بخش ۹۵ - پاسخ دادن پاکباز هاتف غیب را و عجز آوردن او از خودی خود
در آن دم گفت تو جان جهانی
بکن با من که بیشک میتوانی
تو دانائی بهر چیزی که خواهی
کنی بنده که حکم پادشاهی
تو داری هیچکس جز تو ندارد
چنین حکم و یقین جز تو که دارد
اگر خواهی بسوزانی بیک دم
یقین میدانم اینجا هر دو عالم
اگرچه تو بیک دم جمله را پاک
دراندازی میان خون و درخاک
نگوید هیچکس کاینجا چه کردی
که درجمله توئی بیشک که فردی
نکردم هیچ بد دانای رازی
مرا باید که اینجا چاره سازی
رهائی ده مرا از دست خود دوست
که بیزارم کنون من زین رگ و پوست
شدم بیزار از جان نیز از دل
که ماندستم در این اندوه مشکل
وصالم شد فراق اینجا بیک دم
نمیخواهم جهان جانم این دم
جهان جان مرا ناید بکاری
مرا باید در اینجا مرد یاری
فناگردان مرا تا جاودانی
نباشم جز که عین بی نشانی
بکش ما را به تیغ هجر بی شک
که تا پنهان شوم ای دوست در یک
مرا ده راه این میخواهم ای جان
تو مسکین خودت اینجا مرنجان
مرنجانم که جانم رهبر تست
تنم افتاده اینک بردرتست
فتاده موج زن در خاک و در خون
دل بیهوش غمخوار است اکنون
میان خاک و خون خوردست اینجا
حقیقت راه گم کردست اینجا
گهی در وصل و گاهی درفراقت
میان خون فتاده ز اشتیاقت
میان خود فتادست و اسیراست
یقین وصل ترا او دستگیر است
میان خود فتادست و فسرده
بمگذارش که گردد زود مرده
بمگذارش چنین حیران فتاده
چنین درعین رسوائی فتاده
شده ای جان ودل در فرقت تو
ندیده اندر اینجا قربت تو
ره قربت نما و وارهانش
ز درگاه خود ای مسکین مرانش
ره قربت نما و دار معذور
ورا از نزد خود مفکن کنون دور
ره قربت نمایش هم برون آر
چنینش خوار و پر آزار مگذار
نظرگاه تو بودست این دل ای دوست
چنین چندین جفا او را نه نیکوست
نظرگاهست او را کن نظاره
حقیقت درد او را جوی چاره
پر از درد است و پرخونست بنگر
برون آور از این خونش تو بر در
برون آور از این خونش که دانی
که دارد او ترا راز نهانی
برون آور ز خویش و کن تو آزاد
مرا او راکن تو یکبار دگر شاد
بخش ۹۴ - در حکایت پاکبازی و طلب کردن حقیقت ذات و آوازدادن هاتف آن طالب را فرماید: چنین گفتست اینجا پاکبازیبخش ۹۶ - در خطاب هاتف غیب پاکباز را و درد او را استماله کردن و دلخوشی فرماید: خطاب آمد که بخشیدم دلت را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در آن دم گفت تو جان جهانی
بکن با من که بیشک میتوانی
هوش مصنوعی: در آن لحظه به من گفتی که اگر بخواهی میتوانی با من همراه شوی و زندگیام را به گونهای تغییر دهی که تمام جهان را تحت تأثیر قرار دهد.
تو دانائی بهر چیزی که خواهی
کنی بنده که حکم پادشاهی
هوش مصنوعی: شما به خوبی میدانید که برای هر کاری که میخواهید انجام دهید، باید به اصول و قوانین توجه داشته باشید.
تو داری هیچکس جز تو ندارد
چنین حکم و یقین جز تو که دارد
هوش مصنوعی: فقط تو هستی که چنین قدرت و یقین را داری و هیچ کس دیگری مانند تو نیست.
اگر خواهی بسوزانی بیک دم
یقین میدانم اینجا هر دو عالم
هوش مصنوعی: اگر بخواهی با یک نفس همه چیز را نابود کنی، مطمئن هستم که در اینجا همه چیز به هم پیوسته است.
اگرچه تو بیک دم جمله را پاک
دراندازی میان خون و درخاک
هوش مصنوعی: اگرچه تو با یک حرکت همه چیز را ناپدید میسازی، بین خون و خاک.
نگوید هیچکس کاینجا چه کردی
که درجمله توئی بیشک که فردی
هوش مصنوعی: هیچکس نمیگوید در اینجا چه کردهای، زیرا تو در این جمله تنها به فردی اشاره میکنی.
نکردم هیچ بد دانای رازی
مرا باید که اینجا چاره سازی
هوش مصنوعی: من هیچ بدی به دانای رازی نکردم، پس باید اینجا کسی باشد که راه چارهای برای من پیدا کند.
رهائی ده مرا از دست خود دوست
که بیزارم کنون من زین رگ و پوست
هوش مصنوعی: مرا از چنگال خود نجات بده، ای دوست، زیرا اکنون از این بدن و پوست خود بیزارم.
شدم بیزار از جان نیز از دل
که ماندستم در این اندوه مشکل
هوش مصنوعی: از زندگی و دل خود دلزده شدم، چون هنوز در این غم سنگین گیر کردهام.
وصالم شد فراق اینجا بیک دم
نمیخواهم جهان جانم این دم
هوش مصنوعی: فراق و دوریام، حالا به نوعی به وصال تبدیل شده و لحظهای نمیخواهم که از این دنیا جدا شوم؛ جانم، در این لحظه به چیزی جز عشق و وصال نمیاندیشد.
جهان جان مرا ناید بکاری
مرا باید در اینجا مرد یاری
هوش مصنوعی: دنیا برای من سودی ندارد و من به کمک یک مرد در اینجا نیاز دارم.
فناگردان مرا تا جاودانی
نباشم جز که عین بی نشانی
هوش مصنوعی: من از بین میروم و نابود میشوم، تا زمانی که جاودانه نباشم، جز در عین حال که هیچ نشانی از خود ندارم.
بکش ما را به تیغ هجر بی شک
که تا پنهان شوم ای دوست در یک
هوش مصنوعی: ای دوست، اگر به خاطر جدایی ما را بکشی، بیتردید این درد را تحمل میکنم تا در سایه پنهان شوم.
مرا ده راه این میخواهم ای جان
تو مسکین خودت اینجا مرنجان
هوش مصنوعی: به من راهی نشان بده، زیرا من به آن نیاز دارم. ای جان، تو که خودت در این حال ضعیف هستی، دل مرا نرنجان.
مرنجانم که جانم رهبر تست
تنم افتاده اینک بردرتست
هوش مصنوعی: مزاحم آرامشم نشو، چون جانم در دستان توست و اکنون بدنم به تو وابسته است.
فتاده موج زن در خاک و در خون
دل بیهوش غمخوار است اکنون
هوش مصنوعی: موجی که به زمین و خون افتاده، در حال حاضر کسی است که به غم و درد دیگران توجه دارد.
میان خاک و خون خوردست اینجا
حقیقت راه گم کردست اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان، در دل جنگ و نبرد، حقیقت و واقعیت به نوعی گم شده و ناپیداست.
گهی در وصل و گاهی درفراقت
میان خون فتاده ز اشتیاقت
هوش مصنوعی: گاهی در کنار هم هستیم و گاهی از هم دور، در این میان به خاطر عشق و اشتیاقم، در درد و رنج به سر میبرم.
میان خود فتادست و اسیراست
یقین وصل ترا او دستگیر است
هوش مصنوعی: در درون خود گرفتار و در بند است، بدون شک پیوند تو او را از اسارت نجات میدهد.
میان خود فتادست و فسرده
بمگذارش که گردد زود مرده
هوش مصنوعی: در دل خود کشمکش و کینهای وجود دارد، آن را رها کن تا زودتر از میان برود و فراموش شود.
بمگذارش چنین حیران فتاده
چنین درعین رسوائی فتاده
هوش مصنوعی: بگذار این شخص در حال گیجی و حیرت بماند و در عین حال شرمنده و رسوا شود.
شده ای جان ودل در فرقت تو
ندیده اندر اینجا قربت تو
هوش مصنوعی: در جدایی تو، جان و دل من به درد آمده و در این مکان، به یاد تو بیخبرم.
ره قربت نما و وارهانش
ز درگاه خود ای مسکین مرانش
هوش مصنوعی: به سوی نزدیکی و محبت برو و او را از درگاه خود دور نکن، ای بیچاره.
ره قربت نما و دار معذور
ورا از نزد خود مفکن کنون دور
هوش مصنوعی: به سمت نزدیکی خداوند برو و از او نمایان شو، و او را از نزد خود دور مکن. اکنون زمان دوری نیست.
ره قربت نمایش هم برون آر
چنینش خوار و پر آزار مگذار
هوش مصنوعی: به طوری که دیگران متوجه نشوند، نشان نده که در راه نزدیکی به محبوب، خود را ذلیل و آزار دیده نشان میدهی.
نظرگاه تو بودست این دل ای دوست
چنین چندین جفا او را نه نیکوست
هوش مصنوعی: این دل، ای دوست، به خاطر تو اینگونه ناراحت و آزرده خاطر شده است و اینهمه بیمهری نسبت به او نادرست است.
نظرگاهست او را کن نظاره
حقیقت درد او را جوی چاره
هوش مصنوعی: او یک نقطه دید است، آن را در نگاه بخشش و حقیقت ببیند و برای درد او راه حل و تدبیری پیدا کند.
پر از درد است و پرخونست بنگر
برون آور از این خونش تو بر در
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر احساسی عمیق از رنج و درد است که کسی در درون خود دارد و به دیگران توصیه میکند که به این درد توجه کنند و آن را به جایگاه دیگری منتقل کنند. به نوعی، اشاره به این دارد که این درد و رنج باید به بیرون منتقل شود و به دیگران نشان داده شود.
برون آور از این خونش که دانی
که دارد او ترا راز نهانی
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که شخصی در تلاش است تا چیزی را از دل و احساسات کسی خارج کند، زیرا میداند که آن شخص یک راز عمیق و پنهان نسبت به خود او دارد. در واقع، این عبارت نشاندهنده کنجکاوی و خواسته آگاه شدن از اسرار نهانی دیگران است.
برون آور ز خویش و کن تو آزاد
مرا او راکن تو یکبار دگر شاد
هوش مصنوعی: خودت را از درونت بیرون بیاور و به من آزادی بده، یک بار دیگر او را شاد کن.