گنجور

بخش ۲۵ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

دلا خورشید جان میبین دمادم
که نور اوست با نور تو همدم
دلا خورشید جان را گوش میدار
مشو بی عشق دل با هوش میدار
دلا خورشید جان خواهی حقیقت
ز نور او خبرداری حقیقت
دلا خورشید جان داری درونت
که نور او شد اینجا رهنمونت
دلا خورشید جان داری بدیدار
هم اندر نور او شد ناپدیدار
دلا خورشید جان داری تو در بر
حقیقت اوست سوی ذات رهبر
دلا خورشید جان داری یقینست
که او اندر درونت یاربین است
دلا خورشید جان داری در اسرار
دمی او را یقین ازدست مگذار
ترا خورشید جان چون هست حاصل
ازو یک لحظه دل پیوند بگسل
ترا خورشید جان چون ره نمودست
ترا از جان جان آگه نمودست
دمی غافل مباش ازنور او تو
ازو میگوی و غیر او مجو تو
دمی غافل مباش از دید جانت
که او آمد درون راز نهانت
یقین جان تو خورشیدست ای دل
کز او مقصودها کردی بحاصل
از او مقصود حاصل کردهٔ تو
وگرچه در درون پردهٔ تو
همت خورشید گِردِ پرده آمد
طلبکار تو ای گم کرده آمده
تو او گم کرده بودی بازدیدی
از آن هر دم هزاران راز دیدی
بنور او بدیدی نور او را
که نور اوست مر بین نور او را
از او مگذر وز او بین سرّ اسرار
که تا هر دو یکی باشند در اسرار
دلا داری وصال اکنون چه گوئی
که جان با تست جانان تو مجوئی
حقیقت نور جانت از ذات بنگر
که درد تست او درمانت بنگر
حقیقت نور او بنگردمادم
که از کل میدمد در عین این دم
وصال اینجاست منگر از وصالت
که بهر اینست اینجا قیل و قالت
وصال اینجاست آنکو باز بیند
ز جان و دل حقیقت راز بیند
یکی وصلست و چندینی طلبکار
حقیقت نیست چیزی جز رخ یار
یکی وصلست اینجا رخ نموده
نمییابند کلّی درگشوده
یکی وصلست اگر داری تو دیده
دلا در وصل جانان در رسیده
دلا در وصل جانانی بمانده
چرا در وصل حیرانی بمانده
چرا در وصل حیرانی نکوئی
که در وصل حقیقت بود اوئی
چرا در وصل با او برنیائی
که این در را بیک ره برگشائی
وصالت دمبدم اینجا فراقست
از آن پیوستهات در اشتیاقست
وصالت هست اینجاگاه اعیان
مشوبر هر صفت اینجا دگر سان
طبایع را خبر کردم ز اسرار
تو نیز اینجایگه کردم خبردار
خبر دادم شما را دمبدم من
یکی کردم شما را در عدم من
شما را آنچنان واصل بکردم
که نقش اینجا شما نقّاش کردم
چو نقاش ازلتان رخ نمودست
شما را مر دمی پاسخ نمودست
شما را رخ نمود اینجای نقاش
همی گوید شما را رازها فاش
شما را رخ نمود اینجای جانان
بگفت اسرارهاتان جمله اعیان
نه چندین رازهاتان گفت سرباز
نمود اینجا بیان انجام وآغاز
شما در وصل اینجا اصل دیده
ز دید او بکام دل رسیده
ز دیدش مگذرید و راز بینید
رخ دلدار در خود باز بینید
ز دیدش مگذر ای جان تا بدانی
که دید اوست در تو زان عیانی
حقیقت نور تو از نور ذاتست
طبایع مر ترا عین صفاتست
طبایع پردهٔ گِردِ تو بسته
که ایشانند شاگرِدِ تو بسته
حقیقت هر چهارت هست شاگرد
ببسته پرده بنگر گِرد برگِرد
ز شاگردان خود آگاه میباش
ولیکن از درون با شاه میباش
ز شاگردان نظر کن راز بیچون
که ایشانند نور هفت گردون
ز شاگردان نظر کن خویش بنگر
ترا بنهاده سر در پیش بنگر
ز شاگردان نظر کن تا بدانی
که از ایشان حقیقت بازدانی
ز شاگردان نظر کن راز بنگر
همی انجام وهم آغاز بنگر
ز شاگردان نظر کن هفت گردون
حقیقت بعد از آن مر راز بیچون
ز شاگردان نظر کن نُه فلک تو
نظر کن بعد از آن را یک بیک تو
ز شاگردان نظر کن تا چه بینی
تو ایشان بین اگر صاحب یقینی
ز شاگردان نظر کن ذات اللّه
که از ایشان بری در ذات حق راه
ز شاگردان نظر کن نور خورشید
که آن نوری تو هم پیوسته جاوید
ز شاگردان نظر کن نور مه تو
که تا بینی در اینجا نور شه تو
ز شاگردان نظر کن مشتری هان
ز هر کوکب که یابی بگذری هان
ز شاگردان نظر کن عرش و انجم
که هفت افلاک نزد عرش شد گم
ز شاگردان نظر کن فرش بنگر
تو فرش اینجا بزیر عرش بنگر
ز شاگردان نظر کن بعد از آن لوح
که تا سر یابی اینجاگاه و صد روح
ز شاگردان نظر کن در قلم باز
قلم زن هرچه میخواهی رقم باز
ز شاگردان نظر کن نور و جنّت
ز کرسی یاب بیشک عین قربت
ز شاگردان نظر کن سوی بالا
نظر کن بعد از آن در دید الّا
ز شاگردان نظر کن جبرئیلت
که از حضرت همین آرد دلیلت
ز شاگردان نظر کن سرّ یزدان
ز میکائیل وجه رزق بستان
ز شاگردان نظر کن سرّ آن نور
که اسرافیل در تو میدمد صور
ز شاگردان نظر کن نور پاکت
که عزرائیل گرداند هلاکت
در آخر قربت بیچون بیابی
بگویم مر ترا که چون بیابی
دلا مگذر ز خود این لحظه در خویش
نظر کن بی حجاب این جمله در پیش
همه در پیش تست و تو ندانی
ز من اکنون همه سرباز دانی
کنونت میکنم واصل که جانم
که راز جملگی از دوست دانم
کنونت میکنم واصل ز دیدار
دلا اکنون قلم در سر نگهدار
نیم جان باتو میگویم کنون راز
که بستم در تو مر این پرده را باز
منت این پرده بستم تا بدانی
که آخر مر مرا اینجا بدانی
حقیقت رازدان و کرد کل دم
چو تو من نیز اندر پنج و چارم
از آن حضرت منم اینجا نمودار
حقیقت یافتستم سرّ اسرار
از آن حضرت بسوی تو رسیده
جمال خویشتن در تو بدیده
دلا من باتو اینجا همدمم هان
که میگویم ابا تو راز و برهان
دلا من با تو کلّی راز گویم
نمود سر با تو باز گویم
بمن کن هر زمانی تو نظر باز
ز من دریاب اینجاگه خبرباز
ز من بین راز بیچون و چگویم
گه میگویم ترا و رهنمونم
همه در خویش میکن سیر ای دل
که مقصود تو اینجا هست حاصل
همه مقصود تو اینجاست دریاب
نه پنهانی یقین پیداست دریاب
تو مقصود خود از من کن بحاصل
که من دیدارم و همراز مشکل
از این پرده که در گرد تو بستست
بسی ذرّات اینجا از تو مستست
زهستی گرد تو یک پرده بستم
ابا تو اندر این خلوت نشستم
ابا تو اندر این خلوت ندیمم
نمیبینی که با تو هم مقیمم
زمانی از تو فارغ من نبودم
ابا تو گفتم و وز تو شنودم
منم با تو دمادم راز پرداز
منم انجامِ تو وَ انجام وآغاز
نظر کن دل که تو بود منی پاک
ولیکن پرده بستم تا کنم خاک
توئی آیینهٔ بیچون اسرار
جمال بی نشان از تو پدیدار
توئی آیینهٔ لطف الهی
گرفته نورت ازمه تا بماهی
توئی آیینهٔ خورشید جانها
همه اندر تو پیدا گشته اینجا
توئی آیینهٔ افلاک و انجم
همه در تست اینجاگه دلاگم
توئی آیینهٔ صنع ازنمودار
بتو پیدا شده اینجایگه یار
ز اصلکل توئی آیینهٔ ذات
بگردت بسته نزد جُمله ذرّات
ز اصل کل تو موجودی همیشه
که اندر ذات کل بودی همیشه
حدیث دوست دارم دل در اینجا
که بود من توئی حاصل در اینجا
کنون راهت نمودم تا بدانی
دگر در ذرّهها حیران بمانی
مشو حیران ز شاگردان صورت
که ایشانت همه باید ضرورت
حقیقت راه یچون کرده ایشان
زده بر گردت اینجا پرده ایشان
بگردت پردهٔ عزّت ببسته
بنزد تو ابا عزّت نشسته
از آن عزّت سوی تو آمده باز
در آخر پیش بر کردند جانباز
در این پرده توانی یافت دیدار
که ایشانند اندر پرده اسرار
درین پرده نمائی ره سوی ما
به بیرون گر شوی در پرده یکتا
در این پرده نمایم رازها من
دهم زین پرده هم آوازها من
در این پرده هزاران پرده دارم
ترا هم پرده و هم پرده دارم
در این پرده بسی کردم تماشا
که بنمودم عیان اینجایگه لا
در این پرده که میبینی مبین پیش
چو من داری حقیقت بیشکی خویش
منت همراه اینجا رهنمایم
منت این پرده از رخ برگشایم
درون پردهٔ ما را طلبکار
کنونت آمدم اینجا پدیدار
درون پردهام من با تو بنگر
ز دید من دلا اینجا تو برخور
درون پردهام من سرّ جانان
ترا بنمودهام بنگر کنون هان
درون پرده در تو بی نشانم
چنانم سرّ معنی میفشانم
درون پردهٔ ای دل در اینجا
که تا یکی شوی در دیدن ما
منم جان از نمودار تجلّی
که با تو همدمم در عین دنیی
منم جان و همه در من بدیدند
ز من گویند هم از من شنیدند
منم جان نفخهٔ ذات و بدان تو
بجز من در دو عالم می ندان تو
منم جان جوهری بندم در اسرار
عجائب جوهریام ناپدیدار
منم جان پرتو ذات ار بدانی
درونت گفتهام راز نهانی
منم جان در همه آفاق گشته
بدید تو چنین مشتاق گشته
منم جان عاشق تو گشته ایدل
که تا همچون خودت اینجای واصل
منم جان و کنم ای دل ترا من
یقین واصل ابی چون و چرا من
منم بر تو شده عاشق در اینجا
ز بهرتست ای دل شور و غوغا
ز بهر تست ای دل این همه راز
که میگویم ترا اینجایگه باز
منم بر تو شده عاشق دمادم
از آن حضرت دهم پرتو دمادم
منم عاشق توئی معشوق در دید
ز تو دیده خود اندر عین توحید
منم عاشق توئی معشوق اسرار
ز تو شد مرمرا اینجا رخ یار
منم عاشق توئی معشوق بیچون
منم با تو نهان در هفت گردون
منم عاشق توئی جان ودل من
شده از هر دو عالم حاصل من
دو عالم در تو بنهاد است دریاب
یقین ای دل دمادم هم خبر یاب
دو عالم در تو پنهانست آخر
از آن این پرده اینجاگشته ظاهر
دو عالم شد طفیلت درحقیقت
از آن بنمودهام دیدار دیدت
دوعالم در تو موجودست تحقیق
تو یاری مر جمال یار توفیق
منم یار تو تو یارمنی دوست
حقیقت هر دو بی مغزیم و یک پوست
حقیقت اصل ما از کردگارست
که ما را در درون پروردگارست
دو روزی کاندر این منزل فتادیم
حقیقت اندر این منزل فتادیم
دو روزی کاندر این منزل مقیمیم
در این پرده ابا هم ما ندیمیم
دو روزی کاندر این منزلگه یار
سزد گر هر دو باشیم آگه یار
دو روزی کاندر این منزل نهانیم
ز دید ذاتِ بیچون در عیانیم
در این منزل حقیقت یار باشیم
ز وصل دوست بر خوردار باشیم
در این منزل حقیقت یار بینیم
دمادم اندر این خلوت گزینیم
در این منزل منم تو تو منی من
من و تو هردو از دیدار روشن
در این منزل وصال یار داریم
دو روزی کاندر این دِهْ کار داریم
در این منزل وصال جان جانهاست
حقیقت بر من و تو هر دو پیداست
در این منزل در آخر چون فنائیم
حقیقت هر دو در بود خدائیم
دو همرازیم از آن حضرت رسیده
جمال دوست هرگه او شنیده
دو همرازیم از آن حضرت در اینجا
رسیده باز دیده جال مولای
دو همرازیم ما در قرب اعزاز
وصال دوست را درهمدگر باز
بدیده زان نمود خویش هر دو
یکی هستیم اینجا هم من و تو
کسی اینجا از آن حضرت ندیدست
همه جانها در اینجا ناپدیدست
من و تو در یکی این دم وصالیم
ز ماضی درگذشته عین حالیم
من و تو هردو از نور تجلّی
حقیقت مستقیم و عین دینی
در این دنیا که مائیم این زمان دوست
یقین دانیم کاینجاگه همه اوست
من و تو این زمان در حضرت یار
رسیدستیم اندر قربت یار
کنون اصل دگر ماندست ای دل
که تا مقصود کل آید بحاصل
کنون اصل دگر اینجاست ما را
کز آن اصلست این درخواست ما را
من و تو هر دو در اصلیم تحقیق
بیا تا هر دو زان یابیم توفیق
چو چیزی نیست جز این اصل اینجا
بیا تا هر دو خود زان وصل اینجا
منوّر خود کنیم از بود احمد(ص)
که تا گردیم منصور و مؤیّد
اگرچه من که جانم در بَرِ تو
حقیقت هستیم ای دل رهبر تو
یکی را دیدم اینجا هست روشن
نمایم مر ترا دل بشنو از من
ز سر تا پای اکنون گوش کن زود
مر این حلقه تو اندر گوش کن زود
وصالی دارم و دل از همه بِهْ
بخواهم تا نمایم مر ترا خِهْ
وصال مصطفی اینجاست ای دل
ترا و من همه پیداست ای دل
وصال مصطفی ماراست دیدار
شدیم آخر حقیقت ناپدیدار
وصال مصطفی ماراست دریاب
بیا تا نگذریمش ما از این باب
وصال مصطفی دیدار دیدست
ز وصلش مر مرا دیدار دیداست
حقیقت من که جانم بشنو ای دل
وصال او از آنم گشته حاصل
حقیقت من که جان اوّلینم
حقیقت دیده و سر پیش بینم
بگشتم در همه کون و مکان باز
نظر کردم عیان انجام و آغاز
همه کون و مکان گردیدهام من
که صاحب درد و صاحب دیدهام من
همه کون و مکانم زیر پایست
مرا در لامکان پیوسته جایست
مکان و لامکانم هست روشن
که باشم دائما در هفت گلشن
مکان و لامکانم آشکاراست
بهرجائی مرا دیدار یار است
بهرجائی که بینی من بُوَم آن
حقیقت کرد ما را ماه تابان
همه جائی است عکس پرتوِ من
که هر خانه ز من گشتست روشن
همه جائی منم اینجا نهانی
یقین یکیام اندر کامرانی
حقیقت جسم بسیارست و هر یک
در او اَمْ جملهٔ جانهایِ بیشک
یکیام جمله اندر بود من هست
درون نقشها باشم ز پیوست
از آن حضرت چو در آدم رسیدم
دم خود در دم آدم دمیدم
از آن حضرت شدمدرجسم آدم
که آن دم دارم اینجاگه در این دم
دمِ آدم ز من روشن نمودست
از آنش جان من از من نمودست
دم آدم ز من تحقیق جان یافت
حقیقت از من اینجاگه نشان یافت
نبد پندار آدم تا من از وی
شدم اجسامش اندر هر رگ و پی
چواندر آدم ای دل راه دیدم
ترا اینجایگه ناگاه دیدم
تو ره دیدی نشانش کرده بودی
حقیقت منزل و در پرده بودی
در این منزل رسیده بودی اینجا
درون پرده بودی باز تنها
نه جانت بود نی اسم حقیقت
درون پرده دیدی در طبیعت
ترا این چار طبع اینجا بناچار
در اینجا کرده بودندت گرفتار
گرفتار بلا بودی یقین تو
نبودی اندر اینجا پیش بین تو
نمیدانستی اینجاگه چپ از راست
بدین تاریکنا بودی تو در خواست
نه ره میبینی اندر چه فتاده
در این دامِ بلا ناگه فتاده
چو من در تو رسیدم نزد آدم
ترا دیدم در آنجاگاه محرم
تراکردم نظر ای دل در اینجا
فروماندم از این مشکل در اینجا
حقیقت جسم آدم بود از گِل
فتاده همچو او در عزّ و در ذلّ
فتاه دیدم آدم زار و مسکین
میان مکّه و طایف دگر بین
من از آن حضرتِ بیچونِ اللّه
چو آدم یافتم اینجا بناگاه
همی فرمان از آن حضرت درآمد
مرا از لامکان این مژده آمد
که هان ای روح گردنده در افلاک
کنون شو این زمان در صورت پاک
کنون شو این زمان در سوی صورت
کز این صورت بیابی تو حضورت
کنون شو این زمان نزدیک ای دل
که مقصود تو شد اینجای حاصل
کنون شو این زمان تا جان نمائی
درون پرده تو پنهان نمائی
مقام تست این صورت درون شو
حقیقت روح امشب راز بین شو
مقام تست این خاک اندر اینجا
درون رو زود و روح پاک بنما
مقام تست اینجاگه جمالت
که اینجاگاه خواهد بُد وصالت
مقام تست اینجا کن قراری
یقین درجزو خود میکن نظاری
مقام تست اینجا باش شادان
در اینجا یاب هم پیدا و پنهان
مقام تست این صورت حقیقت
نظر کن هم نما این دید دیدت
مقام تست این صورت ز اسرار
در اینجاگه شوی از دل خبردار
مقام تست جان اندر مقامی
درون رو زانکه اینجاگه تمامی
در این صورت فرو شو تا تو باشی
پس آنگاهی بما یکتا بباشی
در این صورت ابا تو راز گویم
حقیقت سرّ خود را بازگویم
در این صورت ترا اعزاز بخشم
ز بود خویش عزّ و ناز بخشم
در این صورت ترا اینجاست کاری
در این صورت مرایابی تو باری
در این صورت کنم روشن ترا راز
ببینی تو بما انجام و آغاز
در این آیینهٔ ما کن نظر تو
که خواهی یافتم از ما خبر تو
ز من بشنو که من آمرزگارم
ترا اینجایگه پروردگارم
منم پروردگار تو که روحی
دهم اینجا ترا فتح و فتوحی
کنون در صورت آدم لقا شو
در این صورت کنون دیدار ما شو
کنون در صورت آدم یکی باش
دوئی منگر در این جاگه یکی باش
شکست بردار وین پرده میندیش
نظر میکن در اینجاگاه از خویش
منم در تو توئی از من حقیقت
شده در جسم او روشن حقیقت
یقینت اندر اینجا هست نوری
کز آن نورت رسد هر دم حضوری
حقیقت نور ما بشناس ای جان
درون دل ببین آن نور تابان
بدان آن نور و در وی پیش بین شو
درون پرده در عین یقین شو
درون پرده بنگر راز ما را
همی دون در یقین آغاز ما را
من ای دل دادم آدم را حقیقت
شدم در جسم او سوی طبیعت
یکی نوری در آن موجود دیدم
که آن نور از حقیقت بود دیدم
یکی نوری بُد از اسرار اعیان
که میتابید از پیدا و پنهان
حقیقت بود نوری از سوی ذات
فروزان گشته اندر جمله ذرّات
حقیقت نور سرّ لامکان بود
که در آدم رهش از من نهان بود
حقیقت نور ذات ای دل بدیدم
درون آدم اینجا آرمیدم
تودر اینجا بُدی ای دل یقین هان
ترا دیدم درون پرده مرجان
بهم پیوسته گشتیم از نمودار
ترا دیدم شدی از خواب بیدار
شدی بیداردل ازخواب غفلت
که بردی از نفس غرقاب غفلت
شدی بیدار از من در سوی نور
بمن نزدیک گشتی ای ز دل زود
مرادیدی و میبشناختی راز
ز من دیدی حقیقت عزّت و ناز
منم اعیان ذات و راز دیدم
ترا بشناختم چون باز دیدم
تو بودی آینه من نور در تو
حقیقت در یکی نه نور در تو
تو چون بیدار گشتی ازعیانی
منت بودم همه راز نهانی
منت اینجایگه آگاه کردم
حقیقت این دمت کل شاه کردم
مرا بسیار سردادست دادار
دلا بشنو که تا گردی خبردار
چو از حضرت در اینجا دیدهام تو
ز ذرّات جهان بگزیدهام تو
ترا بگزیدهام در کلّ دنیا
ترا دیدم عیان سر هویدا
نظر دارد بمن جانان که جانم
کنون اندر تو من عین العیانم
نظر در هر دو دارد تا بدانی
حقیقت آن نظر از لامکانی
بود ما را دلا بشنو تو قصّه
برون آر این زمان از خویش غصّه
برون کن غصّه از خود تا بیابی
بهرجانب چرا چندین شتابی
توئی دل من ترا دارم در اینجا
حقیقت بین که دلدارم در اینجا
توئی و من کنون هستمت دلدار
ز من این دم ز جانان شو خبردار
چو من گفتم در این اسرار رازت
بهر نوعی بخواهم گفت بازت
یکی اصلم از آن حضرت در اینجا
بگویم با تو زان قربت دراینجا
تو سالک هم منم اینجای سالک
حقیقت زندهام اندر ممالک
تو سالک من ترا سالک شدم بیش
کنون واصل شدم ازتو شدم پیش
تو این دم سالکی در پرده مانده
ابا صورت کنون افسرده مانده
تو این دم سالکی و راز دیده
جمال من در اینجا باز دیده
تو این دم سالکی در راه جانان
نهٔ کلّی همی آگاه جانان
تو این دم سالکی در پردهٔ راز
ندیدستی حقیقت سرّ کل باز
تو این دم سالکی تادر یقینت
ببینی باز سرّ اوّلینت
تو این دم سالکی واصل شوی کل
مراد جاودان حاصل کنی کل
توئی سالک کنون با من سفر کن
ز بود من کنون در من سفر کن
توئی سالک بمن بین سرّبیچون
که بنمایم ترا کل بیچه و چون
توئی سالک بگویم با تو آخر
حقیقت ذات رحمانست ظاهر
توئی سالک منت در بود آدم
حقیقت در بر مقصود آدم
توئی سالک حقیقت اصل یابی
ز من در عاقبت تو وصل یابی
وصال یار اینجاگه نه بازیست
که هر لحظه هزاران عشقبازیست
وصال یار پیداست و ره نیست
حقیقت می ز کویش هیچ ره نیست
بدو یکیست وصل جاودانی
کسی کو یافت اصل زندگانی
کسی کاندر وصال امّید دارد
حقیقت او دلی جاوید دارد
چو خورشیدش همی روشن بود دل
شود مقصود او در عشق حاصل
حقیقت اندر اینجا آخر کار
وصال دوست میآید پدیدار
وصال دوست از جان میتوان یافت
ز جان اینجای جانان میتوان یافت
اگر جانان طلبکاری ز جان یافت
ز جان پرسید آنگه جان جان یافت
ز جان پرس و ز جان بین راز بشنو
بدین گفتار پر معنی تو بگرو
ز جان پرس و ز جان واصل شو اینجا
که جان کردست جانان حاصل اینجا
ز جان پرس از حقیقت تا بگوید
دوای دل حقیقت جان بجوید
ز جان بشنو که تا آخر ز جان است
مرا مقصود جان عین العیان است
ز جان بشنو که جان آمد خبردار
دلا میگویمت از جان خبردار
حقیقت قصّهٔ جان بس درازاست
بشیب افتاده از زیر فرازاست
حقیقت قصّهٔ جان بس عزیز است
یقین در وی همی بسیار چیز است
کنون از جان و دل گفتار باقیست
که خواهم گفت از آن اسرار باقیست
کنون از جان و دل خواهی شنودن
تو آخر جان و دل مر ذات بودن
سخن از جان و دل میگویمت باز
که جان ودل یقین شد صاحب راز
سخن از جان ودل چون می برآید
حقیقت مر دل وجانها رباید
سخن از جان ودل عطار بشنفت
در اینجا عاقبت با سالکان گفت
سخن از جان و دل گوید حقیقت
از آن شد جان و دل بیشک طبیعت
سخن از جان و دل گویم دمادم
که این دم یافتیمت بود آدم
سخن از جان ودل بیرون نهادم
حقیقت در بر بیچون نهادم
سخن از جان ودل میگویمت باز
که از جان دل آمد سرّ این راز
سخن چون جان کند تقریر با دل
مراد اندر حقیقت جمله حاصل
سخن چون جان بگوید با دل اینجا
شود مقصود کلّی حاصل اینجا
سخن جان گفت و چندی دل شنیدست
ولیکن دل حقیقت آن ندیدست
سخن جان گفت هم چندی بگوید
دوای دل همین جاگه بگوید
سخن جان گوید و دل بشنود باز
در این گفتار بیچون بگرود باز
سخن جان گوید از دیدار گوید
حقیقت بادل بیدار گوید
دل بیدار دارد گوش با جان
حقیقت زآنکه دارد سرّ جانان
دل بیدار هرگز مینمیرد
که ازجان این بیانها یاد گیرد
دل بیدار کی غافل شود زین
که امّیدش یقین حاصل شود زین
دل بیدار جان با دیده یار است
مر او را اندر اینجا دید یار است
دل بیدار اینجا راز جانش
همی گوید حقیقت در نهانش
دل بیدار جان میگویدش باز
درون پرده زان میگویدش راز
دل بیدار از جان میستاند
همی منشور عشقش باز خواند
ابا ذرّات تا ایشان بدانند
حقیقت سرّ عشق از جان بدانند
حقیقت جان خبردارست از دل
دل از جان میکند مقصود حاصل
حقیقت جان خبردارست از آن راز
از آن بادل دهد اینجا خبرباز
کجا گشتست اندر گرد آفاق
حقیقت جانست اندر جملگی طاق
همه جانست و دل گر باز بینی
یکی اصلست اگراین راز بینی
همه جان و دلست اندر حقیقت
یکی پرده است بسته این طبیعت
همه جان و دل است ار می بدانی
نمیداند کس این راز نهانی
همه جانست و دل اندر بدیدار
در آخر جان شده ازدل خبردار
همه جانست و جانان سرّ جانست
حقیقت دوست اندر جان عیانست
همه جانست و جانان واقف جان
حقیقت اوست اینجا واصف جان
همه جانست و جانان راز گوید
ابا جان دل ز جان می راز جوید
همه جانست و جانان آفتابست
حقیقت جان برش چون ماهتابست
همه جانست و جانان رخ نموده
حقیقت نور جان هر دم فزوده
همه جانست وجانان آشکارست
حقیقت جان یقین دیدار یارست
همه جانست و جانان در بر جانست
در اینجاگاه او مر رهبر جانست
ز جانان گشت مشتق جان طبیعت
وطن گاه عیانش شد حقیقت
ز جانان گر خبرداری توجان بین
درون جان تو جانان را عیان بین
سخن ازجان شنو اکنون تو ای دل
که تا می باز دانی راز مشکل
سخن ازجان شنو کو باز گوید
ترا اسرار کلّی راز جوید
ز جان هر کو خبردار است اینجا
چو دل در راز بیدار است اینجا
بسی جان دادگان در دل رسیدند
کمال جان جانان میندیدند
طلب کردند اوّل دل در اینجا
که تا یابند راز مشکل اینجا
طلب کردند دل تا باز جویند
حقیقت از دل اینجا راز جویند
چو اندر قربت دل راه بردند
ز دل در جان رهی ناگاه بردند
ز دل در جان نظر کردند آخر
که جان پنهان شد و دل گشت ظاهر
ز ظاهر میتوان دیدن یقین چیز
ولیکن مینداند هر کسی نیز
که ازجان وصل جانان میتوان یافت
یقین منصور از این راز نهان یافت
کسی کز جان حقیقت جست اسرار
حقیقت رخ نمودش بیشکی باز
خب راز جان بپرس و زو یقین بین
تو جان را دید راز اوّلین بین
قل الرّوح است مِنْ اَمْر از سوی ذات
دمیده نفخه اندر جمله ذرّات
قل الرّوحست ازدیدار بیچون
نموده روی در دل بیچه و چون
قل الرّوح است سرّ ذات دیده
حقیقت عین مر آیات دیده
قل الرّوحست عاشق داند این راز
که اودیدست این معنی سرباز
قل الرّوح ار در این جا باز بینی
حقیقت جان تو هر راز بینی
قل الرّوح از بدانی آخر کار
حجابت او براندازد بیکبار
قل الرّوح ار بدانی وصل یابی
که او اصل است هم زو وصل یابی
قل الرّوح ار بدانی زنده گردی
درون جزوو کل تابنده گردی
قل الرّوح ار بدانی دید یارست
که بنموده رخ اینجا پنج و چارست
قل الرّوح از بیابی در درونت
حقیقت او کند مر رهنمونت
قل الرّوح ار بیابی در جهان تو
یکی گرداندت اندر مکان تو
قل الرّوح ار بدانی در همه جا
کند در آخر کارت چو یکتا
قل الرّوح ار بدانی مر توانی
که میگوید ترا کلّ معانی
قل الرّوحست اینجا در دمیده
در این دم در دم واصل رسیده
قل الرّوح است در دل آشکاره
حقیقت خود بخود در حق نظاره
کسی کین سر بداند جان شود او
اگر راز نهان مینشنود او
حقیقت جانست اینجا نفخهٔ ذات
مزیّن کرده اینجا جمله ذرّات
حقیقت پردهٔ او جسم آمد
خدا بود و در اینجا اسم آمد
در این بیت ار توانی راه بردن
رهی زینجا بسوی شاه بردن
ولیکن ظاهرست احکام صورت
ز دل وز جان بباید گفت نورت
کز اینجا میبتابد روشنائی
رسیم آنگاه در عین خدائی
سخن بسیار گفتیم از حقیقت
ولیکن راز بیچون در شریعت
توان دانست تا یکی شود دید
حقیقت جسم و جان در سرّ توحید
سخن قانون عقل آمد در این راه
چنین پرداخت اینجا بیشکی شاه
نمود جملگی در جسم آمد
همه بیدار دید اسم آمد
یکایک را همی تقریر کردن
ز شرع و دید جان تفسیر کردن
سخن ز اندازه گر بسیار گفتیم
حقیقت بیشکی با یار گفتیم
سخن چون جملگی از دید یار است
ولیکن از معانی بیشمار است
بصبر اینجا شود مقصود حاصل
حقیقت دل شود از روح واصل
دگر جسم از دلش امّید یابد
که تا جان دید دید دید یابد
دل و جان آشنای کردگارست
بنزد عاشقان دیدار یارست
کنون تن دل کن و دل کن یقین جان
کز این معنی بیابی سرّ جانان
دلت آیینهٔ سرّ جلالست
ولیکن جان یقین عین وصالست
دلت آیینه شد تا جان نماید
ز جان آنکه رخ جانان نماید
دلت آیینه شد از دید صورت
میاور سوی او دیگر کدورت
دلت آیینهٔ سرّ تجلّی است
کز این آیینهات امروز پیداست
دلت را داد زنده همچو عیسی
که تا گردد حقیقت آن مصفّا
ترا عیسی درون دل نشسته
بتقوی از طبیعت باز رسته
ترا عیسیّ جان در آسمانست
بچارم در چنین شرح و بیانست
ترا عیسی جان باید نظر داشت
که او اینجا و آنجا را خبر داشت
دمادم گوش کن در عیسی جان
که خواهد کردن او را ذات و برهان
ز عیسی بشنوی اسرار آن دید
که در جام حقیقت جان جان دید
چهارم آسمان دل مصفّاست
حقیقت منزل و مأوای عیسی است
در اینجا عینِ جانِ بازماندست
که اندر شوق صاحب راز ماندست
از آن ره سوی عیسی بردهٔ تو
حققت زنده ور نه مردهٔ تو
اگر در محنت عیسی رسیدی
حقیقت ذات در چارم بدیدی
از آن عیسی بچارم باز ماندست
که اندر شوق صاحب راز ماندست
یقین در چار طبع خود تو بنگر
که چارم آسمانست ودو منگر
در این چارم سما در سوزن جسم
بمانده لاجرم در صورت اسم
ولی چون رازدار آمد چه باکست
که عیّسی مصفّا ذات پاکست
نه او از باب پیدا شد حقیقت
که مریم بکر بود و بی طبیعت
در این معنی بسی شرح است بسیار
ولیکن میرود کآرد پدیدار
سخن تا آخری آید سرانجام
بیابد در یقین آغاز و انجام
خبرداری که عیسی جمله دیدست
ابا تو گفته و سر ناپدیدست
حقیقت عزلتی جسته ز دنیا
چو روح القدس او رسته ز دنیا
از آن دنیا رها کردست از دید
که اینجا یافتست او سرّ توحید
از آن دنیا رها کردست آن ماه
که مکشوفست او را حضرت شاه
از آن دنیا رها کرده ز عزلت
که اینجا دید بیشک سرّ قربت
در آن منزل که او آگاه او شد
حقیقت جمله او رادید و او بُد
در آن منزل چو روح اللّه بنشست
حقیقت روح شد اللّه پیوست
در آن منزل وصالش روی بنمود
تو پنداری حجابش سوزنی بود
درآن منزل که عیسی دارد اکنون
بَرِ آن برگ کاهی هست گردون
در آن منزل وصال عاشقانست
کسی کین یافت اینجا عاشق آنست
در آن منزل اگر ره بردهٔ باز
برو زینجا و این پرده برانداز
در آن منزل وصال اندر وصالست
حقیقت کل تجلّی جلالست
در آن منزل هر آنکس کو خبر یافت
چو عطّار اندر اینجا در نظر یافت
نظر کن باز تا منزل ببینی
ز جان بنگر یقین تا دل ببینی
نظر کن باز اندر منزل جان
که دل خوانند او را جمله مردان
نظر کن دل که دل مأوای عیسی است
حقیقت عیسی جانت در آنجاست
نظر کن در دل و عیسی تو بنگر
ز عیسی جوی ذات و زو تو مگذر
نظر کن در دل عیسی یقین بین
مر او را اندر اینجا پیش بین بین
نظر کن در دل و عیسی تو بشناس
که عیسی جانست جان اینجا تو بشناس
بمنزلگاه دل دارد وطن او
حقیقت دید جان خویشتن او
چنان واصل بود در منزل دل
که یکسانست او را راه و منزل
در اینجا راز اشیا بازدیدست
حقیقت ذات یکتا بازدیدست
در اینجا ذات کل او را عیانست
ز چارم مر ورا سرّ نهانست
حقیقت سالک اینجاگه بیندیش
که عیسی داری اینجاگاه در پیش
ترا عیسی حقیقت بیش باشد
که در هر کار پیش اندیش باشد
ز عیسی غافلی ای بیوفا تو
از آن اینجا نداری این صفا تو
ز عیسی غافلی تو در شب و روز
از آن از وی نمیگردی تو پیروز
بچشم اول جمال او نظر کن
همه ذرّات از عیسی خبر کن
ز عیسی غافلی او را ندیده
کنون بگشای اینجا گاه دیده
بچشم دل توانی دید عیسی
که تا یابی تو دیدِ دید عیسی
همه ذرّات با عیسی اَبَرراز
ولی عیسی در اینجاگاه میتاز
نمییابند از آن غافل بماندند
چنین اینجای بیحاصل بماندند
دل اینجا این زمان اسرار عیسی
حقیقت مر ورا گشته است پیدا
وصال جان بخواهد یافت تحقیق
که تا جانست جان را هست توفیق
چو عیسی در درون پرده باشد
چرا ذرّات او گم کرده باشد
چو عیسی همچو خورشید است تابان
درونِ پردهٔ چارم شده جان
حقیقت با دل اینجاگه سخن گفت
دل آن اسرار دیگر باز بشنفت
رها کردیم اوّل قصهٔ جان
که بادل رازها میگفت پنهان
کنون بر سوی آن سرباز کردیم
در آن اسرار صاحب راز کردیم
حقیقت قصّهٔ جان سرّ جان بود
که میگفت او ابا دل باز بشنود
توئی جان و توئی دل تا بدانی
اباتست این همه راز نهانی
حقیقت قصّهٔ دل گوش کن تو
از این معنی دلت بیهوش کن تو
از آن دم گفت جان بادل یقین باز
حقیقت سرّ خود را در یقین باز
که من چون سوی آدم آمدم باز
حقیقت دیدم او را صاحبِ راز
تو بودی در درون من از برونت
نظر کردم شدم سوی درونت
چودیدم دل یکی نوری ترا من
که دیدم نور را سوی لقا من
حقیقت نور پاک مصطفی بود
که نورش بیشکی نور خدا بود
نظر کردم و درآن نور حقیقت
که میتابید در تو در طبیعت
منور بودپرده از جمالت
سوی پرده فکنده اتّصالت
منوّر گشته دیدم چشمت ای دل
ترا آن نور اینجاهست حاصل
نظر کن نور احمد در درونت
دلا تا هست اینجا رهنمونت
بدان نور محمد(ص) راز دریاب
همی انجام با آغاز دریاب
چونور مصطفایت رهنمونست
ترا این دم کنون عزت فزونست
از آن حضرت بپرسیدم چنین باز
که نور کیست با این عزّ و اعزاز
نمیدانستم اوّل نور جانان
که تا آمد مرا منشور جانان
حقیقت جان تو هم این نور داری
از او این عزّ و این منشور داری
تو داری نور اندر دل یقین است
که نور رحمةٌ للعالمین است
از آن حضرت بپرسیدم چنین باز
که نور چیست با این عزت و ناز
ندا آمد که نور احمدِ ماست
که اندر دل ترا این لحظه پیداست
تو داری نور احمد جان و دل هم
نظر کن اندر این نورت دمادم
که نور ماست لیکن اسم دریافت
حقیقت هم دل و هم جسم دریافت
حقیقت دل ابا تن گفت این راز
ترا این یافت از دل عاقبت باز
حقیقت نور احمد در دل و جانست
درون جمله چون خورشید رخشانست
دلا اکنون از این پندار گشتی
ز نور دوست برخوردار گشتی
ظهورت تا بطون این نور دارد
حقیقت در ره این منشور دارد
همه ذرّات اکنون راز دیدند
که مر نور محمّد باز دیدند
که ای ذرات ای دل گوش کردند
چو تو این دم از این می نوش کردند
حقیقت جملگی دریافته این
گمانشان شد یقین اینجایگه زین
دل وجان مر دو نور مصطفایست
از آن این پرتو عزّ و بقایست
ولکین ای دل اکنون راز دیدی
یقین نور محمّد باز دیدی
کنون گر واصل این نور گشتی
حقیقت همدم منصور گشتی
نظر یک دم مگردان هان از این نور
که واصل شد یقین زین نور منصور
همه ذرات عالم نوراو شد
از آن هر مدبر شرعش نکو شد
حقیقت هر که اندر شرع آمد
ز نورش در یقین بی فرع آمد
حقیقت هر که شرع او بیابد
همه اسرارها نیکو بیابد
حقیقت شرع او شد راحت جان
از آن دل یافت اینجا ذوق جانان
جوابی داد جان بادل چنین گفت
حقیقت او ابا جان در یقین گفت
که ای جان خوب گفتی این بیان باز
بدانستم ز تو من این یقین باز
من و تو این زمان هر دو یکیایم
یقین دیدار جانان بیشکیایم
من و تو این زمانیم از نمودار
حقیقت هر دو گشته صاحب اسرار
من و تو این زمان دیدار یاریم
در این خلوت حقیقت پایداریم
من و تو این زمان هستیم تا یار
حقیقت نقطهایم و عین پرگار
تو زان حضرت برِ ما چون رسیدی
جمال خویشتن در من بدیدی
مرا دیدی و در من بی نشانی
تو درمن این زمان راز نهانی
توئی جان من این دم سوی جانان
که اندر خلوتی در کوی جانان
توئی این دم از آندم آمده باز
حقیقت مر مرائی صاحب راز
توئی این دم مرا بیچون نموده
کمال من در اینجاگه فزوده
توئی ایندم از آندم کل خبردار
مرا کردی یقین از خواب بیدار
مرا بیدار کردی این زمان تو
نمودی رازم اینجاگاه جان تو
مرا بیدار کردستی ز دیدت
منم این لحظه کل اعیان دیدت
مرا بیدار کردستی تو از خواب
وگر بودم من اندر بحر غرقاب
مرا بیدار کردستی ز صورت
که تا دریافتم عین حضورت
مرا بیدار کردستی کنون تو
ندارم هیچکس جز رهنمون تو
مرا بیدار کردستی تو از دوست
وگرنه مبتلا بودم در این پوست
مرا بیدار کردستی تو از دید
وگرنه بودم اندر عین تقلید
مرا بیدار کردی آخر کار
وگرنه بودم اینجاگه گرفتار
مرا بیدار کردی از دم خویش
مرا بنهادهٔ کل مرهم خویش
در اینجاگه یقین افتاده بودم
یقین دیوانه ودل ساده بودم
در اینجا من بدست چار انباز
بُدَم اینجایگه در سوز و در ساز
در اینجاگه بُدم من چون بزندان
توام زینجا رهائی ده هم از جان
چو مرغی اندر این دام بلا من
بدم اینجا گرفتار قضا من
در اینجاگه شب و روز از غم دوست
بُدم سوزان حقیقت در سوی پوست
در اینجاگه یقین من دور بودم
ز نور عشق من مهجور بودم
چو مرغی در قفس محبوس مانده
درون پردهام مدروس مانده
چو مرغی مانده اینجا زار و مسکین
نبودم اندر اینجا هیچ ره بین
چنان در غم بُدم در سال و در ماه
نمیبردم یقین در وصل تو راه
چنان در غم بُدم مسیکن و حیران
نمیدانستم این ره سویت ای جان
چنان در غم بدم در دست این چار
فرومانده اسیر اینجا بناچار
چنان در غم بدم از دست ایشان
که دائم بود اندر غم پریشان
چنان محبوس بودم جان در این تن
ولیکن هم یقین میدیدهام من
حقیقت نور احمد در درونم
که او بُد اندر اینجا رهنمونم
وگر نور تو میدیدم بتحقیق
که آخر یافتم هم از تو توفیق
ولیکن قصّه میگویم برت باز
که هستی بیشکی تو صاحبِ راز
من بیچاره در زندان صورت
دمادم میرسید از تو حضورت
چرا لیکن نمیگفتی مرا باز
حقیقت تا شوم من صاحب راز
طلب میکردمت اینجا یقین من
گهی در عشق و گه در کفر و دین من
تو میدانی که بر من می چه رفتست
که تاگوشت کنون رزت نهفتست
تو میدانی که هستی صاحبِ راز
که دیدستم رخت اینجایگه باز
تو میدانی مرا درد نهانی
نمیداند کسی باری تو دانی
تو میدانی که من دیدم بلایت
که تادیدم در آخر من لقایت
تو میدانی مرا تامن که چونم
فتاده اندر این دریای خونم
از آن حضرت خبردارم کنون من
بدین منزل رسیدم باز چون من
خبردارم کنون زان حضرت پاک
که اینجا آمدم اندر سوی خاک
از آن حضرت مرا چون ذات بیچون
حقیقت ره نمود از هفت گردون
ره سیر فنا کردم از اینجا
رسیدم بار دیگر من در اینجا
ره سیر فنا کردم از آن دید
جدا ماندم نهان از عین توحید
ره سیر فنا کردم ز دیدار
فتادم ناگهان اندر ره یار
ره سیر فنا کردم در این دور
فتادم ناگهان اندر ره دور
ره سیر فنا کردم زحضرت
جداگشتم یقین از سیر قربت
ره سیر فنا کردم از آن ذات
رسیدم من در اینجا سوی ذرّات
ره سیر فنا کردم حقیقت
رسیدم ناگهان سوی طبیعت
جدا ماندم یقین از حضرت پاک
رسیدم در یقین تا منزل خاک
سوی خاک آمدم این لحظه دانم
که پیدا میشود راز نهانم
سوی خاک آمدم از سوی افلاک
بدیدم صورتی در حقهٔ خاک
سوی خاک آمدم تا راز بینم
وطن گاه فنا را باز بینم
سوی خاک آمدم من نور مطلق
روان گشته من از حضرتِ حق
سوی خاک آمدم اینجا بتحقیق
که تا یارم چه خواهد داد توفیق
نظر کردم من اندر منزل خاک
در اینجا باز دیدم حضرت پاک
از آن منزل بدین منزل رسیدم
در اینجا گرد جانان ناپدیدم
نبود بود گشتم من در اسرار
نهان بودم ولی در عین اظهار
حقیقت محو بودم اندر اینجا
فنا گشته از آن نور مصفّا
طلبکار عیان یار بودم
از آن حضرت ندائی میشنوم
از آن حضرت ندا آمد بگوشم
که حیران گشت اینجا عقل و هوشم
ندا آمد بر من از سوی ذات
که هان شو این زمان در سوی ذرّات
ندا آمد بر من از سوی دوست
که ای مغز این زمان شو در سوی پوست
ندا آمد که ای دل در سوی دل
درون شو تا شود راز تو حاصل
نظر کردم در آن دم راز دیدم
خود اندر سوی صورت باز دیدم
نهان دیدم خود اندر قالبی من
بنور من شده اینجای روشن
بنور خویش اینجا یافتم خویش
ولیکن چون حجابی یافتم بیش
حجابی یافتم چون پرده بر در
درون او هزاران انجم و خور
عجب جائی بدیدم خوب و دلکش
یکی در خاک و باد وآب و آتش
چنانش جذب کردم آندم اینجا
همه ذرّات دیدم پر ز غوغا
حجاب آمد برم زینجا حقیقت
گرفتار آمدم من در طبیعت
در اینجا سالها در انتظارم
ضعیف و خسته و مجروح و زارم
چنان در قید بودم مانده اینجا
غریب و بی نوا و زار و تنها
خبردارم که نور پاک دیدم
عیان خویش در خاک دیدم
عیان خویتشن دیدم در اینجا
میان دمدمه در شور و غوغا
یکی نوری درون خویش دیدم
کزان من جملگی در پیش دیدم
نظر کردم درون و هم برونم
بدیدم خویش را دیدار چونم
ندیدم هیچ جز چارم طبایع
فروماندم در این صنع و صنایع
اگرچه منزلت خوش بود و ناخوش
شدم ازخاک و باد و آب وآتش
نه هم جنسم بدید و سرکشانید
بهر جائیم سرگردان دوانید
دمی در شیب و یک دم سوی بالا
شوم چون باز بینم جای بر جای
دمی در صومعه در راز باشم
دمی از عشق در پرواز باشم
دمی اندر خراباتم نشسته
دمی اندر مناجاتم شکسته
دمی گریانم از شوق وصالش
که میبینم برون نور جمالش
در این خلوتسرای و منزل خاک
فروماندستم از دیدار افلاک
مرا چون عقل اینجا یار آمد
تماشایم در این پرگار آمد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلا خورشید جان میبین دمادم
که نور اوست با نور تو همدم
هوش مصنوعی: ای دل، هر لحظه شاهد تابش خورشید جان باش که نور او همراه نور توست و همدم توست.
دلا خورشید جان را گوش میدار
مشو بی عشق دل با هوش میدار
هوش مصنوعی: ای دل، به صدای دل و جانت توجه کن و نگذار عشق از تو دور شود. با عشق زندگی کن و دل پرهوش خود را حفظ کن.
دلا خورشید جان خواهی حقیقت
ز نور او خبرداری حقیقت
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی حقیقت زندگی را بشناسی، باید از نور و روشنی روحانی الهام بگیری که مانند خورشید است. با این نور، می‌توانی به درک عمیق‌تری از واقعیت‌ها دست یابی.
دلا خورشید جان داری درونت
که نور او شد اینجا رهنمونت
هوش مصنوعی: ای دل، در درون تو نوری وجود دارد که همانند خورشید، راهی را برایت روشن می‌کند.
دلا خورشید جان داری بدیدار
هم اندر نور او شد ناپدیدار
هوش مصنوعی: ای دل، تو جان‌دار و روشنایی را در خود داری. وقتی به دیدار او می‌روی، در نور او ناپدید می‌شوی.
دلا خورشید جان داری تو در بر
حقیقت اوست سوی ذات رهبر
هوش مصنوعی: ای دل، تو دارای نور جان هستی و حقیقت در وجود او نهفته است. به سمت حقیقت و ذات رهبری برو.
دلا خورشید جان داری یقینست
که او اندر درونت یاربین است
هوش مصنوعی: ای دل، تو جان و وجودی همچون خورشید داری و بی‌شک باید بدانید که نور و حقیقت او در درون توست.
دلا خورشید جان داری در اسرار
دمی او را یقین ازدست مگذار
هوش مصنوعی: ای دل، تو جان‌دار و پر از نور هستی، در اسرار و رازهای زندگی از آن لحظه‌ای که از خورشید جانت آگاه هستی، هرگز آن را از دست نده.
ترا خورشید جان چون هست حاصل
ازو یک لحظه دل پیوند بگسل
هوش مصنوعی: تو همچون خورشیدی هستی که جان را روشن می‌کند، پس دلت را در یک لحظه از این پیوند جدا کن و آزاد کن.
ترا خورشید جان چون ره نمودست
ترا از جان جان آگه نمودست
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید، که راه را نشان می‌دهد، به من آگاهی داده‌ای از عمق وجود خود و روح من.
دمی غافل مباش ازنور او تو
ازو میگوی و غیر او مجو تو
هوش مصنوعی: هرگز از یاد او غافل نشو و همیشه به او توجه کن، چون تنها اوست که ارزش گفتن دارد و نباید به جز او به چیز دیگری فکر کنی.
دمی غافل مباش از دید جانت
که او آمد درون راز نهانت
هوش مصنوعی: هرگز لحظه‌ای از توجه به روح خود غافل نشو، زیرا او در عمق اسرار درون تو حاضر است.
یقین جان تو خورشیدست ای دل
کز او مقصودها کردی بحاصل
هوش مصنوعی: ای دل، مطمئن باش که جان تو مانند خورشید است و از آن، به نتیجه‌های مطلوب خود رسیده‌ای.
از او مقصود حاصل کردهٔ تو
وگرچه در درون پردهٔ تو
هوش مصنوعی: از او نتیجه‌ و هدفی که می‌خواهی را به دست آورده‌ای، اگرچه این کار در پس پرده و دور از چشم تو انجام شده است.
همت خورشید گِردِ پرده آمد
طلبکار تو ای گم کرده آمده
هوش مصنوعی: خورشید با تمام قوت و انرژی‌اش از پشت پرده به سوی تو آمده است، ای کسی که راه خود را گم کرده‌ای.
تو او گم کرده بودی بازدیدی
از آن هر دم هزاران راز دیدی
هوش مصنوعی: تو کسی را گم کرده بودی و دوباره از او دیدن کردی و در هر لحظه رازهای بی‌شماری را کشف کردی.
بنور او بدیدی نور او را
که نور اوست مر بین نور او را
هوش مصنوعی: با نور او، نور او را خواهی دید؛ زیرا نور او، همان نور حقیقت است که از او می‌درخشد.
از او مگذر وز او بین سرّ اسرار
که تا هر دو یکی باشند در اسرار
هوش مصنوعی: از او غافل نشو و به رازها و اسرار توجه کن، چرا که وقتی هر دو یکی شوند، در درک اسرار عمیق‌تر خواهی شد.
دلا داری وصال اکنون چه گوئی
که جان با تست جانان تو مجوئی
هوش مصنوعی: ای دل، اکنون که به وصال رسیده‌ای، دیگر چه سخنی می‌خواهی بگویی وقتی که جان تو با جان محبوبت یکی است و به دنبال او نباش.
حقیقت نور جانت از ذات بنگر
که درد تست او درمانت بنگر
هوش مصنوعی: حقیقت وجود و ذات تو مانند نوری است که جانت را روشن می‌کند. به درد و رنجی که داری توجه کن، زیرا درمان آن در خود درد نهفته است.
حقیقت نور او بنگردمادم
که از کل میدمد در عین این دم
هوش مصنوعی: حقیقت مانند نوری است که من به آن می‌نگرم و این نور همیشه در حال روشنایی است و از کل وجود به من می‌تابد.
وصال اینجاست منگر از وصالت
که بهر اینست اینجا قیل و قالت
هوش مصنوعی: رابطه نزدیک و پیوند عمیق در اینجا هست، نگاه نکن به حرف و حدیث‌هایی که درباره‌اش می‌زنند، چون همه‌ی این‌ها برای رسیدن به همین پیوند است.
وصال اینجاست آنکو باز بیند
ز جان و دل حقیقت راز بیند
هوش مصنوعی: اتصال و نزدیکی به حقیقت در اینجا است، کسی که بتواند با جان و دل ببیند، می‌تواند رازهای عمیق را درک کند.
یکی وصلست و چندینی طلبکار
حقیقت نیست چیزی جز رخ یار
هوش مصنوعی: یک نفر به وصال محبوب رسیده و عده‌ای دیگر همچنان در پی آن هستند. در واقع، حقیقتی جز چهره معشوق وجود ندارد که ارزش جستجو داشته باشد.
یکی وصلست اینجا رخ نموده
نمییابند کلّی درگشوده
هوش مصنوعی: در اینجا یک ارتباط یا پیوند وجود دارد که باعث شده است کسی نتواند به آزادی کامل دست یابد.
یکی وصلست اگر داری تو دیده
دلا در وصل جانان در رسیده
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت در ارتباط با محبوب خود نگاهی بیندازید، درمی‌یابید که این وصل و پیوستگی، سراسر جان و دل شما را در بر گرفته است.
دلا در وصل جانانی بمانده
چرا در وصل حیرانی بمانده
هوش مصنوعی: ای دل، چرا در پیوند با محبوبی که جان توست، بلاتکلیف و حیران مانده‌ای؟
چرا در وصل حیرانی نکوئی
که در وصل حقیقت بود اوئی
هوش مصنوعی: چرا در پیوستگی و ارتباط، دچار سردرگمی هستی؟ آیا نمی‌دانی که آنچه واقعاً وجود دارد، در همین پیوستگی است؟
چرا در وصل با او برنیائی
که این در را بیک ره برگشائی
هوش مصنوعی: چرا وقتی به او وصل می‌شوی، او را رها می‌کنی در حالی که می‌توانی به راحتی به او دسترسی پیدا کنی؟
وصالت دمبدم اینجا فراقست
از آن پیوستهات در اشتیاقست
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوید که در لحظه‌های وصال و نزدیکی، همیشه احساس جدایی و فراق وجود دارد و این نشان‌دهنده‌ی اشتیاق و longing به وصل و نزدیکی بیشتری است.
وصالت هست اینجاگاه اعیان
مشوبر هر صفت اینجا دگر سان
هوش مصنوعی: اینجا مکان وصل و نزدیکی است که در آن ویژگی‌ها و خصوصیات به گونه‌ای متفاوت و منحصر به فرد جلوه‌گر می‌شوند.
طبایع را خبر کردم ز اسرار
تو نیز اینجایگه کردم خبردار
هوش مصنوعی: من به طبیعت‌ها و ویژگی‌های مختلف انسان‌ها خبر دادم و از راز و رموز تو نیز آنها را آگاه کردم.
خبر دادم شما را دمبدم من
یکی کردم شما را در عدم من
هوش مصنوعی: به شما همیشه خبر داده‌ام که در هر لحظه به یاد شما هستم و در دنیای عدم، شما را به یک وجود واحد تبدیل کرده‌ام.
شما را آنچنان واصل بکردم
که نقش اینجا شما نقّاش کردم
هوش مصنوعی: من شما را به گونه‌ای به خودم نزدیک کردم که مثل یک هنرمند که طرحی را می‌کشد، وجود شما را در اینجا به تصویر کشیدم.
چو نقاش ازلتان رخ نمودست
شما را مر دمی پاسخ نمودست
هوش مصنوعی: چنان که نقاش در آغاز، چهره شما را کشیده است، شما نیز پاسخ دادید که چگونه باید باشید.
شما را رخ نمود اینجای نقاش
همی گوید شما را رازها فاش
هوش مصنوعی: چهره شما در اینجا مانند یک نقاشی به نمایش درآمده است و او می‌گوید که رازهای شما آشکار شده‌اند.
شما را رخ نمود اینجای جانان
بگفت اسرارهاتان جمله اعیان
هوش مصنوعی: این تصویر چهره محبوب شما را نشان می‌دهد و به شما می‌گوید که تمام رازهای شما در اینجا هویدا شده است.
نه چندین رازهاتان گفت سرباز
نمود اینجا بیان انجام وآغاز
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که رازهای شما را دیگران به راحتی می‌فهمند و در اینجا صحبت از شروع و پایان کارهایتان به میان آمده است.
شما در وصل اینجا اصل دیده
ز دید او بکام دل رسیده
هوش مصنوعی: شما در اتحاد و پیوند اینجا به حقیقت وجود رسیده‌اید و از دید او، دل شما به آرزوهایش دست یافته است.
ز دیدش مگذرید و راز بینید
رخ دلدار در خود باز بینید
هوش مصنوعی: از نگاه او غافل نشوید و رازهای دلدار را در خودتان جستجو کنید.
ز دیدش مگذر ای جان تا بدانی
که دید اوست در تو زان عیانی
هوش مصنوعی: فرصت را غنیمت شمار و از تماشای او غافل نشو، زیرا شناخت و درک او به تو کمک می‌کند تا خود را بهتر بشناسی.
حقیقت نور تو از نور ذاتست
طبایع مر ترا عین صفاتست
هوش مصنوعی: حقیقت وجود تو از روشنی ذات خداوند ناشی می‌شود و طبع تو عین صفات الهی است.
طبایع پردهٔ گِردِ تو بسته
که ایشانند شاگرِدِ تو بسته
هوش مصنوعی: نگرانی‌ها و ویژگی‌های مختلفی که در اطراف تو وجود دارند، همه به نوعی تحت تأثیر تو هستند و به نوعی به تو وابسته‌اند.
حقیقت هر چهارت هست شاگرد
ببسته پرده بنگر گِرد برگِرد
هوش مصنوعی: حقیقت همه چیز در درون است، با دقت به اطراف نگاه کن و آن را درک کن.
ز شاگردان خود آگاه میباش
ولیکن از درون با شاه میباش
هوش مصنوعی: از شاگردانت آگاه باش، اما در درون خود با پادشاه بمان.
ز شاگردان نظر کن راز بیچون
که ایشانند نور هفت گردون
هوش مصنوعی: به شاگردان توجه کن که بی‌هیچ دلیل و پرسشی، نور و روشنایی آسمان‌ها هستند.
ز شاگردان نظر کن خویش بنگر
ترا بنهاده سر در پیش بنگر
هوش مصنوعی: به شاگردانت نگاه کن و به خودت توجه کن. تو سر خود را در برابر آن‌ها خم کرده‌ای و باید به خودت دقت کنی.
ز شاگردان نظر کن تا بدانی
که از ایشان حقیقت بازدانی
هوش مصنوعی: به رفتار و کردار شاگردان نگاه کن تا بفهمی که از آن‌ها چه حقیقتی را می‌توانی یاد بگیری.
ز شاگردان نظر کن راز بنگر
همی انجام وهم آغاز بنگر
هوش مصنوعی: به دانش‌آموزان نگاه کن و رازها را مشاهده کن. هم به نتیجه نهایی توجه کن و هم به آغاز کار.
ز شاگردان نظر کن هفت گردون
حقیقت بعد از آن مر راز بیچون
هوش مصنوعی: به شاگردان نگریستند و به هفت آسمان حقیقت، سپس رازهایی را درک کردند که بی‌چون و چرایند.
ز شاگردان نظر کن نُه فلک تو
نظر کن بعد از آن را یک بیک تو
هوش مصنوعی: به شاگردانت نگاه کن، نه تنها به آسمان‌ها بلکه به همه چیزهایی که بعد از آن قرار دارند، به دقت و یکی یکی توجه کن.
ز شاگردان نظر کن تا چه بینی
تو ایشان بین اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: به شاگردان نگاه کن و ببین که چه حالتی دارند، زیرا اگر تو خود دارای یقین و دانش باشی، تأثیر آن در افرادی که آموزش می‌دهی نیز نمایان خواهد شد.
ز شاگردان نظر کن ذات اللّه
که از ایشان بری در ذات حق راه
هوش مصنوعی: به مراقبت و توجه به ویژگی‌های خداوند از بین شاگردان نگاه کن، زیرا در ذات الهی، راهی مستقل و جدا از آن‌ها وجود دارد.
ز شاگردان نظر کن نور خورشید
که آن نوری تو هم پیوسته جاوید
هوش مصنوعی: از شاگردان بنگر به نور خورشید که آن روشنایی همواره و همیشگی است.
ز شاگردان نظر کن نور مه تو
که تا بینی در اینجا نور شه تو
هوش مصنوعی: به دانش‌آموزان توجه کن که چگونه نور چهره‌ات را می‌نگرند، تا بتوانی در این مکان، روشنی فرمانروایی‌ات را ببینی.
ز شاگردان نظر کن مشتری هان
ز هر کوکب که یابی بگذری هان
هوش مصنوعی: به اطراف نگاه کن و از بین شاگردان، کسی که مورد توجه است را شناسایی کن؛ زیرا از هر ستاره‌ای که ببینی، ممکن است راهی برای پیشرفت به تو نشان دهد.
ز شاگردان نظر کن عرش و انجم
که هفت افلاک نزد عرش شد گم
هوش مصنوعی: به شاگردان بنگر که چطور بر عرش و ستاره‌ها تسلط دارند، زیرا در برابر عظمت عرش، هفت آسمان به شدت محو و گم می‌شوند.
ز شاگردان نظر کن فرش بنگر
تو فرش اینجا بزیر عرش بنگر
هوش مصنوعی: به شاگردان نگاه کن، سپس فرش را ببین. اینجا زیر عرش، فرش را تماشا کن.
ز شاگردان نظر کن بعد از آن لوح
که تا سر یابی اینجاگاه و صد روح
هوش مصنوعی: به شاگردان نگاه کن و پس از آن، لوح را بررسی کن تا سرانجام به این نقطه برسی و به صد روح آگاهی دست یابی.
ز شاگردان نظر کن در قلم باز
قلم زن هرچه میخواهی رقم باز
هوش مصنوعی: به شاگردان نگاه کن و در نوشتن آزادی داشته باش. هر آنچه می‌خواهی بنویس و آن را به تصویر بکش.
ز شاگردان نظر کن نور و جنّت
ز کرسی یاب بیشک عین قربت
هوش مصنوعی: به شاگردان نگاه کن، زیبایی و بهشت را در جایگاه نشستن آنها ببین؛ زیرا قطعاً نزدیکی به خداوند در آن وجود دارد.
ز شاگردان نظر کن سوی بالا
نظر کن بعد از آن در دید الّا
هوش مصنوعی: به شاگردان نگاه کن و سرت را بالا بگیر. پس از آن فقط به آنچه می‌بینی توجه کن.
ز شاگردان نظر کن جبرئیلت
که از حضرت همین آرد دلیلت
هوش مصنوعی: به شاگردان خود نگاه کن، چگونه جبرئیل از حضرت به تو دلیل عشق و محبت می‌آورد.
ز شاگردان نظر کن سرّ یزدان
ز میکائیل وجه رزق بستان
هوش مصنوعی: به دانش‌آموزان توجه کن و رازهای خدایی را ببین که مانند میکائیل، روزی‌ها را تقسیم می‌کند.
ز شاگردان نظر کن سرّ آن نور
که اسرافیل در تو میدمد صور
هوش مصنوعی: به دانش‌آموزان نگاه کن و راز آن نوری را که فرشته اسرافیل در تو می‌دمد، درک کن.
ز شاگردان نظر کن نور پاکت
که عزرائیل گرداند هلاکت
هوش مصنوعی: به دانش‌آموختگانت نگاه کن، نور خالص تو باعث می‌شود که عزرائیل نیز از تو ناامید شود و به نابودی بپردازد.
در آخر قربت بیچون بیابی
بگویم مر ترا که چون بیابی
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی به آخرین مرحله نزدیک می‌شوی، می‌خواهم به تو بگویم که وقتی به آنجا برسی چه احساسی خواهی داشت.
دلا مگذر ز خود این لحظه در خویش
نظر کن بی حجاب این جمله در پیش
هوش مصنوعی: ای دل، در این لحظه از خودت غافل نشو و به درون خودت نگاه کن. این گفتار را بدون هیچ پرده‌ای ببین.
همه در پیش تست و تو ندانی
ز من اکنون همه سرباز دانی
هوش مصنوعی: همه در مقابل تو قرار دارند و تو از حال من بی‌خبری، اکنون همه به نوعی در خدمت تو هستند.
کنونت میکنم واصل که جانم
که راز جملگی از دوست دانم
هوش مصنوعی: اکنون تو را به حقیقت نزدیک می‌کنم، زیرا می‌دانم که جانم و تمام اسرار من از دوست نشأت می‌گیرد.
کنونت میکنم واصل ز دیدار
دلا اکنون قلم در سر نگهدار
هوش مصنوعی: حالا می‌خواهم از طریق دیدار دل‌ها به تو نزدیک شوم، بنابراین حالا به قلم توجه کن و آن را در دست نگه‌دار.
نیم جان باتو میگویم کنون راز
که بستم در تو مر این پرده را باز
هوش مصنوعی: نیمه جانم، اکنون به تو می‌گویم رازی را که در تو نهفته‌ام و این پرده را کنار می‌زنم.
منت این پرده بستم تا بدانی
که آخر مر مرا اینجا بدانی
هوش مصنوعی: من این پرده را کشیدم تا تو متوجه شوی که در نهایت مرا در اینجا به یاد خواهی آورد.
حقیقت رازدان و کرد کل دم
چو تو من نیز اندر پنج و چارم
هوش مصنوعی: حقیقت را کسی می‌داند که توانایی فهم آن را داشته باشد. تو که در تمام کارها مهارت داری، من هم در شرایط خاص خودم، معانی و نکات مهم را درک می‌کنم.
از آن حضرت منم اینجا نمودار
حقیقت یافتستم سرّ اسرار
هوش مصنوعی: من از آن گل، حقیقت را در اینجا به نمایش گذاشته‌ام و به رازهای عمیق پی برده‌ام.
از آن حضرت بسوی تو رسیده
جمال خویشتن در تو بدیده
هوش مصنوعی: از آن بزرگوار به تو زیبایی خود را نشان داده و آن زیبایی در وجود تو تجلی یافته است.
دلا من باتو اینجا همدمم هان
که میگویم ابا تو راز و برهان
هوش مصنوعی: ای دل، من در اینجا با تو هستم و می‌گویم که با تو چندین راز و دلیل دارم.
دلا من با تو کلّی راز گویم
نمود سر با تو باز گویم
هوش مصنوعی: ای دل، می‌خواهم با تو حرف‌ها و رازهای زیادی بزنم و همه چیز را با تو در میان بگذارم.
بمن کن هر زمانی تو نظر باز
ز من دریاب اینجاگه خبرباز
هوش مصنوعی: هر زمان که به من نگاه کنی، اینجا را بررسی کن و از من خبر بگیر.
ز من بین راز بیچون و چگویم
گه میگویم ترا و رهنمونم
هوش مصنوعی: من رازهایی را که نه دلیل دارند و نه چگونگی، با تو در میان می‌گذارم. گاهی به تو چیزی می‌گویم و خود را راهنمای تو می‌دانم.
همه در خویش میکن سیر ای دل
که مقصود تو اینجا هست حاصل
هوش مصنوعی: ای دل، همه چیز را در درون خود جستجو کن، چرا که هدف تو در همین جاست و آنچه به دنبالش هستی در درون خودت نهفته است.
همه مقصود تو اینجاست دریاب
نه پنهانی یقین پیداست دریاب
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که هدف و منظور تو در همین جاست، آن را دریاب و متوجه شو؛ زیرا نشانه‌های آن به وضوح و آشکار است.
تو مقصود خود از من کن بحاصل
که من دیدارم و همراز مشکل
هوش مصنوعی: من را به هدفی که داری برسان، زیرا من در کنار تو هستم و رازهای دشوارت را می‌دانم.
از این پرده که در گرد تو بستست
بسی ذرّات اینجا از تو مستست
هوش مصنوعی: از این حفاظی که دور تو قرار دارد، بسیاری از ذرات اینجا به خاطر تو شگفت‌زده و مجذوب شده‌اند.
زهستی گرد تو یک پرده بستم
ابا تو اندر این خلوت نشستم
هوش مصنوعی: برای تو یک پرده درست کرده‌ام و بدون تو در این آرامش نشسته‌ام.
ابا تو اندر این خلوت ندیمم
نمیبینی که با تو هم مقیمم
هوش مصنوعی: در این تنهایی با تو هستم، اما تو نمی‌بینی که هم‌جوار تو هستم.
زمانی از تو فارغ من نبودم
ابا تو گفتم و وز تو شنودم
هوش مصنوعی: در آن زمان که به یاد تو بودم، هرگز از تو منحرف نشدم. من از تو سخن گفتم و تو نیز پاسخ من را شنیدی.
منم با تو دمادم راز پرداز
منم انجامِ تو وَ انجام وآغاز
هوش مصنوعی: من همواره با تو هستم و رازها را در میان می‌گذارم، من آغاز و پایان توام.
نظر کن دل که تو بود منی پاک
ولیکن پرده بستم تا کنم خاک
هوش مصنوعی: به دل خود نگاهی بینداز که تو منی هستی پاک و بی‌گنا‌ه، اما من پرده‌ای بر چهره‌ات افکنده‌ام تا به خاک و دنیای مادی محدود شوم.
توئی آیینهٔ بیچون اسرار
جمال بی نشان از تو پدیدار
هوش مصنوعی: تو آینه‌ای هستی بدون هیچ نقصی که اسرار زیبایی‌های نامشخص را از تو آشکار می‌سازد.
توئی آیینهٔ لطف الهی
گرفته نورت ازمه تا بماهی
هوش مصنوعی: تو همچون آینه‌ای هستی که نشان‌دهنده‌ی رحمت و محبت الهی است و نور تو بر ما تابیده شده و ما را روشن کرده است.
توئی آیینهٔ خورشید جانها
همه اندر تو پیدا گشته اینجا
هوش مصنوعی: تو همچون آینه‌ای هستی که نور خورشید را منعکس می‌کند و همه‌ی جان‌ها و روح‌ها در تو نمایان شده‌اند و در این مکان حضور دارند.
توئی آیینهٔ افلاک و انجم
همه در تست اینجاگه دلاگم
هوش مصنوعی: تو آینه‌ای هستی که همه‌ کارها و زیبایی‌ها در آن تجلی پیدا می‌کند و از این‌رو، همه چیز در وجود تو خلاصه شده است.
توئی آیینهٔ صنع ازنمودار
بتو پیدا شده اینجایگه یار
هوش مصنوعی: تو آیینه‌ای هستی که جلوه‌های زیبایی در آن نمایان است و نشان می‌دهد که یاری در این مکان چگونه می‌درخشد.
ز اصلکل توئی آیینهٔ ذات
بگردت بسته نزد جُمله ذرّات
هوش مصنوعی: تو از اصل و ریشه خود، مانند آینه‌ای هستی که ذات و حقیقت همه چیز را در خود منعکس می‌کند و به همین دلیل به تمامی ذرات جهان نزدیک و پیوسته‌ای.
ز اصل کل تو موجودی همیشه
که اندر ذات کل بودی همیشه
هوش مصنوعی: تو از اصل کل هستی و همیشه وجود داری، چون در ذات تمام هستی همیشه وجود داشته‌ای.
حدیث دوست دارم دل در اینجا
که بود من توئی حاصل در اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، من به یاد می‌آورم که دوست داشتنم چگونه است و تو تنها منبع این احساس هستی. در واقع، وجود تو تمام چیزی است که من به دست آورده‌ام.
کنون راهت نمودم تا بدانی
دگر در ذرّهها حیران بمانی
هوش مصنوعی: اکنون مسیر تو را مشخص کرده‌ام تا بدانی که دیگر در جزئیات و نکات ریز سردرگم نخواهی ماند.
مشو حیران ز شاگردان صورت
که ایشانت همه باید ضرورت
هوش مصنوعی: نگران ظاهر شاگردان نباش، زیرا همه آنها به نوعی به دیگری نیازمندند.
حقیقت راه یچون کرده ایشان
زده بر گردت اینجا پرده ایشان
هوش مصنوعی: حقیقت، راهی است که آنها با صبر و تلاش طی کرده‌اند و حالا بر تو عرضه می‌شود. این همان پرده‌ای است که بر گرد تو قرار دارد و باید آن را کنار بزنی تا به واقعیت دست یابی.
بگردت پردهٔ عزّت ببسته
بنزد تو ابا عزّت نشسته
هوش مصنوعی: اگر پردهٔ عزت به دور تو در حال حرکت باشد، کسی که خود دارای عزت است، نزدیک تو نشسته است.
از آن عزّت سوی تو آمده باز
در آخر پیش بر کردند جانباز
هوش مصنوعی: از آن احترام و ارادتی که به تو دارم، بار دیگر به سوی تو آمده‌ام و در نهایت، برای تو فداکاری کرده‌ام.
در این پرده توانی یافت دیدار
که ایشانند اندر پرده اسرار
هوش مصنوعی: در این واقعیت، می‌توانی کسانی را که در دل رازها هستند، مشاهده کنی.
درین پرده نمائی ره سوی ما
به بیرون گر شوی در پرده یکتا
هوش مصنوعی: اگر در این پرده به دنبال ما هستی، برای یافتن‌مان باید از پرده خارج شوی و یکه و تنها بیایی.
در این پرده نمایم رازها من
دهم زین پرده هم آوازها من
هوش مصنوعی: در این مرحله، اسرار خود را به نمایش می‌گذارم و از این پرده، صدای خود را هم به فاشی درمی‌آورم.
در این پرده هزاران پرده دارم
ترا هم پرده و هم پرده دارم
هوش مصنوعی: در این دنیا، من به گونه‌ای با تو مرتبط هستم که به عنوان بخشی از حقیقت و در عین حال، به عنوان یک راز، تو را می‌شناسم و درک می‌کنم.
در این پرده بسی کردم تماشا
که بنمودم عیان اینجایگه لا
هوش مصنوعی: در این مکان، بارها و بارها به تماشای زیبایی‌ها نشستم و دیدم که واقعیت اینجا به وضوح نمایان است.
در این پرده که میبینی مبین پیش
چو من داری حقیقت بیشکی خویش
هوش مصنوعی: در این دنیا که مشاهده می‌کنی، نمی‌توانی حقیقت واقعی خود را که درونت نهفته است، ببینی؛ زیرا آنچه در بیرون است، تنها نقابی از ظاهر هست و عمق وجود تو چیزی متفاوت و غنی‌تر است.
منت همراه اینجا رهنمایم
منت این پرده از رخ برگشایم
هوش مصنوعی: من شکرگزار همراهی تو هستم، چون با وجود این پرده، تو را می‌بینم و از زیبایی‌ات بهره‌مند می‌شوم.
درون پردهٔ ما را طلبکار
کنونت آمدم اینجا پدیدار
هوش مصنوعی: هم‌اکنون من در اینجا حضور دارم و از تو می‌خواهم که با جدیت به درون وجود من توجه کنی.
درون پردهام من با تو بنگر
ز دید من دلا اینجا تو برخور
هوش مصنوعی: در دل و درونم، به تو می‌نگرم، ای دل عزیز، تو اینجا با من هستی و من این را احساس می‌کنم.
درون پردهام من سرّ جانان
ترا بنمودهام بنگر کنون هان
هوش مصنوعی: در گوشه‌های دل من، راز محبوب را به تو نشان داده‌ام. حالا به آن نگاه کن و دقت کن!
درون پرده در تو بی نشانم
چنانم سرّ معنی میفشانم
هوش مصنوعی: در دل پرده، حضور من بی‌نشان است، به گونه‌ای که راز و مفهوم وجودم را پنهان کرده‌ام.
درون پردهٔ ای دل در اینجا
که تا یکی شوی در دیدن ما
هوش مصنوعی: ای دل، درون پرده‌ها بمان و در این مکان بمان که وقتی تو و ما یکی شوید، می‌توانی ما را ببینی.
منم جان از نمودار تجلّی
که با تو همدمم در عین دنیی
هوش مصنوعی: من روح و جانم را از زیبایی که با تو در کنار هم هستیم، می‌گیرم و در دنیای مادّی به تو وابسته‌ام.
منم جان و همه در من بدیدند
ز من گویند هم از من شنیدند
هوش مصنوعی: من منبع حیات هستم و همه وجودها مرا در خود دارند. دیگران می‌گویند و تصور می‌کنند که از من می‌آموزند و می‌شنوند.
منم جان نفخهٔ ذات و بدان تو
بجز من در دو عالم می ندان تو
هوش مصنوعی: من روح و نفس وجود هستی هستم و جز من در این دنیا و آن دنیا هیچ چیز دیگری را نمی‌شناسی.
منم جان جوهری بندم در اسرار
عجائب جوهریام ناپدیدار
هوش مصنوعی: من جان و وجود خود را به اسرار شگفت‌انگیز و پنهان نخستین حقیقت پیوند داده‌ام و در این دنیای ناپیدا غرق شده‌ام.
منم جان پرتو ذات ار بدانی
درونت گفتهام راز نهانی
هوش مصنوعی: من هستم روحی که اگر شناخته شوی، در درونت رازهای پنهانی را گفته‌ام.
منم جان در همه آفاق گشته
بدید تو چنین مشتاق گشته
هوش مصنوعی: من در تمام دنیا به دنبالت می‌گردم و تو به این اندازه عاشق و مشتاق شده‌ای.
منم جان عاشق تو گشته ایدل
که تا همچون خودت اینجای واصل
هوش مصنوعی: من جان عاشق توام، ای دل، تا زمانی که مثل خودت به این مقام و مرتبه رسیده باشی.
منم جان و کنم ای دل ترا من
یقین واصل ابی چون و چرا من
هوش مصنوعی: من هستم جان تو و مطمئن باش که من برای تو هستم و هیچ پرسشی در این باره وجود ندارد.
منم بر تو شده عاشق در اینجا
ز بهرتست ای دل شور و غوغا
هوش مصنوعی: من در اینجا به خاطر تو عاشق شده‌ام و دل من از شادی و هیجان پر شده است.
ز بهر تست ای دل این همه راز
که میگویم ترا اینجایگه باز
هوش مصنوعی: به خاطر تو، ای دل، به خاطر تو این همه اسراری که می‌گویم، در اینجا فاش می‌کنم.
منم بر تو شده عاشق دمادم
از آن حضرت دهم پرتو دمادم
هوش مصنوعی: من مدام به تو عشق می‌ورزم و از آن وجود مقدس، نور و روشنی می‌گیرم.
منم عاشق توئی معشوق در دید
ز تو دیده خود اندر عین توحید
هوش مصنوعی: من عاشق تو هستم و تو معشوق منی، در نگاه تو، خود را در حقیقت وحدت می‌بینم.
منم عاشق توئی معشوق اسرار
ز تو شد مرمرا اینجا رخ یار
هوش مصنوعی: من عاشق تو هستم و تو معشوق منی. رازهای بیشتر از تو مرا در اینجا بی‌خبر ساخت و چهره محبوبم را نمایان کرد.
منم عاشق توئی معشوق بیچون
منم با تو نهان در هفت گردون
هوش مصنوعی: من عاشق تو هستم، تو نیز محبوب منی. من با تو در هفت آسمان پنهان هستم و هیچ چیز دیگری برای من اهمیت ندارد.
منم عاشق توئی جان ودل من
شده از هر دو عالم حاصل من
هوش مصنوعی: من عشق تو را دارم و زندگی‌ام تنها به خاطر تو شکل گرفته و مایه‌ام از هر دو جهان، عشق و محبت توست.
دو عالم در تو بنهاد است دریاب
یقین ای دل دمادم هم خبر یاب
هوش مصنوعی: در دو جهان، همه چیز در وجود تو نهفته است، ای دل! به‌طور مداوم آگاه باش و از اخبار درونی‌ات باخبر شو.
دو عالم در تو پنهانست آخر
از آن این پرده اینجاگشته ظاهر
هوش مصنوعی: در تو دو جهان به طور پنهان وجود دارد که در نهایت، این راز از پشت پرده برملا شده است.
دو عالم شد طفیلت درحقیقت
از آن بنمودهام دیدار دیدت
هوش مصنوعی: دو جهان را به خاطر تو پذیرفته‌ام؛ در حقیقت، من از دیدن چهره‌ات این احساس را دارم.
دوعالم در تو موجودست تحقیق
تو یاری مر جمال یار توفیق
هوش مصنوعی: دو جهان در وجود تو نهفته است، حقیقت تو کمک می‌کند تا زیبایی محبوبت را درک کنی.
منم یار تو تو یارمنی دوست
حقیقت هر دو بی مغزیم و یک پوست
هوش مصنوعی: من یار تو هستم و تو هم یار من، ما دو دوست هستیم که هر دوی ما از نظر مغز خالی هستیم ولی یک ظاهر مشترک داریم.
حقیقت اصل ما از کردگارست
که ما را در درون پروردگارست
هوش مصنوعی: ماهیت واقعی ما از خالق سرچشمه می‌گیرد و در حقیقت وجود ما از ذات او نشأت گرفته است.
دو روزی کاندر این منزل فتادیم
حقیقت اندر این منزل فتادیم
هوش مصنوعی: دو روزی که در این دنیا زندگی کردیم، به حقیقت و واقعیت این دنیا پی بردیم.
دو روزی کاندر این منزل مقیمیم
در این پرده ابا هم ما ندیمیم
هوش مصنوعی: در این دنیا ما تنها مدتی مهمان هستیم و در این پرده زندگی، هیچ‌کس از دیگری خبر ندارد.
دو روزی کاندر این منزلگه یار
سزد گر هر دو باشیم آگه یار
هوش مصنوعی: اگر به مدت دو روز در این مکان با هم باشیم، خوب است که هر دو از حال و روز یکدیگر باخبر باشیم.
دو روزی کاندر این منزل نهانیم
ز دید ذاتِ بیچون در عیانیم
هوش مصنوعی: دو روزی که در این دنیا پنهان هستیم، در واقع در برابر ذات بی‌نظیر و بی‌چون او آشکاریم.
در این منزل حقیقت یار باشیم
ز وصل دوست بر خوردار باشیم
هوش مصنوعی: در این مکان، همراه حقیقت باشیم و از دوستی و نزدیکی با محبوب بهره‌مند شویم.
در این منزل حقیقت یار بینیم
دمادم اندر این خلوت گزینیم
هوش مصنوعی: در این مکان، هر لحظه یار حقیقی را می‌بینیم و در این سکوت، انتخاب می‌کنیم که کنار هم باشیم.
در این منزل منم تو تو منی من
من و تو هردو از دیدار روشن
هوش مصنوعی: در اینجا من و تو وجود داریم و هر کدام می‌توانیم دیگری را ببینیم و درک کنیم. ما با همدیگر در روشنایی تجربه‌ای مشترک هستیم.
در این منزل وصال یار داریم
دو روزی کاندر این دِهْ کار داریم
هوش مصنوعی: ما در این مکان خوشبختی و نزدیکی به معشوق دو روزی فرصت داریم، زیرا در این دشت زندگی به امور دیگری مشغول هستیم.
در این منزل وصال جان جانهاست
حقیقت بر من و تو هر دو پیداست
هوش مصنوعی: در این مکان، ارتباط و اتحاد عمیق وجود دارد که جان‌ها را به هم پیوند می‌دهد و واقعیت این اتحاد برای هردوی ما روشن و واضح است.
در این منزل در آخر چون فنائیم
حقیقت هر دو در بود خدائیم
هوش مصنوعی: در این دنیا، به پایان که برسیم، به این حقیقت پی خواهیم برد که هر دو یعنی ما و خداوند، وجود داریم.
دو همرازیم از آن حضرت رسیده
جمال دوست هرگه او شنیده
هوش مصنوعی: ما دو نفر با هم راز و هم‌صحبت هستیم، زیرا جمال دوست از آن وجود مقدس به ما رسیده و هر بار که او را می‌شنویم، احساس خاصی داریم.
دو همرازیم از آن حضرت در اینجا
رسیده باز دیده جال مولای
هوش مصنوعی: دو نفر از دوستان نزدیک با خاطراتی از آن شخصیت بزرگ به اینجا آمده‌اند و به یاد مولای خود به هم نگاه می‌کنند.
دو همرازیم ما در قرب اعزاز
وصال دوست را درهمدگر باز
هوش مصنوعی: ما در نزدیکی هم، به خاطر دوستی‌امان عزیز و ارزشمند هستیم و ارتباط عمیق‌مان را با یکدیگر و دوست تقسیم می‌کنیم.
بدیده زان نمود خویش هر دو
یکی هستیم اینجا هم من و تو
هوش مصنوعی: هر دو به یکدیگر شباهت داریم و در اینجا من و تو برابر و یکی هستیم.
کسی اینجا از آن حضرت ندیدست
همه جانها در اینجا ناپدیدست
هوش مصنوعی: در اینجا هیچ‌کس از آن مقام بزرگ چیزی ندیده است و همه جان‌ها در این مکان غایب و ناپیدا هستند.
من و تو در یکی این دم وصالیم
ز ماضی درگذشته عین حالیم
هوش مصنوعی: ما اکنون در این لحظه به یکدیگر متصل هستیم و از گذشته عبور کرده‌ایم، به‌گونه‌ای که در حال حاضر با هم یکی هستیم.
من و تو هردو از نور تجلّی
حقیقت مستقیم و عین دینی
هوش مصنوعی: ما هر دو از نور واقعیّت و حقیقت نشأت گرفته‌ایم و تجلّی آن را به‌طور مستقیم تجربه می‌کنیم.
در این دنیا که مائیم این زمان دوست
یقین دانیم کاینجاگه همه اوست
هوش مصنوعی: در این دنیا که ما در آن زندگی می‌کنیم، در این زمان و مکان، اگر به دوستی مطمئن باشیم، باید بدانیم که همه چیز در اینجا از آنِ اوست.
من و تو این زمان در حضرت یار
رسیدستیم اندر قربت یار
هوش مصنوعی: ما در این زمان به نزد محبوب رسیده‌ایم و در مکانی دور از او هستیم.
کنون اصل دگر ماندست ای دل
که تا مقصود کل آید بحاصل
هوش مصنوعی: حال زمان آن رسیده که دلی تازه به دست آوریم، زیرا تا وقتی که به هدف نهایی نرسیم، هنوز کارها باقی است.
کنون اصل دگر اینجاست ما را
کز آن اصلست این درخواست ما را
هوش مصنوعی: حال که اصل و ریشه‌ای دیگر در اینجا وجود دارد، درخواست ما از آن ریشه و اصل جدید است.
من و تو هر دو در اصلیم تحقیق
بیا تا هر دو زان یابیم توفیق
هوش مصنوعی: تو و من هر دو باید به عمق وجودمان نگاه کنیم تا از این طریق، هر دو به موفقیت و درک بهتری دست یابیم.
چو چیزی نیست جز این اصل اینجا
بیا تا هر دو خود زان وصل اینجا
هوش مصنوعی: اگر جز این حقیقت چیزی وجود ندارد، بیا اینجا تا هر دو از این پیوستگی بهره‌مند شویم.
منوّر خود کنیم از بود احمد(ص)
که تا گردیم منصور و مؤیّد
هوش مصنوعی: با نور و روشنی که از وجود احمد (ص) به ما می‌رسد، خود را روشن کنیم تا بتوانیم در زندگی موفق و مورد تأیید قرار بگیریم.
اگرچه من که جانم در بَرِ تو
حقیقت هستیم ای دل رهبر تو
هوش مصنوعی: اگرچه من وجودم برای توست، اما ای دل، تو رهبری و هدایت می‌کنی.
یکی را دیدم اینجا هست روشن
نمایم مر ترا دل بشنو از من
هوش مصنوعی: من کسی را در اینجا دیدم که می‌خواهم برایت روشن کنم، دل‌نوشته‌هایم را از من بشنو.
ز سر تا پای اکنون گوش کن زود
مر این حلقه تو اندر گوش کن زود
هوش مصنوعی: به زودی به تمام خوبی‌ها و حساسیت‌های اطراف خود توجه کن و به دقت به حرف‌ها و نکات مهمی که به تو گفته می‌شود، گوش فرا بده.
وصالی دارم و دل از همه بِهْ
بخواهم تا نمایم مر ترا خِهْ
هوش مصنوعی: من با کسی که به او وصال دارم، رابطه‌ای عمیق دارم و از همه چیز و همه کس می‌گذرم تا بتوانم تو را به خوبی نشان دهم و به نمایش بگذارم.
وصال مصطفی اینجاست ای دل
ترا و من همه پیداست ای دل
هوش مصنوعی: دیدار با حضرت مصطفی (ص) اینجاست، ای دل! همه چیز برای تو و من روشن و واضح است، ای دل!
وصال مصطفی ماراست دیدار
شدیم آخر حقیقت ناپدیدار
هوش مصنوعی: دیدار با محبوب واقعی ما، یعنی مصطفی، بود که در آخر به حقیقتی دست پیدا کردیم که خود را پنهان کرده بود.
وصال مصطفی ماراست دریاب
بیا تا نگذریمش ما از این باب
هوش مصنوعی: رفتن به یاری و نزدیکی پیامبر (مصطفی) هدف و مقصد ماست، پس بیایید تا این در را ترک نکنیم.
وصال مصطفی دیدار دیدست
ز وصلش مر مرا دیدار دیداست
هوش مصنوعی: دیدار محبوب، برای من، همانند وصال و نزدیکی به اوست و این دیدارها همیشه در خاطر من باقی می‌ماند.
حقیقت من که جانم بشنو ای دل
وصال او از آنم گشته حاصل
هوش مصنوعی: ای دل، حقیقت وجود من را بشنو؛ پیوند و نزدیکیم با او به نهایت رسیده و در نتیجه، جانم به آن دست یافته است.
حقیقت من که جان اوّلینم
حقیقت دیده و سر پیش بینم
هوش مصنوعی: حقیقت وجود من همان حقیقت نخستین است و آن چیزی که می‌بینم و پیش‌بینی می‌کنم، وابسته به همین حقیقت است.
بگشتم در همه کون و مکان باز
نظر کردم عیان انجام و آغاز
هوش مصنوعی: من در تمام عالم و هر جا گردش کردم و دوباره نگاه کردم و به وضوح شروع و پایان را دیدم.
همه کون و مکان گردیدهام من
که صاحب درد و صاحب دیدهام من
هوش مصنوعی: من در همه جا و در هر زمان حضور دارم، زیرا که من هم دلی پر از درد دارم و هم بینایی عمیق.
همه کون و مکانم زیر پایست
مرا در لامکان پیوسته جایست
هوش مصنوعی: تمام وجود و هستی من زیر پاهایت است و در جایی فراتر از این مکان، همواره در کنار تو هستم.
مکان و لامکانم هست روشن
که باشم دائما در هفت گلشن
هوش مصنوعی: من هم در مکان و هم در لامکان وجود دارم و این موضوع برایم واضح است که همیشه در هفت باغ سرسبز حضور دارم.
مکان و لامکانم آشکاراست
بهرجائی مرا دیدار یار است
هوش مصنوعی: هرجا که باشم، چه در مکان‌های مشخص و چه در فضاهای نامشخص، رابطه‌ام با یارم و دیدار او برایم روشن و واضح است.
بهرجائی که بینی من بُوَم آن
حقیقت کرد ما را ماه تابان
هوش مصنوعی: هر جا که مرا ببینی، حقیقت وجود من را در آنجا می‌توانی ببینی؛ ما همچون ماهی درخشان و تابان حضور داریم.
همه جائی است عکس پرتوِ من
که هر خانه ز من گشتست روشن
هوش مصنوعی: در هر جایی از وجود من نشانی وجود دارد و هر مکانی به وسیله من روشن و پر نور شده است.
همه جائی منم اینجا نهانی
یقین یکیام اندر کامرانی
هوش مصنوعی: من در همه جا هستم، ولی در این مکان به طور پنهان وجود دارم. به راستی که من یکی هستم و در خوشحالی و کامیابی زندگی می‌کنم.
حقیقت جسم بسیارست و هر یک
در او اَمْ جملهٔ جانهایِ بیشک
هوش مصنوعی: حقیقت جسم بسیار است و هر کدام از آنان در حقیقت خود جان‌های فراوانی دارند.
یکیام جمله اندر بود من هست
درون نقشها باشم ز پیوست
هوش مصنوعی: من به‌عنوان یک فرد، در میان دیگران هستم و در عمق وجودم به دنبال پیوستگی و ارتباط با آن‌ها و همچنین با نقش‌هایی که در زندگی بازی می‌کنم، هستم.
از آن حضرت چو در آدم رسیدم
دم خود در دم آدم دمیدم
هوش مصنوعی: در زمانی که به وجود آدمی رسیدم، نفس خود را در او دمیدم و به او حیات بخشیدم.
از آن حضرت شدمدرجسم آدم
که آن دم دارم اینجاگه در این دم
هوش مصنوعی: از آن حضرت وجود انسان شکل گرفته است، و اکنون که در اینجا هستم، در این لحظه به زندگی خود ادامه می‌دهم.
دمِ آدم ز من روشن نمودست
از آنش جان من از من نمودست
هوش مصنوعی: نور جان آدم به خاطر من روشن شده و به همین دلیل، جان من نیز از او نشأت گرفته است.
دم آدم ز من تحقیق جان یافت
حقیقت از من اینجاگه نشان یافت
هوش مصنوعی: دم آدم از من به حقیقت پی برد و جان او از اینجا نشان گرفت.
نبد پندار آدم تا من از وی
شدم اجسامش اندر هر رگ و پی
هوش مصنوعی: هرگز تصور نکن که من از انسان جدا هستم، زیرا وجود من در تمام وجود او جاری است و در هر رگ و پی او نفوذ کرده‌ام.
چواندر آدم ای دل راه دیدم
ترا اینجایگه ناگاه دیدم
هوش مصنوعی: وقتی که در دل انسان‌ها به جستجوی توبار برآمدم، ناگهان تو را در این مکان دیدم.
تو ره دیدی نشانش کرده بودی
حقیقت منزل و در پرده بودی
هوش مصنوعی: تو راه را شناسایی کرده بودی و نشانه‌اش را دیده بودی، در حالی که واقعیت در پشت پرده قرار داشت و پنهان بود.
در این منزل رسیده بودی اینجا
درون پرده بودی باز تنها
هوش مصنوعی: در این خانه به این مرحله رسیده‌ای، در اینجا که در پرده‌ای پنهان بودی، اکنون دوباره تنها هستی.
نه جانت بود نی اسم حقیقت
درون پرده دیدی در طبیعت
هوش مصنوعی: آیا حقیقت واقعی را در طبیعت مشاهده کرده‌ای، یا اینکه فقط نام و صورت آن را می‌دانی؟
ترا این چار طبع اینجا بناچار
در اینجا کرده بودندت گرفتار
هوش مصنوعی: تو را به اجبار در اینجا گرفتار کرده‌اند، به خاطر این چهار خوی و طبعی که داری.
گرفتار بلا بودی یقین تو
نبودی اندر اینجا پیش بین تو
هوش مصنوعی: اگر در این وضعیت گرفتار می‌شدی، بی‌تردید تو اینجا نبودید و نمی‌توانستی پیش‌بینی کنی.
نمیدانستی اینجاگه چپ از راست
بدین تاریکنا بودی تو در خواست
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانستی که در این تاریکی، تشخیص راست از چپ چگونه دشوار است.
نه ره میبینی اندر چه فتاده
در این دامِ بلا ناگه فتاده
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح دیده می‌شود که فردی در وضعیت بحرانی و دشواری قرار دارد، اما نمی‌تواند مسیر و راه خروج از این مشکل را ببیند. او ناگهان به دام مشکل و مصیبت افتاده و دچار سردرگمی شده است.
چو من در تو رسیدم نزد آدم
ترا دیدم در آنجاگاه محرم
هوش مصنوعی: وقتی به تو رسیدم، در نزد آدم با تو دیدار کردم و آن مکان جای امنی بود.
تراکردم نظر ای دل در اینجا
فروماندم از این مشکل در اینجا
هوش مصنوعی: دل من، به خاطر تو در اینجا مانده‌ام و از این مسأله بسیار گیج و سردرگم شده‌ام.
حقیقت جسم آدم بود از گِل
فتاده همچو او در عزّ و در ذلّ
هوش مصنوعی: حقیقت وجود انسان از گل شکل گرفته است، او هم می‌تواند در اوج عظمت باشد و هم در ذلت و پستی.
فتاه دیدم آدم زار و مسکین
میان مکّه و طایف دگر بین
هوش مصنوعی: دختری را دیدم که زار و ناتوان بود، در حال گذر بین مکه و طائف.
من از آن حضرتِ بیچونِ اللّه
چو آدم یافتم اینجا بناگاه
هوش مصنوعی: من ناگهان در اینجا مانند آدم، به وجود آن موجود بی‌نظیر و بی‌چون خدا پی بردم.
همی فرمان از آن حضرت درآمد
مرا از لامکان این مژده آمد
هوش مصنوعی: فرمان و دستوری از آن بزرگوار به من رسید که از مکانی فراتر از جهان مادی، این بشارت به من داده شد.
که هان ای روح گردنده در افلاک
کنون شو این زمان در صورت پاک
هوش مصنوعی: ای روحی که در آسمان‌ها می‌گردی، اکنون به این زمان بیایید و در قالبی پاک و صاف شو.
کنون شو این زمان در سوی صورت
کز این صورت بیابی تو حضورت
هوش مصنوعی: اکنون به جلو برو و در سمت چهره‌ای قرار بگیر که با نگاه به آن، وجود و حضور واقعی‌ات را درک خواهی کرد.
کنون شو این زمان نزدیک ای دل
که مقصود تو شد اینجای حاصل
هوش مصنوعی: اکنون ای دل، زمان آن رسیده که به چیزی که آرزویش را داشتی، نزدیک شده‌ای و به مقصد خود دست یافته‌ای.
کنون شو این زمان تا جان نمائی
درون پرده تو پنهان نمائی
هوش مصنوعی: اکنون زمان آن رسیده است که خود را نشان دهی و درونیاتت را از پشت این پرده پنهان نکن.
مقام تست این صورت درون شو
حقیقت روح امشب راز بین شو
هوش مصنوعی: به آرامی درون خود سفر کن و به عمق وجودت نگاه کن، زیرا اینجا حقیقتی وجود دارد که نیازمند کشف است. امشب زمان آن رسیده که به رازهای نهفته در روح خود پی ببری.
مقام تست این خاک اندر اینجا
درون رو زود و روح پاک بنما
هوش مصنوعی: این خاک، محلی است که تو در آن قرار داری. سریع‌تر درون خود را بشناس و پاکی روح خود را به نمایش بگذار.
مقام تست اینجاگه جمالت
که اینجاگاه خواهد بُد وصالت
هوش مصنوعی: این مکان مقام و جایگاه توست، چرا که زیبایی‌ات در اینجا حضور دارد و این جا محلی است که وصال و نزدیکی به تو اتفاق خواهد افتاد.
مقام تست اینجا کن قراری
یقین درجزو خود میکن نظاری
هوش مصنوعی: در اینجا، جایگاه توست و باید با اطمینان قرار بگیری. باید نگاهی به جزئیات خود داشته باشی.
مقام تست اینجا باش شادان
در اینجا یاب هم پیدا و پنهان
هوش مصنوعی: جایگاه تو اینجاست، در این مکان خوشحال باش و هر چیزی را که می‌خواهی، چه آشکار و چه پنهان، پیدا کن.
مقام تست این صورت حقیقت
نظر کن هم نما این دید دیدت
هوش مصنوعی: این بیت به دقت بر اهمیت توجه به واقعیت و حقیقت اشاره دارد. به ما می‌گوید که باید به درستی و عمق مسایل نگاه کنیم و از ظاهر به ذات بپردازیم. در واقع، ما باید فراتر از تصویری که از چیزها داریم، به واقعیت و حقیقت‌ آن‌ها توجه کنیم.
مقام تست این صورت ز اسرار
در اینجاگه شوی از دل خبردار
هوش مصنوعی: این چهره جایگاه تو است؛ از رازهای نهفته در این مکان آگاه خواهی شد.
مقام تست جان اندر مقامی
درون رو زانکه اینجاگه تمامی
هوش مصنوعی: در اینجا به جایگاه انسان و روحش اشاره شده که باید به عمق وجود خود و مقام اصلی‌اش برسد. به همین دلیل، بهتر است از ظواهر و سطح جستجو فراتر رود، زیرا این دنیا تنها یک نمای ظاهری است و حقیقت در دل و وجود درونی نهفته است.
در این صورت فرو شو تا تو باشی
پس آنگاهی بما یکتا بباشی
هوش مصنوعی: اگر در این شرایط خود را به درون بیندازی و عمیقاً در خود فرو بروی، آن‌گاه می‌توانی به یکتایی و یگانگی واقعی برسید.
در این صورت ابا تو راز گویم
حقیقت سرّ خود را بازگویم
هوش مصنوعی: در این شرایط، بدون نگرانی، به تو سر رازم را می‌گویم و واقعیت‌های درونم را بیان می‌کنم.
در این صورت ترا اعزاز بخشم
ز بود خویش عزّ و ناز بخشم
هوش مصنوعی: اگر چنین شود، من تو را با احترام و شأنی که به خودم می‌بخشم، بزرگوارانه مورد توجه قرار می‌دهم و از مقام و زیبایی خودم به تو هدیه می‌دهم.
در این صورت ترا اینجاست کاری
در این صورت مرایابی تو باری
هوش مصنوعی: در این حالت تو در اینجا کاری نداری، پس چرا به دنبال من می‌گردی.
در این صورت کنم روشن ترا راز
ببینی تو بما انجام و آغاز
هوش مصنوعی: اگر تو رازها را درک کنی، می‌توانم به تو اشاره کنم که چگونه همه چیز آغاز و پایان می‌یابد.
در این آیینهٔ ما کن نظر تو
که خواهی یافتم از ما خبر تو
هوش مصنوعی: به این آینه نگاه کن، هرطور که می‌خواهی، من از تو خبر دارم.
ز من بشنو که من آمرزگارم
ترا اینجایگه پروردگارم
هوش مصنوعی: از من بشنو که من همیشه برای تو بخشنده‌ام و در این مکان، پرورش‌دهنده و حامی تو هستم.
منم پروردگار تو که روحی
دهم اینجا ترا فتح و فتوحی
هوش مصنوعی: من خالق تو هستم و به تو زندگی و قوت می‌بخشم تا بتوانی به پیروزی‌ها و موفقیت‌ها دست یابی.
کنون در صورت آدم لقا شو
در این صورت کنون دیدار ما شو
هوش مصنوعی: اکنون در چهره آدمی به زیبایی و محبت وارد شو و در این حالت، دیدار ما را تجربه کن.
کنون در صورت آدم یکی باش
دوئی منگر در این جاگه یکی باش
هوش مصنوعی: اکنون در ظاهر انسان‌ها یکپارچه و واحد باش، به جدایی‌ها و دوگانگی‌ها توجه نکن و در این مکان فقط به وحدت توجه داشته باش.
شکست بردار وین پرده میندیش
نظر میکن در اینجاگاه از خویش
هوش مصنوعی: شکست را رها کن و به این پرده فکر نکن، بلکه در این مکان به خودت نظر کن.
منم در تو توئی از من حقیقت
شده در جسم او روشن حقیقت
هوش مصنوعی: من در وجود تو و تو در وجود من، حقیقتی شکل گرفته که در وجود او به روشنی نمایان است.
یقینت اندر اینجا هست نوری
کز آن نورت رسد هر دم حضوری
هوش مصنوعی: اینجا یقین و روشنی وجود دارد که از آن نور، هر لحظه حضوری تازه و تازه‌تر به وجود می‌آید.
حقیقت نور ما بشناس ای جان
درون دل ببین آن نور تابان
هوش مصنوعی: حقیقت را مانند نوری بشناس، ای جان. در دل خود آن نور درخشان را مشاهده کن.
بدان آن نور و در وی پیش بین شو
درون پرده در عین یقین شو
هوش مصنوعی: بدان که آن نور را بشناس و در حضور آن نور، با اطمینان در دل خود، به شناخت عمیق‌تری دست یاب.
درون پرده بنگر راز ما را
همی دون در یقین آغاز ما را
هوش مصنوعی: به عمق درون خود بنگر و رازی که در آن نهفته است را بیاب، زیرا در اعتماد و یقین، شروع واقعی ما نهفته است.
من ای دل دادم آدم را حقیقت
شدم در جسم او سوی طبیعت
هوش مصنوعی: من، ای دل، به انسان زندگی و وجود بخشیدم و در جسم او به واقعیتی دست یافتم که او را به سوی طبیعت رهنمون می‌شود.
یکی نوری در آن موجود دیدم
که آن نور از حقیقت بود دیدم
هوش مصنوعی: من نوری را در آن موجود مشاهده کردم که آن نور از حقیقت ناشی می‌شد.
یکی نوری بُد از اسرار اعیان
که میتابید از پیدا و پنهان
هوش مصنوعی: یک نوری وجود داشت که از رازهای اشیاء و موجودات می‌تابید و این نور هم در روشنایی و هم در تاریکی قابل مشاهده بود.
حقیقت بود نوری از سوی ذات
فروزان گشته اندر جمله ذرّات
هوش مصنوعی: حقیقت مانند نوری است که از ذات روشن و تابان سرچشمه می‌گیرد و در تمام ذرات جهان منتشر شده است.
حقیقت نور سرّ لامکان بود
که در آدم رهش از من نهان بود
هوش مصنوعی: حقیقت، همچون نوری است که در جایی نامحدود وجود دارد و در وجود آدمی، راه آن از من پنهان مانده است.
حقیقت نور ذات ای دل بدیدم
درون آدم اینجا آرمیدم
هوش مصنوعی: ای دل، من حقیقت و روشنایی وجود را در وجود آدمی دیدم و به همین خاطر در اینجا ساکن شدم.
تودر اینجا بُدی ای دل یقین هان
ترا دیدم درون پرده مرجان
هوش مصنوعی: ای دل، تو اینجا بودی و من به یقین تو را در پشت پرده مرجان دیدم.
بهم پیوسته گشتیم از نمودار
ترا دیدم شدی از خواب بیدار
هوش مصنوعی: ما به هم نزدیک شدیم و از شکل و نمای تو متوجه شدم که بیدار شده‌ای و دیگر در خواب نیستی.
شدی بیداردل ازخواب غفلت
که بردی از نفس غرقاب غفلت
هوش مصنوعی: تو از خواب غفلت بیدار شدی و این آگاهی را به دست آوردی که از خطر گم شدن در دنیای غفلت رهایی یابی.
شدی بیدار از من در سوی نور
بمن نزدیک گشتی ای ز دل زود
هوش مصنوعی: تو از خواب بیدار شدی و به سوی نور حرکت کردی، و این باعث شد که به من نزدیک‌تر شوی، ای کسی که به سرعت از دل من دور شده‌ای.
مرادیدی و میبشناختی راز
ز من دیدی حقیقت عزّت و ناز
هوش مصنوعی: تو به من نزدیک شدی و از رازهای من آگاه گشتی، حقیقت ارزش و زیبایی را در من دیدی.
منم اعیان ذات و راز دیدم
ترا بشناختم چون باز دیدم
هوش مصنوعی: من خود را شناختم و درک عمیقی از وجود تو یافتم، چون دوباره تو را دیده‌ام و دلم با تو آشنا شده است.
تو بودی آینه من نور در تو
حقیقت در یکی نه نور در تو
هوش مصنوعی: تو مانند آینه من هستی که نور حقیقت را در خود دارد، و این حقیقت در واقع یکی است و فقط نور موجود در تو نیست.
تو چون بیدار گشتی ازعیانی
منت بودم همه راز نهانی
هوش مصنوعی: وقتی که از خواب غفلت بیدار شدی و به حقیقت پی بردی، من همیشه در کنار تو بودم و به تو کمک کردم تا رازهای پنهان زندگی را بشناسی.
منت اینجایگه آگاه کردم
حقیقت این دمت کل شاه کردم
هوش مصنوعی: من در اینجا از تو قدردانی می‌کنم که حقیقت را به من آموختی، و این آگاهی برای من مانند تاجی ارزشمند است.
مرا بسیار سردادست دادار
دلا بشنو که تا گردی خبردار
هوش مصنوعی: خداوند به من بسیار چیزی داده است، ای دل، به سخن گوش فرادار و آگاه باش.
چو از حضرت در اینجا دیدهام تو
ز ذرّات جهان بگزیدهام تو
هوش مصنوعی: وقتی در این مقام به تو نگاه می‌کنم، احساس می‌کنم که تو از همه موجودات و زیبایی‌های دنیا فراتر رفته‌ای.
ترا بگزیدهام در کلّ دنیا
ترا دیدم عیان سر هویدا
هوش مصنوعی: من در تمام دنیا فقط تو را انتخاب کرده‌ام و تو را به‌صورت واضح و نمایان دیده‌ام.
نظر دارد بمن جانان که جانم
کنون اندر تو من عین العیانم
هوش مصنوعی: جانان به من نگاه می‌کند و می‌بیند که اکنون زندگی‌ام کاملاً وابسته به اوست.
نظر در هر دو دارد تا بدانی
حقیقت آن نظر از لامکانی
هوش مصنوعی: او به هر دو طرف نگاه می‌کند تا بفهمی که حقیقت آن نگاه، از محدودیت‌های مکانی فراتر است.
بود ما را دلا بشنو تو قصّه
برون آر این زمان از خویش غصّه
هوش مصنوعی: ای دل، به من گوش کن و داستانی را بشنو. در این لحظه، غم‌های خود را کنار بگذار و آنها را دور کن.
برون کن غصّه از خود تا بیابی
بهرجانب چرا چندین شتابی
هوش مصنوعی: از خود غم و اندوه را دور کن تا بتوانی هر چیز را از زوایای مختلف ببینی. چرا این قدر بی‌تاب و عجله می‌کنی؟
توئی دل من ترا دارم در اینجا
حقیقت بین که دلدارم در اینجا
هوش مصنوعی: تو در دل من هستی و من تو را در اینجا نگه داشته‌ام. در اینجا حقیقت را می‌بینم که عشق من به توست.
توئی و من کنون هستمت دلدار
ز من این دم ز جانان شو خبردار
هوش مصنوعی: تو هستی و من اکنون با تو هستم، عزیز من. از این لحظه بیدار شو و به وجود محبوبم توجه کن.
چو من گفتم در این اسرار رازت
بهر نوعی بخواهم گفت بازت
هوش مصنوعی: وقتی من درباره این اسرار صحبت می‌کنم، به هر شکلی که بخواهم می‌توانم آن را برای تو بازگو کنم.
یکی اصلم از آن حضرت در اینجا
بگویم با تو زان قربت دراینجا
هوش مصنوعی: می‌خواهم یکی از اصل‌های آن بزرگوار را با تو در اینجا بگویم، از آن نزدیکی و محبت در این مکان.
تو سالک هم منم اینجای سالک
حقیقت زندهام اندر ممالک
هوش مصنوعی: من هم مانند تو در جستجوی حقیقت هستم و در این مسیر، در سرزمین‌هایی که زندگی واقعی در آنها جریان دارد، قدم می‌زنم.
تو سالک من ترا سالک شدم بیش
کنون واصل شدم ازتو شدم پیش
هوش مصنوعی: من به خاطر تو راهی را پیموده‌ام و اکنون به مقام وصالت رسیده‌ام و از تو پیشی گرفته‌ام.
تو این دم سالکی در پرده مانده
ابا صورت کنون افسرده مانده
هوش مصنوعی: در این لحظه تو سالکی هستی که در پس نقابی قرار گرفته‌ای و با چهره‌ای غمگین و افسرده به نظر می‌رسی.
تو این دم سالکی و راز دیده
جمال من در اینجا باز دیده
هوش مصنوعی: در این لحظه، تو در حال سیر و سلوکی و راز زیبایی من در اینجا آشکار شده است.
تو این دم سالکی در راه جانان
نهٔ کلّی همی آگاه جانان
هوش مصنوعی: در این لحظه، تو در حال سیر و سلوک به سوی محبوب خود هستی و همواره از وجود او آگاه هستی.
تو این دم سالکی در پردهٔ راز
ندیدستی حقیقت سرّ کل باز
هوش مصنوعی: در این لحظه، تو که در مسیر سلوک هستی، هنوز حقیقت اصلی و راز بزرگ را ندانسته‌ای.
تو این دم سالکی تادر یقینت
ببینی باز سرّ اوّلینت
هوش مصنوعی: در این لحظه تو سالکی هستی که باید در یقین خود به جستجوی اسرار اولیه بپردازی و آن را دوباره کشف کنی.
تو این دم سالکی واصل شوی کل
مراد جاودان حاصل کنی کل
هوش مصنوعی: در این لحظه، تو می‌توانی به درجات عالی معنوی دست یابی و همه خواسته‌های جاودانه‌ات را برآورده کنی.
توئی سالک کنون با من سفر کن
ز بود من کنون در من سفر کن
هوش مصنوعی: هم‌اکنون تو، مسافر هستی، پس با من همراه شو. از وجود من در درون خود سفر کن.
توئی سالک بمن بین سرّبیچون
که بنمایم ترا کل بیچه و چون
هوش مصنوعی: تو ای سالک، به من توجه کن و راز را ببین، زیرا وقتی که من تو را نشان دهم، تمام جزئیات را درک خواهی کرد.
توئی سالک بگویم با تو آخر
حقیقت ذات رحمانست ظاهر
هوش مصنوعی: تو که در راه سیر و سلوک هستی، به تو می‌گویم که در نهایت، حقیقت وجود خداوند رحمان، روشن و نمایان است.
توئی سالک منت در بود آدم
حقیقت در بر مقصود آدم
هوش مصنوعی: تو، ای سالک، می‌بینی که در مسیر خود، برتری و حقیقت انسانی در وجود آدمی نهفته است و این حقیقت، هدف نهایی اوست.
توئی سالک حقیقت اصل یابی
ز من در عاقبت تو وصل یابی
هوش مصنوعی: تو، که در مسیر حقیقت حرکت می‌کنی، از من به درستی و اصل نزدیک می‌شوی و در نهایت به وصل و پیوند می‌رسی.
وصال یار اینجاگه نه بازیست
که هر لحظه هزاران عشقبازیست
هوش مصنوعی: وصل به معشوق در اینجا به معنای یک بازی نیست، بلکه هر لحظه سرشار از عشق و احساساتی عمیق و پرشور است.
وصال یار پیداست و ره نیست
حقیقت می ز کویش هیچ ره نیست
هوش مصنوعی: دوستی دوست نزدیک است، اما راه رسیدن به او وجود ندارد. واقعاً هیچ راهی برای دسترسی به او از سوی خانه‌اش نیست.
بدو یکیست وصل جاودانی
کسی کو یافت اصل زندگانی
هوش مصنوعی: کسی که به اصل و ریشه وجود خود پی برده و آن را یافته باشد، به حقیقت پیوندی جاودانه و همیشگی دست یافته است.
کسی کاندر وصال امّید دارد
حقیقت او دلی جاوید دارد
هوش مصنوعی: کسی که به داشتن امید در وصال (دوران نزدیکی و ارتباط) باور دارد، در واقع دلش همیشه زنده و پایدار است.
چو خورشیدش همی روشن بود دل
شود مقصود او در عشق حاصل
هوش مصنوعی: وقتی دلش مثل خورشید روشن است، به خواسته‌اش در عشق دست می‌یابد.
حقیقت اندر اینجا آخر کار
وصال دوست میآید پدیدار
هوش مصنوعی: در اینجا، در نهایت ارتباط با دوست و حقیقت بر من روشن می‌شود و ظاهر می‌گردد.
وصال دوست از جان میتوان یافت
ز جان اینجای جانان میتوان یافت
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی به معشوق را می‌توان با فدای جان به دست آورد، و در این دنیا، وجود محبوب را می‌توان از وجود خود دریافت کرد.
اگر جانان طلبکاری ز جان یافت
ز جان پرسید آنگه جان جان یافت
هوش مصنوعی: اگر محبوبی از جان خود درخواست کند و جان را بگیرد، سپس از جان بپرسد که آیا جان، جان دیگری را یافته است.
ز جان پرس و ز جان بین راز بشنو
بدین گفتار پر معنی تو بگرو
هوش مصنوعی: از جان بپرس و از جان راه را ببین. راز را بشنو و به این گفتار پرمعنا توجه کن.
ز جان پرس و ز جان واصل شو اینجا
که جان کردست جانان حاصل اینجا
هوش مصنوعی: از روح خود بپرس و به حقیقت روح بپیوند، زیرا در این مکان، عشق و معشوق به کمال رسیده‌اند.
ز جان پرس از حقیقت تا بگوید
دوای دل حقیقت جان بجوید
هوش مصنوعی: از درون خود بپرس که حقیقت چیست تا به تو بگوید که درمان دل، جستجوی حقیقت جان است.
ز جان بشنو که تا آخر ز جان است
مرا مقصود جان عین العیان است
هوش مصنوعی: از جان بشنو که در نهایت، هدف من از زندگی و وجودم، خود جان است که به وضوح قابل مشاهده و درک است.
ز جان بشنو که جان آمد خبردار
دلا میگویمت از جان خبردار
هوش مصنوعی: از دل و جان بشنو که جان به تو خبر می‌دهد؛ ای دل، به تو می‌گویم که از جان آگاه باش.
حقیقت قصّهٔ جان بس درازاست
بشیب افتاده از زیر فرازاست
هوش مصنوعی: حقیقت داستان زندگی بسیار طولانی و پیچیده است؛ مانند مسیری که از ارتفاع پایین آمده و به سمت پایین شیب دارد.
حقیقت قصّهٔ جان بس عزیز است
یقین در وی همی بسیار چیز است
هوش مصنوعی: داستان روح بسیار ارزشمند و پر از نکات و نکته‌های مهم است.
کنون از جان و دل گفتار باقیست
که خواهم گفت از آن اسرار باقیست
هوش مصنوعی: اکنون با تمام وجود چیزی برای گفتن دارم که می‌خواهم از رازهای عمیق و ماندگار صحبت کنم.
کنون از جان و دل خواهی شنودن
تو آخر جان و دل مر ذات بودن
هوش مصنوعی: اکنون با تمام وجود می‌خواهم تو را بشنوم، زیرا سرانجام جان و دل من در وجود توست.
سخن از جان و دل میگویمت باز
که جان ودل یقین شد صاحب راز
هوش مصنوعی: من دوباره دربارهٔ عشق و احساسات عمیق صحبت می‌کنم، زیرا این احساسات به راستی صاحب رازهای پنهانی هستند.
سخن از جان ودل چون می برآید
حقیقت مر دل وجانها رباید
هوش مصنوعی: وقتی انسان از عمق وجودش سخن بگوید، حقیقت کلامش می‌تواند دل و جان دیگران را تحت تأثیر قرار دهد و آنها را مجذوب کند.
سخن از جان ودل عطار بشنفت
در اینجا عاقبت با سالکان گفت
هوش مصنوعی: عطار با دل و روح خود سخن می‌گوید و در نهایت تجربه‌های خود را با سالکان در میان می‌گذارد.
سخن از جان و دل گوید حقیقت
از آن شد جان و دل بیشک طبیعت
هوش مصنوعی: این سخن از عمق جان و دل سرچشمه می‌گیرد و به راستی، جنبه‌های اصلی زندگی و طبیعت را به تصویر می‌کشد.
سخن از جان و دل گویم دمادم
که این دم یافتیمت بود آدم
هوش مصنوعی: همواره از عمق وجودم سخن می‌گویم، زیرا با هر نفس، تو را همچون انسان واقعی پیدا کرده‌ام.
سخن از جان ودل بیرون نهادم
حقیقت در بر بیچون نهادم
هوش مصنوعی: من آنچه را که در دل و جانم بود، با صداقت بیان کردم و حقیقت را بدون هیچ قید و شرطی در معرض دید گذاشتم.
سخن از جان ودل میگویمت باز
که از جان دل آمد سرّ این راز
هوش مصنوعی: من دوباره از عمق جان و دل صحبت می‌کنم، زیرا این راز از درون جان و دل به وجود آمده است.
سخن چون جان کند تقریر با دل
مراد اندر حقیقت جمله حاصل
هوش مصنوعی: زمانی که سخن به جان نزدیک می‌شود و با دل ارتباط برقرار می‌کند، در واقع تمام مطلب و معنای اصلی در آن نهفته است.
سخن چون جان بگوید با دل اینجا
شود مقصود کلّی حاصل اینجا
هوش مصنوعی: صحبت زمانی مؤثر و معنادار است که از دل برآید و در دل شنونده تاثیر بگذارد. در اینجا همه هدف و مقصود به دست می‌آید.
سخن جان گفت و چندی دل شنیدست
ولیکن دل حقیقت آن ندیدست
هوش مصنوعی: جان به زبان آمد و مدتی دل شنید، اما دل حقیقت این سخن را درک نکرده است.
سخن جان گفت هم چندی بگوید
دوای دل همین جاگه بگوید
هوش مصنوعی: جان در اینجا سخن می‌گوید و مدت کوتاهی صحبت می‌کند. درمان دل نیز در همین نقطه بیان می‌شود.
سخن جان گوید و دل بشنود باز
در این گفتار بیچون بگرود باز
هوش مصنوعی: سخنی که از دل و جان بیان می‌شود، بر دل تأثیر می‌گذارد و دوباره دل را به شوق و تحرک درمی‌آورد.
سخن جان گوید از دیدار گوید
حقیقت بادل بیدار گوید
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که کلامی که از دل و جان ناشی می‌شود، حاصل ملاقات و آگاهی عمیق است و از آنجا که دل بیدار است، می‌تواند حقیقت را به شیوه‌ای شفاف بیان کند.
دل بیدار دارد گوش با جان
حقیقت زآنکه دارد سرّ جانان
هوش مصنوعی: دل بیدار و آگاه است و با جان حقیقت ارتباط دارد، زیرا این دل دارای راز و رمزی از محبوب حقیقی است.
دل بیدار هرگز مینمیرد
که ازجان این بیانها یاد گیرد
هوش مصنوعی: دل بیدار همیشه زنده است، زیرا از این معانی و آموزش‌ها بهره‌ می‌برد.
دل بیدار کی غافل شود زین
که امّیدش یقین حاصل شود زین
هوش مصنوعی: دل بیدار هرگز غافل نمی‌شود از این‌که امیدش به یقین برسد.
دل بیدار جان با دیده یار است
مر او را اندر اینجا دید یار است
هوش مصنوعی: دل آگاه و بیدار به واسطه ی نگاه یار روشن و شاداب است، چون در این مکان، یار را دیده و احساسش می‌کند.
دل بیدار اینجا راز جانش
همی گوید حقیقت در نهانش
هوش مصنوعی: دل هوشیار در اینجا از راز زندگی‌اش سخن می‌گوید و حقیقتی را که در درونش نهفته است، آشکار می‌کند.
دل بیدار جان میگویدش باز
درون پرده زان میگویدش راز
هوش مصنوعی: قلب بیدار به جان می‌گوید که در درون پرده، رازی وجود دارد که باید درباره‌اش سخن بگوید.
دل بیدار از جان میستاند
همی منشور عشقش باز خواند
هوش مصنوعی: دل بیدار از زندگی عشق را می‌طلبد و پیوسته آن را با تمام وجود احساس می‌کند.
ابا ذرّات تا ایشان بدانند
حقیقت سرّ عشق از جان بدانند
هوش مصنوعی: از نقاط ریز و کوچک، تا زمانی که آنها حقیقت و راز عشق را از دل و جان خود درک کنند.
حقیقت جان خبردارست از دل
دل از جان میکند مقصود حاصل
هوش مصنوعی: حقیقتِ درون، از وضعیت دل آگاه است و دل از جان می‌کاهد تا به هدف برسد.
حقیقت جان خبردارست از آن راز
از آن بادل دهد اینجا خبرباز
هوش مصنوعی: حقیقت جان از رازها باخبر است و از آنجا که دلش شاداب است، خبرهایی را به اینجا می‌آورد.
کجا گشتست اندر گرد آفاق
حقیقت جانست اندر جملگی طاق
هوش مصنوعی: حقیقت در تمام جهان در حال گردش است و جان انسان در تمامی این فضاها قرار دارد.
همه جانست و دل گر باز بینی
یکی اصلست اگراین راز بینی
هوش مصنوعی: اگر به خوبی نگاه کنی، خواهی دید که همه چیز جان و دل دارد و در حقیقت، همه چیز به یک اصل واحد برمی‌گردد، اگر این حقیقت را درک کنی.
همه جان و دلست اندر حقیقت
یکی پرده است بسته این طبیعت
هوش مصنوعی: تمام وجود و احساسات انسان در واقع یکی است و آنچه ما می‌بینیم به عنوان طبیعت، تنها یک پرده است که این حقیقت را می‌پوشاند.
همه جان و دل است ار می بدانی
نمیداند کس این راز نهانی
هوش مصنوعی: اگر می‌دانی که همه وجود من سرشار از عشق و احساس است، باید بدان که هیچ‌کس از این راز پنهان با خبر نیست.
همه جانست و دل اندر بدیدار
در آخر جان شده ازدل خبردار
هوش مصنوعی: همه چیز وجود دارد و دل در دیدار حضور دارد، در نهایت جان از دل خبر دارد.
همه جانست و جانان سرّ جانست
حقیقت دوست اندر جان عیانست
هوش مصنوعی: همه موجودات دارای جان هستند و محبوب و معشوق، رمز و راز جان است. حقیقت دوست در درون جان به وضوح نمایان است.
همه جانست و جانان واقف جان
حقیقت اوست اینجا واصف جان
هوش مصنوعی: تمام وجود، جان دارد و محبوب، از باطن حقیقت او آگاه است؛ در اینجا، توصیف‌کننده جان نیز حضور دارد.
همه جانست و جانان راز گوید
ابا جان دل ز جان می راز جوید
هوش مصنوعی: همه چیز زندگی و عشق در خود جان نهفته است و معشوق به ما حقیقت را می‌آموزد. دل انسان از جان خود می‌خواهد تا به رازهای عشق دست یابد.
همه جانست و جانان آفتابست
حقیقت جان برش چون ماهتابست
هوش مصنوعی: آدمی در حقیقت خود، همه وجودش و ماهیتش به مانند آفتابی است که نور می‌بخشد. و روح او مانند نوری می‌تابد که به روشنی و زیبایی به شب‌ها جان می‌بخشد.
همه جانست و جانان رخ نموده
حقیقت نور جان هر دم فزوده
هوش مصنوعی: همه موجودات زنده، جان دارند و محبوبی که حقیقت است، خود را نمایان کرده است. نور و زندگی هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شود.
همه جانست وجانان آشکارست
حقیقت جان یقین دیدار یارست
هوش مصنوعی: همه چیز زندگی و وجود در جوهر خود موجود است و حقیقتی که در دل داریم، حقیقت عشق و دیدار محبوب را می‌نمایاند.
همه جانست و جانان در بر جانست
در اینجاگاه او مر رهبر جانست
هوش مصنوعی: تمام زندگی و روح در این مکان حضور دارند و جانان نیز در آغوش زندگی است. در واقع، او رهبری است که روح را هدایت می‌کند.
ز جانان گشت مشتق جان طبیعت
وطن گاه عیانش شد حقیقت
هوش مصنوعی: از محبوب الهی، جان به دل طبیعت منتقل شد و گاه حقیقت او به روشنی آشکار گردید.
ز جانان گر خبرداری توجان بین
درون جان تو جانان را عیان بین
هوش مصنوعی: اگر از معشوق باخبر باشی، در درون جان خود می‌توانی او را به وضوح ببینی.
سخن ازجان شنو اکنون تو ای دل
که تا می باز دانی راز مشکل
هوش مصنوعی: به حرف‌های دل توجه کن ای دل، زیرا زمانی که در می‌افتیم و باده می‌نوشیم، رازهای دشوار را می‌توانی درک کنی.
سخن ازجان شنو کو باز گوید
ترا اسرار کلّی راز جوید
هوش مصنوعی: به حرف‌های دل گوش کن که آنچه را که به درک و فهم عمیق مرتبط است، برایت بازگو می‌کند و به دنبال کشف رازهای بزرگ است.
ز جان هر کو خبردار است اینجا
چو دل در راز بیدار است اینجا
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا آگاه و هوشیار است، می‌داند که دل او در بیداری و رازها قرار دارد.
بسی جان دادگان در دل رسیدند
کمال جان جانان میندیدند
هوش مصنوعی: افراد زیادی در دل از عشق و اشتیاق جان خود را فدای محبوب کردند، اما آن‌ها هرگز نمی‌توانستند زیبایی و کمال جانان را ببینند.
طلب کردند اوّل دل در اینجا
که تا یابند راز مشکل اینجا
هوش مصنوعی: در ابتدا قلب را طلب کردند تا بتوانند راز پیچیده‌ای را در این مکان پیدا کنند.
طلب کردند دل تا باز جویند
حقیقت از دل اینجا راز جویند
هوش مصنوعی: دل را طلب کردند تا حقیقت را از آن بیابند، اما در اینجا به دنبال رازهایی هستند.
چو اندر قربت دل راه بردند
ز دل در جان رهی ناگاه بردند
هوش مصنوعی: وقتی که در دوری و یأس، دل از عشق به کسی جدا شد، ناگهان جانم را به سمت او بردند و مرا از حال و احوالم بی‌خبر کردند.
ز دل در جان نظر کردند آخر
که جان پنهان شد و دل گشت ظاهر
هوش مصنوعی: در نهایت، قلب به جان نگریست و متوجه شد که جان در پنهان است و در عوض، قلب به نمایش درآمده است.
ز ظاهر میتوان دیدن یقین چیز
ولیکن مینداند هر کسی نیز
هوش مصنوعی: ظاهر هر چیزی ممکن است نشان‌دهنده‌ی واقعیتی باشد، اما فقط آنهایی که درون‌نگرند و به عمق موضوع توجه می‌کنند، حقیقت را درک می‌کنند.
که ازجان وصل جانان میتوان یافت
یقین منصور از این راز نهان یافت
هوش مصنوعی: با اتصال به معشوق، می‌توان به یقین و درک عمیق رسید؛ مانند منصور که از این راز پنهان آگاهی پیدا کرد.
کسی کز جان حقیقت جست اسرار
حقیقت رخ نمودش بیشکی باز
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال جان حقیقت باشد و رازهای آن را کشف کند، به طور حتم درک عمیق‌تری از آن پیدا می‌کند.
خب راز جان بپرس و زو یقین بین
تو جان را دید راز اوّلین بین
هوش مصنوعی: خب، پرسش کن از راز جان و با یقین آن را ببین. تو می‌توانی جان را درک کنی و به اسرار نخستین پی ببری.
قل الرّوح است مِنْ اَمْر از سوی ذات
دمیده نفخه اندر جمله ذرّات
هوش مصنوعی: بگو که روح از سوی خداوند است و به واسطه‌ی او در تمام موجودات دمیده شده است.
قل الرّوحست ازدیدار بیچون
نموده روی در دل بیچه و چون
هوش مصنوعی: بگو که روح به دلیل دیدار با معشوق، بی ‌چون و چرا در دل نشسته و چهره‌اش، در دل عاشق نمایان شده است.
قل الرّوح است سرّ ذات دیده
حقیقت عین مر آیات دیده
هوش مصنوعی: بگو که روح، راز وجود است و حقیقت در دیدن نشانه‌ها و آیات نمایان می‌شود.
قل الرّوحست عاشق داند این راز
که اودیدست این معنی سرباز
هوش مصنوعی: بگو که فقط روح عاشق است که این راز را می‌داند، که آن عشق به آگاهی و درک عمیق رسیده است.
قل الرّوح ار در این جا باز بینی
حقیقت جان تو هر راز بینی
هوش مصنوعی: بگو ای روح، اگر در این مکان حقیقت وجودت را ببینی، همه رازها را خواهی فهمید.
قل الرّوح از بدانی آخر کار
حجابت او براندازد بیکبار
هوش مصنوعی: بگو ای روح، از اینکه بدانی در نهایت چه زمانی حجاب تو یکباره کنار خواهد رفت.
قل الرّوح ار بدانی وصل یابی
که او اصل است هم زو وصل یابی
هوش مصنوعی: بگو اگر به دنبال حقیقت و اتحاد با او هستی، باید بدانی که او منبع و اصل همه چیز است و از همین اصل، به وصل و ارتباط با او خواهی رسید.
قل الرّوح ار بدانی زنده گردی
درون جزوو کل تابنده گردی
هوش مصنوعی: اگر بگویی روح را بشناسی، زنده می‌شوی و درونت روشنایی می‌گیرد.
قل الرّوح ار بدانی دید یارست
که بنموده رخ اینجا پنج و چارست
هوش مصنوعی: بگو ای روح، اگر می‌دانی، دیدن معشوق است که اینجا چهره‌اش نمایان است و در اینجا پنج یا چهار تاست.
قل الرّوح از بیابی در درونت
حقیقت او کند مر رهنمونت
هوش مصنوعی: اگر از درونت حقیقت وجودت را بشنوی، روح تو را به راستی هدایت خواهد کرد.
قل الرّوح ار بیابی در جهان تو
یکی گرداندت اندر مکان تو
هوش مصنوعی: اگر به روح دست یابی، تو را در این جهان به یک حقیقت واحد می‌رساند که تو را در مکان خود قرار می‌دهد.
قل الرّوح ار بدانی در همه جا
کند در آخر کارت چو یکتا
هوش مصنوعی: اگر بدانید روح چیست، در هر جا و هر زمانی در نهایت کار شما همانند یک فرد ویژه خواهد بود.
قل الرّوح ار بدانی مر توانی
که میگوید ترا کلّ معانی
هوش مصنوعی: اگر بگویی که روح را بشناسی، می‌توانی بفهمی که آنچه می‌گوید، تمامی معانی را شامل می‌شود.
قل الرّوحست اینجا در دمیده
در این دم در دم واصل رسیده
هوش مصنوعی: بگویید که روح در اینجا دمیده شده است و در این لحظه به اتحاد و وصال رسیده است.
قل الرّوح است در دل آشکاره
حقیقت خود بخود در حق نظاره
هوش مصنوعی: بگو که روح در دل آشکار است و حقیقت خود را به طور طبیعی در حق مشاهده می‌کند.
کسی کین سر بداند جان شود او
اگر راز نهان مینشنود او
هوش مصنوعی: کسی که از مسائل پنهان آگاه است، اگر درک عمیقی از آن داشته باشد، جانش به زندگی می‌آید.
حقیقت جانست اینجا نفخهٔ ذات
مزیّن کرده اینجا جمله ذرّات
هوش مصنوعی: حقیقت در اینجا به معنای جان و زندگی است، که از وجود خود فرود آمده و همه ذرات را زیبا و آراسته کرده است.
حقیقت پردهٔ او جسم آمد
خدا بود و در اینجا اسم آمد
هوش مصنوعی: حقیقتی که وجود دارد، در قالب جسم و شکل ظاهر شده است. خداوند در این دنیا به نام و عنوان شناخته می‌شود.
در این بیت ار توانی راه بردن
رهی زینجا بسوی شاه بردن
هوش مصنوعی: اگر می‌توانی، راهی بیاب که تو را از اینجا به سمت شاه ببرد.
ولیکن ظاهرست احکام صورت
ز دل وز جان بباید گفت نورت
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده است که ظاهر و شکل ظاهری امور تنها نشان‌دهنده وضعیت درونی انسان‌ها نیست و باید به عمق وجودی و احساسات واقعی آنان توجه کرد. به عبارتی، صرفاً به ظواهر اکتفا نکرده و باید به نور و حقیقت درونی افراد پی برد.
کز اینجا میبتابد روشنائی
رسیم آنگاه در عین خدائی
هوش مصنوعی: از اینجا نور و روشنایی می‌تابد و به آن سوی می‌رسیم، آنجا که در دل خداوند قرار داریم.
سخن بسیار گفتیم از حقیقت
ولیکن راز بیچون در شریعت
هوش مصنوعی: ما درباره حقیقت سخنان زیادی داریم، اما راز اصلی و بدون قید و شرط در اصول دین نهفته است.
توان دانست تا یکی شود دید
حقیقت جسم و جان در سرّ توحید
هوش مصنوعی: می‌توان فهمید که وقتی حقیقت جسم و روح در عمق توحید درک شود، همه چیز به یکی تبدیل می‌شود.
سخن قانون عقل آمد در این راه
چنین پرداخت اینجا بیشکی شاه
هوش مصنوعی: در این مسیر، گفتگو و تبادل نظر بر اساس اصول عقلانی شکل گرفته و اهمیت زیادی دارد. در اینجا هیچ چیزی بدون توجه به عقل و منطق نیست، حتی در سطح بالاترین مقام‌ها.
نمود جملگی در جسم آمد
همه بیدار دید اسم آمد
هوش مصنوعی: تمامی موجودات در هستی به شکل جسم وجود دارند و همه با آگاهی و شناخت نام خود را نمایان می‌کنند.
یکایک را همی تقریر کردن
ز شرع و دید جان تفسیر کردن
هوش مصنوعی: هر کدام از مسائل را به خوبی توضیح دادن و از طریق دید جان، معنا و مفهوم آن را درک کردن.
سخن ز اندازه گر بسیار گفتیم
حقیقت بیشکی با یار گفتیم
هوش مصنوعی: اگر ما درباره چیزی زیاد صحبت کرده‌ایم، حقیقت ماجرا را با دوست خود بیان کرده‌ایم.
سخن چون جملگی از دید یار است
ولیکن از معانی بیشمار است
هوش مصنوعی: سخن تحت نظر و نظارت محبوب است، اما دارای معانی فراوانی است.
بصبر اینجا شود مقصود حاصل
حقیقت دل شود از روح واصل
هوش مصنوعی: با صبر و استقامت، به هدف خاصی خواهید رسید و در حقیقت، دل شما به قیمتی واقعی و عمیق تبدیل خواهد شد.
دگر جسم از دلش امّید یابد
که تا جان دید دید دید یابد
هوش مصنوعی: بدن از دلش امید می‌گیرد تا آن‌که جان بتواند به چیزی روشنایی بخشد و درک کند.
دل و جان آشنای کردگارست
بنزد عاشقان دیدار یارست
هوش مصنوعی: دل و جان انسان‌ها به خالقشان مرتبط است و برای عاشقان، دیدار محبوبشان بسیار مهم و ارزشمند است.
کنون تن دل کن و دل کن یقین جان
کز این معنی بیابی سرّ جانان
هوش مصنوعی: اکنون جسم را رها کن و به دل خود توجه کن، زیرا با درک این معنا به راز جانان پی خواهی برد.
دلت آیینهٔ سرّ جلالست
ولیکن جان یقین عین وصالست
هوش مصنوعی: دل تو بازتابی از اسرار عظمت است، اما وجود واقعی‌ات عین اتحاد و وصال است.
دلت آیینه شد تا جان نماید
ز جان آنکه رخ جانان نماید
هوش مصنوعی: دل تو مانند آیینه‌ای شده است که جان تو را به نمایش می‌گذارد، مانند جان کسی که چهره معشوق را نشان می‌دهد.
دلت آیینه شد از دید صورت
میاور سوی او دیگر کدورت
هوش مصنوعی: دل تو مانند آیینه‌ای صاف و زلال شده است، دیگر به سوی او با کدورت و تیرگی ننگر.
دلت آیینهٔ سرّ تجلّی است
کز این آیینهات امروز پیداست
هوش مصنوعی: دل تو مانند آینه‌ای است که رازهای درون را نمایش می‌دهد و از این آینه، امروز چیزهای زیادی روشن و واضح به نظر می‌رسد.
دلت را داد زنده همچو عیسی
که تا گردد حقیقت آن مصفّا
هوش مصنوعی: دل خود را به عشق بسپار، مانند عیسی (ع)، تا حقیقت آن پاک و زلال شود.
ترا عیسی درون دل نشسته
بتقوی از طبیعت باز رسته
هوش مصنوعی: تو مانند عیسی در دل‌ها نشسته‌ای و از طبیعت و دنیا فارغ شده‌ای.
ترا عیسیّ جان در آسمانست
بچارم در چنین شرح و بیانست
هوش مصنوعی: روح تو مانند عیسی در آسمان است و من در این شرایط نمی‌توانم به خوبی این موضوع را توضیح دهم.
ترا عیسی جان باید نظر داشت
که او اینجا و آنجا را خبر داشت
هوش مصنوعی: تو باید نظارت و توجهی به عیسی جان داشته باشی، زیرا او بر همه جا و همه امور آگاهی دارد.
دمادم گوش کن در عیسی جان
که خواهد کردن او را ذات و برهان
هوش مصنوعی: همواره گوش کن به عیسی، زیرا که او را به عنوان حقیقت و دلیل می‌سازند.
ز عیسی بشنوی اسرار آن دید
که در جام حقیقت جان جان دید
هوش مصنوعی: از عیسی شنیدی که اسرار بسیاری در جام حقیقت وجود دارد و او جان جان را مشاهده کرد.
چهارم آسمان دل مصفّاست
حقیقت منزل و مأوای عیسی است
هوش مصنوعی: آسمان چهارم دل پاک و روشن است و حقیقت به منزلی که عیسی در آنجا سکونت دارد، اشاره دارد.
در اینجا عینِ جانِ بازماندست
که اندر شوق صاحب راز ماندست
هوش مصنوعی: این مکان به مانند روح جان است که در انتظار دیدار صاحب رازها به سر می‌برد.
از آن ره سوی عیسی بردهٔ تو
حققت زنده ور نه مردهٔ تو
هوش مصنوعی: اگر به راه عیسی بروی، حقیقت تو زنده خواهد شد وگرنه وجود تو بی‌فایده خواهد بود.
اگر در محنت عیسی رسیدی
حقیقت ذات در چارم بدیدی
هوش مصنوعی: اگر در سختی‌ها به عیسی دست یابی، حقیقت وجود خود را در درون خواهی یافت.
از آن عیسی بچارم باز ماندست
که اندر شوق صاحب راز ماندست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که عیسی به طور کامل از شوق و محبت کسی که رازهای عمیق را در دل دارد، دور مانده است. به نوعی، از آن عیسی که در جستجوی معشوق حقیقی است، خبری نیست و هنوز نتوانسته به آن عشق دست یابد.
یقین در چار طبع خود تو بنگر
که چارم آسمانست ودو منگر
هوش مصنوعی: به یقین به چهار طبع خود نگاهی بینداز که آسمان چهار گوشه‌ای دارد و تو به دو سمت نگاه نکن.
در این چارم سما در سوزن جسم
بمانده لاجرم در صورت اسم
هوش مصنوعی: در این چهار جهت دنیا، جان در قالب جسم گرفتار مانده و به ناچار فقط در ظاهر نام قرار دارد.
ولی چون رازدار آمد چه باکست
که عیّسی مصفّا ذات پاکست
هوش مصنوعی: اگر کسی رازدار باشد، نگران نباش که عیسی پاک و بی‌آلایش است.
نه او از باب پیدا شد حقیقت
که مریم بکر بود و بی طبیعت
هوش مصنوعی: نه او از دروازه آشکار شدن حقیقت به وجود آمد و نه مریم از طرق طبیعی به بارداری رسید.
در این معنی بسی شرح است بسیار
ولیکن میرود کآرد پدیدار
هوش مصنوعی: این موضوع توضیحات و نکات زیادی دارد، اما در نهایت به خاطر سادگی و روشنی آن، کمتر کسی متوجه جزئیات آن می‌شود.
سخن تا آخری آید سرانجام
بیابد در یقین آغاز و انجام
هوش مصنوعی: سخن تا به پایان برسد، در نهایت به یقین و درک روشن از آغاز و پایان خود می‌رسد.
خبرداری که عیسی جمله دیدست
ابا تو گفته و سر ناپدیدست
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که عیسی همه چیز را دیده و سخن گفته، اما تو هنوز ناپدید و غایب هستی؟
حقیقت عزلتی جسته ز دنیا
چو روح القدس او رسته ز دنیا
هوش مصنوعی: حقیقتی که از دنیا کناره گرفته و به آرامش رسیده، مانند روح‌القدس از دنیا فاصله گرفته است.
از آن دنیا رها کردست از دید
که اینجا یافتست او سرّ توحید
هوش مصنوعی: او از دنیای دیگر آزاد شده است، زیرا در اینجا راز یکتایی را پیدا کرده است.
از آن دنیا رها کردست آن ماه
که مکشوفست او را حضرت شاه
هوش مصنوعی: آن ماهی که از آن دنیا آزاد شده است، در پیشگاه شاه به روشنی و وضوح دیده می‌شود.
از آن دنیا رها کرده ز عزلت
که اینجا دید بیشک سرّ قربت
هوش مصنوعی: انسان وقتی از دنیای دیگر آزاد می‌شود و از انزوا بیرون می‌آید، در این دنیا حقیقت نزدیک شدن به خداوند را به وضوح مشاهده می‌کند.
در آن منزل که او آگاه او شد
حقیقت جمله او رادید و او بُد
هوش مصنوعی: در آن مکان که او (خدا) آگاه شد، حقیقت همه چیز را مشاهده کرد و او به تمامی هستی پی برد.
در آن منزل چو روح اللّه بنشست
حقیقت روح شد اللّه پیوست
هوش مصنوعی: زمانی که روح‌الله در آن خانه نشسته بود، حقیقت روح به او متصل شد.
در آن منزل وصالش روی بنمود
تو پنداری حجابش سوزنی بود
هوش مصنوعی: در آن مکان که وصالش را نشان داد، فکر می‌کنی که حجاب او به اندازه یک سوزن نازک بود.
درآن منزل که عیسی دارد اکنون
بَرِ آن برگ کاهی هست گردون
هوش مصنوعی: در آن مکان که عیسی (ع) وجود دارد، اکنون یک برگ کاه بر روی آن قرار دارد.
در آن منزل وصال عاشقانست
کسی کین یافت اینجا عاشق آنست
هوش مصنوعی: در آن مکان که عاشقان به هم می‌رسند، کسی که به دنبال انتقام است، در اینجا به عشق ورزی مشغول است.
در آن منزل اگر ره بردهٔ باز
برو زینجا و این پرده برانداز
هوش مصنوعی: اگر به آن مکان رفته‌ای و کسی که آمده، بازگشته است، از اینجا برو و این حجاب را بردار.
در آن منزل وصال اندر وصالست
حقیقت کل تجلّی جلالست
هوش مصنوعی: در آن مکان وصل، واقعاً خودِ وصل است و تمامی وجود تجلی جلال و شکوه الهی را نشان می‌دهد.
در آن منزل هر آنکس کو خبر یافت
چو عطّار اندر اینجا در نظر یافت
هوش مصنوعی: در این مکان، هر کسی که از حال و خبر باخبر شده باشد، مانند عطّار که در این جا چیزهایی را می‌بیند، به حقیقت می‌رسد.
نظر کن باز تا منزل ببینی
ز جان بنگر یقین تا دل ببینی
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن تا خانه‌ات را ببینی و از عمق جانت نگریسته شو، زیرا تنها در این صورت است که می‌توانی حقیقت دل را درک کنی.
نظر کن باز اندر منزل جان
که دل خوانند او را جمله مردان
هوش مصنوعی: نگاهی به درون خود بینداز، آنجا که جان در آن قرار دارد، زیرا همه مردان دل را به عنوان کانون احساسات و اندیشه‌ها می‌شناسند.
نظر کن دل که دل مأوای عیسی است
حقیقت عیسی جانت در آنجاست
هوش مصنوعی: به دل توجه کن که مانند مکانی برای عیسی است؛ حقیقت عیسی روح تو در آنجا نهفته است.
نظر کن در دل و عیسی تو بنگر
ز عیسی جوی ذات و زو تو مگذر
هوش مصنوعی: به دل خود نگاهی بینداز و در عمق آن عیسی را ببین. از عیسی فراتر نرو و به ذات واقعی او توجه کن.
نظر کن در دل عیسی یقین بین
مر او را اندر اینجا پیش بین بین
هوش مصنوعی: به دل عیسی نگاه کن و ببین که او در اینجا چگونه است. یقیناً او را در اینجا خواهی دید.
نظر کن در دل و عیسی تو بشناس
که عیسی جانست جان اینجا تو بشناس
هوش مصنوعی: به قلبت توجه کن و عیسی را بشناس، چرا که عیسی مظهر روح و جان است و در اینجا باید او را درک کنی.
بمنزلگاه دل دارد وطن او
حقیقت دید جان خویشتن او
هوش مصنوعی: وطن او جایی است که قلبش به آن تعلق دارد و در آنجا است که حقیقت وجود خود را احساس می‌کند.
چنان واصل بود در منزل دل
که یکسانست او را راه و منزل
هوش مصنوعی: او به قدری در دل به سکون و آرامش رسیده است که برایش تفاوتی ندارد که در چه مکانی باشد یا چه مسیری را طی کند.
در اینجا راز اشیا بازدیدست
حقیقت ذات یکتا بازدیدست
هوش مصنوعی: در این مکان، راز اشیاء آشکار است و حقیقت وجود یکتا نیز نمایان شده است.
در اینجا ذات کل او را عیانست
ز چارم مر ورا سرّ نهانست
هوش مصنوعی: در این مکان، واقعیت و وجود اصلی او به وضوح دیده می‌شود، اما از چارچوب و منظر دیگر، اسرار نهفته‌ای در او وجود دارد.
حقیقت سالک اینجاگه بیندیش
که عیسی داری اینجاگاه در پیش
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته توجه کن که ممکن است در درک عمیق تری از امور و حقایق وجودی خود طبق آموزه های عیسی نگاهی عمیق تر داشته باشی.
ترا عیسی حقیقت بیش باشد
که در هر کار پیش اندیش باشد
هوش مصنوعی: تو در حقیقت مانند عیسی هستی که در هر کار و اقدام، از پیش فکر می‌کنی و برنامه‌ریزی می‌کنی.
ز عیسی غافلی ای بیوفا تو
از آن اینجا نداری این صفا تو
هوش مصنوعی: ای بی وفا، تو از عیسی غافلی و به همین خاطر نمی‌توانی از صفای اینجا بهره‌مند شوی.
ز عیسی غافلی تو در شب و روز
از آن از وی نمیگردی تو پیروز
هوش مصنوعی: تو در تمام شب و روز از عیسی غافل هستی و به همین خاطر هرگز نمی‌توانی به پیروزی برسی.
بچشم اول جمال او نظر کن
همه ذرّات از عیسی خبر کن
هوش مصنوعی: در نگاه اول به زیبایی او توجه کن، سپس همه ذرات را از عیسی آگاه کن.
ز عیسی غافلی او را ندیده
کنون بگشای اینجا گاه دیده
هوش مصنوعی: تو از حضور عیسی غافل شده‌ای، او را الآن نمی‌بینی. حالا بگذار که دیدن و آشنایی اینجا موجب روشنی قلب و جان تو شود.
بچشم دل توانی دید عیسی
که تا یابی تو دیدِ دید عیسی
هوش مصنوعی: اگر با چشم دل نگریسته شود، می‌توان به حقیقت عیسی پی برد، زیرا برای درک واقعی او، باید دیدی عمیق‌تر و متفاوت‌تر داشته باشی.
همه ذرّات با عیسی اَبَرراز
ولی عیسی در اینجاگاه میتاز
هوش مصنوعی: همه‌ی موجودات و عناصر به خاطر وجود عیسی، رازهای بزرگ و عمیق دارند، اما خود عیسی در این مکان مخصوص به خود، برتری و قدرتش را به نمایش می‌گذارد.
نمییابند از آن غافل بماندند
چنین اینجای بیحاصل بماندند
هوش مصنوعی: افرادی که از حقیقت غافل مانده‌اند، در این مکان بی‌فایده باقی می‌مانند و درک درستی از آنچه باید بفهمند، پیدا نمی‌کنند.
دل اینجا این زمان اسرار عیسی
حقیقت مر ورا گشته است پیدا
هوش مصنوعی: دل در این زمان، مانند عیسی که رازهایی پنهانی دارد، به حقیقتی فراتر از آنچه دیده می‌شود، دست یافته و این اسرار برایش آشکار شده است.
وصال جان بخواهد یافت تحقیق
که تا جانست جان را هست توفیق
هوش مصنوعی: برای دستیابی به وصال، باید جان را خواست، زیرا تا زمانی که جان وجود دارد، فرصتی برای رسیدن به وصال نیز هست.
چو عیسی در درون پرده باشد
چرا ذرّات او گم کرده باشد
هوش مصنوعی: اگر عیسی در پشت پرده باشد، چرا ذرات او ناپدید شده‌اند؟
چو عیسی همچو خورشید است تابان
درونِ پردهٔ چارم شده جان
هوش مصنوعی: چنان که عیسی درخشان و روشن است، درون پرده‌ای قرار دارد که جان را زنده می‌کند.
حقیقت با دل اینجاگه سخن گفت
دل آن اسرار دیگر باز بشنفت
هوش مصنوعی: حقیقت در این مکان با دل صحبت کرد و دل از آن اسرار دیگری پرده برداشت.
رها کردیم اوّل قصهٔ جان
که بادل رازها میگفت پنهان
هوش مصنوعی: ما در آغاز داستان زندگی، تمامی رازها و حقیقت‌ها را که در دل داشتیم، رها کردیم.
کنون بر سوی آن سرباز کردیم
در آن اسرار صاحب راز کردیم
هوش مصنوعی: اکنون به سمت آن شخصی که مختص به اسرار است، حرکت کردیم و در آنجا به رازهای او پی بردیم.
حقیقت قصّهٔ جان سرّ جان بود
که میگفت او ابا دل باز بشنود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که حقیقت روح و جان انسان، به نوعی راز و رمز آن است که می‌گوید دل باید آن را بشنود و درک کند. به عبارت دیگر، جان انسان دارای عمیق‌ترین و پنهانی‌ترین اسرار است که فقط از طریق دل می‌توان به آنها دست پیدا کرد.
توئی جان و توئی دل تا بدانی
اباتست این همه راز نهانی
هوش مصنوعی: تو هستی جان و دل من، تا بفهمی که تمام این رازهای پنهان درباره توست.
حقیقت قصّهٔ دل گوش کن تو
از این معنی دلت بیهوش کن تو
هوش مصنوعی: به عمق داستان دل گوش کن و از این معنا چنان شگفت‌زده و غرق عشق شو که از خود بی‌خود گردی.
از آن دم گفت جان بادل یقین باز
حقیقت سرّ خود را در یقین باز
هوش مصنوعی: در آن لحظه، جانم به یقین سخن گفت و حقیقت راز خود را در یقین آشکار کرد.
که من چون سوی آدم آمدم باز
حقیقت دیدم او را صاحبِ راز
هوش مصنوعی: وقتی به سوی انسان آمدم، حقیقت را دیدم و فهمیدم که او رازهایی دارد.
تو بودی در درون من از برونت
نظر کردم شدم سوی درونت
هوش مصنوعی: تو در عمق وجود من حضور داشتی و وقتی به ظاهرت نگریستم، متوجه شدم که باید به درونت توجه کنم.
چودیدم دل یکی نوری ترا من
که دیدم نور را سوی لقا من
هوش مصنوعی: وقتی که دل یکی را نورانی یافتم، من هم که آن نور را دیدم، به سوی ملاقات تو شتافتم.
حقیقت نور پاک مصطفی بود
که نورش بیشکی نور خدا بود
هوش مصنوعی: حقیقت، نوری خالص و روشن از پیامبر مصطفی است که بدون تردید، آن نور در واقع نور خدای بزرگ می‌باشد.
نظر کردم و درآن نور حقیقت
که میتابید در تو در طبیعت
هوش مصنوعی: به جستجوی حقیقت نگریستم و دیدم که نوری روشن در وجود تو نقش بسته است و در دل طبیعت جای دارد.
منور بودپرده از جمالت
سوی پرده فکنده اتّصالت
هوش مصنوعی: پرده از زیبایی تو نورانی است و ارتباط تو باعث می‌شود که پرده به سمت تو کشیده شود.
منوّر گشته دیدم چشمت ای دل
ترا آن نور اینجاهست حاصل
هوش مصنوعی: چشمانت، ای دل، پر از نوری است که من در آن دیدم، و این نور به وضوح در اینجا وجود دارد.
نظر کن نور احمد در درونت
دلا تا هست اینجا رهنمونت
هوش مصنوعی: به درون خود نگاه کن و نور وجود پیامبر احمد را ببین، عزیزم، که اینجا همچنان راهنمای توست.
بدان نور محمد(ص) راز دریاب
همی انجام با آغاز دریاب
هوش مصنوعی: به نور محمد (ص) آگاه باش و رمز و راز چیزها را درک کن، زیرا این نور به تو کمک می‌کند تا شروع را با پایان بشناسی.
چونور مصطفایت رهنمونست
ترا این دم کنون عزت فزونست
هوش مصنوعی: چون آهنگ ذکر و یاد تو دل را روشن کرده است، در این لحظه، عزت و شرافت تو به شدت افزایش یافته است.
از آن حضرت بپرسیدم چنین باز
که نور کیست با این عزّ و اعزاز
هوش مصنوعی: از آن بزرگوار پرسیدم که چه کسی است این شخصیت با این همه مقام و بزرگی؟
نمیدانستم اوّل نور جانان
که تا آمد مرا منشور جانان
هوش مصنوعی: نمی‌دانستم که وقتی نور محبوبم ظهور کند، چقدر می‌تواند جان مرا روشن کند و زندگی‌ام را دگرگون سازد.
حقیقت جان تو هم این نور داری
از او این عزّ و این منشور داری
هوش مصنوعی: حقیقت وجود تو هم از این نور و روشنی برخوردار است و به همین دلیل، دارای این عظمت و شکوه هستی.
تو داری نور اندر دل یقین است
که نور رحمةٌ للعالمین است
هوش مصنوعی: تو در دل خود نوری داری که یقیناً نشانی از رحمت جهانیان است.
از آن حضرت بپرسیدم چنین باز
که نور چیست با این عزت و ناز
هوش مصنوعی: از آن بزرگوار پرسیدم که نور چیست که اینقدر با شکوه و زیبایی همراه است.
ندا آمد که نور احمدِ ماست
که اندر دل ترا این لحظه پیداست
هوش مصنوعی: صدایی شنیده می‌شود که می‌گوید، نور وجود احمد (پیامبر) در حال حاضر در دل تو روشن است و نمایان شده است.
تو داری نور احمد جان و دل هم
نظر کن اندر این نورت دمادم
هوش مصنوعی: تو دارای نور و روشنی پیامبر احمد هستی، پس به این نور مدام توجه کن و به آن نگاه کن.
که نور ماست لیکن اسم دریافت
حقیقت هم دل و هم جسم دریافت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نور حقیقت ما را روشن می‌کند و ما باید این حقیقت را هم با دل و هم با جسم خود درک کنیم.
حقیقت دل ابا تن گفت این راز
ترا این یافت از دل عاقبت باز
هوش مصنوعی: دل به بدن گفت که این راز را تو دریافتی، در نهایت او از دل بازگشت.
حقیقت نور احمد در دل و جانست
درون جمله چون خورشید رخشانست
هوش مصنوعی: حقیقت وجود پیامبر احمد همچون نوری در دل و جان انسان‌هاست و در واقع مانند خورشیدی درخشان، همه جا را روشن می‌کند.
دلا اکنون از این پندار گشتی
ز نور دوست برخوردار گشتی
هوش مصنوعی: ای دل، اکنون که از این خیال رها شدی، درخشش نور دوست را تجربه کرده‌ای.
ظهورت تا بطون این نور دارد
حقیقت در ره این منشور دارد
هوش مصنوعی: ظهور تو همچون نوری است که در اعماق وجود خود حقیقت را در دل این منشور نگه داشته است.
همه ذرّات اکنون راز دیدند
که مر نور محمّد باز دیدند
هوش مصنوعی: تمام ذرات هستی اکنون راز و حقیقتی را دریافت کردند، زیرا نور محمد را دوباره مشاهده کردند.
که ای ذرات ای دل گوش کردند
چو تو این دم از این می نوش کردند
هوش مصنوعی: ای ذرات، ای دل! شنیدید که در این لحظه چه می‌گویند و از این شراب می‌نوشند.
حقیقت جملگی دریافته این
گمانشان شد یقین اینجایگه زین
هوش مصنوعی: همه به یک حقیقت پی برده‌اند و تصورشان به یقین بدل شده است که اینجا جای واقعی است.
دل وجان مر دو نور مصطفایست
از آن این پرتو عزّ و بقایست
هوش مصنوعی: دل و جان انسان از نور پیامبر محمد (مصطفی) روشنی می‌گیرند و به همین خاطر است که این نور باعث عزت و ادامه حیات او می‌شود.
ولکین ای دل اکنون راز دیدی
یقین نور محمّد باز دیدی
هوش مصنوعی: اما ای دل، الان به حقیقت پی بردی و نور محمد را دوباره مشاهده کردی.
کنون گر واصل این نور گشتی
حقیقت همدم منصور گشتی
هوش مصنوعی: حالا اگر به این نور دست یافتی، به حقیقت پیوسته‌ای و با منصور هم‌نشین شده‌ای.
نظر یک دم مگردان هان از این نور
که واصل شد یقین زین نور منصور
هوش مصنوعی: لحظه‌ای نگاهت را به دور نکش، زیرا این نوری که به تو رسیده، نشانه‌ای از حقیقت و یقین است که از نور منصور الهام گرفته شده.
همه ذرات عالم نوراو شد
از آن هر مدبر شرعش نکو شد
هوش مصنوعی: تمام ذرات جهان از نور او بهره‌مند شدند و به همین دلیل، هر کسی که در پی راهنمایی‌های او باشد، درستکار و نیکو خواهد شد.
حقیقت هر که اندر شرع آمد
ز نورش در یقین بی فرع آمد
هوش مصنوعی: هر کسی که در دین و شریعت وارد شود، به واسطه نور آن، در یقین و باور به حقیقت دست می‌یابد و به جزئیات و مسائل فرعی اهمیت نمی‌دهد.
حقیقت هر که شرع او بیابد
همه اسرارها نیکو بیابد
هوش مصنوعی: هر کس که به اصول و قواعد دین دست یابد، به تمام رازها و حقیقت‌های خوب پی خواهد برد.
حقیقت شرع او شد راحت جان
از آن دل یافت اینجا ذوق جانان
هوش مصنوعی: حقیقت دین او باعث آرامش روح و جان می‌شود، زیرا دل در اینجا شوق و لذتی از عشق را پیدا کرده است.
جوابی داد جان بادل چنین گفت
حقیقت او ابا جان در یقین گفت
هوش مصنوعی: جوابی از دل به جان رسید و چنین گفت: حقیقت او، ای آقا، در واقعیت به یقین بیان شده است.
که ای جان خوب گفتی این بیان باز
بدانستم ز تو من این یقین باز
هوش مصنوعی: ای جان، خوب گفتی! من نیز از تو این را فهمیدم و به یقین رسیدم.
من و تو این زمان هر دو یکیایم
یقین دیدار جانان بیشکیایم
هوش مصنوعی: ما در حال حاضر هر دو یکی هستیم و به یقین می‌دانیم که دیدار معشوق حتمی است.
من و تو این زمانیم از نمودار
حقیقت هر دو گشته صاحب اسرار
هوش مصنوعی: ما در این دنیای کنونی با هم هستیم و هر یک از ما به واسطه حقیقتی که درک کرده‌ایم، به دانایان اسرار تبدیل شده‌ایم.
من و تو این زمان دیدار یاریم
در این خلوت حقیقت پایداریم
هوش مصنوعی: ما در این لحظه به همدیگر می‌رسیم و در این فضای آرام، به حقیقتی که همیشه پابرجاست، پایبندیم.
من و تو این زمان هستیم تا یار
حقیقت نقطهایم و عین پرگار
هوش مصنوعی: ما در این لحظه کنار هم هستیم تا با هم حقیقت را بیابیم و مانند پرگاری در دایره‌ی حقیقت بچرخیم.
تو زان حضرت برِ ما چون رسیدی
جمال خویشتن در من بدیدی
هوش مصنوعی: وقتی تو از آن مقام به ما رسیدی، زیبایی و جمال خود را در وجود من دیدی.
مرا دیدی و در من بی نشانی
تو درمن این زمان راز نهانی
هوش مصنوعی: تو مرا دیدی و در وجود من نشانه‌ای از خودت ندیدی؛ در این لحظه، در دل من رازی پنهان است.
توئی جان من این دم سوی جانان
که اندر خلوتی در کوی جانان
هوش مصنوعی: تو برای من مانند جان هستی، در این لحظه به سوی کسی می‌روم که در آنجا، در تنهایی و خلوتش، مشغول زندگی و عشق است.
توئی این دم از آندم آمده باز
حقیقت مر مرائی صاحب راز
هوش مصنوعی: این لحظه تو دوباره به حقیقت پیوسته‌ای که نشان‌دهنده‌ی رازهای عمیق است.
توئی این دم مرا بیچون نموده
کمال من در اینجاگه فزوده
هوش مصنوعی: تو در این لحظه باعث شده‌ای که من بی‌هیچ شک و تردیدی احساس کنم، و در این مکان، کمال و بهبود من افزایش یافته است.
توئی ایندم از آندم کل خبردار
مرا کردی یقین از خواب بیدار
هوش مصنوعی: تو در این لحظه، از آن لحظه‌ای که مرا آگاه کردی، خواب را به یقین بیدار کرده‌ای.
مرا بیدار کردی این زمان تو
نمودی رازم اینجاگاه جان تو
هوش مصنوعی: تو با حضور خودم مرا بیدار کردی و رازهای درونم را در این لحظه برایم روشن کرده‌ای. جان تو باعث بیداری و آگاهی‌ام است.
مرا بیدار کردستی ز دیدت
منم این لحظه کل اعیان دیدت
هوش مصنوعی: تو با حضورت مرا از خواب بیدار کردی و الان فقط به خاطر تو هست که وجود واقعی من را درک می‌کنم.
مرا بیدار کردستی تو از خواب
وگر بودم من اندر بحر غرقاب
هوش مصنوعی: تو مرا از خواب بیدار کردی، وگرنه من در دریا غرق بودم.
مرا بیدار کردستی ز صورت
که تا دریافتم عین حضورت
هوش مصنوعی: به من این را فهماندی که با چهره‌ات مرا بیدار کرده‌ای، به طوری که وقتی تو را دیدم، وجودت را کاملاً حس کردم.
مرا بیدار کردستی کنون تو
ندارم هیچکس جز رهنمون تو
هوش مصنوعی: تو مرا بیدار کرده‌ای و اکنون هیچ کسی را جز راهنمایی تو ندارم.
مرا بیدار کردستی تو از دوست
وگرنه مبتلا بودم در این پوست
هوش مصنوعی: تو از من خواستی که بیدار شوم و اگر این نمی‌بود، همچنان در این عالم دچار و غرق در مشکلات بودم.
مرا بیدار کردستی تو از دید
وگرنه بودم اندر عین تقلید
هوش مصنوعی: تو مرا از خواب غفلت بیدار کردی وگرنه در دنیای تکرار و تقلید مانده بودم.
مرا بیدار کردی آخر کار
وگرنه بودم اینجاگه گرفتار
هوش مصنوعی: تو مرا بیدار کردی وگرنه من در اینجا غرق در خواب و گرفتاری بودم.
مرا بیدار کردی از دم خویش
مرا بنهادهٔ کل مرهم خویش
هوش مصنوعی: تو با وجود خود مرا از خواب بیدار کردی و تمام آرامش و درمان منبه خودت وابسته است.
در اینجاگه یقین افتاده بودم
یقین دیوانه ودل ساده بودم
هوش مصنوعی: در این مکان، من به یقین دچار شده بودم و مانند دیوانه‌ها فکر می‌کردم و دلم خیلی ساده بود.
در اینجا من بدست چار انباز
بُدَم اینجایگه در سوز و در ساز
هوش مصنوعی: در اینجا من به همراه دوستانم بودم، در این مکان که پر از درد و تلاش است.
در اینجاگه بُدم من چون بزندان
توام زینجا رهائی ده هم از جان
هوش مصنوعی: من در اینجا به خاطر تو به بند آمده‌ام، پس مرا از این بند رها کن، حتی اگر این رهایی به قیمت جان من باشد.
چو مرغی اندر این دام بلا من
بدم اینجا گرفتار قضا من
هوش مصنوعی: مانند پرنده‌ای هستم که در دام بلایی گرفتار شده‌ام و در اینجا تحت تأثیر سرنوشت و قضا قرار دارم.
در اینجاگه شب و روز از غم دوست
بُدم سوزان حقیقت در سوی پوست
هوش مصنوعی: در اینجا، شب و روز به خاطر دوری از دوست، در عذاب و سوزش بودم و حقیقت احساسات را در وجود خودم حس می‌کردم.
در اینجاگه یقین من دور بودم
ز نور عشق من مهجور بودم
هوش مصنوعی: در این مکان، من به شدت از نور عشق دور بودم و احساس تنهایی می‌کردم.
چو مرغی در قفس محبوس مانده
درون پردهام مدروس مانده
هوش مصنوعی: مانند پرنده‌ای در قفس که درون پرده‌ها گرفتار شده و از آزاد بودن دور است.
چو مرغی مانده اینجا زار و مسکین
نبودم اندر اینجا هیچ ره بین
هوش مصنوعی: مانند مرغی بی‌پناه و غمگین در اینجا مانده‌ام و هیچ راهی برای فرار یا راه گریز ندارم.
چنان در غم بُدم در سال و در ماه
نمیبردم یقین در وصل تو راه
هوش مصنوعی: به شدت در اندوه و ناراحتی بودم که نه به روز و نه به ماه توجهی داشتم. به طور حتم می‌دانستم که نمی‌توانم راهی به وصالت پیدا کنم.
چنان در غم بُدم مسیکن و حیران
نمیدانستم این ره سویت ای جان
هوش مصنوعی: در آن زمان چنان در غم و اندوه غرق بودم که نتوانستم راهی به سوی تو پیدا کنم، ای عزیز.
چنان در غم بدم در دست این چار
فرومانده اسیر اینجا بناچار
هوش مصنوعی: من به شدت در غم و اندوه غرق شده‌ام و مثل کسی که در دست تقدیر گرفتار شده است، ناچار در اینجا به سر می‌برم.
چنان در غم بدم از دست ایشان
که دائم بود اندر غم پریشان
هوش مصنوعی: من چنان در اندوه و غم این افراد غرق شده‌ام که همیشه در حال نابسامانی و پریشانی هستم.
چنان محبوس بودم جان در این تن
ولیکن هم یقین میدیدهام من
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر احساس می‌کند که روح یا جان او به شدت در این بدن محصور و محدود شده است، اما با این حال، او همچنان از حقیقتی آگاه است و به نوعی یقین و آگاهی درونی دارد. این نشان‌دهنده تضاد بین محدودیت‌های جسم و آزادی روح است.
حقیقت نور احمد در درونم
که او بُد اندر اینجا رهنمونم
هوش مصنوعی: در درون من حقیقت نورانی وجود احمد است که او در اینجا راهنمای من است.
وگر نور تو میدیدم بتحقیق
که آخر یافتم هم از تو توفیق
هوش مصنوعی: اگر نور تو را می‌دیدم، به‌راستی می‌توانستم به آخرین موفقیت برسم.
ولیکن قصّه میگویم برت باز
که هستی بیشکی تو صاحبِ راز
هوش مصنوعی: اما می‌خواهم داستانی برایت بگویم که تو در واقع دارای اسراری هستی.
من بیچاره در زندان صورت
دمادم میرسید از تو حضورت
هوش مصنوعی: من بیچاره در اسیری چهره خود به طور مداوم حضور تو را احساس می‌کنم.
چرا لیکن نمیگفتی مرا باز
حقیقت تا شوم من صاحب راز
هوش مصنوعی: چرا به من نمی‌گفتی حقیقت را تا من هم به راز آن پی ببرم؟
طلب میکردمت اینجا یقین من
گهی در عشق و گه در کفر و دین من
هوش مصنوعی: من همیشه به دنبالت بودم، ولی یقینم گاهی در عشق و گاهی در شک و دین متزلزل شده است.
تو میدانی که بر من می چه رفتست
که تاگوشت کنون رزت نهفتست
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که چه بر من گذشته است، به طوری که اکنون با وجود نزدیکی به تو، دل و آرامش من پنهان مانده است.
تو میدانی که هستی صاحبِ راز
که دیدستم رخت اینجایگه باز
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که رازهای بسیاری داری و من هم شاهد زیبایی‌ات در این مکان بوده‌ام.
تو میدانی مرا درد نهانی
نمیداند کسی باری تو دانی
هوش مصنوعی: تو از حال من باخبر هستی، اما هیچ‌کس دیگری از این درد پنهان من خبر ندارد، تنها تو هستی که میدانی.
تو میدانی که من دیدم بلایت
که تادیدم در آخر من لقایت
هوش مصنوعی: تو خوب می‌دانی که من چقدر درد و رنج تو را دیدم، اما در نهایت، من فقط لحظه‌ای را دیدم که تو را ملاقات کردم.
تو میدانی مرا تامن که چونم
فتاده اندر این دریای خونم
هوش مصنوعی: تو می‌دانی حال من را، تا وقتی که ببینی چطور در این دریای خونین غوطه‌ورم.
از آن حضرت خبردارم کنون من
بدین منزل رسیدم باز چون من
هوش مصنوعی: حالا که به این مرحله رسیدم، حال و احوال آن بزرگوار را می‌دانم و به نوعی به سرنوشت او پی بردم.
خبردارم کنون زان حضرت پاک
که اینجا آمدم اندر سوی خاک
هوش مصنوعی: الان از آن موجود پاک باخبرم که به اینجا آمدم و در دنیای مادی زندگی می‌کنم.
از آن حضرت مرا چون ذات بیچون
حقیقت ره نمود از هفت گردون
هوش مصنوعی: از آن بزرگوار، مرا به گونه‌ای هدایت کرد که به حقیقتی بی‌نهایت و روشن رسیدم و از تمامی محدودیت‌های دنیوی فراتر رفتم.
ره سیر فنا کردم از اینجا
رسیدم بار دیگر من در اینجا
هوش مصنوعی: من در مسیری بودم که به سوی نابودی می‌رفت و اکنون دوباره به اینجا برگشته‌ام.
ره سیر فنا کردم از آن دید
جدا ماندم نهان از عین توحید
هوش مصنوعی: در مسیر فنا پیش رفتم و از دیدگاه حقیقت دور شدم، به طوری که از نظر حضوری توحید هم پنهان ماندم.
ره سیر فنا کردم ز دیدار
فتادم ناگهان اندر ره یار
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، برای گذر از دنیا و فانی شدن تلاش کردم و ناگهان در میانه راه به دیدار یار رسیدم.
ره سیر فنا کردم در این دور
فتادم ناگهان اندر ره دور
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، به طور ناگهانی و غیرمنتظره به مکانی دور افتادم و در این سفر به نابودی و فناء پرداختم.
ره سیر فنا کردم زحضرت
جداگشتم یقین از سیر قربت
هوش مصنوعی: من راهی را که به سمت فنا می‌رفت انتخاب کردم و از حضور حضرت خدایی جدا شدم. حالا مطمئنم که از مسیر نزدیک شدن به او فاصله گرفتم.
ره سیر فنا کردم از آن ذات
رسیدم من در اینجا سوی ذرّات
هوش مصنوعی: من در سفر به سوی نابودی، به وجودی خاص رسیدم و در این مکان به عمق ذرات و جزئیات هستی پی بردم.
ره سیر فنا کردم حقیقت
رسیدم ناگهان سوی طبیعت
هوش مصنوعی: در مسیر زوال و نابودی قدم گذاشتم و ناگهان به حقیقت و واقعیت طبیعت رسیدم.
جدا ماندم یقین از حضرت پاک
رسیدم در یقین تا منزل خاک
هوش مصنوعی: من به طور قطع از وجود مقدس و پاک جدا شدم و به یقین به جایی رسیدم که به خاک مربوط می‌شود.
سوی خاک آمدم این لحظه دانم
که پیدا میشود راز نهانم
هوش مصنوعی: در این لحظه که به سمت زمین آمده‌ام، می‌دانم که رازهایی که در درونم پنهان است، به زودی آشکار خواهد شد.
سوی خاک آمدم از سوی افلاک
بدیدم صورتی در حقهٔ خاک
هوش مصنوعی: از آسمان به زمین آمدم و در این دنیا، چهره‌ای را در قالب خاک مشاهده کردم.
سوی خاک آمدم تا راز بینم
وطن گاه فنا را باز بینم
هوش مصنوعی: به دنیای مادی آمده‌ام تا حقیقت و رازهای زندگی را درک کنم و فانی بودن این دنیا را بیشتر ببینم و بشناسم.
سوی خاک آمدم من نور مطلق
روان گشته من از حضرتِ حق
هوش مصنوعی: من به سوی زمین آمدم، نور بی‌نهایت الهی هستم که از وجود پروردگار جاری شده‌ام.
سوی خاک آمدم اینجا بتحقیق
که تا یارم چه خواهد داد توفیق
هوش مصنوعی: من به این دنیا آمده‌ام تا ببینم سرنوشت یارم چه نصیبی برای من به ارمغان خواهد آورد.
نظر کردم من اندر منزل خاک
در اینجا باز دیدم حضرت پاک
هوش مصنوعی: به چشم خود نگاهی به دنیای مادی انداختم و در این مکان، آن موجود پاک و مقدس را مشاهده کردم.
از آن منزل بدین منزل رسیدم
در اینجا گرد جانان ناپدیدم
هوش مصنوعی: به این مکان رسیدم، اما در اینجا چهره محبوبم را نمی‌بینم.
نبود بود گشتم من در اسرار
نهان بودم ولی در عین اظهار
هوش مصنوعی: من به دنبال رازهای پنهان بودم و در این جستجو وجود داشتم، اما در عین حال خودم را به نمایش گذاشتم.
حقیقت محو بودم اندر اینجا
فنا گشته از آن نور مصفّا
هوش مصنوعی: من در این مکان به طور کامل محو شدم و از آن نور خالص نابود شده‌ام.
طلبکار عیان یار بودم
از آن حضرت ندائی میشنوم
هوش مصنوعی: من به وضوح از یار خود خواستار بودم و از آن معشوق صدایی می‌شنوم.
از آن حضرت ندا آمد بگوشم
که حیران گشت اینجا عقل و هوشم
هوش مصنوعی: صدای آن بزرگوار به گوشم رسید و عقل و درک من در اینجا گیج و حیران شد.
ندا آمد بر من از سوی ذات
که هان شو این زمان در سوی ذرّات
هوش مصنوعی: صدایی از سوی وجود به من رسید که اکنون وقت آن است که به ذرات عالم توجه کنم.
ندا آمد بر من از سوی دوست
که ای مغز این زمان شو در سوی پوست
هوش مصنوعی: صدایی از سوی دوست به من رسید که ای جان این دوران، به سوی ظاهر برو.
ندا آمد که ای دل در سوی دل
درون شو تا شود راز تو حاصل
هوش مصنوعی: صدایی به دل می‌گوید که به درون خود نگاه کن و به عمق احساساتت برس، تا بتوانی به رازهای وجودت پی ببری.
نظر کردم در آن دم راز دیدم
خود اندر سوی صورت باز دیدم
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به چیزی نگاه کردم، رازهایی را دیدم و خودم را در جایی فراتر از ظاهر آن چیز یافتم.
نهان دیدم خود اندر قالبی من
بنور من شده اینجای روشن
هوش مصنوعی: در پنهانی، خود را در شکلی یافتم که نور من، اینجا را روشن کرده است.
بنور خویش اینجا یافتم خویش
ولیکن چون حجابی یافتم بیش
هوش مصنوعی: در اینجا به روشنایی و روشنی‌ای که در درون خود احساس کردم، دست یافتم، اما متوجه شدم که این نور به مانند حجاب و مانعی بر سر راهم قرار گرفته است.
حجابی یافتم چون پرده بر در
درون او هزاران انجم و خور
هوش مصنوعی: حجابی پیدا کرده‌ام که مانند پرده‌ای بر در است و در درون آن، هزاران ستاره و خورشید وجود دارد.
عجب جائی بدیدم خوب و دلکش
یکی در خاک و باد وآب و آتش
هوش مصنوعی: در جایی زیبا و جذاب مشاهده کردم که همه عناصر طبیعی مثل خاک، باد، آب و آتش در آنجا وجود دارند.
چنانش جذب کردم آندم اینجا
همه ذرّات دیدم پر ز غوغا
هوش مصنوعی: در آن لحظه که او را به خود جذب کردم، احساس کردم که همه اجزا و ذرات اینجا پر از هیاهو و شلوغی‌اند.
حجاب آمد برم زینجا حقیقت
گرفتار آمدم من در طبیعت
هوش مصنوعی: حجاب از اینجا بر من افتاد و من در دنیای مادی اسیر شدم.
در اینجا سالها در انتظارم
ضعیف و خسته و مجروح و زارم
هوش مصنوعی: سال‌هاست که در اینجا منتظرم و خسته و زخمی و ضعیف به نظر می‌رسم.
چنان در قید بودم مانده اینجا
غریب و بی نوا و زار و تنها
هوش مصنوعی: من به شدت گرفتار شده‌ام و در اینجا به حالتی غریب، بی‌نوا، زار و تنها باقی مانده‌ام.
خبردارم که نور پاک دیدم
عیان خویش در خاک دیدم
هوش مصنوعی: من آگاه هستم که روشنایی خالص را به وضوح در وجود خود مشاهده کردم و آن را در خاک نیز تجربه کردم.
عیان خویتشن دیدم در اینجا
میان دمدمه در شور و غوغا
هوش مصنوعی: در اینجا، در میان هیاهو و شلوغی، چهره‌های بهتر و زیبا را مشاهده کردم.
یکی نوری درون خویش دیدم
کزان من جملگی در پیش دیدم
هوش مصنوعی: من در درون خود نوری را مشاهده کردم که به واسطه آن، همه چیز را در جلویم دیدم.
نظر کردم درون و هم برونم
بدیدم خویش را دیدار چونم
هوش مصنوعی: به درون و بیرون خود نگاهی انداختم و خودم را دیدم. مانند اینکه خودم را ملاقات کرده باشم.
ندیدم هیچ جز چارم طبایع
فروماندم در این صنع و صنایع
هوش مصنوعی: چیزی جز چهار عنصر طبیعی ندیدم و در این کارگاه و هنرها متوقف ماندم.
اگرچه منزلت خوش بود و ناخوش
شدم ازخاک و باد و آب وآتش
هوش مصنوعی: با وجود اینکه زندگی من خوب بود، اما به خاطر عناصر طبیعی مانند خاک، باد، آب و آتش دچار مشکل شدم.
نه هم جنسم بدید و سرکشانید
بهر جائیم سرگردان دوانید
هوش مصنوعی: نه هم نوع خودم را دیدم و نه کسی که بخواهد به من کمک کند، فقط هر جا که می‌روم، سرگردان و بی‌هدف در حال دویدن هستم.
دمی در شیب و یک دم سوی بالا
شوم چون باز بینم جای بر جای
هوش مصنوعی: من برای لحظه‌ای در شیب پایین می‌روم و سپس به سمت بالا پرواز می‌کنم؛ چون وقتی که به بالا نگاه می‌کنم، جایگاه خود را می‌بینم.
دمی در صومعه در راز باشم
دمی از عشق در پرواز باشم
هوش مصنوعی: زمانی در سکوت و عبادت صومعه خواهم بود و زمانی دیگر در عشق و احساسات آزاد و رها.
دمی اندر خراباتم نشسته
دمی اندر مناجاتم شکسته
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در خرابات و دلخوشی‌ها غرق هستم و لحظه‌ای دیگر در مناجات و راز و نیاز.
دمی گریانم از شوق وصالش
که میبینم برون نور جمالش
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و اشتیاقی که برای دیدار او دارم، لحظاتی اشک می‌ریزم وقتی که نور زیبایی او را می‌بینم که از دور نمایان است.
در این خلوتسرای و منزل خاک
فروماندستم از دیدار افلاک
هوش مصنوعی: در این جای دور افتاده و این خانه مادی، از ملاقات با آسمان‌ها و جهان بالا ناامید مانده‌ام.
مرا چون عقل اینجا یار آمد
تماشایم در این پرگار آمد
هوش مصنوعی: در اینجا عقل و دانش به کمک من آمده‌اند و من به مانند یک بازدید کننده، مشغول تماشای زندگی و دنیای پیرامونم.