بخش ۷۱ - در خاتمت کتاب گوید
الا ای شاهباز ساعد شاه
کلاهت چیست، از ماهیست تا ماه
تو بازی و کلاه تو چنانست
که ترکش نیم ترک آسمانست
اگر از سر براندازی کلاهت
نیاید هیچ چیزی بند راهت
کنون از هرچه میدانی برون آی
چو با هیچ آمدی آنگه درون آی
اگر با هیچ آیی ای همه چیز
تو باشی همچو من هیچ و همه نیز
زهی عطّار کز مشک معانی
اگر صد نافه بگشایی توانی
زبان در فشان تو مریزاد
بجز دُر از زبان تو مریزاد
سخن را سایه بر عرش مجیدست
که چون خورشید روشن آفریدست
سخن بالای این امکان ندارد
کسی منکر شود کو جان ندارد
کتاب من تماشاگاه جانست
نمودار جهان جاودانست
تماشای خرد گشت این معانی
تماشا کن بر آب زندگانی
خوشی نظّارهٔ این داستان کن
تماشای گل این بوستان کن
سخن گویان سخن بسیار گفتند
ولی نه شیوهٔ عطّار گفتند
جهان چون من سخن گویی ندیدست
که در شعردگر بویی ندیدست
ازان در شعر من اسرار یابند
که بوی از کلبهٔ عطّار یابند
چو عطّارم جهان پرمشک کردم
ز شعر تر نمد زین خشک کردم
ز دست روح جام جم چشیدم
زهر نوعی سخن درهم کشیدم
زهر در گفتم و بسیارگفتم
چو زیر چنگ شعری زار گفتم
بمعنی شعر من شعری و ماهست
خطش چون برقعی شعر سیاهست
کسی کز روی ظاهر شعر بیند
ز بحر شعر من کی قعر بیند
برون گیر از سخن راز کهن را
زبور پارسی خوان این سخن را
اگر آهسته فکر این کنی تو
بجان هر بیت را تحسین کنی تو
ببین تا ساحری به زین توان کرد
بانصافی مرا تحسین توان کرد
کسی کو چون منی را عیب جویست
همین گوید که او بسیار گویست
ولکین چون بسی دارم معانی
بسی گویم تو مشنو میتوانی
گهر آخر بدیدن نیز ارزد
چنین گفتن شنیدن نیز ارزد
برو برخوان و چون خواندی دعا کن
زمانی عیب این مسکین رها کن
جهان پر عیب و خلقی عیب جویست
که بی عیبی، خدای غیب گویست
چو من گفتم تو برخوانش تمامت
مراست این یادگاری تا قیامت
فسانه گرچه رازی معتبر بود
ولی مقصود من چیزی دگر بود
نمیدارم طمع مدح و ثنایی
ولیکن چشم میدارم دعایی
تو ای دل چند گویی چند جوشی
ترا آمد کنون وقت خموشی
جفاهایی که دیدی از فلک تو
بیک ره جمع گردان یک بیک تو
همه بر کاغذی بنویس سرباز
وزان پس کاغذت در آب انداز
نداری توخطی بر زندگانی
که میباید که جاویدان بمانی
تو چون هرگز نبودی بعد ازین هم
اگر هرگز نباشی نیست زین غم
برون از حد درین وادی پرچاه
فرو رفتند و کس برنامد از راه
رهی دورست و منزل ناپدیدار
خرد گم کرده ره دل ناپدیدار
مرا باری دل از هیبت دو نیمست
که میدانم که این کاری عظیمست
بسی سر رشتهٔ این کار جستم
بسی سر نقطهٔ پرگار جستم
مرا نگشاد حیرت این گره باز
ندیدم شه ره و ماندم زره باز
کنون چون من نه دل دیدم نه دلدار
مرا کار آمد از ناآمد کار
درین عالم که روی آوردهام من
دو عالم بادوموی آوردهام من
چو گردد روز مرگم دم گسسته
شود آن هر دو موی از هم گسسته
من آن خواهم ز عشق بی نشانی
که نامم محو گردد جاودانی
اگر نام من از دیوان بر آید
کجا تن در دهم گر جان برآید
تنم گم گشت چون جان بود غالب
شدم مغلوب چون آن بود غالب
ازین ویرانه بیرون میروم من
نمیدانم که تا چون میروم من
چومردن بود این زادن چرا بود
چو رفتن بود استادن چرا بود
چراجان با جسدانباز میگشت
چو بر حسرت بآنجا باز میگشت
کسی کو مرغ دام آب و گل شد
بران کس سرنگونساری سجل شد
جهانی خلق بین ناشاد مانده
همه از خویش در فریاد مانده
گر آسانی طلب کردیم مادام
بدشواری بسر بردیم ناکام
بزیر سایه سر داریم جمله
که سر سوی فنا آریم جمله
دلا چندین مدم چون کار افتاد
که همچون سر ترا بسیار افتاد
برو کنجی گزین و ره بدر بر
بمجهولی فرو شو ره بسر بر
کسانی کافت شهوت بدیدند
بزر مجهولی خود را خریدند
کسی دارد بعالم کار و باری
که در عالم ندارد هیچ کاری
فراغت جوی تا باشی دمی خوش
که تا آسان گذاری عالمی خوش
چو ضد در ضد ببینی تو در آغاز
بدانی قدر جسم خویشتن باز
ز عالم گر کسی فارغ بود نیک
ازو مشغول تر باشد بحق لیک
کسی داند درین ره قدر دیده
که نابینا بود کنجی گزیده
چو میبینی کزین طاس نگونسار
بلا میبارد از صد گونه هموار
اگر در عافیت ای مور در طاس
بشب آری تو قدر روز بشناس
خداوندا بلای چرخ گردان
ازین سرگشتهٔ گردان بگردان
خداوندا بسی بیهوده گفتم
فراوان بوده و نابوده گفتم
اگرچه جرم عاصی صد جهانست
ولی یک ذرّه فضلت بیش از آنست
چو مار ا نیست جز تقصیر طاعت
چه وزن آریم مشتی کم بضاعت
چو از ما اوفتاد این کار ما را
خداوندا بما مگذار ما را
دریغ بیکسان خویشتن بین
نیاز مفلسان ممتحن بین
گرانباریم ما را رایگان بخش
زیانکاری بی سرمایگان بخش
اگر ما را بخواهی کرد نومید
کرم پس با که خواهی کرد جاوید
رحیمی، خلق را معصوم گردان
ز لطف خویش نامحروم گردان
خدایا گر بصورت آدمیایم
نه ایم آگاه مشتی اعجمی ایم
چو ما هستیم مشتی نو مسلمان
براوردیم انگشتی در ایمان
ز مشتی خاک انگشتی تمامست
منه انگشت بر دیگر که خامست
کسی کو غایب از تو یکزمانست
در آن دم کافرست اما نهانست
اگر خود غایبی پیوسته باشد
در اسلام بر وی بسته باشد
حضوری بخش ای پروردگارم
که من غایب شدن طاقت ندارم
مرا از خلق برهانی توانی
چو کارم با تو افتد آن تو دانی
خدایا میروم تو رهبرم باش
حقیقت بخش جان غمخورم باش
چو گفتم مدتی افسانهٔ تو
بمردم با دلی دیوانهٔ تو
اگر طفلم مرا این بس بلاغت
که دادیم از همه عالم فراغت
مرا گر بود انسی در زمانه
بمادر بود و او رفت از میانه
اگرچه رابعه صد تهمتن بود
ولیک او ثانی آن شیر زن بود
چنان پشتی قوی بود آن ضعیفه
که پشت شرع را روی خلیفه
اگرچه عنکبوتی ناتوان بود
ولکین بر سر من پیلبان بود
نه چندانست بر جانم غم او
که بتوان کرد هرگز ماتم او
بیا تا آه ازین غم برنیارم
غمش در دل کشم دم برنیارم
چو محرم نیست این غم با که گویم
مرا او بود محرم با که گویم
گر او را ندهد اینجا آمدن دست
مرا عمری نماند، آنجا شدن هست
اگر با او رسم با او بگویم
غمی کز مرگ او آمد برویم
نبود او زن که مرد معنوی بود
سحرگاهان دعای او قوی بود
عجب آه سحرگاهیش بودی
ز هر آهی بحق راهیش بودی
چو سالی بیست هست اکنون زیادت
که نه چادر نه موزه بود عادت
ز دنیا فارغ و دولت گزیده
گرفته گوشه و عزلت گزیده
بتو آورده روی ای رهنمایش
بسی زد حلقه بر در درگشایش
تو میدانی که در درد تو چون بود
که رویش هر سحرپر اشک خون بود
بسی در گریه و در بیقراری
شبانروزی ترا خوانده بزاری
بپشتی تو عمری کار کرده
ز شوقت روی در دیوار کرده
تو بودی از دو عالم ناگزیرش
بفضلت دست گیر ای دستگیرش
تنش را خواب خوش ده در سلامت
دلش بیدار گردان تا قیامت
درون خاک او شمعی برافروز
که نه در شب فرو میرد نه در روز
ز پیش آن بهشت جاودانی
دری در گور او کن میتوانی
اگر گردیش از دنیاست قسمت
بشو از وی بیک باران رحمت
نداکردت بسی و تو شنودی
ندایی بشنوانش از خود بزودی
کفن در بر حریر خلد گردانش
لحد کن مرغزاری بر تن و جانش
بصدق دل چو بسیارت وفاداشت
امید او روا کن کو ترا داشت
مگردان از من تیمار دیده
مددهای دعای او بریده
کسی کو در دعا آرد مرا یاد
همه وقتی نگهدارش خدا باد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
الا ای شاهباز ساعد شاه
کلاهت چیست، از ماهیست تا ماه
هوش مصنوعی: ای شاهباز، بالهای تو چه شکوهی دارد! کلاهی که بر سر داری، از ماهی تا ماه میدرخشد.
تو بازی و کلاه تو چنانست
که ترکش نیم ترک آسمانست
هوش مصنوعی: تو به حدی ماهری و هنرمند هستی که کارهایت حتی به قدری بالا و بینظیر است که هیچ چیزی نمیتواند به آن برسد.
اگر از سر براندازی کلاهت
نیاید هیچ چیزی بند راهت
هوش مصنوعی: اگر قصد داشته باشی که با کلاهت برگردی، هیچ چیز نمیتواند مانع پیشرفت و موفقیت تو شود.
کنون از هرچه میدانی برون آی
چو با هیچ آمدی آنگه درون آی
هوش مصنوعی: اکنون از تمام دانستههایت خارج شو و وقتی که به هیچ چیز نرسیدی، وارد دنیای درونیت شو.
اگر با هیچ آیی ای همه چیز
تو باشی همچو من هیچ و همه نیز
هوش مصنوعی: اگر تو همه چیز را به دست آورده باشی، اما هنوز در درون خود حس خالی بودن را تجربه کنی، مانند من که در ظاهر هیچ دارم و در باطن همه چیز.
زهی عطّار کز مشک معانی
اگر صد نافه بگشایی توانی
هوش مصنوعی: عطار، با بوی خوش مفاهیم، اگر صدها پرده هم باز کنی، میتوانی به زیبایی به آنها دست یابی.
زبان در فشان تو مریزاد
بجز دُر از زبان تو مریزاد
هوش مصنوعی: زبان خود را به پراکندهگویی مشغول نکن و تنها از گنجهای باارزش کلامت بهره بگیر.
سخن را سایه بر عرش مجیدست
که چون خورشید روشن آفریدست
هوش مصنوعی: سخن مانند سایهای بر عرش بلند و مقدس است و همچون خورشید، روشنی و نور دارد که آن را خلق کرده است.
سخن بالای این امکان ندارد
کسی منکر شود کو جان ندارد
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند انکار کند که کلامی که ارزش و روحی ندارد، واقعی نیست.
کتاب من تماشاگاه جانست
نمودار جهان جاودانست
هوش مصنوعی: کتاب من مانند تماشاگاهی است که روح را به تماشای زیباییهای جاودانه جهان دعوت میکند.
تماشای خرد گشت این معانی
تماشا کن بر آب زندگانی
هوش مصنوعی: نگاه کردن به اندیشههای خردمندانه، همچون نگریستن به تصاویری است که بر سطح آب زندگی ظاهر میشود.
خوشی نظّارهٔ این داستان کن
تماشای گل این بوستان کن
هوش مصنوعی: برای لذت بردن از زیبایی این داستان، به تماشای گلهای این باغ بپرداز.
سخن گویان سخن بسیار گفتند
ولی نه شیوهٔ عطّار گفتند
هوش مصنوعی: گویندگان زیادی صحبت کردهاند و سخنان فراوانی بیان کردهاند، اما هیچکدام به شیوهی خاص و دلنشین عطّار اشاره نکردهاند.
جهان چون من سخن گویی ندیدست
که در شعردگر بویی ندیدست
هوش مصنوعی: در این دنیای گسترده، هیچکس را مانند من نمیتوان یافت که در گفتار و شعرش چنین ویژگی خاصی داشته باشد و طعمی تازه ارائه کند.
ازان در شعر من اسرار یابند
که بوی از کلبهٔ عطّار یابند
هوش مصنوعی: در شعر من، آنهایی که توانایی درک عمیق دارند، میتوانند از رایحه و نشانههایی که از کلبهٔ عطّار میآید، اسرار و معانی نهفته را بفهمند.
چو عطّارم جهان پرمشک کردم
ز شعر تر نمد زین خشک کردم
هوش مصنوعی: عطار، با شعرهای جدید و تازهای که سروده، دنیا را خوشبو و معطر کرده است. او با این اشعار، بوی خوشی را به زندگی انسانی میبخشد و از چیزهای خشک و بیروح، زیبایی و طراوت ایجاد میکند.
ز دست روح جام جم چشیدم
زهر نوعی سخن درهم کشیدم
هوش مصنوعی: از دست روح جام جم زهر را چشیدم و نوعی سخن های در هم را برکشیدم.
زهر در گفتم و بسیارگفتم
چو زیر چنگ شعری زار گفتم
هوش مصنوعی: در کلامم زهر و درد بسیاری پنهان کردم، مانند نوازشی که از زیر چنگی نازک و زار برمیخیزد.
بمعنی شعر من شعری و ماهست
خطش چون برقعی شعر سیاهست
هوش مصنوعی: شعر من از زیبایی خاصی برخوردار است و چون ماه، خطی زیبا و درخشان دارد. اما محتوای آن، مانند رنگ سیاه، ممکن است غمگین و تیره باشد.
کسی کز روی ظاهر شعر بیند
ز بحر شعر من کی قعر بیند
هوش مصنوعی: کسی که فقط به ظاهر شعر توجه کند، چگونه میتواند عمق و معنی واقعی شعر من را درک کند؟
برون گیر از سخن راز کهن را
زبور پارسی خوان این سخن را
هوش مصنوعی: از راز کهن و اسرار زندگی بیرون بیا و این سخن را که به نظم فارسی آورده شده، بخوان.
اگر آهسته فکر این کنی تو
بجان هر بیت را تحسین کنی تو
هوش مصنوعی: اگر با دقت و آرامش به هر یک از این ابیات فکر کنی، میتوانی به زیبایی و ارزش آنها پی ببری و آنها را تحسین کنی.
ببین تا ساحری به زین توان کرد
بانصافی مرا تحسین توان کرد
هوش مصنوعی: نگاه کن که آیا میتوانی با مهارت و زرنگی، چیزی از من بسازی که در نظر دیگران شایسته تحسین باشد.
کسی کو چون منی را عیب جویست
همین گوید که او بسیار گویست
هوش مصنوعی: هرکسی که بخواهد عیب من را پیدا کند، همین را به زبان میآورد که من خیلی سخن میگویم.
ولکین چون بسی دارم معانی
بسی گویم تو مشنو میتوانی
هوش مصنوعی: من معانی زیادی دارم، اما بگذار تو را از آنها بینیاز کنم؛ گوش نکن و این را نادیده بگیر.
گهر آخر بدیدن نیز ارزد
چنین گفتن شنیدن نیز ارزد
هوش مصنوعی: در نهایت، دیدن سنگ ارزشمند به اندازهای است که صحبت دربارهاش نیز ارزش دارد.
برو برخوان و چون خواندی دعا کن
زمانی عیب این مسکین رها کن
هوش مصنوعی: برو و قرآن بخوان، و بعد از آن دعا کن. مدتی هم به این مسکین توجه کن و از عیبهای او گذر کن.
جهان پر عیب و خلقی عیب جویست
که بی عیبی، خدای غیب گویست
هوش مصنوعی: جهان پر از نواقص است و انسانها به دنبال عیبها میگردند، در حالی که تنها خداوند است که بیعیب و کامل است.
چو من گفتم تو برخوانش تمامت
مراست این یادگاری تا قیامت
هوش مصنوعی: وقتی من گفتم که تو تمام وجود منی، این حرف من یادگاری خواهد بود تا همیشه.
فسانه گرچه رازی معتبر بود
ولی مقصود من چیزی دگر بود
هوش مصنوعی: هرچند داستانی که میگویم راز مهمی دارد، اما هدف من چیزی متفاوت است.
نمیدارم طمع مدح و ثنایی
ولیکن چشم میدارم دعایی
هوش مصنوعی: من انتظار ستایش و مدح ندارم، اما امیدوارم که دعای خوبان شامل حال من شود.
تو ای دل چند گویی چند جوشی
ترا آمد کنون وقت خموشی
هوش مصنوعی: ای دل، چقدر حرف میزنی و هیجان زده میشوی، اکنون زمان سکوت فرارسیده است.
جفاهایی که دیدی از فلک تو
بیک ره جمع گردان یک بیک تو
هوش مصنوعی: زیانهایی که از سرنوشت دیدی، همه را یکجا جمع کن و به یاد تو بیاور.
همه بر کاغذی بنویس سرباز
وزان پس کاغذت در آب انداز
هوش مصنوعی: همه چیزهایی را که بر روی کاغذ نوشتهای، به عنوان دستورات نظامی معرفی کن و بعد آن کاغذ را به آب بسپار.
نداری توخطی بر زندگانی
که میباید که جاویدان بمانی
هوش مصنوعی: تو در زندگی هیچ نشانهای نداری که نشان دهد باید برای همیشه و بهدور از زمان باقی بمانی.
تو چون هرگز نبودی بعد ازین هم
اگر هرگز نباشی نیست زین غم
هوش مصنوعی: تو هرگز وجود نداشتی و اگر هم بعد از این پیدا نشوی، باز برای من مهم نیست و از این فکر نگران نخواهم شد.
برون از حد درین وادی پرچاه
فرو رفتند و کس برنامد از راه
هوش مصنوعی: در این مکان پر از مشکلات و چالشها، افراد زیادی گرفتار شدهاند و هیچکس نمیداند باید چه راه حلی را در پیش بگیرد.
رهی دورست و منزل ناپدیدار
خرد گم کرده ره دل ناپدیدار
هوش مصنوعی: راه دور و درازی در پیش است و مقصدی که پیدا نیست. در این مسیر، عقل و فکر من گم شده و قلبم نیز دیگر نشانی ندارد.
مرا باری دل از هیبت دو نیمست
که میدانم که این کاری عظیمست
هوش مصنوعی: دل من از حضور تو چنان تحت تأثیر قرار گرفته است که میدانم این احساس عمیق و شگرفی است.
بسی سر رشتهٔ این کار جستم
بسی سر نقطهٔ پرگار جستم
هوش مصنوعی: من به دنبال شناخت دقیق و عمیق در این زمینه بودهام و تلاش کردهام تا به تمامی جزئیات و نقاط کلیدی آن پی ببرم.
مرا نگشاد حیرت این گره باز
ندیدم شه ره و ماندم زره باز
هوش مصنوعی: حیرتم را از این گره و دشواری نمیتواند باز کند، زیرا نتوانستم پیشوایی را ببینم و در نتیجه در برابر چنگال مشکلات، بیچاره ماندم.
کنون چون من نه دل دیدم نه دلدار
مرا کار آمد از ناآمد کار
هوش مصنوعی: اکنون که نه کسی را که دوستش داشته باشم میبینم و نه دلی که به آن عشق ورزم، به نظر میرسد از وضعیت سردرگمی که برایم به وجود آمده، کارهای ناتمامی دارم که باید انجام دهم.
درین عالم که روی آوردهام من
دو عالم بادوموی آوردهام من
هوش مصنوعی: در این دنیا که به آن روی آوردهام، من دو جهان را با دو موی به دست آوردهام.
چو گردد روز مرگم دم گسسته
شود آن هر دو موی از هم گسسته
هوش مصنوعی: وقتی روز مرگم فرا برسد، آن دو موی که در هم بافته شدهاند از هم جدا خواهند شد.
من آن خواهم ز عشق بی نشانی
که نامم محو گردد جاودانی
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که عشق را به گونهای تجربه کنم که نشانی از آن باقی نماند و نام من برای همیشه از یادها برود.
اگر نام من از دیوان بر آید
کجا تن در دهم گر جان برآید
هوش مصنوعی: اگر نام من در حساب کتاب باقی بماند، نمیدانم کجا باید پناه ببرم، حتی اگر جانم را هم از دست بدهم.
تنم گم گشت چون جان بود غالب
شدم مغلوب چون آن بود غالب
هوش مصنوعی: وقتی که جانم را در خود گم کرده بودم، وجودم تحت تاثیر آن قرار گرفت و احساس کردم که تسلیم چیزی شدهام که بر من غلبه دارد.
ازین ویرانه بیرون میروم من
نمیدانم که تا چون میروم من
هوش مصنوعی: از این خرابه خارج میشوم، اما نمیدانم که به کجا میروم.
چومردن بود این زادن چرا بود
چو رفتن بود استادن چرا بود
هوش مصنوعی: وقتی زنده شدن با مردن همراه است، پس چرا باید زاده شویم؟ و اگر رفتن حتمی است، پس چرا باید بایستیم؟
چراجان با جسدانباز میگشت
چو بر حسرت بآنجا باز میگشت
هوش مصنوعی: چرا جان با جسد سرگردان بود؟ مانند کسی که به یاد گذشته و حسرت به آنجا بازمیگردد.
کسی کو مرغ دام آب و گل شد
بران کس سرنگونساری سجل شد
هوش مصنوعی: کسی که در دام آب و گل گرفتار شده و نتواند بر مشکلات فائق آید، به نوعی سقوط خواهد کرد و از درک و آگاهی به دور خواهد ماند.
جهانی خلق بین ناشاد مانده
همه از خویش در فریاد مانده
هوش مصنوعی: دنیای پر از آدمها همواره در غم و ناراحتی به سر میبرد و همه از وضعیت خود و مشکلاتشان نالان هستند.
گر آسانی طلب کردیم مادام
بدشواری بسر بردیم ناکام
هوش مصنوعی: اگر راحتی بخواهیم، اما همیشه با سختی روبهرو شویم، در نهایت ناکام خواهیم ماند.
بزیر سایه سر داریم جمله
که سر سوی فنا آریم جمله
هوش مصنوعی: در زیر سایه سر، همه ما به سوی نابودی پیش میرویم.
دلا چندین مدم چون کار افتاد
که همچون سر ترا بسیار افتاد
هوش مصنوعی: ای دل، چرا آنقدر ناله و بیتابی میکنی، در حالی که زندگی پر از مشکلات است، مانند سر که بارها به زمین میافتد؟
برو کنجی گزین و ره بدر بر
بمجهولی فرو شو ره بسر بر
هوش مصنوعی: به گوشهای برو و در سکوت و تنهایی، خود را از دغدغهها و چیزهای نا معلوم دور کن و به آرامش و روشنی فکر برس.
کسانی کافت شهوت بدیدند
بزر مجهولی خود را خریدند
هوش مصنوعی: افرادی که به شهوات رو آوردند، نشانهای از جان ناشناخته خود را به دست آوردند.
کسی دارد بعالم کار و باری
که در عالم ندارد هیچ کاری
هوش مصنوعی: کسی وجود دارد که در دنیا مشغول کار و فعالیت است، اما در واقع هیچ کار خاصی در این دنیا انجام نمیدهد.
فراغت جوی تا باشی دمی خوش
که تا آسان گذاری عالمی خوش
هوش مصنوعی: زندگی را غنیمت بشمار و لحظهای را برای شادی و خوشی انتخاب کن، زیرا که این لحظات میتوانند دنیای زیبا و راحتتری را برای تو به ارمغان بیاورند.
چو ضد در ضد ببینی تو در آغاز
بدانی قدر جسم خویشتن باز
هوش مصنوعی: وقتی که در ابتدای کار با تضادها و مخالفتها روبرو شوی، به خوبی متوجه ارزش وجود و جسم خودخواهی خواهی شد.
ز عالم گر کسی فارغ بود نیک
ازو مشغول تر باشد بحق لیک
هوش مصنوعی: اگر کسی از دنیای بیرون بینیاز باشد، به طوری که از آن دنیای مشغلهها آزاد شده باشد، در واقع در درون خود به چیزهای بهتری مشغول خواهد شد.
کسی داند درین ره قدر دیده
که نابینا بود کنجی گزیده
هوش مصنوعی: کسی در این مسیر ارزش و بهایی را میداند که در کناری نشسته و نابینا است.
چو میبینی کزین طاس نگونسار
بلا میبارد از صد گونه هموار
هوش مصنوعی: وقتی میبینی که از این ظرف پر از مشکلات، بلا و رنج به شدت سرازیر شده و همه جا را گرفته است، باید بدانیم که راههای مختلفی برای مقابله با آن وجود دارد.
اگر در عافیت ای مور در طاس
بشب آری تو قدر روز بشناس
هوش مصنوعی: اگر در آسایش و امنیت هستی، مانند مور در ظرف کوچک، به ارزش روزها و فرصتهایی که داری پی ببر و آنها را بشناس.
خداوندا بلای چرخ گردان
ازین سرگشتهٔ گردان بگردان
هوش مصنوعی: خداوندا، از شر و بلاهای دنیا و تقدیر سختی که بر من نازل شده، مرا رهایی بخش.
خداوندا بسی بیهوده گفتم
فراوان بوده و نابوده گفتم
هوش مصنوعی: پروردگارا، من خیلی وقتها بیمورد حرف زدهام و از چیزهایی که وجود نداشته، به وفور سخن گفتهام.
اگرچه جرم عاصی صد جهانست
ولی یک ذرّه فضلت بیش از آنست
هوش مصنوعی: هرچند که گناه یک انسان بسیار بزرگ و سنگین است، اما ارزش و فضیلت او به مراتب بیشتر از آن است.
چو مار ا نیست جز تقصیر طاعت
چه وزن آریم مشتی کم بضاعت
هوش مصنوعی: همانطور که مار زهر دارد و به دلیل کارهای نادرست خود آسیب میزند، ما نیز جز به خاطر نادانی و ناتوانی خود نمیتوانیم به چیزی دست یابیم. در واقع، ما نمیتوانیم بار سنگینی برداریم در حالی که چیزی برای ارائه نداریم.
چو از ما اوفتاد این کار ما را
خداوندا بما مگذار ما را
هوش مصنوعی: وقتی که از ما این کار افتاد، ای خداوند، ما را تنها نگذار.
دریغ بیکسان خویشتن بین
نیاز مفلسان ممتحن بین
هوش مصنوعی: آه و افسوس بر حال کسانی که خود را نمیشناسند؛ در حالی که نیازمندان و فقیران، در آزمون زندگی به طور واضح دیده میشوند.
گرانباریم ما را رایگان بخش
زیانکاری بی سرمایگان بخش
هوش مصنوعی: ما در بار سنگینی قرار داریم و بدون هیچ هزینهای از گناهان و زیانهایی که متحمل شدهایم، گذشت میکنیم.
اگر ما را بخواهی کرد نومید
کرم پس با که خواهی کرد جاوید
هوش مصنوعی: اگر ما را ناامید کنی، پس با چه کسی میتوانی مهربان باشی؟
رحیمی، خلق را معصوم گردان
ز لطف خویش نامحروم گردان
هوش مصنوعی: رحیمی، به خاطر مهربانی و حسن خویش، انسانها را از گناه و خطا دور میسازد و آنها را در حفاظت قرار میدهد.
خدایا گر بصورت آدمیایم
نه ایم آگاه مشتی اعجمی ایم
هوش مصنوعی: پروردگارا، اگر ما به صورت انسانی هستیم، در حقیقت آگاهی نداریم و تنها یک گروه نا آگاه و خام هستیم.
چو ما هستیم مشتی نو مسلمان
براوردیم انگشتی در ایمان
هوش مصنوعی: ما گروهی از تازه مسلمانان هستیم و به زودی به باورهای ایمان اشاره خواهیم کرد.
ز مشتی خاک انگشتی تمامست
منه انگشت بر دیگر که خامست
هوش مصنوعی: از یک مشت خاک، تمام وجود انسان شکل گرفته است. انگشتت را به دیگران نزن، چون آنها هنوز ناآگاه و خام هستند.
کسی کو غایب از تو یکزمانست
در آن دم کافرست اما نهانست
هوش مصنوعی: کسی که در یک لحظه از تو دور است، در آن زمان کافر به حساب میآید، هرچند که این باور او پنهان است.
اگر خود غایبی پیوسته باشد
در اسلام بر وی بسته باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی همواره در راه حق و دین غایب باشد و توجهی به آن نداشته باشد، در واقع برای او دربهای اسلام و حقیقت بسته خواهد بود.
حضوری بخش ای پروردگارم
که من غایب شدن طاقت ندارم
هوش مصنوعی: پروردگارا، حضور تو را خواستارم چون نمیتوانم دوریات را تحمل کنم.
مرا از خلق برهانی توانی
چو کارم با تو افتد آن تو دانی
هوش مصنوعی: اگر مدت زمان زیادی با تو در ارتباط باشم، میتوانی به من پیشانی برسانی؛ زیرا تو بهتر از هر کس دیگری میدانی که کارهایم با تو چگونه است.
خدایا میروم تو رهبرم باش
حقیقت بخش جان غمخورم باش
هوش مصنوعی: خدایا، من به سوی تو میروم، پس تو راهنمای من باش و حقیقت زندگیام را روشن کن و در اندوه من سهیم باش.
چو گفتم مدتی افسانهٔ تو
بمردم با دلی دیوانهٔ تو
هوش مصنوعی: وقتی به تو گفتم که به خاطر عشق تو مدتی خود را فراموش کردهام، این دیوانگی دلم را تسخیر کرده است.
اگر طفلم مرا این بس بلاغت
که دادیم از همه عالم فراغت
هوش مصنوعی: اگر کودک من، این را به عنوان بهترین و رساترین بیان ببیند که من از تمام مشکلات و دغدغههای دنیا رهایی یافتهام.
مرا گر بود انسی در زمانه
بمادر بود و او رفت از میانه
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا دوستی داشتم، آن دوست مادرم بود و او اکنون از بین ما رفته است.
اگرچه رابعه صد تهمتن بود
ولیک او ثانی آن شیر زن بود
هوش مصنوعی: هرچند رابعه به لحاظ ویژگیها و قدرتش به هزار مرد شجاع میماند، اما او در واقع نماینده و دنبالهرو آن شیر زن واقعی است.
چنان پشتی قوی بود آن ضعیفه
که پشت شرع را روی خلیفه
هوش مصنوعی: این زن به قدری توانمند و مقاوم بود که میتوانست از احکام و دستورات اسلامی به خوبی دفاع کند و حتی بر آنها تأثیر بگذارد.
اگرچه عنکبوتی ناتوان بود
ولکین بر سر من پیلبان بود
هوش مصنوعی: اگرچه عنکبوت ضعیف و ناتوان است، اما در زندگیام تاثیر زیادی داشته و مرا تحت تأثیر قرار داده است.
نه چندانست بر جانم غم او
که بتوان کرد هرگز ماتم او
هوش مصنوعی: غم او آنقدر بر من سنگین نیست که بخواهم همیشه برایش عزاداری کنم و غمگین باشم.
بیا تا آه ازین غم برنیارم
غمش در دل کشم دم برنیارم
هوش مصنوعی: بیا تا با هم به غصههایم فکر کنیم و از آنها سخن نگویم، چون از درد و اندوهی که در دل دارم، نمیخواهم بیشتر بگویم.
چو محرم نیست این غم با که گویم
مرا او بود محرم با که گویم
هوش مصنوعی: وقتی این غم را با هیچکس نمیتوانم در میان بگذارم، با چه کسی صحبت کنم؟ او تنها کسی بود که میتوانستم به او اعتماد کنم.
گر او را ندهد اینجا آمدن دست
مرا عمری نماند، آنجا شدن هست
هوش مصنوعی: اگر او اینجا نیاید و دست من را نگیرد، زندگی من در این دنیا به سر خواهد آمد و رفتن به آنجا (آخرت) وجود دارد.
اگر با او رسم با او بگویم
غمی کز مرگ او آمد برویم
هوش مصنوعی: اگر با او ارتباط برقرار کنم و با او صحبت کنم، غمی که به خاطر مرگ او به وجود آمده است را فراموش میکنم.
نبود او زن که مرد معنوی بود
سحرگاهان دعای او قوی بود
هوش مصنوعی: حضور او به عنوان یک زن در زندگیاش باعث شده که مرد به معنویت دست پیدا کند و صبحگاهان دعایش به قدری تاثیرگذار و قوی باشد که زندگیاش را تغییر دهد.
عجب آه سحرگاهیش بودی
ز هر آهی بحق راهیش بودی
هوش مصنوعی: چه صدای عجیبی بود که در سحرگاه از دلش برمیخاست، بهراستی که هر نالهاش راهی برای رسیدن به حقیقت و عمق وجودش داشت.
چو سالی بیست هست اکنون زیادت
که نه چادر نه موزه بود عادت
هوش مصنوعی: زمانی که به سن بیست سالگی میرسی، تغییرات زیادی در زندگیات اتفاق میافتد و آنچه که قبلاً عادی بود، دیگر به آن توجهی نمیکنی.
ز دنیا فارغ و دولت گزیده
گرفته گوشه و عزلت گزیده
هوش مصنوعی: از دنیا بینیاز شده و به انتخاب خود، در گوشهای از تنهایی و دوری از زرق و برق زندگی قرار گرفته است.
بتو آورده روی ای رهنمایش
بسی زد حلقه بر در درگشایش
هوش مصنوعی: به تو خبر دادهاند که با راهنمایی، بسیار به در خانهی گشایش در میزنند.
تو میدانی که در درد تو چون بود
که رویش هر سحرپر اشک خون بود
هوش مصنوعی: میدانی که در غم و اندوه تو چقدر سخت و دردناک است، که هر صبح چهرهام با اشکهای خونین پر میشود.
بسی در گریه و در بیقراری
شبانروزی ترا خوانده بزاری
هوش مصنوعی: در طول شب و روز، بارها و بارها برای تو به خاطر بیقراری و گریهام دعا کردهام.
بپشتی تو عمری کار کرده
ز شوقت روی در دیوار کرده
هوش مصنوعی: عمر خود را صرف کردهام و به خاطر عشق تو، چهرهات را بر دیوار نقش کردهام.
تو بودی از دو عالم ناگزیرش
بفضلت دست گیر ای دستگیرش
هوش مصنوعی: تو بودی که از هر دو دنیا، او نمیتواند فرار کند، پس ای یاوری، او را به لطف و کرم خود یاری کن.
تنش را خواب خوش ده در سلامت
دلش بیدار گردان تا قیامت
هوش مصنوعی: به او آرامش و خواب خوشی ببخش و دلش را همیشه شاد و نیکو نگهدار تا همیشه و تا آخرین روزها.
درون خاک او شمعی برافروز
که نه در شب فرو میرد نه در روز
هوش مصنوعی: در دل خاک او، شمعی روشن کن که نه در شب خاموش میشود و نه در روز.
ز پیش آن بهشت جاودانی
دری در گور او کن میتوانی
هوش مصنوعی: برای او که بهشت ابدی در پیش است، میتوانی در گورش در را باز کنی.
اگر گردیش از دنیاست قسمت
بشو از وی بیک باران رحمت
هوش مصنوعی: اگر در زندگی دچار مشکلات و سختیهای دنیایی هستی، از آنِ دنیا فاصله بگیر و خودت را زیر بارش رحمت و برکت قرار بده.
نداکردت بسی و تو شنودی
ندایی بشنوانش از خود بزودی
هوش مصنوعی: شما را بارها ندا کردهام و شما صدایی را شنیدهاید؛ اگر میخواهید آن را بشنوید، باید خودتان زودتر به آن توجه کنید.
کفن در بر حریر خلد گردانش
لحد کن مرغزاری بر تن و جانش
هوش مصنوعی: کفن را به پارچهای نرم و باارزش بپوشان و برای او در خاک نهری زیبا و باغی آماده کن.
بصدق دل چو بسیارت وفاداشت
امید او روا کن کو ترا داشت
هوش مصنوعی: با صداقت و قلبی درست، وقتی کسی به تو وفاداری میکند، امید او را برآورده کن و به خاطر او، کار نیک انجام بده.
مگردان از من تیمار دیده
مددهای دعای او بریده
هوش مصنوعی: از من که بیمار درد و رنج هستم، روی برنتاب و کمکها و دعاهای من را قطع نکن.
کسی کو در دعا آرد مرا یاد
همه وقتی نگهدارش خدا باد
هوش مصنوعی: هر کس که در دعاهایش مرا به یاد میآورد، همیشه زیر نظر رحمت و حمایت خداوند خواهد بود.
حاشیه ها
1388/05/06 17:08
رسته
بیت : 4
غلط: مبدانی
درست : میدانی
بیت : 21
غلط: ز بور پارسی
درست : زبور پارسی
علامه محمد اقبال که ارادت زیادی به عطار داشته است کتابی دارد به نام زبور عجم
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
1395/05/18 11:08
سردار وایقان نژاد
گویی "شهرت" صحیح باشد، خاصه به قرینه مصرع دوم:
صحیحح:کسانی کآفت شهرت [نه شهوت] بدیدند/بزر مجهولی خود را خریدند