بخش ۷۰ - در وفات قیصر و پادشاهی جهانگیر
چنین گفت آنکه پیر راستان بود
که او گویندهٔ این داستان بود
که چون از مرگ گل شش سال بگذشت
مگر بر شاه قیصر حال برگشت
سحرگاه اندر آمد حال او تنگ
فرو کردند از عمرش شباهنگ
ز پیری چون کمان شد پشت او را
جوانی رفت و پیری کشت او را
بخواند آنگه جهانگیر جهان را
بتخت خویش بنشاند آن جوانرا
بدو گفت ای گرامی تر زجانم
جهان خواهد ربودن از جهانم
جهان باد جوانی از سرم برد
بسر باری پسر را از برم برد
کنونم زندگانی رخت بربست
بسوی خاک رفتم باد در دست
دریغا عمرم از هفتاد بگذشت
چو گردی آمد و چون باد بگذشت
مرادر پیش کاری بس شگرفست
که راه من بدین دریای ژرفست
کنونم درجهان کاری نماندست
ز من تا مرگ بسیاری نماندست
ترا کار ای پسر اینست امروز
که چون خورشید باشی عالم افروز
اگر تو عدل ورزی همچو خورشید
جهانی عمر تو خواهند جاوید
اگر تو چون سلیمانی سرافراز
سر مویی ز موری سرمکش باز
بگفت این و دمش بگسست وجان رفت
بیک دم از جهان جاودان رفت
چو رفت از آب چون آتش فرو مرد
چراغ عمر او خوش خوش فرو مرد
چو قیصر را قیامت بر درآمد
بیک ره قامت عمرش سرآمد
همه اندام او از هم فروشد
برآمد جان و دل در غم فرو شد
فرو شد آفتاب اودر ایوان
برآمد ناله از ایوان بکیوان
شهی کو تیغ میزد همچو الماس
نهان کردند شخصش زیر کرباس
چو بربستند ناگاهش زنخدان
همه کار جهان اینجا ز نخ دان
چو زیر پنبه شد آن چشمهٔ نوش
برآورد آن ستم کش پنبه از گوش
چو در خاکش نهادند آب بردش
بزرگی رفت و خاکی کرد خردش
بسی جا ساخت، جای او زمین بود
بسی در تاخت و انجامش همین بود
چو آمد کوزهٔ عمرش فرو درد
نهنگ خاک ناگاهش فرو برد
بلندان بین که پست خاک گشتند
ز پستی و بلندی پاک گشتند
زمین چندانکه یک یک جای بینی
ز سر تا پای، سر تا پای بینی
چوپا و سر بسی بینی بره باز
ندانی سر ز پا آنجایگه باز
اگر از آهنی فرسوده گردی
وگرسنگی چو بید پوده گردی
اگر هستی تو چون خورشید مه روی
چو خورشیدت کند آخر سیه روی
اگر صاف جهانی دُرد گردی
وگر مرد بزرگی خرد گردی
ز مردم تابمردم ره بسی نیست
اگر مردت کسی اکنون کسی نیست
نخست از آب جو چون دست شویی
بچاه اندازو سر برنه چو گویی
کسی کز خویشتن گوید بسی او
چو مُرد آن خویشتن را دان کسی او
تحیّر را نهایت نیست پیدا
که یابد باز یک سوزن ز دریا
رهیست این راه بس بی حدّ وغایت
نه او را ابتدا ونه نهایت
نه از اول بود پیشان پدیدش
نه در آخر بود پایان پدیدش
فلک چون بی سر و بن دید این راه
سرش درگشت و پی گم کرد آنگاه
تو هم گردش بسی در پیش داری
چه میگویم که هم درخویش داری
همه عالم اگر بر هم نهادی
بنای جمله بر یکدم نهادی
دلت از عالمی چون خرّم آمد؟
که بنیاد همه بر ماتم آمد
بصد آویز عالم را چه داری
بگو تا واپسین دم را چه داری
نمیدارد ترا عالم که هستی
تو هم عالم مدار، از غم برستی
چرا در عالمی دل بسته داری
کزو غم در غمی پیوسته داری
بود هر ساعتت رنج و بلایی
که تا یک جو بدست آری ز جایی
بخون دل چو کوشیدی و مُردی
چو مردی حسرت جاوید بردی
بود صد بار چون عمرت شد از دست
بسر باری حساب جوجوت هست
چرا این حرصت اندر جمع مالست
که گر اینجا وگر آنجا وبالست
همه دنیا سرابی مینماید
که چون شوریده خوابی مینماید
چو روزی چند بودی رخت برگیر
دلت بر تخته نه از تخت برگیر
اگر عشرت کنی صد سال پیوست
شوی چون خاک آخر باد در دست
ز دنیا گرچه نقشی نیست کس را
هوسناکان بسی اند این هوس را
اگرچه بی سر و بن شد بسی زو
نمیبینم برون رفته کسی زو
برین رفعت چودایم خانه خیزست
قویتر منصبی، شاهی گریزست
چو در هر خانهیی بینی شه انگیز
چرا شطرنج میبازی فرو ریز
زمین گر ملک تو آمد همه جای
مشو غرّه که از گاویست بر پای
تو آن ساعت که از مادر بزادی
بتنگ و بند جان کندن فتادی
چو در جان کندنی ای مانده در دام
منه جان کندنت را زیستن نام
سرافرازی مکن چندین که ناگاه
بزاری سرنگون مانی تو در چاه
چو در دنیا نمیگنجی تو از خویش
چگونه در لحد گنجی بیندیش
تکبر میکنی و می ندانی
که هستی گلخنی امّا روانی
اگر در میکشید این پوست از تو
چه ماند گلخنی ای دوست از تو
هر آن نعمت که در روی زمینست
نجاست میشود از تو یقینست
اگرچه همچو جان زردرخورتست
نجاست چیست تعبیر زرتست
چه جویی در زر و نعمت ریاست
که هر دو هست در عقبی نجاست
زهی طوفان آتش بار دنیا
زهی خواب پریشان کار دنیا
اگر زین خواب بیداری دهندت
دمی صد جان بدلداری دهندت
اگر در خواب دنیا خفته مانی
بروز رستخیز آشفته مانی
همه شب خاک بیزی با چراغی
ز دود و گرد بگرفته دماغی
ز بهر نیم جو زرکان حرامست
ز صد جان باز جویی تا کدامست
ترا آخر چو مطلوبی عزیزست
نه چون مطلوب مرد خاک بیزست
تو هم انگار مرد خاک بیزی
چرا یک شب خدا را بر نخیزی
نداری در همه عالم کسی تو
چرا برخود نمیگریی بسی تو
اگر صد آشنا در خانه داری
چو میمیری همه بیگانه داری
نیاید هیچکس در گور با تو
مگر مشتی مگس یا مور با تو
اگر فعلی بد و گر نیک کردی
بگرمیت بسوزد یا بسردی
بجوجو، آنچ دزدیدی مه و سال
بدزدند از تو موران در چنان حال
دمی جز تخم بیکاری نکاری
که تو جز خویشتن داری نداری
ز پندار و منیست آن رنج پیوست
فروآسود هر کو از منی رست
زلا باید که اول در سرایی
اگر خواهی که از الا برآیی
که گر مویی ز هستی بازداری
جهانی بت پرستی باز دادی
به آسانیت این اندوه ندهند
بدست کاه برگی کوه ندهند
گرت یک ذرّه این اندوه باید
صفای بحر و صبر کوه باید
اگر پیش از اجل یک دم بمیری
دران یک دم همه عالم بگیری
نشستن مرگ را کاری نه خردست
که هر کو مرگ را بنشست مردست
اگر آگه شوی ای مرد مهجور
که از نزدیک کی ماندی چنین دور
ز حسرت داغ بر پهلو نهی تو
سر تشویر بر زانو نهی تو
درین غم تا نمیری بر نخیزی
زخود چون دیو از مردم گریزی
چو بردی از بسی شیطان سبق تو
ز عشق خود نپردازی بحق تو
بخود غرّه شدن زین بیش تا کی
ترا زین ناکسی خویش تا کی
اگر شایستهیی راه خدا را
بکلّی میل کش چشم هوا را
چو نابینا شود چشم هوابین
بحق بینا شود چشم خدا بین
تو پنداری که در کار خدایی
تو پیوسته پرستار هوایی
برآی آخر دمی از چاه دنیا
بیندیش از سیاستگاه عقبی
کجا آن گاو قصّابست آگاه
که خون او بخواهد ریخت در راه
اگر آگاه بودی گاوازان کار
چو گنجشگی فرو ماندی ازان بار
تو خودغافل تری زان گاو بسته
که میدانی چنین فارغ نشسته
مرا باری ازین غم دل نماندست
ازین مشکلترم مشکل نماندست
مرا گویند خواهی گشت خاکی
که در پیشست هر یک را هلاکی
اگرچه خاک گشتن خوش نباشد
شدم راضی اگر آتش نباشد
بخش ۶۹ - سپری شدن کار خسرو: چنین گفت او که کرد از وی روایتبخش ۷۱ - در خاتمت کتاب گوید: الا ای شاهباز ساعد شاه
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنین گفت آنکه پیر راستان بود
که او گویندهٔ این داستان بود
هوش مصنوعی: یکی از شخصیتهای حکیمانه و راستگو در این داستان به بیان این مطلب پرداخته است، او کسی است که خاطرات و روایتهای این داستان را نقل کرده است.
که چون از مرگ گل شش سال بگذشت
مگر بر شاه قیصر حال برگشت
هوش مصنوعی: شش سال بعد از مرگ گل، حال شاه قیصر تغییر کرد.
سحرگاه اندر آمد حال او تنگ
فرو کردند از عمرش شباهنگ
هوش مصنوعی: در سپیدهدم، حال او بد میشود و احساس میکند که زندگیاش به سرعت در حال کاهش است.
ز پیری چون کمان شد پشت او را
جوانی رفت و پیری کشت او را
هوش مصنوعی: به دلیل پیری، پشتش مانند کمان خم شده است و جوانیاش از دست رفته و پیری او را به زحمت انداخته است.
بخواند آنگه جهانگیر جهان را
بتخت خویش بنشاند آن جوانرا
هوش مصنوعی: سپس آن جوان، که در مقام بالایی نشسته است، جهان را به سلطنت خواهد کشاند و بر تخت خود قرار خواهد داد.
بدو گفت ای گرامی تر زجانم
جهان خواهد ربودن از جهانم
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای عزیزتر از جانم، اگر بخواهی، میتوانی همه چیز را از من بگیری و مرا از دنیایم جدا کنی.
جهان باد جوانی از سرم برد
بسر باری پسر را از برم برد
هوش مصنوعی: دنیا با گذر زمان جوانی و طراوت مرا از من گرفته و باری که بر دوش داشتم، فرزندم را نیز از من دور کرده است.
کنونم زندگانی رخت بربست
بسوی خاک رفتم باد در دست
هوش مصنوعی: اکنون زندگیام به پایان رسیده و به سوی خاک میروم، گویی بادی در دست دارم.
دریغا عمرم از هفتاد بگذشت
چو گردی آمد و چون باد بگذشت
هوش مصنوعی: افسوس که عمرم از هفتاد سال گذشت و مانند گردی آمد و رفت، چون باد.
مرادر پیش کاری بس شگرفست
که راه من بدین دریای ژرفست
هوش مصنوعی: من کار بزرگی در پیش دارم، زیرا مسیر من به این دریاى عمیق میرسد.
کنونم درجهان کاری نماندست
ز من تا مرگ بسیاری نماندست
هوش مصنوعی: اینک در دنیا هیچ کار خاصی از من باقی نمانده و تا زمان مرگم چیزهای زیادی بر جای نمانده است.
ترا کار ای پسر اینست امروز
که چون خورشید باشی عالم افروز
هوش مصنوعی: کار تو امروز این است که مانند خورشید درخشان باشی و جهانیان را روشنی بخشی.
اگر تو عدل ورزی همچو خورشید
جهانی عمر تو خواهند جاوید
هوش مصنوعی: اگر تو به انصاف رفتار کنی، مانند خورشید خواهی درخشید و عمر تو در خاطرها باقی خواهد ماند.
اگر تو چون سلیمانی سرافراز
سر مویی ز موری سرمکش باز
هوش مصنوعی: اگر تو مانند سلیمان باعظمت هستی، یک تار موی خود را هم از مورچهای نمیکشی.
بگفت این و دمش بگسست وجان رفت
بیک دم از جهان جاودان رفت
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و ناگهان جانش از بدنش خارج شد و به دنیای جاودان رفت.
چو رفت از آب چون آتش فرو مرد
چراغ عمر او خوش خوش فرو مرد
هوش مصنوعی: وقتی که آب از او دور شود، مانند آتش خاموش میگردد و عمر او نیز به آرامی و بیصدا پایان میپذیرد.
چو قیصر را قیامت بر درآمد
بیک ره قامت عمرش سرآمد
هوش مصنوعی: وقتی قیصر با پایان دنیا روبرو شد، به یکباره عمرش به پایان رسید.
همه اندام او از هم فروشد
برآمد جان و دل در غم فرو شد
هوش مصنوعی: تمام بدن او از هم متلاشی شده و جان و دلش در غم و اندوه غرق شده است.
فرو شد آفتاب اودر ایوان
برآمد ناله از ایوان بکیوان
هوش مصنوعی: خورشید غروب کرد و در ایوان صدای نالهای بلند شد.
شهی کو تیغ میزد همچو الماس
نهان کردند شخصش زیر کرباس
هوش مصنوعی: امیری که مانند الماس طلا میدرخشد و قدرتش را نشان میدهد، شخصش را زیر پوشش و حجاب پنهان کردهاند.
چو بربستند ناگاهش زنخدان
همه کار جهان اینجا ز نخ دان
هوش مصنوعی: وقتی که ناگهان بند زنخدان را محکم کردند، تمام کارهای جهان به اینجا وابسته شد.
چو زیر پنبه شد آن چشمهٔ نوش
برآورد آن ستم کش پنبه از گوش
هوش مصنوعی: زمانی که چشمهٔ نوش به زیر پنبه پنهان شد، آن فردی که تحت ستم قرار گرفته بود، پنبه را از گوشش برداشت و متوجه شد.
چو در خاکش نهادند آب بردش
بزرگی رفت و خاکی کرد خردش
هوش مصنوعی: وقتی او را به خاک سپردند، آب باعث رشد و بزرگ شدنش شد و در عوض، خاک به او ابعاد کوچکتری داد.
بسی جا ساخت، جای او زمین بود
بسی در تاخت و انجامش همین بود
هوش مصنوعی: در بسیاری از مکانها، او توانست جا بگیرد و در واقع، زمین مکان او بود. او در چندین موقعیت تلاش کرد و سرانجام به همین نتیجه رسید.
چو آمد کوزهٔ عمرش فرو درد
نهنگ خاک ناگاهش فرو برد
هوش مصنوعی: زمانی که زندگیاش به پایان میرسد، مانند کوزهای میافتد که درونش پر از درد و رنج است و ناگهان به خاک سپرده میشود.
بلندان بین که پست خاک گشتند
ز پستی و بلندی پاک گشتند
هوش مصنوعی: افراد بزرگ و با مقام، به خاطر فروتنی و اخلاق نیکشان به جایگاههای بلندی دست مییابند، در حالی که کسانی که به حقارت و خودخواهی رو آوردهاند، به سرنوشت و جایگاههای پست دچار میشوند.
زمین چندانکه یک یک جای بینی
ز سر تا پای، سر تا پای بینی
هوش مصنوعی: زمین را هر جا که نگاه کنی، از ابتدا تا انتها، همه جا را میبینی.
چوپا و سر بسی بینی بره باز
ندانی سر ز پا آنجایگه باز
هوش مصنوعی: وقتی که تو گوسفند را به چشم میبینی، نمیتوانی به راحتی سر آن را از پاهایش تشخیص بدهی، زیرا همه چیز به شکل ظاهری آن وابسته است.
اگر از آهنی فرسوده گردی
وگرسنگی چو بید پوده گردی
هوش مصنوعی: اگر به حالتی ضعیف و فرسوده بیفتی و مانند بیدی به خاطر گرسنگی به تپش درآیی، هیچ امیدی به تغییر نخواهی داشت.
اگر هستی تو چون خورشید مه روی
چو خورشیدت کند آخر سیه روی
هوش مصنوعی: اگر وجود تو مانند خورشید است، وقتی که چهرهات چون خورشید میدرخشد، در نهایت، کسی که در سیاهی و بدی است، در برابر تو ناتوان خواهد بود.
اگر صاف جهانی دُرد گردی
وگر مرد بزرگی خرد گردی
هوش مصنوعی: اگر در جهان به شیوهای صاف و بدون پیچیدگی زندگی کنی، میتوانی به خوشی و شادی دست یابی؛ اما اگر به دنبال بزرگی و عظمت هستی، باید خرد و اندیشه ورزی را در نظر بگیری.
ز مردم تابمردم ره بسی نیست
اگر مردت کسی اکنون کسی نیست
هوش مصنوعی: اگر من از میان مردم و جمعیت گذر کنم، راهی برای من وجود ندارد. اگر کسی در این دنیا مرد و شجاع باشد، اکنون کسی را نمیبینم که اینگونه باشد.
نخست از آب جو چون دست شویی
بچاه اندازو سر برنه چو گویی
هوش مصنوعی: ابتدا از آب چشمهی زلال دست بشوی و بعد آن را به چاه بینداز، و سر خود را به طرف زمین نپیچان و گویی که چیزی نمیدانی.
کسی کز خویشتن گوید بسی او
چو مُرد آن خویشتن را دان کسی او
هوش مصنوعی: کسی که درباره خود صحبت میکند، وقتی بمیرد، دیگران او را با همان خود واقعیاش میشناسند.
تحیّر را نهایت نیست پیدا
که یابد باز یک سوزن ز دریا
هوش مصنوعی: تحیر و سردرگمی هیچگاه به پایان نمیرسد، مانند این که کسی بخواهد دریا را جستجو کند و یک سوزن را پیدا کند.
رهیست این راه بس بی حدّ وغایت
نه او را ابتدا ونه نهایت
هوش مصنوعی: این مسیر بیپایان است و نه آغاز مشخصی دارد و نه پایان.
نه از اول بود پیشان پدیدش
نه در آخر بود پایان پدیدش
هوش مصنوعی: نه در آغاز وجودش نشانهای بود و نه در پایان، نشانهای بر اینکه وجودش به پایان برسد.
فلک چون بی سر و بن دید این راه
سرش درگشت و پی گم کرد آنگاه
هوش مصنوعی: وقتی آسمان (فلک) بیسر و بیپایه (بدون هدف و تکیهگاه) این مسیر را مشاهده کرد، به شدت گیج و سردرگم شد و راه خود را گم کرد.
تو هم گردش بسی در پیش داری
چه میگویم که هم درخویش داری
هوش مصنوعی: تو هم در زندگی مسیرهای زیادی را پیش رو داری، پس چرا به من میگویی که در خودت چیزی نداری؟
همه عالم اگر بر هم نهادی
بنای جمله بر یکدم نهادی
هوش مصنوعی: اگر تمام جهان را گرد هم بیاوری و هر چیزی را بر یک لحظه بنا کنی، آن لحظه برتر از همه چیز خواهد بود.
دلت از عالمی چون خرّم آمد؟
که بنیاد همه بر ماتم آمد
هوش مصنوعی: دل تو چطور میتواند از جهانی که همه چیز در آن غم و اندوه است شاد باشد؟
بصد آویز عالم را چه داری
بگو تا واپسین دم را چه داری
هوش مصنوعی: با تمام زرق و برق دنیا چه فایدهای داری، تا لحظهی آخر عمرت چه چیزی برای به همراه داشتن داری؟
نمیدارد ترا عالم که هستی
تو هم عالم مدار، از غم برستی
هوش مصنوعی: عالم به تو توجهی ندارد، با این حال تو هم در دایره علم هستی و از اندوه رها شدهای.
چرا در عالمی دل بسته داری
کزو غم در غمی پیوسته داری
هوش مصنوعی: چرا در دنیایی زندگی میکنی که همواره در آن غم و اندوه در کنار هم وجود دارد؟
بود هر ساعتت رنج و بلایی
که تا یک جو بدست آری ز جایی
هوش مصنوعی: هر لحظه از زندگیات پر از درد و مشکل است تا اینکه بتوانی اندکی از چیزی را به دست آوری.
بخون دل چو کوشیدی و مُردی
چو مردی حسرت جاوید بردی
هوش مصنوعی: اگر با تلاش و کوشش زندگی را سر کردید و در نهایت مردید، در این صورت حسرتی همیشگی برایتان باقی میماند.
بود صد بار چون عمرت شد از دست
بسر باری حساب جوجوت هست
هوش مصنوعی: وقتی عمرت به پایان میرسد، بارها و بارها مانند پرندهای که از قفس آزاد میشود، زندگیات را میسنجند و باید به آنچه که انجام دادهای فکر کنی.
چرا این حرصت اندر جمع مالست
که گر اینجا وگر آنجا وبالست
هوش مصنوعی: چرا اینقدر به جمعآوری مال و دارایی مشغولی که در هر حال به ضررت تمام میشود، چه در اینجا و چه در آنجا؟
همه دنیا سرابی مینماید
که چون شوریده خوابی مینماید
هوش مصنوعی: تمامی جهان مانند یک سراب به نظر میرسد، حالتی شبیه به خواب آشفته و پریشان دارد.
چو روزی چند بودی رخت برگیر
دلت بر تخته نه از تخت برگیر
هوش مصنوعی: اگر مدتی در این دنیا زندگی کردی، باید دل خود را از این جهان (تخت) جدا کنی و آن را به جایی مطمئن و دور از ناپایداری منتقل کنی.
اگر عشرت کنی صد سال پیوست
شوی چون خاک آخر باد در دست
هوش مصنوعی: اگر تمام عمرت را در خوشی و شادمانی سپری کنی، در نهایت چون خاکی خواهی شد که در دستان باد پراکنده میشود.
ز دنیا گرچه نقشی نیست کس را
هوسناکان بسی اند این هوس را
هوش مصنوعی: در دنیای فانی، هیچ کس جاودانه نیست و همه چیز گذراست، اما میل و اشتیاق به زندگی و لذتهای آن در دلها فراوان است.
اگرچه بی سر و بن شد بسی زو
نمیبینم برون رفته کسی زو
هوش مصنوعی: اگرچه بسیاری از انسانها به خاطر او دچار سردرگمی و بیسر و سامانی شدهاند، اما من هنوز کسی را نمیبینم که از او جدا شده باشد.
برین رفعت چودایم خانه خیزست
قویتر منصبی، شاهی گریزست
هوش مصنوعی: در این جایگاه بلند که من دارم، هرچند منزلت و مقام بالایی است، ولی مقام سلطنت و پادشاهی از اینجا دور است و به همین راحتی نمیتوان به آن رسید.
چو در هر خانهیی بینی شه انگیز
چرا شطرنج میبازی فرو ریز
هوش مصنوعی: هر جا که در خانهای ملاحظه کنی که شور و هیجانی وجود دارد، و بازی شطرنج میکنند، باید از آنجا خارج شوی.
زمین گر ملک تو آمد همه جای
مشو غرّه که از گاویست بر پای
هوش مصنوعی: اگر زمین به ملک تو تبدیل شود، در هیچ جا مغرور مشو، زیرا این زمین تنها برای یک گاو است که ایستاده.
تو آن ساعت که از مادر بزادی
بتنگ و بند جان کندن فتادی
هوش مصنوعی: وقتی به دنیا آمدی، در همان لحظه سختی و درد جدایی از دنیای رحم مادر را تجربه کردی.
چو در جان کندنی ای مانده در دام
منه جان کندنت را زیستن نام
هوش مصنوعی: هرگاه که در دل خود چیزی را میپرورانی و در دام آن گرفتار شدهای، نام زندگی کردن تو، در واقع همان رنج کشیدن از آن چیز است.
سرافرازی مکن چندین که ناگاه
بزاری سرنگون مانی تو در چاه
هوش مصنوعی: به خودت مغرور نشو، زیرا ممکن است ناگهان به زمین بیفتی و دچار مشکل شوی.
چو در دنیا نمیگنجی تو از خویش
چگونه در لحد گنجی بیندیش
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا جا نمیگیری، پس چطور میتوانی در قبر جا شوی؟ به این موضوع خوب فکر کن.
تکبر میکنی و می ندانی
که هستی گلخنی امّا روانی
هوش مصنوعی: به خودت مغرور شدهای و نمیدانی که در حقیقت، وجودت مثل یک آتشفشان خاموش است.
اگر در میکشید این پوست از تو
چه ماند گلخنی ای دوست از تو
هوش مصنوعی: اگر تو از این دنیا دل بکنی و بیرون بروی، دیگر چه چیزی از تو باقی میماند، ای دوست؟
هر آن نعمت که در روی زمینست
نجاست میشود از تو یقینست
هوش مصنوعی: هر نعمت و خوبی که در این دنیا وجود دارد، با وجود تو از بین میرود و پاکی خود را از دست میدهد.
اگرچه همچو جان زردرخورتست
نجاست چیست تعبیر زرتست
هوش مصنوعی: اگرچه چهرهات پژمرده و زرد است، اما مفهوم پلیدی و ناپاکی در چیست؟
چه جویی در زر و نعمت ریاست
که هر دو هست در عقبی نجاست
هوش مصنوعی: چرا به دنبال ثروت و مقام هستی، در حالی که هر دوی اینها در آخرت، آلودگی به حساب میآیند؟
زهی طوفان آتش بار دنیا
زهی خواب پریشان کار دنیا
هوش مصنوعی: دنیا پر از آشفتگی و ناآرامی است، مانند طوفانی از آتش که همه جا را در بر میگیرد. زندگی انسانها نیز مانند خوابی بینظم و پریشان است که کارهای روزمره و دشواریها را در خود جای داده.
اگر زین خواب بیداری دهندت
دمی صد جان بدلداری دهندت
هوش مصنوعی: اگر تو را از این خواب بیدار کنند، حتی یک لحظه، میتوانند به تو چندین جان و زندگی دوباره ببخشند.
اگر در خواب دنیا خفته مانی
بروز رستخیز آشفته مانی
هوش مصنوعی: اگر در خواب غفلت و ناآگاهی زندگی کنی، در روز قیامت و بررسی اعمالت با ترس و آشفتگی مواجه خواهی شد.
همه شب خاک بیزی با چراغی
ز دود و گرد بگرفته دماغی
هوش مصنوعی: هر شب، با چراغی پر از دود و گرد و غبار، بینیام را پوشاندهام.
ز بهر نیم جو زرکان حرامست
ز صد جان باز جویی تا کدامست
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن نیم جو زر، چه بسا که انسان از صد جان خود تلاش کند و بپرسد که کدامیک ارزشمندتر است.
ترا آخر چو مطلوبی عزیزست
نه چون مطلوب مرد خاک بیزست
هوش مصنوعی: تو برای من مانند یک هدف ارزشمند و گران قیمت هستی، نه مانند چیزی که به راحتی از آن بگذریم.
تو هم انگار مرد خاک بیزی
چرا یک شب خدا را بر نخیزی
هوش مصنوعی: انگار تو هم از جنس خاکی، چرا یک شب برای عبادت خدا برنمیخیزی؟
نداری در همه عالم کسی تو
چرا برخود نمیگریی بسی تو
هوش مصنوعی: هیچکس در جهان جز تو نیست، پس چرا به خودت نگاه نمیکنی و نمیاندیشی؟
اگر صد آشنا در خانه داری
چو میمیری همه بیگانه داری
هوش مصنوعی: اگر در خانهات صد نفر آشنا و دوست داشته باشی، وقتی بمیری، همه آنها به بیگانگان تبدیل میشوند و هیچکدام برایت کمک نخواهند کرد.
نیاید هیچکس در گور با تو
مگر مشتی مگس یا مور با تو
هوش مصنوعی: هیچکس در گور با تو نخواهد بود جز چند مگس یا مورچه که به تو خواهند پیوست.
اگر فعلی بد و گر نیک کردی
بگرمیت بسوزد یا بسردی
هوش مصنوعی: اگر کاری بد انجام دادی، عذابش به خودت برمیگردد و اگر کار خوبی کردی، پاداش آن را خواهی دید.
بجوجو، آنچ دزدیدی مه و سال
بدزدند از تو موران در چنان حال
هوش مصنوعی: به جستجو بپرداز، آنچه را که گرفتی و سالها از تو دزدیدهاند، در چنین وضعیتی.
دمی جز تخم بیکاری نکاری
که تو جز خویشتن داری نداری
هوش مصنوعی: اگر در زندگیات هیچ فعالیتی انجام ندهی و فقط وقتت را تلف کنی، چیزی جز خودت و تواناییهایت نخواهی داشت.
ز پندار و منیست آن رنج پیوست
فروآسود هر کو از منی رست
هوش مصنوعی: آن رنج پیوسته که انسانها تجربه میکنند، ناشی از تصور و خودمحوری آنهاست. هر کسی که از این خودبینی و تخیلات رها شود، با آرامش بیشتری زندگی خواهد کرد.
زلا باید که اول در سرایی
اگر خواهی که از الا برآیی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در زندگی به موفقیت دست پیدا کنی، نباید بیمقدمات وارد مرحلههای جدید شوی. باید ابتدا به خوبی آماده شوی تا بتوانی از موقعیتهای خوب بهرهمند شوی.
که گر مویی ز هستی بازداری
جهانی بت پرستی باز دادی
هوش مصنوعی: اگر تکهای از وجود خود را دریغ کنی، جهانی پر از بتپرستی را آزاد کردهای.
به آسانیت این اندوه ندهند
بدست کاه برگی کوه ندهند
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که برای تو خیلی راحت نخواهد بود که این غم را بپذیری، زیرا حتی یک برگ کاه هم از کوه به تو نمیدهند. در واقع، این بیان کنایهای است از این که برخی چیزها به سادگی به دست نمیآیند و غم و اندوه نیز از آن دسته چیزهاست که به راحتی نمیتوان با آن کنار آمد.
گرت یک ذرّه این اندوه باید
صفای بحر و صبر کوه باید
هوش مصنوعی: اگر یک ذره از این اندوه را تحمل کنی، باید دریا را به صفا و صبر کوه را داشته باشی.
اگر پیش از اجل یک دم بمیری
دران یک دم همه عالم بگیری
هوش مصنوعی: اگر پیش از رسیدن مرگ، حتی لحظهای فوت کنی، در آن لحظه کوتاه میتوانی تمام عالم را در اختیار داشته باشی.
نشستن مرگ را کاری نه خردست
که هر کو مرگ را بنشست مردست
هوش مصنوعی: نشستن در برابر مرگ کار عاقلانهای نیست، زیرا کسی که تسلیم مرگ شود، او دیگر زنده نیست.
اگر آگه شوی ای مرد مهجور
که از نزدیک کی ماندی چنین دور
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به حقیقت آگاه شوی، ای مردی که دور افتادهای، به یاد داشته باش که چرا اینقدر از هم دور شدهای.
ز حسرت داغ بر پهلو نهی تو
سر تشویر بر زانو نهی تو
هوش مصنوعی: از درد و حسرت بر سینهات صدای ناله بر زانو گذاشتهای.
درین غم تا نمیری بر نخیزی
زخود چون دیو از مردم گریزی
هوش مصنوعی: تا زمانی که در این غم زندگی میکنی و نمیمیری، نباید از خودت جدا شوی و مانند دیو از انسانها فرار کنی.
چو بردی از بسی شیطان سبق تو
ز عشق خود نپردازی بحق تو
هوش مصنوعی: زمانی که تو از شیطان پیشی گرفتی، آن عشق عمیق تو به حق از تو دور نخواهد شد.
بخود غرّه شدن زین بیش تا کی
ترا زین ناکسی خویش تا کی
هوش مصنوعی: فریب خود را تا چه زمانی ادامه میدهی؟ تا کی میخواهی به خودباوریهای بیاساس ادامه بدهی و از حقیقت ناامید کننده خود غافل باشی؟
اگر شایستهیی راه خدا را
بکلّی میل کش چشم هوا را
هوش مصنوعی: اگر انسانی شایسته و ارزشمند باشی، باید تمام توجهت را به مسیر درست و الهی معطوف کنی و از تمایلات و خواستههای دنیوی دوری کنی.
چو نابینا شود چشم هوابین
بحق بینا شود چشم خدا بین
هوش مصنوعی: هرگاه چشمی که به ظاهر دنیا مینگرد کور شود، چشمی که حقیقت را مشاهده میکند، به درستی بینا میشود.
تو پنداری که در کار خدایی
تو پیوسته پرستار هوایی
هوش مصنوعی: شما فکر میکنید که در کار خدا هستید و دائماً در حال مراقبت از اوضاع هستید.
برآی آخر دمی از چاه دنیا
بیندیش از سیاستگاه عقبی
هوش مصنوعی: یک لحظه از زندگی دنیوی خود بیرون بیا و به عاقبت و سرنوشت در زندگی آخرت فکر کن.
کجا آن گاو قصّابست آگاه
که خون او بخواهد ریخت در راه
هوش مصنوعی: کجا آن گاوی که قصاب میداند و به او آگاه است، که خونش در راه ریخته میشود؟
اگر آگاه بودی گاوازان کار
چو گنجشگی فرو ماندی ازان بار
هوش مصنوعی: اگر اطلاع داشتی که کار پرواز چه دشواریهایی دارد، مانند برهای بیخبر، از آن بار سنگین خود را سبکبار کرده بودی.
تو خودغافل تری زان گاو بسته
که میدانی چنین فارغ نشسته
هوش مصنوعی: تو خودت از حال و روز آن گاوی که بسته است بیخبرتری، در حالی که او در آرامش نشسته و تو از این موضوع آگاهی داری.
مرا باری ازین غم دل نماندست
ازین مشکلترم مشکل نماندست
هوش مصنوعی: دیگر از این درد و غم قلبی برایم نمانده و از این مسأله دشوارتر نیز برایم مشکلی وجود ندارد.
مرا گویند خواهی گشت خاکی
که در پیشست هر یک را هلاکی
هوش مصنوعی: میگویند تو هم مانند دیگران خواهی شد و در نهایت به خاک برمیگردی، و هر کسی سرنوشتی دارد که به هلاکت و فنا منتهی میشود.
اگرچه خاک گشتن خوش نباشد
شدم راضی اگر آتش نباشد
هوش مصنوعی: اگرچه تبدیل شدن به خاک چندان خوشایند نیست، اما من راضیام به شرطی که آتش در کار نباشد.
حاشیه ها
1388/05/06 17:08
رسته
بیت : 58
غلط: کند نی
درست : کندنی
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.