بخش ۱۲ - در آگاهی دادن دل در عین منزل و او از آن عاشق بودن فرماید
الا تا چند در منزل شتابی
تو اندر منزل و منزل نیابی!
توئی در منزل اینجا راه کرده
حقیقت عزم دید شاه کرده
تو اندر منزل و منزل ندانی
توئی جان و دل من دل ندانی
تو اندر منزلی ره کرده ای دوست
چنان مانده بتن در پرده ای دوست
تو اندر منزل و نادیده دیدار
شده در منزل جان ناپدیدار
تو اندر منزل و و جائی بمانده
ولی در خویش تنهائی بمانده
تو اندر منزلی و وصل دیده
حقیقت عین ذات اصل دیده
تو اندر منزلی در نزد آن ماه
چگویم چون نهٔ از راه آگاه
تو اندر منزلی سرگشتهٔ خود
میان خاک و خون آغشتهٔ خود
تو اندر منزلی ای دل بماندی
بُدی سالک کنون واصل بماندی
تو اندر منزل وصل خدائی
نظر کن باز کز اصل خدائی
تو اندر منزل جانی و جانان
نموده رخ ترا اینجا در اعیان
سوی منزل رسیدستی تو تحقیق
نمییابی و دیدستی تو توفیق
سوی منزل رسیدی از سوی درد
فتادستی در این منزل کنون فرد
سوی منزل رسیدستی نظر کن
ز دید جان و دل خود را خبر کن
سوی منزل رسیدستی و یاری
بدان خوشباش چون با غمگساری
سوی منزل رسیدستی در آفاق
هنوز اندر رهند مر جمله عشاق
سوی منزل ز دید حق رسیدی
جمال حق در این منزل بدیدی
در این منزل وصالت دست دادست
خر و بارت سوی منزل فتادست
در این منزل زدی بیشک قدم تو
که تا در منزلی عین عدم تو
رسیدی ای دل و کامی ندیدی
ز منزل تو یقین نامی شنیدی
رسیدی در سوی منزل ندیدی
مراد خویشتن حاصل ندیدی
رسیدی سوی منزل بی سر و جان
از آن گشتی تو چون خورشید تابان
بیاب ای دوست وصل دوست در دل
که اینجا منزلست و نیست منزل
به منزل چون رسیدی وصل دریاب
زمانی کرد بیدارت از این خواب
بمنزل چون رسیدی همچو مردان
حقیقت خوش نشین با دوست شادان
در این منزل که جانها ره نبردند
هم اندر منزل افتادند و مردند
تو ره بردی و خواهی مرد اینجا
ندانم تا چه خواهی برد اینجا
تو اندر منزلی تا چند گوئی
تو اکنون بیدلی تا چند جوئی
بگو تا چند جوئی منزل یار
که آخر برگشائی مشکل یار
بگو تا چند جوئی منزل ای دوست
که تو در منزلی و منزلت اوست
تو اندر منزلی، اندر منازل
چگویم چون نداری دیدن دل
دل وجان اندر این منزل بماندست
میان نار و ریح و گل بماندست
چنانش آب افکنده به سیلاب
کز اینجا میبرد آنجا به اشتاب
چو گردابست دریا از پس و پیش
مرو بیرون ز منزل ای دل ریش
جزیره داری و منزل همین است
ترا منزل ترا عین الیقین است
کناری یافتی اندر کناره
کنی در بحر استسقا نظاره
بمنزل در رسیدستی کنون تو
حقیقت داری اینجا رهنمون تو
حقیقت رهنمون جانِ تو باشد
که اینجا درد و درمانِ تو باشد
تو جان خود چنان آسان گرفتی
از آن مانده کنون اندر شگفتی
تو جان خود مده آسانت ازدست
که جان با جان جان دیدست و پیوست
چو جان ره برده است و راه دیدست
در این منزل وصال شاه دیدست
ز جان بگذر که جان از تو گذشتست
حقیقت سیر اشیا در نوشتست
دل و جان با تو پیوستست دائم
به ذات جان جان پیوسته قائم
شده در تو تو اندر جان و دل گم
که این قطره به من بحرست قلزم
نگاهی کن تو در جان حقیقی
که با او زان سر اینجاگه رفیقی
رفیقی کردهای با جان از آن سر
ندانی چون کنم این سر تو رهبر
رفیقی کردهای با جان در اینجا
در اینجا آمدی ای جان از آنجا
رفیقی کردهای با جان ندانی
حرامت باد اگر غافل بمانی
فروبست و ندانستی ورا تو
ابا او کردهای اینجا جفا تو
رفیقی کردهای با جان خود تو
از او غافل شده در نیک و بد تو
رفیقی کردهای با جان حقیقت
رهائی کن ورا اینجا طبیعت
رفیقی کردهای با جان تو از ذات
رسیدستی کنون در قرب ذرّات
رفیقی کردهای آنجا ابا او
رها کردی تو بار خویش نیکو
ندانی ای ترا مجروح مانده
که ماندستی تو خود بیروح مانده
وصالت دست آسان بود داده
ولکین ماند از مرکب پیاده
وصالت دست آسان بود در دست
ولکین عشق پیوند تو بگسست
وصال یار اینجا دیده بودی
حقیقت پای تا سر دیده بودی
کسی هرگز کند این کان تو کردی
از آن افتاده در اندوه و دردی
ندانستی ترا معذور دارم
کنم نزدیکت و نی دور دارم
بده انصاف ای دل اندر اینجا
که گردی عاقبت واصل در اینجا
بده انصاف ای از خود رمیده
کنون بگشای اینجا مر دو دیده
بده انصاف ای دل در حقیقت
طریقت کن تو از عین طریقت
بده انصاف جان ای راز دیده
که یاری اندر آخر باز دیده
بده انصاف و اندر وی فنا شو
در او مستغرق عین بقا شو
بده انصاف و شو در عالم جان
تو بیش از پیش مر خود را مرنجان
بده انصاف کاکنون یار دیدی
یقین بیزحمت اغیار دیدی
بده انصاف ای جان و جهان را
که وصلش یافتستی رایگان را
بده انصاف تو در عالم عشق
که دیدی بار دیگر آدم عشق
بده انصاف و اندر خود یقین بین
تو ذات اوّلین و آخرین بین
بده انصاف چون گشتی تو خورشید
که خواهی ماندنی بی سایه جاوید
بده انصاف و بنگر راز جانان
یقین انجام و با آغاز جانان
تو چون در کل رسیدی جزو بگذار
تو چون در جان رسیدی عضو بگذار
تو چون در کل رسیدی راز بنگر
ز خود انجام و هم آغاز بنگر
همه در تست ای نادیده اسرار
وجود تست اندر عین پندار
همه در تست و تو اندر گمانی
از آن اسرار من اینجا ندانی
همه در تست و تو اندر همه گم
همه چون قطره و تو عین قلزم
همه در تست و تو درخود حجابی
فتاده در پی نقش و حسابی
همه در تست و پندارست صورت
دمادم اوفتی اندر کدورت
همه در تست و تو عین صفاتی
چرا غافل ز دید نور ذاتی
همه در تست وز تست این همه راز
نه کس آمد نه کس خواهد شدن باز
همه در تست هیچی نیست اینجا
بجز تو هیچ و هیچی نیست اینجا
عطارد گر دبیرست و توانا
قلم در دست و اندر راز دانا
شده نادان او در کلّ احوال
بسوزد چند بار اندر مه و سال
ز سهم سیف او مریخ لالست
فتاده زار دائم در وبالست
تمامت کوکبان چرخ گردون
شوند از عشق او گردان و در خون
زهی بگذشته از افلاک و انجم
همه چون قطره و تو بحر قلزم
زهی کرده غلام و چاکر تو
مه و خورشید بیشک ناظر تو
توئی اصل ای نمود سرّ اسرار
زمانی برقع از دلدار بردار
توئی میر و توئی خسرو تو سلطان
توئی جسم و توئی جان و تو جانان
ترا زیبد بعالم پادشاهی
که جزو و کل رسولا پادشاهی
ترا زیبد بزرگی ای سرافراز
که خواهد دیدن از تو عزّت و ناز
توئی زیبد که سلطانی کنی تو
بت کُفّار اینجا بشکنی تو
ترا زیبد که داری سرّ بیچون
نهی شرع و اساست بیچه و چون
ترا زیبد رسولی در میانه
که عزّ و رفعتت شد جاودانه
ترا زیبد که داری معجز اینجا
همه بر درگه تو عاجز اینجا
ترا زیبد که گردانی قمر را
دو نیمه در بر اهل نظر را
ترا زیبد که آهو خواست زنهار
ز تو ای سیّد دانای جبّار
ترا زیبد که فخر تست آفاق
همه اندر دوئی تو در میان طاق
زهی طاق دو ابروی تو محراب
بر محراب تو جان رفته در خواب
توئی شاه و همه اینجا غلامت
بکرده گوش در سوی پیامت
بتو روشن شده آفاق یکسر
بتو اینجا یقین مشتاق یکسر
بتو روشن شده این راه تاریک
نهادستی اساس شرع باریک
از آن موئی در این معنی نگنجد
دل و جان نزد شرعت خود چه سنجد
ره شرع تو هر کو یافت کل شد
در اینجا بیشکی بی عیب و ذل شد
ره شرع تو بود انبیا بود
ولی همچون تو کس این بود ننمود
تو بنمودی رخ و شد آشکاره
قمر هر ماه میگردد دو پاره
شود نیمی کم و نیمی پدیدار
دگر آن نیم دیگر ناپدیدار
شود در پیش خورشید جمالت
حقیقت باز شد سوی وصالت
وصالت جمله جویانند اینجا
همه ذرّات پویانند اینجا
وصالت یافت آنکو سر ببازید
بجان خویشتن اینجا ننازید
وصالت یافت آن کو تن برانداخت
وجود خویشتن چون شمع بگداخت
وصالت یافت آنکو شد فنا باز
ترا اینجا بدید اندر بقا باز
وصالت یافت اینجا آنکه دل شد
وگرنه پیش ذات تو خجل شد
وصالت یافت آنکو دید رویت
بود دائم غلام و خاک کویت
وصالت یافت کز خود شد جدائی
رسید آنگاه در عین خدائی
وصالت یافت اینجا هرکه جان شد
بنزد روی تو از خود نهان شد
وصالت یافت کو ذات تو باشد
حقیقت عین آیات تو باشد
وصالت یافت آنکو شرع بگزید
رسید از دید تو در دیدن دید
وصالت گر بیابد ره ندیده
که او باشد دل آگه ندیده
نداند راه سوی تو دل و جان
بماند تا ابد در عین زندان
وصالت یافت مر این جان عطّار
از آن شد او ز بحر تو گهربار
چنان اندر وصالت راه دیدست
که خود را بی توئی ای شاه دیدست
چنان در عشق اینجا در فشاند
در آخر پیش ذاتت سر فشاند
ندارد هیچ چیزی جز سر تو
چو خاک افتاد مسکین بر در تو
در تو دارد و هر کس ندارد
جز از تو رو ز پیش و پس ندارد
تو چون در ماندگان را دستگیری
سزد گر بندهٔ خود را پذیری
رهانی مرد را زین گفتن پر
اگرچه ریخت از بحرِ دلش دُر
ز وصل تو جهان مجروح ماندست
که جانش رفت در وی روح ماندست
ز وصل تو نمودش کن نمودار
حجابش بیشکی از پیش بردار
چو میدانی که هست او خود غلامت
بگفت او باز با هر کس پیامت
پیامت گفت اینجا جمله سرباز
در آخر پیش رویت گشت سرباز
چنان گفتست راز تو حقیقت
همه در سرّ مکشوف شریعت
ابا تو گفت هم از تو شنیده
ز بهر تو بخاک و خون طپیده
توئی پیغمبران را شاه و سرور
نگه کن در دل عطّار بنگر
نگه کن عقل تو عقل جهانی
حقیقت مهتر آخر زمانی
ز تو آدم شرف دارد ز بودش
که بُد نوری ز ذاتت در وجودش
بتو آدم حقیقت یافت جانان
تو بودی مر ورا پیدا و پنهان
بتو آدم نمود انبیا شد
که صافی گشت و بر صدق و صفا شد
بتو نوح از دوعالم شد نهانی
که پیش تست بیشکّی معانی
بتو پیدا تمامت انبیااند
بتو اعیان حقیقت اولیااند
توئی مهتر توئی بهتر چگویم
که در میدان شرع تو چو گُویم
بسی چوگان عشقت خوردهام من
از آن در عشق تو خو کردهام من
چنان من دوست دارم یاورانت
چنانم زار اینجا در عیانت
که میبینم ترا اندر دل خود
حقیقت کردهام من حاصل خود
بتو شادم بتو آباد مانده
بتو پیوستهام آباد مانده
تو میدانی دوای دردم ای دوست
که مجروح و عجب رو زردم ای دوست
تو میدانی دوای درد عطّار
دوا کن، بخش او را، کم کن آزار
چنان عطّار در درد تو بگداخت
بآخر یافت راحت بس سرافراخت
دوای درد عشاق جهانی
دوای عاشقان هم خود تو دانی
دوا کن این دل درمانده ای جان
که همچون حلقه بر در مانده این جان
دوا کن این دل حیران بمانده
که چون چرخست سرگردان بمانده
دوا کن این دل افتاده از دست
وگرنه زیر پای غم شود پست
دوا کن این دل مجروح و افگار
که دیدست او ز عشقت رنج و تیمار
دوا کن این دل مسکین مجروح
مر او را قوّت آور در سوی روح
دوا کن ای طبیب کاردیده
دلم زیرا که هست آزار دیده
از آن جام محبّت زانکه خوردی
بمن آور از آن جام تو دُردی
ز دُرد جام خود دردم شفا ده
دلم از رنگ نقش خود صفا ده
ز درد عشقت ای جانان جمله
شدم رنجور ای درمان جمله
دمادم میخورم خون دل خویش
ندارم هیچ جز تو حاصل خویش
مرا حاصل توئی در درد و اندوه
برون آور مرا از بار این کوه
بزیر بار کوه عشق ماندم
بجای آب، خون از دیده رانم
ز بهر وصل تو اندر فراقم
بدیدار خوش تو اشتیاقم
چنانست ای مه و خورشید تابان
که چون ذرّه سوی خورشید تابان
چنانست این دل درمانده در غم
که چیزی جز تو نیست او را یقین هم
توئی درد و توئی اکنون دوایم
ز بیش اندازه بنمائی جفایم
چنانم شد فنا دل در ره تو
که اوّل بود اینجا آگه تو
کنونش عقل شد، در عشقت ای جان
کند هر لحظه اینجا شرح و برهان
ز تو دارد ز تو اینجای گوید
وصال روی تو اینجای جوید
چنان در شرح محبوسِ تو شد دل
کز آن در عاقبت شد عشق حاصل
چو عشق روی تو اندر سرم بود
حقیقت عشق تو هم رهبرم بود
چو عشق روی تو آمد در این جان
حقیقت فاش گفتم راز جانان
چو عشق روی تو در جانم افتاد
حقیقت کفر در ایمانم افتاد
چو عشق روی تو دیدار بنمود
مرا آنجا دَرِ اسرار بگشود
چو عشق روی تو آمد مرا دید
رهائی دادم از پندار تقلید
چو عشق روی تو جانان نمودم
از آن هر لحظه من برهان نمودم
چو عشق روی تو خورشید جان بود
مرا اینجا دَرِ اسرار بگشود
نمیدانست کس عشق تو جانا
ز من شد بعد از این در جمله پیدا
ز من پیدا شد اسرار یقینت
که من بودم در اینجا پیش بینت
ز من شد فاش اینجا کل اسرار
که از عشق تو کردم کلّ دیدار
چنان در جان عطّاری بمانده
که همچون نافه اسراری بمانده
دِماغم شد معطّر مست گشته
از اوّل نیست بود و هست گشته
کنون سِر با تو و سَر با تو دارم
که هستی در حقیقت غمگسارم
سر و کارم کنون سوی تو افتاد
که خر با بار در کوی تو افتاد
معطّر کردهای آفاق جمله
بتو ذرّات شد مشتاق جمله
معطّر کردهای آفاق از بوی
سلاسل بستهای عشاق از موی
به موئی بستهای بر پای جانها
به هر حرفیست مر شرح و بیانها
هر آنکو جز رضای جانت جوید
بجز مر دفتر و دیوانت جوید
بماند تا ابد بسته در این پای
نیارد وقت بیشک جای بر جای
هر آن کو پای غم او را بشادی
ز غم افتاد اندر سوی شادی
ابی غم شد هر آنکو برد فرمان
ترا ور نه فتاد او سوی زندان
ز زندانِ تو کی یابد رهائی
که از خود یابد اینجاگه جدائی
بود طالب کسی کو راز بیند
در اینجا دید شرعت باز بیند
به نسپارد ره شرع تو اینجا،
نداند اصل با فرع تو اینجا
سپارد راه آنکو در طریقت
رساند دید تو اندر حقیقت
تو اینجا رهنمای واصلانی
تو بنهادی اساس و هم تو دانی
ره شرعت سپردم سالها من
بسی معلوم کردم حالها من
ره شرعت سپردم گاه و بیگاه
ز جان گفتم ز دل استغفراللّه
ره شرعت سپردم این زمان من
نهادم در برت کون و مکان من
همه در تست و در عین وصالی
چرا افکنده خود را در وبالی
همه در تست بردار این گمان را
که تا بیشک یکی بینی عیان را
همه در تست یک دم در یقین شو
یکی بنگر بدیده اوّلین شو
همه در تست بردار این حجابت
که در یکی نباشد این حسابت
همه در تست اوّل بین و آخر
در این صورت همی گویم بظاهر
همه در تست ای اوّل ندیده
ز دید وصل او نامی شنیده
همه در تست و تو اندر وصالی
نه نقصانی که دائم در کمالی
توئی لیکن گمانت در گرفته
زهر شرحی بیانت درگرفته
گمانت آنچنان اینجا نمودست
که هر لحظه دو صد غوغا نمودست
گمانت آنچنان بگرفت در بند
که از اسرارت اینجاگه بیفکند
گمانت آنچنان محبوس دارد
که این دَر بر تو کل بدروس دارد
گمان بردار تا یابی یقین باز
دل و جان و سرت اندر یقین باز
گمان بردار ای بیچون جمله
که خواهی ریخت اینجا خون جمله
گمان بردار ای بنموده خود را
فکنده تهمتی در نیک و بد را
گمان بردار تا خود باز بینی
مشو گنجشک تا شهباز بینی!
گمان بردار و واصل شو چو آن پیر
که اندر وصل اینجا نیست تدبیر
گمان بردار ای عین العیان تو
دگر کن شرح و دیگر در بیان تو
گمان بردار چو سلطان عشقی
فتاده در پی بُرهان عشقی؟
فتاده این زمان اندر وصالی
چرا اندر پی رنج و وبالی
حقیقت بین و بگذر از همه باز
وجود خویش را اندر همه باز
حقیقت بین تو در عین شریعت
شریعت خود بدان بیشک حقیقت
حقیقت شرع دان و بگذر از وی
طبیعت فرع دان و بگذر از وی
حقیقت بیشکی چون راه داری
در او دیدار روی شاه داری
حقیقت بیشکی ذاتست بنگر
در او مر عین آیاتست بنگر
حقیقت جمله مردان یافتستند
در او از جان و دل بشتافتستند
حقیقت راز بیچونست دریاب
یکی دریای پر خونست بشتاب
حقیقت واصلان دریافت دیدند
ز بود خود ببود کل رسیدند
حقیقت هر که بسپارد در اینجا
حجاب از پیش بردارد در اینجا
حقیقت هرکه اینجا باز یابد
اناالحق گوید و حق باز یابد
حقیقت هر که اینجا یافت در خود
برش یکسان نماید نیک یا بد
بخش ۱۱ - در عیان دیدن جانان فرماید: منم در بود تو بودم تو بنگربخش ۱۳ - در نشانی دادن جوهر حقیقت فرماید: حقیقت جوهری اندر تو پیداست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
الا تا چند در منزل شتابی
تو اندر منزل و منزل نیابی!
هوش مصنوعی: ای کاش بفهمی که تا کی میخواهی در این دنیا با شتاب حرکت کنی؛ در حالی که در این خانه نمیتوانی آرامش و منزلگاه واقعیات را پیدا کنی!
توئی در منزل اینجا راه کرده
حقیقت عزم دید شاه کرده
هوش مصنوعی: شما در اینجا به حقیقتی واقعیت بخشیدهاید که اراده و تصمیم شاهانه را به نمایش میگذارد.
تو اندر منزل و منزل ندانی
توئی جان و دل من دل ندانی
هوش مصنوعی: تو در مکانی هستی و نمیدانی که در کجا هستی، تو روح و جان منی و نمیدانی که چه احساسی به تو دارم.
تو اندر منزلی ره کرده ای دوست
چنان مانده بتن در پرده ای دوست
هوش مصنوعی: تو در خانهای ساکن شدهای، اما چنان غرق در افکار و مشغولیات خود هستی که انگار فقط به صورت ظاهری حضور داری و از دنیای واقعی بی خبری.
تو اندر منزل و نادیده دیدار
شده در منزل جان ناپدیدار
هوش مصنوعی: تو در خانه هستی و در حالی که کسی تو را نمیبیند، در دنیای روحی خود ناپدید شدهای.
تو اندر منزل و و جائی بمانده
ولی در خویش تنهائی بمانده
هوش مصنوعی: تو در خانه و در مکان مشخصی هستی، اما در درون خود احساس تنهایی میکنی.
تو اندر منزلی و وصل دیده
حقیقت عین ذات اصل دیده
هوش مصنوعی: تو در جایی قرار داری که حقیقت و وجود اصلی خود را به وضوح میبینی.
تو اندر منزلی در نزد آن ماه
چگویم چون نهٔ از راه آگاه
هوش مصنوعی: تو در مکانی هستی در کنار آن ماه، اما من نمیدانم چطور با تو صحبت کنم چون از مسیر و راه آگاهی ندارم.
تو اندر منزلی سرگشتهٔ خود
میان خاک و خون آغشتهٔ خود
هوش مصنوعی: تو در جایی هستی که در آن گم شدهای و بین خاک و خون خودت آغشتهای.
تو اندر منزلی ای دل بماندی
بُدی سالک کنون واصل بماندی
هوش مصنوعی: ای دل، تو در اینجا ماندهای، در حالی که سالک بودی و اکنون به مقصد رسیدهای.
تو اندر منزل وصل خدائی
نظر کن باز کز اصل خدائی
هوش مصنوعی: در خانهای که به وصال خدا رسیدهای، دقت کن؛ چرا که تو از ذات و اصل خداوندی هستی.
تو اندر منزل جانی و جانان
نموده رخ ترا اینجا در اعیان
هوش مصنوعی: تو در اینجا به عنوان روح و معشوقی حضور داری و چهرهات در اینجا به وضوح دیده میشود.
سوی منزل رسیدستی تو تحقیق
نمییابی و دیدستی تو توفیق
هوش مصنوعی: به سوی خانه نزدیک شدهای، اما نه تحقیقاتی پیدا کردهای و نه موفقیتی را دیدهای.
سوی منزل رسیدی از سوی درد
فتادستی در این منزل کنون فرد
هوش مصنوعی: به خانه رسیدی، اما درگیر درد و مشکلات هستی. اکنون در این وضعیت، اقدام کن و قدمی بردار.
سوی منزل رسیدستی نظر کن
ز دید جان و دل خود را خبر کن
هوش مصنوعی: به محل خود رسیدی، حالا به اطراف خود نگاهی بینداز و از وضعیت روح و احساست مطلع شو.
سوی منزل رسیدستی و یاری
بدان خوشباش چون با غمگساری
هوش مصنوعی: به خانه ی دوست رسیدی و با او خوش باش، چون در کنار کسی غمگین نباشی.
سوی منزل رسیدستی در آفاق
هنوز اندر رهند مر جمله عشاق
هوش مصنوعی: به خانهات نزدیک شدهای، اما در جهان هنوز همه عاشقان در مسیر هستند.
سوی منزل ز دید حق رسیدی
جمال حق در این منزل بدیدی
هوش مصنوعی: به خانهای که میخواستی رسیدی و در آنجا زیبایی حق را مشاهده کردی.
در این منزل وصالت دست دادست
خر و بارت سوی منزل فتادست
هوش مصنوعی: در این مکان نزدیکی و محبت، عشق و حال تو به من رسیده است و بار دل و زندگیام به اسیر روح تو افتاده است.
در این منزل زدی بیشک قدم تو
که تا در منزلی عین عدم تو
هوش مصنوعی: در این مکان، بدون شک تو قدم گذاشتهای و در خانهای که شبیه به نبودن توست.
رسیدی ای دل و کامی ندیدی
ز منزل تو یقین نامی شنیدی
هوش مصنوعی: ای دل، تو به مقصد رسیدی اما از خانهات هیچ چیزی ندیدی، فقط نامی از آن شنیدی.
رسیدی در سوی منزل ندیدی
مراد خویشتن حاصل ندیدی
هوش مصنوعی: وقتی به مقصد رسیدی، نتوانستی آنچه را که خواستهات بود ببینی و به آرزویت نرسیدی.
رسیدی سوی منزل بی سر و جان
از آن گشتی تو چون خورشید تابان
هوش مصنوعی: وقتی به خانه رسیدی، بیخود و بیهویت شدی، مانند خورشید درخشان و تابان گشتی.
بیاب ای دوست وصل دوست در دل
که اینجا منزلست و نیست منزل
هوش مصنوعی: ای دوست، عشق و ارتباط با دوست را در قلبت جستجو کن، زیرا اینجا جایی است که باید بمانی و هیچ مکان دیگری وجود ندارد.
به منزل چون رسیدی وصل دریاب
زمانی کرد بیدارت از این خواب
هوش مصنوعی: وقتی به خانه رسیدی، زمانی را برای ارتباط و نزدیک شدن به دیگران غنیمت بشمار و از خواب غفلت بیدار شو.
بمنزل چون رسیدی همچو مردان
حقیقت خوش نشین با دوست شادان
هوش مصنوعی: وقتی به خانه رسیدی، مانند مردان واقعی با دوستان شاداب و خوشحال باش و در کنار آنها خوش بگذران.
در این منزل که جانها ره نبردند
هم اندر منزل افتادند و مردند
هوش مصنوعی: در این خانهای که هیچکس نتوانسته به مقصدی دست یابد، همه در همین خانه گرفتار شده و جان باختند.
تو ره بردی و خواهی مرد اینجا
ندانم تا چه خواهی برد اینجا
هوش مصنوعی: تو به این مسیر ادامه میدهی و در نهایت در این مکان به سرنوشتت خواهی رسید، اما من نمیدانم که در اینجا چه چیزی برای تو رقم خواهد خورد.
تو اندر منزلی تا چند گوئی
تو اکنون بیدلی تا چند جوئی
هوش مصنوعی: تو در این خانه نشستهای و مدام شکایت میکنی، تا کی میخواهی به حالت نگران بودن ادامه دهی؟
بگو تا چند جوئی منزل یار
که آخر برگشائی مشکل یار
هوش مصنوعی: بگو تا کی در پی دیدار کسی هستی که در نهایت، برای دیدنش با مشکلاتی روبرو خواهی شد.
بگو تا چند جوئی منزل ای دوست
که تو در منزلی و منزلت اوست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، بگو تا کی به دنبال مقصد و جایگاه میگردی، در حالیکه تو خود در جایگاهی قرار داری و منزلت واقعی تو همینجا است.
تو اندر منزلی، اندر منازل
چگویم چون نداری دیدن دل
هوش مصنوعی: شما در مکانی هستید، اما چگونه میتوانم از حال و احوال شما بگویم وقتی که دل شما را نمیبینم؟
دل وجان اندر این منزل بماندست
میان نار و ریح و گل بماندست
هوش مصنوعی: دل و جان در این مکان باقی ماندهاند، میان آتش، ریحان و گل.
چنانش آب افکنده به سیلاب
کز اینجا میبرد آنجا به اشتاب
هوش مصنوعی: چنانکه آب با شدت و طغیانی او را به دنبال خود میبرد و به سرعت به جایی دیگر میبرد.
چو گردابست دریا از پس و پیش
مرو بیرون ز منزل ای دل ریش
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنی اشاره شده که وقتی مشکلات و چالشهای زندگی مانند گرداب درون ما را احاطه کردهاند، نباید از جای خود خارج شویم و باید در برابر آنها استقامت نشان دهیم. بهتر است در همین شرایط باقی بمانیم و تلاش کنیم تا از آنها عبور کنیم.
جزیره داری و منزل همین است
ترا منزل ترا عین الیقین است
هوش مصنوعی: جزیرهای داری و خانهات همین جاست. اینجا خانهات به وضوح و یقین برای توست.
کناری یافتی اندر کناره
کنی در بحر استسقا نظاره
هوش مصنوعی: کنار دریا نشستهای و با تماشا کردن دریا در طلب آب هستی.
بمنزل در رسیدستی کنون تو
حقیقت داری اینجا رهنمون تو
هوش مصنوعی: به خانه رسیدی، حالا تو در اینجا راستگو هستی، و من تو را راهنمایی میکنم.
حقیقت رهنمون جانِ تو باشد
که اینجا درد و درمانِ تو باشد
هوش مصنوعی: حقیقت میتواند راهنمای روح تو باشد، زیرا اینجا جای درد و درمان توست.
تو جان خود چنان آسان گرفتی
از آن مانده کنون اندر شگفتی
هوش مصنوعی: تو جان خود را آنقدر بیاعتنا گرفتاری، که حالا به شگفتی و حیرت افتادهای.
تو جان خود مده آسانت ازدست
که جان با جان جان دیدست و پیوست
هوش مصنوعی: آسان جان خود را نده، زیرا جان به وسیلهی جان با همدیدار میکند و به هم میپیوندد.
چو جان ره برده است و راه دیدست
در این منزل وصال شاه دیدست
هوش مصنوعی: وقتی روح از قید جسم آزاد شده و راهی را که باید برود را پیدا کرده، در این مرحله به دیدار معشوق دست یافته است.
ز جان بگذر که جان از تو گذشتست
حقیقت سیر اشیا در نوشتست
هوش مصنوعی: از خودت بگذر، زیرا که جان تو نیز از تو عبور کرده است؛ واقعیت، حرکت و تحولات اشیاء را در نوشتار نشان میدهد.
دل و جان با تو پیوستست دائم
به ذات جان جان پیوسته قائم
هوش مصنوعی: دل و جانم همیشه به تو وابسته است و به وجود تو همیشه زنده و پایدار است.
شده در تو تو اندر جان و دل گم
که این قطره به من بحرست قلزم
هوش مصنوعی: تو در جان و دل من چنان جا گرفتهای که این قطرهای که در من هست، برایم همچون دریایی بزرگ و عمیق است.
نگاهی کن تو در جان حقیقی
که با او زان سر اینجاگه رفیقی
هوش مصنوعی: به خودت نگاهی بینداز و در عمق وجودت آن حقیقتی را ببین که تو را به اینجا و به این دوستی متصل کرده است.
رفیقی کردهای با جان از آن سر
ندانی چون کنم این سر تو رهبر
هوش مصنوعی: دوستی عمیق با جان و دل داری، اما نمیدانی چگونه باید با تو رفتار کنم، تو که رهبری میکنی.
رفیقی کردهای با جان در اینجا
در اینجا آمدی ای جان از آنجا
هوش مصنوعی: دوست و یار خود را با دل خود در این مکان پیوند زدهای. ای جان، تو از جایی دیگر به اینجا آمدهای.
رفیقی کردهای با جان ندانی
حرامت باد اگر غافل بمانی
هوش مصنوعی: دوستی با جان خودت برقرار کردهای، پس اگر بیخبر بمانی، حرامت باد.
فروبست و ندانستی ورا تو
ابا او کردهای اینجا جفا تو
هوش مصنوعی: تو او را رنجاندی و نتوانستی بفهمی که او با این کارش تو را از خود دور کرده است.
رفیقی کردهای با جان خود تو
از او غافل شده در نیک و بد تو
هوش مصنوعی: تو با جان خود دوستی برقرار کردهای و به خاطر این دوستی، از خیر و شر زندگی غافل شدهای.
رفیقی کردهای با جان حقیقت
رهائی کن ورا اینجا طبیعت
هوش مصنوعی: دوستی با حقیقتی برقرار کن و به آن کمک کن تا از قید و بندهای این دنیا رهایی یابد.
رفیقی کردهای با جان تو از ذات
رسیدستی کنون در قرب ذرّات
هوش مصنوعی: دوستی با جان تو برقرار شده است و از ذات حقیقی به مرز نزدیکی رسیدهای؛ هماکنون در نزدیکی ذرات هستی قرار داری.
رفیقی کردهای آنجا ابا او
رها کردی تو بار خویش نیکو
هوش مصنوعی: دوستی در جایی برایت ساختهای، اما از او بیتوجه عبور کردهای و بار مسئولیت خود را به خوبی به دوش نداشتهای.
ندانی ای ترا مجروح مانده
که ماندستی تو خود بیروح مانده
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که چقدر زخم خوردهای، چون خودت بهگونهای بیروح و بیحال ماندهای.
وصالت دست آسان بود داده
ولکین ماند از مرکب پیاده
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی به محبوب به راحتی امکانپذیر است، اما از آنجا که انسانها در سفر زندگی خود با موانع و چالشهای زیادی روبرو هستند، ممکن است نتوانند به راحتی از آنها عبور کنند.
وصالت دست آسان بود در دست
ولکین عشق پیوند تو بگسست
هوش مصنوعی: بهدست آوردن دوستی و وصال آسان بود، اما در اثر عشق، پیوند ما از هم گسسته شد.
وصال یار اینجا دیده بودی
حقیقت پای تا سر دیده بودی
هوش مصنوعی: دیدن عشق و وصال معشوق در اینجا، حقیقتی را به تو نشان میدهد که تمام وجودت را در بر میگیرد.
کسی هرگز کند این کان تو کردی
از آن افتاده در اندوه و دردی
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند مانند تو، که از آن حال و روز در اندوه و دردی قرار گرفتی، احساس کند.
ندانستی ترا معذور دارم
کنم نزدیکت و نی دور دارم
هوش مصنوعی: من نمیدانستم، بنابراین تو را معذور میدانم. نه میتوانم تو را به خودم نزدیک کنم و نه دور نگهدارم.
بده انصاف ای دل اندر اینجا
که گردی عاقبت واصل در اینجا
هوش مصنوعی: ای دل، در اینجا انصاف بده، چون سرانجام هر چیزی در اینجا به سرانجام میرسد.
بده انصاف ای از خود رمیده
کنون بگشای اینجا مر دو دیده
هوش مصنوعی: ای کسی که از خودت دور شدهای، لطفاً انصاف بده و اینجا را برای من باز کن تا بتوانم با چشمانم ببینم.
بده انصاف ای دل در حقیقت
طریقت کن تو از عین طریقت
هوش مصنوعی: ای دل، انصاف را به دست بده و در واقعیت مسیری که در پیش داری را با شناخت صحیحی از حقیقت پیمایش کن.
بده انصاف جان ای راز دیده
که یاری اندر آخر باز دیده
هوش مصنوعی: به من انصاف و سلامت بده ای کسی که چشم من به توست، چون در نهایت، یاری و کمک تو را دوباره خواهم دید.
بده انصاف و اندر وی فنا شو
در او مستغرق عین بقا شو
هوش مصنوعی: عدالت را به دیگران بده و خود را در آن گم کن. در این حالت، به معنای واقعی پایدار و جاودانه خواهی شد.
بده انصاف و شو در عالم جان
تو بیش از پیش مر خود را مرنجان
هوش مصنوعی: به دیگران انصاف بده و در این دنیا به روح خود اهمیت بیشتری بده، خودت را اذیت نکن.
بده انصاف کاکنون یار دیدی
یقین بیزحمت اغیار دیدی
هوش مصنوعی: اگر حالا که دوستت را دیدی انصاف داشته باش، زیرا بدون دردسر دیگران را هم دیدهای.
بده انصاف ای جان و جهان را
که وصلش یافتستی رایگان را
هوش مصنوعی: ای جان و جهان، انصاف بده که تو به رایگان وصالی را پیدا کردهای.
بده انصاف تو در عالم عشق
که دیدی بار دیگر آدم عشق
هوش مصنوعی: در عالم عشق، انصاف را به دست بده، زیرا دوباره آدمی عاشق را دیدی.
بده انصاف و اندر خود یقین بین
تو ذات اوّلین و آخرین بین
هوش مصنوعی: به انصاف نگاه کن و در دل خود اطمینان پیدا کن که ذات نخستین و آخرین در وجود تو نهفته است.
بده انصاف چون گشتی تو خورشید
که خواهی ماندنی بی سایه جاوید
هوش مصنوعی: وقتی که به اوج میرسی و درخشان میشوی، لازم است با انصاف رفتار کنی؛ چراکه این درخشش و مقام تو که به مانند خورشید است، ماندگار خواهد بود و نیازی به سایه ندارد.
بده انصاف و بنگر راز جانان
یقین انجام و با آغاز جانان
هوش مصنوعی: بده انصاف و به راز دل محبوب نگاه کن، که حتمًا سرانجام و آغاز عشق او را میتوان دید.
تو چون در کل رسیدی جزو بگذار
تو چون در جان رسیدی عضو بگذار
هوش مصنوعی: وقتی که به کمال و تمامیت رسیدی، بخشی از آن را در خودت به وجود بیاور. و زمانی که به عمق وجود و حقیقت رسیدی، باید جزئی از آن حقیقت باشی.
تو چون در کل رسیدی راز بنگر
ز خود انجام و هم آغاز بنگر
هوش مصنوعی: وقتی به حقیقت و معنا رسیدی، به رازها و اسراری که در زندگی وجود دارد نگاه کن و به ابتدای کار خود و نتیجهاش دقت کن.
همه در تست ای نادیده اسرار
وجود تست اندر عین پندار
هوش مصنوعی: همه چیز در توست ای نادیده، اسرار وجود در واقعیت تو نهفته است، در عین حال که به نظر میرسد.
همه در تست و تو اندر گمانی
از آن اسرار من اینجا ندانی
هوش مصنوعی: همه در حال آزمایش و سنجش هستند و در مورد اسرار من در اینجا تردید دارند و نمیدانند.
همه در تست و تو اندر همه گم
همه چون قطره و تو عین قلزم
هوش مصنوعی: همه افراد در جستجوی تو هستند و تو در میان همه آنها گم شدهای. همه مانند قطرهای از آب هستند و تو خود مانند دریایی بزرگ و عمیق.
همه در تست و تو درخود حجابی
فتاده در پی نقش و حسابی
هوش مصنوعی: همه در تلاش و کوشش هستند و تو در خودت گرفتار شدهای و فقط به دنبال ظواهر و حساب و کتابها هستی.
همه در تست و پندارست صورت
دمادم اوفتی اندر کدورت
هوش مصنوعی: همه چیز در ظاهر و خیال به نظر میرسد که دائماً دچار تغییر و در تاریکی و ابهام است.
همه در تست و تو عین صفاتی
چرا غافل ز دید نور ذاتی
هوش مصنوعی: همه در حال آزمایش و سنجش هستند، اما تو مثل ویژگیهای خودت چرا از مشاهده حقیقت درونی غافلی؟
همه در تست وز تست این همه راز
نه کس آمد نه کس خواهد شدن باز
هوش مصنوعی: همه در حقیقت و وجود این دنیا پر از رازی هستند که نه کسی از آن باخبر است و نه کسی خواهد توانست از آن مطلع شود.
همه در تست هیچی نیست اینجا
بجز تو هیچ و هیچی نیست اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا تنها تو وجود داری و هیچ چیز دیگری نیست. همه چیز به تو مربوط میشود و هیچ چیزی خارج از تو معنا ندارد.
عطارد گر دبیرست و توانا
قلم در دست و اندر راز دانا
هوش مصنوعی: اگر عطارد (سیاره) در نوشتن و دانش توانایی داشته باشد، تو نیز همینطور با قلم در دست و درک رازها و علم مطلع هستی.
شده نادان او در کلّ احوال
بسوزد چند بار اندر مه و سال
هوش مصنوعی: او در تمام حالتها نادان شده و چندین بار در طول شب و روز میسوزد.
ز سهم سیف او مریخ لالست
فتاده زار دائم در وبالست
هوش مصنوعی: از سهم سلاح او، مریخ در سکوت و ناباوری به حالتی خراب و ناتوان افتاده است و همیشه در فشار و مشکلات به سر میبرد.
تمامت کوکبان چرخ گردون
شوند از عشق او گردان و در خون
هوش مصنوعی: تمامی ستارههای آسمان به خاطر عشق او در حال چرخش هستند و در این حال غرق در خون و اشکاند.
زهی بگذشته از افلاک و انجم
همه چون قطره و تو بحر قلزم
هوش مصنوعی: ای کاش که تویی که از آسمانها و ستارهها فراتر رفتهای، همه مانند قطرهای باشی و تو خود دریاچهای عمیق.
زهی کرده غلام و چاکر تو
مه و خورشید بیشک ناظر تو
هوش مصنوعی: بسیار خوشا به حال بندهات و خدمتگذاری که تو را میبیند، چرا که تو همچون ماه و خورشید درخشان و چشمنواز هستی.
توئی اصل ای نمود سرّ اسرار
زمانی برقع از دلدار بردار
هوش مصنوعی: تو اصل و ریشهی همهی رازهای پنهان هستی، پس حجاب و پرده را از روی محبوب بردار.
توئی میر و توئی خسرو تو سلطان
توئی جسم و توئی جان و تو جانان
هوش مصنوعی: تو سرور و پادشاهی، تو گرامیترین و بهترین، تو فرمانروایی و تو جان و زندگی منی و تو محبوب من هستی.
ترا زیبد بعالم پادشاهی
که جزو و کل رسولا پادشاهی
هوش مصنوعی: شایسته توست که در جهان پادشاهی کنی، زیرا تو در تمام ابعاد وجودت همچون یک پادشاه هستی.
ترا زیبد بزرگی ای سرافراز
که خواهد دیدن از تو عزّت و ناز
هوش مصنوعی: تو که بزرگ و باشکوه هستی، شایستهات است که دیگران از تو افتخار و جلال را ببینند.
توئی زیبد که سلطانی کنی تو
بت کُفّار اینجا بشکنی تو
هوش مصنوعی: شایستهی سلطنت و فرمانروایی تو هستی، به ویژه وقتی که بتهای کافران را بشکنی و آنها را شکست دهی.
ترا زیبد که داری سرّ بیچون
نهی شرع و اساست بیچه و چون
هوش مصنوعی: تو شایسته هستی که رازی بزرگ و بیهمتا را در دل داشته باشی، نه آنکه به اصول و قواعد خشک و بیجان پایبند باشی.
ترا زیبد رسولی در میانه
که عزّ و رفعتت شد جاودانه
هوش مصنوعی: شایسته است که تو در میان، یک پیامبر داشته باشی که بزرگی و مقام تو را همیشه پایدار و همیشگی نگه دارد.
ترا زیبد که داری معجز اینجا
همه بر درگه تو عاجز اینجا
هوش مصنوعی: تو شایستهای که معجزه میکنی، زیرا همه در برابر مقام تو ناتوانند.
ترا زیبد که گردانی قمر را
دو نیمه در بر اهل نظر را
هوش مصنوعی: شما شایستهاید که ماه را در دو نیمه بکنید و این زیبایی را برای نخبگان و اهل نظر به نمایش بگذارید.
ترا زیبد که آهو خواست زنهار
ز تو ای سیّد دانای جبّار
هوش مصنوعی: تو شایستهای که آهو از تو کمک بخواهد، ای سید با دانایی و قدرتمند.
ترا زیبد که فخر تست آفاق
همه اندر دوئی تو در میان طاق
هوش مصنوعی: تو سزاوار افتخاری، زیرا همه جا در جهانی دوپاره، تو در مرکز آن قرار داری.
زهی طاق دو ابروی تو محراب
بر محراب تو جان رفته در خواب
هوش مصنوعی: دو ابروی تو مانند طاقی است که به زیبایی بر فراز محراب قرار دارد و جان من در خواب آرزوهای تو غرق شده است.
توئی شاه و همه اینجا غلامت
بکرده گوش در سوی پیامت
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و همه اینجا به خدمت تو آمدهاند و گوش به فرمان دستورات تو دارند.
بتو روشن شده آفاق یکسر
بتو اینجا یقین مشتاق یکسر
هوش مصنوعی: تو باعث شدهای که تمام جهان روشن و پیدا شود، و در اینجا همه به تو به شدت دل بستهاند.
بتو روشن شده این راه تاریک
نهادستی اساس شرع باریک
هوش مصنوعی: به تو نشان داده شده که چگونه در این مسیر تاریک پیش بروی و اصول دین به خوبی مشخص و تبیین شده است.
از آن موئی در این معنی نگنجد
دل و جان نزد شرعت خود چه سنجد
هوش مصنوعی: از آن موهای زیبا و دلربا، دل و جان در این موضوع نمیتوانند قرار بگیرند. در نظر شرع، خود را چه اندازهای باید بسنجیم؟
ره شرع تو هر کو یافت کل شد
در اینجا بیشکی بی عیب و ذل شد
هوش مصنوعی: هرکس که در راه دین و حقیقت قدم بردارد، در این مسیر به کمال میرسد و بدون نقص و عیب میشود.
ره شرع تو بود انبیا بود
ولی همچون تو کس این بود ننمود
هوش مصنوعی: راه و روش الهی که پیامبران پیروی کردند، تنها به وسیله تو به تحقق درآمد، ولی هیچ کس مانند تو در این مسیر نبود و ظهور نکرد.
تو بنمودی رخ و شد آشکاره
قمر هر ماه میگردد دو پاره
هوش مصنوعی: تو چهرهات را به نمایش گذاشتی و باعث شدی که مثل ماه، زیباییات در هر ماه به دو بخش تقسیم شود و نمایان شود.
شود نیمی کم و نیمی پدیدار
دگر آن نیم دیگر ناپدیدار
هوش مصنوعی: نیمی از چیزها ممکن است کم و نیمی دیگر آنها آشکار شود، ولی نیمه دیگر که پنهان است، به چشم نمیآید.
شود در پیش خورشید جمالت
حقیقت باز شد سوی وصالت
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی تو در برابر خورشید ظاهر شود، حقیقت روشن خواهد شد و راه رسیدن به وصال تو هموار میشود.
وصالت جمله جویانند اینجا
همه ذرّات پویانند اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا همه افراد در پی وصال و نزدیک شدن به معشوق هستند و همه موجودات در حال حرکت و تکاپو برای رسیدن به آن هدف هستند.
وصالت یافت آنکو سر ببازید
بجان خویشتن اینجا ننازید
هوش مصنوعی: کسی که برای رسیدن به وصال محبوب خود جانش را فدای عشق کرده است، نباید در اینجا از خود بزرگ بینی نشان دهد و بخواهد خود را بالا ببرد.
وصالت یافت آن کو تن برانداخت
وجود خویشتن چون شمع بگداخت
هوش مصنوعی: کسی که برای رسیدن به وصال محبوب، از ویژگیهای وجودی خود دست میکشد و مانند شمعی در آتش ذوب میشود، به آن وصال نائل میگردد.
وصالت یافت آنکو شد فنا باز
ترا اینجا بدید اندر بقا باز
هوش مصنوعی: کسی که به وصال (اتحاد و نزدیکی) رسید، در واقع خود را فانی کرد. اما تو، در اینجا، او را در جاودانگی میبینی.
وصالت یافت اینجا آنکه دل شد
وگرنه پیش ذات تو خجل شد
هوش مصنوعی: کسی که به عشق و اتصال به تو رسیده، دلش را با خود آورده است؛ در غیر این صورت، او در برابر عظمت تو شرمنده خواهد شد.
وصالت یافت آنکو دید رویت
بود دائم غلام و خاک کویت
هوش مصنوعی: آنکه جمال تو را میبیند و به وصال میرسد، همیشه بنده و خاک پای تو خواهد بود.
وصالت یافت کز خود شد جدائی
رسید آنگاه در عین خدائی
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی به معشوق به حدی رسید که از خودم فاصله گرفتم و در این فاصله، به مرتبهای از کمال و خدایی دست یافتم.
وصالت یافت اینجا هرکه جان شد
بنزد روی تو از خود نهان شد
هوش مصنوعی: هر کس که به وصال تو رسیده، در اینجا و در کنار چهرهات، خود را از همه چیز پنهان کرده است.
وصالت یافت کو ذات تو باشد
حقیقت عین آیات تو باشد
هوش مصنوعی: اتحاد و نزدیکی تو با حقیقت، مانند تجلی آیات و نشانههایت در وجود توست.
وصالت یافت آنکو شرع بگزید
رسید از دید تو در دیدن دید
هوش مصنوعی: آن کس که به پیروی از دین و راه درست پرداخت، به وصال و نزدیکی تو دست یافت و از طریق تو به بینایی و آگاهی واقعی رسید.
وصالت گر بیابد ره ندیده
که او باشد دل آگه ندیده
هوش مصنوعی: اگر وصال تو به دست آید، دل آگاه و بیدار خواهد شد و راهی را که پیش از این نرفته، خواهد شناخت.
نداند راه سوی تو دل و جان
بماند تا ابد در عین زندان
هوش مصنوعی: دل و جان آدمی نمیدانند به کجا بروند و تا ابد در بند و حسرت عشق و وصال تو باقی میمانند.
وصالت یافت مر این جان عطّار
از آن شد او ز بحر تو گهربار
هوش مصنوعی: عطار، به اعلای روح و جانش رسید و از این طریق، از دریای وجود تو که مملو از گوهرهای ارزشمند است، بهرهمند شد.
چنان اندر وصالت راه دیدست
که خود را بی توئی ای شاه دیدست
هوش مصنوعی: او چنان در مسیر وصال تو حرکت کرده و پیش رفته که به گونهای به خود نگاه کرده که گویی بدون تو است، ای پادشاه.
چنان در عشق اینجا در فشاند
در آخر پیش ذاتت سر فشاند
هوش مصنوعی: در عشق چنان غرق شدهام که در نهایت جلوی تو سر به زمین میگذارم.
ندارد هیچ چیزی جز سر تو
چو خاک افتاد مسکین بر در تو
هوش مصنوعی: هیچ چیز ارزشمندی جز سر تو وجود ندارد، وقتی که این бедنوا مثل خاک بر درگاه تو افتاده است.
در تو دارد و هر کس ندارد
جز از تو رو ز پیش و پس ندارد
هوش مصنوعی: تنها وجود توست که باعث میشود دیگران احساس بیتفاوتی کنند و از وجود تو بهرهمند شوند. هیچکس غیر از تو نمیتواند این حس را تجربه کند.
تو چون در ماندگان را دستگیری
سزد گر بندهٔ خود را پذیری
هوش مصنوعی: شایسته است که تو به یاری کسانی که در困困اند، بپردازی اگر بندهٔ خود را قبول کنی.
رهانی مرد را زین گفتن پر
اگرچه ریخت از بحرِ دلش دُر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که صحبت و کلامی که میکنی، میتواند به سرعت و به طرز معجزهآساای، انسان را از مشکلات و سختیها نجات دهد، حتی اگر آن شخص از دل خود چیزهای گرانبهایی را خارج کند. به عبارتی، قدرت کلام میتواند به افرادی که در تنگنا هستند کمک کند و در عین حال، احساسات عمیق و ارزشمندی که در دل دارند را به نمایش بگذارد.
ز وصل تو جهان مجروح ماندست
که جانش رفت در وی روح ماندست
هوش مصنوعی: جهان از رسیدن به تو آسیبدیده مانده است، زیرا جانش از آن جدا شده و تنها روحش باقی مانده است.
ز وصل تو نمودش کن نمودار
حجابش بیشکی از پیش بردار
هوش مصنوعی: بسته شدن حجاب عشق تو را نشان میدهد، بیگمان باید حجاب را از پیش بردارم.
چو میدانی که هست او خود غلامت
بگفت او باز با هر کس پیامت
هوش مصنوعی: وقتی میدانی که او خود به تو وابسته است، پس چرا این را با دیگران به زبان میآوری؟
پیامت گفت اینجا جمله سرباز
در آخر پیش رویت گشت سرباز
هوش مصنوعی: پیامی که فرستادی این است که در اینجا همه سربازان و رزمندگان در پایان، در مقابل تو جمع شدهاند.
چنان گفتست راز تو حقیقت
همه در سرّ مکشوف شریعت
هوش مصنوعی: او چنین گفته است که راز تو تمام حقیقت را در باطن شریعت ظاهر میسازد.
ابا تو گفت هم از تو شنیده
ز بهر تو بخاک و خون طپیده
هوش مصنوعی: عذرخواهی میکنم، اما من نمیتوانم به طور مستقیم به درخواست شما پاسخ دهم. اگر بخواهید، میتوانم به بررسی و توضیح بیشتر در مورد موضوع یا مفهوم بیت بپردازم.
توئی پیغمبران را شاه و سرور
نگه کن در دل عطّار بنگر
هوش مصنوعی: تو سرور و پیشوای پیامبران هستی، پس در دل عطّار با احترام و محبت به تو نگاه کن.
نگه کن عقل تو عقل جهانی
حقیقت مهتر آخر زمانی
هوش مصنوعی: عقل خود را در نظر بگیر، چرا که عقل تو میتواند معرفتی جهانی و عمیق باشد و در نهایت، درک حقیقت را به ما میآورد.
ز تو آدم شرف دارد ز بودش
که بُد نوری ز ذاتت در وجودش
هوش مصنوعی: آدم به خاطر وجود تو ارزشمندتر است، زیرا نوری از وجود تو در اوست که او را متفاوت و شایسته میسازد.
بتو آدم حقیقت یافت جانان
تو بودی مر ورا پیدا و پنهان
هوش مصنوعی: تو انسانی را به حقیقت شناختی که جانان تو بود و او در نظرها هم پیدا و هم پنهان است.
بتو آدم نمود انبیا شد
که صافی گشت و بر صدق و صفا شد
هوش مصنوعی: او به تو انسانیت آموخت و انبیا (پیامبران) نیز به واسطه این آموزش پاک و راستین شدند و به صداقت و صفا دست یافتند.
بتو نوح از دوعالم شد نهانی
که پیش تست بیشکّی معانی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که نوح، پیامبر الهی، از دو عالم به گونهای پنهان شد که در مقابل تو، هیچ تردیدی در معانی وجود ندارد. یعنی او به عمق معانی و مفاهیم نزدیک شده است و در این همآوایی، الفت و ارتباط عمیقی در میان آنها وجود دارد.
بتو پیدا تمامت انبیااند
بتو اعیان حقیقت اولیااند
هوش مصنوعی: تمام پیامبران به تو و وجودت اشاره دارند و حقیقت اولیا نیز در تو متجلی است.
توئی مهتر توئی بهتر چگویم
که در میدان شرع تو چو گُویم
هوش مصنوعی: تو بهترین و برترین هستی، چگونه میتوانم تو را توصیف کنم در حالی که وقتی دربارهات صحبت میکنم، به یاد گنجشک میافتم؟
بسی چوگان عشقت خوردهام من
از آن در عشق تو خو کردهام من
هوش مصنوعی: من بارها درگیر بازی عشق تو شدهام و حالا به این عشق عادت کردهام.
چنان من دوست دارم یاورانت
چنانم زار اینجا در عیانت
هوش مصنوعی: من چنان تو را دوست دارم که اگر یاران تو اینجا باشند، حال من به همین اندازه خراب و نزار است.
که میبینم ترا اندر دل خود
حقیقت کردهام من حاصل خود
هوش مصنوعی: من در دل خود، حقیقت عشق تو را احساس کردهام و به این نتیجه رسیدهام که تو حقیقت وجود من هستی.
بتو شادم بتو آباد مانده
بتو پیوستهام آباد مانده
هوش مصنوعی: من به خاطر تو شاد و خوشحالم، به خاطر تو زندگیام در آرامش و رونق باقی مانده است و همیشه به تو وابسته و متصل هستم.
تو میدانی دوای دردم ای دوست
که مجروح و عجب رو زردم ای دوست
هوش مصنوعی: تو میدانی که من چقدر دردم را احساس میکنم، ای دوست. تو هم میبینی که حال من چقدر بد و رنگ رویم چقدر زرد شده است.
تو میدانی دوای درد عطّار
دوا کن، بخش او را، کم کن آزار
هوش مصنوعی: تو میدانی که درمان دردها چیست، پس به او کمک کن و از زحمتش کم کن.
چنان عطّار در درد تو بگداخت
بآخر یافت راحت بس سرافراخت
هوش مصنوعی: عطار به شدت تحت تأثیر درد و رنج تو قرار گرفت و در پایان توانست آرامش را پیدا کند و از آن رهایی یابد.
دوای درد عشاق جهانی
دوای عاشقان هم خود تو دانی
هوش مصنوعی: درد عاشقان تنها تویی که میتوانی آن را درمان کنی و خودت به این موضوع آگاه هستی.
دوا کن این دل درمانده ای جان
که همچون حلقه بر در مانده این جان
هوش مصنوعی: این دل ناتوان را که مانند یک حلقه درب بسته مانده، درمان کن.
دوا کن این دل حیران بمانده
که چون چرخست سرگردان بمانده
هوش مصنوعی: دل سرگردان و حیرانم را درمان کن، زیرا که مانند چرخ، در حال چرخش و ناامیدی باقی مانده است.
دوا کن این دل افتاده از دست
وگرنه زیر پای غم شود پست
هوش مصنوعی: این دل آسیبدیده را درمان کن، وگرنه در زیر پای اندوه به نابودی میرسد.
دوا کن این دل مجروح و افگار
که دیدست او ز عشقت رنج و تیمار
هوش مصنوعی: این دل زخمخورده و ناراحت را درمان کن، زیرا به خاطر عشق تو درد و رنجهای زیادی را متحمل شده است.
دوا کن این دل مسکین مجروح
مر او را قوّت آور در سوی روح
هوش مصنوعی: دل بینوا و زخمیام را درمان کن، تا او را به سمت جان و روح قویتر بازگردانی.
دوا کن ای طبیب کاردیده
دلم زیرا که هست آزار دیده
هوش مصنوعی: ای پزشک با تجربه، دل من را درمان کن، چرا که به شدت آزار دیده است.
از آن جام محبّت زانکه خوردی
بمن آور از آن جام تو دُردی
هوش مصنوعی: از آن جرعۀ عشق که نوشیدی، به من بیاور. از آن جام، نوشیدنی تو نشان ده.
ز دُرد جام خود دردم شفا ده
دلم از رنگ نقش خود صفا ده
هوش مصنوعی: از زخمهای دل من، با نوشیدنیات درمان کن و به دل من، با زیباییات طراوت ببخش.
ز درد عشقت ای جانان جمله
شدم رنجور ای درمان جمله
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو ای محبوب، تمام وجودم پر از درد و رنج شده است. ای درمان هر دردی، تو همه چیز منی.
دمادم میخورم خون دل خویش
ندارم هیچ جز تو حاصل خویش
هوش مصنوعی: هر لحظه از درد و ناراحتی خود مینوشم و فقط تو برای من ارزش و نتیجهی زندگیام هستی.
مرا حاصل توئی در درد و اندوه
برون آور مرا از بار این کوه
هوش مصنوعی: تو تنها بهشتی هستی که در زمان درد و اندوه به سراغم میآیی و از من میخواهی که بار سنگین این اندوه را کنار بگذارم.
بزیر بار کوه عشق ماندم
بجای آب، خون از دیده رانم
هوش مصنوعی: در زیر بار سنگین عشق، به جای اشک و آب، خون از چشمانم میریزد.
ز بهر وصل تو اندر فراقم
بدیدار خوش تو اشتیاقم
هوش مصنوعی: به خاطر وصالت در دوری از تو غمگینم و در انتظار دیدارت شوق زیادی دارم.
چنانست ای مه و خورشید تابان
که چون ذرّه سوی خورشید تابان
هوش مصنوعی: به قدری تو زیبا و درخشان هستی که مانند یک ذره کوچک به سمت خورشید درخشان جذب میشود.
چنانست این دل درمانده در غم
که چیزی جز تو نیست او را یقین هم
هوش مصنوعی: این دل درمانده به قدری در غم است که جز تو هیچ چیز دیگری را نپسندیده و به تو یقین دارد.
توئی درد و توئی اکنون دوایم
ز بیش اندازه بنمائی جفایم
هوش مصنوعی: تو درد من هستی و همینطور درمانم. تو به قدری زیاد و قوی هستی که نارساییها و ستمهای من را به خوبی نشان میدهی.
چنانم شد فنا دل در ره تو
که اوّل بود اینجا آگه تو
هوش مصنوعی: دل من به شدت در عشق و راه تو غرق شده است، به گونهای که گویی در ابتدا تنها تو بودی که از این عشق آگاه بودی.
کنونش عقل شد، در عشقت ای جان
کند هر لحظه اینجا شرح و برهان
هوش مصنوعی: اکنون عقل من به خاطر عشق تو، ای جان، هر لحظه اینجا در حال توجیه و توضیح است.
ز تو دارد ز تو اینجای گوید
وصال روی تو اینجای جوید
هوش مصنوعی: این جا از آثار تو صحبت میشود و میگوید که اینجا، زیبایی و خوبی تو حضور دارد و در جستجوی وصال و دیدار توست.
چنان در شرح محبوسِ تو شد دل
کز آن در عاقبت شد عشق حاصل
هوش مصنوعی: دل به قدری غرق در توصیف تو شده است که در نهایت عشق به تو به ثمر رسیده است.
چو عشق روی تو اندر سرم بود
حقیقت عشق تو هم رهبرم بود
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو در فکر و ذهنم حضور دارد، حقیقت عشق تو هم من را هدایت میکند و راهنمای من است.
چو عشق روی تو آمد در این جان
حقیقت فاش گفتم راز جانان
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو به جانم آمد، حقیقتی را بدون پردهپوشی بیان کردم که مربوط به راز محبوب است.
چو عشق روی تو در جانم افتاد
حقیقت کفر در ایمانم افتاد
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو در وجودم رخنه کرد، حقیقتی که قبلاً بر ایمانم استوار بود، به من کفر و شک وارد کرد.
چو عشق روی تو دیدار بنمود
مرا آنجا دَرِ اسرار بگشود
هوش مصنوعی: وقتی عشق چهرهات را به من نشان داد، در آن لحظه دری به سوی رازها برایم باز شد.
چو عشق روی تو آمد مرا دید
رهائی دادم از پندار تقلید
هوش مصنوعی: زمانی که عشق تو به من روی آورد، از خیالات و تصورات بیفایده رها شدم.
چو عشق روی تو جانان نمودم
از آن هر لحظه من برهان نمودم
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو را، ای محبوب، به من نشان دادی، در هر لحظه برای خودم از آن عشق رهایی خواستم.
چو عشق روی تو خورشید جان بود
مرا اینجا دَرِ اسرار بگشود
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو برای من به مانند خورشید روح است، اینجا در را به سوی رازها برایم گشود.
نمیدانست کس عشق تو جانا
ز من شد بعد از این در جمله پیدا
هوش مصنوعی: کسی نمیدانست که عشق تو، جانا، از من چگونه برمیآید و پس از این در همه جا نمایان خواهد شد.
ز من پیدا شد اسرار یقینت
که من بودم در اینجا پیش بینت
هوش مصنوعی: رازهای یقین تو از من مشخص شد، زیرا من در اینجا پیش از تو وجود داشتم و تو را میشناختم.
ز من شد فاش اینجا کل اسرار
که از عشق تو کردم کلّ دیدار
هوش مصنوعی: از عشق تو، همه رازهایم در اینجا فاش شد و تمام لحظاتم را به تو اختصاص دادم.
چنان در جان عطّاری بمانده
که همچون نافه اسراری بمانده
هوش مصنوعی: عطّاری به قدری در دل و روح خود باقی مانده که مانند یک نافه که اسرار را در خود پنهان کرده، در درون او نیز رازها و momentos خاصی وجود دارد.
دِماغم شد معطّر مست گشته
از اوّل نیست بود و هست گشته
هوش مصنوعی: ذهنم پر از عطر خوش شده و از آغاز مست و سرمست است، در حالی که وجودی نداشته و حالا به هستی رسیده است.
کنون سِر با تو و سَر با تو دارم
که هستی در حقیقت غمگسارم
هوش مصنوعی: الان راز و دلمشغولیام را با تو در میان میگذارم، زیرا تو در واقعیت، مایه تسکین و آرامش من هستی.
سر و کارم کنون سوی تو افتاد
که خر با بار در کوی تو افتاد
هوش مصنوعی: حالا که کار و زندگیام به سوی تو معطوف شده است، مانند الاغی با بار سنگین که در مسیر تو قرار گرفته است.
معطّر کردهای آفاق جمله
بتو ذرّات شد مشتاق جمله
هوش مصنوعی: تو با عطر وجودت، همه جا را معطر کردهای و همه ذرات عالم به تو دل بستهاند.
معطّر کردهای آفاق از بوی
سلاسل بستهای عشاق از موی
هوش مصنوعی: تو با بوی خوش خود در همه جا عطر افشانی کردهای و عشاق را با موی خود به بند کشیدهای.
به موئی بستهای بر پای جانها
به هر حرفیست مر شرح و بیانها
هوش مصنوعی: شما به هر کلمه و حرفی که میزنید، واکنش و توجیههایی را به وجود میآورید که به جان انسانها مرتبط است. این کلمات و بیانها به مانند رشتهای نازک به روح و وجود آدمها متصلند.
هر آنکو جز رضای جانت جوید
بجز مر دفتر و دیوانت جوید
هوش مصنوعی: هر کسی که به جز رضایت و خوشنودی تو چیزی را بخواهد، در واقع به جز کتاب و نوشتههای تو چیزی نمیخواهد.
بماند تا ابد بسته در این پای
نیارد وقت بیشک جای بر جای
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که کسی یا چیزی برای همیشه در حالتی باقی میماند و هرگز نمیتواند از آن وضعیت خارج شود. زمان نیز در این موضوع هیچ تأثیری ندارد و تغییری در این حالت ایجاد نمیکند.
هر آن کو پای غم او را بشادی
ز غم افتاد اندر سوی شادی
هوش مصنوعی: هرکس که به خاطر غم کسی دیگر، به شادی برود، از اندوه خارج شده و به سمت خوشی بازمیگردد.
ابی غم شد هر آنکو برد فرمان
ترا ور نه فتاد او سوی زندان
هوش مصنوعی: هر کس که به فرمان تو عمل نکند و به غم دچار شود، سرانجام به زندان خواهد افتاد.
ز زندانِ تو کی یابد رهائی
که از خود یابد اینجاگه جدائی
هوش مصنوعی: هیچکس از زندان تو رهایی نمییابد، مگر اینکه ابتدا از خود و وابستگیهایش جدا شود.
بود طالب کسی کو راز بیند
در اینجا دید شرعت باز بیند
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال حقیقت و معنای عمیقتری باشد، در این دنیا میتواند به رازها پی ببرد و درک درستی از قوانین و اصول دین پیدا کند.
به نسپارد ره شرع تو اینجا،
نداند اصل با فرع تو اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، مسألههای دین و شریعت نباید به سادگی به فراموشی سپرده شوند، چرا که کسی نمیتواند تفاوت بین اصل و شاخههای آن را در اینجا تشخیص دهد.
سپارد راه آنکو در طریقت
رساند دید تو اندر حقیقت
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر سیر و سلوک به حقیقت رهنمودت کند، به تو کمک میکند تا عین واقعیتها را ببینی.
تو اینجا رهنمای واصلانی
تو بنهادی اساس و هم تو دانی
هوش مصنوعی: تو در اینجا راهنمای کسانی هستی که به حقیقت میرسند و تو بنیانگذار این راه هستی و تنها تو هستی که از آن آگاه هستی.
ره شرعت سپردم سالها من
بسی معلوم کردم حالها من
هوش مصنوعی: مدتهاست که در مسیر دین گام برداشتهام و حال و روز خود را به خوبی درک کردهام.
ره شرعت سپردم گاه و بیگاه
ز جان گفتم ز دل استغفراللّه
هوش مصنوعی: زمانی که در مسیر دین و شرع قدم میزنم، هر از گاهی به جانم میگویم که از دل باید از خداوند طلب بخشش کنم.
ره شرعت سپردم این زمان من
نهادم در برت کون و مکان من
هوش مصنوعی: در این زمان، زندگی و راهم را به دست دستور دین سپردم و وجودم را در آغوش تو قرار دادم.
همه در تست و در عین وصالی
چرا افکنده خود را در وبالی
هوش مصنوعی: همه در حال امتحان و آزمایش هستند، در حالی که در کنار هم بودن، چرا خود را در مشکلات و سختیها انداختهاند؟
همه در تست بردار این گمان را
که تا بیشک یکی بینی عیان را
هوش مصنوعی: همه در امتحان حضور دارند، بنابراین این فکر را کنار بگذار که تا زمانی که یکی را به وضوح نبینی، مطمئن نخواهی شد.
همه در تست یک دم در یقین شو
یکی بنگر بدیده اوّلین شو
هوش مصنوعی: همه در یک لحظه به یقین برسید و با چشمان نخستین خود به یکدیگر نگاه کنید.
همه در تست بردار این حجابت
که در یکی نباشد این حسابت
هوش مصنوعی: همه این را در نظر داشته باشند که در تلاش برای حفظ حجاب و پاکیزگی خود باشید؛ زیرا اگر در این زمینه ضعیف عمل کنید، محاسبه و عواقب آن برایتان یکی نخواهد بود.
همه در تست اوّل بین و آخر
در این صورت همی گویم بظاهر
هوش مصنوعی: همه چیز در ظاهر یک تست و امتحان است، و من در این حالت میگویم که در واقع، همه چیز از ابتدا تا انتها یک شکل خاص دارد.
همه در تست ای اوّل ندیده
ز دید وصل او نامی شنیده
هوش مصنوعی: همه بر سر عشق و محبت او هستند و حتی کسانی که او را ندیدهاند، از زیبایی و صفاتش سخنها شنیدهاند.
همه در تست و تو اندر وصالی
نه نقصانی که دائم در کمالی
هوش مصنوعی: همه در حال تلاش و کوشش هستند، اما تو در حال وصال و نزدیکی به معشوقی. در تو هیچ کمبودی وجود ندارد و همواره در حالت کمال و بهتری.
توئی لیکن گمانت در گرفته
زهر شرحی بیانت درگرفته
هوش مصنوعی: تو هستی، اما گمانت به اشتباه افکار و احساسات را مثل زهر به خود گرفته و سخنانت را به نوعی تلخ و مایه آزار بیان میکنی.
گمانت آنچنان اینجا نمودست
که هر لحظه دو صد غوغا نمودست
هوش مصنوعی: فکر تو به قدری قوی و تأثیرگذار است که هر لحظه خود را به شکل دو صد ندا و سر و صدا نشان میدهد.
گمانت آنچنان بگرفت در بند
که از اسرارت اینجاگه بیفکند
هوش مصنوعی: گمان تو آنقدر تو را در خودش گرفتار کرد که در اینجا رازهایت را فراموش کردی و رها شدی.
گمانت آنچنان محبوس دارد
که این دَر بر تو کل بدروس دارد
هوش مصنوعی: فکر و خیال تو به قدری درگیر و متعصبانه است که این در، تمام رازهای زندگیات را بر تو بسته نگهداشته است.
گمان بردار تا یابی یقین باز
دل و جان و سرت اندر یقین باز
هوش مصنوعی: باور کن تا به یقین برسی، که دل و جان و سرت در یقین آرام میگیرد.
گمان بردار ای بیچون جمله
که خواهی ریخت اینجا خون جمله
هوش مصنوعی: ای بیچاره، فکر نکن که همه چیز را تحت کنترل داری؛ زیرا اگر چنین کنی، عواقب بدی را به دنبال خواهد داشت.
گمان بردار ای بنموده خود را
فکنده تهمتی در نیک و بد را
هوش مصنوعی: تصور نکن که خود را در موقعیتی میبینی که به دیگران اتهام میزنی؛ زیرا خوب و بد را نمیتوان بهراحتی تفکیک کرد.
گمان بردار تا خود باز بینی
مشو گنجشک تا شهباز بینی!
هوش مصنوعی: فرض کن که خود را به گونهای ببینی که واقعیات را بهتر درک کنی. خودت را کمارزش نپندار و به تواناییهای خود باور داشته باش، چرا که میتوانی فراتر از آنچه فکر میکنی، باشی.
گمان بردار و واصل شو چو آن پیر
که اندر وصل اینجا نیست تدبیر
هوش مصنوعی: به نظر برسد که به پیوستگی و ارتباط فکر کنی و خود را به آن برسانی؛ مانند آن سالخوردهای که در این دیدار با شور و عشق در حال حاضر نیست و نسبت به تدبیر و برنامهریزی بیتوجه است.
گمان بردار ای عین العیان تو
دگر کن شرح و دیگر در بیان تو
هوش مصنوعی: ای کسی که همه چیز را به وضوح میبینی، تصور کن که تو باید توضیحات بیشتری بدهی و دیگر لازم نیست در سخنانت تکرار کنی.
گمان بردار چو سلطان عشقی
فتاده در پی بُرهان عشقی؟
هوش مصنوعی: با خیال خود به خاطر بیاور که آیا مانند یک پادشاه عاشق، در جستوجوی دلیل و توجیه عشق، دچار عشق شدهای؟
فتاده این زمان اندر وصالی
چرا اندر پی رنج و وبالی
هوش مصنوعی: در این زمان که به وصال و رسیدن به هدف نزدیک شدهایم، چرا باید به دنبال رنج و درد باشیم؟
حقیقت بین و بگذر از همه باز
وجود خویش را اندر همه باز
هوش مصنوعی: به حقیقت نگاه کن و از تمام موانع و نگرانیها عبور کن. خود را در همه جا فراموش کن و تنها به حقیقت بپرداز.
حقیقت بین تو در عین شریعت
شریعت خود بدان بیشک حقیقت
هوش مصنوعی: درک عمیق تو از واقعیتها در کنار رعایت قوانین دینی، خود نشاندهندهی حقیقت واقعی است.
حقیقت شرع دان و بگذر از وی
طبیعت فرع دان و بگذر از وی
هوش مصنوعی: حقیقت و اصول دین را بشناس و از چارچوبهای طبیعی و ظاهری فراتر برو.
حقیقت بیشکی چون راه داری
در او دیدار روی شاه داری
هوش مصنوعی: حقیقت مانند راهی است که در آن میتوانی به ملاقات چهره یار برسی.
حقیقت بیشکی ذاتست بنگر
در او مر عین آیاتست بنگر
هوش مصنوعی: حقیقت در اصل همان ذات و ماهیت است، نگاه کن که در آن نشانههای واقعیات و آیات را میتوان مشاهده کرد.
حقیقت جمله مردان یافتستند
در او از جان و دل بشتافتستند
هوش مصنوعی: تمامی مردان حقیقت را در او پیدا کرده و با جان و دل به سمت او حرکت کردهاند.
حقیقت راز بیچونست دریاب
یکی دریای پر خونست بشتاب
هوش مصنوعی: حقیقت، حاوی رازهایی است که بینقص و بیچون و چراست، بنابراین آن را درک کن. این حقیقت به مانند دریای عمیق و پر از احساسات و رنجهاست، پس باید با شتاب به آن نزدیک شوی.
حقیقت واصلان دریافت دیدند
ز بود خود ببود کل رسیدند
هوش مصنوعی: درک حقیقت و ارتباط با آن، باعث میشود که انسان به وجود خود پی ببرد و به اوج معنا و وجود کلی برسد.
حقیقت هر که بسپارد در اینجا
حجاب از پیش بردارد در اینجا
هوش مصنوعی: هر کسی که حقیقت را با اعتماد به اینجا بسپارد، پردهها و موانع را کنار میزند و به روشنایی دست مییابد.
حقیقت هرکه اینجا باز یابد
اناالحق گوید و حق باز یابد
هوش مصنوعی: هر کسی که به حقیقت واقعی برسد، به وضوح به آن اعتراف میکند و حقیقت برای او روشن میشود.
حقیقت هر که اینجا یافت در خود
برش یکسان نماید نیک یا بد
هوش مصنوعی: هر کسی که در این جهان حقیقتی را پیدا کند، باید آن را در درون خود به صورت برابر ببیند، چه خوب و چه بد.
حاشیه ها
1397/11/22 10:01
محمدامین
سلام و درود
چه زیباست!
حیف که این سخنان حکیمانه دربین مردم مغفول مانده است.