بخش ۹۷ - در اثبات ذات کل در خلاصۀ آدمیان فرماید
تو داری نور یار از عین توفیق
توئی اعیان ذات و هست توفیق
تو داری بیشکی از آفرینش
بتو پیداست عقل و جان و بینش
تو داری قلب هم جانم تو داری
که هم پیدا و پنهانم تو داری
تو داری پادشاهی سوی افلاک
بتو زنده نموده آب با خاک
تو داری جوهر اسرار جانان
بتو روشن شده بازار جانان
همه روشن بتو دیدم سراسر
توئی تخت و توئی تاج و تو افسر
ز شوق تست گردان دید افلاک
ز عشق تست پیدا حقّهٔ خاک
تو اصل جوهری در اصل قطره
ترا این عین دیدارست ذرّه
تو اصلو جملگی فرع تو دارند
در این دیوانگی صرع تو دارند
تو هم هستی بخود خود را طلبکار
حقیقت نقطهٔ در عین پرگار
خودی خود میطلب داری در اینجا
فکنده پرتوی در سوی الّا
چنین شوری در این عالم فکندی
درون صورت آدم فکندی
حجر هم با شجر هم کان معدن
ز نور تست بیشک پاک و روشن
نبات از تو حقیقت پرورش یافت
همه حیوان زتو عین خورِش یافت
عقیق و لعل و بیجاده زتو خاست
نمودت زینت جمله بیاراست
تو گنجی و طلسم اینجای کرده
تو جانی در درون هفت پرده
ندانم تا چه نوری که حضوری
ز نزدیکی فتاده دور دوری
بهر معنی که گویم بیش از آنی
حقیقت گویمت هر دو جهانی
مسخّر گشتهٔ در امر بیچون
نمود ذات خود را بیچه و چون
گهی زردی گهی سرخی گه اسپید
ز بیم یار داری عین امّید
حقیقت در گمان و در یقینی
چه غم چون با خیالش همنشینی
جمال یار بر تو تافته یار
بسر گردان شده مانند پرگار
درون هفت پرده می ندانی
توئی پروردگار نفس و جانی
چو جمله پروریدی گاه بیگاه
چرا از بود خود اینجا تو آگاه
نکردی تا رموز یار یابی
چو من گم کردهٔ خود بازیابی
تو هم گم کردهٔ هم در پی یار
شدستی همچو من مست از می یار
چو من جویای دلداری همیشه
دمی ناسوده در کاری همیشه
فراوان سال ره پیمودهٔ تو
دمی اینجایگه ناسودهٔ تو
طلبکار تو چون ذرّات بوداست
یکی نورست دائم در وجودت
تمامت کوکبان ازتست پیدا
بنور ذات تو گشته مصفّا
چو نور ذات هستش با تو همراه
تو داد یار دادستی در این راه
ز تو آدم حقیقت جسم و جان یافت
نمود آشکارا و نهان یافت
ز تو آدم کمال خویشتن دید
نمود عقل و عشق و جان و تن دید
ز تو آدم درون هفت پرده
بنور ذات تو او راه برده
ندانم تا چه نوری لیک دانم
بتو روشن شده این خسته جانم
ز نقد تست نور جسم آدم
ز تست اینجا عیان اسم آدم
تو بودی هم ز تست و زهرهام نیست
که برگویم که آنی بهرهام نیست
بیک ذات تو قائم اوّل کار
نمود عاشقانی نور دیدار
بتو موجود خواهد بود دائم
که ازذاتی و ذات اندر تو قائم
کجا پنهان شود نور تو در خاک
که هستی نور سرّ صانع پاک
چو آدم از تو اینجا نور دارد
وجود خویشتن مشهور دارد
وجود آدم از تو یافت ترکیب
ولیکن عقل بودش کرده تذهیب
زهی نوری که او را نیست اوّل
کند ذرّات را اینجا مبدّل
زهی نوری که مشهور کل آمد
ز کل آنگاه در سوی کل آمد
روش در جملهٔ ذرّات دارد
حقیقت هستی او ذات دارد
ز هستی هست میگرداند افلاک
ز باد و آب آنگه صورت خاک
اگر عقلست حیران وی آمد
وگر چرخست گردان وی آمد
از این نورند هم در نور رفتند
حقیقت جملگی مشهور رفتند
دو عالم نور آن اللّه بگرفت
در این حضرت دل آگاه بگرفت
دلی کز ملک عالم با خبر هست
چو مردان در سوی آن نور پیوست
دلی کین راز را دریافت اینجا
چو بود انبیا بشتافت اینجا
ز نور قدس آگاهند مردان
ز بهر ذات ایشان شمس گردان
مسخّر گشته اینجا امر کل ذات
ازان روشن شدست این عین ذرّات
همه ذرّات عالم سجده کرده
درون هفت چرخ سالخورده
همه در سجدهٔ آدم همه هم
ندیدی یک دمی زان دید آدم
بوقتی که برافتد پردهٔ راز
بیابد آن زمان معشوق خود باز
بوقتی کین نمود جسم برخاست
حقیقت عقل و جان و جسم برخواست
اگر از سالکانی راز بنگر
نمود اول اینجا باز بنگر
هزاران شرح گفتم از حقیقت
تو ماندستی هنوز اندر طبیعت
همه یک حرف تو اندر سیاهی
گرفته رازت ازمه تا بماهی
همه یک اصل تو اندر دوئی باز
بمانده کی رسی در نزد او باز
همه حیران خورشیدند اینجا
حقیقت بود جاویدند اینجا
ز یک اصل و ز یک بود و ز یک دید
ولیکن گمشده از دید تقلید
چوپیدا و نهان یک اصل دارد
خوشا آن کو در اینجا وصل دارد
چو پیدائی و پنهانی از اویست
ولیکن هفت پرده تو بتویست
درون پرده آگاهی ندارند
همه ذرّات عالم درگذارند
تماشاگاه یارست این منازل
که بگشاید در اینجا راز مشکل
تماشاگاه یارست این دل تو
همه بگشایدت این مشکل تو
تماشاگاه یارست آنچه دیدی
چو اونشناختی چیزی ندیدی
تماشاگاه دلدارست جانت
شده پیدا ولی راز نهانت
تماشاگاه یار اندر تماشا
چرا تو ماندهٔ مسکین و شیدا
تو آگاهی نداری ای دل مست
که یارت در برون و در درونست
تو همچو سایهٔ او همچو خورشید
توئی امّیدها بر جمله جاوید
درونی صورتت پیدا نمودست
در این صورت ترا غوغا نموداست
تو چندان گشته مغرور بد و نیک
ز غفلت روغنت پاشید در ریگ
نه چندان نقل تقلیدست در تو
نمیدانی که این دیدست در تو
تو همچون ابلهی حیران بمانده
حزین و خوار و سرگردان بمانده
تو در زندان و اصل شاه اینجا
چرا تو ماندهٔ مسکین و شیدا
درونت نور خورشید حقیقی
تو با روح القدس اینجا رفیقی
ولی اینجا چه سود از گفتگویت
چو زان مشکات ناید هیچ بویت
ز مشکات صبوحت هیچ بوئی
ندیدی زان بماندی زرد روئی
همه ذرّات با خود در سخن بین
نمود خویشتن را دمبدم بین
از این عقل فضولی خوار مانده
بمانده کمتر از نشخوار مانده
از این عقل فضولی هرزه گویت
که سرگردانت کرده همچو گویت
ترا گفتار اینجاگه فروبست
نگر تا لاجرم خون خورده بشکست
نهادت زانکه تو راهی نبردی
به نزد بحر لبتشنه بمردی
تو نزد بحر جان خویش داده
در این دریا تو گامی نانهاده
ز دریا هیأتی از دور دیدی
بمردی تشنه و جان نارسیدی
ز دریا گرچه بسیارند آگاه
نه بهر آشنا کردند در او راه
کسی در سوی دریا راه دارد
که او جان و دل آگاه دارد
طمع اوّل ببرّد از تن خود
برش یکسان نماید نیک با بد
در این دریا چه ماهی و چه خرچنگ
که هر یک گوهری دارند در چنگ
در این دریا چه دُر، چه سنگ ریزه
اگرچه عقل میگیرد ستیزه
همه چون در طلب باشند و دارند
همه در حیرت و در رهگذارند
خبر نبود از این معنی صدف را
اگرچه جوهر او دارد بکف را
صدف چون بیخبر آمد زجوهر
وگر گوئی ورا کی هست باور
صدف داری تو و جوهر ندیدی
بزیر ابر ماه و خور ندیدی
صدف بشکن تو و بردار آن دُر
وگرنه بیش از این کم گوی و می بُر
صدف داری جهان اندر کشیده
جمال جوهر معنی ندیده
در این بحری فتاده زار و محزون
مثال دانهٔ در هفت گردون
ترا این چرخ گردان خورد خواهد
بگردد تا همه بودت بکاهد
خدا را کین وجودت خرد گردد
ترا این هفت چرخ اندر نوردد
شود اجزای ظاهر عین باطن
ز ظاهر بگذر و بنگر بباطن
درون خود نظر کن آفتابی
کز او بگرفته جانت نور و تابی
یکی خورشید بنگر در درون تو
چه اندیشی ز راهت رهنمون تو
بعلم ای دوست منگر زانکه صورت
نموداریست او را در ضرورت
مگر وقتی که در معنی شتابی
نمود ذات حق بیشک بیابی
ز معنی نه ز صورت راز بینی
اگر خورشید معنی باز بینی
ز معنی اوّل و آخر بدان تو
نمود ظاهر و باطن بدان تو
حقیقت مست عشق تست جانان
که اینجا هست چون خورشید رخشان
چو رخشانست خورشید حقیقت
دمی بنگر تو درسوی طبیعت
چو زین معنی که گفتارست در دل
بهر بیتی گشاید راز مشکل
دلش آیینه است و صیقلش نار
که بزداید از او اینجا بزنگار
همه روشن کند آیینه اینجا
که بینی روی هر آیینه اینجا
هر آیینه جمال یار در تست
حقیقت آن پری رخسار در تست
بخش ۹۶ - در خطاب هاتف غیب پاکباز را و درد او را استماله کردن و دلخوشی فرماید: خطاب آمد که بخشیدم دلت رابخش ۹۸ - در نصیحت کردن سالک دردمند و در مراقبت احوال خود کردن فرماید: ز خود غایب مشو ای دل زمانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تو داری نور یار از عین توفیق
توئی اعیان ذات و هست توفیق
هوش مصنوعی: تو از نور محبوب درخشان هستی و وجود تو تجلی واقعی توفیق و موفقیت است.
تو داری بیشکی از آفرینش
بتو پیداست عقل و جان و بینش
هوش مصنوعی: تو به وضوح از آفرینش خود آگاهی داری و این نشاندهندهی روشنگری عقل، روح و بینش توست.
تو داری قلب هم جانم تو داری
که هم پیدا و پنهانم تو داری
هوش مصنوعی: تو قلب من را در دست داری، که هم آن را میتوانی ببینی و هم در دل پنهانش احساس کنی.
تو داری پادشاهی سوی افلاک
بتو زنده نموده آب با خاک
هوش مصنوعی: تو به خودی خود مقام و عظمت بلندی داری که به آسمانها میرسد و زندگیات از ترکیب آب و خاک شکل گرفته است.
تو داری جوهر اسرار جانان
بتو روشن شده بازار جانان
هوش مصنوعی: تو از اسرار محبوبم آگاه هستی و الآن بازار عشق او برای تو روشن و نمایان شده است.
همه روشن بتو دیدم سراسر
توئی تخت و توئی تاج و تو افسر
هوش مصنوعی: من همه چیز را در وجود تو میبینم؛ تو خودی، تو تخت و تاج و افسر هستی.
ز شوق تست گردان دید افلاک
ز عشق تست پیدا حقّهٔ خاک
هوش مصنوعی: از شوق تو، آسمانها به گردش درآمدهاند و از عشق تو، حقیقت چهرهٔ خاک عیان شده است.
تو اصل جوهری در اصل قطره
ترا این عین دیدارست ذرّه
هوش مصنوعی: تو خود جوهر اصلی هستی و هر ذرهای که در دنیا میبینی، نمادی از حضور توست.
تو اصلو جملگی فرع تو دارند
در این دیوانگی صرع تو دارند
هوش مصنوعی: همه چیز به تو وابسته است و تمام احوالات و حالتهای دیگران تحت تأثیر توست. در این بیخودی، عدم تعادل یا جنون تو را میبینند و احساس میکنند.
تو هم هستی بخود خود را طلبکار
حقیقت نقطهٔ در عین پرگار
هوش مصنوعی: تو هم به نوعی خودت را در جستجوی حقیقت میدانی، انگار که به بررسی یک نقطه در مرکز دایرهای هستی.
خودی خود میطلب داری در اینجا
فکنده پرتوی در سوی الّا
هوش مصنوعی: خودت را در اینجا جستجو کن، زیرا در حقیقت نوری به سوی وجود تو تابیده شده است.
چنین شوری در این عالم فکندی
درون صورت آدم فکندی
هوش مصنوعی: در این دنیا اینقدر شور و شوق ایجاد کردهای که در درون وجود انسان نیز نفوذ کردهای.
حجر هم با شجر هم کان معدن
ز نور تست بیشک پاک و روشن
هوش مصنوعی: سنگ و درخت هر دو از منبع نور هستند، بدون شک آنها خالص و تابانند.
نبات از تو حقیقت پرورش یافت
همه حیوان زتو عین خورِش یافت
هوش مصنوعی: نبات به واسطه وجود تو حقیقت پیدا کرد و همه موجودات زنده از تو نیکی و خیر را دریافت کردند.
عقیق و لعل و بیجاده زتو خاست
نمودت زینت جمله بیاراست
هوش مصنوعی: عقیق و لعل و دیگر سنگهای قیمتی از تو الهام گرفتهاند و زیبایی تو را به نمایش میگذارند.
تو گنجی و طلسم اینجای کرده
تو جانی در درون هفت پرده
هوش مصنوعی: در تو گنجی نهفته است و رازهایی درونت وجود دارد که پشت هفت پرده پنهان شدهاند.
ندانم تا چه نوری که حضوری
ز نزدیکی فتاده دور دوری
هوش مصنوعی: نمیدانم که چه نوری وجود دارد که از نزدیکی به دوری افتاده است.
بهر معنی که گویم بیش از آنی
حقیقت گویمت هر دو جهانی
هوش مصنوعی: هر معنایی که بیان کنم، بیشتر از آن چیزی که به حقیقت مربوط است، به تو میگویم؛ زیرا در هر دو جهان، حقیقتی وجود دارد.
مسخّر گشتهٔ در امر بیچون
نمود ذات خود را بیچه و چون
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان در جریان زندگی و تحت تأثیر امور مختلف، به شکل و ظاهری دچار تغییر و دگرگونی میشود. به عبارت دیگر، انسان خود را بیچون و چرا فراموش کرده و به مسخرگی و بازیچهای تبدیل میشود.
گهی زردی گهی سرخی گه اسپید
ز بیم یار داری عین امّید
هوش مصنوعی: گاهی دلتنگی و غم، گاهی شوق و خوشحالی، گاهی از ترس محبوب، ناامیدی را احساس میکنی.
حقیقت در گمان و در یقینی
چه غم چون با خیالش همنشینی
هوش مصنوعی: نگرانیای نیست، چه فرقی میکند که حقیقت در گمان باشد یا در یقین، وقتی که با خیالاتش همنشین هستیم.
جمال یار بر تو تافته یار
بسر گردان شده مانند پرگار
هوش مصنوعی: زیبایی محبوب تو همچون پرگار دور تو میچرخد و تو را محاصره کرده است.
درون هفت پرده می ندانی
توئی پروردگار نفس و جانی
هوش مصنوعی: در هفت پرده پنهانی، تو نمیدانی که پروردگار و جان من هستی.
چو جمله پروریدی گاه بیگاه
چرا از بود خود اینجا تو آگاه
هوش مصنوعی: وقتی که تو در هر لحظه و زمانی به رشد و پرورش خود مشغولی، چرا از وجود و وضعیت خود در اینجا باخبر نیستی؟
نکردی تا رموز یار یابی
چو من گم کردهٔ خود بازیابی
هوش مصنوعی: اگر مانند من در جستجوی یار نباشی، هرگز نمیتوانی رازهای یافتن او را درک کنی. من کسی هستم که خودم را گم کردهام و در تلاش هستم دوباره خود را پیدا کنم.
تو هم گم کردهٔ هم در پی یار
شدستی همچو من مست از می یار
هوش مصنوعی: تو نیز مانند من که مست از شراب یار هستم، به دنبالهٔ عشق خود گم شدهای.
چو من جویای دلداری همیشه
دمی ناسوده در کاری همیشه
هوش مصنوعی: وقتی که من همیشه به دنبال دلگرمی هستم، هرگز در کارهایم بیوقفه نمیمانم.
فراوان سال ره پیمودهٔ تو
دمی اینجایگه ناسودهٔ تو
هوش مصنوعی: سالها در راه تو قدم برداشتم و اکنون در اینجا، در کنار تو هستم.
طلبکار تو چون ذرّات بوداست
یکی نورست دائم در وجودت
هوش مصنوعی: خواسته تو مانند ذرات نور است که همیشه در وجود تو وجود دارد و هیچگاه از بین نمیرود.
تمامت کوکبان ازتست پیدا
بنور ذات تو گشته مصفّا
هوش مصنوعی: تمام ستارهها از نور وجود تو نمایان هستند و به واسطهی ذات تو، پاک و روشن شدهاند.
چو نور ذات هستش با تو همراه
تو داد یار دادستی در این راه
هوش مصنوعی: وقتی که نور واقعی در وجود توست، همیشه با تو خواهد بود و دوستت در این مسیر یاری میکند.
ز تو آدم حقیقت جسم و جان یافت
نمود آشکارا و نهان یافت
هوش مصنوعی: از تو، انسان به وجود آمده است؛ هم به صورت ظاهری و هم به باطن خود، حقیقت وجودش را شناخته است.
ز تو آدم کمال خویشتن دید
نمود عقل و عشق و جان و تن دید
هوش مصنوعی: از تو انسان به کاملترین شکل خود را مشاهده کرد و عقل، عشق، روح و جسم را درک نمود.
ز تو آدم درون هفت پرده
بنور ذات تو او راه برده
هوش مصنوعی: از تو آدمی که به هفت پرده پنهانی دچار است، با نور ذات تو راه یافته است.
ندانم تا چه نوری لیک دانم
بتو روشن شده این خسته جانم
هوش مصنوعی: نمیدانم چه نوری وجود دارد، اما میدانم که این دل خستهام به خاطر تو روشن شده است.
ز نقد تست نور جسم آدم
ز تست اینجا عیان اسم آدم
هوش مصنوعی: از ارزش وجودی تو، نور و زیبایی جسم انسان روشن است و در این مکان به وضوح نشاندهندهی اسم و هویت آدمی است.
تو بودی هم ز تست و زهرهام نیست
که برگویم که آنی بهرهام نیست
هوش مصنوعی: تو هستی، اما من از تو جدا هستم و نمیتوانم بگویم که من از تو بهرهمند هستم.
بیک ذات تو قائم اوّل کار
نمود عاشقانی نور دیدار
هوش مصنوعی: عشق و محبت از وجود تو آغاز شده و همه عاشقان به نور محبت و دیدار تو راه پیدا کردهاند.
بتو موجود خواهد بود دائم
که ازذاتی و ذات اندر تو قائم
هوش مصنوعی: تو همواره موجود خواهی بود، زیرا که وجود اصلی و حقیقی در وجود تو ثابت است.
کجا پنهان شود نور تو در خاک
که هستی نور سرّ صانع پاک
هوش مصنوعی: نور تو در کجا میتواند در خاک پنهان شود، در حالی که تو خود روشنایی و راز آفریننده پاک هستی؟
چو آدم از تو اینجا نور دارد
وجود خویشتن مشهور دارد
هوش مصنوعی: هرگاه انسان از نور وجود تو بهرهمند باشد، نام و مقامش در اینجا درخشان و معروف خواهد بود.
وجود آدم از تو یافت ترکیب
ولیکن عقل بودش کرده تذهیب
هوش مصنوعی: وجود انسان از تو شکل گرفته است، اما عقل او را مظهر زیبایی کرده است.
زهی نوری که او را نیست اوّل
کند ذرّات را اینجا مبدّل
هوش مصنوعی: وجود نوری که آغازین نیست، در اینجا میتواند ذرات را به شکل دیگری درآورد.
زهی نوری که مشهور کل آمد
ز کل آنگاه در سوی کل آمد
هوش مصنوعی: آفرین بر نوری که از تمام وجود پدید آمد و سپس به سوی تمام وجود روی آورد.
روش در جملهٔ ذرّات دارد
حقیقت هستی او ذات دارد
هوش مصنوعی: روش در همهٔ ذرات نشاندهندهٔ حقیقت وجود اوست، زیرا او ذات دارد.
ز هستی هست میگرداند افلاک
ز باد و آب آنگه صورت خاک
هوش مصنوعی: وجود و هستی به وسیلهی آسمانها و ستارهها به حرکت درمیآید. از ترکیب باد و آب، سپس شکل و صورت خاک به وجود میآید.
اگر عقلست حیران وی آمد
وگر چرخست گردان وی آمد
هوش مصنوعی: اگر عقل وجود داشته باشد، او حیرتزده خواهد بود و اگر چرخ عالم در حال چرخش باشد، آن نیز به سوی او خواهد آمد.
از این نورند هم در نور رفتند
حقیقت جملگی مشهور رفتند
هوش مصنوعی: این نور باعث شده که همگان به سوی نور حرکت کنند و در واقع، همه آنچه که حقیقت دارد، به وضوح شناخته شدهاند و مشهور گشتهاند.
دو عالم نور آن اللّه بگرفت
در این حضرت دل آگاه بگرفت
هوش مصنوعی: دو جهان نور خدا را در این وجود به خود جذب کرده و دل آگاه و بینایی یافته است.
دلی کز ملک عالم با خبر هست
چو مردان در سوی آن نور پیوست
هوش مصنوعی: قلبی که از حقایق جهان آگاه است، مانند مردان بزرگ به سوی نور حقیقی راه پیدا میکند.
دلی کین راز را دریافت اینجا
چو بود انبیا بشتافت اینجا
هوش مصنوعی: دلهایی که این راز را فهمیدند، وقتی به اینجا رسیدند، پیامبران نیز به سرعت به اینجا آمدند.
ز نور قدس آگاهند مردان
ز بهر ذات ایشان شمس گردان
هوش مصنوعی: مردان آگاه از نور پاکی هستند و به خاطر ذات خداییشان همچون خورشید میدرخشند.
مسخّر گشته اینجا امر کل ذات
ازان روشن شدست این عین ذرّات
هوش مصنوعی: در این جا، تمام امور به نوعی تحت کنترل و تسلط قرار گرفتهاند، و این وضعیت روشنایی و وضوحی به ذرات و عناصر داده است.
همه ذرّات عالم سجده کرده
درون هفت چرخ سالخورده
هوش مصنوعی: تمام ذرات جهان در برابر خالق خود سر به سجده نهادهاند و این حالت درون هفت آسمان کهن ادامه دارد.
همه در سجدهٔ آدم همه هم
ندیدی یک دمی زان دید آدم
هوش مصنوعی: همه موجودات در برابر آدم سجده کردند، اما تو لحظهای آدم را ندیدی.
بوقتی که برافتد پردهٔ راز
بیابد آن زمان معشوق خود باز
هوش مصنوعی: زمانی که پردههای راز کنار برود، در آن لحظه معشوق خود را دوباره پیدا خواهد کرد.
بوقتی کین نمود جسم برخاست
حقیقت عقل و جان و جسم برخواست
هوش مصنوعی: زمانی که جنگ و درگیری آغاز شد، وجود انسان و ماهیت عقل و روح او نیز به فعالیت و تلاش پرداختند.
اگر از سالکانی راز بنگر
نمود اول اینجا باز بنگر
هوش مصنوعی: اگر از عارفان و سالکان بپرسیم که حقیقت چیست، به ما خواهند گفت که نخستین قدم برای درک آن، پرداختن به مشاهده و نگریستن در اینجا و اکنون است.
هزاران شرح گفتم از حقیقت
تو ماندستی هنوز اندر طبیعت
هوش مصنوعی: من هزاران بار از حقیقت تو سخن گفتم، اما هنوز هم در ذات طبیعت باقی ماندهای.
همه یک حرف تو اندر سیاهی
گرفته رازت ازمه تا بماهی
هوش مصنوعی: همه در سکوت و تاریکی، راز تو را در دل دارند و خیال میکنند با تو ارتباط برقرار کردهاند.
همه یک اصل تو اندر دوئی باز
بمانده کی رسی در نزد او باز
هوش مصنوعی: همه ما از یک حقیقت واحد برخاستهایم، اما با وجود دوگانگیها و تفاوتها، همچنان در جستجوی آن یک اصل هستیم. اینکه وقتی به او برسیم، چه زمانی خواهد بود؟
همه حیران خورشیدند اینجا
حقیقت بود جاویدند اینجا
هوش مصنوعی: همه در اینجا تحت تأثیر نور خورشید قرار دارند و در واقع، حقیقتی در این مکان وجود دارد که همیشه پایدار و جاویدان است.
ز یک اصل و ز یک بود و ز یک دید
ولیکن گمشده از دید تقلید
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که همه چیز از یک منبع واحد و یک اصل سرچشمه گرفته است، اما انسانها به دلیل پیروی از تقلید و عادات، آن اصل را فراموش کرده و گم کردهاند. به عبارت دیگر، تسلیم شدن در برابر تقلید باعث میشود که انسانها نتوانند حقیقت را درک کنند و از آن یکپارچگی و هماهنگی فاصله بگیرند.
چوپیدا و نهان یک اصل دارد
خوشا آن کو در اینجا وصل دارد
هوش مصنوعی: آنچه در ظاهر و آنچه در باطن وجود دارد، یک حقیقت مشترک دارند. خوشا به حال کسی که در اینجا به اصل و حقیقت وصل است.
چو پیدائی و پنهانی از اویست
ولیکن هفت پرده تو بتویست
هوش مصنوعی: وجود و عدم، آیا هویدا است یا نه، همه از اوست؛ اما او در هفت پرده پنهان شده است که فقط تو میتوانی آن را درک کنی.
درون پرده آگاهی ندارند
همه ذرّات عالم درگذارند
هوش مصنوعی: در پشت پرده، همه عناصر جهان از حقیقت باخبر نیستند و در حال گذراندن زندگی خود هستند.
تماشاگاه یارست این منازل
که بگشاید در اینجا راز مشکل
هوش مصنوعی: محل تماشای یار در اینجا است و ممکن است در اینجا رازی دشوار را آشکار کند.
تماشاگاه یارست این دل تو
همه بگشایدت این مشکل تو
هوش مصنوعی: محل تماشای محبوب تو، دل تو را کاملاً باز میکند و همه مشکلاتت را حل خواهد کرد.
تماشاگاه یارست آنچه دیدی
چو اونشناختی چیزی ندیدی
هوش مصنوعی: جایی که محبوب است، آنچه را که دیدهای، وقتی او را نشناختی، هیچ چیز را ندیدهای.
تماشاگاه دلدارست جانت
شده پیدا ولی راز نهانت
هوش مصنوعی: دیدن معشوق دل را شاد کرده و جانت ناپیداست، ولی اسرار درونت همچنان مخفی مانده است.
تماشاگاه یار اندر تماشا
چرا تو ماندهٔ مسکین و شیدا
هوش مصنوعی: هرچند که معشوق در جایی قرار دارد که همه در حال دیدن او هستند، تو چرا در این حالت نابسامان و دلتنگ باقی ماندهای؟
تو آگاهی نداری ای دل مست
که یارت در برون و در درونست
هوش مصنوعی: ای دل نادان، تو نمیدانی که عشق تو در درون و بیرون تو حضور دارد.
تو همچو سایهٔ او همچو خورشید
توئی امّیدها بر جمله جاوید
هوش مصنوعی: تو مانند سایهای هستی که به دنبال او میآید و مانند خورشیدی که نور و امید را بر همهٔ موجودات میتاباند.
درونی صورتت پیدا نمودست
در این صورت ترا غوغا نموداست
هوش مصنوعی: ظاهر تو نشاندهندهی حقیقت درونیات است و این نمایش تو را در نظر دیگران پرشور و هیجانانگیز کرده است.
تو چندان گشته مغرور بد و نیک
ز غفلت روغنت پاشید در ریگ
هوش مصنوعی: تو به قدری مغرور شدهای که فراموش کردهای چه بدیها و خوبیهایی در دنیا وجود دارد و از بیخبریات، روغن خود را بر روی ریگها پاشیدهای.
نه چندان نقل تقلیدست در تو
نمیدانی که این دیدست در تو
هوش مصنوعی: شما نمیدانید که آنچه در شماست، صرفاً تقلید و بازآفرینی نیست، بلکه حقیقتی عمیق و واقعی است که در درونتان وجود دارد.
تو همچون ابلهی حیران بمانده
حزین و خوار و سرگردان بمانده
هوش مصنوعی: تو مانند انسانی نادان و متحیر هستی که در اندوه و حقارت به سر میبرد و در بلاتکلیفی گیر کردهای.
تو در زندان و اصل شاه اینجا
چرا تو ماندهٔ مسکین و شیدا
هوش مصنوعی: تو در زندان هستی و اصل کار و مقام در اینجا چیست که تو هنوز در این حال و روز به سر میبری و در عذاب و پریشانی ماندهای؟
درونت نور خورشید حقیقی
تو با روح القدس اینجا رفیقی
هوش مصنوعی: درون تو نور واقعی خورشید وجود دارد و روح القدس در اینجا به عنوان یک همراه است.
ولی اینجا چه سود از گفتگویت
چو زان مشکات ناید هیچ بویت
هوش مصنوعی: در اینجا، صحبت کردن تو هیچ فایدهای ندارد، چون بویی از آن مشکات (محل نارسا یا کمنور) به مشام نمیرسد.
ز مشکات صبوحت هیچ بوئی
ندیدی زان بماندی زرد روئی
هوش مصنوعی: از جلوههای صبحگاه هیچ بویی از خوشی و تازگی ندیدی، به همین دلیل رنگ روید زرد و بیروح شده است.
همه ذرّات با خود در سخن بین
نمود خویشتن را دمبدم بین
هوش مصنوعی: تمامی ذرات وجود با یکدیگر در حال گفتگو هستند و هر لحظه خود را به نمایش میگذارند.
از این عقل فضولی خوار مانده
بمانده کمتر از نشخوار مانده
هوش مصنوعی: عقل فضولی باعث شده که فرد در وضعیت ناپسندی قرار بگیرد، تا حدی که ارزشش کمتر از حالت نشخوار کردن باشد.
از این عقل فضولی هرزه گویت
که سرگردانت کرده همچو گویت
هوش مصنوعی: از این فکر و اندیشهی بیهودهای که تو را سردرگم کرده، دوری کن، زیرا مانند کفتار که به هر سو میرود، تو نیز در این حال به آشفتگی میافتی.
ترا گفتار اینجاگه فروبست
نگر تا لاجرم خون خورده بشکست
هوش مصنوعی: به دقت به صحبتها و رفتارهای خود توجه کن، زیرا اگر مراقب نباشی و از مسیر درست دور شوی، عواقب ناخوشایندی در انتظار توست.
نهادت زانکه تو راهی نبردی
به نزد بحر لبتشنه بمردی
هوش مصنوعی: شما بدون اینکه راهی برای رسیدن به آب پیدا کنید، مانند کسی هستید که به دریا نزدیک نشده و در بیآبی جان دادهاید.
تو نزد بحر جان خویش داده
در این دریا تو گامی نانهاده
هوش مصنوعی: تو در دریای جان خود غرق شدهای، اما هنوز قدمی در این مسیر نگذاشتهای.
ز دریا هیأتی از دور دیدی
بمردی تشنه و جان نارسیدی
هوش مصنوعی: از دور دریا، مرد تشنهای را دیدی که در حال مرگ بود، اما به او کمک نکردی.
ز دریا گرچه بسیارند آگاه
نه بهر آشنا کردند در او راه
هوش مصنوعی: اگرچه دریا پر از رازها و اطلاعات است، اما این بدان معنا نیست که همه میتوانند به سادگی به آن دسترسی پیدا کنند. تنها کسانی که با این دریا آشنا هستند، میتوانند راهی برای فهمیدن آن پیدا کنند.
کسی در سوی دریا راه دارد
که او جان و دل آگاه دارد
هوش مصنوعی: کسی میتواند به سمت دریا برود که به درستی و با تمام وجود از احساسات و دلایل خود آگاه باشد.
طمع اوّل ببرّد از تن خود
برش یکسان نماید نیک با بد
هوش مصنوعی: اگر انسان به طمع بیفتد، به او آسیب میرسد و در نتیجه، خوب و بد یکسان به نظرش میآید.
در این دریا چه ماهی و چه خرچنگ
که هر یک گوهری دارند در چنگ
هوش مصنوعی: در این دریا، هر موجودی مانند ماهی و خرچنگ، گنج و ارزش خاص خود را دارد و هر کدام چیزی باارزش در دست دارند.
در این دریا چه دُر، چه سنگ ریزه
اگرچه عقل میگیرد ستیزه
هوش مصنوعی: در این دریا، چه جواهرات و چه سنگریزهها وجود دارد، اگرچه عقل و فهم همیشه با چالشهایی روبرو هستند.
همه چون در طلب باشند و دارند
همه در حیرت و در رهگذارند
هوش مصنوعی: همه در جستجوی چیزی هستند و هرکسی به نوعی در حال تلاش و سردرگمی در مسیر زندگی خود قرار دارد.
خبر نبود از این معنی صدف را
اگرچه جوهر او دارد بکف را
هوش مصنوعی: اگرچه صدف دارای گوهر است، اما اگر کسی از این حقیقت باخبر نباشد، هیچ نشانهای از آن در صدف نخواهد دید.
صدف چون بیخبر آمد زجوهر
وگر گوئی ورا کی هست باور
هوش مصنوعی: صدف از وجود مروارید بیخبراست و اگر از او بپرسی که چه کسی هستی، نمیتواند پاسخ دهد.
صدف داری تو و جوهر ندیدی
بزیر ابر ماه و خور ندیدی
هوش مصنوعی: تو صدفی هستی که هنوز جوهر درونت را نشناختهای؛ همانطور که زیر ابر نه ماه را دیدی و نه خورشید را.
صدف بشکن تو و بردار آن دُر
وگرنه بیش از این کم گوی و می بُر
هوش مصنوعی: صدف را بشکن و مروارید را بردار، وگرنه دیگر از این کمگویی و بیعملی دست بردار.
صدف داری جهان اندر کشیده
جمال جوهر معنی ندیده
هوش مصنوعی: در جهان، صدفی وجود دارد که زیبایی و مفهوم عمیق را پنهان کرده است و هنوز کسی نتوانسته است به آن عمق و زیبایی واقعی دست یابد.
در این بحری فتاده زار و محزون
مثال دانهٔ در هفت گردون
هوش مصنوعی: در این دریا که پر از غم و اندوه است، مانند دانهای که در آسمانها گم شده، قرار گرفتهام.
ترا این چرخ گردان خورد خواهد
بگردد تا همه بودت بکاهد
هوش مصنوعی: این دنیا به گونهای است که مدام در حال تغییر و تحول است و وضعیت تو را تحت تأثیر قرار خواهد داد، به طوری که تمام چیزهایی که داری، کمکم از بین میرود.
خدا را کین وجودت خرد گردد
ترا این هفت چرخ اندر نوردد
هوش مصنوعی: خدا را فراموش نکن که این وجود تو، اگر خرد شود، میتواند در این هفت آسمان بچرخد و حرکت کند.
شود اجزای ظاهر عین باطن
ز ظاهر بگذر و بنگر بباطن
هوش مصنوعی: اجزای ظاهری چیزی میتوانند نشاندهندهی حقیقت باطنی آن باشند، بنابراین از ظاهر آن بگذر و به عمق و باطن آن توجه کن.
درون خود نظر کن آفتابی
کز او بگرفته جانت نور و تابی
هوش مصنوعی: به درون خود نگاهی بینداز، نوری وجود دارد که از آن زندگی و شادابیات نشأت میگیرد.
یکی خورشید بنگر در درون تو
چه اندیشی ز راهت رهنمون تو
هوش مصنوعی: بهتر است به درون خود نگاهی بیندازی و ببینی که خورشید درونت چه نظری دربارهی مسیر و راهی که در پیش داری دارد. در واقع، درون خود را بررسی کن تا بفهمی که چه بینش و هدایتهایی میتواند به تو کمک کند.
بعلم ای دوست منگر زانکه صورت
نموداریست او را در ضرورت
هوش مصنوعی: ای دوست، به علم نگریسته نکن که او فقط در ظاهری که نشان میدهد محدود است، بلکه در درکش عمیقتر برو.
مگر وقتی که در معنی شتابی
نمود ذات حق بیشک بیابی
هوش مصنوعی: وقتی که در فهم و درک حقیقت شتاب و عجله نکنی، بیتردید به درستی و حقیقت نزدیکتر خواهی شد.
ز معنی نه ز صورت راز بینی
اگر خورشید معنی باز بینی
هوش مصنوعی: اگر به باطن و معنای چیزی توجه کنی، میتوانی حقیقت را بهتر بشناسی؛ حتی اگر ظاهر آن چیز فقط تابش نور باشد.
ز معنی اوّل و آخر بدان تو
نمود ظاهر و باطن بدان تو
هوش مصنوعی: از معنای آغاز و پایان، به تو نشان داده است که درون و برون را بشناسی.
حقیقت مست عشق تست جانان
که اینجا هست چون خورشید رخشان
هوش مصنوعی: عشق واقعی تویی، ای محبوب، که در اینجا حاضر هستی، مانند خورشید که با روشنیاش دلها را روشن میکند.
چو رخشانست خورشید حقیقت
دمی بنگر تو درسوی طبیعت
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت مانند خورشید درخشان است، لحظهای به سمت طبیعت نگاه کن.
چو زین معنی که گفتارست در دل
بهر بیتی گشاید راز مشکل
هوش مصنوعی: وقتی به این معنا که در سخن وجود دارد، فکر کنی، در دل تو برای هر بیت، رازهای دشواری آشکار میشود.
دلش آیینه است و صیقلش نار
که بزداید از او اینجا بزنگار
هوش مصنوعی: دل او مانند آینهای است که با شعله آتش آن را صفا میبخشد، تا از دلش زنگارها و کدورتها را پاک کند.
همه روشن کند آیینه اینجا
که بینی روی هر آیینه اینجا
هوش مصنوعی: اینجا آیینهها را روشن کن تا بتوانی چهره هر یک را که در اینجا است ببینی.
هر آیینه جمال یار در تست
حقیقت آن پری رخسار در تست
هوش مصنوعی: هر آینه زیبایی محبوب در وجود توست؛ حقیقت آن چهره دلربا در درون تو نهفته است.