بخش ۳ - هم در صفات دل گوید و خطاب بنده حق را عزّ و جل
دلا تا چند دُرهای معانی
ز مهر خاطرت اینجا فشانی
که میداند بیان جز راز دیده
که اوّل رادر آخر باز دیده
که میداند بیان لَنْ ترانی
بجزموسی صفاتی بر معانی
که بد بر طور عشق او راز اسرار
بگفته باشد و بشنیده از یار
خطاب بنده و حق هر دو بشناس
برون کن ازدماغ خویش وسواس
خطاب بنده و حق را یکی دان
گمان بردارو حق را بیشکی دان
خطاب بنده و حق هردو اینجاست
بنزد عاشقان این راز پیداست
خطاب بنده و حق هر دو بشنو
کهن بگذار و اینجاگه طلب تو
خطاب بنده با شاه سرافراز
عیان دیگر است ای مرد سرباز
خطاب بنده و حق جان و دل دان
خوشا آنکس که اینجا یافت جانان
هر آنکو روی جانان یافت او هم
چو خورشیدی در اینجا تافت او هم
چو هردو عالم اینجا صورت تست
ترا این راز اینجا بایدت جست
بباید جستنت امروز این راز
که تا یابی عیان اوّلین باز
در اینجاکن طلب هر راز اوّل
یکی بین و مشو درخود معطّل
قراری گیر همچون نقطه اینجا
مشو چون قطرهٔ از جای بر جا
همه امروز در جان تو پیداست
ز من بشنو که جانان تو پیداست
اگر امروز یار من ندیدی
گلی بودی و بیشک پژمریدی
خبر از بلبل اینجاگه نداری
که مینالد در اینجاگه بزاری
درون این قفس ای بلبل راز
گلستانست بگشا دست از آواز
بصد الحان مر این بلبل سرآید
بهر دستان که میخواهی برآید
درون دل گلستانست معنی
یقین دیدار جانانست مولی
درون تو گلستان خدائیست
درون عشق از بلبل نوائیست
تو اینجا بازمانده می ندانی
که اندر تست اسرار نهانی
ترا اینجاست دیدار تماشا
کن اندر دید دید دید یکتا
که میداند رموز لامکانم
که بیرون ازمکین و از مکانم
خبر آنکس بیافت از جان جان او
که هم درخویش شد کلّی نهان او
خبر آن یافت در ذرّات اینجا
که رجعت کرد سوی ذات اینجا
خبر او یافت از تحقیق مردان
که او رادادهاند توفیق مردان
خبر او یافت کو از خود فنا شد
فنا بگذاشت و در عین بقا شد
خبر آن یافت چون منصور اینجا
که شد در جزو و کل مشهور اینجا
خبر آن یافت از عین حقیقت
که بیرون رفت از دانش طبیعت
خبر آن یافت از دیدار جانان
که اینجا گشت برخوردار جانان
خبر آن یافت از اسرار بیچون
که حق را دید اینجا بیچه و چون
خبر آن یافت کز خود رفت بیرون
خبر را باز دان ای مانده در چون
خبر آن یافت از راز دو عالم
که اینجابازگشت از سوی آن دم
تو بیچونی مگر چون بود چونست
که این معنی ز صورتها برونست
باندیشه نیاید این بیان راست
تو منگر پس نه پیش و چپ و نی راست
همه ذرّات خودبا زیب بنگر
دلا بالا ودید شیب بنگر
درون صافی کن ای آدم دم عشق
که امروزی تو اینجا آدم عشق
تو اینجا آدمی در هشت جنّت
رسیده این زمان در دید قربت
تمامت قدسیان کرده سجودت
طلبکارند در دید وجودت
طلبکارند ترا اینجا نظر کن
همه ذرّات جانت را خبر کن
طلبکار تو عرش و فرش و افلاک
تو اینجامانده عین آب با خاک
طلبکار تو جمله تا بدانی
تو با صورت بمانده در میانی
برون از صورتی ای معنی دوست
تو مغزی و مبین این صورت پوست
تو چیزی بس شریفی وبدائع
دریغا چون ندانستی صنائع
تو از خود در تعجّب ماندهٔ دل
اگرچه جان و دل را خواندهای دل
خبر از خود نداری تا چه چیزی
نکو بنگر که بس چیزی عزیزی
ترا این جوهر کل رخ نمودست
دمادم مر ترا پاسخ نمودست
همی گوید درونت دمبدم راز
تو ماندستی عجب در جسم و جان باز
نکردی گوش یک دم سوی یارت
نرفتی یک زمان در کوی یارت
تو هم گوئی و هم یاری ندانی
وگر دانی در آن حیران بمانی
عجب رازیست این سرّ با که گویم
تو درمانی و درمان از که جویم
تو درمان منی ای درد عشّاق
نموده روی خود از عین آفاق
چرا پنهانی ای پیدای جانم
چرا کلّی به ننمائی عیانم
مرا بنمودهٔ رخ مر طلبکار
در این عین طلب مجروح و افگار
چنان خواهم که اینجا جز یقینم
به ننمائی که تا روی تو بینم
چنانت عاشقم از دید دیدار
مرا یک لحظه دید خود پدیدآر
چو میدانم که دانائی همیشه
تو نوری عین بینائی همیشه
ز فرقم تاقدم بنمودهٔ روی
توئیدر باطنم در گفت و در گوی
چرا پنهانی و پیدا نموده
نمود جسم و جان شیدا نموده
منم شیدائی تو هردو عالم
ز تو گفته یقین سرّ دمادم
زهی بنموده رخ در عین شیدا
بتو پیدا بتو بینا و گویا
جمالت فتنهٔ جانها شده باز
نموده جمله را انجام و آغاز
همه ز آغاز و انجام تو دیده
تو در جمله ولی کس تو ندیده
ندیده کس جمالت آشکاره
خودی در خود ز بهر خود نظاره
چو گفتی از خود و هم خود شنودی
نباشد غیر بیشک خویش بودی
چنان بر خویشتن عاشق شده خود
که یکسانست پیشت نیک با بد
همیشه بودی و باشی همیشه
که از خود فیض میپاشی همیشه
همه فیض تو دیده جمله ذرّات
همه جویندت اینجا عین ذرّات
تو هم خود طالب و مطلوب باشی
حقیقت خویشتن مطلوب باشی
تو مطلوبی و جمله طالب تو
که باشد در میانه غالب تو
نه چندانست و صفت در زبانم
که با آخر رسد شرح و بیانم
نه چندانست انوار جلالت
که بتوان یافتن حدّ کمالت
نه چندانست وصفت آشکاره
که بتوان کرد مر کلّی نظاره
همه حیران تو و در همه راز
فکنده پردهٔ عزبت باعزاز
بهر وصفی که گویم بیش از آنی
ولی دانم که پیدا ونهانی
چنان پیدا شدستی در دل من
که کلّی برگشادی مشکل من
چنان پیدا شدستی دردل و جان
که با من بازگفتی راز پنهان
چنان پیدائی و میگوئی اسرار
که از عشقت شدستم زار و افگار
دوای درد دل عطّار خود تو
بگویش دمبدم اسرار خود تو
حجبا صورت از پیشش برانداز
وجودش جملگی چون شمع بگداز
وجود او فنا گردان بیکبار
ورا اینجا بکن اعیان دیدار
ز دست خویش ده او را رهائی
رسانش باز در عین خدائی
چو این کار ازتو اینجا میرود باز
بیکباره حجاب اینجا برانداز
کمال من حجاب صورت و بس
نداند راز من اینجایگه کس
تو میدانی حقیقت راز عطّار
که تو انجامی و آغاز عطّار
چنان عطّار در تو ناپدید است
که گویا با تو درگفت و شنید است
کنون چون عین پایانست دیدار
بکلّی ناپدید و خود پدیدار
مرا از من تمامت بستدی تو
نیم من در میان کلّی خودی تو
توئی در بود من پیدا نموده
مرا در عشق خود شیدانموده
چو بود من نمود تست اینجا
همه اندرسجود تست اینجا
همه ذرّات پیشت در سجودند
چرا کایشان نباشند یا نبودند
اگرچه در یقین و درگمانند
بتو پیدادگر در تو نهانند
بتو چندی شده اجرام ظاهر
بتو چندی دگر در عشق قاهر
نهاده روی چندی بر سر راه
دگر چندی ز دیدار توآگاه
هر آن ذرّات کز رویت خبر یافت
ترا اینجایگه اندر نظر یافت
هر آن ذرّات کاینجاگشت واصل
ترا اینجا بدید ای جان و ای دل
چواینجا کعبهٔ مقصود هستی
درون جان و دل کلّی ببستی
در اینجا کعبه و دیر است اینجا
درون کعبه هم دیر است اینجا
چه در کعبه چه بتخانه همه اوست
درون هردو اینجا دمدمه اوست
چنان گم کردهام خود را در اینجا
که گه پنهان کند گه خویش پیدا
در این دیری که مینا رنگ آمد
در او هر نقش رنگارنگ آمد
عجایب جوهری بی منتهایست
در این جوهر نمودار بقایست
تو در این دیر مینا خویش نشستی
دل اندر دیدن این دیر بستی
در این دیرت چنان دل در گرفتست
خیالاتت ز بام و در گرفتست
خیالت آن چنان بت میپرستد
تو پنداری که جانت میپرستد
خیالت آن چنان مغرور کردست
که از جانان بکلّت دور کردست
خیالت آنچنان محبوس دارد
که این در دایمت مدروس دارد
خیالت آن چنان از ره بیفکند
که دارد جانت اینجاگاه دربند
گذر کن زین در دیر بهانه
که میدارد ترا دائم فسانه
چنانت غافل و بیهوش کرداست
که جانت ز هرگوئی نوش کرداست
چرا در دیر بنشستی تو در سیر
که خواهد گشت ویران ناگهت دیر
شود ناگاه دیرت جمله ویران
از این دیرت گذر کن همچو پیران
چرا ماندستی اندر دیر صورت
نمیگیرد دلت زین بت نفورت
دلت زین بت نیامد سیر یک دم
که تا ریشت بیابد زود مرهم
دلت در بند بت تو بُت پرستی
که در این دیرها مانده تو هستی
تو مستی این زمان و مانده در دیر
در این مستی کنی هر لحظهٔ سیر
مرا صبر است تا گردی تو هشیار
بیکباره شوی از خواب بیدار
ندانی دیر را و بت شده مست
که این دم خفته و مانده دل مست
در این دیر فنا مردان رهبر
دل اندر وی نبسته رفته دربر
چو دانستند کس را نیست انجام
گذر کردند اینجاگاه فرجام
بتِ صورت بیک ره خورد کردند
از آن گوی سعادت جمله بردند
بدانستند کاینرا نیست بنیاد
در اینجا خاک خود دادند بر باد
چو خاک خویشتن بر باد دادند
مر اینجا نفس سگ را داد دادند
بدانستند آخر مر زوالی است
در این منزل مقام قیل و قالی است
مقام حیرتست و رنج و ماتم
که باشد در مقام رنج خرم
همه عین بلا و درد و رنج است
که اسمش دائما خوان سپنج است
سرای پانزده گر راز بینی
همه در بود خود مر باز بینی
توئی خوان سپنج و غافل از خود
بمانده گاه در نیکی و گه بد
توئی خوان سپنج ای کار دیده
که هستی نیک و بد بسیار دیده
توئی خوان سپنج و خود ندانی
که بیشک زادهٔهر دو جهانی
توئی خوان سپنج و در تو موجود
که بودت ازنمودت باز بنمود
توئی خوان سپنج ای صاحب راز
که این پرده فکندی خود بخود باز
توئی موجود تامردود چونست
که این از عقل و حسّ تو برونست
بدانی در درون افتاده گویا
نمود عشق موجودست جویا
شده چیزی که تا گم کردهٔتو
همی جوئی ولی در پردهٔتو
در این وادی بسی گمگشته و ره
نبرده هیچکس زین راز آگه
ندیده هیچکس آغاز و انجام
نمیداند کسی خود را سرانجام
که تا آخر چه خواهد بود آخر
فرومانده تو درآن عین ظاهر
همه در خویش و بیخویشند مانده
همه کشتی در این بحرند رانده
بجائی منزلی آمد پدیدار
بجائی عاقلی آمد پدیدار
که جائی هر کسی را ره نماید
در این معنی دلِ آگه نماید
کسی را سوی من آگه رساند
در این معنی دلی از غم رهاند
بسی رفتند و آگاهی ندارند
که این دم در عیان دیدار یارند
بسی رفتند چون اینجایگه راز
ندانستند تا کی بیند آن راز
بسی رفتند دل پر حسرت و رنج
کسی نایافته اینجایگه گنج
بسی رفتند و این دم عین ذاتند
حقیقت عین دیدار صفاتند
بسی رفتند وین دم در حضورند
در آن وادی حقیقت عین نورند
بسی رفتند گه در شیب و بالا
بمانده ره نبرده سوی آلا
بسی رفتند و دیگر بازگشتند
بساط فرش دیگر در نوشتند
بسی رفتند دیگر سوی این دیر
دگر آهنگ کرده سوی آن سیر
بسی رفتند و در عین جلالند
مثال انبیا اندر وصالند
در آن وصلند اصل یار دیده
حقیقت جمله وصل یار دیده
نهان در یار پیدا گشته ایشان
زبودش جمله یکتا گشته ایشان
کنون در وصل حیرانند جمله
از آن پیدا و پنهانند جمله
که هم پیدا و هم پنهان شده کل
که جان بودند و هم جانان شده کل
در آن عین فنا دیدار رازند
بود حق را بکلّی بی نیازند
بسی عین فنا تنها نشستند
که از ننگ وجود خویش رستند
برستند و همان سرباز دیدند
در آن حضرت ز بود خود رمیدند
بدیدند آنچه پنهان بُد در آنجا
دگر چندی یقین اعیان در اینجا
بقدر خویش ای دل تاتوانی
که در یابی ز خود راز نهانی
در اینجا باز یاب و زود بشتاب
تو آن گم کرده خود زود دریاب
در اینجا باز بین تو سرّ اول
ترا اینجا نموده کل مبدّل
بکرده بار دیگر صورتی بس
یکی سرّیست در صبح تنفّس
در آن دم عارفان این راز بینند
حقیقت از حقیقت باز بینند
کی کاینراز وقت صبحگاهی
نظر دارد در اسرار کماهی
چنان دارد نظر در صبحگاهان
که تا بنمایدش رخ جان جانان
در اینجادیدن یارست دریاب
به وقت صبح اینجاگاه بشتاب
بوقت صبحدم بیدل مشو تو
ز راز دوست مر غافل مشو تو
بوقت صبحدم آن سرّ ببین تو
گمان بگذار و شو اندر یقین تو
نظر کن در همه اشیا سراسر
که جان میبارد از فیض تو آخر
همه نورست ریزان اندر آن دم
کز آن دم یافت این ترکیب آدم
در این دم گر دمی بر خون زنی تو
وطن بالای این گردون زنی تو
در آن دم گر کنی اینجا نگاهی
پر از نور است ازمه تا بماهی
ز عشق روی آن خورشید ذرّات
در آن دم مانده اندر عین آیات
طلب طالب رخ خورشید باشد
همه از جان خود نومید باشد
چو آن فیض جلال لایزالی
نماید روی خود از پرده حالی
همه پیدا شدند از تابش نور
بنزدیکی او روی آورند دور
همه در عکس نور ذات رقصان
شوند و هر یکی گردند تابان
سوی خورشید رخ آرند جمله
ز رخها پرده بردارند جمله
در آن دم چون به پیشش روی آرند
بمستی خویشتن زان سوی آرند
شوند از بیخودی تا سوی خورشید
بسوزند و بمانند عین جاوید
بسوزند و فنا گردند در حق
در این معنی بقا گردند مطلق
بسوزند و شوند اینجا فنا کل
بیابندش یقین عین بقا کل
بسوزند و شوند آن جوهر اصل
که آدم یافت در جنات این وصل
همه جوهر شوند از نور خورشید
نماید آن زمان تابان جاوید
همه جوهر شوند از تابش تاب
همه گردند اندر نور غرقاب
همه جوهر شدند آنگه نهانی
بهر معنی که میگویم چه دانی
چه دانی تو بمانده غافل و مست
که چون رفتی دل و جان با که پیوست
نگردی پاک تا اینجا نسوزی
سزد گر نور عشقی بر فروزی
بخش ۲ - سؤال کردن شخصی از منصور در سرّ آدم (ع) و جواب دادن او: کسی پرسید ازمنصور این رازبخش ۴ - در صفت جان و دل دیدن محبوب گوید: بسوز ای دل اگر تو سوختستی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلا تا چند دُرهای معانی
ز مهر خاطرت اینجا فشانی
هوش مصنوعی: ای دل، تا کی خاطر عشق و محبتت را اینجا پخش میکنی و درهای معنای عمیق را نمیگشایی؟
که میداند بیان جز راز دیده
که اوّل رادر آخر باز دیده
هوش مصنوعی: تنها کسی که حقیقت را میداند، کسی است که اول را در آخر مشاهده کرده است و از آن راز آگاه است.
که میداند بیان لَنْ ترانی
بجزموسی صفاتی بر معانی
هوش مصنوعی: کسی نمیداند که هیچ گاه به حقیقت کامل نخواهد رسید و صفات الهی از معناهایی فراتر از تصور ما هستند.
که بد بر طور عشق او راز اسرار
بگفته باشد و بشنیده از یار
هوش مصنوعی: کسی که در عشق او به رازی خاص اشاره کرده باشد و آن را از محبوبش شنیده باشد.
خطاب بنده و حق هر دو بشناس
برون کن ازدماغ خویش وسواس
هوش مصنوعی: به خودت و حقیقت توجه کن و از ذهن خود وسوسهها و خیالهای بیاساس را کنار بگذار.
خطاب بنده و حق را یکی دان
گمان بردارو حق را بیشکی دان
هوش مصنوعی: به من و حق ارتباطی نزدیک و یکسان بده، و حق را بدون هیچ شکی در نظر بگیر.
خطاب بنده و حق هردو اینجاست
بنزد عاشقان این راز پیداست
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که هر دو، بنده و خداوند، در نزد عاشقان و دوستداران نمایان هستند و این حقیقت برای آنها روشن و واضح است.
خطاب بنده و حق هر دو بشنو
کهن بگذار و اینجاگه طلب تو
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که به سخنان من و حقیقت توجه کن و اجازه بده که در این مکان به دنبال خواستهات باشی.
خطاب بنده با شاه سرافراز
عیان دیگر است ای مرد سرباز
هوش مصنوعی: من با شاه بزرگ و با افتخار به روشی صریح صحبت میکنم، ای سرباز!
خطاب بنده و حق جان و دل دان
خوشا آنکس که اینجا یافت جانان
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که من و خداوند با تمام وجودم به یکدیگر وابسته هستیم و خوشا به حال کسی که در این دنیا محبوبی را پیدا کرده است.
هر آنکو روی جانان یافت او هم
چو خورشیدی در اینجا تافت او هم
هوش مصنوعی: هر کسی که محبوب خود را پیدا کند، مانند خورشیدی در این دنیا میدرخشد.
چو هردو عالم اینجا صورت تست
ترا این راز اینجا بایدت جست
هوش مصنوعی: هر دو جهان در اینجا تجلی تو هستند، پس باید این راز را در اینجا جستجو کنی.
بباید جستنت امروز این راز
که تا یابی عیان اوّلین باز
هوش مصنوعی: امروز باید به دنبال کشف این راز باشی تا بتوانی او را به وضوح پیدا کنی.
در اینجاکن طلب هر راز اوّل
یکی بین و مشو درخود معطّل
هوش مصنوعی: در اینجا به جستجوی همه رازی که در آغاز وجود دارد بپرداز و بیسبب در خودت تأمل نکن.
قراری گیر همچون نقطه اینجا
مشو چون قطرهٔ از جای بر جا
هوش مصنوعی: قراری داشته باش که ثابت و محکم باشی مثل یک نقطه، اما مانند یک قطره که از جایی میافتد، ناهماهنگ و بیثبات نباش.
همه امروز در جان تو پیداست
ز من بشنو که جانان تو پیداست
هوش مصنوعی: امروز همه چیز در وجود تو مشهود است؛ از من بشنو که عشق تو مشخص و نمایان است.
اگر امروز یار من ندیدی
گلی بودی و بیشک پژمریدی
هوش مصنوعی: اگر امروز محبوب من را ندیدی، بهتر است بدانی که مانند گلی بود و بدون شک پژمرده و افسرده شده است.
خبر از بلبل اینجاگه نداری
که مینالد در اینجاگه بزاری
هوش مصنوعی: در اینجا تو از بلبل خبری نداری که در این مکان به خاطر غم و اندوهش به ناله و فریاد آمده است.
درون این قفس ای بلبل راز
گلستانست بگشا دست از آواز
هوش مصنوعی: درون این قفس، بلبل در حال صحبت از زیباییهای باغ و گلستان است. او از سرودهها و آوازهایش دست بردار و به دنیای بیرون نگاه کن.
بصد الحان مر این بلبل سرآید
بهر دستان که میخواهی برآید
هوش مصنوعی: با صدای زیبا و دلنشینش، این بلبل میآید تا به خواستههای تو پاسخ دهد و هر آنچه که بخواهی، به تحقق بپیوندد.
درون دل گلستانست معنی
یقین دیدار جانانست مولی
هوش مصنوعی: در دل گلستان، حقیقت دیدار محبوب نهفته است.
درون تو گلستان خدائیست
درون عشق از بلبل نوائیست
هوش مصنوعی: در درون تو زیبایی و سرسبزی وجود دارد و در عشق، صدای دلنشینی شبیه آواز بلبل به گوش میرسد.
تو اینجا بازمانده می ندانی
که اندر تست اسرار نهانی
هوش مصنوعی: تو در این مکان به خوبی نمیدانی که در وجودت رازها و اسرار پنهانی وجود دارد.
ترا اینجاست دیدار تماشا
کن اندر دید دید دید یکتا
هوش مصنوعی: در اینجا تو را میبینم، پس به تماشا و مشاهدهای بپرداز که در این دیدار، تنها یک حقیقت وجود دارد.
که میداند رموز لامکانم
که بیرون ازمکین و از مکانم
هوش مصنوعی: کسی که به رازهای دنیای نامعلوم و خارج از این مکان آگاه است، از خودم و جایی که هستم، فراتر رفته است.
خبر آنکس بیافت از جان جان او
که هم درخویش شد کلّی نهان او
هوش مصنوعی: خبر آن کس به دل مینشیند که در وجود خود، رازهای عمیق و پنهانی دارد.
خبر آن یافت در ذرّات اینجا
که رجعت کرد سوی ذات اینجا
هوش مصنوعی: خبر به دانستهها و اطلاعاتی اشاره دارد که در گوشه و کنار این دنیا وجود دارد. این اطلاعات به نوعی نشاندهنده بازگشت به اصل و ذات خودشان در اینجا است. در واقع، هر چیزی که در این عالم وجود دارد، نشانی از ارتباط و رجعت به هویتی عمیقتر و واقعیتر در درون خود دارد.
خبر او یافت از تحقیق مردان
که او رادادهاند توفیق مردان
هوش مصنوعی: خبر او از بررسی و تحقیق مردان به دست آمده که او را به موفقیت رساندهاند.
خبر او یافت کو از خود فنا شد
فنا بگذاشت و در عین بقا شد
هوش مصنوعی: کسی که خبر او را شنید، خود را از دست داد و از حالت فنا گذشت و در عین حال باقی ماند.
خبر آن یافت چون منصور اینجا
که شد در جزو و کل مشهور اینجا
هوش مصنوعی: خبر به اینجا رسید که منصور به شهرت فراوانی دست یافته و در میان مردم به عنوان یک شخصیت شناخته شده هم در جزئیات و هم در کلیت مورد توجه قرار گرفته است.
خبر آن یافت از عین حقیقت
که بیرون رفت از دانش طبیعت
هوش مصنوعی: خبر آن را از واقعیت دریافت کرد که از دانش طبیعی فراتر رفته است.
خبر آن یافت از دیدار جانان
که اینجا گشت برخوردار جانان
هوش مصنوعی: خبر آن را از ملاقات معشوق دریافت کرد که اینجا به دلدادگی و عشق رسید.
خبر آن یافت از اسرار بیچون
که حق را دید اینجا بیچه و چون
هوش مصنوعی: او از رازهای پنهان آگاه شد، چون راز حق را در اینجا مشاهده کرد و فهمید.
خبر آن یافت کز خود رفت بیرون
خبر را باز دان ای مانده در چون
هوش مصنوعی: خبر به گوش او رسید که او از درون خودش خارج شده است. حالا ای کسی که در این حالت باقی ماندهای، این موضوع را خوب درک کن.
خبر آن یافت از راز دو عالم
که اینجابازگشت از سوی آن دم
هوش مصنوعی: خبر او از اسرار دو جهان دریافت کرد و اینجا به سوی آن لحظه بازگشت.
تو بیچونی مگر چون بود چونست
که این معنی ز صورتها برونست
هوش مصنوعی: آیا تو هیچگونه هستی که این وضعیت تنها از ظاهرها فراتر میرود؟
باندیشه نیاید این بیان راست
تو منگر پس نه پیش و چپ و نی راست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که درک درست و واقعی از یک موضوع نیاز به تفکر عمیق دارد و نباید به ظواهر یا زوایای مختلف آن توجه کرد. بنابراین، بهتر است که به حقیقت موضوع نظر کنیم و خود را از دیدگاههای جانبی دور نگه داریم.
همه ذرّات خودبا زیب بنگر
دلا بالا ودید شیب بنگر
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن و سعی کن زیباییهای درونت را ببینی، حتی اگر در نظر دیگران از مشکلات یا سختیهایی برخوردار هستی. تلاش کن تا از زاویه مثبت و بلندی به زندگی و خودت نگاه کنی.
درون صافی کن ای آدم دم عشق
که امروزی تو اینجا آدم عشق
هوش مصنوعی: در دل خود عشق را خالص کن، ای انسان، چرا که امروز تو همینجا نمونهای از عشق هستی.
تو اینجا آدمی در هشت جنّت
رسیده این زمان در دید قربت
هوش مصنوعی: تو اینجا انسانی هستی که به هشت بهشت رسیدهای و در حال حاضر در حال نزدیک شدن به معشوق هستی.
تمامت قدسیان کرده سجودت
طلبکارند در دید وجودت
هوش مصنوعی: تمامی فرشتگان و موجودات آسمانی در مقابل وجود تو به جستجوی دعا و نیایش آمدهاند.
طلبکارند ترا اینجا نظر کن
همه ذرّات جانت را خبر کن
هوش مصنوعی: اینجا همه به دنبال توجه و نظرت هستند، لذا به تمام جزئیات وجودت دقت کن و از آنها آگاه باش.
طلبکار تو عرش و فرش و افلاک
تو اینجامانده عین آب با خاک
هوش مصنوعی: تو خواهان و طلبکار نعمتهای آسمانی و زمین هستی، در حالی که من در همین جا، به سادگی و عین زندگی با خاک و آب همراهی میکنم.
طلبکار تو جمله تا بدانی
تو با صورت بمانده در میانی
هوش مصنوعی: تمام افرادی که از تو چیزی میخواهند، به این امید هستند که تو بدانید که معشوقه با زیبایی خود در وسط این ماجرا قرار دارد.
برون از صورتی ای معنی دوست
تو مغزی و مبین این صورت پوست
هوش مصنوعی: ای معنای دوست، تو درون هستی و از این ظاهر بیرون هستی. این ظاهر فقط پوستهای است و حقیقت تو در عمق وجود است.
تو چیزی بس شریفی وبدائع
دریغا چون ندانستی صنائع
هوش مصنوعی: تو موجودی باارزش و عالی هستی، اما متأسفانه به دلیل ندانستن هنرها و مهارتها، از قابلیّتهایت بهرهمند نشدهای.
تو از خود در تعجّب ماندهٔ دل
اگرچه جان و دل را خواندهای دل
هوش مصنوعی: تو از خود در شگفتی ماندهای و با اینکه به جان و دل دعوت شدهای، هنوز در حیرتی.
خبر از خود نداری تا چه چیزی
نکو بنگر که بس چیزی عزیزی
هوش مصنوعی: تو از وضعیت خودت آگاهی نداری، بنابراین خوب نگاه کن به آنچه که ارزشمند و زیباست، زیرا چیزی برای تو بسیار ارزشمند و عزیز است.
ترا این جوهر کل رخ نمودست
دمادم مر ترا پاسخ نمودست
هوش مصنوعی: تو این زیبایی را در هر لحظه نشان میدهی و به این ترتیب، پاسخ تو همیشه فراهم است.
همی گوید درونت دمبدم راز
تو ماندستی عجب در جسم و جان باز
هوش مصنوعی: در درون تو بهطور مداوم رازهایی وجود دارد که شگفتانگیز است و این رازها در جسم و جان تو نهفته است.
نکردی گوش یک دم سوی یارت
نرفتی یک زمان در کوی یارت
هوش مصنوعی: تو حتی برای یک لحظه هم به محبوب خود گوش ندادی و یک زمانی هم به کوچه یا محل او نرفتی.
تو هم گوئی و هم یاری ندانی
وگر دانی در آن حیران بمانی
هوش مصنوعی: تو هم نظر خود را بیان کن و هم یاری دیگران را ندان. اگر هم بدانید، در این موضوع گیج و سردرگم میمانی.
عجب رازیست این سرّ با که گویم
تو درمانی و درمان از که جویم
هوش مصنوعی: این یک مسئله عجیب و رازآلود است. نمیدانم با چه کسی دربارهاش صحبت کنم. تو خودت درمانی، اما من نمیدانم باید در جستجوی درمان از چه کسی باشم.
تو درمان منی ای درد عشّاق
نموده روی خود از عین آفاق
هوش مصنوعی: تو درمان من هستی، ای درد عشق که زیباییات به روشنی جهان میتابد.
چرا پنهانی ای پیدای جانم
چرا کلّی به ننمائی عیانم
هوش مصنوعی: چرا پنهانی و در خفا هستی ای عشق و روح من؟ چرا به طور کامل خودت را به من نشان نمیدهی؟
مرا بنمودهٔ رخ مر طلبکار
در این عین طلب مجروح و افگار
هوش مصنوعی: چهرهات را به من نمایش دادهای، در حالی که در این حال برای چیزی که میخواهم به من نیازمندی، دلی زخمی و حالتی زار دارم.
چنان خواهم که اینجا جز یقینم
به ننمائی که تا روی تو بینم
هوش مصنوعی: من میخواهم که در اینجا جز اطمینانم را نشان ندهم تا زمانی که بتوانم چهرهات را ببینم.
چنانت عاشقم از دید دیدار
مرا یک لحظه دید خود پدیدآر
هوش مصنوعی: به قدری به تو علاقهمندم که اگر فقط یک بار مرا ببینی، تمام وجودم به عشق تو روشن خواهد شد.
چو میدانم که دانائی همیشه
تو نوری عین بینائی همیشه
هوش مصنوعی: میدانم که دانش و آگاهی به مانند نوری است که همیشه انسان را به بصیرت و بینایی میرساند.
ز فرقم تاقدم بنمودهٔ روی
توئیدر باطنم در گفت و در گوی
هوش مصنوعی: از زمانی که با چهرهات آشنا شدم، هر جنبش و حرکتم تحت تأثیر تو قرار گرفته و در درونم تمامی سخنان و رفتارهایم به تو مرتبط است.
چرا پنهانی و پیدا نموده
نمود جسم و جان شیدا نموده
هوش مصنوعی: چرا حالتی ظاهری و نهانی به وجود آوردهای که هم روح و هم جسم را عاشق و شیدا کرده است؟
منم شیدائی تو هردو عالم
ز تو گفته یقین سرّ دمادم
هوش مصنوعی: من عشق تو را در دو جهان تجربه کردهام و به یقین میدانم که راز وجودم همیشه به تو وابسته است.
زهی بنموده رخ در عین شیدا
بتو پیدا بتو بینا و گویا
هوش مصنوعی: چقدر زیبایی تو که در چشمان عاشقانهام تابان هستی، تو را میبینم و صدایت را میشنوم.
جمالت فتنهٔ جانها شده باز
نموده جمله را انجام و آغاز
هوش مصنوعی: زیبایی تو باعث فریفتگی جانها شده و شروع و پایان هر چیزی را برای همه روشن کرده است.
همه ز آغاز و انجام تو دیده
تو در جمله ولی کس تو ندیده
هوش مصنوعی: همه چیز از ابتدا و انتهای تو پیداست و ظاهراً همه در عالم به تو نگریستهاند، اما هیچکس خود تو را ندیده است.
ندیده کس جمالت آشکاره
خودی در خود ز بهر خود نظاره
هوش مصنوعی: هیچکس زیبایی تو را نمیبیند و به خاطر خودِ تو درون خودت نمینگرد.
چو گفتی از خود و هم خود شنودی
نباشد غیر بیشک خویش بودی
هوش مصنوعی: وقتی از خود سخن گفتی و خودت هم این را شنیدی، فقط خودت هستی و هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
چنان بر خویشتن عاشق شده خود
که یکسانست پیشت نیک با بد
هوش مصنوعی: به قدری به خودم عشق ورزیدم که برایم فرقی نمیکند چه چیزهایی خوب و چه چیزهایی بد هستند.
همیشه بودی و باشی همیشه
که از خود فیض میپاشی همیشه
هوش مصنوعی: تو همیشه حضور داری و در تمام زمانها هستی، زیرا از خودت نعمت و برکت میافشانی.
همه فیض تو دیده جمله ذرّات
همه جویندت اینجا عین ذرّات
هوش مصنوعی: تمام موجودات و ذرات جهان به نوعی از فیض و نعمت تو بهرهمندند و همه به دنبال تو هستند، همانطور که ذرات به یکدیگر متصل میشوند و به سمت یک منبع جذب میشوند.
تو هم خود طالب و مطلوب باشی
حقیقت خویشتن مطلوب باشی
هوش مصنوعی: اگر تو نیز خواستار و مورد خواست باشی، حقیقت وجودی خودت را به دست خواهی آورد.
تو مطلوبی و جمله طالب تو
که باشد در میانه غالب تو
هوش مصنوعی: تو هدف و آرزوی همه هستی و در میانشان تویی که بیشتر از همه به تو نیاز دارند.
نه چندانست و صفت در زبانم
که با آخر رسد شرح و بیانم
هوش مصنوعی: حرفها و توصیفهای من آنقدر نیستند که بتوانند به خوبی احساسات و افکارم را به پایان برسانند.
نه چندانست انوار جلالت
که بتوان یافتن حدّ کمالت
هوش مصنوعی: نورهای جلال و بزرگی تو به اندازهای نیستند که بتوان به اندازه و کمال تو پی برد.
نه چندانست وصفت آشکاره
که بتوان کرد مر کلّی نظاره
هوش مصنوعی: تو آنقدر وصف و ویژگیات آشکار نیست که بتوان به طور کامل و جامع به تماشای آن پرداخت.
همه حیران تو و در همه راز
فکنده پردهٔ عزبت باعزاز
هوش مصنوعی: همه در شگفتی تو هستند و پردههای زیبایی، راز مهر و محبتت را پوشاندهاند.
بهر وصفی که گویم بیش از آنی
ولی دانم که پیدا ونهانی
هوش مصنوعی: هر چه وصف و شرحی که از تو بگویم، فراتر از آنی است که میتوانم بیان کنم، اما میدانم که تو را هم در ظواهر و هم در باطن میشناسم.
چنان پیدا شدستی در دل من
که کلّی برگشادی مشکل من
هوش مصنوعی: تو چنان در قلب من جلوهگری که تمام مشکلاتم را حل کردهای.
چنان پیدا شدستی دردل و جان
که با من بازگفتی راز پنهان
هوش مصنوعی: تو به قدری در دل و جانم آشکار شدی که گویی رازهای پنهان را با من در میان گذاشتی.
چنان پیدائی و میگوئی اسرار
که از عشقت شدستم زار و افگار
هوش مصنوعی: تو چنان آشکار و بیپرده سخن میگویی که از عشق تو، حال من به شدت پریشان و ناراحت است.
دوای درد دل عطّار خود تو
بگویش دمبدم اسرار خود تو
هوش مصنوعی: درد دل و نگرانیهایت را به خودت بگو و رازهایت را هر لحظه با خودت در میان بگذار.
حجبا صورت از پیشش برانداز
وجودش جملگی چون شمع بگداز
هوش مصنوعی: حجاب به قدری از جلو چهرهاش کنار رفته که وجودش تماماً مانند شمع ذوب میشود.
وجود او فنا گردان بیکبار
ورا اینجا بکن اعیان دیدار
هوش مصنوعی: وجود او یکباره در اینجا نابود میشود، بیا و ببین که چگونه در این دیدار، حقیقت نمایان میشود.
ز دست خویش ده او را رهائی
رسانش باز در عین خدائی
هوش مصنوعی: از دست خودت او را نجات بده و دوباره به او بازگردان، حتی در حالی که به نظر میرسد او به خدا وابسته است.
چو این کار ازتو اینجا میرود باز
بیکباره حجاب اینجا برانداز
هوش مصنوعی: وقتی که این کار از تو در اینجا انجام میشود، ناگهان پرده را کنار بزن و جلوهات را آشکار کن.
کمال من حجاب صورت و بس
نداند راز من اینجایگه کس
هوش مصنوعی: من تنها به ظاهر خود افتخار میکنم و هیچکس راز درونم را نمیداند.
تو میدانی حقیقت راز عطّار
که تو انجامی و آغاز عطّار
هوش مصنوعی: تو به خوبی میدانی که حقیقت راز عطّار چیست، چرا که تو هم آغازکننده و هم پایاندهنده آن هستی.
چنان عطّار در تو ناپدید است
که گویا با تو درگفت و شنید است
هوش مصنوعی: عطار به گونهای در وجود تو ناپدید است که انگار او با تو در حال گفتگوست.
کنون چون عین پایانست دیدار
بکلّی ناپدید و خود پدیدار
هوش مصنوعی: اکنون که به پایان نزدیک شدهایم، دیدار به طور کامل ناپدید شده است و خودمان به وضوح ظاهر شدهایم.
مرا از من تمامت بستدی تو
نیم من در میان کلّی خودی تو
هوش مصنوعی: تو تمام وجودم را از من گرفتهای و من را در میان خودت جای دادهای؛ من فقط نیمهای از تو هستم.
توئی در بود من پیدا نموده
مرا در عشق خود شیدانموده
هوش مصنوعی: تو در وجود من نمایان هستی و من را در عشق خود دچار شوق و هیجان کردهای.
چو بود من نمود تست اینجا
همه اندرسجود تست اینجا
هوش مصنوعی: وقتی که من در اینجا هستم، تو باید حضور داشته باشی؛ همه چیز در این مکان تحت تأثیر وجود توست.
همه ذرّات پیشت در سجودند
چرا کایشان نباشند یا نبودند
هوش مصنوعی: همه موجودات در برابر تو به خاکساری و فروتنی افتادهاند، پس چرا اینگونه نباشند یا اینکه قبلاً نبودند؟
اگرچه در یقین و درگمانند
بتو پیدادگر در تو نهانند
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است در یقین و باور باشند که تو آشکار هستی، اما در واقع، آنچه که در درون تو است، پنهان است.
بتو چندی شده اجرام ظاهر
بتو چندی دگر در عشق قاهر
هوش مصنوعی: تو چندین بار به من نشان دادهای که زیباییهای ظاهریات چه قدر دلرباست و چندین بار دیگر نیز در عشق، قدرت و تسلطت را ثابت کردهای.
نهاده روی چندی بر سر راه
دگر چندی ز دیدار توآگاه
هوش مصنوعی: مدتی است که بر سر دو راهی ایستادهام و مدتی هم از دیدار تو باخبرم.
هر آن ذرّات کز رویت خبر یافت
ترا اینجایگه اندر نظر یافت
هوش مصنوعی: هر ذرهای که از وجود تو چیزی میداند، تو را در این مکان مورد توجه قرار داده است.
هر آن ذرّات کاینجاگشت واصل
ترا اینجا بدید ای جان و ای دل
هوش مصنوعی: هر ذرهای که در اینجا حضور دارد، تو را میبیند، ای جان و ای دل.
چواینجا کعبهٔ مقصود هستی
درون جان و دل کلّی ببستی
هوش مصنوعی: وقتی که تو مرکز هدف و مقصود هستی، در درون جان و دل خود همه چیز را به یکجا جمع کردهای.
در اینجا کعبه و دیر است اینجا
درون کعبه هم دیر است اینجا
هوش مصنوعی: این مکان هم مانند کعبه و هم مانند دیر است؛ یعنی در اینجا وجود مقدس و همینطور معبدی برای عبادت و جستوجوی حقیقت وجود دارد. در واقع، اینجا میتوان به هر دو سمت، یعنی سمت تقدس و سمت عبادتگاه، توجه کرد.
چه در کعبه چه بتخانه همه اوست
درون هردو اینجا دمدمه اوست
هوش مصنوعی: در هر دو مکان مقدس و غیرمقدس، حضور خداوند وجود دارد و در هر دو جا نشانهای از او دیده میشود.
چنان گم کردهام خود را در اینجا
که گه پنهان کند گه خویش پیدا
هوش مصنوعی: من آنقدر در این مکان غرق در خودم هستم که گاهی خودم را پنهان میکنم و گاهی هم معلوم میشود.
در این دیری که مینا رنگ آمد
در او هر نقش رنگارنگ آمد
هوش مصنوعی: در این میخانه که می به رنگهای مختلف درآمده، هر تصویر و طرحی نیز به رنگهای گوناگون نمایان شده است.
عجایب جوهری بی منتهایست
در این جوهر نمودار بقایست
هوش مصنوعی: در این ماده ارزشمند، شگفتیها و نکات بس زیبایی نهفته است که نشاندهندهی جاودانگی و بقا میباشد.
تو در این دیر مینا خویش نشستی
دل اندر دیدن این دیر بستی
هوش مصنوعی: تو در این میخانه نشستهای و دلات را به تماشای آنجا سپردهای.
در این دیرت چنان دل در گرفتست
خیالاتت ز بام و در گرفتست
هوش مصنوعی: در این میخانه، دل من به شدت تحت تأثیر افکار و خیالهایت است؛ بهطوری که این احساسات به همهجا نفوذ کرده و مرا فراگرفتهاند.
خیالت آن چنان بت میپرستد
تو پنداری که جانت میپرستد
هوش مصنوعی: تو آنقدر در خیال و محبت او غرق شدهای که گویی جانت تنها برای اوست و به او تعلق دارد.
خیالت آن چنان مغرور کردست
که از جانان بکلّت دور کردست
هوش مصنوعی: خیالت به قدری باعث خودباختگیام شده که از محبوب واقعیام کاملاً دور افتادهام.
خیالت آنچنان محبوس دارد
که این در دایمت مدروس دارد
هوش مصنوعی: خیالت به حدی در ذهنم اسیر شده که همچون درب بستهای دائم در آنجا حضور دارد.
خیالت آن چنان از ره بیفکند
که دارد جانت اینجاگاه دربند
هوش مصنوعی: تصور تو به قدری قوی و عمیق است که میتواند احساس آزادی و رهایی را در وجودت زنده کند، در حالی که در واقع اینجا و در این مکان محبوس هستی.
گذر کن زین در دیر بهانه
که میدارد ترا دائم فسانه
هوش مصنوعی: از این در دیر نگذری، زیرا بهانههایی تو را همیشه در داستانها گرفتار میکند.
چنانت غافل و بیهوش کرداست
که جانت ز هرگوئی نوش کرداست
هوش مصنوعی: تو آنقدر غافل و بیخبر هستی که جانت از هر چیزی که میشنوی، سیر شد.
چرا در دیر بنشستی تو در سیر
که خواهد گشت ویران ناگهت دیر
هوش مصنوعی: چرا در مکانی نشستهای که به زودی خراب خواهد شد؟ وقت را تلف نکن، زیرا آنجا مدت زیادی باقی نمیماند.
شود ناگاه دیرت جمله ویران
از این دیرت گذر کن همچو پیران
هوش مصنوعی: ناگهان تمام وجودت ویران میشود، بنابراین مانند یک فرد سالخورده، از این دنیای فانی عبور کن.
چرا ماندستی اندر دیر صورت
نمیگیرد دلت زین بت نفورت
هوش مصنوعی: چرا در این معبد ماندی؟ دل تو چرا از این بت نفرت ندارد؟
دلت زین بت نیامد سیر یک دم
که تا ریشت بیابد زود مرهم
هوش مصنوعی: دل تو هرگز از این معشوق سیر نمیشود، حتی برای لحظهای. تا زمانی که زخمهایت به سرعت التیام نیابند.
دلت در بند بت تو بُت پرستی
که در این دیرها مانده تو هستی
هوش مصنوعی: دلت اسیر idol توست و به پرستش او مشغول شدهای، اما تو خودت در این معبدها به یاد او ماندهای.
تو مستی این زمان و مانده در دیر
در این مستی کنی هر لحظهٔ سیر
هوش مصنوعی: تو در حال حاضر در حال مستی و غرق در شادی هستی، و در این حالت هر لحظه به طور کامل و آگاهانه در لذتها و تجارب خود غوطهور هستی.
مرا صبر است تا گردی تو هشیار
بیکباره شوی از خواب بیدار
هوش مصنوعی: من منتظرم تا روزی فرا برسد که تو از خواب بیدار شوی و به هوش بیایی.
ندانی دیر را و بت شده مست
که این دم خفته و مانده دل مست
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که زمان چقدر میگذرد و شکر که مستی تو را فرا گرفته است؛ چرا که در این لحظه، دل تو همچنان در خواب و بیخبر از حال خود مانده است.
در این دیر فنا مردان رهبر
دل اندر وی نبسته رفته دربر
هوش مصنوعی: در این مکان زودگذر، مردان با اراده و دلسوز به جمع آمدهاند، اما دلهایشان را به اینجا گره نزدهاند و با ایمان و عزم راسخ، در راه خود پیش میروند.
چو دانستند کس را نیست انجام
گذر کردند اینجاگاه فرجام
هوش مصنوعی: زمانی که فهمیدند هیچکس پایان مشخصی ندارد، به اینجا رسیدند که همه چیز در اینجا به پایان میرسد.
بتِ صورت بیک ره خورد کردند
از آن گوی سعادت جمله بردند
هوش مصنوعی: تجسم زیبایی به یکباره در اثر یک حادثه نابود شد و همه از آن بهرهمند شدند.
بدانستند کاینرا نیست بنیاد
در اینجا خاک خود دادند بر باد
هوش مصنوعی: آنها متوجه شدند که این جا هیچ اساس و پایهای ندارد و در نتیجه، خاک خود را به هدر دادند.
چو خاک خویشتن بر باد دادند
مر اینجا نفس سگ را داد دادند
هوش مصنوعی: وقتی که انسان هویت و وجود خود را از دست بدهد، به همان اندازه که زنده بودن حیوانی مثل سگ اهمیت ندارد، بر او نیز ارزشی نخواهد داشت.
بدانستند آخر مر زوالی است
در این منزل مقام قیل و قالی است
هوش مصنوعی: در این دنیا به خوبی دریافتهاند که در این مکان، سرانجام یک نوع ضعیفی و ناپایداری وجود دارد و همه چیز در حال تغییر و زوال است.
مقام حیرتست و رنج و ماتم
که باشد در مقام رنج خرم
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به حالتی است که انسان در آن دچار دوگانگی میشود. از یک سو، با احساس حیرت و درد و اندوه روبهرو است و از سوی دیگر، در همین مقام دچار شادی و سرخوشی میشود. به طور کلی، این عبارت به تضاد عواطف و تجربیات انسانی میپردازد.
همه عین بلا و درد و رنج است
که اسمش دائما خوان سپنج است
هوش مصنوعی: همه چیز در زندگی شبیه به درد و رنج است و فقط به نام بیفایدهای نامگذاری شده است.
سرای پانزده گر راز بینی
همه در بود خود مر باز بینی
هوش مصنوعی: اگر به رازهای زندگی و دنیای خود پی ببری، همه چیز را در درون خود خواهی یافت و نیازی نیست به دنبال جوابها در بیرون از خود باشی.
توئی خوان سپنج و غافل از خود
بمانده گاه در نیکی و گه بد
هوش مصنوعی: شما در حال تحصیل و کسب علم هستید، اما گاهی اوقات در کارهای خوب و گاهی در کارهای بد دچار غفلت میشوید.
توئی خوان سپنج ای کار دیده
که هستی نیک و بد بسیار دیده
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که در طول زمان تجربههای زیادی از خوب و بد را به دست آوردهای.
توئی خوان سپنج و خود ندانی
که بیشک زادهٔهر دو جهانی
هوش مصنوعی: تو در حقیقت کسی هستی که قدرت و عظمت هر دو جهان را در خود داری اما خودت از این موضوع بیخبری.
توئی خوان سپنج و در تو موجود
که بودت ازنمودت باز بنمود
هوش مصنوعی: تو مانند کتابی هستی که در آن حقایق و معارف زیادی نهفته است و آنچه را که در وجودت است، به وضوح و روشنی نشان میدهی.
توئی خوان سپنج ای صاحب راز
که این پرده فکندی خود بخود باز
هوش مصنوعی: تو ای دانای بزرگ که رازها را میدانی، خودت این حجاب را کنار زدهای و همه چیز را آشکار کردهای.
توئی موجود تامردود چونست
که این از عقل و حسّ تو برونست
هوش مصنوعی: تو موجودی هستی که به دلایل مختلف به طور کامل مورد قبول نیستی، زیرا این وضعیت از دایره عقل و حس تو خارج است.
بدانی در درون افتاده گویا
نمود عشق موجودست جویا
هوش مصنوعی: میدانید که عشق به نوعی در وجود ما وجود دارد و ما به دنبال آن هستیم.
شده چیزی که تا گم کردهٔتو
همی جوئی ولی در پردهٔتو
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که تو در جستجوی چیزی هستی که آن را گم کردهای، اما در واقع آن چیز در درون خود تو نهفته است. شاید به دنبال آن در بیرون هستی، در حالی که باید آن را در خودت پیدا کنی.
در این وادی بسی گمگشته و ره
نبرده هیچکس زین راز آگه
هوش مصنوعی: در این دنیا، بسیاری از مردم در جستجوی حقیقت و معنای زندگی هستند و هیچکدام به درستی به راهی نرسیدهاند و از این راز بیخبرند.
ندیده هیچکس آغاز و انجام
نمیداند کسی خود را سرانجام
هوش مصنوعی: هیچ کس نه میداند که آغاز کارش چیست و نه از پایان آن خبر دارد؛ هیچ فردی نمیتواند به طور قطع بداند در نهایت به کجا خواهد رسید.
که تا آخر چه خواهد بود آخر
فرومانده تو درآن عین ظاهر
هوش مصنوعی: تا آخرین نتیجه چه خواهد شد، تو در آنجا به شکل واضحی باقی ماندهای.
همه در خویش و بیخویشند مانده
همه کشتی در این بحرند رانده
هوش مصنوعی: همه در دنیای خودشان و دنیای دیگران گرفتارند و مانند کشتیهایی هستند که در این دریا بدون هدایت رها شدهاند.
بجائی منزلی آمد پدیدار
بجائی عاقلی آمد پدیدار
هوش مصنوعی: در جایی، نشانهای از خانهای دیده شد و در جایی دیگر، نشانهای از فردی دانا و عاقل به چشم آمد.
که جائی هر کسی را ره نماید
در این معنی دلِ آگه نماید
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگی مسیری دارد که او را به هدفش راهنمایی میکند و در این راستا، دل آگاه و آشنا به این مسیر خواهد بود.
کسی را سوی من آگه رساند
در این معنی دلی از غم رهاند
هوش مصنوعی: کسی به من خبر داد که در این موضوع میتواند دل کسی را از غم نجات دهد.
بسی رفتند و آگاهی ندارند
که این دم در عیان دیدار یارند
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد رفتهاند و نمیدانند که در این لحظه، به وضوح با یار خود ملاقات میکنند.
بسی رفتند چون اینجایگه راز
ندانستند تا کی بیند آن راز
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به این محل آمدهاند، اما نتوانستهاند راز آن را درک کنند. حالا باید منتظر بمانند و ببینند چه زمانی آن راز برایشان آشکار میشود.
بسی رفتند دل پر حسرت و رنج
کسی نایافته اینجایگه گنج
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد با دلهای پر از حسرت و درد رفتند، اما هیچکس نتوانسته در این مکان، گنجی را پیدا کند.
بسی رفتند و این دم عین ذاتند
حقیقت عین دیدار صفاتند
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم گذشتهاند و در این لحظه، حقیقت و ذات آنها به وضوح نمایان است و با ویژگیهای خود عیناً دیده میشوند.
بسی رفتند وین دم در حضورند
در آن وادی حقیقت عین نورند
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم در گذشته رفتند و اکنون در این لحظه در برابر ما هستند. در آن عرصه حقیقت، آنها خود تجلی نور هستند.
بسی رفتند گه در شیب و بالا
بمانده ره نبرده سوی آلا
هوش مصنوعی: بسیاری پیش از این در کوههای شیبدار و بلند رفتهاند، اما راهی برای رسیدن به قله به دست نیاوردهاند.
بسی رفتند و دیگر بازگشتند
بساط فرش دیگر در نوشتند
هوش مصنوعی: بسیاری رفتند و دیگر برنگشتند، دیگر اثری از آن آرایش و زیرانداز باقی نمانده است.
بسی رفتند دیگر سوی این دیر
دگر آهنگ کرده سوی آن سیر
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به سوی این مکان نمیآیند و حالا به سمت مکان دیگری رفتهاند.
بسی رفتند و در عین جلالند
مثال انبیا اندر وصالند
هوش مصنوعی: بسیاری از آنها رفتهاند اما هنوز هم در عظمت خود باقیاند، مانند پیامبران که در اتحاد و نزدیکی با حقیقت به سر میبرند.
در آن وصلند اصل یار دیده
حقیقت جمله وصل یار دیده
هوش مصنوعی: در آنجا که یار حضور دارد، همه چیز به حقیقت میرسد و این وصال یار است که دیدگان را روشن میکند.
نهان در یار پیدا گشته ایشان
زبودش جمله یکتا گشته ایشان
هوش مصنوعی: در دل یار پنهان است و وجود آنها به خاطر او، همه به یک وجود واحد تبدیل شدهاند.
کنون در وصل حیرانند جمله
از آن پیدا و پنهانند جمله
هوش مصنوعی: اکنون همه در ارتباط و وصل به هم هستند و از آنچه که آشکار است و آنچه که پنهان، در حیرت به سر میبرند.
که هم پیدا و هم پنهان شده کل
که جان بودند و هم جانان شده کل
هوش مصنوعی: تمامی موجودات، هم آشکار و هم نهان، به وجود آمدهاند؛ روح و جان به یک معنا به همه جا سرایت کرده و در عین حال به ذات اصلی خود نیز متصل شدهاند.
در آن عین فنا دیدار رازند
بود حق را بکلّی بی نیازند
هوش مصنوعی: در آن حالت که همه چیز از بین رفته است، تنها دیدن الهی باقی میماند و در این شرایط، حق به طور کامل از هر نیاز و وابستگی بینیاز است.
بسی عین فنا تنها نشستند
که از ننگ وجود خویش رستند
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد بیسر و صدا و تنها به دور از چشم دیگران نشستهاند تا از شر ننگ وجود و هویت خود آزاد شوند.
برستند و همان سرباز دیدند
در آن حضرت ز بود خود رمیدند
هوش مصنوعی: سربازان به آنجا رسیدند و وقتی آن شخص را دیدند، از ترس به عقب برگشتند.
بدیدند آنچه پنهان بُد در آنجا
دگر چندی یقین اعیان در اینجا
هوش مصنوعی: آنچه در آن مکان پنهان بود، به آنها نشان داده شد و اکنون در اینجا برای مدتی دیگر چیزهای واضحی را مشاهده میکنند.
بقدر خویش ای دل تاتوانی
که در یابی ز خود راز نهانی
هوش مصنوعی: ای دل، به اندازهٔ تواناییات تلاش کن تا بتوانی از رازهای پنهانی درون خود آگاه شوی.
در اینجا باز یاب و زود بشتاب
تو آن گم کرده خود زود دریاب
هوش مصنوعی: به زودی به جستجوی آنچه را که گم کردهای بپرداز و به سرعت عمل کن تا آن را پیدا کنی.
در اینجا باز بین تو سرّ اول
ترا اینجا نموده کل مبدّل
هوش مصنوعی: اینجا دوباره راز آغازین تو را آشکار کردهاند و همه چیز را به گونهای دیگر تبدیل کردهاند.
بکرده بار دیگر صورتی بس
یکی سرّیست در صبح تنفّس
هوش مصنوعی: در صبح، بار دیگر چهرهای زیبا به نمایش درمیآید که نشانهای از راز و رمز است.
در آن دم عارفان این راز بینند
حقیقت از حقیقت باز بینند
هوش مصنوعی: در آن لحظه، عارفان این رمز را درک میکنند و حقیقت را از حقیقت جدا میبینند.
کی کاینراز وقت صبحگاهی
نظر دارد در اسرار کماهی
هوش مصنوعی: کسی که در صبح زود به خوبی مینگرد، به عمق اسرار و رازها پی میبرد، مانند ماه که در روشنایی صبح نمایان میشود.
چنان دارد نظر در صبحگاهان
که تا بنمایدش رخ جان جانان
هوش مصنوعی: چنان نگاهی در صبح دارد که تا چهرهٔ محبوب را ببیند.
در اینجادیدن یارست دریاب
به وقت صبح اینجاگاه بشتاب
هوش مصنوعی: در اینجا به ملاقات یار خود بشتاب و این کار را در زمان صبح انجام بده، چون بسیار ارزشمند است.
بوقت صبحدم بیدل مشو تو
ز راز دوست مر غافل مشو تو
هوش مصنوعی: در صبح زود بیدل، از راز دوست غافل نشو و حواست را جمع کن.
بوقت صبحدم آن سرّ ببین تو
گمان بگذار و شو اندر یقین تو
هوش مصنوعی: در صبحگاه آن راز را ببین و با خیال خود فکر کن و در یقین خود قرار بگیر.
نظر کن در همه اشیا سراسر
که جان میبارد از فیض تو آخر
هوش مصنوعی: به همه چیز نگاه کن؛ تمام موجودات زندگی و روحی دارند که از نعمت تو سرچشمه میگیرد.
همه نورست ریزان اندر آن دم
کز آن دم یافت این ترکیب آدم
هوش مصنوعی: در آن لحظه همه نورها در حال ریختن و پخش شدن بودند و از آن لحظه، ترکیب و شکلگیری انسان آغاز شد.
در این دم گر دمی بر خون زنی تو
وطن بالای این گردون زنی تو
هوش مصنوعی: اگر در این لحظه بر خون خود گریه کنی، میتوانی بر اوج این دنیا تاثیر بگذاری.
در آن دم گر کنی اینجا نگاهی
پر از نور است ازمه تا بماهی
هوش مصنوعی: در آن لحظه اگر نگاهی به اینجا بیندازی، روشنایی زیادی را خواهی دید که از من تا تو کشیده شده است.
ز عشق روی آن خورشید ذرّات
در آن دم مانده اندر عین آیات
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به آن چهره درخشان، در آن لحظه، ذرات وجود در آیات الهی متوقف شدهاند.
طلب طالب رخ خورشید باشد
همه از جان خود نومید باشد
هوش مصنوعی: کسی که دنبال زیبایی و نور خورشید است، باید از همه چیز خود بگذرد و هیچ امیدی به جان خود نداشته باشد.
چو آن فیض جلال لایزالی
نماید روی خود از پرده حالی
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و جلال بیپایان خود را نشان میدهد و پردههای پنهانی را کنار میزند، میتوان آن را تماشا کرد.
همه پیدا شدند از تابش نور
بنزدیکی او روی آورند دور
هوش مصنوعی: همه به خاطر روشنایی و جاذبه او به هم نزدیک شدهاند، اما خود او در عین حال از آنها دور است.
همه در عکس نور ذات رقصان
شوند و هر یکی گردند تابان
هوش مصنوعی: همه در درخشندگی نور خورشید به رقص و شادی میپردازند و هر کدام به شکلی درخشان و تابناک میشوند.
سوی خورشید رخ آرند جمله
ز رخها پرده بردارند جمله
هوش مصنوعی: همه به سوی خورشید میرسند و پردهها را از چهرهها بر میدارند.
در آن دم چون به پیشش روی آرند
بمستی خویشتن زان سوی آرند
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به حضورش میروید، حالتی از مستی و شیدایی به شما دست میدهد و از آن طرف نیز از دیگران دوری میگزینید.
شوند از بیخودی تا سوی خورشید
بسوزند و بمانند عین جاوید
هوش مصنوعی: افرادی که به حالت بیخودی میرسند، به سوی نور و روشنی حرکت میکنند و چنان شعلهور میشوند که مانند جاودانگی باقی میمانند.
بسوزند و فنا گردند در حق
در این معنی بقا گردند مطلق
هوش مصنوعی: بگذارید که آنها بسوزند و نابود شوند؛ اما در حقیقت، در این معنای عمیق، ابدی و پایدار خواهند ماند.
بسوزند و شوند اینجا فنا کل
بیابندش یقین عین بقا کل
هوش مصنوعی: هر چیزی که در اینجا وجود دارد، در نهایت به نابودی میرسد، اما در عوض، حقیقت وجودی و بقا در عشق و حقیقت یک چیز پایدار است.
بسوزند و شوند آن جوهر اصل
که آدم یافت در جنات این وصل
هوش مصنوعی: بگذارید آن ذات اصلی بسوزد و نابود شود که آدمی در بهشت این پیوند را پیدا کرد.
همه جوهر شوند از نور خورشید
نماید آن زمان تابان جاوید
هوش مصنوعی: همه چیز در پرتو نور خورشید به حقیقت و زیبایی خود درمیآید، و در آن زمان، نور جاودانهای را نشان میدهد.
همه جوهر شوند از تابش تاب
همه گردند اندر نور غرقاب
هوش مصنوعی: همه موجودات به خاطر نور و روشنی به وجود میآیند و همه در این نور غرق میشوند و به نوعی وجودشان تحت تأثیر آن نور قرار میگیرد.
همه جوهر شدند آنگه نهانی
بهر معنی که میگویم چه دانی
هوش مصنوعی: همه چیز به نوعی در لباس پنهانی درآمدهاند تا معنایی که میخواهم بگویم را دریابی.
چه دانی تو بمانده غافل و مست
که چون رفتی دل و جان با که پیوست
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که وقتی غافل و در خواب ناآگاهی، دور شدی، دل و جانت با چه کسی پیوند خورد.
نگردی پاک تا اینجا نسوزی
سزد گر نور عشقی بر فروزی
هوش مصنوعی: اگر در مسیر زندگی با قلبی پاک قدم برداری، از آسیب ها و مشکلات دور خواهی ماند. همچنین، اگر عشق و نوری در درونت باشد، این نور به تو کمک میکند تا بر سختیها غلبه کنی.