بخش ۳۸ - در اسرار خطاب با جان و وصل دیدار فرماید
الّا ای جان کنون دیدار دیدی
که در کون و مکان عطّار دیدی
الّا ای جان تو واصل آمدی باز
کنون در خود نگر انجام و آغاز
الّا ای جان سخن با تست از دل
توئی در دل توئی مقصود حاصل
الّا ای جان کنون عین العیانی
چه خواهی گفت در سرّ معانی
الّا ای جان بسی گفتم در اسرار
خودی از خود کنون اینجا خبردار
الّا ای جان خودی واقف شده تو
بوصف خویش خود واصف شده تو
الّا ای جان ودل وی هم دل و جان
دل و جان خوانمت یا دید جانان
الّا ای جان ترا این جمله خوانم
بجز تو هیچ اینجاگه ندانم
الّا ای جان مرا جز تو که پیداست
که دید تو کنون در دل هویداست
بجز تو نیست اینجا هیچ در تن
توئی دُرّ وجود اینجای روشن
بجز تو هیچ اینجا نیست دانم
که بود تو یقین یکیست دانم
بجز تو هیچ اینجا نیست در کار
حقیقت نقطه و هم عین پرگا
تو برکون و مکان اینجا محیطی
بصورت گه حقیقت گه بسیطی
تو جانی عین جانانی حقیقت
که دیداینجایگه در دید دیدت
همه پیدا بتو تو خود نهانی
چو جانانی ولی در تن چو جانی
گهی اسمی گهی جسمی گهی جان
گهی پیدا و گاهی عین پنهان
تو میدانم در اینجاگاه اکنون
که پیش ارزنی شد هفت گردون
کمالت اندر اینجا هست ظاهر
حقیقت خود همیدانی بخود سِر
کمال تو مگر دریافت عطّار
که اینجا این همه میگوید اسرار
یقین عطّار از تو رازدیدست
که آخر مر تو اینجا باز دیدست
بسی گفت از تو جان اینجا بتحقیق
ز تو اینجایگه دریافت توفیق
ز تو توفیق در آفاق مشهور
شدست ای جان که هستی دید منصور
تو اینجا ذات پاک کبریائی
که رد هر چیز صنعی مینمائی
تو اینجا ذات پاک ذوالجلالی
که این دم خود به خود عین وصالی
تو اینجا ذات پاکی در یقین باز
که اینجا دیدهٔ انجام و آغاز
تو اینجا ذاتی و در آب روحی
حیات مطلق و فتح و فتوحی
تو اینجا ذاتی و درخاک پیدا
تو یکی و نموده جمله اشیا
حقیقت جزو و کل ای جان تو باشی
تو جانانی چو از جان آن تو باشی
خدا در تو تو در عین خدائی
از آن عطّار نبود در جدائی
خدا در تو تو در او خود نموده
ابا او گفته و ازوی شنوده
خدا در تو تو از وی گشته موجود
تو باشی این زمان دیدار معبود
چو او از تو تو آن دیدن که اوئی
که با جمله یقین درگفتگوئی
دوئی نبود یکی اعیان برون آی
که از دیدار او کل بیشکی آی
تو اوئی این زمان عطّار داند
که از تو گوید و او راز خواند
بتو گویاست اینجا نطق عطّار
که میگوید چنین در سرّ اسرار
توئی عطّار اکنون نیست پیدا
که ازتو بود کل یکیست پیدا
تو اصل جان که جانانی حقیقت
که کل پیدا و پنهانی حقیقت
تو اصل جان که در بگشادهٔ باز
کنون اینجایگه با صاحب راز
ترا میدانم اینجا دید جانی
چنین است این زمان توحید جانی
خطاب این است باقی هیچ پندار
همه جانست اینجاگه بدیدار
وصال این است گر تو مرد راهی
وگرنه بیشکی مانده تباهی
وصال این است ای دل گفتمت باز
نمودم با تو هم انجام و آغاز
وصال این است ای دل جان تو دیدی
در اینجاگه بکام دل رسیدی
حقیقت هر که با جان آشنا شد
یکی دید اندر آخرکل خدا شد
حقیقت هر که او با جان قدم زد
دم کل اندر اینجا دمبدم زد
حقیقت هر که از جان گشت واصل
مر او را شد ز جان مقصود حاصل
حقیقت هر که جان بشناخت از خویش
حجابش جان یقین برداشت از پیش
حقیقت هر که جان بشناخت از یار
یکی شد در یکی اینست اسرار
توجان بشناس ای سالک در آخر
که از جانت شود دلدار ظاهر
تو جان بشناس و در بود فنا باش
فنا شو آنگهی کلّی بقا باش
تو جان بشناس آنگه مغز جانت
در آخر اینست اسرار نهانت
مگو اسرار کل عطّار و تن زن
چو از جان شد ترا اسرار روشن
مگو اسرار کل تا آخرِ کار
نمائی در سوی هیلاج دیدار
چو ازجان آگهی از دید جانان
یکی میبینی از توحید جانان
چو از جان آگهی از حق رسیدی
تو حقی این یقین مطلق بدیدی
دمادم راز باید گفت اینجا
دُرِ اسرار باید سُفت اینجا
دمادم راز باید گفت از دوست
که تا یکی شود هم مغز هم پوست
دمادم راز باید گفت از یار
منه بیرون حقیقت را بیکبار
بیک دم این بگو کاینجا عیانست
خدا داند که هم نام ونشانست
عجب رازیست این سر در یقینم
حقیقت اینست راز اوّلینم
تو داری نام و هست اینجا نشان او
دراین نقش فنایت جان جان او
نشانت اوست گرچه بی نشانست
دمی پیدا دمی دیگر نهانست
عیان جوئی نهان آید بدیدار
نهان جوئی عیان آید بدیدار
تو دیدارِ وِئی اکنون بجویش
بهر چیزی که میخواهی بگویش
تو امروزت عیان جان بدیدست
درون جان رخ جانان بدیدست
تو با جانان و جانان با تو بنگر
عیان را دمبدم میبین و بنگر
از این سر جان جان داری در اینجا
سزد گر تو نظر داری در اینجا
تو با جانان خود امروز یاری
سزد کز بهر او پاسی بداری
تو با جانان و جانان با تو در کار
تو اینجا از غمش افتادهٔ خوار
تو با جانان و جانان با تو پیدا
که تا باشی چنین مجروح و شیدا
تو با جانانی و تا چند گوئی
کنون عطّار آخر می چه جوئی
ترامقصود این بُد در زمانه
که دریابی جمال جاودانه
ترامقصود این بُد آخر کار
که در یابی جمال او باظهار
ترامقصود این بُد تا بدانی
کنون دانستهٔ و کاردانی
چو دانستی هنوزت چیست باقی
که در کون و مکان در عشق طاقی
تو در کون و مکان امروز یاری
که عین سالکان را غمگساری
تو در کون و مکان امروز دیدی
ابا دلدار در گفت و شنیدی
تو در کون و مکان امروز شاهی
ز تو پیدا شده سرّ الهی
تو در کون و مکان اکنون یقینی
که در اسرار جمله پیش بینی
تو در کون و مکان بود خدائی
که داری با حقیقت آشنائی
تو در کون و مکان اسرار بودی
که سرّ خود در این برهان نمودی
ترا شد این زمان کون و مکان یار
که آمد مر ترا هم جان جان یار
ترا شد این زمان معنی مسلّم
که باشی اندر این بیغوله محرم
جهانت این زمان در پیش هیچست
که میدانی که نقش هیچ هیچست
اگرچه جملهٔ ذاتست اینجا
حقیقت هست نقش خوب و زیبا
به قدر هر مقامی را مقالی
جوابی گفت باید هر سؤالی
در آخر صورت و معنی هم از اوست
حقیقت دنیی و عقبی هم از اوست
اگر خواهی که گردی صاحب راز
درآخر شرع جوی و یاب کل باز
هدایت نور شرعست ار بدانی
حقیقت اصل و فرعست ار بدانی
تواصل تن نه همچون اصل جان یاب
تو جان حق در اینجاگه عیان یاب
چو تن دانست این دم شرح رازش
دگر در بیهده مگذار بازش
مهل تن را که اینجا چیر گردد
وگرنه رفتن اینجا دیر گردد
تن او این زمان شد دشمن تو
نمییابی تو جان شد دشمن تو
سخن از جان جان از تن نمودار
ولی باید که تن باشد خبردار
خبرداری ز تن تا همچو جانست
اگرچه جان یقین دید عیانست
حقیقت چند منزل کرد باید
حقیقت راه در دل کرد باید
تو در دل شو در اینجا آخر کار
ز دل میباش اندر جان طلبکار
درون دل شو اینجا تا بدانی
یقین جانان شوی جانان بدانی
اگر دل میشناسی صاحب دل
ز دل مقصود تو گردان بحاصل
اگر دل میشناسی همچو مردان
ز دل دریاب اینجا روی جانان
اگر دل میشناسی در صفا تو
درون را بین ز نور انبیا تو
اگر دل میشناسی همچو عطّار
حقیقت جان و دلها کن خبردار
همه جانها طلبکار اَلَستند
در اینجا اوفتاده نیم مستند
همه جانها در اینجا راز بینند
همی خواهند کو را باز بینند
همه جانها کنون در انتظارست
جمال روی جانان آشکار است
ولی در جان جانان هم در اینجا
نظر بنموده اندر شور و غوغا
اگر مرد رهی مگذر ز طاعت
که از طاعت بیابی عین راحت
سخن بسیار رفت از کفر و دین باز
کنون این است در عین الیقین باز
نظر کن در ره احمد همیشه
که اینجاگه نبینی بد همیشه
کسی اینجا نجاتی یافت از نار
که راه شرع را بسپرد در کار
شد و تقوی در اینجا باز دید او
بنور شرع و تقوی راز دید او
بنور شرع در تقوی نظر کن
دمی در صورت و معنی نظر کن
چو ظاهر یافتی بر جسم و جانت
حقیقت جانست مر راز نهانت
تو از ظاهر چوجانان یافتستی
در اینجا راز پنهان یافتستی
تو از ظاهر کنون دیدار شاهی
چه بهتر زین که دیدار الهی
ترا باشد کنون از این چه بهتر
از این دیدار اگر مردی تو برخور
چو مردان کن همیشه طاعت یار
که طاعت مینماید سرّ اسرار
چو این اسرارها از شرع آمد
ز قرآن سرّ اصل و فرع آمد
تمامت انبیای کاردیده
حقیقت اندر این معنی رسیده
حقیقت نیک را نیکو نمودند
هر آنکو کرد بد با او نمودند
جزای فعل نیک و بد چو پیداست
حقیقت نیک و بد در صورت ماست
همیشه در سلوک انبیا باش
ز طاعت دائما عین صفا باش
تو از طاعت بیابی کام اینجا
همان طاعت بری هم نام زینجا
تو از طاعت بری گوی از زمانه
بیابی هشت جنّت جاودانه
تو از طاعت بیابی باز اینجا
همی انجام با آغاز اینجا
تو از طاعت بیابی دید محبوب
اگر طاعت شوی در عشق مطلوب
بطاعت انبیا درشان گشادند
از آن اسرار بینان جمله شادند
بطاعت قربت دلدار دریاب
پس آنگه درگشادست زود دریاب
نمود عشق آمد طاعت ای دوست
که بیرون آورد مغز تو از پوست
نمود عشق طاعت دان حقیقت
که طاعت هست خود کلّ شریعت
حضور از طاعتست ار بازدانی
که طاعت راحتست از زندگانی
اگر طاعت نباشد همچو ابلیس
نیاری هیچ اینجا مکر و تلبیس
نگنجد مکر و خودبینی در این راز
ز کم بینی خود دریابی این راز
تو گر خودبین نباشی جز خدا بین
درون جان و دل دائم صفا بین
خدابین باش اندر قرب طاعت
طلب میکن تو دیدار سعادت
کسانی کاندر این ره راز جستند
نظر کردند و طاعت باز جستند
بطاعت گوی از میدان ربودند
خداگشتند چون ایشان نبودند
ندیدی تا چه دید ابلیس در خویش
که آورد از منی خویش در پیش
منی آورد وینجا درمنی شد
یقین زو نور صدق و روشنی شد
منی آورد در درگاه بیچون
براندش از برخود بیچه و چون
منی آورد و خود میدید در خود
حقیقت یافت اینجاگاه او بد
مگر در خویش خود دیدی حقیقت
بیفتادی در این عین طبیعت
وگر در خویش حق دیدی یگانه
فدا بودی وصال جاودانه
چو خود میدید از اینسان مبتلا شد
بشرع اینجایگه دور از خدا شد
چو خود میدید اندر رنج افتاد
طلسمش لاجرم بی گنج افتاد
چو خود میدید دور از جان جان گشت
بلعنت در بر خلق خدا گشت
چو خود میدید دور از طاعت افتاد
از آن اینجایگه بیراحتافتاد
چو خود میدید ملامت آمدش پیش
از آن آمد ورا درجان و دل ریش
ز قربت هر که اینجا دور گردد
ز دید جاودان بی نور گردد
ز قربت هرکه اینجا باز افتاد
حقیقت دان که او بی زار افتاد
بخش ۳۷ - در سؤال کردن صاحب اسرار فرماید: یکی پرسید از آن صاحب اسراربخش ۳۹ - حکایت ابلیس و اسرار وی در حضرت مصطفی علیه السّلام: یکی روزی بر احمد شد ابلیس
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
الّا ای جان کنون دیدار دیدی
که در کون و مکان عطّار دیدی
هوش مصنوعی: ای جان، آیا اکنون در این جهان و این مکان، ملاقات و دیداری را تجربه کردی که عطّار آن را دیده باشد؟
الّا ای جان تو واصل آمدی باز
کنون در خود نگر انجام و آغاز
هوش مصنوعی: ای جان، تو به حقیقت رسیدی، اکنون به درون خود نگاه کن و آغاز و پایان خود را درک کن.
الّا ای جان سخن با تست از دل
توئی در دل توئی مقصود حاصل
هوش مصنوعی: ای جان، سخن تنها با توست، چرا که تو در دل من هستی و مقصد نهایی همین است.
الّا ای جان کنون عین العیانی
چه خواهی گفت در سرّ معانی
هوش مصنوعی: ای جان، اکنون که همه چیز به وضوح نمایان است، درباره معنای درونی چه چیزی خواهی گفت؟
الّا ای جان بسی گفتم در اسرار
خودی از خود کنون اینجا خبردار
هوش مصنوعی: ای جان، بارها در مورد رازهای وجود خود صحبت کردم، اما حالا اینجا بیدار باش و آگاه باش.
الّا ای جان خودی واقف شده تو
بوصف خویش خود واصف شده تو
هوش مصنوعی: جز ای جان، تو در وصف خود آگاه هستی و خود را به خوبی میشناسی.
الّا ای جان ودل وی هم دل و جان
دل و جان خوانمت یا دید جانان
هوش مصنوعی: ای جان و دل، تو را به عنوان دل و جان خود میخوانم، ای محبوبی که زندگیام به تو وابسته است.
الّا ای جان ترا این جمله خوانم
بجز تو هیچ اینجاگه ندانم
هوش مصنوعی: ای جان، جز تو هیچ نمیشناسم و نمیدانم.
الّا ای جان مرا جز تو که پیداست
که دید تو کنون در دل هویداست
هوش مصنوعی: ای جانم، جز تو کسی را نمیبینم که در دل من پیدا شود، چشمان تو اکنون در عمق قلبم آشکار است.
بجز تو نیست اینجا هیچ در تن
توئی دُرّ وجود اینجای روشن
هوش مصنوعی: جز تو کسی در اینجا نیست، وجود تو مانند مرواریدی درخشان است که روشنایی این مکان را میبخشد.
بجز تو هیچ اینجا نیست دانم
که بود تو یقین یکیست دانم
هوش مصنوعی: جز تو هیچکس در اینجا نیست و من میدانم تو تنها وجودی هستی که واقعاً هستی.
بجز تو هیچ اینجا نیست در کار
حقیقت نقطه و هم عین پرگا
هوش مصنوعی: غیر از تو در اینجا هیچ چیز دیگری وجود ندارد، در واقع تنها تو هستی که حقیقت را به نمایش میگذاری.
تو برکون و مکان اینجا محیطی
بصورت گه حقیقت گه بسیطی
هوش مصنوعی: تو بر محیطی هستی که همواره در حال تغییر است و گاهی واقعیت را به صورت واضح نشان میدهد و گاهی ساده و بیپرده.
تو جانی عین جانانی حقیقت
که دیداینجایگه در دید دیدت
هوش مصنوعی: تو روحی هستی مانند جان و حقیقت، که وقتی با چشمانت میبینی، درک میکنی.
همه پیدا بتو تو خود نهانی
چو جانانی ولی در تن چو جانی
هوش مصنوعی: تو در میان همه چیز آشکار هستی، اما خودت در باطن پنهان شدهای. مانند جان که در بدن است، اما خود را نشان نمیدهد.
گهی اسمی گهی جسمی گهی جان
گهی پیدا و گاهی عین پنهان
هوش مصنوعی: گاهی به صورت نام و گاهی به شکل جسم، زمانی به عنوان جان و زمانی دیگر به صورت ظاهر، و گاهی نیز به صورت وجودی پنهان نمایان میشود.
تو میدانم در اینجاگاه اکنون
که پیش ارزنی شد هفت گردون
هوش مصنوعی: میدانم که در این لحظه، زمانی که در مقابل ارزنی (وسیلهای برای سنجش یا نمایش) قرار گرفتهایم، وضعیت پیچیدهای وجود دارد.
کمالت اندر اینجا هست ظاهر
حقیقت خود همیدانی بخود سِر
هوش مصنوعی: کمال و فرمانروایی تو در اینجا نمایان است؛ حقیقت واقعیات را میشناسی، اما راز خود را به خودت میگویی.
کمال تو مگر دریافت عطّار
که اینجا این همه میگوید اسرار
هوش مصنوعی: کمال تو تنها با درک و فهم عطار به دست میآید، چون او در اینجا این قدر از اسرار و رموز سخن گفته است.
یقین عطّار از تو رازدیدست
که آخر مر تو اینجا باز دیدست
هوش مصنوعی: به وضوح میتوان فهمید که عطّار به ما اظهار میدارد که در واقع، حقایق و رازهای وجود تو در اینجا قابل مشاهده است. در نهایت، تو هم در این مکان دیدهشدهای.
بسی گفت از تو جان اینجا بتحقیق
ز تو اینجایگه دریافت توفیق
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد درباره تو صحبت کردهاند و به راستی از تو در این مکان بهرهمند شدهاند.
ز تو توفیق در آفاق مشهور
شدست ای جان که هستی دید منصور
هوش مصنوعی: از تو کمک و موفقیت در جهان شناخته شده است، ای جان که وجودت مانند منصور در نظرهاست.
تو اینجا ذات پاک کبریائی
که رد هر چیز صنعی مینمائی
هوش مصنوعی: تو در اینجا تجلی پاکی و بزرگی خدایی، که آثار هر چیزی را به وضوح نشان میدهی.
تو اینجا ذات پاک ذوالجلالی
که این دم خود به خود عین وصالی
هوش مصنوعی: تو در اینجا تجلی پاک روزی، که به خودی خود نمایانگر وصال و نزدیکی است.
تو اینجا ذات پاکی در یقین باز
که اینجا دیدهٔ انجام و آغاز
هوش مصنوعی: در اینجا، تو موجودی خالص و پاک هستی، زیرا در این مکان میتوانی به روشنی آغاز و پایان را مشاهده کنی.
تو اینجا ذاتی و در آب روحی
حیات مطلق و فتح و فتوحی
هوش مصنوعی: تو در این مکان وجودی و در آب، روحی هستی که نشاندهنده حیات کامل و پیروزیهای بیشماری است.
تو اینجا ذاتی و درخاک پیدا
تو یکی و نموده جمله اشیا
هوش مصنوعی: تو در اینجا باطنی داری که در زمین مشخص و نمایان است و در واقع همه چیز در ظاهر نشاندهنده ذات توست.
حقیقت جزو و کل ای جان تو باشی
تو جانانی چو از جان آن تو باشی
هوش مصنوعی: حقیقت تو را به عنوان جزء و کل در نظر میگیرد، ای جان! تو اگر خود را جدای از حقیقت ندانسته و به آن پیوسته باشی، در واقع خود را به جان او متصل کردهای.
خدا در تو تو در عین خدائی
از آن عطّار نبود در جدائی
هوش مصنوعی: خداوند در وجود توست و تو نیز در تمامیت خداوندی؛ این جدایی که برخی به آن اشاره میکنند، از آن عطّار نیست.
خدا در تو تو در او خود نموده
ابا او گفته و ازوی شنوده
هوش مصنوعی: خدا در وجود توست و تو در وجود او. تو از او سخن میگویی و او از تو میشنود.
خدا در تو تو از وی گشته موجود
تو باشی این زمان دیدار معبود
هوش مصنوعی: خداوند در وجود توست و تو به واسطه او به وجود آمدهای. اکنون زمان آن است که معبود خود را ببینی.
چو او از تو تو آن دیدن که اوئی
که با جمله یقین درگفتگوئی
هوش مصنوعی: وقتی او تو را میبیند، تو باید بدان او کسی است که با تمام وجود و یقین با تو در حال صحبت است.
دوئی نبود یکی اعیان برون آی
که از دیدار او کل بیشکی آی
هوش مصنوعی: هیچ تصوری از دوگانگی وجود ندارد، بلکه تنها یک حقیقت است. پس بیایید از ملاقات با آن حقیقت بهرهمند شویم و از هر گونه تردید و بیادبی دوری کنیم.
تو اوئی این زمان عطّار داند
که از تو گوید و او راز خواند
هوش مصنوعی: تو در این زمان، کسی هستی که عطّار به خوبی میداند و از تو سخن میگوید و رازهای تو را میشناسد.
بتو گویاست اینجا نطق عطّار
که میگوید چنین در سرّ اسرار
هوش مصنوعی: در اینجا، عطّار به این نکته اشاره میکند که در این فضا، گفتار و سخن او به وضوح و روشنی بیان میشود و محتویاتی عمیق و پنهان در دل اسرار وجود دارد.
توئی عطّار اکنون نیست پیدا
که ازتو بود کل یکیست پیدا
هوش مصنوعی: در حال حاضر، هیچ عطاری وجود ندارد که بتواند مانند توکار کند، زیرا همه چیز به یک حقیقت واحد اشاره دارد.
تو اصل جان که جانانی حقیقت
که کل پیدا و پنهانی حقیقت
هوش مصنوعی: تو اصل وجود و حقیقت جان هستی، که در عین حال نمایان و نهان در جهان به شمار میروی.
تو اصل جان که در بگشادهٔ باز
کنون اینجایگه با صاحب راز
هوش مصنوعی: تو جان اصلی هستی که در حال حاضر در این مکان حضور داری و با کسی که اسرار را میداند، ارتباط برقرار کردهای.
ترا میدانم اینجا دید جانی
چنین است این زمان توحید جانی
هوش مصنوعی: میدانم که در اینجا، دیدن تو باعث نشاط و زنده شدن روح من است و در این لحظه، همه چیز به وحدت و یکپارچگی روحی من مربوط میشود.
خطاب این است باقی هیچ پندار
همه جانست اینجاگه بدیدار
هوش مصنوعی: این پیام به این معنی است که تمام افکار و تصورات در اینجا به زندگی و وجود واقعی مرتبط است. توجه به این نکته مهم است که در این مکان، واقعیت و مفاهیم عمیق زندگی به وضوح نمایان است.
وصال این است گر تو مرد راهی
وگرنه بیشکی مانده تباهی
هوش مصنوعی: اگر تو در مسیر درست و صحیح قرار داری، به وصال و رسیدن به مقصد میرسی، اما اگر ناتوان باشی و از راه منحرف شوی، چیزی جز شکست و تباهی نصیبت نخواهد شد.
وصال این است ای دل گفتمت باز
نمودم با تو هم انجام و آغاز
هوش مصنوعی: دوست عزیزم، وصال به این معناست که من به تو نزدیک میشوم و همزمان آغاز و پایان ارتباط ما را بازگو میکنم.
وصال این است ای دل جان تو دیدی
در اینجاگه بکام دل رسیدی
هوش مصنوعی: این ارتباط و پیوند همین است؛ ای دل، تو در این مکان خوشبختی را تجربه کردی و به آرزویت رسیدی.
حقیقت هر که با جان آشنا شد
یکی دید اندر آخرکل خدا شد
هوش مصنوعی: هر کسی که به عمق وجود خود پی برد و به حقیقت درونیاش آشنا شد، در نهایت به یکپارچگی و یگانگی با خداوند دست مییابد.
حقیقت هر که او با جان قدم زد
دم کل اندر اینجا دمبدم زد
هوش مصنوعی: هر کسی که با تمام وجود و احساساتش در اینجا حضور داشته باشد، در واقع به طور مرتب و پیوسته به نفس زندگی و حقیقت نزدیک میشود.
حقیقت هر که از جان گشت واصل
مر او را شد ز جان مقصود حاصل
هوش مصنوعی: هر کسی که به درجهای از کمال و آگاهی رسد و به حقیقت وجود خود پی ببرد، به آنچه که در عمق وجودش میخواست و به دنبال آن بود، دست مییابد.
حقیقت هر که جان بشناخت از خویش
حجابش جان یقین برداشت از پیش
هوش مصنوعی: هر کسی که به عمق وجود خود و جانی که دارد آگاه شود، موانع و حجابهای درونی خود را کنار میزند و به یقین و شناخت واقعی میرسد.
حقیقت هر که جان بشناخت از یار
یکی شد در یکی اینست اسرار
هوش مصنوعی: آنجا که کسی حقیقت وجود خود را بشناسد و به درک عمیقتری از عشق و ارتباط با محبوب برسد، در واقع به وحدت و یگانگی دست یافته است. این یگانگی و شناخت، رازهای عمیقی را در خود نهفته دارد.
توجان بشناس ای سالک در آخر
که از جانت شود دلدار ظاهر
هوش مصنوعی: ای راهنما، دقت کن که در نهایت، آنچه از جان تو بهعنوان محبوب برمیآید، خود را نشان میدهد.
تو جان بشناس و در بود فنا باش
فنا شو آنگهی کلّی بقا باش
هوش مصنوعی: فهم جان و روح خود را دریافت کن و در دنیای زودگذر وجود داشته باش. به فنا و زوال این دنیا توجه کن و وقتی که به این حقیقت رسیدی، به حالت بقا و جاودانگی نائل شو.
تو جان بشناس آنگه مغز جانت
در آخر اینست اسرار نهانت
هوش مصنوعی: ابتدا خود را بشناس و به عمق وجود خود پی ببر، زیرا در نهایت، رازهای درون تو در همین جا نهفته است.
مگو اسرار کل عطّار و تن زن
چو از جان شد ترا اسرار روشن
هوش مصنوعی: رازهای عطار را فاش نکن و زمانی که از جان جدا شدی، به آنچه درونت است آگاه شو.
مگو اسرار کل تا آخرِ کار
نمائی در سوی هیلاج دیدار
هوش مصنوعی: رازش را فاش نکن چرا که در پایان کار، تو را به دیدار حقیقت راهنمایی میکند.
چو ازجان آگهی از دید جانان
یکی میبینی از توحید جانان
هوش مصنوعی: وقتی که از روح و وجود خود آگاه میشوی و به حقیقت جانان پی میبری، در واقع به وحدت و یگانگی او نگریستهای.
چو از جان آگهی از حق رسیدی
تو حقی این یقین مطلق بدیدی
هوش مصنوعی: زمانی که به حقیقت وجود خود آگاه شدی و آگاهی از خداوند را پیدا کردی، در آن moment به درک عمیق و یقین مطلق رسیدی.
دمادم راز باید گفت اینجا
دُرِ اسرار باید سُفت اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا باید به طور مداوم از رازها صحبت کرد و به حقیقتهای پنهان دست یافت.
دمادم راز باید گفت از دوست
که تا یکی شود هم مغز هم پوست
هوش مصنوعی: مدام باید از دوست صحبت کرد و اسرار را در میان گذاشت تا روح و جسم هر دو به یکدیگر پیوند بخورند و یکی شوند.
دمادم راز باید گفت از یار
منه بیرون حقیقت را بیکبار
هوش مصنوعی: هر لحظه باید از معشوق صحبت کرد و هرگز نباید حقیقت را یکباره بیان کرد.
بیک دم این بگو کاینجا عیانست
خدا داند که هم نام ونشانست
هوش مصنوعی: در یک لحظه بگو که اینجا همه چیز واضح است و فقط خدا میداند که چه کسی نام و نشانی دارد.
عجب رازیست این سر در یقینم
حقیقت اینست راز اوّلینم
هوش مصنوعی: این یک راز شگفتانگیز است که در عمق یقین من نهفته است؛ حقیقتی که به دوران آغازین زندگیام مربوط میشود.
تو داری نام و هست اینجا نشان او
دراین نقش فنایت جان جان او
هوش مصنوعی: تو دارای نام و وجودی هستی و اینجا نشانهای از او در این تصویر زوالپذیر وجود دارد. جان جان او در تو نهفته است.
نشانت اوست گرچه بی نشانست
دمی پیدا دمی دیگر نهانست
هوش مصنوعی: نشانهای از وجود او هست، هرچند که میتواند در یک لحظه نمایان شود و در لحظهای دیگر پنهان گردد.
عیان جوئی نهان آید بدیدار
نهان جوئی عیان آید بدیدار
هوش مصنوعی: اگر به دنبال آشکار کردن حقیقتی پنهان باشی، حقیقت خود را به آشتی درمیآورد و خود را نشان میدهد. اما اگر در پی کشف آنچه آشکار است، باشی، ممکن است حقیقتی پنهان را کشف کنی.
تو دیدارِ وِئی اکنون بجویش
بهر چیزی که میخواهی بگویش
هوش مصنوعی: اکنون به جستجوی او باش و هر چیزی که میخواهی، به او بگو.
تو امروزت عیان جان بدیدست
درون جان رخ جانان بدیدست
هوش مصنوعی: امروز تو به وضوح جان خود را میبینی و در عمق جانت، چهره محبوب را مشاهده میکنی.
تو با جانان و جانان با تو بنگر
عیان را دمبدم میبین و بنگر
هوش مصنوعی: به او نگاه کن که تو همواره در کنار او هستی و او نیز همیشه در کنار توست. هر لحظه این واقعیت را درک کن و مشاهده کن.
از این سر جان جان داری در اینجا
سزد گر تو نظر داری در اینجا
هوش مصنوعی: اگر در اینجا به زندگی و روح خود توجه کنی، باید از اهمیت آن آگاه باشی.
تو با جانان خود امروز یاری
سزد کز بهر او پاسی بداری
هوش مصنوعی: امروز بر تو سزاوار است که با محبوب خود همدل باشی، چرا که برای او باید زمانی را اختصاص دهی.
تو با جانان و جانان با تو در کار
تو اینجا از غمش افتادهٔ خوار
هوش مصنوعی: تو با معشوق خود هستی و معشوق هم در کار توست، اما اینجا به خاطر غم او، به شدت افسرده و ذلیل شدهای.
تو با جانان و جانان با تو پیدا
که تا باشی چنین مجروح و شیدا
هوش مصنوعی: تو با معشوقت در ارتباطی نزدیک هستی و معشوق هم به تو توجه دارد. تنها در این صورت است که تو میتوانی اینچنین مجروح و عاشق و شیدا باشی.
تو با جانانی و تا چند گوئی
کنون عطّار آخر می چه جوئی
هوش مصنوعی: تو به محبوب خود وابستهای و چه نیازی به گفتگو در مورد دیگران داری، اکنون دیگر به جستجوی چیزی در مورد عطّار نپرداز.
ترامقصود این بُد در زمانه
که دریابی جمال جاودانه
هوش مصنوعی: یعنی هدف این است که در دوران زندگی، زیبایی ابدی و جاودانی را درک کنی و بشناسی.
ترامقصود این بُد آخر کار
که در یابی جمال او باظهار
هوش مصنوعی: هدف نهایی این است که در پایان کار، زیبایی او را با ابراز احساسات درک کنی.
ترامقصود این بُد تا بدانی
کنون دانستهٔ و کاردانی
هوش مصنوعی: هدف این بود که بدانی و حالا که آگاهی به دست آوردهای، توانایی و داناییات را به نمایش بگذاری.
چو دانستی هنوزت چیست باقی
که در کون و مکان در عشق طاقی
هوش مصنوعی: وقتی فهمیدی که در عشق چه چیزهایی از دیگر نوامیس و قوانین این جهان باقی مانده، متوجه خواهی شد که همه چیز در عشق به نوعی کمرنگ و بیاهمیت میشود.
تو در کون و مکان امروز یاری
که عین سالکان را غمگساری
هوش مصنوعی: امروز تو در این دنیا مثل یاری هستی که دل سالکان را آرام میکند و به آنها کمک میکنی.
تو در کون و مکان امروز دیدی
ابا دلدار در گفت و شنیدی
هوش مصنوعی: امروز تو در این جهان و در این فضا، به زیبایی دلدار را مشاهده کردی و گفتگوهای او را شنیدی.
تو در کون و مکان امروز شاهی
ز تو پیدا شده سرّ الهی
هوش مصنوعی: امروز تو در دنیا جایگاهی بلند داری و از وجود تو رازهای خدا آشکار شده است.
تو در کون و مکان اکنون یقینی
که در اسرار جمله پیش بینی
هوش مصنوعی: تو هماکنون به وضوح در این جهان وجود داری، همانطور که در اسرار و رازهای پنهان نیز حضوری شگرف و کنجکاو داری.
تو در کون و مکان بود خدائی
که داری با حقیقت آشنائی
هوش مصنوعی: وجود تو در جهان و مکان نشاندهندهی خدایی است که با حقیقت و واقعیت آشناست.
تو در کون و مکان اسرار بودی
که سرّ خود در این برهان نمودی
هوش مصنوعی: تو در عالم وجود و در مکانهای مختلف، راز و رمزهایی داشتی که اکنون آنها را با این استدلال به نمایش گذاشتی.
ترا شد این زمان کون و مکان یار
که آمد مر ترا هم جان جان یار
هوش مصنوعی: این زمان، تعلق و وجود تو با یار است که جان تو نیز به او وابسته شده است.
ترا شد این زمان معنی مسلّم
که باشی اندر این بیغوله محرم
هوش مصنوعی: این زمان تو باید معنی واقعی را درک کنی که باید در این مکان خلوت و دور از دیگران، آشنا و نزدیک به این فضا باشی.
جهانت این زمان در پیش هیچست
که میدانی که نقش هیچ هیچست
هوش مصنوعی: دنیا و آنچه در آن هست در حال حاضر برای تو اهمیت چندانی ندارد، چرا که میدانی که همه چیز در نهایت بیارزش است و هیچ معنا و ارزش واقعی ندارد.
اگرچه جملهٔ ذاتست اینجا
حقیقت هست نقش خوب و زیبا
هوش مصنوعی: هرچند که همه چیز در اینجا به ذات و حقیقت برمیگردد، اما زیبایی و نقشهای زیبا نیز وجود دارند.
به قدر هر مقامی را مقالی
جوابی گفت باید هر سؤالی
هوش مصنوعی: هر کسی باید به اندازهٔ مقام و جایگاهش، جوابگوی سوالات باشد و به همین نسبت، سوالات را مطرح کند.
در آخر صورت و معنی هم از اوست
حقیقت دنیی و عقبی هم از اوست
هوش مصنوعی: در پایان، هم شکل و هم واقعیت از اوست؛ حقیقت دنیا و آخرت نیز از او نشأت میگیرد.
اگر خواهی که گردی صاحب راز
درآخر شرع جوی و یاب کل باز
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به درک عمیق و دانش سرّی دست پیدا کنی، باید به دنبال حقیقت و اصول لازم بروی و همه چیز را بهدست آوری.
هدایت نور شرعست ار بدانی
حقیقت اصل و فرعست ار بدانی
هوش مصنوعی: اگر حقیقت را بشناسی، هدایت همان نور شریعت است و اصل و فرع هم به شناخت تو بستگی دارد.
تواصل تن نه همچون اصل جان یاب
تو جان حق در اینجاگه عیان یاب
هوش مصنوعی: پیوند تن تو مانند اصل جان نیست، بلکه میتوانی حقیقت زندگی را در اینجا به وضوح مشاهده کنی.
چو تن دانست این دم شرح رازش
دگر در بیهده مگذار بازش
هوش مصنوعی: وقتی که بدن انسان راز خود را در این لحظه دریابد، دیگر آن را بیهوده در گذشته رها نکن.
مهل تن را که اینجا چیر گردد
وگرنه رفتن اینجا دیر گردد
هوش مصنوعی: اجازه نده که بدن تو در این دنیا غرق شود، زیرا اگر این اتفاق بیفتد، ممکن است فرصتهای مهمی از دست برود.
تن او این زمان شد دشمن تو
نمییابی تو جان شد دشمن تو
هوش مصنوعی: بدن او اکنون به تو دشمنی میکند و تو دیگر نمیتوانی روح او را دوست داشته باشی.
سخن از جان جان از تن نمودار
ولی باید که تن باشد خبردار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی صحبت از روح و جان میشود، میتوان آن را از طریق جسم و وجود انسان نشان داد. اما برای اینکه این ارتباط برقرار شود، لازم است که جسم نیز آگاه و هوشیار باشد.
خبرداری ز تن تا همچو جانست
اگرچه جان یقین دید عیانست
هوش مصنوعی: آگاه باش که وجود تن مانند جان است، هرچند که جان به وضوح دیده میشود.
حقیقت چند منزل کرد باید
حقیقت راه در دل کرد باید
هوش مصنوعی: برای درک حقیقت، باید مراحل مختلفی را طی کرد و درون خود را آماده پذیرش آن کرد.
تو در دل شو در اینجا آخر کار
ز دل میباش اندر جان طلبکار
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که تو باید به دل خود توجه کنی و در نهایت، آنچه را که در دل داری، در وجودت جستجو کنی و به دنبال چیزی باشی که در درونت احساس میکنی. یعنی به احساسات و اندیشههای درونی خود بپرداز و آنها را در زندگیات پیگیری کن.
درون دل شو اینجا تا بدانی
یقین جانان شوی جانان بدانی
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی معشوق را به درستی بشناسی، باید ابتدا به عمق دل خود وارد شوی. وقتی به آنجا رسیدی، خواهی فهمید که خودت باید به نوعی معشوق شوی و آن را درک کنی.
اگر دل میشناسی صاحب دل
ز دل مقصود تو گردان بحاصل
هوش مصنوعی: اگر کسی را میشناسی که دلش را میشناسد، برای رسیدن به هدف خود، به دل او توجه کن.
اگر دل میشناسی همچو مردان
ز دل دریاب اینجا روی جانان
هوش مصنوعی: اگر دل را خوب درک میکنی، مانند مردان واقعی، از دل خود بهرهبرداری کن و در این مکان به عشق و محبوب خود توجه کن.
اگر دل میشناسی در صفا تو
درون را بین ز نور انبیا تو
هوش مصنوعی: اگر دل خود را میشناسی و پاک و خالص هستی، باید توجه کنی که چراغ هدایت و نور وجود پیامبران در درون تو وجود دارد.
اگر دل میشناسی همچو عطّار
حقیقت جان و دلها کن خبردار
هوش مصنوعی: اگر دل را میشناسی، مانند عطّار که حقیقت جان و دلها را بشناسد، بیدار و آگاه باش.
همه جانها طلبکار اَلَستند
در اینجا اوفتاده نیم مستند
هوش مصنوعی: تمام جانها در اینجا به یاد یک وعدهای هستند که داده شده و حالت نشئهوار دارند.
همه جانها در اینجا راز بینند
همی خواهند کو را باز بینند
هوش مصنوعی: در اینجا همه روحها به راز و اسراری پی میبرند و همه در انتظارند تا کسی را که این رازها را فاش کند، ببینند.
همه جانها کنون در انتظارست
جمال روی جانان آشکار است
هوش مصنوعی: همه موجودات اکنون در انتظارند تا جمال و زیبایی محبوب خود را به وضوح مشاهده کنند.
ولی در جان جانان هم در اینجا
نظر بنموده اندر شور و غوغا
هوش مصنوعی: ولی در روح محبوب، اینجا نیز نگاه کردهام و در هیجان و شلوغی هستم.
اگر مرد رهی مگذر ز طاعت
که از طاعت بیابی عین راحت
هوش مصنوعی: اگر انسان راهی باشد، نباید از انجام دادن کارهای نیک و صالح بگذرد، زیرا از همین انجام کارهای نیک است که میتواند به راحتی و آرامش واقعی برسد.
سخن بسیار رفت از کفر و دین باز
کنون این است در عین الیقین باز
هوش مصنوعی: پس از فراوانی گفتگو دربارهی ایمان و کفر، اکنون به وضوح و یقین به حقیقتی میرسیم که نمایان است.
نظر کن در ره احمد همیشه
که اینجاگه نبینی بد همیشه
هوش مصنوعی: به دقت به مسیر احمد نگاه کن، زیرا هرگز در این مکان بدی را نخواهی دید.
کسی اینجا نجاتی یافت از نار
که راه شرع را بسپرد در کار
هوش مصنوعی: کسی در اینجا از آتش دوزخ رهایی نیافت، مگر آن که در مسیر درست و مطابق با قوانین دین و شریعت قدم بردارد.
شد و تقوی در اینجا باز دید او
بنور شرع و تقوی راز دید او
هوش مصنوعی: در اینجا، او با چشم پرهیزکاری و نور شریعت، راز تقوا را مشاهده کرد.
بنور شرع در تقوی نظر کن
دمی در صورت و معنی نظر کن
هوش مصنوعی: به روشنایی قوانین دین نگاه کن و لحظاتی به ظاهر و باطن آن توجه کن.
چو ظاهر یافتی بر جسم و جانت
حقیقت جانست مر راز نهانت
هوش مصنوعی: هرگاه که حقیقت وجودیات را در جسم و جانت مشاهده کردی، بدان که حقیقت اصلی زندگی، رازهای عمیق درون تو است.
تو از ظاهر چوجانان یافتستی
در اینجا راز پنهان یافتستی
هوش مصنوعی: تو از ظاهر چیزها فهمیدهای، اما در اینجا به راز و حقیقتی پنهان دست یافتهای.
تو از ظاهر کنون دیدار شاهی
چه بهتر زین که دیدار الهی
هوش مصنوعی: بهتر است به جای دیدن بزرگان و مقامهای دنیوی، به دیدار خداوند بپردازی.
ترا باشد کنون از این چه بهتر
از این دیدار اگر مردی تو برخور
هوش مصنوعی: اگر تو مردی و لیاقتش را داری، دیدار با من در حال حاضر از هر چیز دیگر بهتر است.
چو مردان کن همیشه طاعت یار
که طاعت مینماید سرّ اسرار
هوش مصنوعی: همواره مانند مردان رفتار کن و از محبوب اطاعت کن، زیرا او به تو رازهای پنهان را خواهد نمود.
چو این اسرارها از شرع آمد
ز قرآن سرّ اصل و فرع آمد
هوش مصنوعی: زمانی که این رازها از دین به ما رسید، از قرآن کریم اصل و فرع دین مطرح شد.
تمامت انبیای کاردیده
حقیقت اندر این معنی رسیده
هوش مصنوعی: تمام پیامبران با تجربه و آگاه در این زمینه به یک حقیقت مشترک دست پیدا کردهاند.
حقیقت نیک را نیکو نمودند
هر آنکو کرد بد با او نمودند
هوش مصنوعی: به هر کس که عمل نیک انجام دهد، سزاوار احترام و نیکیاند، و هر کسی که بدی کند، باید نتایج آن را ببیند.
جزای فعل نیک و بد چو پیداست
حقیقت نیک و بد در صورت ماست
هوش مصنوعی: نتیجه کارهای خوب و بد در زندگی مشخص است و حقیقت خوشی و ناخوشی در ظاهر و حال ما نمایان است.
همیشه در سلوک انبیا باش
ز طاعت دائما عین صفا باش
هوش مصنوعی: همواره همانند پیامبران در مسیر درست قدم بردار و همیشه با انجام اعمال نیک و عبادت، سرشار از پاکی و صفا باش.
تو از طاعت بیابی کام اینجا
همان طاعت بری هم نام زینجا
هوش مصنوعی: اگر از عبادت و فرمانبرداری بهرهمند شوی، در این دنیا به هدف و خواستهات میرسی، اما بدان که همان فرمانبرداری در اینجا هم نام دیگرش است.
تو از طاعت بری گوی از زمانه
بیابی هشت جنّت جاودانه
هوش مصنوعی: اگر از بندگی و اطاعت خارج شوی، در این دنیا هشت بهشت جاودانه خواهی یافت.
تو از طاعت بیابی باز اینجا
همی انجام با آغاز اینجا
هوش مصنوعی: اگر به عبادت و پیروی ادامه بدهی، در اینجا نیز به نتیجهای خواهی رسید که شروعش همینجا بوده است.
تو از طاعت بیابی دید محبوب
اگر طاعت شوی در عشق مطلوب
هوش مصنوعی: اگر در راه طاعت و اطاعت گام برداری، میتوانی محبوب خود را ببینی؛ اما اگر در عشق واقعی و عمیق قرار بگیری، به نتیجهای مطلوب دست خواهی یافت.
بطاعت انبیا درشان گشادند
از آن اسرار بینان جمله شادند
هوش مصنوعی: پیروی از پیامبران موجب گشایش در کارها و زندگی مردم شده و این راز باعث شادمانی همه میشود.
بطاعت قربت دلدار دریاب
پس آنگه درگشادست زود دریاب
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و نزدیک شدن به معشوق تلاش کن، زیرا پس از این نزدیکی، شادی و گشایش در زندگیات به زودی خواهد آمد.
نمود عشق آمد طاعت ای دوست
که بیرون آورد مغز تو از پوست
هوش مصنوعی: عشق به تو نشان داد که چگونه باید اطاعت کرد، به طوری که گوهر وجودت را از ظواهر بیرون آورد.
نمود عشق طاعت دان حقیقت
که طاعت هست خود کلّ شریعت
هوش مصنوعی: عشق را به عنوان پیروی از دستورات الهی بشناس، زیرا این پیروی در واقع ماهیت اصلی دین است.
حضور از طاعتست ار بازدانی
که طاعت راحتست از زندگانی
هوش مصنوعی: اگر به عبادت و اطاعت روی بیاوری، به زیبایی در زندگی حاضر میشوی؛ زیرا این اطاعت، نیل به آرامش و راحتی در زندگی است.
اگر طاعت نباشد همچو ابلیس
نیاری هیچ اینجا مکر و تلبیس
هوش مصنوعی: اگر اطاعت و فرمانبرداری نباشد، مانند ابلیس نخواهی توانست هیچکاری کنی، اینجا فقط فریب و نیرنگ وجود دارد.
نگنجد مکر و خودبینی در این راز
ز کم بینی خود دریابی این راز
هوش مصنوعی: مکر و خودبینی نمیتواند در عمق این راز جای بگیرد، بنابراین با کمبینی خود به درک این راز نائل شو.
تو گر خودبین نباشی جز خدا بین
درون جان و دل دائم صفا بین
هوش مصنوعی: اگر خود را کوچک و تنها نبینی و تنها خدا را در درون جان و دل خود ببینی، همیشه صفا و پاکی را خواهی دید.
خدابین باش اندر قرب طاعت
طلب میکن تو دیدار سعادت
هوش مصنوعی: در حالتی که به خدا نگاه میکنی، در نزدیکی طاعت و عبادت، از او بخواه که تو را به دیدار سعادت و خوشبختی برساند.
کسانی کاندر این ره راز جستند
نظر کردند و طاعت باز جستند
هوش مصنوعی: افرادی که در این مسیر به دنبال حقیقت بودند، به دقت نگاه کردند و دوباره به عبادت و اطاعت پرداختند.
بطاعت گوی از میدان ربودند
خداگشتند چون ایشان نبودند
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که زمانی که به اطاعت و فرمانبرداری پرداخته میشود، افرادی که در این میدان حضور ندارند از صحنه خارج میشوند، و در واقع خداوند بر آنها مسلط میشود.
ندیدی تا چه دید ابلیس در خویش
که آورد از منی خویش در پیش
هوش مصنوعی: ابلیس در درون خود چه چیزهایی را مشاهده کرده که از خود و ذاتش به دیگران میآورد و نشان میدهد.
منی آورد وینجا درمنی شد
یقین زو نور صدق و روشنی شد
هوش مصنوعی: من به اینجا آمدهام و با حضور او یقیناً به روشنی و صداقت دست یافتهام.
منی آورد در درگاه بیچون
براندش از برخود بیچه و چون
هوش مصنوعی: من در درگاه وجود بینهایت، از خودکامگی و اصرار بر خویشتن، بر کنار شدم و رها شدم.
منی آورد و خود میدید در خود
حقیقت یافت اینجاگاه او بد
هوش مصنوعی: انسان در تلاش است تا خود را بشناسد و در درونش حقیقت وجودیاش را کشف کند. او به جایی رسیده که در آن، واقعیت وجودیاش را به روشنی درک میکند.
مگر در خویش خود دیدی حقیقت
بیفتادی در این عین طبیعت
هوش مصنوعی: آیا در درون خود حقیقت را مشاهده کردی که در این جهان مادی گرفتار شدهای؟
وگر در خویش حق دیدی یگانه
فدا بودی وصال جاودانه
هوش مصنوعی: اگر در درون خودت حقیقت را شناختی، باید جان خود را برای رسیدن به وصال ابدی فدای آن کنی.
چو خود میدید از اینسان مبتلا شد
بشرع اینجایگه دور از خدا شد
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به شدت دچار مشکلات و مصایب شود، به یاد میآورد که در اینجا از خدا دور افتاده است.
چو خود میدید اندر رنج افتاد
طلسمش لاجرم بی گنج افتاد
هوش مصنوعی: زمانی که او خود را در درد و رنج دید، فهمید که به دام افتاده و بنابراین بدون ثروت و دارایی باقی ماند.
چو خود میدید دور از جان جان گشت
بلعنت در بر خلق خدا گشت
هوش مصنوعی: وقتی که انسان خود را دور از روح و جانش ببیند، مانند این است که بلای او، به درد و رنج برای انسانهای دیگر تبدیل میشود.
چو خود میدید دور از طاعت افتاد
از آن اینجایگه بیراحتافتاد
هوش مصنوعی: وقتی دید که از بندگی و اطاعت دور شده، در این مکان بیراحتی و ناراحتی به سر میبرد.
چو خود میدید ملامت آمدش پیش
از آن آمد ورا درجان و دل ریش
هوش مصنوعی: وقتی او خود را مورد سرزنش دید، پیش از آنکه کسی دیگر به او بگوید، این احساس در دل و جانش رخنه کرد.
ز قربت هر که اینجا دور گردد
ز دید جاودان بی نور گردد
هوش مصنوعی: هر کسی که به دلیل دور بودن از وطن و نزدیکان خود، از دیدار آنها محروم شود، در واقع از نور و روشنایی زندگی بیبهره خواهد ماند.
ز قربت هرکه اینجا باز افتاد
حقیقت دان که او بی زار افتاد
هوش مصنوعی: اگر کسی از دوری و غم دلگیر به اینجا بیفتد، بدان که او از زندگی و شرایطش ناراضی است.