گنجور

بخش ۲۴ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

از آن حضرت زمستان را نظر کن
دل و جانت دگر زین سر خبر کن
نه باران آید از آن حضرتِ پاک
زمستان اندر اینجا بر سر خاک
حقیقت آب آن دریای بود است
که در اینجا حقیقت رخ نمود است
از آن حضرت بدین منزل کند را
شود در کوه و یخ در کوه پیدا
حقیقت سرّ بیچون در بهار است
که رنگارنگ صنع بیشمار است
حقیقت در بهار این سر بدانی
که موجود است در تو این معانی
نظر کن تو بدین هرچار بیچون
که بنماید در او نقش دگرگون
هزاران رنگها بیرون برآرد
گل و شمشاد بر سنگ او نگارد
هزاران رنگ گوناگون الوان
ز خاک مرده پیدا میکند جان
هزاران رنگ گوناگون بصحرا
کند از صنع خود در آب پیدا
هزاران رنگ گوناگون اَبَرکوه
برون آرد بهار و گل به انبوه
هزاران رنگ گوناگون سوی باغ
بر آرد او ز صنع خود ابر راغ
همه حمد و ثنایش بر دل و جان
همی گویند اندر پرده پنهان
ز خود اظهار میکرد اندر اینجا
منقّش سرخ و زرد آسوده آسا
بهر رنگی که بنماید عیان او
بیاید سوی خورشید جهان او
همه در آفتاب عالم افروز
شوند اندر بهاران شاد و فیروز
چو قرص خور سوی برج حمل را
روانه کرد حیّ لَمْ یَزَلْ را
بود خورشید نور افروز جمله
از آن خواهد ورا نور و نه جمله
حقیقت چونکه خورشید حقیقی
کند نورش ابا جمله رفیقی
سه ماه اندر جهان فصل بهار است
بدان این سرّ که از من یادگارست
در این سه ماه عالم شاد باشد
ز خورشید این جهان آباد باشد
در این سه ماه عالم نور گیرد
جهان از نور خود منشور گیرد
جهان از نور خورتابان نماید
درون هر شجر صد جان نماید
جهان از نور خور تابنده باشد
شجرها چون مه تابنده باشد
جهان چشم و چراغی باز بیند
که سالی اندر این سر راز بیند
چو شش مه بگذرد بر گندم و جو
فکنده باشد او بر جمله پرتو
شود پخته ز نور تاب خورشید
دگر سوی دگر دارند امیّد
رساند جمله را در آخر کار
فرو ریزد همه گلها بیکبار
حقیقت گوسپند و گاو و اشتر
ز حیوانهاگیاهان میخورند پر
همه در سوی نطفه باز گردند
ز سرّ عشق صاحب راز گردند
ز سرّ عشق هر یک در مکانی
حقیقت زندگی یابند وجانی
ز سرّ عشق در دریای بیچون
نماید هر یکی نقش دگرگون
ز سرّ عشق در دید تجلّی
شوند پیدا بسی در دار دنیی
در این معنی که من گفتم شکی نیست
که پیدائی و پنهان جز یکی نیست
همه از او شود پیدا و در آب
نماید صورت هر چیز دریاب
از او پیدا شود در نوبهاران
حقیقت میوه اندر باغ و بستان
از اوّل باغ پر نقش و نگارست
نه از یک لون اینجا بیشمار است
دگر اینجا فرو ریزد بآخر
کند مر میوههای خوب ظاهر
از آن ناپختگی چون پخته آرد
بمعیار خرد آن سخته آرد
همه لذّات انسانست دریاب
یکی اصل دگرسانست دریاب
همه اندر خورش آن را کند اکل
ز دیدت این بیان بشنو از این نقل
ز دیده میکند تقریر قرآن
و اَنْبَتْنا فها حبّاً تو برخوان
همه از قدرت کل آشکار است
بهر لونی از این کل آشکار است
همه اندر نبات اینجا یقین است
کسی داند که کلّی دوست بین است
همه از آب موجودست دریاب
که پیدا میشود این جمله در آب
همه از آب موجودست میدان
مِنَ المأ را زِ سرّ دوست برخوان
از آن چون میندانی اصلت اینجا
کجا دریابد این سرّ گوشت اینجا
بچشم این دیدنی کلّی بدانی
ببینی نیز گر کلّی بدانی
دل پاکیزه باید کین بداند
وگرنه هر کسی این را نخواند
همی خوانند قرآن جمله اینجا
همی دانند یک اسرار اینجا
همه خوانند قرآن و ندانند
از آن سرّ قرآن ناتوانند
همه خوانند قرآن در شریعت
ره او میندانند از حقیقت
همه خوانند قرآن و چه سود است
که کس آگه از او اینجا نبود است
همه خوانند قرآن در بر دوست
کسی باید که باشد رهبر دوست
همه خوانند قرآن از پی راز
نمییابند از اسرار کل باز
همه خوانند قرآن را در اسرار
ولیکن سرّ قرآن کی پدیدار
بود کین جان ترا زین سر حقیقت
درون پیدا شود از دید دیدت
حقیقت گر بقرآن بنگری تو
بسی خوانی در این سر رهبری تو
ترا اوّل بباید خواند تفسیر
نه بحث نفس الّا در بر پیر
بر پیر حقیقت خوان تو قرآن
بَرِ او یاب کلّی نصّ و برهان
بر او خوان و معنی باز دان تو
بَرِ پیر حقیقت راز خوان تو
بر او خوان تو قرآن از حقیقت
که او پیدا کند مر دید دیدت
بر او خوان تو قرآن و زو یاب
کمال جمله اشیا را از او یاب
که قرآنست اصل شیئی و لاشیی
حقیقت ذات پاک بیشک حی
همه معنی اوّل تا بآخر
یقین در سرّ قرآنست ظاهر
همه معنی اوّل و آخرِ کار
ز قرآنت شود اینجا پدیدار
همه معنی ز قرآن باز یابی
ز قرآن بیشکی این راز یابی
ز قرآن این همه شرح و بیانست
که در وی آشکارا ونهان است
کسی نایافت اینجا سرّ او باز
مگر اینجا حقیقت صاحب راز
کجا در پیش او دریافت تحقیق
وز او دریافت اینجاگاه توفیق
هر آنکو طالب قرآن شود او
بذات پاک قرآن بگْرَوَدْ او
ز قرآنش همه روشن شود پاک
حقیقت اندر اینجا جمله در خاک
ز قرآنش همه پیدا نماید
دَرِ جانش ز قرآن برگشاد
ز قرآنش نماید آنچه گفتم
حقیقت دُرّ این معنی که سُفتم
نظر میکن ز قرآن سه عنصر
ز من بشنو دگر معنیّ چون دُر
زناراللّه چندی جای بنگر
بخوان اسرار آن وزوی تو مگذر
بریحٍ صرصرٍ چون جمله باداست
ولی هر یک زیک معنی فتادست
دگر الماء کلُّ شیئ تو برخوان
همی مال التّراث از نصّ قرآن
حقیقت نقش ما از آب و خاکست
که آب و خاک از اسرار پاکست
دگر آتش ابا باد نهانی
از آنجا میدهد اینجا نشانی
دو از بالا دو از شیب و چهارند
که اینجا در حقیقت پایدارند
یقین چون باد با آتش به پیوست
حقیقت آب و خاک این نقشها بست
یقین جانست اندر کل هویدا
نداند این سخن جز مرد دانا
یقین است اینکه نقش هر چهار اوست
ز نور قدس گشته آشکار اوست
ز نور قدس اظهار است جانت
در او پیداحقیقت بر نهانت
ولیکن چون در اینها سرّ بدانی
حقیقت این بیان ظاهر بدانی
که موجود است سرّ ذات در کلّ
حقیقت اوست مر ذرّات را کلّ
برون آید بهر نوعی پدیدار
مر او را میشناسد صاحب اسرار
زهر نوعی که اینجا رخ نماید
مر او را صاحب دل جان فزاید
همه ذرّات در راهند پویان
کمال عشق را در شوق جویان
همه ذرّات جویانند اینجا
نموده نقش از هر گونه پیدا
همه طالب ز مطلوب حقیقت
نظر بگشای اندر دید دیدت
خدا در جملهٔ ذرّات دیدم
از آتش اندر اینجا ذات دیدم
یقین چون آتش و بادست در آب
حقیقت آب را هم جمله دریاب
سوم صنع است ار این می ندانی
که میبخشد حیات جاودانی
حقیقت آینه دانم جمالش
همی یابم در او عکس خیالش
یکی آیینه است آب ار بدانی
در او پیداست سرّ لامکانی
یکی آیینه است از جوهر ذات
که میبخشد حیات جمله ذرّات
یکی آیینه پنهانست و پیداست
چو جان عاشقان اینجا مصفّاست
یکی آیینهٔ پر نور دیدست
از آن پنهان کلّی زو پدیدست
حقیقت مغز آب و خاک اینست
از این مگذر که این عین الیقین است
یقین از آب اینجاگه توان یافت
کسی از آب او راز نهان یافت
نه از آبی چنان کاوّل بگفتم
دُرِ اسرار در اوّل بسُفتم
حقیقت هر چهار از آن یکی شد
که دل اینجا حقیقت در یکی بُد
دل وجان بستهٔ این هر چهارند
ولی ایشان عجب ناپایدارند
بقای صورتی اینجا زوالست
تو جان بشناس کآخر آن وصالست
وصال هر چهار از جان بدانی
بوقتی کین جهان را برفشانی
منزه کردی از ایشان بیکبار
کنی هر چار اینجا ناپدیدار
چو منصور این نمودِ اوِلین دید
حقیقت خویش در عین یقین دید
از اوّل آتشی درخویشتن زد
پس آنگه باد بیرون کرد از خود
یقین مر خاک خود برداد بر باد
بسوی آب اناالحق کرد او یاد
چو آخر سوی آب او باز گردید
بسا عنصر اینجا در نور دید
بسوی آب خاک خود در انداخت
عین در آب عکسی بود بشناخت
بسوی آب شد خاکش روانه
اناالحق زد در اینجا بی بهانه
یکی کرد از بزرگی بر سؤال این
که چون وجه است برگوی حال این
گر اوّل زد اناالحق آخر کار
بآتش خویشتن راکرد افکار
بآخر خاک خود بر باد داد او
حقیقت عشق جانان داد داد او
پس آنگه خاک خود را آب انداخت
اناالحق میزد و وین جای میتاخت
چراخاموش شد در آب جانش
بگو با من کنون سرّ نهانش
جوابش داد کای پاکیزه جوهر
نمود او چنین پاکیزه بنگر
از آن شد سوی آبش حاصل اول
بآتش کرد اینجاگه مبدّل
دگر مر خاک را زان داد بر باد
که جز جانان ندارد هیچ بنیاد
بسوی آب آخر زان درون شد
که آب او در اینجا رهنمون شد
یقین خویشتن در آب دریافت
از آن در سوی او پاکیزه بشتافت
همه آلودگی در آب پالود
که آب روی او از آب و گِل بود
حقیقت خامشی در آب باشد
کسی کز بحر در غرقاب باشد
درون بحر هر کو در فتاد است
مر او را گفتن اینجا کی دهد دست
کسی کاندربحار عشق گم شد
اگرچه اصل فطرت هم از آن بد
فنای قطره اندر عین دریاست
از آن خاموشی اینجاگاه پیداست
اگر صد چشمه وصل رود آید
سوی دریا شود قطره نماید
چنان یابش که اندر چشمه بانگست
هزاران چشمه پیشش نیم دانگست
حقیقت قطره بد منصور ازین بحر
بصورت زو نهان شد در بن قعر
نهان شد قطره و صورت نهان شد
از آن مر بحر بیخویش و فغان شد
نهان شد قطرهٔ در بحر لاهوت
گهر شد ناگهان در قعر لاهوت
از آن دریا که جانها میشود گم
من او را قطرهام در عین قلزم
جزیره دانم این دنیا از آن بحر
که افتادست اینجا بر سر قفر
همه اندر جزیره چون درآئیم
یکی نقشی از این دنیا نمائیم
دو روزی اندر این بیغوله باشیم
دمی شادان دمی بیغوله باشیم
نهنگ جانستان ناگه درآید
از این بیغوله ما آخر رباید
نمیدانم در این بیغوله ره یافت
که بیرون آیم از بیغوله دریافت
در این بیغوله جانم رفت از تن
چنان کاینجا نماند حبّه ازمن
تو ای عطّار زین بحر حقیقت
مرو بیرون تو از حدّ شریعت
ابی کشتی ندانی راه کردن
غم بیهوده اینجاگاه خوردن
دمادم در جنون تا چند گوئی
درون بحری و پیوند جوئی
بیک ره خویش در دریا درافکن
که تا بیرون جهی از ما و از من
بیک ره خویش در دریا درانداز
وجود خویتشن در غم تو مگداز
سلوکت بیحد و اندازه افتاد
که تا در قعر بحر آوازه افتاد
تو ماندستی در این بیغوله تنها
اسیر ودردمند وخوار و شیدا
تمامت ماهیان آهنگ کردند
ز بهر جان تو اندر نبردند
بخواهندت بخوردن آخر کار
طمع بگسل ز خود اینجا بیکبار
شهیدانی که اندر بحر مردند
حقیقت دان که ایشان گوی بردند
در این بحر فنا آخر مر ایشان
حقیقت یافتندش جوهر جان
ز ترکیب طبایع باز رستند
چوجوهر در بُنِ دریا نشستند
وصال جوهر ایشان را حقیقت
مسلّم گشت بی نقش طبیعت
کنون چون هر چهار اینجا یقین شد
دلت در جوهر جان پیش بین شد
دلت درجوهر جانست ساکن
ولی زین چار عنصر نیست ایمن
برانداز این چهار و راه خود گیر
که پیش از این نباشد هیچ تدبیر
دمی در سرّ وحدت راز گوئی
ابا ایشان وز ایشان بازجوئی
برانداز این چهار برگزیده
که در جان و دلی کلّی رسیده
تو از جان و دلی واقف بدین چار
فتاده در کف اینجا بناچار
بسی گفتی و بهبودی ندارد
ابا ایشان ز کل سودی ندارد
ندارد و سود با ایشان نشستن
چنین بهتر کز ایشان باز رستن
ترا چون آخر کار اینچنین است
دلت آخر چرا در بند این است
ولیکن حق شناسی در حقیقت
کز ایشان گشت پیدا دید دیدت
از ایشان وصل دنیا دست دادست
چرا آخر دلت زینسان فتادست
دو روزی شاد باش و اصل او بین
از این فَرعان حقیقت اصل میبین
وصال یار از اینسان آشکارست
ترا با قربت ایشان چکار است
وصال یار چون زیشان پدید است
ترا زیشان همه گفت و شنیدست
وصال یار ایشان نیز بنمای
دری بر رویشان هر لحظه بگشای
وصال یار شان بنمای در دید
یکی کن بودشان در سرّ توحید
وصال یارشان بنمای هر دم
همیگو رازشان اینجا دمادم
مرنجانشان که آخر در زوالند
که همچون تو یقین در قیل و قالند
تو زیشان وصل جانان یافتستی
حقیقت کلّ اعیان یافتستی
دمی در شرع میگوئی از ایشان
که تا زیشان کنی پیوند جانان
همه پیوند بود و بود جانند
در اینجا با تو ایشان همرهانند
در اینجا با تو همراهند و همراز
کرم کن نازشان از خود بینداز
جفا زیشان مبین کایشان اسیرند
اسیرانت کجای دست گیرند
جفا زیشان مبین کایشان حقیقت
ز دید خود اسیرند در طبیعت
بخود اینجا نه خود پیدا شدستند
که ایشان نیز از او شیدا شدستند
چنان اینجا گرفتار و اسیرند
اسیرانت کجا دست تو گیرند
ز خود کاخر فنائی هست از ایشان
تو نیز اینجا فنائی دست ایشان
دلا بنواز مر هر چار اینجا
تو خوش میدارشان ناچار اینجا
تو خوش میدار ایشان را دو روزی
که ایشانند هر ساعت بسوزی
نبودِ جوهری دیدند در تو
حقیقت عین توحیدند در تو
نه خوئی تو بدیشان کردهٔ باز
چو ایشان دردرون پردهٔ راز
دلا خوش باش با ایشان بهردم
که ایشانند اندر پرده همدم
حقیقت همدم جانند اینجا
از آن پیدا و پنهانند اینجا
در آتش سرکشی دیدی ز اوّل
ولی این دم شدت اینجا مبدّل
حقیقت نور او با نار پیوست
ز گبری این زمان زنّار بگسست
مسلمان شد یکی کن درنمودش
بفرما اندر اینجاگه سجودش
سجودش را بفرما از یقین تو
حقیقت مر ورا کن پیش بین تو
دگر مر باد را آزاد گردان
از این بیداد او را کن مسلمان
بفرما سجدهاش در بندگی باز
که تا آخر کند مر بندگی باز
دگر مر آب را اینجا یقینش
ده و اینجا بکن مر پیش بینش
مسلمانش کن و فرمای طاعت
بر خاک از یقینِ استطاعت
حقیقت خاک اینجا خود مسلمانست
که بیشک مر خود او اسرار جانانست
اگرچه هر چهار از اوّل کار
بسی کردند نافرمانی یار
کنون چون با تو یک دل دریقینند
بجز تو هیچ در عالم نبینند
کنون چون همدم عطّار گشتید
ز خوی نفس بدبیزار گشتید
چو کافر شد مسلمان آخر کار
مسلمان بایدش کردن بگفتار
کنون این هر چهار و یک صفاتی
یکی باشند در پاکیزه ذاتی
کنون چون این چهار ای راز دیده
ز جان اسرار جانان بازدیده
کنون این هر چهار اندر یکی یار
ز بیهوده شوند اینجای بیزار
کنون هر چهار اندر یکی دید
یکی بینند اندر عین توحید
چنان کاوّل شما را درستایش
ز دید ذات کردم آزمایش
شما را در یکی اصلی نمودم
بهر معنی شما را در فزودم
شما را در یکیتان راه دادم
در اینجاگه دلی آگاه دادم
شما را در یکی دیدار کردم
حقیقت صاحب اسرار کردم
شما را در یکی سرّ معانی
بگفتم جمله اسرار نهانی
شما را در یکی بنمودهام راز
حقیقت بیشکی انجام و آغاز
شما را در یکی بنمودهام ذات
عیان اینجایگه از سرّ آیات
شما را میکنم واصل در آخر
کنم مقصودتان حاصل در آخر
شما را میکنم واصل ز اوّل
که تا اینجا نمایندش معطّل
شما را میکنم واصل از آن دید
که تا کلّی یکی گردید توحید
شما را میکنم واصل چنان من
نمایم اندر آخر جانِ جان من
شما را میکنم واصل ز دیدار
در آخرتان کنم من ناپدیدار
شما را میکنم واصل زحضرت
که تا چون من عیان یابند قربت
شما را میکنم واصل ز اشیا
که بودِ دوست از آنست پیدا
شما را میکنم واصل ز خورشید
که از نور تجلّی هست جاوید
شما را میکنم واصل من از ماه
که او نوریست هم از حضرت شاه
شما را میکنم واصل زافلاک
که گردانست او در حضرت پاک
شما را میکنم واصل هر چار
ز میکائیل کوشد صاحب اسرار
شما را میکنم واصل ز جبریل
ز عزرائیل آنگاهی سرافیل
شما را میکنم واصل ز هر نور
که در ذاتند بیشک جمله مشهور
شما را میکنم واصل من از لوح
شما را میدهم هر لحظه صد روح
شما را میکنم واصل قلم را
ندانید و زنید از خود رقم را
شما را میکنم واصل من از عرش
حقیقت در شما دیدار هم فرش
شما را میکنم واصل ز کرسی
ز موجودیت اندر روح قدسی
شما را میکنم واصل ز جنّت
که تا افتند اندر عین قربت
شما را میکنم واصل ز اعیان
که اصل اینست اینجاگاه جانان
حقیقت هر چهار از دید دیدست
مر این اسرارها از من شنیدست
حقیقت هر چهار از بود جانست
بدان گفتم که این سرها بدانست
حقیقت هر چهار از راز بیچون
نمودست از جهان بی چه و چون
حقیقت هر چهار از بود اللّه
در اینجاگه شوید از راز آگاه
حقیقت هر چهار از دید دیدار
ز خود گردید اینجاگاه بیزار
حقیقت هر چهار از اصل بودش
که اینجا اند در گفت و شنودش
یکی بینند اینجا همچو منصور
که تاگردید سر تا پای کل نور
یکی بینید و جز یکی ندانید
وگرنه عاقبت حیران بمانید
یکی بینید در اصل حقیقت
بیابی جمله در عین شریعت
یکی بینید چه اوّل چه آخر
که کردم من شما را راز ظاهر
یکی بینید کل اسرار جانان
که آخر هستشان دیدار جانان
یکی بینید اینجا جوهر خویش
که اینجا گاه داری رهبر خویش
چو من یکتا شوید اینجا حقیقت
که تا پیدا شودتان در شریعت
در این معنی که میگویم شما را
حقیقت مینمایمتان خدا را
در این معنی که من میگویم از اصل
حقیقت مینمایمتان یقین وصل
در این معنی که میگویم ز تحقیق
شما را میدهم در عزّ و توفیق
در این معنی که میگویم در اسرار
شما را میکنم از کل خبردار
در این معنی که میگویم عیانی
شما را مینمایم جان جانی
اگر در راه حق پاکیزه گردید
در آخر بیشکی از عشق مَر دید
شما را واصلان خوانیم آخر
اگر تقوی شما را گشت ظاهر
یکی بینید در تقوایِ جانان
حقیقت بیشکی معنای جانان
کنون چون آشنا گشتید با ما
حقیقت همچو ما گردید یکتا
تو ای عطّار دمزن در خدائی
که آمد این زمانت روشنائی
یکی کردی ابا خود چار انباز
کنون هستند در دید تو دمساز
یکی کردی ابا خود بود ایشان
نمودی در یقین معبود ایشان
یکی کردی مر ایشان را ابا خود
که تا نیکو شود نزد تو هر بد
حقیقت در یکی شان راه دادی
اشارتشان بنزد شاه دادی
حقیقت در یکی شان کل نمودی
ز هر معنی دَرِ ایشان گشودی
زهر معنی بدیشان راز میگوی
همه از ذات مولی باز میگوی
ز هر معنی که میگوئی یقین است
که جان تو در ایشان پیش بین است
ز یکی گوی با ایشان تو در راز
حجاب از پیششان کلّی برانداز
ز یکی گوی با ایشان در اینجا
که یکی خواهند شد در جوهر لا
فنا خواهند شد آخر از آن دید
یکی خواهند بُد در عین توحید
حقیقت اندر اینجا آخر کار
ز تو خواهند گشتن ناپدیدار
حقیقت راهشان بنموده باشی
دَرِ ایشان همی بگشوده باشی
حقیقت از تو چون گردید واصل
بود مقصودشان در اصل حاصل
در ایشان مر مر ایشان را حقیقت
نموده باشی اینجا دید دیدت
یقین مر تیغ ایشان بهر ایشانست
یقین مر نوش آخر قهر ایشانست
فراق اینجایگه خواهند دیدن
در آخر تیغ کل خواهد چشیدن
وصال اندر فراقش باز یابند
در آن دم با تو اینجا راز یابند
حقیقت تیغ جانان راحت جانست
که آخر در حقیقت دید جانانست
دم آخر زوال جسم و جانست
چه غم چون عاقبت عین عیانست
دم آخر بدانید رخ نمایان
که آن دم رخ نماید جان جانان
حقیقت وصلتان آن دم یقینست
که آندمتان یقین عین الیقین است
وصالست اندر آندم تا بدانی
بخود اینجایگه در شک بمانی
وصالست اندر آن دم در یکی باز
یقین یابند آندم بیشکی باز
حقیقت وصلتان آندم میسّر
شود کز خود برون آئید بردر
حقیقت وصلتان آندم فنایست
در آن عین فنا بیشک بقایست
حقیقت وصلتان در ذات باشد
شما را بیشکی آیات باشد
در آندم باز بیند آن نظر پاک
نباشد این زمان هم آب و هم خاک
نه آتش نامتان باشد نه خود باد
حقیقت جان جان باشید آباد
حقیقت جان جان آندم بیابند
درون کل در آن لحظه شتابند
حقیقت جان جان یابید در دید
فنا گردید اندر قرب توحید
حقیقت جان جان گردید در کل
نباشد بعد از آنتان رنج و هم ذل
حقیقت جان جان کردند در بود
که در عین ازل تقدیر این بود
قلم بنوشته بر لوح این بیانها
حقیقت در ازل هر جان جانها
قلم بنوشت بر لوح آنچه او گفت
چنین بود و چنین کرد و چنین گفت
قلم بنوشت اینجا باز بینید
کسانی کاندر اینجا راز بینید
قلم بنوشت اینجا سرّ اسرار
که تا خود می چه آید زان پدیدار
قلم بنوشت بر ذرّات عالم
از آن بنماید او سرّ دمادم
قلم بنوشت اندر اصل فطرت
یکی در بُعد و دیگر عین قُربت
قلم بنوشت و غافل مینداند
که هم لوح و قلم این سرّ بخواند
قلم رفتست هر کس را از آن دید
یکی اندر بقا یک عین تقلید
قلم رفتست و میآید دمادم
قضا بر جان فرزندان آدم
دمادم مینماید سرّ بیچون
در این دنیا حقیقت بیچه و چون
دمادم مینماید راز ما یار
در این دنیا همی آید پدیدار
دمادم مینماید آنچه خواهد
قضای رفته را بیشک نکاهد
دمادم مینماید سرّ اسرار
نمیداند کسی کل آخر کار
قضای رفته را تدبیر مرگست
در آخر تا بدانی زانکه ترکست
قضای رفته را گردن نهادیم
ز سر از عشق ما و من نهادیم
قضای رفته را تسلیم گشتیم
از آن بی ترسو خوف و بیم گشتیم
قضای رفته را تدبیر اینست
که عطّار از حقیقت پیش بینست
قضای رفتست و اکنون چاره آنست
که تسلیمیم و جان اندر عیانست
قضا رفتست و ما تسلیم یاریم
فتاده این زمان در پای داریم
قضا رفتست و من از پیش دیدم
ز بی خویشی همان در خویش دیدم
قضا رفتست و اکنون بر سرم باز
که هستم در حقیقت صاحب راز
قضا رفتست و کشتن خواهد آن دوست
برون آور مرا زین نقش در پوست
چو تسلیم قضایم هم تو دانی
مرا بنمودهٔ راز نهانی
چو تسلیم قضای تو شدستم
در آخر هم تو گیر ای دوست دستم
بکش عطّار را تا چند گویم
توئی پیوند و من در گفتگویم
حقیقت از تو دارم زندگانی
مرا بخشیدهٔ تو رایگانی
منم منصور تو در سرّ اسرار
ز هر نوعی ز ذات تو خبردار
خبر دارم ز بود و رفتهٔ بود
مرا عشق تو اینجاگاه بنمود
مرا عشق تو گفت این راز اینجا
که ای عطّار سر درباز اینجا
مرا عشق تو گفت و من شنیدم
حقیقت آن یقین از پیش دیدم
مرا عشق تو اینجا دستگیر است
اگر نه دل در این صورت اسیراست
مرا عشق تو عقل اینجا برانداخت
حقیقت آب را بر آذر انداخت
مرا عشق تو اینجا کرد آباد
که خاکم داد اینجاگاه بر باد
مرا عشق تو این هرچار یک کرد
کز این هر چار اینجا گشتهام فرد
یکی میبینم از عشق تو هر چار
چو من ایشان شده در تو گرفتار
یکی میبینم از عشقت عیانست
که این هر چار در ذاتت نهانست
یکی میبینم و هر چار رفتست
حقیقت جسم وجان این بار رفتست
یکی میبینم از عشقت سراسر
که خواهد رفت در عشقت مرا سر
ز عشقت آنچنان واصل شدستم
که ذات تو عیان حاصل شدستم
منم این لحظه فارغ دل نشسته
میان عاشقان فارغ نشسته
همه اندر طلب من دید مطلوب
عیان دارم ترا ای جان محبوب
همه اندر طلب من عاشق تو
در این سرّ فنا من لایق تو
همه اندر طلب من کل رسیده
حجاب بی نشانت را بدیده
همه اندر طلب من دیده رازت
ز شیب افتاه اینجا از فرازت
همه اندر طلب ای جان جُمله
توئی جان و یقین جانان جمله
همه اندر طلب در عشق پویان
ترا اینجایگه در عشق جویان
تو معشوقی و جمله عاشق تو
ولی تا خود که باشد عاشق تو
تو معشوقی و کس کامی ندیده
در اینجاگه سرانجامی ندیده
تو معشوقی و جلمه در طلب دوست
توئی اینجایگه بیشک سبب دوست
تو معشوقی و جویان تو عشّاق
همه گردند کلّی گِردِ آفاق
تو معشوقی و سالک در ره تو
که تا ناگه رسد بر درگه تو
تو معشوقی و محبوب جهانی
میان جان و دل اینجا عیانی
تو معشوقی و عاشق در غم و رنج
ندیده مر ترا در اندرون گنج
تو معشوقی و عاشق بر تو سودا
ترا اینجا همی جوید بهر جا
تو معشوقی و عاشق در فنایست
همی جوید یقین دید بقایست
تو معشوقی و عاشق مانده خسته
در اینجا تن نزار و دل شکسته
تو معشوقی و عاشق خوار و مجروح
توئی در جسم ودر دل قوّت روح
تو معشوقی و عشّاقت طلبکار
شده گردان تو درعین پرگار
تو معشوقی و عاشق رهنمائی
درونِ خانهٔ و درگشائی
تو معشوقی و بنمائی ره ای دوست
کنی عشّاق را سرّ آگه ای دوست
تو معشوقی که بنمائی حقیقت
هر آنکس را که خواهی دید دیدت
تو معشوقی که کلّی را بسوزی
در آن دم کآتش عشقت فروزی
کسی کو طالب راز تو باشد
در این سر دوست و سرباز تو باشد
کسی کو طالب راز تو گشتست
دودیده همچو تیراز خویش گشتست
کسی کو طالبت آمد در این راز
نمودی مر ورا انجام و آغاز
منم اینجا ترا ای راز دیده
در این جایم ترا من باز دیده
چنان در جان من بنمودهٔ راز
که میگوئی ز عشقم خویش را باز
چو عیسی من کنون در پای دارم
چو منصورت در این سرّ پایدارم
یقین سوی فلک امّید دارد
مقام چارمین خورشید دارد
چنان در چارمین حیران بماندست
که کلّی دست از خود برفشاندست
سمای چارمش چون منزل آمد
ز خورشید رخت او واصل آمد
اگرچه بود عیسی روح پاکت
خدا مانده ز آب و دید خاکت
نهانش بودش و نی بیشکی باد
حقیقت روح خود را کرده آباد
ز بود تو چنان نابود بوده
که با تو گفته و وز تو شنوده
حقیقت کرده اینجا پایداری
در آن منزل فرماند بزاری
بیک سوزن که کردی آن حسابش
حقیقت بود آن سوزن حجابش
بیک سوزن بماند اندر ره تو
نشسته همچنان بر درگه تو
بیک سوزن مر او را داشتی باز
ندیده همچنانت سرّ آغاز
بیک سوزن مر او را خسته کردی
درش از بهر این بربسته کردی
چو یک سوزن حجابست اندر این راه
که یارد گشت از عشق تو آگاه
چو یک سوزن حجابست اندر این سِرّ
که یارد یافت دیدار توظاهر
چو یک سوزن حجاب سالکان است
حقیقت دید تو سرّ نهانست
چو یک سوزن بود اینجا حجابی
که یارد کرد اینجاگه عتابی
مگر آنکو بجان و سر نماند
بیک سوزن در این ره درنماند
بیک سوزن اگر مانی تو در راه
کجا آنجا رسی در حضرت شاه
بیک سوزن اگر مانی تو در راز
نیابی روی جانان را دگر باز
در این ره من بجان و تن نماندم
چو عیسی من بیک سوزن نماندم
در این ره سوزنی بدجان حقیقت
فنا گردم در این دریای دیدت
شکستم سوزن خود را در این بحر
فرو انداختستم اندر این قهر
شکستم سوزن خود تا بدانم
چو عیسی سوی چارم می ندانم
شکستم سوزن و رشته گسستم
حقیقت نیست گشتم تا که هستم
شکستم سوزن اندر عشقبازی
که دانستم نباشد عشق بازی
شکستم سوزن و آزاد ماندم
ز دید دید تو آباد ماندم
شکستم سوزن و فارغ شدم من
در این اسرارها بالغ شدم من
چو موسی سوی طورم هر نفس باز
روم در حضرت اینجا از قبس باز
چو موسی صاحب اسرار عشقم
از آن پیوسته در تکرار عشقم
چو موسی صاحب اسرار جانم
که دایم در دم عین العیانم
چو موسی من در اینجا راز دیدم
بطور عشق جانان باز دیدم
چو موسی دم زدم در نزد عشّاق
فکندم دمدمه در کلّ آفاق
چو موسی دم زدم از دید دلدار
شدم در دید عشقش ناپدیدار
چو موسی دم زدم اینجا یقین من
که چون موسی بدم کل پیش بین من
چو موسی دم زدم زان سرّ بیچون
خدا را دیدم اینجاگاه بیچون
چو موسی دم زدم در دید وحدت
مرا بخشید جانان عین قربت
چو موسی یافتم سرّ نهانی
همه مکشوف کردم در معانی
چو موسی یافتم اسرار عشّاق
بدیدم در عیان دیدار عشّاق
چو موسی صاحب سرّ نهانم
از آن پیوسته در عین العیانم
چو موسی صاحب اسرار طورم
از آن پیوسته چون او غرق نورم
مرا نور حقیقت پیش بین شد
دل و جانم از آن کلّی یقین شد
مرا نور حقیقت راه بنمود
درونم دید روی شاه بنمود
مرا نور حقیقت هست در جان
از آنم گفته مر اسرار پنهان
مرا نور حقیقت راهبر شد
دل و جانم از آن کل باخبر شد
مرا نور حقیقت روی بنمود
حقیقت جان ودل دیدم که او بود
مرا نور حقیقت در درونست
بسوی کائناتم رهنمونست
مرا نور حقیقت راز گفتست
همه اسرارهایم باز گفتست
مرا نور حقیقت هست در دل
از آنم در همه مشهور حاصل
مرا نور حقیقت در نهادست
در گنجینهٔ معنی گشادست
که اینجاگه شدم بیشک عیان یار
مرا نور حقیقت کرد اسرار
مرا نور حقیقت کرد واصل
که تا یکی شد اینجا جان و هم دل
مرا پیر حقیقت پیش بین کرد
که تا ظلمت برفت و ماندهام فرد
مرا نور حقیقت گفت سرباز
همه اسرار گفت و سرّ من باز
مرا نور حقیقت محو آورد
که تا ظلمت برفت و ماندهام فرد
کنون در نور عشقم وز الهی
نمیگنجد برم لهو و مناهی
کنون در نور عشقم فرد مانده
در آخر شادم و بی درد مانده
کنون در نور عشقم سالک کل
که خواهم گشت آخر هالک کل
کنون در نور عشقم سرّ بیچون
فکنده خود منم در هفت گردون
کنون در نور عشقم در یکی ذات
یکی را کردهام در نورذرّات
کنون در نور عشقم سر بُریده
که خواهم گشت در کل سر بریده
کنون در نور عشقم در فنا من
ز نورش دیدهام بیشک بقا من
کنون در نور عشقم ذات جمله
که هستم بیشکی ذرّات جمله
کنون در نور یارم دید کرده
برافکنده حجاب هفت پرده
مرا در نور اینجا کرد واصل
که شد نور حقیقت جان و هم دل
دل و جان نور شد تا راز او یافت
همی انجام را آغاز او یافت
دل و جان نور شد در انبیا کل
کزیشان دید اینجا او بقا کل
دل و جان نور شد در ذات پیوست
از آنش این زمان در ذات دل هست
دل و جان نور معنی در گرفتست
حقیقت شیب و بام و در گرفتست
دل و جان نور ذات لایزالست
از آن اندر تجلّی جلالست
دل و جان نور در تجلّی نور دارد
از آن ایندم دم منصور دارد
دل و جان نور در تجلّی واصل اوست
که میدانند کاینجا جملگی اوست
دل و جان نور در تجلّی ناپدیدند
که در نور حقیقت کل رسیدند
دل و جان نور در تجلّی یافت اعیان
دلم جان گشت و جانم گشت جانان
دل و جان نور در تجلّی وصالست
حقیقت در یکی دیدار حالست
دل و جان نور راز میجویند مَردَم
از آن نور تجلّی را دَمادَم
دل و جان راز میگویند در خویش
که دیدستند سرها مر دو از پیش
دل و جان راز میگویند از دید
که بیچونست و در یکیست توحید
دل و جان راز میگویند از یار
وصال خویش میجویند از یار
دل و جان رازها گفتند سرباز
از آن عطّار اینجا گشت سرباز
دل و جان هردو با عطّار یارند
ز دیدار حقیقی بیقرارند
دل و جان هردودیدارست تحقیق
که اندر سرّ اسرارست تحقیق
دل و جان در فنا کل بود گشتند
کسی دیدند از آن معبود گشتند
دل و جان در فنا دیدند اعیان
از آن اندر فنا گشتند جانان
دل و جان هر دو جانند و کس نیست
یکی اندر یکی و پیش و پس نیست
یکی اندر یکی دیدند اینجا
شدند اندر یکی ذرّات شیدا
حقیقت جان و دل در سّر جانان
ندانستند خود را راز پنهان
دل و جان هر یکی معشوق دیدند
چو پیر عشق در جانان رسیدند
چو جانان رخ نمود و آشنا کرد
مر ایشان را در اینجاگه فنا کرد
چو جانان رخ نمود و دید بنمود
یکی دیدار در توحید بنمود
چو جانان در یک بد جان و دل دو
یکی گشتند اینجاگاه هر دو
دوئی برداشتندش از میانه
یکی گشتند ازوی جاودانه
یکی شد بود اشیا ازعیانی
ز پرده رخ نمود اینجا نهانی
ز پرده رخ نمود و راز برداشت
نمیدانست جان او را ببرداشت
ز پرده رخ نمود اوّل عیان او
اگر در پرده شد اینجا عیان او
ز پرده رخ نمود و راز برگفت
همه با عاشق سرباز برگفت
ز پرده رخ نمود اندر نهانی
دگر تا در نهان گوید معانی
ز پرده رخ نماید او دمادم
نهد بر ریش مر بیچاره مرهم
دوای دردمندان را شفا شد
نمیدانم که در پرده چرا شد
دمادم آنچنان عطّار رخ را
نماید در عیان عشق او را
دمادم رخ نماید بیچه و چون
دگر از پرده کل آید به بیرون
نه اندردست عشّاقست آن ماه
که رخ را مینماید گاه بیگاه
کسی کاندر سلوک راه باشد
یقین از ماه خود آگاه باشد
کسی کان ماه دید اینجا یقین باز
شد اینجا در یقین او پیش بین باز
کسی کان ماه دید اندر دل و جان
یقین دریافت رهبر در دل و جان
دمی غائب مشو از پردهٔ دل
که ناگه بینی آن گم کردهٔ دل
چو بردارد ز رخ می پرده خورشید
که مر ذرّات را او نور جاوید
کند در خود کشد چون قطره دریا
کند اسرارها او را هویدا
دلا خورشید جان از دست مگذار
دمادم سوی روی او نظر دار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آن حضرت زمستان را نظر کن
دل و جانت دگر زین سر خبر کن
هوش مصنوعی: به آن بزرگوار نگاهی به زمستان بینداز و دل و جانت را از این وضعیت آگاه کن.
نه باران آید از آن حضرتِ پاک
زمستان اندر اینجا بر سر خاک
هوش مصنوعی: نه برف و بارانی از آن وجود مقدس در این سرزمین بر زمین نمی‌بارد.
حقیقت آب آن دریای بود است
که در اینجا حقیقت رخ نمود است
هوش مصنوعی: حقیقت مانند آب است که از دریا جاری می‌شود و در اینجا خود را نشان داده است.
از آن حضرت بدین منزل کند را
شود در کوه و یخ در کوه پیدا
هوش مصنوعی: از اوست که می‌توان در مکانی دور و سرد، مانند کوه و برف، حضور او را حس کرد و درک کرد.
حقیقت سرّ بیچون در بهار است
که رنگارنگ صنع بیشمار است
هوش مصنوعی: حقیقتی عمیق و بدون هیچ گونه تردید در بهار وجود دارد، زمانی که زیبایی و تنوع طبیعت به وضوح نمایان می‌شود.
حقیقت در بهار این سر بدانی
که موجود است در تو این معانی
هوش مصنوعی: در فصل بهار، حقیقت را در خودت پیدا کن؛ زیرا این معانی در وجود تو نهفته است.
نظر کن تو بدین هرچار بیچون
که بنماید در او نقش دگرگون
هوش مصنوعی: به آنچه که مشاهده می‌کنی، توجه کن، هر چهار چیز را بدون هیچ تردیدی، زیرا ممکن است در آن، تصویری متفاوت به نمایش گذاشته شود.
هزاران رنگها بیرون برآرد
گل و شمشاد بر سنگ او نگارد
هوش مصنوعی: گل و شمشاد با رنگ‌های گوناگون خود، زیبایی‌های زیادی را به نمایش می‌گذارند و بر روی سنگ‌ها نقش و نگار می‌زنند.
هزاران رنگ گوناگون الوان
ز خاک مرده پیدا میکند جان
هوش مصنوعی: از خاک مرده، هزاران رنگ و جلوه‌های مختلف ظاهر می‌شود و زندگی دوباره‌ای را نشان می‌دهد.
هزاران رنگ گوناگون بصحرا
کند از صنع خود در آب پیدا
هوش مصنوعی: در بیابان، هزاران رنگ مختلف به وجود می‌آید که نشان از آفرینش خالق در آب دارند.
هزاران رنگ گوناگون اَبَرکوه
برون آرد بهار و گل به انبوه
هوش مصنوعی: بهار با خود رنگ‌های متنوعی از طبیعت ابرکوه را به ارمغان می‌آورد و گل‌ها به وفور در آنجا می‌رویند.
هزاران رنگ گوناگون سوی باغ
بر آرد او ز صنع خود ابر راغ
هوش مصنوعی: او با هنر و خلاقیت خود، هزاران رنگ مختلف را به سوی باغ می‌آورد.
همه حمد و ثنایش بر دل و جان
همی گویند اندر پرده پنهان
هوش مصنوعی: تمام زیبایی‌ها و ستایش‌ها در دل و جان انسان وجود دارد و آنها در خفا و به دور از چشم دیگران بیان می‌شوند.
ز خود اظهار میکرد اندر اینجا
منقّش سرخ و زرد آسوده آسا
هوش مصنوعی: او در این مکان از خود سخن می‌گفت، در حالی که با سرخ و زرد رنگ‌ها آراسته و آرامش‌مند بود.
بهر رنگی که بنماید عیان او
بیاید سوی خورشید جهان او
هوش مصنوعی: هر رنگ و هر حالتی که بروز کند، او به سوی خورشید وجودش خواهد آمد.
همه در آفتاب عالم افروز
شوند اندر بهاران شاد و فیروز
هوش مصنوعی: همه زیر نور آفتاب درخشان می‌شوند و در بهار شاد و خوشبخت هستند.
چو قرص خور سوی برج حمل را
روانه کرد حیّ لَمْ یَزَلْ را
هوش مصنوعی: وقتی که ماه در آسمان به سمت برج حمل حرکت می‌کند، به صورت پیوسته و همیشگی در حال گردش است.
بود خورشید نور افروز جمله
از آن خواهد ورا نور و نه جمله
هوش مصنوعی: خورشید تنها منبع نور است و همه از نور او بهره‌مند می‌شوند، اما خود او تنهاست و نور را به دیگران می‌دهد.
حقیقت چونکه خورشید حقیقی
کند نورش ابا جمله رفیقی
هوش مصنوعی: حقیقت مانند خورشید است که نورش همه جا را روشن می‌کند و به همه دوستدارانش روشنی و آگاهی می‌بخشد.
سه ماه اندر جهان فصل بهار است
بدان این سرّ که از من یادگارست
هوش مصنوعی: در این دنیا سه ماه بهار است و دلیل این موضوع چیزی است که از من باقی مانده است.
در این سه ماه عالم شاد باشد
ز خورشید این جهان آباد باشد
هوش مصنوعی: در این سه ماه، دنیا باید به خاطر نور خورشید شادی کند و سرزمین‌هایش آباد و شکوفا باشد.
در این سه ماه عالم نور گیرد
جهان از نور خود منشور گیرد
هوش مصنوعی: در این سه ماه، دنیا روشن می‌شود و جهان از نور خود به صورت پراکنده و متنوع می‌درخشد.
جهان از نور خورتابان نماید
درون هر شجر صد جان نماید
هوش مصنوعی: جهان به واسطه نور خورشید می‌درخشد و درون هر درخت، صدها زندگی وجود دارد.
جهان از نور خور تابنده باشد
شجرها چون مه تابنده باشد
هوش مصنوعی: جهان به سبب نور خورشید روشن و زنده است، مانند درختانی که با نور ماه درخشان و زیبا به نظر می‌آیند.
جهان چشم و چراغی باز بیند
که سالی اندر این سر راز بیند
هوش مصنوعی: دنیا همچون چراغی روشن است که هر سال رازهای جدیدی را به تماشا می‌گذارد.
چو شش مه بگذرد بر گندم و جو
فکنده باشد او بر جمله پرتو
هوش مصنوعی: وقتی که شش ماه از فصل برداشت گندم و جو بگذرد، آنچه که بر زمین کاشته شده، بر همه تاثیر مثبت می‌گذارد.
شود پخته ز نور تاب خورشید
دگر سوی دگر دارند امیّد
هوش مصنوعی: با تابش نور خورشید، چیزها به بلوغ و شکل می‌رسند و هر چیز به سمت متفاوتی از زندگی حرکت می‌کند و به امیدهای جدیدی می‌رسد.
رساند جمله را در آخر کار
فرو ریزد همه گلها بیکبار
هوش مصنوعی: در نهایت، همه چیز به پایان می‌رسد و در لحظه‌ای ناگهانی، تمام زیبایی‌ها فرو می‌ریزند.
حقیقت گوسپند و گاو و اشتر
ز حیوانهاگیاهان میخورند پر
هوش مصنوعی: حقیقت این است که گوسفند، گاو و شتر از گیاهان تغذیه می‌کنند و این نشان‌دهنده‌ی وابستگی آن‌ها به منبعی از خوراک گیاهی است.
همه در سوی نطفه باز گردند
ز سرّ عشق صاحب راز گردند
هوش مصنوعی: همه‌ی انسان‌ها در اصل به نقطه‌ی آغاز خود، یعنی نطفه، بازمی‌گردند و از راز عشق، رازدار می‌شوند.
ز سرّ عشق هر یک در مکانی
حقیقت زندگی یابند وجانی
هوش مصنوعی: هر یک از عاشقان در جایی از راز عشق به حقیقت زندگی دست می‌یابند و روحی تازه می‌یابند.
ز سرّ عشق در دریای بیچون
نماید هر یکی نقش دگرگون
هوش مصنوعی: از راز عشق در دریای بی‌پایان، هرکس تصویر متفاوتی از خود را نشان می‌دهد.
ز سرّ عشق در دید تجلّی
شوند پیدا بسی در دار دنیی
هوش مصنوعی: در عشق، حقایق پنهان به وضوح و روشنی نمایان می‌شوند و در این دنیای فانی، نشانه‌های زیادی از آنها قابل مشاهده است.
در این معنی که من گفتم شکی نیست
که پیدائی و پنهان جز یکی نیست
هوش مصنوعی: در این مورد که من بیان کردم، تردیدی وجود ندارد که ظاهر و باطن در حقیقت یکی هستند.
همه از او شود پیدا و در آب
نماید صورت هر چیز دریاب
هوش مصنوعی: همه چیز به واسطه او آشکار می‌شود و در آب، تصویر هر چیزی را می‌توان مشاهده کرد.
از او پیدا شود در نوبهاران
حقیقت میوه اندر باغ و بستان
هوش مصنوعی: در بهار، حقیقت و زیبایی میوه‌ها در باغ‌ها و بوستان‌ها خود را نشان می‌دهد.
از اوّل باغ پر نقش و نگارست
نه از یک لون اینجا بیشمار است
هوش مصنوعی: از همان ابتدا، این باغ پر از رنگ و زیبایی است و اینجا تنوع بی‌نهایتی وجود دارد.
دگر اینجا فرو ریزد بآخر
کند مر میوههای خوب ظاهر
هوش مصنوعی: در اینجا، دیگر میوه‌های خوب به تدریج زیر ریزش به پایان می‌رسند.
از آن ناپختگی چون پخته آرد
بمعیار خرد آن سخته آرد
هوش مصنوعی: از آن ناکامی که به تدریج عقل و بصیرت انسان را تقویت می‌کند، خبر نشوید؛ چراکه در نهایت، نتیجه‌ای که به دست می‌آید، از ناپختگی، با معیار عقل، می‌تواند به خوبی معنا شود.
همه لذّات انسانست دریاب
یکی اصل دگرسانست دریاب
هوش مصنوعی: تمامی لذت‌ها از وجود انسان نشأت می‌گیرد، پس به این نکته توجه کن که یکی از آنها می‌تواند اصل و بنیاد دیگری باشد.
همه اندر خورش آن را کند اکل
ز دیدت این بیان بشنو از این نقل
هوش مصنوعی: همه در خورشید هستند و از نور آن بهره‌مند می‌شوند. از دیدار تو، این سخن را بشنو و از این داستان عبرت بگیر.
ز دیده میکند تقریر قرآن
و اَنْبَتْنا فها حبّاً تو برخوان
هوش مصنوعی: از چشم می‌بیند تفسیر قرآن را و در آنجا، ما دانه‌ای را رویانیدیم، تو نیز آن را بخوان.
همه از قدرت کل آشکار است
بهر لونی از این کل آشکار است
هوش مصنوعی: همه چیز در جهان بیانگر قدرت کلی است و هر رنگ و شکلی که می‌بینیم از این قدرت سرچشمه می‌گیرد.
همه اندر نبات اینجا یقین است
کسی داند که کلّی دوست بین است
هوش مصنوعی: همه در اینجا در دنیای گیاهان و طبیعت، یقین دارند که کسی وجود دارد که به طور کلی دوستدار است و این را می‌داند.
همه از آب موجودست دریاب
که پیدا میشود این جمله در آب
هوش مصنوعی: همه چیز از آب سرچشمه می‌گیرد، پس درک کن که این گفته در عمق آب نهفته است و می‌توان آن را در آنجا پیدا کرد.
همه از آب موجودست میدان
مِنَ المأ را زِ سرّ دوست برخوان
هوش مصنوعی: همه موجودات از آب به وجود آمده‌اند. پس از راز دوستی، از منبع آب یاد کن.
از آن چون میندانی اصلت اینجا
کجا دریابد این سرّ گوشت اینجا
هوش مصنوعی: وقتی نمی‌دانی از کجا آمده‌ای، چگونه می‌توانی بفهمی این راز وجود تو در اینجا چیست؟
بچشم این دیدنی کلّی بدانی
ببینی نیز گر کلّی بدانی
هوش مصنوعی: اگر به چشم خود این زیبایی را ببینی، از نظر شناخت کلی هم متوجه آن خواهی شد. به عبارت دیگر، اگر واقعیات را به خوبی درک کنی، می‌توانی زیبایی‌های آن‌ها را نیز مشاهده کنی.
دل پاکیزه باید کین بداند
وگرنه هر کسی این را نخواند
هوش مصنوعی: دل باید پاک و صاف باشد تا بتواند حقیقت را درک کند وگرنه هر کسی که دلش آلوده باشد، قادر به فهم این مطالب نیست.
همی خوانند قرآن جمله اینجا
همی دانند یک اسرار اینجا
هوش مصنوعی: همه در اینجا قرآن را می‌خوانند و رازهایی را که در آن نهفته است، می‌دانند.
همه خوانند قرآن و ندانند
از آن سرّ قرآن ناتوانند
هوش مصنوعی: همه قرآن را می‌خوانند، اما بسیاری از آن معنای عمیق و اسرار آن را درک نمی‌کنند و از فهمیدن آن ناتوانند.
همه خوانند قرآن در شریعت
ره او میندانند از حقیقت
هوش مصنوعی: همه افراد قرآن را می‌خوانند، اما در راه شریعت او از حقیقت واقعی آن آگاه نیستند.
همه خوانند قرآن و چه سود است
که کس آگه از او اینجا نبود است
هوش مصنوعی: همه قرآن را می‌خوانند، اما چه فایده‌ای دارد وقتی که هیچ‌کس در اینجا به معانی آن آگاه نیست؟
همه خوانند قرآن در بر دوست
کسی باید که باشد رهبر دوست
هوش مصنوعی: همه باید قرآن را بخوانند تا به درستی راه دوست را بشناسند؛ کسی باید وجود داشته باشد که آنها را در این مسیر هدایت کند.
همه خوانند قرآن از پی راز
نمییابند از اسرار کل باز
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همه افرادی که قرآن را می‌خوانند، در واقع به دنبال فهم و کشف رازهایی هستند که در آن نهفته است، اما بسیاری از آن‌ها موفق به درک اسرار عمیق‌تر و حقیقت‌های کلی نمی‌شوند. به عبارتی، تنها خواندن متن کافی نیست و فهم واقعی نیاز به تأمل و دقت بیشتری دارد.
همه خوانند قرآن را در اسرار
ولیکن سرّ قرآن کی پدیدار
هوش مصنوعی: همه مردم قرآن را می‌خوانند و از معانی آن باخبرند، اما راز و اسرار واقعی قرآن برای هیچ‌کس آشکار نیست.
بود کین جان ترا زین سر حقیقت
درون پیدا شود از دید دیدت
هوش مصنوعی: وجود تو، جانت را به‌دلیل حقیقتی که درونت نهفته است، می‌نمایاند و از طریق درک و بینش تو نمایان می‌شود.
حقیقت گر بقرآن بنگری تو
بسی خوانی در این سر رهبری تو
هوش مصنوعی: اگر به قرآن نگاه کنی، حقیقت را در آن می‌یابی و درس‌های بسیاری از سر راهنما و هدایت را می‌خوانی.
ترا اوّل بباید خواند تفسیر
نه بحث نفس الّا در بر پیر
هوش مصنوعی: برای درک بهتر یک موضوع، ابتدا باید به توضیحات و تفسیرهای کلی آن پرداخته شود و سپس بحث‌های عمیق‌تر و شخصی‌تر در مورد آن شروع شود، اما این بحث‌ها باید تحت نظر و guidance یک استاد یا فرد با تجربه انجام گیرد.
بر پیر حقیقت خوان تو قرآن
بَرِ او یاب کلّی نصّ و برهان
هوش مصنوعی: به بزرگ‌تر خود که به حقیقت آگاه است، قرآن را بخوان و به او نشان بده که تمام دلایل و شواهد کلی در آن وجود دارد.
بر او خوان و معنی باز دان تو
بَرِ پیر حقیقت راز خوان تو
هوش مصنوعی: به او توجه کن و حقیقت را بشناس، تو باید از پیر wisdom بهره‌مند شوی و به معانی عمیق آن پی ببری.
بر او خوان تو قرآن از حقیقت
که او پیدا کند مر دید دیدت
هوش مصنوعی: به او بگو که از حقیقت قرآن را بخواند تا او بتواند واقعیت درون خود را کشف کند.
بر او خوان تو قرآن و زو یاب
کمال جمله اشیا را از او یاب
هوش مصنوعی: بر او قرآن بخوان و از او تمام کمالات و زیبایی‌ها را بپذیر و بیاموز.
که قرآنست اصل شیئی و لاشیی
حقیقت ذات پاک بیشک حی
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید که قرآن مبنای اصلی چیزهاست و هیچ چیز دیگری نمی‌تواند به حقیقت و جوهر پاک و زنده نزدیک شود. در واقع، تنها حقیقت واقعی و زنده، ذات خداوند است.
همه معنی اوّل تا بآخر
یقین در سرّ قرآنست ظاهر
هوش مصنوعی: تمامی معانی از ابتدا تا انتها در رمز و راز قرآن به وضوح نمایان است.
همه معنی اوّل و آخرِ کار
ز قرآنت شود اینجا پدیدار
هوش مصنوعی: تمام مفاهیم آغاز و انجام کار از قرآن تو اینجا نمایان می‌شود.
همه معنی ز قرآن باز یابی
ز قرآن بیشکی این راز یابی
هوش مصنوعی: تمامی معانی و مفاهیم را از قرآن می‌توان دریابید، زیرا این کتاب حاوی رازها و نکات ارزشمندی است که در آن نهفته است.
ز قرآن این همه شرح و بیانست
که در وی آشکارا ونهان است
هوش مصنوعی: قرآن به قدری توضیحات و معانی مختلف دارد که هر یک از آنها به وضوح دیده می‌شود و برخی نیز به صورت پنهان و مستتر هستند.
کسی نایافت اینجا سرّ او باز
مگر اینجا حقیقت صاحب راز
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته است در اینجا به راز او پی ببرد، مگر اینکه به حقیقت وجود صاحب راز دست یافته باشد.
کجا در پیش او دریافت تحقیق
وز او دریافت اینجاگاه توفیق
هوش مصنوعی: کجا می‌توانی در حضور او حقیقت را درک کنی و از او نیروی موفقیت را در اینجا به دست آوری؟
هر آنکو طالب قرآن شود او
بذات پاک قرآن بگْرَوَدْ او
هوش مصنوعی: هر کسی که دنبال قرآن برود، در واقع به حقیقت پاک و مقدس قرآن نزدیک می‌شود.
ز قرآنش همه روشن شود پاک
حقیقت اندر اینجا جمله در خاک
هوش مصنوعی: از قرآنش همه چیز روشن می‌شود و حقیقت پاک در اینجا، همه‌چیز در دنیای مادی است.
ز قرآنش همه پیدا نماید
دَرِ جانش ز قرآن برگشاد
هوش مصنوعی: از قرآنش همه چیز در دلش نمایان می‌شود و درِ جانش با آیات قرآن گشوده می‌شود.
ز قرآنش نماید آنچه گفتم
حقیقت دُرّ این معنی که سُفتم
هوش مصنوعی: از قرآنش آنچه را گفتم به حقیقت نشان می‌دهد، زیرا این معنی مانند گوهری ارزشمند است که بیان کردم.
نظر میکن ز قرآن سه عنصر
ز من بشنو دگر معنیّ چون دُر
هوش مصنوعی: از قرآن سه عنصر را نگاه کن، و از من بشنو که چه معنی دیگری دارد، مانند دُرّ (مروارید).
زناراللّه چندی جای بنگر
بخوان اسرار آن وزوی تو مگذر
هوش مصنوعی: چند لحظه به اطراف نگاه کن و به رازهای زندگی دقت کن و از آنچه که درون توست، غافل نشو.
بریحٍ صرصرٍ چون جمله باداست
ولی هر یک زیک معنی فتادست
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که هر یک از اجزا یا پدیده‌ها ممکن است ظاهراً مشابه یکدیگر باشند، اما هر کدام از آن‌ها معنای خاص و متفاوتی دارند. به عبارت دیگر، در حالی که همه آن‌ها ممکن است به یک شکل یا نامحسوس باشند، اما عمق و خاصیت‌های منحصر به فردی در هر یک نهفته است.
دگر الماء کلُّ شیئ تو برخوان
همی مال التّراث از نصّ قرآن
هوش مصنوعی: هر چیزی که در عالم وجود دارد، از آب سرچشمه می‌گیرد. به همین دلیل، بر تو واجب است که میراث خود را بر اساس آیات قرآن تنظیم کنی.
حقیقت نقش ما از آب و خاکست
که آب و خاک از اسرار پاکست
هوش مصنوعی: طبیعت وجود ما از آب و خاک تشکیل شده است و این دو عنصر خود از اسرار و نعمت‌های پاک به شمار می‌روند.
دگر آتش ابا باد نهانی
از آنجا میدهد اینجا نشانی
هوش مصنوعی: آتش دیگری که از سوی باد پنهانی می‌آید، نشانه‌ای از خود به اینجا می‌دهد.
دو از بالا دو از شیب و چهارند
که اینجا در حقیقت پایدارند
هوش مصنوعی: دو نفر بالای جایی ایستاده‌اند، دو نفر در شیب پایین‌تر قرار دارند و چهار نفر دیگر در این مکان به معنای واقعی کلمه ثابت و پایدار هستند.
یقین چون باد با آتش به پیوست
حقیقت آب و خاک این نقشها بست
هوش مصنوعی: یقین مانند بادی است که به آتش می‌پیوندد و از ترکیب آب و خاک، این شکل‌ها و آثار ایجاد می‌شود.
یقین جانست اندر کل هویدا
نداند این سخن جز مرد دانا
هوش مصنوعی: حقایق و یقین در تمام وجود پیدا است، اما تنها انسان‌های آگاه و دانا می‌توانند این سخن را درک کنند.
یقین است اینکه نقش هر چهار اوست
ز نور قدس گشته آشکار اوست
هوش مصنوعی: بدون شک، نقش و اثر هر چهار عنصر از نور مقدس او نمایان شده است.
ز نور قدس اظهار است جانت
در او پیداحقیقت بر نهانت
هوش مصنوعی: نور مقدس نشان‌دهنده آن است که جان تو در او نمایان است. حقیقت تو را در پس پرده‌ای از اسرار می‌پوشاند.
ولیکن چون در اینها سرّ بدانی
حقیقت این بیان ظاهر بدانی
هوش مصنوعی: اما هنگامی که به عمق این موضوع پی ببری، حقیقت این گفته برایت روشن می‌شود.
که موجود است سرّ ذات در کلّ
حقیقت اوست مر ذرّات را کلّ
هوش مصنوعی: حقیقت وجود در تمام ذرات عالم نهفته است و تمام اجزا از آن حقیقت برخوردارند.
برون آید بهر نوعی پدیدار
مر او را میشناسد صاحب اسرار
هوش مصنوعی: هر نوع حقیقتی که به وجود آید، صاحب رازها آن را خواهد شناخت.
زهر نوعی که اینجا رخ نماید
مر او را صاحب دل جان فزاید
هوش مصنوعی: هر نوع زیبایی که در اینجا پدیدار شود، دل‌های عاشق را سرشار از زندگی و شوق می‌سازد.
همه ذرّات در راهند پویان
کمال عشق را در شوق جویان
هوش مصنوعی: تمام موجودات و ذرات کائنات در تلاش‌اند و به سوی کمال می‌شتابند و عشق را در جستجوی شوق می‌طلبند.
همه ذرّات جویانند اینجا
نموده نقش از هر گونه پیدا
هوش مصنوعی: همه ذرات در اینجا در جستجوی چیزی هستند و از هر نوع، نشانه‌ای از خود به جا گذاشته‌اند.
همه طالب ز مطلوب حقیقت
نظر بگشای اندر دید دیدت
هوش مصنوعی: همه به دنبال حقیقت هستند، پس با نگاهی عمیق و درست به آنچه می‌بینی، پرده‌ها را کنار بزن و واقعیت را مشاهده کن.
خدا در جملهٔ ذرّات دیدم
از آتش اندر اینجا ذات دیدم
هوش مصنوعی: در تمام موجودات، وجود خدا را مشاهده کردم و در این مکان، حقیقت او را در آتش یافتم.
یقین چون آتش و بادست در آب
حقیقت آب را هم جمله دریاب
هوش مصنوعی: به یقین، مثل آتش و باد، حقیقت را در آب درک کن. پس حقیقت آب را به طور کامل بپذیر و درک کن.
سوم صنع است ار این می ندانی
که میبخشد حیات جاودانی
هوش مصنوعی: اگر نمی‌دانی که این نوشیدنی چه تاثیری دارد، باید بدان که این می‌توان حیات جاودانی را به تو ببخشد.
حقیقت آینه دانم جمالش
همی یابم در او عکس خیالش
هوش مصنوعی: حقیقت را مانند آینه می‌دانم و زیبایی او را در آن می‌بینم که تصویری از خیال اوست.
یکی آیینه است آب ار بدانی
در او پیداست سرّ لامکانی
هوش مصنوعی: اگر به آب دقت کنی، مثل آیینه‌ای است که راز عدم مکان را در خود نشان می‌دهد.
یکی آیینه است از جوهر ذات
که میبخشد حیات جمله ذرّات
هوش مصنوعی: یک آینه وجود دارد که از ذات خویش حیات را به تمامی ذرات می‌بخشد.
یکی آیینه پنهانست و پیداست
چو جان عاشقان اینجا مصفّاست
هوش مصنوعی: یک آیینه وجود دارد که هم پنهان است و هم پیدا، مثل روح عاشقان که در اینجا خالص و روشن است.
یکی آیینهٔ پر نور دیدست
از آن پنهان کلّی زو پدیدست
هوش مصنوعی: شخصی آینه‌ای درخشان و پرنور مشاهده کرده که در آن، تمامی چیزهای پنهان به وضوح نمایان شده‌اند.
حقیقت مغز آب و خاک اینست
از این مگذر که این عین الیقین است
هوش مصنوعی: حقیقت موجودات و جهان به جوهره و ماهیت آن‌ها برمی‌گردد و اگر از ظاهر آنها عبور کنیم، به حقیقتی می‌رسیم که کاملاً واضح و مشخص است.
یقین از آب اینجاگه توان یافت
کسی از آب او راز نهان یافت
هوش مصنوعی: مطمئناً در این مکان می‌توان به حقیقت و معنای عمیق رسید. کسی از عمق وجود او اسرار پنهان را کشف کرده است.
نه از آبی چنان کاوّل بگفتم
دُرِ اسرار در اوّل بسُفتم
هوش مصنوعی: نه از آن آبی که در ابتدا به آن اشاره کردم، بلکه از آن جواهرات پنهان که در ابتدا به آنها پرداختم.
حقیقت هر چهار از آن یکی شد
که دل اینجا حقیقت در یکی بُد
هوش مصنوعی: واقعیت همه چیز از یک منبع واحد نشأت می‌گیرد، به طوری که دل انسان در اینجا به حقیقتی واحد تبدیل شده است.
دل وجان بستهٔ این هر چهارند
ولی ایشان عجب ناپایدارند
هوش مصنوعی: دل و جان هر چهار گروه به هم وابسته‌اند، اما عجب اینکه این وابستگی‌ها ناپایدار و بی‌ثبات هستند.
بقای صورتی اینجا زوالست
تو جان بشناس کآخر آن وصالست
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره می‌شود که زیبایی ظاهری و مادی چیزهایی هستند که زودگذر و فانی‌اند. بنابراین، خود را بشناس و وجود حقیقی‌ات را درک کن؛ زیرا این درک و وصال با حقیقت، ماندگار و عمیق‌تر از زیبایی‌های ظاهری است.
وصال هر چهار از جان بدانی
بوقتی کین جهان را برفشانی
هوش مصنوعی: زمانی که به حقیقت و هارمونی چهار عنصر نگاه می‌کنی، به عمق جانت پی خواهی برد که چطور می‌توانی این دنیا را تحت تأثیر قرار بدهی و آن را دگرگون سازی.
منزه کردی از ایشان بیکبار
کنی هر چار اینجا ناپدیدار
هوش مصنوعی: تو یک بار به طور کامل آنها را پاکیزه کردی، اکنون دیگر هر چهار نفر در اینجا ناپدید شده‌اند.
چو منصور این نمودِ اوِلین دید
حقیقت خویش در عین یقین دید
هوش مصنوعی: مانند منصور، او در آغاز به حقیقت واقعی خود اشاره کرد و در عمیق‌ترین حالت یقین، آن را مشاهده کرد.
از اوّل آتشی درخویشتن زد
پس آنگه باد بیرون کرد از خود
هوش مصنوعی: از ابتدا شعله‌ای در درون خود روشن کرد و سپس آن را با دمیدن خود بیرون آورد.
یقین مر خاک خود برداد بر باد
بسوی آب اناالحق کرد او یاد
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی به اهمیت و ارزش خاک و سرزمین اشاره دارد. در آن بیان شده که خاک خود را به باد می‌سپارد و به سوی آب حرکت می‌کند، که در واقع نمادی از جستجوی حقیقت و آگاهی عمیق‌تر است. در نهایت، این حرکت و جستجو به یادآوری یک حقیقت بزرگ و اساسی منجر می‌شود.
چو آخر سوی آب او باز گردید
بسا عنصر اینجا در نور دید
هوش مصنوعی: وقتی که او دوباره به سوی آب برگشت، تعداد زیادی از عناصر را در نور مشاهده کرد.
بسوی آب خاک خود در انداخت
عین در آب عکسی بود بشناخت
هوش مصنوعی: او به سمت آب خاک خود را انداخت و در آب تصویری را دید که شبیه او بود.
بسوی آب شد خاکش روانه
اناالحق زد در اینجا بی بهانه
هوش مصنوعی: خاک به سمت آب حرکت کرد و بدون هیچ دلیلی جملۀ "من حقیقت هستم" را گفت.
یکی کرد از بزرگی بر سؤال این
که چون وجه است برگوی حال این
هوش مصنوعی: کسی از روی بزرگواری و احترام، از دیگران می‌خواهد که حال و وضعیتشان را برای او بگویند و در مورد زندگی و مسائلشان صحبت کنند.
گر اوّل زد اناالحق آخر کار
بآتش خویشتن راکرد افکار
هوش مصنوعی: اگر در ابتدا گفت "من حق هستم"، در پایان کار، آتش افکار خودش را به وجود آورد.
بآخر خاک خود بر باد داد او
حقیقت عشق جانان داد داد او
هوش مصنوعی: او در نهایت、 خاک خودش را به باد داد و حقیقت عشق معشوق را فدای آن کرد.
پس آنگه خاک خود را آب انداخت
اناالحق میزد و وین جای میتاخت
هوش مصنوعی: سپس زمین خود را مرطوب کرد و صدای حق را شنید و در این مکان، غوغا و حرکتی به وجود آمد.
چراخاموش شد در آب جانش
بگو با من کنون سرّ نهانش
هوش مصنوعی: چرا جانش در آب خاموش شده؟ به من بگو که اکنون راز پنهانش چیست.
جوابش داد کای پاکیزه جوهر
نمود او چنین پاکیزه بنگر
هوش مصنوعی: او جواب داد: ای کسی که دارای فطرتی پاک و خالص هستی، باید بدانی که او هم چنین پاک و بی‌عیب است.
از آن شد سوی آبش حاصل اول
بآتش کرد اینجاگه مبدّل
هوش مصنوعی: از آن زمان که به سمت آب رفتم، به مرور زمان و با گذشت زمان، آنجا به آتش تبدیل شد.
دگر مر خاک را زان داد بر باد
که جز جانان ندارد هیچ بنیاد
هوش مصنوعی: این زمین و خاک دیگر ارزشی ندارد، زیرا هیچ چیز جز عشق و محبت به معشوق، پایه و بنیادی واقعی ندارد.
بسوی آب آخر زان درون شد
که آب او در اینجا رهنمون شد
هوش مصنوعی: تجربه‌ها و احساسات عمیق درونی فرد او را به سوی مقصدی هدایت می‌کند، به طوری که این درون‌نگری و شناخت، او را به حقیقت و آرامش واقعی رهنمون می‌شود.
یقین خویشتن در آب دریافت
از آن در سوی او پاکیزه بشتافت
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه فرد، با اطمینان به ذات خویش، در رفتار و عمل خود تغییراتی مثبت ایجاد می‌کند و به سمت پاکی و نیکی می‌شتابد. او به دور از ناپاکی‌ها، به سوی صفات خوب و ارزشمند حرکت می‌کند.
همه آلودگی در آب پالود
که آب روی او از آب و گِل بود
هوش مصنوعی: تمام کثیفی‌ها در آب پاک می‌شود، زیرا آب روی آن، از ترکیب آب و خاک است.
حقیقت خامشی در آب باشد
کسی کز بحر در غرقاب باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی در دریا غرق شده باشد، نباید انتظار داشته باشد که حقیقت را پیدا کند یا زبان به سخن باز کند. در واقع، در این شرایط، سکوت و عدم توانایی در بیان حقیقت بیشتر به چشم می‌آید.
درون بحر هر کو در فتاد است
مر او را گفتن اینجا کی دهد دست
هوش مصنوعی: هر کسی که در دریا فرو می‌شود، دیگر نمی‌تواند به کسی بگوید که در اینجا چه کار می‌کند.
کسی کاندربحار عشق گم شد
اگرچه اصل فطرت هم از آن بد
هوش مصنوعی: کسی که در میان عشق سرگردان شده، هرچند ذات و ماهیت واقعی او هم تحت تاثیر قرار گرفته است.
فنای قطره اندر عین دریاست
از آن خاموشی اینجاگاه پیداست
هوش مصنوعی: اگر قطره‌ای در دریا ناپدید شود، این نشان‌دهنده آن است که آن قطره به کلی محو شده و در سکوت دریا به یک بافت گسترده تبدیل شده است.
اگر صد چشمه وصل رود آید
سوی دریا شود قطره نماید
هوش مصنوعی: اگر صدها چشمه آب به سمت دریا بیایند، در نهایت هر کدام از آن‌ها به صورت یک قطره در خواهند آمد.
چنان یابش که اندر چشمه بانگست
هزاران چشمه پیشش نیم دانگست
هوش مصنوعی: به گونه‌ای او را بیاب که در چشمه‌ای که صدا می‌زند، هزاران چشمه دیگر در مقابلش کم جلوه می‌کنند.
حقیقت قطره بد منصور ازین بحر
بصورت زو نهان شد در بن قعر
هوش مصنوعی: حقیقت، به مانند یک قطره‌ای از دریای عمیق، در عمق این دریا به‌صورت پنهان شده است.
نهان شد قطره و صورت نهان شد
از آن مر بحر بیخویش و فغان شد
هوش مصنوعی: قطره‌ای که به صورت پنهان شد، دیگر مشخص نیست و از آن دریا که خودش را گم کرده، ناله‌ای به گوش می‌رسد.
نهان شد قطرهٔ در بحر لاهوت
گهر شد ناگهان در قعر لاهوت
هوش مصنوعی: قطره‌ای که در دریا ناپدید شد، ناگهان در عمق لاهوت به جواهر تبدیل گردید.
از آن دریا که جانها میشود گم
من او را قطرهام در عین قلزم
هوش مصنوعی: از آن دریا که جان‌ها در آن گم می‌شوند، من مانند قطره‌ای در برابر عظمت آن اقیانوس هستم.
جزیره دانم این دنیا از آن بحر
که افتادست اینجا بر سر قفر
هوش مصنوعی: این دنیا را مانند جزیره‌ای می‌دانم که در میان دریایی از ناامیدی و خفایی قرار گرفته است.
همه اندر جزیره چون درآئیم
یکی نقشی از این دنیا نمائیم
هوش مصنوعی: وقتی همه ما به جزیره بیاییم، نقش و تصویری از این دنیا را به نمایش می‌گذاریم.
دو روزی اندر این بیغوله باشیم
دمی شادان دمی بیغوله باشیم
هوش مصنوعی: ما دو روز در این مکان غم‌انگیز زندگی می‌کنیم، گاه شاد و گاه غمگین.
نهنگ جانستان ناگه درآید
از این بیغوله ما آخر رباید
هوش مصنوعی: در ناگهان، موجودی بزرگ و قدرتمند از این مکان تاریک و محصور خارج می‌شود و می‌تواند ما را از این وضعیت و شرایط بیرون ببرد.
نمیدانم در این بیغوله ره یافت
که بیرون آیم از بیغوله دریافت
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چطور می‌توانم از این جا خارج شوم، اما احساس می‌کنم که به نوعی درک کرده‌ام که باید راهی برای فرار پیدا کنم.
در این بیغوله جانم رفت از تن
چنان کاینجا نماند حبّه ازمن
هوش مصنوعی: در این مکان تاریک و عزلت‌نشین، جانم به قدری از تنم جدا شده که دیگر هیچ نشانی از من باقی نمانده است.
تو ای عطّار زین بحر حقیقت
مرو بیرون تو از حدّ شریعت
هوش مصنوعی: ای عطّار، از عمق حقیقت بیرون نرو و از مرزهای شریعت فراتر نرو.
ابی کشتی ندانی راه کردن
غم بیهوده اینجاگاه خوردن
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر می‌رسد که اشاره به بیهوده بودن تلاش برای نجات یا بهبود وضعیت در جایی است که امیدی نیست. به عبارت دیگر، شخصی در حالتی است که نمی‌تواند راهی برای تحمل غم و سختی‌ها پیدا کند و در نتیجه، این تلاش‌ها بی‌فایده و ناراحت‌کننده است.
دمادم در جنون تا چند گوئی
درون بحری و پیوند جوئی
هوش مصنوعی: پی در پی در حال جنون هستی، تا چه زمانی می‌خواهی بگویی که در دریا هستی و به دنبال ارتباط می‌گردی؟
بیک ره خویش در دریا درافکن
که تا بیرون جهی از ما و از من
هوش مصنوعی: خودت را در دل دریا بینداز تا از من و خودت رها شوی و به آزادی برسی.
بیک ره خویش در دریا درانداز
وجود خویتشن در غم تو مگداز
هوش مصنوعی: در یک مسیر مشخص به سمت دریا برو و وجود خود را در آنجا رها کن، اما در غم تو غرق نشو.
سلوکت بیحد و اندازه افتاد
که تا در قعر بحر آوازه افتاد
هوش مصنوعی: سیر و سلوک تو به حدی عمیق و بی‌پایان شد که همانند صدایی در عمق دریا به گوش رسید.
تو ماندستی در این بیغوله تنها
اسیر ودردمند وخوار و شیدا
هوش مصنوعی: تو در این گوشه‌ی تاریک و بی ‌نام و نشان مانده‌ای، تنها و گرفتار، پر از درد و رنج، و گرفتار عشق و شیدایی.
تمامت ماهیان آهنگ کردند
ز بهر جان تو اندر نبردند
هوش مصنوعی: تمامی ماهی‌ها برای نجات جان تو به حرکت درآمده‌اند و در این ماجرا نمی‌جنگند.
بخواهندت بخوردن آخر کار
طمع بگسل ز خود اینجا بیکبار
هوش مصنوعی: اگر کسانی بخواهند تو را فریب دهند و منافع خود را از تو به دست آورند، باید به یکباره و قاطع از آن‌ها فاصله بگیری و طمع را نادیده بگیری.
شهیدانی که اندر بحر مردند
حقیقت دان که ایشان گوی بردند
هوش مصنوعی: شهیدانی که در دریا جان باختند، بدانید که آن‌ها در واقع پیروز شده‌اند.
در این بحر فنا آخر مر ایشان
حقیقت یافتندش جوهر جان
هوش مصنوعی: در این دریای نابودی، سرانجام آن‌ها به حقیقتی دست یافتند که جوهر وجودشان را نشان می‌دهد.
ز ترکیب طبایع باز رستند
چوجوهر در بُنِ دریا نشستند
هوش مصنوعی: آدم‌ها به طور طبیعی از همدیگر متمایز هستند، مانند جواهراتی که در عمق دریا قرار گرفته و کم کم خود را از ناخالصی‌ها جدا کرده و شکوفا می‌شوند.
وصال جوهر ایشان را حقیقت
مسلّم گشت بی نقش طبیعت
هوش مصنوعی: در پیوستگی با آنان، جوهر واقعی‌شان به شکل مسلمی نمایان شد، بدون تأثیر از شرایط و جلوه‌های طبیعی.
کنون چون هر چهار اینجا یقین شد
دلت در جوهر جان پیش بین شد
هوش مصنوعی: اکنون که هر چهار چیز در اینجا برایت واضح و روشن شد، دلت در عمق وجودش به بصیرت رسیده است.
دلت درجوهر جانست ساکن
ولی زین چار عنصر نیست ایمن
هوش مصنوعی: دل تو در عمق وجودت آرام گرفته، اما از این چهار عنصر (آب، آتش، باد، خاک) ایمن نیستی.
برانداز این چهار و راه خود گیر
که پیش از این نباشد هیچ تدبیر
هوش مصنوعی: نگاهی به اوضاع و وضعیت کن و راهی برای خود انتخاب کن، زیرا هیچ اندیشه و تدبیری برای آینده وجود ندارد.
دمی در سرّ وحدت راز گوئی
ابا ایشان وز ایشان بازجوئی
هوش مصنوعی: یک لحظه در خلوت و راز وحدت، از آن‌ها چیزی نگو و از آن‌ها نیز سوال نکن.
برانداز این چهار برگزیده
که در جان و دلی کلّی رسیده
هوش مصنوعی: به این چهار شخصیت نگاه کن که در روح و دل تأثیر عمیقی گذاشته‌اند.
تو از جان و دلی واقف بدین چار
فتاده در کف اینجا بناچار
هوش مصنوعی: تو از حال و احوال من آگاهی داری که من در این وضعیت گرفتار شده‌ام و ناچار به اینجا آمده‌ام.
بسی گفتی و بهبودی ندارد
ابا ایشان ز کل سودی ندارد
هوش مصنوعی: تو بارها صحبت کردی، اما فایده‌ای ندارد. دست از این کار بردار، چون هیچ سودی از آن نمی‌برد.
ندارد و سود با ایشان نشستن
چنین بهتر کز ایشان باز رستن
هوش مصنوعی: نشستن و معاشرت با افرادی که فایده‌ای ندارند، بهتر از این است که از آنها دور شویم و تنها باشیم.
ترا چون آخر کار اینچنین است
دلت آخر چرا در بند این است
هوش مصنوعی: چرا با وجود اینکه می‌دانی سرانجام کار چه خواهد شد، هنوز دل خود را درگیر این مسئله کرده‌ای؟
ولیکن حق شناسی در حقیقت
کز ایشان گشت پیدا دید دیدت
هوش مصنوعی: اما واقعاً سپاسگزاری از آنها ناشی از این است که جوهر وجودی تو را نشان داده‌اند.
از ایشان وصل دنیا دست دادست
چرا آخر دلت زینسان فتادست
هوش مصنوعی: چرا وقتی که از دنیا و ارتباطاتش بی‌نیاز شده‌ای، هنوز دل‌ت این‌گونه ناراحت و افسرده است؟
دو روزی شاد باش و اصل او بین
از این فَرعان حقیقت اصل میبین
هوش مصنوعی: دو روز شاد زندگی کن و به اصل و حقیقت توجه کن، نه به ظواهر و امور فرعی که بر آن‌ها تکیه می‌شود.
وصال یار از اینسان آشکارست
ترا با قربت ایشان چکار است
هوش مصنوعی: دریافتن و رسیدن به محبوب از اینجا به وضوح مشخص است، پس تو با دوری و جدایی آن‌ها چه کار داری؟
وصال یار چون زیشان پدید است
ترا زیشان همه گفت و شنیدست
هوش مصنوعی: محبت و ارتباط با معشوق به وضوح در دسترس است؛ تو هم از این لحظات و تجربه‌ها آگاهی و شناخت کافی داری.
وصال یار ایشان نیز بنمای
دری بر رویشان هر لحظه بگشای
هوش مصنوعی: دوست عزیز، در ارتباط با معشوق، هر لحظه دری به روی آنها گشوده شود که به وصال و نزدیکی برسند.
وصال یار شان بنمای در دید
یکی کن بودشان در سرّ توحید
هوش مصنوعی: به معنای این است که اتحاد و نزدیکی با معشوق را باید به گونه‌ای در نظر گرفت که همگان آن را ببینند و به یک وحدت اشاره کند. این نوع ارتباط را می‌توان در عمق و اسرار یکتایی در وجود انسان تجربه کرد.
وصال یارشان بنمای هر دم
همیگو رازشان اینجا دمادم
هوش مصنوعی: هر لحظه به دیدار محبوبشان می‌شتابند و رازهای عاشقانه‌شان را در اینجا فاش می‌کنند.
مرنجانشان که آخر در زوالند
که همچون تو یقین در قیل و قالند
هوش مصنوعی: آشفته‌حالشان نکنید، زیرا به زودی به پایان می‌رسند و مانند شما در حال درگیر شدن با مشکلات‌اند.
تو زیشان وصل جانان یافتستی
حقیقت کلّ اعیان یافتستی
هوش مصنوعی: تو از وصل معشوق به حقیقت رسیده‌ای و به تمام صورت‌ها و حقیقت‌های وجود پی برده‌ای.
دمی در شرع میگوئی از ایشان
که تا زیشان کنی پیوند جانان
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در دین و باور خود از آنها سخن بگو که با آنها ارتباطی عمیق و روحانی برقرار کنی.
همه پیوند بود و بود جانند
در اینجا با تو ایشان همرهانند
هوش مصنوعی: همه به نوعی با هم مرتبط‌اند و وجودشان به جان و روح وابسته است؛ در این مکان، آن‌ها همراه و هم‌نوا با تو هستند.
در اینجا با تو همراهند و همراز
کرم کن نازشان از خود بینداز
هوش مصنوعی: در این مکان، دوستانت همراه و رازدار تو هستند. با مهربانی رفتار کن و زیبایی‌های درونت را فراموش نکن.
جفا زیشان مبین کایشان اسیرند
اسیرانت کجای دست گیرند
هوش مصنوعی: به مردم ظالم و ستمگر نگاه نکنید، چرا که خودشان در اسارت هستند. اگر شما نیز گرفتار شوید، چه راهی برای نجات خواهید داشت؟
جفا زیشان مبین کایشان حقیقت
ز دید خود اسیرند در طبیعت
هوش مصنوعی: به درد و رنج آنها توجه نکنید، چرا که آن‌ها حقیقت را نمی‌دانند و در قید و بند طبیعت خود گرفتار هستند.
بخود اینجا نه خود پیدا شدستند
که ایشان نیز از او شیدا شدستند
هوش مصنوعی: اینجا کسانی هستند که خود را نمی‌شناسند و به نوعی تحت تأثیر او قرار گرفته‌اند و دلبسته او شده‌اند.
چنان اینجا گرفتار و اسیرند
اسیرانت کجا دست تو گیرند
هوش مصنوعی: آنقدر اینجا مردم در بند و در زنجیرند که از بند تو خارج نمی‌شوند و کمکی از تو نمی‌گیرند.
ز خود کاخر فنائی هست از ایشان
تو نیز اینجا فنائی دست ایشان
هوش مصنوعی: به دلیل ناپایداری و زوال چیزها، تو نیز در اینجا همچون دیگران به زوال و فنا دچار خواهی شد. پس به یاد داشته باش که همگی در نهایت باید به حقیقت فنا تن در دهیم.
دلا بنواز مر هر چار اینجا
تو خوش میدارشان ناچار اینجا
هوش مصنوعی: ای دل، هر چهار نفر را که اینجا هستند نوازش کن و به آنها اهمیت بده، زیرا ناچاری که همین جا هستی.
تو خوش میدار ایشان را دو روزی
که ایشانند هر ساعت بسوزی
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی که این افراد می‌توانند همیشه در کنار تو باشند، اما در واقع هر لحظه ممکن است از بین بروند و تو باید از این دنیا و لحظات خود لذت ببری.
نبودِ جوهری دیدند در تو
حقیقت عین توحیدند در تو
هوش مصنوعی: آنها در تو یک وجود واقعی را مشاهده کردند که نشان‌دهنده حقیقت و مفهوم توحید است.
نه خوئی تو بدیشان کردهٔ باز
چو ایشان دردرون پردهٔ راز
هوش مصنوعی: تو به آن‌ها مانند پرنده‌ای می‌مانی که در درون پرده‌های راز قرار دارد، اما خودت را به آن‌ها شبیه نکرده‌ای.
دلا خوش باش با ایشان بهردم
که ایشانند اندر پرده همدم
هوش مصنوعی: ای دوست، همیشه با این افراد خوش باش، زیرا آن‌ها در پس پرده نیز همراه تو هستند.
حقیقت همدم جانند اینجا
از آن پیدا و پنهانند اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، حقیقت به عنوان همسفر و همراه روح انسان‌ها دیده می‌شود و در عین حال، هم نمایان و هم پنهان است. این به این معناست که در این مکان، واقعیات و درک عمیق از آنها همیشه در دسترس نیستند و گاهی به وضوح دیده می‌شوند و گاهی نیاز به جستجو و کشف دارند.
در آتش سرکشی دیدی ز اوّل
ولی این دم شدت اینجا مبدّل
هوش مصنوعی: از همان ابتدا، در آتش طغیان او چیزی دیدی، اما اکنون شدت اوضاع اینجا تغییر کرده است.
حقیقت نور او با نار پیوست
ز گبری این زمان زنّار بگسست
هوش مصنوعی: نور حقیقت با آتش در پیوند است و از زمان گبرها، این زنجیر و اعتقاد قدیمی شکسته شده است.
مسلمان شد یکی کن درنمودش
بفرما اندر اینجاگه سجودش
هوش مصنوعی: یک نفر مسلمان شد و در ظاهر خود را تغییر داد. به او بگو در این مکان، با خضوع و احترام سجده کند.
سجودش را بفرما از یقین تو
حقیقت مر ورا کن پیش بین تو
هوش مصنوعی: از یقین تو خواهش می‌کنم که سجده‌اش را بپذیری و به حقیقت او را برای تو نمایان کن.
دگر مر باد را آزاد گردان
از این بیداد او را کن مسلمان
هوش مصنوعی: بگذار باد آزاد شود و از این ظلم و ستم نجات یابد و به حقیقت راستین خود برگردد.
بفرما سجدهاش در بندگی باز
که تا آخر کند مر بندگی باز
هوش مصنوعی: بفرما، که به سجده‌اش در مسیر بندگی ادامه بده تا انتها، چون او به راستی در بندگی شکوه پا بر جاست.
دگر مر آب را اینجا یقینش
ده و اینجا بکن مر پیش بینش
هوش مصنوعی: دیگر مطمئنش کن که آب در اینجا وجود دارد و پیش‌بینی‌هایش را اینجا انجام بده.
مسلمانش کن و فرمای طاعت
بر خاک از یقینِ استطاعت
هوش مصنوعی: او را مسلمان کن و بفرما که از روی یقین و توانایی، فرمانبرداری را بر زمین بگذارد.
حقیقت خاک اینجا خود مسلمانست
که بیشک مر خود او اسرار جانانست
هوش مصنوعی: در اینجا، حقیقت وجود و جوهر اصلی به قدری پاک و شریف است که خود را همانند یک مسلمان معرفی می‌کند و در این وجود، اسرار و رموز عشق و معنویت نهفته است.
اگرچه هر چهار از اوّل کار
بسی کردند نافرمانی یار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه همگی از آغاز کار، نافرمانی کردند و به یار آسیب رساندند.
کنون چون با تو یک دل دریقینند
بجز تو هیچ در عالم نبینند
هوش مصنوعی: اکنون که با تو همدل و هم‌نظر هستیم، جز تو هیچ چیز دیگری را در دنیا نمی‌بینیم.
کنون چون همدم عطّار گشتید
ز خوی نفس بدبیزار گشتید
هوش مصنوعی: اکنون که همراه عطّار شده‌اید، از خودخواهی و نفس بد دور شده‌اید.
چو کافر شد مسلمان آخر کار
مسلمان بایدش کردن بگفتار
هوش مصنوعی: اگر کسی به حقیقت اسلام ایمان نیاورد و در نهایت به کفر برسد، در نهایت باید به او به زبان و گفتار مسلمانان رفتار شود.
کنون این هر چهار و یک صفاتی
یکی باشند در پاکیزه ذاتی
هوش مصنوعی: اکنون این چهار ویژگی و یک صفت باید در ذات پاک و نازک یکسان باشند.
کنون چون این چهار ای راز دیده
ز جان اسرار جانان بازدیده
هوش مصنوعی: اکنون که این چهار راز را از جان دیده‌ام، اسرار معشوق را به روشنی می‌بینم.
کنون این هر چهار اندر یکی یار
ز بیهوده شوند اینجای بیزار
هوش مصنوعی: اکنون این چهار نفر که همگی دوستان هستند، از بیهوده‌گویی خسته و آزرده شده‌اند.
کنون هر چهار اندر یکی دید
یکی بینند اندر عین توحید
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اکنون همه چهار بخش یا موجودات در یک حقیقت مشترک به وحدت رسیده‌اند و همه چیز در حقیقت به یک دیدگاه و یکدلی در می‌آید. در واقع، همه چیز به یک منبع و اصل واحد برمی‌گردد.
چنان کاوّل شما را درستایش
ز دید ذات کردم آزمایش
هوش مصنوعی: من با دیدن ذات شما، شما را به درستی ستایش کردم و این موضوع را امتحان کردم.
شما را در یکی اصلی نمودم
بهر معنی شما را در فزودم
هوش مصنوعی: من شما را در یک اصل واحد قرار دادم و به واسطه این اصل، عمق معنایی شما را افزایش دادم.
شما را در یکیتان راه دادم
در اینجاگه دلی آگاه دادم
هوش مصنوعی: من به یکی از شما اجازه ورود دادم و در این مکان، دلی باهوش و با فهم به شما بخشیدم.
شما را در یکی دیدار کردم
حقیقت صاحب اسرار کردم
هوش مصنوعی: در یک دیدار با شما، به واقعیتی دست یافتم که در آن به رازهای عمیق پی بردم.
شما را در یکی سرّ معانی
بگفتم جمله اسرار نهانی
هوش مصنوعی: من به شما یک راز بزرگ از معانی عمیق را گفتم و تمام اسرار پنهانی را بازگو کردم.
شما را در یکی بنمودهام راز
حقیقت بیشکی انجام و آغاز
هوش مصنوعی: من شما را با یک حقیقت عمیق آشنا کرده‌ام که در آن آغاز و پایان یکی است.
شما را در یکی بنمودهام ذات
عیان اینجایگه از سرّ آیات
هوش مصنوعی: من شما را در یک حقیقت واحد نشان داده‌ام، و اینجا ذات و حقیقتی آشکار از راز آیات وجود دارد.
شما را میکنم واصل در آخر
کنم مقصودتان حاصل در آخر
هوش مصنوعی: من شما را به هدفی که دارید می‌رسانم و در نهایت به نتیجه‌ای که می‌خواهید خواهم رسید.
شما را میکنم واصل ز اوّل
که تا اینجا نمایندش معطّل
هوش مصنوعی: من شما را از آغاز به او متصل می‌کنم تا اینکه اینجا شما را معطل نگذارند.
شما را میکنم واصل از آن دید
که تا کلّی یکی گردید توحید
هوش مصنوعی: من شما را به حقیقت وصل می‌کنم، زیرا تا زمانی که به یک حقیقت کلی نرسیدید، درک واقعی توحید ممکن نیست.
شما را میکنم واصل چنان من
نمایم اندر آخر جانِ جان من
هوش مصنوعی: من شما را به کمال و حقیقت می‌رسانم، به گونه‌ای که در نهایت، وجود اصلی و باطنی من به شما انتقال یابد.
شما را میکنم واصل ز دیدار
در آخرتان کنم من ناپدیدار
هوش مصنوعی: من شما را به وصال می‌رسانم و در آخرت از دیدارتان غایب می‌شوم.
شما را میکنم واصل زحضرت
که تا چون من عیان یابند قربت
هوش مصنوعی: من شما را به حضوری نزدیک و عیان می‌رسانم، تا زمانی که مانند من بتوانید نزدیکی و ارتباط با آن مقام را تجربه کنید.
شما را میکنم واصل ز اشیا
که بودِ دوست از آنست پیدا
هوش مصنوعی: من شما را به حقیقت و بستگی به چیزها متصل می‌کنم، چرا که وجود دوستان از آنجا مشخص می‌شود.
شما را میکنم واصل ز خورشید
که از نور تجلّی هست جاوید
هوش مصنوعی: من شما را به نور خورشید متصل می‌کنم، چون نور خورشید که درخشندگی‌اش جاویدان است، می‌تواند روح شما را روشن کند.
شما را میکنم واصل من از ماه
که او نوریست هم از حضرت شاه
هوش مصنوعی: من شما را به من وصل می‌کنم به وسیله‌ی ماه، چرا که او نیز نوری است که از وجود شاه نشأت گرفته است.
شما را میکنم واصل زافلاک
که گردانست او در حضرت پاک
هوش مصنوعی: من شما را به مقام و مرتبه‌ای می‌رسانم که در دنیای پاک و صفا قرار دارید و این کار بر عهده‌ی قدرتی است که همه چیز را در اختیار دارد.
شما را میکنم واصل هر چار
ز میکائیل کوشد صاحب اسرار
هوش مصنوعی: من شما را به شکلی متصل و نزدیک می‌کنم، مانند میکائیل که صاحب رازهاست و در تلاش است.
شما را میکنم واصل ز جبریل
ز عزرائیل آنگاهی سرافیل
هوش مصنوعی: من شما را به مرتبه‌ای می‌رسانم که از جبرئیل و عزرائیل بالاتر می‌روید، و سپس به مقام سرافیل خواهی رسید.
شما را میکنم واصل ز هر نور
که در ذاتند بیشک جمله مشهور
هوش مصنوعی: من شما را به حقیقتی متصل می‌کنم، از هر نوری که در ذات شما نهفته است، زیرا همه شما به خوبی شناخته شده‌اید.
شما را میکنم واصل من از لوح
شما را میدهم هر لحظه صد روح
هوش مصنوعی: من شما را به خودم وصل می‌کنم و از اللوح وجود شما در هر لحظه، صد روح تازه به شما می‌بخشم.
شما را میکنم واصل قلم را
ندانید و زنید از خود رقم را
هوش مصنوعی: من شما را به جایی می‌برم که نه با نوشتن آشنا هستید و نه می‌دانید چگونه می‌توان از خود نشانی به جا گذاشت.
شما را میکنم واصل من از عرش
حقیقت در شما دیدار هم فرش
هوش مصنوعی: من شما را به حقیقتی متصل می‌کنم که از عرش آسمان‌ها فراتر است و در این ارتباط، در دیدار شما به همسانی و هم‌نشینی می‌رسم.
شما را میکنم واصل ز کرسی
ز موجودیت اندر روح قدسی
هوش مصنوعی: من شما را به مقام و مرتبه‌ای بالا می‌رسانم که فراتر از موجودیت دنیوی و در جوهر روح الهی قرار بگیرید.
شما را میکنم واصل ز جنّت
که تا افتند اندر عین قربت
هوش مصنوعی: من شما را به بهشتی می‌برم که در آن، نزدیک‌تر از همیشه به من هستید و از لطف و نزدیکی‌ام بهره‌مند می‌شوید.
شما را میکنم واصل ز اعیان
که اصل اینست اینجاگاه جانان
هوش مصنوعی: من شما را به اصل و ریشه‌ای که در اینجا وجود دارد، متصل می‌کنم، زیرا اینجا محل ملاقات با محبوب است.
حقیقت هر چهار از دید دیدست
مر این اسرارها از من شنیدست
هوش مصنوعی: حقیقت هر چهار (یعنی چهار عنصر یا ابعاد) را تنها از طریق بینش می‌توان شناخت، و این رازها را من از کسی شنیده‌ام.
حقیقت هر چهار از بود جانست
بدان گفتم که این سرها بدانست
هوش مصنوعی: حقیقت تمامی امور به وجود جان وابسته است. به همین دلیل است که به این نکته اشاره کردم که این مقامات به این موضوع آگاهند.
حقیقت هر چهار از راز بیچون
نمودست از جهان بی چه و چون
هوش مصنوعی: حقیقت همه چیز از رازهای بی‌نهایت و خارج از حدود زمان و مکان آشکار شده است.
حقیقت هر چهار از بود اللّه
در اینجاگه شوید از راز آگاه
هوش مصنوعی: حقیقت هر چهار یعنی چهار عنصر اصلی جهان، از وجود خداوند نشأت می‌گیرند. در این مکان، با آگاهی از این راز، باید به وجود او پی ببرید.
حقیقت هر چهار از دید دیدار
ز خود گردید اینجاگاه بیزار
هوش مصنوعی: حقیقت هر چهار عنصر از دیدن و مشاهده، از خودشان در این مکان بی‌زار و دلسرد شدند.
حقیقت هر چهار از اصل بودش
که اینجا اند در گفت و شنودش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که حقیقت هر چهار عنصر یا اصل (آتش، خاک، باد، آب) در اصل وجود دارد و آنچه که ما در اینجا می‌بینیم و بیان می‌کنیم، تنها نشانه‌ها و نشانه‌گذاری‌هایی از آن حقیقت است.
یکی بینند اینجا همچو منصور
که تاگردید سر تا پای کل نور
هوش مصنوعی: کسی اینجا را می‌بیند که مانند منصور، تمام وجودش پر از نور است و در هر سمت که برگردد، نور را پخش می‌کند.
یکی بینید و جز یکی ندانید
وگرنه عاقبت حیران بمانید
هوش مصنوعی: اگر فقط به یک چیز توجه کنید و به چیزهای دیگر اعتنا نکنید، در غیر این صورت در پایان دچار سردرگمی خواهید شد.
یکی بینید در اصل حقیقت
بیابی جمله در عین شریعت
هوش مصنوعی: اگر کسی به حقیقت اصلی فراق گیرد، در عین حال تمام اصول شریعت را نیز درک خواهد کرد.
یکی بینید چه اوّل چه آخر
که کردم من شما را راز ظاهر
هوش مصنوعی: ببینید چه شروعی داشتم و چه پایانی، که من شما را از رازها آگاه کرده‌ام.
یکی بینید کل اسرار جانان
که آخر هستشان دیدار جانان
هوش مصنوعی: ببینید که تمام رازهای معشوق این است که در نهایت، دیدار با او وجود دارد.
یکی بینید اینجا جوهر خویش
که اینجا گاه داری رهبر خویش
هوش مصنوعی: کسی اینجا ببیند که اصل و ذات خودش چیست، زیرا اینجا جایی است که می‌تواند راهنمایی برای خود پیدا کند.
چو من یکتا شوید اینجا حقیقت
که تا پیدا شودتان در شریعت
هوش مصنوعی: زمانی که من در اینجا به یکتایی برسم و به حقیقت نزدیک شوم، شما نیز می‌توانید آن حقیقت را در شریعت و قوانین مشخص بیابید.
در این معنی که میگویم شما را
حقیقت مینمایمتان خدا را
هوش مصنوعی: من با همین سخن، شما را به حقیقت و ذات خودتان نشان می‌دهم، مانند اینکه نشان می‌دهم خدا را.
در این معنی که من میگویم از اصل
حقیقت مینمایمتان یقین وصل
هوش مصنوعی: من در بیان این مفهوم به شما حقیقتی را نشان می‌دهم که به وضوح می‌توانید آن را درک کنید و به وصل شدن به آن یقین داشته باشید.
در این معنی که میگویم ز تحقیق
شما را میدهم در عزّ و توفیق
هوش مصنوعی: من به این معنی که می‌گویم، از بررسی و تحقیق شما، قدرت و موفقیت شما را می‌آورم.
در این معنی که میگویم در اسرار
شما را میکنم از کل خبردار
هوش مصنوعی: من به شما می‌گویم که در این موضوع به خوبی آگاه هستید و از تمام جزئیات خبر دارم.
در این معنی که میگویم عیانی
شما را مینمایم جان جانی
هوش مصنوعی: من در اینجا می‌خواهم به شما نشان دهم که این حقیقتی که می‌گویم، چقدر روشن و واضح است.
اگر در راه حق پاکیزه گردید
در آخر بیشکی از عشق مَر دید
هوش مصنوعی: اگر در مسیر صداقت و درستی قدم برداری و روح خود را از آلودگی‌ها پاک کنی، در پایان سرانجام عشق واقعی را تجربه خواهی کرد.
شما را واصلان خوانیم آخر
اگر تقوی شما را گشت ظاهر
هوش مصنوعی: اگر تقوای شما روشن شود، ما شما را به عنوان کسانی که به حقیقت وصل شده‌اند، خواهیم شناخت.
یکی بینید در تقوایِ جانان
حقیقت بیشکی معنای جانان
هوش مصنوعی: شخصی را مشاهده کنید که در دیانت و تقوای خود واقعاً به حقیقت نزدیک شده است و این نشان‌دهنده عمق معنای روحانی اوست.
کنون چون آشنا گشتید با ما
حقیقت همچو ما گردید یکتا
هوش مصنوعی: حال که شما با ما آشنا شدید، حقیقت هم مانند ما واحد و یکپارچه شده است.
تو ای عطّار دمزن در خدائی
که آمد این زمانت روشنائی
هوش مصنوعی: ای عطّار، در این زمان که به روشنی و نور رسیده‌ای، به پروردگاری که آمد، بدمی بزن.
یکی کردی ابا خود چار انباز
کنون هستند در دید تو دمساز
هوش مصنوعی: یک نفر با خودش چهار دوست را که اکنون در کنار تو هستند، معرفی می‌کند.
یکی کردی ابا خود بود ایشان
نمودی در یقین معبود ایشان
هوش مصنوعی: یک نفر از قوم کرد خود را نشان داد و در یقین به معبود بودنش اشاره کرد.
یکی کردی مر ایشان را ابا خود
که تا نیکو شود نزد تو هر بد
هوش مصنوعی: شما از آنها به خوبی مراقبت کردید تا با رفتار نیکو، بدی‌هایشان نزد شما کاهش یابد.
حقیقت در یکی شان راه دادی
اشارتشان بنزد شاه دادی
هوش مصنوعی: حقیقت را به یکی از آن‌ها نشان دادی و به آن‌ها یادآوری کردی که به درگاه شاه بروند.
حقیقت در یکی شان کل نمودی
ز هر معنی دَرِ ایشان گشودی
هوش مصنوعی: در یکی از آن‌ها، حقیقت به‌طور کامل نمایان شد و از هر مفهومی، در ورودی آنها باز شد.
زهر معنی بدیشان راز میگوی
همه از ذات مولی باز میگوی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که کسانی که درک عمیقی از مسائل معنوی و رازهای الهی دارند، معمولاً درباره‌ی حقیقت و ذات خداوند صحبت نمی‌کنند و از افشای معانی عمیق خودداری می‌کنند. آنها در گفتگوهایشان به طور غیرمستقیم و با ظرافت به این موضوعات اشاره می‌کنند.
ز هر معنی که میگوئی یقین است
که جان تو در ایشان پیش بین است
هوش مصنوعی: هر معنایی که بیان می‌کنی، این واقعیت وجود دارد که روح و جان تو در آن معناها نهفته است و آنها را در خود احساس می‌کنی.
ز یکی گوی با ایشان تو در راز
حجاب از پیششان کلّی برانداز
هوش مصنوعی: با آن‌ها صحبت کن و در مورد رازها با احتیاط بیشتری رفتار کن و از پیش آن‌ها به یاد داشته باش که باید کاملاً دقت کنی.
ز یکی گوی با ایشان در اینجا
که یکی خواهند شد در جوهر لا
هوش مصنوعی: از یک منبع با آن‌ها صحبت کن، در اینجا که به زودی همه در ذات واحدی یکی خواهند شد.
فنا خواهند شد آخر از آن دید
یکی خواهند بُد در عین توحید
هوش مصنوعی: در نهایت، همه چیز و همه کس از بین خواهند رفت، و تنها یک حقیقت باقی می‌ماند که آن هم تجلی خود وحدت و یگانگی است.
حقیقت اندر اینجا آخر کار
ز تو خواهند گشتن ناپدیدار
هوش مصنوعی: در اینجا حقیقت در نهایت به دست تو نخواهد ماند و از بین خواهد رفت.
حقیقت راهشان بنموده باشی
دَرِ ایشان همی بگشوده باشی
هوش مصنوعی: در واقع، تو نمایان‌گر حقیقت‌های آنان بودی و همچنین در را به روی آن‌ها گشوده‌ای.
حقیقت از تو چون گردید واصل
بود مقصودشان در اصل حاصل
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت به تو نزدیک شد، هدف آنها در واقعیت به دست آمد.
در ایشان مر مر ایشان را حقیقت
نموده باشی اینجا دید دیدت
هوش مصنوعی: این جمله به معنای آن است که وقتی به عمق وجود یک نفر نگاه کنی و حقیقت وجود او را درک کنی، در واقع همان دیدگاه و درک تو باعث می‌شود که آن فرد را بهتر بشناسی و متوجه واقعیات او شوی.
یقین مر تیغ ایشان بهر ایشانست
یقین مر نوش آخر قهر ایشانست
هوش مصنوعی: یقیناً شمشیر آن‌ها برای خودشان است و یقیناً نوش زندگی در پایان به خاطر قهر و خشم آن‌هاست.
فراق اینجایگه خواهند دیدن
در آخر تیغ کل خواهد چشیدن
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که جدایی و فراق باعث می‌شود که در نهایت، شخص متوجه عواقب و تاثیرات تلخ آن بر زندگی‌اش شود. ممکن است در ابتدا این موضوع را احساس نکند، اما به تدریج به واقعیت تلخی که از این جدایی به وجود آمده آگاه می‌شود.
وصال اندر فراقش باز یابند
در آن دم با تو اینجا راز یابند
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که در فراق او هستند، دوباره به وصال خواهند رسید و در آن زمان با تو رازی را خواهند فهمید.
حقیقت تیغ جانان راحت جانست
که آخر در حقیقت دید جانانست
هوش مصنوعی: حقیقت عشق و معشوقی که در آن راحتی روح نهفته است، در نهایت به شناخت و درک عمیق معشوق می‌انجامد.
دم آخر زوال جسم و جانست
چه غم چون عاقبت عین عیانست
هوش مصنوعی: در لحظه‌های پایانی زندگی، از دست رفتن بدن و روح امری طبیعی است. بنابراین، چه جای نگرانی است وقتی که سرانجام حقیقت به وضوح مشاهده می‌شود؟
دم آخر بدانید رخ نمایان
که آن دم رخ نماید جان جانان
هوش مصنوعی: در لحظه آخر، بدانید که چهره‌ای زیبا خود را نشان خواهد داد، زیرا در آن لحظه، جان محبوب نمایان می‌شود.
حقیقت وصلتان آن دم یقینست
که آندمتان یقین عین الیقین است
هوش مصنوعی: حقیقت ارتباط شما در زمانی نمایان می‌شود که در آن لحظه، احساس و دانش شما به یقین کامل رسیده باشد.
وصالست اندر آندم تا بدانی
بخود اینجایگه در شک بمانی
هوش مصنوعی: در لحظه وصال و نزدیکی، به قدری به خودت آشنا می‌شوی که در این مکان احساس تردید و شک خواهی کرد.
وصالست اندر آن دم در یکی باز
یقین یابند آندم بیشکی باز
هوش مصنوعی: در آن لحظه وصال و نزدیکی، یقینا حقیقت را خواهند یافت و بازگشت به آن لحظه امکان‌پذیر خواهد بود.
حقیقت وصلتان آندم میسّر
شود کز خود برون آئید بردر
هوش مصنوعی: حقیقت وصال شما زمانی ممکن می‌شود که از خودتان فراتر روید و به دروازه‌ای دیگر قدم بگذارید.
حقیقت وصلتان آندم فنایست
در آن عین فنا بیشک بقایست
هوش مصنوعی: در لحظه وصل شما، از خود خارج می‌شوید و محو آن اتحاد می‌شوید. اما در همین محو شدن، حقیقتی از بقا وجود دارد.
حقیقت وصلتان در ذات باشد
شما را بیشکی آیات باشد
هوش مصنوعی: حقیقت ارتباط شما در ذات و وجودتان نهفته است و این باعث می‌شود که شما، بی‌هیچ تردیدی، نشانه‌های آن را در زندگی‌تان ببینید.
در آندم باز بیند آن نظر پاک
نباشد این زمان هم آب و هم خاک
هوش مصنوعی: در آن لحظه، هنگامی که او ناظر می‌باشد، می‌بیند که این زمان دیگر خالص و ناب نیست، زیرا هم آب و هم خاک در آن وجود دارند.
نه آتش نامتان باشد نه خود باد
حقیقت جان جان باشید آباد
هوش مصنوعی: نام شما نه به آتش معروف باشد و نه خودتان به مانند بادی باشید؛ حقیقت شما باید باشد که جان شما را آباد کند.
حقیقت جان جان آندم بیابند
درون کل در آن لحظه شتابند
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که حقیقت را می‌یابند، روح و وجود انسان در تمامیت خود به جنبش و شتاب می‌آید.
حقیقت جان جان یابید در دید
فنا گردید اندر قرب توحید
هوش مصنوعی: حقیقت جان، در وجودی که به دست می‌آید، در دید فنا به وصال و نزدیکی به یگانگی الهی می‌رسد.
حقیقت جان جان گردید در کل
نباشد بعد از آنتان رنج و هم ذل
هوش مصنوعی: حقیقت روح و جان انسان در ارتباط با کل جهان و هستی وجود دارد. پس از درک این واقعیت، دیگر هیچ رنج یا ذلتی برای آن شخص باقی نمی‌ماند.
حقیقت جان جان کردند در بود
که در عین ازل تقدیر این بود
هوش مصنوعی: حقیقت وجود، جان و روح را به خود جذب کرد، زیرا از آغاز خلقت چنین تعینی برای آن وجود داشت.
قلم بنوشته بر لوح این بیانها
حقیقت در ازل هر جان جانها
هوش مصنوعی: قلم بر روی لوحی نوشت که این حقایق در آغاز و ازل برای هر روحی، جان و زنده بودن را به همراه دارد.
قلم بنوشت بر لوح آنچه او گفت
چنین بود و چنین کرد و چنین گفت
هوش مصنوعی: قلم همه چیزهایی را که او گفت و انجام داد، بر روی لوح نوشت.
قلم بنوشت اینجا باز بینید
کسانی کاندر اینجا راز بینید
هوش مصنوعی: ببینید که قلم در اینجا نوشته است و افرادی که رازها را در این مکان می‌بینند، هم اکنون در اینجا هستند.
قلم بنوشت اینجا سرّ اسرار
که تا خود می چه آید زان پدیدار
هوش مصنوعی: قلم در این مکان رازهای عمیق را نوشته است تا خود شخص از آن حقیقت آگاه شود.
قلم بنوشت بر ذرّات عالم
از آن بنماید او سرّ دمادم
هوش مصنوعی: قلم بر روی ذرات جهان نوشت و از این نوشته‌ها به طور مداوم اسراری را آشکار می‌سازد.
قلم بنوشت اندر اصل فطرت
یکی در بُعد و دیگر عین قُربت
هوش مصنوعی: قلم در اساس آفرینش، یک اصل را به تصویر می‌کشد: یکی در فاصله و دیگری در نزدیکی و تعلق.
قلم بنوشت و غافل مینداند
که هم لوح و قلم این سرّ بخواند
هوش مصنوعی: قلم نوشت و غافل است که هم لوح و هم قلم این راز را می‌خوانند.
قلم رفتست هر کس را از آن دید
یکی اندر بقا یک عین تقلید
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال حقیقت و جاودانگی است، باید از تقلید دست بردارد. تنها کسانی که خود را از پیروی از دیگران رها کنند، می‌توانند به درک واقعی برسند.
قلم رفتست و میآید دمادم
قضا بر جان فرزندان آدم
هوش مصنوعی: قلم به نوشته‌هایش ادامه می‌دهد و سرنوشت فرزندان آدم هر لحظه در حال رقم خوردن است.
دمادم مینماید سرّ بیچون
در این دنیا حقیقت بیچه و چون
هوش مصنوعی: در هر لحظه، رازهای بی‌چون و چرای این دنیا خود را نمایان می‌کند و حقیقت براساس آنچه که هست، آشکار می‌شود.
دمادم مینماید راز ما یار
در این دنیا همی آید پدیدار
هوش مصنوعی: هر لحظه راز وجود ما توسط یار آشکار می‌شود و در این دنیا به نوعی به ظهور می‌رسد.
دمادم مینماید آنچه خواهد
قضای رفته را بیشک نکاهد
هوش مصنوعی: هر لحظه چیزی را به نمایش می‌گذارد که تقدیر از قبل نوشته شده است و این حقیقت هرگز کاهش نمی‌یابد.
دمادم مینماید سرّ اسرار
نمیداند کسی کل آخر کار
هوش مصنوعی: هر لحظه، رازهای عمیق‌تری پدیدار می‌شود، اما هیچ‌کس از همه‌ی آنچه در نهایت اتفاق خواهد افتاد، اطلاع ندارد.
قضای رفته را تدبیر مرگست
در آخر تا بدانی زانکه ترکست
هوش مصنوعی: سرنوشت گذشته به تدبیر مرگ در پایان وابسته است تا بدانی که چه چیزهایی را باید کنار بگذاری.
قضای رفته را گردن نهادیم
ز سر از عشق ما و من نهادیم
هوش مصنوعی: ما سرنوشت گذشته را پذیرفتیم و به خاطر عشق، از خود و Ego خود فاصله گرفتیم.
قضای رفته را تسلیم گشتیم
از آن بی ترسو خوف و بیم گشتیم
هوش مصنوعی: ما به سرنوشت گذشته تن دادیم و از آنجایی که ترس و نگرانی نداریم، به وضعیت موجود راضی شدیم.
قضای رفته را تدبیر اینست
که عطّار از حقیقت پیش بینست
هوش مصنوعی: به این معناست که برای مواجهه با سرنوشت ناگزیر، بهترین راهکار این است که عطّار از واقعیت‌ها و واقعیات زندگی آگاهی و شناخت دارد. به عبارتی، برای بهتر گذراندن لحظات و تصمیم‌گیری در برابر اتفاقات، باید به حقیقت‌ها توجه کنیم و از آن‌ها درک درستی داشته باشیم.
قضای رفتست و اکنون چاره آنست
که تسلیمیم و جان اندر عیانست
هوش مصنوعی: سرنوشت از پیش تعیین شده است و حالا بهترین راه این است که ما تسلیم شویم، زیرا حقیقت زندگی برای ما آشکار شده است.
قضا رفتست و ما تسلیم یاریم
فتاده این زمان در پای داریم
هوش مصنوعی: سرنوشت رقم خورده و ما تسلیم محبوب هستیم، اکنون در این وضعیت به پای او افتاده‌ایم.
قضا رفتست و من از پیش دیدم
ز بی خویشی همان در خویش دیدم
هوش مصنوعی: سرنوشت به وقوع پیوسته و من قبل از آن، از تنهایی و بی‌هویتی خود در آن درون، از درون خودم آگاه بودم.
قضا رفتست و اکنون بر سرم باز
که هستم در حقیقت صاحب راز
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر من مشخص شده و حالا در این لحظه درک می‌کنم که در واقع من کسی هستم که از اسرار آگاه هستم.
قضا رفتست و کشتن خواهد آن دوست
برون آور مرا زین نقش در پوست
هوش مصنوعی: سرنوشت تعیین شده است و آن دوست قصد دارد مرا از این حالت اندوه و ناراحتی رهایی بخشد.
چو تسلیم قضایم هم تو دانی
مرا بنمودهٔ راز نهانی
هوش مصنوعی: وقتی به تقدیر و سرنوشت خود تسلیم هستم، تو هم خوب می‌دانی که من رازهایی پنهان در درون دارم.
چو تسلیم قضای تو شدستم
در آخر هم تو گیر ای دوست دستم
هوش مصنوعی: زمانی که به سرنوشت تو تسلیم شدم، در نهایت انتظار دارم که تو نیز دست مرا بگیری ای دوست.
بکش عطّار را تا چند گویم
توئی پیوند و من در گفتگویم
هوش مصنوعی: من به خاطر تو، عطّار را می‌کشم و از این پس به تو می‌گویم که با من در این گفتگو هستی.
حقیقت از تو دارم زندگانی
مرا بخشیدهٔ تو رایگانی
هوش مصنوعی: حقیقتی که دارم، زندگی‌ام را مدیون تو هستم و این نعمت به من به صورت رایگان داده شده است.
منم منصور تو در سرّ اسرار
ز هر نوعی ز ذات تو خبردار
هوش مصنوعی: من همان منصور هستم که در عمق اسرار وجود تو قرار دارم و از تمامی ویژگی‌ها و حقیقت وجودی تو آگاه هستم.
خبر دارم ز بود و رفتهٔ بود
مرا عشق تو اینجاگاه بنمود
هوش مصنوعی: من از حالت‌ها و تجارب حقیقتی که داشتم باخبرم، اما عشق تو به من نشان داد که در اینجا چه چیزی مایه‌ی وجود من است.
مرا عشق تو گفت این راز اینجا
که ای عطّار سر درباز اینجا
هوش مصنوعی: عشق تو به من گفت که این راز را در اینجا بگو، ای عطّار، در اینجا در دلتنگی و شگفتی سرها در برابر هم باز است.
مرا عشق تو گفت و من شنیدم
حقیقت آن یقین از پیش دیدم
هوش مصنوعی: عشق تو به من حرف زد و من فهمیدم. حقیقت این عشق را با یقین قبلاً دیدم.
مرا عشق تو اینجا دستگیر است
اگر نه دل در این صورت اسیراست
هوش مصنوعی: عشقت در اینجا برای من نجات دهنده است، وگرنه دل من در این وضعیت گرفتار و اسیر است.
مرا عشق تو عقل اینجا برانداخت
حقیقت آب را بر آذر انداخت
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده است که عقل و هوش من را در اینجا از کار بیندازد و حقیقت را به مانند آبی بر آتش بریزد.
مرا عشق تو اینجا کرد آباد
که خاکم داد اینجاگاه بر باد
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شد که من اینجا به زندگی و آبادانی برسم، در حالی که پیش از این، این مکان برای من به خودی خود بی‌ارزش و نابود شده بود.
مرا عشق تو این هرچار یک کرد
کز این هر چار اینجا گشتهام فرد
هوش مصنوعی: عشق تو تمام وجودم را تسخیر کرده است، طوری که از این چهار بعد، به جای یک جمع معنادار، به یک فرد مستقل تبدیل شده‌ام.
یکی میبینم از عشق تو هر چار
چو من ایشان شده در تو گرفتار
هوش مصنوعی: می‌بینم که افرادی دیگر نیز مانند من به عشق تو دچار شده‌اند و گرفتار شده‌اند.
یکی میبینم از عشقت عیانست
که این هر چار در ذاتت نهانست
هوش مصنوعی: کسی را می‌بینم که به وضوح از عشق تو نمایان است و این عشق در وجود تو به شکل پنهانی نهفته است.
یکی میبینم و هر چار رفتست
حقیقت جسم وجان این بار رفتست
هوش مصنوعی: یک نفر را می‌بینم که در حال راه رفتن است و چهار نفر دیگر نیز از او دور می‌شوند. این نشان می‌دهد که حقیقت روح و جسم او در این لحظه به سوی دیگری رفته است.
یکی میبینم از عشقت سراسر
که خواهد رفت در عشقت مرا سر
هوش مصنوعی: کسی را می‌بینم که به خاطر عشق تو، تمام وجودش را آماده می‌کند تا در این عشق من را ترک کند.
ز عشقت آنچنان واصل شدستم
که ذات تو عیان حاصل شدستم
هوش مصنوعی: از عشق تو به جایگاهی رسیدم که حقیقت و وجود تو برایم آشکار شد.
منم این لحظه فارغ دل نشسته
میان عاشقان فارغ نشسته
هوش مصنوعی: من در این لحظه آرام و بی‌خیال در میان عاشقانی که همگی بی‌تفاوت هستند، نشسته‌ام.
همه اندر طلب من دید مطلوب
عیان دارم ترا ای جان محبوب
هوش مصنوعی: همه در جستجوی من هستند و من به وضوح تو را که محبوبم می‌بینم.
همه اندر طلب من عاشق تو
در این سرّ فنا من لایق تو
هوش مصنوعی: همه افراد به دنبال من هستند و عاشق تو هستند. در این راز نیستی، من شایسته تو هستم.
همه اندر طلب من کل رسیده
حجاب بی نشانت را بدیده
هوش مصنوعی: همه در جست‌وجوی من هستند، اما تنها پرده‌ای که مانع دیدن حضور واقعی من شده، به چشم آن‌ها آمده است.
همه اندر طلب من دیده رازت
ز شیب افتاه اینجا از فرازت
هوش مصنوعی: همه برای یافتن من، چشمانت از بلندی به پایین افتاده و اینجا به من نگاه می‌کنند.
همه اندر طلب ای جان جُمله
توئی جان و یقین جانان جمله
هوش مصنوعی: همه در جستجو هستند و در این میان، تو خود جان و روح هستی و قطعاً حقیقت و مرکز توجه نیز تویی.
همه اندر طلب در عشق پویان
ترا اینجایگه در عشق جویان
هوش مصنوعی: همه کسانی که در جستجوی عشق هستند، در این مکان به دنبال تو هستند.
تو معشوقی و جمله عاشق تو
ولی تا خود که باشد عاشق تو
هوش مصنوعی: تو محبوب هستی و همه عاشق تو هستند، اما خودت چه کسی است که عاشق تو باشد؟
تو معشوقی و کس کامی ندیده
در اینجاگه سرانجامی ندیده
هوش مصنوعی: تو محبوبی و هیچ کس در اینجا به هیچ دستاوردی نرسیده و به سرانجامی نرسیده است.
تو معشوقی و جلمه در طلب دوست
توئی اینجایگه بیشک سبب دوست
هوش مصنوعی: تو محبوبی و همه در عشق تو در جستجوی تو هستند. بدون شک، اینجا، تو علت وجود دوست هستی.
تو معشوقی و جویان تو عشّاق
همه گردند کلّی گِردِ آفاق
هوش مصنوعی: تو محبوبی و همه عاشقان در اطراف تو پراکنده‌اند.
تو معشوقی و سالک در ره تو
که تا ناگه رسد بر درگه تو
هوش مصنوعی: تو معشوق هستی و مسافرانی که در مسیر تو حرکت می‌کنند، ناگهان به درگاه تو می‌رسند.
تو معشوقی و محبوب جهانی
میان جان و دل اینجا عیانی
هوش مصنوعی: تو محبوب جهانی و در دل و جان من به وضوح حضور داری.
تو معشوقی و عاشق در غم و رنج
ندیده مر ترا در اندرون گنج
هوش مصنوعی: تو معشوق هستی و عاشق هرگز در درد و رنج تو را در اعماق وجودت نمی‌بیند.
تو معشوقی و عاشق بر تو سودا
ترا اینجا همی جوید بهر جا
هوش مصنوعی: تو معشوقی و کسی که عاشق توست، در اینجا نیز به دنبال تو می‌گردد و همه جا به دنبالت است.
تو معشوقی و عاشق در فنایست
همی جوید یقین دید بقایست
هوش مصنوعی: تو معشوق هستی و عاشق در تلاش است که به فانی بودن خود پی ببرد، اما در حقیقت در جستجوی اصلی‌ترین حقیقت هستی و دوام هستی توست.
تو معشوقی و عاشق مانده خسته
در اینجا تن نزار و دل شکسته
هوش مصنوعی: تو محبوب منی و من عاشق، در اینجا خسته و شکیبایی نداشته، با قلبی آکنده از درد و ناامیدی.
تو معشوقی و عاشق خوار و مجروح
توئی در جسم ودر دل قوّت روح
هوش مصنوعی: تو محبوبی و عاشق در عشق تو خوار و مجروح است، تو در جسم و دل دارای روح و قدرتی.
تو معشوقی و عشّاقت طلبکار
شده گردان تو درعین پرگار
هوش مصنوعی: تو معشوق هستی و عشق تو از تو خواسته‌ای دارد، بنابراین تو در حال چرخیدن و در حرکت هستی مانند یک پرگار.
تو معشوقی و عاشق رهنمائی
درونِ خانهٔ و درگشائی
هوش مصنوعی: تو محبوبی و عاشق در دل خود به دنبال راهنمایی و درب باز کردن هستی.
تو معشوقی و بنمائی ره ای دوست
کنی عشّاق را سرّ آگه ای دوست
هوش مصنوعی: تو به عنوان معشوق، راه و روش عشق را به ما نشان می‌دهی و از اسرار عشق آگاهی داری.
تو معشوقی که بنمائی حقیقت
هر آنکس را که خواهی دید دیدت
هوش مصنوعی: تو محبوبی که هر کسی را که بخواهی، با حقیقت وجودت آشنا می‌کنی و به او دیدگاه واقعی می‌دهی.
تو معشوقی که کلّی را بسوزی
در آن دم کآتش عشقت فروزی
هوش مصنوعی: تو معشوقی هستی که در لحظه‌ای که آتش عشق تو شعله‌ور شود، می‌توانی همه را به آتش بکشی و بسوزانی.
کسی کو طالب راز تو باشد
در این سر دوست و سرباز تو باشد
هوش مصنوعی: هر که بخواهد به راز تو پی ببرد، در این دنیا به عنوان دوست و یار تو خواهد بود.
کسی کو طالب راز تو گشتست
دودیده همچو تیراز خویش گشتست
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال درک رازهای توست، مانند کسی می‌شود که چشمش به زیبایی‌های خود او افتاده است.
کسی کو طالبت آمد در این راز
نمودی مر ورا انجام و آغاز
هوش مصنوعی: هر کس که به دنبال تو آمد و این راز را کشف کرد، او را به آغاز و پایان این کار آشنا کن.
منم اینجا ترا ای راز دیده
در این جایم ترا من باز دیده
هوش مصنوعی: من در اینجا هستم و تو را می‌بینم، ای راز پنهان. در این مکان، دوباره تو را می‌نگَرَم.
چنان در جان من بنمودهٔ راز
که میگوئی ز عشقم خویش را باز
هوش مصنوعی: رازهایی که در وجود من نهفته است، به حدی عمیق و لطیف است که حتی وقتی درباره عشق من صحبت می‌کنی، شاید احساس کنی که به خودت برمی‌گردی و بازتابی از وجود خودت را در آن می‌بینی.
چو عیسی من کنون در پای دارم
چو منصورت در این سرّ پایدارم
هوش مصنوعی: در حال حاضر مانند عیسی، در درد و رنج و در معرض خطر قرار دارم؛ و مانند منصور، به حقیقتی ثابت و پایدار پیوسته‌ام.
یقین سوی فلک امّید دارد
مقام چارمین خورشید دارد
هوش مصنوعی: بی‌تردید، امید به آسمان دارد و مقامش مانند خورشید چهارمش می‌باشد.
چنان در چارمین حیران بماندست
که کلّی دست از خود برفشاندست
هوش مصنوعی: به شدت در حالتی از سردرگمی و حیرت قرار گرفته که کاملاً از همه چیز و حتی از خود نیز فاصله گرفته است.
سمای چارمش چون منزل آمد
ز خورشید رخت او واصل آمد
هوش مصنوعی: چهره زیبای او وقتی به خانه‌اش می‌رسد، مانند تابش خورشید درخشان است.
اگرچه بود عیسی روح پاکت
خدا مانده ز آب و دید خاکت
هوش مصنوعی: هرچند عیسی، که روح پاک خداوند است، از آب به دنیا آمده، اما در نهایت به خاک تو دست‌رسی پیدا کرده است.
نهانش بودش و نی بیشکی باد
حقیقت روح خود را کرده آباد
هوش مصنوعی: او به طور پنهانی و بدون اینکه کسی بداند، حقیقت وجود خود را شفاف و آباد کرده است.
ز بود تو چنان نابود بوده
که با تو گفته و وز تو شنوده
هوش مصنوعی: تو آن‌قدر در وجود خود غرق شده‌ای که حتی آنچه درباره‌ات گفته می‌شود و آنچه می‌شنوی، تأثیری بر تو ندارد.
حقیقت کرده اینجا پایداری
در آن منزل فرماند بزاری
هوش مصنوعی: حقیقت در اینجا به ما می‌آموزد که در آن مکان، بایستی به ثبات و استواری دست یافت.
بیک سوزن که کردی آن حسابش
حقیقت بود آن سوزن حجابش
هوش مصنوعی: وقتی که حساب و کتاب رفتار یا شخصیت یک شخص را با دقت بررسی می‌کنی، متوجه می‌شوی که برخی از چیزها فقط ظاهر دارند و حقیقت در عمق وجود آن‌ها نهفته است. اگر به عمق ببینی، ممکن است چیزهای پنهانی را کشف کنی که در نگاه اول دیده نمی‌شوند.
بیک سوزن بماند اندر ره تو
نشسته همچنان بر درگه تو
هوش مصنوعی: یک سوزن در راه تو باقی مانده و همچنان در آستانه درگاه تو نشسته است.
بیک سوزن مر او را داشتی باز
ندیده همچنانت سرّ آغاز
هوش مصنوعی: اگر یک سوزن هم داشتید و او را ملاقات نکرده‌اید، با این حال همچنان راز و اسرار آغازین شما را می‌شناسم.
بیک سوزن مر او را خسته کردی
درش از بهر این بربسته کردی
هوش مصنوعی: با یک سوزن او را خسته و ناامید کردی و در این راه از هر مانع و مشکلی که وجود داشت عبور کردی.
چو یک سوزن حجابست اندر این راه
که یارد گشت از عشق تو آگاه
هوش مصنوعی: در این مسیر، مانند سوزنی که مانع حرکت است، تنها عشق تو می‌تواند مرا آگاه کند و راهنمایی‌ام نماید.
چو یک سوزن حجابست اندر این سِرّ
که یارد یافت دیدار توظاهر
هوش مصنوعی: اگرچه موانع و پرده‌هایی وجود دارد، اما همچنان می‌توان به حقیقت و ملاقات با تو رسید.
چو یک سوزن حجاب سالکان است
حقیقت دید تو سرّ نهانست
هوش مصنوعی: حقیقت دید تو مانند سوزنی است که بر روی حجاب سالکان قرار دارد و در واقع، راز نهفته‌ای در آن وجود دارد.
چو یک سوزن بود اینجا حجابی
که یارد کرد اینجاگه عتابی
هوش مصنوعی: اینجا یک مانع کوچکی است که باعث شده تا دو دوست به هم نزدی‌کنند و یکدیگر را سرزنش کنند.
مگر آنکو بجان و سر نماند
بیک سوزن در این ره درنماند
هوش مصنوعی: تنها کسی که جان و سرش در خطر نیست، نمی‌تواند به سادگی در این مسیر بماند.
بیک سوزن اگر مانی تو در راه
کجا آنجا رسی در حضرت شاه
هوش مصنوعی: اگر با یک سوزن هم در راهی حرکت کنی، باز هم به مقام و جایگاه شاه نمی‌رسی.
بیک سوزن اگر مانی تو در راز
نیابی روی جانان را دگر باز
هوش مصنوعی: اگر به یک سنجاق هم راضی باشی، هرگز نمی‌توانی راز معشوق را بفهمی و دیگر نمی‌توانی از جمال او بهره‌مند شوی.
در این ره من بجان و تن نماندم
چو عیسی من بیک سوزن نماندم
هوش مصنوعی: در این مسیر من تمام وجودم را فدای راه کرده‌ام، مثل عیسی که برای دیگران فداکاری می‌کند، من حتی به یک سوزن هم متکی نیستم.
در این ره سوزنی بدجان حقیقت
فنا گردم در این دریای دیدت
هوش مصنوعی: در این مسیر، خود را به اندازه یک سوزن از حقیقت فانی می‌بیند و در این دریای چشم‌هایت غرق می‌شود.
شکستم سوزن خود را در این بحر
فرو انداختستم اندر این قهر
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر از ناامیدی و سختی‌های زندگی صحبت می‌کند. او احساس می‌کند که در شرایط دشوار و دردناک قرار گرفته و به نوعی شکست خورده است. سوزن که نماد دقت و ظرافت است، به خاطر این ناامیدی و قهر به دریا انداخته شده و این عمل نشان‌دهنده‌ی احساس قهر و تسلیم است. در واقع، شاعر به نوعی از دلخوری و ناکامی‌های خود در زندگی سخن می‌گوید و به این نتیجه می‌رسد که دیگر نمی‌تواند ادامه دهد.
شکستم سوزن خود تا بدانم
چو عیسی سوی چارم می ندانم
هوش مصنوعی: من سوزن خود را شکست تا بفهمم آیا مانند عیسی به سوی چهارم می‌روم یا نه، که در این مورد، نمی‌دانم.
شکستم سوزن و رشته گسستم
حقیقت نیست گشتم تا که هستم
هوش مصنوعی: من به جستجوی حقیقت پرداختم و در این مسیر دچار شکست شدم، اما در نهایت به درک خودم رسیدم که وجود دارم.
شکستم سوزن اندر عشقبازی
که دانستم نباشد عشق بازی
هوش مصنوعی: در عشق و بازی‌های عاشقانه آسیب دیدم، زیرا فهمیدم که عشق واقعی وجود ندارد.
شکستم سوزن و آزاد ماندم
ز دید دید تو آباد ماندم
هوش مصنوعی: من از بافت و نگاهی که به من داشت پیراهن خود را پاره کردم و اکنون آزاد شده‌ام و در آرامش و خوشبختی به سر می‌برم.
شکستم سوزن و فارغ شدم من
در این اسرارها بالغ شدم من
هوش مصنوعی: من از تمام نگرانی‌ها رها شدم و به درک عمیق‌تری از مسائل رسیدم.
چو موسی سوی طورم هر نفس باز
روم در حضرت اینجا از قبس باز
هوش مصنوعی: هر زمان که نفس می‌زنم، همچون موسی به کوه طور می‌روم و در این مکان، حضوری الهی را احساس می‌کنم.
چو موسی صاحب اسرار عشقم
از آن پیوسته در تکرار عشقم
هوش مصنوعی: مانند موسی که رازهای عشق را می‌داند، من نیز همیشه در حال تکرار و یادآوری آن عشق هستم.
چو موسی صاحب اسرار جانم
که دایم در دم عین العیانم
هوش مصنوعی: من مانند موسی، که صاحب اسرار است، همیشه در حال مشاهده حقیقت و واقعیت وجودم.
چو موسی من در اینجا راز دیدم
بطور عشق جانان باز دیدم
هوش مصنوعی: در اینجا، مانند موسی (پیامبر)، من نیز رازهایی را مشاهده کردم و عشق معشوق را به وضوح و با تمام وجود احساس کردم.
چو موسی دم زدم در نزد عشّاق
فکندم دمدمه در کلّ آفاق
هوش مصنوعی: زمانی که به عشق و محبت صحبت می‌کنم، مانند موسی، صدایم در تمام جهان طنین‌انداز می‌شود.
چو موسی دم زدم از دید دلدار
شدم در دید عشقش ناپدیدار
هوش مصنوعی: زمانی که مانند موسی، به عشق محبوبم فکر می‌کنم، در دنیای احساساتم ناپدید می‌شوم و خودم را کاملاً در عشق او غرق می‌کنم.
چو موسی دم زدم اینجا یقین من
که چون موسی بدم کل پیش بین من
هوش مصنوعی: من در اینجا مانند موسی با صدایی قاطع سخن می‌زنم، چرا که مطمئن هستم که مانند موسی در تمام نظرها و عالم‌ها حاضر هستم و همه چیز را می‌بینم.
چو موسی دم زدم زان سرّ بیچون
خدا را دیدم اینجاگاه بیچون
هوش مصنوعی: وقتی مثل موسی صحبت کردم، راز بی‌نیازی خداوند را در اینجا مشاهده کردم.
چو موسی دم زدم در دید وحدت
مرا بخشید جانان عین قربت
هوش مصنوعی: زمانی که من مانند موسی صحبت کردم و به وحدت و یگانگی اشاره کردم، محبوب من به من جان و عشق داد که احساس نزدیکی و قربت کنم.
چو موسی یافتم سرّ نهانی
همه مکشوف کردم در معانی
هوش مصنوعی: مثل موسی، من رازهای پنهانی را پیدا کرده‌ام و همه آن‌ها را در معنای خود روشن کرده‌ام.
چو موسی یافتم اسرار عشّاق
بدیدم در عیان دیدار عشّاق
هوش مصنوعی: مثل موسی، اسرار عشق را یافتم و در دیدار عاشقان، آن را به وضوح مشاهده کردم.
چو موسی صاحب سرّ نهانم
از آن پیوسته در عین العیانم
هوش مصنوعی: من مانند موسی، صاحب دانش و رازهای نهانی هستم که همیشه در دنیا آگاهی و روشنایی وجود دارم.
چو موسی صاحب اسرار طورم
از آن پیوسته چون او غرق نورم
هوش مصنوعی: من مانند موسی، که صاحب اسرار کوه طور بود، در نور الهی غرق شده‌ام و به همین خاطر همیشه در این حال به سر می‌برم.
مرا نور حقیقت پیش بین شد
دل و جانم از آن کلّی یقین شد
هوش مصنوعی: نور حقیقت برای من روشن شد و با آن، دل و جانم به طور کامل مملو از یقین گشت.
مرا نور حقیقت راه بنمود
درونم دید روی شاه بنمود
هوش مصنوعی: نور حقیقت به من نشان داد که در درونم، چهره‌ای از شاه رؤیت می‌شود.
مرا نور حقیقت هست در جان
از آنم گفته مر اسرار پنهان
هوش مصنوعی: در درون من حقیقتی روشن وجود دارد که رازهای نهانی را بیان می‌کند.
مرا نور حقیقت راهبر شد
دل و جانم از آن کل باخبر شد
هوش مصنوعی: نور حقیقت مرا راهنمایی کرد و به روح و جانم اطلاعاتی از کل عالم رسید.
مرا نور حقیقت روی بنمود
حقیقت جان ودل دیدم که او بود
هوش مصنوعی: نور حقیقت روی من را روشن کرد و من جان و دل را دیدم که او همان حقیقت است.
مرا نور حقیقت در درونست
بسوی کائناتم رهنمونست
هوش مصنوعی: نور حقیقت در درون من وجود دارد و این نور مرا به سمت کائنات و عالم هستی هدایت می‌کند.
مرا نور حقیقت راز گفتست
همه اسرارهایم باز گفتست
هوش مصنوعی: مرا روشنایی حقیقت رازهایی را گفته که تمام اسرار من را افشا کرده است.
مرا نور حقیقت هست در دل
از آنم در همه مشهور حاصل
هوش مصنوعی: در دل من روشنی حقیقت وجود دارد و به همین دلیل در همه جا شناخته شده‌ام.
مرا نور حقیقت در نهادست
در گنجینهٔ معنی گشادست
هوش مصنوعی: من دارای نور حقیقت در وجودم هستم و این نور در عمق معانی به وضوح دیده می‌شود.
که اینجاگه شدم بیشک عیان یار
مرا نور حقیقت کرد اسرار
هوش مصنوعی: در اینجا که به این حال و مقام رسیدم، بی‌تردید وجود یارم حقیقت را برایم آشکار ساخت و رازها را نمایان کرد.
مرا نور حقیقت کرد واصل
که تا یکی شد اینجا جان و هم دل
هوش مصنوعی: نور حقیقت مرا به یک وحدت رساند، به جایی که جان و دل من در هم آمیخته شدند.
مرا پیر حقیقت پیش بین کرد
که تا ظلمت برفت و ماندهام فرد
هوش مصنوعی: من را پیر حقیقت آگاه کرد که بعد از این که تاریکی‌ها برطرف شد، تنها من باقی می‌مانم.
مرا نور حقیقت گفت سرباز
همه اسرار گفت و سرّ من باز
هوش مصنوعی: نور حقیقت به من گفت که سرباز همه اسرار هستم و راز من را فاش کرد.
مرا نور حقیقت محو آورد
که تا ظلمت برفت و ماندهام فرد
هوش مصنوعی: نور حقیقت من را از حالت خودم خارج کرد و باعث شد که تاریکی‌ها از بین برود و من تنها باقی ماندم.
کنون در نور عشقم وز الهی
نمیگنجد برم لهو و مناهی
هوش مصنوعی: اکنون در روشنایی عشق خودم هستم و نمی‌توانم خودم را با کارهای بیهوده و ناپسند مشغول کنم.
کنون در نور عشقم فرد مانده
در آخر شادم و بی درد مانده
هوش مصنوعی: اینک در روشنی عشق، تنها مانده‌ام و در پایان کارم شاد و بی‌درد هستم.
کنون در نور عشقم سالک کل
که خواهم گشت آخر هالک کل
هوش مصنوعی: اکنون در پرتو عشق خودم، به سوی همه‌چیز می‌روم، زیرا در نهایت به مقصد نهایی خواهم رسید.
کنون در نور عشقم سرّ بیچون
فکنده خود منم در هفت گردون
هوش مصنوعی: اکنون در روشنایی عشق، راز بی‌نهایت را آشکار کرده‌ام، و خودم را در هفت آسمان یافته‌ام.
کنون در نور عشقم در یکی ذات
یکی را کردهام در نورذرّات
هوش مصنوعی: در حال حاضر، به خاطر عشق خود، در درون وجودم به یک حقیقت واحد پیوسته‌ام و این عشق همچون نور در درونم می‌درخشد.
کنون در نور عشقم سر بُریده
که خواهم گشت در کل سر بریده
هوش مصنوعی: الان در زیر نور عشق، سرم را به نشانه‌ی فداکاری بُریده‌ام و آماده‌ام که در این حالت، به طور کامل زندگی‌ام را تقدیم کنم.
کنون در نور عشقم در فنا من
ز نورش دیدهام بیشک بقا من
هوش مصنوعی: اکنون در نور عشقش غرق شده‌ام و از این نور به خوبی می‌بینم که حقیقتاً من جاودانه‌ام.
کنون در نور عشقم ذات جمله
که هستم بیشکی ذرّات جمله
هوش مصنوعی: اکنون در روشنی عشق خودم، تمام وجودم را تماشا می‌کنم که چگونه در هر ذره‌ای از عالم حضور دارم.
کنون در نور یارم دید کرده
برافکنده حجاب هفت پرده
هوش مصنوعی: اکنون در نور محبوبم، پرده‌ها و حجاب‌های هفت‌گانه را کنار زده‌ام.
مرا در نور اینجا کرد واصل
که شد نور حقیقت جان و هم دل
هوش مصنوعی: در این مکان، مرا با نور راهنمایی کرد که این نور به حقیقت جان و دل من تبدیل شد.
دل و جان نور شد تا راز او یافت
همی انجام را آغاز او یافت
هوش مصنوعی: دل و جان روشن شد، وقتی که به راز او پی برد. به طوری که آنچه در انتها بود، همان آغاز او را شناسایی کرد.
دل و جان نور شد در انبیا کل
کزیشان دید اینجا او بقا کل
هوش مصنوعی: دل و جان انسان در وجود پیامبران روشن و نورانی می‌شود، زیرا آنان نشان‌دهنده حقیقت و بقای ابدی هستند که در این دنیا قابل مشاهده است.
دل و جان نور شد در ذات پیوست
از آنش این زمان در ذات دل هست
هوش مصنوعی: دل و جان من به نور و روشنی تبدیل شده و به حقیقت اصلی خود پیوسته است. اکنون این نور در درون دل من قرار دارد.
دل و جان نور معنی در گرفتست
حقیقت شیب و بام و در گرفتست
هوش مصنوعی: دل و جان انسان به نورِ معنویت روشن شده‌اند و حقیقت زندگی به شکل‌های مختلف، از جمله فراز و نشیب‌ها و درها و بام‌ها، در زندگی ما تجلی یافته است.
دل و جان نور ذات لایزالست
از آن اندر تجلّی جلالست
هوش مصنوعی: دل و جان انسان از نور و وجود نامحدود الهی نشأت می‌گیرد و همین نور در جلوه‌گری و شکوه خود نمایان است.
دل و جان نور در تجلّی نور دارد
از آن ایندم دم منصور دارد
هوش مصنوعی: دل و جان درخششی از نور دارند و به همین خاطر در این لحظه، از صمیمیت و عشق بهره‌مند هستند.
دل و جان نور در تجلّی واصل اوست
که میدانند کاینجا جملگی اوست
هوش مصنوعی: دل و جان انسان در روشنایی و ظهور خداوند قرار دارد و همه می‌دانند که در اینجا همه چیز به او مربوط می‌شود.
دل و جان نور در تجلّی ناپدیدند
که در نور حقیقت کل رسیدند
هوش مصنوعی: دل و جان در برابر نور و جمال حقیقت ناپدید شدند، زیرا به نور کلی و حقیقت بزرگ دست یافتند.
دل و جان نور در تجلّی یافت اعیان
دلم جان گشت و جانم گشت جانان
هوش مصنوعی: دل و جان من در درخشش نور به حقیقت پی برد، آن‌چنان که دل من زنده شد و جانم به حقیقت معشوق بدل گشت.
دل و جان نور در تجلّی وصالست
حقیقت در یکی دیدار حالست
هوش مصنوعی: دل و جان در زیبایی و روشنی عشق به هم می‌رسند و حقیقت در یک دیدار ملموس می‌شود.
دل و جان نور راز میجویند مَردَم
از آن نور تجلّی را دَمادَم
هوش مصنوعی: دل و جان انسان‌ها همیشه در جستجوی راز و نور هستند و از آن نور الهی هر لحظه تجلی و روشنایی می‌طلبند.
دل و جان راز میگویند در خویش
که دیدستند سرها مر دو از پیش
هوش مصنوعی: دل و جان با هم به راز و نیاز پرداخته‌اند و هر کدام در دل خود سخنانی دارند. آن‌ها در گذشته سرهای دو معشوق را دیده‌اند و حالا در حال صحبت درباره آن هستند.
دل و جان راز میگویند از دید
که بیچونست و در یکیست توحید
هوش مصنوعی: دل و جان به یکدیگر راز و نیاز می‌کنند و از دیدی صحبت می‌کنند که در آن، وجود و حقیقت واحد هستند و هیچ چیزی جز توحید و یگانگی وجود ندارد.
دل و جان راز میگویند از یار
وصال خویش میجویند از یار
هوش مصنوعی: دل و جان درباره عشق و راز و نیاز خود سخن می‌گویند و در جستجوی وصالی از طرف معشوق هستند.
دل و جان رازها گفتند سرباز
از آن عطّار اینجا گشت سرباز
هوش مصنوعی: دل و جان به همدیگر رازهایی را گفتند که باعث شد سرباز از آن عطاری به اینجا بیاید.
دل و جان هردو با عطّار یارند
ز دیدار حقیقی بیقرارند
هوش مصنوعی: دل و جان هر دو با عشق و محبت به معشوق وابسته‌اند و از دیدار واقعی او همیشه نگران و بی‌قرار هستند.
دل و جان هردودیدارست تحقیق
که اندر سرّ اسرارست تحقیق
هوش مصنوعی: دل و جان هر دو در دیدار به حقیقت پی می‌برند، زیرا در درون رازهای عمیقی نهفته است که باید کاوش کرد.
دل و جان در فنا کل بود گشتند
کسی دیدند از آن معبود گشتند
هوش مصنوعی: دل و جان در فنا ناپدید شدند و همه چیز را از معبود شناختند، به گونه‌ای که دیگر هیچ چیز را جز او نبینند.
دل و جان در فنا دیدند اعیان
از آن اندر فنا گشتند جانان
هوش مصنوعی: دل و جان در ناپدید شدن و فانی شدن، مشاهده کردند که وجودها به همین خاطر دچار فنا و نابودی شدند و در نتیجه، جانان نیز در این حالت قرار گرفتند.
دل و جان هر دو جانند و کس نیست
یکی اندر یکی و پیش و پس نیست
هوش مصنوعی: دل و جان هر دو به زندگی و وجود انسان تعلق دارند و هیچ‌کدام نمی‌توانند به تنهایی وجود داشته باشند. آنها به هم وابسته‌اند و نمی‌توان یکی را بدون دیگری تصور کرد؛ بنابراین، زمان و مکان هم نمی‌تواند بین آنها جدایی ایجاد کند.
یکی اندر یکی دیدند اینجا
شدند اندر یکی ذرّات شیدا
هوش مصنوعی: در این مکان، افرادی را مشاهده کردند که درهم تنیده و به صورت واحدی درآمده‌اند و مانند ذراتی در حال درخشش و نورافشانی هستند.
حقیقت جان و دل در سّر جانان
ندانستند خود را راز پنهان
هوش مصنوعی: حقیقت و درک عمیق از وجود را در ارتباط با معشوق درک نکردند و بنابراین، نتوانستند راز نهان خود را بشناسند.
دل و جان هر یکی معشوق دیدند
چو پیر عشق در جانان رسیدند
هوش مصنوعی: دل و جان هر کس معشوق خود را مشاهده کردند، زمانی که عشق واقعی به محبوب رسیدند.
چو جانان رخ نمود و آشنا کرد
مر ایشان را در اینجاگه فنا کرد
هوش مصنوعی: زمانی که محبوب ظاهر شد و با خود آشنا کرد، آنها را در این مکان به فنا و نابودی کشاند.
چو جانان رخ نمود و دید بنمود
یکی دیدار در توحید بنمود
هوش مصنوعی: وقتی محبوب ظاهر شد و چهره‌اش را نشان داد، یک دیدار در توحید و یگانگی به نمایش گذاشت.
چو جانان در یک بد جان و دل دو
یکی گشتند اینجاگاه هر دو
هوش مصنوعی: زمانی که محبوب به یک‌باره جان و دل را یکی می‌کند، در این مکان هر دو به هم می‌پیوندند.
دوئی برداشتندش از میانه
یکی گشتند ازوی جاودانه
هوش مصنوعی: آنها دوگانگی را از میان برداشتند و به واسطه او به یگانگی و ابدیت رسیدند.
یکی شد بود اشیا ازعیانی
ز پرده رخ نمود اینجا نهانی
هوش مصنوعی: همه چیز از وجود واقعی خود، واحد و یکپارچه است، اما در اینجا، از پرده پنهان خود آشکار شده و نمایان گشته است.
ز پرده رخ نمود و راز برداشت
نمیدانست جان او را ببرداشت
هوش مصنوعی: چهره‌اش از پشت پرده نمایان شد و راز را فاش کرد، او نمی‌دانست که این کار جانش را خواهد گرفت.
ز پرده رخ نمود اوّل عیان او
اگر در پرده شد اینجا عیان او
هوش مصنوعی: او در ابتدا از پرده بیرون آمد و به وضوح نمایان شد، اگرچه اکنون در پرده‌ای دیگر، باز هم چهره‌اش آشکار است.
ز پرده رخ نمود و راز برگفت
همه با عاشق سرباز برگفت
هوش مصنوعی: او از پشت پرده بیرون آمد و راز دلش را فاش کرد، و همه اینها را با عاشق جوان به اشتراک گذاشت.
ز پرده رخ نمود اندر نهانی
دگر تا در نهان گوید معانی
هوش مصنوعی: صورتش از پشت پرده نمایان شد و اکنون در درون خود معانی جدیدی را می‌گوید.
ز پرده رخ نماید او دمادم
نهد بر ریش مر بیچاره مرهم
هوش مصنوعی: هر لحظه او با زیبایی‌اش به سمت ما می‌آید و غم و اندوه ما را تسکین می‌دهد.
دوای دردمندان را شفا شد
نمیدانم که در پرده چرا شد
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که چرا درمان درد و درماندگان برای من پنهان شده است.
دمادم آنچنان عطّار رخ را
نماید در عیان عشق او را
هوش مصنوعی: هر لحظه عطّار چهره‌ی محبوب را به نمایش می‌گذارد و عشق او را به وضوح نشان می‌دهد.
دمادم رخ نماید بیچه و چون
دگر از پرده کل آید به بیرون
هوش مصنوعی: هر لحظه چهره‌ای تازه و زیبا نمایان می‌شود و وقتی که به صورت کامل از پرده خارج شود، زیبایی‌اش نمایان‌تر خواهد شد.
نه اندردست عشّاقست آن ماه
که رخ را مینماید گاه بیگاه
هوش مصنوعی: این ماه زیبایی نیست که به سادگی در دست عاشقان باشد؛ بلکه او به طور گاه و بیگاه خود را نشان می‌دهد و به همین خاطر است که ارزش و جذابیتش دوچندان می‌شود.
کسی کاندر سلوک راه باشد
یقین از ماه خود آگاه باشد
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر سلوک و خودسازی قدم بردارد، حتماً از حقیقت وجود خود و درونش آگاه خواهد بود.
کسی کان ماه دید اینجا یقین باز
شد اینجا در یقین او پیش بین باز
هوش مصنوعی: کسی که در اینجا ماه را دید، به یقین رسید و در اطمینان او، آینده‌نگری روشن‌تری پیدا شد.
کسی کان ماه دید اندر دل و جان
یقین دریافت رهبر در دل و جان
هوش مصنوعی: کسی که ماه را در دل و جان خود ببیند، به درستی می‌فهمد که رهبری در درونش وجود دارد.
دمی غائب مشو از پردهٔ دل
که ناگه بینی آن گم کردهٔ دل
هوش مصنوعی: لحظه‌ای از احساسات و عواطف خود غافل نشو، زیرا ممکن است ناگهان چیزی را که به آن دلبستگی داری، از دست بدهی.
چو بردارد ز رخ می پرده خورشید
که مر ذرّات را او نور جاوید
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید پرده از چهره برمی‌دارد، نور جاودانه‌اش تمام ذرات را روشن می‌کند.
کند در خود کشد چون قطره دریا
کند اسرارها او را هویدا
هوش مصنوعی: اگر انسان بتواند درون خود را عمیقاً بشناسد و با خود فاصله بگیرد، مانند قطره‌ای در دریا، می‌تواند رازهای زیادی را در خود پیدا کند و آنها را برای دیگران آشکار کند.
دلا خورشید جان از دست مگذار
دمادم سوی روی او نظر دار
هوش مصنوعی: ای دل، جان خود را همچون خورشید از دست نده و هر لحظه به سوی روی او نگاه کن.