گنجور

بخش ۴۵ - در سؤال کردن در صفات مرگ و حیات یافتن آنجا فرماید

یکی پرسید از آن دانای اسرار
که کن زودم از این معنی خبردار
چو ما مردیم وصل حق بیابیم
حقیقت بود جان آنجا شتابیم
خبرمان بود زینجا و ز آنجا
چنان کامروز بر ماهست پیدا
چنین عقل و چنین ادراک اینجا
که ما دادیم سوی خاک اینجا
همان باشد بزیر خاک هان گوی
اگر مرد رهی شرحی از آن گوی
جوابش داد آندم پیر دانا
که این اسرار بیشک هست سودا
تو این دم سرّ جانان یافتستی
حقیقت سرّ پنهان یافتستی
ترا ارموز باید شد خبردار
که فردا را از آن باشی خبردار
خبر امروز باید بودنت هان
که گفتم با خبر مر نصّ و برهان
خبر امروز باید بودنت دوست
که آئی خود برون چون مغز از پوست
خبر امروز باید بودنت یار
که خواهی گشت در وی ناپدیدار
خبر امروز باید بودت از جان
ز بهر جان، تو دل چندین مرنجان
خبر امروز باید بودت از دل
که تا مقصود کل بینی بحاصل
هر آنکو با خبر امروز بیند
رخ معشوق جان افروز بیند
هر آنکو با خبر دیدست دلدار
چو اهل دل بود پیوسته بیدار
هر آنکو با خبر شد در بر دوست
یکی شد مر ورا هم مغز و هم پوست
خبر شد جان و سر را سرّ معنی
که اینجا یافتند دیدار مولی
ترا باید که باشی صاحب راز
خبر باید ترا ز انجام و آغاز
که باشد تا وصال اینجا بیابی
ورا در نقد حال اینجا بیابی
خبر دارم ز نقد حال امروز
که دارم در درون یارِ دل افروز
خبردارم من از دیدارِ رویش
فتاده این چنین در گفتگویش
خبر دارم که میپرسد خبر باز
که تا برگویم از جانان خبرباز
اگرچه در خبر سرّ کمالم
چنین افتاده در سرّ وصالم
خبر در وصل آنکس باز یابد
که اینجا اصل جانان باز یابد
مرا از وصل کل توفیق دادند
ز بود بودم این توفیق دادند
از آن بردستم اینجاگوی توفیق
که میگویم چنین اسرار تحقیق
هر آنکو اصل تحقیقی ندارد
در اینجا اصل توفیقی ندارد
طلب کن اصل تا تحقیق یابی
پس آگاهی از آن توفیق یابی
طلب کن اصل جان اینجایگه باز
که تا بینی یقین دیدار شه باز
خبر امروز اگر داری ز فردا
دوئی بگذار اینجا باش فردا
خبر امروز اگر داری حقیقت
یقین میدان همان بینی ز دیدت
خبر امروز اینجا میتوان یافت
کسی کاندر درون هردو جهان یافت
اگر امروز یابی آن خبر باز
همه اسرار یابی در نظر باز
نظر امروز بگشای ار توانی
که پیدا شد یقین سرّ نهانی
طلب کن از خود ای بیچاره مانده
چرا از خانهٔ آواره مانده
طلب کن از خود اینجا جوهر یار
که تو هم بحری و جوهر پدیدار
طلب کن از خود اینجا اصل بنگر
تو داری پای تا سر وصل بنگر
طلب کن از خود آنجا بود آن ماه
که گردانست اندر هفت خرگاه
طلب کن از خودش رویش عیان بین
فروغ روی او هر دو جهان بین
فروغ روی آن مه گر بیابی
چو من در جزو دنیا کل شتابی
فروغ روی آن مه هر دو عالم
حقیقت روشنست اینجا دمادم
غنیمت دان وصال یار اینجا
که بنمودست مر دیدار اینجا
غنیمت دان دمی چون یار داری
یقین بی زحمت اغیار داری
غنیمت دان وصالش را یقین تو
از او دوری حقیقت پیش بین تو
ترا امروز ای غافل در اینجا
نباشی اندر او واصل در اینجا
نیابی وصل تا جان درنبازی
که درجانبازی است این سرفرازی
نیابی وصل ای عطّار اینجا
چو میدانم که میدانی تو اینجا
ترا چندین معانی بهر این است
که یکی در یکی عین الیقین است
ترا عین العیان با تست دیدی
در اینجاگه بمنزل در رسیدی
رسیدی این زمان در منزل دل
حقیقت کرد دل مقصود حاصل
رسیدی این زمان در منزل جان
یکی بُد در یکی مر حاصل جان
کنون از سالکی عین وصالی
ز ماضی گشته مستقبل تو حالی
عیان حال این دم در خبر یاب
حقیقت جمله جانان در نظر یاب
اگر امروز باشی در خبر تو
یقین فردا توئی صاحب نظر تو
بوقتی کز سرشت خود برآئی
کسی گردی و آنگاهی خدائی
نداند هیچکس این راز دیدن
کجا اعمی تواند باز دیدن
همه کورند خورشیدست در جان
حقیقت نور جاوید است در جان
همه کورند و بر ایشان حرج نیست
از این کوری مر ایشان را فرج نیست
همه کورندو اینجا رهنما نیست
همه بیگانه گویا آشنا نیست
از این کوران دل عطّار بگرفت
دل و جانش همه دلدار بگرفت
از این کوران کجا بینائی آید
کسی باید که این سرّ برگشاید
همه کورند اندر آشنائی
همه یک اصل و مانده درجدائی
از این کوری اگر نوری پدیدار
شود پیدا مگر گردد خبردار
حقیقت چشم صورت کور ماندست
عجبتر جسم او چون حور ماندست
طلبکارست تا مطلوب دیده
بخود جویا شده محبوب دیده
طلبکار است نادان دیده اوست
درون جزو و کل گردیده با اوست
طلب ازدیده کن اینجا حقیقت
که ازدیده بیابی دید دیدت
چنان عطّار اندر دیده باقیست
که مانده مست او حیران ساقیست
چو ساقی دوست باشد خوب باشد
بخاصه کز کف محبوب باشد
چو ساقی یار باشد جامِ مل نوش
حقیقت جام از آن دلدارِ کل نوش
منم امروز جام عشق خورده
دریده اند اینجا هفت پرده
منم امروز پرده برفکنده
درون بحر کل گوهر فکنده
درون بحر کل من گوهر یار
حقیقت کردهام جوهر پدیدار
از این جوهر مرا کل حلقه گوش است
نه همچون دیگرم جوهر فروش است
حقیقت جوهری دارم در اسرار
درون بحر کل ازمن بدیدار
بمن پیداست اینجا هر چه پیداست
مرا اسرار کل اینجا هویداست
بمن پیداست اینجا هر چه دیدم
ز یکی من بکام دل رسیدم
به من پیداست سرّ لایزالی
عیان من تجلّی جلالی
ز من پیدا ز من پنهانی آمد
ز من دانا ز من نادانی آمد
حقیقت پرده از رخ برگشایم
همه اسرارها پیدا نمایم
ولی اینجایگه جان درنگنجد
حجاب کفر و هم ایمان نگنجد
حجاب کفرو ایمان محو کردم
از آن اینجا حقیقت فرد فردم
بیان این بیان بسیار گفتم
در اینجاگه ز دید یارگفتم
بیان وقتی در اینجاگه توانم
یقین گردد چو نبود در گمانم
گمانم رفته است و بی گمانی است
نشانم این زمان در بی نشانی است
گمانم رفته اکنون دریقین است
دل و جانم در اینجا پیش بین است
گمان برداشتم در اصل جوهر
چو دیدم عاقبت من وصل جوهر
گمان برداشتم من در عیانش
یکی دیدم همه شرح و بیانش
زهی وصلی که رخ بنمود در جان
هزاران جان یقین بگشود از جان
یکی جانست و یک جانان دوئی نیست
تو یکی بین که مائی و توئی نیست
یکی جانست و یک جانان نظر کن
بدین معنیّ بیپایان نظر کن
یکی جانست و یک جانان یقین دان
تو جان در نزد جانان پیش بین دان
یکی جان و یکی جانان چگوئی
دوئی برداشتی دیدار اوئی
یکی جان در همه موجود باشد
یکی بیشک یقین معبود باشد
یکی دیدار چندین صورت آمد
از آن در احولی معذورت آمد
یکی دیدار اگر یابی یکی یاب
در این آیینه خود را بیشکی یاب
یکی دیدار عطّارست حیران
عجب چون خود بخود یارست حیران
یکی دیدار اگر داری نظر تو
درون خویشتن بینی گهر تو
یکی دیدار و گفتار از یکی هست
یقین میدان که کل او بیشکی هست
از آن عطّار هر دم جوهر و دُر
همی ریزد در اینجا زا سخن پُر
حقیقت هر یکی صد جوهر آمد
یقین هر بیت از جان خوشتر آمد
اگر صاحبدلی عطّار بنگر
درون خویشتن را یار بنگر
منم پنهان درون جمله پیدا
بهر کسوت که گردانم هویدا
یکی باشد نباشد ثانی من
نه دانائی و نی نادانی من
در آن حضرت نمیگنجد در آن ذات
نظر میکن تو اندر جمله ذرّات
منم درجمله اشیا گشته فانی
حقیقت در خدا غرق معانی
منم در حق حق اندر من نموده
ز خود با من بیان خود شنوده
منم در حق حقیقت حق بدیده
یقین بودها مطلق بدیده
چگویم برگشا این دیدهٔ راز
درون خود ببین انجام وآغاز
اگر این دیدهٔ دل برگشائی
ترا روشن شود سرّ خدائی
اگر این دیدهٔ دل باز بینی
درون دیدهٔ دل راز بینی
درون دیده دید دید یار است
در او هر لحظه صنع بیشمار است
هر آنکو صاحب اسرار باشد
ورا دائم دلش بیدار باشد
هر آنچه از اوّل آمدتا بآخر
حقیقت عقل اینجا کرد ظاهر
نمود عقل دان اشیا تمامت
مدار او را ز گردش استقامت
حقیقت عشق اینجا کل بسوزد
در آخر نیز عین دل بسوزد
بخواهی سوختن در آخر کار
چو خورشید یقین آید پدیدار
تو اکنون ذرّهٔ خورشید باشی
از آن اینجایگه جاوید باشی
دل تو هست خورشید حقیقی
که با روح القدس داری رفیقی
دلت بشناس و صاحبدل شو ای دوست
که دل مغزست و صورت نیز هم اوست
دلت بشناس تا حق را بدانی
که دل گوید ترا راز نهانی
بجان گردیدی اندر دوست مانده
چه گردد مغز جان بی پوست مانده
تو این دم مغز جان خود طلب کن
یقین راز نهان خود طلب کن
یقین چون آیدت تو بیگمان شو
حقیقت در یقین تو جان جان شو
الا عطّار الاّ بین اللّه
حقیقت زین دمت در قل هو اللّه
حقیقت آنچه داری بر کمالست
ترا اعیان و دیدار وصال است
زهی وصل و زهی اصل یگانه
که خواهد بود ما را جاودانه
خبردارم ز وصل یار اینجا
که دیدستیم اصل یار اینجا
منم با وصل و در اصلم نمودار
از آن مخفی شوم اینجا دگر بار
خوشا وصلی که آن آخر ندارد
کسی باید که در آن پایدارد
اگر آن وصل میجوئی در اینجا
تو داری پس چه میجوئی در اینجا
اگر آن وصل میجوئی فنا شو
هم اندروصل دیدار خدا شو
اگر آن وصل میخواهی بیندیش
که آن دریابی اینجاگاه از پیش
ترا وصلست و مانده بیخبر تو
نباشی غافلا صاحب نظر تو
ترا وصلست در دنیای فانی
یقین او را تو است و تو ندانی
ترا وصلست اینجا آشنائی
که بیشک در فنا کلّی بقائی
ترا وصلست اینجا گر بدانی
حقیقت سرّ اسرار معانی
تو ازجان و دگر چیزی نبینی
یقین میدان اگر صاحب یقینی
تو از خود جوی و هم از خود طلب راز
که ازخود یابی اینجا جان جان باز
تو از خود جوی چون عطّار دیدار
که خواهی گشت چون وی ناپدیدار
تو از خود جوی و چون من گرد واصل
که مقصود است اینجا جمله حاصل
تو از خود جوی اگر صاحب یقینی
که هم در خویش بود حق ببینی
تو از خود جوی وانگه باز ین راز
چو دریابی حقیقت تو سر افراز
سرافرازی کنی مانند منصور
شوی تو بیشکی در عشق مشهور
دم منصور اگر آید بدیدت
کند اینجا حقیقت ناپدیدت
فنا گرداندت تا سر بگوئی
نداری مخفی و ظاره بگوئی
اگر ظاهر کنی اسرار جانان
کشندت ناگهی بر دار جانان
ترا گر زهره اینجا پایدار است
حقیقت جای تو در پای داراست
بگو گر پایداری ضربت عشق
که تا چون او رسی در قربتِ عشق
بگو گر پایداری همچو او تو
همی گویم همی گویم همی گو
از اوّل تا بآخر اینت گفتم
از او اسرار کل اینجا شنفتم
نداری زهره تا این سرّ بگوئی
اناالحق همچو من ظاهر بگوئی
اگر می بگذری از جان تو مطلق
توانی زد دم کل در اناالحق
ز خود بگذر اناالحق زن در اینجا
اگر مرد رهی در زن در اینجا
حقیقت مرد ره تا زن نگردد
در این خرمن چو نیم ارزن نگردد
نداند هیچ چندانی که گوید
نیابد وصل چندانی که جوید
در این سرّ گر شوی از خویشتن پاک
بیابی تو درون جان و تن پاک
ترا زیبد اگر از خود گذشتی
یقین میدان که جزو و کل نوشتی
شوی فانی اگر خود را نبینی
یکی باشی اگر صاحب یقینی
ز خود چون درگذشتی از حقیقت
خدابینی تو بیشکی دید دیدت
اگر دیدار میخواهی فنا شو
پس آنگه در تمامت آشنا شو
اگر دیدار میخواهی چو منصور
یکی شو در یکی نورٌ علی نور
چرا ترسانی ای زهره ندیده
از آن اینجا توئی بهره ندیده
چرا ترسانی و نندیشی از راز
که تا گردی بسان من تو سرباز
چرا ترسی که آخر همچنین است
نظر بگشا گرت عین الیقین است
که خواهی مرد اینجا بیچه و چون
بخواهی خفت اندر خاک و در خون
چو خواهی خفت در خون آخر کار
تو اندر خاک بیشک ناپدیدار
شدن جانا اگر بادرد کاری
نمیبینم به از این یادگاری
اگر این یادگار اینجا بماند
کسی کاینجادل و جان برفشاند
دل و جان برفشان بر روی جانان
رها کن یادگاری سوی مردان
رها کن یادگاری سوی عشّاق
که گویند از تو اندر کلّ آفاق
رها کن یادگاری همچو مردان
ز کشتن همچو مردان رخ مگردان
منم سر برکف دستم نهاده
زهر موئی زبانی برگشاده
همی گویم اناالحق از دل و جان
چو منصورم رها کرده دل و جان
منم امروز در یکتائی خویش
نیندیشم من از رسوائی خویش
نیندیشم ز ننگ و نام اینجا
چو بیشک یافتستم کام اینجا
نیندیشم ز کشتن یک زمان من
که خواهم شد حقیقت جان جان من
مرا اینجا است وصل پار پیدا
حقیقت شد مرا دیدار اینجا
مرا اینجا است دیدار الهی
یکی دانم عزیزی پادشاهی
مرا چه نور چه ظلمت یکی هست
بنزدم فیل و پشّه بیشکی هست
برم چون جمله از یکی است موجود
نبینم هیچ جز دیدار معبود
برم جمله یکی است از عیانم
از آن بر تخت معنی کامرانم
منم بر تخت معنی شاه معنی
که هستم از یقین آگاه معنی
منم بر تخت معنی کامران من
حقیقت رفته در کون و مکان من
منم بر تخت معنی شاه و سلطان
حقیقت هم منم دیدار جانان
چو سلطانم کنون بر هفت کشور
دو عالم صیت من دارد سراسر
چو سلطانم کنون در سرفرازی
مرا زیبد حقیقت عشقبازی
چو سلطانم کنون در هر دو عالم
کنم اینجایگه حکم دمادم
چو سلطانم من اندر ملک امروز
کنم لشکر ز داد خویش پیروز
چو سلطانم من از وصل الهی
حقیقت صیتم از مه تا بماهی
چنان رفتست نامم در زمانه
که خواهم ماند اکنون جاودانه
منم سلطان معنی اندر آفاق
فتاده در نهاد واصلان طاق
منم سلطان معنی بیچه و چون
نموده روی خود در هفت گردون
منم سلطان معنی در حقیقت
که در معنی سپردستم طریقت
منم سلطان معنی در یقینم
که بیشک اوّلین و آخر آخرینم
منم سلطان معنی بیشکی من
که هستم اوّل و آخر یکی من
چو من دیگر نباشد در معانی
ندارم در همه آفاق ثانی
چو من امروز در سرّ اناالحق
که دارد در معانی راز مطلق
منم امروز راز یار گفته
حقیقت قصّهٔ بسیار گفته
بسی گفتستم از اسرار تحقیق
که تا دیدستم از دلدار توفیق
مرا توفیق اینجا هست ازدوست
که یکی کردهام هم مغز با پوست
همه اسرارها کردیم تکرار
اگر خوانی یقین یابی ز گفتار
دمی در این کتاب از جان نظر کن
دل وجان زین سخنها با خبر کن
ببین تا خود چه چیز است این کتابت
که تا آئی برون از این حجابت
چو برخوانی جواهر ذاتم ای دوست
بدانی بیشکی چون جملگی پوست
چو برخوانی جواهرنامهٔ من
ترا اسرار کلّی گشت روشن
چو برخوانی جواهرنامهٔ یار
ترا اندر درون اید بدیدار
چو برخوانی شوی در عشق واصل
ترا مقصود کل آید بحاصل
چو برخوانی بدانی راز جمله
تو باشی آنگهی اعزاز جمله
هر آنکو این کتب بر خواند از جان
حقیقت جانش گردد دید جانان
هر آنکو این کتب را باز بیند
بخواند در درون او راز بیند
اگر مرد رهی بنگر کتابم
کز این اسرارها من بی حجابم
حجابم رفته است این دم در اینجا
که دارم در یقین این دم در اینجا
در این اسرارهای برگزیده
که وصل آن به جز احمد ندیده
مرا روشن شد اینجا بعد منصور
بخواهم ماند من تا نفخهٔ صور
کتابم بیشکی اسرار جانست
در او سرّ حقیقت کل عیانست
عیان شد جملهٔ اسرارم اینجا
یقین شد بیشکی از یارم اینجا
همه سرّ عیان بالا بدیدم
در اینجا خویشتن یکتا بدیدم
منم اسرار دان در عشق امروز
میان سالکان در عشق پیروز
ز وصل جان جان دیداردارم
از ان دیدار من اسرار دارم
چو میبینم همه دیدار جانان
همی گویم همه اسرار جانان
چو میبینم همه نور خدائی
مرا زانست اینجا روشنائی
چو میبینم همه نور تجلّی
از آنم روشنست دیدار مولی
چو نور یار در جانم عیانست
از آن پرنورم این شعر و بیان است
چو نور یارم اندر اندرونست
مرا در هر معانی رهنمونست
چو نور یارم اینجا هست دیدار
همه درنور جانان ناپدیدار
چو نور یارم اینجا هست تحقیق
مرا از نور او اینجاست توفیق
چو نور یار اینجاگاه دارم
از آن دائم دلی آگاه دارم
منم اکنون شده آگاه جانان
سپرده اندر اینجا راز جانان
منم آگاه از اسرار بیچون
که میگویم همی اسرار بیچون
منم آگاه دانایم حقیقت
سپردستم یقین راه شریعت
بمعنی اندر اینجایم سخنگوی
بمعنی بردهام در هر سخن گوی
سخن از من بمانده یادگارم
که در معنی حقیقت بود یارم
من آن سیمرغ قاف قرب هستم
که بر منقار قاف اینجا شکستم
من آن سیمرغ اندر قاف قربت
که دارم بیشکی دیدار حضرت
چو من دیگر نیاید سوی دنیا
که هستم در عیان دیدار مولا
زهی عطّار کز سرّ حقیقت
همه اسرار شد مر دید دیدت
زهی عطّار کز دیدار دلدار
دمادم میفشانی درّ اسرار
ترا زیبد که گفتی جوهر ذات
نموده اندر اینجا سرّ آیات
نمودی وصل جانان در یقین تو
میان سالکان پیش بین تو
حقیقت پیش بین سالکانی
که داری اصل در قرب معانی
زهی اسرار دانِ یار امروز
ز روی دوست برخوردار امروز
بَرِ معنی تو خوردستی در اینجا
حقیقت جوهر هستی در اینجا
بَرِ معنی تو خوردی در بر شاه
حقیقت برگشادستی در شاه
ثنایت برتر ازحدّ و سپاس است
که جان پاکت اکنون حق شناس است
شناسای حقی در دار دنیا
حقیقت دیدهٔ دیدار مولا
شناسای حقی در هر دو عالم
کز او میگوئی اینجاگه دمادم
شناسای حقی در جوهر عشق
توئی اندر زمانه رهبر عشق
توئی امروز اندر عشق رهبر
توئی در گفتن اسرار جوهر
توئی امروز دید شاه دیده
دو عالم نقش الاّ اللّه دیده
توئی امروز در معنی یگانه
دم منصور داری در زمانه
توئی منصور ثانی در یکی تو
دم او یافتستی بیشکی تو
توئی منصور اسرار حقیقت
دم کلّی زده اندر شریعت
توئی منصور اکنون راز گفته
همه در جوهر حق بازگفته
توئی منصور هستی جوهر الذّات
بتو محتاج گشته جمله ذرّات
توئی منصور عصر آفرینش
بتو روشن حقیقت نور بینش
توئی اسرار دان با حال بیچون
که داری از یقین دیدار بیچون
حقیقت هر که جان اینجا بیابد
حقیقت جان جان پیدا بیابد
چو جانانست درما رخ نموده
کنون اینجا رخ فرّح نموده
مرا جانان جان واصل نمودست
که مقصودم عیان حاصل نمودست
مرا جانان چنان کردست مشهور
یقین دانستم اینجا راز منصور
مرا آن راز پیدا شد بعالم
نمودستم از آن سرّ دمادم
حقیقت دم شد و همدم نماندست
وجود عالم و آدم نماندست
بصورت محو معنی رهبرستی
نخواهم کرد اینجا بت پرستی
چو ابراهیم گشتم بت شکن من
یقین دارم وجود جان و تن من
تن و جانم یکی اندر یکی است
دلم دیدار جانان بیشکی است
تن اینجا جانست بس مر تن نباشد
حدیث عشق بس در من نباشد
من اینجا نیستم بود خدایم
یکیام در یکی من نی جدایم
من اینجا نیستم چون جملگی اوست
حقیقت بود خود دانم که کل اوست
من اینجا این زمان معشوق جانم
که جان را بیشکی راز نهانم
من اینجا یافمت سرّ کماهی
حقیقت دید دیدار الهی
من اینجا یافتم اعیان آن ذات
که تابانست اندر جمله ذرّات
نظر کردم در آخر باز دیدم
ز هر ذرّات اینجا راز دیدم
نظر کردم که عطّار است پویان
بهر جانب کمال عشق جویان
کمال عشق می عطّار جوید
از آن اینجا همه اسرار گوید
کمال عشق میجستم بهر راه
رسیدم این زمان اندر بر شاه
کمال عشق میجستم بهر راز
که تا دیدم کمال جاودان باز
کمال جاودانم هست حاصل
شدم اندر کمال عشق واصل
کمال عشق اینجا بازدیدم
ز هر ذرّات اینجا راز دیدم
ز خود دریافتم اسرار بیچون
بدیدم در درون دیدار بیچون
ز خود دریافتم سرّی از آن باز
منم در جزو و کل انجام و آغاز
ز خود میبگذرم دیگر دمی من
که به از خود نیابم همدمی من
ز خود به همدمی دیگر که یابم
که یک ساعت بنزد او شتابم
ز خود به همدمی هم خویش دیدم
که اسرار همه در خویش دیدم
ز خود به همدمی میجُست عطّار
خودی خود ز خود کرد او بدیدار
ز خود به میندانم هیچ ذرّات
که چون جمله منم در عین آیات
به از من کیست ذات لامکانی
کز او دارم همه شرح و معانی
به از من جمله ذرّاتست در وصل
که ایشانند با من جمله در وصل
مگو عطّار خود را به ز هر کس
که این نکته در اینجا مر ترا بس
تو خود را کمترین جملگی گوی
کز این جاگه بری در جملگی گوی
تو خود را کمترین کن پیش جمله
چو هستی عین پیش اندیش جمله
اگر خود کمترین دانی در اسرار
ترا باشد حقیقت عین دیدار
هر آنکو خویشتن گم دید پیشست
وگرنه کفر او در عین کیش است

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی پرسید از آن دانای اسرار
که کن زودم از این معنی خبردار
هوش مصنوعی: یک نفر از آن فرد دانا و آگاه به رموز زندگی سوال کرد که چرا زودتر از این موضوع باخبر نشوم.
چو ما مردیم وصل حق بیابیم
حقیقت بود جان آنجا شتابیم
هوش مصنوعی: زمانی که ما از دنیا برویم و به حقیقت نزدیک شویم، در آنجا جان ما به سرعت به سوی وصال و نزدیکی به حق خواهد شتابید.
خبرمان بود زینجا و ز آنجا
چنان کامروز بر ماهست پیدا
هوش مصنوعی: ما از اینجا و آنجا خبر داریم که امروز به وضوح بر ماه نمایان است.
چنین عقل و چنین ادراک اینجا
که ما دادیم سوی خاک اینجا
هوش مصنوعی: این جملات به ما می‌گوید که حالتی از عقل و درک را که داریم، در همین دنیای مادی و خاکی به دست آورده‌ایم. به نوعی اشاره دارد که هر آنچه از فهم و آگاهی داریم، از تجربه‌های این جهان نشأت می‌گیرد.
همان باشد بزیر خاک هان گوی
اگر مرد رهی شرحی از آن گوی
هوش مصنوعی: هر کس که در زیر خاک دفن شده است، اگر تو مردی و راهی را می‌دانی، داستان و شرح آن را بگو.
جوابش داد آندم پیر دانا
که این اسرار بیشک هست سودا
هوش مصنوعی: پیر دانا در آن لحظه به او پاسخ داد که این رازها بی‌شک ارزشمند هستند.
تو این دم سرّ جانان یافتستی
حقیقت سرّ پنهان یافتستی
هوش مصنوعی: در این لحظه، تو به درک عمیق و واقعی از راز عشق و معشوق دست یافته‌ای.
ترا ارموز باید شد خبردار
که فردا را از آن باشی خبردار
هوش مصنوعی: تو باید آماده باشی و حواس‌ات به آینده باشد تا بفهمی فردا چه بر سرت می‌آید.
خبر امروز باید بودنت هان
که گفتم با خبر مر نصّ و برهان
هوش مصنوعی: امروز خبر از وجود تو باید باشد، زیرا که من به تو گفتم با دلیل و برهان آشنا باشی.
خبر امروز باید بودنت دوست
که آئی خود برون چون مغز از پوست
هوش مصنوعی: امروز خبر از آمدن توست، پس خودت را بیرون بیا، مثل مغزی که از پوست جدا می‌شود.
خبر امروز باید بودنت یار
که خواهی گشت در وی ناپدیدار
هوش مصنوعی: امروز باید بدانی که وجود تو برای یار مهم است، زیرا تو به زودی در زندگی او ناپدید خواهی شد.
خبر امروز باید بودت از جان
ز بهر جان، تو دل چندین مرنجان
هوش مصنوعی: خبر امروز را باید از جان بشنوی، زیرا برای جان خودت باید اهمیت قائل باشی، پس دل خود را از دغدغه‌ و ناراحتی آزاد کن.
خبر امروز باید بودت از دل
که تا مقصود کل بینی بحاصل
هوش مصنوعی: امروز باید از احساسات و دل خود مطلع باشی، تا بتوانی به هدف نهایی خود دست یابی.
هر آنکو با خبر امروز بیند
رخ معشوق جان افروز بیند
هوش مصنوعی: هر کسی که امروز با خبر شود، چهره معشوقی را می‌بیند که جانش را روشنی می‌بخشد.
هر آنکو با خبر دیدست دلدار
چو اهل دل بود پیوسته بیدار
هوش مصنوعی: هر کس که از وجود معشوق باخبر باشد و دلش به عشق او آشنا باشد، همیشه در حالت بیداری و هوشیاری به سر می‌برد.
هر آنکو با خبر شد در بر دوست
یکی شد مر ورا هم مغز و هم پوست
هوش مصنوعی: هر کسی که به محبت و دوستی با معشوق آگاه شود، به طور کامل به او پیوند می‌خورد و هم از نظر روحی و هم از نظر ظاهری با او یکی می‌شود.
خبر شد جان و سر را سرّ معنی
که اینجا یافتند دیدار مولی
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده است که جان و سر از اسرار معنایی آگاه شدند، و این تجربه را در دیدار با مولی یا محبوب خود به دست آوردند.
ترا باید که باشی صاحب راز
خبر باید ترا ز انجام و آغاز
هوش مصنوعی: تو باید کسی باشی که رازها را بدانی و باید از آغاز و انجام امور آگاه باشی.
که باشد تا وصال اینجا بیابی
ورا در نقد حال اینجا بیابی
هوش مصنوعی: شاید کسی باشد که در اینجا دوستت را پیدا کنی و در همین جا هم بتوانی حقیقت حال و وضعیت او را بفهمی.
خبر دارم ز نقد حال امروز
که دارم در درون یارِ دل افروز
هوش مصنوعی: من از وضعیت کنونی آگاه هستم و در دل خود به یاد یار محبوبم مشغولم.
خبردارم من از دیدارِ رویش
فتاده این چنین در گفتگویش
هوش مصنوعی: من از دیدن چهره‌اش آگاه هستم و به همین خاطر در صحبت‌هایش غرق شده‌ام.
خبر دارم که میپرسد خبر باز
که تا برگویم از جانان خبرباز
هوش مصنوعی: می‌دانم که کسی درباره‌ی معشوق از من می‌پرسد، اما باید کمی صبر کنم تا درباره‌اش صحبت کنم.
اگرچه در خبر سرّ کمالم
چنین افتاده در سرّ وصالم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در رابطه با راز کمال من چنین گفته شده، در واقع به راز وصال من اشاره دارد.
خبر در وصل آنکس باز یابد
که اینجا اصل جانان باز یابد
هوش مصنوعی: خبر و آگاهی از وصل و پیوند آنکس به دست می‌آید که در این مکان حقیقت و اصل محبوب را دریابد.
مرا از وصل کل توفیق دادند
ز بود بودم این توفیق دادند
هوش مصنوعی: به من از طریق وصال و نزدیکی تو، توفیق و موفقیت عطا کردند. من از حالت وجودی خویش خارج شدم و این موفقیت به من داده شد.
از آن بردستم اینجاگوی توفیق
که میگویم چنین اسرار تحقیق
هوش مصنوعی: از دست من اینجا توفیق و موفقیت توست، زیرا من درباره این رازها و حقیقت‌ها صحبت می‌کنم.
هر آنکو اصل تحقیقی ندارد
در اینجا اصل توفیقی ندارد
هوش مصنوعی: هر کسی که پایه و اساسی برای تحقیق و بررسی نداشته باشد، در اینجا موفق نخواهد شد.
طلب کن اصل تا تحقیق یابی
پس آگاهی از آن توفیق یابی
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن شناخت واقعی، به سرچشمه و اصل موضوع رجوع کن، چراکه با تحقیق در آن، به درک و موفقیت بیشتری دست خواهی یافت.
طلب کن اصل جان اینجایگه باز
که تا بینی یقین دیدار شه باز
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت و جوهر وجودی خود هستی، به این مکان بیا و آن را جستجو کن، زیرا در اینجا می‌توانی به واقعیت دیدار محبوبت دست یابی.
خبر امروز اگر داری ز فردا
دوئی بگذار اینجا باش فردا
هوش مصنوعی: اگر از خبرهای فردا آگاهی داری، کمی صبر کن و اینجا بمان تا فردا.
خبر امروز اگر داری حقیقت
یقین میدان همان بینی ز دیدت
هوش مصنوعی: اگر امروز خبری داری، باید بدانی که آنچه می‌بینی حقیقتی است که به یقین از آن مطلع شده‌ای.
خبر امروز اینجا میتوان یافت
کسی کاندر درون هردو جهان یافت
هوش مصنوعی: امروز می‌توان خبری را پیدا کرد از کسی که در عمق هر دو جهان وجود دارد.
اگر امروز یابی آن خبر باز
همه اسرار یابی در نظر باز
هوش مصنوعی: اگر امروز خبری را پیدا کنی، همه رازها را هم به راحتی در می‌یابی.
نظر امروز بگشای ار توانی
که پیدا شد یقین سرّ نهانی
هوش مصنوعی: اگر می‌توانی، امروز پرده از رازها بردار و حقیقت نهان را آشکار کن.
طلب کن از خود ای بیچاره مانده
چرا از خانهٔ آواره مانده
هوش مصنوعی: از خودت بپرس که چرا در این وضعیت پریشان و بی‌خانمان باقی مانده‌ای و از درد و رنجی که کشیده‌ای، غفلت نکن.
طلب کن از خود اینجا جوهر یار
که تو هم بحری و جوهر پدیدار
هوش مصنوعی: از خود بخواه که جوهر واقعی محبوب را بشناسی، زیرا تو نیز مانند دریا وسیع هستی و جوهر درونت آشکار است.
طلب کن از خود اینجا اصل بنگر
تو داری پای تا سر وصل بنگر
هوش مصنوعی: از خودت بخواه که به درونت نگاه کنی، زیرا تو تمام وجودت را به پیوند و ارتباط با دیگران اختصاص داده‌ای.
طلب کن از خود آنجا بود آن ماه
که گردانست اندر هفت خرگاه
هوش مصنوعی: از خود بخواه که در آن جای خاص، همان ماهی وجود دارد که در هفت آسمان می‌چرخد و حرکت می‌کند.
طلب کن از خودش رویش عیان بین
فروغ روی او هر دو جهان بین
هوش مصنوعی: از خودش بخواه که چهره‌اش را به تو نشان دهد، زیرا با درخشش چهره‌اش، دو جهان را می‌بینی.
فروغ روی آن مه گر بیابی
چو من در جزو دنیا کل شتابی
هوش مصنوعی: اگر تو هم مانند من به زیبایی چهره آن محبوب نگاه کنی، متوجه می‌شوی که در دنیا هیچ چیز نمی‌تواند شتاب‌زده‌تر از آن باشد.
فروغ روی آن مه هر دو عالم
حقیقت روشنست اینجا دمادم
هوش مصنوعی: تابش چهره آن ماه، حقیقت هر دو جهان را همیشه و به طور مداوم روشن می‌کند.
غنیمت دان وصال یار اینجا
که بنمودست مر دیدار اینجا
هوش مصنوعی: دوستی و دیدار معشوق را اینجا غنیمت بشمار، زیرا او خود را در اینجا به نمایش گذاشته است.
غنیمت دان دمی چون یار داری
یقین بی زحمت اغیار داری
هوش مصنوعی: از هر لحظه‌ای که در کنار یار خود هستی، بهره‌مند شو و خوشحال باش، چرا که این لحظه‌ها بدون زحمت و تلاش دیگران به دست آمده‌اند.
غنیمت دان وصالش را یقین تو
از او دوری حقیقت پیش بین تو
هوش مصنوعی: از فرصت دیدار او بهره‌مند شو، زیرا به‌راستی که تو از او دوری و واقعیت را پیش‌گویی کن.
ترا امروز ای غافل در اینجا
نباشی اندر او واصل در اینجا
هوش مصنوعی: امروز ای غافل، تو در اینجا حضور نداری و آنچه باید درک کنی، در این مکان نیست.
نیابی وصل تا جان درنبازی
که درجانبازی است این سرفرازی
هوش مصنوعی: در صورتی که به وصال و وصل محبوب نرسی، نباید جانت را در این راه از دست بدهی، چرا که در واقع این تسلیم و فداکاری است که موجب شجاعت و افتخار تو می‌شود.
نیابی وصل ای عطّار اینجا
چو میدانم که میدانی تو اینجا
هوش مصنوعی: ای عطّار، تو می‌دانی که من از وصال خبری ندارم و بنابراین، نیازی به جستجو در این مکان نیست.
ترا چندین معانی بهر این است
که یکی در یکی عین الیقین است
هوش مصنوعی: خیلی از معانی به خاطر تو وجود دارند، اما یکی از آن‌ها به وضوح و یقین بر سایر معانی برتری دارد.
ترا عین العیان با تست دیدی
در اینجاگه بمنزل در رسیدی
هوش مصنوعی: تو را به چشم خود دیدم که در این مکان به منزل رسیدی.
رسیدی این زمان در منزل دل
حقیقت کرد دل مقصود حاصل
هوش مصنوعی: در این زمان به جایی رسیده‌ای که دل تو حقیقتی را درک کرده و به خواسته‌ات رسیده‌ای.
رسیدی این زمان در منزل جان
یکی بُد در یکی مر حاصل جان
هوش مصنوعی: در این لحظه به منزل روحی رسیدی که در آن وجودی دیگر از جان تو حضور دارد.
کنون از سالکی عین وصالی
ز ماضی گشته مستقبل تو حالی
هوش مصنوعی: اکنون از سالکی که به وصال رسیده است، حال تو از گذشته تغییر کرده و به آینده می‌نگرد.
عیان حال این دم در خبر یاب
حقیقت جمله جانان در نظر یاب
هوش مصنوعی: حال این لحظه را با دقت ببین و شناخته کن که همه حقیقت در نظر جانان آشکار است.
اگر امروز باشی در خبر تو
یقین فردا توئی صاحب نظر تو
هوش مصنوعی: اگر امروز به مسائل و خبرها توجه کنی، قطعاً فردا به کسی تبدیل خواهی شد که در آن موضوعات نظر و دیدگاه قوی و قابل اعتمادی دارد.
بوقتی کز سرشت خود برآئی
کسی گردی و آنگاهی خدائی
هوش مصنوعی: زمانی که از ویژگی‌های ذاتی خود فاصله بگیری و به سوی کمال و بزرگی بروی، به نوعی به مقام خدایی نزدیک می‌شوی.
نداند هیچکس این راز دیدن
کجا اعمی تواند باز دیدن
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند که این راز چیست و چگونه کسی که نابینا است، می‌تواند دوباره ببیند.
همه کورند خورشیدست در جان
حقیقت نور جاوید است در جان
هوش مصنوعی: همه کسانی که درک عمیق از حقیقت ندارند، مانند افرادی هستند که به خورشید کورند. اما در درون انسان، نور دائمی و جاودانی وجود دارد که حقیقت را روشن می‌کند.
همه کورند و بر ایشان حرج نیست
از این کوری مر ایشان را فرج نیست
هوش مصنوعی: همه افراد نادان‌اند و این نادانی آنها عیب بزرگی به حساب نمی‌آید، چون از این نادانی خودشان بهره‌ای نمی‌برند.
همه کورندو اینجا رهنما نیست
همه بیگانه گویا آشنا نیست
هوش مصنوعی: در اینجا همه نابینا هستند و کسی نیست که آن‌ها را هدایت کند. به نظر می‌رسد که همه غریبه‌اند و هیچ‌کس واقعا آشنا نیست.
از این کوران دل عطّار بگرفت
دل و جانش همه دلدار بگرفت
هوش مصنوعی: عطار از این دنیا و آشفتگی‌هایش فاصله گرفت و تمام وجودش را به عشق معشوق سپرد.
از این کوران کجا بینائی آید
کسی باید که این سرّ برگشاید
هوش مصنوعی: در این دنیا که بسیاری از مردم در نادانی و ظلمات به سر می‌برند، تنها کسی می‌تواند به دانایی و درک صحیح برسد که بتواند این راز را فاش کند و به حقیقت پی ببرد.
همه کورند اندر آشنائی
همه یک اصل و مانده درجدائی
هوش مصنوعی: همه در رابطه با همدیگر نابینایند و نمی‌توانند از یکدیگر چیزی ببینند. در حالی که همه از یک اصل مشترک برخوردارند، اما در حقیقت همچنان در جدایی و دوری از یکدیگر به سر می‌برند.
از این کوری اگر نوری پدیدار
شود پیدا مگر گردد خبردار
هوش مصنوعی: اگر از این تاریکی نوری بیرون بیاید، فقط در آن صورت است که ممکن است کسی از آن مطلع شود.
حقیقت چشم صورت کور ماندست
عجبتر جسم او چون حور ماندست
هوش مصنوعی: حقیقتی که در چشم خود داریم، به دلیل کوری ظاهری آن را نمی‌بینیم. جالب‌تر اینکه جسم او چنان زیباست که همچون حوری به نظر می‌رسد.
طلبکارست تا مطلوب دیده
بخود جویا شده محبوب دیده
هوش مصنوعی: عاشق به جستجوی معشوق خود رفته و به او می‌نگرد، در حالی که محبوبش در حال حاضر خواسته‌اش را در برابر او قرار داده است.
طلبکار است نادان دیده اوست
درون جزو و کل گردیده با اوست
هوش مصنوعی: نادان در حقیقت خواسته‌ای بی‌جا دارد و در عین حال، تنها به ظواهر دنیایی می‌نگرد. او درک نمی‌کند که همه چیز در حقیقت یکی است و به همین دلیل خود را معزول از کل می‌داند.
طلب ازدیده کن اینجا حقیقت
که ازدیده بیابی دید دیدت
هوش مصنوعی: از دیده‌ات بخواه که در اینجا حقیقت را به تو نشان دهد؛ زیرا با چشم دل می‌توانی آنچه را می‌خواهی ببینی.
چنان عطّار اندر دیده باقیست
که مانده مست او حیران ساقیست
هوش مصنوعی: عطّار به قدری در چشم‌ها باقی مانده که هنوز مست و حیران او، ساقی را در نمی‌یابد.
چو ساقی دوست باشد خوب باشد
بخاصه کز کف محبوب باشد
هوش مصنوعی: اگر ساقی (یک فردی که می‌نوشانند) محبوب و دوست باشد، همه چیز خوب و دل‌پذیر خواهد بود، به‌ویژه اینکه این لذت از دستان محبوب به دست آید.
چو ساقی یار باشد جامِ مل نوش
حقیقت جام از آن دلدارِ کل نوش
هوش مصنوعی: وقتی که محبوب در کنار باشد، جامی که پر از حقیقت است مانند همان جامی است که معشوق می‌نوشد و به دل‌های همه عشق می‌افزاید.
منم امروز جام عشق خورده
دریده اند اینجا هفت پرده
هوش مصنوعی: امروز من به عشق جامی نوشیده‌ام و در این مکان هفت حجاب و پرده را کنار زده‌اند.
منم امروز پرده برفکنده
درون بحر کل گوهر فکنده
هوش مصنوعی: من امروز در درون دریا پرده‌ای را کنار زده‌ام و تمام جواهرات را به نمایش گذاشته‌ام.
درون بحر کل من گوهر یار
حقیقت کردهام جوهر پدیدار
هوش مصنوعی: در عمق دریا، هر یک از الماس‌ها و جواهرات را به خاطر یار حقیقی‌ام به دست آورده‌ام و جوهر وجودم را به نمایش گذاشته‌ام.
از این جوهر مرا کل حلقه گوش است
نه همچون دیگرم جوهر فروش است
هوش مصنوعی: من به این جوهر نیاز دارم و برایم مانند حلقه‌ای در گوش است، نه مانند دیگران که فقط به دنبال فروش جوهر هستند.
حقیقت جوهری دارم در اسرار
درون بحر کل ازمن بدیدار
هوش مصنوعی: من یک حقیقت بنیادی دارم که در عمق وجودم نهفته است و این حقیقت را در دریاهای بی‌پایان عالم مشاهده کرده‌ام.
بمن پیداست اینجا هر چه پیداست
مرا اسرار کل اینجا هویداست
هوش مصنوعی: من متوجه می‌شوم که در اینجا هر چیزی که به چشم می‌آید، برای من آشکار است و تمامی رازهای کل این مکان برایم نمایان شده است.
بمن پیداست اینجا هر چه دیدم
ز یکی من بکام دل رسیدم
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که هر چیزی که در اینجا دیدم، نتیجه‌ای است که از دل من برآمده است.
به من پیداست سرّ لایزالی
عیان من تجلّی جلالی
هوش مصنوعی: برای من مشخص است که راز ابدی آشکار است و نمایان‌گر عظمت و بزرگی من است.
ز من پیدا ز من پنهانی آمد
ز من دانا ز من نادانی آمد
هوش مصنوعی: از من آشکار و از من پنهان است، چه در من دانایی وجود دارد و چه نادانی.
حقیقت پرده از رخ برگشایم
همه اسرارها پیدا نمایم
هوش مصنوعی: من همه حقیقت‌ها را آشکار می‌کنم و پرده از چهره آن‌ها برمی‌دارم، تا تمام رازها روشن شوند.
ولی اینجایگه جان درنگنجد
حجاب کفر و هم ایمان نگنجد
هوش مصنوعی: در این مکان، روح نمی‌تواند آرام بگیرد؛ نه حجاب کفر مانع است و نه حجاب ایمان.
حجاب کفرو ایمان محو کردم
از آن اینجا حقیقت فرد فردم
هوش مصنوعی: پرده‌های ناآگاهی و ایمان را از بین بردم، به همین خاطر است که حقیقت وجودم را فرد به فرد درک می‌کنم.
بیان این بیان بسیار گفتم
در اینجاگه ز دید یارگفتم
هوش مصنوعی: من بارها و بارها این سخن را در این مکان گفتم، چرا که از دیدن یار به آن اشاره کردم.
بیان وقتی در اینجاگه توانم
یقین گردد چو نبود در گمانم
هوش مصنوعی: وقتی که در این مکان بتوانم بیان کنم، مطمئن می‌شوم که چیزی که در ذهنم بود، در واقعیت وجود ندارد.
گمانم رفته است و بی گمانی است
نشانم این زمان در بی نشانی است
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که او رفته و من بدون شک نشانه‌هایی از او در این زمان نمی‌بینم. در واقع، در حال حاضر در حالت بی‌نشانی قرار دارم.
گمانم رفته اکنون دریقین است
دل و جانم در اینجا پیش بین است
هوش مصنوعی: به نظر می‌آید اکنون دل و جانم در اینجا در حال انتظار هستند و حسرت می‌خورند.
گمان برداشتم در اصل جوهر
چو دیدم عاقبت من وصل جوهر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسید که من اساس و ماهیت را درک کرده‌ام، اما با گذشت زمان متوجه شدم که در نهایت به حقیقت واقعی پیوند خورده‌ام.
گمان برداشتم من در عیانش
یکی دیدم همه شرح و بیانش
هوش مصنوعی: من فکر کردم که در ظاهرش چیز روشنی وجود دارد و همه چیز را به خوبی توضیح داده است.
زهی وصلی که رخ بنمود در جان
هزاران جان یقین بگشود از جان
هوش مصنوعی: آه، چه وصلی که چهره‌اش در حقیقت جان هزاران نفر را روشن کرد و از دل آنها حقیقت را نمایان ساخت.
یکی جانست و یک جانان دوئی نیست
تو یکی بین که مائی و توئی نیست
هوش مصنوعی: تنها یک حقیقت وجود دارد و هیچ جدایی در آن نیست. تو باید با چشم دل ببینی که ما و تو از یک سرچشمه هستیم و هیچ فاصله‌ای بین ما نیست.
یکی جانست و یک جانان نظر کن
بدین معنیّ بیپایان نظر کن
هوش مصنوعی: یک روح وجود دارد و یک معشوق. به این مفهوم بی‌انتها دقت کن.
یکی جانست و یک جانان یقین دان
تو جان در نزد جانان پیش بین دان
هوش مصنوعی: در اینجا به ارتباط عمیق بین انسان و محبوب اشاره شده است. یکی از آن‌ها روح و جان است و دیگری محبوبی که جان شخص به خاطر او زنده است. این نشان می‌دهد که در دید محبوب، انسان باید خود را همچون جانش ببیند و رابطه عاطفی عمیق را درک کند. در واقع، وجود و حیات انسان به وجود محبوب وابسته است و باید این پیوند را درک کرد.
یکی جان و یکی جانان چگوئی
دوئی برداشتی دیدار اوئی
هوش مصنوعی: دوست و محبوب یکی هستند، چگونه می‌توانی بگویی که آن دو جدا هستند وقتی ملاقات محبوب را تجربه می‌کنی؟
یکی جان در همه موجود باشد
یکی بیشک یقین معبود باشد
هوش مصنوعی: هر موجودی یک جان و روح دارد و حتماً یک معبود حقیقی وجود دارد که در همه جا حاضر است.
یکی دیدار چندین صورت آمد
از آن در احولی معذورت آمد
هوش مصنوعی: یک نفر چندین بار به دیدار کسی رفت و از آن در، به حالم کاملاً بخشوده شد.
یکی دیدار اگر یابی یکی یاب
در این آیینه خود را بیشکی یاب
هوش مصنوعی: اگر یک بار کسی را ببینی، از طریق این آینه به خودت نگاه کن و خودت را بیشتر بشناس.
یکی دیدار عطّارست حیران
عجب چون خود بخود یارست حیران
هوش مصنوعی: یک نفر از دیدار عطّار شگفت‌زده است که چطور می‌تواند به‌سادگی کنار او بماند و در حیرت است.
یکی دیدار اگر داری نظر تو
درون خویشتن بینی گهر تو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی کسی را ملاقات کنی، باید در درون خودت نگاهی بیندازی تا ارزش‌ها و زیبایی‌هایت را ببینی.
یکی دیدار و گفتار از یکی هست
یقین میدان که کل او بیشکی هست
هوش مصنوعی: یکی دیدار و صحبت از یک نفر است، پس بدان که تمام وجود او حتماً در این است.
از آن عطّار هر دم جوهر و دُر
همی ریزد در اینجا زا سخن پُر
هوش مصنوعی: هر لحظه از عطار، گوهر و الماس های گرانبها به سخن و گفته اش می‌افزاید.
حقیقت هر یکی صد جوهر آمد
یقین هر بیت از جان خوشتر آمد
هوش مصنوعی: هر یک از حقایق به اندازه صد گوهر ارزش دارد و هر بیت شعر از جان انسان دوست‌داشتنی‌تر است.
اگر صاحبدلی عطّار بنگر
درون خویشتن را یار بنگر
هوش مصنوعی: اگر شخصی با درک و بصیرتی مثل عطار به درون خود نگاه کند، می‌تواند با یاری از درونش، به واقعیات عمیق‌تری دست پیدا کند.
منم پنهان درون جمله پیدا
بهر کسوت که گردانم هویدا
هوش مصنوعی: من در درون خودم به طور پنهانی وجود دارم و به خاطر نقشی که ایفا می‌کنم، برای هر کس قابل مشاهده می‌شوم.
یکی باشد نباشد ثانی من
نه دانائی و نی نادانی من
هوش مصنوعی: من یکی هستم و دومی ندارم، نه دانایم و نه نادان.
در آن حضرت نمیگنجد در آن ذات
نظر میکن تو اندر جمله ذرّات
هوش مصنوعی: در آن وجود مقدس نمی‌توان محدودیتی قائل شد و تو در هر ذره‌ای می‌توانی به او نظر کنی.
منم درجمله اشیا گشته فانی
حقیقت در خدا غرق معانی
هوش مصنوعی: من در میان اشیا محو و ناپدید شده‌ام و حقیقت را در خداوند می‌جوییم و در عمق معانی غرق شده‌ام.
منم در حق حق اندر من نموده
ز خود با من بیان خود شنوده
هوش مصنوعی: من در عالم وجود حق را در وجود خود می‌بینم و از آنچه که خودم هستم، به خوبی آگاه شدم.
منم در حق حقیقت حق بدیده
یقین بودها مطلق بدیده
هوش مصنوعی: من در واقعیت حق با چشمی مطمئن نگاه می‌کنم و آن را مطلق می‌دانم.
چگویم برگشا این دیدهٔ راز
درون خود ببین انجام وآغاز
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم بگویم که این چشمانم را باز کنم و درون خودم را ببینم، جایی که آغاز و پایان همه چیز وجود دارد؟
اگر این دیدهٔ دل برگشائی
ترا روشن شود سرّ خدائی
هوش مصنوعی: اگر چشم دل خود را باز کنی، روشنایی رازهای الهی را خواهی دید.
اگر این دیدهٔ دل باز بینی
درون دیدهٔ دل راز بینی
هوش مصنوعی: اگر به عمق احساسات و افکارت نگاهی عمیق‌تر بیندازی، رازهایی را در درون آن‌ها کشف خواهی کرد.
درون دیده دید دید یار است
در او هر لحظه صنع بیشمار است
هوش مصنوعی: درون چشم، دیدن زیبایی و وجود دوست به وضوح قابل مشاهده است و هر لحظه، کارهای آفریده شده او بسیار زیاد و شگفت‌انگیز است.
هر آنکو صاحب اسرار باشد
ورا دائم دلش بیدار باشد
هوش مصنوعی: هر کسی که دارای رازها باشد، همیشه دلش بیدار و آگاه خواهد بود.
هر آنچه از اوّل آمدتا بآخر
حقیقت عقل اینجا کرد ظاهر
هوش مصنوعی: هر چیزی که از آغاز تا پایان وجود دارد، در اینجا به وضوح حقیقت عقل نمایان شده است.
نمود عقل دان اشیا تمامت
مدار او را ز گردش استقامت
هوش مصنوعی: عقل، تمام اشیا را به وضوح نشان می‌دهد و ثبات او ناشی از عدم چرخش و تغییر است.
حقیقت عشق اینجا کل بسوزد
در آخر نیز عین دل بسوزد
هوش مصنوعی: حقیقت عشق به گونه‌ای است که در اینجا همه چیز باید سوخته شود، و در نهایت، خود دل هم خواهد سوخت.
بخواهی سوختن در آخر کار
چو خورشید یقین آید پدیدار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، در نهایت مانند خورشید، سوختن و از بین رفتن تو به وضوح نمایان خواهد شد.
تو اکنون ذرّهٔ خورشید باشی
از آن اینجایگه جاوید باشی
هوش مصنوعی: تو حالا مانند ذره‌ای از خورشید هستی و از همین جا می‌توانی ابدی و ماندگار باشی.
دل تو هست خورشید حقیقی
که با روح القدس داری رفیقی
هوش مصنوعی: دل تو همانند خورشید واقعی است و با روح‌القدس هم‌نشینی دارد.
دلت بشناس و صاحبدل شو ای دوست
که دل مغزست و صورت نیز هم اوست
هوش مصنوعی: ای دوست، دل خود را بشناس و به عمق آن پی ببر، زیرا دل مانند مغز است و در واقع همان جوهره و ذات انسان را می‌سازد. صورت ظاهری تنها نمود بیرونی است و در نهایت، آنچه مهم است ماهیت درونی و احساسات واقعی ماست.
دلت بشناس تا حق را بدانی
که دل گوید ترا راز نهانی
هوش مصنوعی: برای اینکه به حقیقت و حقایق زندگی پی ببری، باید درک درست و عمیقی از دل و احساسات خود داشته باشی؛ زیرا دل، رازهای پنهانی را به تو می‌گوید.
بجان گردیدی اندر دوست مانده
چه گردد مغز جان بی پوست مانده
هوش مصنوعی: اگر جان تو به خاطر عشق و دوستی دگرگون شده باشد، پس حال ببین که بی‌پوشش و بدون پوست، جوهر جان چه وضعی خواهد داشت.
تو این دم مغز جان خود طلب کن
یقین راز نهان خود طلب کن
هوش مصنوعی: در این لحظه، به دنبال عمیق‌ترین و معانی پنهان وجود خود باش و تلاش کن تا جان و روح خود را بهتر بشناسی و درک کنی.
یقین چون آیدت تو بیگمان شو
حقیقت در یقین تو جان جان شو
هوش مصنوعی: وقتی یقین به تو می‌رسد، بدون هیچ تردیدی حقیقت در یقین تو زنده می‌شود و به جان تو جان تازه‌ای می‌بخشد.
الا عطّار الاّ بین اللّه
حقیقت زین دمت در قل هو اللّه
هوش مصنوعی: ای عطّار، جز در نزد پروردگار، حقیقتی نخواهی یافت، پس در آغوش این حقیقت، فقط بگو خداوند یکی است.
حقیقت آنچه داری بر کمالست
ترا اعیان و دیدار وصال است
هوش مصنوعی: آنچه که تو داری، در واقع کمال و تمامیت است و این شناخت و تجربه تو از حقیقت، به درک و دیدار وصل الهی مربوط می‌شود.
زهی وصل و زهی اصل یگانه
که خواهد بود ما را جاودانه
هوش مصنوعی: چه خوب و چه زیباست که وصال و ارتباط آن یگانه‌ای که باعث جاودانگی ما خواهد شد، اتفاق بیفتد.
خبردارم ز وصل یار اینجا
که دیدستیم اصل یار اینجا
هوش مصنوعی: می‌دانم که در این مکان، نشانه‌هایی از دیدار معشوق وجود دارد و اینجا اصلیت و هویت محبوب خود را دیده‌ام.
منم با وصل و در اصلم نمودار
از آن مخفی شوم اینجا دگر بار
هوش مصنوعی: من با پیوندی که دارم و در اصل خودم، از آنچه در اینجا پنهان هست، دوباره آشکار می‌شوم.
خوشا وصلی که آن آخر ندارد
کسی باید که در آن پایدارد
هوش مصنوعی: چه خوب است که وصالی بی‌پایان وجود داشته باشد، کسی باید باشد که در آن ثبات و استقامت داشته باشد.
اگر آن وصل میجوئی در اینجا
تو داری پس چه میجوئی در اینجا
هوش مصنوعی: اگر به دنبال وصل و ارتباطی خاص هستی و آن را در اینجا پیدا کرده‌ای، پس چرا هنوز به دنبال چیزی دیگر هستی؟
اگر آن وصل میجوئی فنا شو
هم اندروصل دیدار خدا شو
هوش مصنوعی: اگر به دنبال وصل و پیوندی عمیق هستی، باید خود را از همه چیز بگذاری و در این مسیر به خدا واصل شوی.
اگر آن وصل میخواهی بیندیش
که آن دریابی اینجاگاه از پیش
هوش مصنوعی: اگر به دنبال وصل شدن هستی، بهتر است به این فکر کنی که در این مکان چه چیزی را باید درک کنی.
ترا وصلست و مانده بیخبر تو
نباشی غافلا صاحب نظر تو
هوش مصنوعی: تو به وصال رسیده‌ای، اما غافل از این موضوع هستی. کسی که دارای بصیرت است، به تو این را می‌گوید.
ترا وصلست در دنیای فانی
یقین او را تو است و تو ندانی
هوش مصنوعی: در این دنیا که همواره زوال و فانی است، پیوند و ارتباطی برای تو وجود دارد که خودت از آن بی‌خبر هستی.
ترا وصلست اینجا آشنائی
که بیشک در فنا کلّی بقائی
هوش مصنوعی: اینجا ارتباط و آشنایی تو با من وجود دارد، که به یقین در از بین رفتن کامل، بقایی پایدار و دائمی خواهد بود.
ترا وصلست اینجا گر بدانی
حقیقت سرّ اسرار معانی
هوش مصنوعی: اگر حقیقت و رازهای عمیق معانی را بشناسی، می‌فهمی که در اینجا به وصل تو با حقیقت اشاره شده است.
تو ازجان و دگر چیزی نبینی
یقین میدان اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: تو فقط به حقیقت و وجود خود توجه کن و دیگر چیزی را نخواهی دید؛ زیرا اگر به یقین و حقیقت رسیده‌ای، دیگر نیاز به چیزی جز این نیست.
تو از خود جوی و هم از خود طلب راز
که ازخود یابی اینجا جان جان باز
هوش مصنوعی: از خودت بپرس و در جستجوی خود باش، زیرا اگر به درون خود بروی، می‌توانی راز را پیدا کنی و در نهایت به حقیقت وجودی‌ات پی ببری.
تو از خود جوی چون عطّار دیدار
که خواهی گشت چون وی ناپدیدار
هوش مصنوعی: به دنبال خودت باش، مانند عطار که در دیدار از خود بی‌خبری و در نهایت ناپدید می‌شوی.
تو از خود جوی و چون من گرد واصل
که مقصود است اینجا جمله حاصل
هوش مصنوعی: به دنبال درون خود باش و در مسیر آن قدم بردار، زیرا هدف اصلی در اینجا تمام چیزهایی است که به دست می‌آوری.
تو از خود جوی اگر صاحب یقینی
که هم در خویش بود حق ببینی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت هستی و به یقین رسیده‌ای، باید در درون خودت به جستجوی آن بپردازی، چرا که حقایق واقعی در خود انسان نهفته‌اند.
تو از خود جوی وانگه باز ین راز
چو دریابی حقیقت تو سر افراز
هوش مصنوعی: شما ابتدا باید در خودتان جستجو کنید و بعد از فهمیدن این راز، به حقیقتی خواهید رسید که شما را سربلند خواهد کرد.
سرافرازی کنی مانند منصور
شوی تو بیشکی در عشق مشهور
هوش مصنوعی: اگر در عشق سرافراز و سر بلند شوی، مانند منصور در این عرصه مشهور خواهی شد.
دم منصور اگر آید بدیدت
کند اینجا حقیقت ناپدیدت
هوش مصنوعی: اگر دم منصور به تو برسد، حقیقت در اینجا ناپدید خواهد شد.
فنا گرداندت تا سر بگوئی
نداری مخفی و ظاره بگوئی
هوش مصنوعی: تا زمانی که نابود شوی و به حقیقت پی ببری، هیچ چیزی از تو پنهان نخواهد ماند و همه چیز را به وضوح خواهی گفت.
اگر ظاهر کنی اسرار جانان
کشندت ناگهی بر دار جانان
هوش مصنوعی: اگر رازهای محبوب را فاش کنی، ناگهان تو را به تنها دار و درختی که او را دوست دارد، می‌کشد.
ترا گر زهره اینجا پایدار است
حقیقت جای تو در پای داراست
هوش مصنوعی: اگر تو در اینجا از ثبات و استقامت برخوردار هستی، بدان که حقیقت و اصالت تو در پایدار بودن است.
بگو گر پایداری ضربت عشق
که تا چون او رسی در قربتِ عشق
هوش مصنوعی: بگو اگر بتوانی در برابر ضربه‌های عشق مقاومت کنی، پس بدان که به مقام نزدیک شدن به عشق خواهی رسید.
بگو گر پایداری همچو او تو
همی گویم همی گویم همی گو
هوش مصنوعی: اگر تو نیز مانند او پایدار بمانی، من همواره این را می‌گویم.
از اوّل تا بآخر اینت گفتم
از او اسرار کل اینجا شنفتم
هوش مصنوعی: از ابتدا تا انتها، من تمام این مطالب را به تو گفتم و رازهای همه چیز را اینجا برایت بازگو کردم.
نداری زهره تا این سرّ بگوئی
اناالحق همچو من ظاهر بگوئی
هوش مصنوعی: اگر جرئت بیان این حقیقت را نداری، پس مانند من آن را آشکار نکن.
اگر می بگذری از جان تو مطلق
توانی زد دم کل در اناالحق
هوش مصنوعی: اگر از خودت بگذری و به مرحله‌ای بالاتر برسی، می‌توانی به حقیقت مطلق دست یابی و به شناخت عمیق‌تری از وجود نائل شوی.
ز خود بگذر اناالحق زن در اینجا
اگر مرد رهی در زن در اینجا
هوش مصنوعی: خودت را فراموش کن، حقیقت را درک کن. اگر در اینجا مردی وجود دارد، تو نیز می‌توانی در این جمع زنانه حضور داشته باشی.
حقیقت مرد ره تا زن نگردد
در این خرمن چو نیم ارزن نگردد
هوش مصنوعی: حقیقت این است که تا زن در این محیط و شرایط نگردد، مرد به حقیقت خود نمی‌رسد. مانند این می‌ماند که یک دانه‌ی کوچک نمی‌تواند در این جمع بزرگ و پرازدحام جایی پیدا کند.
نداند هیچ چندانی که گوید
نیابد وصل چندانی که جوید
هوش مصنوعی: کسی نمی‌داند که چه مقدار عشق وجود دارد که آن را جستجو می‌کند، اما هرچقدر هم که بدود، ممکن است به وصلی نرسد.
در این سرّ گر شوی از خویشتن پاک
بیابی تو درون جان و تن پاک
هوش مصنوعی: اگر از خودخواهی و وابستگی‌های خود فاصله بگیری و خود را خالص و پاک بسازی، می‌توانی در عمق وجودت حقیقتی نیکو و پاک بیابی.
ترا زیبد اگر از خود گذشتی
یقین میدان که جزو و کل نوشتی
هوش مصنوعی: اگر از خودت گذشته‌ای، بدان که در واقع به کمال رسیده‌ای و ارتباطی عمیق با کل هستی برقرار کرده‌ای.
شوی فانی اگر خود را نبینی
یکی باشی اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: اگر خود را نبیینی و ناپایدار باشی، فقط در صورت داشتن یقین می‌توانی به وحدت و یکی بودن دست یابی.
ز خود چون درگذشتی از حقیقت
خدابینی تو بیشکی دید دیدت
هوش مصنوعی: وقتی بر خودت فائق آمدی و از خودخواهی گذشتی، در آن صورت می‌توانی حقیقت را ببینی و خدا را در همه جا حس کنی.
اگر دیدار میخواهی فنا شو
پس آنگه در تمامت آشنا شو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به ملاقات کسی برسی، باید خود را فراموش کنی و به سادگی در تمام وجودت با او آشنا باشی.
اگر دیدار میخواهی چو منصور
یکی شو در یکی نورٌ علی نور
هوش مصنوعی: اگر به دنبال دیدار هستی، مانند منصور، باید به یکی شدن و اتصال با نور الهی تلاش کنی.
چرا ترسانی ای زهره ندیده
از آن اینجا توئی بهره ندیده
هوش مصنوعی: چرا تو را که زهره را ندیده‌ای، از چیزهایی که در اینجا است می‌ترسانی؟ تو هنوز از این نعمت‌ها بهره‌ای نبرده‌ای.
چرا ترسانی و نندیشی از راز
که تا گردی بسان من تو سرباز
هوش مصنوعی: چرا تو مرا می‌ترسانی و به رازها فکر نمی‌کنی؟ تا وقتی که مثل من تجربه‌ی سربازی را داشته باشی.
چرا ترسی که آخر همچنین است
نظر بگشا گرت عین الیقین است
هوش مصنوعی: چرا از چیزی می‌ترسی که در نهایت چنین است؟ اگر به حقیقت واقعی اطمینان داری، چشم‌هایت را باز کن و ببین.
که خواهی مرد اینجا بیچه و چون
بخواهی خفت اندر خاک و در خون
هوش مصنوعی: هر زمان که بخواهی، اینجا می‌توانی بمیرادی، و هر زمان که بخواهی، می‌توانی در خاک و در خون استراحت کنی.
چو خواهی خفت در خون آخر کار
تو اندر خاک بیشک ناپدیدار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در خواب مرگ خود غوطه‌ور شوی، در نهایت سرنوشت تو به خاک خواهد رفت و بی‌شک ناپدید می‌شوی.
شدن جانا اگر بادرد کاری
نمیبینم به از این یادگاری
هوش مصنوعی: اگر جانا درد و رنجی برایم به بار نیاورد، هیچ یادگاری بهتر از این نمی‌توانم ببینم.
اگر این یادگار اینجا بماند
کسی کاینجادل و جان برفشاند
هوش مصنوعی: اگر این نشانه و یادگار در اینجا باقی بماند، هیچ کس در اینجا به جدال و درگیری نخواهد پرداخت و جان خود را به خطر نخواهد انداخت.
دل و جان برفشان بر روی جانان
رها کن یادگاری سوی مردان
هوش مصنوعی: دل و جان خود را مانند برف بر روی معشوق رها کن و یادگاری برای مردان باقی بگذار.
رها کن یادگاری سوی عشّاق
که گویند از تو اندر کلّ آفاق
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، یادگارهایت را رها کن، زیرا عاشقان در همه جا از تو سخن می‌رانند.
رها کن یادگاری همچو مردان
ز کشتن همچو مردان رخ مگردان
هوش مصنوعی: به یادگارهایی که از نَفَس و زحمات مردان به جا مانده، دل نبند و مانند آن‌ها، به زندگی ادامه بده و پشت به گذشته نکن.
منم سر برکف دستم نهاده
زهر موئی زبانی برگشاده
هوش مصنوعی: من در حالت تسلیم هستم و سرم را بر روی دستانم گذاشته‌ام، زبانی آزاد و بی‌پروا دارم که حرف‌های خود را می‌زنم.
همی گویم اناالحق از دل و جان
چو منصورم رها کرده دل و جان
هوش مصنوعی: من از عمق دل و جان خود با تمام وجود می‌گویم که حقیقت را شناخته‌ام، مانند منصور که از قید و بندها رها شده است.
منم امروز در یکتائی خویش
نیندیشم من از رسوائی خویش
هوش مصنوعی: امروز به تنهایی‌ام فکر نمی‌کنم، زیرا به شرمساری‌ام توجهی ندارم.
نیندیشم ز ننگ و نام اینجا
چو بیشک یافتستم کام اینجا
هوش مصنوعی: من در این مکان به فکر آبرو و شهرت نیستم، زیرا به طور یقین به خواسته‌ام دست یافته‌ام.
نیندیشم ز کشتن یک زمان من
که خواهم شد حقیقت جان جان من
هوش مصنوعی: به فکر کشتن نیستم، چرا که می‌دانم چه زمانی واقعاً به خودم می‌رسم و حقیقت وجودم را در می‌یابم.
مرا اینجا است وصل پار پیدا
حقیقت شد مرا دیدار اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا من به حقیقت وصل شده‌ام و دیدار من با آن، در همین مکان است.
مرا اینجا است دیدار الهی
یکی دانم عزیزی پادشاهی
هوش مصنوعی: من در این مکان همچون ملاقات خداوندی را می‌شناسم که در دل من عزیز و پادشاهی است.
مرا چه نور چه ظلمت یکی هست
بنزدم فیل و پشّه بیشکی هست
هوش مصنوعی: برای من نور و تاریکی فرقی ندارد، چرا که در نزدیکی‌ام هم فیل وجود دارد و هم پشه.
برم چون جمله از یکی است موجود
نبینم هیچ جز دیدار معبود
هوش مصنوعی: می‌خواهم از این عالم و همه چیز آن بروم، زیرا نمی‌بینم هیچ موجودی جز دیدن پروردگارم.
برم جمله یکی است از عیانم
از آن بر تخت معنی کامرانم
هوش مصنوعی: من از هر چیزی که می‌بینم، به خوبی متوجه هستم و به همین دلیل بر اساسی از معنا، به موفقیت دست یافته‌ام.
منم بر تخت معنی شاه معنی
که هستم از یقین آگاه معنی
هوش مصنوعی: من بر جایگاه مفهوم نشسته‌ام، مانند شاهی که به شناخت درست و واقعی مفهوم‌ها آگاه است.
منم بر تخت معنی کامران من
حقیقت رفته در کون و مکان من
هوش مصنوعی: من بر جایگاه مفهوم و خوشبختی نشسته‌ام و حقیقت در وجود و جهان وجود دارد.
منم بر تخت معنی شاه و سلطان
حقیقت هم منم دیدار جانان
هوش مصنوعی: من در جایگاه پادشاهی و حکمرانی بر حقیقت قرار دارم و خود من هستم که به ملاقات معشوق می‌رسم.
چو سلطانم کنون بر هفت کشور
دو عالم صیت من دارد سراسر
هوش مصنوعی: من اکنون مانند یک پادشاه بر هفت کشور حاکم هستم و نام من در سراسر دو جهان منتشر شده است.
چو سلطانم کنون در سرفرازی
مرا زیبد حقیقت عشقبازی
هوش مصنوعی: اکنون که من در اوج اقتدار و بزرگی هستم، شایسته است که حقیقت عشق و دلدادگی را بپذیرم و درک کنم.
چو سلطانم کنون در هر دو عالم
کنم اینجایگه حکم دمادم
هوش مصنوعی: من اکنون در هر دو جهان مانند یک سلطان هستم و دائماً در این مکان فرمانروایی می‌کنم.
چو سلطانم من اندر ملک امروز
کنم لشکر ز داد خویش پیروز
هوش مصنوعی: من امروز به عنوان پادشاه در کشورم، با انصاف و عدل خود، سپاهی تشکیل می‌دهم که پیروز خواهد شد.
چو سلطانم من از وصل الهی
حقیقت صیتم از مه تا بماهی
هوش مصنوعی: من مانند یک پادشاه هستم که به حقیقت الهی متصل شده‌ام، و شخصیت من با نور و زیباییی که از ماه می‌گیرد، درخشندگی دارد.
چنان رفتست نامم در زمانه
که خواهم ماند اکنون جاودانه
هوش مصنوعی: نام من به قدری در دنیا مشهور شده که حالا احساس می‌کنم برای همیشه در یادها باقی می‌مانم.
منم سلطان معنی اندر آفاق
فتاده در نهاد واصلان طاق
هوش مصنوعی: من در هر گوشه و کناری از دنیا، به عنوان پادشاه معنا شناخته شده‌ام و در دل کسانی که به حقیقت رسیده‌اند، جای دارم.
منم سلطان معنی بیچه و چون
نموده روی خود در هفت گردون
هوش مصنوعی: من همانا بزرگترین معنای بی‌طرفی هستم و هنگامی که چهره‌ام را در آسمان‌ها نمایان می‌کنم.
منم سلطان معنی در حقیقت
که در معنی سپردستم طریقت
هوش مصنوعی: من خود را پادشاه معنا می‌دانم و در حقیقت، تمام اصول و روش‌های معنایی را به او سپرده‌ام.
منم سلطان معنی در یقینم
که بیشک اوّلین و آخر آخرینم
هوش مصنوعی: من خود را نشان‌دهنده اصلی مفهوم می‌دانم و به یقین می‌گویم که من آغاز و پایان همه چیز هستم.
منم سلطان معنی بیشکی من
که هستم اوّل و آخر یکی من
هوش مصنوعی: من هستم شاه معانی، و مطمئنم که من همان اول و آخر هستم.
چو من دیگر نباشد در معانی
ندارم در همه آفاق ثانی
هوش مصنوعی: وقتی من دیگر در این دنیا نباشم، هیچ چیز در تمام جهان ارزشی نخواهد داشت.
چو من امروز در سرّ اناالحق
که دارد در معانی راز مطلق
هوش مصنوعی: امروز من در حال تجربه مفهوم عمیق و فراتر از کلمات "من همان حق هستم" هستم که در آن معنای مطلق و رازهای بزرگ نهفته است.
منم امروز راز یار گفته
حقیقت قصّهٔ بسیار گفته
هوش مصنوعی: امروز من داستان واقعی عشق را که رازی از یار است، بیان می‌کنم.
بسی گفتستم از اسرار تحقیق
که تا دیدستم از دلدار توفیق
هوش مصنوعی: من بارها درباره رازهای جستجو و تحقیق صحبت کرده‌ام، اما تنها زمانی موفق شدم که دلدار را دیدم.
مرا توفیق اینجا هست ازدوست
که یکی کردهام هم مغز با پوست
هوش مصنوعی: من به برکت دوستی که دارم، موفقیت و توانایی لازم را در اینجا پیدا کرده‌ام، زیرا من درون و ظاهر خود را یکی کرده‌ام.
همه اسرارها کردیم تکرار
اگر خوانی یقین یابی ز گفتار
هوش مصنوعی: ما تمامی رازها را بارها تکرار کردیم؛ اگر به آن‌ها گوش دهی، به حقیقت گفته‌ها پی خواهی برد.
دمی در این کتاب از جان نظر کن
دل وجان زین سخنها با خبر کن
هوش مصنوعی: لحظه‌ای به این کتاب توجه کن و از آن جان بگیر، دل و جان را با این گفته‌ها آشنا کن.
ببین تا خود چه چیز است این کتابت
که تا آئی برون از این حجابت
هوش مصنوعی: نگاه کن ببین این کتابی که نوشته‌ای چه خاصیتی دارد که وقتی از این پرده و حجاب خارج شوی، چه تحولاتی در تو رخ خواهد داد.
چو برخوانی جواهر ذاتم ای دوست
بدانی بیشکی چون جملگی پوست
هوش مصنوعی: وقتی که به من توجه کنی و عمق وجودم را بشناسی، متوجه می‌شوی که من فقط ظاهر نیستم و درونم ارزش‌های بیشتری دارد.
چو برخوانی جواهرنامهٔ من
ترا اسرار کلّی گشت روشن
هوش مصنوعی: وقتی که جواهرنامه‌ام را بخوانی، تمام رازهای بزرگ برایت روشن می‌شود.
چو برخوانی جواهرنامهٔ یار
ترا اندر درون اید بدیدار
هوش مصنوعی: وقتی جواهرنامهٔ محبوبت را بخوانی، او در درونت ظاهر می‌شود و به دیدارت می‌آید.
چو برخوانی شوی در عشق واصل
ترا مقصود کل آید بحاصل
هوش مصنوعی: وقتی که به عشق دعوت شوی و در آن غرق گردی، به تمام خواسته‌ها و آرزوهای خود خواهی رسید.
چو برخوانی بدانی راز جمله
تو باشی آنگهی اعزاز جمله
هوش مصنوعی: وقتی که تو بخوانی و بفهمی، آنگاه خواهی دانست که همه چیز به تو بستگی دارد و تو در واقع با ارزش و محترم هستی.
هر آنکو این کتب بر خواند از جان
حقیقت جانش گردد دید جانان
هوش مصنوعی: هر کسی که این نوشته‌ها را مطالعه کند و با تمام وجود به آن‌ها توجه کند، حقیقت را درک کرده و به عشق واقعی دست پیدا خواهد کرد.
هر آنکو این کتب را باز بیند
بخواند در درون او راز بیند
هوش مصنوعی: هر کسی که این کتاب‌ها را ببیند و بخواند، در درون او رازهایی نهفته است که آشکار می‌شود.
اگر مرد رهی بنگر کتابم
کز این اسرارها من بی حجابم
هوش مصنوعی: اگر تو مردی در سفر و راهم، نگاهی به کتابم بینداز که در آن با کمال شجاعت از تمام رازها و اسرار زندگی صحبت کرده‌ام.
حجابم رفته است این دم در اینجا
که دارم در یقین این دم در اینجا
هوش مصنوعی: در این لحظه که من به یقین می‌دانم، پرده‌های پنهانی از میان رفته و من به وضوح در اینجا حضور دارم.
در این اسرارهای برگزیده
که وصل آن به جز احمد ندیده
هوش مصنوعی: این اسرار ویژه‌ای که در اینجا به آن اشاره شده، تنها برای احمد قابل درک و دسترسی است و هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند به آن برسد.
مرا روشن شد اینجا بعد منصور
بخواهم ماند من تا نفخهٔ صور
هوش مصنوعی: در اینجا برایم روشن شد که بعد از منصور، می‌خواهم بمانم تا روزی که صور دمیده شود.
کتابم بیشکی اسرار جانست
در او سرّ حقیقت کل عیانست
هوش مصنوعی: کتاب من پر از رازهای زندگی است و در آن حقیقت جامع و کل به وضوح آشکار است.
عیان شد جملهٔ اسرارم اینجا
یقین شد بیشکی از یارم اینجا
هوش مصنوعی: تمام رازهای من در اینجا نمایان شد و به وضوح ثابت شد که اینجا از جانب محبوبم است.
همه سرّ عیان بالا بدیدم
در اینجا خویشتن یکتا بدیدم
هوش مصنوعی: در اینجا همه اسرار واضح و آشکار را مشاهده کردم و در عین حال خودم را به‌تنهایی و یکتا دیدم.
منم اسرار دان در عشق امروز
میان سالکان در عشق پیروز
هوش مصنوعی: من دانشمند عشق هستم و امروز در میان عارفان، پیروزمندانه است.
ز وصل جان جان دیداردارم
از ان دیدار من اسرار دارم
هوش مصنوعی: من به خاطر وصالی که با تو دارم، جانم را می‌بینم و از آن دیدار، رازهایی در دل دارم.
چو میبینم همه دیدار جانان
همی گویم همه اسرار جانان
هوش مصنوعی: هرگاه که دیدار محبوب را می‌بینم، به یاد همه رازهای او می‌افتم و درباره‌اش سخن می‌گویم.
چو میبینم همه نور خدائی
مرا زانست اینجا روشنائی
هوش مصنوعی: هنگامی که به روشنی و زیبایی‌های اطرافم نگاه می‌کنم، متوجه می‌شوم که این نور از وجود خداوند سرچشمه می‌گیرد و همین موضوع است که به من آرامش و روشنایی می‌بخشد.
چو میبینم همه نور تجلّی
از آنم روشنست دیدار مولی
هوش مصنوعی: وقتی به زیبایی و روشنایی وجود مولای خود نگاه می‌کنم، همه چیز برایم پر از نور و روشنی است.
چو نور یار در جانم عیانست
از آن پرنورم این شعر و بیان است
هوش مصنوعی: نوری که از وجود یار در وجودم می‌تابد، سبب روشنی و درخشندگی شعرا و کلامم شده است.
چو نور یارم اندر اندرونست
مرا در هر معانی رهنمونست
هوش مصنوعی: همچون نوری که در دل من است، در هر مفهومی مرا هدایت می‌کند.
چو نور یارم اینجا هست دیدار
همه درنور جانان ناپدیدار
هوش مصنوعی: وقتی که نور یارم اینجا حضور دارد، تمام دیدارها در نور محبوبم ناپدید می‌شوند.
چو نور یارم اینجا هست تحقیق
مرا از نور او اینجاست توفیق
هوش مصنوعی: در این دنیا، وجود یارم مانند نوری است که مرا هدایت می‌کند و موفقیت من نیز از نور او ناشی می‌شود.
چو نور یار اینجاگاه دارم
از آن دائم دلی آگاه دارم
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوید که مانند نوری که از یار می‌تابد، من همیشه در این مکان حضور دارم و از این نور دائماً آگاهی قلبی دارم.
منم اکنون شده آگاه جانان
سپرده اندر اینجا راز جانان
هوش مصنوعی: اکنون من آگاه شدم که دلبر چه رازی را در اینجا پنهان کرده است.
منم آگاه از اسرار بیچون
که میگویم همی اسرار بیچون
هوش مصنوعی: من به رازهای غیرقابل توصیف آگاه هستم، به همین دلیل این اسرار را بیان می‌کنم.
منم آگاه دانایم حقیقت
سپردستم یقین راه شریعت
هوش مصنوعی: من آگاه و دانا هستم و حقیقت را شناخته‌ام و یقین دارم که راه شریعت را باید دنبال کرد.
بمعنی اندر اینجایم سخنگوی
بمعنی بردهام در هر سخن گوی
هوش مصنوعی: من در اینجا هستم تا سخن بگویم، و هر چیزی که بگویم نمایانگر اندیشه‌ها و احساسی است که در دل دارم.
سخن از من بمانده یادگارم
که در معنی حقیقت بود یارم
هوش مصنوعی: باقی‌مانده سخن من، یادگاری است که در عمق خود، حقیقتی را به تصویر می‌کشد و این حقیقت، همراه من بوده است.
من آن سیمرغ قاف قرب هستم
که بر منقار قاف اینجا شکستم
هوش مصنوعی: من همان سیمرغی هستم که در وادی قربت و نزدیکی خداوند قرار دارم و بر نوک قاف، که نشانه‌ای از مقام بلند من است، به زمین افتاده‌ام.
من آن سیمرغ اندر قاف قربت
که دارم بیشکی دیدار حضرت
هوش مصنوعی: من همان پرنده افسانه‌ای هستم که در بالاترین نقطه دوری قرار دارم و با وجود دوری، دیدار آن معصوم را در دل دارم.
چو من دیگر نیاید سوی دنیا
که هستم در عیان دیدار مولا
هوش مصنوعی: وقتی من دیگر به دنیا برنمی‌گردم، چون در حال حاضر در دیدار خداوند هستم.
زهی عطّار کز سرّ حقیقت
همه اسرار شد مر دید دیدت
هوش مصنوعی: عطار چه ستودنی است که از عمق حقیقت، تمامی رازها را به تصویر کشیده و با دقت و بینش خود، آنها را نمایان کرده است.
زهی عطّار کز دیدار دلدار
دمادم میفشانی درّ اسرار
هوش مصنوعی: ای شاعر بزرگ، تو با هر بار دیدار معشوق، گوهرهای پنهان از رازهای عاشقانه را به زیبایی بیان می‌کنی.
ترا زیبد که گفتی جوهر ذات
نموده اندر اینجا سرّ آیات
هوش مصنوعی: تو شایسته‌ای که گفتی حقیقت وجودی خود را در اینجا به راز آیات تبدیل کرده‌ای.
نمودی وصل جانان در یقین تو
میان سالکان پیش بین تو
هوش مصنوعی: تو در میان سالکان، یقین خود را به وصال محبوب نشان دادی.
حقیقت پیش بین سالکانی
که داری اصل در قرب معانی
هوش مصنوعی: حقیقت برای افرادی که در مسیر سیر و سلوک هستند و دارای اصالت در نزدیک شدن به معانی عمیق، روشن و آشناست.
زهی اسرار دانِ یار امروز
ز روی دوست برخوردار امروز
هوش مصنوعی: ای کاش امروز از دلایلی که دوست به ما نشان می‌دهد، بهره‌مند شویم و به رازهای عمیق‌تری پی ببریم.
بَرِ معنی تو خوردستی در اینجا
حقیقت جوهر هستی در اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان، تو به دنبال حقیقتی هستی که جوهر وجود را در بر دارد.
بَرِ معنی تو خوردی در بر شاه
حقیقت برگشادستی در شاه
هوش مصنوعی: تو به حقیقت و معنای عمیق خود پرداخته‌ای و در درگاه واقعیت، دروازه‌ای را گشوده‌ای.
ثنایت برتر ازحدّ و سپاس است
که جان پاکت اکنون حق شناس است
هوش مصنوعی: حمد و ستایش تو فراتر از هر حدی است، زیرا روح پاکت اکنون شایسته قدردانی و شناخت است.
شناسای حقی در دار دنیا
حقیقت دیدهٔ دیدار مولا
هوش مصنوعی: بازشناسی واقعیات در این دنیای فانی، تنها با نگریستن به حقیقت وجود خداوند ممکن است.
شناسای حقی در هر دو عالم
کز او میگوئی اینجاگه دمادم
هوش مصنوعی: شناسای واقعی در هر دو جهان وجود دارد، که از او می‌گویند و همیشه در حال حضور است.
شناسای حقی در جوهر عشق
توئی اندر زمانه رهبر عشق
هوش مصنوعی: تو در دل و روح عشق، شناخته شده‌ای و در این دنیا، رهبری عشق را بر عهده داری.
توئی امروز اندر عشق رهبر
توئی در گفتن اسرار جوهر
هوش مصنوعی: امروز تو در عشق الگو و راهنما هستی و در بیان رازهای عمق وجود، پیشتاز هستی.
توئی امروز دید شاه دیده
دو عالم نقش الاّ اللّه دیده
هوش مصنوعی: امروز تو شاهدی که شاه، نگاه دو جهان را فقط بر نقش خداوند متمرکز کرده است.
توئی امروز در معنی یگانه
دم منصور داری در زمانه
هوش مصنوعی: امروز تو در مفهوم یکتایی هستی، همان‌طور که منصور در زمان خود، در سخن و عمل یگانه بود.
توئی منصور ثانی در یکی تو
دم او یافتستی بیشکی تو
هوش مصنوعی: تو همچون منصور دوانی هستی و در یک جا به روح او پی برده‌ای، بدون شک تو این را درک کرده‌ای.
توئی منصور اسرار حقیقت
دم کلّی زده اندر شریعت
هوش مصنوعی: تو رازهای حقیقت را به خوبی درک کرده‌ای و در مسیر دین و شریعت حرکت می‌کنی.
توئی منصور اکنون راز گفته
همه در جوهر حق بازگفته
هوش مصنوعی: تو اکنون مانند منصور، حقایق و رازهای عمیق را به روشنی بیان کرده‌ای.
توئی منصور هستی جوهر الذّات
بتو محتاج گشته جمله ذرّات
هوش مصنوعی: تو خود بزرگی و جوهر اصلی هستی و همه ذرات عالم به تو نیاز دارند.
توئی منصور عصر آفرینش
بتو روشن حقیقت نور بینش
هوش مصنوعی: تو در عصر آفرینش همچون منصور هستی، تو حقیقت را به روشنی می‌بینی و دارای بصیرت هستی.
توئی اسرار دان با حال بیچون
که داری از یقین دیدار بیچون
هوش مصنوعی: تو با درکی عمیق و بدون شک و تردید به حقایق آشنا هستی و از یقین و باور واقعی به زیبایی‌ها و معانی پنهان زندگی برخوردار می‌باشی.
حقیقت هر که جان اینجا بیابد
حقیقت جان جان پیدا بیابد
هوش مصنوعی: هر کس که در اینجا به حقیقت دست یابد، حقیقت وجود او نیز شکوفا خواهد شد.
چو جانانست درما رخ نموده
کنون اینجا رخ فرّح نموده
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی اکنون در اینجا آشکار شده، همان‌طور که جانان (عشقی خاص) در دل ما جلوه‌گر است.
مرا جانان جان واصل نمودست
که مقصودم عیان حاصل نمودست
هوش مصنوعی: معشوق من، جانم را به حقیقت رسانده است و اکنون اهداف و خواسته‌هایم به وضوح تحقق یافته‌اند.
مرا جانان چنان کردست مشهور
یقین دانستم اینجا راز منصور
هوش مصنوعی: محبوب من به گونه‌ای مرا معروف کرده است که به طور حتم دریافتم اینجا راز منصور است.
مرا آن راز پیدا شد بعالم
نمودستم از آن سرّ دمادم
هوش مصنوعی: من به یک حقیقتی پی بردم و آن را به جهانیان نشان دادم، از آن راز همچنان در حال گفتن و نشان دادن هستم.
حقیقت دم شد و همدم نماندست
وجود عالم و آدم نماندست
هوش مصنوعی: حقیقت ظهور کرد و هیچ دوستی باقی نماند. وجود عالم و انسان دیگر وجود ندارد.
بصورت محو معنی رهبرستی
نخواهم کرد اینجا بت پرستی
هوش مصنوعی: من در اینجا به پرستش بت‌ها نمی‌پردازم، و نمی‌خواهم فقط به ظواهر و معنای سطحی اشاره کنم.
چو ابراهیم گشتم بت شکن من
یقین دارم وجود جان و تن من
هوش مصنوعی: من مانند ابراهیم، بت‌شکن شده‌ام و به یقین ایمان دارم که وجود روح و جسم من حقیقی است.
تن و جانم یکی اندر یکی است
دلم دیدار جانان بیشکی است
هوش مصنوعی: تن و جانم به هم پیوسته است و دل من بیش از هر چیز دیگری longing دیدار محبوبم است.
تن اینجا جانست بس مر تن نباشد
حدیث عشق بس در من نباشد
هوش مصنوعی: بدن در اینجا به معنای روح و زندگی است، بنابراین در واقعیت بدنی وجود ندارد. سخن گفتن از عشق نیز زمانی ممکن است که در درونم عشق واقعی نباشد.
من اینجا نیستم بود خدایم
یکیام در یکی من نی جدایم
هوش مصنوعی: من اینجا نیستم و وجودم خدایان را در خود دارم. من یکی هستم و جدایی بین ما وجود ندارد.
من اینجا نیستم چون جملگی اوست
حقیقت بود خود دانم که کل اوست
هوش مصنوعی: من اینجا نیستم زیرا تمام حقیقت اوست و می‌دانم که همه چیز از آن اوست.
من اینجا این زمان معشوق جانم
که جان را بیشکی راز نهانم
هوش مصنوعی: من در این لحظه معشوق زندگی‌ام هستم و این راز پنهانی است که روح مرا به خود جذب کرده است.
من اینجا یافمت سرّ کماهی
حقیقت دید دیدار الهی
هوش مصنوعی: من در اینجا راز حقیقی را پیدا کردم، همان‌طور که در آینه به دیدار خداوند می‌نگریستم.
من اینجا یافتم اعیان آن ذات
که تابانست اندر جمله ذرّات
هوش مصنوعی: من در اینجا حقیقت آن وجود را یافتم که در تمام ذرات عالم درخشانی دارد.
نظر کردم در آخر باز دیدم
ز هر ذرّات اینجا راز دیدم
هوش مصنوعی: نگاهی به اطرافم انداختم و در نهایت متوجه شدم از هر ذره‌ای که در اینجا وجود دارد، یک راز نهفته است.
نظر کردم که عطّار است پویان
بهر جانب کمال عشق جویان
هوش مصنوعی: نگاهی به اطراف کردم و دیدم که عطّار در حال حرکت است. او به سمت‌های مختلف می‌رود تا به کمال عشق برسد.
کمال عشق می عطّار جوید
از آن اینجا همه اسرار گوید
هوش مصنوعی: عشق کامل را عطار جستجو می‌کند و به همین دلیل، در این مکان همه رازها را بیان می‌کند.
کمال عشق میجستم بهر راه
رسیدم این زمان اندر بر شاه
هوش مصنوعی: من جستجوی کمال و کامل‌ترین عشق را می‌کردم و برای رسیدن به آن، در مسیرها قدم می‌زدم، اکنون در کنار پادشاه قرار گرفته‌ام.
کمال عشق میجستم بهر راز
که تا دیدم کمال جاودان باز
هوش مصنوعی: در جستجوی کمال عشق بودم تا اینکه راز جاودانی را دیدم که خود کمال است.
کمال جاودانم هست حاصل
شدم اندر کمال عشق واصل
هوش مصنوعی: من به کمالی ابدی دست یافته‌ام که این کمال در عشق واقعی حاصل شده است.
کمال عشق اینجا بازدیدم
ز هر ذرّات اینجا راز دیدم
هوش مصنوعی: عشق به اینجا رسیده که از هر ذره و نقطه به راز و حقیقتی دست یافته‌ام.
ز خود دریافتم اسرار بیچون
بدیدم در درون دیدار بیچون
هوش مصنوعی: از خود مطلع شدم به رازهایی که هیچ محدودیتی ندارند و در درون خودم، دیدارهایی را تجربه کردم که نیز هیچ قید و شرطی نداشتند.
ز خود دریافتم سرّی از آن باز
منم در جزو و کل انجام و آغاز
هوش مصنوعی: از خودم یک راز فهمیدم، که من در همه چیز، هم در جزء و هم در کل، هم در آغاز و هم در پایان، وجود دارم.
ز خود میبگذرم دیگر دمی من
که به از خود نیابم همدمی من
هوش مصنوعی: من از خودم عبور می‌کنم، چرا که به هیچ چیزی بهتر از خودم نمی‌توانم دست یابم که با آن همراه باشم.
ز خود به همدمی دیگر که یابم
که یک ساعت بنزد او شتابم
هوش مصنوعی: من به دنبال رفیقی هستم که بتوانم یک ساعت نزد او بگذرانم و از خودم جدا شوم.
ز خود به همدمی هم خویش دیدم
که اسرار همه در خویش دیدم
هوش مصنوعی: من در تنهایی خودم به همدمی از وجود خویش رسیدم که رازهای بسیاری را در درون خود احساس کردم.
ز خود به همدمی میجُست عطّار
خودی خود ز خود کرد او بدیدار
هوش مصنوعی: عطار در جستجوی همراهی از خود، به درون خویش نگریسته و خود را به دیداری از ذات خود رسانده است.
ز خود به میندانم هیچ ذرّات
که چون جمله منم در عین آیات
هوش مصنوعی: از خود، هیچ ذره‌ای نمی‌دانم، چرا که در واقع تمام این ذرات مانند من هستند و در درون نشانه‌های وجود قرار دارند.
به از من کیست ذات لامکانی
کز او دارم همه شرح و معانی
هوش مصنوعی: بهتر از من کیست که ذات بی‌مکانی دارد و من از او همه توضیحات و معانی را می‌گیرم؟
به از من جمله ذرّاتست در وصل
که ایشانند با من جمله در وصل
هوش مصنوعی: بهتر از من، تمام ذرات وجود دارند که در ارتباط با من هستند و همه آن‌ها نیز در این وصال با من به یکجا تجمع کرده‌اند.
مگو عطّار خود را به ز هر کس
که این نکته در اینجا مر ترا بس
هوش مصنوعی: نگو که من از عطّار برترم، زیرا این نکته فقط متعلق به توست و برای تو کافی است.
تو خود را کمترین جملگی گوی
کز این جاگه بری در جملگی گوی
هوش مصنوعی: خود را کوچکترین و ناچیزترین دانسته و در برابر دیگران سخن بگو، زیرا از این مکان به سوی همه چیز حرکت خواهی کرد.
تو خود را کمترین کن پیش جمله
چو هستی عین پیش اندیش جمله
هوش مصنوعی: خود را در برابر دیگران کوچک و کم اهمیت بدان، مانند موجودات دیگر که در برابر اندیشه‌های بزرگ، خود را بی‌اهمیت می‌یابند.
اگر خود کمترین دانی در اسرار
ترا باشد حقیقت عین دیدار
هوش مصنوعی: اگر خودت از اندک دانسته‌هایت خبر داشته باشی، در آن صورت حقیقت را به وضوح خواهی دید.
هر آنکو خویشتن گم دید پیشست
وگرنه کفر او در عین کیش است
هوش مصنوعی: هر کسی که خود را در پیش خداوند گم کرده ببیند، در واقع کفر او در دل ایمانش نهفته است.