بخش ۱۲ - سبب نظم كتاب
الا ای کارفرمای معانی
بگستر سایهٔ صاحب قرانی
چو داری عالم تحقیق در راه
ز عالم آفرین توفیق در خواه
چو تودر وقت خود همتا نداری
هنر داری چرا پیدا نیاری
چو در باب سخن صاحبقرانی
چرا ای خوش زبان خامش زبانی
چنان خوشگوی شو کز هر زبانی
برآید بانگ احسنت از جهانی
خموشی را بگویایی قضا کن
زبان بگشای و خاموشی رها کن
چنان نوع سخن را جلوه گر باش
که نطقت طوطیی خواند شکرپاش
چو دُرّ و گوهر منثور داری
چرا از سلک نظمش دور داری
همه آن خواهمت کاسرار گویی
نه کم گویی و نه بسیار گویی
ز بحر قلزم پر دُرّ خاطر
بغواصی برون آری جواهر
توان کردن بهر بیتی صنیعت
ولی از وی بگیرد هر طبیعت
صنیعت را برای خویشتن گوی
حکایت را برای انجمن گوی
سخن قوت دل هر خرده دانست
ولی صنعت سخن را جان جانست
کنون هم جان جان هم قوت دل به
حکایت با صنیعت معتدل به
کراماندست نسّاخ جهان را
که بنویسد بزر این داستان را
بزرگانی که بر گردون رسیدند
بزر بر لوح گردون مینویسند
بعهد من اگر نوگر کهن هست
سخن دزدان این شیرین سخن هست
ندارد کس سخن هرگز درین دست
بحق حق که بنگر تا چنین هست
فرو دیدن باسرار کهن من
کشیدم روغن از مغز سخن من
کتاب افسانه گفتن را چه خوانی
چنان خوان کانچه میخوانی بدانی
چو این سحر حلالست ای یگانه
حرامت باد اگر خوانی فسانه
هر آن عاشق که پر عشقست جانش
بود معشوق نغز این داستانش
هر آن شاعر که بی بهر اوفتادست
چو این برخواند او را اوستادست
هران عارف که دارد همدمی دور
برون گیرد از اینجا عالمی نور
پس از من دوستان را بوستانست
که الحق داستانی دلستانست
بنام خسرو روی زمین را
نهادم نام خسرونامه این را
خداوندا زهر در دُرّ بسیار
بسی سُفتم نگهدارش ز اغیار
بدُرج دل رسان دُرّ شب افروز
بچشم عقل روشن دار چون روز
ز چشم کور چشمان دور دارش
بچشم اهل بینش نور دارش
چنان این حرفها را دار همپشت
که کس ننهد برین یک حرف انگشت
نهفته دارش از مشتی فسونگر
درون هردلش از بد برون بر
شبی خوشتر زنوروز بهاری
خوشی میتافت مهتابی بزاری
دران شب مشتری از قوس میتافت
جهان از نور چون فردوس میتافت
بدست زهره جام می سراسر
ستاده مشتری را در برابر
کواکب را نظرهای دلفروز
خواطر را بحکمت مشکل آموز
نشسته بودم و شمعی نهاده
جماعت سوی من سمعی گشاده
دماغم مغز پالودن گرفته
خیال عشق پیمودن گرفته
زهر نوعی سخن گفتیم بسیار
زهر علمی بسی راندیم اسرار
بآخر چون باشعار اوفتادیم
ز کار رفته در کار اوفتادیم
رفیقی داشتم عالی ستاره
دلی چون آفتاب وشعر باره
ز شعر من چو بیتی گوش کردی
ز مهرم خویش را بیهوش کردی
چو کردی بار دیگر آن تفکّر
چو صوفی رقص کردی از تحیر
ز شعرم یادداشت از طبع داعی
همه مختار نامه از رباعی
ز گفت من که طبع آب زرداشت
فزون از صد قصیده هم ز برداشت
غزل قرب هزارو قطعه هم نیز
ز هر نوعی مفصّل بیش و کم نیز
جواهرنامهٔ من بر زبان داشت
ز شرح القلب من جان بر میان داشت
چو ازدیوان من بیتی بخواندی
چگویم من که چون واله بماندی
بمن گفتی که ای هر نکته جانی
نداری هیچ تحسین را زیانی
بدان دریا که دُرّش جان پاکست
اگر تحسین رود ورنی چه باکست
چنین دریا ز دُر پیوسته پُرباد
نثار هر دُری صد دانه دُر باد
درین شب این رفیقم بود در بر
چو شمع از آتش دل دود بر سر
بمن گفت ای بمعنی عالم افروز
چنین مشغول طب گشتی شب و روز
طب از بهر تن هر ناتوانست
ولیکن شعر وحکمت قوت جانست
سه سالست این زمان تالب ببستی
بزهد خشک در کنجی نشستی
اگرچه طب بقانونست امّا
اشاراتست در شعر و معمّا
چو پر کردی ز هر چیزی جهان را
هم امشب ابتدا کن داستان را
که من از بدر اهوازی هم امروز
بدست آوردهام نثری دلفروز
بغایت داستانی دلپسندست
ز هر نوعی سخنهای بلندست
چو بیشک بی نظیری در سخن تو
سخن گویی خویش اظهار کن تو
ببین خورشید را در چار پرده
فروغ خویشتن اظهار کرده
کسی را چون بود خطّی روانه
روانه به که باشد جاودانه
چو صاحب سرّی این اسرار را باش
مگردان ناامیدم کار را باش
بسی پیشینیان افسانه گفتند
چو تو گفتند نه حقّا نگفتند
که از گفتن صفای سینه باشد
چو دقیانوسی و دیرینه باشد
هران شعری که عمر نوح دارد
چو عیسی کی همه تن روح دارد
خوشی در سلک کش دُر سخن را
بمعنی نو کن این جان کهن را
چه گر از قصّه گفتن عار داری
ولیکن عالمی اسرار داری
تو منگر قصّه، اسرار سخن بین
سخن گفتارو گفتار سخن بین
بغایت حق تعالی خوب گوید
حدیث یوسف و یعقوب گوید
که مخلوقی ز مخلوقی چنین شد
یکی عاشق ز معشوقی چنین شد
حدیث هر دو تن گر بیش خوانی
ازان حق گفت تا برخویش خوانی
تو نیز این را فسون ساز و بهانه
توان دانست افسون از فسانه
سخن گفتن چو بر جایی توان گفت
بلاشک بایدت این داستان گفت
جهانی راز داری در میان آر
همه در لفظ کوش و در بیان آر
که گر یک بیت بنشیند بجایی
همه کارت براید از دعایی
چو من زان دوست پاسخ این شنیدم
شدم شوریده چون شیرین شنیدم
چو بر من الحق او حق داشت بسیار
پذیرفتم سخن زان مرد هشیار
قلم را سر برون دادم ز پنجه
بماندم همچو کاغذ در شکنجه
چه میگویم که هر بیتی که گفتم
چو گل از شادی او برشکفتم
نهادم سر بکاغذ بر شب و روز
قلم راندم بدرُهای شب افروز
حکایت گفتم و دوشیزه گفتم
معانی گفتم و پاکیزه گفتم
قرین نور پاک آن پاک رایی
که این گوینده راگوید دعایی
بخش ۱۱ - در مدح خواجه سعدالدّین ابوالفضل: خدا را آنکه محبوب و حبیبستبخش ۱۳ - در پرداختن این داستان: الا ای جوهر قدسی کجایی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
الا ای کارفرمای معانی
بگستر سایهٔ صاحب قرانی
هوش مصنوعی: ای کسی که معانی را به بهترین شکل گسترش میدهی، سایهات همیشه بر سر کسی باشد که صاحب قرآن است.
چو داری عالم تحقیق در راه
ز عالم آفرین توفیق در خواه
هوش مصنوعی: وقتی در زمینه تحقیق و دانش تسلط پیدا کنی، از خالق عالم کمک و موفقیت را بخواه.
چو تودر وقت خود همتا نداری
هنر داری چرا پیدا نیاری
هوش مصنوعی: اگر در زمان خود کسی همپایه تو نیست، پس چرا هنر و استعدادت را نشان نمیدهی؟
چو در باب سخن صاحبقرانی
چرا ای خوش زبان خامش زبانی
هوش مصنوعی: هرگاه سخن از حکمت و دانش تو بلند است، چرا باید زبانت خاموش باشد و از گفتن بویی نبری؟
چنان خوشگوی شو کز هر زبانی
برآید بانگ احسنت از جهانی
هوش مصنوعی: به گونهای سخن بگو که همه از گفتارت ستایش کنند و به زیبایی کلامت پی ببرند.
خموشی را بگویایی قضا کن
زبان بگشای و خاموشی رها کن
هوش مصنوعی: سکوت را تبدیل به سخن کن، زبانت را باز کن و دیگر در خاموشی نمان.
چنان نوع سخن را جلوه گر باش
که نطقت طوطیی خواند شکرپاش
هوش مصنوعی: به گونهای صحبت کن که گفتارت زیبا و دلنشین باشد و مانند طوطی، شیرینی و لطافت کلامت به دلها بنشیند.
چو دُرّ و گوهر منثور داری
چرا از سلک نظمش دور داری
هوش مصنوعی: اگر مانند مروارید و جواهر با ارزش هستی، چرا خود را از نظم و ترتیب دور نگه میداری؟
همه آن خواهمت کاسرار گویی
نه کم گویی و نه بسیار گویی
هوش مصنوعی: من همه آنچه را که میخواهم، از تو میطلبم؛ نه کم بگو، نه زیاد.
ز بحر قلزم پر دُرّ خاطر
بغواصی برون آری جواهر
هوش مصنوعی: از عمق دریاهای بزرگ، با زحمت و تلاش میتوان جواهرات گرانبها را به دست آورد.
توان کردن بهر بیتی صنیعت
ولی از وی بگیرد هر طبیعت
هوش مصنوعی: توانایی ساختن زیبا را دارند، اما هر طبیعتی از او چیزی میگیرد.
صنیعت را برای خویشتن گوی
حکایت را برای انجمن گوی
هوش مصنوعی: هنر و مهارت خود را برای خودت حفظ کن و داستان و روایتهایت را برای جمع و گروه دیگران بازگو کن.
سخن قوت دل هر خرده دانست
ولی صنعت سخن را جان جانست
هوش مصنوعی: قوت قلب انسان از کلام نشأت میگیرد، اما ماهیت واقعی هنر کلام، روح و جان آن است.
کنون هم جان جان هم قوت دل به
حکایت با صنیعت معتدل به
هوش مصنوعی: اکنون هم جانم را به عشق تو میسازم و هم قوت دلم را با داستانی که به زیبایی تو مربوط میشود.
کراماندست نسّاخ جهان را
که بنویسد بزر این داستان را
هوش مصنوعی: افراد محترم و دانشمند در جهان، داستان بزرگ و مهمی را به نگارش در خواهند آورد.
بزرگانی که بر گردون رسیدند
بزر بر لوح گردون مینویسند
هوش مصنوعی: افرادی که به مقام و موقعیت بلندی دست پیدا کردهاند، نامشان بر صفحه آسمان ثبت میشود.
بعهد من اگر نوگر کهن هست
سخن دزدان این شیرین سخن هست
هوش مصنوعی: اگر به قول من عمل کنی، این سخنان زیبا و شیرین که از دزدان نقل شده، حقیقت دارد.
ندارد کس سخن هرگز درین دست
بحق حق که بنگر تا چنین هست
هوش مصنوعی: هیچکس در این موضوع به حق و درستی سخنی نمیگوید؛ تو تنها کافی است که دقیق نگاه کنی تا متوجه شوی که اوضاع چنین است.
فرو دیدن باسرار کهن من
کشیدم روغن از مغز سخن من
هوش مصنوعی: من به دقت به دانستههای عمیق و رازهای قدیمی نگریستم و از مغز کلماتم فهم و معنا را استخراج کردم.
کتاب افسانه گفتن را چه خوانی
چنان خوان کانچه میخوانی بدانی
هوش مصنوعی: کتاب قصهها را به خوبی بخوان که آنچه میخوانی باید درک کنی.
چو این سحر حلالست ای یگانه
حرامت باد اگر خوانی فسانه
هوش مصنوعی: اگر این جادو و سحر حلال است، ای یگانه، برای تو حرام باد اگر داستانی بخوانی که حقیقت ندارد.
هر آن عاشق که پر عشقست جانش
بود معشوق نغز این داستانش
هوش مصنوعی: هر عاشقی که دارای عشق واقعی باشد، جان او همان معشوق قشنگی است که داستانش را روایت میکند.
هر آن شاعر که بی بهر اوفتادست
چو این برخواند او را اوستادست
هوش مصنوعی: هر شاعری که بدون درک و بهرهگیری از مفاهیم عمیق و الهامبخش شعر را بخواند، در واقع به استادی با دانش و قدرت ظاهری دستیافته است.
هران عارف که دارد همدمی دور
برون گیرد از اینجا عالمی نور
هوش مصنوعی: هر عارفی که همراهی دارد، میتواند از این دنیا و این محیط دور شود و به عالمی پر از نور و روشنی برسد.
پس از من دوستان را بوستانست
که الحق داستانی دلستانست
هوش مصنوعی: بعد از من، دوستان به یکدیگر gardens (بوستان) میسازند که حقیقتاً داستانی دلنشین و زیبایی را به تصویر میکشد.
بنام خسرو روی زمین را
نهادم نام خسرونامه این را
هوش مصنوعی: با نام شاهی که بر روی زمین سلطنت میکند، من این اثر را با عنوان "خسرو نامه" نامگذاری کردم.
خداوندا زهر در دُرّ بسیار
بسی سُفتم نگهدارش ز اغیار
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، در دُرّهای گرانبها و با ارزش، زهر فراوانی ریختهام و از دیگران آن را محافظت میکنم.
بدُرج دل رسان دُرّ شب افروز
بچشم عقل روشن دار چون روز
هوش مصنوعی: در دل و درون خود چیزی ارزشمند و درخشان را داشته باش که همانند گوهر شبنماست و با چشمانی روشن و بصیرت پاک، آن را ببین و درک کن.
ز چشم کور چشمان دور دارش
بچشم اهل بینش نور دارش
هوش مصنوعی: از دید افرادی که بینش و آگاهی ندارند، چشم خود را دور نگهدار و به آنها اجازه نده که بر دیدگاه تو تأثیر بگذارند؛ بلکه باید به نور و روشنی دانش و آگاهی خود تکیه کنی.
چنان این حرفها را دار همپشت
که کس ننهد برین یک حرف انگشت
هوش مصنوعی: این سخنان را به قدری با دقت و پشتکار بیان کردهام که هیچکس نمیتواند بر روی یک کلمه از آن انگشت بگذارد و ایرادی بگیرد.
نهفته دارش از مشتی فسونگر
درون هردلش از بد برون بر
هوش مصنوعی: او در دلش با وجود فریبندهای که دارد، از بدیها دوری میکند و آن را در خود پنهان کرده است.
شبی خوشتر زنوروز بهاری
خوشی میتافت مهتابی بزاری
هوش مصنوعی: شبی زیبا و دلپذیر در بهار به وجود آمد که در آن نور ماه مانند مهتاب درخشید و به زندگی رنگ و روشنی بخشید.
دران شب مشتری از قوس میتافت
جهان از نور چون فردوس میتافت
هوش مصنوعی: در آن شب، سیاره مشتری از نقطهای خاص نور میافشاند و جهان به قدری روشن شده بود که مانند بهشت میدرخشید.
بدست زهره جام می سراسر
ستاده مشتری را در برابر
هوش مصنوعی: زهره، جام پر از شراب را به نحوی در دست دارد که سیاره مشتری در مقابلش قرار گرفته است.
کواکب را نظرهای دلفروز
خواطر را بحکمت مشکل آموز
هوش مصنوعی: ستارهها با نگاههای دلنواز خود، افکار را به روشنی و حکمت راهنمایی میکنند.
نشسته بودم و شمعی نهاده
جماعت سوی من سمعی گشاده
هوش مصنوعی: من نشسته بودم و شمعی را روشن کرده بودم و جمعیتی به سمت من آمده بودند و گوشهایشان را به من سپرده بودند.
دماغم مغز پالودن گرفته
خیال عشق پیمودن گرفته
هوش مصنوعی: ذهنم مشغول و پر از فکر و خیال شده و در حال حاضر به عشق و احساسات رو به جلو فکر میکنم.
زهر نوعی سخن گفتیم بسیار
زهر علمی بسی راندیم اسرار
هوش مصنوعی: ما در مورد انواع مختلفی از صحبتها به اندازه کافی صحبت کردهایم و دانش زیادی را در مورد رازها جمعآوری کردهایم.
بآخر چون باشعار اوفتادیم
ز کار رفته در کار اوفتادیم
هوش مصنوعی: در نهایت زمانی که به نظر او رسیدیم، از تلاشهایمان دور شدیم و به مشکلاتی که به وجود آورده بودیم، دچار شدیم.
رفیقی داشتم عالی ستاره
دلی چون آفتاب وشعر باره
هوش مصنوعی: دوستی داشتم که مانند ستارهای در دل میدرخشید و همچون آفتاب درخشان و شاعرانه بود.
ز شعر من چو بیتی گوش کردی
ز مهرم خویش را بیهوش کردی
هوش مصنوعی: وقتی از شعر من یک مصرع را شنیدی، تو با محبت من به خودت بیخبر کردی.
چو کردی بار دیگر آن تفکّر
چو صوفی رقص کردی از تحیر
هوش مصنوعی: وقتی دوباره به آن فکر کنی، مانند یک صوفی از حیرت به رقص درمیآیی.
ز شعرم یادداشت از طبع داعی
همه مختار نامه از رباعی
هوش مصنوعی: شعر من به قدری زیباست که دعوتکننده است و در آن همه مختارنامهها را میتوان پیدا کرد، حتی در قالب رباعیها.
ز گفت من که طبع آب زرداشت
فزون از صد قصیده هم ز برداشت
هوش مصنوعی: از سخن من این را بپذیر که روح شاعر میتواند از آب زرد (سمبل غم و اندوه) بیشتر از صد قصیده، احساسات و معانی را منتقل کند.
غزل قرب هزارو قطعه هم نیز
ز هر نوعی مفصّل بیش و کم نیز
هوش مصنوعی: غزل با تنوعی بینظیر و در ابعاد مختلف، به گونهای که هر نوعی از آن به صورت مفصل و به اندازه دلخواه وجود دارد.
جواهرنامهٔ من بر زبان داشت
ز شرح القلب من جان بر میان داشت
هوش مصنوعی: جواهرنامهٔ من همیشه با زبانم بیان میشود و دل من به طور عمیق در این موضوع درگیر است.
چو ازدیوان من بیتی بخواندی
چگویم من که چون واله بماندی
هوش مصنوعی: وقتی تو از اشعار من بیتی را میخوانی، من چه بگویم که مثل والدهام در حیرت و شگفتی باقی میمانم.
بمن گفتی که ای هر نکته جانی
نداری هیچ تحسین را زیانی
هوش مصنوعی: به من گفتی که تو هیچ کجا به نکتهای جان نمیدهی و هیچ گونه تحسینی برایت ضرر ندارد.
بدان دریا که دُرّش جان پاکست
اگر تحسین رود ورنی چه باکست
هوش مصنوعی: بدان که دریا دارای گوهر ارزشمندی است که جان پاک را به خود جلب میکند؛ اگر هم کسی آن را تحسین کند، برایش فرقی ندارد.
چنین دریا ز دُر پیوسته پُرباد
نثار هر دُری صد دانه دُر باد
هوش مصنوعی: این دریا به خاطر درخشش و زیباییاش همیشه پر از طلا و جواهر است و به هر درخشش و زیبایی، صد دانه جواهر ارزانی میدارد.
درین شب این رفیقم بود در بر
چو شمع از آتش دل دود بر سر
هوش مصنوعی: در این شب، دوستم در کنارم بود، مانند شمعی که از آتش دلش بخار و دود بر فراز خود دارد.
بمن گفت ای بمعنی عالم افروز
چنین مشغول طب گشتی شب و روز
هوش مصنوعی: چرا شب و روز مشغول پزشکی هستی و به دیگر مسائل نمیپردازی، ای کسی که به علم روشنی میبخشی؟
طب از بهر تن هر ناتوانست
ولیکن شعر وحکمت قوت جانست
هوش مصنوعی: داروها برای درمان بیماریهای جسمی کافی هستند، اما شعر و حکمت به معنای واقعی نیرویی برای روح و جان انسان فراهم میآورند.
سه سالست این زمان تالب ببستی
بزهد خشک در کنجی نشستی
هوش مصنوعی: سه سال است که این درخت را بستهام و در گوشهای دور از آب و هوای خشک نشستهام.
اگرچه طب بقانونست امّا
اشاراتست در شعر و معمّا
هوش مصنوعی: اگرچه طب به اصول و قواعد خاصی نیاز دارد، اما در شعر و معما میتوان نکات و حقایق عمیقتری را یافت.
چو پر کردی ز هر چیزی جهان را
هم امشب ابتدا کن داستان را
هوش مصنوعی: امشب وقتی که هر چیزی را در جهان پر کردی، داستان را از ابتدا آغاز کن.
که من از بدر اهوازی هم امروز
بدست آوردهام نثری دلفروز
هوش مصنوعی: امروز از کسی که در اهواز است، نوشتهای زیبا و جذاب به دست آوردهام.
بغایت داستانی دلپسندست
ز هر نوعی سخنهای بلندست
هوش مصنوعی: این داستان به شدت جذاب و دلنشین است و شامل سخنان زیادی از انواع مختلف میباشد.
چو بیشک بی نظیری در سخن تو
سخن گویی خویش اظهار کن تو
هوش مصنوعی: اگر در سخن تو بینظیر است، پس خودت را بهخوبی نشان بده و از سخن گفتن دریغ نکن.
ببین خورشید را در چار پرده
فروغ خویشتن اظهار کرده
هوش مصنوعی: نگاه کن که خورشید چگونه در چهار پرده به روشنایی و زیبایی خود جلوهگری میکند.
کسی را چون بود خطّی روانه
روانه به که باشد جاودانه
هوش مصنوعی: هر کسی که به خوبی و با سلیقه خط مینویسد، بهتر است که با خط صاف و زیبا عبارتها را بنویسد؛ این کار نشانهای از ماندگاری و اثرگذاری است.
چو صاحب سرّی این اسرار را باش
مگردان ناامیدم کار را باش
هوش مصنوعی: وقتی کسی که به رازها واقف است، در کنار تو قرار دارد، ناامید نشو و به کار خود ادامه بده.
بسی پیشینیان افسانه گفتند
چو تو گفتند نه حقّا نگفتند
هوش مصنوعی: بسیاری از قدیمیها داستانها و افسانههایی گفتند، اما مانند تو سخن نگفتند و حقیقت را به درستی بیان نکردند.
که از گفتن صفای سینه باشد
چو دقیانوسی و دیرینه باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد دلش را صاف و شفاف نگه دارد، باید همچون شخصی کهنسال و با تجربه باشد که از سخن گفتن زیبا و دلنشین لذت میبرد.
هران شعری که عمر نوح دارد
چو عیسی کی همه تن روح دارد
هوش مصنوعی: هر شعری که عمرش طولانی و پایدار باشد، مانند عمر نوح که بسیار زیاد بود، نمیتواند همچون عیسی روح و جان تازهای داشته باشد.
خوشی در سلک کش دُر سخن را
بمعنی نو کن این جان کهن را
هوش مصنوعی: لذت و شادی را با کلام زیبا و تازهای بیان کن، تا این روح پیر و کهنه را rejuvenate کنی.
چه گر از قصّه گفتن عار داری
ولیکن عالمی اسرار داری
هوش مصنوعی: اگر از بیان داستانها خجالت میکشی، اما در دل تو جهانی از رازها و ناگفتهها نهفته است.
تو منگر قصّه، اسرار سخن بین
سخن گفتارو گفتار سخن بین
هوش مصنوعی: به داستان و ماجراها نگاه نکن، بلکه به عمق و رازهای کلام دقت کن و چگونگی سخن گفتن را بررسی کن.
بغایت حق تعالی خوب گوید
حدیث یوسف و یعقوب گوید
هوش مصنوعی: خداوند به زیبایی داستان یوسف و یعقوب را روایت میکند.
که مخلوقی ز مخلوقی چنین شد
یکی عاشق ز معشوقی چنین شد
هوش مصنوعی: یک موجود از موجود دیگر به این شکل تبدیل شد، مثل اینکه یک عاشق به خاطر معشوقش به این حال و هوا درآمد.
حدیث هر دو تن گر بیش خوانی
ازان حق گفت تا برخویش خوانی
هوش مصنوعی: اگر دربارهی داستان این دو نفر بیشتر بخوانی، حقایتی گفته میشود که به خودت نیز مربوط میشود.
تو نیز این را فسون ساز و بهانه
توان دانست افسون از فسانه
هوش مصنوعی: تو هم میتوانی این را به جادو و فریب تبدیل کنی و میدانی که جادو از داستان و روایت میآید.
سخن گفتن چو بر جایی توان گفت
بلاشک بایدت این داستان گفت
هوش مصنوعی: اگر در جایی بتوانی صحبت کنی، بدون شک باید این داستان را برای دیگران بگویی.
جهانی راز داری در میان آر
همه در لفظ کوش و در بیان آر
هوش مصنوعی: در وجود تو اسراری نهفته است، پس همه تلاش خود را در بیان و گفتار بگذار.
که گر یک بیت بنشیند بجایی
همه کارت براید از دعایی
هوش مصنوعی: اگر یک بیت شعر به درستی بر روی دل بنشیند، تمام کارهای تو مثل نتیجه دعای خیر به سامان میرسد.
چو من زان دوست پاسخ این شنیدم
شدم شوریده چون شیرین شنیدم
هوش مصنوعی: وقتی که از دوست این جواب را شنیدم، به شدت هیجانزده و سرگشته شدم، مثل اینکه شیرین ضیافتی را شنیده باشم.
چو بر من الحق او حق داشت بسیار
پذیرفتم سخن زان مرد هشیار
هوش مصنوعی: وقتی او بر من حق داشت، بسیار سخنان آن مرد زیرک را پذیرفتم.
قلم را سر برون دادم ز پنجه
بماندم همچو کاغذ در شکنجه
هوش مصنوعی: قلم را از چنگم آزاد کردم و در این وضعیت، مانند کاغذی که در دست کسی است، احساس آزار و درد میکنم.
چه میگویم که هر بیتی که گفتم
چو گل از شادی او برشکفتم
هوش مصنوعی: هر چه میگویم، مانند گلی است که از شوق و شادی او درخشیده و شکفته میشود.
نهادم سر بکاغذ بر شب و روز
قلم راندم بدرُهای شب افروز
هوش مصنوعی: سرم را روی کاغذ گذاشتم و قلم را به حرکت درآوردم تا روشنیهای شب را بر روی آن بنویسم.
حکایت گفتم و دوشیزه گفتم
معانی گفتم و پاکیزه گفتم
هوش مصنوعی: داستانی را نقل کردم و از جوانی سخن گفتم، معانی مختلف را بیان کردم و حرفهایم را با صفایی خاص گفتم.
قرین نور پاک آن پاک رایی
که این گوینده راگوید دعایی
هوش مصنوعی: سنخ و همکلام با نور پاک، کسی که اندیشهای خالص دارد و در دلش دعا میخواند.