بخش ۵ - در صفات پرده در افتادن فرماید
در آن ساعت که این پرده برافتد
ترا آن دم نظر بر جوهر افتد
در آن ساعت که این پرده نماند
ترا جوهر بنزد خویش خواند
در آن دم باز بینی یار خود گم
که بودی کرده در دیدار قلزم
حجاب آن دم که برگیرندت از پیش
بجز یکی مبین چه پس چه از پیش
حجاب آن دم که برگیرند پیدا
شود اندر یقین ذرّات شیدا
حجاب آن دم که برگیرد نظر کن
دلت از اوّل و آخر خبر کن
حجاب آن دم که برگیرد به بینی
یکی اندر یکی گر در یقینی
حجاب آن دم که برگیرد از آن ذات
یکی گردد در آنجا و یکی ذات
یکی بنگر دوئی بگذار ای جان
که جانانت نبود غیر جانان
حجابی نیست مقصود من اینست
کسی داند که در عین الیقین است
حجابی نیست کل دیدار یارست
عدد بنموده یکی بیشمارست
حجابی نیست یکی بین زمانی
نخواهی یافت بهتر زین زمانی
حجابی نیست در عین شریعت
که یکسانست آخر در حقیقت
حجابی نیست امّا تو حجابی
که پیوسته تو درعین حسابی
حجابی نیست جز برگفتن ای دوست
وگرنه بیشکی میدان که کل اوست
حجابی نیست کاین سر بی حجابست
دل ذرّات با خود در حسابست
حجابی نیست ای دل چند گوئی
یکی داری یکی پیوند جوئی
چو پند تو با دیدار بایست
دل و جانت پر از اسرار بایست
ترا این راز بنمودست سرباز
مگو بسیار هان برخیز و سرباز
چووقت آمد که برداری حجابت
نماند هیچ اعداد و حسابت
چووقت آمد حسابت رفت خواهد
حقیقت بود تن اینجا بکاهد
چووقت آمد که با آن سر شوی باز
سزد کین سرّ ز جانان بشنوی باز
دمادم اقتلونی یا ثقاتی
پس آنگه اِنَّ فی قتلی حیاتی
حیات تست اندر کشتن تو
یقین تو بخون آغشتن تو
بخواهد کشت جانانت در آخِر
که آن مخفی ببینی دوست ظاهر
بخواهد کشت جانانت چنان زار
که آن دم باز بینی عین دیدار
چه باشد جان چو جانان رخ نماید
خوش آن ساعت که او پاسخ نماید
چه باشد تن ز بهر کشتن یار
هزاران جان چه باشد پیشش ایثار
چه باشد آنقدر گویم چه باشد
که عاشق پیش اقدام تو باشد
ترا چون من هزارانست اینجا
ز من سرگشته تو مجروح و شیدا
بکش جانا و کلّی وارهانم
مرا چه غم توئی جان و جهانم
بکُش جانا مرا تا چند سوزی
نماند مر مرا در بند سوزی
بکش جانا مرا در قرب قربت
که دیدستم بسی اندوه و محنت
بکش جانا مرا مراتا من نمانم
کتاب هجر بر تو چند خوانم
بکش جانا مرا تا کل تو مانی
که سرگردانم از دست معانی
مرا بی بود معنی کن که صورت
یقین دانم که خواهد شد ضرورت
چنان از دست معنی ماندهام من
اگرچه جوهرش افشاندهام من
چنان ازدست معنی من اسیرم
حقیقت زین اسیری دستگیرم
چنان ازدست معنی پای بندم
که مانده ناامید و مستمندم
چنان از دست معنی باز ماندم
که بی روی تو دل از راز ماندم
چنانم کرد معنی واله و مست
که صورت با نمود دوست پیوست
ولیکن عشق دید هرزه گویست
در این میدان بسرگردان چو گویست
در این میدان معنی تاختم پر
فشاندستم در این میدان بسی دُر
در این میدان ز دستم گوی وحدت
بهر معنی که بُد دلجوی حضرت
حقیقت معنی اینجا ره ندارد
که عشقش جز دل آگه ندارد
چو معنی نزد عشقش کاردان شد
ز پیدائی در او کلّی نهان شد
ندارد راه معنی سوی دلدار
بگفت و گو شده در کوی دلدار
حقیقت عشق و درد عشق دریاب
ز بود عشق خود یک دم خبر یاب
حقیقت عشق دریاب از معانی
که بنماید نشان بی نشانی
اگر عشقت نماید رخ در اینجا
دهد بیشک ترا پاسخ در اینجا
اگر عشقت نماید دوست یابی
نمود او درون پوست یابی
اگر عشق کند بیرنگ صورت
به بینی روی جانان در حضورت
حضور عشق اگر آری پدیدار
شود اشیا بدستت ناپدیدار
حضور عشق سالک را نداند
وگرداند بجای خود نماند
حضور عشق واصل یافت اینجا
مراد خویش حاصل یافت اینجا
حضور عشق آدم زاندم اوست
مسمّا کرد و گفت این دم دم اوست
حضور عشق جنّات نعیمست
در اینجاگه چه جاس ترس و بیمَست
حضور عشق اینجا رخ نمودست
که این دم در همه گفت و شنوداست
حضور عشق بیشک عین نورست
کسی داند کز آن دم با حضور است
حضور عشق بشناس ای دل ریش
بجز جانان تو منگر از پس و پیش
بجز جانان مبین در عشقبازی
حرامست از چنین جز عشقبازی
بجز جانان مبین در هیچ احوال
چو دیدی این زمان دیگر مزن قال
بجز جانان مبین تا راز دانی
نمود عشقبازی باز دانی
بجز جانان مبین وین پرده بردار
وگر یارت کند با پرده بردار
بجز جانان مبین مانند مردان
که مرادن باز دیدند روی جانان
بجز جانان مبین تو در نمودش
بکن چون جملهٔ مردان سجودش
بجز جانان مبین ای کاردان تو
همه جانان نگر در دید جان تو
بجز جانان مبین و در فنا باش
چو گشتی تو فنا در حق بقاباش
بجز جانان مبین ای جمله بودت
که حق کلّی توکّل در سجودت
ایا نادیده اینجا وصل جانان
بمانده در نمود خویش حیران
تو گر اینجا بیابی اصل آن بود
تو باشی بیشکی دیدار معبود
ایا نادیده وصل جان جانت
در این ظاهر گرفتار عیانت
ابا تست آنچه گم کردی چه جوئی
چو گم چیزی نکردی می چه جوئی
ابا تست آنچه جویانند جمله
ز آتش نیز گویانند جمله
ابا تست و ندیدی ای دل ریش
جمالش تا حجب برداری از پیش
ابا تست آنچه میجویند هر کس
ابا تست این بیان اوّلت بس
ابا تست و تو با اوئی همیشه
چرا در جستن و جوئی همیشه
ابا تست و ترا دیدار باشد
ترا او صاحب اسرار باشد
ابا تست ای سلوکت وصل گشته
نشاط جزو و کل در تو نوشته
چنان رخ را نمود است از نمودار
که در یکّی است کلّی لیس فی الدّار
همه رخ را نمود و گشت دیگر
همه اینجا فکنده اندر آذر
چو خود میگوید و خود روی بنمود
همو اینجاگره از کار بگشود
درون جمله و بیرون گرفتست
حقیقت جمله گردون گرفتست
فنا را در بقا پیوسته با خویش
همی بیخود دراو پیوسته با خویش
که هر کو بود من اینجای بشناخت
ز بود من در اینجا سر برافراخت
چو جز من نیست چیزی آشکاره
کنم اندر جمال خود نظاره
نظاره خود بخود اینجا کنم من
نمود جمله اینجا بشکنم من
حقیقت ذات بیچونی است اینجا
در اینجا بین که بیرون نیست اینجا
چو ناپیدا شود این جسم تحقیق
یقین برخیزد اینجا اسم تحقیق
چو جسم و اسم گردد ناپدیدار
حقیقت جان جان آید پدیدار
جمالش آفتاب عالم افروز
بود کاینجا از او جانست پیروز
جمالش آفتاب جان نموداست
که اندر جانها تابان نمود است
جمالش هست خورشید منوّر
کز او روشن شده اینجا سراسر
جمالش هست بر اشیا همه نور
از این خورشید ذرّاتند مشهور
از این خورشید جانها شد دلم مست
که عکس او درون این دلم هست
از این خورشید شهرآرای جانم
چنان روشن شدم کاندر فغانم
اگرچه محو شد سایه ز خورشید
چنان کام محو بنموداست جاوید
بشد سایه بیکبار از میانه
که خورشید است بیشک جاودانه
بیکباره چو خورشید حقیقی
ابا او کرد مر سایه رفیقی
حقیقت سایه در بود فنا شد
در آن خورشید کل عین بقا شد
درآن خورشید شد دیدار خورشید
چنان کز دید شد در نور جاوید
در آن خورشید دید او از سر ناز
اگر تو مرد رازی زود سرباز
درآن خورشید هر کو در فنا شد
بگویم با تو کل بیشک خدا شد
خدا شد هر که این اسراردریافت
بدان خورشید همچون ذرّه بشتافت
خدا شد هر که این سر باز دید او
چو منصور از حقیقت راز دید او
خدا شد هر که او دیدار دیدست
عجب گر بود اینجا او پدیدست
خدا شد آنکه این سر پی برد او
بجز یکی حقیقت ننگرد او
حقیقت جز خدا غیرست دریاب
همه ذرّات در سیرست دریاب
حقیقت در بر این چار عنصر
همی گردند در این بحر پُر در
ظهورش عنصر آمد در نمودار
دگر خواهد شدن کل لیس فی الدار
ظهورش عنصرآمد راز دیده
که خود در عنصرست او بازدیده
در این عنصر شده پیداست رویش
فتاده ذرّهها در گفتگویش
در این عنصر شناسان گرد و بشناس
جمال دوست را بیرنج وسواس
در این عنصر هر آنکو دید دلدار
بمانندت کسی از خواب بیدار
شود ناگاه باشد خواب دیده
نمود خویش در غرقاب دیده
دگر چون گشت بیدار او از آن خواب
رهائی یافت او از بحر و غرقاب
مثالت همچو خوابی دان و بنگر
که هستی از وجود خویش بر در
دگر ره بازگشته سوی صورت
خیال بود نزد تو نفورت
دگر چون بازهوش آئی دگر تو
بیابی اندر اینجاگه خبر تو
خبر یابی از آن بیهوشی خود
نمودی بینی ازمدهوشی خود
خیالت این جهان و آن جهان بین
خیالی در خیالی در عیان بین
بخش ۴ - در صفت جان و دل دیدن محبوب گوید: بسوز ای دل اگر تو سوختستیبخش ۶ - در صفات عناصر فرماید: در این عنصر عیانست و نظر کن
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در آن ساعت که این پرده برافتد
ترا آن دم نظر بر جوهر افتد
هوش مصنوعی: در آن لحظه که این پرده کنار برود، در آن زمان نگاه تو به حقیقت و ذات اصلی خواهد افتاد.
در آن ساعت که این پرده نماند
ترا جوهر بنزد خویش خواند
هوش مصنوعی: در آن لحظه که این حجاب کنار برود، تو به ذات و حقیقت خود دعوت خواهی شد.
در آن دم باز بینی یار خود گم
که بودی کرده در دیدار قلزم
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به یار خود نگاه میکنی، ممکن است او را گم کرده باشی، چرا که در دیدار هم دیگر را فراموش کردهاید و درگیر زندگی شدهاید.
حجاب آن دم که برگیرندت از پیش
بجز یکی مبین چه پس چه از پیش
هوش مصنوعی: زمانی که حجاب را از چهرهات برمیدارند، تنها یک چیز را ببین؛ نه به گذشتهات نگاه کن و نه به آیندهات.
حجاب آن دم که برگیرند پیدا
شود اندر یقین ذرّات شیدا
هوش مصنوعی: وقتی حجاب از میان برداشته شود، در آن لحظه یقین و حقیقت به وضوح نمایان میشود و ذرات وجود با درخشش و روشنی خود را نشان میدهند.
حجاب آن دم که برگیرد نظر کن
دلت از اوّل و آخر خبر کن
هوش مصنوعی: زمانی که حجاب برداشته شود، به دل خود نگاه کن و از ابتدا تا انتهای حقیقت آگاه شو.
حجاب آن دم که برگیرد به بینی
یکی اندر یکی گر در یقینی
هوش مصنوعی: زمانی که پردهها کنار برود و حقیقت به وضوح نمایان شود، اگر در حقیقت و یقین قرار داشته باشی، به درستی میتوانی آن را درک کنی.
حجاب آن دم که برگیرد از آن ذات
یکی گردد در آنجا و یکی ذات
هوش مصنوعی: زمانی که حجاب برداشته شود، آن ذات (خدا) و آن حقیقت به عنوان یک واحد شناخته میشوند و در آنجا همه چیز به یگانگی میرسد.
یکی بنگر دوئی بگذار ای جان
که جانانت نبود غیر جانان
هوش مصنوعی: به خودت بگو که در این دنیا فقط باید به یک حقیقت توجه کنی و آن این است که جان تو جز عشق و محبت چیز دیگری نیست. پس باید دوگانگیها را کنار بگذاری و فقط به آنچه که واقعاً مهم است، یعنی عشق دل بسپاری.
حجابی نیست مقصود من اینست
کسی داند که در عین الیقین است
هوش مصنوعی: هیچ مانعی وجود ندارد؛ منظور من این است که کسی باید بداند که در حقیقت و یقین واقعی است.
حجابی نیست کل دیدار یارست
عدد بنموده یکی بیشمارست
هوش مصنوعی: هیچ مانعی برای دیدن یار وجود ندارد، چون آنچه نشان داده شده تنها یک عدد است در میان بیشماری.
حجابی نیست یکی بین زمانی
نخواهی یافت بهتر زین زمانی
هوش مصنوعی: هیچ مانعی وجود ندارد و در دنیا، زمانی را پیدا نخواهی کرد که از این زمان بهتر باشد.
حجابی نیست در عین شریعت
که یکسانست آخر در حقیقت
هوش مصنوعی: هیچ مانعی در دیدن حقیقت در دین وجود ندارد، زیرا در واقعیت همه چیز به طور یکسان است.
حجابی نیست امّا تو حجابی
که پیوسته تو درعین حسابی
هوش مصنوعی: هیچ مانعی وجود ندارد، اما تو خود مانع هستی که همیشه در حالت محاسبه و سنجش هستی.
حجابی نیست جز برگفتن ای دوست
وگرنه بیشکی میدان که کل اوست
هوش مصنوعی: هیچ مانعی بین ما نیست جز اینکه تو باید بگویی، وگرنه به خوبی میدانی که همهچیز در دست اوست.
حجابی نیست کاین سر بی حجابست
دل ذرّات با خود در حسابست
هوش مصنوعی: هیچ پردهای وجود ندارد که این سر بدون پوشش باشد و دل ذرات وجود خود را با خود محاسبه میکند.
حجابی نیست ای دل چند گوئی
یکی داری یکی پیوند جوئی
هوش مصنوعی: ای دل، دیگر چه سخنها میگویی؟ هیچ مانعی وجود ندارد؛ تنها یکی هست و تو باید پیوندی با او پیدا کنی.
چو پند تو با دیدار بایست
دل و جانت پر از اسرار بایست
هوش مصنوعی: وقتی نصیحت تو را با دیدار و ملاقات پیوند میزنم، باید قلب و جانت پر از رازهایی باشد.
ترا این راز بنمودست سرباز
مگو بسیار هان برخیز و سرباز
هوش مصنوعی: تو این راز را از سرباز دریافت کردی، پس زیاد صحبت نکن، بیدار شو و آماده برای عمل باش.
چووقت آمد که برداری حجابت
نماند هیچ اعداد و حسابت
هوش مصنوعی: زمانی که وقتش فرا برسد، دیگر پردهها و حجابها کنار خواهد رفت و هیچ چیزی از شمارش و محاسبه باقی نخواهد ماند.
چووقت آمد حسابت رفت خواهد
حقیقت بود تن اینجا بکاهد
هوش مصنوعی: زمانی که وقت حسابرسی فرا برسد، حقیقت مشخص خواهد شد و این بدن در اینجا کاهش خواهد یافت.
چووقت آمد که با آن سر شوی باز
سزد کین سرّ ز جانان بشنوی باز
هوش مصنوعی: وقتی زمان آن فرا برسد که دوباره با او روبرو شوی، شایسته است که این راز را از دل محبوب بشنوی.
دمادم اقتلونی یا ثقاتی
پس آنگه اِنَّ فی قتلی حیاتی
هوش مصنوعی: مکرراً از من میخواهند که بمیرم، اما بگذارید که بگویم در مرگ من زندگی نهفته است.
حیات تست اندر کشتن تو
یقین تو بخون آغشتن تو
هوش مصنوعی: زندگی تو در این است که بمیری و مطمئن هستی که این مرگ به خون تو آغشته شده است.
بخواهد کشت جانانت در آخِر
که آن مخفی ببینی دوست ظاهر
هوش مصنوعی: اگر بخواهد جان تو را در آخرین لحظات بگیرد، باید در آن زمان دوست را به وضوح ببینی که در حقیقت پنهان است.
بخواهد کشت جانانت چنان زار
که آن دم باز بینی عین دیدار
هوش مصنوعی: اگر بخواهد جان تو را به شدتی بگیرد که در آن لحظه، واقعاً و به وضوح، او را مشاهده کنی.
چه باشد جان چو جانان رخ نماید
خوش آن ساعت که او پاسخ نماید
هوش مصنوعی: وقتی محبوب ظهور کند، جان چه ارزشی دارد؟ خوشحال کننده است که او در آن لحظه پاسخ ما را بدهد.
چه باشد تن ز بهر کشتن یار
هزاران جان چه باشد پیشش ایثار
هوش مصنوعی: تن برای کشتن محبوب هیچ ارزشی ندارد و جانهای بسیار کمتر از ایثار برای او هستند.
چه باشد آنقدر گویم چه باشد
که عاشق پیش اقدام تو باشد
هوش مصنوعی: چه بگویم که عشق مرا به اقدام وادارد و به سوی تو برانگیزد؟
ترا چون من هزارانست اینجا
ز من سرگشته تو مجروح و شیدا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که به اندازهای که من به تو وابستهام، دیگران نیز به تو علاقهمند و مجذوب شدهاند. در حالی که من در عشق به تو دچار سرگشتگی و درد هستم، تو نیز تحت تأثیر آن قرار گرفتهای و در حال و هوای عاشقانهای به سر میبری.
بکش جانا و کلّی وارهانم
مرا چه غم توئی جان و جهانم
هوش مصنوعی: عزیزم، مرا رنج بده و آزاد کن؛ چه غمی دارم وقتی تو هم جان منی و هم جهانم.
بکُش جانا مرا تا چند سوزی
نماند مر مرا در بند سوزی
هوش مصنوعی: عزیزم، مرا بکش تا دیگر در عذاب نمانم؛ من را در درد و رنجی که احساس میکنم، رها کن.
بکش جانا مرا در قرب قربت
که دیدستم بسی اندوه و محنت
هوش مصنوعی: عزیزم، مرا در نزدیکی خود بکش که در زندگی با غم و سختیهای زیادی روبهرو بودهام.
بکش جانا مرا مراتا من نمانم
کتاب هجر بر تو چند خوانم
هوش مصنوعی: عزیزم، اگر مرا به مرگ بکشی، بهتر است چون در غیر این صورت نمیتوانم دیگر از شدت غم فراق تو تحمل کنم و خواندن کتابهای درباره جدایی از تو بیفایده خواهد بود.
بکش جانا مرا تا کل تو مانی
که سرگردانم از دست معانی
هوش مصنوعی: ای معشوق، مرا بکش تا فقط تو باقی بمانی، زیرا من از مفاهیم و معانی گیج و سردرگم شدهام.
مرا بی بود معنی کن که صورت
یقین دانم که خواهد شد ضرورت
هوش مصنوعی: من را به گونهای معنا کن که برایم روشن باشد، زیرا میدانم که در آینده به چیزی ضروری تبدیل خواهد شد.
چنان از دست معنی ماندهام من
اگرچه جوهرش افشاندهام من
هوش مصنوعی: من به قدری از درک و فهم زندگی عقب ماندهام که حتی وقتی جوهر وجودم را پراکنده کردهام، هنوز نتوانستهام به معنای واقعی آن دست پیدا کنم.
چنان ازدست معنی من اسیرم
حقیقت زین اسیری دستگیرم
هوش مصنوعی: من چنان در بند معنی خود گرفتارم که حقیقت این اسارت میتواند مرا نجات دهد.
چنان ازدست معنی پای بندم
که مانده ناامید و مستمندم
هوش مصنوعی: به قدری تحت تأثیر و درگیر مفهوم این مسائل هستم که به شدت ناامید و نیازمند شدهام.
چنان از دست معنی باز ماندم
که بی روی تو دل از راز ماندم
هوش مصنوعی: به قدری از درک حقیقت و معنی دور ماندهام که بدون حضور تو، دلتنگ رازهای ناپیدا هستم.
چنانم کرد معنی واله و مست
که صورت با نمود دوست پیوست
هوش مصنوعی: من را به حالتی عمیق و سرمست درآورد که چهرهام به ظاهر دوست گره خورد.
ولیکن عشق دید هرزه گویست
در این میدان بسرگردان چو گویست
هوش مصنوعی: اما عشق مانند یک بازیگر بیهدف در این میدان پرسه میزند و همچون گوی، بینظم و بیهدف در حال چرخش است.
در این میدان معنی تاختم پر
فشاندستم در این میدان بسی دُر
هوش مصنوعی: در این میدان معنای خود را به نمایش میگذارم و به دیگران نشان میدهم که در این عرصه چیزهای باارزشی را به نمایش گذاشتهام.
در این میدان ز دستم گوی وحدت
بهر معنی که بُد دلجوی حضرت
هوش مصنوعی: در این میدان، به خاطر دست خودم، گوی وحدت را برای هر مفهومی که بود، دیدهبان دلجوی حضرت میدانم.
حقیقت معنی اینجا ره ندارد
که عشقش جز دل آگه ندارد
هوش مصنوعی: در اینجا حقیقت و معنای واقعی وجود ندارد، چرا که عشق او فقط در دل افرادی که آگاهند، وجود دارد.
چو معنی نزد عشقش کاردان شد
ز پیدائی در او کلّی نهان شد
هوش مصنوعی: با آمدن عشق، فهم و درک او به کمال رسید و به همین دلیل او را نه تنها کشف کرد، بلکه تمامی آنچه در او پنهان بود، نمایان شد.
ندارد راه معنی سوی دلدار
بگفت و گو شده در کوی دلدار
هوش مصنوعی: در دلتنگی و عشق، راهی برای درک معانی عشق وجود ندارد؛ هرچند در میان گفتگوهایی که در محفل معشوق است، این احساسات کاملاً ملموس و مشهود میشود.
حقیقت عشق و درد عشق دریاب
ز بود عشق خود یک دم خبر یاب
هوش مصنوعی: واقعیت عشق و رنج ناشی از آن را درک کن و از وجود عشق خود در یک لحظه با خبر شو.
حقیقت عشق دریاب از معانی
که بنماید نشان بی نشانی
هوش مصنوعی: عشق را به درستی بشناس، از نشانههایی که خود را بدون شکل و نام نشان میدهند، درک کن.
اگر عشقت نماید رخ در اینجا
دهد بیشک ترا پاسخ در اینجا
هوش مصنوعی: اگر عشق تو در اینجا خود را نمایان کند، قطعا پاسخ محبت و عشق تو را نیز در همینجا خواهی یافت.
اگر عشقت نماید دوست یابی
نمود او درون پوست یابی
هوش مصنوعی: اگر عشق تو را هدایت کند، به نحوی خواهی یافت که در عمق وجود خود دوست را شناسایی کنی.
اگر عشق کند بیرنگ صورت
به بینی روی جانان در حضورت
هوش مصنوعی: اگر عشق بدون هیچ رنگ و لعابی به صورت معشوق بنگرد، این نگاه در حضور تو میتواند جان را به وجد آورد.
حضور عشق اگر آری پدیدار
شود اشیا بدستت ناپدیدار
هوش مصنوعی: اگر عشق در قلبت حضور داشته باشد، سایر چیزها به دستت دیگر اهمیت نخواهند داشت و از دیدهات محو میشوند.
حضور عشق سالک را نداند
وگرداند بجای خود نماند
هوش مصنوعی: حضرت عشق نمیداند که سالک در کجا است و او را به جایی میبرد که هیچ کجا نمانده است.
حضور عشق واصل یافت اینجا
مراد خویش حاصل یافت اینجا
هوش مصنوعی: عشق در این مکان حضور یافته و کسی که به دنبال آرزوی خود بود، به آن دست یافته است.
حضور عشق آدم زاندم اوست
مسمّا کرد و گفت این دم دم اوست
هوش مصنوعی: عشق در وجود آدمی به طور عمیق و روشن تأثیر گذاشته است. این احساس به گونهای است که او را شگفتزده کرده و به او میفهماند که در این لحظه، تنها عشق و زیبایی در حال حاضر است.
حضور عشق جنّات نعیمست
در اینجاگه چه جاس ترس و بیمَست
هوش مصنوعی: حضور عشق در این مکان مانند بهشت و آرامش است، هرچند که ممکن است ترس و نگرانیهایی نیز در اینجا وجود داشته باشد.
حضور عشق اینجا رخ نمودست
که این دم در همه گفت و شنوداست
هوش مصنوعی: حضور عشق در اینجا آشکار شده است، چون همین لحظه همه چیز در حال گفتگو و تبادل نظر است.
حضور عشق بیشک عین نورست
کسی داند کز آن دم با حضور است
هوش مصنوعی: حضور عشق مانند نور است و فقط کسی میداند که در آن لحظه که عشق حضور دارد، چه حالتی را تجربه میکند.
حضور عشق بشناس ای دل ریش
بجز جانان تو منگر از پس و پیش
هوش مصنوعی: ای دل! عشق را بشناس و به غیر از معشوق خودت هیچ چیز را نبین و به گذشته و آینده فکر نکن.
بجز جانان مبین در عشقبازی
حرامست از چنین جز عشقبازی
هوش مصنوعی: جز معشوق هیچچیز در دلدادگی مجاز نیست؛ از چنین امری جز دلدادگی انتظار نداشته باش.
بجز جانان مبین در هیچ احوال
چو دیدی این زمان دیگر مزن قال
هوش مصنوعی: در هیچ شرایطی جز معشوق، به کسی دیگر نگاه نکن و اگر این لحظه را دیدی، صحبت نکن.
بجز جانان مبین تا راز دانی
نمود عشقبازی باز دانی
هوش مصنوعی: غیر از معشوق خود، به دیگران نگاه نکن، چرا که تا زمانی که راز عشق را ندانستهای، نمیتوانی به عشق حقیقی پی ببری.
بجز جانان مبین وین پرده بردار
وگر یارت کند با پرده بردار
هوش مصنوعی: غیر از محبوب خود هیچ کس را نبین و پردهها را کنار بزن. و اگر دوستت با پردهنشینان روبرو شود، او را درک کن.
بجز جانان مبین مانند مردان
که مرادن باز دیدند روی جانان
هوش مصنوعی: به جز محبوب، به هیچکس نگاه نکن همچنان که مردان از دور، چهره محبوب خود را مشاهده کردند.
بجز جانان مبین تو در نمودش
بکن چون جملهٔ مردان سجودش
هوش مصنوعی: به جز معشوق، بر هیچکس دیگر نگاه نکن و در برابر او همچون سایر مردان، سر سجده فرود آور.
بجز جانان مبین ای کاردان تو
همه جانان نگر در دید جان تو
هوش مصنوعی: به جز معشوق خود کسی را ملاحظه نکن، ای دانا! تمام توجه خود را به زیبایی معشوقت بسپار و در دل خود فقط او را ببین.
بجز جانان مبین و در فنا باش
چو گشتی تو فنا در حق بقاباش
هوش مصنوعی: به غیر از معشوق، به هیچ چیز دیگر نگاه نکن و در مسیر فنا و زوال قرار بگیر، زیرا وقتی که خود را در حقیقت نابود کردی، به بقای او برس.
بجز جانان مبین ای جمله بودت
که حق کلّی توکّل در سجودت
هوش مصنوعی: به جز معشوق، به هیچ چیز دیگر توجه نکنید؛ زیرا حقیقت تمامی اعتماد و توکل شما در عبادت شما نهفته است.
ایا نادیده اینجا وصل جانان
بمانده در نمود خویش حیران
هوش مصنوعی: آیا تو نمیدانی که اینجا، ارتباط با محبوب، در چشمنوازش، ما را حیرت زده کرده است؟
تو گر اینجا بیابی اصل آن بود
تو باشی بیشکی دیدار معبود
هوش مصنوعی: اگر تو در اینجا حقیقت را بیابی، یعنی راهی هست که تو بدون تردید به دیدار معبود خود میرسی.
ایا نادیده وصل جان جانت
در این ظاهر گرفتار عیانت
هوش مصنوعی: آیا در این ظاهر دنیوی که فقط به جلوهها مینگری، برقراری پیوند عمیق با جان جانت را از دست ندادهای؟
ابا تست آنچه گم کردی چه جوئی
چو گم چیزی نکردی می چه جوئی
هوش مصنوعی: اگر چیزی را گم کردهای، دیگر چه چیزی را دنبال میکنی؟ چون اگر واقعاً گم کرده بودی، نباید در جستجوی آن باشی.
ابا تست آنچه جویانند جمله
ز آتش نیز گویانند جمله
هوش مصنوعی: هر چه که مردم به دنبال آن هستند، حتی اگر از آتش بگویند، در حقیقت همه یک هدف را دارند.
ابا تست و ندیدی ای دل ریش
جمالش تا حجب برداری از پیش
هوش مصنوعی: ای دل، تو به خاطر او نگران نباش و نگذار که حجابها و موانع باعث شوند زیبایی او را نبینی و نشناسی.
ابا تست آنچه میجویند هر کس
ابا تست این بیان اوّلت بس
هوش مصنوعی: هر کسی چیزی را که به دنبالش است، از تو میخواهد و این همان چیزی است که تو در ابتدا بیان کردهای.
ابا تست و تو با اوئی همیشه
چرا در جستن و جوئی همیشه
هوش مصنوعی: تو همیشه با اویی و در جستجوی او هستی، ولی چرا همیشه در تلاش و کوشش برای پیدا کردن اویی؟
ابا تست و ترا دیدار باشد
ترا او صاحب اسرار باشد
هوش مصنوعی: ای کسی که ملاقاتت برایم مقدر است، تو با صاحب رازها ارتباط داری.
ابا تست ای سلوکت وصل گشته
نشاط جزو و کل در تو نوشته
هوش مصنوعی: ای عزیز، تو به مرحلهای از آرامش و وصال رسیدهای که شادی و سرزندگی به همه وجودت تسری یافته است. هر بخش از وجود تو پر از نشاط و برکت است.
چنان رخ را نمود است از نمودار
که در یکّی است کلّی لیس فی الدّار
هوش مصنوعی: چهرهاش آنقدر زیباست که وقتی به آن نگاه میکنی، احساسی کلی و جامع از زیبایی را در خود میبینی، به طوری که دیگر چیز دیگری در دنیا مهم نمیشود.
همه رخ را نمود و گشت دیگر
همه اینجا فکنده اندر آذر
هوش مصنوعی: او تمام چهرهاش را نشان داد و دیگران همه در اینجا در آتش افتادند.
چو خود میگوید و خود روی بنمود
همو اینجاگره از کار بگشود
هوش مصنوعی: وقتی که فرد خودش صحبت میکند و خود را نشان میدهد، همان شخص میتواند در اینجا مسائل را حل کند.
درون جمله و بیرون گرفتست
حقیقت جمله گردون گرفتست
هوش مصنوعی: حقیقت درون و بیرون هر چیز را در بر گرفته و همهچیز تحت تأثیر آن قرار دارد.
فنا را در بقا پیوسته با خویش
همی بیخود دراو پیوسته با خویش
هوش مصنوعی: در زندگی، پیوسته از فراموشی و ناپایداری دنیا آگاه هستم، اما در عین حال، در حالتی از خودبیخود بودن به سر میبرم که همواره به دنبال پایداری و جاودانگی هستم.
که هر کو بود من اینجای بشناخت
ز بود من در اینجا سر برافراخت
هوش مصنوعی: هر کس که در اینجا با من آشنا شد و به وجود من پی برد، سرش را بالا میگیرد و از خودباوری و اعتماد به نفس احساس افتخار میکند.
چو جز من نیست چیزی آشکاره
کنم اندر جمال خود نظاره
هوش مصنوعی: هر چیزی را که جز من وجود ندارد، به وضوح نمایش میدهم تا دیگران در زیباییام تأمل کنند.
نظاره خود بخود اینجا کنم من
نمود جمله اینجا بشکنم من
هوش مصنوعی: من خود به خود به تماشای اینجا مینشینم و همه چیز را در این مکان زیر و رو میکنم.
حقیقت ذات بیچونی است اینجا
در اینجا بین که بیرون نیست اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که حقیقت و ماهیت واقعی چیزها، در عمق خود و در همین مکان وجود دارد و نیازی نیست که به دنبال آن در خارج از اینجا بگردیم. در واقع، حقیقت در درون این فضا و وجود قرار دارد و از آن جدا نیست.
چو ناپیدا شود این جسم تحقیق
یقین برخیزد اینجا اسم تحقیق
هوش مصنوعی: وقتی این جسم ناپدید شود، یقین واقعی به وجود میآید و در اینجا نام یقین به حقیقت میپیوندد.
چو جسم و اسم گردد ناپدیدار
حقیقت جان جان آید پدیدار
هوش مصنوعی: وقتی که جسم و نام به طور ظاهری محو شوند، حقیقت وجودی جان به وضوح نمایان میشود.
جمالش آفتاب عالم افروز
بود کاینجا از او جانست پیروز
هوش مصنوعی: زیبایی او مانند خورشید درخشان است، و اینجا از او روحی پیروز و شاداب برخوردار است.
جمالش آفتاب جان نموداست
که اندر جانها تابان نمود است
هوش مصنوعی: زیبایی او مانند آفتابی است که در جانها روشنایی میبخشد و نورافشانی میکند.
جمالش هست خورشید منوّر
کز او روشن شده اینجا سراسر
هوش مصنوعی: زیبایی او مانند خورشید است که به خاطر او، همه جا روشن و پر نور شده است.
جمالش هست بر اشیا همه نور
از این خورشید ذرّاتند مشهور
هوش مصنوعی: زیبایی او مانند نوری است که بر روی تمام چیزها میتابد و این تابش همچون ذراتی از خورشید در عالم شناخته شدهاند.
از این خورشید جانها شد دلم مست
که عکس او درون این دلم هست
هوش مصنوعی: به خاطر نوری که این خورشید به جانها میتابد، دل من سرمست شده است، زیرا تصویر او در دل من وجود دارد.
از این خورشید شهرآرای جانم
چنان روشن شدم کاندر فغانم
هوش مصنوعی: از این خورشید که جانم را زینت بخشیده، به قدری روشن شدم که در میان نالههایم نیز نور امیدی وجود دارد.
اگرچه محو شد سایه ز خورشید
چنان کام محو بنموداست جاوید
هوش مصنوعی: اگرچه سایه به خاطر تابش خورشید ناپدید شده، اما این حالت تو را به وضوح جاودانه نشان میدهد.
بشد سایه بیکبار از میانه
که خورشید است بیشک جاودانه
هوش مصنوعی: سایه ناگهان از میانه رفت، زیرا خورشید بیتردید همیشه برجا خواهد ماند.
بیکباره چو خورشید حقیقی
ابا او کرد مر سایه رفیقی
هوش مصنوعی: ناگهان همانند خورشید واقعی، او دیگر به سایه یار خود توجهی نمیکند.
حقیقت سایه در بود فنا شد
در آن خورشید کل عین بقا شد
هوش مصنوعی: حقیقت مانند سایهای است که در وجود فانی از بین میرود و در پرتو خورشید وجود، به تجلی معنای ماندگاری میرسد.
درآن خورشید شد دیدار خورشید
چنان کز دید شد در نور جاوید
هوش مصنوعی: در آنجا که خورشید به خورشید میرسد، چون نور جاویدان در دیدار قرار میگیرد، به گونهای که نورش پنهان نمیشود.
در آن خورشید دید او از سر ناز
اگر تو مرد رازی زود سرباز
هوش مصنوعی: در آنجا خورشید را با ناز و لطافت دید، اگر تو مردی رازدار هستی، سریعتر خودت را معرفی کن.
درآن خورشید هر کو در فنا شد
بگویم با تو کل بیشک خدا شد
هوش مصنوعی: در آنجا که هر چیزی در نابودی و زوال خود قرار دارد، میتوانم بگویم که همه چیز تنها با تو و به خاطر تو به کمال و حقیقت الهی دست یافته است.
خدا شد هر که این اسراردریافت
بدان خورشید همچون ذرّه بشتافت
هوش مصنوعی: هر کس که این رازها را درک کند، مانند ذرهای که به سوی خورشید میشتابد، به مقام خدایی میرسد.
خدا شد هر که این سر باز دید او
چو منصور از حقیقت راز دید او
هوش مصنوعی: هر کسی که حقیقت را به طور عمیق از آنچه در ظاهر دیده، درک کند، همانند منصور که به حقیقتی بزرگ دست یافته، به خداوند نزدیک میشود.
خدا شد هر که او دیدار دیدست
عجب گر بود اینجا او پدیدست
هوش مصنوعی: هر کسی که خدا را درک کرده و او را دید، جای شگفتی نیست اگر او در اینجا حاضر باشد.
خدا شد آنکه این سر پی برد او
بجز یکی حقیقت ننگرد او
هوش مصنوعی: خداوند کسی است که تنها به یک حقیقت پی میبرد و به هیچچیز دیگر نمینگرد.
حقیقت جز خدا غیرست دریاب
همه ذرّات در سیرست دریاب
هوش مصنوعی: درک کن که جز خداوند حقیقت دیگری وجود ندارد و همه ذرات عالم در حال حرکت و تغییر هستند. این تغییرات را درک کن.
حقیقت در بر این چار عنصر
همی گردند در این بحر پُر در
هوش مصنوعی: حقیقت در این چهار عنصر همچنان در حال چرخش است، مانند اینکه در این دریا پر از عمق و رازها حرکت میکند.
ظهورش عنصر آمد در نمودار
دگر خواهد شدن کل لیس فی الدار
هوش مصنوعی: ظهور آن حقیقت، مانند یک عنصر جدید است که در تغییر و تحول، به شکل و کیفیت دیگری در خواهد آمد. در واقع، هیچ چیز در این دنیا ثابت نیست.
ظهورش عنصرآمد راز دیده
که خود در عنصرست او بازدیده
هوش مصنوعی: ظهور او مانند یک عنصر است که در حقیقت، خود او نیز در آن عنصر وجود دارد و به همین دلیل به ما نشان داده میشود.
در این عنصر شده پیداست رویش
فتاده ذرّهها در گفتگویش
هوش مصنوعی: در این محیط، وجود ذراتی که به خاطر نور و زیباییاش بر زمین افتادهاند، به وضوح دیده میشود.
در این عنصر شناسان گرد و بشناس
جمال دوست را بیرنج وسواس
هوش مصنوعی: در این دنیا، با نگاه عمیق و آگاهی لازم، خصلتها و زیباییهای معشوق را بشناس و از نگرانی و وسوسههای بیمورد دوری کن.
در این عنصر هر آنکو دید دلدار
بمانندت کسی از خواب بیدار
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا کسی را دیدی که مانند معشوق توست، بدان که او نیز از خواب غفلت بیدار است.
شود ناگاه باشد خواب دیده
نمود خویش در غرقاب دیده
هوش مصنوعی: ناگهان انسان در خواب، خود را در حالتی میبیند که در میان آب غرق شده است.
دگر چون گشت بیدار او از آن خواب
رهائی یافت او از بحر و غرقاب
هوش مصنوعی: زمانی که او از خواب بیدار شد، از مشکلات و سختیها رهایی یافت و به آزادی رسید.
مثالت همچو خوابی دان و بنگر
که هستی از وجود خویش بر در
هوش مصنوعی: شما خود را شبیه به خواب بدانید و نگاهی به وجود خود بیندازید که چقدر از وجود واقعیتان دورید.
دگر ره بازگشته سوی صورت
خیال بود نزد تو نفورت
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شخصی به یاد خاطرات و تصورات خود بازگشته و احساس میکند که بین او و آن تصویر خیالی فاصلهای وجود دارد، به طوری که دیگر نمیتواند به آن احساسات نزدیک شود.
دگر چون بازهوش آئی دگر تو
بیابی اندر اینجاگه خبر تو
هوش مصنوعی: وقتی دوباره هوشیار شوی، در این مکان خبر خود را خواهی یافت.
خبر یابی از آن بیهوشی خود
نمودی بینی ازمدهوشی خود
هوش مصنوعی: از حالت بیهوشی خود آگاهی پیدا کردی و دیدی که در حالت بههوشی چه چیزهایی وجود دارد.
خیالت این جهان و آن جهان بین
خیالی در خیالی در عیان بین
هوش مصنوعی: ذهن تو درگیر تصورات این دنیا و آن دنیا است، در حالی که خودت در واقعیت و حقیقت قرار داری.