بخش ۶۴ - نامهٔ خسرو به شاپور
بنام آنکه جان را زونشان نیست
خرد را نیز هم یارای آن نیست
بگو تا عقل پیش او چه سنجد
چنان ذاتی کجا در عقل گنجد
ازان معنی که او عقل آفریده
ز مویی گرد ادراکش رسیده
اگرچه عقل داناست و سخنگوی
نداند در حقیقت کنه یک موی
چو عقل جمله در مویست عاجز
بکنه حق که یابد راه هرگز
چو ذاتش برترست از هرچه دانیم
چگونه شرح او گفتن توانیم
چو جمله عاجزیم از برگ کاهی
ورای عجز، ما را نیست راهی
خدایی در خداوندی سزاوار
رسولش عیسی خورشید اسرار
وزان پس گفت کای شاپورگمراه
که بیرون آمدی در کینهٔ شاه
سراز فرمان شاه دین کشیدی
خطی در گرد راه دین کشیدی
بدزدیدی زن شاه زمین را
کنون پای آراگر مردی تو این را
که کرد این فعل هرگز در زمانه
ترا دیدم ببدفعلی یگانه
تو میدانی که گر من کینه خواهم
نیاری تاب در پیش سپاهم
اگر لشکر کشم بر کشور تو
نه کشور ماند ونه لشکر تو
وگر یک نیزه آرد بر تو زوری
که گر پیلی بخاک افتی چو موری
وگر یک مردم آرد روی بر تو
ز نامردی بجنبد موی بر تو
چو نتوانی تو با ما حرب جویی
نداری حیلتی جز چرب گویی
اگر با ما درشتی پیش گیری
بکام دشمنان خویش گیری
مکن، گل را کسی کن ورنه ناکام
چو گل غرقه شوی درخون سرانجام
مکن، فرمان شاهان خوار مگذار
زگلرخ در ره خود خار مگذار
اگر فرمان کنی، جان سودبینی
وگرنه جان زیان بس زود بینی
غم و شادی و مرگ و زندگانی
بگفتم والسلام اکنون تو دانی
چو خطّ نامه نوک خامه بنگاشت
درامد پیک و حالی نامه برداشت
قدم میزد چو بادی از ره دور
که تافی الجمله شد نزدیک شاپور
بدادش نامه و شاپور برخواند
ز خشم آن پیک را حالی بدر راند
نهاد آن پیک مسکین پای در راه
رسید آخر بکم مدّت بدرگاه
بر خسرو شد وآگاه کردش
حدیث سیرت آن شاه کردش
که آن نامه بدرّید و مرا راند
ترا بدفعل و شوم و باد سر خواند
چو شه بشنید ازو برجست ازجای
میان دربست و پس ننشست از پای
سپاهی همچو دریا انجمن کرد
جهانی در جهانی موجزن کرد
سپه را جوشن و تیغ و سپر داد
سه ساله جامگی و سیم و زر داد
چو مور و چون ملخ چندان سپه بود
که کس رانه گذر بود و نه ره بود
نبد چندان زمین از مرد خالی
کزو بالا گرفتی گرد حالی
ز بسیاری که مرد از جای برخاست
نمیارست گرد ازجای برخاست
برامد نالهٔ نای از در شاه
غبار از پای میشد تا سرماه
روان گشتند لشکر تا خراسان
دل شاپور شد زان غم هراسان
کجا دانست کان آفت ز پی داشت
پشیمانی نمود و سود کی داشت
بخش ۶۳ - آگاهی یافتن شاپور از آمدن فرّخ و گلرخ و گرفتاری گل و گریختن فرّخ: بشب فرخ چو مرد کاروانیبخش ۶۵ - رزم خسرو با شاپور: بآخر کار حرب آغاز کرد او
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بنام آنکه جان را زونشان نیست
خرد را نیز هم یارای آن نیست
هوش مصنوعی: به نام کسی که روح را نمیتوان با آن شناخت، و حتی عقل نیز نمیتواند به درک آن دست یابد.
بگو تا عقل پیش او چه سنجد
چنان ذاتی کجا در عقل گنجد
هوش مصنوعی: بگو ببین عقل چگونه میتواند به درک چنین ذاتی بپردازد که فراتر از درک عقل است.
ازان معنی که او عقل آفریده
ز مویی گرد ادراکش رسیده
هوش مصنوعی: به خاطر معنایی که او (خدا) عقل را خلق کرده، از یک موی (سمبل جزئیات کوچک) هم به درکش رسیده است.
اگرچه عقل داناست و سخنگوی
نداند در حقیقت کنه یک موی
هوش مصنوعی: عقل میتواند دانش گستردهای داشته باشد و صحبت کند، اما در واقع قادر نیست مفهوم عمیقترین جزئیات را درک کند.
چو عقل جمله در مویست عاجز
بکنه حق که یابد راه هرگز
هوش مصنوعی: چون عقل و خرد انسان در مسائل پیچیده و جزئیات کوچک ناتوان است، نمیتواند به حقیقت و راه درست دست یابد.
چو ذاتش برترست از هرچه دانیم
چگونه شرح او گفتن توانیم
هوش مصنوعی: چون وجود او از هرچه که میشناسیم بالاتر است، چگونه میتوانیم او را توصیف کنیم؟
چو جمله عاجزیم از برگ کاهی
ورای عجز، ما را نیست راهی
هوش مصنوعی: ما همه در برابر چیزهای کوچک و بیاهمیت ناتوان هستیم و فراتری از این ناتوانی برای ما راهی وجود ندارد.
خدایی در خداوندی سزاوار
رسولش عیسی خورشید اسرار
هوش مصنوعی: در این بیت به عظمت و مقام ویژه حضرت عیسی اشاره شده است. شاعر میگوید که خداوند، عیسی را به عنوان پیامآور خود برگزیده و به او دانشی عمیق و اسراری خاص عطا کرده است. عیسی به نوعی نماد نور و روشنایی در حقیقتها و معارف الهی به حساب میآید.
وزان پس گفت کای شاپورگمراه
که بیرون آمدی در کینهٔ شاه
هوش مصنوعی: سپس گفت: ای شاپور گمراه، چرا از کینهٔ شاه خارج شدهای؟
سراز فرمان شاه دین کشیدی
خطی در گرد راه دین کشیدی
هوش مصنوعی: با پیروی از دستورات پادشاه دین، مسیری را برای خود و دیگران مشخص کردی که تو را به راه درست هدایت کند.
بدزدیدی زن شاه زمین را
کنون پای آراگر مردی تو این را
هوش مصنوعی: زن شاه زمین را دزدیدهای، حالا تو که مردی، باید این موضوع را جدی بگیری و پای خودت را در این ماجرا محکم نگهداری.
که کرد این فعل هرگز در زمانه
ترا دیدم ببدفعلی یگانه
هوش مصنوعی: هرگز در طول تاریخ کسی را ندیدم که به بدی و زشتی این شخص باشد.
تو میدانی که گر من کینه خواهم
نیاری تاب در پیش سپاهم
هوش مصنوعی: اگر من بخواهم انتقام بگیرم، تو میدانی که نمیتوانی در برابر نیروی من مقاومت کنی.
اگر لشکر کشم بر کشور تو
نه کشور ماند ونه لشکر تو
هوش مصنوعی: اگر من به سرزمین تو حمله کنم، نه سرزمین برای تو خواهد ماند و نه نیروی تو.
وگر یک نیزه آرد بر تو زوری
که گر پیلی بخاک افتی چو موری
هوش مصنوعی: اگر کسی با نیرویی بسیار به تو حمله کند، همانطور که یک فیل اگر به زمین بیفتد، به اندازه یک مورچه آسیب خواهد دید.
وگر یک مردم آرد روی بر تو
ز نامردی بجنبد موی بر تو
هوش مصنوعی: اگر انسانی به خاطر نامردی تو از تو روی برگرداند، موهای تو به خاطر این رفتار به جنجال میآید.
چو نتوانی تو با ما حرب جویی
نداری حیلتی جز چرب گویی
هوش مصنوعی: اگر تو نتوانی با ما به جنگ بیایی، چارهای جز ناز و شیرینزبانی نداری.
اگر با ما درشتی پیش گیری
بکام دشمنان خویش گیری
هوش مصنوعی: اگر با ما رفتار بدی داشته باشی، در واقع به نفع دشمنان خود رفتار کردهای.
مکن، گل را کسی کن ورنه ناکام
چو گل غرقه شوی درخون سرانجام
هوش مصنوعی: اگر کسی به گل آسیب بزند، پایان کار او همچون گل خواهد بود که در خون غرق شده است و ناکام خواهد ماند. پس بهتر است این کار را نکنید.
مکن، فرمان شاهان خوار مگذار
زگلرخ در ره خود خار مگذار
هوش مصنوعی: در برابر قدرت و ثروت شاهان، خود را کوچک نکن و از زیبایی و جذابیت خود غافل نشو. در مسیر زندگی خود، موانع و مشکلات را برطرف کن و اجازه نده که چیزی تو را به زحمت بیندازد.
اگر فرمان کنی، جان سودبینی
وگرنه جان زیان بس زود بینی
هوش مصنوعی: اگر تو دستور بدهی، میتوانی به خوبی نتیجهای مثبت بگیری و اگر نه، به سرعت متوجه ضرر و زیان خواهی شد.
غم و شادی و مرگ و زندگانی
بگفتم والسلام اکنون تو دانی
هوش مصنوعی: من غم و شادی و مرگ و زندگی را بیان کردهام و حالا باقیاش به تو رسیده است که خودت درک کنی.
چو خطّ نامه نوک خامه بنگاشت
درامد پیک و حالی نامه برداشت
هوش مصنوعی: زمانی که نوک قلم نوشتۀ نامه را بر روی کاغذ گذاشت، پیک آمد و نامه را برداشت.
قدم میزد چو بادی از ره دور
که تافی الجمله شد نزدیک شاپور
هوش مصنوعی: او مانند بادی از دور قدم میزد، تا اینکه به طور کلی نزدیک شاپور شد.
بدادش نامه و شاپور برخواند
ز خشم آن پیک را حالی بدر راند
هوش مصنوعی: شاپور نامهای را از پیک دریافت کرد و به خاطر خشم آن پیامرسان، حالتی ناگوار به او داد.
نهاد آن پیک مسکین پای در راه
رسید آخر بکم مدّت بدرگاه
هوش مصنوعی: پس از مدتی، آن پیامبر بینوا به درگاه رسید و در مسیرش قدم گذاشت.
بر خسرو شد وآگاه کردش
حدیث سیرت آن شاه کردش
هوش مصنوعی: او به خسرو خبر داد و او را از داستان زندگی آن شاه آگاه کرد.
که آن نامه بدرّید و مرا راند
ترا بدفعل و شوم و باد سر خواند
هوش مصنوعی: نامهای که من از تو داشتم پاره شد و مرا از خود دور کردی. تو با کردار و رفتار زشت و بدخواهيات، من را سرزنش کردی.
چو شه بشنید ازو برجست ازجای
میان دربست و پس ننشست از پای
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه از سخن او آگاه شد، سریعاً از جایش بلند شد و درنگ نکرد و برنگشت.
سپاهی همچو دریا انجمن کرد
جهانی در جهانی موجزن کرد
هوش مصنوعی: جمعیتی مانند دریا تشکیل داد و جهانی را در جهانی دیگر به جنبش درآورد.
سپه را جوشن و تیغ و سپر داد
سه ساله جامگی و سیم و زر داد
هوش مصنوعی: سپه به زره و شمشیر و سپر مجهز شد، و به او لباس و جواهرات قیمتی سه ساله نیز داده شد.
چو مور و چون ملخ چندان سپه بود
که کس رانه گذر بود و نه ره بود
هوش مصنوعی: همانند مور و ملخ، سپاهی بزرگ بودند که هیچکس نمیتوانست از آن عبور کند و راهی باقی نمانده بود.
نبد چندان زمین از مرد خالی
کزو بالا گرفتی گرد حالی
هوش مصنوعی: زمین هیچگاه از وجود مردان خالی نیست، زیرا تو به خاطر او به بالا نگاه میکنی و در حال و هوایش هستی.
ز بسیاری که مرد از جای برخاست
نمیارست گرد ازجای برخاست
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر ترس یا عواقب ناگوار، از جا نمیخیزند و حرکت نمیکنند.
برامد نالهٔ نای از در شاه
غبار از پای میشد تا سرماه
هوش مصنوعی: صدای نای درباری از در کاخ بلند شد و غبار از پای ماه پاک میشد.
روان گشتند لشکر تا خراسان
دل شاپور شد زان غم هراسان
هوش مصنوعی: لشکر به سمت خراسان حرکت کردند و دل شاپور از این موضوع نگران و پریشان شد.
کجا دانست کان آفت ز پی داشت
پشیمانی نمود و سود کی داشت
هوش مصنوعی: نمیدانست که آن پرتو آفتاب چه اندوهی به دنبال دارد، و سودی از آن نمیبرد.