گنجور

بخش ۶۶ - رسیدن خسرو و گل با هم و رفتن به روم

زمانی بود گل چون ماه در میغ
برشه رفت با کرباس و با تیغ
که خون من بریز اکنون بصد سوز
که تا چون زنده مانم بیتو یک روز
بگفت این و هزار اشک جگر گون
بمه بر ریخت و مه را کرد پرخون
چو گرد از چشم هر دم میسترد آب
ز رود چشم گل پل را برد آب
چو خسرو را نظر بر دوست افتاد
ز شادی خون او در پوست افتاد
بجست از جای و پس در بر گرفتش
ز گلرخ همچو گل، رخ برشکفتش
بگلرخ گفت مگری و سخن گوی
گلش گفت ای جهاندار سخنگوی
چگونه با تو بگشاید زبانم
که اشکم گشت مسمار دهانم
دهانم بسته شد چون مشک از رشک
گل تر چون کند رو خشک از اشک
دلم خونست و چشمم خون فشانست
کنارم پر دُرست و در میانست
دل خود را بکار آوردم آخر
ز غم دل بر کنار آوردم آخر
اگر با تو بپردازم دل پاک
بریزد خون ز سنگ خاره بر خاک
بگفت این و بیفتاد آن سمنبر
وزو برخاست فریادی ز منظر
شه بیدل ازو بیهوش تر شد
وزو نزدیک نزدیکان خبر شد
گلاب و مشک بر هر یک فشاندند
ز حیرت خیره در هر یک بماندند
چو باهوش آمدند آن هر دو بیدل
یکی میگفت ای جان، دیگری دل
جفای چرخ با هم باز گفتند
بسی از هر طریقی راز گفتند
خبر میداد گل ز احوال خود باز
تعجّب ماند شه در کار دمساز
بآخر شاه هرچ آن جایگه بود
بفرّخزاد بخشید و سپه زود
ز بسیاری که فرّخ سیم و زر یافت
جهان گفتی که قارونی دگر یافت
چه گر بسیار فرّخ سیم و زر داشت
اگر بودی دگر رایی دگر داشت
زری کان سر بمهر آفتابست
بیک جو زر از آن دلها کبابست
بصد صنعت چو زر از کان براید
بسی غافل ازو از جان براید
بهر شهرش برند آنگه بصد ناز
بسنجند ای عجب هر دم ز سرباز
بگردانند صد دستش بهر روز
ازو این یک دلازار آن دل افروز
گرش صد ره بگردانند از عز
نه کم گردد جوی نه بیش هرگز
جهانی کشته آمد بر سر او
ولی یک تن نشد دور از بر او
ز هر دستی بهردستی گذر کرد
بهر دستی که شد خونی دگر کرد
نصیب خلق ازو گر مرگ و دارست
ولی او فارغست و برقرارست
چو زر زیر زمین کردی چنین زود
ترا خود زر کند زیر زمین زود
ترا آن زر، که خونها خوردهیی تو
که تا یک جو بدست آوردهیی تو
ز دنیا میدواند تا بآتش
بلا به جان کن ای عیش تو ناخوش
زر و سیم تو داغ پهلوی تست
بدو نیکت همه روباروی تست
چو نبود کاروان را راه ایمن
متاعی به ز عوری نیست ممکن
چو ترک سیم و زر گفتی بیکبار
همه گیتی زر و سیم خود انگار
برو راه قناعت گیر و تسلیم
که همراهی نیاید از زر و سیم
جهان پر زرّ و سیم خفتگانست
سرای و باغ و شهر رفتگانست
چو با ایشان نماند ای مرد عاجز
کجا با تو بماند نیز هرگز
اگر صد گنج داری چون بمیری
جوی ارزی چراعبرت نگیری
اگردر چشم نرگس نور بودی
هم از سیم و هم از زر دور بودی
چو مردم نیست کز شوریده حالی
که عمری جان کند در جمع مالی
چو جوجو گرد کرد از مال بسیار
فلک با جانش بستاند بیکبار
کسی را گر همه دنیا شود راست
سگی باشی اگر زانت حسد خاست
همی هرچ آن ندارد پایداری
سر مویی نیرزد سر چه خاری
اگر روزی دو سه نودولتی چند
که هست آن در حقیقت بند در بند
بدعوی خویشتن را مینمایند
پر وبال غروری میگشایند
تو منگر آن و مشنو آن سخنها
که زود این نو شود چون آن کهن ها
چو کهنه خاک شد نو نیز گردد
که بیشک چیزها ناچیز گردد
جهان غمخانهٔ وزر و وبالست
که خمرش حب جاه و حب مالست
کسی کو در غم جاه اوفتادست
ز اوج چرخ در چاه اوفتادست
کسی کو مست گردد زین دو سیکی
نبیند نیز چشمش روی نیکی
توانگر را نگر درویش مانده
همه در کسب جاه خویش مانده
چو هر چیزی که میپوشی چنین خوش
شود آن سوخته آخر برآتش
ولی پایان کار، آن سوخته پاک
بصد خواری شود خاکستر و خاک
چو خاکستر شود نوشی که کردی
چو خواهد شد نجاست آنچه خوردی
بخورد و پوش میجویی ریاست
که این خاکسترست و آن نجاست
چو تو درخورد و پوش خویش مانی
ز ننگ خویش سر در پیش مانی
تو عاقل گر کفاف خویش داری
ترا آن بس چرا غم بیش داری
وگر میراث کوشی پیشه گیری
بصد خواری در این اندیشه میری
ترا چون سود دنیا بند جانست
دلت را بس گشایش در زیانست
چو در دنیا زیان از سود بهتر
بسی از بود اونابود بهتر
برعنایی و سالوس و تکبّر
نگردد کیسهٔ مقصود تو پر
اگرداری طمع زین سفره نانی
محاسن را کنی دستار خوانی
چوبر لوحی که هر نقشی رقم بود
همه دنیا ز پرّ پشّه کم بود
ز پرّ پشّه گرصد یک رسیدت
چو نمرود این چه کبر آمد پدیدت
که کبر از پرّ پشّه همچو نمرود
ز نیش پشهیی بنهی ز سر زود
مکن کبر و بعدل و داد میباش
قدم بر عدل نه آزاد میباش
بعدلی کژ مکن داد و ستانرا
که مرد عدل باید دلستان را
چه افزایی تو چندین بار خود را
ز خود بگذر فنا انگار خود را
بترک نام وننگ و نیک و بدگیر
مده سر پی ز دست و راه خود گیر
ز خود این خلق را آزاد پندار
همه کار جهان را باد پندار
چو عطّار از جهان راه یقین گیر
برو گر مرد راهی راه دین گیر
جهان بادیست پی بر باد مگذار
بجز یاد خدا از یاد بگذار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زمانی بود گل چون ماه در میغ
برشه رفت با کرباس و با تیغ
هوش مصنوعی: روزی بود که گل مانند ماه در آسمان درخشید، اما به زودی با پارچه粗 و تیغی به سرنوشت خود مواجه شد.
که خون من بریز اکنون بصد سوز
که تا چون زنده مانم بیتو یک روز
هوش مصنوعی: حاضرم خونم به زمین بریزد تا احساس عذاب کنم، زیرا زمانی که زنده هستم، آرزوی دیدار تو در دل دارم.
بگفت این و هزار اشک جگر گون
بمه بر ریخت و مه را کرد پرخون
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و به اندازه‌ای اشک ریخت که رنگ چهره‌اش را مانند خون کرد.
چو گرد از چشم هر دم میسترد آب
ز رود چشم گل پل را برد آب
هوش مصنوعی: هر لحظه از چشم، غبار و آبی که به رود می‌رسد، موجب می‌شود که گل به پل گم شود و زیر آب برود.
چو خسرو را نظر بر دوست افتاد
ز شادی خون او در پوست افتاد
هوش مصنوعی: وقتی خسرو به محبوبش نگاه کرد، از شادی احساس کرد که خونش در بدنش به جریان افتاد.
بجست از جای و پس در بر گرفتش
ز گلرخ همچو گل، رخ برشکفتش
هوش مصنوعی: او از جای خود برخاست و سپس در آغوش گرفتش؛ چهره‌اش مانند گل، شکوفا و زیبا شد.
بگلرخ گفت مگری و سخن گوی
گلش گفت ای جهاندار سخنگوی
هوش مصنوعی: به گل‌رخ گفت: مگر تو هم سخن بگوی؟ گلش پاسخ داد: ای فرمانروای جهان، تو سخنگو هستی.
چگونه با تو بگشاید زبانم
که اشکم گشت مسمار دهانم
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم با تو صحبت کنم وقتی که اشک‌هایم گلویم را می‌فشارد و نمی‌گذارند حرف بزنم؟
دهانم بسته شد چون مشک از رشک
گل تر چون کند رو خشک از اشک
هوش مصنوعی: دهانم به حالت خاموشی درآمده است، مانند مشک که به خاطر زیبایی گل، خود را پنهان می‌کند. چهره‌ام در اثر گریه خشک شده است.
دلم خونست و چشمم خون فشانست
کنارم پر دُرست و در میانست
هوش مصنوعی: دل من پر از اندوه است و چشمانم اشک می‌ریزند، در کنارم کسی است که مانند گوهری ارزشمند است و در میان همه چیز به چشم می‌آید.
دل خود را بکار آوردم آخر
ز غم دل بر کنار آوردم آخر
هوش مصنوعی: دل خود را مشغول کردم و در نهایت از غم و اندوه کنار کشیدم.
اگر با تو بپردازم دل پاک
بریزد خون ز سنگ خاره بر خاک
هوش مصنوعی: اگر با تو صحبت کنم و دل خالصی داشته باشم، حتی سنگ سخت هم خون می‌ریزد و بر زمین می‌افتد.
بگفت این و بیفتاد آن سمنبر
وزو برخاست فریادی ز منظر
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و سپس سمنبروجی (دستگاه رنج و درد) به زمین افتاد و از آن منظر صدایی بلند شد.
شه بیدل ازو بیهوش تر شد
وزو نزدیک نزدیکان خبر شد
هوش مصنوعی: شخصی که در کنار اوست، به قدری غرق در عشق و احساس شده که دیگر نمی‌تواند خود را کنترل کند. او به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و از نزدیکان خود خبری نمی‌گیرد.
گلاب و مشک بر هر یک فشاندند
ز حیرت خیره در هر یک بماندند
هوش مصنوعی: عطر گلاب و مشک بر هر کدام پاشیده شد و از شگفتی در هر یک ماندند.
چو باهوش آمدند آن هر دو بیدل
یکی میگفت ای جان، دیگری دل
هوش مصنوعی: دو نفر باهوش و آگاه در کنار هم نشسته بودند. یکی از آن‌ها با محبت و احساس از دیگری می‌خواست که جانش را به او بدهد، در حالی که دیگری در دلش به او عشق می‌ورزید و او را دوست داشت.
جفای چرخ با هم باز گفتند
بسی از هر طریقی راز گفتند
هوش مصنوعی: سرنوشت بدی که بر ما می‌گذرد، از ابتدا با هم به گفتگو نشسته‌اند و از هر جنبه‌ای در مورد رازهای زندگی و تلخی‌ها سخن گفته‌اند.
خبر میداد گل ز احوال خود باز
تعجّب ماند شه در کار دمساز
هوش مصنوعی: گل از حال و روز خود خبر می‌دهد، اما شاه از این ماجرا در شگفتی می‌ماند و نمی‌داند چه کند در کنار یار.
بآخر شاه هرچ آن جایگه بود
بفرّخزاد بخشید و سپه زود
هوش مصنوعی: در نهایت، پادشاه آن مکان را به فردی به نام فرخزاد عطا کرد و سپاه را به سرعت به سوی آنجا فرستاد.
ز بسیاری که فرّخ سیم و زر یافت
جهان گفتی که قارونی دگر یافت
هوش مصنوعی: از فراوانی طلا و نقره‌ای که کسی به دست آورده، چنان به نظر می‌رسد که کسی دیگر مانند قارون به ثروت رسیده است.
چه گر بسیار فرّخ سیم و زر داشت
اگر بودی دگر رایی دگر داشت
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که فردی ثروتمند و خوشبخت باشد، اگر دیدگاه و نظر دیگری داشته باشد، همه‌ی آن ثروت و خوشبختی بی‌فایده خواهد بود.
زری کان سر بمهر آفتابست
بیک جو زر از آن دلها کبابست
هوش مصنوعی: زری که به خاطر محبت آفتاب است، با حتی یک جوی زر هم دل‌ها را سوزانده است.
بصد صنعت چو زر از کان براید
بسی غافل ازو از جان براید
هوش مصنوعی: زبان زرین به کار رفته در این متن به ما می‌گوید که مانند طلا که با تلاش و هنر از معدن استخراج می‌شود، انسان‌ها نیز با سعی و کوشش از زندگی خود بهره‌های بسیاری می‌برند. اما بسیاری از افراد بی‌خبر از این فرآیند و زحمتی که برای به دست آوردن این ثروت‌ها کشیده می‌شود، از جان خود می‌گذرند.
بهر شهرش برند آنگه بصد ناز
بسنجند ای عجب هر دم ز سرباز
هوش مصنوعی: برای شهر او به زودی با ناز و غمیزه خواهند آمد، عجیب است که هر لحظه از سربازان می‌زدند.
بگردانند صد دستش بهر روز
ازو این یک دلازار آن دل افروز
هوش مصنوعی: اگر صد نفر هم به دورش بگردند و به او خدمت کنند، به خاطر یک دلخوشی و زیبایی که از او سراغ داریم، ارزشش بیشتر است.
گرش صد ره بگردانند از عز
نه کم گردد جوی نه بیش هرگز
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که او را به دور و بر ببرند، نه از عظمت او کاسته می‌شود و نه به آن افزوده می‌شود.
جهانی کشته آمد بر سر او
ولی یک تن نشد دور از بر او
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر او جان خود را فدای او کردند، اما هیچ‌کس از او دور نشد.
ز هر دستی بهردستی گذر کرد
بهر دستی که شد خونی دگر کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که از کنار دیگری می‌گذرد، تاثیر خاصی بر او می‌گذارد و با هر تعامل، رابطه‌ای جدید و متفاوت شکل می‌گیرد.
نصیب خلق ازو گر مرگ و دارست
ولی او فارغست و برقرارست
هوش مصنوعی: بزرگوار، اگرچه مردم از او در مرگ و زندگی بهره‌مند می‌شوند، اما او در همه حال آرام و ثابت است.
چو زر زیر زمین کردی چنین زود
ترا خود زر کند زیر زمین زود
هوش مصنوعی: اگر طلا را در زیر خاک پنهان کنی، به همان سرعتی که آن را پنهان کرده‌ای، خود این طلا نیز دوباره به زیر زمین برمی‌گردد.
ترا آن زر، که خونها خوردهیی تو
که تا یک جو بدست آوردهیی تو
هوش مصنوعی: تو به خاطر دست‌یابی به آن ثروت، خون‌های زیادی را ریخته‌ای و تنها یک جو به دست آورده‌ای.
ز دنیا میدواند تا بآتش
بلا به جان کن ای عیش تو ناخوش
هوش مصنوعی: دنیا تو را به سمت زحمت و مشکلات می‌کشاند، پس به جانت آتش درد و رنج می‌افتد؛ این لحظه‌های خوشی تو در واقع خوش نیستند.
زر و سیم تو داغ پهلوی تست
بدو نیکت همه روباروی تست
هوش مصنوعی: زر و سیم تو، نشانه‌های ثروت و دارایی‌ات، در حقیقت به خودت تعلق دارد و همه این زیبایی‌ها و نعمت‌ها، در برابر تو است و به خاطر توست.
چو نبود کاروان را راه ایمن
متاعی به ز عوری نیست ممکن
هوش مصنوعی: اگر کاروانی نباشد که راهی بی‌خطر داشته باشد، هیچ چیزی به‌صرفه‌تر از عریانی و بی‌پوشش بودن نیست.
چو ترک سیم و زر گفتی بیکبار
همه گیتی زر و سیم خود انگار
هوش مصنوعی: وقتی که به یکباره از دنیای مادی و ثروت فاصله می‌گیری، احساس می‌کنی که تمام دنیا به آن پول و ثروت خود را از تو گرفته است.
برو راه قناعت گیر و تسلیم
که همراهی نیاید از زر و سیم
هوش مصنوعی: به دنبال زندگی ساده و قناعت باش و تسلیم وضعیت خودت شو، چون ثروت و دارایی نمی‌توانند همیشه همدم و همراه تو باشند.
جهان پر زرّ و سیم خفتگانست
سرای و باغ و شهر رفتگانست
هوش مصنوعی: جهان پر از طلا و نقره است، اما در واقع محلی برای خوابیدن و گذراندن زندگی است و شهر و باغ، فقط مکانی برای رفت و آمد مسافران است.
چو با ایشان نماند ای مرد عاجز
کجا با تو بماند نیز هرگز
هوش مصنوعی: اگر با آن‌ها نمانی، ای مرد ناتوان، پس هیچ‌کس نیز هرگز با تو نخواهد ماند.
اگر صد گنج داری چون بمیری
جوی ارزی چراعبرت نگیری
هوش مصنوعی: اگر صدها گنج و ثروت داشته باشی، وقتی که بمیرم، هیچ ارزشی برایت نخواهد داشت و هیچ کس به یاد تو نخواهد بود.
اگردر چشم نرگس نور بودی
هم از سیم و هم از زر دور بودی
هوش مصنوعی: اگر در چشم گل نرگس نوری وجود داشت، حتی از نقره و طلا نیز دور بود.
چو مردم نیست کز شوریده حالی
که عمری جان کند در جمع مالی
هوش مصنوعی: وقتی که انسانی وجود ندارد که به خاطر حالت پریشان و افسردگی‌اش، سال‌ها جانش را صرف جمع‌آوری ثروت کند.
چو جوجو گرد کرد از مال بسیار
فلک با جانش بستاند بیکبار
هوش مصنوعی: زمانی که جوجه‌ای از مال و ثروت بسیار دور و برش جمع می‌شود، سرانجام تقدیر و سرنوشتش می‌تواند در یک لحظه همه آن را از او بگیرد.
کسی را گر همه دنیا شود راست
سگی باشی اگر زانت حسد خاست
هوش مصنوعی: اگر کسی در دنیا به همه چیز دست یابد، تو همچنان باید مانند سگی باشی اگر از موفقیت او حسادت کنی.
همی هرچ آن ندارد پایداری
سر مویی نیرزد سر چه خاری
هوش مصنوعی: هر چیزی که ثبات و ماندگاری ندارد، حتی به اندازه‌ی یک سر مو هم ارزش ندارد؛ بنابراین، برای چیزهای بی‌ارزش، چرا تلاش کنیم؟
اگر روزی دو سه نودولتی چند
که هست آن در حقیقت بند در بند
هوش مصنوعی: اگر روزی چند نفر از ثروتمندان وجود داشته باشند، در واقع همه آن‌ها به نوعی وابسته و در زنجیر یکدیگرند.
بدعوی خویشتن را مینمایند
پر وبال غروری میگشایند
هوش مصنوعی: آنان خود را بزرگ و برجسته نشان می‌دهند و با این کار، به خودشان احساس غرور و عظمت می‌دهند.
تو منگر آن و مشنو آن سخنها
که زود این نو شود چون آن کهن ها
هوش مصنوعی: به آنچه که می‌بینی و می‌شنوی توجه نکن، زیرا این تازه‌ها به زودی همانند چیزهای قدیمی خواهند شد.
چو کهنه خاک شد نو نیز گردد
که بیشک چیزها ناچیز گردد
هوش مصنوعی: زمانی که خاک کهنه به نو تبدیل می‌شود، بدان معناست که چیزها در نهایت ارزش خود را از دست می‌دهند و کم‌اهمیت می‌شوند.
جهان غمخانهٔ وزر و وبالست
که خمرش حب جاه و حب مالست
هوش مصنوعی: دنیا مکانی است مملو از غم و مشکلات که در آن عشق به مقام و دارایی، زندگی را به سختی می‌گذرانَد.
کسی کو در غم جاه اوفتادست
ز اوج چرخ در چاه اوفتادست
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر مقام و جاه خود غمگین است، در حقیقت از اوج آسمان به عمق چاه سقوط کرده است.
کسی کو مست گردد زین دو سیکی
نبیند نیز چشمش روی نیکی
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر این دو جام شراب مست می‌شود، حتی چشمش نیز نمی‌تواند زیبایی‌های خوب را ببیند.
توانگر را نگر درویش مانده
همه در کسب جاه خویش مانده
هوش مصنوعی: ثروتمند را ببین که چقدر روی رسیدن به مقام و موقعیت خود تمرکز کرده و در عوض، درویش یا فقیر را ببین که در همین حال، کسی در تلاش برای دستیابی به همان مرتبه و جایگاه مانده است.
چو هر چیزی که میپوشی چنین خوش
شود آن سوخته آخر برآتش
هوش مصنوعی: هر چیزی که می‌پوشی، اگرچه در ابتدا زیبا و خوشایند باشد، در نهایت ممکن است به عواقب بدی منجر شود، مانند سوختن چیزی بر اثر آتش.
ولی پایان کار، آن سوخته پاک
بصد خواری شود خاکستر و خاک
هوش مصنوعی: اما در نهایت، آن چیزی که سوخته است به ذلت و زحمت تبدیل می‌شود به خاک و خاکستر.
چو خاکستر شود نوشی که کردی
چو خواهد شد نجاست آنچه خوردی
هوش مصنوعی: وقتی نوشیدنی که مصرف کردید به خاکستر تبدیل شود، آنچه خورده‌اید به چه نوع نجاستی تبدیل خواهد شد؟
بخورد و پوش میجویی ریاست
که این خاکسترست و آن نجاست
هوش مصنوعی: به دنبال مقام و رهبری نباش، چون آنچه که به نظر می‌رسد، در واقع چیزی جز خاکستر و پلیدی نیست.
چو تو درخورد و پوش خویش مانی
ز ننگ خویش سر در پیش مانی
هوش مصنوعی: وقتی که تو به حال خود ادامه می‌دهی و به آنچه که هستی افتخار نمی‌کنی، از شرم خودت سر را پایین می‌آوری.
تو عاقل گر کفاف خویش داری
ترا آن بس چرا غم بیش داری
هوش مصنوعی: اگر با امور خودت در زندگی به خوبی کنار بیایی، دیگر دلیلی برای نگرانی و غم داشتن نخواهی داشت.
وگر میراث کوشی پیشه گیری
بصد خواری در این اندیشه میری
هوش مصنوعی: اگر در جستجوی ارث و میراث باشی، با ذلت و خواری در این فکر خیره می‌شوی.
ترا چون سود دنیا بند جانست
دلت را بس گشایش در زیانست
هوش مصنوعی: تو را به خاطر سود دنیایی به جان پیوسته‌اند، اما دل تو در آزار و زیان نهفته است.
چو در دنیا زیان از سود بهتر
بسی از بود اونابود بهتر
هوش مصنوعی: هرگاه در دنیا ضرر از سود بهتر باشد، نباید بودن چیزی که وجود ندارد، برتر از آن باشد.
برعنایی و سالوس و تکبّر
نگردد کیسهٔ مقصود تو پر
هوش مصنوعی: اگر به فریبکاری، نیرنگ و خودبزرگ‌بینی بپردازی، هرگز به خواسته‌های واقعی‌ات نخواهی رسید.
اگرداری طمع زین سفره نانی
محاسن را کنی دستار خوانی
هوش مصنوعی: اگر به امید دستیابی به لقمه‌ای نان از این سفره هستی، نیکو است که رفتار و کردار نیکو را به نمایش بگذاری.
چوبر لوحی که هر نقشی رقم بود
همه دنیا ز پرّ پشّه کم بود
هوش مصنوعی: وقتی که هر چیزی بر روی لوح وجود نوشته شده باشد، حتی اگر همه دنیا هم پر از پشه باشد، باز هم کم به نظر می‌رسد.
ز پرّ پشّه گرصد یک رسیدت
چو نمرود این چه کبر آمد پدیدت
هوش مصنوعی: اگر پشه‌ای از دیوار بپرد و به تو برسد، مثل نمرود (پادشاه ظالم) چه تکبر و خودبزرگ‌بینی برای تو به وجود آمده است؟
که کبر از پرّ پشّه همچو نمرود
ز نیش پشهیی بنهی ز سر زود
هوش مصنوعی: بیدار شو و از خودخواهی و غرور بپرهیز، زیرا این صفات تو را به سقوط می‌کشاند، همان‌طور که نمرود به دلیل نیش خفی و کوچک یک پشه نابود شد.
مکن کبر و بعدل و داد میباش
قدم بر عدل نه آزاد میباش
هوش مصنوعی: از خودخواهی و فاصله گرفتن از انسانیت دوری کن و همیشه با انصاف و عدالت رفتار کن. در مسیر درست قدم بردار و آزادمنشانه زندگی کن.
بعدلی کژ مکن داد و ستانرا
که مرد عدل باید دلستان را
هوش مصنوعی: سعی نکن که در امور قضاوت و عدالت، اشتباه کنی یا نادرست عمل نمایی، زیرا کسی که باید در کارهای عادلانه تصمیم بگیرد، باید ارتباطی نزدیک و صمیمانه با دل‌ها داشته باشد و محبت را در نظر بگیرد.
چه افزایی تو چندین بار خود را
ز خود بگذر فنا انگار خود را
هوش مصنوعی: خود را یاری کن تا از خودت فراتر روی و به فنا و نابودی خود فکر کن.
بترک نام وننگ و نیک و بدگیر
مده سر پی ز دست و راه خود گیر
هوش مصنوعی: به نابودی و زشت‌نامی فکر نکن و به خوبی و بدی اهمیت نده، بلکه خودت را از دیگران دور کن و به راه و هدف خودت مشغول شو.
ز خود این خلق را آزاد پندار
همه کار جهان را باد پندار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که این خلق از خود بی‌خبرند و گمان می‌کنند که می‌توانند به دلخواه خود بر روی همه چیز تاثیر بگذارند و آن را مطابق میل خود تغییر دهند.
چو عطّار از جهان راه یقین گیر
برو گر مرد راهی راه دین گیر
هوش مصنوعی: اگر عطار از دنیا راه یقین را گرفته، تو هم اگر مردی هستی که به راه دین پایبند هستی، آن را در پیش بگیر.
جهان بادیست پی بر باد مگذار
بجز یاد خدا از یاد بگذار
هوش مصنوعی: دنیا همچون بادی است که به سرعت می‌گذرد، پس جز یاد خدا هیچ چیز دیگری را فراموش نکن.

حاشیه ها

1388/05/06 17:08
رسته

بیت : 22
غلط: جوز راز
درست : جو زر از
بیت : 49
غلط: غمخانه و زر
درست : غمخانه ی وزر
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.