بخش ۲۵ - خواستگاری شاه اصفهان از گل
چنین گفت آن سخن سنج سخندان
کزو بهتر ندیدم من سخنران
که چون شب روز شد وین مرغ پرزن
ز شب برچید پروین را چو ارزن
فلک چون طیلسان سبز بر سفت
زمین در پرنیان سبز بنهفت
شه خوزان نشسته بود برگاه
درآمد از سپاهان قاصد شاه
خبر آوردش از شاه سپاهان
که شه همچون شکرگلراست خواهان
بسازد کار آن شمع زمانه
کند شکّر ز خوزستان روانه
که راه از بهر آب زندگانی
زدیم آب از گلاب اصفهانی
سپاهان را تو بهروزی فرستی
که از گل شکرخوزی فرستی
همه شهر سپاهان چار طاقست
ز وصل گل چه هنگام فراقست
ز شادی بانگ نوش از ماه رفته
خرد بر تک چو باد از راه رفته
همآوازان بهم همدرد گشته
هوا از آه مستان سرد گشته
سپیده دم صبوحی دم نشسته
بروی روز بر شبنم نشسته
عطارد نامهٔ تو ساز کرده
سماع زهروی آغاز کرده
ز شکّر دُرفشان گلرنگ چشمه
ز مستی شیرگیر آهو کرشمه
ز شادی هیچ باقی نیست امروز
مگر گل زانک گل باید بنوروز
چو زین معنی بگل آمد پیامی
که شاه آن مرغ را بنهاده دامی
ز خوزستان شکر را میکند دور
ز صد ماتم بتر میسازدش سور
همه کار عروسی میکند راست
بپیش ماه سوسی میکند راست
ازین غم آتشی در جان گل زد
جهان صد خار در شریان گل زد
جهان از دل چو بحر آتشش ساخت
فلک یکبارگی دست خوشش ساخت
بگردون بر رسید آه گل از دل
پرآتش شد تهیگاه گل از دل
نشسته مشک کنده ماه خسته
دلش برخاسته بگشاده بسته
شکر آورده زیر حلقهٔ میم
شخوده برگ گل از فندق سیم
دلی و صد هزاران آتش رشک
رخی و صد هزاران دانهٔ اشک
بیامد پیش گلرخ دلربایی
که بهر عقد بستاند رضایی
چو گل را دید زیر خون بمانده
دلش با خون بهم بیرون بمانده
سمنبر پیرهن چون گل دریده
ز نرگس لاله را جدول کشیده
نشسته در میان خون بخواری
وزو برخاسته از جمله زاری
شنوده از عروسی هر سخن را
از آن ماتم گرفته سروبن را
سخن در شاهراه گوش رفته
خرد از شاهراه هوش رفته
نه در دل رای ونه در عقل تدبیر
بگفته بر دو عالم چار تکبیر
هوای هرمزش افگنده درجوش
وجود گلرخش گشته فراموش
چو آینده چنان دید آن صنم را
زغم دربسته کرد آن لحظه دم را
نزد دم تن زد و لختی بیاسود
که تا آن تاج برتختی بیاسود
نگار تلخ پاسخ، در بر ماه
بشیرینی پیامی دادش از شاه
که خود را هشت جنت نقد بینم
چو شکّر زیر گل در عقد بینم
ترا این عقد در عقبیست رانده
تو چون عقد گهر در عقد مانده
نباید بود گل را سرگران گشت
که نتواند کس از رسم جهان گشت
تو خورشیدی ترا ماهی بباید
تو خاتونی ترا شاهی بباید
همه کس را بجفتی اشیاقست
که بی جفتی خدایست آنکه طاقست
اگر چون دیگران جفتی کنی تو
بخوبی طاقی و جفتی زنی تو
بباید جفت را برجان نهادن
چو جفتی جفته در نتوان نهادن
چو مردم در بر جفتی طرب کن
پری جفتی مگر جفتی طلب کن
چو ابرویی تو طاق از چشم آخر
همی جفتی طلب چون چشم آخر!
چو شمعم سوختی ای مه چگویم
بده پروانه تا باشد بکویم
گلش گفتا شهم دیوانه خواهد
که از شمعی چو من پروانه خواهد
ز نطع خود برون ره مینخواهم
چه پروانه دهم شه می نخواهم
یقین دانم که نبود شاه خواهان
که گل گردد گلابی در سپاهان
نه بر نطع عروسی راه خواهم
نه رخ بر شه نهم نه شاه خواهم
نه با او میل در میدان کشم من
نه با او اسپ در جولان کشم من
پیاده میروم چون دلفروزی
بفرزینی رسم در نطع روزی
گر او را پیل بالازر عیانست
مرازو، پیل بندی، در میانست
شه از من در غریبی مبتلا باد
و یا شهمات این نطع دو تا باد
چو آن زن پاسخ از گلرخ چنان یافت
سبک دل را چو مستان سرگران یافت
دلش در نفرتی دید ونفوری
وزو نزد یکیی جستن چو دوری
زن آمد پیش شاه و گفت آن ماه
نخواهد بود هرگز جفت آن شاه
چو گویی جفت گیر اوسوک گیرد
نه زان مرغست کوکاووک گیرد
چو سوسن ده زبان شد گل بیکبار
که آزادم چو سوسن من ازین کار
نه جفتی خواهم و نه جفت گیرم
وگر چون آتشی بی جفت میرم
چه گر آتش ز بی جفتی بمیرد
بسوزد هرکه با او جفت گیرد
ازان چون آتشی فارغ زجفتم
که نم در ندهم و در آب خفتم
چه گر خاکم نگردد گرد آخر
پدر نپسنددم در درد آخر
شه خوزان از آن پاسخ چنان شد
که گویی مغز او از استخوان شد
برای کار آنسرو چمن را
بخواند او فیلسوف رایزن را
بدو گفتا چه جویم در مضیقی
زمانی خون این خور از طریقی
نگین دل چنان در بند اینست
که دل دربند او همچون نگینست
حکیمش گفت رای تو نکوتر
که خسرو برترست و من فروتر
ولی هرچ آن بناکامی کنی ساز
اگر نورست نوری ندهدت باز
بنامی کار برخامی منه تو
اساسی را بناکامی منه تو
چو زین اندیشه غمناکست شهزاد
نباید بر دل، این اندیشه ره داد
چو وقت کشت شاخی را دهی پیچ
توان کشتن ولی برندهدت هیچ
چو گل را ناخوشی میآید از جفت
چو پسته لب بباید بست از این گفت
خوشی چندانکه گویی بیش باید
همه عالم برای خویش باید
قضا تدبیر ما بر هم شکستست
گشاد کارها بر وقت بستست
اگر صد موی بشکافم ز تدبیر
برون نتوان شدن مویی ز تقدیر
بباید نامهیی آغاز کردن
ازین اندیشه دل پرداز کردن
سخن گفتن چو شکّر از دل آنگاه
فرستادن بدست قاصد شاه
خوش آمد شاه را زان رای عالی
بجای آورد آنچ او گفت حالی
دبیری آمد و نامه ادا کرد
بنای نامه بر نام خدا کرد
پس از گل کرد حرفی چند آغاز
که ممکن نیست کردن این گره باز
که گر با گل بگویم این سخن را
در آویزد بگیسو خویشتن را
توان کرد از چنین یاری تحاشی
سزد گر در چنین کاری نباشی
ترا گر گل نباشد غم نیاید
سپاهان را ز یک گل کم نیاید
پدر شویی که او جوید رضا داد
اگر دختر ترا خواهد ترا باد
چو بنوشتند و نامه درنوشتند
ز مشک و عنبرش مهری سرشتند
سپردندش بدست قاصد شاه
نهاد آن مرد قاصد پای در راه
برشه رفت و چون شه نامد برخواند
ز هر قصری بزرگان را بدرخواند
ز خشم شاه خوزستان سخن گفت
که طاقم کرد شه زان سیمتن جفت
زبانم داد تا گل یارم آید
چو دل او داردم دلدارم آید
چو شکّر هر دو باهم دوست باشیم
چو پسته هر دو در یک پوست باشیم
ز گل چون دیده بر سر باشمش من
وکیل خرج شکّر باشمش من
کنون از گفتهٔ خود سرگران شد
زبون آن سبک دل چون توان شد
وفا جستن ز تر دامن محالست
که دوران وفاراخشک سالست
بسی نام وفا گوشم شنیدست
ولی هرگز ندیدم، تا که دیدست
خبر هست از وفا لیکن عیان نیست
وفاگر هست قسم این جهان نیست
منم امروز شمع پادشاهان
ز من در پرده مینازد سپاهان
اگر بر کین من آرد جهان دست
کنم کوری دشمن را جهان پست
وگر کژبازد این خاکستری نطع
ببیند نطع و خاکستر علی القطع
بچشمم هفت دریا جز کفی نیست
ز چشمم هفت دوزخ جز تفی نیست
جهان گر آب گیرد من بشولم
از آن معنی که نرسد بر پژولم
ز شمشیرم کبودی آشکارست
که بحری گوهری و آبدارست
گر آبستن ز من اندیش گیرد
چنین راه عدم در پیش گیرد
مه نو گرچه بس کهنه عزیزست
بپیش رای من نو کیسه چیزست
نمیبینی که در کسب شعاعی
کند منزل بمنزل انتجاعی
که باشد شاه خوزستان که امروز
بگردد از چو من شاهی دل افروز
ز بد نامی هوای جنگ دارد
ز دامادی شاهی ننگ دارد
چرا دل را ازو دردی نمایم
من او را این زمان مردی نمایم
بگفت این و سپه بیرون فرستاد
ز هامون گرد بر گردون فرستاد
ز هر جانب چو آتش لشکر آمد
بگردون گرد بر گردون برآمد
ز لشکرگاه بانگ نای زرّین
برآمد تا بلشگرگاه پروین
دمی صد کوس در صد جای میکوفت
علم بر وزن هر یک پای میکوفت
ز زیر گرد عکس تیغ میتافت
چو سیاره ز زیر میغ میتافت
ز بس لشکر که با هم انجمن شد
چو دریا کوه آهن موجزن شد
زمین از پای اسپان خاک میریخت
هوا چون خاک بیزان خاک میبیخت
چو شب در پای اسپ اشکال آمد
قراضه با سر غربال آمد
ز زیر قلعهٔ این چرخ گردان
ز لب زنگی شب بنمود دندان
هزاران مرغ زیر دام رفتند
ز قصر نیلگون بر بام رفتند
بصد چشم چو نرگس هر ستاره
باستادند بر لشکر نظاره
چو شب از خرگه گردون برون شد
ستاره چون دم اسپان نگون شد
زبان برداشت مرغ صبحگاهی
منادی کرد از مه تا بماهی
چو مردم را ز روز آگاه کردند
بفال نیک عزم راه کردند
براندند از سپاهان شاه و لشکر
بخوزستان شدند از راه یکسر
چو زیشان شاه خوزستان خبر یافت
سپاهی کردگرد و کار در یافت
میان دربست بر کین شاه خوزی
خزانه در گشاد و داد روزی
اگر گنجی نبخشی بر سپاهت
سپه بی گنج کی دارد نگاهت
بسیم و زر سپه را کرد قارون
ز خوزستان سپاه آورد بیرون
همه روی زمین لشکر کشیدند
دو رویه صفدران صف برکشیدند
گروهی را بکف شمشیر برّان
ز خشم دشمنان چون شیر غرّان
گروهی با سنانهای زره سم
ز سر تا پای در آهن شده گم
گروهی نیزهها بر کف گرفته
جهانی نیستان در صف گرفته
گروهی بی محابا ناوک انداز
ز کینه سر کشان را سینه پرداز
گروهی خشت و ناچخ تیز کرده
ترش استاده شورانگیز کرده
گرفته یک طرف شیران جنگی
کمان چاچی و تیر خدنگی
گرفته یک گُرُه گرز گران را
گشاده دست و بر بسته میان را
دو رویه هندوان جوشان تر از نیل
شده آیینه زن از کوههٔ پیل
بغرّیدن بگوش آمد چنان کوس
که گفتی با زمین خورد آسمان کوس
چنان آواز او در عالم افتاد
که گفتی هر دو عالم برهم افتاد
ز مغرب تا بمشرق مرد بگرفت
ز هامون تا بگردون گرد بگرفت
چو چرخ از گرد میغی بست هموار
ز بانگ کوس رعد آمد پدیدار
ز شمشیر سرافگن برق میجست
ز پیکان زره سم راه بربست
از آن میغ و از آن رعد و از آن برق
پر از باران خونین غرب تا شرق
همه روی زمین شنگرف بگرفت
ز خون هر سوی رودی ژرف بگرفت
زمین از خون مردان موج زن گشت
سپر چون خشت و جوشنها کفن گشت
زهر سو کشته چندانی بپیوست
که راه جنگ بر لشکر فرو بست
تن از اسپ و سر از تن سرنگون شد
فلک صحرا زمین دریای خون شد
ز عهد نادرست چرخ دوّار
شه خوزان شکسته شد بیکبار
چو مرغ خانگی از هیبت باز
هزیمت شد بسوی شهر خود باز
همه شب کار جنگ روز میساخت
چو شمعی مضطرب با سوز میساخت
در آنشب گل بیامد پیش دایه
چو خورشیدی که آید پیش سایه
پراکنده شده در سوز رشکش
بنات النعش از پروین اشکش
مژه چون سوزنی در خون سرشته
که نتوان بست این تب را برشته
شده از دست دل سر رشتهٔ من
که نتوان دوخت این برهم بسوزن
اگر شه شهر خوزستان بگیرد
گل عاشق از این خذلان بمیرد
بر هرمز دل افروزیم نبود
چنان رویی دگر روزیم نبود
بچربی دایه گفتش تو مکش خویش
که شب آبستنست و روز در پیش
اگرچه هست ترس امید میدار
دل اندر مهر آن خورشید میدار
اگر طاوس، ماری در پی اوست
وگر خرماست خاری در پی اوست
چو هرمز نقد داری عقد میساز
مسوز از نسیه و با نقد میساز
بسا کس کز هوس جوبی فرو برد
درآمد دیگری و آب او برد
ز تو شاه سپاهان مانده در جنگ
چو شکّر هرمزت آورده در تنگ
یکی بهر تو در رنجی نشسته
دگر یک بر سر گنجی نشسته
یکی در عشق رویت میزند تیغ
دگر یک را ز تو کاری بآمیع
کنون باری در شادیت بازست
که ازتو تا بغم راهی درازست
ز جان افروز دل خوش دار امروز
مباش از دی و از فردا جگر سوز
بجز امروز نقد ما حضر نیست
که دی بگذشت و از فردا خبر نیست
ز گفت دایه گل در شادی آمد
وزو چون سرو در آزادی آمد
چو در روز دوم این طاس زرّین
بریخت از طشت زر سیماب پروین
هزیمت شد سپاه زنگ یکسر
زمین شد سندروسی رنگ یکسر
خروشی از پگه خیزان برآمد
ز صحرا بانگ شبدیزان برآمد
دو روبه بانگ کوس از دور برخاست
ز حلق نای صوت صور برخاست
ز بس مردم که آن ساعت زمین داشت
قیامت گوییا پنهان کمین داشت
جناح و قلب از هر سوی شد راست
ز سینه چون جناحی، قلب برخاست
پی هم لشکری چون قطره از میغ
ستاده با هزاران تیغ یک تیغ
چنان درهم شده رمح زره سم
که کرده روشنی ره بر زمین گم
اگر سیماب باریدی چو باران
بماندی بر سنان نیزه داران
ز بس چستی که بر سرهای نیزه
نگه میداشتی سیماب ریزه
سپه داران سپه در هم فگندند
صلای مرگ در عالم فگندند
چو برگ گندنا تیغی ربودند
ز تن چون گندناسر میدرودند
ز بس خون کرد و لشکر ریخت در راه
ز عکس خون شفق شد چهرهٔ ماه
ز خون و خوی مشام خاک بگرفت
زمین را ره نماند افلاک بگرفت
جهان از سرکشان آن روز جان برد
زمین از گرد، سربر آسمان برد
بآخر با دلی چون شمع سوزان
شکسته خواست آمد شاه خوزان
ندادش دست دولت هیچ یاری
ز بی دولت نیاید شهریاری
ستاده بود هرمز بر کناری
میان در بسته در زین راهواری
کمندش فتح بر فتراک بسته
سمندش ماه نو بر خاک بسته
یکی خودی چو آیینه بسربر
یکی جوشن پلنگینه ببر در
بشمشیر آتش از آهن فشانده
چو کوهی سیم در آهن بمانده
تکاور را ز پیش صف برانگیخت
ز لب از کین چو دریا کف برانگیخت
بسرسبزی درآمد چون درختی
مبارز خواست و جولان کرد لختی
ظفر با تیغ او همپشت میشد
حسودش کفش در انگشت میشد
چنان بانگی برآورد از جگرگاه
که در لرز اوفتاد از کوه تا کاه
ز بانگ او سپه در جست از جای
نمیدانست یک پر دل سر از پای
جوانی بود بهزاد از سپاهان
که بودی پهلوان پادشاهان
به پیش هرمز آمد تیغ در دست
بتندی نعره زد چون شیر سرمست
که من سالار گردان نبردم
کجادر چشم آید هیچ مردم
اگر یک مرد در چشمم نماید
درون آینه جسمم نماید
جهان جز من جهانداری ندارد
وگر دارد چو من باری ندارد
بگفت این و گشاد از بر کمند او
بشه رخ اسپ را بر شه فگند او
درآمد هرمز و بگشاد بازو
همی برد از تنورش در ترازو
بزد بهزاد را بر سینه ناچخ
بیک ضربت فرستادش بدوزخ
چو زخمش بر دل بهزاد آمد
با حسنت از فلک فریاد آمد
عزیو اهل خوزستان چنان شد
که رعدی از زمین بر آسمان شد
برینسان مرد میافگند بر راه
که تا افگنده شد افزون ز پنجاه
شفق میریخت تیغش همچو باران
وزو چون برق سوزان تیغداران
ز بس خون کو فشاند از دشمن خویش
خلوقی کرد جوشن بر تن خویش
سراپای اوفتاده راه بر سر
ز هر بی سر تنی بنگاه بر سر
چو هرمز دشت خوزان پر ز خون کرد
علم شاه سپاهان سرنگون کرد
شکست آمد برو و شد هزیمت
گرفتند آن سرافرازان غنیمت
نه چندان یافتند آن قوم هر چیز
که حاجتشان بود هرگز دگر نیز
شه آنگه خواند هرمز را باعزاز
ز هر سو پیش میدادند ره باز
درآمد هرمز از در شادمانه
ثنا گفتش بسی شاه زمانه
سپهداری آن لشکر بدو داد
بدست خویشتن افسر بدو داد
بدو گفتا ندانستیم هرگز
که دستانیست رستم پیش هرمز
تویی پشتی سپهداران دین را
تویی مردی، همه روی زمین را
ظفر نزدیک بادت چشم بددور
حسودت مانده در ماتم تو در سور
گر این سرکش نبودی پای برجای
نماندی تاج بر سر تخت بر پای
کدامین بحر و کان را این گهر بود
کدامین باغبان را این پسر بود
بطلعت چهرهٔ جمشید داری
بچهره فرّهٔ خورشید داری
ازین علم و ازین فرّ و ازین زور
شود صد پیل پیشت بر زمین مور
خدا داند که تااین کار چونست
که این کار از حساب ما برونست
چو شاه از حد برون بنواخت او را
کسی کردش بر اسپ و ساخت او را
برشه منظری پرداختندش
جدا هر یک نثاری ساختندش
درخت دولت او بارور شد
شهنشاهیش آخر کارگر شد
جهان پرموج کار و بار او بود
زبان خلق در گفتار او بود
گل از شادی او در ناز مانده
زخنده هر دو لعلش باز مانده
ز درج لعل مرجان مینمود او
جهانی را ز لب جان میفزود او
چو یک چندی برآمد چرخ جانباز
ز سر در بازیی نو کرد آغاز
فلک بازیگرست و تو چو طفلی
که مغرور خیال علو و سفلی
چو تو با کعب او بسیار افتی
بنظّاره روی در کار افتی
چو تو طفلی برو از دور میباش
وگرنه تا ابد مغرور میباش
بخش ۲۴ - رسیدن گل و هرمز در باغ و سرود گفتن با رباب: چو دایه آن دو دلبر را چنان دیدبخش ۲۶ - طلب کردن قیصر باج و خراج از پادشاه خوزستان و رفتن هرمز به رسولی: الا ای فاخته خوش حلقی آخر
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنین گفت آن سخن سنج سخندان
کزو بهتر ندیدم من سخنران
هوش مصنوعی: سخنگوی دانا و باهوش چنین گفت که من هرگز کسی را در سخنوری بهتر از او ندیدهام.
که چون شب روز شد وین مرغ پرزن
ز شب برچید پروین را چو ارزن
هوش مصنوعی: زمانی که شب به روز تبدیل شود و این پرنده که از شب برخاسته، پروین را همچون دانهٔ ارزن برداشت کند.
فلک چون طیلسان سبز بر سفت
زمین در پرنیان سبز بنهفت
هوش مصنوعی: آسمان مانند عبایی سبز بر روی زمین سخت و محکم پوشیده شده است.
شه خوزان نشسته بود برگاه
درآمد از سپاهان قاصد شاه
هوش مصنوعی: شاه خوزستان بر روی تخت خود نشسته بود که ناگهان پیامآور شاه از سپاهان وارد شد.
خبر آوردش از شاه سپاهان
که شه همچون شکرگلراست خواهان
هوش مصنوعی: خبر آمد که شاه سپاهان، مانند شکر، به دنبال گل را دارد.
بسازد کار آن شمع زمانه
کند شکّر ز خوزستان روانه
هوش مصنوعی: شمعی در این دنیا ساخته میشود که نورش مانند شکر از خوزستان جاری میشود.
که راه از بهر آب زندگانی
زدیم آب از گلاب اصفهانی
هوش مصنوعی: ما به دنبال راهی برای دستیابی به آب حیات هستیم و در این مسیر، از آب گلاب اصفهان بهره میبردیم.
سپاهان را تو بهروزی فرستی
که از گل شکرخوزی فرستی
هوش مصنوعی: به مردمی که سپاهان را به سمت بهروزی میفرستی، لطف و شادی مانند گل شکر خوزی میدهی.
همه شهر سپاهان چار طاقست
ز وصل گل چه هنگام فراقست
هوش مصنوعی: تمام شهر سپاهان به زیبایی و شکوه جلوه میکند، اما وقتی به دوری از گل فکر میکنم، حس میکنم زمان جدایی فرارسیده است.
ز شادی بانگ نوش از ماه رفته
خرد بر تک چو باد از راه رفته
هوش مصنوعی: از سرور و خوشحالی، صدای خوشی مانند صدای نوشابهای که از قدیم باقی مانده است، به خاطر عقل و درک انسانی به گوش میرسد. مانند اینکه باد از مسیری که رفته است، به ما میرسد.
همآوازان بهم همدرد گشته
هوا از آه مستان سرد گشته
هوش مصنوعی: هماهنگ شوندگان در حال درد و دل کردهاند و به خاطر نالههای عاشقان، حال و هوای اکثر افراد گرفته و سرد شده است.
سپیده دم صبوحی دم نشسته
بروی روز بر شبنم نشسته
هوش مصنوعی: در آغاز صبح، نور خورشید بر روی شبنمهایی که بر زمین نشستهاند، میتابد.
عطارد نامهٔ تو ساز کرده
سماع زهروی آغاز کرده
هوش مصنوعی: عطارد (سیارهی عطارد) برای تو نامهای نوشته و به نظر میآید که شروع به جشن و شادی کرده است.
ز شکّر دُرفشان گلرنگ چشمه
ز مستی شیرگیر آهو کرشمه
هوش مصنوعی: از زیبایی و نشاط گلهای رنگارنگ چشمه، گویی آهو با شراب سرمستی در حال جلوهگری است.
ز شادی هیچ باقی نیست امروز
مگر گل زانک گل باید بنوروز
هوش مصنوعی: امروز به جز گل، چیزی از شادی باقی نمانده است، چرا که گل باید در نوروز شکوفا شود.
چو زین معنی بگل آمد پیامی
که شاه آن مرغ را بنهاده دامی
هوش مصنوعی: وقتی این معنا به گلاب تبدیل شد، پیامی رسید که پادشاه برای آن پرنده دام گذاشته است.
ز خوزستان شکر را میکند دور
ز صد ماتم بتر میسازدش سور
هوش مصنوعی: شکر از خوزستان به دور است و به جای اندوه و ماتم، جشن و شادی ایجاد میکند.
همه کار عروسی میکند راست
بپیش ماه سوسی میکند راست
هوش مصنوعی: همه چیز برای برگزاری عروسی آماده است و همه چیز به خوبی پیش میرود.
ازین غم آتشی در جان گل زد
جهان صد خار در شریان گل زد
هوش مصنوعی: از این غم، آتشی در دل گل افروخته شد و دنیا صد خار را در رگهای گل جا داده است.
جهان از دل چو بحر آتشش ساخت
فلک یکبارگی دست خوشش ساخت
هوش مصنوعی: جهان همچون دریایی پر از آتش است که آسمان در یک لحظه آن را به نیکی و خوشی تغییر داد.
بگردون بر رسید آه گل از دل
پرآتش شد تهیگاه گل از دل
هوش مصنوعی: به دور بگرد و به طرز شگفتی، آه و اندوه از دل پرآتش من خارج شد. در این لحظه، گل احساساتم از درون تهی شد.
نشسته مشک کنده ماه خسته
دلش برخاسته بگشاده بسته
هوش مصنوعی: مشکِ کنده نشسته است و ماهی که دلش گرفته، برخاسته و گرهای را که بسته بود، باز کرده است.
شکر آورده زیر حلقهٔ میم
شخوده برگ گل از فندق سیم
هوش مصنوعی: شکر را به زیر طوق و حلقهٔ میم (که به معنای خماری است) آوردهاند و برگ گلی از فندق را به نشان دادن زیبایی و خوشبوئی این وضعیت میسازند.
دلی و صد هزاران آتش رشک
رخی و صد هزاران دانهٔ اشک
هوش مصنوعی: دل من پر از آتش و حسادت به زیبایی توست و با این حال، چشمانم پر از اشک و اندوه است.
بیامد پیش گلرخ دلربایی
که بهر عقد بستاند رضایی
هوش مصنوعی: دختر زیبایی به سوی من آمد که با من برای برقراری دوستی یا رابطهای شروع کند.
چو گل را دید زیر خون بمانده
دلش با خون بهم بیرون بمانده
هوش مصنوعی: وقتی گل را دید که زیر خون باقی مانده، دلش از غم و درد مانند خون به جوش آمد.
سمنبر پیرهن چون گل دریده
ز نرگس لاله را جدول کشیده
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و ظرافت پوشش زنانه اشاره میکند که همچون گلی شاداب و جوان است. او همچنین به زیباییهای طبیعی مانند نرگس و لاله اشاره میکند که به نوعی نماد عشق و زیبایی هستند و در کنار هم جلوهای زیبا و دلانگیز را به وجود میآورند.
نشسته در میان خون بخواری
وزو برخاسته از جمله زاری
هوش مصنوعی: نشسته در خون، در حالی که بیتابی میکند و از میان زاریها بلند شده است.
شنوده از عروسی هر سخن را
از آن ماتم گرفته سروبن را
هوش مصنوعی: هر کسی که از جشن عروسی چیزی میشنود، در دلش غمی از ماتم و ناراحتی حس میکند.
سخن در شاهراه گوش رفته
خرد از شاهراه هوش رفته
هوش مصنوعی: سخن مانند جادهای است که به گوش میرسد، اما درک و فهم آن به دقت و توجه بیشتری نیاز دارد.
نه در دل رای ونه در عقل تدبیر
بگفته بر دو عالم چار تکبیر
هوش مصنوعی: نه در دل فکر و نه در عقل تدبیر وجود ندارد، بلکه تنها با چهار تکبیر میتوان به معنای حقیقی آن دو عالم دست یافت.
هوای هرمزش افگنده درجوش
وجود گلرخش گشته فراموش
هوش مصنوعی: آب و هوای گرم و داغ باعث شده است که عشق و زیبایی چهرهات را از یاد ببرم.
چو آینده چنان دید آن صنم را
زغم دربسته کرد آن لحظه دم را
هوش مصنوعی: وقتی آن معشوق آینده را به گونهای دید که غمش در دلش پنهان شده بود، در آن لحظه یک نفس عمیق کشید.
نزد دم تن زد و لختی بیاسود
که تا آن تاج برتختی بیاسود
هوش مصنوعی: نزدیک غروبخورشید را به استراحت پرداخت و لحظهای آرام گرفت تا آن تاج که بر سر دارد، به درستی و با آرامش بر تخت خود بنشیند.
نگار تلخ پاسخ، در بر ماه
بشیرینی پیامی دادش از شاه
هوش مصنوعی: عشوهگری زیبا، با تلخی پاسخ داد و از طرف پادشاه پیامی شیرین را به ماه رساند.
که خود را هشت جنت نقد بینم
چو شکّر زیر گل در عقد بینم
هوش مصنوعی: من خودم را مانند شکر زیر گل، در حالتی زیبا و دلپذیر مشاهده میکنم، که هشت بهشت را به صورت واقعی و ملموس درک میکنم.
ترا این عقد در عقبیست رانده
تو چون عقد گهر در عقد مانده
هوش مصنوعی: تو در آیندهای دور در بندی قرار گرفتهای، همانطور که مرواریدها در زنجیری گرفتارند.
نباید بود گل را سرگران گشت
که نتواند کس از رسم جهان گشت
هوش مصنوعی: نباید انتظار داشت که کسی به خاطر گل، از زندگی و واقعیتهای این دنیا دور شود و از وظایف و چالشهایش غافل بماند.
تو خورشیدی ترا ماهی بباید
تو خاتونی ترا شاهی بباید
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی و برای وجودت باید ماهی باشد، مانند این که برای یک ملکه، باید پادشاهی باشد.
همه کس را بجفتی اشیاقست
که بی جفتی خدایست آنکه طاقست
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگی به دنبال جفت و همراهی است، زیرا زندگی بدون همراهی مانند بینهایت و کمال در نظر خداوند است.
اگر چون دیگران جفتی کنی تو
بخوبی طاقی و جفتی زنی تو
هوش مصنوعی: اگر تو مثل دیگران شریک پیدا کنی و به خوشی رفتار کنی، به همان اندازه همواره در کنارش میمانی.
بباید جفت را برجان نهادن
چو جفتی جفته در نتوان نهادن
هوش مصنوعی: برای ارتباط برقرار کردن با دیگری، باید زندگی را در کنار هم ساخت؛ زیرا نمیتوان دو نفر را به راحتی از هم جدا کرد.
چو مردم در بر جفتی طرب کن
پری جفتی مگر جفتی طلب کن
هوش مصنوعی: وقتی انسان در کنار یکدیگر قرار میگیرد، باید با خوشحالی و نشاط همراه باشد. مگر اینکه بخواهد جفتی مناسب و همفکری پیدا کند.
چو ابرویی تو طاق از چشم آخر
همی جفتی طلب چون چشم آخر!
هوش مصنوعی: چشم تو مانند ابرو است که همچون قوسی زیبا شکل گرفته. پس از آخرین دیدار، تو همچنان به دنبال همانی که به چشمانت زیبایی میبخشد، میگردی.
چو شمعم سوختی ای مه چگویم
بده پروانه تا باشد بکویم
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که در حال سوختن است، ای ماه! چه بگویم؟ فقط درخواست میکنم که پروانهای داشته باشم تا بتوانم با او سخن بگویم.
گلش گفتا شهم دیوانه خواهد
که از شمعی چو من پروانه خواهد
هوش مصنوعی: گل به شمع میگوید که شمعی مانند من، پروانهای دیوانه را خواهد خواست.
ز نطع خود برون ره مینخواهم
چه پروانه دهم شه می نخواهم
هوش مصنوعی: من نمیخواهم از خیر و خوبی خودم چشمپوشی کنم، هرچند که حاضر نیستم برای کسی یا چیزی فدای شوم.
یقین دانم که نبود شاه خواهان
که گل گردد گلابی در سپاهان
هوش مصنوعی: میدانم که بدون حمایت یک پادشاه، نمیتوان گلابی را در سپاهان به گل تبدیل کرد.
نه بر نطع عروسی راه خواهم
نه رخ بر شه نهم نه شاه خواهم
هوش مصنوعی: من نه در پایکوبی مجلس عروسی شرکت میکنم، نه بر چهره پادشاه دست میزنم و نه به دنبال مقام و سلطنت هستم.
نه با او میل در میدان کشم من
نه با او اسپ در جولان کشم من
هوش مصنوعی: من نه با او در میدان دوستی کشم مبارزه، و نه با او سوار بر اسب در مسابقه میدوم.
پیاده میروم چون دلفروزی
بفرزینی رسم در نطع روزی
هوش مصنوعی: من به آرامی و با دقت قدم برمیدارم، همانطور که دلفریبان در روزی خاص و خوشایند بر زمین نرم حرکت میکنند.
گر او را پیل بالازر عیانست
مرازو، پیل بندی، در میانست
هوش مصنوعی: اگر او به قدرت و بزرگی مانند فیل معروف باشد، من هم در میان آنها به نوعی دیگر قدرت و تسلط دارم.
شه از من در غریبی مبتلا باد
و یا شهمات این نطع دو تا باد
هوش مصنوعی: ای پادشاه، در این دیاری که غریب هستم، دچار مشکل و سختی شدهام و یا اینکه حال و روز من مانند حالتی است که بر روی این میدان (یا بساط) دو حالت متفاوت وجود دارد.
چو آن زن پاسخ از گلرخ چنان یافت
سبک دل را چو مستان سرگران یافت
هوش مصنوعی: وقتی آن زن پاسخی را از چهره زیبا دریافت کرد، دل سبک و شادابش مانند حال مستانی که مست و غرق در خوشیاند، به وجد آمد.
دلش در نفرتی دید ونفوری
وزو نزد یکیی جستن چو دوری
هوش مصنوعی: دل او پر از نفرت و دوری است و به دنبال کسی میگردد که از او فاصله بگیرد.
زن آمد پیش شاه و گفت آن ماه
نخواهد بود هرگز جفت آن شاه
هوش مصنوعی: زن به نزد شاه آمد و گفت که آن ماه هرگز نخواهد بود که جفت آن شاه شود.
چو گویی جفت گیر اوسوک گیرد
نه زان مرغست کوکاووک گیرد
هوش مصنوعی: اگر بگویی که او با خوبی ارتباط برقرار میکند، در واقع به این معناست که او به درستی هماهنگ شده است و اینطور نیست که بخواهیم به هر نوع پرندهای بسنده کنیم.
چو سوسن ده زبان شد گل بیکبار
که آزادم چو سوسن من ازین کار
هوش مصنوعی: وقتی که سوسن صحبت کرد و به یکباره شکوفا شد، من نیز همانند سوسن از این وضعیت رهایی یافتم.
نه جفتی خواهم و نه جفت گیرم
وگر چون آتشی بی جفت میرم
هوش مصنوعی: من نه به دنبال شریکی هستم و نه میخواهم که شریکی پیدا کنم، بلکه مانند شعلهای از آتش، به تنهایی و بدون همراهی زندگی میکنم.
چه گر آتش ز بی جفتی بمیرد
بسوزد هرکه با او جفت گیرد
هوش مصنوعی: اگر آتش به دلیل تنهایی خاموش شود، هر کسی که با او همراه شود، خواهد سوخت.
ازان چون آتشی فارغ زجفتم
که نم در ندهم و در آب خفتم
هوش مصنوعی: از آن روز که از آتش خشم و ناراحتی رها شدم، دیگر نه به کسی آسیب میزنم و نه خود را در آب سرد غم و اندوه غرق میکنم.
چه گر خاکم نگردد گرد آخر
پدر نپسنددم در درد آخر
هوش مصنوعی: اگر من به خاک تبدیل شوم و در نهایت به گرد و غبار بروم، پدرم این سرنوشت را در نهایت نمیپذیرد و در آخرین لحظات دردم را تحمل نمیکند.
شه خوزان از آن پاسخ چنان شد
که گویی مغز او از استخوان شد
هوش مصنوعی: پادشاه خوزستان به قدری تحت تأثیر آن پاسخ قرار گرفت که انگار تمام وجودش دگرگون شده و ناپدید شده است.
برای کار آنسرو چمن را
بخواند او فیلسوف رایزن را
هوش مصنوعی: او برای انجام کاری به چمن آنسوی دنیا، فیلسوف و مشاور را دعوت میکند.
بدو گفتا چه جویم در مضیقی
زمانی خون این خور از طریقی
هوش مصنوعی: او به من گفت: در این تنگنا چه چیزی را جستجو میکنم؟ آیا خون من از راهی دیگر تامین میشود؟
نگین دل چنان در بند اینست
که دل دربند او همچون نگینست
هوش مصنوعی: دل به شدت به معشوق خود وابسته است، به طوری که این وابستگی مانند وابستگی نگین به نگینگاهش است.
حکیمش گفت رای تو نکوتر
که خسرو برترست و من فروتر
هوش مصنوعی: حکیم به او گفت که نظر تو بهتر است چرا که شاه بالاتر از من است و من در جایگاه پایینتری قرار دارم.
ولی هرچ آن بناکامی کنی ساز
اگر نورست نوری ندهدت باز
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که زحمت بکشی و تلاش کنی، اگر کار تو نادرست باشد، نتیجه خوبی نخواهی گرفت.
بنامی کار برخامی منه تو
اساسی را بناکامی منه تو
هوش مصنوعی: به نام تو، کارهایم را بر روی تو بنا میکنم و تو را اساس و پایهای برای موفقیتم قرار میدهم.
چو زین اندیشه غمناکست شهزاد
نباید بر دل، این اندیشه ره داد
هوش مصنوعی: اگر دل را به اندیشههای غم انگیز مشغول کنی، دیگر نمیتوانی خوشحال باشی. بنابراین، باید سعی کنی که به این افکار اجازه ندهی در دلات جا بگیرند.
چو وقت کشت شاخی را دهی پیچ
توان کشتن ولی برندهدت هیچ
هوش مصنوعی: زمانی که میخواهی شاخساری را بکاری، اگر به آن پیچ دهی، ممکن است نتوانی آن را بپروری، اما هیچ چیزی نمیتواند مانع از رشد آن شود.
چو گل را ناخوشی میآید از جفت
چو پسته لب بباید بست از این گفت
هوش مصنوعی: وقتی گل از همراهیاش ناراضی باشد، مانند پسته که باید دندانها را روی لب نگه دارد، باید سکوت کند و از گفتوگو پرهیز کند.
خوشی چندانکه گویی بیش باید
همه عالم برای خویش باید
هوش مصنوعی: خوشی آنقدر زیاد است که میتوان گفت باید تمام جهان برای خود انسان باشد.
قضا تدبیر ما بر هم شکستست
گشاد کارها بر وقت بستست
هوش مصنوعی: سرنوشت و مقدر ما را تغییر داده و نقشههای ما به هم ریخته است؛ اما در عوض، کارها به موقع و درست انجام شدهاند.
اگر صد موی بشکافم ز تدبیر
برون نتوان شدن مویی ز تقدیر
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تمام رشتههای کار را بررسی کنم و راه حلی پیدا کنم، باز هم نمیتوانم سرنوشتم را تغییر دهم.
بباید نامهیی آغاز کردن
ازین اندیشه دل پرداز کردن
هوش مصنوعی: باید نامهای شروع کرد و از این فکر دل را پر کرد.
سخن گفتن چو شکّر از دل آنگاه
فرستادن بدست قاصد شاه
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از دلش سخن بگوید، مانند شیرینی در کلامش جلوهگر خواهد بود و سپس این سخن را به فردی که مسئول ارسال پیام است، میسپارد.
خوش آمد شاه را زان رای عالی
بجای آورد آنچ او گفت حالی
هوش مصنوعی: شاه با آن نظر بلند و والا، سخنانش را به خوبی در عمل پیاده کرد و بر اساس آنچه گفته بود، اقدام نمود.
دبیری آمد و نامه ادا کرد
بنای نامه بر نام خدا کرد
هوش مصنوعی: یک نویسندهای آمد و نامهای نوشت و در ابتدای نامه نام خدا را ذکر کرد.
پس از گل کرد حرفی چند آغاز
که ممکن نیست کردن این گره باز
هوش مصنوعی: پس از آنکه گل صحبت کرد و نکاتی را مطرح کرد، مشخص شد که این مشکل قابل حل نیست و نمیتوان این گره را باز کرد.
که گر با گل بگویم این سخن را
در آویزد بگیسو خویشتن را
هوش مصنوعی: اگر با گل درباره این موضوع صحبت کنم، ممکن است او خود را در گیسوانش بپیچد.
توان کرد از چنین یاری تحاشی
سزد گر در چنین کاری نباشی
هوش مصنوعی: اگر در چنین کاری شرکت نداشته باشی، لازم است که از چنین کمک و یاری خودداری کنی.
ترا گر گل نباشد غم نیاید
سپاهان را ز یک گل کم نیاید
هوش مصنوعی: اگر تو گل نباشی، غم و اندوهی بر دل سپاهان نخواهد نشست؛ زیرا از یک گل کم نخواهد شد.
پدر شویی که او جوید رضا داد
اگر دختر ترا خواهد ترا باد
هوش مصنوعی: اگر بخواهی پدر شوئی، باید راضی باشی و دلخوش باشی به این که اگر کسی دخترت را خواست، به او اجازه بدهی.
چو بنوشتند و نامه درنوشتند
ز مشک و عنبرش مهری سرشتند
هوش مصنوعی: وقتی نامه نوشتند و آن را تنظیم کردند، با عطر مشک و عنبر، بر روی آن مایه خاصی گذاشتند.
سپردندش بدست قاصد شاه
نهاد آن مرد قاصد پای در راه
هوش مصنوعی: او را به قاصد شاه سپردند و آن مرد قاصد قدم در مسیر گذاشت.
برشه رفت و چون شه نامد برخواند
ز هر قصری بزرگان را بدرخواند
هوش مصنوعی: برشته رفت و چون پادشاه نیامد، از هر کاخی بزرگان را به مهمانی دعوت کرد.
ز خشم شاه خوزستان سخن گفت
که طاقم کرد شه زان سیمتن جفت
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که به دلیل خشم شاه خوزستان، موضوعی را بیان میکند که چگونه شاه به خاطر آن موضوع، تصمیمی گرفته و واکنشی نشان داده است. به نوعی، او به عواقب رفتار و برخوردهای شاه اشاره میکند.
زبانم داد تا گل یارم آید
چو دل او داردم دلدارم آید
هوش مصنوعی: زبانم نشان میدهد که محبوبم را میبینم، زیرا وقتی دل او را دارم، محبوبی به سمت من میآید.
چو شکّر هر دو باهم دوست باشیم
چو پسته هر دو در یک پوست باشیم
هوش مصنوعی: ما باید مانند شکر که همیشه با هم شیرین است، با هم دوستی کنیم و مانند پسته که در یک پوست قرار دارد، در کنار یکدیگر زندگی کنیم.
ز گل چون دیده بر سر باشمش من
وکیل خرج شکّر باشمش من
هوش مصنوعی: من با گلبرگها به او نگریستم و از این رو میخواهم مثل وکیلی به او رسیدگی کنم و برایش شیرینی فراهم کنم.
کنون از گفتهٔ خود سرگران شد
زبون آن سبک دل چون توان شد
هوش مصنوعی: اکنون آن شخص سبکدل که از حرفهایش ناراحت شده، به خود آمده و میفهمد که چطور باید رفتار کند.
وفا جستن ز تر دامن محالست
که دوران وفاراخشک سالست
هوش مصنوعی: وفا کردن و پایبند بودن به کسی که احساساتش به سرعت تغییر میکند، امکانپذیر نیست، چون این نوع وفا مثل عطر و بوی خوشی است که در فصلهای خشک و بیثمر از بین میرود.
بسی نام وفا گوشم شنیدست
ولی هرگز ندیدم، تا که دیدست
هوش مصنوعی: بسیاری از نام وفا و صداقت را شنیدهام، اما هرگز واقعا آن را ندیدهام تا اینکه با چشم خودم دیدم.
خبر هست از وفا لیکن عیان نیست
وفاگر هست قسم این جهان نیست
هوش مصنوعی: خبر از وفاداری وجود دارد، اما به وضوح به چشم نمیخورد. وفادارانی وجود دارند، اما قسم میخورم که چنین جهانی نیست.
منم امروز شمع پادشاهان
ز من در پرده مینازد سپاهان
هوش مصنوعی: من امروز مانند شمعی در کنار پادشاهان قرار دارم و از من سپاهیان در سایهی نور میدرخشند.
اگر بر کین من آرد جهان دست
کنم کوری دشمن را جهان پست
هوش مصنوعی: اگر دنیا با تمام قدرتش بخواهد به من آسیب برساند، من بهگونهای عمل میکنم که دشمنانم را نابینا و درمانده سازم و این دنیا را برای آنها بیارزش و پست میکنم.
وگر کژبازد این خاکستری نطع
ببیند نطع و خاکستر علی القطع
هوش مصنوعی: اگر کسی در این خاکستری که به نظر میآید نطع (فرش) را ببیند، بدون شک نطع و خاکستر را مشاهده خواهد کرد.
بچشمم هفت دریا جز کفی نیست
ز چشمم هفت دوزخ جز تفی نیست
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که در نگاه من، هفت دریا تنها به اندازه یک کف دریاچه است و همچنین هفت دوزخ فقط به اندازه یک زبانه آتش میباشد. به عبارت دیگر، همه چیز در چشم من به مقدار خیلی کمی کاهش یافته است و اهمیت چندانی ندارد.
جهان گر آب گیرد من بشولم
از آن معنی که نرسد بر پژولم
هوش مصنوعی: اگر دنیا به حیات خود ادامه دهد، من نیز از آنچه که نمیتوانم به درستی درک کنم، جدا میشوم.
ز شمشیرم کبودی آشکارست
که بحری گوهری و آبدارست
هوش مصنوعی: زجر و سختی که از ضربههای من به دیگران وارد میشود، به وضوح نمایان است؛ چرا که من همچون دریای پر از جواهر و زیوری ارزشمند هستم.
گر آبستن ز من اندیش گیرد
چنین راه عدم در پیش گیرد
هوش مصنوعی: اگر از من باردار شود، اینگونه فکر میکند و راهی به سمت نیستی برمیگزیند.
مه نو گرچه بس کهنه عزیزست
بپیش رای من نو کیسه چیزست
هوش مصنوعی: ماه نو با اینکه خیلی قدیمی است، همچنان برای من با ارزش و عزیز است. اما در مقایسه با آن، کیسهی نو چیز دیگری است.
نمیبینی که در کسب شعاعی
کند منزل بمنزل انتجاعی
هوش مصنوعی: آیا متوجه نیستی که در تلاش برای به دست آوردن نور، از جایی به جای دیگر میروی و مانند یک انعکاس حرکت میکنی؟
که باشد شاه خوزستان که امروز
بگردد از چو من شاهی دل افروز
هوش مصنوعی: چه کسی میتواند مانند شاه خوزستان باشد که امروز از من، شاهی که دل را شاد میکند، بگذرد؟
ز بد نامی هوای جنگ دارد
ز دامادی شاهی ننگ دارد
هوش مصنوعی: دولت و خوشبختی را نمیخواهد و از جنگ و درگیری گریزان است، زیرا به شکوه و مقام سلطنت و نام نیک اهمیت میدهد.
چرا دل را ازو دردی نمایم
من او را این زمان مردی نمایم
هوش مصنوعی: چرا باید دل خود را به درد آورم؟ در این لحظه، او را به گونهای دیگر معرفی میکنم.
بگفت این و سپه بیرون فرستاد
ز هامون گرد بر گردون فرستاد
هوش مصنوعی: سخن را گفت و سپاه را به بیرون فرستاد، گرد و غبار را به آسمان فرستاد.
ز هر جانب چو آتش لشکر آمد
بگردون گرد بر گردون برآمد
هوش مصنوعی: از هر سو، مانند آتش، لشکرهایی به آسمان هجوم آوردند و دور آسمان را احاطه کردند.
ز لشکرگاه بانگ نای زرّین
برآمد تا بلشگرگاه پروین
هوش مصنوعی: صدای نی طلایی از اردوگاه بلند شد و به گوش سپیده دم رسید.
دمی صد کوس در صد جای میکوفت
علم بر وزن هر یک پای میکوفت
هوش مصنوعی: در هر لحظه، صد نوا و صدا در فضای میپیچد و علم و دانش به اندازه هر گام و حرکت، بر زمین کوبیده میشود.
ز زیر گرد عکس تیغ میتافت
چو سیاره ز زیر میغ میتافت
هوش مصنوعی: ز زیر لبهی تیغ، نوری میدرخشد مانند اینکه سیارهای از زیر ابرها نور افشانی میکند.
ز بس لشکر که با هم انجمن شد
چو دریا کوه آهن موجزن شد
هوش مصنوعی: به خاطر تجمع فراوان نیروها، مانند دریا کوهی از آهن در حال نوسان و جنبش شده است.
زمین از پای اسپان خاک میریخت
هوا چون خاک بیزان خاک میبیخت
هوش مصنوعی: زمین بهخاطر نعلهای اسبها خاک را به هوا میانداخت و همچون خاکی که در زیان میریزد، خاک پراکنده میشد.
چو شب در پای اسپ اشکال آمد
قراضه با سر غربال آمد
هوش مصنوعی: وقتی شب به پایان میرسد، مانند اینکه چیزی در لا به لای اشکها پیدا شود، آن وقت وضوحی مانند سر غربال نمایان میشود.
ز زیر قلعهٔ این چرخ گردان
ز لب زنگی شب بنمود دندان
هوش مصنوعی: از زیر دایرهٔ این آسمان در حال چرخش، شب با دندانهای زنگی خود را نشان میدهد.
هزاران مرغ زیر دام رفتند
ز قصر نیلگون بر بام رفتند
هوش مصنوعی: هزاران پرنده از قصر آبی رنگ بر بام پرواز کردند و به دام افتادند.
بصد چشم چو نرگس هر ستاره
باستادند بر لشکر نظاره
هوش مصنوعی: با صد چشم مانند نرگس، هر ستاره به تماشا ایستاده است در برابر لشکری از زیبایی.
چو شب از خرگه گردون برون شد
ستاره چون دم اسپان نگون شد
هوش مصنوعی: وقتی شب از آسمان برچیده شد، ستارهها مانند دمی که از گردن اسب آویزان شده، به زمین افتادند.
زبان برداشت مرغ صبحگاهی
منادی کرد از مه تا بماهی
هوش مصنوعی: پرنده صبحگاهی با صدای خود خبر از آغاز روز میدهد و از صبح تا شام پیام اشتیاق و زندگی را منتقل میکند.
چو مردم را ز روز آگاه کردند
بفال نیک عزم راه کردند
هوش مصنوعی: وقتی مردم را از روز آگاه کردند، با امید به نیکی راهی را انتخاب کردند.
براندند از سپاهان شاه و لشکر
بخوزستان شدند از راه یکسر
هوش مصنوعی: شاه و لشکر سپاهان را شکست دادند و به طور کامل به خوزستان رفتند.
چو زیشان شاه خوزستان خبر یافت
سپاهی کردگرد و کار در یافت
هوش مصنوعی: زمانی که او از خبر شاه خوزستان آگاه شد، ارتشorganize کرد و به کارهایش پرداخت.
میان دربست بر کین شاه خوزی
خزانه در گشاد و داد روزی
هوش مصنوعی: در میان یک وضع بحرانی و پرتنش، خزانهای در دسترس قرار گرفت که روزی را تأمین میکند.
اگر گنجی نبخشی بر سپاهت
سپه بی گنج کی دارد نگاهت
هوش مصنوعی: اگر به نیروهایت امکانات و ثروتی ندهی، آنها چطور میتوانند به تو توجه کنند و از تو حمایت کنند؟
بسیم و زر سپه را کرد قارون
ز خوزستان سپاه آورد بیرون
هوش مصنوعی: قارون با طلا و زر، سپاه را از خوزستان به بیرون آورده است.
همه روی زمین لشکر کشیدند
دو رویه صفدران صف برکشیدند
هوش مصنوعی: تمام مردم روی زمین به میدان آمدهاند و دو دسته از سربازان آماده نبرد شدهاند.
گروهی را بکف شمشیر برّان
ز خشم دشمنان چون شیر غرّان
هوش مصنوعی: گروهی با شمشیر تیز و بران، از روی خشم به دشمنان خود حمله میکنند و همچون شیرانی غران و خشمگین میجنگند.
گروهی با سنانهای زره سم
ز سر تا پای در آهن شده گم
هوش مصنوعی: گروهی با تجهیزات جنگی و زرهپوش، کاملاً در آتش و خطر قرار دارند.
گروهی نیزهها بر کف گرفته
جهانی نیستان در صف گرفته
هوش مصنوعی: گروهی با نیزههایشان آمادهاند و در صف، جهانی را مانند نیستان تشکیل دادهاند.
گروهی بی محابا ناوک انداز
ز کینه سر کشان را سینه پرداز
هوش مصنوعی: گروهی بدون ترس و پر از کینه، به سمت دشمنان تیرپرانی میکنند و حسی عمیق و جنگجویانه دارند.
گروهی خشت و ناچخ تیز کرده
ترش استاده شورانگیز کرده
هوش مصنوعی: گروهی از مردم با تیز کردن وسایل خود، در حال آمادهسازی برای ایجاد حرکتی هیجانانگیز و شورآفرین هستند.
گرفته یک طرف شیران جنگی
کمان چاچی و تیر خدنگی
هوش مصنوعی: یک طرف میدان، شیران جنگی آماده شدهاند، کمان و تیرهایی در دست دارند.
گرفته یک گُرُه گرز گران را
گشاده دست و بر بسته میان را
هوش مصنوعی: گروهی از مردان قوی و با قدرت، با دستانی باز و آماده، در حال مقابله با چالشها و مشکلات هستند. آنها به خوبی در وسط میدان حضور دارند و هیچ چیزی نمیتواند مانع عزم و ارادهشان شود.
دو رویه هندوان جوشان تر از نیل
شده آیینه زن از کوههٔ پیل
هوش مصنوعی: دو رویه هندوان، مانند آب نیل، به شدت در حال جوشیدن هستند و زن آینهدار از کوه فیل برخاسته است.
بغرّیدن بگوش آمد چنان کوس
که گفتی با زمین خورد آسمان کوس
هوش مصنوعی: صدای غرش و زوزهای به گوش میرسد که به اندازهای قوی است که انگار زمین و آسمان به هم برخورد کردهاند.
چنان آواز او در عالم افتاد
که گفتی هر دو عالم برهم افتاد
هوش مصنوعی: صدای او چنان در جهان پیچید که گویی همهی عالمها به هم گره خوردند و به هم ریختند.
ز مغرب تا بمشرق مرد بگرفت
ز هامون تا بگردون گرد بگرفت
هوش مصنوعی: از غرب تا شرق، تمامی مردان را به خود مشغول کرده و از کنار آب تا آسمان، همه جا را در بر گرفته است.
چو چرخ از گرد میغی بست هموار
ز بانگ کوس رعد آمد پدیدار
هوش مصنوعی: وقتی که ابرها گرد هم میآیند و طوفانی ایجاد میشود، صدای رعد مانند صدای طبل به گوش میرسد و آسمان صاف و روشن میشود.
ز شمشیر سرافگن برق میجست
ز پیکان زره سم راه بربست
هوش مصنوعی: از تیغی که بر سر دشمن فرود میآمد، نوری میدرخشید و نیزهای که بر زرهی اسب فرود میآمد، راه را مسدود میکرد.
از آن میغ و از آن رعد و از آن برق
پر از باران خونین غرب تا شرق
هوش مصنوعی: از آن ابرها و رعد و برق و باران خونین که از غرب تا شرق گسترده شدهاند.
همه روی زمین شنگرف بگرفت
ز خون هر سوی رودی ژرف بگرفت
هوش مصنوعی: تمام زمین را رنگ سرخ خون در بر گرفته و هر طرف، رودخانهای عمیق از آن خون جاری است.
زمین از خون مردان موج زن گشت
سپر چون خشت و جوشنها کفن گشت
هوش مصنوعی: زمین به خاطر خون مردان به تپش درآمد و مثل سپر، سخت و محکم شد و لباسهای زرهی تبدیل به کفن شد.
زهر سو کشته چندانی بپیوست
که راه جنگ بر لشکر فرو بست
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که در چندین زمینه یا جبهه، تعداد زیادی کشته شدهاند، به طوری که راه جنگ و ادامه نبرد برای نیروهای لشکر مسدود شده است.
تن از اسپ و سر از تن سرنگون شد
فلک صحرا زمین دریای خون شد
هوش مصنوعی: بدن مانند اسب به زمین افتاده و سر از بدن جدا شده است. آسمان صحرا به دریایی از خون تبدیل شده است.
ز عهد نادرست چرخ دوّار
شه خوزان شکسته شد بیکبار
هوش مصنوعی: به دلیل ظلم و نادرستیای که در دوران گذشته وجود داشته، سرنوشت و چرخ روزگار به طور ناگهانی دچار تحول و تغییر شد.
چو مرغ خانگی از هیبت باز
هزیمت شد بسوی شهر خود باز
هوش مصنوعی: مانند پرندهای که به خاطر ترس از عقاب، به سوی شهر خود فرار میکند.
همه شب کار جنگ روز میساخت
چو شمعی مضطرب با سوز میساخت
هوش مصنوعی: در طول شب، او به مدت طولانی به فکر و تدبیر جنگ روز میپرداخت، مانند شمعی که در حال سوختن و لرزیدن است.
در آنشب گل بیامد پیش دایه
چو خورشیدی که آید پیش سایه
هوش مصنوعی: در آن شب، گل به دایه نزدیک شد مانند خورشیدی که به سایهاش نزدیک میشود.
پراکنده شده در سوز رشکش
بنات النعش از پروین اشکش
هوش مصنوعی: در سوز و اشتياق عشق، پرتو زیباییهای دختران آسمانی از ستاره پروین در چشمانم پخش شده است.
مژه چون سوزنی در خون سرشته
که نتوان بست این تب را برشته
هوش مصنوعی: مژه همچون سوزنی در خون آغشته شده است، به گونهای که نمیتوان این تب را مهار کرد.
شده از دست دل سر رشتهٔ من
که نتوان دوخت این برهم بسوزن
هوش مصنوعی: دل من دیگر نتوانسته است کنترلش را در دست بگیرد و این دوختن را با سوزن محال کرده است.
اگر شه شهر خوزستان بگیرد
گل عاشق از این خذلان بمیرد
هوش مصنوعی: اگر شاه شهر خوزستان به قدرتی دست یابد، عاشق از این ناامیدی و ناکامی خواهد مرد.
بر هرمز دل افروزیم نبود
چنان رویی دگر روزیم نبود
هوش مصنوعی: در سرزمین هرمز، ما به عشق دل میافروزیم و چنین چهرهای در روزگار دیگر پیدا نمیشود.
بچربی دایه گفتش تو مکش خویش
که شب آبستنست و روز در پیش
هوش مصنوعی: زن دایه به او میگوید: تو نباید خودت را به خطر بیندازی، زیرا شب زمان زایمان است و روزی روشن در پیش داریم.
اگرچه هست ترس امید میدار
دل اندر مهر آن خورشید میدار
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است ترس وجود داشته باشد، اما امیدوار باش و دل نگرانی نداشته باش و نسبت به محبت آن خورشید، اطمینان داشته باش.
اگر طاوس، ماری در پی اوست
وگر خرماست خاری در پی اوست
هوش مصنوعی: اگر طاووس زیبایی دارد، همچنان که ماری به دنبال اوست؛ یا اگر خرما میبار آورد، خاری نیز در پی آن است.
چو هرمز نقد داری عقد میساز
مسوز از نسیه و با نقد میساز
هوش مصنوعی: هرگاه که پول نقد داری، برای انجام کارها و معاملات خود اقدام کن و به دنبال قرض و بدهی نرو، زیرا در این صورت به مشکلات بیشتری دچار خواهی شد. با دارایی خود پیش برو و از منابع موجود بهره ببر.
بسا کس کز هوس جوبی فرو برد
درآمد دیگری و آب او برد
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به خاطر هوس و خواستههای خود، به طمع و دزدی از مال دیگران میافتند و در نتیجه، خود را در مشکلات و بحرانها گرفتار میکنند.
ز تو شاه سپاهان مانده در جنگ
چو شکّر هرمزت آورده در تنگ
هوش مصنوعی: از تو، شاه سپاهان در جنگ، مانند شکر در تنگ هرمز باقی مانده است.
یکی بهر تو در رنجی نشسته
دگر یک بر سر گنجی نشسته
هوش مصنوعی: یک نفر به خاطر تو در سختی و زحمت است، در حالی که نفر دیگری بر روی ثروتی نشسته و خوشحال است.
یکی در عشق رویت میزند تیغ
دگر یک را ز تو کاری بآمیع
هوش مصنوعی: در عشق تو، کسی با شمشیری به کسی دیگر حمله میکند و دیگری را با کارهایی که از تو الهام گرفته روانه میکند.
کنون باری در شادیت بازست
که ازتو تا بغم راهی درازست
هوش مصنوعی: حالا وقت آن است که دوباره در شادیات بگنجی، زیرا فاصلهای طولانی بین تو و اندوه وجود دارد.
ز جان افروز دل خوش دار امروز
مباش از دی و از فردا جگر سوز
هوش مصنوعی: امروز را غنیمت بشمار و از آن لذت ببر، چرا که بیهوده به گذشته و آینده فکر نکنی.
بجز امروز نقد ما حضر نیست
که دی بگذشت و از فردا خبر نیست
هوش مصنوعی: غیر از امروز، هیچ دارایی مشخصی نداریم؛ زیرا دیروز سپری شده و از فردا هیچ اطلاعاتی نداریم.
ز گفت دایه گل در شادی آمد
وزو چون سرو در آزادی آمد
هوش مصنوعی: از صحبت دایه، گل به شادابی رسید و مانند سروی در آزادی و رهایی جلوه گر شد.
چو در روز دوم این طاس زرّین
بریخت از طشت زر سیماب پروین
هوش مصنوعی: در روز دوم، این کاسهٔ طلایی از ظرف سیمین پر از مایع درخشان گوهر شب تاب ریخت.
هزیمت شد سپاه زنگ یکسر
زمین شد سندروسی رنگ یکسر
هوش مصنوعی: سپاهیان زنگ شکست خورده و زمین به رنگ سندروس درآمده است.
خروشی از پگه خیزان برآمد
ز صحرا بانگ شبدیزان برآمد
هوش مصنوعی: از دشت صدای بلندی به گوش رسید، مانند نغمهای از شبدیزان که به سمت آسمان میپیچید.
دو روبه بانگ کوس از دور برخاست
ز حلق نای صوت صور برخاست
هوش مصنوعی: دو طائر به صدا درآمدند، صدای نای را از دور شنیدند و نغمهای زیبا در فضا پیچید.
ز بس مردم که آن ساعت زمین داشت
قیامت گوییا پنهان کمین داشت
هوش مصنوعی: به خاطر تعداد زیادی از مردم که در آن لحظه روی زمین بودند، گویی زمین خود را برای وقوع قیامت آماده کرده بود.
جناح و قلب از هر سوی شد راست
ز سینه چون جناحی، قلب برخاست
هوش مصنوعی: از هر طرف، بال و دل به درستی قرار گرفتند و از سینه، مانند بالی که پرواز میکند، دل به حرکت درآمد.
پی هم لشکری چون قطره از میغ
ستاده با هزاران تیغ یک تیغ
هوش مصنوعی: سپاهی مانند قطرههای باران از ابر در کنار هم ایستادهاند و هر یک از آنها با هزاران شمشیر آماده نبرد است.
چنان درهم شده رمح زره سم
که کرده روشنی ره بر زمین گم
هوش مصنوعی: چنان تیر زره و سم در هم آمیخته که روشنایی مسیر را بر روی زمین محو کرده است.
اگر سیماب باریدی چو باران
بماندی بر سنان نیزه داران
هوش مصنوعی: اگر نقره مانند باران بر زمین بریزد، بر نیزههای سربازان نیز باقی میماند.
ز بس چستی که بر سرهای نیزه
نگه میداشتی سیماب ریزه
هوش مصنوعی: به خاطر چابکی و سرعتی که داری، مانند مایعی زنده و روان بر نوک نیزهها قرار میگیری.
سپه داران سپه در هم فگندند
صلای مرگ در عالم فگندند
هوش مصنوعی: سربازان و فرماندهان خود را به چالش کشیدند و صدای مرگ را در جهان به گوش رساندند.
چو برگ گندنا تیغی ربودند
ز تن چون گندناسر میدرودند
هوش مصنوعی: مثل برگی که از درخت گندنا جدا شده، تیغی از بدنش برداشته میشود، همانطور که گندناسر در حال نوشیدن است.
ز بس خون کرد و لشکر ریخت در راه
ز عکس خون شفق شد چهرهٔ ماه
هوش مصنوعی: به خاطر شدت جنگ و ریزش خون، ماه چهرهاش از رنگ خون شفقگون شده است.
ز خون و خوی مشام خاک بگرفت
زمین را ره نماند افلاک بگرفت
هوش مصنوعی: زمین با خون و ویژگیهای انسانی آغشته شده است و دیگر راهی برای به آسمان نمانده است.
جهان از سرکشان آن روز جان برد
زمین از گرد، سربر آسمان برد
هوش مصنوعی: در آن روز، زمین از نافرمانی و شورش مردم به تنگ آمده بود و به آسمان شکایت میکرد.
بآخر با دلی چون شمع سوزان
شکسته خواست آمد شاه خوزان
هوش مصنوعی: در نهایت، دلی که مانند شعله شمع میسوزد و شکسته شده است، خواست که به دیدن شاه خوزان بیاید.
ندادش دست دولت هیچ یاری
ز بی دولت نیاید شهریاری
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به کسی که از نعمت و امکانات بیبهره است کمک کند، چون کسی که خود در سختی به سر میبرد، نمیتواند حاکم و رهبری موثر باشد.
ستاده بود هرمز بر کناری
میان در بسته در زین راهواری
هوش مصنوعی: هرمز در کناری ایستاده بود و در بستهای در برابر او قرار داشت که او را از ورود به راهی خاص بازمیداشت.
کمندش فتح بر فتراک بسته
سمندش ماه نو بر خاک بسته
هوش مصنوعی: زنجیر کمندش بر پاهای فتراک محکم شده و سمندش مانند ماه نو در کنار زمین قرار گرفته است.
یکی خودی چو آیینه بسربر
یکی جوشن پلنگینه ببر در
هوش مصنوعی: کسی که خود را مانند آینه صاف و روشن کند، میتواند به سهولت از ویژگیهای برجسته و قوای درونیاش بهرهبرداری کند. او همانند یک زره نیرویی قدرتمند عمل خواهد کرد.
بشمشیر آتش از آهن فشانده
چو کوهی سیم در آهن بمانده
هوش مصنوعی: با شمشیری آتشین که از آهن ساخته شده، مانند کوهی از نقره در دل آهن باقی مانده است.
تکاور را ز پیش صف برانگیخت
ز لب از کین چو دریا کف برانگیخت
هوش مصنوعی: رزمندهای را از جلوی صف خارج کرد، به مانند امواج دریا که از حس انتقام خروش برمیآورند.
بسرسبزی درآمد چون درختی
مبارز خواست و جولان کرد لختی
هوش مصنوعی: به رنگ و طراوتی درآمده مانند درختی که آمادهی نبرد است و لحظهای به فعالیت و جنب و جوش پرداخته است.
ظفر با تیغ او همپشت میشد
حسودش کفش در انگشت میشد
هوش مصنوعی: کسی که با تیغ او به پیروزی میرسید، حسودان از غم و حسرت به حالت ناتوانی و زخم کفش به انگشتان خود میرسیدند.
چنان بانگی برآورد از جگرگاه
که در لرز اوفتاد از کوه تا کاه
هوش مصنوعی: چنان فریادی از عمق جانش بلند شد که همه چیز از کوه تا کاه به لرزه درآمد.
ز بانگ او سپه در جست از جای
نمیدانست یک پر دل سر از پای
هوش مصنوعی: از صدای او، سپاه در جستجوی او به حرکت درآمد، و کسی که دل بزرگی داشت، نمیدانست که از کجا شروع کند.
جوانی بود بهزاد از سپاهان
که بودی پهلوان پادشاهان
هوش مصنوعی: یک جوان بنام بهزاد از سپاهان وجود داشت که در میان پادشاهان، پهلوانی برجسته و مشهور بود.
به پیش هرمز آمد تیغ در دست
بتندی نعره زد چون شیر سرمست
هوش مصنوعی: به سمت هرمز رفت و با تیغی در دست، با شجاعت و نعرهای بلند مانند شیر مست به میدان آمد.
که من سالار گردان نبردم
کجادر چشم آید هیچ مردم
هوش مصنوعی: من رئیس و پیشوای میدان جنگ هستم، اما هیچ انسانی در چشمم نمیآید.
اگر یک مرد در چشمم نماید
درون آینه جسمم نماید
هوش مصنوعی: اگر یک مرد را در چشمهای خود ببینم، مانند این است که وجود او در آینه جسم من منعکس شده است.
جهان جز من جهانداری ندارد
وگر دارد چو من باری ندارد
هوش مصنوعی: این دنیا هیچکس را جز من نیست که به اندازه من قدرت و اراده داشته باشد، و اگر هم کسی باشد، به اندازه من اهمیت و ارزش ندارد.
بگفت این و گشاد از بر کمند او
بشه رخ اسپ را بر شه فگند او
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و کمندش را رها کرد و بر روی اسبش را به سوی شاه پرتاب کرد.
درآمد هرمز و بگشاد بازو
همی برد از تنورش در ترازو
هوش مصنوعی: هرمزد وارد شد و دستانش را باز کرد و همزمان باعث شد که از تنور، چیزی به وزنه بیفزاید.
بزد بهزاد را بر سینه ناچخ
بیک ضربت فرستادش بدوزخ
هوش مصنوعی: به بهزاد ضربهای زدند و او را به جهنم فرستادند.
چو زخمش بر دل بهزاد آمد
با حسنت از فلک فریاد آمد
هوش مصنوعی: وقتی زخم دل بهزاد به وجود آمد، زیبایی تو از آسمان به فریاد درآمد.
عزیو اهل خوزستان چنان شد
که رعدی از زمین بر آسمان شد
هوش مصنوعی: اهالی خوزستان به گونهای دچار تغییر و تحول شدند که مانند رعد و برقی که از زمین به آسمان میپرد، ناگهان در موقعیتی جدید قرار گرفتند.
برینسان مرد میافگند بر راه
که تا افگنده شد افزون ز پنجاه
هوش مصنوعی: مردی در مسیر درختی کاشت و وقتی پخته و بزرگ شد، بیش از پنجاه میوه داد.
شفق میریخت تیغش همچو باران
وزو چون برق سوزان تیغداران
هوش مصنوعی: شفق مانند باران تیغهایش را میریخت و داغی همچون برق سوزان، بر مجروحان و شمشیرزنان مینمود.
ز بس خون کو فشاند از دشمن خویش
خلوقی کرد جوشن بر تن خویش
هوش مصنوعی: به خاطر این که دشمنش بسیار آهنگ جنگ و خونریزی کرده، او لباس جنگ را بر تن کرده و آماده نبرد شده است.
سراپای اوفتاده راه بر سر
ز هر بی سر تنی بنگاه بر سر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی تصویر فردی را توصیف میکند که در حالتی خاص و معنادار قرار دارد. او تمام وجودش به زمین افتاده و در عین حال، به دیگران و وضعیت آنها توجه دارد. این پیام به نوعی به معنای درد و رنج مشترک انسانها و پیوند میان آنها اشاره دارد، به طوری که در حالی که خود در رنج است، به اطراف خود نیز توجه میکند و درک میکند که دیگران نیز به نوعی درگیر مشکلات و سختیها هستند. این تصویر به ما یادآوری میکند که در سختیها و چالشها، همدلی و همراهی با دیگران اهمیت دارد.
چو هرمز دشت خوزان پر ز خون کرد
علم شاه سپاهان سرنگون کرد
هوش مصنوعی: زمانی که هرمز، دشت خوزستان را پر از خون کرد، پرچم شاه سپاهان را به زمین انداخت.
شکست آمد برو و شد هزیمت
گرفتند آن سرافرازان غنیمت
هوش مصنوعی: شکست به سراغ او آمد و او را شکست داد. آن warriors با افتخار غنیمت را به دست آوردند.
نه چندان یافتند آن قوم هر چیز
که حاجتشان بود هرگز دگر نیز
هوش مصنوعی: آن قوم هرگز آنچه را که به آن نیاز داشتند، به راحتی نیافتند، و دیگر بار نیز موفق نشدند.
شه آنگه خواند هرمز را باعزاز
ز هر سو پیش میدادند ره باز
هوش مصنوعی: شه (پادشاه) به هرمز (یک شخصیت دیگر) گفت که از هر طرف راه را برای او باز میکنند و هدیههایی را به او تقدیم میکنند.
درآمد هرمز از در شادمانه
ثنا گفتش بسی شاه زمانه
هوش مصنوعی: هرمزد با شادی و سرور از در وارد شد و به ستایش فراوانی از شاه زمانه پرداخت.
سپهداری آن لشکر بدو داد
بدست خویشتن افسر بدو داد
هوش مصنوعی: فرماندهی آن ارتش را به او سپرد و خود نیز فرماندهی را به او داد.
بدو گفتا ندانستیم هرگز
که دستانیست رستم پیش هرمز
هوش مصنوعی: او به او گفت: ما هرگز ندانستیم که دستانی که در برابر هرمز قرار دارد، متعلق به رستم است.
تویی پشتی سپهداران دین را
تویی مردی، همه روی زمین را
هوش مصنوعی: تو پشتوانه و حمایتکنندهی فرماندهان دین هستی، تو مردی که در سراسر زمین شناخته شدهای.
ظفر نزدیک بادت چشم بددور
حسودت مانده در ماتم تو در سور
هوش مصنوعی: پیروزی نزدیک است، و چشم بد از حسودان دور خواهد بود؛ آنها همچنان در غم و اندوه تو باقی ماندهاند.
گر این سرکش نبودی پای برجای
نماندی تاج بر سر تخت بر پای
هوش مصنوعی: اگر این دلیری و سرکشی نبود، هیچگاه بر پای نایستادی و تاج بر سر نداشتی.
کدامین بحر و کان را این گهر بود
کدامین باغبان را این پسر بود
هوش مصنوعی: کدام دریا یا معدن گوهری به این ارزش دارد و کدام باغبان چنین فرزندی را دارد؟
بطلعت چهرهٔ جمشید داری
بچهره فرّهٔ خورشید داری
هوش مصنوعی: چهرهات مانند چهرهٔ جمشید زیباست و همچون نور خورشید، جلال و شکوه خاصی داری.
ازین علم و ازین فرّ و ازین زور
شود صد پیل پیشت بر زمین مور
هوش مصنوعی: از این علم و قدرت و نیرو، میتوان به اندازهی صد فیل، بر تو مسلط شد و تو را مانند موری بر زمین به راحتی پرتاب کرد.
خدا داند که تااین کار چونست
که این کار از حساب ما برونست
هوش مصنوعی: خدا میداند که چطور این کار انجام میشود، زیرا این کار از دست ما خارج است و نمیتوانیم آن را حساب کنیم.
چو شاه از حد برون بنواخت او را
کسی کردش بر اسپ و ساخت او را
هوش مصنوعی: به محض اینکه پادشاه از محدوده خود خارج شد و به کسی توجه کرد، او را بر روی اسب سوار کرد و برایش آمادهاش کرد.
برشه منظری پرداختندش
جدا هر یک نثاری ساختندش
هوش مصنوعی: آنها به او منظرهای زیبا بخشیدند و هر کدام به نوعی برایش آراستگی و زیبایی آفریدند.
درخت دولت او بارور شد
شهنشاهیش آخر کارگر شد
هوش مصنوعی: درخت موفقیت او به ثمر نشست و در نهایت سلطنتش به ثمر رسید.
جهان پرموج کار و بار او بود
زبان خلق در گفتار او بود
هوش مصنوعی: دنیا و فعالیتهای آن تحت تأثیر کار و تلاش او بود و مردم از طریق صحبتهای او، افکار و احساسات خود را بیان میکردند.
گل از شادی او در ناز مانده
زخنده هر دو لعلش باز مانده
هوش مصنوعی: گل به خاطر شادی او در ناز و محبت مانده و لبهایش از خنده، همچنان سرخ و زیبا باقی ماندهاند.
ز درج لعل مرجان مینمود او
جهانی را ز لب جان میفزود او
هوش مصنوعی: او مانند لعل و مرجان از دریای عشق خود جهانی را میسازد و با لبهایش به زندگی و جان انسانها رنگ و رونق میبخشد.
چو یک چندی برآمد چرخ جانباز
ز سر در بازیی نو کرد آغاز
هوش مصنوعی: پس از مدتی که زمان به گردش درآمد، جانباز شروع به بازی جدیدی کرد.
فلک بازیگرست و تو چو طفلی
که مغرور خیال علو و سفلی
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک نمایشنامه است و تو مانند کودکی هستی که به فکر بلندیها و پستیها دلخوش کردهای.
چو تو با کعب او بسیار افتی
بنظّاره روی در کار افتی
هوش مصنوعی: وقتی تو به کعبه نزدیک شوی و در حالت عبادت و تماشا فرو بروی، خود را در کارهای معنوی و روحانی غوطهور مییابی.
چو تو طفلی برو از دور میباش
وگرنه تا ابد مغرور میباش
هوش مصنوعی: ای کودک، دور شو و دوری کن، چون اگر نزدیک شوی، همیشه در فریب و خودفریبی خواهی ماند.
حاشیه ها
1388/04/19 18:07
رسته
بیت: 92
غلط: سرگردان
درست: سرگران
بیت: 123
غلط: ساهی
درست: سپاهی
بیت: 178
غلط: گند نا
درست: گندنا
بیت: 216
غلط: ب رجای
درست: برجای
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.