گنجور

بخش ۳۷ - در سؤال کردن صاحب اسرار فرماید

یکی پرسید از آن صاحب اسرار
که چون بینم مر این انجام ای یار
کجا آغاز باشد دیگر انجام
بگویم تا بیابم آن سرانجام
کجا است اوّلم تا بازدانم
ز بعد انجام آنگه راز دانم
بدو گفتا اگر هستی خبردار
مبین چیزی دگر در خودنظر دار
بجز خود هیچ منگر تا بدانی
که در عین صور هر دو جهانی
به بین کین هر دو عالم در تو پیداست
حقیقت ذات در جانت هویداست
ز آغاز فلک در دار اوّل
در اینجا می تو ماندستی معطّل
معطّل ماندهٔ در خویشتن باز
همی جوئی دگر انجام وآغاز
برون از تو که باشد هم تو باشی
اگر اینجا تو بیشک هم تو باشی
تو باشی گر تو اندر اصل اوّل
نگردی اندر این صورت مبدّل
از آن خود را نمییابی در اینجا
که یکی را دو میبینی در اینجا
اَزَل را با ابد بینی چو عطّار
اگر بینی خدا در خود نگهدار
توئی آغاز و انجامت بدیده
در این عالم دمی کامت ندیده
ندیدی کار اینجا و ندیدی
تو او را زانکه درخود آرمیدی
دوبینی پیشه کردی مانده احول
شده در صورت و معنی مبدّل
ترااصل از یکی موجود پیداست
سراپایت همه معبود پیداست
چو از یکی ترا مفهوم گردد
در آخر مر ترا معلوم گردد
ترا معلوم اینجا نیست پیدا
که اصل بودت از یکیست پیدا
ترا آغاز اگر خواهی که یابی
ز آبادانیت سوی خرابی
یکی حرفست اگر خواهی که اینجا
بدانی محو شو در جوهر لا
اَزَل را با اَبَد بنگر یکی حرف
نوشته حرف آن بر صورت صرف
ترا گر صرف نیکو آید ای یار
حقیقت درکشد روغن بیکبار
حقیقت لا بتو محو و توئی حرف
نوشته حرف آن بر صورت صرف
در اینجا بینی از اینجا بدانی
حقیقت کل توئی کل لابدانی
نظر کن لانگر در جوهرت باز
همه ذرّات از انجام و آغاز
در اینجا جمع کرده هر دوعالم
نهاده از خودی خود را در او دم
یکی صورت ز خود کرده عیانی
نهاده اندر او راز نهانی
نهاده اندر او را زحقیقت
ولیکن در نهادی از طبیعت
یکی اصلست صافی صورت یار
از آنجاگه فتاد از اصل ناچار
عدد پندار یکی از هزاران
هزاران در یکی یکی شمار آن
همه در صورت آدم عیانست
که آدم در حقیقت جان جان است
چو آدم جان جان در وی نظر کن
ز بود ذات خود او را خبر کن
همه اشیا ز آدم گشت پیدا
که آدم کرد آن اینجا هویدا
اگر آدم نبودی اصل آن ذات
کجا پیدا شدی هرگز ز ذرّات
همه چون بنگری اندر یکی بین
یکی شوهر همه یک بیشکی بین
همه درتو شده اینجا ببین باز
تو اصلی هم ز انجام و هم آغاز
اگر آغاز خواهی هفت گردون
درون تست گردون بیچه و چون
نظر کن در درونت نه فلک تو
ببین گردانحقیقت یک بیک تو
دگر در صورت از حال حقیقت
بیاب این جایگه دیدار دیدت
تو اصلی در یکی وندر یکی گم
گهی چون قطرهٔ گه عین قلزم
تو از بحری که پایانی نداری
یکی صورت ولی جانی نداری
تو جانی در تو جانانست بنگر
یکی اندر یکی اعیانست بنگر
تو جانان بین کجاآغاز و انجام
چه جوئی اصل او را جز سرانجام
سرانجام آن طلب کان اصل بود است
که جمله از نمودخود نمود است
سرانجام ار در این جا یافتی تو
کند اینجایگه کار تو نیکو
سرانجامت بدو خواهی رسیدن
جمال بی نشان خواهی بدیدن
بهرزه خورد باشی غم بعالم
اگر او را نمیبینی در این دم
دمی در هر دو عالم در دمید است
دو عالم در یکی اینجا بدید است
دو عالم در یکی آیینه پیداست
در او دلدار در آیینه پیداست
جمال یار ما پیداست روشن
در این آیینه اندر هفت گلشن
سراپای فلک آیینه بگرفت
از او کامی بهر آیینه بگرفت
تو اندر سیر خودهر لحظه بنگر
که هستی در تو پیدا شد سراسر
توئی پیدا و اشیا درتو پیداست
وگرنه هیچ اینجاگه نه پیداست
در اینجا در تو شد پیدا حقیقت
وگرنه نیستی عین طبیعت
بوقتی کاندر اینجا پاک گردی
حقیقت در مقابل خاک گردی
همه اصلست کین جا با عَدَد شد
چو فانی گردی اینجا کل احد شد
عددداری کنون در صورت خود
از آن داری در اینجا نیک یا بد
عدد بردار تا لا بنگری تو
که از لا در دو عالم برتری تو
تو برتر عالم از دوعالم هستی ای دوست
یکی اصلست اینجا مغز با پوست
تو مغزی از دوعالم برگزیده
ولیکن مغز خود اینجا ندیده
تو مغزی پوست اینجا مغز کرده
در اینجاخویشتن را نغز کرده
تو مغزی این زمان عطّار مانده
همه اندر پی اسرار مانده
تو مغزی لیک گر آگاه گردی
حقیقت اندر اینجا شاه گردی
بسی گفتیم اینجاگه ز هر مغز
سخنهای خود از اینجایگه نغز
زهر معنی حکایت باز گفتیم
کنون زانجام وز آغاز گفتیم
چو دانستی توئی انجام و آغاز
که آید اندر اینجا از یقین باز
همو باشد که اینجا باز آید
بداند آنکه صاحب راز آید
ولی این راز اینجا گفتنی نیست
دُرِ اسرار اینجا سفتنی نیست
کسانی کاندر این سر باز دیدند
از این معنی حقیقیت راز دیدند
مقام پختگی حاصل کن ای یار
که تو از پختگی گردی خبردار
از آن اینجایگه خامی بمانده
چو روغن در بر جامی بمانده
یکی جامی تو از سرّ الهی
پر از نور کمال پادشاهی
بری از روغن اینجا مانده پرنور
بنور تو شده روشن مشو دور
بنور تو همه عالم نموداست
که نورت در دمی دیگر فزود است
بنور تو همه عالم پدیداست
ز جامت بیشکی آدم بدیدست
توئی جام عیان از عین مصباح
حقیقت جان جان در عین ارواح
نه جانی نه تنی هم جان و هم تن
چگونه گردد این اسرار روشن
که چونی جان و تن هم تن و هم جان
که یکّی گردی اندر اصل جانان
اگر یکی شوی جانان شوی باز
محیط آئی تو برانجام و آغاز
اگر خوهی که گردی در یکی لا
یکی شو این زمان در عین الّا
یکی شو این زمان لوحی رها کن
چو من خود را وجودت عین لاکن
برون و اندرون دیدار یار است
ولکین نقطه در پرگار یار است
برون و اندرون اصلست دریاب
در اینجا یار بین و وصل دریاب
الاّ ای جان و ای دل چند گوئیم
تو پیوندی کرا پیوند جوئیم
تو پیوندی کنون در جان عطّار
حقیقت بگسل اینجا هم ز دیدار
تو پیوندی کنون در جانم ای جان
بتو میبینم اینجا جمله اعیان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی پرسید از آن صاحب اسرار
که چون بینم مر این انجام ای یار
هوش مصنوعی: یک نفر از صاحب اسرار پرسید که چگونه می‌توانم بگردم و به این سرانجام برسم، ای یار.
کجا آغاز باشد دیگر انجام
بگویم تا بیابم آن سرانجام
هوش مصنوعی: نمی‌دانم از کجا باید شروع کنم تا به نتیجه‌ای برسم و آن پایان را بیابم.
کجا است اوّلم تا بازدانم
ز بعد انجام آنگه راز دانم
هوش مصنوعی: من کجا هستم که به گذشته‌ام بازگردم و از سرانجام کارهایم، رازها و اسرار را درک کنم؟
بدو گفتا اگر هستی خبردار
مبین چیزی دگر در خودنظر دار
هوش مصنوعی: به او گفتند که اگر آگاه هستی، چیز دیگری در وجود خودت را نادیده نگیر.
بجز خود هیچ منگر تا بدانی
که در عین صور هر دو جهانی
هوش مصنوعی: به جز خودت به هیچ کس و هیچ چیزی نگاه نکن تا بفهمی که در وجود ظاهری، هر دو دنیا حضور دارند.
به بین کین هر دو عالم در تو پیداست
حقیقت ذات در جانت هویداست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که وجود دو جهان، یعنی جهان مادی و معنوی، در وجود تو نمایان است و حقیقت واقعی در وجود تو به خوبی مشخص است.
ز آغاز فلک در دار اوّل
در اینجا می تو ماندستی معطّل
هوش مصنوعی: از آغاز آسمان در دورانی که در اینجا هستی، می‌توانستی بدون هیچ تأخیری بمانی.
معطّل ماندهٔ در خویشتن باز
همی جوئی دگر انجام وآغاز
هوش مصنوعی: در حال حاضر در خودت مانده‌ای و همچنان به دنبال یک پایان و شروع جدید می‌گردی.
برون از تو که باشد هم تو باشی
اگر اینجا تو بیشک هم تو باشی
هوش مصنوعی: اگر تو از بیرون وجود نداشته باشی، در واقع هیچ کس دیگری وجود نخواهد داشت، حتی اگر در اینجا به نظر برسد که تو هستی.
تو باشی گر تو اندر اصل اوّل
نگردی اندر این صورت مبدّل
هوش مصنوعی: اگر تو از اصل خود دور نشوی و در همان حقیقت باقی بمانی، هرگز به یک شکل ظاهری تغییر نخواهی کرد.
از آن خود را نمییابی در اینجا
که یکی را دو میبینی در اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان، نمی‌توانی خود را پیدا کنی؛ زیرا در اینجا دو چیز به جای یک چیز وجود دارد.
اَزَل را با ابد بینی چو عطّار
اگر بینی خدا در خود نگهدار
هوش مصنوعی: اگر مانند عطّار به ازل و ابد بنگری، خدا را در دل خود حفظ کن.
توئی آغاز و انجامت بدیده
در این عالم دمی کامت ندیده
هوش مصنوعی: تو آغاز و پایان همه چیز هستی و در این دنیا، حتی یک لحظه هم نتوانسته‌ام از لذت وجودت بهره‌مند شوم.
ندیدی کار اینجا و ندیدی
تو او را زانکه درخود آرمیدی
هوش مصنوعی: تو اینجا کارهایی را نمی‌بینی و او را نمی‌شناسی، چون در خودت غرق شده‌ای.
دوبینی پیشه کردی مانده احول
شده در صورت و معنی مبدّل
هوش مصنوعی: تو در دوگانگی و تردید فرو رفته‌ای، و در نتیجه هم در ظاهر و هم در باطن دچار تغییر و دگرگونی شده‌ای.
ترااصل از یکی موجود پیداست
سراپایت همه معبود پیداست
هوش مصنوعی: وجود تو نشان از یک وجود یکتا دارد و در تمام وجود و زیبایی‌ات، نشانه‌هایی از پرستش و عشق به ذات آن وجود موج می‌زند.
چو از یکی ترا مفهوم گردد
در آخر مر ترا معلوم گردد
هوش مصنوعی: اگر از یک شخص چیزی را درک کنی، در پایان به شناختی از خودت نیز می‌رسی.
ترا معلوم اینجا نیست پیدا
که اصل بودت از یکیست پیدا
هوش مصنوعی: شما در اینجا نمی‌دانید که ریشه و اصل وجودتان از یک منبع واحد است که مشخص است.
ترا آغاز اگر خواهی که یابی
ز آبادانیت سوی خرابی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به خوشبختی و شکوفایی برسی، باید از چیزهای منفی و ویرانگر دوری کنی.
یکی حرفست اگر خواهی که اینجا
بدانی محو شو در جوهر لا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی حقیقت عمیق‌تری را درک کنی، باید از خودت بگذری و به جوهر اصلی و واقعیات وجودی پی ببری.
اَزَل را با اَبَد بنگر یکی حرف
نوشته حرف آن بر صورت صرف
هوش مصنوعی: به زمان بی‌پایان ازل و ابد نگاه کن؛ هر دو را یکسان بدان، مانند نوشته‌ای که بر چهره‌ای ظاهر شده است.
ترا گر صرف نیکو آید ای یار
حقیقت درکشد روغن بیکبار
هوش مصنوعی: اگر تو به زیبایی‌ها توجه کنی، ای دوست، حقیقت به یکباره برایت نمایان خواهد شد.
حقیقت لا بتو محو و توئی حرف
نوشته حرف آن بر صورت صرف
هوش مصنوعی: حقیقتی وجود دارد که باعث می‌شود تو ناپدید شوی و تنها کلام نوشته شده، باقی بماند و آن کلام بر صورت ظاهری تو تأثیر می‌گذارد.
در اینجا بینی از اینجا بدانی
حقیقت کل توئی کل لابدانی
هوش مصنوعی: در این مکان، اگر دقت کنی، می‌توانی بفهمی که حقیقت اصلی تویی و همه چیز بر گرد تو می‌چرخد.
نظر کن لانگر در جوهرت باز
همه ذرّات از انجام و آغاز
هوش مصنوعی: به دقت به عمق وجودت توجه کن، زیرا تمام ذرات وجود تو از آغاز تا پایان در آن نهفته است.
در اینجا جمع کرده هر دوعالم
نهاده از خودی خود را در او دم
هوش مصنوعی: در این مکان، همه چیز از هر دو جهان جمع شده و هر چیزی که از خودشان بوده را در او قرار داده‌اند.
یکی صورت ز خود کرده عیانی
نهاده اندر او راز نهانی
هوش مصنوعی: یک چهره از خود را به نمایش گذاشته و در آن، رازی پنهان وجود دارد.
نهاده اندر او را زحقیقت
ولیکن در نهادی از طبیعت
هوش مصنوعی: او در اصل و حقیقت برتری دارد، اما در ظاهر و طبیعت به گونه‌ای دیگر جلوه‌گری می‌کند.
یکی اصلست صافی صورت یار
از آنجاگه فتاد از اصل ناچار
هوش مصنوعی: چهره یار به گونه‌ای است که نشان از خلوص و پاکی دارد و از همین رو، به ناچار از اصل و ریشه‌اش جدا شده است.
عدد پندار یکی از هزاران
هزاران در یکی یکی شمار آن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر عددی می‌تواند نماد و نماینده‌ای از بسیاری مفهوم‌ها و معناهای مختلف باشد. به عبارت دیگر، هر عدد به تنهایی می‌تواند بیانگر خیل عظیمی از افکار و تصورات باشد، و این نشان‌دهنده تنوع و فراوانی معانی است.
همه در صورت آدم عیانست
که آدم در حقیقت جان جان است
هوش مصنوعی: همه در ظاهر انسان دیده می‌شوند، اما در واقعیت، انسان خود جوهر و essence اصلی زندگی است.
چو آدم جان جان در وی نظر کن
ز بود ذات خود او را خبر کن
هوش مصنوعی: همچون آدمی که جانش را در خود می‌بیند، به ذات خود نگاه کن و از حقیقت وجود خود آگاه شو.
همه اشیا ز آدم گشت پیدا
که آدم کرد آن اینجا هویدا
هوش مصنوعی: تمام چیزها به وسیله انسان آشکار شدند، زیرا انسان آن‌ها را در این مکان نمایان ساخت.
اگر آدم نبودی اصل آن ذات
کجا پیدا شدی هرگز ز ذرّات
هوش مصنوعی: اگر انسان وجود نداشت، آن ذات اصلی از کجا پیدا می‌شد؟ هرگز از اجزا و ذرات نمی‌توانست به وجود آید.
همه چون بنگری اندر یکی بین
یکی شوهر همه یک بیشکی بین
هوش مصنوعی: اگر به همه چیز و همه موجودات بنگری، می‌بینی که همه به یکدیگر مربوطند و در اصل یکی هستند. در واقع، همه چیز یک حقیقت مشترک را در بر دارد.
همه درتو شده اینجا ببین باز
تو اصلی هم ز انجام و هم آغاز
هوش مصنوعی: همه چیز در وجود تو خلاصه شده است، حالا دوباره خودت را ببین، زیرا تو حقیقتی هستی که هم در آغاز و هم در پایان وجود داری.
اگر آغاز خواهی هفت گردون
درون تست گردون بیچه و چون
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی شروعی تازه داشته باشی، باید در درون خودت به جستجو بپردازی و به حقیقتی عمیق پی ببری.
نظر کن در درونت نه فلک تو
ببین گردانحقیقت یک بیک تو
هوش مصنوعی: به درون خود نگاه کن و نه تنها به آسمان. حقیقت زندگی به شکل یکپارچه‌ای در وجود تو نهفته است.
دگر در صورت از حال حقیقت
بیاب این جایگه دیدار دیدت
هوش مصنوعی: در حالی که در ظاهری دیگر به حقیقت و اصل موضوع پی ببری، این مکان را برای ملاقات با تو در نظر بگیر.
تو اصلی در یکی وندر یکی گم
گهی چون قطرهٔ گه عین قلزم
هوش مصنوعی: تو در واقعیت یکی هستی و در عین حال در میان هزاران چیز دیگر گم شده‌ای؛ مانند قطره‌ای که در دریا، مفقود می‌شود.
تو از بحری که پایانی نداری
یکی صورت ولی جانی نداری
هوش مصنوعی: تو مانند دریایی هستی که هیچ انتهایی ندارد، اما فقط یک ظاهر داری و عمق واقعی در وجودت نیست.
تو جانی در تو جانانست بنگر
یکی اندر یکی اعیانست بنگر
هوش مصنوعی: تو روحی هستی که در وجود محبوب وجود دارد، پس به دقت بنگر که این دو در حقیقت یکی هستند و زیبایی در عمق این وحدت نهفته است.
تو جانان بین کجاآغاز و انجام
چه جوئی اصل او را جز سرانجام
هوش مصنوعی: به او، که محبوب و معشوق است، نگاه کن و ببین که آغاز و پایان چه چیزی را دنبال می‌کند. آیا می‌توانی اصل وجود او را جز در سرانجامش بیابی؟
سرانجام آن طلب کان اصل بود است
که جمله از نمودخود نمود است
هوش مصنوعی: در نهایت، آن خواسته‌ای که به اصل و ماهیت برمی‌گردد، همه چیز از نمایش و ظاهر خود نشأت می‌گیرد.
سرانجام ار در این جا یافتی تو
کند اینجایگه کار تو نیکو
هوش مصنوعی: اگر در این مکان به نتیجه نیکویی رسیدی، هرگز آن را ضایع نکن.
سرانجامت بدو خواهی رسیدن
جمال بی نشان خواهی بدیدن
هوش مصنوعی: در نهایت، به جایی خواهی رسید که زیبایی‌ای بدون نشانه را خواهی دید.
بهرزه خورد باشی غم بعالم
اگر او را نمیبینی در این دم
هوش مصنوعی: اگر او را در این لحظه نمی‌بینی، پس نباید نگران غم و اندوه دنیا باشی.
دمی در هر دو عالم در دمید است
دو عالم در یکی اینجا بدید است
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در هر دو جهان، زندگی از نفس کشیدن آغاز می‌شود و در این لحظه، دو جهان در یک جا دیده می‌شوند.
دو عالم در یکی آیینه پیداست
در او دلدار در آیینه پیداست
هوش مصنوعی: در این جهان، همه چیز، از جمله عشق و محبوبیت، در آینه وجود یکدیگر نمایان است. در این آینه، دلبر و محبوب همچنین به چشم می‌آید.
جمال یار ما پیداست روشن
در این آیینه اندر هفت گلشن
هوش مصنوعی: زیبایی محبوب ما به وضوح در این آینه و در هفت باغ مشهود است.
سراپای فلک آیینه بگرفت
از او کامی بهر آیینه بگرفت
هوش مصنوعی: تمام آسمان از او بازتابی گرفته و به خاطر این بازتاب، کامی را نصیب خود کرده است.
تو اندر سیر خودهر لحظه بنگر
که هستی در تو پیدا شد سراسر
هوش مصنوعی: در هر لحظه از سفر زندگی، به خودت نگاه کن و ببین چطور هستی و وجودت در همه جا نمایان است.
توئی پیدا و اشیا درتو پیداست
وگرنه هیچ اینجاگه نه پیداست
هوش مصنوعی: تو در حقیقت، نمایان هستی و همه چیزها در وجود تو قابل دیدن‌اند؛ وگرنه هیچ چیز در اینجا قابل مشاهده نیست.
در اینجا در تو شد پیدا حقیقت
وگرنه نیستی عین طبیعت
هوش مصنوعی: در اینجا حقیقت تو نمایان گشته، وگرنه وجود تو تنها به شکل طبیعت است و چیزی بیشتر نیست.
بوقتی کاندر اینجا پاک گردی
حقیقت در مقابل خاک گردی
هوش مصنوعی: زمانی که در این مکان خالص و پاک شوی، حقیقت خود را در برابر مادیات و دنیاست نشان می‌دهی.
همه اصلست کین جا با عَدَد شد
چو فانی گردی اینجا کل احد شد
هوش مصنوعی: تمام وجود و حقیقت اینجا به عدد و شمار تبدیل شده است، اما وقتی که فانی و ناپدید شوی، آنجا همه چیز به یک واحد برمی‌گردد.
عددداری کنون در صورت خود
از آن داری در اینجا نیک یا بد
هوش مصنوعی: در حال حاضر، آنچه در چهره‌ات نمایان است، نشان‌دهنده وضعیت خوب یا بد توست.
عدد بردار تا لا بنگری تو
که از لا در دو عالم برتری تو
هوش مصنوعی: عدد را بشمار تا عمیق تر بینی که تو از هیچ به دو جهان سرآمدی.
تو برتر عالم از دوعالم هستی ای دوست
یکی اصلست اینجا مغز با پوست
هوش مصنوعی: ای دوست، تو از هر دو جهان برتر و بالاتر هستی. در اینجا تنها یک حقیقت وجود دارد که مثل مغز و پوست با هم در ارتباطند.
تو مغزی از دوعالم برگزیده
ولیکن مغز خود اینجا ندیده
هوش مصنوعی: تو از بهترین‌های دو جهان هستی، اما هنوز نتوانسته‌ای خودت را در اینجا بشناسی.
تو مغزی پوست اینجا مغز کرده
در اینجاخویشتن را نغز کرده
هوش مصنوعی: تو در این مکان، در حالی که ظاهرت را در پوست نگه‌داشته‌ای، در حقیقت جان و روح خود را به خوبی در اینجا پرورش داده‌ای.
تو مغزی این زمان عطّار مانده
همه اندر پی اسرار مانده
هوش مصنوعی: تو در این زمان مثل عطّار هستی که همه در پی کشف رازها و اسرار هستند.
تو مغزی لیک گر آگاه گردی
حقیقت اندر اینجا شاه گردی
هوش مصنوعی: تو در اصل باهوش و با استعداد هستی، اما اگر به واقعیت پی ببری و آن را بشناسی، در این جهان مقام و جایگاه بلندی خواهی داشت.
بسی گفتیم اینجاگه ز هر مغز
سخنهای خود از اینجایگه نغز
هوش مصنوعی: ما بارها گفتیم که اینجا مکانی است که از هر فکری، سخن‌های زیبا و باارزشی بیان می‌شود.
زهر معنی حکایت باز گفتیم
کنون زانجام وز آغاز گفتیم
هوش مصنوعی: ما داستان را با معنای زهرآلودش بازگو کردیم، حالا از ابتدا تا انتها در مورد آن صحبت کرده‌ایم.
چو دانستی توئی انجام و آغاز
که آید اندر اینجا از یقین باز
هوش مصنوعی: زمانی که تو به خوبی بفهمی که در این دنیا چه چیزهایی وجود دارد و چه چیزهایی در انتظارت هستند، خواهی دانست که هیچ چیز به طور حتمی و مطمئن در اینجا اتفاق نمی‌افتد.
همو باشد که اینجا باز آید
بداند آنکه صاحب راز آید
هوش مصنوعی: همان فردی که در اینجا حضور دارد، دوباره می‌آید و می‌داند که چه کسی می‌تواند صاحب راز باشد.
ولی این راز اینجا گفتنی نیست
دُرِ اسرار اینجا سفتنی نیست
هوش مصنوعی: اینجا جایی نیست که بخواهیم رازی را به زبان بیاوریم؛ این مکان برای نگه‌داشتن اسرار مناسب نیست.
کسانی کاندر این سر باز دیدند
از این معنی حقیقیت راز دیدند
هوش مصنوعی: افرادی که در این عالم به تماشای حقیقت پرداخته‌اند، با درک عمیق خود از این معنا به اسرار پنهان دست یافته‌اند.
مقام پختگی حاصل کن ای یار
که تو از پختگی گردی خبردار
هوش مصنوعی: ای دوست، به بلوغ و کمال برس تا بدانی که چه چیزی به این پختگی می‌افزاید.
از آن اینجایگه خامی بمانده
چو روغن در بر جامی بمانده
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از خامی و ناپختگی است که مانند روغنی درون جامی باقی مانده است. این تصویر به ما نشان می‌دهد که آن خامی و نارسایی همچنان در وجود فرد باقی مانده و در واقع رو به کمال نرفته است، درست مانند روغن که در ظرفی محبوس مانده و بیرون نیامده است.
یکی جامی تو از سرّ الهی
پر از نور کمال پادشاهی
هوش مصنوعی: یکی از جام‌های پر از نور و کمالی که به نوعی نشانگر اعلی و سرّ الهی است، در دست توست. این جام تمثیل عظمت و پادشاهی را به همراه دارد.
بری از روغن اینجا مانده پرنور
بنور تو شده روشن مشو دور
هوش مصنوعی: از روغن پاک و روشن که در اینجا مانده، نور تو را درخشانی بخشیده است. دور نشو از این نور.
بنور تو همه عالم نموداست
که نورت در دمی دیگر فزود است
هوش مصنوعی: نور تو باعث شده که تمام عالم روشنایی بگیرد و این نور در لحظه‌ای دیگر حتی بیشتر می‌شود.
بنور تو همه عالم پدیداست
ز جامت بیشکی آدم بدیدست
هوش مصنوعی: با نور تو، همه جهان نمایان شده و به خاطر چشیدن جرعه‌ای از وجود تو، آدمی به حقیقت خود پی برده است.
توئی جام عیان از عین مصباح
حقیقت جان جان در عین ارواح
هوش مصنوعی: تو مانند جامی هستی که حقیقت و واقعیت را به وضوح نشان می‌دهد، و جان تو در عین وجود و حیات دیگران مشهود است.
نه جانی نه تنی هم جان و هم تن
چگونه گردد این اسرار روشن
هوش مصنوعی: نه روحی وجود دارد و نه بدنی، در واقع هر دو به یکدیگر پیوسته‌اند. حال چگونه می‌توان این رازهای پنهان را روشن کرد؟
که چونی جان و تن هم تن و هم جان
که یکّی گردی اندر اصل جانان
هوش مصنوعی: این مصرع به این معناست که تو چگونه‌ای، ای جان و بدن، که هم بدن و هم جان یک‌جایند و در اصل وجود، به وحدت می‌رسند.
اگر یکی شوی جانان شوی باز
محیط آئی تو برانجام و آغاز
هوش مصنوعی: اگر به یکی تبدیل شوی، همگی تو را می‌پذیرند و به تو بازمی‌گردند، چه در آغاز و چه در پایان.
اگر خوهی که گردی در یکی لا
یکی شو این زمان در عین الّا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به یگانگی و هماهنگی دست پیدا کنی، باید خود را در آن وجود واحد ذوب کنی. در این لحظه، تنها به ذات خود و حقیقتی که در آن نهفته است، توجه کن.
یکی شو این زمان لوحی رها کن
چو من خود را وجودت عین لاکن
هوش مصنوعی: در این زمان، خود را از قید و بندها رها کن و مانند من، وجود خود را به حقیقتی خالص تبدیل کن.
برون و اندرون دیدار یار است
ولکین نقطه در پرگار یار است
هوش مصنوعی: دیدار یار هم در بیرون و هم در درون وجود دارد، اما نقطه‌ی وصل و کانون اصلی، به یار مربوط می‌شود.
برون و اندرون اصلست دریاب
در اینجا یار بین و وصل دریاب
هوش مصنوعی: در اینجا برون و درون هر دو مهم هستند، پس برای درک بهتر، هم یار را در بیرون ببین و هم به وصل آن در درون توجه کن.
الاّ ای جان و ای دل چند گوئیم
تو پیوندی کرا پیوند جوئیم
هوش مصنوعی: ای جان و دل من، چه مقدار دیگر بگوئیم که تو به چه کسی وابسته‌ای و به دنبال کدام پیوند هستی؟
تو پیوندی کنون در جان عطّار
حقیقت بگسل اینجا هم ز دیدار
هوش مصنوعی: تو اکنون در حقیقت مانند عطّار در جان خود پیوندی ایجاد کن و اینجا نیز از دیدارها جدا شو.
تو پیوندی کنون در جانم ای جان
بتو میبینم اینجا جمله اعیان
هوش مصنوعی: ای جان، اکنون تو در وجودم پیوندی برقرار کرده‌ای و به واسطه تو در اینجا همه چیز را مشاهده می‌کنم.