بخش ۴۳ - در صفت حال خود و شرح کتاب فرماید
نمودی واصل کون و مکانی
حقیقت شد کنون تو جان جانی
نمودی آنچه هرگز کس نگفتست
بسُفتی دُر که هرگز کس نسفتست
دُرِ معنی تو بگشادی حقیقت
که واصل کردهٔ عین طبیعت
دُرِ معنی تو بگشادی بتحقیق
ترا دادند اینجا وصل توفیق
دُرِ معنی تو بگشادی تو بگشاد
کسی دیگر چو تو در اصل بنیاد
دُرِ معنی تو بگشادی یقین باز
نمودی با همه انجام وآغاز
دُرِ معنی گشادستی یقین است
که پیدا اوّلین و آخرین است
دُر معنی کنون چون برگشادی
برمردان عالم داد دادی
جواهرنامه کردی آشکاره
ترا مر جزو و کل اینجا نظاره
چو ظاهر شد کنون اسرار جانت
بدیدار آمده راز نهانت
چنان خواهی کنون تو مست دلدار
ترا خواهد نمودن آخر کار
حقیقت ذات کلّی بی وجودت
ابی صورت عیان بود بودت
نهادستی کنون گردن بَرِ شاه
که از شاهی کنون از عیش آگاه
ترا شه عزّت اینجاگه فزودست
که اسرارت ز دید خود نمودست
در این عالم شدی ازوی سرافراز
کنون هیلاج گوی و سر برافراز
مگردان رخ ز گفتن یک زمان تو
که خواهی گشت ناگه بی نشان تو
نشان داری کنون از عشق دلدار
ترا از ذات خود کرده پدیدار
نشان داری کنون در بی نشانی
بصورت لیک پنهان از معانی
نشان داری کنون در پاکبازی
ولی باید در آخر پاکبازی
نشان داری کنون از سرّ مردان
زمانی از بلا تو رخ مگردان
نشان داری و اکنون بی نشان شو
بگو هیلاج وانگه جان جان شو
بگو هیلاج وانگه جان برافشان
دل و جان بر رخ جانان برافشان
بگو هیلاج و بنما آنگهی راز
پس آنگه قطره در دریا درانداز
بگو هیلاج را تا بیشکی تو
شوی آنگه ز بود خود یکی تو
بگو هیلاج و محو انبیا شو
حقیقت عین الاّ اللّه لا شو
بگو هیلاج نزد کار دیده
حقیقت نقطه و پرگار دیده
بگو هیلاج تا پیدا کنی یار
حجاب از پیش برگیری بیکبار
بگو هیلاج تا جانان نمائی
دگر سرّ ازل با جان نمائی
بگو هیلاج تا آگاه گردند
که بیشک هرگدائی شاه کردند
بگو هیلاج با مردان اسرار
که وصل کل از آنجا شد پدیدار
حقیقت را در آنجا فاش کن تو
در آنجا نقش خود نقّاش کن تو
در اینجا صورت و معنی برانداز
حقیقت دنیی و عقبی برانداز
برانداز آن زمان پرده ز دیدار
درون جزو و کل خود را پدیدآر
در اینجا خود پدید آور که آنی
که هم ذاتی و هم جسمی و جانی
دراینجا بود خود اظهار گردان
برافکن بود خود را یارگردان
حقیقت آنچه تو بنمودهٔ باز
دَرِ اسرار کل بگشودهٔ باز
نچندان وصف بیچون و چگونست
نمیدانند کو در اندرونست
تو دانستی کنون اسرار جانان
ترا بنموده است دیدار جانان
تو دیداری کنون ای پیر جمله
که میدانی کنون تدبیر جمله
یقینشان واصلی بنمودهٔ تو
حقیقت جزء و کل بگشودهٔ تو
اگر هیلاج خواهی گفت این بار
حجاب کفر از ایمان تو بردار
چنان گو سرّ کل در آخر ای دوست
که کلّی یک نماید مغز با پوست
چنان گو سرّ کل در آخر کار
که می هیچی نباشد جز که دیدار
چنان گو سرّ کل و صاحب راز
که یابد آخر این گم کرده را باز
چنان گو سرّ کل اندر شریعت
که بینی در شریعت دید دیدت
منه بیرون تو پای از شرع زنهار
که از عین شریعت شد خبردار
دل و جانت حقیقت در یکیاند
ز نور شرع جانان بیشکیاند
بنور شرع هر دو راه دیدند
در آخر هر دو روی شاه دیدند
تو اکنون واصل هر دو جهانی
بهر دم درجهان گوئی معانی
ببردی گوی معنی عاقبت باز
دل و جان اندر آخر عاقبت باز
دل و جان عاقبت در باز در یار
مرا جای دگر هان از بَرِ یار
ترا این درگشاد اینجایگه یار
ترا بخشیده است این پایگه یار
ندارد هیچکس امروز دلدار
چنان در بر بکام دل که عطّار
دل عطّار امروز است کل جان
حقیقت جان شده هم محو جانان
دل عطّار امروز اوفتاده است
چو خورشیدی که در روز اوفتادست
چنان در آسمان جانست گردان
بسان جوهر ذاتست رخشان
ترا این جوهر دل کن نظر باز
که کل در دل ویست و جان خبرباز
دگر با دل یقین دادست اینجا
در دل جان چو بگشادست اینجا
از آن این گنج دل پرگوهر آمد
که از صورت بیک ره بر درآمد
برون آمد یقین از جایگه او
فکندش هرچه بودش سوی ره او
دلم چون ترکِ بودِ خویش کرد است
از آن ذرّات رادر پیش کرد است
حقیقت دل نهادم بر کف دست
که جان دیدم که کل بادوست پیوست
دلم چون جان فنا را کرد آخر
تقاضا تا که باشد فرد آخر
کنون فردست جان در دل بمانده
بروی جان جان حیران بمانده
کنون فردست دل در عین جانان
که در جانست اینجاگاه پنهان
کنون فردست دل در دید دلدار
از آن یکی است در توحید دلدار
که جان در اوست او درجان نمودار
از آن هر دو بجانان ناپدیدار
بخش ۴۲ - در صفات جام عشق فرماید: بده جامی از آن جام سرانجامبخش ۴۴ - در صفات جان و دل گوید: تعالی اللّه که بیمثل و صفاتند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نمودی واصل کون و مکانی
حقیقت شد کنون تو جان جانی
هوش مصنوعی: تو ظهور کردهای و واقعیت کل جهان و مکان به حقیقت پیوسته است، اکنون تو روحی هستی که جان را زنده میکند.
نمودی آنچه هرگز کس نگفتست
بسُفتی دُر که هرگز کس نسفتست
هوش مصنوعی: تو آنچه را که هیچکس قبل از تو نگفته بود، به زیبایی بیان کردی و مانند دُرّ گرانبهایی هستی که هیچکس نتوانسته به آن آسیب برساند.
دُرِ معنی تو بگشادی حقیقت
که واصل کردهٔ عین طبیعت
هوش مصنوعی: معنای عمیق تو را به وضوح نمایش داد، زیرا تو در واقع همان حقیقت طبیعت هستی.
دُرِ معنی تو بگشادی بتحقیق
ترا دادند اینجا وصل توفیق
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، این بیت اشاره به این دارد که معنای عمیق تو را به وضوح نشان دادهاند و به خاطر این درک، تو را به اینجا و به موقعیتی خاص هدایت کردهاند که به موفقیت و وصال دست یابی.
دُرِ معنی تو بگشادی تو بگشاد
کسی دیگر چو تو در اصل بنیاد
هوش مصنوعی: معنی عمیق و ارزشی که تو به دیگران تعلیم دادی، نشان میدهد که هیچکس مانند تو نمیتواند این عمق را در آغاز و بنیاد کارش بگشاید و نشان دهد.
دُرِ معنی تو بگشادی یقین باز
نمودی با همه انجام وآغاز
هوش مصنوعی: تو با گشودن دُر معنای خود، یقیناً به همه چیز با آغاز و پایانش را نشان دادی.
دُرِ معنی گشادستی یقین است
که پیدا اوّلین و آخرین است
هوش مصنوعی: معنی حقیقی و عمیق مانند مرواریدی است که به راحتی قابل دسترسی است و به وضوح روشن است که این حقیقت، ابتدایی و پایانی ندارد.
دُر معنی کنون چون برگشادی
برمردان عالم داد دادی
هوش مصنوعی: به معنای درستی و حقیقت، هنگامی که رازها را آشکار کردی، به انسانهای بزرگ و دانا رفیق و پشتیبان شدی.
جواهرنامه کردی آشکاره
ترا مر جزو و کل اینجا نظاره
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو مانند جواهری هستی که درخشش و زیباییات آشکار است. در اینجا، همه چیز را به دقت مینگرند و به وجود تو توجه خاصی دارند.
چو ظاهر شد کنون اسرار جانت
بدیدار آمده راز نهانت
هوش مصنوعی: وقتی که رازهای پنهان وجودت آشکار میشود، به ملاقات آن میآیی.
چنان خواهی کنون تو مست دلدار
ترا خواهد نمودن آخر کار
هوش مصنوعی: اگر اکنون به دلخواه خود عمل کنی، در پایان دلدار تو به تو محبت خواهد کرد.
حقیقت ذات کلّی بی وجودت
ابی صورت عیان بود بودت
هوش مصنوعی: حقیقتی که از وجود تو فراتر است، به شکل واضح و بدون نیاز به صورت، وجود دارد.
نهادستی کنون گردن بَرِ شاه
که از شاهی کنون از عیش آگاه
هوش مصنوعی: اکنون گردن را به سوی پادشاه بلند کن، زیرا از خوشی و لذتهای زندگی پادشاهی آگاه شدهای.
ترا شه عزّت اینجاگه فزودست
که اسرارت ز دید خود نمودست
هوش مصنوعی: تو در اینجا به مقام بلندی رسیدی، چرا که رازهای درونت آشکار شده و به دیگران نمایان گشته است.
در این عالم شدی ازوی سرافراز
کنون هیلاج گوی و سر برافراز
هوش مصنوعی: در این دنیا به مقام بلندی رسیدی، اکنون با اعتماد به نفس صحبت کن و با افتخار سر خود را بلند نگهدار.
مگردان رخ ز گفتن یک زمان تو
که خواهی گشت ناگه بی نشان تو
هوش مصنوعی: چهرهات را از صحبت کردن در یک لحظه دور نکن، زیرا ممکن است ناگهان بیخبر و بینشان شوی.
نشان داری کنون از عشق دلدار
ترا از ذات خود کرده پدیدار
هوش مصنوعی: تو اکنون نشانهای از عشق محبوبت داری، که این عشق تو را از وجود خودت آشکار کرده است.
نشان داری کنون در بی نشانی
بصورت لیک پنهان از معانی
هوش مصنوعی: الان در حالتی به سر میبری که خود را از همه چیز جدا و بینشان میکنی، اما در واقع چهرهات نمایان است و معانی عمقی از آن پنهان است.
نشان داری کنون در پاکبازی
ولی باید در آخر پاکبازی
هوش مصنوعی: در حال حاضر میتوانی با مهارت و تسلط در پاکبازی ظاهر شوی، اما در نهایت باید در این مسیر همواره پایبند به صداقت باشی.
نشان داری کنون از سرّ مردان
زمانی از بلا تو رخ مگردان
هوش مصنوعی: اکنون که نشانهای از راز مردان را داری، در برابر مشکلات و سختیها، چهرهات را پنهان نکن.
نشان داری و اکنون بی نشان شو
بگو هیلاج وانگه جان جان شو
هوش مصنوعی: تو علامت و نشانهای داری، اما حالا بینشانه شو و بگو که چگونه به عمق وجودت پی ببری و روح خود را زنده کنی.
بگو هیلاج وانگه جان برافشان
دل و جان بر رخ جانان برافشان
هوش مصنوعی: بگو که ای محبوب، جانم را فدای تو میکنم و عشق و زندگیام را به پای زیباییات نثار میکنم.
بگو هیلاج و بنما آنگهی راز
پس آنگه قطره در دریا درانداز
هوش مصنوعی: بگو که نظر و شناخت عمیقتری داشته باش و سپس با دلایل و نکات خود، حقایق و رازها را نشان بده. در نهایت، آنچه را که یاد گرفتهای به یک کل بزرگتر اضافه کن، مانند اینکه یک قطره را به دریا بیفکنی.
بگو هیلاج را تا بیشکی تو
شوی آنگه ز بود خود یکی تو
هوش مصنوعی: بگو که تا به آرامش و سکون برسی، سپس به این درک میرسی که خودت و آنچه هستی، یکی میشود.
بگو هیلاج و محو انبیا شو
حقیقت عین الاّ اللّه لا شو
هوش مصنوعی: بگو که از خودت خارج شو و به درک پیامبران برس. حقیقت فقط خداست، پس خودت را فراموش کن.
بگو هیلاج نزد کار دیده
حقیقت نقطه و پرگار دیده
هوش مصنوعی: بگو که هیلاج، با حقیقت سر و کار دارد و توانایی مشاهده دقیق و عمیق مسائل را دارد، مانند کسی که با نقطه و پرگار، جزئیات را به دقت ترسیم میکند.
بگو هیلاج تا پیدا کنی یار
حجاب از پیش برگیری بیکبار
هوش مصنوعی: به زبان ساده میتوان گفت: بگو "هیلاج" تا یار خود را پیدا کنی و به یکباره پردهها و موانع را از پیش رو برداری.
بگو هیلاج تا جانان نمائی
دگر سرّ ازل با جان نمائی
هوش مصنوعی: بگو که هر چه را که میخواهی بگو، تا محبوب درونت دوباره رازهای اولیه و ابدی را با جان تو نشان دهد.
بگو هیلاج تا آگاه گردند
که بیشک هرگدائی شاه کردند
هوش مصنوعی: بیا بگو "هیلاج" تا از این موضوع مطمئن شوند که هر گدایی در واقع پادشاهی کرده است.
بگو هیلاج با مردان اسرار
که وصل کل از آنجا شد پدیدار
هوش مصنوعی: بگو هیلاج به مردان رازها که پیوند همه چیز از آنجا نمایان شد.
حقیقت را در آنجا فاش کن تو
در آنجا نقش خود نقّاش کن تو
هوش مصنوعی: در آن مکان، حقیقت را به روشنی بیان کن و به تصویر بکش که چگونه باید عمل کنی.
در اینجا صورت و معنی برانداز
حقیقت دنیی و عقبی برانداز
هوش مصنوعی: در اینجا به بررسی شکل و مفهوم واقعی دنیا و آخرت بپرداز.
برانداز آن زمان پرده ز دیدار
درون جزو و کل خود را پدیدآر
هوش مصنوعی: اگر پرده را از مقابل چشمانت برداری و نگاهی به درون خود بیندازی، میتوانی بخشهای مختلف وجودت را نشان بدهی.
در اینجا خود پدید آور که آنی
که هم ذاتی و هم جسمی و جانی
هوش مصنوعی: در اینجا خودت را آشکار کن، که آنچه هستی هم ذات دارد و هم دارای جسم و جان است.
دراینجا بود خود اظهار گردان
برافکن بود خود را یارگردان
هوش مصنوعی: در اینجا خود را معرفی کن و با قدرت و اعتماد به نفس خود را به نمایش بگذار.
حقیقت آنچه تو بنمودهٔ باز
دَرِ اسرار کل بگشودهٔ باز
هوش مصنوعی: حقیقت آن چیزی که تو نشان دادهای، درهای تمامی اسرار را گشوده است.
نچندان وصف بیچون و چگونست
نمیدانند کو در اندرونست
هوش مصنوعی: آنچه درون انسان وجود دارد، به سختی قابل توصیف و درک است و دیگران نمیتوانند بهخوبی آن را بشناسند.
تو دانستی کنون اسرار جانان
ترا بنموده است دیدار جانان
هوش مصنوعی: تو حالا میدانی که عشق و رازهای دوست را به تو نشان داده است، زیرا که دیدار او تو را آگاه ساخته است.
تو دیداری کنون ای پیر جمله
که میدانی کنون تدبیر جمله
هوش مصنوعی: ای پیر، تو اکنون به تماشا بنشین و ببین که چقدر از امور را میدانی و به خوبی میتوانی همه چیز را تدبیر کنی.
یقینشان واصلی بنمودهٔ تو
حقیقت جزء و کل بگشودهٔ تو
هوش مصنوعی: اعتقادات عمیق آنها به وضوح نشاندهندهٔ حقیقت تو است و این که تو رمز درک جز و کل را برایشان گشودهای.
اگر هیلاج خواهی گفت این بار
حجاب کفر از ایمان تو بردار
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در مسیر حقیقت و رشد روحی گام برداری، این بار باید مانعهای نادانی و کفر را از خود برطرف کنی و با ایمان و روشنفکری قدم بگذاری.
چنان گو سرّ کل در آخر ای دوست
که کلّی یک نماید مغز با پوست
هوش مصنوعی: ای دوست، آنچنان بیان کن که در نهایت، کل موضوع به صورت یکپارچه و روشن دیده شود، مانند آن که مغز و پوست یک میوه به هم پیوستهاند.
چنان گو سرّ کل در آخر کار
که می هیچی نباشد جز که دیدار
هوش مصنوعی: به گونهای سخن بگو که در پایان همه چیز به جز دیدار تبدیل نشود و هیچ راز و رمزی باقی نماند.
چنان گو سرّ کل و صاحب راز
که یابد آخر این گم کرده را باز
هوش مصنوعی: به گونهای صحبت کن که راز و حقیقت را بیان کند، تا اینکه در نهایت این گمشده را پیدا کند و به نتیجه برساند.
چنان گو سرّ کل اندر شریعت
که بینی در شریعت دید دیدت
هوش مصنوعی: در اصول دین و آیین، به گونهای سخن بگویید که حقیقت همهچیز را در آن ببینید و از طریق آن، درک عمیقی از واقعیتها به دست آورید.
منه بیرون تو پای از شرع زنهار
که از عین شریعت شد خبردار
هوش مصنوعی: از روی شرع و قوانین اسلامی خارج نشو، زیرا که از حقیقت دین مطلع میشوی.
دل و جانت حقیقت در یکیاند
ز نور شرع جانان بیشکیاند
هوش مصنوعی: دل و جان تو حقیقتی واحد دارند که از نور شریعت معشوق الهی پرنور است.
بنور شرع هر دو راه دیدند
در آخر هر دو روی شاه دیدند
هوش مصنوعی: با نور قوانین الهی، هر دو مسیر را مشاهده کردند و در نهایت، هر دو به چهرهی شاه رسیدند.
تو اکنون واصل هر دو جهانی
بهر دم درجهان گوئی معانی
هوش مصنوعی: تو هماکنون به دنیای مادی و معنوی متصل هستی و در هر لحظه مانند کسی به نظر میرسی که درک عمیق و معانی زندگی را میدانی.
ببردی گوی معنی عاقبت باز
دل و جان اندر آخر عاقبت باز
هوش مصنوعی: در نهایت، تو از دل و جانم چیزی دزدیدهای که در پایان باز هم برمیگردد و خود را نشان میدهد.
دل و جان عاقبت در باز در یار
مرا جای دگر هان از بَرِ یار
هوش مصنوعی: دل و جان من در نهایت باید منطقهای دیگر را ترک کنند و به نزد یار من بروند. اینجا اشارهای به جدایی و longing برای محبوب است.
ترا این درگشاد اینجایگه یار
ترا بخشیده است این پایگه یار
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که تو با کمک دوستان و یاران خود به این مکان رسیدهای و آنها باعث شدهاند که تو در اینجا قرار بگیری. اینجا فضایی است که به خاطر یاری و حمایت آنها به تو داده شده است.
ندارد هیچکس امروز دلدار
چنان در بر بکام دل که عطّار
هوش مصنوعی: هیچکس امروز مانند عطّار، محبوبی ندارد که به اندازه دلخواهش در آغوشش باشد.
دل عطّار امروز است کل جان
حقیقت جان شده هم محو جانان
هوش مصنوعی: دل عطّار امروز به شدت به محبوب خود متمایل شده و همه وجودش به خاطر عشق او تحت تأثیر قرار گرفته است.
دل عطّار امروز اوفتاده است
چو خورشیدی که در روز اوفتادست
هوش مصنوعی: دل عطّار امروز در حال پریشانی و اندوه است، مانند خورشیدی که در روز روشن از آسمان افتاده و دیگر نمیتواند درخشش خود را به جا بگذارد.
چنان در آسمان جانست گردان
بسان جوهر ذاتست رخشان
هوش مصنوعی: در آسمان، وجود مثل یک جوهر درخشان است که زندگی را به خود جذب کرده و آن را پرنور میکند.
ترا این جوهر دل کن نظر باز
که کل در دل ویست و جان خبرباز
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که در دل انسان همه چیز نهفته است و با نگاه عمیق به او میتوان به عمق وجودش پی برد. دل او مملو از اسرار و نکات ارزشمند است که تنها با توجه و درک درست قابل مشاهدهاند.
دگر با دل یقین دادست اینجا
در دل جان چو بگشادست اینجا
هوش مصنوعی: دل دیگر بار یقین پیدا کرده که در اینجا، جان با گشایش و آزادی وارد شده است.
از آن این گنج دل پرگوهر آمد
که از صورت بیک ره بر درآمد
هوش مصنوعی: این دل گرانبها به خاطر این به وجود آمده که از یک راهی که به ظاهر ناپیداست، به حقیقتی عمیق دست یافته است.
برون آمد یقین از جایگه او
فکندش هرچه بودش سوی ره او
هوش مصنوعی: حقیقت از جایگاه او بیرون آمد و او هر چیزی را که داشت به سمت راه او انداخت.
دلم چون ترکِ بودِ خویش کرد است
از آن ذرّات رادر پیش کرد است
هوش مصنوعی: دل من مانند ترکهایی است که در زمین بوجود آمده و از همین ذرات و دانهها شکل گرفته است.
حقیقت دل نهادم بر کف دست
که جان دیدم که کل بادوست پیوست
هوش مصنوعی: دل خود را به وضوح و با اطمینان در دستم قرار دادم، زیرا در این لحظه دریافتم که جان من به خداوند وابسته است.
دلم چون جان فنا را کرد آخر
تقاضا تا که باشد فرد آخر
هوش مصنوعی: دل من در نهایت، آخرین درخواست را کرد که جان فنا را به دست آورد، تا فردا را ببیند.
کنون فردست جان در دل بمانده
بروی جان جان حیران بمانده
هوش مصنوعی: اکنون روز فردا نزدیک است و جان من در دل مانده، به سوی جانان، در حالی که جانم در حیرت و تفکر باقی مانده است.
کنون فردست دل در عین جانان
که در جانست اینجاگاه پنهان
هوش مصنوعی: اکنون روز فردا است و دل من در حال پرستش معشوق است، چیزی که در جان من نهفته و پنهان است.
کنون فردست دل در دید دلدار
از آن یکی است در توحید دلدار
هوش مصنوعی: حال که فردا شده و دل، به دیدار محبوب در آمده است، باید بدانیم که عشق و محبت او همچون یگانگی و اتحاد است.
که جان در اوست او درجان نمودار
از آن هر دو بجانان ناپدیدار
هوش مصنوعی: روح در اوست و او در روح نمایان است، اما این دو در جانهای دیگر پنهان و ناپیدا هستند.