بخش ۲ - سؤال کردن شخصی از منصور در سرّ آدم (ع) و جواب دادن او
کسی پرسید ازمنصور این راز
که آدم چون بدش انجام و آغاز
چه نقشی بود آدم بازگویم
که تو راز جهانی بازگویم
جوابش داد پس منصور آن دم
که تو مر نقش میدانی مر آدم
چنین آدم در اینجا میشناسی
خموشی کن که مرد ناسپاسی
تو آدم اینچنین دانستهٔ تو
هنوز از عشق نادانستهٔ تو
کمال آدم اینجا من بدانم
که آدم هست در عین العیانم
منم آدم، منم نوح و منم بحر
منم عقل و منم عشق ومنم قهر
منم کل انبیا و اولیا من
یقین در جزو و کلّم پیشوا من
منم اشیا، منم پیدا و پنهان
منم بیشک در اینجا نفخ رحمان
منم خورشید سرّ لایزالی
منم بدر و نمودار کمالی
منم افلاک و عرش و لوح و کرسی
منم جنّت، منم هم روح قدسی
منم اوّل منم آخر در اینجا
منم باطن منم ظاهر در اینجا
منم بنوده و بنمایم اسرار
منم اینجای حق کلّی نمودار
منم بحر و منم جوهر نموده
منم دُرّ و منم دریاگشوده
منم جبریل و اسرافیل دیگر
منم کل عین میکائیل دیگر
منم اینجایگه دید اناالحق
منم آدم کزو گویم بکل حق
تو آدم این چنین هر نقش خوانی
تو چون نقشی به جز نقشی ندانی
بحل کردم ترا زین راز گفتن
ولی خواهم ترا سِرّ بازگفتن
تو آدم ذات بیچون و چرا دان
حقیقت برتر از ارض و سما دان
تو آدم دان همه افلاک و انجم
همه چون قطره و او عین قلزم
تو آدم دان بهشت و حور و غلمان
تو آدم دان حقیقت جان جانان
تو آدم دان کنون آنگاه دیگر
مکان بگرفته اینجاگه سراسر
تو آدم دان نمود کبریائی
خدائی کرده در عین خدائی
تو آدم دان چو نورذات مانده
صفاتِ فعل در ذرّات مانده
چنین آدم شناس اینجا به صورت
که تا اینجا فزاید صد حضورت
توئی آدم چرا ازخود جدائی
تو آدم نیستی بیشک خدائی
توئی آم ولی خود اسم کردی
ز بهر بود اینجاجسم کردی
توئی آدم کنون درعین جنّت
رسیده این زمان در عین قربت
توئی آدم نموده رخ بر افلاک
از آن دم آمده در عین این خاک
توئی آدم نمود تست دنیا
فتاده این زمان در عین مولی
توئی آدم چرا مغرور گشتی
باندک چیز از آن دم دور گشتی
توئی آدم ترا خود این کشیدست
بنزدت کمترین چیزی نهیدست
توئی آدم جمال یار دیده
ولی در حسن پنج و چار دیده
توئی آدم تمامت مخزن تست
همه پیدا بتو و روشن تست
توئی آدم بتو شد نور پیدا
کنون بنگر تو در منصور پیدا
جوابت گفتم از حرفی بدانی
مگر از خویشتن حرفی بخوانی
تو آدم این چنین بشناس منصور
یقین آدم شناس ای مرد پرنور
نَبُد آدم به جز دیدار اللّه
عیان او آمده از قل هو اللّه
حقیقت آن دم از هر دو جهانست
یقین مرذات پیدا و نهانست
چنان بُد آدم اینجا نقش آدم
که هم پیدا شدست از نفخ آن دم
حقیقت صورت جانش یکی بود
از او آن آدم صافی یکی بود
یکی بُد ازدوئی پیدا نموده
جمال حق در او پیدا نموده
یکی بُد در یکی از نفخ آن ذات
ولی اینجا مرکّب گشته ذرّات
یکی بُد از یکی او رخ نموده
ز بهر انبیا پاسخ نموده
یکی بد جسم و جان اندر خدائی
بآخر بار شد سوی خدائی
نمودی کرد اینجا عاشقانه
ز بهر زاد قدرت آن یگانه
نمودی کرد اینجا بهر آن راز
که تا عین ابد گوید از او باز
نمودی کرد اینجا و فنا شد
لقا بنمود و در سوی خدا شد
لقا بنمودو پیدا شد جمالش
لقایش بنگر و حدّ کمالش
لقا بنمود و با حق باز گفت او
یقین حق دید و از حق راز گفت او
چو از حق بود حق از حق عیانست
ولی این سر که دیدو که بدانست
کسی کین راز دیدست از حقیقت
رها کردست او بیشک طبیعت
چنان در محزن اسرار پرنور
حقیقت پردهٔ چون دید منصور
چو من منصورم و این راز دانم
من اینجا سر از اینجاباز دانم
چو من آدم فرستادم بدنیا
حقیقت باز بردم سوی عقبی
وجودش را وجود خویش کردم
ز جمله خویش را در پیش کردم
مرا سریست آدم کآن ندانست
که آدم بود من هم آن ندانست
منم منصور ای مرد حقیقت
که بگذشتم ز لذّات طبیعت
منم منصور در عین خدائی
ز غیر خویشتن کرده جدائی
منم منصور و حق از حق زده دم
که هم اینجا ندید این راز آدم
منم منصور و بگذشته ز تقلید
رسیده بیشکی در دیدن دید
منم منصور کز عشق نمودم
همه ذرّاتها کرده سجودم
منم منصور اینجاآمده کل
بکرده اختیار اینجایگه ذل
منم منصور و کلّی راز دیده
جمال حق در اینجا بازدیده
منم منصور دست از جان بداده
حقیقت در خدائی داد داده
منم منصور اینجا راز گویم
خدایم از خدائی بازگویم
منم منصور بگذشته ز افلاک
نموده ریح و نار و ماء و پس خاک
همه بود من است و من نمودم
گره از کارها اینجا گشودم
مرا عین خدائی زیبد اینجا
که بیجایم بکل جایم همه جا
مرا عین خدائی منکشف شد
وجودم سوی ذاتم متصف شد
ز پنهان آمدم بیرون من از کُن
چنین نوری یقین شد روشن از کُن
که برگویم عیانم آشکاره
مرا اینجا کنندم پاره پاره
مرا اینجا در آویزند ازدار
بنزد عاشقان بهر نمودار
مرا اینجا یکی آتش فروزند
همه بر آتش شوقم بسوزند
بسوزانند بود صورتم پاک
چو بردارم حجاب آب از خاک
بسوزانند اینجاگه به آتش
بسوزم من ز ذوق خویشتن خَوش
بسوزم خویشتن در نزد عشاق
صلائی میزنم در کلّ آفاق
اناالحق گویم و گویم اناالحق
بگویم اندر اینجا راز مطلق
گمان بردارم از رمز یقین باز
نمایم هر که بیند اوّلین باز
اناالحق چون زنم مر سالکانم
دراین راهت بنزد خویش خوانم
همه با خویشتن آرم یکی من
نمایم ذاتشان کل بیشکی من
همه بنمایم اینجا راز مشکل
کنم مر سالکان خویش واصل
کنم واصل همه ذرّات اینجا
نمایم جمله عین ذات اینجا
کنم واصل تمامت جزو و کل را
نمایم تا نماید عین ذل را
حقیقت ذات بیچونم نموده
نمودم بیچه و چونم نموده
ندارد کس خبر زین عشقبازی
که من با جمله کردم عشقبازی
ندارد کس خبر زین جوهرالذات
که سر تا سر عیان تست ذرّات
ندارد کس خبر از دید دیدم
که من در جمله گفتم خود شنیدم
ندارد کس خبر از این معانی
ندیده کس و چو من راز نهانی
ندارد کس خبر از بازی یار
که هر دم میکند الفی پدیدار
ندارد کس خبر از عشقبازی
که خود با خود کند او عشقبازی
ندارد کس خبر از آمدن باز
نمیداند همی اندر شدن باز
ندارد کس خبر غافل شده چند
بمانده در بلای خویش و پیوند
ندارد کس خبر تا او چه پرداخت
بروی خود چنین پرده در انداخت
همه اندر طلب مطلوب حاصل
همه با جان و دل نی جان و نی دل
همه جویان بدو و او همه گفت
ولیکن گوش کر این راز نشنفت
همه با او و او خود در میان نه
همه از او عیان و او عیان نه
همه جویای او او نیز جویا
همه گویان و او در جمله گویا
همه کردند بود خویش پندار
ولیکن می نظر کن لیس فی الدّار
بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم: تعالی اللّه از این دیدار پرنوربخش ۳ - هم در صفات دل گوید و خطاب بنده حق را عزّ و جل: دلا تا چند دُرهای معانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کسی پرسید ازمنصور این راز
که آدم چون بدش انجام و آغاز
هوش مصنوعی: کسی از منصور پرسید که چرا آدمی از ابتدا خوب نیست و در پایان نیز کارهای بد انجام میدهد.
چه نقشی بود آدم بازگویم
که تو راز جهانی بازگویم
هوش مصنوعی: چه تصاویری از انسان وجود دارد که میتوانم بگویم، و چه رازی در جهان هست که میخواهم آن را بیان کنم.
جوابش داد پس منصور آن دم
که تو مر نقش میدانی مر آدم
هوش مصنوعی: منصور در آن لحظه به او پاسخ داد که تو هم همانند نقش بر روی بوم، آدمی را میشناسی.
چنین آدم در اینجا میشناسی
خموشی کن که مرد ناسپاسی
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی را میشناسی که بهتر است خاموش بمانی، زیرا او انسانی ناسپاس و ناپسند است.
تو آدم اینچنین دانستهٔ تو
هنوز از عشق نادانستهٔ تو
هوش مصنوعی: تو آدمی هستی که با وجود آگاهیهای زیاد، هنوز در فهم عشق ناتوانی.
کمال آدم اینجا من بدانم
که آدم هست در عین العیانم
هوش مصنوعی: کمال انسان را در این میدانم که در عین وضوح و حقیقت، وجود او را درک کنم.
منم آدم، منم نوح و منم بحر
منم عقل و منم عشق ومنم قهر
هوش مصنوعی: من انسانم، همانند نوح، و همچنین خود دریا هستم؛ من نماینده عقل و عشق میباشم و در عین حال میتوانم قهر و خشم نیز داشته باشم.
منم کل انبیا و اولیا من
یقین در جزو و کلّم پیشوا من
هوش مصنوعی: من همان همه پیامبران و اولیا هستم و در یقین و یقینیت، هم در جزئیات و هم در کلیات، راهنما و پیشوای همگانم.
منم اشیا، منم پیدا و پنهان
منم بیشک در اینجا نفخ رحمان
هوش مصنوعی: من هستم همه چیز، هم در ظاهر و هم در باطن. بیتردید در اینجا، نمادی از روح خداوند در وجود من وجود دارد.
منم خورشید سرّ لایزالی
منم بدر و نمودار کمالی
هوش مصنوعی: من خودم خورشید جاودانی هستم و میان من، روشنایی و کمال به نمایش درآمده است.
منم افلاک و عرش و لوح و کرسی
منم جنّت، منم هم روح قدسی
هوش مصنوعی: من نماد آسمانها و عرش و دفتر و مقامهای بزرگ هستم، من بهشت و روح مقدس را نیز به همراه دارم.
منم اوّل منم آخر در اینجا
منم باطن منم ظاهر در اینجا
هوش مصنوعی: من اولین و آخرین هستم، در این مکان من ظاهر و باطن خودم را دارم.
منم بنوده و بنمایم اسرار
منم اینجای حق کلّی نمودار
هوش مصنوعی: من به عنوان یک موجود پایدار، اسرار خود را نشان میدهم و در اینجا حقیقت جامع و کلی را به تصویر میکشم.
منم بحر و منم جوهر نموده
منم دُرّ و منم دریاگشوده
هوش مصنوعی: من همانند دریا هستم و خود را به عمق آن تبدیل کردهام؛ من هم دُرّ هستم و هم دریا را گشودهام.
منم جبریل و اسرافیل دیگر
منم کل عین میکائیل دیگر
هوش مصنوعی: من هستم فرشته وحی و فرشته مرگ و به نوعی نماینده باقی فرشتگان نیز هستم.
منم اینجایگه دید اناالحق
منم آدم کزو گویم بکل حق
هوش مصنوعی: من در این مکان قرار دارم و حقیقت را به وضوح میبینم. من همان آدمی هستم که میتوانم تمام حقیقت را بگویم.
تو آدم این چنین هر نقش خوانی
تو چون نقشی به جز نقشی ندانی
هوش مصنوعی: تو به این شکل هر نقش و نمایی را فقط در قالب یک نقش میبینی و درک نمیکنی که فراتر از آن نقش چیزی وجود دارد.
بحل کردم ترا زین راز گفتن
ولی خواهم ترا سِرّ بازگفتن
هوش مصنوعی: من راز تو را فاش نکردم، اما میخواهم دوباره دربارهاش صحبت کنم.
تو آدم ذات بیچون و چرا دان
حقیقت برتر از ارض و سما دان
هوش مصنوعی: تو انسان هستی که بدون هیچ گونه شک و تردیدی، حقیقت را میشناسی و آن را بالاتر از زمین و آسمان میدانی.
تو آدم دان همه افلاک و انجم
همه چون قطره و او عین قلزم
هوش مصنوعی: تو انسان بزرگی هستی که درک و فهمی بسیار بالا داری؛ همه موجودات آسمانی و ستارهها مانند قطرههای کوچکی در مقایسه با تو هستند و تو مانند یک دریای عمیق و وسیع هستی.
تو آدم دان بهشت و حور و غلمان
تو آدم دان حقیقت جان جانان
هوش مصنوعی: تو انسان با فضیلت و آگاهی هستی که مانند بهشت و حوریان و غلامان در آرزوها و خواستههایت برتری داری. تو در حقیقت، خود جان و essence محبوبی.
تو آدم دان کنون آنگاه دیگر
مکان بگرفته اینجاگه سراسر
هوش مصنوعی: تو حالا به دانایی و آگاهی رسیدهای؛ پس دیگر این مکان را به طور کامل ترک کن.
تو آدم دان نمود کبریائی
خدائی کرده در عین خدائی
هوش مصنوعی: تو انسانی هستی که به عظمت و بزرگی خداوند پی بردهای و در عین حال که از ویژگیهای او برخورداری، همچنان در جایگاه خود هستی.
تو آدم دان چو نورذات مانده
صفاتِ فعل در ذرّات مانده
هوش مصنوعی: تو انسان باهوش و عالم هستی که در وجودت صفات الهی و ویژگیهای نیک در وجود هر ذرهای از وجود تو نمایان است.
چنین آدم شناس اینجا به صورت
که تا اینجا فزاید صد حضورت
هوش مصنوعی: این فرد آگاه و باخبر در این مکان به شکلی است که حضورت تا اینجا تاثیر زیادی دارد و میتواند به طور گستردهای افزایش یابد.
توئی آدم چرا ازخود جدائی
تو آدم نیستی بیشک خدائی
هوش مصنوعی: تو انسان هستی، اما چرا خودت را از خودت جدا میکنی؟ در واقع، تو بیشتر از آنچه که فکر میکنی، به خدایی نزدیک هستی.
توئی آم ولی خود اسم کردی
ز بهر بود اینجاجسم کردی
هوش مصنوعی: تو آمی، اما خودت را به چیزی دیگر نسبت دادهای تا اینجا را توجیه کنی.
توئی آدم کنون درعین جنّت
رسیده این زمان در عین قربت
هوش مصنوعی: تو در حال حاضر در جنتی به سر میبری، در حالی که به نزدیکی خداوند نیز نزدیک شدهای.
توئی آدم نموده رخ بر افلاک
از آن دم آمده در عین این خاک
هوش مصنوعی: تو انسانی هستی که با چهرهای زیبا از آسمانها آمدهای و با وجود این که در زمین هستی، همچنان از ویژگیهای بالاتر برخورداری.
توئی آدم نمود تست دنیا
فتاده این زمان در عین مولی
هوش مصنوعی: تو خود نمایانگر انسانیتی و دنیا در حال حاضر در چهرهای از پروردگار شکل گرفته است.
توئی آدم چرا مغرور گشتی
باندک چیز از آن دم دور گشتی
هوش مصنوعی: چرا ای انسان به خاطر چیزهای ناچیز مغرور شدهای و از خود واقعیات دور افتادهای؟
توئی آدم ترا خود این کشیدست
بنزدت کمترین چیزی نهیدست
هوش مصنوعی: تو انسان هستی و همین خودت را به اینجا کشانده است، بنابراین هیچ چیز را در نظر نگیر که اهمیت داشته باشد.
توئی آدم جمال یار دیده
ولی در حسن پنج و چار دیده
هوش مصنوعی: تو زیبایی و جمال محبوب را دیدهای، اما در زیبایی، نسبت به پنج و چهار، هنوز کم و کاستیهایی داری.
توئی آدم تمامت مخزن تست
همه پیدا بتو و روشن تست
هوش مصنوعی: تو تمام وجودت سرشار از معرفت و دانایی است و همه چیز از تو نشأت میگیرد و به تو روشن و واضح است.
توئی آدم بتو شد نور پیدا
کنون بنگر تو در منصور پیدا
هوش مصنوعی: تو انسان هستی و نور به تو داده شده است، حالا به منصور که در درونت است نگاه کن.
جوابت گفتم از حرفی بدانی
مگر از خویشتن حرفی بخوانی
هوش مصنوعی: جواب سوالت را گفتم تا بدانی. اما بهتر است از خودت چیزی را بیاموزی.
تو آدم این چنین بشناس منصور
یقین آدم شناس ای مرد پرنور
هوش مصنوعی: آدم را اینگونه بشناس، ای منصور. یقیناً تو هم آدمشناس هستی، ای مرد نورانی.
نَبُد آدم به جز دیدار اللّه
عیان او آمده از قل هو اللّه
هوش مصنوعی: انسان هیچ هدفی جز مشاهده خداوند به صورت آشکار ندارد، زیرا او تنها از طریق کلام «بگو، او خداست» به وجود آمده است.
حقیقت آن دم از هر دو جهانست
یقین مرذات پیدا و نهانست
هوش مصنوعی: حقیقت در آن لحظهای است که از هر دو جهان، یعنی جهان دیده و نادیده، پرده برداری میشود و آنچه مشخص است و آنچه پنهان است، به وضوح معلوم میگردد.
چنان بُد آدم اینجا نقش آدم
که هم پیدا شدست از نفخ آن دم
هوش مصنوعی: آدم آنقدر با شکوه و اهمیت در اینجا ظاهر شده است که وجودش به وضوح ناشی از آن دم الهی است.
حقیقت صورت جانش یکی بود
از او آن آدم صافی یکی بود
هوش مصنوعی: حقیقت وجود انسان واقعی همان یک ذات خاص است و او همان فرد خالص و بیآلایش میباشد.
یکی بُد ازدوئی پیدا نموده
جمال حق در او پیدا نموده
هوش مصنوعی: یک نفر وجود دارد که از دوگانگی فارغ شده و زیبایی حق را در وجود او نمایان کرده است.
یکی بُد در یکی از نفخ آن ذات
ولی اینجا مرکّب گشته ذرّات
هوش مصنوعی: در گذشته، یک وجود واحد و یکتای الهی بود که در یکی از دمهای خود، هستی را آفرید. اما در این جهان، این وجود واحد به صورت متشکل و مرکب از اجزای مختلف درآمده است.
یکی بُد از یکی او رخ نموده
ز بهر انبیا پاسخ نموده
هوش مصنوعی: یک شخصی وجود دارد که از او به خاطر انبیا (پیامبران) پاسخی ظاهر شده است.
یکی بد جسم و جان اندر خدائی
بآخر بار شد سوی خدائی
هوش مصنوعی: یک نفر که در جسم و جان خود به دور از حقیقت خداوندی زندگی میکرد، در نهایت به سوی خداوندی و حقیقت الهی رهنمون شد.
نمودی کرد اینجا عاشقانه
ز بهر زاد قدرت آن یگانه
هوش مصنوعی: در اینجا به خاطر وجود عشق و زیبایی، قدرت یکتا و خاص او به نمایش گذاشته شده است.
نمودی کرد اینجا بهر آن راز
که تا عین ابد گوید از او باز
هوش مصنوعی: اینجا نمایشی انجام شد تا آنچه که در حقیقت ابدی است، دوباره به تصویر کشیده شود.
نمودی کرد اینجا و فنا شد
لقا بنمود و در سوی خدا شد
هوش مصنوعی: این دنیا را به ما نشان دادی و در این دیدار، محبت تو به پایان رسید و به سوی خداوند رفتی.
لقا بنمودو پیدا شد جمالش
لقایش بنگر و حدّ کمالش
هوش مصنوعی: دیدار او صورت گرفت و زیباییاش نمایان شد. به ملاقاتش نگاه کن و مرز کمال او را ببین.
لقا بنمود و با حق باز گفت او
یقین حق دید و از حق راز گفت او
هوش مصنوعی: دیدار رخ یار میسر شد و او به حقایق اشاره کرد و یقین پیدا کرد که حقیقت را دیده است و از رازهای حق سخن گفت.
چو از حق بود حق از حق عیانست
ولی این سر که دیدو که بدانست
هوش مصنوعی: وقتی که از حقیقت مطلع باشی، حقیقت به وضوح آشکار میشود، اما این انسان که حقیقت را دید و شناخت، دلیلی برای فهمیدن آن داشت.
کسی کین راز دیدست از حقیقت
رها کردست او بیشک طبیعت
هوش مصنوعی: کسی که این راز را دیده و از حقیقت آزاد شده، بدون شک به سرشت حقیقی خود پی برده است.
چنان در محزن اسرار پرنور
حقیقت پردهٔ چون دید منصور
هوش مصنوعی: وقتی منصور پردهای را از جلو برداشت، نور حقیقت را در گنجینهای پنهان و پر از اسرار مشاهده کرد.
چو من منصورم و این راز دانم
من اینجا سر از اینجاباز دانم
هوش مصنوعی: من مانند منصور هستم و این راز را میدانم؛ میدانم که در این مکان میتوانم سر از این جایگاه بردارم.
چو من آدم فرستادم بدنیا
حقیقت باز بردم سوی عقبی
هوش مصنوعی: وقتی من آدم را به دنیا فرستادم، حقیقت را به سوی عالم دیگر بردم.
وجودش را وجود خویش کردم
ز جمله خویش را در پیش کردم
هوش مصنوعی: من وجود خود را از وجود او آکنده کردم و همه ویژگیها و خصوصیات خود را در حضور او قرار دادم.
مرا سریست آدم کآن ندانست
که آدم بود من هم آن ندانست
هوش مصنوعی: من انسانی هستم که خود را نمیشناسم و نمیدانم چه هستم، همچنان که آدمیت خود را نمیداند.
منم منصور ای مرد حقیقت
که بگذشتم ز لذّات طبیعت
هوش مصنوعی: من، منصور هستم، ای مرد حقیقت، که از لذتهای دنیوی و طبیعی گذر کردهام.
منم منصور در عین خدائی
ز غیر خویشتن کرده جدائی
هوش مصنوعی: من خود را از دیگران جدا کردهام و در عین حال حس میکنم که در مقامی الهی هستم.
منم منصور و حق از حق زده دم
که هم اینجا ندید این راز آدم
هوش مصنوعی: من خودم منصور هستم و از حقیقت سخن میگویم، که هماکنون این راز انسان را کسی نتوانسته درک کند.
منم منصور و بگذشته ز تقلید
رسیده بیشکی در دیدن دید
هوش مصنوعی: من منصور هستم و از دنبالهروی دیگران فراتر رفتهام، به وضوح درک کردهام.
منم منصور کز عشق نمودم
همه ذرّاتها کرده سجودم
هوش مصنوعی: من منصور هستم که به خاطر عشق، تمام ذرات وجودم را به سجده درآوردهام.
منم منصور اینجاآمده کل
بکرده اختیار اینجایگه ذل
هوش مصنوعی: من همان منصور هستم که به اینجا آمدهام و همه چیز را در این مکان به اختیار خودم درآوردهام.
منم منصور و کلّی راز دیده
جمال حق در اینجا بازدیده
هوش مصنوعی: من منصور هستم و بسیاری از اسرار زیبایی حق را در اینجا مشاهده کردهام.
منم منصور دست از جان بداده
حقیقت در خدائی داد داده
هوش مصنوعی: من منصور هستم و برای حقیقت و خداوند از جان خود گذشتم و جانم را به او تقدیم کردم.
منم منصور اینجا راز گویم
خدایم از خدائی بازگویم
هوش مصنوعی: من همانا منصور هستم، در اینجا رازهایی را بیان میکنم و از خدایی که دارم، سخن میگویم.
منم منصور بگذشته ز افلاک
نموده ریح و نار و ماء و پس خاک
هوش مصنوعی: من منصور هستم که از آسمانها گذشتهام و حالا ریحان، آتش و آب را خلق کردهام و سپس به زمین آمدهام.
همه بود من است و من نمودم
گره از کارها اینجا گشودم
هوش مصنوعی: همه آن چیزی که هست من هستم و من در اینجا مشکلها را حل کردم.
مرا عین خدائی زیبد اینجا
که بیجایم بکل جایم همه جا
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که من از نظر مقام و شأن، شایستهام که در اینجا حضور داشته باشم، حتی اگر از نظر جسمانی در این مکان نباشم. به عبارتی، در هر جای دیگری هم که باشم، حضور معنوی و وجودم همه جا حس میشود.
مرا عین خدائی منکشف شد
وجودم سوی ذاتم متصف شد
هوش مصنوعی: وجود من به نحوی با روح الهی آمیخته شده و به ذات خود نزدیکتر شده است.
ز پنهان آمدم بیرون من از کُن
چنین نوری یقین شد روشن از کُن
هوش مصنوعی: من از درون خود بیرون آمدهام و از ذات خویش نوری را به روشنی پیدا کردهام.
که برگویم عیانم آشکاره
مرا اینجا کنندم پاره پاره
هوش مصنوعی: میگوید که چیزی را بگویم که مشخص و روشن است، ولی اینجا به بیان آن مجبورم از هم بپاشم و تکهتکه شوم.
مرا اینجا در آویزند ازدار
بنزد عاشقان بهر نمودار
هوش مصنوعی: مرا در این مکان به دام انداختهاند تا در کنار عاشقان به نمایش درآیم.
مرا اینجا یکی آتش فروزند
همه بر آتش شوقم بسوزند
هوش مصنوعی: کسی در این مکان آتش عشقی در من روشن کرده که همه به خاطر آن آتش شوق، میسوزند.
بسوزانند بود صورتم پاک
چو بردارم حجاب آب از خاک
هوش مصنوعی: اگر حجاب آب را از خاک بردارم، صورت بینقص من را به آتش میکشند.
بسوزانند اینجاگه به آتش
بسوزم من ز ذوق خویشتن خَوش
هوش مصنوعی: در اینجا معنای بیت به این صورت است که: به خاطر شادی و شوق بسیار، تا آنجا که میتوانند، همه چیز را بسوزانند، اما من خودم ناشی از شوق و هیجان، آمادهام که سوخته شوم.
بسوزم خویشتن در نزد عشاق
صلائی میزنم در کلّ آفاق
هوش مصنوعی: عاشقانه خود را فدای عشق میکنم و در همه جا صدای عشق را به گوش میرسانم.
اناالحق گویم و گویم اناالحق
بگویم اندر اینجا راز مطلق
هوش مصنوعی: من به حق سخن میگویم و میگویم که به حق سخن میگویم، و در اینجا رازی نهان وجود دارد.
گمان بردارم از رمز یقین باز
نمایم هر که بیند اوّلین باز
هوش مصنوعی: اگر کسی به راز یقین پی ببرد، میتواند آن را برای دیگران آشکار کند و هر کسی که در ابتدا او را ببیند، متوجه این حقیقت خواهد شد.
اناالحق چون زنم مر سالکانم
دراین راهت بنزد خویش خوانم
هوش مصنوعی: من حقیقت را اعلام میکنم و هرگاه به سالکان این راه ملاقات کنم، آنان را به نزد خودم دعوت میکنم.
همه با خویشتن آرم یکی من
نمایم ذاتشان کل بیشکی من
هوش مصنوعی: همه با خودشان یکی میشوند، اما من آنها را در ذاتشان بهطور کامل میبینم.
همه بنمایم اینجا راز مشکل
کنم مر سالکان خویش واصل
هوش مصنوعی: من در اینجا همه چیز را برای سالکان خود روشن میکنم و رازی را که مشکل است، بیان میکنم تا آنها به مقصد برسند.
کنم واصل همه ذرّات اینجا
نمایم جمله عین ذات اینجا
هوش مصنوعی: من هر ذرهای را که در اینجا وجود دارد، به هم متصل میکنم و همه را به عنوان تجلی و جلوهای از ذات الهی در این مکان نمایش میدهم.
کنم واصل تمامت جزو و کل را
نمایم تا نماید عین ذل را
هوش مصنوعی: من تلاش میکنم که به طور کامل به تو وصل شوم، تا بتوانم حقیقت وجودت را به نمایش بگذارم.
حقیقت ذات بیچونم نموده
نمودم بیچه و چونم نموده
هوش مصنوعی: در واقع، من حقیقتی دارم که هیچ گونه وابستگی و نقصی ندارد، و این حقیقت را به نمایش گذاشتهام و نشان دادهام.
ندارد کس خبر زین عشقبازی
که من با جمله کردم عشقبازی
هوش مصنوعی: هیچکس از عشقی که من با همه موجودات دارم، خبر ندارد.
ندارد کس خبر زین جوهرالذات
که سر تا سر عیان تست ذرّات
هوش مصنوعی: هیچکس از این حقیقت بیخبر نیست که تو در تمام وجودت آشکار و نمایان هستی.
ندارد کس خبر از دید دیدم
که من در جمله گفتم خود شنیدم
هوش مصنوعی: هیچکس از احساسی که من در دل دارم باخبر نیست، زیرا من این تجربه را با تمام وجودم حس کردم و به خودم گفتم.
ندارد کس خبر از این معانی
ندیده کس و چو من راز نهانی
هوش مصنوعی: هیچکس از این مفاهیم باخبر نیست و کسی مانند من این رازهای پنهان را مشاهده نکرده است.
ندارد کس خبر از بازی یار
که هر دم میکند الفی پدیدار
هوش مصنوعی: کسی از نیرنگها و بازیهای محبوبم خبری ندارد، زیرا او هر لحظه شکلی تازه و جذاب به خود میگیرد.
ندارد کس خبر از عشقبازی
که خود با خود کند او عشقبازی
هوش مصنوعی: هیچکس از عشق و بازی دلانگیزی که انسان با خودش انجام میدهد، باخبر نیست.
ندارد کس خبر از آمدن باز
نمیداند همی اندر شدن باز
هوش مصنوعی: هیچکس از بازگشت خبر ندارد و نمیداند که چگونه به درون باز میگردد.
ندارد کس خبر غافل شده چند
بمانده در بلای خویش و پیوند
هوش مصنوعی: هیچکس از حال کسی که در رنج و سختی زندگیاش به سر میبرد و از مشکلاتش غافل شده، اطلاعی ندارد و نمیداند که چه مدت هنوز گرفتار این بلا خواهد بود.
ندارد کس خبر تا او چه پرداخت
بروی خود چنین پرده در انداخت
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند او چه بر سر خود آورده، اما او به این راحتی پردهای بر روی چهرهاش کشیده است.
همه اندر طلب مطلوب حاصل
همه با جان و دل نی جان و نی دل
هوش مصنوعی: همه افراد در تلاش برای دستیابی به خواستهها و آرزوهایشان هستند، اما هیچکس نه تنها جان خود را بلکه دل خود را نیز برای این هدف نمیگذارند.
همه جویان بدو و او همه گفت
ولیکن گوش کر این راز نشنفت
هوش مصنوعی: همه به دنبال او هستند و او هم هر چه میخواهد میگوید، اما گوشهای ناشنوا این راز را نمیفهمند.
همه با او و او خود در میان نه
همه از او عیان و او عیان نه
هوش مصنوعی: همهی موجودات به خداوند وابستهاند و او در میان همه، حضور دارد. اما خودِ خداوند به گونهای است که به راحتی قابل درک نیست و هیچکس نمیتواند او را به طور کامل ببیند.
همه جویای او او نیز جویا
همه گویان و او در جمله گویا
هوش مصنوعی: همه به دنبالش هستند و او نیز به دنبال همه است. همه سخن میگویند و او هم در میان همه سخنها حرفهای قابل توجهی دارد.
همه کردند بود خویش پندار
ولیکن می نظر کن لیس فی الدّار
هوش مصنوعی: همه افراد خود را میپندارند، اما به واقعیت نگاه کن که چیزی در این دنیا نیست.