گنجور

بخش ۱۰ - در عین ذات وصفات وقدرت و قوّت اسرار الهی فرماید

تعالی اللّه از دیدار ذاتم
تعالی اللّه از عین صفاتم
تعالی مالک الملک قدیمم
که هم رحمان و هم حیّ و رحیمم
تعالی واجب الجود وجودم
نباشد تا ستاید زانکه بودم
همه جانها ز من حیران نماید
فلک در ذات من گردان نماید
منم من باشم و گردان این خلق
نهان در ذات بیچونم که الحق
کنم زنده چو میرانم تمامت
نمایم بعد از آن یوم القیامت
حساب عدل آن روز ترازو
برانم یک بیک از زور بازو
یداللّه من از جمله فزونست
که ذاتم هم درون و هم برونست
ید اللّه من آمد در دلِ کل
گرفته برگشاده مشکل کل
بعدلم گر کسی کردست روزی
در اینجاگاه بر بیچاره سوزی
ستانم داد او زو من ستانم
که من جان بخشم و من جان ستانم
دهم من جمله را بستانم آن باز
که دارد آخر اندر عزّ و اعزاز
مرا رحمت فزونست اندر اینجا
فشانم بر جهود و گبر و ترسا
بقدر هر کسی رحمت کنم من
نه همچون دیگران زحمت کنم من
اگرچه سرّ قرآنم هویداست
همه اسرار من اینجا هویداست
حقیقت سرّ قرآنم یقین است
مرا گفتار و راز اوّلین است
نگر قرآن که آن ذات من آمد
حقیقت عشق آیات من آمد
ز قرآن درگشا و راز بنگر
تو چون منصور اوّل باز بنگر
ز قرآن درگشاید راز بینی
تو چون منصور خود را باز بینی
ز قرآن جوی هر درمان دردت
کز این عین دوئی آزاد کردت
ز قرآن هر دو را دولت فزایند
ز قرآن سالکان عزّت فزایند
ز قرآن باز بین مر اولیا را
ز قرآن بین حقیقت انبیا را
هر آنکو سرّ قرآن یافت اینجا
حقیقت جان جانان یافت اینجا
هر آنکو یافت قرآن سرّ دلدار
ز قرآن باز دید اینجا رخ یار
هر آنکو یافت قرآن بیچه و چون
حقیقت برگذشت از هفت گردون
حقیقت ذات قرآن کل خدایست
مگو این چون و آن معنی چرایست
حقیقت ذات قرآن مصطفایست
که اوّل معدن صدق و صفایست
ز قرآن یافت او این عزّت و ناز
ز قرآن در دو عالم شد سرافراز
ز قرآن یافت اینجا سرّ بیچون
که او بُد زاهد اسرار گردون
حقیقت خانقاه اوست دنیا
که او دیدست بیشک سرّ مولی
که او بد مر حبیب آشکاره
بر او مر جزو وکل اینجا نظاره
حقیقت او حبیب کردگارست
که نزد واصلان دیدار یارست
فتاده صیت شرع او به آفاق
که او هست اندر این اسرار کل طاق
محمد(ص) دان تو سرّ ذات جانان
که او آورد مر آیات جانان
تمامت انبیا در پیش بودش
شده تا روز محشر در سجودش
مه از شرم رخش بگداخت اینجا
به پیش او سپر انداخت اینجا
حقیقت شد یقین خور در رخش زرد
چو دید آن نور روی احمد(ص) فرد
بجان هر مشتریش مشتری شد
ز جان و دل ورا در چاکری شد
زُحل در پیش قدرش در وحل ماند
بنزد رفعت او بی محل ماند
چو منصور تو اینجا میزنم دم
اناالحق در تو ای بیچون همدم
چو منصور تو من دیدار دارم
چو او اینجا هوای یار دارم
چو منصور تو میخواهم که جان را
برافشانم ابر خلق جهان را
چو منصور تو میخواهم بر خلق
بسوزانم بت و زنّار با دلق
چو منصور تو میخواهم در اینجا
که اندازم چو او یک شور وغوغا
چو منصور تو یک آتش فروزم
وجود و بود خود در نار سوزم
چو منصور تو من دیوانه هستم
که از خمخانهٔ ذات تو مستم
چو منصورت اناالحق باز دیدم
بگفتم باز آنچ از تو شنیدم
چو منصورت فنای خویش خواهم
تمامت جزو و کل در پیش خواهم
چو منصورت چنانم از غم ای دوست
که میخواهم که بیرون آیم از پوست
چو منصورت چنانم زار مانده
دو دستم زیر پای دار مانده
چو منصورت فتادستم به غوغا
که افتادستم اندر عشق و سودا
چو منصورت چنانم سوخته من
که اندر خویش نار افروخته من
همی خواهم چنان ای ماه افلاک
که محوم داری اینجاگاه بل پاک
انالحق با تو میگویم تو گوئی
دوای دردم اینجاگه تو جوئی
انالحق با تو میگویم دل و جان
همی بارم ز دیده درّ و مرجان
انالحق با تو میگویم بشادی
که این توفیقم آخر می تو دادی
انالحق با تو میگویم که جانی
حقیقت برتر از کون و مکانی
انالحق با تو میگویم دمادم
که کس اینجا ندارد جز تو همدم
انالحق با تو میگویم در این راز
که افکندم ز رویت پرده را باز
انالحق با تو میگویم که چونی
که بگرفته درون را با برونی
انالحق با تو میگویم ز اسرار
که در جانم شدی کلّی پدیدار
انالحق با تو میگویم که ذاتی
مرا بنموده در عین صفاتی
انالحق با تو میگویم که بیچون
نمودستی رخت از کاف و از نون
انالحق با تو میگویم ز حالت
که دیدم بیشکی عین وصالت
انالحق با تو میگویم که گفتم
ز تو این جوهر اسرار سُفتم
ترا دیدم که پیدا و نهانی
مرا جان و دل و هم جان جانی
ترا دیدم از آنت عاشقم من
که بر این عشق جانان لایقم من
ترا دیدم وجود و بود خود باز
که صنع خود نمودستی باعزاز
تو بودی بود من ای بود جمله
نموده در همه معبود جمله
منت دیدم که هستی راز اینجا
نموده روی بر اعزاز اینجا
چو من مستی که دید از قربت دوست
که بیرون آمدم یکباره از پوست
چو من مستی که دید اینجا فتاده
همه حیران نظر بر جان نهاده
ز جان در سوی جانان برده کل راه
شده از سرّ بیچون مست وآگاه
عجائب حالتی باشد در این راز
چگویم با که گویم این سخن باز
منم با دوست سوزانیده صورت
فکنده از خود اینجا خود ضرورت
ز عشق دوست هم در دوست دیدم
چنان کاینجا کمال اوست دیدم
جلالش آن چنانم برده ازدست
که چرخم آسیا بُد خرد بشکست
شدم در آسیای چرخ گردان
دگر گردی شدم افشانده بیجان
دگر مانند ذرّه سوی افلاک
نهادم روی از خورشید بر خاک
شدم چون ذرّه اینجا پایکوبان
جمال دوست اندر جمله جویان
رسیدم سوی خورشید منوّر
بدیدم بود خورشیدم سراسر
چو خورشیدی شدم در عین آن ذات
بتابیدم چو خور بر جمله ذرّات
چو خورشیدی شدم کلّی عیان من
دگر چون خور شدم اینجا نهان من
چو خورشیدی شدم در بود بودم
چو خورشید دگر رخ را نمودم
چو خورشیدی منم اینجای تابان
بهر ذرّات من گشتم شتابان
چو خورشیدی شدم در دیدن دید
گذر کردم ز طامات و ز تقلید
چو خورشیدم کنون اندر کنارست
مرا فیض از رخ او بیشمارست
چو خورشیدم که هستم راهبر من
در آن ره میفشانم درّ و زر من
چو خورشیدم من اندر عین افلاک
فتاده در نمود حقهٔ خاک
چو خورشیدم بمانده در تک و تاب
بهر جا گه روان گشته باشتاب
چو خورشیدم قمر پیدا نموده
قمر در ذات خود یکتا نموده
چو خورشیدم قمر را محو کرده
دگر در اندرون هفت پرده
چو خورشیدم دگر ز آغاز و انجام
قمر را بَدر کرده در سرانجام
منم خورشید، گردان کرده‌ام نور
منم در جملهٔ آفاق مشهور
منم خورشید جانها گر بدانند
چو ذرّه خویش سوی من فشانند
منم خورشید اسرار حقیقت
که بسپردم بخود سرّ طریقت
منم خورشید برج لامکانی
که میتابم من از چرخ معانی
منم خورشید و نور مشتری‌ام
که خود بفروشم و خود مشتریم
منم خورشید اینجا رخ نموده
رخ میمون خود فرّخ نموده
منم خورشید این برج سعادت
نموده روی خود در تیه قربت
منم خورشید و هستم بود جمله
حقیقت دان عیان معبود جمله
منم خورشید تابان در دل و جان
منم جان و منم دل جان جانان
منم خورشید اینجا آشکاره
یقین بر من همه عالم نظاره
منم خورشید گشته آسمانها
بسی کرده بخود شرح و بیانها
منم خورشید در آتش فتاده
درون آتش سرکش نهاده
منم خورشید اندر قربت باد
ز نور خویش عالم کرده آباد
منم خورشید اندر آب مانده
درون بحر در سیلاب مانده
منم خورشید پنهان گشته در خاک
نموده راز خود در سیر افلاک
منم خورشید تابان سوی هر کوه
همه ذرّات اینجا بر من انبوه
منم خورشید ودر دریا فتاده
چو جوهر در صفت یکتا فتاده
منم خورشید جوهرپاش جمله
که اینجا آمدم نقاش جمله
منم جوهر که بنمودم چو خورشید
بماندم هم بخواهم ماند جاوید
منم خورشید پیدایم ز پنهان
منم جوهر در این دریای عمّان
گهی خورشید و گه جوهر نمایم
گهی خشک و گهی من تر نمایم
گهی خورشیدم و گاهی قمر من
دویدم گِرد اشیا سر بسر من
گهی ماهم ز خود مشتق نموده
گهی چون بدرم و از حق نموده
گهی من گویم و بر چرخ گردان
کمال عشق اندر چرخ جویان
دمی مر تخم اندر عدل مانده
بسی خونها ز عشق خود فشانده
گهی در قربتم گه در بقایم
گهی در نعمتم گه در فنایم
دمی جانم نموده روی در دل
در اینجا گه نمودم راز مشکل
دمی دل دارم و جان محو کرده
نمایم رخ من اندر هفت پرده
دمی چشمم دمی هوش و دمی گوش
دمی دید و زبانم گشته خاموش
دمی گوشم ندای لَنْ تَرانی
همی گویم در این شرح و معانی
دمی هوشم نموده جمله اسرار
بگفته راز خود با جمله اغیار
دمی عقلم در اینجا در تک و تاز
که تا پرده براندازم عیان باز
دمی شوقم درون جان و دلها
نمایم هر کسی را شور و غوغا
دمی عشقم ز جان هر رخ نموده
در اسرار کلّی برگشوده
دمی در عشق بنمایم رخ خود
دمی در شوق گویم پاسخ خود
دمی در پرده بنمایم جمالم
بهر کو خواهم اینجاگه وصالم
دمی من پرده ساز و پرده سوزم
ز خود آتش بخود اینجا فروزم
گهی هستم گهی پنهان شده من
گهی با جسمم و گه جان شده من
گهی برگویم این سرّ آشکاره
در اینجا جزو و کل در من نظاره
گهی اینجا اناالحق میزنم باز
برافکنده بکل انجام و آغاز
گهی اینجا بمن غوغای هر کس
گرفته هر نفس از پیش و از پس
دمی با یار در خلوت نشسته
در اینجا در بروی غیر بسته
دمی در خلوت جانان که باشیم
همه جانان شود ما خود نباشیم
همه جانان شود آن لحظه جسمم
برافتد ننگ و نام و نقش و اسمم
همه جانان تابانم چو خورشید
شود خورشید سایه تا بجاوید
همه جانان شوم در عین خلوت
رسم بیچون بسوی ذات قربت
همه جانان شوم لاگشته کلّی
ز الّا اللّه و الّا گشته کلّی
همه جانان شوم در عین آن ذات
چو خورشیدی که اندر عین ذرّات
همه جانان شوم چون هست جانان
در آن حالت بمانم مست جانان
همه جانان شوم چه از پس و پیش
براندازد ز ناگه برقع خویش
همه جانان شوم چون رخ نماید
مرا هر لحظه این پاسخ نماید
همه من باشم و جانان نباشد
بدین صورت مر این آسان نباشد
دهد پاسخ مرا چون من نباشم
درون دید عین تن نباشم
که ای من با تو و تو در میان گم
تو اندر قطره، اندر عین قلزم
که ای نادیده اتمامم سراپای
چه میگردی چو ذرّه جای بر جای

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تعالی اللّه از دیدار ذاتم
تعالی اللّه از عین صفاتم
هوش مصنوعی: خداوند بالاتر است از اینکه انسان او را با ذاتش ببیند و همچنین فراتر از آن است که تنها به صفاتش محدود شود.
تعالی مالک الملک قدیمم
که هم رحمان و هم حیّ و رحیمم
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و قدیم، دارای همه چیز است. او همواره بخشنده و مهربان است و دارای حیات و رحمت است.
تعالی واجب الجود وجودم
نباشد تا ستاید زانکه بودم
هوش مصنوعی: اگر وجود من از اصل بخشندگی و کرامت برخوردار نباشد، پس من لایق ستایش نیستم، چون وجودم به خودی خود شایسته است.
همه جانها ز من حیران نماید
فلک در ذات من گردان نماید
هوش مصنوعی: همه موجودات از من گیج و حیران هستند و آسمان در وجود من گردش می‌کند.
منم من باشم و گردان این خلق
نهان در ذات بیچونم که الحق
هوش مصنوعی: من خودم هستم و الهام‌بخش این مردم پنهان در وجودم هستم، زیرا حقیقتاً وجود بدون ماهیت دارم.
کنم زنده چو میرانم تمامت
نمایم بعد از آن یوم القیامت
هوش مصنوعی: من به طوری زندگی می‌کنم که چون بمیرم دوباره زنده می‌شوم و بعد از آن روز قیامت نیز وجودت را به تمام معنا نمایش می‌دهم.
حساب عدل آن روز ترازو
برانم یک بیک از زور بازو
هوش مصنوعی: در آن روزی که عدالت برقرار خواهد شد، من به راحتی و با توانایی خود، همه چیز را اندازه می‌زنم و به تراز می‌آورم.
یداللّه من از جمله فزونست
که ذاتم هم درون و هم برونست
هوش مصنوعی: دست خداوند به همراه من است و من از جمله‌ای هستم که وجودم هم درون‌ساز و هم بیرون‌ساز است.
ید اللّه من آمد در دلِ کل
گرفته برگشاده مشکل کل
هوش مصنوعی: دست خداوند در قلب همه موجودات است و مشکلات تمام افراد را حل می‌کند.
بعدلم گر کسی کردست روزی
در اینجاگاه بر بیچاره سوزی
هوش مصنوعی: اگر کسی در این مکان بر بیچاره‌ای آسیبی برساند، باید در انتظار پیامدی باشد.
ستانم داد او زو من ستانم
که من جان بخشم و من جان ستانم
هوش مصنوعی: او از من چیزی می‌گیرد که من برایش جان می‌دهم و در عوض جان او را می‌گیرم.
دهم من جمله را بستانم آن باز
که دارد آخر اندر عزّ و اعزاز
هوش مصنوعی: من از هر جمله‌ای به دلخواه خود برمی‌دارم و آن را در انتخاب می‌کنم، چرا که کسی که در آخر کار به افتخار و احترام دست می‌یابد، باید برتر باشد.
مرا رحمت فزونست اندر اینجا
فشانم بر جهود و گبر و ترسا
هوش مصنوعی: من در اینجا رحمت و محبت زیادی دارم و می‌خواهم این عشق و محبت را به همه، حتی به کسانی که متفاوت هستند، ببخشم.
بقدر هر کسی رحمت کنم من
نه همچون دیگران زحمت کنم من
هوش مصنوعی: به اندازه هر فردی به او محبت و کمک می‌کنم، نه اینکه مانند دیگران زحمت ایجاد کنم.
اگرچه سرّ قرآنم هویداست
همه اسرار من اینجا هویداست
هوش مصنوعی: هرچند اسرار قرآن در من نمایان است، اما تمام رازهای من نیز در اینجا آشکار شده‌اند.
حقیقت سرّ قرآنم یقین است
مرا گفتار و راز اوّلین است
هوش مصنوعی: حقیقت و عمق قرآن برای من موضوعی بدیهی و مسلم است، و کلام و اسرار آن را از همان ابتدا درک کرده‌ام.
نگر قرآن که آن ذات من آمد
حقیقت عشق آیات من آمد
هوش مصنوعی: نگاه کن به قرآن، که حقیقت عشق به طور کامل در آن تجلی یافته است و آیات من نمایانگر این حقیقت هستند.
ز قرآن درگشا و راز بنگر
تو چون منصور اوّل باز بنگر
هوش مصنوعی: از قرآن بخوان و به اسرار آن نگاه کن، مانند منصور اول دوباره بیندیش.
ز قرآن درگشاید راز بینی
تو چون منصور خود را باز بینی
هوش مصنوعی: اگر به قرآن نگاه کنی و از آن درس بگیری، به رازهای عمیق‌تر و حقیقت وجودی خود پی می‌بری، همان‌طور که منصور حلاج به حقیقت وجودش دست یافت.
ز قرآن جوی هر درمان دردت
کز این عین دوئی آزاد کردت
هوش مصنوعی: از قرآن هر درمانی که برای دردت می‌خواهی بجوی، زیرا این کتاب تو را از دوگانگی رهایی داده است.
ز قرآن هر دو را دولت فزایند
ز قرآن سالکان عزّت فزایند
هوش مصنوعی: از قرآن هر دو گروه به آرامش و حالت قدرت دست می‌یابند، و از قرآن سالکان، یعنی رهروان راه حق نیز به عزت و بزرگ‌منشی می‌رسند.
ز قرآن باز بین مر اولیا را
ز قرآن بین حقیقت انبیا را
هوش مصنوعی: از قرآن نگاه کن به حال اولیا و دوستان خدا، و از قرآن به حقیقت پیامبران پی ببر.
هر آنکو سرّ قرآن یافت اینجا
حقیقت جان جانان یافت اینجا
هوش مصنوعی: هر که به راز و مفهوم قرآن دست یابد، در واقع حقیقت وجود و ماهیت خود را هم پیدا کرده است.
هر آنکو یافت قرآن سرّ دلدار
ز قرآن باز دید اینجا رخ یار
هوش مصنوعی: هر کسی که رموز عشق و محبت را در قرآن پیدا کند، در این دنیا چهره محبوب را مشاهده می‌کند.
هر آنکو یافت قرآن بیچه و چون
حقیقت برگذشت از هفت گردون
هوش مصنوعی: هر کسی که حقیقت قرآن را یافت و از دنیای مادی و مسائل ظاهری عبور کرد، به درک عمیق‌تری از واقعیت‌ها دست می‌یابد.
حقیقت ذات قرآن کل خدایست
مگو این چون و آن معنی چرایست
هوش مصنوعی: قرآن حقیقتاً تجلی کامل خداوند است، بنابراین نباید درباره این مسئله سوال کرد یا تردید کرد.
حقیقت ذات قرآن مصطفایست
که اوّل معدن صدق و صفایست
هوش مصنوعی: حقیقت و ذات قرآن، خالص و پر از صداقت و پاکی است و به عنوان نخستین منبع راستینی شناخته می‌شود.
ز قرآن یافت او این عزّت و ناز
ز قرآن در دو عالم شد سرافراز
هوش مصنوعی: او این مقام و بزرگداشت را از قرآن به دست آورد و به برکت قرآن در دنیا و آخرت سربلند شد.
ز قرآن یافت اینجا سرّ بیچون
که او بُد زاهد اسرار گردون
هوش مصنوعی: از قرآن اینجا به راز بی‌نهایت پی برده‌ایم، چرا که او (خداوند) زاهد اسرار آسمانی است.
حقیقت خانقاه اوست دنیا
که او دیدست بیشک سرّ مولی
هوش مصنوعی: دنیا در واقع همان خانقاه حقیقی اوست، و چون او این حقیقت را دیده است، بدون شک راز و اسرار او نیز به درستی درک شده است.
که او بد مر حبیب آشکاره
بر او مر جزو وکل اینجا نظاره
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که به میهمانی محبوب خود آمده، به وضوح و بدون هیچ‌گونه پنهانی، به او نگاه می‌کند و احساساتش را نشان می‌دهد. درواقع، او در اینجا در واقعیتی روشن و صمیمانه زندگی می‌کند.
حقیقت او حبیب کردگارست
که نزد واصلان دیدار یارست
هوش مصنوعی: حقیقت او محبوب خداوند است که در نزد رسیدگان و نزدیکان، دیدار معشوق را تجربه می‌کند.
فتاده صیت شرع او به آفاق
که او هست اندر این اسرار کل طاق
هوش مصنوعی: اگر کسی می‌خواهد نام و آوازه قوانین و معارف او را در دنیا بشنود، باید بداند که او در تمامی این رازها و اطلاعات مهم، تسلط و عمق خاصی دارد.
محمد(ص) دان تو سرّ ذات جانان
که او آورد مر آیات جانان
هوش مصنوعی: محمد (ص) راز وجود خدا را می‌داند، زیرا او آیات الهی را به مردم آورد.
تمامت انبیا در پیش بودش
شده تا روز محشر در سجودش
هوش مصنوعی: تمام پیامبرانی که وجود داشتند، تا روز قیامت در حال سجده بر او خواهند بود.
مه از شرم رخش بگداخت اینجا
به پیش او سپر انداخت اینجا
هوش مصنوعی: ماه از شرم زیبایی او به زودی ذوب شد و در برابرش تسلیم گشت.
حقیقت شد یقین خور در رخش زرد
چو دید آن نور روی احمد(ص) فرد
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت به روشنی نمایان شد و نگاه او به رنگ زرد درخشان گردید، نور چهره احمد (ص) را مشاهده کرد.
بجان هر مشتریش مشتری شد
ز جان و دل ورا در چاکری شد
هوش مصنوعی: هر کسی که به او علاقه‌مند بود، تمام وجودش را برای خدمت به او آماده کرد و با کمال میل و دل‌سپردگی به او خدمت کرد.
زُحل در پیش قدرش در وحل ماند
بنزد رفعت او بی محل ماند
هوش مصنوعی: زحل در برابر بزرگی و تعالی‌اش در جایی بی‌مقدار و کم‌ارزش باقی مانده است، زیرا ارتفاع و عظمت او بسیار بالاتر از هر چیز دیگری است.
چو منصور تو اینجا میزنم دم
اناالحق در تو ای بیچون همدم
هوش مصنوعی: تو ای همدم بی‌همتا، مانند منصور به حقایق عمیق دست می‌زنم و در اینجا سخن از حق می‌گویم.
چو منصور تو من دیدار دارم
چو او اینجا هوای یار دارم
هوش مصنوعی: من مانند منصور جلوه‌گری تو را می‌بینم و در اینجا به یاد محبوبم هستم.
چو منصور تو میخواهم که جان را
برافشانم ابر خلق جهان را
هوش مصنوعی: من می‌خواهم مانند منصور باشم و جانم را فدای هدف والایم کنم و همچون ابر، دنیا را بپوشانم.
چو منصور تو میخواهم بر خلق
بسوزانم بت و زنّار با دلق
هوش مصنوعی: من می‌خواهم مانند منصور بر سر مردم آتش بیفکنم و بت‌ها و نذرها را با لباس در هم آمیزم.
چو منصور تو میخواهم در اینجا
که اندازم چو او یک شور وغوغا
هوش مصنوعی: من در اینجا می‌خواهم مثل منصور شور و هیجان به پا کنم.
چو منصور تو یک آتش فروزم
وجود و بود خود در نار سوزم
هوش مصنوعی: من مانند منصور، خود را به آتش می‌زنم و وجود خود را در شعله‌های سوزان می‌سوزانم.
چو منصور تو من دیوانه هستم
که از خمخانهٔ ذات تو مستم
هوش مصنوعی: من مانند منصور دیوانه‌وار مست و شیدای وجود تو هستم، همچون ویرانی که در خمخانهٔ وجودت سرمست شده است.
چو منصورت اناالحق باز دیدم
بگفتم باز آنچ از تو شنیدم
هوش مصنوعی: وقتی منصور حلاج جمله "من حقیقت هستم" را شنیدم، دوباره به او گفتم همان پیامی را که از تو شنیدم.
چو منصورت فنای خویش خواهم
تمامت جزو و کل در پیش خواهم
هوش مصنوعی: وقتی که به فنا و نابودی خودم فکر می‌کنم، تمام وجودم را به‌طور کامل در برابر این مفهوم قرار می‌دهم.
چو منصورت چنانم از غم ای دوست
که میخواهم که بیرون آیم از پوست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، به قدری از نزدیکی و اتصالات عاطفی به تو غمگین و تحت فشار هستم که تنها آرزویم این است که از تن خود جدا شوم و به آزادی برسم.
چو منصورت چنانم زار مانده
دو دستم زیر پای دار مانده
هوش مصنوعی: وقتی منصور را به دار آویختند، من به شدت ناراحت و مبهم مانده‌ام و دستانم از شدت اندوه زیر پای او قرار گرفته است.
چو منصورت فتادستم به غوغا
که افتادستم اندر عشق و سودا
هوش مصنوعی: وقتی منصور به دست من افتاد، در هیاهو و شلوغی، خود را در عشق و شیدایی غرق یافتم.
چو منصورت چنانم سوخته من
که اندر خویش نار افروخته من
هوش مصنوعی: من به قدری به منصور دلم سوخته است که در درون خود آتش عشقش را شعله‌ور کرده‌ام.
همی خواهم چنان ای ماه افلاک
که محوم داری اینجاگاه بل پاک
هوش مصنوعی: من می‌خواهم همچون تو ای ماه آسمان، که مرا در این مکان پاک و خالص نگه‌داری.
انالحق با تو میگویم تو گوئی
دوای دردم اینجاگه تو جوئی
هوش مصنوعی: می‌گویم که حقیقت این است که تو خود می‌گویی، من دردم را با وجود تو درمان می‌کنم.
انالحق با تو میگویم دل و جان
همی بارم ز دیده درّ و مرجان
هوش مصنوعی: من حقیقت را با تو در میان می‌گذارم؛ دل و جانم را از چشمم به تو می‌سپارم، مانند در و مرجان.
انالحق با تو میگویم بشادی
که این توفیقم آخر می تو دادی
هوش مصنوعی: به تو می‌گویم که شاد باش، چون این موفقیت آخرین لطفی است که از تو نصیبم شده است.
انالحق با تو میگویم که جانی
حقیقت برتر از کون و مکانی
هوش مصنوعی: من به تو می‌گویم که روح و حقیقت از هر جسم و مکان بالاتر و ارزشمندتر است.
انالحق با تو میگویم دمادم
که کس اینجا ندارد جز تو همدم
هوش مصنوعی: من همواره در حال گفتن این هستم که هیچ‌کس اینجا جز تو، یار و همراه ندارد.
انالحق با تو میگویم در این راز
که افکندم ز رویت پرده را باز
هوش مصنوعی: به تو می‌گویم که همانا حقیقت را در این راز که من پرده را از رویت کنار زدم.
انالحق با تو میگویم که چونی
که بگرفته درون را با برونی
هوش مصنوعی: من به حق با تو سخن می‌گویم که چگونه باطن انسان تحت تأثیر ظاهر او قرار می‌گیرد.
انالحق با تو میگویم ز اسرار
که در جانم شدی کلّی پدیدار
هوش مصنوعی: من به تو می‌گویم از رازهایی که در وجودم نمایان شده است. تو به طور کامل در جان و دل من حضور یافته‌ای.
انالحق با تو میگویم که ذاتی
مرا بنموده در عین صفاتی
هوش مصنوعی: من با تو صحبت می‌کنم و می‌گویم که وجود حقیقی من را در قالب ویژگی‌هایم به نمایش گذاشته‌ای.
انالحق با تو میگویم که بیچون
نمودستی رخت از کاف و از نون
هوش مصنوعی: من به راستی می‌گویم که تو به گونه‌ای بی‌نظیر و بی‌نهایت زیبا به تصویر کشیدی که از هیچ و از همه چیز فراتر رفتی.
انالحق با تو میگویم ز حالت
که دیدم بیشکی عین وصالت
هوش مصنوعی: به تو می‌گویم از حالتی که دیدم، به وضوح مانند وصالت است.
انالحق با تو میگویم که گفتم
ز تو این جوهر اسرار سُفتم
هوش مصنوعی: من به حقیقت با تو سخن می‌گویم که آنچه از تو دانستم، رازهای عمیق را به من نشان داد.
ترا دیدم که پیدا و نهانی
مرا جان و دل و هم جان جانی
هوش مصنوعی: تو را دیدم، هم در آشکار و هم در پنهان، که جان و دل و همه وجودم به خاطر توست.
ترا دیدم از آنت عاشقم من
که بر این عشق جانان لایقم من
هوش مصنوعی: من تو را دیدم و از عشق تو مجنون شدم، زیرا برای این عشق زیبا و دوست‌داشتنی شایسته‌ام.
ترا دیدم وجود و بود خود باز
که صنع خود نمودستی باعزاز
هوش مصنوعی: من تو را دیدم که وجود و هستی‌ات را به نمایش گذاشتی، که نشان‌دهنده‌ی آفرینش و هنر خودت بود.
تو بودی بود من ای بود جمله
نموده در همه معبود جمله
هوش مصنوعی: تو بودی و من هم وجود داشتم، ای که همه چیز را به خود نسبت داده‌ای و معبودی برای همه.
منت دیدم که هستی راز اینجا
نموده روی بر اعزاز اینجا
هوش مصنوعی: من از اینکه وجودم به راز این مکان شناخته شده و تقدیرش مرا به اینجا کشانده، شکرگزارم.
چو من مستی که دید از قربت دوست
که بیرون آمدم یکباره از پوست
هوش مصنوعی: وقتی که من به خاطر نزدیکی به دوستم مست و بی‌خود شدم، ناگهان از تمام وجودم خارج شدم و تحول عجیبی در من رخ داد.
چو من مستی که دید اینجا فتاده
همه حیران نظر بر جان نهاده
هوش مصنوعی: مثل اینکه من در حالتی گیجی و مستی هستم که همه‌ی اطرافیانم به من خیره شده‌اند و در حیرت‌اند، گویی جانشان را در این لحظه به تماشای من گذاشته‌اند.
ز جان در سوی جانان برده کل راه
شده از سرّ بیچون مست وآگاه
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و دلدادگی به معشوق، تمام وجودم را به او سپرده‌ام و در این مسیر، به آرامش و روشنایی رسیده‌ام. در این حالت، حالتی آگاهانه و مستی نابی را تجربه می‌کنم که ناشی از درک عمیق این عشق است.
عجائب حالتی باشد در این راز
چگویم با که گویم این سخن باز
هوش مصنوعی: حالت شگفت‌انگیز و عجیبی در این راز وجود دارد، اما نمی‌دانم چطور و با چه کسی این موضوع را در میان بگذارم.
منم با دوست سوزانیده صورت
فکنده از خود اینجا خود ضرورت
هوش مصنوعی: من در کنار دوستم با آتش عشق می‌سوزم و اینجا به خاطر نیاز به حضور خودم، از خودم فاصله گرفته‌ام.
ز عشق دوست هم در دوست دیدم
چنان کاینجا کمال اوست دیدم
هوش مصنوعی: از محبت دوست، در دوستی دیگر نیز به چنین حالتی رسیدم که اینجا تنها کمال او را مشاهده کردم.
جلالش آن چنانم برده ازدست
که چرخم آسیا بُد خرد بشکست
هوش مصنوعی: جلال و عظمت او به قدری من را تحت تأثیر قرار داده که در حالتی هستم که مانند یک آسیاب که می‌چرخد، خرد و اندیشه‌ام شکسته و از دست رفته است.
شدم در آسیای چرخ گردان
دگر گردی شدم افشانده بیجان
هوش مصنوعی: در اثر چرخش روزگار، دچار تغییر و دگرگونی شدم و حالا به حالتی بی‌جان و پراکنده درآمده‌ام.
دگر مانند ذرّه سوی افلاک
نهادم روی از خورشید بر خاک
هوش مصنوعی: من به سمت آسمان رو آوردم و همچنان که همانند یک ذره هستم، نگاه من از خورشید به زمین است.
شدم چون ذرّه اینجا پایکوبان
جمال دوست اندر جمله جویان
هوش مصنوعی: مانند ذره‌ای در اینجا سرمست و شاداب به خاطر زیبایی محبوبم، در میان همه جویندگان و seekers در حرکت هستم.
رسیدم سوی خورشید منوّر
بدیدم بود خورشیدم سراسر
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که نور و روشنی را دیدم و متوجه شدم که خودم نیز همچون خورشید، درخشان و پراکنده نور هستم.
چو خورشیدی شدم در عین آن ذات
بتابیدم چو خور بر جمله ذرّات
هوش مصنوعی: من مانند خورشید شدم و در عین حال ذات حقیقی خود را نشان دادم، همانطور که خورشید بر تمام ذرات نور می‌تابد.
چو خورشیدی شدم کلّی عیان من
دگر چون خور شدم اینجا نهان من
هوش مصنوعی: وقتی که مانند خورشید شفاف و روشن شدم، دیگر در اینجا مانند خورشید پنهان نیستم.
چو خورشیدی شدم در بود بودم
چو خورشید دگر رخ را نمودم
هوش مصنوعی: من مانند خورشید درخشان شدم و در این حالت، چهره‌ام را به شکلی دیگر نشان دادم.
چو خورشیدی منم اینجای تابان
بهر ذرّات من گشتم شتابان
هوش مصنوعی: من مانند خورشیدی هستم که در اینجا می‌درخشد و برای ذراتم با شتاب می‌تابم.
چو خورشیدی شدم در دیدن دید
گذر کردم ز طامات و ز تقلید
هوش مصنوعی: وقتی به مانند خورشید درک و بینش یافتم، از زواید و تقلیدها عبور کردم.
چو خورشیدم کنون اندر کنارست
مرا فیض از رخ او بیشمارست
هوش مصنوعی: همان‌طور که خورشید در افق درخشان و نزدیک است، من نیز از زیبایی و حضور او بهره‌مند هستم و آن فیض از او برایم بی‌پایان و فراوان است.
چو خورشیدم که هستم راهبر من
در آن ره میفشانم درّ و زر من
هوش مصنوعی: من مانند خورشیدی هستم که راه را نشان می‌دهد و در این مسیر، گران‌بهاترین چیزهایم را نثار می‌کنم.
چو خورشیدم من اندر عین افلاک
فتاده در نمود حقهٔ خاک
هوش مصنوعی: من چون خورشید به آسمان می‌درخشم، اما در عین حال در دنیای مادی و زمین قرار دارم.
چو خورشیدم بمانده در تک و تاب
بهر جا گه روان گشته باشتاب
هوش مصنوعی: مانند خورشیدی هستم که در حرکت و تغییر مداوم است و به سرعت در هر کجا می‌تابم و می‌درخشم.
چو خورشیدم قمر پیدا نموده
قمر در ذات خود یکتا نموده
هوش مصنوعی: من مانند خورشید می‌درخشم و در میان این درخشش، قمر (ماه) نیز نمایان شده است. قمر، در ذات خود، یکتاست و بی‌همتاست.
چو خورشیدم قمر را محو کرده
دگر در اندرون هفت پرده
هوش مصنوعی: من مانند خورشیدی هستم که دیگر قمر را در خود محو کرده و درون هفت پرده پنهان شده‌ام.
چو خورشیدم دگر ز آغاز و انجام
قمر را بَدر کرده در سرانجام
هوش مصنوعی: من مانند خورشید هستم که از ابتدا تا انتها، قمر را در پایان به شکل کامل و درخشان خود نمایان می‌کند.
منم خورشید، گردان کرده‌ام نور
منم در جملهٔ آفاق مشهور
هوش مصنوعی: منم مانند خورشیدی که نورم را در تمام جهان پخش کرده‌ام و در همه جا شناخته شده‌ام.
منم خورشید جانها گر بدانند
چو ذرّه خویش سوی من فشانند
هوش مصنوعی: من منبع نور و زندگی هستم و اگر مردم این را درک کنند، مانند ذراتی درخشان به سمت من جذب خواهند شد.
منم خورشید اسرار حقیقت
که بسپردم بخود سرّ طریقت
هوش مصنوعی: من همان خورشید اصلی‌ام که رازهای حقیقت را به خودم سپرده‌ام و به جستجوی راه و روش خود پرداخته‌ام.
منم خورشید برج لامکانی
که میتابم من از چرخ معانی
هوش مصنوعی: من به مانند خورشید در آسمان بی‌زمان و مکان می‌تابم و وجودم منبع نور و روشنی از دنیای معانی و مفاهیم است.
منم خورشید و نور مشتری‌ام
که خود بفروشم و خود مشتریم
هوش مصنوعی: من خورشید و نور سیاره مشتری هستم، و خودم را به دیگران می‌فروشم و در عین حال خودم صاحب خودم هستم.
منم خورشید اینجا رخ نموده
رخ میمون خود فرّخ نموده
هوش مصنوعی: من مثل خورشید در اینجا درخشان شده‌ام و چهره‌ام مانند چهره‌ی میمون خوشحال و خوشبخت است.
منم خورشید این برج سعادت
نموده روی خود در تیه قربت
هوش مصنوعی: من خورشید این برج خوشبختی هستم که چهره‌ام را در سرزمین غریبی به نمایش گذاشته‌ام.
منم خورشید و هستم بود جمله
حقیقت دان عیان معبود جمله
هوش مصنوعی: من خودم خورشید هستم و تمام حقیقت را می‌شناسم. بدان که حقیقتی جز من وجود ندارد و من تجلی معبود هستم.
منم خورشید تابان در دل و جان
منم جان و منم دل جان جانان
هوش مصنوعی: من نور و روشنی‌ام که در درون وجودم می‌درخشد، من روح زندگی‌ام و همان دلی هستم که محبت و عشق را در خود جای داده‌ام.
منم خورشید اینجا آشکاره
یقین بر من همه عالم نظاره
هوش مصنوعی: من در اینجا مانند خورشیدی درخشان حضور دارم و همه افراد به روشنی وجود مرا می‌بینند و به من توجه می‌کنند.
منم خورشید گشته آسمانها
بسی کرده بخود شرح و بیانها
هوش مصنوعی: من مانند خورشید هستم که در آسمان‌ها تابیده‌ام و برای خود داستان‌ها و توضیحات زیادی دارم.
منم خورشید در آتش فتاده
درون آتش سرکش نهاده
هوش مصنوعی: من مانند خورشیدی هستم که در آتش افتاده و در درون آتش، به شدت در حال سوزش و شعله‌ور شدن است.
منم خورشید اندر قربت باد
ز نور خویش عالم کرده آباد
هوش مصنوعی: من مانند خورشیدی هستم که در دوری قرار دارد و با نور خود، جهانی آباد و روشن کرده‌ام.
منم خورشید اندر آب مانده
درون بحر در سیلاب مانده
هوش مصنوعی: من مانند خورشیدی هستم که در آب غرق شده و در دریایی از طوفان و کسی دیگر مانده‌ام.
منم خورشید پنهان گشته در خاک
نموده راز خود در سیر افلاک
هوش مصنوعی: من خورشیدی هستم که در خاک پنهان شده‌ام و راز خود را در گردش ستاره‌ها محفوظ داشته‌ام.
منم خورشید تابان سوی هر کوه
همه ذرّات اینجا بر من انبوه
هوش مصنوعی: من مانند خورشید درخشان هستم که نورم به هر گوشه و کناری می‌رسد و همه‌ی ذرات و چیزها در اینجا زیر نور من جمع شده‌اند.
منم خورشید ودر دریا فتاده
چو جوهر در صفت یکتا فتاده
هوش مصنوعی: من مانند خورشید هستم که در دریا افتاده‌ام، مثل جواهری که در دریا وجود دارد.
منم خورشید جوهرپاش جمله
که اینجا آمدم نقاش جمله
هوش مصنوعی: من مانند خورشیدی هستم که اشعه‌ام را به هر سو می‌پاشم و همه جا نقاشی می‌کنم.
منم جوهر که بنمودم چو خورشید
بماندم هم بخواهم ماند جاوید
هوش مصنوعی: من جوهری هستم که مانند خورشید خود را نشان دادم و تصمیم دارم همیشه و برای همیشه بمانم.
منم خورشید پیدایم ز پنهان
منم جوهر در این دریای عمّان
هوش مصنوعی: من مانند خورشیدی هستم که در نمایان است، و در عین حال، جوهری هستم در این دریای عمیق و وسیع.
گهی خورشید و گه جوهر نمایم
گهی خشک و گهی من تر نمایم
هوش مصنوعی: گاهی جلوه‌گر مانند خورشید هستم و گاهی مانند جواهر درخشان، گاهی خشک و بی‌روح و گاهی مرطوب و پربار به نظر می‌رسم.
گهی خورشیدم و گاهی قمر من
دویدم گِرد اشیا سر بسر من
هوش مصنوعی: گاهی به مانند خورشید و گاهی به صورتی شبیه به ماه می‌تابم؛ مانند چرخش دور اشیاء، من هم به دور آن‌ها می‌گردم.
گهی ماهم ز خود مشتق نموده
گهی چون بدرم و از حق نموده
هوش مصنوعی: گاهی از خودم تا حدی ماه می‌شوم و گاهی چون ماه تمام با حق یکی می‌شوم.
گهی من گویم و بر چرخ گردان
کمال عشق اندر چرخ جویان
هوش مصنوعی: هر از گاهی من با صدای بلند از عشق صحبت می‌کنم و از آن تصویر می‌سازم که در گردشی مانند حرکت چرخ، عشق به دنبال خود می‌کشد.
دمی مر تخم اندر عدل مانده
بسی خونها ز عشق خود فشانده
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که در دل عشق مانده، خون‌های زیادی به خاطر عشق خود ریخته شده است.
گهی در قربتم گه در بقایم
گهی در نعمتم گه در فنایم
هوش مصنوعی: گاه نزدیک تو هستم و گه دور، گاه در خوشی و نعمت به سر می‌برم و گاه در فانی و نابودی.
دمی جانم نموده روی در دل
در اینجا گه نمودم راز مشکل
هوش مصنوعی: لحظه‌ای جانم را به چهره نشان دادم و در این مکان به دل دارم رازی دشوار را بیان کردم.
دمی دل دارم و جان محو کرده
نمایم رخ من اندر هفت پرده
هوش مصنوعی: لحظه‌ای دلی دارم و جانم را فدای تماشای چهره‌ام می‌کنم که در هفت پرده پنهان است.
دمی چشمم دمی هوش و دمی گوش
دمی دید و زبانم گشته خاموش
هوش مصنوعی: چشمم لحظه‌ای باز و لحظه‌ای بسته می‌شود، هوش و فکر من گاهی درست کار می‌کنند و گاهی نه، گوشم هم لحظه‌ای شنواست و لحظه‌ای بی‌صدا به نظر می‌رسد، در نهایت هم زبانم در حسرت بیان خاموش مانده است.
دمی گوشم ندای لَنْ تَرانی
همی گویم در این شرح و معانی
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در سکوت به صدای دلنواز می‌اندیشم که می‌گوید هیچ‌گاه مرا نخواهی دید، و من در این توضیحات و معانی غرق شده‌ام.
دمی هوشم نموده جمله اسرار
بگفته راز خود با جمله اغیار
هوش مصنوعی: لحظه‌ای از هوش خود استفاده کرده و همه رازهای درون را با دیگران بیان کرده‌ام.
دمی عقلم در اینجا در تک و تاز
که تا پرده براندازم عیان باز
هوش مصنوعی: لحظه‌ای عقل و اندیشه‌ام در اینجا مشغول و در حال تلاش است که بخواهم پرده را کنار بزنم و حقیقت را آشکار کنم.
دمی شوقم درون جان و دلها
نمایم هر کسی را شور و غوغا
هوش مصنوعی: لحظه‌ای شوق و اشتیاقم را در وجودم و در دل‌های دیگران به نمایش می‌گذارم و هر کسی را در حال هیجان و سر و صدا می‌بینم.
دمی عشقم ز جان هر رخ نموده
در اسرار کلّی برگشوده
هوش مصنوعی: لحظه‌ای عشق من از جانم به وجود می‌آید، و هر چهره‌ای در رازهای بزرگ گشوده می‌شود.
دمی در عشق بنمایم رخ خود
دمی در شوق گویم پاسخ خود
هوش مصنوعی: گاهی بی‌خبر از خودم، در عشق و شوق به نمایش و پاسخ می‌پردازم.
دمی در پرده بنمایم جمالم
بهر کو خواهم اینجاگه وصالم
هوش مصنوعی: برای لحظه‌ای در پس نقاب خود زیبایی‌ام را نشان می‌دهم، زیرا هر جا که بخواهم می‌توانم به وصال محبوب برسم.
دمی من پرده ساز و پرده سوزم
ز خود آتش بخود اینجا فروزم
هوش مصنوعی: مدتی است که من هم مانند یک پرده‌دوز و هم همانند یک آتش‌افروز، از آتش درون خودم آتش‌زا هستم و در این مکان می‌سوزم.
گهی هستم گهی پنهان شده من
گهی با جسمم و گه جان شده من
هوش مصنوعی: گاهی در جمع هستم و گاهی در خفا، گاهی با بدنم هستم و گاهی روح من در جاهای دیگر است.
گهی برگویم این سرّ آشکاره
در اینجا جزو و کل در من نظاره
هوش مصنوعی: گاهی این راز روشن را بیان می‌کنم، در اینجا تمام اجزا و کل هستی را در وجود خودم می‌بینم و می‌نگرم.
گهی اینجا اناالحق میزنم باز
برافکنده بکل انجام و آغاز
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در اینجا حقیقت را با صراحت بیان می‌کنم و همه چیز را از آغاز تا انجام روشن می‌سازم.
گهی اینجا بمن غوغای هر کس
گرفته هر نفس از پیش و از پس
هوش مصنوعی: هر لحظه در اینجا صدای هر کس بلوایه‌ای برپا کرده، گویی که از جلو و عقب به من حمله می‌کند.
دمی با یار در خلوت نشسته
در اینجا در بروی غیر بسته
هوش مصنوعی: نمی‌توانم با کسی جز یارم در این مکان خلوت باشم و درهای ورود به این جا بر روی دیگران بسته است.
دمی در خلوت جانان که باشیم
همه جانان شود ما خود نباشیم
هوش مصنوعی: زمانی که در کنار معشوق برای لحظه‌ای تنها باشیم، همه معشوق‌ها و زیبایی‌ها به دور ما جمع می‌شوند و ما خود را فراموش می‌کنیم.
همه جانان شود آن لحظه جسمم
برافتد ننگ و نام و نقش و اسمم
هوش مصنوعی: در آن لحظه که محبوب همه چیز من می‌شود، جسمم از بین می‌رود و دیگر نام، ننگ و نشانی از من باقی نمی‌ماند.
همه جانان تابانم چو خورشید
شود خورشید سایه تا بجاوید
هوش مصنوعی: آنگاه که محبوب من همچون خورشید درخشان شود، سایه‌اش نیز به من زندگی و حیات می‌بخشد.
همه جانان شوم در عین خلوت
رسم بیچون بسوی ذات قربت
هوش مصنوعی: در حالی که در تنهایی و دور از تمام دیگران هستم، به خدی توجه و عشق ورزی می‌کنم و بی‌هیچ قید و شرطی به سوی ذات و حقیقت نزدیک می‌شوم.
همه جانان شوم لاگشته کلّی
ز الّا اللّه و الّا گشته کلّی
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را فدای عشق و محبت می‌کنم و خود را کاملاً در آغوش خدا و محبت او غرق کرده‌ام.
همه جانان شوم در عین آن ذات
چو خورشیدی که اندر عین ذرّات
هوش مصنوعی: من همه چیز را در وجود خود حس می‌کنم، مانند خورشیدی که در عین حال در همه ذرات جهان وجود دارد.
همه جانان شوم چون هست جانان
در آن حالت بمانم مست جانان
هوش مصنوعی: هرگاه که جانان در کنارم باشد، به تمامی وجودم آن‌چنان مشغول و مدهوش او شوم که دوست داشته باشم همیشه در آن حالت باقی بمانم.
همه جانان شوم چه از پس و پیش
براندازد ز ناگه برقع خویش
هوش مصنوعی: هر کس که محبوب من باشد، چه از جلو و چه از پشت، ناگهان پرده خود را کنار می‌زند.
همه جانان شوم چون رخ نماید
مرا هر لحظه این پاسخ نماید
هوش مصنوعی: هرگاه معشوق به من نظر کند، احساس می‌کنم که تمام وجودم دگرگون می‌شود و این احساس در من هر لحظه قوت می‌گیرد.
همه من باشم و جانان نباشد
بدین صورت مر این آسان نباشد
هوش مصنوعی: اگر همه وجودم تنها به خاطر محبوبم باشد و او در کنارم نباشد، این وضعیت هرگز آسان نخواهد بود.
دهد پاسخ مرا چون من نباشم
درون دید عین تن نباشم
هوش مصنوعی: زمانی که در کنار کسی نیستم، او چگونه می‌تواند به سوالات من پاسخ دهد؟ وقتی که من در وجود او حس نمی‌شوم و تنها بدنم وجود دارد.
که ای من با تو و تو در میان گم
تو اندر قطره، اندر عین قلزم
هوش مصنوعی: ای دوست من با تو هستم، اما تو در میان گم شده‌ای، مانند این که در قطره‌ای دریا را گم کرده‌ای.
که ای نادیده اتمامم سراپای
چه میگردی چو ذرّه جای بر جای
هوش مصنوعی: ای نادان، چرا مثل یک ذره از جایی به جای دیگر می‌روی؟ سراسر وجود من در انتظار توست.