بخش ۱۶ - در شرح دادن خورشید وحدت در حجاب صورت فرماید
عجائب هم خودِ خورشید تابانست
نمییابی مرا از این چه تاوانست
ترا خورشید اینجا آشکارست
فتاده در حجاب هفت و چارست
درون این حجابت آفتابست
از او مر پردهها در عین تابست
ندانم تا که وصف او چگویم
در این معنی دوای دل چه جویم
چو خورشیدست در جانت هویدا
درون پرده پنهانست و پیدا
به کل خورشیدِ خود اندودهای تو
از آن در رنج و غم فرسودهای تو
به کل خورشید کی پنهان نماید
که روشن در مه تابان نماید
ببین خورشید تو در جان نظر باز
کنون بنگر در انجام و در آغاز
همه نورست تاریکی نه پیداست
ولیکن عقل از این معنی به سوداست
به نورش جملهٔ آفاق روشن
فتاده عکس مه در هفت گلشن
گرفته نور خورشید است اینجا
از او مر عاشقان گشتند شیدا
بکل خورشید جان پنهان نمودند
از او مر شرع با برهان نمودند
در این خورشید عشاقند حیران
حقیقت جمله آفاقند حیران
در این خورشید اگرچه راز گفتند
ز هر نوعی ابا هم باز گفتند
ولی منصور خورشید حقیقت
نمود او روی بی عین طبیعت
حقیقت پردهها را کرد پاره
همه خورشید را کرده نظاره
چو اینجاگاه خورشید وصالست
از آن حضرت تجلّی جلالست
تجلّی در جلال اینجاست پیدا
دل عشّاق از آن گشتست شیدا
تجلّی در جلال لایزالی
تو را بنمود در عین وصالی
گمانت چون حجابی پیش آمد
از آن اندر دلت صد نیش آمد
گمان بردار از خورشید و بنگر
جمالش را تو تا جاوید بنگر
گمان بردار تا یابی رهائی
رسی در عین خورشید خدائی
گمان بردار وین خورشید دریاب
کز او داری حقیقت نور دریاب
گمان بردار ای سلطان معنی
نظر کن نصّ این برهان معنی
گمان بردار و در سوی یقین شو
تو شمس لایکاد و لایبین شو
گمان بردار چون خورشید پیداست
حقیقت ماه با ناهید پیداست
سوی خورشید جانها مشتری بین
همه جانها ز عشقش مشتری بین
یقین خورشید اندر خانهٔ ماست
حقیقت عقلِ کل دیوانهٔ ماست
هزاران ماه از این خورشید تابانست
همه ذرّات سوی او شتابانست
ز نورش عالم جانست روشن
از او پیدا و پنهانست روشن
از او پیداست جسم و جان حقیقت
وز او پیدا شود پنهان حقیقت
ترا خورشید روشن بر دلت تافت
حقیقت جانت اینجا راز دریافت
ترا این راز شد اینجا مسلّم
که این خورشید بنمائی دمادم
همه اعمی ز خورشید و، تو دیدی
کمال نور جان در وی رسیدی
کمال نور جانت گشت پیدا
که بود دوست کردستی مهیّا
ترا دیدار جانان هست حاصل
از آنی بر همه اشیا تو واصل
تو گفتی راز جانان پیش هر کس
حقیقت دیدهای اللّه را بس
نکردی یک نفس خاموش لب تو
بگفته سرّ جانان بوالعجب تو
حجاب اینجایگه کل برگرفتی
حقیقت یار را در برگفتی
جمال بی نشان داری تو در بر
حقیقت اوست در جانان تو رهبر
تمامت عاشقان در شور کردی
چو دریا خویشتن را شور کردی
عجب شوریست بس شیرین فتاده
یقین کفر تو اندر دین فتاده
در این بحر معانی شورداری
قوی عشقی عجب با زور داری
در این بحر معانی جوهری ساز
تو داری بیشکی خود درد و دمساز
کمال عشق تو از دل پدیدست
اگرچه دل ز جانان ناپدیدست
دلت شد ناپدید و جان پدیدار
درون جان شده جانان پدیدار
ترا زین آن همه هر آینه جان
حقیقت میکند مردم ز جانان
از این اسرارهای برگزیده
نه کس بشنفته نی هرگز شنیده
ترا اظهار کردند این چنین راز
که دیدندت که هستی جان و سرباز
ترا جان رفت و جانان پایدارست
سرت افتاده اندر پای دارست
حقیقت پایداری همچو منصور
نباشد همچو تو تا نفخهٔ صور
جمال بی نشانت روی بنمود
دَرِ نابسته بر روی تو بگشود
دری کردند کل بر روی تو باز
کز آن پیداست هم انجام و آغاز
حقیقت سلطنت امروز داری
چو حلّاجت دلی فیروز داری
حقیقت آمدی سلطان معنی
نکرده کس چو تو برهان معنی
از این شیوه معانی این چنین راز
که گفتست این چنین با هرکسی باز
عجائب جوهری داری ز اسرار
که میریزد در او دُرهای شهوار
همه کس از دَرِ تو با نصیبند
نمیدانند و جمله با حبیبند
از این جوهر که آمد از سوی ذات
در اینجا دردمیده نفخ آیات
تمامت بیخبر در عین پندار
وزو یک تن در اینجا شد خبردار
نگفت او خود اباکس زانکه کل بود
اگرچه در نبوت عین ذل بود
مر او را بود این جام فتوّت
بعزّت نوش کرد او در نبوّت
چنان کو دید دیگر کس نبیند
نه عالم نیز چون او بس نبیند
چنان کو را جمال بی نشان بود
بمعنی و بصورت جان جان بود
چنان کو یافت اسرار حقیقت
نمود دوست از بهر شریعت
نگفت و گفت با حیدر همه راز
که او بُد با علی انجام و آغاز
به حیدر گفت اینجا راز بیچون
علی آن یافت اینجا بیچه و چون
علی دانست دیگر از محمد(ص)
حقیقت نیز منصور و مؤیّد
علی این راز برگفت آشکاره
باو کشف الغطامی کن نظاره
علی دیدست کل دیدار اللّه
که او بُد بیشکی دید هواللّه
علی دیدست اینجا ذات بیچون
که نزدش ارزنی بُد هفت گردون
علی دیدست سرّ کن فکانی
همه اسرار و انوار معانی
علی دیدست اینجا بیشکی دوست
که این معنی من هم بیشکی اوست
علی بُد سرّ اسرار کماهی
حقیقت مشتق از ذات الهی
علی با مصطفی هردو یکیاند
حقیقت بیچه و چون بیشکیاند
علی با مصطفی دیدار بودند
که هر دو صاحب اسرار بودند
علی با مصطفی هر دو خدایند
نمودند و دگر کل مینمایند
چو ایشانند و نبود غیر ایشان
تو اندر شرع میکن سیر ایشان
تو اندر شرع سرشان دان و تن زن
وجود خویشتن را بر عدم زن
بجز ایشان مبین کایشان نمودند
حقیقت با تو در گفت و شنودند
اگر بشناسی ایشان را در اینجا
وجود خود کنی زیشان مصفّا
حقیقت هر دو با تو در عتابند
ز قول و فعل تو ایشان حسابند
منه بیرون تو پای از شرع ایشان
نگه کن شرع و اصل و فرع ایشان
بدان اینجایگاه و گاه زان کن
حقیقت جان از ایشان جان جان کن
چو ایشان با ادب کن زندگانی
که بنمایندت اسرار معانی
چو ایشان با تواند اینجای ناظر
بقول و فعل تو هستند حاضر
چو ایشانند بیشک ذات سبحان
یقینِ سرّ عشق و جان جانان
طریق زندگانی راست میدار
که تا باشی ز فعل خود سبکبار
اگر بر راه ایشانی یقین تو
چو ایشان جملگی را راست بین تو
مبین کج، راست بین و راستگو باش
در این میدان جان مانند گو باش
چو گوئی اوفتادستی بمیدان
حقیقت از یقین مانند مردان
تو تسلیم رضای نیک و بد شو
تو جمله پاک شو آنگه اَحَد شو
طریق شرع بسپار و یقین بین
چو احمد راز عشق اوّلین بین
چو حیدر راستی کن در حقیقت
حذر میکن تو از عین طبیعت
براه شرع میرو همچو مردان
حساب شرع را بیحدّ و مر دان
براه شرع رو چون انبیا تو
که تا باشی یقین اولیا تو
براه شرع رو تا راز بینی
که در عین شریعت رازبینی
براه شرع ایشان رو که ناگاه
بیابی بیشکی دیدار اللّه
براه شرع ایشان رو که ذاتی
که این دم مانده در عین صفاتی
براه شرع بینی روی محبوب
اگر باشی ز تقوی پاک مطلوب
تو باشی در حقیقت آخر کار
حجابت گر نماید عین پندار
حجابت شرع بردارد ز صورت
وجودت پاک گردد از کدورت
حجابت شرع بردارد در آن دم
بگوید با تو کل راز دمادم
حجابت شرع بردارد به یکبار
نماند بعد از آنت هیچ پندار
حجابت شرع بردارد ز تقوی
بیابی بیگمان اسرار معنی
حجابت شرع بردارد به پاکی
اگرچه نار و آب و باد و خاکی
ز تقوی جوهر تو پاک گردد
پلیدی را بیک دم درنوردد
ز تقوی یاب اینجا راز پنهان
که تقوی هست بیشک ذات رحمان
بتقوی ذات از پاکی بدانی
بیابی در درون راز معانی
درون را پاک گردان از طبیعت
بتقوی کوش در عین شریعت
درون را پاک کن زآلایش تن
که تا آیینه گردانی تو روشن
در این تن می چه دانی اوفتاده
که تا خود چیست اندر وی نهاده
هر آن چیزی که ظاهر مینماید
همه اینجای حاضر مینماید
بطون تو پُر اسرار الهی است
مثال جوهر و دریا و ماهی است
یکی دریاست اندر اندرونت
گرفته موج بنگر از برونت
پر از ماهی و مر حیوان در او بین
حقیقت چون پیازی تو بتو بین
در او گند طبیعت بوی دارد
همی خوردن هم از خود خوی دارد
در این دریا عجائب بیشمارست
در او کرم و بلا هر دم هزارست
حقیقت خوردن و خفتن از ایشان
از ایشان بود جسم تو پریشان
به خوردن خوی کردستند مردم
خورش خواهند اینجاگه دمادم
ز بهر قوتِ ایشان روز و شب تو
حقیقت جان کَنی ای بوالعجب تو
زهی نادان که هستی دشمن خویش
که دائم جان کَنی بهر تن خویش
زهی نادان که کار از دست رفتست
که دشمن در درونت خوش بخفتست
تو فارغ، همچو حیوانی که انبار
کنی در ذات خود از خویش مردار
پلیدی در طبیعت دوستداری
نداری مغز دل تو پوست داری
درونت آن چنان گندیده باشد
کجا قلب تو صاحب دیده باشد
بخواهد ریخت خونت نفس کافر
نِهای بیدل تو! و نفس تو حاضر
ترا این نفس ملعون آنچنانست
که خون تو مر او را رایگانست
تو نفس کافر اینجا دوست کردی
از آن پیوسته در اندوه و دردی
ز نفس شوم اینجا کن کناره
درون قلب جان را کن نظاره
به تقوی پاک گردان باطن خویش
حجاب جسم را بردار از پیش
حجاب جسم و تن خوردست و خوابست
تنت پیوسته در عین عذابست
عذاب نفس بردار از میانه
که تا ایمن بمانی جاودانه
عذاب نفس اگرچه جمله دارند
همه ذرّات ازین سرّ بیقرارند
بخورد و خواب مشغولند جمله
غلام خواب و ماکولند جمله
حقیقت دوزخست این نفس فانی
درون دوزخی در زندگانی
در این دوزخ گرفتار و اسیری
از آن پیوسته در رنج و زحیری
در این دوزخ گرفتاری بمانده
بیک ره دامن از جان برفشانده
در این دوزخ بلای جاودانیست
که مردن بهتر از این زندگانیست
در این دوزخ بمردی ای دل تنگ
گرفتار بلا با نام و با ننگ
در این دوزخ چنان فارغ نشستی
عسل خوردی ولی عین کبستی
در این دوزخ چنان شادی و آزاد
که از جانت نیاری لحظهای یاد
در این دوزخ فتادستی تو در بند
بر این دوزخ اگر مردی تو در بند
در این دوزخ بلا دیدی دمادم
خوشی بنشستی اندر وی تو خرّم
در این دوزخ که پر مارست و کژدم
زند او جوشها چون خمّ در خم
مباش ایمن که مست شهوتی تو
همیشه پر ز کِبر و نِخوتی تو
مباش ایمن که خواهی ماند دائم
تو در دست سُباعی و بهائم
بلای دوزخت خوش هست اینجا
که ماندستی چنین سرمست اینجا
بلا را کردهای اینجای خوشنام
ندانی تا چه خواهد بد سرانجام
سرانجام تو آخر نار باشد
خدا زین فعلها بیزار باشد
نه آخر این بیان سرّ کلام است
ترا یک حرف از این معنی تمامست
اگر جانت برون آید از این رنج
بیابی مخزنی پر گوهر و گنج
چو مردان باز کن خوی از طبیعت
بخورد و خواب کم شو در طبیعت
مخور اینجای چیزی تا توانی
درون را پاک گردان از معانی
بمعنی کوش و صورت کمترک کن
درون خود شو و خود رگ به رگ کن
رگ و پی باز کن زآلایش نفس
بمعنی پاک کن آلایش نفس
چو باطن پاک کردی راز دریاب
حقیقت بود بودت باز دریاب
به آبِ پاکِ معنی کن طهارت
فرو میران در اینجاگاه نارت
بکُش مر آتش نفس کثیفت
که معنی هست در این سرّ حریفت
ز آلایش وجود خود فرو شوی
ز هر گند نجس ای مرد خوشبوی
درون را با برون کن پاک اینجا
چو جسم و صورت و افلاک اینجا
چو باطن پاک کردی بگذر از خورد
بمعنی باش اینجا صاحب درد
چو باطن پاک کردی بگذر از خواب
دمی احساس روحانی تو دریاب
چو باطن پاک کردی باش بیدار
که چون مردان شوی تو صاحب اسرار
چو باطن پاک کردی نفس کن پاک
مقابل کن ورا با یک کف خاک
چو باطن پاک کردی راز دریاب
حقیقت بود بودت باز دریاب
چو باطن پاک کردی سوی خلوت
گرای ای مرد بی مردود و علّت
چو باطن پاک کردی خلوت دل
مقام خویش کن بگشای مشکل
چو باطن پاک کردی عشق یابی
دمادم سوی او از جان شتابی
چو باطن پاک کردی گرد عاشق
به خود تا در فنا گردی تو لایق
چو باطن پاک کردی در فنا کوش
شراب صرف وحدت را تو کن نوش
چو باطن پاک کردی مست جان شو
ز بود نفس، کلّی بی نشان شو
چو باطن پاک کردی باز بین راز
چو شمعی در وصال دوست بگداز
چو باطن پاک کردی یار بینی
ورای نفس در اسرار بینی
چو باطن پاک کردی سوی بودت
نظر کن بیشکی نقش وجودت
چو باطن پاک کردی جمله ذرات
نظر کن در عیان نفخهٔ ذات
چو باطن پاک کردی باز بین تو
همه ذرّات صاحب راز بین تو
کمال خود نکو بین بی خورش تو
حقیقت جسم و جان را پرورش تو
بده از قوت معنی حظّ روحت
بیاب این را که بس باشد فتوحت
به معنی کوش صورت مرد معنی
حقیقت کل شده از نور تقوی
بخش ۱۵ - در صفات آیینۀ دل و کشف اسرار حقیقت در نمود صور فرماید: از این آیینه بتوانی تو دیدنبخش ۱۷ - در صفات جزو و کل بهر نوع بر اسرار حقیقت فرماید: وجودت در صفات نور گردانست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عجائب هم خودِ خورشید تابانست
نمییابی مرا از این چه تاوانست
هوش مصنوعی: عجایب و زیباییهای دنیا همانند خود خورشید درخشان هستند و تو نمیتوانی مرا در این میان به عنوان یک مجازات ببینی.
ترا خورشید اینجا آشکارست
فتاده در حجاب هفت و چارست
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی که در اینجا نمایان است، اما به خاطر حجابهای هفت و چهار (هفت طبقه آسمان و چهار عنصر) پنهان شدهای.
درون این حجابت آفتابست
از او مر پردهها در عین تابست
هوش مصنوعی: درون این حجاب تو نور آفتاب وجود دارد، از این رو پردهها در حال تابش و روشنی هستند.
ندانم تا که وصف او چگویم
در این معنی دوای دل چه جویم
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه میتوانم توصیفش کنم، در این موضوع نمیدانم برای درمان دل چه چیزی را جستجو کنم.
چو خورشیدست در جانت هویدا
درون پرده پنهانست و پیدا
هوش مصنوعی: مثل این است که درون جانت، خورشید درخشان و روشن است، ولی در عین حال، این درخشش در پس پردهای پنهان مانده است.
به کل خورشیدِ خود اندودهای تو
از آن در رنج و غم فرسودهای تو
هوش مصنوعی: تو همهی روشنایی و زندگیات را به تاریکی و غم آغشته کردهای و به همین خاطر دچار رنج و اندوه شدهای.
به کل خورشید کی پنهان نماید
که روشن در مه تابان نماید
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نمیتواند نور خورشید را پنهان کند، زیرا او همیشه در میان ابرها و مه، درخشش خودش را دارد.
ببین خورشید تو در جان نظر باز
کنون بنگر در انجام و در آغاز
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه کن و ببین که خورشید چگونه در روح و جان تو تابش میکند. حالا برگرد و به آغاز و پایان زندگیات فکر کن.
همه نورست تاریکی نه پیداست
ولیکن عقل از این معنی به سوداست
هوش مصنوعی: نور در همه جا وجود دارد، اما در تاریکی قابل مشاهده نیست. با این حال، عقل و درک انسان میتواند به این حقیقت پی ببرد.
به نورش جملهٔ آفاق روشن
فتاده عکس مه در هفت گلشن
هوش مصنوعی: نور او همه جا را روشن کرده و تصویر ماه در هفت باغ نمایان شده است.
گرفته نور خورشید است اینجا
از او مر عاشقان گشتند شیدا
هوش مصنوعی: در اینجا حالت خاص و روشنی وجود دارد که عشق و محبت را در دل عاشقان به وجود آورده است. عشق، مانند نور خورشید، دلها را روشن و شیدا کرده است.
بکل خورشید جان پنهان نمودند
از او مر شرع با برهان نمودند
هوش مصنوعی: به طور کلی، در این بیت به این نکته اشاره میشود که حقیقت عمیق و چهره واقعی خورشید که نماد جان و روح است، از دید برخی پنهان مانده است. همچنین، قوانین و احکام شرعی به وضوح بر اساس دلایل و برهانهای منطقی قرار دارند و میتوانند این حقیقت را برای انسانها نمایان کنند.
در این خورشید عشاقند حیران
حقیقت جمله آفاقند حیران
هوش مصنوعی: در این دنیا، عاشقان در برابری نور عشق حیران و سردرگم هستند و همه موجودات نیز در جستجوی حقیقت دچار تردید و شگفتیاند.
در این خورشید اگرچه راز گفتند
ز هر نوعی ابا هم باز گفتند
هوش مصنوعی: در این آفتاب، اگرچه از اسرار صحبت کردند، اما همچنان از هر نوعی خودداری کردند و باز هم صحبت کردند.
ولی منصور خورشید حقیقت
نمود او روی بی عین طبیعت
هوش مصنوعی: ولی منصور حقیقت را نمایان کرد، او چهرهای فراتر از طبیعت دارد.
حقیقت پردهها را کرد پاره
همه خورشید را کرده نظاره
هوش مصنوعی: حقیقت، همه موانع و پردهها را کنار زد و همه به تماشای نور خورشید پرداختند.
چو اینجاگاه خورشید وصالست
از آن حضرت تجلّی جلالست
هوش مصنوعی: در این مکان، خورشید عشق و وصال میتابد و نور و عظمت آن وجود مقدس نمایان است.
تجلّی در جلال اینجاست پیدا
دل عشّاق از آن گشتست شیدا
هوش مصنوعی: حضور زیبایی و شکوه در این مکان به وضوح دیده میشود و دل عاشقانی که در این فضا قرار دارند، دچار شور و هیجان شده است.
تجلّی در جلال لایزالی
تو را بنمود در عین وصالی
هوش مصنوعی: ظهور زیبایی و عظمت بیپایان تو، در حالی که به وصال و نزدیکیات میرسد، جلوهگر شده است.
گمانت چون حجابی پیش آمد
از آن اندر دلت صد نیش آمد
هوش مصنوعی: اگر گمان و پندار تو مانند حجاب و پوششی ظاهر شود، در دل تو باعث میشود که افکار و احساسات منفی بسیاری ایجاد شود.
گمان بردار از خورشید و بنگر
جمالش را تو تا جاوید بنگر
هوش مصنوعی: به آفتاب فکر کن و زیباییاش را تماشا کن تا همیشه آن را در یاد داشته باشی.
گمان بردار تا یابی رهائی
رسی در عین خورشید خدائی
هوش مصنوعی: اگر به خود اعتماد کنی و گمان کنی که میتوانی، به زودی آزادی را در حقیقتی روشن و درخشان پیدا خواهی کرد.
گمان بردار وین خورشید دریاب
کز او داری حقیقت نور دریاب
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که اینجا به اهمیت درک و مشاهده حقیقت اشاره شده است. باید به این نکته توجه کرد که از وجود و روشنایی خورشید بهرهمند شدهایم و با دقت بیشتری به شناخت حقیقت بپردازیم.
گمان بردار ای سلطان معنی
نظر کن نصّ این برهان معنی
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به این نکته توجه کن که از معنا و حقیقت این دلیل آگاه شو.
گمان بردار و در سوی یقین شو
تو شمس لایکاد و لایبین شو
هوش مصنوعی: به این فکر کن که از گمان و شک فاصله بگیری و به یقین و حقیقت نزدیکتر شوی؛ مانند خورشید که به روشنی و وضوح میتابد.
گمان بردار چون خورشید پیداست
حقیقت ماه با ناهید پیداست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که اگر خورشید را ببینی، حقیقت نور و روشنایی ماه و زهره (ناهید) نیز نمایان و واضح میشود. در واقع، به راحتی میتوان حقیقت موجودات را وقتی که نور و روشنی در کار است، درک کرد.
سوی خورشید جانها مشتری بین
همه جانها ز عشقش مشتری بین
هوش مصنوعی: به سوی خورشید، روحها را نگاه کن که همه به عشق او شاداب و زندهاند.
یقین خورشید اندر خانهٔ ماست
حقیقت عقلِ کل دیوانهٔ ماست
هوش مصنوعی: در خانهٔ ما، یقیناً نور خورشید وجود دارد و حقیقتی که درک میکنیم، عقل کل را دیوانه کرده است.
هزاران ماه از این خورشید تابانست
همه ذرّات سوی او شتابانست
هوش مصنوعی: هزاران ماه به اندازهٔ این خورشید درخشان وجود دارد و همهٔ ذرات عالم به سمت او در حال حرکت هستند.
ز نورش عالم جانست روشن
از او پیدا و پنهانست روشن
هوش مصنوعی: نور او باعث روشنی عالم و جانهاست و از او همه چیز، چه آشکار و چه پنهان، روشن و واضح است.
از او پیداست جسم و جان حقیقت
وز او پیدا شود پنهان حقیقت
هوش مصنوعی: آشکار شدن جسم و روح حقیقت از او مشخص است و حقیقت پنهان نیز از او نمایان میشود.
ترا خورشید روشن بر دلت تافت
حقیقت جانت اینجا راز دریافت
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید هستی که بر دل تو میتابد و حقیقت وجودت در اینجا به راز و درک میرسد.
ترا این راز شد اینجا مسلّم
که این خورشید بنمائی دمادم
هوش مصنوعی: این راز برای تو روشن شده که هر لحظه این خورشید خود را به نمایش میگذارد.
همه اعمی ز خورشید و، تو دیدی
کمال نور جان در وی رسیدی
هوش مصنوعی: همه افراد مانند افرادی هستند که نمیتوانند ببینند، اما تو توانستی زیبایی و روشنایی واقعی را در آن حضور کشف کنی.
کمال نور جانت گشت پیدا
که بود دوست کردستی مهیّا
هوش مصنوعی: نور جان تو به کمال خود نمایان شد، چرا که دوست تو را آماده کرده است.
ترا دیدار جانان هست حاصل
از آنی بر همه اشیا تو واصل
هوش مصنوعی: دیدن محبوب و معشوق، نتیجهای است که از آن به دست میآید و تو در تمام اشیا و موجودات به او متصل شدهای.
تو گفتی راز جانان پیش هر کس
حقیقت دیدهای اللّه را بس
هوش مصنوعی: تو گفتهای که راز معشوق را تنها کسانی که حقیقت را دیدهاند میفهمند، و این خود نشانهی بزرگی خداوند است.
نکردی یک نفس خاموش لب تو
بگفته سرّ جانان بوالعجب تو
هوش مصنوعی: تو هرگز یک لحظه لب به سکوت نگذاشتی، راز محبوب را که شگفتانگیز است، به زبان آوردی.
حجاب اینجایگه کل برگرفتی
حقیقت یار را در برگفتی
هوش مصنوعی: در این مکان، حجاب و پوشش این حقیقت را کنار زدهای و یار واقعی را از دل سخنان به وضوح بیان کردهای.
جمال بی نشان داری تو در بر
حقیقت اوست در جانان تو رهبر
هوش مصنوعی: تو زیبایی خاصی را در خود داری که نشانهای از حقیقت اوست؛ در دل تو، او راهنمای اصلی است.
تمامت عاشقان در شور کردی
چو دریا خویشتن را شور کردی
هوش مصنوعی: تمام عاشقان را در شور و هیجان خود غوطهور کردی مانند دریایی که خودش را در موجها غرق میکند.
عجب شوریست بس شیرین فتاده
یقین کفر تو اندر دین فتاده
هوش مصنوعی: عجب چه حالتی است که شیرینی خاصی دارد! به وضوح میبینم که کفر تو در دل دین جایی گرفته است.
در این بحر معانی شورداری
قوی عشقی عجب با زور داری
هوش مصنوعی: در این دریای پرمعنی، عشق شدیدی وجود دارد که با قدرت و شجاعت به همراه خود میآورد.
در این بحر معانی جوهری ساز
تو داری بیشکی خود درد و دمساز
هوش مصنوعی: در این دریای معانی، تو گوهر ارزشمندی داری، بدون شک خود تو درد و همدمی برای خودت هستی.
کمال عشق تو از دل پدیدست
اگرچه دل ز جانان ناپدیدست
هوش مصنوعی: عشق کامل تو از دل انسان نشأت میگیرد، هرچند که دل به محبوبش دسترسی ندارد و از او دور است.
دلت شد ناپدید و جان پدیدار
درون جان شده جانان پدیدار
هوش مصنوعی: دل تو غایب شده و جان تو به وضوح نمایان است، درون جان تو محبوب آشکار شده است.
ترا زین آن همه هر آینه جان
حقیقت میکند مردم ز جانان
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که به خاطر وجود تو و آن همه ویژگیهای نیکو، حقیقت زندگی و جان آدمی به وجود میآید و انسان را به سوی محبوب خود سوق میدهد.
از این اسرارهای برگزیده
نه کس بشنفته نی هرگز شنیده
هوش مصنوعی: هیچکس تاکنون از این رازهای خاص چیزی نشنیده و نخواهد شنید.
ترا اظهار کردند این چنین راز
که دیدندت که هستی جان و سرباز
هوش مصنوعی: تو را به این شکل معرفی کردند که دیدند تو مانند جان و سرباز هستی.
ترا جان رفت و جانان پایدارست
سرت افتاده اندر پای دارست
هوش مصنوعی: تو جان خود را از دست دادهای و محبوب تو همچنان ثابت و پابرجاست، سر تو در مقابل چوبهدار افتاده است.
حقیقت پایداری همچو منصور
نباشد همچو تو تا نفخهٔ صور
هوش مصنوعی: حقیقتی که پایدار است، مانند منصور نیست؛ بلکه بر تو است که تا روز قیامت باقی بمانی.
جمال بی نشانت روی بنمود
دَرِ نابسته بر روی تو بگشود
هوش مصنوعی: زیبایی بینظیر تو را به نمایش گذاشت و در غیبت تو، در بیدروازهای، بر تو گشوده شد.
دری کردند کل بر روی تو باز
کز آن پیداست هم انجام و آغاز
هوش مصنوعی: در اینجا به معنای دوباره باز شدن یک موضوع یا مسئله اشاره شده است، که به وضوح نشان میدهد که همه چیز از ابتدا تا انتها به تو مربوط میشود. به عبارت دیگر، وقتی به تو نگاه میکنیم، میتوانیم فهمید که همه چیز از کجا آغاز شده و به کجا ختم میشود.
حقیقت سلطنت امروز داری
چو حلّاجت دلی فیروز داری
هوش مصنوعی: امروز تو مانند یک حلاج ویژهای، که با چالاکی و تواناییات، به پیروزی و موفقیت رسیدهای.
حقیقت آمدی سلطان معنی
نکرده کس چو تو برهان معنی
هوش مصنوعی: تو حقیقتِ واقعی هستی و هیچکس به اندازه تو نمیتواند معانی را روشن کند و توضیح دهد.
از این شیوه معانی این چنین راز
که گفتست این چنین با هرکسی باز
هوش مصنوعی: از این روش میتوان به معانی پنهان و رازهایی پی برد که او با هر فردی به شیوهای خاص و واضح بیان کرده است.
عجائب جوهری داری ز اسرار
که میریزد در او دُرهای شهوار
هوش مصنوعی: تو از رازهای شگفتانگیز و گرانبهایی برخورداری که در دل آن، جواهرات و زیباییهای زیادی نهفته است.
همه کس از دَرِ تو با نصیبند
نمیدانند و جمله با حبیبند
هوش مصنوعی: همه مردم برای دستیابی به تو از در تو وارد میشوند و نمیدانند که همگی با محبت تو ارتباط دارند.
از این جوهر که آمد از سوی ذات
در اینجا دردمیده نفخ آیات
هوش مصنوعی: این جوهر که از سوی ذات آمده است، در اینجا باعث شده تا آیات به وضوح آشکار شوند و نشانههای آن بروز کند.
تمامت بیخبر در عین پندار
وزو یک تن در اینجا شد خبردار
هوش مصنوعی: همه شما در حالی که فکر میکنید بیخبر هستید، اما یک نفر در این مکان آگاه شده است.
نگفت او خود اباکس زانکه کل بود
اگرچه در نبوت عین ذل بود
هوش مصنوعی: او خود را نزد پدرش اباکس نخواند، زیرا همه چیز یکی بود، هرچند در مقام نبوّت حالتی ناتوانیوار داشت.
مر او را بود این جام فتوّت
بعزّت نوش کرد او در نبوّت
هوش مصنوعی: او با افتخار و مقام بلندش این جام فتوّت را نوشید و به عظمت نبوّت دست یافت.
چنان کو دید دیگر کس نبیند
نه عالم نیز چون او بس نبیند
هوش مصنوعی: کسی که به آنچنان حالتی دست یابد، دیگران هیچگاه مانند او را نخواهند دید و هیچکس نیز مانند او نخواهد فهمید.
چنان کو را جمال بی نشان بود
بمعنی و بصورت جان جان بود
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی او نمایان نیست، در حقیقت روح و جان جانهاست.
چنان کو یافت اسرار حقیقت
نمود دوست از بهر شریعت
هوش مصنوعی: دوستان برای فهم عمیق حقیقت و رازهای آن تلاش میکنند تا به درک درستی از اصول و قوانین دینی برسند.
نگفت و گفت با حیدر همه راز
که او بُد با علی انجام و آغاز
هوش مصنوعی: حیدر همه اسرار را گفت و نگفت، چون او بود که آغاز و انجام همه چیز در وجود علی است.
به حیدر گفت اینجا راز بیچون
علی آن یافت اینجا بیچه و چون
هوش مصنوعی: حیدر به علی گفت: اینجا حقیقتی هست که نشاندهندهی وجود خود او است، و بدون شک او را در اینجا پیدا میکنیم.
علی دانست دیگر از محمد(ص)
حقیقت نیز منصور و مؤیّد
هوش مصنوعی: علی فهمید که حقیقت و حمایت نیز از جانب محمد(ص) است.
علی این راز برگفت آشکاره
باو کشف الغطامی کن نظاره
هوش مصنوعی: علی این راز را به وضوح بیان کرد، پس به او بنگر و در کشف این موضوع تأمل کن.
علی دیدست کل دیدار اللّه
که او بُد بیشکی دید هواللّه
هوش مصنوعی: علی تنها کسی است که تمامی جلوههای الهی را مشاهده کرده است و بهراستی او حقیقت خدا را درک کرده است.
علی دیدست اینجا ذات بیچون
که نزدش ارزنی بُد هفت گردون
هوش مصنوعی: علی در اینجا وجودی را مشاهده کرده که هیچ گونه نقص و کمبودی ندارد، و این وجود برای او به اندازه هفت آسمان ارزشمند است.
علی دیدست سرّ کن فکانی
همه اسرار و انوار معانی
هوش مصنوعی: علی همه رازها و معانی عمیق را درک کرده است و به روشنی به آنها دست یافته است.
علی دیدست اینجا بیشکی دوست
که این معنی من هم بیشکی اوست
هوش مصنوعی: علی در اینجا دوستی را مشاهده کرد که به نظر میرسید، این مفهوم هم به نوعی به آن دوست مربوط است.
علی بُد سرّ اسرار کماهی
حقیقت مشتق از ذات الهی
هوش مصنوعی: علی، رازهای بزرگی دارد که مانند حقیقت، از ذات الهی نشأت میگیرد.
علی با مصطفی هردو یکیاند
حقیقت بیچه و چون بیشکیاند
هوش مصنوعی: علی و پیامبر هر دو از یک حقیقت هستند و هیچ تفاوتی میان آنها وجود ندارد. این بیان نشان میدهد که آنها در اصل و ماهیت یکی هستند.
علی با مصطفی دیدار بودند
که هر دو صاحب اسرار بودند
هوش مصنوعی: علی و پیامبر یکدیگر را ملاقات کردند و هر دو دارای دانش و رازهای عمیق بودند.
علی با مصطفی هر دو خدایند
نمودند و دگر کل مینمایند
هوش مصنوعی: علی و پیامبر هر دو جایگاه بلندی دارند و در حقیقت، هر دو جزو عالیترین حقیقتها به شمار میروند و در دیگر آوردها نیز درخشندگی و عظمت خود را نشان میدهند.
چو ایشانند و نبود غیر ایشان
تو اندر شرع میکن سیر ایشان
هوش مصنوعی: وقتی که فقط آنها هستند و هیچ کس دیگری وجود ندارد، تو باید در قوانین و اصول به مسیر آنها ادامه دهی.
تو اندر شرع سرشان دان و تن زن
وجود خویشتن را بر عدم زن
هوش مصنوعی: تو در دین و قانون سر همین افراد را بشناس و وجود خود را از عدم و نیستی دور نگهدار.
بجز ایشان مبین کایشان نمودند
حقیقت با تو در گفت و شنودند
هوش مصنوعی: جز آنها کسی را نبین که حقیقت را با تو در گفت و شنود نشان دادند.
اگر بشناسی ایشان را در اینجا
وجود خود کنی زیشان مصفّا
هوش مصنوعی: اگر آنها را بشناسی، وجود خود را از وجود آنها پاک و روشن میکنی.
حقیقت هر دو با تو در عتابند
ز قول و فعل تو ایشان حسابند
هوش مصنوعی: حقیقت هر دو طرف به خاطر رفتار و سخنان تو با تو در حال گفتگو و عتاب هستند و بر اساس آنها قضاوت میکنند.
منه بیرون تو پای از شرع ایشان
نگه کن شرع و اصل و فرع ایشان
هوش مصنوعی: پاهایت را از دستورات و قوانین آنها بیرون نگذار و به اصول و جزئیات آنها توجه کن.
بدان اینجایگاه و گاه زان کن
حقیقت جان از ایشان جان جان کن
هوش مصنوعی: بدان که این مکان و زمان را در نظر بگیر، حقیقت روح را از آنها بگیر و روح روح را بساز.
چو ایشان با ادب کن زندگانی
که بنمایندت اسرار معانی
هوش مصنوعی: وقتی که آنها با نزاکت و ادب رفتار میکنند، زندگیات را به تو نشان میدهند و رازهای عمیق معنایی را در اختیارت قرار میدهند.
چو ایشان با تواند اینجای ناظر
بقول و فعل تو هستند حاضر
هوش مصنوعی: وقتی آنها در اینجا هستند و شاهد رفتار و سخنان تو هستند، حواست به آنها باشد.
چو ایشانند بیشک ذات سبحان
یقینِ سرّ عشق و جان جانان
هوش مصنوعی: آنها به راستی تجلیات خدایی هستند که حقیقت عشق و ذات محبوب را در خود دارند.
طریق زندگانی راست میدار
که تا باشی ز فعل خود سبکبار
هوش مصنوعی: در زندگی، راه درست را انتخاب کن تا از اعمال خود سبک و آزاد باشی.
اگر بر راه ایشانی یقین تو
چو ایشان جملگی را راست بین تو
هوش مصنوعی: اگر به راه ایشان یقین داشته باشی، مانند آنها همه چیز را به درستی میبینی.
مبین کج، راست بین و راستگو باش
در این میدان جان مانند گو باش
هوش مصنوعی: در این دنیا، به دور از کجروی و نادرستی، باید همواره راستگو و صادق باشی. جان انسان باید همچون صداقت و حقیقت باشد.
چو گوئی اوفتادستی بمیدان
حقیقت از یقین مانند مردان
هوش مصنوعی: وقتی میگویی که او در میدان حقیقت افتاده، این از یقین اوست که مانند مردان است.
تو تسلیم رضای نیک و بد شو
تو جمله پاک شو آنگه اَحَد شو
هوش مصنوعی: برای رسیدن به کمال، باید به خواستههای خوب و بد زندگی تسلیم شوی و از تمام آلودگیها پاک شوی، سپس به مقام یگانگی دست خواهی یافت.
طریق شرع بسپار و یقین بین
چو احمد راز عشق اوّلین بین
هوش مصنوعی: راه و رسم دین را به خود بسپار و با اطمینان و یقین، به راز عشق نخستین پیامبر (احمد) توجه کن.
چو حیدر راستی کن در حقیقت
حذر میکن تو از عین طبیعت
هوش مصنوعی: اگر مانند حیدر (علی) در راستگوئی رفتار کنی، در حقیقت از واقعیات طبیعی دوری میگزی.
براه شرع میرو همچو مردان
حساب شرع را بیحدّ و مر دان
هوش مصنوعی: در مسیر دین و اصول اخلاقی گام بردار، مانند مردان که به حساب و کتاب آن میپردازند و هیچگونه محدودیتی برای آن قائل نیستند.
براه شرع رو چون انبیا تو
که تا باشی یقین اولیا تو
هوش مصنوعی: در مسیر دین و شریعت قدم بگذار، چون پیامبران، که با این کار یقین و یقیننامه اولیای الهی را به دست خواهی آورد.
براه شرع رو تا راز بینی
که در عین شریعت رازبینی
هوش مصنوعی: برای اینکه به حقیقت و رازهای deeper زندگی دست پیدا کنی، باید طبق اصول معنوی و عرفانی حرکت کنی. در این مسیر، قوانین ظاهری میتوانند تو را به درک عمیقتری از زندگی برسانند.
براه شرع ایشان رو که ناگاه
بیابی بیشکی دیدار اللّه
هوش مصنوعی: به راهی که روش شرع و قوانین آنان است برو، چرا که بهطور ناگهانی ممکن است با دیدار خداوند مواجه شوی.
براه شرع ایشان رو که ذاتی
که این دم مانده در عین صفاتی
هوش مصنوعی: در مسیر قانون و اصول آنها قدم بگذار، زیرا ذات واقعی انسان در حال حاضر با ویژگیهای او در هم تنیده است.
براه شرع بینی روی محبوب
اگر باشی ز تقوی پاک مطلوب
هوش مصنوعی: اگر بر راه دین قدم بگذاری و به دیدار محبوب نائل شوی، با تقوا و پاکدامنی، به هدف واقعی خود رسیدهای.
تو باشی در حقیقت آخر کار
حجابت گر نماید عین پندار
هوش مصنوعی: اگر تو در حقیقت خودت را نشان دهی، در انتهای کار، حجاب و پردهات برابر با واقعیت وجودت خواهد بود.
حجابت شرع بردارد ز صورت
وجودت پاک گردد از کدورت
هوش مصنوعی: حجاب تو باید برداشته شود تا چهرهات از هر آلودگی پاک و خالص گردد.
حجابت شرع بردارد در آن دم
بگوید با تو کل راز دمادم
هوش مصنوعی: زمانی که حجاب تو به دستور شرع برداشته شود، در آن لحظه تمام رازها و نکات پنهان با تو در میان گذاشته میشود.
حجابت شرع بردارد به یکبار
نماند بعد از آنت هیچ پندار
هوش مصنوعی: به یک بار با عمل به دستورات دین، حجاب تو برداشته میشود و پس از آن دیگر هیچ تصوری از آن باقی نمیماند.
حجابت شرع بردارد ز تقوی
بیابی بیگمان اسرار معنی
هوش مصنوعی: اگر حجاب و محدودیتهای شرعی را کنار بگذاری و به تقوا و پرهیزگاری بپردازی، بدون شک به اسرار عمیق تر معنا دست پیدا خواهی کرد.
حجابت شرع بردارد به پاکی
اگرچه نار و آب و باد و خاکی
هوش مصنوعی: اگر حجاب تو برطرف شود، به شرطی که پاک و پاکیزه باشی، حتی اگر از آتش، آب، باد و خاک هم با تو در ارتباط باشد.
ز تقوی جوهر تو پاک گردد
پلیدی را بیک دم درنوردد
هوش مصنوعی: با پرهیزگاری، ذات تو از هر آلودگی پاک میشود و به آسانی میتواند پلیدیها را پشت سر بگذارد.
ز تقوی یاب اینجا راز پنهان
که تقوی هست بیشک ذات رحمان
هوش مصنوعی: از پرهیزگاری و تقوا در اینجا به حقیقتی نهفته پی میبریم که تقوا در حقیقت، جوهر و ذات خداوند رحمان است.
بتقوی ذات از پاکی بدانی
بیابی در درون راز معانی
هوش مصنوعی: با پرهیزگاری و پاکی، میتوانی به رازهای عمیق معنایی دست پیدا کنی.
درون را پاک گردان از طبیعت
بتقوی کوش در عین شریعت
هوش مصنوعی: دل خود را از غمها و ناپاکیهای دنیوی پاک کن و به تقوا و دیانت توجه کن.
درون را پاک کن زآلایش تن
که تا آیینه گردانی تو روشن
هوش مصنوعی: درون خود را از پلیدیها و ناپاکیها پاک کن تا بتوانی حقیقت خود را بهتر ببینی و درک کنی.
در این تن می چه دانی اوفتاده
که تا خود چیست اندر وی نهاده
هوش مصنوعی: در این بدن چه چیزی وجود دارد که خود آن چیز نمیداند چه درونش نهفته است.
هر آن چیزی که ظاهر مینماید
همه اینجای حاضر مینماید
هوش مصنوعی: هر چیزی که به چشم میآید، همهجا در حال حاضر به نظر میرسد.
بطون تو پُر اسرار الهی است
مثال جوهر و دریا و ماهی است
هوش مصنوعی: در دل تو رازهای الهی نهفته است، مانند جوهرهای که در دریا و ماهی وجود دارد.
یکی دریاست اندر اندرونت
گرفته موج بنگر از برونت
هوش مصنوعی: در درون تو دریایی وجود دارد؛ به امواج آن توجه کن و از ظاهر خود غافل نشو.
پر از ماهی و مر حیوان در او بین
حقیقت چون پیازی تو بتو بین
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره میشود که در عین وجود موجودات مختلف و پر جنب و جوش، حقیقتی عمیق و لایهلایه وجود دارد که باید آن را کشف کرد، مانند پیاز که لایههایش یکی پس از دیگری قابل دیدن هستند. به عبارت دیگر، برای درک واقعیات زندگی، باید به عمق مسائل و حقیقتها نگاه کرد.
در او گند طبیعت بوی دارد
همی خوردن هم از خود خوی دارد
هوش مصنوعی: در وجود او بویی از طبیعت احساس میشود و او به نوعی از خود و وجودش تأثیر میپذیرد.
در این دریا عجائب بیشمارست
در او کرم و بلا هر دم هزارست
هوش مصنوعی: در این دریا شگفتیهای زیادی وجود دارد و هر لحظه در آن نعمتها و بلاها به وفور دیده میشود.
حقیقت خوردن و خفتن از ایشان
از ایشان بود جسم تو پریشان
هوش مصنوعی: حقیقت خواب و خوراک از آنهاست، و این وضعیت توست که به خاطر آنها به هم ریخته شده است.
به خوردن خوی کردستند مردم
خورش خواهند اینجاگه دمادم
هوش مصنوعی: مردم در اینجا به خوردن مشغول شدهاند و دائم انتظار دارند خوراکی به دستشان برسد.
ز بهر قوتِ ایشان روز و شب تو
حقیقت جان کَنی ای بوالعجب تو
هوش مصنوعی: به خاطر تأمین نیازهای آنها، شب و روز تلاش میکنی و واقعاً جان میکنی، ای شگفتانگیز!
زهی نادان که هستی دشمن خویش
که دائم جان کَنی بهر تن خویش
هوش مصنوعی: ای نادان، که دشمن خودت هستی و همیشه برای بدن خودت زحمت میکشی.
زهی نادان که کار از دست رفتست
که دشمن در درونت خوش بخفتست
هوش مصنوعی: آه، چه آدم نادانی که کار از دست رفته و دشمن در دلش در آرامش است.
تو فارغ، همچو حیوانی که انبار
کنی در ذات خود از خویش مردار
هوش مصنوعی: تو بیخبر و ناآگاهی، مانند حیوانی هستی که در وجودش فقط از زشتیها و کثافتها انبار میکند.
پلیدی در طبیعت دوستداری
نداری مغز دل تو پوست داری
هوش مصنوعی: تو در طبیعت خود، هیچ دوستی به پلیدی نداری و فقط ظاهری داری که به خود میپسندی، در حالی که حقیقت وجودیات عمیقتر و پرمحتواتر از آنچه به نمایش میگذاری است.
درونت آن چنان گندیده باشد
کجا قلب تو صاحب دیده باشد
هوش مصنوعی: درون تو چنان پر از زفت و فساد است که قلبت حتی قادر به دیدن حقیقت نیست.
بخواهد ریخت خونت نفس کافر
نِهای بیدل تو! و نفس تو حاضر
هوش مصنوعی: اگرچه دشمنان بخواهند خون تو را بریزند، تو دل قوی داشته باش و با وجود آنها، نفس خود را در دست بگیر.
ترا این نفس ملعون آنچنانست
که خون تو مر او را رایگانست
هوش مصنوعی: این نفس منحوس به حدی قدرت دارد که برایش خون تو ارزش خاصی ندارد و به راحتی از میان میرود.
تو نفس کافر اینجا دوست کردی
از آن پیوسته در اندوه و دردی
هوش مصنوعی: تو در اینجا با نفسی کافر آشنا شدهای، و به همین دلیل همیشه در غم و درد به سر میبری.
ز نفس شوم اینجا کن کناره
درون قلب جان را کن نظاره
هوش مصنوعی: به خاطر نفسهای ناخوشایند، اینجا را ترک کن و به درون قلبم نگاه کن.
به تقوی پاک گردان باطن خویش
حجاب جسم را بردار از پیش
هوش مصنوعی: با پرهیزکاری، باطن خود را پاک کن و موانع ظاهری را از مقابل دیدگان خود بردار.
حجاب جسم و تن خوردست و خوابست
تنت پیوسته در عین عذابست
هوش مصنوعی: پوشش و مانع اصلی انسان، بدن و جسم اوست و در واقع این جسم او را در خواب و غفلت نگه داشته است، در حالی که او در واقع همواره در حال رنج و عذاب است.
عذاب نفس بردار از میانه
که تا ایمن بمانی جاودانه
هوش مصنوعی: از درد و رنج خود رهایی پیدا کن، تا همیشه در امان و محفوظ بمانی.
عذاب نفس اگرچه جمله دارند
همه ذرّات ازین سرّ بیقرارند
هوش مصنوعی: عذاب و درد روحی همه موجودات را گرفتار کرده و آنها از این راز ناآرام هستند.
بخورد و خواب مشغولند جمله
غلام خواب و ماکولند جمله
هوش مصنوعی: همه در خواب و خوراک مشغولند و به چیزهایی که میخورند و مینوشند مشغول هستند.
حقیقت دوزخست این نفس فانی
درون دوزخی در زندگانی
هوش مصنوعی: این نفس زودگذر، خود اصلیترین جهنم است که در زندگی درون ما وجود دارد.
در این دوزخ گرفتار و اسیری
از آن پیوسته در رنج و زحیری
هوش مصنوعی: در این جهنم به دام افتادهام و همچنان در رنج و زحمت به سر میبرم.
در این دوزخ گرفتاری بمانده
بیک ره دامن از جان برفشانده
هوش مصنوعی: در این جهنم گرفتار ماندهام و از جانم برای نجاتم دست کشیدهام.
در این دوزخ بلای جاودانیست
که مردن بهتر از این زندگانیست
هوش مصنوعی: در این جهنم، عذابی وجود دارد که زندگی کردن در این شرایط از مرگ بدتر است.
در این دوزخ بمردی ای دل تنگ
گرفتار بلا با نام و با ننگ
هوش مصنوعی: در این جهنم به هلاکت رسیدی ای دل بیقرار، در دام مصیبتها و با نامی ناپسند و شرم آور گرفتار شدهای.
در این دوزخ چنان فارغ نشستی
عسل خوردی ولی عین کبستی
هوش مصنوعی: در این جهنم، تو بیخیال نشستهای و مانند کبک، به خوشی و عسلخواری مشغولی.
در این دوزخ چنان شادی و آزاد
که از جانت نیاری لحظهای یاد
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از حوادث و مشکلات، چنان شاد و آزاد هستی که حتی لحظهای به سختیها و رنجهایت فکر نمیکنی.
در این دوزخ فتادستی تو در بند
بر این دوزخ اگر مردی تو در بند
هوش مصنوعی: اگر تو در این دوزخ گرفتار شدهای، باید قدرت و ارادهات را به نمایش بگذاری و به این وضعیت پایان ببخشی. اگر مردی و شجاعت داری، باید از این بند رهایی یابی.
در این دوزخ بلا دیدی دمادم
خوشی بنشستی اندر وی تو خرّم
هوش مصنوعی: در این جهنم پر از بلا، تو پیوسته در حال خوشی نشستهای و شادمان هستی.
در این دوزخ که پر مارست و کژدم
زند او جوشها چون خمّ در خم
هوش مصنوعی: در این جهنم که پر از مار و عقرب است، زندگی مردم به شدت دچار مشکل و آشفتگی شده و به سختی در هم میپیچد.
مباش ایمن که مست شهوتی تو
همیشه پر ز کِبر و نِخوتی تو
هوش مصنوعی: هرگز آرام و مطمئن نباش، زیرا هوسهای تو همیشه سرشار از خودپسندی و تکبر است.
مباش ایمن که خواهی ماند دائم
تو در دست سُباعی و بهائم
هوش مصنوعی: مراقب باش که اگر غافل باشی، ممکن است همیشه در معرض خطر و آسیب از سوی درندگان و حیوانات قرار بگیری.
بلای دوزخت خوش هست اینجا
که ماندستی چنین سرمست اینجا
هوش مصنوعی: عذاب و مصیبت جهنم در اینجا خوشایندتر است، زیرا که تو همچنان در اینجا با سرمستی و شادابی باقی ماندهای.
بلا را کردهای اینجای خوشنام
ندانی تا چه خواهد بد سرانجام
هوش مصنوعی: تو در این مکان خوشنام، باعث مصیبت و دردسر شدهای و نمیدانی که این کار چه عواقب ناگواری خواهد داشت.
سرانجام تو آخر نار باشد
خدا زین فعلها بیزار باشد
هوش مصنوعی: سرانجام، آخر تو به آتش دچار خواهی شد، زیرا خدا از این اعمال متنفر است.
نه آخر این بیان سرّ کلام است
ترا یک حرف از این معنی تمامست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این گفتار به پایان نرسیده و هنوز اسراری در آن نهفته است. ولی یک کلمه کافی است تا مفهوم کامل آن را درک کنی.
اگر جانت برون آید از این رنج
بیابی مخزنی پر گوهر و گنج
هوش مصنوعی: اگر از این درد و رنج رهایی یابی، به یک گنجینه پر از جواهرات و داراییهای با ارزش دست پیدا خواهی کرد.
چو مردان باز کن خوی از طبیعت
بخورد و خواب کم شو در طبیعت
هوش مصنوعی: به مانند مردان، خودت را از ویژگیهای طبیعیات آزاد کن و کمتر بخواب و بیشتر در طبیعت زندگی کن.
مخور اینجای چیزی تا توانی
درون را پاک گردان از معانی
هوش مصنوعی: هرگز چیزی از دنیای بیرون را نخور و به خود راه نده، تا بتوانی درونت را از مفاهیم ناخالص و آلوده پاکسازی کنی.
بمعنی کوش و صورت کمترک کن
درون خود شو و خود رگ به رگ کن
هوش مصنوعی: تلاش کن و ظاهر خود را کمتر نمایش بده، به درون خود بپرداز و خودت را عمیقاً بشناس.
رگ و پی باز کن زآلایش نفس
بمعنی پاک کن آلایش نفس
هوش مصنوعی: نفس خود را از آلودگیها پاک کن و به عمق خویش بپرداز.
چو باطن پاک کردی راز دریاب
حقیقت بود بودت باز دریاب
هوش مصنوعی: وقتی که باطن خود را پاک کنی، رازها را درک میکنی و حقیقت وجودت را بهتر میشناسی. پس به این حقیقت توجه کن.
به آبِ پاکِ معنی کن طهارت
فرو میران در اینجاگاه نارت
هوش مصنوعی: با آبِ روشنیِ معنوی خود را پاک کن و آتش وجودت را در این مکان خاموش کن.
بکُش مر آتش نفس کثیفت
که معنی هست در این سرّ حریفت
هوش مصنوعی: آتش نفسانی کثیف خود را خاموش کن، زیرا در این راز، معنای حقیقی نهفته است.
ز آلایش وجود خود فرو شوی
ز هر گند نجس ای مرد خوشبوی
هوش مصنوعی: خودت را از آلودگیهای درون پاک کن و از هر چیز ناپاک دوری کن، ای مرد خوشبو.
درون را با برون کن پاک اینجا
چو جسم و صورت و افلاک اینجا
هوش مصنوعی: درون خودت را همانقدر که بیرون را پاک و تمیز کن؛ چراکه این دنیا مانند جسم و ظاهر و آسمانهایش، تنها ظاهر و شکل است.
چو باطن پاک کردی بگذر از خورد
بمعنی باش اینجا صاحب درد
هوش مصنوعی: وقتی باطن خود را پاک کردی، از مسائل کوچک و جزئی عبور کن و به معنای بزرگتری دست یاب. در اینجا، شما باید به درد و رنج دیگران توجه داشته باشید و در خدمت آنها باشید.
چو باطن پاک کردی بگذر از خواب
دمی احساس روحانی تو دریاب
هوش مصنوعی: زمانی که درون خود را پاکسازی کردی، لحظهای از خواب و غفلت بگذر و به احساسات روحانیات توجه کن.
چو باطن پاک کردی باش بیدار
که چون مردان شوی تو صاحب اسرار
هوش مصنوعی: وقتی که باطن خود را پاکسازی کردی، بیدار و هوشیار باش؛ زیرا آنگاه مانند مردان بزرگ، صاحب دانش و رازها خواهی شد.
چو باطن پاک کردی نفس کن پاک
مقابل کن ورا با یک کف خاک
هوش مصنوعی: زمانی که باطن خود را پاک کردی، نفس خودت را نیز پاک کن و با یک مقدار خاک، آن را در برابرش قرار بده.
چو باطن پاک کردی راز دریاب
حقیقت بود بودت باز دریاب
هوش مصنوعی: وقتی که درون خود را پاکسازی کنی و رازها را درک کنی، حقیقت وجودت را نیز باید بشناسی و دوباره در آن تأمل کنی.
چو باطن پاک کردی سوی خلوت
گرای ای مرد بی مردود و علّت
هوش مصنوعی: وقتی که باطن خود را پاکسازی کردی، به سمت تنهایی و آرامش برو، ای مردی که نه مورد قبول است و نه دلیلی برای غم و ناراحتی.
چو باطن پاک کردی خلوت دل
مقام خویش کن بگشای مشکل
هوش مصنوعی: وقتی که درون خود را پاکسازی کردی و دل را به حالت خلوت و آرامی رساندی، جایگاه واقعیات را بشناس و دشواریها را برطرف کن.
چو باطن پاک کردی عشق یابی
دمادم سوی او از جان شتابی
هوش مصنوعی: وقتی دل و باطن خود را پاک و پاکیزه کنی، همیشه عشق و محبت را در وجودت خواهی یافت و به طور مداوم به سوی او با شتاب و اشتیاق میروی.
چو باطن پاک کردی گرد عاشق
به خود تا در فنا گردی تو لایق
هوش مصنوعی: زمانی که باطن خود را از آلودگیها پاکسازی کنی، عشق واقعی به سراغت میآید و تنها در این حالت است که شایستگی رسیدن به فنای در عشق را پیدا میکنی.
چو باطن پاک کردی در فنا کوش
شراب صرف وحدت را تو کن نوش
هوش مصنوعی: وقتی باطن خود را به وسیله فنا پاک کردی، در تلاش باش تا از شراب خالص وحدت بهرهمند شوی.
چو باطن پاک کردی مست جان شو
ز بود نفس، کلّی بی نشان شو
هوش مصنوعی: وقتی درون خود را پاک و خالص کردی، از وابستگیهای دنیوی خود آزاد شو و نهایتاً به گونهای شو که نشانهای از خودت نداشته باشی.
چو باطن پاک کردی باز بین راز
چو شمعی در وصال دوست بگداز
هوش مصنوعی: وقتی که دل و درون خود را پاک و صاف کردی، میتوانی رازهای عمیق را ببینی. مانند شمعی که در زمان نزدیک شدن به دوست، میسوزد و روشنایی میبخشد.
چو باطن پاک کردی یار بینی
ورای نفس در اسرار بینی
هوش مصنوعی: اگر باطن خود را پاک کنی، یار را فراتر از خواستههای نفسانی خواهی دید و به اسرار عمیقتر پی خواهی برد.
چو باطن پاک کردی سوی بودت
نظر کن بیشکی نقش وجودت
هوش مصنوعی: وقتی که باطن خود را پاک کردی، به درون خود نگاه کن. قطعاً میبینی که وجودت چه زیباییهایی دارد.
چو باطن پاک کردی جمله ذرات
نظر کن در عیان نفخهٔ ذات
هوش مصنوعی: زمانی که جان خود را پاکسازی کنی، به تمامی جزئیات دقت کن و در وجود خود شاهد شکوه و نمایان کردن خویش باش.
چو باطن پاک کردی باز بین تو
همه ذرّات صاحب راز بین تو
هوش مصنوعی: وقتی که درون خود را پاکسازی کنی، میتوانی در همه جزئیات، حقایق و رازها را ببینی.
کمال خود نکو بین بی خورش تو
حقیقت جسم و جان را پرورش تو
هوش مصنوعی: کمال و زیبایی خود را درک کن؛ بدون روشنایی و نور خورشید، حقیقت جسم و روح تو در پرورش و رشد توست.
بده از قوت معنی حظّ روحت
بیاب این را که بس باشد فتوحت
هوش مصنوعی: به من از قدرت و معنای زندگی بگو تا روح من از آن بهرهمند شود. این را درک کن که همین کافی است تا به موفقیتهای بیشتری دست یابم.
به معنی کوش صورت مرد معنی
حقیقت کل شده از نور تقوی
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که تلاش انسان برای رسیدن به حقیقت و معانی عمیق زندگی، در نور تقوا و پرهیزگاری شکل میگیرد. صورت انسان، نمایانگر وجود ظاهری اوست، اما معنا و حقیقت واقعی او از نور تقوا و اراده نیکو به دست میآید.