بخش ۸ - در صفات دل و دیدن اعیان و راز گفتن فرماید
چنان مستغرقی کاینجان و جانان
بود این آن زمان از خویش پنهان
شوی و بود خود یکسان نهی تو
کز این عین مرض یابی بهی تو
گمان برداشتی و رنج باقی
شکستی مر طلسم و گنج باقی
شکستی این طلسم و شد پدیدار
ترا اینجا حقیقت گنج اسرار
ترا این گنج در چنگ اوفتادست
قمر در چنگ خرچنگ اوفتادست
توئی سالک ولی زاری فتاده
در این چاره بناچاری فتاده
تو این دم عقده داری در گذرگاه
شوی در آخر خود باز بین راه
چرا این گنج معنی برنداری
از آن در باغ و بستان برنداری
ترا این گنج ملک تست بِستان
که چیزی نیست ملک و باغ و بُستان
همه باغ جهان و روی عالم
نیرزد جوهری اینجا و این دم
چه باشد باغ و راغ قصرو ایوان
که ایوانت شده در سوی کیوان
اگر ایوان سوی کیوان بر آری
چه سود آخر که کلّی میگذاری
ولیکن گنج خواهی برد با خویش
تو شاهی میکنی ای مرد درویش
در اینجا هر که در بحر است آزاد
در اینجا گنج خواهد یافت آباد
دریغا جمله مردان رنج بردند
بسوی منزل جان گنج بردند
ترا گنجست برتر از دو عالم
نموده روی در صورت در این دم
ترا این گنج اینجا دست دادست
که شاه اندر ازل آن با تو دادست
همه جویای گنج تو شده پاک
ولی گنجیست مخفی در سوی خاک
در اینجاگهست گنج شاه بنگر
طلسمی بر سر خرگاه بنگر
درون خاک پنهانست این گنج
نیابد هیچکس این گنج بیرنج
برنج این گنج بتوان یافت اینجا
چو بشکستی طلسم این گنج پیدا
شود در آخرِ اوّل نمودار
ببین تا بهرهٔ تو چیست بردار
بقدر خویش چندان که توانی
برو بردار از این گنج معانی
از این گنج پر از اسرار جانان
کسی کلّی نیافت اینجا به اعیان
نمود کل به جز منصور حلّاج
که از گنج جواهر ساخت یک تاج
نهاد آن تاج معنی زود بر سر
که او بُد شاه و جمله هست چاکر
نهاد آن تاج هستی بر سر آن شاه
که بودش قبّهای بگذشته از ماه
از آن تاج اناالحق داشت بر سر
که او بر جمله عالم بود سرور
از آن تاجی که بر فرقش نهادند
جز او را هر کسی دیگر ندادند
اگر چه داشت الّا، لا نموده
عیان خویش در لولا نموده
در این جمله نهاد، او تاج بر سر
اگرچه در شریعت نیست در خور
اناالحق زد از آن تاج همایون
شدست او پادشاه هفت گردون
خدائی کرد او در آخرِ کار
بسوزانید تاج خود ابر نار
چو شاهی از ازل دریافت آخر
ز شاهی گشت بر تحقیق ناظر
در آخر یافت عین لا و الّا
سر و افسر نهاد و گشت کل لا
در آخر یافت دید قل هواللّه
بر آن اعیان دمی زد صبغةاللّه
در آن دم چونکه حق دید او و خود حق
از این معنی، دمی زد از اناالحق
دَمِ او جملهٔ دلها برون تاخت
از آن دم، دمدمه در عالم انداخت
دَمِ رحمان که میگویند اینست
که برتر زآن سماها و زمین است
دَمِ رحمان که میگویند بنگر
درون جان و دل آنگاه ره بر
دمی داری تو از دیدار بیچون
که پیشت هست موئی هفت گردون
دم عیسی در این دم بود پنهان
کز آن دم مرغ خاکی گشت پرّان
دم عیسی تو داری و ندانی
که جانانی و کی در دم تو جانی
دم عیسی نظر کن صبحگاهی
که دمدم میزند بر ماه و ماهی
از آندم روشنست این کلّ آفاق
که آندم اوفتاده بر همه طاق
از آن دم بازدان مر بود خود را
کز آن دم بود، او معبود، خود را
از آن دم باز بین این دم در اینجا
که آن دم یافت آدم بیشک اینجا
از آن دم یافت آدم سرّ پرگار
اگرچه بود آدم سرّ اسرار
از آن دم یافت چون آدم سر انجام
دگر شد در سوی آغاز، فرجام
از آن دم یافت آدم راز، اینجا
دگر شد راز دردم باز، اینجا
از آن دم روشنی جان بدیدست
از آن دم جمله در گفت و شنیدست
از آن دم صبحدم چون میزند دم
که ذات پاک در صبحست همدم
از آن دم دمدمه در هر دمی بین
تو مر ذرّات، اینجا آدمی بین
از آن دم گشت پیدا بود آدم
که آن دم بود کل معبود آدم
از آن دم تو اگر این دم ندیدی
وجود عالم و آدم ندیدی
از آن دم دم زن و این رازها کن
وجود تست، مر آدم رها کن
از آن دم دم زن و بنگر در آن راز
که دیگر در وجودت کی شود باز
چو این دم رفت کی آن دم بیابی
در این دم خوش بود کآندم بیابی
چو این دم رفت آن دم رخ نماید
ترا چون این دمست پاسخ نماید
ترا این دم بباید رنج بردن
پس آن دم اندر اینجا گنج بردن
ترا آن دم اگر این دم دهد دست
وجود عالم و آدم دهد دست
در این دم بازیاب آن دم تو، زنهار
از آن دم بودِ بودِ خود پدیدار
دمی داری که آدم آن پدید است
ازاین دم جانِ جانِ تو بدید است
از ایندم دم زن و آن دم طلب کن
نظر در جسم و جانِ بوالعجب کن
کز آن دم سوی این جسمست پویان
نمود خویشتن در جسم جویان
در این دم کن نظر تا جان ببینی
بجان بنگر تو تا جانان ببینی
در این دم کن سوی جانان نظر تو
اگر از سرّ جان داری خبر تو
اگر از سرّ جان نوری بیابی
بیک لحظه سوی جانان شتابی
اگر از سرّ جان داری خبر تو
همه ذرّات را میکن خبر تو
اگر در سرّ جان ره بردهٔ تو
چرا مانده درون پردهٔ تو
اگر از سرّ جان هستی خبردار
بیک ره پردهاش از پیش بردار
اگر از سرّ جان داری نشانی
تو باشی در عیان صاحبقرانی
اگر از سرّ جان داری، یقین است
حقیقت جانت بیشک راز بین است
ترا جانست در جان می چه جوئی
که تو با او و او باتو تو اوئی
تو اوئی او بتو پیدا نموده
عیان ذات در اشیا نموده
تو با اوئی و او با تست موجود
نظر کن تا ببینی، حیّ معبود
تو اوئی این چنین غافل بمانده
چو مرغ کور مر بسمل بمانده
تو اوئی ای جمال او ندیده
میان خاک ره در خون طپیده
تو اوئی ای ندیده هیچ اینجا
بمانده پای تا سر پیچ اینجا
تو اوئی ای نرفته در ره او
بمانده همچو یوسف در چهِ او
تو اوئی ای ندیده کام اینجا
فتاده در بلا ناکام اینجا
تو اوئی ای شده غافل چو مستان
ببین دلدار را و کام بستان
تو اوئی ای ز خود بیرون بمانده
چو دودی گرد این گردون بمانده
تو اوئی ای ندیده وصل او تو
بمانده چون پیازی تو بتو تو
تو اوئی گر گمان برداری از پیش
یقین بنمایدت جانان رخ خویش
تو اوئی گر یقین گردد یقینت
یکی بنماید اینجا پیش بینت
تو اوئی، لیک گر خود را نبینی
نکو بینی تو خود را، بد نبینی
تو اوئی او درون تست گویا
نهان در وصل، خود را گشته جویا
تو اوئی او بتو معروف گشته
حقیقت او بتو موصوف گشته
وجود تست بیشک عین بیچون
که بنمودست رخ از کاف و ز نون
فلک کاف و زمین نونست بنگر
که وی زین هر دو بیرونست بنگر
فلک کافست و نون مر خاک دیدی
ز کاف و نون خدای پاک دیدی
وجود تست پیدا گشته از کُن
نظر کن یک زمان اندر سر و بُن
دلت نوریست بس افتاده در خون
از آن بینی پر از خون طشت گردون
دلت نوریست، جان دیدارِ کافست
از آن صورت ز روزن پُر شکافست
دلت نوریست در گردون گرفته
خود اندر خاک مانده خون گرفته
دلت نوریست، خون میدوست دارد
که چون دیدار جانان مینگارد
بخش ۷ - قصّه منصور و عیان او بهر نوع فرماید: چنان گم دید خود در دید اولبخش ۹ - بود این آن زمان از خویش پنهان: نه اصل خون ز حیوان و نباتست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنان مستغرقی کاینجان و جانان
بود این آن زمان از خویش پنهان
هوش مصنوعی: تو چنان غرق در عشق و دلدادگی هستی که حتی جان و محبوبت در آن لحظه از دید خودت پنهان شدهاند.
شوی و بود خود یکسان نهی تو
کز این عین مرض یابی بهی تو
هوش مصنوعی: اگر خودت را تغییر ندهی و مشابه بمانی، به بیماری دچار خواهی شد.
گمان برداشتی و رنج باقی
شکستی مر طلسم و گنج باقی
هوش مصنوعی: شما تصور کردی که با تلاش و زحمت، همه موانع و مشکلات را پشت سر گذاشتی و به موفقیت رسیدی.
شکستی این طلسم و شد پدیدار
ترا اینجا حقیقت گنج اسرار
هوش مصنوعی: شما این طلسم را شکستهاید و اکنون حقیقت گنج اسرار در اینجا برای شما نمایان شده است.
ترا این گنج در چنگ اوفتادست
قمر در چنگ خرچنگ اوفتادست
هوش مصنوعی: تویی که گنجی با ارزش را در دستان خود داری، اما مثل قمر در دستان خرچنگ، چیزی با ارزش اما گرفتار در دستان یک موجود بیارزش هستی.
توئی سالک ولی زاری فتاده
در این چاره بناچاری فتاده
هوش مصنوعی: تو راهی را میروی ولی در این مشکل به شدت دچار بلا و ناتوانی شدهای.
تو این دم عقده داری در گذرگاه
شوی در آخر خود باز بین راه
هوش مصنوعی: در این لحظه، تو دچار فشار و اضطراب هستی و در مسیر زندگی، در نهایت باید دوباره به مسیر خود نگاه کنی و وضعیت خود را ارزیابی کنی.
چرا این گنج معنی برنداری
از آن در باغ و بستان برنداری
هوش مصنوعی: چرا این ثروت و ارزش را از دل باغ و بوستان نمیگیری؟
ترا این گنج ملک تست بِستان
که چیزی نیست ملک و باغ و بُستان
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که تمام داراییها و املاک دنیوی مانند ملک، باغ و باغچه، در واقع ارزش واقعی ندارند و آنچه اهمیت دارد، خود تو هستی که باید این گنج را در خود بیابی و از آن بهرهمند شوی.
همه باغ جهان و روی عالم
نیرزد جوهری اینجا و این دم
هوش مصنوعی: تمام زیباییهای جهان و هرچه در آن است به ارزش وجود یک گوهر در اینجا و در این لحظه نمیرسد.
چه باشد باغ و راغ قصرو ایوان
که ایوانت شده در سوی کیوان
هوش مصنوعی: چه اهمیتی دارد باغها و قصرها وقتی که زندگیات به سمت آسمان و ستارهها میرود؟
اگر ایوان سوی کیوان بر آری
چه سود آخر که کلّی میگذاری
هوش مصنوعی: اگر به بلندای آسمان و دوردستها بروی، چه فایدهای دارد وقتی که همه چیز را از دست میدهی؟
ولیکن گنج خواهی برد با خویش
تو شاهی میکنی ای مرد درویش
هوش مصنوعی: اما اگر میخواهی گنجی ببری با خودت، باید به مقام بزرگی دست یابی، ای مرد سادهدل.
در اینجا هر که در بحر است آزاد
در اینجا گنج خواهد یافت آباد
هوش مصنوعی: در این مکان، هر کسی که در دریا باشد، به آزادی دست خواهد یافت و به گنجینهی ارزشمندی دسترسی خواهد پیدا کرد.
دریغا جمله مردان رنج بردند
بسوی منزل جان گنج بردند
هوش مصنوعی: ای کاش همه مردان سختیها را تحمل کردند تا به مقصدی که روح را به خوشی و ثروت میرساند، برسند.
ترا گنجست برتر از دو عالم
نموده روی در صورت در این دم
هوش مصنوعی: تو گنجی بالاتر از دو جهان هستی و در این لحظه، چهرهات در این دنیا جلوهگر است.
ترا این گنج اینجا دست دادست
که شاه اندر ازل آن با تو دادست
هوش مصنوعی: این گنج که تو در اینجا به دست آوردهای، هدایتی است که شاه در عوالم پیشین به تو عطا کرده است.
همه جویای گنج تو شده پاک
ولی گنجیست مخفی در سوی خاک
هوش مصنوعی: همه به دنبال گنج و ثروت تو هستند و خالصانه جستجو میکنند، اما گنج واقعی در مکانی پنهان و زیر خاک قرار دارد.
در اینجاگهست گنج شاه بنگر
طلسمی بر سر خرگاه بنگر
هوش مصنوعی: در این مکان، گنجی از شاه وجود دارد. به طلسمی که بر بالای سر خرگاه قرار دارد، نگاه کن.
درون خاک پنهانست این گنج
نیابد هیچکس این گنج بیرنج
هوش مصنوعی: این گنج در دل خاک پنهان است و هیچکس نمیتواند آن را بدون زحمت به دست آورد.
برنج این گنج بتوان یافت اینجا
چو بشکستی طلسم این گنج پیدا
هوش مصنوعی: اگر طلسم این گنج را بشکنی، میتوانی اینجا برنجی را پیدا کنی که ارزشمند است.
شود در آخرِ اوّل نمودار
ببین تا بهرهٔ تو چیست بردار
هوش مصنوعی: در پایان کار، نتیجهاش را مشاهده کن تا ببینی چه چیزی نصیب تو میشود.
بقدر خویش چندان که توانی
برو بردار از این گنج معانی
هوش مصنوعی: به اندازهای که در توان داری، از این گنجینه معانی بهرهبرداری کن.
از این گنج پر از اسرار جانان
کسی کلّی نیافت اینجا به اعیان
هوش مصنوعی: هیچ کس در این دنیا به تمام اسرار و زیباییهای موجود در وجود محبوب دست نیافته و نتوانسته بهصورت کامل آنها را درک کند.
نمود کل به جز منصور حلّاج
که از گنج جواهر ساخت یک تاج
هوش مصنوعی: تمامی مخلوقات و انسانها به نوعی در حال تظاهر و نمایاندن خود هستند، اما تنها منصور حلاج از میان همه آنها توانسته است از درون خود، گنجینهای باارزش به نام حقیقت را استخراج کند و به شکلی زیبا و پرارزش آن را به نمایش بگذارد. در واقع، او با عمل خود مانند یک تاج جواهرینی را به وجود آورده که نمادی از اراده و عرفان اوست.
نهاد آن تاج معنی زود بر سر
که او بُد شاه و جمله هست چاکر
هوش مصنوعی: دیگری به زودی بر سر نهاد تاجی که او پادشاه بود و همه در خدمت او هستند.
نهاد آن تاج هستی بر سر آن شاه
که بودش قبّهای بگذشته از ماه
هوش مصنوعی: تاج حیات و وجود بر سر پادشاهی گذاشته شده است که از زیبایی و عظمتش فراتر از ماه است.
از آن تاج اناالحق داشت بر سر
که او بر جمله عالم بود سرور
هوش مصنوعی: او به خاطر مقام والایش، که به حقیقت وجودش راگفت من حق هستم، بر همهی جهانیان پیشوایی و سروری داشت.
از آن تاجی که بر فرقش نهادند
جز او را هر کسی دیگر ندادند
هوش مصنوعی: هیچ کس دیگری به اندازه او شایسته آن تاج نیست که بر سرش گذاشتند.
اگر چه داشت الّا، لا نموده
عیان خویش در لولا نموده
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگرچه کسی چیزی را دارد، اما آن را به وضوح نشان نمیدهد و در واقع آن را پنهان کرده است.
در این جمله نهاد، او تاج بر سر
اگرچه در شریعت نیست در خور
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که فردی که تاج بر سر دارد و مقام بالایی دارد، حتی اگر در دین یا قوانین شرعی ارزش زیادی نداشته باشد، همچنان مورد احترام و توجه قرار میگیرد.
اناالحق زد از آن تاج همایون
شدست او پادشاه هفت گردون
هوش مصنوعی: من حق را گفتم و از آن تاج پادشاهی او برتری یافته است، او پادشاه تمام آسمانهاست.
خدائی کرد او در آخرِ کار
بسوزانید تاج خود ابر نار
هوش مصنوعی: او در پایان کار خداوندی کرد و تاج خود را که مانند ابری از آتش بود، سوزاند.
چو شاهی از ازل دریافت آخر
ز شاهی گشت بر تحقیق ناظر
هوش مصنوعی: زمانی که شاهی از ابتدا متوجه شد که در نهایت به مقام سلطنت دست خواهد یافت، به طور دقیق و عمیق به آن نگاه کرد.
در آخر یافت عین لا و الّا
سر و افسر نهاد و گشت کل لا
هوش مصنوعی: در نهایت، آن کسی که حقیقت را درک کرد، تاج و تخت و لباسهای شیک بر سر نهاد و به مقام بلند و کلیدهای وجود دست یافت.
در آخر یافت دید قل هواللّه
بر آن اعیان دمی زد صبغةاللّه
هوش مصنوعی: در پایان، او متوجه شد که حقیقت اصلی و الهی بر تمام موجودات حاکم است و به رنگی از خداوند متجلی شده است.
در آن دم چونکه حق دید او و خود حق
از این معنی، دمی زد از اناالحق
هوش مصنوعی: در آن لحظه که حق او را مشاهده کرد و خود حق هم از این موضوع آگاه شد، لحظهای گفت: «من حقیقت هستم».
دَمِ او جملهٔ دلها برون تاخت
از آن دم، دمدمه در عالم انداخت
هوش مصنوعی: صدای او همه دلها را تحت تأثیر قرار داد و از آن لحظه، جوی و فضایی در جهان به وجود آورد.
دَمِ رحمان که میگویند اینست
که برتر زآن سماها و زمین است
هوش مصنوعی: دم رحمان به معنای نفس و نفس کشیدن در دنیای خداوند است که نگاهی به عرش و فرشتگان و آسمانها و زمین دارد و بیان میکند که این مقام و اهمیت بالاتر از هر چیزی در عالم خلق است.
دَمِ رحمان که میگویند بنگر
درون جان و دل آنگاه ره بر
هوش مصنوعی: زمانی که درباره رحمت خدا سخن میگویند، نگاهی عمیق به درون خودت بینداز و احساسات و اندیشههایت را مورد بررسی قرار بده تا بتوانی راه درست را پیدا کنی.
دمی داری تو از دیدار بیچون
که پیشت هست موئی هفت گردون
هوش مصنوعی: لحظهای که تو را میبینم، حس میکنم حسی عمیق و بینهایت دارم، مانند مویی که در برابر دنیای بزرگ هفت گردون قرار دارد.
دم عیسی در این دم بود پنهان
کز آن دم مرغ خاکی گشت پرّان
هوش مصنوعی: در لحظهای که عیسی جان میدهد، نیرویی نهفته است که باعث میشود پرندهای که از خاک ساخته شده، به پرواز درآید.
دم عیسی تو داری و ندانی
که جانانی و کی در دم تو جانی
هوش مصنوعی: تو مانند عیسی روح زندگی را در خود داری، ولی خودت نمیدانی که چقدر ارزشمند و جانفزا هستی و کی در وجود تو زندگی میکند.
دم عیسی نظر کن صبحگاهی
که دمدم میزند بر ماه و ماهی
هوش مصنوعی: به هنگام صبح، نگاه کن به دم عیسی که مانند نسیمی خوشایند بر ماه و بر ماهی میوزد.
از آندم روشنست این کلّ آفاق
که آندم اوفتاده بر همه طاق
هوش مصنوعی: از آن لحظه که این کائنات روشن و مشخص شد، آن لحظهای است که او (خدا یا حقیقت) بر همه چیز سلطه و قدرت پیدا کرده است.
از آن دم بازدان مر بود خود را
کز آن دم بود، او معبود، خود را
هوش مصنوعی: از آن لحظه که به خودشناسی رسید، دیگر نیازی به پرستش چیزی جز خود نداشت. در آن لحظه، خود را به عنوان معبود خویش شناخت و از وابستگی به دیگران رها شد.
از آن دم باز بین این دم در اینجا
که آن دم یافت آدم بیشک اینجا
هوش مصنوعی: از آن لحظه نگاهی به این لحظه بینداز، که در آن لحظه آدم به حقیقت رسید، بیشک اینجا حضور دارد.
از آن دم یافت آدم سرّ پرگار
اگرچه بود آدم سرّ اسرار
هوش مصنوعی: از آن لحظهای که آدم راز دایره را کشف کرد، حتی اگر آدم خود رازهای بسیاری را در دل داشت.
از آن دم یافت چون آدم سر انجام
دگر شد در سوی آغاز، فرجام
هوش مصنوعی: زمانی که آدم به سرنوشتی جدید دست یافت، در واقع از نقطه آغاز به سوی پایانی دیگر حرکت کرد.
از آن دم یافت آدم راز، اینجا
دگر شد راز دردم باز، اینجا
هوش مصنوعی: از آن لحظه که آدم به رازها پی برد، اکنون دیگر دردش باز شده و اینجا روشن شده است.
از آن دم روشنی جان بدیدست
از آن دم جمله در گفت و شنیدست
هوش مصنوعی: از آن لحظه که جان نورانی شد، همه در گفت و گو مشغول شدند.
از آن دم صبحدم چون میزند دم
که ذات پاک در صبحست همدم
هوش مصنوعی: زمانی که صبح نزدیک میشود و صدای صبحگاه به گوش میرسد، این نشانهای است از حضور و همراهی حضرت حق در آغاز روز.
از آن دم دمدمه در هر دمی بین
تو مر ذرّات، اینجا آدمی بین
هوش مصنوعی: از زمانی که صبح نزدیک میشود، در هر لحظه تو را در زیباییهای خودت ببین، اما انسان را در این مکان مشاهده نکن.
از آن دم گشت پیدا بود آدم
که آن دم بود کل معبود آدم
هوش مصنوعی: از آن لحظهای که انسان پیدا شد، در واقع آن لحظه تمام چیزی بود که او به آن تقدس میبخشد و به عنوان معبودش شناخته میشود.
از آن دم تو اگر این دم ندیدی
وجود عالم و آدم ندیدی
هوش مصنوعی: اگر لحظهای را که من در آن هستم نبینی، در واقع وجود جهان و انسان را نمیتوانی درک کنی.
از آن دم دم زن و این رازها کن
وجود تست، مر آدم رها کن
هوش مصنوعی: از زمانی که ذن و آرامش را میشنوی و به رازها پی میبری، وجودت را از قید و بند انسانیتی که تو را محدود کرده، رها کن.
از آن دم دم زن و بنگر در آن راز
که دیگر در وجودت کی شود باز
هوش مصنوعی: به صدای دم و بازدم خود گوش کن و در درون خود نظری بیفکن؛ شاید در آنجا رازهایی را بیابی که دیگر هرگز به وجودت بازنگردد.
چو این دم رفت کی آن دم بیابی
در این دم خوش بود کآندم بیابی
هوش مصنوعی: وقتی این لحظه از بین رفت، در کدام لحظه میتوانی آن لحظه را پیدا کنی؟ در این لحظه که خوش است، چون در لحظه آینده آن را نخواهی یافت.
چو این دم رفت آن دم رخ نماید
ترا چون این دمست پاسخ نماید
هوش مصنوعی: وقتی که این لحظه سپری شود، لحظهای دیگر به تو جلوهگری خواهد کرد، مانند اینکه همین لحظه به تو پاسخ میدهد.
ترا این دم بباید رنج بردن
پس آن دم اندر اینجا گنج بردن
هوش مصنوعی: برای رسیدن به موفقیت و دستیابی به ثروت، در ابتدا باید سختی و تلاش بکشید. ابتدا باید مشکلات و دشواریها را تحمل کرد، تا در آینده به پاداش و دستاوردهای ارزشمند رسید.
ترا آن دم اگر این دم دهد دست
وجود عالم و آدم دهد دست
هوش مصنوعی: اگر آن لحظه که تو درک کنی، تمام هستی و موجودات به تو توجه خواهند کرد و به تو یقین و اطمینان خواهند داد.
در این دم بازیاب آن دم تو، زنهار
از آن دم بودِ بودِ خود پدیدار
هوش مصنوعی: در این لحظه، به یاد داشته باش که آن لحظهای که تو هستی، فراموش نکن که خودت را در این لحظهی حاضر نشان ندهی.
دمی داری که آدم آن پدید است
ازاین دم جانِ جانِ تو بدید است
هوش مصنوعی: تو لحظهای داری که انسان به وجود آمده است و این لحظه نشانگر جان و حقیقت تو است.
از ایندم دم زن و آن دم طلب کن
نظر در جسم و جانِ بوالعجب کن
هوش مصنوعی: از این لحظه به بعد، دم بزن و درخواستی کن که به زیبایی و شگفتی جسم و روح توجه کنی.
کز آن دم سوی این جسمست پویان
نمود خویشتن در جسم جویان
هوش مصنوعی: از آن لحظه به بعد، در حال حرکت به سوی این بدن هستی خود را در جستجوی این جسم نشان میدهی.
در این دم کن نظر تا جان ببینی
بجان بنگر تو تا جانان ببینی
هوش مصنوعی: به لحظهای که در آن هستی توجه کن تا حقیقت وجود را بشناسی، و به درون خود نگاه کن تا محبوب واقعی را دریابی.
در این دم کن سوی جانان نظر تو
اگر از سرّ جان داری خبر تو
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به محبوب خود نگاهی بیفکنی، بهتر است که این کار را با آگاهی از راز دل خودت انجام دهی.
اگر از سرّ جان نوری بیابی
بیک لحظه سوی جانان شتابی
هوش مصنوعی: اگر از راز وجودت نوری پیدا کنی، لحظهای به سوی محبوبت شتافت.
اگر از سرّ جان داری خبر تو
همه ذرّات را میکن خبر تو
هوش مصنوعی: اگر از عمق وجودت آگاهی داری، تو میتوانی خبر همهی ذرات جهان را به دست بیاوری.
اگر در سرّ جان ره بردهٔ تو
چرا مانده درون پردهٔ تو
هوش مصنوعی: اگر در عمق وجودت راز عشق تو را دریافتهای، پس چرا هنوز پشت پردهی غفلت باقی ماندهای؟
اگر از سرّ جان هستی خبردار
بیک ره پردهاش از پیش بردار
هوش مصنوعی: اگر از اسرار وجود خود آگاه هستی، ابتدا موانع و حجابها را کنار بزن.
اگر از سرّ جان داری نشانی
تو باشی در عیان صاحبقرانی
هوش مصنوعی: اگر در عمق وجود خود نشانهای از حقیقت و راز زندگی داری، باید در دنیا و در برابر مردم به صورت آشکار ظهور کنی و سلطنت خود را نشان دهی.
اگر از سرّ جان داری، یقین است
حقیقت جانت بیشک راز بین است
هوش مصنوعی: اگر از راز وجودت آگاه هستی، مطمئناً حقیقت وجودت به نوعی در ارتباط با راز و اسرار دنیا میباشد.
ترا جانست در جان می چه جوئی
که تو با او و او باتو تو اوئی
هوش مصنوعی: به دنبال چه چیزی در جان خود هستی، وقتی که جان تو خود اوست و تو و او یکی هستید؟
تو اوئی او بتو پیدا نموده
عیان ذات در اشیا نموده
هوش مصنوعی: تو همانی که در هر چیز هویدا شدهای و وجودت در اشیا به وضوح نمایان است.
تو با اوئی و او با تست موجود
نظر کن تا ببینی، حیّ معبود
هوش مصنوعی: تو با او هستی و او نیز با توست. به وجود خود و او نگاهی بنداز تا ببینی که پروردگار زنده در کجاست.
تو اوئی این چنین غافل بمانده
چو مرغ کور مر بسمل بمانده
هوش مصنوعی: تو به گونهای نادان و بیخبر هستی که مانند مرغی هستی که بینا نیست و بیهدف در حال زندگی میگذرانید.
تو اوئی ای جمال او ندیده
میان خاک ره در خون طپیده
هوش مصنوعی: تو همان زیبایی هستی که هیچکس نتوانسته تو را ببیند؛ در حالی که از میان خاک و در خون خود غوطهور شدهای.
تو اوئی ای ندیده هیچ اینجا
بمانده پای تا سر پیچ اینجا
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که هیچگاه در اینجا دیده نشدهای. بنابراین، بایست در اینجا بمانی و خود را به طور کامل نشان دهی.
تو اوئی ای نرفته در ره او
بمانده همچو یوسف در چهِ او
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که در راه او نرفتهای و همچنان در انتظار او ماندهای، مانند یوسف که در چاه به سر میبرد.
تو اوئی ای ندیده کام اینجا
فتاده در بلا ناکام اینجا
هوش مصنوعی: تو هستی آن کسی که هرگز دیده نشده و حالا در اینجا به بلا و ناکامی گرفتار آمدهای.
تو اوئی ای شده غافل چو مستان
ببین دلدار را و کام بستان
هوش مصنوعی: تو ای کسی که غافل هستی، مانند مستها، به معشوق خود نگاه کن و از عشق او بهرهمند شو.
تو اوئی ای ز خود بیرون بمانده
چو دودی گرد این گردون بمانده
هوش مصنوعی: تو همان هستی که از خود جدا ماندهای، مانند دودی که در این عالم باقی مانده است.
تو اوئی ای ندیده وصل او تو
بمانده چون پیازی تو بتو تو
هوش مصنوعی: تو ای کسی که به وصال او نرسیدهای، مانند پیاز در لایههای خود محصور ماندهای.
تو اوئی گر گمان برداری از پیش
یقین بنمایدت جانان رخ خویش
هوش مصنوعی: اگر فکر کنی که او وجود ندارد، با یقین به تو نشان میدهد که محبوب واقعی چه شکلی است.
تو اوئی گر یقین گردد یقینت
یکی بنماید اینجا پیش بینت
هوش مصنوعی: اگر یقین تو قوی شود، آن وقت او را به روشنی در پیش چشمانت خواهید دید.
تو اوئی، لیک گر خود را نبینی
نکو بینی تو خود را، بد نبینی
هوش مصنوعی: تو همان هستی که هستی، اما اگر خودت را نبینی، نمیتوانی خوب ببینی. اگر خودت را خوب ببینی، بدی را نمیبینی.
تو اوئی او درون تست گویا
نهان در وصل، خود را گشته جویا
هوش مصنوعی: تو همان هستی که در درون توست، گویی در پی پیوند، خود را جستجو میکنی.
تو اوئی او بتو معروف گشته
حقیقت او بتو موصوف گشته
هوش مصنوعی: تو همان هستی که معروف شدهای و حقیقت تو به خاطر تو شناخته شده است.
وجود تست بیشک عین بیچون
که بنمودست رخ از کاف و ز نون
هوش مصنوعی: وجود تو بدون شک، بیهیچ شک و تردیدی، همانند نمایانی صورت از حرف «کاف» و «نون» است.
فلک کاف و زمین نونست بنگر
که وی زین هر دو بیرونست بنگر
هوش مصنوعی: آسمان دارای حرف «کاف» و زمین دارای حرف «نون» است؛ اما به او نگاه کن که او فراتر از هر دوی آنهاست.
فلک کافست و نون مر خاک دیدی
ز کاف و نون خدای پاک دیدی
هوش مصنوعی: آسمان جایگاه کاف و نون است و تو با دیدن زمین، وجود خداوند پاک را مشاهده کردهای.
وجود تست پیدا گشته از کُن
نظر کن یک زمان اندر سر و بُن
هوش مصنوعی: وجود تو از کُن (خالق) به وجود آمده است، پس یک بار به صورت و باطن خود نگاهی بینداز.
دلت نوریست بس افتاده در خون
از آن بینی پر از خون طشت گردون
هوش مصنوعی: دل تو مانند نوری است که در خون غرق شده و به خاطر آن، به دنیای پر از رنج و مصیبت اطراف خود تو بوجود آمده است.
دلت نوریست، جان دیدارِ کافست
از آن صورت ز روزن پُر شکافست
هوش مصنوعی: دلت مانند نوری است که جان را به زندگی و دیدار با زیباییها و حقایق میکشاند، چرا که چهرهات از شکاف نور روز به روشنی میدرخشد.
دلت نوریست در گردون گرفته
خود اندر خاک مانده خون گرفته
هوش مصنوعی: دل تو مانند نوری است که در آسمان محبوس شده و در خاک و غم به سر میبرد.
دلت نوریست، خون میدوست دارد
که چون دیدار جانان مینگارد
هوش مصنوعی: دل تو مانند نوری است که به عشق خون میتابد و وقتی جانان را میبیند، شوق و احساسش را بر میشمارد.