بخش ۲۲ - آغاز عشقنامۀ خسرو و گل
الا ای درّ دریای معالی
مدار از بکر معنی حجره خالی
هزاران بکر زیر پرده داری
چرا از پرده بیرون مینیاری
ترا دوشیزگان بسیار هستند
بگو کز پردهشان بیرون فرستند
اگر بنمایی آن دوشیزگان را
بجلوه آرم آن پاکیزگان را
عروسانی که در عشقند سرمست
برون آور سبک روح و سبک دست
ز سر درجلوه ده نوع سخن را
که در رشک افگنی چرخ کهن را
چنین گفت آن سخندان سخنور
که از شاخ سخن بودش سخن بر
که چون گل کرد بر هرمز نگاهی
سیه شد روز هرمز از نگاهی
یقین دانست گل کان مرغ سرکش
بدام افتاد از آن حور پریوش
رها کردش بدام و پای برداشت
چو دانه در زمین بر جای بگذاشت
چو مرغی منقلب میگشت بر بام
بآخر چون فتادش مرغ در دام
دهان پر خنده پیش دایه آمد
چو خورشیدی بپیش سایه آمد
زاندامش برون میجست آتش
رخی تازه لبی خندان دلی خوش
رخ چون کاه او گشته چو ماهی
وزان شادی جهان بروی چو کاهی
چو گل در پوست میگنجید با دوست
دلش چون گل نمیگنجید در پوست
چو دایه آن چنان دیدش عجب داشت
که تا گل خود چرا پر خنده لب داشت
بگل گفتا نمیدانم که از چیست
که گل خندید یک ساعت نه بگریست
ندانستم ترا چندین دلیریست
بدین روزت ندانم این چه شیریست
ز بس گرمی ز تو آتش بیاید
هلاهین بوکت اکنون خوش بیاید
گشاد ابروت از جانم گره زود
که ابروی تو یکدم بی گره بود
چه خندانی بگو احوالت ای دوست
که گُل از خنده بیرون آید از پوست
بگو تا از چه لب پرخنده داری
که جان دایه از دل زنده داری
گُلش گفت این زمانم از زمانه
یکی تیر آمد آخر بر نشانه
شدم بر بام و دیدم روی هرمز
بدان خوبی ندیدم روی هرگز
شدم بر بام کار خویش کردم
دل او چون دل خود ریش کردم
بزه کردم کمان دار و گیرش
کشیدم آنگهی در تنگ تیرش
بزلفم کردمش داغ جگر سوز
از آن زلفم سیه تا بست امروز
جگر میخوردمش او میندانست
جگر رنگی لعل من از آنست
بچشمان خون دل پالودم از وی
از آن شد غمزه خون آلودم از وی
ز هرمز آنچنان بردم دل از تن
که هرمز برد پیش از من دل از من
چو با هرمز بهم دیدار کردیم
حسابی راست چون طیار کردیم
گلی در آب کردم من گلی او
دلی من بردم از هرمز دلی او
یکی دادم یکی بردم بخانه
ندارد جنگ کاری در میانه
حسابی راست کرد امروز هرمز
کنون ماهی منم سی روز هرمز
ز تو این کار برنامد بصد بار
بدست خویش باید کرد هر کار
دلش بربودم و بازش ندادم
گلم من زین چنین خارش نهادم
یکی می خوردهام با یار امروز
دو بهره کردهام من کار امروز
چنانش بند کردم در زمانی
که نتواند گشاد آن را جهانی
اگرچه از بر گل دور بود او
بغمزه لعب شیرینم نمود او
کرشمه کرد با من در نهانی
تو ای دایه نیی عاشق چه دانی
بخواند بلبل از گل داستانها
ولی مرغان شناسند آن زبانها
کسی را سوی این رازست راهی
که او را زین نمد باشد کلاهی
سخن گرچه نگفت او نیک دانم
که میگفت او که سر تا پا زبانم
سخن در وقت خاموشی چنان داشت
که یک یک موی او گویی زبان داشت
ندارد عشق من با عشق او کار
که او عاشق ترست از من بصد بار
مزن پر همچو مرغ ای دایه چندین
که شد مرغی که کردی خایه زرین
کنون این پسته را عنّابی آور
چو من این جوی کندم آبی آور
ز گفت گل بگل دایه چنین گفت
که ای ماه فلک را بر زمین جفت
شبت خوش باد و روزت باد فرّخ
لبت شهد و برت سیم و گُلت رخ
صبوری کن که تا هرمز ز مستی
چنین گردد که تو امروز هستی
مبادت جز نشاط و عیش پیشه
بکام دوستان بادی همیشه
به پیش او نباید شد بزودی
که تا داند که بی او درچه بودی
بیکبارش میار از خاک بر تخت
که تا او نیز لختی بر تند سخت
اگر آسان بدست آرد ترا او
چو باد از دست بگذارد ترا او
زری کاسان بدست آری تو بی رنج
ز دست آسان رود گر هست صد گنج
بیک جوزر چو از تو صد عرق ریخت
نیاری پیش مردم بر طبق ریخت
دل همچون صدف از صبر کن پر
که تا آن قطرهٔ باران شود دُر
کنون با هرمز آشفته آیم
زمانی با حدیث رفته آیم
بخش ۲۱ - دگر بار رفتن دایه پیش هرمز: به گل گفتا که رفتم بار دیگربخش ۲۳ - زاری هرمز در عشق گل پیش دایه: چنین گفت آنکه بحری بود در گفت
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
الا ای درّ دریای معالی
مدار از بکر معنی حجره خالی
هوش مصنوعی: ای گوهر گرانبهای دریای فضایل، تو از معانی ناب دور نباش و در جستجوی حقیقت، خود را خالی مگذار.
هزاران بکر زیر پرده داری
چرا از پرده بیرون مینیاری
هوش مصنوعی: تو هزاران زیبایی و جذابیت درون خود داری، اما چرا آنها را نشان نمیدهی و از پنهانکاری بیرون نمیآوری؟
ترا دوشیزگان بسیار هستند
بگو کز پردهشان بیرون فرستند
هوش مصنوعی: در اطراف تو دختران زیادی وجود دارند، به آنها بگو که از حجاب و پرده خود بیرون بیایند.
اگر بنمایی آن دوشیزگان را
بجلوه آرم آن پاکیزگان را
هوش مصنوعی: اگر آن دوشیزگان را به نمایش بگذاری، من نیز آن پاکیزگان را به جلوه درمیآورم.
عروسانی که در عشقند سرمست
برون آور سبک روح و سبک دست
هوش مصنوعی: عروسانی که عاشق هستند با احساس شادی و سرخوشی به زندگی مینگرند و آزادانه و بدون وزن و قید و بند به جلو میروند.
ز سر درجلوه ده نوع سخن را
که در رشک افگنی چرخ کهن را
هوش مصنوعی: از ابتدا با زیبایی و ظرافت تمام، انواع سخنان را بیان کن تا چرخ کهن (زمان) را به حسادت وا داری.
چنین گفت آن سخندان سخنور
که از شاخ سخن بودش سخن بر
هوش مصنوعی: سخنران ماهر و شجاعی چنین گفت که او از منبع کلام و سخن سرچشمه میگیرد.
که چون گل کرد بر هرمز نگاهی
سیه شد روز هرمز از نگاهی
هوش مصنوعی: وقتی که او به هرمز نگاهی انداخت، روز هرمز به خاطر آن نگاه سیاه و تیره شد.
یقین دانست گل کان مرغ سرکش
بدام افتاد از آن حور پریوش
هوش مصنوعی: بدان که گل میداند که آن پرندهی سرکش به دام افتاده است، به خاطر آن پری زیبا.
رها کردش بدام و پای برداشت
چو دانه در زمین بر جای بگذاشت
هوش مصنوعی: او را با بیخیالی ترک کرد و به آرامی رفت، مانند دانهای که در زمین رها میشود و در همان جا باقی میماند.
چو مرغی منقلب میگشت بر بام
بآخر چون فتادش مرغ در دام
هوش مصنوعی: چون پرندهای بر بام میچرخید و به دردسر میافتاد، در نهایت به دام گرفتار میشد.
دهان پر خنده پیش دایه آمد
چو خورشیدی بپیش سایه آمد
هوش مصنوعی: دهان پر از خنده به پیش پرستار آمد، مانند خورشیدی که به پیش سایه میتابد.
زاندامش برون میجست آتش
رخی تازه لبی خندان دلی خوش
هوش مصنوعی: از بدن او شعلهای میجست، و چهرهاش نویدبخش، لبخندی بر لب داشت و دلش شاد بود.
رخ چون کاه او گشته چو ماهی
وزان شادی جهان بروی چو کاهی
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند کاه نرم شده و همچون ماهی است، و شادی جهانی که بر چهرهاش میتابد، همچون کاه به لطافت و سبکی میباشد.
چو گل در پوست میگنجید با دوست
دلش چون گل نمیگنجید در پوست
هوش مصنوعی: دل او مانند گلی است که نمیتواند در پوست خود جا بگیرد؛ اگرچه به ظاهر در کنار دوستش قرار دارد، اما احساساتش و عمق محبتش به اندازهای است که نمیتواند در قالب محدودیتها بگنجد.
چو دایه آن چنان دیدش عجب داشت
که تا گل خود چرا پر خنده لب داشت
هوش مصنوعی: وقتی دایه این را دید، تعجب کرد که چرا گل خود اینگونه خوشحال و خندان است.
بگل گفتا نمیدانم که از چیست
که گل خندید یک ساعت نه بگریست
هوش مصنوعی: گل به بلبل میگوید که نمیدانم چه چیزی باعث شده است که گل یک ساعت بخندد و اصلاً گریه نکند.
ندانستم ترا چندین دلیریست
بدین روزت ندانم این چه شیریست
هوش مصنوعی: من نمیدانستم که تو اینقدر شجاع هستی. حالا که در چنین روزی قرار داریم، نمیدانم دلیل این شجاعتت چیست.
ز بس گرمی ز تو آتش بیاید
هلاهین بوکت اکنون خوش بیاید
هوش مصنوعی: با توجه به حرارتی که از وجود تو ساطع میشود، حالا دیگر عطر و بوی خوش تو دلنشین و دلانگیز به نظر میرسد.
گشاد ابروت از جانم گره زود
که ابروی تو یکدم بی گره بود
هوش مصنوعی: عبارت اشاره به این دارد که چون ابروهای تو همیشه به صورت طبیعی و بدون مشکل هستند، من هم میخواهم که نگرانیهایم زودتر برطرف شوند تا بتوانم از زیبایی و سادگی تو لذت ببرم. به نوعی نشان میدهد که زیبایی تو باعث آرامش من خواهد شد.
چه خندانی بگو احوالت ای دوست
که گُل از خنده بیرون آید از پوست
هوش مصنوعی: ای دوست، چه خوشحالی! بگو حال و احوالت چطور است که از خندهات گلها هم به شادابی باز میشوند.
بگو تا از چه لب پرخنده داری
که جان دایه از دل زنده داری
هوش مصنوعی: بگو چه چیزی باعث شادی و خندهی تو شده است که این خوشحالی جان و دل دیگران را نیز زنده میکند.
گُلش گفت این زمانم از زمانه
یکی تیر آمد آخر بر نشانه
هوش مصنوعی: گل گفت که در این لحظه، یکی از تیرهای زمانه به هدف آمده است.
شدم بر بام و دیدم روی هرمز
بدان خوبی ندیدم روی هرگز
هوش مصنوعی: بالای بام رفتهام و چهره هرمز را دیدهام، اما به هیچ کس دیگری به زیبایی او برنخورد.
شدم بر بام کار خویش کردم
دل او چون دل خود ریش کردم
هوش مصنوعی: بر بالای کارم ایستادهام و دل او را همانگونه که دل خودم زخمزده و آسیبدیده کردهام.
بزه کردم کمان دار و گیرش
کشیدم آنگهی در تنگ تیرش
هوش مصنوعی: من اشتباهی مرتکب شدم و دلبستگی به کماندار پیدا کردم و او مرا در تنگنای خود قرار داد.
بزلفم کردمش داغ جگر سوز
از آن زلفم سیه تا بست امروز
هوش مصنوعی: او با موهایش دل مرا سوزاند و از آن موهای مشکیاش امروز مرا به دام انداخت.
جگر میخوردمش او میندانست
جگر رنگی لعل من از آنست
هوش مصنوعی: من دلخوش بودم و او نمیدانست که رنگ لعل و زیبایی دلم به خاطر عشق اوست.
بچشمان خون دل پالودم از وی
از آن شد غمزه خون آلودم از وی
هوش مصنوعی: عزیزم، از چشمانم درد و غم را تجربه کردهام و به همین دلیل، نگاههایش برایم پر از غم و اندوه شده است.
ز هرمز آنچنان بردم دل از تن
که هرمز برد پیش از من دل از من
هوش مصنوعی: به قدری از عشق هرمز تحت تأثیر قرار گرفتم که او قبل از من دل از من گرفت و من نیز کاملاً دل را از تن خود جدا کردهام.
چو با هرمز بهم دیدار کردیم
حسابی راست چون طیار کردیم
هوش مصنوعی: وقتی که با هرمز ملاقات کردیم، همه چیز به خوبی و به طرز مناسبی پیش رفت.
گلی در آب کردم من گلی او
دلی من بردم از هرمز دلی او
هوش مصنوعی: من گلی را در آب گذاشتم و این گل عاشق دل او شد که از هرمز آمده بود.
یکی دادم یکی بردم بخانه
ندارد جنگ کاری در میانه
هوش مصنوعی: من چیزی را به دیگران دادهام و چیزی را هم از آنها دریافت کردهام؛ در اینجا هیچ گونه درگیری یا مخالفتی وجود ندارد.
حسابی راست کرد امروز هرمز
کنون ماهی منم سی روز هرمز
هوش مصنوعی: امروز هرمز حساب و کتابی درست کرد، حالا من هم مانند ماهی هستم که سی روز در هرمز ماندهام.
ز تو این کار برنامد بصد بار
بدست خویش باید کرد هر کار
هوش مصنوعی: این کار را بارها باید با دست خود انجام داد، زیرا فقط از تو برمیآید.
دلش بربودم و بازش ندادم
گلم من زین چنین خارش نهادم
هوش مصنوعی: دلم را دزدید و دوباره به او ندادم، ای گل! من به خاطر این آزار به تو نزدیک شدم.
یکی می خوردهام با یار امروز
دو بهره کردهام من کار امروز
هوش مصنوعی: امروز با یارم دو برابر لذت بردهام؛ قبلاً یک بار مینوشیدم، حالا میخواهم از دو قسمت بهرهمند شوم.
چنانش بند کردم در زمانی
که نتواند گشاد آن را جهانی
هوش مصنوعی: او را به گونهای در بند کشیدم که در زمانی که هیچ کس قادر به گشودن آن نیست، میباشد.
اگرچه از بر گل دور بود او
بغمزه لعب شیرینم نمود او
هوش مصنوعی: اگرچه او از من دور است، اما با ناز و زیباییاش، همچنان بازی شیرینی با من انجام میدهد.
کرشمه کرد با من در نهانی
تو ای دایه نیی عاشق چه دانی
هوش مصنوعی: با ناز و فریب با من در خفا رفتار کردی، ای پرستار! تو که عاشق نیستی، چگونه میتوانی این احساسات را درک کنی؟
بخواند بلبل از گل داستانها
ولی مرغان شناسند آن زبانها
هوش مصنوعی: بلبل از گل قصههای زیبایی میسراید، اما فقط پرندگان به زبان او آشنا هستند و میفهمند چه میگوید.
کسی را سوی این رازست راهی
که او را زین نمد باشد کلاهی
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال این راز است، باید راهی را انتخاب کند که او را از مشکلات و نگرانیها محافظت کند.
سخن گرچه نگفت او نیک دانم
که میگفت او که سر تا پا زبانم
هوش مصنوعی: با اینکه او چیزی نگفته، من خوب میدانم منظورش چیست، زیرا تمام وجودم را به زبان آورده است.
سخن در وقت خاموشی چنان داشت
که یک یک موی او گویی زبان داشت
هوش مصنوعی: در زمان سکوت، حرفهای او به گونهای بود که انگار هر یک از موهایش زبان داشتند و چیزی برای گفتن داشتند.
ندارد عشق من با عشق او کار
که او عاشق ترست از من بصد بار
هوش مصنوعی: عشق من و عشق او هیچ مربوط به هم نیست، زیرا او به مراتب بیشتر از من عاشق است.
مزن پر همچو مرغ ای دایه چندین
که شد مرغی که کردی خایه زرین
هوش مصنوعی: ای مادر، به پرواز خود ادامه نده، چرا که پرندهای را که تخم طلایی گذاشتهای، از دست خواهی داد.
کنون این پسته را عنّابی آور
چو من این جوی کندم آبی آور
هوش مصنوعی: حالا این پسته را زعفرانی بیاور؛ مثل من که این جوی را آبی ساختهام.
ز گفت گل بگل دایه چنین گفت
که ای ماه فلک را بر زمین جفت
هوش مصنوعی: از زبان گل به گل دیگر گفته میشود که ای ماه، تو جفت زمین هستی.
شبت خوش باد و روزت باد فرّخ
لبت شهد و برت سیم و گُلت رخ
هوش مصنوعی: شب تو خوش و روزت نیکو باشد، لبانت مانند عسل شیرین و سرانگشتانت مانند نقره درخشان و رویت مانند گل زیبا باشد.
صبوری کن که تا هرمز ز مستی
چنین گردد که تو امروز هستی
هوش مصنوعی: صبر کن، زیرا روزی خواهد آمد که هرمز نیز به حالت مستی و شگفتی که امروز تو در آن هستی، دچار خواهد شد.
مبادت جز نشاط و عیش پیشه
بکام دوستان بادی همیشه
هوش مصنوعی: هرگز نگذار که جز شادی و خوشی در مسیرت باشد و همیشه برای دوستانت خوشی به ارمغان بیاوری.
به پیش او نباید شد بزودی
که تا داند که بی او درچه بودی
هوش مصنوعی: برای اینکه او بفهمد بیاو چه حالی داشتی، نباید زود به پیشش بروی.
بیکبارش میار از خاک بر تخت
که تا او نیز لختی بر تند سخت
هوش مصنوعی: به یکبار او را از خاک بیاور بر روی تخت، تا او نیز مدت کوتاهی در برابر سختی قرار بگیرد.
اگر آسان بدست آرد ترا او
چو باد از دست بگذارد ترا او
هوش مصنوعی: اگر چیزی را به راحتی به دست بیاوری، چون باد به سرعت آن را از دست میدهی.
زری کاسان بدست آری تو بی رنج
ز دست آسان رود گر هست صد گنج
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی به راحتی و بدون زحمت به گنجهای باارزشی دست پیدا کنی، حتی اگر تعداد آنها بسیار زیاد باشد، این کار به راحتی امکانپذیر است.
بیک جوزر چو از تو صد عرق ریخت
نیاری پیش مردم بر طبق ریخت
هوش مصنوعی: اگر یک جوزر (نوعی میوه) از تو عرق بریزد، نمیتوانی آن را در مقابل مردم به شکل مناسب و زیبایی呈اب کنی.
دل همچون صدف از صبر کن پر
که تا آن قطرهٔ باران شود دُر
هوش مصنوعی: دل مانند صدفی است که با صبر پر میشود تا در نهایت آن قطره باران به مرواریدی ارزشمند تبدیل شود.
کنون با هرمز آشفته آیم
زمانی با حدیث رفته آیم
هوش مصنوعی: اکنون با هرمز به هم ریختهام و مدتی است که با داستانهای گذشته آمدهام.
حاشیه ها
1388/04/19 17:07
رسته
بیت: 36
غلط: باز ندادم
درست: بازش ندادم
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.