بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم
تعالی اللّه از این دیدار پرنور
که در ذرّات عالم گشت مشهور
تعالی اللّه زهی ذات مصوّر
تعالی اللّه توئی ذات منوّر
تعالی اللّه از این فیض دررپاش
که میپاشد چه زاهد را چه اوباش
تعالی اللّه از این دیدار بیچون
کز آن شوقست رقّاصان گردون
تعالی اللّه از این ذات پر انوار
که بنمودست خود در پنچ و درچار
تعالی اللّه تعالی اللّه تعالی
از این معنی همی خواهم وصالی
چنان حیران دیدارت چنانم
که گوئی با تو در عین العیانم
چنان حیران دیدارست دیده
که گوئی این زمان یارست دیده
چنان حیران دیدارست جانها
که لال توشدست کلّی زبانها
چنان حیران دیدارست جسمم
که در دیدار حیرانست اسمم
همه دیدار تست ونیست دیدار
چنان پنهان شدی بودت پدیدار
ز دیدارت چنان مستم که مستم
که چرخ دهر طلسم اینجا شکستم
چنان ماهست حیران مانده درتاخت
که هر مه در ره بود تو بگداخت
چنان در راه تو افتاده سرمست
که گاهی محو بودست و گهی هست
ندانم در کمال عشقبازی
که تا پرده زجانها از چه سازی
ندانم تا چه میبازی تو باما
که جانها میشود بیهوش و شیدا
چنانت عاشقان حیران دیدند
که جز تو هیچ چیزی را ندیدند
چنانت عاشقان حیران و مستند
که بود خویشتن درهم شکستند
چنانت عاشقان اندر جلالند
عَرَفَتَ اللّه کلّی گنگ و لالند
چنانت عاشقان مانده زبان لال
که بیخود گشتهاند در خود مه و سال
زهی از دیدهها پنهان و پیدا
نمودِ بود خوددر صورت ما
چنان بر خویشتن عاشق شدستی
که از انسان مرا لایق شدستی
نداند قدر عشقت خام اینجا
که تامینشکند مرجام اینجا
نداند قدر عشقت ذرّهٔ خاک
که تا رخ را نیارد سوی افلاک
نداند قدر عشقت قطرهٔ آب
که تادر بحر یابد عین غرقاب
نداند قدر عشقت صاحب تیز
مگر گوئی که آبی را برو ریز
نداند قدر عشق تو مگر باد
چو در نقش خودش او کرد آباد
نداند قدر عشقت آب مانده
که او خود هست درسیلاب مانده
نداند قدر عشقت خاک مسکین
مگر وقتی که بنمائی رخ از چین
نداند قدر عشقت هیچ چیزی
نیابد عقل از این معنی پشیزی
اگرچه عقل بیرونست از جدّ
فروماندهست او در نیک و در بد
اگرچه عقل پرگوی و فضولست
حقیقت عشق مرجانان قبولست
کمال عشق بیرون و دو کونست
که او رادید خویش از لون لونست
کمال عشق پیدا کرد تحقیق
ولیکن تا که دید از عشق توفیق
کمالش هر دو عالم نور بگرفت
در اینجاگه دل منصور بگرفت
کمال عشق ازو شد عین پیدا
وز او گشتند مر ذرّات شیدا
اگر اینجایگه بینی کمالش
شوی هر لحظهٔ در اتّصالش
کمالش اوّل آدم کرد پیدا
وز آدم شد عیان کلّی هویدا
ازآدم شد عیان اشیا پدیدار
ولیکن عشق آمد شد خریدار
کمال عشق سوی آدم آمد
از آن دم بود کآدم آن دم آمد
کمال آدم و عشق الهی
گرفت اینجای از مه تا بماهی
چوآدم شد عیان از بود بودش
حقیقت عشق راز خود نمودش
چو آدم اصل کل بود ازنمودار
ز عشق آمد در اینجاگه پدیدار
حقیقت آدم از عین العیان بود
که راز اسمها نزدش عیان بود
برو چیزی نشد پوشیده از عشق
شراب شوق او نوشیده از عشق
ز ذات آمد عیان سوی صفات او
در اینجا هم بدیدش نور ذات او
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تعالی اللّه از این دیدار پرنور
که در ذرّات عالم گشت مشهور
هوش مصنوعی: خداوند از این ملاقات درخشانی که در ذرات جهان شناخته شده است، بسیار بلندمرتبه و والا است.
تعالی اللّه زهی ذات مصوّر
تعالی اللّه توئی ذات منوّر
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و بلندمرتبه است و ذات او چون نور میدرخشد.
تعالی اللّه از این فیض دررپاش
که میپاشد چه زاهد را چه اوباش
هوش مصنوعی: عظمت و رحمت خداوند باعث شده است که نعمتها و برکاتش به همه افراد، چه زاهدان (عبادتیان) و چه اوباش (گنهکاران)، برسد و این فیض الهی به همه میرسد.
تعالی اللّه از این دیدار بیچون
کز آن شوقست رقّاصان گردون
هوش مصنوعی: از دیدار خداوند بزرگ، شگفتی و بینظیری به وجود آمده است که بر اساس آن، عشق و شوقی در دلها ایجاد میشود و مانند رقصندگان بر گردون زندگی به حرکت در میآیند.
تعالی اللّه از این ذات پر انوار
که بنمودست خود در پنچ و درچار
هوش مصنوعی: عظمت و بزرگی خداوند از این ذات نورانی نشأت میگیرد که خود را در پنج و چهار جلوهگر ساخته است.
تعالی اللّه تعالی اللّه تعالی
از این معنی همی خواهم وصالی
هوش مصنوعی: در جستجوی نزدیکتر شدن به خداوند متعال هستم و از هر معنای دیگری فراتر رفتهام.
چنان حیران دیدارت چنانم
که گوئی با تو در عین العیانم
هوش مصنوعی: من چنان در شگفتی دیدن تو هستم که گویی واقعا در حضور تو هستم.
چنان حیران دیدارست دیده
که گوئی این زمان یارست دیده
هوش مصنوعی: چشمها به قدری در حیرت از دیدن یار هستند که گویی در این لحظه خود یار در کنارشان است.
چنان حیران دیدارست جانها
که لال توشدست کلّی زبانها
هوش مصنوعی: جانها از شدت شگفتی و حیرت در برابر دیدار به قدری متحیر و خاموشند که همه زبانها از گفتن ناتوان شدهاند.
چنان حیران دیدارست جسمم
که در دیدار حیرانست اسمم
هوش مصنوعی: وجود من به قدری از دیدار شگفتزده و حیرتزده است که نامم نیز از این دیدار در حیرت است.
همه دیدار تست ونیست دیدار
چنان پنهان شدی بودت پدیدار
هوش مصنوعی: همه ملاقاتها و دیدارها به خاطر توست و حالا چنان در خفا و پنهان شدهای که وجودت به وضوح نمایان است.
ز دیدارت چنان مستم که مستم
که چرخ دهر طلسم اینجا شکستم
هوش مصنوعی: از دیدن تو چنان سرمست هستم که گویی تمام موانع و مشکلات زمانه را در اینجا شکستهام.
چنان ماهست حیران مانده درتاخت
که هر مه در ره بود تو بگداخت
هوش مصنوعی: او چنان حیران و شگفتزده است که هر ماهی که در مسیرش قرار میگیرد، ذوب میشود.
چنان در راه تو افتاده سرمست
که گاهی محو بودست و گهی هست
هوش مصنوعی: در مسیر تو به حدی شگفتزده و سرمست هستم که گاهی به شدت در افکار و احساسات خود غرق میشوم و گاهی هم کاملاً به خودم برمیگردم.
ندانم در کمال عشقبازی
که تا پرده زجانها از چه سازی
هوش مصنوعی: نمیدانم در هنر عشق و بازیگری، در نهایت چه چیزی باعث میشود که پردهای از وجود انسان کنار برود.
ندانم تا چه میبازی تو باما
که جانها میشود بیهوش و شیدا
هوش مصنوعی: نمیدانم تو با ما چه بازیای در میآوری که جانها را به خواب و شیدایی میکشانی.
چنانت عاشقان حیران دیدند
که جز تو هیچ چیزی را ندیدند
هوش مصنوعی: عاشقان چنان به تو captivated و حیرت زده شدهاند که هیچ چیز دیگری جز تو را نمیبینند.
چنانت عاشقان حیران و مستند
که بود خویشتن درهم شکستند
هوش مصنوعی: عاشقان به حدی مجذوب و شگفتزده تو هستند که خودشان را فراموش کرده و در درون خود گسسته و پریشان شدهاند.
چنانت عاشقان اندر جلالند
عَرَفَتَ اللّه کلّی گنگ و لالند
هوش مصنوعی: عاشقان در زیبایی و شکوه تو چنان سرمست و شادند که اگر خدا را بشناسند، همه چیز را فراموش کرده و گنگ و لال میشوند.
چنانت عاشقان مانده زبان لال
که بیخود گشتهاند در خود مه و سال
هوش مصنوعی: عاشقانی که به شدت عاشق هستند، به حدی غرق در عشق شدهاند که زبانشان بند آمده و نمیتوانند چیزی بگویند. آنها به حالت بیخودی و فراموشی در خود غرق شدهاند.
زهی از دیدهها پنهان و پیدا
نمودِ بود خوددر صورت ما
هوش مصنوعی: او نهفته و پنهان است و در عین حال وجودش را در چهره ما نمایان کرده است.
چنان بر خویشتن عاشق شدستی
که از انسان مرا لایق شدستی
هوش مصنوعی: تو به خودت آنقدر عاشق شدهای که دیگر لایق بودن برای انسانها را فراموش کردهای.
نداند قدر عشقت خام اینجا
که تامینشکند مرجام اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا کسی قدر عشق تو را نمیداند و عشق خام تو به راحتی آسیبپذیر است.
نداند قدر عشقت ذرّهٔ خاک
که تا رخ را نیارد سوی افلاک
هوش مصنوعی: کسی که ارزش عشق تو را نمیداند، حتی یک ذره از خاک هم به او بها نمیدهد؛ چرا که او نمیتواند چهرهات را به آسمانها ببرد.
نداند قدر عشقت قطرهٔ آب
که تادر بحر یابد عین غرقاب
هوش مصنوعی: کسی که ارزش عشق تو را نمیداند، مانند قطره آبی است که در دریا غرق شود و نتواند عمق و وسعت آن را درک کند.
نداند قدر عشقت صاحب تیز
مگر گوئی که آبی را برو ریز
هوش مصنوعی: کسی که نمیداند ارزش عشق تو چه اندازه است، تنها زمانی متوجه میشود که بگویی آبی را بر رویش بریزد.
نداند قدر عشق تو مگر باد
چو در نقش خودش او کرد آباد
هوش مصنوعی: فقط باد میتواند ارزش عشق تو را درک کند، چرا که او به تأثیر خود بر شکل و نقش دنیا آگاه است.
نداند قدر عشقت آب مانده
که او خود هست درسیلاب مانده
هوش مصنوعی: محبت تو را نمیداند مثل آبی که در سیلاب مانده و خود را گم کرده است.
نداند قدر عشقت خاک مسکین
مگر وقتی که بنمائی رخ از چین
هوش مصنوعی: تنها زمانی که تو چهرهات را از زیر چین و چروکهای غم نمایان کنی، کسی که فقیر و بیخبر از عشق توست، ارزش و اهمیت واقعی عشق تو را درک خواهد کرد.
نداند قدر عشقت هیچ چیزی
نیابد عقل از این معنی پشیزی
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری ارزشمند است که هیچ چیز نمیتواند آن را به درستی درک کند و عقل انسان نیز به این عمق معنا نمیرسد.
اگرچه عقل بیرونست از جدّ
فروماندهست او در نیک و در بد
هوش مصنوعی: اگرچه عقل از جد و منبع خود دور افتاده، ولی همچنان در خوب و بد امور باقیمانده است.
اگرچه عقل پرگوی و فضولست
حقیقت عشق مرجانان قبولست
هوش مصنوعی: اگرچه عقل زیادی میگوید و زیاد صحبت میکند، اما حقیقت عشق را تنها دلهای پاک و معتقد درک میکنند.
کمال عشق بیرون و دو کونست
که او رادید خویش از لون لونست
هوش مصنوعی: کمال عشق در آن است که او به خود و به رنگهای مختلف نگریسته است.
کمال عشق پیدا کرد تحقیق
ولیکن تا که دید از عشق توفیق
هوش مصنوعی: عشق به کمال خود رسید و حقیقت آن آشکار شد، اما وقتی به موفقیت در عشق تو نگاه کرد، متوجه شد که هنوز راهی در پیش دارد.
کمالش هر دو عالم نور بگرفت
در اینجاگه دل منصور بگرفت
هوش مصنوعی: کمال او باعث شد که نور تمام عالم را در این مکان بگیرد و دل منصور نیز در اینجا جذب شد.
کمال عشق ازو شد عین پیدا
وز او گشتند مر ذرّات شیدا
هوش مصنوعی: کمال عشق از او پدیدار شد و به واسطه او، ذرات هستی همگان در حال درخشندگی و شیدایی قرار گرفتند.
اگر اینجایگه بینی کمالش
شوی هر لحظهٔ در اتّصالش
هوش مصنوعی: اگر در این مکان زیبایی و کمال را ببینی، هر لحظه به آن وصل خواهی شد و از آن بهرهمند خواهی گشت.
کمالش اوّل آدم کرد پیدا
وز آدم شد عیان کلّی هویدا
هوش مصنوعی: کمال و زیبایی در آغاز، در وجود آدم نمایان شد و از وجود آدم، حقیقت کلی به روشنی آشکار گردید.
ازآدم شد عیان اشیا پدیدار
ولیکن عشق آمد شد خریدار
هوش مصنوعی: از انسان، چیزها آشکار شدند، اما عشق آمد و ارزشها را تغییر داد.
کمال عشق سوی آدم آمد
از آن دم بود کآدم آن دم آمد
هوش مصنوعی: عشق به کمال به انسان آمد زمانی که انسان به وجود آمد.
کمال آدم و عشق الهی
گرفت اینجای از مه تا بماهی
هوش مصنوعی: عشق الهی موجب کمال انسان میشود، مانند این که ماه برای گرفتن نور از خورشید به آن وابسته است.
چوآدم شد عیان از بود بودش
حقیقت عشق راز خود نمودش
هوش مصنوعی: وقتی آدم به حقیقت وجود خود پی برد، عشق خود را به وضوح نشان داد.
چو آدم اصل کل بود ازنمودار
ز عشق آمد در اینجاگه پدیدار
هوش مصنوعی: انسان در اصل خود به عنوان کاملترین موجود شناخته میشود و ظهور او در این دنیا نتیجه عشق است که او را به زندگی آورده است.
حقیقت آدم از عین العیان بود
که راز اسمها نزدش عیان بود
هوش مصنوعی: هستی واقعی انسان به طور واضح و روشن مشخص است و او به راز نامها و حقیقت آنها آگاه است.
برو چیزی نشد پوشیده از عشق
شراب شوق او نوشیده از عشق
هوش مصنوعی: برو، دیگر هیچ چیز نمیتواند تو را پنهان کند؛ من به خاطر عشق او، شوقش را مثل شراب نوشیدهام.
ز ذات آمد عیان سوی صفات او
در اینجا هم بدیدش نور ذات او
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از وجود خداوند، صفات او به وضوح نمایان میشود و در اینجا نیز نور وجود او را مشاهده کرد. در واقع، وجود و صفات الهی به یکدیگر مرتبط هستند و به وضوح نشاندهنده یکدیگرند.