بخش ۹۶ - در خطاب هاتف غیب پاکباز را و درد او را استماله کردن و دلخوشی فرماید
خطاب آمد که بخشیدم دلت را
گشایم من بیک ره مشکلت را
فراقت با وصال اینجا کنم من
ز تاریکی کنم راز تو روشن
مترس اکنون چو عجز آوردی اینجا
که به از عجز نبود هیچ ما را
چو عجز آوردی اینجا ره سپردی
حقیقت گوی این معنی تو بردی
چو عجز آوردی اینک در نهادت
گره بیشک ز کار اکنون گشادت
چو عجز آوردی اکنون باز دیدی
نمود ما همه اعزاز دیدی
چو عجز آوردی اکنون باش فارغ
شدی اندر جهان عشق بالغ
مکن بار دگر گستاخی ای پیر
نمود عشق باش و عین تدبیر
برون از عقل خود اینجا منه پای
مر و زینجای اکنون جای بر جای
قراری گیر و کم کن بیقراری
نمیباید که اکنون پایداری
چو موری این زمان آشانه جوئی
سخن در خورد آب و دانه گوئی
چنین دان ای دل اینجا گفتگویش
بگو آخر که چند از گفتگویش
نمودار تو اینجا خاک کویست
چه جای تندیست وگفتگویست
مکن گستاخی اندر حضرت شاه
کز این سر نیستی بیچاره آگاه
یقین در دیده بینی روی جانان
حقیقت سیرمیزن کوی جانان
ترا چون نیست این مقصود حاصل
نگشتستی در این درگاه واصل
چراگستاخی اینجا مینمائی
حقیقت میکنی از وی جدائی
چرا و چون مگوی و باش خواموش
حقیقت بنده باش و حلقه در گوش
چراو چون بگو با این چکارت
که بیشک خشم گیرد یار غارت
نهان اسرار میگوئی ابا راز
حقیقت باش چون مردان جانباز
نهان اسرار باید گفت با دوست
عیانت این بیان کردن نه نیکوست
وصال آنگه شود بیشک میسّر
که چون وجهی نماید خیر یا شر
یکی بینی و خاموشی گزینی
در آن دم بیشکی صاحب یقینی
مگو کین چه چرا آن این چنین است
که این بیشک عیان عین الیقین است
چو تودر علّت و چون و چرائی
نمود خویشتن با او نمائی
تو میگوئی چرا این و چرا آن
از این دوری گزیدت جان جانان
مگو بار دگر این راز اینجا
که خود را مینیابی باز اینجا
مگو بار دگر زین شیوه اسرار
دلت میکن حقیقت عین انوار
مگو بار دگر این سرّ بر او
حقیقت عجز آور در بر او
مراو را بنده باش و کن تو شاهی
مکن گستاخی گر تو مرد راهی
سخن درحضرت بیچون آن شاه
دل و جان داری ای مسکین تو آگاه
تو آگه باش تا شاه جهانت
کند اینجا بیک لیلی بیانت
تو مجنونی و لیلی میندانی
وگر دانی در آن حیران بمانی
مشو مجنون و لیلی راز دریاب
یقین آهسته باش و زود مشتاب
ترا لیلی است اینجا رخ نموده
گره از کاربسته برگشوده
بجز لیلی مدان این باب ازمن
که گفتم اوّلت اینجای روشن
شب تاریک تو باشد یقین روز
که تاگردی تو اندر عشق پیروز
شب تاریک جانان میتوان یافت
نمود عشقش آسان میتوان یافت
شب تاریک اینجاخلوتی ساز
چو شمعی خوش بسوز و جمله بگداز
شب تاریک ره بسپر که مردان
شب تاریک سرّ دیدند پنهان
شب تاریک در اینجا تو ره کن
در این درگاه عزم بارگه کن
شب تاریک اینجا جو تو رازش
چو یابی راز اینجا جوی بازش
هر آن رازی که داری گوی او را
که هستی بیشکی چون گوی او را
عجب درماندهٔ چون حلقه بر در
دری زن عاشقانه هان و مگذر
دری زن عاشقانه چند پرسی
که تا رازت ز جانان بازپرسی
دری زن عاشقان اینجا یقین بین
نمود جان جان اینجا یقین بین
نشسته بردری مانند سرهنگ
ز نزهت نیست اینجا هوش با هنگ
نشسته بردری زهره نداری
دریغا زین بیان بهره نداری
نه کارتست رفتن نزد جانان
ترا خود این دلیری نیست آسان
نه کار تست چونکه نیستت بر
از آن بنشستهٔ بیچاره بر در
از آن بنشستهٔ مسکین وحیران
که رفتن نزد شاهد زود نتوان
شدی این مانده ترسان در بریار
چنین بر در نماندستی گرفتار
ز دریا چند پرسی راز اینجا
جوابت هست زینسان باز اینجا
بآسانی توانی یافت دیدار
اگر گردی ز دید خویش بیزار
بآسانی مر این سر میتوان یافت
اگر اینجا نباشی هان تو بی یافت
ز جان و سرحقیقت بگذرد او
رود در بارگاه و بگذرد او
شه کون و مکان در حجرهٔ دل
نموده روی و کرده مشکلت حل
بگویم چون تو این روزی ندیدی
چو مردان باش پیروزی ندیدی
توانی کرد تا این راز بینی
حقیقت روی شه تو بازبینی
دلت برگیر از جان و فنا شو
پس آنگه بیخودت سوی بقا شو
دلت برگیر از جان و شو آزاد
بر شاه این زمان تو دادهٔ داد
دلت برگیر از جان تا توانی
که بینی روی او از ناگهانی
دلت برگیر از جان ز آنکه جانان
نماید رویت اندر پرده اعیان
درون دل شو و مشکل کنش حل
که آن سر جمله پنهانست در دل
درون دل شوو اسرار بنگر
حقیقت تو نمود یار بنگر
درون دل شو و او را ببین باز
حجاب اینجایگه کلّی برانداز
مترس از سرّ گر این سرّ فاش بینی
حقیقت بیشکی نقاش بینی
مترس از سرّ که سرّ پیداست اینجا
حقیقت جان جان یکتاست اینجا
مترس از سر که بیشک اصل یابی
چو مردان اندر اینجا وصل یابی
وصال یار بی سر میتوان دید
کسی باید که او این سرّ توان دید
وصال یار اگر این سان دهد دست
یقین میدان که وصل آسان دهد دست
وصال یارت از این میتوان یافت
ترا این سر چنین آسان توان یافت
حجاب جسم و جان بردار از سر
در این معنی بیک بینی تو رهبر
که کار تو ز یک بینی تمامست
ولیکن دان دلت با ننگ ونامست
به ننگ و نام ناید این بیان راست
ترا باید ز سر اینجای برخواست
ز سر گر بگذری این سرّ تو یابی
نیابی سَر اگر می سِر بیابی
چو برخی انبیا سرّها بریدند
جمال یار اینجاگه بدیدند
جمال یار بی سرّ میتوان یافت
ابی سر بیشکی این سرّ توان یافت
اگر بی سرّ شوی سر باز یابی
بر شه عزّت و اعزاز یابی
سر بی تن اناالحق زد بظاهر
که او را بد حقیقت در یقین سر
سر بی تن کجا یابد اناالحق
زد الّا هم اناالحق زد یقین حق
یقین حق بود در منصور اعیان
که میزد او اناالحق راز پنهان
یقین حق بود و کرد این آشکاره
ولی منصور از آن شد پاره پاره
که جسمش بود واصل اندر این راه
فنایش بود حاصل اندر این راه
فنایش گشته بود اینجا بتحقیق
ببردش ازمیان او گوی توفیق
مر آن توفیق کو را بود اینجا
که پنهانی اناالحق گفت اینجا
یقین حق داند اینجا بود تو حق
اناالحق گفت هم در خویش مطلق
اناالحق گفت و گوید صاحب راز
حقیقت دیدهاند انجام و آغاز
اناالحق گفت و گوید صاحب درد
یقین اینجایگه کل بود او فرد
اناالحق گفت و سرّ دوست بشناخت
وجود بود خود یکباره درباخت
اناالحق گفت و سر ببرید بردار
ز بهر این مر او را شد خریدار
اناالحق حق همیگفت و نبُد او
یقین میدان که جز حق مینبُد او
یین حق بود کین گفت از نهانی
نشان خود ز عین بی نشانی
در اینجا داد جمله سالکانش
که تا یابند کل شرح و بیانش
توانی یافت تا این ناتوانی
تو این معنی حقیقت کی توانی
چو یکباره نمودت دوست باشد
نه رنگ ونقش دید پوست باشد
یکی باشد نهادت در بر جان
حقیقت جان شود در دوست پنهان
چو جانت بی یقین جانان شود کل
ز دید خویشتن پنهان شود کل
ز دید احولی یک بین شود او
حقیقت در عیان حق بین شود او
ازل را با ابد یکی نماید
نمود جملگی اینجا رباید
ازل را با ابد پیوند سازد
بجز جانان همه در دوست بازد
فنا گردد ز دید دوست اینجا
حجابش دور گردد پوست اینجا
حجابش چون بر افتد در یکی او
جدا بیند حقیقت بیشکی او
حجابش چون بر افتاد یار بیند
یقین بی زحمت اغیار بیند
حجابش چون بر افتد حق شود او
حقیقت بیشکی مطلق شود او
حجابت دور کن تا نور گردی
حقیقت در عیان منصور گردی
حجابت دور کن وسواس بگذار
حقیقت بر خور از دیدار دلدار
ندانی این چنین درمانده در خود
که یکسان بینی اینجا نیک با بد
ندانی این چنین جز از دلِ راست
ببین تا خود که هر کس نقش آراست
تو این بشناس گر این سر بدانی
اگر بینی تو مر حیران بمانی
یقینت واصلی بینم در اینجا
ترا دانم حقیقت لا والّا
یقینت واصلی دانم چو منصور
حقیقت کل توئی نور علی نور
نمود واصلی اینجا تو باشی
حقیقت درجهان یکتا تو باشی
گهی کین دید کرد این جام او نوش
مر او خود کرد اینجاگه فراموش
ز سر بگذشت و جان اینجا بر انداخت
وصال یار هم در یار بشناخت
وصال یار هم از خود توان دید
یکی شو در نمود سرّ توحید
یکی بین و ز یک بین جمله پیدا
حقیقت از یکی بین شور و غوغا
یکی بین تا دوئی ناید پدیدار
یکی بیشک بود اینجا رخ یار
یکی بین تا شوی کلّی یقین تو
در اینجا گردی اینجا پیش بین تو
یکی بُد از یکی پیداست این دید
کمال جاودان یابی ز توحید
ز توحیدت شود این سرّ پدیدار
نمیگنجد حقیقت این بگفتار
ولی گفتار بهر سالکانست
نمود ذات عین واصلانست
یقین هم باطن اینجا باز دیدند
که ایشان بیشکی این راز دیدند
حقیقت واصلی نبود ببازی
نیابی تو عیان تا سر نبازی
اگر اینجا توئی اسرار دیده
چو مردان گرد اینجا سر بریده
سر خود را بباز و آشنا شو
چو حق در جملهٔ اشیا فنا شو
فنا شو ز آنکه حق عین فنایست
فنا بیشک مرا عین بقایست
فنا شو اندر این ره همچو مردان
نمود خویشتن آزاد گردان
اگر خواهی که گردی زود آزاد
نمود خویشتن را ده تو بر باد
نمود خویشتن بر باد ده تو
چو مردان اندر این سر داد ده تو
بده داد شریعت اندر این راه
که گردی از حقیقت زود آگاه
بده داد شریعت از معانی
چرا درمانده زار و ناتوانی
بده داد شریعت ای دل مست
کنون چون یار در دید تو پیوست
بده داد شریعت تا شوی دوست
یقین میبین که جمله از نهان اوست
بده داد شریعت اندر اینجا
که تا گردی بیکباره مصفّا
بده داد شریعت همچو مردان
که در شرعت نماید روی جانان
بده داد شریعت تو بیکبار
که بنماید رخت در عین جان یار
شریعت هر که دادش داد حق شد
که عین شرع بیشک دید حق شد
شریعت دید یار است ار بدانی
چرا امروز سست و ناتوانی
اگرچه دید دنیا رهگذار است
شریعت اندر او دیدار یارست
شریعت هر که بشناسد تمامی
برد از دار دنیا نیکنامی
برد با خود یقین در سوی عقبی
که بنیادی ندارد دید دنیا
که داند آنچه فرض شرع اتمام
بود اینجا مگر صاحب سرانجام
که او را عاقبت خیریست پیوست
خوشا آنکس که او با شرع پیوست
بنور شرع ره کن در سوی دوست
که تا بیرون نظر داری که کل اوست
به نور شرع ره کن در همه شیء
مرو زنهار اندر عین لاشی
به نور شرع یابی تو صفاتش
رسی یکبارگی در عین ذاتش
ز لاشیء هر که میگوید رموز او
نه عاقل باشد اندر شی هنوز او
رموز این نیاید در سخن راست
ز من بشنو حقیقت این سخن راست
مر این معنی نشاید دید اینجا
نشاید دید در توحید اینجا
بوقتی کز نهاد آئی تو بیرون
برت یک ارزن ارزد هفت گردون
نگنجد هیچ چیز از آفرینش
نماند عقل و عشق و کفر و دینش
نماند هیچ اشیا در ظهورت
یکی بنماید اینجا جمله نورت
نماند هیچ اینجا هرچه بینی
گمان بر بی گمان گر بر یقینی
که لاشی چیست ای شیء آمده تو
دگر اینجایگه لاشی شده تو
ز لاشی دم مزن خاموش شو هان
چو اینجا می نداری نّص و برهان
ز لیس مثلهٔ گر راندهٔ تو
رموزی اندر اینجا خواندهٔ تو
بگو با من تو مر معنی این باز
که کل این است اگر یابی یقین باز
ز لیلی مثله من دیدم دیدم
یقین در شی همه توحید دیدم
ندارد مثل و مانندی در اینجا
حقیقت خویش و پیوندی در اینجا
نه کس زو زاد و نی او زاد از کس
همه او بود از اوّل او ترا بس
همه از دید خود او کرد پیدا
حقیقت او شناسم جمله اشیا
همه او بود اوّل لاحقیقت
ز دید خویش ناپیدا حقیقت
چنان بد ذات چیزی مینبُد آن
در این معنی اگر مردی برافشان
دل و جان تادر اینجا ره بری تو
نمود اوّلین رابنگری تو
در این سر راهبر گرمرد رازی
هزاران جان چه باشد گر ببازی
چه باشد جان در اینجا هیچ موئی
گرفته در عیانی های و هوئی
چه باشد دل در اینجا ارزنی دان
فتاده زیر پا او در بیابان
دل و جان چیست نزد ذات اینجا
حقیقت در صفت ذرّات اینجا
دل و جان چیست تا این باز داند
که خود در خود حقیقت بازداند
خودی خود یقین هم خویش بشناخت
حجاب آن بود پیش خود برانداخت
بیان دیگر است و گفته آید
دُرِ این راز کلّی سُفته آید
بیان دیگر است ار دم زنم من
دو عالم بیشکی بر هم زنم من
بوقتی پرده بردازم ز اسرار
که واصل آرمت آنگه رخ یار
یقین بنمایم اینجا تا بدانی
که بیشک هم نشان هم بی نشانی
خودی خود شناس اوّل حقیقت
یقینت بازدان هان بی طبیعت
طبیعت زان نمود آمد پدیدار
حقیقت هم در اینجا ناپدیدار
مصفّا میتوان این راز دیدن
نهانی این توانی باز دیدن
مصفّا شو ز نور شرع اوّل
که تا اینجا نمانی خوار و احول
همه خلق جهان اوّل صفاتند
از آن غافل ز نور قدس ذاتند
از آن اوّل بماندست اندر اینجا
که خود را بیند اندر عین سودا
چو خود بینند بیشک احولانند
حقیقت این معانی میندانند
بخود بینی نیابند این نمودار
کسی تا کل نگردد ناپدیدار
بخود بینی نبینی ذات بیچون
نگنجد اندر این سر خود چه و چون
چه و چون اندر این معنی نباید
حقیقت واصل پاکیزه باید
که از تن دل بود دل جان حقیقت
یقین جانش عیانی بی طبیعت
فنا گردیده باشد از تمامت
گرفته باشد از کل استقامت
بآسایش قراری بی تن و جان
بود تا او بیابد جان جانان
چنان واصل بود اینجا یقین او
که باشد بیشکی مر جمله بین او
یقین اینجا توانی یافت ای دوست
چو بیرون آئی اینجاگاه از پوست
تراتا پوست باشد مغز جانت
کجا بینی یقین راز نهانت
کسی کین دید بیشک بی خود آمد
حقیقت فارغ ازنیک و بد آمد
کسی کین دید صور صور جان دید
چنین معنی درون خود نهان دید
کسی کین دید بگذشت ازخودی کل
بدید و فارغ آمد از همه ذل
در این معنی که من گفتم ترا باز
بدان اینجا حجاب جان برانداز
سلوکت کرد باید در صفا تو
بنور شرع دید مصطفی تو
توانی یافت این معنی یقین تو
حقیقت را تو او بین راز بین تو
گذر کن اوّل ازبود وجودت
که تا یابی عیانی بود بودت
گذر کن در یکی اشیاتمامی
که تا میپخته گردی تو ز خامی
تو با وی راست دان و کژ مبازان
که میجویند اینجا شاهبازان
نظاره اندر این نقدند مانده
حذر کن تا نباشی هان تو رانده
حقیقت قلب راکن نقد اینجا
درون کوره بر تا آن مصفّا
کنی و آوری آنگاه بیرون
حقیقت نقد باشد بی چه و چون
زر قلبت بنقد اینجا نگنجد
ترازودار غش اینجا نسنجد
از آنی قلب مانده بر غش اینجا
که ماندستی تو در پنج و شش اینجا
بکن نقدی تو اینجاگاه حاصل
مباش از شرع اینجاگاه غافل
بنور شرع قلب از غش تو بشناس
میاور در زمان درخویش وسواس
اگرچه خانه دیوارست صورت
ندارد راه بیدل در ضرورت
ترا باید که می صورت نبینی
در اینجا گر بکل صاحب یقینی
ز صورت جمله وسواس است بیشک
نمیگنجد یقین وسواس در یک
طبیعت دادت اینجا رنج وسواس
گذر کن از طبیعت حق تو بشناس
چو حق داری طبیعت هیچ دانش
همه وسواسها اینجا برانش
ز پیشت ای خدابین دور گردان
حقیقت خویشتن را نور گردان
بجز حق نیست آخر در شریعت
طریقت دیگر است اندر حقیقت
سه چیز است آنکه با هم آشنایند
حقیقت هر سه دیدار خدایند
ولی واصل در این هر سه یکی او
بداند جمله یکی بیشکی او
شریعت آن احمد و آن حیدر
طریقت راهرو بشناس و بنگر
گشادست و حقیقت جمله او دان
ز باطل این بیانم را تو حق دان
بیانم ازخدا این کلّیت خویش
که من چیزی نمیبینم جز او بیش
چو او در من نیابد جز خیالم
خیالم اوست در عین وصالم
خیال او بخون دیگر خیال است
خیال دیگران رنج و وبالست
خیال دوست وصل است ار بدانی
فنا کلّی ز اصل است ار بدانی
خیال اندر فنا ناید بدیدار
شود اینجا تمامت ناپدیدار
خیال جمله خلق اینجا خیالست
مراینصورت ترا اینجا وبال است
خوشا آن کو خیال دوست دارد
یقین مغز است نی او پوست دارد
خیال جان جان ما را دمادم
نماید رازها بیشک در این دم
وصالش خواستم تادر نمودار
عیان بخشیدم اینجا بیشکی یار
وصالش چون طلب کردیم بیچون
نمود اینجای ما را بیچه و چون
وصالش در یکی آمد میسّر
نهادم جان و آنگه بر سرش سر
نهادستم حقیقت در بر دوست
یقین دانستهٔ بیشک که کل اوست
من و او در نمیگنجد مرا کس
یقین دانم که کلّی او مرا بس
رموزی دان در اینمعنی و رهبر
نمود جان جان اینجا تو بنگر
تن او گر یکی کردست اینجا
دل وجان گوی او بر دست اینجا
تو ای جان عین جانانی ز پنهان
یقین جانانی اما اسم شده جان
توئی کاندر صور دیدار داری
بماندستی و تن درکار داری
چگویم تا بدانی ای بمانده
بخود حیران و یک حرفی نخوانده
دلت گر زین همه حرفی شنودی
بچندینی سخن حاجت نبودی
همه برناخنی بتوان نوشتن
ولی آسان بر آن نتوان گذشتن
از آن کردم یقین این بیت تکرار
که تا دریابی اینجا سرّ اسرار
چو قطره سوی بحر لامکانی
چکد یابد وصال جاودانی
ندانی قطره و دریا ز هم باز
اگر هستی در اینجا صاحب راز
شو و این نکته دریاب از حقیقت
طریقت کن دمادم در شریعت
دگر در سرّ این جان ده یقین بین
نمود اوّلین و آخرین بین
دمادم در صور این راز داری
هوا را باید ار می باز داری
نگر تادر خدا گامی زنی تو
وگرنه کمتر ازحیض زنی تو
چو درآز طبیعت شاد باشی
ز دید خود بحق آزاد باشی
دو روزی لذّت دنیا سر آید
ز ناگه جانت از قالب برآید
نه کامی دیده باشی از رخ یار
نه اینجا گوش کرده پاسخ یار
بمانی تاابد بیشک بمانده
درون نفس دوزخ ای نخوانده
لفی سجین از آن در ویل مانی
چرا بیچاره و خواروندانی
سرانجامت عجب در زیر این خاک
حقیقت این بدان هان از دل پاک
تو پیش از مرگ روی یار دریاب
نمود ذات او یکبار دریاب
در ایندنیا به بین او رادرستی
از این معنی چرا فارغ نشستی
هر آن کو رویش اینجا باز بیند
حقیقت جاودانی ناز بیند
بکن نازی چو خواهی رفت درگل
بکن مشکل در این معنی ما حلّ
دمادم دیدهٔ دیدار اینجاست
حقیقت دان که دید یار اینجاست
از آن اینجا نمیبینند جمله
که اندر عشق بی دینند جمله
بدین عشق اگر گردی مسلمان
نماید رویت اینجاگاه جانان
بدین عشق اگر آئی یقین است
حقیقت دان که راه راست اینست
ولیکن میندارم زهره اینجا
که برگویم بیان بهره اینجا
در آخر این بیان گویم بتحقیق
کسی کو را بود از عشق توفیق
چنان باید که او را از الف او
بخواند تا عیان لام الف او
بداند تا به ابجد راز بیند
نمودار الف را باز بیند
الف ره جوی تا ابجد نظر کرد
یقین اندر هجا کلّی گذر کرد
پس آنگه تا بابجد او بخواند
چنین تا آخر قرآن بخواند
الف لامیم چون دانست تحقیق
بداند سرّ قرآن یافت توفیق
که چون صورت همه معنی بداند
حقیقت دنیا و عقبی بداند
تمامت سرّ بیچون در الف دان
تمامی عشق را در لام الف دان
ز لا دریاب الّا اللّه اینجا
که تا کردی بکل آگاه اینجا
ز من تا جان جان یابی از این باز
حجاب حرفها اینجا برانداز
ز لا دم زن تو چون منصور حق شو
نود عشق جانان ها تو بشنو
الف بشناس چون او راست میباش
که بشناسی حقیقت دید نقاش
الف بشناس آن گاهی یقین یاب
حقیقت مغز را از پوست دریاب
الف بشناس و بر راهم الف دان
چرا هستی در این معنی تو نادان
الف بی شد دگر تی و دگر ئی
دگر جیم این چنین میدان ز معنی
تمامت حرف را شد از الف باز
بیابی ذات بیچون را یقین باز
الف شو همچو اوّل بی سر و پیچ
که میدارد الف اینجایگه هیچ
منزّه دان الف از جملهٔ حرف
اگر در گنجدت این سرّ در این ظرف
ببردی گوی و دانستی یقین تو
الف را از میان کلّی گزین تو
الف لا شد در اینجا بیشکی تو
الف با لام بنگر در یکی تو
الف با لام چون پیوسته آمد
حقیقت راز جان سر بسته آمد
الف با لام ذات پاک دیدم
نمود سرّ این در خاک دیدم
ز خاکت این گل آمد چون نمودار
حقیقت خاک را دان صاحب اسرار
یقین چون صاحب سرّ خاک افتاد
نمودش جمله ذات پاک افتاد
ز خاک این سر طلب کن آخر ای دل
که اندر خاک یابی راز مشکل
ز خاک این سر طلب کن آخر ای جان
که اندر خاک یابی راز پنهان
ز خاک اینجا طلب اسرار جمله
که حق در کار دارد کار جمله
ز خاک اینجا طلب مر جوهر دوست
که خاکت مغز بنمودست با پوست
ز خاک اینجا طلب دیدار بیچون
که بینی دیدنی چون بیچه و چون
حقیقت خاک کل دیدست جانان
ولی جمله در او گشتند حیران
حقیقت خاک دیدارست اینجا
که گرداند همه صورت مصّفا
حقیقت خاک چون پاکت کند باز
بیابی ذات بیچون را یقین باز
حقیقت خاک در ذاتست موصوف
کسی کین سرّ کند اینجای مکشوف
ز خاکت بازدان اینجا حقیقت
که خواهی کردن اندر وی طریقت
نظر در خاک کن تا راز بینی
تمامت انبیا را باز بینی
همه در خاک پنهانند جمله
حقیقت سرّ جانانند جمله
نظر درخاک کن ای دل یقین تو
حقیقت راز رادر خاک بین تو
چو پنهان گردی اینجا در دل خاک
فراموشت شود جز صانع پاک
تمامت هرچه دیدستی در اینجا
تو مر چیزی ندیدستی در اینجا
بجز در خاک جایت کاخر آنجاست
حقیقت عین مأوایت در اینجاست
نمود خاک بُد راز شریعت
که بیرون آورد کل از طبیعت
تمامت پاک گرداند ز خود باز
نماید آنگهی در خویشتن باز
وصال عاشقان درخاک باشد
حقیقت زهر را تریاک باشد
که اوّل تلخ آید هست شیرین
در آخر گر توئی اینجا تو حق بین
یکی بینی حقیقت در دل خاک
نمود جمله اندر صانع پاک
یکی بینی در آن دم با خبر تو
کنون دریاب گرداری خبر تو
یکی بینی در آن دم کل تمامت
حقیقت اوست تا صبح قیامت
نمود خاک سرّ جمله مردانست
دل عاقل از این اندیشه بریانست
ولی بیشک حساب اینجاست جمله
که هر چیزی در او پیداست جمله
نهان پیدا کند اندر دل خاک
حقیقت هر کسی را صانع پاک
نهان پیدا کند بیشک خداوند
کند ظالم در آنجاگاه در بند
ستاند داد مظلومان در آنجا
نهانشان کل کند در خاک پیدا
اگر بد کرده باشد باز یابد
جزای آن و آنگه راز یابد
چو نیکی کرده باشد او عوض باز
بیابد بیشکی دیدار هر راز
در آخر چون نمودارست تحقیق
بدی و نیک هم برگوی توفیق
ببر این گوی توفیق ازمیان تو
طلب کن اندر اینجا جان جان تو
در اینجاگاه او را جوی و بنگر
از این در یک زمان ای دوست مگذر
در توفیق زن آنگه سعادت
بیاب از یار درعین هدایت
از این در برگشاید راز جمله
کز این سر فاش شد این راز جمله
دَرِ دل زن تو چون مردان خوش باش
که هم در میزنند اینجای اوباش
نماید رخ هر آن کو خویش خواهد
نمود خویش را آنکس نماید
نماید او هر آن کو خواست اینجا
نمیآید از آنت راست اینجا
حقیقت این مراد اینجا حقیقت
که ماندستی تو در آز و طبیعت
خراباتی که او حق میشناسد
حقیقت راز مطلق میشناسد
از آن دان کرد گم خود کرد اینجا
درون از درد کرد اینجا مصفّا
فنا شد ازنمود خود بیکبار
حجاب اینجا بیک ره پرده بردار
نمیگنجد یقین اندر دماغش
برد از جملهٔ عالم فراغش
چو گردد او فنا از خمر اینجا
حقیقت باز بیند امر اینجا
در آخر چون شود هشیار تحقیق
ز مسکینی بیابد راز توفیق
خراباتی که دُرد آشام باشد
به از زاهد که کَالْاَنْعام باشد
کجا تو دیدهٔ سرّ خرابات
که ماندستی چنین در عین طامات
ز سالوسی و رزق اینجا که داری
خبر از عاشقان اینجا نداری
اگر دردی در آشامی بیک ره
شوی از سرّ من اینجا تو آگه
بیک ره صاف کردی همچو خورشید
بمانی مست و حیران تا بجاوید
خراباتی شوی منصور آنجای
ابی آب بدِ انگور اینجای
خرابات فنا اینجا ندیدی
در اینجا آخر ای دل می چه دیدی
خرابات فنا داری درون رو
حقیقت بانگ سبحانی تو بشنو
همه مردان در اینجاگاه مستند
حقیقت مست گشته جمله مستند
همه مردان در اینجاگه مقیمند
شده مست از مِیِ بی ترس و بیمند
هزاران جان در اینجا همچو مویند
هزاران سَر در اینجا همچو گویند
در اینجا جام در کش آخر ای دل
که بگشاید ترا این رازِ مشکل
در اینجا جام درکش از کف یار
حجاب جسم و جان اینجا بیکبار
برافکن مست شو از دیدن دوست
بیک ره مغز شو بگذار این پوست
دم حق زن چو حق بینی ز مستی
چرا آخر تو این بُت میپرستی
بت اینجا بشکن ازمستی جانان
که کل گردی تو از هستی جانان
اناالحق آن زمان زن در خرابات
رها کن زهد و تزویر مناجات
اناالحق آن زمان زن همچو مستان
قدح جز از کف ساقی تو مستان
ز ساقی می ستان و مست او شو
حقیقت نیست گرد و هست او شو
ز ساقی می ستان و راز او بین
حقیقت خویشتن آغاز او بین
همه در کش که جز او مینباشد
دوئی منگر جز اوئی مینباشد
همه در کش که منصور او کشید است
در آن مستی جمال یار دید است
می عشق هر که اینجا کرد او نوش
نمود جزو و کل کرد او فراموش
چو کردی نوش آن می از کف یار
همه دلدار بینی نیست اغیار
همه یار است ای بیکار مانده
تو سرگردان این پرگار مانده
همه یار است و تو درگفت و گوئی
در این میدان شده گردان چو گوئی
خراباتی شو و در کش می عشق
فنا شو در نمود لاشی عشق
خراباتی شو و مستانه درکش
شراب شوق پی چار و سه و شش
خراباتی شو اندر عین این راز
نمود پردهٔ صورت برانداز
بیک ره درد درد عشق خور تو
چو هستی ذرّه اندر سوی خور تو
قدم نه تا شوی دیدار خورشید
فنا شو تا بقا یابی تو جاوید
اگر خورشید گردی یار یابی
تو بر ذرّات چون خورشید تابی
اگر خورشید گردی در تمامت
از آن پس این معانی شد تمامت
اگر خورشید گردی راز بینی
عیان اوّل خود باز بینی
اگر خورشید گردی در سوی ذات
تو تابی بیشکی در جمله ذرّات
اگر خورشید گردی لاجرم تو
یکی یابی وجودت با عدم تو
تو خورشیدی و آگاهی نداری
گدائی لیک جز شاهی نداری
تو خورشیدی و در عین کمالی
فتاده این زمان سوی وبالی
تو خورشیدی و عین آفرینش
بتو روشن شده این نور بینش
تو خورشیدی و نور تست جمله
تو ذوقی و حضورتست جمله
تو خورشیدی و نور کائناتی
چو نیکو باز بینی نور ذاتی
تو خورشیدی همه ذرّات زنده
بتوست و تو چنین افتاده بنده
همه ذرّات از نور تو دارند
بتو مر خویشتن مشهور دارند
تو فیض نور اینجاگه فشاندی
ز دانائی بنادانی بماندی
همه ازتو شده پیدا در اینجا
همه از تو شده شیدا در اینجا
طلبکار تواند اینجای ذرّات
درون جملهٔ تو عین آن ذات
بتو پیدا شده ذرّات عالم
حقیقت فیض میباری دمادم
چنین حیران و سرگردان چرائی
که خود هستی و بیچون و چرائی
همه سالک ترا تو در سلوکی
حقیقت بیشکی شمس الدّلوکی
بخش ۹۵ - پاسخ دادن پاکباز هاتف غیب را و عجز آوردن او از خودی خود: در آن دم گفت تو جان جهانیبخش ۹۷ - در اثبات ذات کل در خلاصۀ آدمیان فرماید: تو داری نور یار از عین توفیق
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خطاب آمد که بخشیدم دلت را
گشایم من بیک ره مشکلت را
هوش مصنوعی: با من صحبت کردند و گفتند که دل تو را بخشیدم، حالا من یک راهی را باز میکنم تا به مشکلاتت پایان دهم.
فراقت با وصال اینجا کنم من
ز تاریکی کنم راز تو روشن
هوش مصنوعی: من در اینجا جداییات را با نزدیک شدن به تو جبران میکنم و از تیرگیها، رازهای تو را روشن میسازم.
مترس اکنون چو عجز آوردی اینجا
که به از عجز نبود هیچ ما را
هوش مصنوعی: نگران نباش، حالا که به موقعیت ناامیدی رسیدی، بدان که برای ما هیچ چیز بهتر از همین ناامیدی نیست.
چو عجز آوردی اینجا ره سپردی
حقیقت گوی این معنی تو بردی
هوش مصنوعی: وقتی که ناتوانی خود را به نمایش گذاشتی، به راه حقیقت قدم گذاشتی و درک عمیق این مفهوم را به دست آوردی.
چو عجز آوردی اینک در نهادت
گره بیشک ز کار اکنون گشادت
هوش مصنوعی: زمانی که به بن بست رسیدی و تواناییات به پایان رسید، بدان که همین لحظه میتواند شروعی برای گشایش و حل مشکلاتت باشد.
چو عجز آوردی اکنون باز دیدی
نمود ما همه اعزاز دیدی
هوش مصنوعی: وقتی که ناتوانی و درماندگی را احساس کردی، حالا دوباره ما را دیدی و متوجه شدی که چه مقام و ارزشی داریم.
چو عجز آوردی اکنون باش فارغ
شدی اندر جهان عشق بالغ
هوش مصنوعی: وقتی که ناتوانی خود را نشان دادی، حالا میتوانی آرامش داشته باشی و در دنیای عشق رشد کردهای.
مکن بار دگر گستاخی ای پیر
نمود عشق باش و عین تدبیر
هوش مصنوعی: ای پیر، دوباره جسارت نکن و از عشق به عنوان راهی برای تدبیر و هوشمندی استفاده کن.
برون از عقل خود اینجا منه پای
مر و زینجای اکنون جای بر جای
هوش مصنوعی: از حد عقل خود فراتر نرو و در اینجا قدم نگذار، چون در حال حاضر این مکان جای تو نیست.
قراری گیر و کم کن بیقراری
نمیباید که اکنون پایداری
هوش مصنوعی: قراری بگذار و بیقراریات را کم کن؛ اکنون زمان صبوری کردن است.
چو موری این زمان آشانه جوئی
سخن در خورد آب و دانه گوئی
هوش مصنوعی: در حال حاضر به دنبال جایی هستی تا آرامش پیدا کنی و به نیازهای اساسی مانند غذا و آب بپردازی.
چنین دان ای دل اینجا گفتگویش
بگو آخر که چند از گفتگویش
هوش مصنوعی: ای دل، بدان که در اینجا سخن گفتن چه فایدهای دارد، در نهایت چند بار میتوان در مورد آن صحبت کرد؟
نمودار تو اینجا خاک کویست
چه جای تندیست وگفتگویست
هوش مصنوعی: تصویر تو در اینجا به خاک این مکان اشاره دارد، جایی که فضای آن پر از طراوت و گفتگوست.
مکن گستاخی اندر حضرت شاه
کز این سر نیستی بیچاره آگاه
هوش مصنوعی: دربارهی مقام و شان شاه باید با احتیاط و احترام سخن گفت، زیرا نادانی و بیاحتیاطی ممکن است عواقب ناخوشایندی داشته باشد.
یقین در دیده بینی روی جانان
حقیقت سیرمیزن کوی جانان
هوش مصنوعی: وقتی به حقیقت نگاه میکنی، زیبایی واقعی معشوق را میبینی و در مسیر عشق او سیر میکنی.
ترا چون نیست این مقصود حاصل
نگشتستی در این درگاه واصل
هوش مصنوعی: تا وقتی که هدف تو به دست نیامده و به این درگاه نرسیدهای، نمیتوانی به آنچه میخواهی برسی.
چراگستاخی اینجا مینمائی
حقیقت میکنی از وی جدائی
هوش مصنوعی: چرا در اینجا جسارت میکنی؟ در حالی که حقیقت را از او جدا میکنی.
چرا و چون مگوی و باش خواموش
حقیقت بنده باش و حلقه در گوش
هوش مصنوعی: سخن از چرا و چگونگی نگو و خاموش باش. در حقیقت، خود را تسلیم کن و به مانند بندهای در برابر حقیقت باش.
چراو چون بگو با این چکارت
که بیشک خشم گیرد یار غارت
هوش مصنوعی: چرا با این کار خود، دل یار را میآزاری و او را خشمگین میکنی؟
نهان اسرار میگوئی ابا راز
حقیقت باش چون مردان جانباز
هوش مصنوعی: رازها را پنهان نگهدار و حقیقت را با شجاعت بیان کن، مانند مردان دلاور.
نهان اسرار باید گفت با دوست
عیانت این بیان کردن نه نیکوست
هوش مصنوعی: باید رازها را با دوست در میان گذاشت، اما بیان کردن آنها به دیگران ناپسند و زشت است.
وصال آنگه شود بیشک میسّر
که چون وجهی نماید خیر یا شر
هوش مصنوعی: دوست داشتن و رسیدن به محبوب فقط در شرایطی ممکن است که شخصی یا چیزی در ظاهر، نیکی یا بدی را به نمایش بگذارد.
یکی بینی و خاموشی گزینی
در آن دم بیشکی صاحب یقینی
هوش مصنوعی: اگر در شرایطی خاص چیزی را ببینی و سکوت کنی، در آن لحظه به یقین و دانش دست پیدا میکنی.
مگو کین چه چرا آن این چنین است
که این بیشک عیان عین الیقین است
هوش مصنوعی: نگو چرا اینگونه است و آنگونه نیست؛ زیرا این موضوع به وضوح و به یقین روشن است.
چو تودر علّت و چون و چرائی
نمود خویشتن با او نمائی
هوش مصنوعی: وقتی که تو علت و دلیل چیزی را نشان میدهی، با او خودت را به نمایش بگذار.
تو میگوئی چرا این و چرا آن
از این دوری گزیدت جان جانان
هوش مصنوعی: تو میگویی چرا به این چیزها و آن چیزها توجه نمیکنی، جان جانان، که از دوری تو رنج میکشم.
مگو بار دگر این راز اینجا
که خود را مینیابی باز اینجا
هوش مصنوعی: نگو که دوباره این راز را در اینجا بیان کنیم، چرا که تو خود را در این مکان نمیشناسی.
مگو بار دگر زین شیوه اسرار
دلت میکن حقیقت عین انوار
هوش مصنوعی: نگو دوباره از این راه راز دل خود را برملا کن، زیرا حقیقت همانند نور مطلق است.
مگو بار دگر این سرّ بر او
حقیقت عجز آور در بر او
هوش مصنوعی: نرو جایی که دوباره این راز را بر او بگویی، زیرا گفتن آن نشانه ناتوانی تو خواهد بود.
مراو را بنده باش و کن تو شاهی
مکن گستاخی گر تو مرد راهی
هوش مصنوعی: به من خدمت کن و خود را بزرگمنش نشان نده، اگر تو انسان نیکو و شجاعی هستی.
سخن درحضرت بیچون آن شاه
دل و جان داری ای مسکین تو آگاه
هوش مصنوعی: در محضر آن پادشاه بزرگوار و با وجود آنکه سخن گفتن کار سخت و دشواری است، تو ای بیچاره، باید آگاه باشی که او دل و جان تو را به خوبی میشناسد.
تو آگه باش تا شاه جهانت
کند اینجا بیک لیلی بیانت
هوش مصنوعی: اگر آگاه باشی، حاکم جهان میتواند اینجا با یک بیان زیبا تو را به حس و حال لیلی (نماد عشق و زیبایی) ببرد.
تو مجنونی و لیلی میندانی
وگر دانی در آن حیران بمانی
هوش مصنوعی: تو دیوانهای و نمیدانی که لیلی چه کسی است و اگر میدانستی، در شگفتی و حیرت فرو میرفتی.
مشو مجنون و لیلی راز دریاب
یقین آهسته باش و زود مشتاب
هوش مصنوعی: به خودت مسلط باش و عجله نکن؛ راز عشق را به آرامی درک کن و مثل مجنون نرو.
ترا لیلی است اینجا رخ نموده
گره از کاربسته برگشوده
هوش مصنوعی: اینجا چهرهای مانند لیلی ظاهر شده است که گرههای مشکلات را باز کرده و کارهای سخت را آسان کرده است.
بجز لیلی مدان این باب ازمن
که گفتم اوّلت اینجای روشن
هوش مصنوعی: مگر اینکه او لیلی باشد، از من چیزی درباره این موضوع نگو، زیرا من در ابتدا اینجا را روشن داشتم.
شب تاریک تو باشد یقین روز
که تاگردی تو اندر عشق پیروز
هوش مصنوعی: اگر شب تاریکی بر تو حاکم باشد، مطمئن باش که روز روشنی در راه است؛ به شرطی که در عشق تلاش کنی و پیروز شوی.
شب تاریک جانان میتوان یافت
نمود عشقش آسان میتوان یافت
هوش مصنوعی: در شب تاریک و غمانگیز، میتوان محبوب را پیدا کرد و عشق او را به راحتی به دست آورد.
شب تاریک اینجاخلوتی ساز
چو شمعی خوش بسوز و جمله بگداز
هوش مصنوعی: در شب تاریک، فضایی خلوت ایجاد کن و همچون شمعی روشن و دلپذیر بسوز و همه چیز را ذوب کن.
شب تاریک ره بسپر که مردان
شب تاریک سرّ دیدند پنهان
هوش مصنوعی: در شبهای تاریک، بهتر است که راه را به کسانی بسپاریم که در این تاریکی توانایی دیدن و درک مسائل پنهان را دارند.
شب تاریک در اینجا تو ره کن
در این درگاه عزم بارگه کن
هوش مصنوعی: در این شب تاریک، در این مکان، راه را پیدا کن و عزم خود را برای رسیدن به مقصد نهایی بکار ببر.
شب تاریک اینجا جو تو رازش
چو یابی راز اینجا جوی بازش
هوش مصنوعی: در این شب تاریک، اگر به رازی که در اینجا وجود دارد پی ببری، راز اینجا را نیز کشف خواهی کرد.
هر آن رازی که داری گوی او را
که هستی بیشکی چون گوی او را
هوش مصنوعی: هر رازی که داری، آن را با او بگو که او به راستی چیست. بیتردید، باید او را به طرز دیگری بیان کنی.
عجب درماندهٔ چون حلقه بر در
دری زن عاشقانه هان و مگذر
هوش مصنوعی: شگفتا که کسی در دوری و بیقراری، همچون حلقهای بر در انتظار نشسته است. ای محبوب، با عشق و اشتیاق به او نزدیک شو و از کنار او نگذرا.
دری زن عاشقانه چند پرسی
که تا رازت ز جانان بازپرسی
هوش مصنوعی: اگر از یک زن عاشق بپرسی که چگونه میتوان به راز محبوبش پی برد، او به تو خواهد گفت که برای کشف این راز، باید از جان و دل بپرسید و جستجو کرد.
دری زن عاشقان اینجا یقین بین
نمود جان جان اینجا یقین بین
هوش مصنوعی: اینجا، دری به روی عاشقان گشوده شده و همه چیز به وضوح دیده میشود. حقیقت عمیق و اصلی زندگی در این مکان به روشنی قابل مشاهده است.
نشسته بردری مانند سرهنگ
ز نزهت نیست اینجا هوش با هنگ
هوش مصنوعی: یک نفر در کنار در ایستاده است، مثل یک سرهنگ، اما اینجا خبری از شادی و سرزندگی نیست. هوش و عقل در این فضا از بین رفتهاند.
نشسته بردری زهره نداری
دریغا زین بیان بهره نداری
هوش مصنوعی: دختری کنار در نشسته و تو از زیبایی او بیخبر هستی، افسوس که از این توصیف بهرهای نمیبری.
نه کارتست رفتن نزد جانان
ترا خود این دلیری نیست آسان
هوش مصنوعی: رفتن به سوی محبوب کار تو نیست؛ این خود دلیری و شجاعت میخواهد و کار آسانی نیست.
نه کار تست چونکه نیستت بر
از آن بنشستهٔ بیچاره بر در
هوش مصنوعی: کار تو نیست که چنین بیوقفه نشستهای و به در نگاه میکنی؛ این نشانهی بیچارهگی توست.
از آن بنشستهٔ مسکین وحیران
که رفتن نزد شاهد زود نتوان
هوش مصنوعی: کسی که در دلش شک و تردید دارد و در زندگیاش دچار مشکلات است، نمیتواند به راحتی نزد معشوق خود برود و با او ارتباط برقرار کند.
شدی این مانده ترسان در بریار
چنین بر در نماندستی گرفتار
هوش مصنوعی: تو در موقعیتی ماندهای که ترس و اضطراب تو را در بر گرفته و نمیتوانی از آن خارج شوی، انگار که در برابر در بستهای باقی ماندهای و قادر به رهایی از این وضعیت نیستی.
ز دریا چند پرسی راز اینجا
جوابت هست زینسان باز اینجا
هوش مصنوعی: اگر از دریا بپرسی راز و رمز اینجا چیست، پاسخ تو به این شیوه خواهد بود که اینجا نیز حرفها و نکات خاص خود را دارد.
بآسانی توانی یافت دیدار
اگر گردی ز دید خویش بیزار
هوش مصنوعی: اگر از دیدگاه و نگرش خود فاصله بگیری، به راحتی میتوانی با دیگران ملاقات کنی.
بآسانی مر این سر میتوان یافت
اگر اینجا نباشی هان تو بی یافت
هوش مصنوعی: در اینجا میتوان به راحتی این سر (یا راز) را پیدا کرد، اما اگر تو در اینجا نباشی، حتماً آن را نخواهی یافت.
ز جان و سرحقیقت بگذرد او
رود در بارگاه و بگذرد او
هوش مصنوعی: او از جان و حقیقت فراتر میرود و وارد بارگاه میشود و از آنجا عبور میکند.
شه کون و مکان در حجرهٔ دل
نموده روی و کرده مشکلت حل
هوش مصنوعی: خدای جهان و مکان در دل انسان جا داده شده و با این وجود، مشکلات او را برطرف کرده است.
بگویم چون تو این روزی ندیدی
چو مردان باش پیروزی ندیدی
هوش مصنوعی: بگویم که تو مانند مردان، این روزها را ندیدی و پیروزی را تجربه نکردی.
توانی کرد تا این راز بینی
حقیقت روی شه تو بازبینی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به حقیقت وجود شاه خود پی ببری، باید به تواناییهای خود توجه کنی و رازهای پنهان را کشف نمایی.
دلت برگیر از جان و فنا شو
پس آنگه بیخودت سوی بقا شو
هوش مصنوعی: دل را از دغدغهها و attachments دنیوی پاک کن و از خودت رها شو، سپس به سمت جاودانگی و بقا حرکت کن.
دلت برگیر از جان و شو آزاد
بر شاه این زمان تو دادهٔ داد
هوش مصنوعی: دل خود را از وابستگیها رها کن و در این زمانه به وجود قدرتی که تو را به عدالت رسانده است، آزادانه زندگی کن.
دلت برگیر از جان تا توانی
که بینی روی او از ناگهانی
هوش مصنوعی: دل را از جانت جدا کن تا جایی که میتوانی، تا بتوانی به ناگاه چهره او را ببینی.
دلت برگیر از جان ز آنکه جانان
نماید رویت اندر پرده اعیان
هوش مصنوعی: دل را از جان جدا کن، زیرا معشوق در پرده زیباییاش، روی تو را خواهد نمایاند.
درون دل شو و مشکل کنش حل
که آن سر جمله پنهانست در دل
هوش مصنوعی: به عمق دل برو و مسائل آن را حل کن، زیرا که همه چیز در درون دل نهفته است.
درون دل شوو اسرار بنگر
حقیقت تو نمود یار بنگر
هوش مصنوعی: به درون دل خود برو و به رازها توجه کن؛ حقیقت واقعی را در چهرهی دوستتان مشاهده کن.
درون دل شو و او را ببین باز
حجاب اینجایگه کلّی برانداز
هوش مصنوعی: به دل خود برو و آنچه را که هست مشاهده کن، اکنون پردههایی را که بر دور آن است دور کن و بگذار که روشن شود.
مترس از سرّ گر این سرّ فاش بینی
حقیقت بیشکی نقاش بینی
هوش مصنوعی: اگر از راز بترسی و آن را آشکار ببینی، باید بدانی که حقیقت به شکل یک هنرمند در جلو چشمانت نمایان میشود.
مترس از سرّ که سرّ پیداست اینجا
حقیقت جان جان یکتاست اینجا
هوش مصنوعی: نگران رازهایی نباش که در اینجا حقیقت روشن و واضح است. در این مکان، ماهیت اصلی و واقعی زندگی واحد و یگانه حضور دارد.
مترس از سر که بیشک اصل یابی
چو مردان اندر اینجا وصل یابی
هوش مصنوعی: نگران نباش، زیرا حتماً به حقیقت دست مییابی و همانند مردان بزرگ به اتحاد و پیوستگی میرسی.
وصال یار بی سر میتوان دید
کسی باید که او این سرّ توان دید
هوش مصنوعی: دوست را بدون جستجوی وصال نمیتوان یافت؛ کسی میتواند این راز را درک کند که به عمق محبت و ارتباط با او رسیده باشد.
وصال یار اگر این سان دهد دست
یقین میدان که وصل آسان دهد دست
هوش مصنوعی: اگر وصال محبوب به این شکل برایت ممکن باشد، بدان که وصال آسانتر نیز سر خواهد زد.
وصال یارت از این میتوان یافت
ترا این سر چنین آسان توان یافت
هوش مصنوعی: برای رسیدن به محبوب خود، میتوانی از این مسیر استفاده کنی؛ تو میتوانی به سادگی به این هدف برسی.
حجاب جسم و جان بردار از سر
در این معنی بیک بینی تو رهبر
هوش مصنوعی: از نقاب جسم و روح خود دست بردار، در این حالت حقیقتی را خواهی دید که تو را به رهبری و هدایت می رساند.
که کار تو ز یک بینی تمامست
ولیکن دان دلت با ننگ ونامست
هوش مصنوعی: کار تو به یک نظر کامل میشود، اما باید بدانی که درونت با ننگ و شرم همراه است.
به ننگ و نام ناید این بیان راست
ترا باید ز سر اینجای برخواست
هوش مصنوعی: این بیان به گونهای است که نه به ننگ میانجامد و نه به نام نیک. تو باید از این نقطه به فکر و عمل جدیدی بیفتی.
ز سر گر بگذری این سرّ تو یابی
نیابی سَر اگر می سِر بیابی
هوش مصنوعی: اگر از خودت عبور کنی، این راز را مییابی و اگر سر خود را بشکافی، به حقیقت میرسی.
چو برخی انبیا سرّها بریدند
جمال یار اینجاگه بدیدند
هوش مصنوعی: برخی از پیامبران، رازهای خاصی را افشا کردند و در اینجا زیبایی محبوب خود را مشاهده کردند.
جمال یار بی سرّ میتوان یافت
ابی سر بیشکی این سرّ توان یافت
هوش مصنوعی: زیبایی معشوق را به آسانی میتوان دید، اما راز و اسرار او را نمیتوان به همین سادگی درک کرد.
اگر بی سرّ شوی سر باز یابی
بر شه عزّت و اعزاز یابی
هوش مصنوعی: اگر از دنیای راز و رمزها فارغ شوی و به حقیقتی عمیق دست یابی، در آن صورت به مقام و منزلت والایی دست پیدا خواهی کرد.
سر بی تن اناالحق زد بظاهر
که او را بد حقیقت در یقین سر
هوش مصنوعی: در ظاهر، سر بیبدن ادعای حقیقت کرده است، ولی در واقع او به یقین و در حقیقت چیزی فراتر از این ادعا دارد.
سر بی تن کجا یابد اناالحق
زد الّا هم اناالحق زد یقین حق
هوش مصنوعی: سر بیتن نمیتواند به حقیقت دست یابد، مگر اینکه از درون خود آن حقیقت را بیابد و به یقین برسد.
یقین حق بود در منصور اعیان
که میزد او اناالحق راز پنهان
هوش مصنوعی: در واقع، در وجود منصور، حقیقتی آشکار بود که او به طور روشن اظهار میکرد "من حقیقت هستم" و این بیان، رازهایی عمیق و پنهانی را افشا میساخت.
یقین حق بود و کرد این آشکاره
ولی منصور از آن شد پاره پاره
هوش مصنوعی: راستی و حقیقت، روشن و واضح است و منصور به خاطر همین حقیقت، دچار مشکلاتی شد و جانش را از دست داد.
که جسمش بود واصل اندر این راه
فنایش بود حاصل اندر این راه
هوش مصنوعی: جسم او در این مسیر وجود دارد و در واقع، از دست دادن او، نتیجهای است در این راه.
فنایش گشته بود اینجا بتحقیق
ببردش ازمیان او گوی توفیق
هوش مصنوعی: در اینجا، نابودی و زوال چیزی را مشاهده میکنیم که به طور قطع باید آن را از میان این موقعیت یا وضعیت برداشت. گویی این به معنای این است که باید توفیق و موفقیت را از دل این شرایط بیرون آورد.
مر آن توفیق کو را بود اینجا
که پنهانی اناالحق گفت اینجا
هوش مصنوعی: کسی که در اینجا به تحقق حقیقت و شناخت عمیق نائل آمده، باید نخواهانی و در خفا به صدای راستین و عمیق دست یافته باشد.
یقین حق داند اینجا بود تو حق
اناالحق گفت هم در خویش مطلق
هوش مصنوعی: به یقین، حق میداند که تو در اینجا هستی و در درون خود نیز حقیقت را احساس میکنی.
اناالحق گفت و گوید صاحب راز
حقیقت دیدهاند انجام و آغاز
هوش مصنوعی: او به حق و حقیقت اشاره میکند و میگوید کسانی که به رازی عمیق دست یافتهاند، آغاز و پایان همه چیز را درک کردهاند.
اناالحق گفت و گوید صاحب درد
یقین اینجایگه کل بود او فرد
هوش مصنوعی: او که دردمند است و به حقیقت آگاه، میگوید که من حق هستم. در اینجا، حقیقت کل آنچنان به وحدت رسیده است که گویی او یک نفر است.
اناالحق گفت و سرّ دوست بشناخت
وجود بود خود یکباره درباخت
هوش مصنوعی: به حقیقت گفت و راز دوست را شناخت. وجود خودش را در یک لحظه باخت.
اناالحق گفت و سر ببرید بردار
ز بهر این مر او را شد خریدار
هوش مصنوعی: او گفت: «من حقیقت هستم» و به خاطر این سخن، سرش را بریدند و کسی که به او ایمان آورد، او را خرید.
اناالحق حق همیگفت و نبُد او
یقین میدان که جز حق مینبُد او
هوش مصنوعی: او همواره از حقیقت سخن میگفت و به خوبی میدانست که جز حقیقت نمیتواند بگوید.
یین حق بود کین گفت از نهانی
نشان خود ز عین بی نشانی
هوش مصنوعی: این سخن به معنای آن است که حقیقت و حقایق پنهانی خود را به طور غیرمستقیم و از طریق نشانههایی ظاهر میسازند، حتی اگر خود را به وضوح نشان ندهند. به عبارتی، چیزی که در ظاهر پنهان است، در حقیقت میتواند از طریق نشانهها و ویژگیهای خاص خود را آشکار کند.
در اینجا داد جمله سالکانش
که تا یابند کل شرح و بیانش
هوش مصنوعی: در اینجا همهی سالکان و جویندگان به داد و فریاد آمدهاند تا بتوانند تمام جزئیات و توضیحات او را پیدا کنند.
توانی یافت تا این ناتوانی
تو این معنی حقیقت کی توانی
هوش مصنوعی: توانایی پیدا میکنی تا ناتوانیات را درک کنی، این واقعیت را زمانی میفهمی که توانایی پیدا کنی.
چو یکباره نمودت دوست باشد
نه رنگ ونقش دید پوست باشد
هوش مصنوعی: زمانی که به یکباره دوست را ببینی، این نشاندهندهی دوستی واقعی است و نه فقط ظواهر و شکلهای فیزیکی.
یکی باشد نهادت در بر جان
حقیقت جان شود در دوست پنهان
هوش مصنوعی: اگر وجود تو از حقیقت عشق و دوستی سرچشمه بگیرد، آن زمان جان تو در دل دوست به طور نهان تجلی خواهد یافت.
چو جانت بی یقین جانان شود کل
ز دید خویشتن پنهان شود کل
هوش مصنوعی: زمانی که روح تو به یقین و محبت جانان دست یابد، تمام وجودت از دیدن خودت پنهان خواهد شد.
ز دید احولی یک بین شود او
حقیقت در عیان حق بین شود او
هوش مصنوعی: از نظر احولی، کسی که بتواند به حقیقت واقعیات پی ببرد، در واقع مزدک و حقیقت را به وضوح میبیند.
ازل را با ابد یکی نماید
نمود جملگی اینجا رباید
هوش مصنوعی: در ابتدا و انتهای زمان، همه چیز را به یک واقعیت واحد تبدیل میکند و اینجا همه چیز را به خود میکشد.
ازل را با ابد پیوند سازد
بجز جانان همه در دوست بازد
هوش مصنوعی: عشق و دوستی تنها چیزی است که از ابتدا تا انتها پیوندش را حفظ میکند و هیچکس جز معشوق واقعی نمیتواند به این اتصال معنایی ببخشد.
فنا گردد ز دید دوست اینجا
حجابش دور گردد پوست اینجا
هوش مصنوعی: وقتی انسان به دیدار دوست میرسد، حجابها و موانع از بین میروند و حقیقت آشکار میشود. در اینجا، وجود مادی و ظاهری بیاهمیت شده و به فراموشی سپرده میشود.
حجابش چون بر افتد در یکی او
جدا بیند حقیقت بیشکی او
هوش مصنوعی: زمانی که پردهاش کنار برود، او بهطور جداگانه حقیقت را خواهد دید. بدون شک او این حقیقت را درک خواهد کرد.
حجابش چون بر افتاد یار بیند
یقین بی زحمت اغیار بیند
هوش مصنوعی: وقتی پردهی حجابش کنار برود، محبوب به وضوح دیده میشود و بدون زحمت میتوان او را با دیگران دید.
حجابش چون بر افتد حق شود او
حقیقت بیشکی مطلق شود او
هوش مصنوعی: وقتی پرده از چهرهاش کنار برود، به حقیقت وجودش پی میبریم و او به صورت کامل و مطلق نمایان میشود.
حجابت دور کن تا نور گردی
حقیقت در عیان منصور گردی
هوش مصنوعی: حجاب و موانع را کنار بزن تا نور واقعیات به وضوح پیدا شود و تو نیز به حقیقت دست یابی و سرافراز شوی.
حجابت دور کن وسواس بگذار
حقیقت بر خور از دیدار دلدار
هوش مصنوعی: حجاب و موانع را کنار بزن و نگرانیها را کنار بگذار، تا حقیقت و زیبایی دلبر را از دیدار او تجربه کنی.
ندانی این چنین درمانده در خود
که یکسان بینی اینجا نیک با بد
هوش مصنوعی: نمیدانی که چقدر در درون خود ناتوانی، چرا که در اینجا خوب و بد، هر دو به یک اندازه دیده میشوند.
ندانی این چنین جز از دلِ راست
ببین تا خود که هر کس نقش آراست
هوش مصنوعی: نمیدانی که چگونه باید با دل راست دید، همانطور که هر کسی نقشی را به تصویر کشیده است.
تو این بشناس گر این سر بدانی
اگر بینی تو مر حیران بمانی
هوش مصنوعی: اگر این حالت را بشناسی، با اینکه دانشی نسبت به آن داری، وقتی آن را ببینی، دچار شگفتی و حیرت خواهی شد.
یقینت واصلی بینم در اینجا
ترا دانم حقیقت لا والّا
هوش مصنوعی: من در اینجا تو را به عنوان حقیقت میشناسم و مطمئن هستم که وجودت واقعی است.
یقینت واصلی دانم چو منصور
حقیقت کل توئی نور علی نور
هوش مصنوعی: من به یقین میدانم که تو حقیقتی ناب هستی، مانند نوری بر نوری دیگر.
نمود واصلی اینجا تو باشی
حقیقت درجهان یکتا تو باشی
هوش مصنوعی: در اینجا، حقیقت عالم به حضور تو بستگی دارد و تو به عنوان یگانه منبع وجودی شناخته میشوی.
گهی کین دید کرد این جام او نوش
مر او خود کرد اینجاگه فراموش
هوش مصنوعی: گاهی این جام از کینه و انتقام نوشیده میشود، و او خود را در اینجا فراموش میکند.
ز سر بگذشت و جان اینجا بر انداخت
وصال یار هم در یار بشناخت
هوش مصنوعی: او از همه چیز گذشته و جانش را در اینجا رها کرده است، و در کنار یار خود به معنا و ارزش وصال پی برده است.
وصال یار هم از خود توان دید
یکی شو در نمود سرّ توحید
هوش مصنوعی: برای رسیدن به وصال معشوق، باید خود را نادیده بگیری و به وحدت وجود پی ببری. با فهم عمیق از سرّ توحید، میتوانی به حقیقت دست یابی.
یکی بین و ز یک بین جمله پیدا
حقیقت از یکی بین شور و غوغا
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد از یک منبع واحد نشأت میگیرد. در اینجا به وضوح میتوان دید که تمام شور و شوق و هیاهو در نهایت به همان یک منبع بازمیگردد.
یکی بین تا دوئی ناید پدیدار
یکی بیشک بود اینجا رخ یار
هوش مصنوعی: یک نفر را ببین که تا دوگانگی و جدایی پیدا نشود. در اینجا بدون شک تنها یک وجود است که همان چهره beloved است.
یکی بین تا شوی کلّی یقین تو
در اینجا گردی اینجا پیش بین تو
هوش مصنوعی: برای اینکه به شناختی کامل دست یابی، باید توانایی دیدن و درک عمیق داشته باشی. وقتی به این درک برسید، به وضوح میتوانی آینده را در نظر بگیری و اوضاع را بهتر بفهمی.
یکی بُد از یکی پیداست این دید
کمال جاودان یابی ز توحید
هوش مصنوعی: یک وجود از وجود دیگر قابل تشخیص است و درک عالی و بیکران را از طریق یکتایی و وحدت به دست میآوری.
ز توحیدت شود این سرّ پدیدار
نمیگنجد حقیقت این بگفتار
هوش مصنوعی: از یکتایی و خالصی تو، این راز روشن میشود و حقیقت این سخن در هیچ کلامی جا نمیگیرد.
ولی گفتار بهر سالکانست
نمود ذات عین واصلانست
هوش مصنوعی: گفتار برای کسانی است که در مسیر سیر و سلوک هستند و نشاندهندهی حقیقت و ذات افرادی است که به اتصال و وصال الهی رسیدهاند.
یقین هم باطن اینجا باز دیدند
که ایشان بیشکی این راز دیدند
هوش مصنوعی: افراد مطمئن هستند که باطن موضوع را در اینجا مشاهده کردهاند و یقین دارند که آنها این راز را درک کردهاند.
حقیقت واصلی نبود ببازی
نیابی تو عیان تا سر نبازی
هوش مصنوعی: اگر حقیقتی وجود ندارد، نمیتوانی آن را به وضوح ببینی، مگر اینکه باخت را تجربه کنی.
اگر اینجا توئی اسرار دیده
چو مردان گرد اینجا سر بریده
هوش مصنوعی: اگر تو در این مکان حضور داری و رازها را میبینی، پس مانند مردان باید شجاعانه به اینجا بیایی، حتی اگر نهایتاً سر از تن جدا شود.
سر خود را بباز و آشنا شو
چو حق در جملهٔ اشیا فنا شو
هوش مصنوعی: برای نزدیک شدن به حقیقت و شناخت عمیقتر، باید از خودخواهی و ذات فردی خود بگذری و با آشتی و ارتباط با دیگران، به یکپارچگی با جهان بپردازی. در این راه، باید بپذیری که همهچیز در نهایت به حقیقت مطلق میپیوندد و از آنچه که هست، محو میشود.
فنا شو ز آنکه حق عین فنایست
فنا بیشک مرا عین بقایست
هوش مصنوعی: از خود بگذری و به حقیقت پی ببری که فنا واقعی در حق است. چراییاش این است که از دست دادن خود، در واقع به بقای ابدی نزدیکتر میشود.
فنا شو اندر این ره همچو مردان
نمود خویشتن آزاد گردان
هوش مصنوعی: در این مسیر مانند مردان شجاع خود را فانی کن و آزادانه زندگی کن.
اگر خواهی که گردی زود آزاد
نمود خویشتن را ده تو بر باد
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به سرعت از قید و بندها رهایی یابی، باید خود را به باد بدهی و ریسک کنی.
نمود خویشتن بر باد ده تو
چو مردان اندر این سر داد ده تو
هوش مصنوعی: خودت را مانند مردان در دنیا نشان بده و در برابر چالشها و مشکلات، استوار و مقاوم باش.
بده داد شریعت اندر این راه
که گردی از حقیقت زود آگاه
هوش مصنوعی: در این مسیر، قواعد و قوانین دین را رعایت کن تا به سرعت به درک و حقیقت دست پیدا کنی.
بده داد شریعت از معانی
چرا درمانده زار و ناتوانی
هوش مصنوعی: از معانی و مفاهیم دین و شریعت، کمبود و نقضی وجود دارد که باعث سردرگمی و ناتوانی مردم شده است.
بده داد شریعت ای دل مست
کنون چون یار در دید تو پیوست
هوش مصنوعی: ای دل مست، اکنون که یارت در برابر چشمانت ظاهر شده، از دستورات شریعت پیروی کن.
بده داد شریعت تا شوی دوست
یقین میبین که جمله از نهان اوست
هوش مصنوعی: اگر به قوانین و اصول مذهبی پایبند باشی و از آن پیروی کنی، به زودی متوجه میشوی که همه چیز از نهاد و باطن واقعی او نشأت میگیرد.
بده داد شریعت اندر اینجا
که تا گردی بیکباره مصفّا
هوش مصنوعی: در اینجا از شریعت خواسته میشود که تا زمانی که فرد به یک حالت پاک و خالص میرسد، کمک و هدایت کند.
بده داد شریعت همچو مردان
که در شرعت نماید روی جانان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که باید به قوانین و اصول شرع بهطور جدی و با تمام وجود عمل کرد، زیرا این قوانین میتوانند راه را به سوی جمال و خوبی هدایت کنند.
بده داد شریعت تو بیکبار
که بنماید رخت در عین جان یار
هوش مصنوعی: با یک بار ارائه دستورات دینی، چهرهات را در وجود جان دوست به نمایش بگذار.
شریعت هر که دادش داد حق شد
که عین شرع بیشک دید حق شد
هوش مصنوعی: هر کسی که به او شریعت و قوانین دین داده شده، باید حق را به درستی رعایت کند، چرا که حقیقت و واقعیت در پیروی از آن قوانین نهفته است.
شریعت دید یار است ار بدانی
چرا امروز سست و ناتوانی
هوش مصنوعی: اگر درک کنی چرا امروز ضعیف و ناتوان هستی، متوجه خواهی شد که دلیل آن رفتار دوستداران دین است.
اگرچه دید دنیا رهگذار است
شریعت اندر او دیدار یارست
هوش مصنوعی: اگرچه دنیا موقتی و گذراست، اما در مسیر شریعت میتوان به دیدار یار دست یافت.
شریعت هر که بشناسد تمامی
برد از دار دنیا نیکنامی
هوش مصنوعی: هر کسی که قوانین دین را بشناسد، در این دنیا به نیکنامی و محبوبیت خواهد رسید.
برد با خود یقین در سوی عقبی
که بنیادی ندارد دید دنیا
هوش مصنوعی: با خود اعتقاد محکم و مطمئنی را به همراه داشته باش که به گذشته و ریشههای ناپایداری که این دنیا دارد، نگریسته و درک کنی.
که داند آنچه فرض شرع اتمام
بود اینجا مگر صاحب سرانجام
هوش مصنوعی: کسی نمیداند که آنچه در دین ضروری و قطعی است که در اینجا باید به درستی انجام شود، جز کسی که به حقیقت و سرانجام کار آگاه باشد.
که او را عاقبت خیریست پیوست
خوشا آنکس که او با شرع پیوست
هوش مصنوعی: کسی که به اصول درست زندگی پایبند باشد، در نهایت به خوشبختی میرسد. خوشا به حال او که با قوانین و ارزشهای صحیح زندگی همراه شده است.
بنور شرع ره کن در سوی دوست
که تا بیرون نظر داری که کل اوست
هوش مصنوعی: با نور قوانین الهی راهی به سمت دوست بگشا، زیرا تا زمانی که به او نظر داری، همه چیز اوست.
به نور شرع ره کن در همه شیء
مرو زنهار اندر عین لاشی
هوش مصنوعی: به نور قوانین و اصول دین در تمامی امور هدایت شو و از غرور و بیتوجهی به حقایق بپرهیز.
به نور شرع یابی تو صفاتش
رسی یکبارگی در عین ذاتش
هوش مصنوعی: اگر به نور قوانین دین نگاه کنی، میتوانی صفات خداوند را بهطور کامل و بیواسطه در ذات او درک کنی.
ز لاشیء هر که میگوید رموز او
نه عاقل باشد اندر شی هنوز او
هوش مصنوعی: هر کسی که از عدم و بیچیزی سخن میگوید، نشان میدهد که هنوز در درک حقیقت و علم عاقل نیست.
رموز این نیاید در سخن راست
ز من بشنو حقیقت این سخن راست
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که بسیاری از مسائل عمیق و واقعی را نمیتوان به راحتی توصیف کرد و تنها میتوان آنها را از زبان کسی که تجربه کرده، شنید. به عبارتی، برای درک درست حقایق باید به کسانی که در آن زمینه دانش و تجربه دارند، گوش داد.
مر این معنی نشاید دید اینجا
نشاید دید در توحید اینجا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مفهوم یا حقیقتی که در اینجا مطرح شده، به خوبی درک نمیشود و نمیتوان به طور کامل آن را در مفهوم یگانگی یا توحید فهمید. به عبارتی، اینجا جایی نیست که بتوان به عمق این معنی پی برد.
بوقتی کز نهاد آئی تو بیرون
برت یک ارزن ارزد هفت گردون
هوش مصنوعی: زمانی که تو از درون خودت بیرون بیایی، حتی یک دانه ارزن هم ارزش هفت زمین را خواهد داشت.
نگنجد هیچ چیز از آفرینش
نماند عقل و عشق و کفر و دینش
هوش مصنوعی: هیچ چیز از خلقت نمیتواند در عقل و عشق و کفر و دین جا بگیرد.
نماند هیچ اشیا در ظهورت
یکی بنماید اینجا جمله نورت
هوش مصنوعی: هیچ چیز در وجود تو باقی نمیماند، همه چیز در اینجا فقط نور تو را نشان میدهد.
نماند هیچ اینجا هرچه بینی
گمان بر بی گمان گر بر یقینی
هوش مصنوعی: در اینجا هیچ چیز باقی نمانده و هر آنچه که میبینی، تنها بر اساس تصورات توست. حتی اگر بر واقعیت مطمئن باشی، باز هم قابل اعتماد نیست.
که لاشی چیست ای شیء آمده تو
دگر اینجایگه لاشی شده تو
هوش مصنوعی: ای چیز، تو چرا اینجا آمدهای که دیگر حالت بیخیالی و بیتفاوتی شده است؟
ز لاشی دم مزن خاموش شو هان
چو اینجا می نداری نّص و برهان
هوش مصنوعی: از سخنچینی و حرفهای بیاساس دست بردار و ساکت باش، زیرا در اینجا دلیلی مستدل و محکمی برای گفتن نداری.
ز لیس مثلهٔ گر راندهٔ تو
رموزی اندر اینجا خواندهٔ تو
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو دور شده، به یادش رازهایی که در اینجا آموختهای، به یاد میآورد.
بگو با من تو مر معنی این باز
که کل این است اگر یابی یقین باز
هوش مصنوعی: بگو با من معنی این موضوع را درک کن، چون در نهایت تمام چیزها به یک حقیقت باز میگردد اگر این حقیقت را بیابی.
ز لیلی مثله من دیدم دیدم
یقین در شی همه توحید دیدم
هوش مصنوعی: من از لیلی همچون خودم دیدهام، و به یقین در تمام چیزها فقط یکتایی را مشاهده کردهام.
ندارد مثل و مانندی در اینجا
حقیقت خویش و پیوندی در اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان، حقیقت و واقعیت او هیچ شبیه و نمونهای ندارد و همچنین هیچ ارتباطی در این جا وجود ندارد.
نه کس زو زاد و نی او زاد از کس
همه او بود از اوّل او ترا بس
هوش مصنوعی: هیچکس از او متولد نشده و او نیز از هیچکس متولد نشده است؛ تمام وجود او فقط از خود اوست و فقط او را برای تو کافی است.
همه از دید خود او کرد پیدا
حقیقت او شناسم جمله اشیا
هوش مصنوعی: همه چیز را از دیدگاه او دیدهام و حقیقت او را که همه موجودات را میشناسم.
همه او بود اوّل لاحقیقت
ز دید خویش ناپیدا حقیقت
هوش مصنوعی: همه چیز به او وابسته است، او اولین و آخرین حقیقت است که از دید خودش به شکل ناپیدا وجود دارد.
چنان بد ذات چیزی مینبُد آن
در این معنی اگر مردی برافشان
هوش مصنوعی: اگر شخصی به شدت بدخلق و نامناسب باشد، بهتر است که او را به حال خود رها کرده و از کنار او دوری کنی.
دل و جان تادر اینجا ره بری تو
نمود اوّلین رابنگری تو
هوش مصنوعی: دل و جان تو به اینجا راهنمایی کردند، به اولین چیزی که نگاه کنی.
در این سر راهبر گرمرد رازی
هزاران جان چه باشد گر ببازی
هوش مصنوعی: در این مسیری که پیش رو داریم، هرچه رازهای عمیق و ارزشمند وجود دارد، اگر بخواهیم جانهایمان را به خطر بیندازیم چه فایدهای دارد؟
چه باشد جان در اینجا هیچ موئی
گرفته در عیانی های و هوئی
هوش مصنوعی: در اینجا جان هیچ وزنی ندارد، مانند مویی که در واقعیتهای مختلف وجود دارد و در سر و صداها گم میشود.
چه باشد دل در اینجا ارزنی دان
فتاده زیر پا او در بیابان
هوش مصنوعی: دل در اینجا چه ارزشی دارد، وقتی که زیر پا افتاده و در بیابان گم شده است؟
دل و جان چیست نزد ذات اینجا
حقیقت در صفت ذرّات اینجا
هوش مصنوعی: دل و جان نزد این ذات چه ارزشی دارند، در حقیقت، اینجا همه چیز به صفات ذرات وابسته است.
دل و جان چیست تا این باز داند
که خود در خود حقیقت بازداند
هوش مصنوعی: دل و جان چیست که بتوانند بفهمند حقیقت درونیشان را؟
خودی خود یقین هم خویش بشناخت
حجاب آن بود پیش خود برانداخت
هوش مصنوعی: انسان وقتی به شناخت واقعی خود میرسد، متوجه میشود که موانع و حجابهایی که بر سر راه درک خود داشته، در واقع برداشته میشود.
بیان دیگر است و گفته آید
دُرِ این راز کلّی سُفته آید
هوش مصنوعی: گفتهها به نوعی دیگر بیان میشوند و این نکته مهم به زبان ساده و زیبا بیان میگردد.
بیان دیگر است ار دم زنم من
دو عالم بیشکی بر هم زنم من
هوش مصنوعی: اگر من سخن بگویم، دو جهان را به هم میآورم و تغییر میدهم.
بوقتی پرده بردازم ز اسرار
که واصل آرمت آنگه رخ یار
هوش مصنوعی: وقتی من از رازها پرده بردارم و به حقیقت نزدیک شوم، آن موقع است که چهره محبوبم نمایان خواهد شد.
یقین بنمایم اینجا تا بدانی
که بیشک هم نشان هم بی نشانی
هوش مصنوعی: من اینجا به وضوح نشان میدهم که بدون شک، هم در حالتی که مشخص هستم و هم در حالتی که نامشخص.
خودی خود شناس اوّل حقیقت
یقینت بازدان هان بی طبیعت
هوش مصنوعی: خودت را بشناس و به حقیقتی که در درونت وجود دارد پی ببر. به یاد داشته باش که چیزی فراتر از طبیعتت وجود دارد.
طبیعت زان نمود آمد پدیدار
حقیقت هم در اینجا ناپدیدار
هوش مصنوعی: طبیعت به ما نشان میدهد، اما در واقعیت، حقیقت در اینجا نهفته است و به راحتی قابل مشاهده نیست.
مصفّا میتوان این راز دیدن
نهانی این توانی باز دیدن
هوش مصنوعی: میتوان با دل پاک و خالص به رازهایی پی برد که در حقیقت دیده نمیشوند و این قدرت را داریم که دوباره آنها را ببینیم.
مصفّا شو ز نور شرع اوّل
که تا اینجا نمانی خوار و احول
هوش مصنوعی: خود را از روشنایی و هدایت دین پاک کن؛ زیرا اگر در اینجا بمانی، حقیر و ناتوان خواهی شد.
همه خلق جهان اوّل صفاتند
از آن غافل ز نور قدس ذاتند
هوش مصنوعی: تمام موجودات جهان، نخست به ویژگیها و صفات خود شناخته میشوند و از اصل نورانی و مقدس وجودشان غافل هستند.
از آن اوّل بماندست اندر اینجا
که خود را بیند اندر عین سودا
هوش مصنوعی: از همان ابتدا در اینجا ماند که خود را در آغوش خواستهها و آرزوها ببیند.
چو خود بینند بیشک احولانند
حقیقت این معانی میندانند
هوش مصنوعی: هرگاه که انسانها فقط به خودشان و خواستههای خود توجه کنند، در واقع به حقیقت مسائل آگاه نیستند و درک درستی از معنای عمیق زندگی ندارند.
بخود بینی نیابند این نمودار
کسی تا کل نگردد ناپدیدار
هوش مصنوعی: اگر کسی به خود توجه کند، نمیتواند این نشانهها را ببیند؛ مگر اینکه تمام وجودش ناپیدا شود.
بخود بینی نبینی ذات بیچون
نگنجد اندر این سر خود چه و چون
هوش مصنوعی: اگر به خود مشغول شوی، نمیتوانی حقیقت بدون ماهیت را ببینی. چیزی که در این سرِ خودت نمیگنجد، نه اینکه آن را نمیتوانی درک کنی.
چه و چون اندر این معنی نباید
حقیقت واصل پاکیزه باید
هوش مصنوعی: در این موضوع، باید بدانیم که حقیقت و اصل باید به صورت خالص و پاک بیان شود و نباید به جزئیات غیرضروری و حاشیهای پرداخته شود.
که از تن دل بود دل جان حقیقت
یقین جانش عیانی بی طبیعت
هوش مصنوعی: از وجود جسمی که دل در آن است، دل جان حقیقتی را در خود دارد که وجودش بدون وابستگی به طبیعت قابل درک و مشهود است.
فنا گردیده باشد از تمامت
گرفته باشد از کل استقامت
هوش مصنوعی: اگر تمام وجودت از بین برود و از تمام استقامتت گرفته شود، باز هم چیزی از تو باقی نخواهد ماند.
بآسایش قراری بی تن و جان
بود تا او بیابد جان جانان
هوش مصنوعی: در آرامش و راحتی، بودن بدون جسم و روح ممکن است، تا او روح محبوبش را پیدا کند.
چنان واصل بود اینجا یقین او
که باشد بیشکی مر جمله بین او
هوش مصنوعی: او به قدری در اینجا یقین و آگاهی داشت که بدون شک همه چیز را در وجود خودش میدید.
یقین اینجا توانی یافت ای دوست
چو بیرون آئی اینجاگاه از پوست
هوش مصنوعی: به طور قطع، در اینجا میتوانی تواناییهای بیشتری پیدا کنی، ای دوست، وقتی که از محدودیتهای جسمانی و ظاهری خود رها شوی و به عمق وجودت دست یابی.
تراتا پوست باشد مغز جانت
کجا بینی یقین راز نهانت
هوش مصنوعی: هرچقدر که خود را به ظاهر و شکل بیرونی آراسته کنی، نمیتوانی واقعاً به باطن و حقیقت وجودت پی ببری و رازهای درونت را بشناسی.
کسی کین دید بیشک بی خود آمد
حقیقت فارغ ازنیک و بد آمد
هوش مصنوعی: کسی که کینه و نفرت را مشاهده کند، به طور حتم تحت تاثیر قرار میگیرد. واقعیت به گونهای است که از خوب و بد جداست و مستقل از آنها وجود دارد.
کسی کین دید صور صور جان دید
چنین معنی درون خود نهان دید
هوش مصنوعی: کسی که زیباییها را مشاهده کرد، در واقع زیبایی روح را درک کرده و چنین معنا و مفهومی را در درون خود پنهان دیده است.
کسی کین دید بگذشت ازخودی کل
بدید و فارغ آمد از همه ذل
هوش مصنوعی: کسی که احساس کینه و دشمنی را مشاهده کند، از خودخواهی و خودبینی عبور کرده و تمام بدیها را ترک کرده و از همه پستیها رهایی یافته است.
در این معنی که من گفتم ترا باز
بدان اینجا حجاب جان برانداز
هوش مصنوعی: در اینجا میگویم که به یاد نداشته باشی، چون در این مکان، پردهای از وجود و جان تو کنار رفته است.
سلوکت کرد باید در صفا تو
بنور شرع دید مصطفی تو
هوش مصنوعی: برای رسیدن به کمال و پاکی، باید در نور قوانین و احکام اسلامی که از سوی پیامبر ارائه شده، گام برداری.
توانی یافت این معنی یقین تو
حقیقت را تو او بین راز بین تو
هوش مصنوعی: میتوانی این حقیقت را درک کنی، اما باید به اسرار درونی خود توجه کنی تا به حقیقت دسترسی پیدا کنی.
گذر کن اوّل ازبود وجودت
که تا یابی عیانی بود بودت
هوش مصنوعی: برای رسیدن به درک درست از خودت، ابتدا باید از وجود و هویت ظاهریات عبور کنی تا حقیقت وجودیات را بشناسی و ببینی که چه هستی.
گذر کن در یکی اشیاتمامی
که تا میپخته گردی تو ز خامی
هوش مصنوعی: عبارت به این معنی است که از مراحل و شرایط اولیه عبور کن تا به کمال و پختگی دست پیدا کنی. در واقع، برای رسیدن به موفقیت و بلوغ، باید از تجربههای اولیه و ناپختگی عبور کرد.
تو با وی راست دان و کژ مبازان
که میجویند اینجا شاهبازان
هوش مصنوعی: با او به درستی و راستگویی رفتار کن و دروغ مگو، زیرا کسانی که در اینجا به دنبال حقیقت هستند، افراد بزرگ و ارزشمندی هستند.
نظاره اندر این نقدند مانده
حذر کن تا نباشی هان تو رانده
هوش مصنوعی: نظاره کن و محتاط باش تا از خطر دور باشی و خودت را در وضعیتی قرار ندهی که رانده شوی.
حقیقت قلب راکن نقد اینجا
درون کوره بر تا آن مصفّا
هوش مصنوعی: انسان باید با قلبی صادق و پاک بر روی مسائل واقعی و عمیق تمرکز کند تا بتواند از چالشها و دشواریها عبور کند و در نهایت به حقیقت و روشنایی دست یابد.
کنی و آوری آنگاه بیرون
حقیقت نقد باشد بی چه و چون
هوش مصنوعی: هرگاه کاری را انجام دهی و نتیجهاش را به دست آوری، آن نتیجه واقعیتی است که نیازی به توضیح یا توجیه ندارد.
زر قلبت بنقد اینجا نگنجد
ترازودار غش اینجا نسنجد
هوش مصنوعی: قیمت واقعی و ارزش قلب تو آنقدر بالاست که هیچ کس نمیتواند آن را به درستى اندازهگیری کند. اینجا استانداردهایی وجود دارد که نمیتوانند به درستی نشاندهنده ارزش درونی تو باشند.
از آنی قلب مانده بر غش اینجا
که ماندستی تو در پنج و شش اینجا
هوش مصنوعی: قلبی که به حالت بیحالی و افتادگی افتاده، از زمانی که تو در اینجا بودی، هنوز در همان وضع باقیمانده است.
بکن نقدی تو اینجاگاه حاصل
مباش از شرع اینجاگاه غافل
هوش مصنوعی: در این مکان، تلاش کن که از دستاوردهای واقعی بهرهمند شوی و از آموزههای دینی غافل نباشی.
بنور شرع قلب از غش تو بشناس
میاور در زمان درخویش وسواس
هوش مصنوعی: با روشنایی شریعت، دل را از فریب خود بشناس و در زمان حال، نسبت به خود وسواس نداشته باش.
اگرچه خانه دیوارست صورت
ندارد راه بیدل در ضرورت
هوش مصنوعی: هرچند که خانه دیوار دارد و ظاهری مشخص نیست، اما برای کسی که در جستجوی حقیقت و مسیر درست است، راهی وجود دارد.
ترا باید که می صورت نبینی
در اینجا گر بکل صاحب یقینی
هوش مصنوعی: تو باید در اینجا به زیبایی و شکل ظاهری توجه نکنی، چون اگر به حقیقت و یقین واقعی پی ببری، میبینی که فراتر از این ظواهر وجود دارد.
ز صورت جمله وسواس است بیشک
نمیگنجد یقین وسواس در یک
هوش مصنوعی: شک و وسواس از ظاهر چیزها نشأت میگیرد و به یقین نمیتوان وسواس و شک را در یک چیز محدود کرد.
طبیعت دادت اینجا رنج وسواس
گذر کن از طبیعت حق تو بشناس
هوش مصنوعی: زندگی به تو رنج و نگرانی داده است، اما فراتر از این مشکلات حرکت کن و حقیقت وجود خود را بشناس.
چو حق داری طبیعت هیچ دانش
همه وسواسها اینجا برانش
هوش مصنوعی: وقتی که حق و حقیقت را داری، طبیعت هیچ نیازی به دانش ندارد و تمام نگرانیها و تردیدها در اینجا برطرف میشود.
ز پیشت ای خدابین دور گردان
حقیقت خویشتن را نور گردان
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، از نزد تو، آنچه که هستیم و حقیقت وجودیمان را روشن کن و به سمت نور هدایت کن.
بجز حق نیست آخر در شریعت
طریقت دیگر است اندر حقیقت
هوش مصنوعی: به جز حق، هیچ چیز دیگری در شریعت وجود ندارد و راه حقیقی در حقیقت، متفاوت است.
سه چیز است آنکه با هم آشنایند
حقیقت هر سه دیدار خدایند
هوش مصنوعی: سه چیز وجود دارد که هر کدام به نوعی با هم در ارتباطاند و حقیقت هر سه، دیدار با خداوند است.
ولی واصل در این هر سه یکی او
بداند جمله یکی بیشکی او
هوش مصنوعی: همه اصل و ریشه این سه موضوع یکی است و او حقیقت را میشناسد که در واقع همه چیز یکی است.
شریعت آن احمد و آن حیدر
طریقت راهرو بشناس و بنگر
هوش مصنوعی: شریعت مربوط به احمد (پیامبر اسلام) و علی (امام اول شیعیان) است. برای درک طریقت و مسیر صحیح، باید خود را بشناسی و به اطراف خود نگاه کنی.
گشادست و حقیقت جمله او دان
ز باطل این بیانم را تو حق دان
هوش مصنوعی: گسترده و با عمق است و همه چیز را از حقیقت میشناسد؛ پس از اینکه باطل را شناختی، به سخنان من نیز حقیقت ببخش.
بیانم ازخدا این کلّیت خویش
که من چیزی نمیبینم جز او بیش
هوش مصنوعی: من نمیبینم چیزی جز خدا و تمام وجودم تنها به او وابسته است.
چو او در من نیابد جز خیالم
خیالم اوست در عین وصالم
هوش مصنوعی: اگر او در من چیزی جز خیال خود را نیابد، خیالم از اوست در عین وصالم.
خیال او بخون دیگر خیال است
خیال دیگران رنج و وبالست
هوش مصنوعی: تصور و خیال او مانند خون است که زندگی میبخشد، اما خیالات دیگران تنها باعث رنج و درد میشوند.
خیال دوست وصل است ار بدانی
فنا کلّی ز اصل است ار بدانی
هوش مصنوعی: اگر بدانی که خیال وصال دوست چقدر زیبا و دلنشین است، متوجه میشوی که همه چیز در این دنیا زوالپذیر است و حقیقت وجودیاش از یک منبع اصلی نشأت میگیرد.
خیال اندر فنا ناید بدیدار
شود اینجا تمامت ناپدیدار
هوش مصنوعی: اگر در خیال به فنا بروی و در دیدار نابود شوی، در اینجا تمام هستیات ناپدید خواهد شد.
خیال جمله خلق اینجا خیالست
مراینصورت ترا اینجا وبال است
هوش مصنوعی: تمامی تصورات و خیالهای مردم در اینجا بیاساس و سست است. وجود تو در این مکان، برایت مشکلساز و دردسرآفرین خواهد بود.
خوشا آن کو خیال دوست دارد
یقین مغز است نی او پوست دارد
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در اندیشهی دوست است؛ او به عمق عشق دست یافته و تنها به ظاهر بسنده نمیکند.
خیال جان جان ما را دمادم
نماید رازها بیشک در این دم
هوش مصنوعی: اندیشه یا تصور ایثار و عشق همواره جان ما را سرشار از رموز و اسرار میکند، بهطور یقین در هر لحظه این رازها نمایان میشوند.
وصالش خواستم تادر نمودار
عیان بخشیدم اینجا بیشکی یار
هوش مصنوعی: من خواستم که او را به شکلی واضح و روشن نشان دهم، بنابراین اینجا عشق و دوستیام را ابراز کردم.
وصالش چون طلب کردیم بیچون
نمود اینجای ما را بیچه و چون
هوش مصنوعی: وقتی که به عشقش دست یافتیم، بیهیچ تردیدی وجود ما را پر کرد و ما را از هرچه استغنا کرد.
وصالش در یکی آمد میسّر
نهادم جان و آنگه بر سرش سر
هوش مصنوعی: در آغوش او به آرامش رسیدم و جانم را فدای او کردم و سپس بر فراز او سر گذاشتم.
نهادستم حقیقت در بر دوست
یقین دانستهٔ بیشک که کل اوست
هوش مصنوعی: من حقیقت را در آغوش دوست گذاشتم، و به عنوان یقین میدانم که او تمام آن چیزی است که وجود دارد.
من و او در نمیگنجد مرا کس
یقین دانم که کلّی او مرا بس
هوش مصنوعی: من و او از حد و مرزهای معمول فراتر میرویم و هیچکس نمیتواند این ارتباط عمیق را درک کند. من مطمئنم که تمامی وجود او برای من کافی است.
رموزی دان در اینمعنی و رهبر
نمود جان جان اینجا تو بنگر
هوش مصنوعی: در اینجا به یک شخص با بصیرت اشاره میشود که باید به عمق معانی و مفاهیم توجه کند. این شخص به مانند یک راهنما، روح و جان را راهبری میکند. بنابراین، به آنچه در اینجا وجود دارد و به درک عمیقتری از آن میانجامد، نگاه کن.
تن او گر یکی کردست اینجا
دل وجان گوی او بر دست اینجا
هوش مصنوعی: هر کس که تنش فقط در اینجا موجود است، بدانید که دل و جانش نیز در اینجا قرار دارد و به او تعلق دارد.
تو ای جان عین جانانی ز پنهان
یقین جانانی اما اسم شده جان
هوش مصنوعی: ای جان، تو حقیقت جانانی و به طور پنهانی حقیقت وجودت را میدانم، اما فقط به نام «جان» شناخته میشوی.
توئی کاندر صور دیدار داری
بماندستی و تن درکار داری
هوش مصنوعی: تو در دیدار به گونهای هستی که همیشه در یاد باقی میمانی و بدن تو در این کار مشغول است.
چگویم تا بدانی ای بمانده
بخود حیران و یک حرفی نخوانده
هوش مصنوعی: چگونه بگویم تا بفهمی، ای کسی که در خود حیران ماندهای و حتی یک کلمه هم نخواندهای؟
دلت گر زین همه حرفی شنودی
بچندینی سخن حاجت نبودی
هوش مصنوعی: اگر دل تو از این همه صحبت چیزی فهمید، به این سخنهای بیهوده نیازی نخواهی داشت.
همه برناخنی بتوان نوشتن
ولی آسان بر آن نتوان گذشتن
هوش مصنوعی: هر کسی میتواند روی ناخن چیزی بنویسد، اما عبور از آن کار آسانی نیست.
از آن کردم یقین این بیت تکرار
که تا دریابی اینجا سرّ اسرار
هوش مصنوعی: با تکرار این جمله، به یقین رسیدم که برای درک عمیقتر اینجا، باید به رازهای نهفته توجه کنی.
چو قطره سوی بحر لامکانی
چکد یابد وصال جاودانی
هوش مصنوعی: وقتی یک قطره به سمت دریا بیفتد، به حالت بینهایت و جاودانه میپیوندد.
ندانی قطره و دریا ز هم باز
اگر هستی در اینجا صاحب راز
هوش مصنوعی: اگر خبر نداری که قطره و دریا چگونه از هم جدا هستند، باید بدانی که اگر در اینجا هستی، خودت هم دارای دانش و رازهایی هستی.
شو و این نکته دریاب از حقیقت
طریقت کن دمادم در شریعت
هوش مصنوعی: این جمله به ما میگوید که باید با دقت به نکات مهم بپردازیم و از واقعیتهای عمیق راه و روش زندگی بهرهمند شویم. همچنین، همواره در قانون و اصول زندگی توجه داشته باشیم و به دنبال یادگیری و درک عمیقتر باشیم.
دگر در سرّ این جان ده یقین بین
نمود اوّلین و آخرین بین
هوش مصنوعی: در عمق وجود این نفس، یقیناً مشاهده میشود که نخستین و آخرین چگونه را به هم مرتبط میکنند.
دمادم در صور این راز داری
هوا را باید ار می باز داری
هوش مصنوعی: هر لحظه در حال دمیدن در صور (شیپور) این راز را داری که اگر میخواهی به حقیقت برسید، باید نفس خود را در اختیار هوا قرار دهی.
نگر تادر خدا گامی زنی تو
وگرنه کمتر ازحیض زنی تو
هوش مصنوعی: اگر به سوی خدا قدمی برداری، ارزش و جایگاه تو بالا میرود، اما اگر این کار را نکنید، ارزش شما به اندازهی ارزش زنان حائض خواهد بود.
چو درآز طبیعت شاد باشی
ز دید خود بحق آزاد باشی
هوش مصنوعی: زمانی که در طبیعت شاد و راضی باشی، از دیدگاه خود به حقیقتی آزاد دست پیدا خواهی کرد.
دو روزی لذّت دنیا سر آید
ز ناگه جانت از قالب برآید
هوش مصنوعی: دو روزی از لذتهای دنیا میگذرد و ناگهان جانت از بدن خارج میشود.
نه کامی دیده باشی از رخ یار
نه اینجا گوش کرده پاسخ یار
هوش مصنوعی: نه از زیبایی محبوب چیزی دیدهای و نه اینجا از پاسخ او خبری شنیدهای.
بمانی تاابد بیشک بمانده
درون نفس دوزخ ای نخوانده
هوش مصنوعی: اگر همواره باقی بمانی، بیگمان در دل نفس جهنم باقی خواهی ماند و این را نمیدانی.
لفی سجین از آن در ویل مانی
چرا بیچاره و خواروندانی
هوش مصنوعی: در کتاب سِجین، هر کس که در آنجا باشد، در عذاب و بدبختی به سر میبرد. بنابراین، چرا تو اینقدر بیچاره و خوار به نظر میرسید؟
سرانجامت عجب در زیر این خاک
حقیقت این بدان هان از دل پاک
هوش مصنوعی: در پایان کار تو، راز شگفتی در زیر این خاک نهفته است. این حقیقت را از دل پاکت دریاب.
تو پیش از مرگ روی یار دریاب
نمود ذات او یکبار دریاب
هوش مصنوعی: پیش از آنکه از دنیا بروی، زیبایی و ماهیت محبوبت را درک کن و یک بار به عمق وجود او نگاهی بینداز.
در ایندنیا به بین او رادرستی
از این معنی چرا فارغ نشستی
هوش مصنوعی: در آینده به حقیقت او نگاه کن، چرا از این موضوع در حال حاضر غافل نشستهای؟
هر آن کو رویش اینجا باز بیند
حقیقت جاودانی ناز بیند
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا به حقیقتی روشن و پایدار دست یابد، زیبایی و لطافت جاودانه را تجربه خواهد کرد.
بکن نازی چو خواهی رفت درگل
بکن مشکل در این معنی ما حلّ
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به جایی بروی که زیبا و رنگارنگ است، باید با دقت و احتیاط چالشها و مشکلات را حل کنی تا به آن مقصد برسی.
دمادم دیدهٔ دیدار اینجاست
حقیقت دان که دید یار اینجاست
هوش مصنوعی: همواره چشمانم در پی دیدن معشوق و حقیقت است؛ بدان که او اینجاست و زیباییاش را میتوان دید.
از آن اینجا نمیبینند جمله
که اندر عشق بی دینند جمله
هوش مصنوعی: کسانی که در عشق غرق شدهاند، نمیتوانند آنچه را که در اینجا اتفاق میافتد ببینند. آنها به دلیل عشق، به نوعی از دنیا و واقعیتها بیاعتنا هستند.
بدین عشق اگر گردی مسلمان
نماید رویت اینجاگاه جانان
هوش مصنوعی: اگر به خاطر این عشق، کسی را مسلمان نشان کند، اینجا همان جایگاه معشوق است.
بدین عشق اگر آئی یقین است
حقیقت دان که راه راست اینست
هوش مصنوعی: اگر با عشق به اینجا بیابی، به یقین میدانی که حقیقت در این است که این راه، راه درست و صحیحی است.
ولیکن میندارم زهره اینجا
که برگویم بیان بهره اینجا
هوش مصنوعی: اما من نمیتوانم اینجا سخن از دانش و تواناییام بگویم.
در آخر این بیان گویم بتحقیق
کسی کو را بود از عشق توفیق
هوش مصنوعی: در پایان این گفتار میگویم که به راستی کسی که از عشق تو بهرهمند است، موفق خواهد بود.
چنان باید که او را از الف او
بخواند تا عیان لام الف او
هوش مصنوعی: برای اینکه او را به خوبی بشناسی، باید به اسمش و ویژگیهایش توجه کنی تا حقیقت و ذات او برایت نمایان شود.
بداند تا به ابجد راز بیند
نمودار الف را باز بیند
هوش مصنوعی: باید بداند که برای درک رازها، باید به الف و ب و ترتیب آنها توجه کند تا حقیقت را بهتر ببیند.
الف ره جوی تا ابجد نظر کرد
یقین اندر هجا کلّی گذر کرد
هوش مصنوعی: به دنبال راهی باش تا به درک عمیقتری از مسائل برسی؛ وقتی به این فهم رسیدی، به راحتی میتوانی از جزئیات عبور کنی و به کلیت موضوع پی ببری.
پس آنگه تا بابجد او بخواند
چنین تا آخر قرآن بخواند
هوش مصنوعی: پس از آن، او به خواندن قرآن ادامه میدهد و این کار را تا انتها انجام میدهد.
الف لامیم چون دانست تحقیق
بداند سرّ قرآن یافت توفیق
هوش مصنوعی: الف لام میم، وقتی که انسان به حقیقت آگاهی یابد، میفهمد که راز و رمز قرآن را درک کرده و به موفقیت دست مییابد.
که چون صورت همه معنی بداند
حقیقت دنیا و عقبی بداند
هوش مصنوعی: کسی که بتواند به عمق معانی پی ببرد، درک درستی از حقیقت جهان و آخرت خواهد داشت.
تمامت سرّ بیچون در الف دان
تمامی عشق را در لام الف دان
هوش مصنوعی: تمامی حقیقت و راز عشق را در حرف الف جستجو کن و بفهم.
ز لا دریاب الّا اللّه اینجا
که تا کردی بکل آگاه اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که جز خداوند، کسی را نباید فراموش کرد و هرکسی که خود را به درستی بشناسد و آگاه باشد، به این حقیقت پی میبرد.
ز من تا جان جان یابی از این باز
حجاب حرفها اینجا برانداز
هوش مصنوعی: برای اینکه به حقیقت و جان واقعی خود دست یابی، این سخنان و حجابها را رها کن و از خود دور بینداز.
ز لا دم زن تو چون منصور حق شو
نود عشق جانان ها تو بشنو
هوش مصنوعی: از بلبل آواز بخوان که چون منصور به حق پیوندی، نود عشق محبوب را بشنو.
الف بشناس چون او راست میباش
که بشناسی حقیقت دید نقاش
هوش مصنوعی: حروف الف با حقیقت و صداقت آشنا شو و در همان حالت باقی بمان تا بتوانی واقعیت تصویر کشیده شده توسط هنرمند را بشناسی.
الف بشناس آن گاهی یقین یاب
حقیقت مغز را از پوست دریاب
هوش مصنوعی: الف را بشناس؛ زمانی که به حقیقت پی ببری، عمق و مغز موضوع را درک کن و فقط به ظاهر آن اکتفا نکن.
الف بشناس و بر راهم الف دان
چرا هستی در این معنی تو نادان
هوش مصنوعی: الف را بشناس و در مسیری که میروی آگاه باش، زیرا نادانی تو در این معناست که نمیدانی چرا وجود داری.
الف بی شد دگر تی و دگر ئی
دگر جیم این چنین میدان ز معنی
هوش مصنوعی: حرف الف به حرف بی تبدیل شد، و به همین ترتیب، حرف تی به حرف ای و حرف جیم نیز تغییر کردند. در اینجا، مفهوم این تحولات را به خوبی درک کنید.
تمامت حرف را شد از الف باز
بیابی ذات بیچون را یقین باز
هوش مصنوعی: همهی سخنان به حرف الف ختم میشود، اکنون میتوانی وجود بیچون را با یقین پیدا کنی.
الف شو همچو اوّل بی سر و پیچ
که میدارد الف اینجایگه هیچ
هوش مصنوعی: به مانند آغاز، بیدردسر و ساده باش، زیرا در این مکان، الف هیچ چیز ندارد.
منزّه دان الف از جملهٔ حرف
اگر در گنجدت این سرّ در این ظرف
هوش مصنوعی: اگر الف و حروف دیگر را از هر گونه عیب و نقص پاک بدانیم، در این صورت اگر راز بزرگی در این حرف نهفته باشد، همچنان نمیتواند تمامی آن را در ظرف کوچکی جای دهد.
ببردی گوی و دانستی یقین تو
الف را از میان کلّی گزین تو
هوش مصنوعی: تو به خوبی توانستی آنچه را که باید، انتخاب کنی و به حقیقت آن پی ببری.
الف لا شد در اینجا بیشکی تو
الف با لام بنگر در یکی تو
هوش مصنوعی: الف در اینجا به معنای واحد و یکپارچه است. به این ترتیب، اگر به حروف نگاه کنی، میبینی که الف و لام در کنار هم به یک چیز واحد تبدیل میشوند، یعنی به یک «تو» که میتواند به همه اشاره کند. این بیان نشاندهنده تأکید بر یکپارچگی و اتحاد است.
الف با لام چون پیوسته آمد
حقیقت راز جان سر بسته آمد
هوش مصنوعی: الف و لام که همیشه به هم پیوسته هستند، نماد حقیقتی هستند که در زندگی و روح انسان به صورت پنهان وجود دارد. این حقیقت، همچون راز و اسراری درون ما نهفته است که ممکن است از دید بسیاری پنهان بماند.
الف با لام ذات پاک دیدم
نمود سرّ این در خاک دیدم
هوش مصنوعی: من در خاک، حقیقتی از وجود پاک و بینظیر را مشاهده کردم که با الف و لام آغاز میشود.
ز خاکت این گل آمد چون نمودار
حقیقت خاک را دان صاحب اسرار
هوش مصنوعی: این گل از خاک تو سر برآورده است و نشاندهنده حقیقت خاک است. ای صاحب اسرار، دقت کن که این نکته چه معنا دارد.
یقین چون صاحب سرّ خاک افتاد
نمودش جمله ذات پاک افتاد
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت و رازهای نهفته در دل وجود انسانی به زمین میافتد و در معرض دید قرار میگیرد، همهی صفات و ویژگیهای پاک و والای او نیز نمایان میشود.
ز خاک این سر طلب کن آخر ای دل
که اندر خاک یابی راز مشکل
هوش مصنوعی: از دل خود بخواه که در خاک، پاسخ پرسشهای دشوار را پیدا کنی، زیرا در عمق خاک رازهایی نهفته است.
ز خاک این سر طلب کن آخر ای جان
که اندر خاک یابی راز پنهان
هوش مصنوعی: از خاک این سر، ای جان، نهایت را بخواه، زیرا در خاک میتوانی رازهای پنهان را پیدا کنی.
ز خاک اینجا طلب اسرار جمله
که حق در کار دارد کار جمله
هوش مصنوعی: از خاک اینجا رازهای همه چیز را طلب کن، زیرا حق در همه کارها دخالت دارد.
ز خاک اینجا طلب مر جوهر دوست
که خاکت مغز بنمودست با پوست
هوش مصنوعی: از خاک اینجا، جواهر دوستی را طلب کن، زیرا این خاک نشان دهنده حقیقتی عمیق تر است که در ظاهر پنهان است.
ز خاک اینجا طلب دیدار بیچون
که بینی دیدنی چون بیچه و چون
هوش مصنوعی: از خاک اینجا به دنبال ملاقات هستم، زیرا وقتی تو را ببینم، دیدنی را که به دنبال آن هستم، به دست خواهم آورد.
حقیقت خاک کل دیدست جانان
ولی جمله در او گشتند حیران
هوش مصنوعی: حقیقت به اندازهای که محبوب میبیند، در خاک وجود دارد، اما همه در این موضوع گیج و حیران شدهاند.
حقیقت خاک دیدارست اینجا
که گرداند همه صورت مصّفا
هوش مصنوعی: این جا، حقیقتی وجود دارد که به مانند خاک، همه چیز را به جلوهای پاک و زیبا تبدیل میکند.
حقیقت خاک چون پاکت کند باز
بیابی ذات بیچون را یقین باز
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت و خلوص خاک، تو را پاک کند، دوباره خودِ بینهایت و جاویدان را با اطمینان خواهی یافت.
حقیقت خاک در ذاتست موصوف
کسی کین سرّ کند اینجای مکشوف
هوش مصنوعی: حقیقت در وجود انسان به صورت ذاتی نهفته است. کسی که این راز را درک کند، از آن دور خواهد شد.
ز خاکت بازدان اینجا حقیقت
که خواهی کردن اندر وی طریقت
هوش مصنوعی: از خاک تو دوباره حقیقت را بگیر و بدان که برای رسیدن به طریقت، چه اقدامی باید انجام دهی.
نظر در خاک کن تا راز بینی
تمامت انبیا را باز بینی
هوش مصنوعی: به زمین نگاه کن تا بتوانی راز و حقیقت زندگی را درک کنی و نیز بزرگی پیامبران را بشناسی.
همه در خاک پنهانند جمله
حقیقت سرّ جانانند جمله
هوش مصنوعی: همه در خاک مدفون شدهاند و حقیقت همه آنها در ذات محبوب نهفته است.
نظر درخاک کن ای دل یقین تو
حقیقت راز رادر خاک بین تو
هوش مصنوعی: ای دل، به خاک بنگر؛ مطمئن باش که حقیقت و رازها را میتوان در همانجا یافت.
چو پنهان گردی اینجا در دل خاک
فراموشت شود جز صانع پاک
هوش مصنوعی: وقتی که در دل خاک پنهان میشوی، جز خالق پاک، هیچکس تو را فراموش نخواهد کرد.
تمامت هرچه دیدستی در اینجا
تو مر چیزی ندیدستی در اینجا
هوش مصنوعی: هر آنچه که در اینجا دیدهای، باید بدانی که هنوز هیچ چیز واقعی را در اینجا مشاهده نکردهای.
بجز در خاک جایت کاخر آنجاست
حقیقت عین مأوایت در اینجاست
هوش مصنوعی: جز در خاک تو، حقیقت هیچ جا نیست و سرنوشت واقعی تو همینجا است.
نمود خاک بُد راز شریعت
که بیرون آورد کل از طبیعت
هوش مصنوعی: ظاهر خاک نشاندهندهی اسرار دین و شریعت است که همه چیز را از طبیعت خارج میکند.
تمامت پاک گرداند ز خود باز
نماید آنگهی در خویشتن باز
هوش مصنوعی: تمامی چیزهای ناپاک را که در درون خود داری، پاک میکند و سپس به تو نشان میدهد که چگونه میتوانی دوباره به خودت بازگردی.
وصال عاشقان درخاک باشد
حقیقت زهر را تریاک باشد
هوش مصنوعی: دوست داشتن و نزدیکی عاشقان در زمین (و در واقعیت) وجود دارد، اما حقیقت تلخی را میتوان به نوعی شیرینی تعبیر کرد.
که اوّل تلخ آید هست شیرین
در آخر گر توئی اینجا تو حق بین
هوش مصنوعی: ابتدا ممکن است چیزی ناخوشایند و تلخ به نظر برسد، اما در پایان، اگر به حقیقت و درک صحیح دست یابی، آن موضوع شیرین و خوشایند خواهد شد.
یکی بینی حقیقت در دل خاک
نمود جمله اندر صانع پاک
هوش مصنوعی: در دل خاک، حقیقتی را میبینی که همهچیز را به وجود آورده است.
یکی بینی در آن دم با خبر تو
کنون دریاب گرداری خبر تو
هوش مصنوعی: همانطور که در آن لحظه متوجه میشوی، اکنون درک کن که خبر تو را چه طور دریافت کنم.
یکی بینی در آن دم کل تمامت
حقیقت اوست تا صبح قیامت
هوش مصنوعی: در آن لحظه که او را میبینی، تمام حقیقت او را درک کردهای و این درک تا روز قیامت باقی میماند.
نمود خاک سرّ جمله مردانست
دل عاقل از این اندیشه بریانست
هوش مصنوعی: خاک نشانهی راز همه مردان است و دل انسان خردمند از این فکر پاک و آزاد است.
ولی بیشک حساب اینجاست جمله
که هر چیزی در او پیداست جمله
هوش مصنوعی: اما بیشک در اینجا حساب و کتاب وجود دارد، جایی که هر چیزی به وضوح دیده میشود.
نهان پیدا کند اندر دل خاک
حقیقت هر کسی را صانع پاک
هوش مصنوعی: هر کسی به نحوی خاص و با ویژگیهایی منحصر به فرد، در دل زمین پنهان میشود و حقیقت وجودش به وسیله خالق پاکش نمایان میگردد.
نهان پیدا کند بیشک خداوند
کند ظالم در آنجاگاه در بند
هوش مصنوعی: خداوند به یقین ظلم را در جایی که پنهان است، به اشکاری مینشاند و بر آن ظالم میتازد.
ستاند داد مظلومان در آنجا
نهانشان کل کند در خاک پیدا
هوش مصنوعی: در آن مکان، صدای دادخواهی مظلومان به گوش میرسد، در حالی که وجودشان در زمین پنهان شده و به راحتی قابل مشاهده نیست.
اگر بد کرده باشد باز یابد
جزای آن و آنگه راز یابد
هوش مصنوعی: اگر کسی کار بدی انجام دهد، در نهایت باید عواقب و جزای آن را بچشد و در این مسیر، به حقایقی از زندگی پی میبرد.
چو نیکی کرده باشد او عوض باز
بیابد بیشکی دیدار هر راز
هوش مصنوعی: هر کس که کار نیکو انجام دهد، قطعاً پاداش آن را خواهد گرفت و بیتردید در زندگی حقایق زیادی را مشاهده خواهد کرد.
در آخر چون نمودارست تحقیق
بدی و نیک هم برگوی توفیق
هوش مصنوعی: در پایان، همانطور که حقیقت نشان میدهد، درباره خوبی و بدی صحبت کن و در این زمینه موفقیت را ذکر کن.
ببر این گوی توفیق ازمیان تو
طلب کن اندر اینجا جان جان تو
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که به جای جستجوی موفقیت و توفیق در بیرون، آن را از درون خودت بخواه و بیاب. در واقع، تاکید بر این است که شایستگی و زندگی حقیقی تو در درون خودت نهفته است.
در اینجاگاه او را جوی و بنگر
از این در یک زمان ای دوست مگذر
هوش مصنوعی: در این مکان او را پیدا کن و از این در به یکباره عبور نکن، ای دوست.
در توفیق زن آنگه سعادت
بیاب از یار درعین هدایت
هوش مصنوعی: اگر در مسیر موفقیت به همراه یار خود حرکت کنی، در واقع به سعادت و خوشبختی دست خواهی یافت، چرا که هدایت و راهنمایی نیز در این همراهی وجود دارد.
از این در برگشاید راز جمله
کز این سر فاش شد این راز جمله
هوش مصنوعی: این در به سمت جلو باز میشود و تمام رازهایی که از این موضوع واضح است، فاش میشوند.
دَرِ دل زن تو چون مردان خوش باش
که هم در میزنند اینجای اوباش
هوش مصنوعی: بهتر است با دلسوزی و محبت با زن خود رفتار کنی، زیرا برخی افراد بیادب و نامناسب ممکن است در زندگی شما وارد شوند.
نماید رخ هر آن کو خویش خواهد
نمود خویش را آنکس نماید
هوش مصنوعی: هر کس به وضوح خود را نشان میدهد، کسانی که خواستهاند خود را بروز دهند، چنین خواهند کرد.
نماید او هر آن کو خواست اینجا
نمیآید از آنت راست اینجا
هوش مصنوعی: او هر زمان که بخواهد، خود را نشان میدهد و به اینجا نمیآید، این اصل برقرار است.
حقیقت این مراد اینجا حقیقت
که ماندستی تو در آز و طبیعت
هوش مصنوعی: حقیقت این است که تو در اینجا در آزمایشات و طبیعت خودت باقی ماندهای.
خراباتی که او حق میشناسد
حقیقت راز مطلق میشناسد
هوش مصنوعی: انسانی که در راه عشق و مستی گام برمیدارد، به درک عمیقی از واقعیت و حقیقت وجود دست مییابد.
از آن دان کرد گم خود کرد اینجا
درون از درد کرد اینجا مصفّا
هوش مصنوعی: از آن زمان که خود را گم کرده، در اینجا از درد خود را پاک و خالص کرده است.
فنا شد ازنمود خود بیکبار
حجاب اینجا بیک ره پرده بردار
هوش مصنوعی: از وجود خود یکباره حذف شد و حجاب را کنار زد، اینجا به یک شیوه پرده را بالا بزن.
نمیگنجد یقین اندر دماغش
برد از جملهٔ عالم فراغش
هوش مصنوعی: یقین و حقیقت در ذهن او جا نمیگیرد و او از همه چیز جهان بینیاز است.
چو گردد او فنا از خمر اینجا
حقیقت باز بیند امر اینجا
هوش مصنوعی: وقتی او از نشئه و مستی اینجا عبور کند و به فنا برسد، حقیقتی را میبیند که در اینجا وجود دارد.
در آخر چون شود هشیار تحقیق
ز مسکینی بیابد راز توفیق
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که به حالت هوشیاری و آگاهی میرسید، از فقر و ناتوانی خود درس میگیرید و به راز موفقیت پی میبرید.
خراباتی که دُرد آشام باشد
به از زاهد که کَالْاَنْعام باشد
هوش مصنوعی: انسانی که در حال خرابکاری است و مستی میکند، بهتر از کسی است که ظاهری زاهدانه دارد اما مانند چهارپایان بیفکر و بیاحساس است.
کجا تو دیدهٔ سرّ خرابات
که ماندستی چنین در عین طامات
هوش مصنوعی: کجا میتوانی جایی را پیدا کنی که در آن رازهای مخفی و مشکلات پیچیده همچنان پابرجا مانده باشند؟
ز سالوسی و رزق اینجا که داری
خبر از عاشقان اینجا نداری
هوش مصنوعی: در اینجا، به نوعی به انسانهای ظاهرمین و خودخواه اشاره میشود که در دنیای مادی غرق شدهاند و از عشق و احساسات عمیق خبری ندارند. آنها درگیر مسائل دنیوی هستند و از حال و هوای عاشقان و情感های واقعی دور شدهاند.
اگر دردی در آشامی بیک ره
شوی از سرّ من اینجا تو آگه
هوش مصنوعی: اگر در دل تو دردی وجود داشته باشد و بخواهی آن را در اینجا ابراز کنی، از راز من با خبر هستی.
بیک ره صاف کردی همچو خورشید
بمانی مست و حیران تا بجاوید
هوش مصنوعی: تو را به یک مسیر روشن هدایت کردهاند، مانند خورشیدی که در اوج خود باقی میماند. در این حال، مجذوب و شگفتزده خواهی شد تا زمانی که به جایی برسی.
خراباتی شوی منصور آنجای
ابی آب بدِ انگور اینجای
هوش مصنوعی: اگر در زندگی به دلخواه و خوشی خود زندگی کنی، ممکن است دچار مشکلات و چالشهای زیادی شوی. در اینجا به دو موقعیت متفاوت اشاره شده است؛ یکی خوشی و نوشیدن شراب، و دیگری به بیتوجهی به عواقب آن. این بیان به نوعی نشاندهنده تردیدها و تصمیماتی است که در زندگی روزمره با آنها مواجه هستیم.
خرابات فنا اینجا ندیدی
در اینجا آخر ای دل می چه دیدی
هوش مصنوعی: در اینجا، خرابههای فنا و زوال وجود دارد و ای دل، آیا چیزی از این میچشیدی که در این مکان چشم به آن دوختهای؟
خرابات فنا داری درون رو
حقیقت بانگ سبحانی تو بشنو
هوش مصنوعی: در مکانی که خرابات و فساد وجود دارد، حقیقتی نهفته است که صدای پر جلال و کبریای الهی را بشنو و درونت را با آن آشنا کن.
همه مردان در اینجاگاه مستند
حقیقت مست گشته جمله مستند
هوش مصنوعی: در اینجا همه مردان تحت تأثیر حقیقت قرار گرفتهاند و همه دچار شوق و شیدایی شدهاند.
همه مردان در اینجاگه مقیمند
شده مست از مِیِ بی ترس و بیمند
هوش مصنوعی: همه مردان در این جا حضور دارند و از شراب ناشی از بیپروایی و دلخوشی سرمست شدهاند.
هزاران جان در اینجا همچو مویند
هزاران سَر در اینجا همچو گویند
هوش مصنوعی: در اینجا هزاران جان وجود دارند که مانند موی هستند و هزاران سر نیز هستند که مثل توپ میباشند.
در اینجا جام در کش آخر ای دل
که بگشاید ترا این رازِ مشکل
هوش مصنوعی: ای دل، اینجا بنوش و از جام بهرهمند شو، زیرا ممکن است این راز پیچیده به زودی برای تو روشن شود.
در اینجا جام درکش از کف یار
حجاب جسم و جان اینجا بیکبار
هوش مصنوعی: در اینجا، هنگامی که لیوانی را که از دوست گرفتهایم مینوشیم، مانع جسم و روح نداریم و همه چیز در یک فرصت به اوج میرسد.
برافکن مست شو از دیدن دوست
بیک ره مغز شو بگذار این پوست
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن دوست، شاد و خوشحال شو و مگذار که هیچ چیز تو را از لذت این دیدار باز دارد. باید از این دنیا و ظاهر بیروح جدا شوی و به عمق احساسات و عشق خود بروی.
دم حق زن چو حق بینی ز مستی
چرا آخر تو این بُت میپرستی
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت را ببینی، باید بدانید که دیگر چه نیازی به پرستش بتها و false idols نیست. پس از چه رو در مستی و گمراهی باقی ماندهای؟
بت اینجا بشکن ازمستی جانان
که کل گردی تو از هستی جانان
هوش مصنوعی: از شوق و محبت معشوق، تمام وجودت را رها کن و به عشق او بپرداز؛ زیرا همه وجود تو از جمال و جذبه معشوق سرچشمه میگیرد.
اناالحق آن زمان زن در خرابات
رها کن زهد و تزویر مناجات
هوش مصنوعی: در آن لحظه که حقیقت آشکار میشود، خود را از ریا و تظاهر دور کرده و به خوشیها و لذتهای زندگی بپرداز.
اناالحق آن زمان زن همچو مستان
قدح جز از کف ساقی تو مستان
هوش مصنوعی: در آن زمان که حقیقتی عمیق را درک میکردیم، مانند مستی بودیم که جز از دست کسی که ما را میسازد و به باده میآشاماند، چیز دیگری نمیخواستیم.
ز ساقی می ستان و مست او شو
حقیقت نیست گرد و هست او شو
هوش مصنوعی: از ساقی شراب بگیر و مستش شو، حقیقت در این نیست که به گمان میافتد، بلکه باید به واقعیت وجود او پی ببری.
ز ساقی می ستان و راز او بین
حقیقت خویشتن آغاز او بین
هوش مصنوعی: از ساقی، شراب بگیر و راز او را بشنو؛ حقیقت وجود خود را در آغاز او مشاهده کن.
همه در کش که جز او مینباشد
دوئی منگر جز اوئی مینباشد
هوش مصنوعی: همه چیز طوری است که اگر کسی جز او را در نظر بگیرد، به دوگانگی دچار میشود. پس به جز او، هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
همه در کش که منصور او کشید است
در آن مستی جمال یار دید است
هوش مصنوعی: همه در حال کشیدن هستند، چرا که منصور در حالی که مستی زیبایی محبوبش را تجربه میکرد، این کار را انجام داد.
می عشق هر که اینجا کرد او نوش
نمود جزو و کل کرد او فراموش
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا به عشق بپردازد، طعم آن را میچشد و در نهایت، جزئیات و تمامیت عشق را فراموش میکند.
چو کردی نوش آن می از کف یار
همه دلدار بینی نیست اغیار
هوش مصنوعی: وقتی که نوشیدنی را از دست محبوب خود تناول کردی، دیگر هیچ دلباختهای را نمیبینی و همه را از یاد میبری.
همه یار است ای بیکار مانده
تو سرگردان این پرگار مانده
هوش مصنوعی: همه دوستان و همراهان به دور تو هستند، اما تو که بیکار و سردرگم هستی، در میانه این دایره خوابآلود باقی ماندهای.
همه یار است و تو درگفت و گوئی
در این میدان شده گردان چو گوئی
هوش مصنوعی: همه در کنار هم هستند و تو در حال صحبت هستی، در حالی که در این محیط، انگار در حال چرخش و گشت و گذار هستی.
خراباتی شو و در کش می عشق
فنا شو در نمود لاشی عشق
هوش مصنوعی: به دنبال عشق واقعی باش و زندگیات را با او پر کن، به گونهای که در این مسیر محو و فنا شوی و در دل عشق، خود را آزاد و رها احساس کنی.
خراباتی شو و مستانه درکش
شراب شوق پی چار و سه و شش
هوش مصنوعی: به تب و تاب بیفت و با شور و شوق عمیق، لذت عشق را لمس کن و به دنبال خوشیهای گوناگون زندگی باش.
خراباتی شو اندر عین این راز
نمود پردهٔ صورت برانداز
هوش مصنوعی: به یک فرد بینگر و آزاداندیش تبدیل شو و درک کن که این راز عمیقتر از آن چیزی است که به چشم میآید. پردهی ظاهر را کنار بزن و به باطن چیزها نگاه کن.
بیک ره درد درد عشق خور تو
چو هستی ذرّه اندر سوی خور تو
هوش مصنوعی: اگر تو دچار عشق هستی، مانند دانهای هستی که به سوی آفتاب میآید و از درد و رنج عشق میکشی.
قدم نه تا شوی دیدار خورشید
فنا شو تا بقا یابی تو جاوید
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به دیدار خورشید برسی و دائمی باشی، باید از دنیای فانی فاصله بگیری و به مرحلهای بالاتر از وجود مادی بروی. با فراموش کردن دنیا و خود، به حقیقت ابدی دست خواهی یافت.
اگر خورشید گردی یار یابی
تو بر ذرّات چون خورشید تابی
هوش مصنوعی: اگر همچون خورشید درخشان باشی و با قدرت و انرژی زندگی کنی، میتوانی دوستان و همراهانی مانند خودت پیدا کنی که درخشان و تابناک هستند.
اگر خورشید گردی در تمامت
از آن پس این معانی شد تمامت
هوش مصنوعی: اگر تو مانند خورشید در تمامی جوانب وجودت درخشان باشی، آنگاه تمام معانی و مفاهیم به تو مربوط میشوند و در تو تجلی مییابند.
اگر خورشید گردی راز بینی
عیان اوّل خود باز بینی
هوش مصنوعی: اگر در جستجوی حقیقت هستی و بخواهی اسرار را کشف کنی، ابتدا باید به درون خود نگاهی بیندازی و خود را بشناسی.
اگر خورشید گردی در سوی ذات
تو تابی بیشکی در جمله ذرّات
هوش مصنوعی: اگر تو مانند خورشید در ذات خود درخشانی، یقیناً در همه ذرات جهان تابش و نوری وجود دارد.
اگر خورشید گردی لاجرم تو
یکی یابی وجودت با عدم تو
هوش مصنوعی: اگر تو مانند خورشید درخشان باشی، حتماً با وجودی که داری، وجود خود را در کنار نیستی و فقدان حس خواهی کرد.
تو خورشیدی و آگاهی نداری
گدائی لیک جز شاهی نداری
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی، اما از مقام و عظمت خود بیخبر هستی. اگرچه به نظر میرسی که بیچارهای، اما در واقع چیزی جز شادابی و بزرگی در وجودت نیست.
تو خورشیدی و در عین کمالی
فتاده این زمان سوی وبالی
هوش مصنوعی: تو همچون خورشیدی هستی که در اوج کمال خود، در حال حاضر به سوی سرنوشتی دشوار رفتهای.
تو خورشیدی و عین آفرینش
بتو روشن شده این نور بینش
هوش مصنوعی: تو مثل خورشید هستی و وجود تو باعث روشنایی و روشنگری در دنیا شده است.
تو خورشیدی و نور تست جمله
تو ذوقی و حضورتست جمله
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی و نور تو همه جا را روشن میکند، همه چیز به خاطر وجود تو زیبا و خوشایند است.
تو خورشیدی و نور کائناتی
چو نیکو باز بینی نور ذاتی
هوش مصنوعی: تو همچون خورشیدی هستی که نور را در جهان منتشر میکند. وقتی به خوبی و زیبایی نگاه کنی، میتوانی وجود نور در ذات خودت را نیز ببینی.
تو خورشیدی همه ذرّات زنده
بتوست و تو چنین افتاده بنده
هوش مصنوعی: تو مثل خورشیدی که همه موجودات زنده به تو وابستهاند و تو در عین حال در حال افتادگی و بندگی هستی.
همه ذرّات از نور تو دارند
بتو مر خویشتن مشهور دارند
هوش مصنوعی: تمام ذرات هستی از نور تو گرفتهاند و به خاطر تو، خود را میشناسند و به تو شهرت دارند.
تو فیض نور اینجاگه فشاندی
ز دانائی بنادانی بماندی
هوش مصنوعی: تو در این مکان، از دانش و آگاهی خود نوری منتشر کردی و باعث شدی که جهل و نادانی باقی بمانند.
همه ازتو شده پیدا در اینجا
همه از تو شده شیدا در اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان، همه چیز به خاطر تو وجود دارد و همه افراد تحت تأثیر تو و شیفتگی به تو هستند.
طلبکار تواند اینجای ذرّات
درون جملهٔ تو عین آن ذات
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که طلبکار است، میتواند در وجود تو جزئیات و ویژگیهای خود را مشاهده کند، بهطوریکه او را به یاد ذات خودش بیندازد.
بتو پیدا شده ذرّات عالم
حقیقت فیض میباری دمادم
هوش مصنوعی: تو با ظهور خود، حقیقت و زندگی را به ذرات جهان نشان دادهای و پیوسته از فیض و نعمتهای خود بر آنها میافزایی.
چنین حیران و سرگردان چرائی
که خود هستی و بیچون و چرائی
هوش مصنوعی: این جمله به وضعیت سرگشتگی و حیرت فرد اشاره دارد، در حالی که او خودش را در وجودش و در ذاتش میبیند، و به این موضوع فکر میکند که چرا چنین حالتی دارد و علت آن چیست. به نوعی بیانگر این است که گاهی انسان در جستجوی معنا و دلیل در درون خود است، در حالی که وجود خودش و احساساتش حقیقتی بدون چون و چراست.
همه سالک ترا تو در سلوکی
حقیقت بیشکی شمس الدّلوکی
هوش مصنوعی: هر سالکی به دنبال حقیقت است و در این مسیر، تو به عنوان راهنما و مرشد، حقیقت را به او میآموزی.