گنجور

بخش ۱۷ - در صفات جزو و کل بهر نوع بر اسرار حقیقت فرماید

وجودت در صفات نور گردانست
اگر یابی حقیقت جان جانانست
صفات هرچه یابی اندر اینجا
ز تقوی جمله را بینی مصفّا
صفات جسم یابی قوّت دل
مراد دل شده از وی بحاصل
صفات جان نظر کن معنی ذات
فتاده نور او بر جمله ذرّات
صفات جمله اشیا بر تو پیداست
حقیقت ذات در جانت هویداست
صفات آفتاب روح میبین
که آغازت از این بُد در نخستین
صفات ماه بنگر در درونت
که نور اوست در جان رهنمونت
صفات مشتری بنگر ز باطن
اگر مرد رهی بگذر ز باطن
صفات زهره در شمس و قمر بین
حقیقت کوکبان را سر بسر بین
صفات جملگی اندر تو موجود
بود بیشک توئی دیدار معبود
صفات هرچه یابی سوی افلاک
همه پیداست در تو خفته برخاک
صفات روح را در دل نظر کن
در او پیدا حقیقت سر بسر کن
صفات خویش را اندر قلم بین
وجودت بیشکی عین عدم بین
صفات عرش در جانست و در دل
شده نورش یقین در جمله حاصل
صفات عرش جسمست تا بدانی
در او پیدا همه راز معانی
صفات جنّت و حوران یقین بین
صفات دوزخ از بین القرین بین
صفات آتش از نورست بنگر
مر این سر جمله مشهورست بنگر
صفات باد موجود است در تو
یقینِ روحِ معبود است در تو
صفات آب بنگر در رگ و پوست
گرفته در درونت توی بر توست
صفات خاک چون پیداست در تن
که خود در خاک داری عین مسکن
صفات کوه بنگر جسم خود بین
مشو ای دوست اندر راز خود بین
صفات بحر بنگر در درونت
صدف در جوهر اینجا رهنمونت
صفات این همه چون یافتی باز
حجابست این همه از خود برانداز
چو در خلوت ندانست او که چونست
حقیقت عشق بین کو رهنمونست
چو در خلوت ندیدی راز جانان
توئی انجام با آغاز جانان
در این خلوتسرای جان و دل خود
فنا شو تا بیابی حاصل خود
در این خلوتگه جانان که هستی
بت نفس و هوا بشکن که رستی
مصفّی کن دل و جان همچو وی نیز
نظر که جمله را ارواح و حَی نیز
نظر کن در دل و دریاب بیچون
درون را با برون بگرفته در خون
در آن خونست بیشک جوهر دوست
نموده نور خود در مغز و در پوست
صفای دل بهست از نور خورشید
که خواهد بود مر این نور جاوید
صفای دل طلب کن از معانی
اگرچه قدر این جوهر ندانی
چو حِصن قلب دیدی سوی جان شو
ندای سرّ ربانی تو بشنو
وصال دل طلب کن در درون تو
که جان خواهد شدن این رهنمون تو
حقیقت جان شناس و یار بنگر
که از جان باز یابی سرّ اکبر
توئی در خلوت دل بازمانده
ندیده راز در دل باز مانده
در این خلوت اگر کژ بین شوی تو
نیابی مر چنین سرّ قویتو
ایا سالک که داری خلوت دل
چه کردی عاقبت اینجای حاصل
ایا سالک که داری خلوت جان
وجود خویشتن دیگر مرنجان
فنا شو تا بقا آید به پیشت
چرا تو ماندهٔ در کفر و کیشت
فنا شو تا بقا یابی سراسر
اگر مرد رهی از خویش برخَور
ز خود آسوده شو بی رنج مر کس
در اینجا یک زمان فریاد خود رس
ز خود آسوده شو ای مرد درویش
حقیقت مرهمی نه بر دل ریش
ز خود آسوده شو در کل احوال
رها کن زهد با سالوس افعال
ز خود آسوده شو تا کام یابی
رها کن ننگ تا مر نام یابی
ز خود آسوده شو اندر فنا کوش
مگو بسیار در جان باش خاموش
ز خود آسوده شو بیرنج اینجا
نظر کن بیشکی مر گنج اینجا
ز خود آسوده شو وز نار برخَور
که داری هم تو ماه و هم تو اختر
ز خود آسوده شو مانند مردان
خود از این رنج تن آزاد گردان
تو خود آسوده شو ای راز دیده
که گم کردی دل اندر باز دیده
بجز جانان مبین در پردهٔ دل
که او بُد بیشکی گم کردهٔ دل
در این منزل چو تو با جسم گردی
دوئی برداری آنگاهی تو فردی
در این منزل یکی بین و یکی شو
مر این گفتار از یکّی تو بشنو
همه مردانِ ره اندر برِ تست
ندانی اینکه عشقت رهبرِ تست
رموز این بیان نز عقل و تقلید
که این معنی بچشم سِر توان دید
توانی دید این معنی تو از جان
بصورت مینیاید راست این دان
بمعنی هر که اینجا رازِ ره برد
رهِ معنی ز عشق دوست بسپرد
بخلوتگاهِ جان بنشست اوّل
که تا شد جسم با جانت مبدّل
چو جسمت جان شد و جان راهبرشد
حقیقت جسم بی خوف و خطر شد
ترا تا خوف در جانست پیدا
توئی همچون یکی دیوانه شیدا
برسوائی در افتی آخر کار
مر این گفته که من گفتم نگهدار
بخود این سر ندانی تا بدانی
یقین بشناس در سرّ معانی
یقین از پیش دار ای دل در اینجا
بکن مقصود خود حاصل در اینجا
یقین را پیش دار و راه او کن
همه ذرّات او درگاه او کن
بگو با جملهٔ ذرّات این راز
نماشان جملگی انجام و آغاز
صفات خویشتن کن ذات اوّل
مر این صورت در اینجا کن مبدّل
تو باشی لیکن اینجا تو نباشی
چو تو بی‌تو شدی کلّی تو باشی
تو باشی اوّل و آخر نگهدار
مر این معنی تو از ظاهر نگهدار
تو باشی هرچه بینی در صفاتت
بیان میگویم از اسرار ذاتت
تو باشی آن زمان در عین خلوت
حقیقت هرچه آید عین قربت
تو باشی جملهٔ پنهان و پیدا
همه در تو تو اندر کل هویدا
تو باشی آفتاب و ماه بیشک
نموده نور تو در جملگی یک
تو باشی مشتری و زهره ای پیر
بیان را گوش کن ای سالک پیر
تو باشی عرش و فرش و لوح و کرسی
حقیقت دان و دیگر می چه پرسی
از این معنی اگر اسرار جوئی
نکردستی تو گم دلدار جوئی
شنو دلدار دلدارست دل‌دار
ازین بیهوشی و مستی خبردار
زهی نادان زخود بیرون فتادی
از آن افتاده چون مجنون فتادی
تو مجنونی و لیلی در بر تست
حقیقت اندر اینجا رهبر تست
تو مجنونی و لیلی رخ نمودست
ترا آدم بدم پاسخ نمودست
تو مجنونی کنون از شوق لیلی
همی یابی در اینجا ذوق لیلی
تو مجنونی و لیلی در درونت
ویت در سوی خود چون رهنمونت
تو مجنونی و لیلی باز دیده
یقین بگشای ای شهباز دیده
تو مجنونی و لیلی حاضر تست
گمان بر بیشکی او ناظر تست
تو مجنونی و لیلی باز بین هان
درون چسم و جان می راز بین هان
تو مجنونی و غم بسیار دیده
وصالی جز غم جانان ندیده
ترا لیلی است پیدا و تو پنهان
بهرزه میدهی از عشق او جان
ترا لیلی درون جان شیرین
تو داده از فراقش جان شیرین
ترا لیلی درون و بنگر اسرار
تو را بیرون شده لیلی طلبکار
جمال خوبِ لیلی در درونست
چگویم من که این معنی چگونست
جمال خوبِ لیلی آفتابست
دل مجنون از آن در تک و تابست
جمال خوب لیلی هست بیچون
فکنده نور خود بر هفت گردون
تو لیلی را ندیدستی دل مست
از آن مجنون‌صفت رفتی تو از دست
یقین دیوانه‌ای از عشق لیلی
زیادت میکنی هر لحظه میلی
یقین دیوانه‌ای و تو ندانی
نشاید کاینچنین دیوانه مانی
در این دیوانگی ای دل چه دیدی
دمی در صحبت لیلی رسیدی؟
ندیدی روی لیلی ای دل ریش
حجاب آورده اینجاگه تو در پیش
نمیداند مگر لیلی در اینجا
که مجنون میکند هر لحظه غوغا
نمیداند مگر لیلی در این راز
که خواهد گشت مجنون جان و سر باز
نمیداند مگر لیلی که مجنون
فتادست این زمان اندر گوِ خون
چنان مجنون اسیر و مستمندست
بدست خود سر خود را فکندست
چنان مجنون فتاده در دل خونست
که اندر وی نظاره هفت گردونست
عجب لیلی درون جان بمانده
میان خاک ره در خون بمانده
ابا لیلی و لیلی گشته مجنون
که میداند که این اسرار خود چون
چنان عطّار مجنون وصالست
که گوئی در غم و رنج و وبالست
دمادم میشود دیوانهٔ عشق
همی گوید یقین افسانهٔ عشق
چو لیلی دارد اندر بر چگوید
نکرده هیچ گم دیگر چه جوید
چو لیلی با منست و راز دیدم
حقیقت روی لیلی باز دیدم
مر این دیوانگی از عشق محبوب
مرا باشد که پیدا گشت مطلوب
حقیقت طالبم مطلوب آمد
وز اینجا یوسفم یعقوب آمد
منم مجنون منم لیلی در اینجا
منم یعقوب و یوسف در هویدا
وصال لیلی‌ام حاصل شده کل
چو یوسف جان من واصل شده کل
چنان دیدم جمال روی جانان
که چون مجنون شدم در عشق پنهان
چنان لیلی صفت مجنون شدستم
که گویی از خودی بیرون شدستم
چنان بیخود شدم اندر خودی من
که یکسان شد برم نیک و بدی من
چنان مستم که با خود مینمایم
که در هستی بکل عین بقایم
چنان در جان من بنشسته محبوب
که طالب را بیک ره دید مطلوب
دلم چون یار دید و با خود آمد
در آخر فارغ از نیک و بد آمد
در آخر فارغست و عین گفتار
دمادم مینماید دیدن یار
منم امروز اعجوب زمانه
که معشوقست حاصل بی بهانه
منم امروز بنموده در این راز
ابا عشّاق خود انجام و آغاز
جمال طلعت لیلی بدیدم
از آن مجنونی اکنون آرمیدم
جمال روی لیلی بس عیانست
از او شوری فتاده در جهانست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وجودت در صفات نور گردانست
اگر یابی حقیقت جان جانانست
هوش مصنوعی: وجود تو مانند نوری است که در ویژگی‌هایت می‌درخشد و اگر به حقیقت وجود خود پی ببری، به عمق جان محبوب دست یافته‌ای.
صفات هرچه یابی اندر اینجا
ز تقوی جمله را بینی مصفّا
هوش مصنوعی: هر صفتی که در اینجا ببینی، از تقوا پاک و خالص است.
صفات جسم یابی قوّت دل
مراد دل شده از وی بحاصل
هوش مصنوعی: ویژگی‌های جسمانی به دست آوردن، با قدرت دل حاصل می‌شود و دل به‌واسطه‌ی آن به مراد خود خواهد رسید.
صفات جان نظر کن معنی ذات
فتاده نور او بر جمله ذرّات
هوش مصنوعی: به ویژگی‌های روح توجه کن، زیرا ماهیت او همچون نوری است که بر تمام ذرّات عالم تابیده است.
صفات جمله اشیا بر تو پیداست
حقیقت ذات در جانت هویداست
هوش مصنوعی: تمام ویژگی‌های اشیاء در وجود تو نمایان است و حقیقت باطن تو به وضوح در جانت درخشان است.
صفات آفتاب روح میبین
که آغازت از این بُد در نخستین
هوش مصنوعی: درخشش و صفات روشنایی مانند آفتاب را در روح خود ببین که شروع تو از این روشنایی بوده و در آغاز کار تو همین است.
صفات ماه بنگر در درونت
که نور اوست در جان رهنمونت
هوش مصنوعی: به ویژگی‌های ماه در خودت نگاه کن، که نور او در جانت به تو راهنمایی می‌کند.
صفات مشتری بنگر ز باطن
اگر مرد رهی بگذر ز باطن
هوش مصنوعی: به ویژگی‌های واقعی و درونی شخص توجه کن، چون اگر انسان باخودش راست‌گو باشد، باید از ظاهر عبور کرد و به عمق نگاه کرد.
صفات زهره در شمس و قمر بین
حقیقت کوکبان را سر بسر بین
هوش مصنوعی: خصوصیات زهره را در خورشید و ماه ببین و حقیقت کوکب را به طور کامل در نظر بگیر.
صفات جملگی اندر تو موجود
بود بیشک توئی دیدار معبود
هوش مصنوعی: تمام ویژگی‌ها و صفات نیک در تو وجود دارد، چرا که تو جلوه‌گاه و نمایانگر معبود هستی.
صفات هرچه یابی سوی افلاک
همه پیداست در تو خفته برخاک
هوش مصنوعی: هر چه ویژگی و صفاتی که در آسمان‌ها وجود دارد، در تو نیز به طور پنهانی و نهفته، در این دنیای خاکی یافت می‌شود.
صفات روح را در دل نظر کن
در او پیدا حقیقت سر بسر کن
هوش مصنوعی: به ویژگی‌های روحی دقت کن، زیرا در دل انسان حقیقت به‌طور کامل نمایان است.
صفات خویش را اندر قلم بین
وجودت بیشکی عین عدم بین
هوش مصنوعی: خصوصیات خود را در کلامت بررسی کن، در وجودت بی‌شک جلوه‌ای از عدم را خواهی دید.
صفات عرش در جانست و در دل
شده نورش یقین در جمله حاصل
هوش مصنوعی: صفات عرش در وجود انسان وجود دارد و نور آن در دل او تابیده است، به گونه‌ای که این حقیقت به وضوح قابل درک است.
صفات عرش جسمست تا بدانی
در او پیدا همه راز معانی
هوش مصنوعی: صفاتی که به عرش تعلق دارند، نشان‌دهنده این است که در این عالم هر چیز به نوعی رازهای معانی را در خود دارد.
صفات جنّت و حوران یقین بین
صفات دوزخ از بین القرین بین
هوش مصنوعی: ویژگی‌های بهشت و زیبایی‌های حوران به وضوح قابل مشاهده‌اند، در حالی که صفات جهنم به سختی و در مقایسه با یکدیگر قابل درک هستند.
صفات آتش از نورست بنگر
مر این سر جمله مشهورست بنگر
هوش مصنوعی: آتش به وسیله نورش شناخته می‌شود، پس به این نکته دقت کن که این موضوع به خوبی شناخته شده است.
صفات باد موجود است در تو
یقینِ روحِ معبود است در تو
هوش مصنوعی: ویژگی‌های باد در تو وجود دارد، و به‌راستی روحی که خداوند آفریده در وجود تو جاری است.
صفات آب بنگر در رگ و پوست
گرفته در درونت توی بر توست
هوش مصنوعی: به خصوصیات آب نگاه کن؛ این ویژگی‌ها در رگ‌ها و پوست تو وجود دارد و در درونت هم کاملاً حس می‌شود.
صفات خاک چون پیداست در تن
که خود در خاک داری عین مسکن
هوش مصنوعی: صفات خاک در وجود انسان به وضوح نمایان است، چرا که انسان خود در خاک زندگی و جا دارد.
صفات کوه بنگر جسم خود بین
مشو ای دوست اندر راز خود بین
هوش مصنوعی: به ویژگی‌های کوه توجه کن و به ظاهر خود اهمیت نده، دوست من؛ به درون خود و اسرار خود نگریست کن.
صفات بحر بنگر در درونت
صدف در جوهر اینجا رهنمونت
هوش مصنوعی: به ویژگی‌های درونی خود نگاه کن، مانند صدفی که در دل دریا گوهر پنهانی دارد و تو را به سوی آن هدایت می‌کند.
صفات این همه چون یافتی باز
حجابست این همه از خود برانداز
هوش مصنوعی: وقتی به این صفات و ویژگی‌ها پی می‌بری، متوجه می‌شوی که این‌ها همگی حجاب و مانع هستند. باید از خودت رها شوی و این حجاب‌ها را کنار بزنی.
چو در خلوت ندانست او که چونست
حقیقت عشق بین کو رهنمونست
هوش مصنوعی: وقتی در تنهایی قرار دارد و نمی‌داند حقیقت عشق چیست، باید به کسی که می‌تواند او را راهنمایی کند، توجه کند.
چو در خلوت ندیدی راز جانان
توئی انجام با آغاز جانان
هوش مصنوعی: وقتی در تنهایی و خلوت خود به راز و رمزهای عشق پی نمی‌بری، در حقیقت تو همان آغاز و پایان عشق هستی.
در این خلوتسرای جان و دل خود
فنا شو تا بیابی حاصل خود
هوش مصنوعی: در این فضای درون خود، تمام وجودت را فراموش کن تا به آنچه که واقعاً باید به دست بیاوری، دست پیدا کنی.
در این خلوتگه جانان که هستی
بت نفس و هوا بشکن که رستی
هوش مصنوعی: در این مکان خاص و معنوی، که تنها تو و محبوب واقعی وجود دارید، از قید و بندهای نفس و هوای نفس رها شو و به آزادی و رستگاری برس.
مصفّی کن دل و جان همچو وی نیز
نظر که جمله را ارواح و حَی نیز
هوش مصنوعی: دل و جانت را پاک و خالص کن، مانند او که نگاه می‌کند، زیرا همه موجودات روح و حیات دارند.
نظر کن در دل و دریاب بیچون
درون را با برون بگرفته در خون
هوش مصنوعی: به دل خود نگاهی بینداز و بدون تردید، درون خود را که با بیرونش در ارتباط است، درک کن.
در آن خونست بیشک جوهر دوست
نموده نور خود در مغز و در پوست
هوش مصنوعی: در آنجا خونِ دوست وجود دارد که نور او در عمق و روی پوست تجلی کرده است.
صفای دل بهست از نور خورشید
که خواهد بود مر این نور جاوید
هوش مصنوعی: روشنی و صفای دل مانند نوری است که از خورشید می‌تابد و این نور همیشه ادامه خواهد داشت و هرگز از بین نمی‌رود.
صفای دل طلب کن از معانی
اگرچه قدر این جوهر ندانی
هوش مصنوعی: دل را از معانی زیبا و خالص پر کن، حتی اگر ارزش و اهمیت این گوهر را درک نکنی.
چو حِصن قلب دیدی سوی جان شو
ندای سرّ ربانی تو بشنو
هوش مصنوعی: وقتی که قلعه قلب را مشاهده کردی، به سوی جان خود برو و ندای راز الهی را بشنو.
وصال دل طلب کن در درون تو
که جان خواهد شدن این رهنمون تو
هوش مصنوعی: به دنبال ارتباط عمیق با دل خود باش، چرا که این مسیر به روح و جان تو منتهی خواهد شد.
حقیقت جان شناس و یار بنگر
که از جان باز یابی سرّ اکبر
هوش مصنوعی: حقیقت را بشناس و دوست خود را ببین که از جان خود آگاهی پیدا می‌کنی و به راز بزرگی دست می‌یابی.
توئی در خلوت دل بازمانده
ندیده راز در دل باز مانده
هوش مصنوعی: تو در خلوت دل، کسی هستی که رازهای نادیده‌ای را شناسایی کرده‌ای، اما در دل هنوز باز مانده‌ای.
در این خلوت اگر کژ بین شوی تو
نیابی مر چنین سرّ قویتو
هوش مصنوعی: اگر در این تنهایی با دیدگاه نادرست نگاه کنی، هرگز راز عمیق و محکم این موضوع را نخواهی یافت.
ایا سالک که داری خلوت دل
چه کردی عاقبت اینجای حاصل
هوش مصنوعی: ای رهرو، تو که در دل خود به تنهایی نشسته‌ای، در نهایت چه به دست آوردی؟
ایا سالک که داری خلوت جان
وجود خویشتن دیگر مرنجان
هوش مصنوعی: ای مسافر، تو که در تنهایی و خلوت خود قرار داری، دیگر کسی را آزار نده و نرنجان.
فنا شو تا بقا آید به پیشت
چرا تو ماندهٔ در کفر و کیشت
هوش مصنوعی: خود را فانی کن تا بقای حقیقی به سراغت بیاید. چرا هنوز در جهل و نادانی مانده‌ای؟
فنا شو تا بقا یابی سراسر
اگر مرد رهی از خویش برخَور
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به جاودانگی و بقا دست یابی، باید از خود و خواسته‌ها و وابستگی‌هایت دست بکشی و نابود شوی. این مسیر نیازمند فداکاری و رهایی از خود است.
ز خود آسوده شو بی رنج مر کس
در اینجا یک زمان فریاد خود رس
هوش مصنوعی: از خودت راحت باش و نگران نباش، در اینجا یک لحظه صدایت را بلند کن تا کمک بگیری.
ز خود آسوده شو ای مرد درویش
حقیقت مرهمی نه بر دل ریش
هوش مصنوعی: ای مرد درویش، از خودت راحت باش، چرا که حقیقت درمانی برای دل زخم‌خورده نیست.
ز خود آسوده شو در کل احوال
رها کن زهد با سالوس افعال
هوش مصنوعی: از خودت راحت باش و در تمام لحظات زندگی آرامش پیدا کن. زهد و ریاکاری را کنار بگذار.
ز خود آسوده شو تا کام یابی
رها کن ننگ تا مر نام یابی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به موفقیت و کسب خوشبختی، باید از خودت مراقبت کنی و نگرانی‌ها را کنار بگذاری. بی‌نگرانی و بی‌عار بودن، به تو کمک می‌کند تا در عرصه‌های مختلف نام و جایگاه خوبی پیدا کنی.
ز خود آسوده شو اندر فنا کوش
مگو بسیار در جان باش خاموش
هوش مصنوعی: از خودت راحت شو و در مسیر فنا تلاش کن، زیاد حرف نزن و در درون خود سکوت کن.
ز خود آسوده شو بیرنج اینجا
نظر کن بیشکی مر گنج اینجا
هوش مصنوعی: از خودت رها شو و بی‌دغدغه به اینجا نگاه کن، زیرا تنها گنج واقعی در همین جاست.
ز خود آسوده شو وز نار برخَور
که داری هم تو ماه و هم تو اختر
هوش مصنوعی: از خودت راحت باش و از غم دوری کن، زیرا تو هم ماهی و هم ستاره‌ای.
ز خود آسوده شو مانند مردان
خود از این رنج تن آزاد گردان
هوش مصنوعی: از خود رهایی یاب و مانند مردان بیندیش، تا از این درد و رنج جسمی رها شوی.
تو خود آسوده شو ای راز دیده
که گم کردی دل اندر باز دیده
هوش مصنوعی: شما دیگر نگران نباشید، ای راز چشم، چرا که دلتان را در دنیای تماشای زیبایی‌ها گم کرده‌اید.
بجز جانان مبین در پردهٔ دل
که او بُد بیشکی گم کردهٔ دل
هوش مصنوعی: جز معشوق، کسی را در دل ننگر که بی‌تردید او از دل تو دور شده است.
در این منزل چو تو با جسم گردی
دوئی برداری آنگاهی تو فردی
هوش مصنوعی: اگر تو در این خانه، با جسم خود مورد توجه قرار بگیری، دوگانگی را کنار می‌گذاری و سپس به یک فردیت واقعی دست می‌یابی.
در این منزل یکی بین و یکی شو
مر این گفتار از یکّی تو بشنو
هوش مصنوعی: در این جا یکی را ببین و خود را با او یکی کن، این سخن را از آن یکتایی بشنو.
همه مردانِ ره اندر برِ تست
ندانی اینکه عشقت رهبرِ تست
هوش مصنوعی: تمامی مردانِ راه، در برابر تو هستند و نمی‌دانی که عشق تو، راهنمای توست.
رموز این بیان نز عقل و تقلید
که این معنی بچشم سِر توان دید
هوش مصنوعی: این سخن به گونه‌ای است که فقط با داشتن درک و بینش عمیق می‌توان آن را فهمید و قواعد عقل و پیروی از دیگران در آن نقشی ندارند. برای درک واقعی این معنا، نیاز به روشنبینی و معرفت خاصی است.
توانی دید این معنی تو از جان
بصورت مینیاید راست این دان
هوش مصنوعی: می‌توانی ببینی که این مفهوم از دل به شکل حقیقت و زیبایی نمایان می‌شود؛ پس این را بدان.
بمعنی هر که اینجا رازِ ره برد
رهِ معنی ز عشق دوست بسپرد
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا به جستجوی حقیقت می‌پردازد، باید راز سفر و راه حقیقی را در عشق به دوست بگذارد.
بخلوتگاهِ جان بنشست اوّل
که تا شد جسم با جانت مبدّل
هوش مصنوعی: در تنهایی روح، او نخست نشسته است تا اینکه جسم با جانت دگرگون شود.
چو جسمت جان شد و جان راهبرشد
حقیقت جسم بی خوف و خطر شد
هوش مصنوعی: زمانی که جسم تو روح پیدا کند و روح راهنمای تو شود، حقیقت جسم بدون ترس و خطر خواهد بود.
ترا تا خوف در جانست پیدا
توئی همچون یکی دیوانه شیدا
هوش مصنوعی: وقتی که ترس در وجودت آشکار است، تو مثل یک دیوانه‌ی عاشق نمایان می‌شوی.
برسوائی در افتی آخر کار
مر این گفته که من گفتم نگهدار
هوش مصنوعی: در نهایت همه چیز به آن جمله‌ای که من گفتم بستگی دارد: "نگهدار". اگر در جایی به ورطه سقوط بیفتی، به یاد داشته باش که من این را گفته‌ام.
بخود این سر ندانی تا بدانی
یقین بشناس در سرّ معانی
هوش مصنوعی: برای اینکه به آگاهی کامل و یقین در مورد معانی عمیق برسید، باید به خودتان و ذهنیتتان توجه کنید و از درون خود آغاز کنید.
یقین از پیش دار ای دل در اینجا
بکن مقصود خود حاصل در اینجا
هوش مصنوعی: ای دل، مطمئن باش که در این مکان باید تلاش کنی تا به هدف خود برسی.
یقین را پیش دار و راه او کن
همه ذرّات او درگاه او کن
هوش مصنوعی: با یقین و اطمینان به آینده نگاه کن و تمام جوانب زندگی‌ات را در مسیر او قرار بده. به گونه‌ای زندگی کن که تمامی ذرات وجودت در خدمت او باشند.
بگو با جملهٔ ذرّات این راز
نماشان جملگی انجام و آغاز
هوش مصنوعی: بگو که با تمام عناصر و اجزای کوچکی که وجود دارند، این راز را به آنها نشان بده، که همه چیز در آنجا آغاز و پایان دارد.
صفات خویشتن کن ذات اوّل
مر این صورت در اینجا کن مبدّل
هوش مصنوعی: خود را به صفاتی که در ذات اول است تزئین کن، تا این شکل و ظاهر در این دنیا دگرگون شود.
تو باشی لیکن اینجا تو نباشی
چو تو بی‌تو شدی کلّی تو باشی
هوش مصنوعی: اگر تو اینجا نباشی، هرچند که وجود داشته باشی، همه چیز تحت تأثیر غیبت تو خواهد بود. وجود تو به تنهایی کافی نیست؛ بلکه حضور تو اهمیت دارد.
تو باشی اوّل و آخر نگهدار
مر این معنی تو از ظاهر نگهدار
هوش مصنوعی: تو باید در هر زمان و مکان، نگهدارندهٔ این معنا باشی؛ نه تنها در ظاهر، بلکه در عمق وجودت نیز باید آن را حفظ کنی.
تو باشی هرچه بینی در صفاتت
بیان میگویم از اسرار ذاتت
هوش مصنوعی: وقتی تو در کنارم هستی، هر ویژگی و صفتی که داشته باشی را به زبان می‌آورم و از رازهای وجودت سخن می‌گویم.
تو باشی آن زمان در عین خلوت
حقیقت هرچه آید عین قربت
هوش مصنوعی: زمانی که تو در کنج تنهایی خودت هستی، هر چیزی که اتفاق بیفتد، نشانه‌ای از نزدیکی و ارتباط عمیق با حقیقت است.
تو باشی جملهٔ پنهان و پیدا
همه در تو تو اندر کل هویدا
هوش مصنوعی: تو هستی همه چیز، چه پنهان و چه روشن، همه چیز در توست و تو در همه جا نمایان هستی.
تو باشی آفتاب و ماه بیشک
نموده نور تو در جملگی یک
هوش مصنوعی: تو همچون آفتاب و ماه هستی که نور تو در همه جا پخش شده است.
تو باشی مشتری و زهره ای پیر
بیان را گوش کن ای سالک پیر
هوش مصنوعی: تو مشتری و جستجوگری هستی و باید به حرف‌های یکی از افراد باتجربه و پخته گوش بسپاری. ای مسافر راه زندگی، به نکات و دانش این فرد توجه کن.
تو باشی عرش و فرش و لوح و کرسی
حقیقت دان و دیگر می چه پرسی
هوش مصنوعی: شما خود به تنهایی تمام مقام‌ها و جایگاه‌های بلند و پایین را درک می‌کنید، و نیازی نیست که درباره چیزهای دیگر از من بپرسید.
از این معنی اگر اسرار جوئی
نکردستی تو گم دلدار جوئی
هوش مصنوعی: اگر به جستجوی معنای این موضوع بپردازی، دیگر دلخواه را گم نخواهی کرد.
شنو دلدار دلدارست دل‌دار
ازین بیهوشی و مستی خبردار
هوش مصنوعی: دل‌دار آگاه است از حالتی که تو در آن به سر می‌بری؛ او از بیهوشی و مستی تو باخبر است.
زهی نادان زخود بیرون فتادی
از آن افتاده چون مجنون فتادی
هوش مصنوعی: چه نادانی، که از خود بی‌خبر شده‌ای! همان‌طور که مجنون از عقل و هوش خودش بی‌خبر بود، تو هم در این حال و روز به سر می‌بری.
تو مجنونی و لیلی در بر تست
حقیقت اندر اینجا رهبر تست
هوش مصنوعی: تو همان مجنون هستی و لیلی در کنار توست. حقیقت در اینجا این است که تو همان راهنمای واقعی هستی.
تو مجنونی و لیلی رخ نمودست
ترا آدم بدم پاسخ نمودست
هوش مصنوعی: تو مجنون هستی و لیلی در تو نمایان شده است؛ آدم (انسان) من به تو پاسخ داده است.
تو مجنونی کنون از شوق لیلی
همی یابی در اینجا ذوق لیلی
هوش مصنوعی: تو اکنون به خاطر عشق لیلی، مانند مجنون از شوق او شادمانی و ذوق خاصی را در این مکان احساس می‌کنی.
تو مجنونی و لیلی در درونت
ویت در سوی خود چون رهنمونت
هوش مصنوعی: تو مثل مجنون هستی و درونت عشق لیلی وجود دارد، و مانند راهنمایی که تو را به سوی خود می‌برد، احساساتت تو را هدایت می‌کنند.
تو مجنونی و لیلی باز دیده
یقین بگشای ای شهباز دیده
هوش مصنوعی: تو دیوانه‌ای و محبوبت لیلی است، پس چشمانت را باز کن و ببین که چه زیبایی‌هایی در پیش رویت است.
تو مجنونی و لیلی حاضر تست
گمان بر بیشکی او ناظر تست
هوش مصنوعی: تو عاشق مجنون هستی و لیلی هم پیش تو است، اما فکر نکن که او به تو نگاه نمی‌کند.
تو مجنونی و لیلی باز بین هان
درون چسم و جان می راز بین هان
هوش مصنوعی: تو دیوانه‌ای و لیلی را هم ببین؛ رازهای درون وجودت را بشناس و آنها را درک کن.
تو مجنونی و غم بسیار دیده
وصالی جز غم جانان ندیده
هوش مصنوعی: تو عاشق هستی و تجربه‌های زیادی از درد و رنج داشته‌ای، ولی هیچ شادی‌ای جز عشق معشوقت را ندیده‌ای.
ترا لیلی است پیدا و تو پنهان
بهرزه میدهی از عشق او جان
هوش مصنوعی: تو به طور پنهانی عشق لیلی را در دل داری و از این عشق به خاطر او جانت را به خطر می‌اندازی.
ترا لیلی درون جان شیرین
تو داده از فراقش جان شیرین
هوش مصنوعی: عشق تو همچون لیلی در دل من فرو رفته و از دوری‌اش زندگی‌ام تلخ و دلسرد شده است.
ترا لیلی درون و بنگر اسرار
تو را بیرون شده لیلی طلبکار
هوش مصنوعی: در درون تو لیلی است و اسرار درونت را می‌بیند، در حالی که در بیرون لیلی در حال طلب کردن است.
جمال خوبِ لیلی در درونست
چگویم من که این معنی چگونست
هوش مصنوعی: زیبایی لیلی در دل و درون من است، اما نمی‌دانم چگونه درباره‌اش صحبت کنم.
جمال خوبِ لیلی آفتابست
دل مجنون از آن در تک و تابست
هوش مصنوعی: زیبایی لیلی مانند آفتاب است و دل مجنون به خاطر آن همیشه در شوق و تلاطم به سر می‌برد.
جمال خوب لیلی هست بیچون
فکنده نور خود بر هفت گردون
هوش مصنوعی: زیبایی لیلی همچون نوری است که بدون هیچ قید و شرطی بر سراسر آسمان می‌تابد.
تو لیلی را ندیدستی دل مست
از آن مجنون‌صفت رفتی تو از دست
هوش مصنوعی: تو لیلی را ندیده‌ای، اما دل‌باخته و مجنون‌وار از دست رفتی.
یقین دیوانه‌ای از عشق لیلی
زیادت میکنی هر لحظه میلی
هوش مصنوعی: عشق لیلی باعث می‌شود که دیوانه‌گی زیادی در دل انسان بوجود بیاید و هر لحظه تمایل بیشتری به او پیدا کند.
یقین دیوانه‌ای و تو ندانی
نشاید کاینچنین دیوانه مانی
هوش مصنوعی: قطعا دیوانه‌ای و تو نمی‌دانی که اینگونه دیوانه بمانی مناسب نیست.
در این دیوانگی ای دل چه دیدی
دمی در صحبت لیلی رسیدی؟
هوش مصنوعی: ای دل، در این حالت جنون‌آمیز چه چیزی را در یک لحظه از صحبت با لیلی مشاهده کردی؟
ندیدی روی لیلی ای دل ریش
حجاب آورده اینجاگه تو در پیش
هوش مصنوعی: ای دل، کوش به یاد داشته باش که چهره لیلی را ندیدی؛ او با حجاب خود در این مکان حضور دارد. اکنون که تو در پیش او هستی، بهتر است احتیاط کنی.
نمیداند مگر لیلی در اینجا
که مجنون میکند هر لحظه غوغا
هوش مصنوعی: لیلی تنها کسی است که می‌داند مجنون هر لحظه چه شور و هیجانی به پا می‌کند.
نمیداند مگر لیلی در این راز
که خواهد گشت مجنون جان و سر باز
هوش مصنوعی: فقط لیلی می‌داند که در این راز چه خواهد گذشت و مجنون چگونه جان و دلش را فدای او خواهد کرد.
نمیداند مگر لیلی که مجنون
فتادست این زمان اندر گوِ خون
هوش مصنوعی: فقط لیلی می‌داند که مجنون اکنون در چه وضعیتی در میان خون و اندوه افتاده است.
چنان مجنون اسیر و مستمندست
بدست خود سر خود را فکندست
هوش مصنوعی: مجنون به شدت درگیر عشق و دیوانگی شده است و آنقدر غرق در احساساتش شده که کنترل خود را از دست داده و سرش را به خواسته‌های دلش سپرده است.
چنان مجنون فتاده در دل خونست
که اندر وی نظاره هفت گردونست
هوش مصنوعی: مجنون به قدری در عشق خودش غرق شده که در دل او، تمام آسمان‌ها و دنیای پرپیچ و خم وجود دارد.
عجب لیلی درون جان بمانده
میان خاک ره در خون بمانده
هوش مصنوعی: عجب که عشق لیلی در دل انسان باقی مانده است، در حالی که او در دنیای مادی و در سختی‌ها و مشکلات همچنان گرفتار است.
ابا لیلی و لیلی گشته مجنون
که میداند که این اسرار خود چون
هوش مصنوعی: با عشق لیلی، مجنون در حالتی دیوانه‌وار شده است، زیرا می‌داند که این رازها چه‌قدر عمیق و پیچیده‌اند.
چنان عطّار مجنون وصالست
که گوئی در غم و رنج و وبالست
هوش مصنوعی: عطّار به قدری عاشق و سرشار از احساسات است که انگار در اوج غم و درد گرفتار شده است. او به وصال محبوبش بسیار وابسته است و این وابستگی او را در محنت و عذاب نگهداشته است.
دمادم میشود دیوانهٔ عشق
همی گوید یقین افسانهٔ عشق
هوش مصنوعی: او به طور مکرر و پیوسته در حال دیوانگی به خاطر عشق است و مدام می‌گوید که عشق یک افسانه است و واقعیت ندارد.
چو لیلی دارد اندر بر چگوید
نکرده هیچ گم دیگر چه جوید
هوش مصنوعی: وقتی که لیلی در آغوش دارد، دیگر چه چیزی را جستجو کند که از دست داده است؟
چو لیلی با منست و راز دیدم
حقیقت روی لیلی باز دیدم
هوش مصنوعی: وقتی لیلی در کنار من است و رازها را مشاهده کرده‌ام، واقعیت چهره‌ی لیلی را به وضوح دیده‌ام.
مر این دیوانگی از عشق محبوب
مرا باشد که پیدا گشت مطلوب
هوش مصنوعی: این عشق دیوانه‌وار من از محبوبم است که باعث شده هدفم روشن شود و آنچه را که دنبال می‌کردم، بیابم.
حقیقت طالبم مطلوب آمد
وز اینجا یوسفم یعقوب آمد
هوش مصنوعی: من به دنبال حقیقت هستم و آنچه می‌خواهم، به دستم رسیده است. از اینجا، مانند یوسف هستم که به دست یعقوب آمده‌ام.
منم مجنون منم لیلی در اینجا
منم یعقوب و یوسف در هویدا
هوش مصنوعی: من در اینجا مانند مجنون و لیلی هستم، و همچنین مانند یعقوب و یوسف در حالتی آشکار و نمایان به سر می‌برم.
وصال لیلی‌ام حاصل شده کل
چو یوسف جان من واصل شده کل
هوش مصنوعی: دیدار محبوبم به طور کامل به دست آمده است، مانند یوسف که جان من به طور کامل به او متصل شده است.
چنان دیدم جمال روی جانان
که چون مجنون شدم در عشق پنهان
هوش مصنوعی: چنان زیبایی چهره محبوبم را دیدم که به شدت عاشق و دیوانه‌وار در عشق او شدم.
چنان لیلی صفت مجنون شدستم
که گویی از خودی بیرون شدستم
هوش مصنوعی: به قدری عاشق و دیوانه‌وار شدم که انگار از خودم خارج شده‌ام و فقط صفات معشوق در من وجود دارد.
چنان بیخود شدم اندر خودی من
که یکسان شد برم نیک و بدی من
هوش مصنوعی: من آنقدر در خودم غرق شدم و بی‌خیال شدم که برایم فرقی نمی‌کند که خوبی‌ام از بدیم جدا باشد یا نه.
چنان مستم که با خود مینمایم
که در هستی بکل عین بقایم
هوش مصنوعی: من چنان سرمست و شادابم که به خودم می‌گویم که در این دنیا به طور کامل وجود دارم و باقی‌ام.
چنان در جان من بنشسته محبوب
که طالب را بیک ره دید مطلوب
هوش مصنوعی: محبوب در وجود من چنان ریشه دوانده که حتی اگر خواسته‌ام را در یک مسیر ببینم، به آسانی آن را پیدا می‌کنم.
دلم چون یار دید و با خود آمد
در آخر فارغ از نیک و بد آمد
هوش مصنوعی: قلبم زمانی که یار را دید، با خود در نهایت به آرامش رسید و از خوب و بد دنیا رهایی یافت.
در آخر فارغست و عین گفتار
دمادم مینماید دیدن یار
هوش مصنوعی: در نهایت، او از همه چیز آزاد است و هر لحظه به یاد دیدن محبوبش می‌افتد.
منم امروز اعجوب زمانه
که معشوقست حاصل بی بهانه
هوش مصنوعی: امروز من به عنوان یک پدیده بی‌نظیر شناخته می‌شوم، زیرا محبوب من چیزی است که بدون هیچ دلیلی به دست آمده است.
منم امروز بنموده در این راز
ابا عشّاق خود انجام و آغاز
هوش مصنوعی: من امروز در این راز حضور دارم، که برای عاشقان خود، آغاز و پایان را مشخص کرده‌ام.
جمال طلعت لیلی بدیدم
از آن مجنونی اکنون آرمیدم
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلربای لیلی را از دیوانه‌ای دیدم و اکنون آرام شده‌ام.
جمال روی لیلی بس عیانست
از او شوری فتاده در جهانست
هوش مصنوعی: زیبایی چهره لیلی به قدری واضح و آشکار است که اثر آن در سراسر جهان ایجاد هیجان و شور و شوق کرده است.