گنجور

بخش ۴۴ - در صفات جان و دل گوید

تعالی اللّه که بیمثل و صفاتند
حقیقت هر دو در دیدار ذاتند
تعالی اللّه که هر دو در یکیاند
ابا عطّار جانان بیشکیاند
تعالی اللّه که هر دو آفتابند
که با ذرّات اندر نور تابند
تعالی اللّه دو دیدار نمودار
حقیقت در حقیقت صاحب اسرار
تعالی اللّه نور لایزالند
کنون اندر تجلّی جلالند
تعالی اللّه از این جوهر پاک
که اندر آب و ریح و نار در خاک
نمودند و حقیقت یار گشتند
ز شاخ عمر برخوردار گشتند
بسی اسرار دل دارم که گویم
نمیدانم ز معنی با که گویم
بسی اسرار دل گفتیم اینجا
دُرِ اسرار بر سُفتیم اینجا
بسی اسرار جان اینجا نمودیم
دَرِ معنی بیکباره گشودیم
کنون هر کو در این منزل درآید
یقین از عشق سرّ جوهر آید
ازاین اسرارهای جوهر الذّات
حقیقت با خبر گشتند ذرّات
از این اسرارها اسرار بین کیست
حقیقت همچو ما یک یار بین کیست
که برخوردار این دیدار گردد
که بود او بکلّی یار گردد
در این بحر پر از جوهر که جانست
که اینجا در یقین جوهر عیانست
که را زهره است تا جوهر ستاند
در این دریای او غرقه نماند
که را زهره است از این دریای اعظم
که یک دم با تو جوهر برکشددم
عجب بحریست من ملّاح اویم
یقین جسمست من ارواح اویم
مرا این بحر کل آمد میسّر
کز اینجا یافتم هر لحظه جوهر
مرا این بحر کل آمد بدیدار
حقیقت زوست پیدا جوهر یار
مرا این جوهر کل راه دادست
مرا این جوهر اینجا شاه دادست
در این بحرم یکی جوهر پدیدست
درونم بیشک از بیرون پدیدست
از آن جوهر چو رهبر یافتستم
ز رهبر عین جوهر یافتستم
کنون چون جوهرم در دست افتاد
مرا جوهر عجب در دست افتاد
همی خواهم که آن کلّی ببینند
کسانی کز عیان صاحب یقینند
مراجوهر بدست اینجا خریدار
نمییابم کسی کآید پدیدار
مرا بستاند این جوهر ز خود باز
که تا گردم یقین بیجان و تن باز
چو این جوهر مرا دادند آخر
مرا کردند این اسرار ظاهر
حقیقت جوهر منصور دارم
از آن دائم حضور ونور دارم
حضورم بیخودی اکنون بدیدست
درونم بیشک از بیرون بدیدست
حضوری یافتم از دید جوهر
که پیشم شبنمی دریای اخضر
بود زیرا که دارم قربت دوست
حقیقت عین ذات و رفعت دوست
ز جانان هم بجانان راه دارم
ز جانان هر دل آگاه دارم
دلم آگاه بود آگاه تر شد
حقیقت سر از آن آگاه تر شد
دلم آگاه شد از راز جانم
حقیقت یافت وصل اندر نهانم
دلم این دم حقیقت جوهر اوست
که جمله پیش او دیدار نیکوست
دلم یار است و جان دیدار باشد
از آن دل دائما با یار باشد
که جان هم واصل و دل هست واصل
یقین مقصود هر دو گشته حاصل
کنون هم وصل هر دو آشکارست
حقیقت هر دو در دیدار یارست
کسی دیدست جان مانند اوّل
بشد دل نیز در آخر معطّل
دل وجانست هر دوجوهر ذات
حقیقت نقش کرده جمله ذرّات
همه ذرّات با ایشان یکیاند
کنون در وصل جانان بیشکیاند
ابا عطّار اینجا آشنااند
حقیقت جمله در دید خدااند
ابا عطّار اینجا هم جلیسند
یکی با جوهر جانان نفیسند
چو جان اصلست از جانان که جانان
که جان گوید ترا اسرار پنهان
چو جان اصلست از جانان خبردار
چو من پیوسته در جانان پدیدار
چو جان اصلست با جان آشنا شو
چو با جان آشنا گشتی خدا شو
چو باجان آشنا گشتی بیندیش
حجاب و پردهها بردار از پیش
چو با جان آشنا گشتی بتحقیق
ز جانت بود تاوان لحظه توفیق
چو با جان در یکی دیدی در اشیا
تو باشی در نهان پرده پیدا
بجز جانان اگر مردی یقینی
مبین چیزی اگر مردی نه بینی
بجز جانان مبین اکنون چو عطّار
حقیقت جان ز دید او نگهدار
بجز جانان مبین در هیچ رویت
که او اینجاست اندر گفتگویت
بجز جانان اگر تو راز دانی
که هم هیلاج خود را باز دانی
چو جانانست با تونیست اسرار
حقیقت جان ز دید او نگهدار
ز جانان گوی از جانان حقیقت
همه هیلاج آنگه دید دیدت
فنا کن آن زمان خود را تو در وی
یکی شو هان یکی در دید لاشی
فنا کن خرقهٔ خود در بر دوست
برون آور حقیقت مغز از پوست
فنا کن بود خود تا بود گردی
که اندر بود کل معبود گردی
فنا کن مغز را و پوست بگذار
بجز اسرار دید دوست مگذار
فنا کن خویشتن عطّار در جان
که اسراری تو مر اسرار در جان
در این سرّ فنا عطّار افتاد
یقین گفتار من با یار افتاد
مرا گفتار از یاراست هر دم
کز او هر لحظه دیدارست خرّم
سخن در بیخودی میگویم اکنون
ز جانان وصل کل میجویم اکنون
سخن در وصل کل هیلاج افتاد
از آن گفتار با حلاّج افتاد
سخن در وصل کل اینجا نمایم
ز ذات کل بیان پیدا نمایم
اگرچه این زمان افتادهام دوست
بیکباره خدائی نیستم پوست
همه اندر یکی در عین منزل
حقیقت در یقین هستند واصل
همه یارند لیکن جمله بی یار
همه دیدار او راناپدیدار
همه یارند و در دنیا ندانند
یقین این نیز در عقبی نمایند
دراینجا وصل جانان دست دادست
غنیمت دان که جانان دست دادست
در اینجا وصل جانانست دریاب
گلت خورشید تابانست دریاب
در ایجا وصل جانان یافتستی
چرا جان و دلت بشتافتستی
در اینجا وصل معشوقست پیدا
همه از بهر این در شور و غوغا
همه در شور و در سودای دنیا
فتاده جمله در غوغای دنیا
وصال اینجاست مر صاحبدلان را
که پیش از مرگ بیند جان جان را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تعالی اللّه که بیمثل و صفاتند
حقیقت هر دو در دیدار ذاتند
هوش مصنوعی: عظمت خداوند به گونه‌ای است که مانند و همتایی ندارد و صفات او نیز همگی حقیقت دارند. در ملاقات با ذات الهی، هر دو (صفات و حقیقت) یکی می‌شوند.
تعالی اللّه که هر دو در یکیاند
ابا عطّار جانان بیشکیاند
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ است که هر دو (خالق و مخلوق) در حقیقت یکی هستند. بدون شک، جان عاشق و معشوق واحد است.
تعالی اللّه که هر دو آفتابند
که با ذرّات اندر نور تابند
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ است که هر دو نور، مانند خورشید درخشان‌اند و در کنار ذرات نوری می‌درخشند.
تعالی اللّه دو دیدار نمودار
حقیقت در حقیقت صاحب اسرار
هوش مصنوعی: خداوند دو بار پرده از حقیقت برداشت و جلوه‌هایی از رازهای عمیق و نهفته را به نمایش گذاشت.
تعالی اللّه نور لایزالند
کنون اندر تجلّی جلالند
هوش مصنوعی: خداوند نور بی‌پایانی است که همواره تجلی جلال او در حال حاضر مشهود است.
تعالی اللّه از این جوهر پاک
که اندر آب و ریح و نار در خاک
هوش مصنوعی: خداوند تعالی از این ماده خالص و پاک، که در آب، باد و آتش و خاک وجود دارد.
نمودند و حقیقت یار گشتند
ز شاخ عمر برخوردار گشتند
هوش مصنوعی: آنها ظاهر شدند و به حقیقت نزدیک شدند و از عمر خود بهره‌مند شدند.
بسی اسرار دل دارم که گویم
نمیدانم ز معنی با که گویم
هوش مصنوعی: من رازهای زیادی در دل دارم که می‌خواهم بیان کنم، اما نمی‌دانم این معانی را باید با چه کسی در میان بگذارم.
بسی اسرار دل گفتیم اینجا
دُرِ اسرار بر سُفتیم اینجا
هوش مصنوعی: ما در اینجا بسیاری از رازهای دل را بازگو کردیم و گنجینه‌ای از اسرار را جمع‌آوری کردیم.
بسی اسرار جان اینجا نمودیم
دَرِ معنی بیکباره گشودیم
هوش مصنوعی: ما در اینجا بسیاری از رازهای دل را آشکار کردیم و ناگهان وارد دنیای معنا شدیم.
کنون هر کو در این منزل درآید
یقین از عشق سرّ جوهر آید
هوش مصنوعی: اکنون هر کس که وارد این مکان شود، به طور قطع از عشق راز و حقیقتی را به دست خواهد آورد.
ازاین اسرارهای جوهر الذّات
حقیقت با خبر گشتند ذرّات
هوش مصنوعی: ذرات جهان از اسرار وجود و ماهیت واقعی چیزها آگاه شدند.
از این اسرارها اسرار بین کیست
حقیقت همچو ما یک یار بین کیست
هوش مصنوعی: این شعر به جستجوی حقیقت و شناختی عمیق از رازهای وجود اشاره دارد. گویا شاعر می‌خواهد بگوید که در میان تمامی این اسرار و رازها، آیا کسی مثل ما وجود دارد که بتواند حقیقت را درک کند و یاری برای شناخت آن باشد؟ این احساس تنهایی و نیاز به همراهی در کشف حقیقت، حس شاعر را منتقل می‌کند.
که برخوردار این دیدار گردد
که بود او بکلّی یار گردد
هوش مصنوعی: کسی که از این ملاقات بهره‌مند شود، همان کسی است که تماماً دوست می‌گردد.
در این بحر پر از جوهر که جانست
که اینجا در یقین جوهر عیانست
هوش مصنوعی: در این دریای سرشار از حقیقت، تنها جان است که در اینجا به وضوح خود را نشان می‌دهد.
که را زهره است تا جوهر ستاند
در این دریای او غرقه نماند
هوش مصنوعی: کدام یک از انسان‌ها توانایی این را دارد که از این دریا، که پر از عمق و mysteries است، اصل و جوهر را بگیرد و در آن غرق نشود؟
که را زهره است از این دریای اعظم
که یک دم با تو جوهر برکشددم
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند از این دریاى وسیع و بزرگ، این‌گونه با تو ارتباط برقرار کند و لحظه‌ای جوهر وجودش را نمایان کند؟
عجب بحریست من ملّاح اویم
یقین جسمست من ارواح اویم
هوش مصنوعی: عجب دریا پرعمق و وسیعی است و من در آن ملّاح و کشتی‌رانم. به طور یقین می‌گویم که جسم من در این دریا وجود دارد، اما روح من به آن‌جا متعلق است.
مرا این بحر کل آمد میسّر
کز اینجا یافتم هر لحظه جوهر
هوش مصنوعی: این دریا به من کمک کرده تا در هر لحظه به ارزش و حقیقتی دست پیدا کنم.
مرا این بحر کل آمد بدیدار
حقیقت زوست پیدا جوهر یار
هوش مصنوعی: این دریا به من نشان داد که حقیقتی در آن وجود دارد و جوهر دوست نیز از همان جا پیدا می‌شود.
مرا این جوهر کل راه دادست
مرا این جوهر اینجا شاه دادست
هوش مصنوعی: این جوهر به من راهنمایی کرده و به من عزت بخشیده است.
در این بحرم یکی جوهر پدیدست
درونم بیشک از بیرون پدیدست
هوش مصنوعی: در این دریا یک گوهر وجود دارد و یقیناً درون من چیزی هست که از بیرون به وجود آمده است.
از آن جوهر چو رهبر یافتستم
ز رهبر عین جوهر یافتستم
هوش مصنوعی: وقتی به اصل و ماهیت چیزها پی بردم، به درک عمیق‌تری از ریشه و منبع آن‌ها دست یافتم.
کنون چون جوهرم در دست افتاد
مرا جوهر عجب در دست افتاد
هوش مصنوعی: حالا که من به دست دیگران سپرده شدم، چیزی شگفت‌انگیز و ارزشمند به دستم رسیده است.
همی خواهم که آن کلّی ببینند
کسانی کز عیان صاحب یقینند
هوش مصنوعی: من می‌خواهم آن حقیقت کلی را ببینند افرادی که از تجربیات واقعی و مشهود به یقین رسیده‌اند.
مراجوهر بدست اینجا خریدار
نمییابم کسی کآید پدیدار
هوش مصنوعی: در این مکان، من نتوانستم کسی را پیدا کنم که به دنبال جواهر باشد و خریدار آن باشد.
مرا بستاند این جوهر ز خود باز
که تا گردم یقین بیجان و تن باز
هوش مصنوعی: این جوهر مرا جدا می‌کند از خودم، تا اینکه بی‌جان و بی‌تن شوم و به حقیقت پی ببرم.
چو این جوهر مرا دادند آخر
مرا کردند این اسرار ظاهر
هوش مصنوعی: وقتی که این ویژگی ویژه را به من دادند، در نهایت مرا با این رازها آشنا کردند.
حقیقت جوهر منصور دارم
از آن دائم حضور ونور دارم
هوش مصنوعی: من جوهر حقیقت را دارم و همیشه در نور و آگاهی قرار دارم.
حضورم بیخودی اکنون بدیدست
درونم بیشک از بیرون بدیدست
هوش مصنوعی: حالت کنونی من بی‌دلیل است، زیرا چیزی که در درونم می‌گذرد، بی‌تردید از دنیای بیرون تأثیر گرفته است.
حضوری یافتم از دید جوهر
که پیشم شبنمی دریای اخضر
هوش مصنوعی: از طریق مشاهده جوهر، حضوری را تجربه کردم که مانند شبنم روی دریای سبز جلوه‌گری می‌کند.
بود زیرا که دارم قربت دوست
حقیقت عین ذات و رفعت دوست
هوش مصنوعی: زیرا که من نزدیکی و نزدیکی به دوست را دارم، حقیقت وجود و بلندی دوست است.
ز جانان هم بجانان راه دارم
ز جانان هر دل آگاه دارم
هوش مصنوعی: من از محبوب خود، به محبوبان دیگر نیز راه و ارتباط دارم و از محبوبم، هر دلی را مطلع کرده‌ام.
دلم آگاه بود آگاه تر شد
حقیقت سر از آن آگاه تر شد
هوش مصنوعی: دل من نسبت به حقیقت آگاه بود، اما حالا بیشتر از قبل آگاه شده است. حقیقت نیز از این آگاهی بیشتر و عمیق‌تر شده است.
دلم آگاه شد از راز جانم
حقیقت یافت وصل اندر نهانم
هوش مصنوعی: دل من به راز وجودم پی برد و به حقیقت وصالی که در درونم نهفته بود، آگاهی یافت.
دلم این دم حقیقت جوهر اوست
که جمله پیش او دیدار نیکوست
هوش مصنوعی: در این لحظه، دل من به دنبال حقیقت است و می‌بیند که همه چیز در نزد او زیبا و دل‌نشین است.
دلم یار است و جان دیدار باشد
از آن دل دائما با یار باشد
هوش مصنوعی: دل من به یار وابسته است و جانم خواهان دیدار اوست، بنابراین همیشه دلم در کنار یار قرار دارد.
که جان هم واصل و دل هست واصل
یقین مقصود هر دو گشته حاصل
هوش مصنوعی: روح و دل هر دو به حقیقت رسیده‌اند و به هدف نهایی خود دست یافته‌اند.
کنون هم وصل هر دو آشکارست
حقیقت هر دو در دیدار یارست
هوش مصنوعی: اکنون وصل و ارتباط هر دو آشکار شده است و حقیقت هر دو در نزدیکی و دیدار معشوق نمایان است.
کسی دیدست جان مانند اوّل
بشد دل نیز در آخر معطّل
هوش مصنوعی: کسی را دیدم که مانند شخص اول، دلش در پایان هم معطل مانده است.
دل وجانست هر دوجوهر ذات
حقیقت نقش کرده جمله ذرّات
هوش مصنوعی: دل و جان هر دو از جوهرهای ذات حقیقت هستند و تمام ذرات جهان این حقیقت را به تصویر کشیده‌اند.
همه ذرّات با ایشان یکیاند
کنون در وصل جانان بیشکیاند
هوش مصنوعی: همه ذرات کائنات اکنون در ارتباط با معشوق واحد هستند و در این پیوند، هیچ‌کدام از آن‌ها جدا و بی‌خبر نیستند.
ابا عطّار اینجا آشنااند
حقیقت جمله در دید خدااند
هوش مصنوعی: شاعر به ما می‌گوید که در این مکان، افرادی مانند عطار وجود دارند که به خوبی درک می‌کنند و حقیقت همه چیز را در نظر خداوند می‌بینند.
ابا عطّار اینجا هم جلیسند
یکی با جوهر جانان نفیسند
هوش مصنوعی: در این مکان، عطار نیز حاضر است و یکی از آنها با ارزش‌ترین جوهر وجود را دارد.
چو جان اصلست از جانان که جانان
که جان گوید ترا اسرار پنهان
هوش مصنوعی: روح انسان از معشوق است و این معشوق وقتی با کلمه "جان" به تو خطاب می‌کند، رازهای پنهانی را با خود به همراه دارد.
چو جان اصلست از جانان خبردار
چو من پیوسته در جانان پدیدار
هوش مصنوعی: وقتی که جان، از وجود محبوب آگاه است، من نیز همیشه در محبوب به طور واضح و نمایان هستم.
چو جان اصلست با جان آشنا شو
چو با جان آشنا گشتی خدا شو
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت خود را بشناسی و با روح خود آشنا شوی، به شناخت و ارتباط با خدا نزدیک‌تر خواهی شد.
چو باجان آشنا گشتی بیندیش
حجاب و پردهها بردار از پیش
هوش مصنوعی: وقتی که با جان خود آشنا شدی، به این فکر کن که مانع‌ها و پرده‌ها را از جلوی دیده‌ات برداری.
چو با جان آشنا گشتی بتحقیق
ز جانت بود تاوان لحظه توفیق
هوش مصنوعی: وقتی که با روح و جان خود پیوند برقرار کردی، به درستی درک خواهی کرد که هر لحظه توفیق و موفقیت تو، به خاطر جان و هستی توست و بهای آن را باید بپردازی.
چو با جان در یکی دیدی در اشیا
تو باشی در نهان پرده پیدا
هوش مصنوعی: زمانی که با جان و دل در چیزها نگریستی، ببین که در حقیقت تو در چه عمق و پنهانی وجود داری، نه تنها در ظاهر.
بجز جانان اگر مردی یقینی
مبین چیزی اگر مردی نه بینی
هوش مصنوعی: غیر از محبوب واقعی، اگر کسی را می‌شناسی، بدان که هیچ چیز قابل اطمینان نیست. اگر واقعاً کسی هستی، هیچ چیز را نمی‌بینی.
بجز جانان مبین اکنون چو عطّار
حقیقت جان ز دید او نگهدار
هوش مصنوعی: فقط به محبوب خود نگاه کن و از او غافل نشو، چرا که حقیقت وجود تو وابسته به اوست و باید از دیدن او محافظت کنی.
بجز جانان مبین در هیچ رویت
که او اینجاست اندر گفتگویت
هوش مصنوعی: به هیچ کس جز محبوب خودت نگاه نکن، زیرا او در هر گفتگویی که داری، حضور دارد.
بجز جانان اگر تو راز دانی
که هم هیلاج خود را باز دانی
هوش مصنوعی: جز معشوق، اگر کسی را بشناسی که خودت را به درستی بشناسی، آن هم می‌تواند به تو کمک کند.
چو جانانست با تونیست اسرار
حقیقت جان ز دید او نگهدار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چون محبوب و جانان تو با تو نیست، باید از دید او و حقیقت وجود او مراقبت کنی و اسرار زندگی را درک کنی. در واقع، ارتباط با او و درک عمیق از حقیقت وجود، اهمیت زیادی دارد.
ز جانان گوی از جانان حقیقت
همه هیلاج آنگه دید دیدت
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به عشق و محسوسات روحانی اشاره دارد. زمانی که از معشوق سخن می‌گویی، حقیقت عشق و زیبایی را به وضوح درک می‌کنی و تجربه می‌کنی. در واقع، این تجربه عمیق باعث می‌شود که به حقیقت وجود معشوق نزدیک‌تر شوی و به درک عمیق‌تری از آنچه که عشق واقعی است، برسی.
فنا کن آن زمان خود را تو در وی
یکی شو هان یکی در دید لاشی
هوش مصنوعی: خود را در آن لحظه فدای او کن، و به گونه‌ای با او یکی شو که در دید مردم به هیچ انگاشته نشوی.
فنا کن خرقهٔ خود در بر دوست
برون آور حقیقت مغز از پوست
هوش مصنوعی: به خودت اهمیت نده و برای دوست، تلاش کن. حقیقت درون خود را از ظاهر و ظواهر جدا کن و به عمق وجودت بپرداز.
فنا کن بود خود تا بود گردی
که اندر بود کل معبود گردی
هوش مصنوعی: خودت را فانی کن تا وجودت به خداوند نزدیک‌تر شود و به حقیقت رسیدن را تجربه کنی.
فنا کن مغز را و پوست بگذار
بجز اسرار دید دوست مگذار
هوش مصنوعی: تمام افکارت را فدای عشق و دوست‌داشتن کن و فقط ظواهر را باقی بگذار. هیچ چیزی جز رازهای وجود دوست را در دل نگه‌مدار.
فنا کن خویشتن عطّار در جان
که اسراری تو مر اسرار در جان
هوش مصنوعی: خود را در عشق عمیق گم کن تا به رازهای وجودت پی ببری و به عمق جانت دست یابی.
در این سرّ فنا عطّار افتاد
یقین گفتار من با یار افتاد
هوش مصنوعی: در این راز فنا، عطّار به یقین رسید که کلام من با معشوق محقق شد.
مرا گفتار از یاراست هر دم
کز او هر لحظه دیدارست خرّم
هوش مصنوعی: هر لحظه که به یاد یار می‌افتم، کلام او برایم خوشایند و شاداب است.
سخن در بیخودی میگویم اکنون
ز جانان وصل کل میجویم اکنون
هوش مصنوعی: اکنون بدون هیچ هشیاری و فکر کردن، صحبت می‌کنم و در جستجوی وصال محبوبم هستم.
سخن در وصل کل هیلاج افتاد
از آن گفتار با حلاّج افتاد
هوش مصنوعی: در بحث و گفتگو درباره پیوند و ارتباط، بلافاصله به حرف‌های حلاّج اشاره‌ای شد.
سخن در وصل کل اینجا نمایم
ز ذات کل بیان پیدا نمایم
هوش مصنوعی: من اینجا صحبت از ارتباط و وصل کلی می‌کنم و حقیقت وجود را به وضوح بیان می‌کنم.
اگرچه این زمان افتادهام دوست
بیکباره خدائی نیستم پوست
هوش مصنوعی: با اینکه در این لحظه به نظر می‌رسد که به زمین افتاده‌ام و بی‌قدر و ارزش هستم، اما هنوز هم در عمق وجودم چیزی خدایی و با ارزش دارم.
همه اندر یکی در عین منزل
حقیقت در یقین هستند واصل
هوش مصنوعی: همه در یک جا و در عین حال به حقیقت نزدیک هستند و در باور خود به آن پیوسته‌اند.
همه یارند لیکن جمله بی یار
همه دیدار او راناپدیدار
هوش مصنوعی: همه به نوعی همراه و یاور یکدیگر هستند، اما در واقع، همه بدون یار اصلی خود یعنی خدا در حال ناپدیدی هستند. کسی که همگان باید به او توجه کنند، در دیدارشان حضور ندارد.
همه یارند و در دنیا ندانند
یقین این نیز در عقبی نمایند
هوش مصنوعی: همه افراد در این دنیا با یکدیگر در ارتباط هستند، اما به راستی نمی‌دانند که در زندگی پس از مرگ، این ارتباطات و رفتارهایشان چگونه نمایان خواهد شد.
دراینجا وصل جانان دست دادست
غنیمت دان که جانان دست دادست
هوش مصنوعی: اینجا فرصتی پیش آمده که محبوب به ما نزدیک شده است. آن را غنیمت بشمارید، زیرا این فرصت برای دیدار جانان نصیب شما شده است.
در اینجا وصل جانانست دریاب
گلت خورشید تابانست دریاب
هوش مصنوعی: در اینجا، ارتباط با محبوب و معشوق وجود دارد؛ بنابراین به زیبایی و درخشش مانند خورشید توجه کن.
در ایجا وصل جانان یافتستی
چرا جان و دلت بشتافتستی
هوش مصنوعی: در اینجا که به وصال محبوب رسیده‌ای، چرا جان و دل خود را از او دور کردی؟
در اینجا وصل معشوقست پیدا
همه از بهر این در شور و غوغا
هوش مصنوعی: در اینجا حضور معشوق به وضوح احساس می‌شود و همه به خاطر این موضوع در حال شادی و هیجان هستند.
همه در شور و در سودای دنیا
فتاده جمله در غوغای دنیا
هوش مصنوعی: همه در هیجان و آرزوی دنیا گرفتار شده‌اند و در شلوغی و هیاهوی آن به سر می‌برند.
وصال اینجاست مر صاحبدلان را
که پیش از مرگ بیند جان جان را
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی در اینجا وجود دارد برای صاحبدلان که پیش از مرگ بتوانند روح خود را ببینند.