بخش ۹۳ - سؤال کردن یکی از حسین منصور در دریافتن اسرار کلّ و جواب دادن او مسائل را
یکی منصور را پرسید ناگاه
که ای گشته ز سرّ جمله آگاه
یقین اینجا تو داری راز مطلق
که دیدستی تو حق را عین مطلق
یقین داری عیان جمله آفاق
که هستی دمدمه در کلّ آفاق
نمود عشق جانان کل تو داری
که بر عشّاق شاهی شهریاری
کسی باشد که جانان کل ببیند
بگفت آری کسی کاینجا ببیند
نمود کشتن خود را یقین پیش
من اینجا دیدهام اسرار در پیش
کنون پیر منم اینجا بمانده
ز جزوم لیک کل پیدا بمانده
سوی بغداد آخر من دهم داد
سر خود اندر اینجاگاه بر باد
دهم بیشک که دیدستم نهانی
برم مکشوف شد عین العیانی
مرا فاش است اینجا کشتن خود
حقیقت فارغم از نیک وز بد
قضا را راه حج بُد کین سؤالش
که کرد آنجایگه او از کمالش
دگر پرسید کان سرّ دیدهٔ تو
یقین دانم که صاحب دیدهٔ تو
ولیکن این جنونست از یقین باز
که گفتی با من اینجا صاحب راز
نداند هیچکس در غیب اللّه
تو هستی زین بیان امروز آگاه
که در بغداد چونت خون بریزند
حقیقت جملگی بردارویزند
تو این اسرار میگوئی عجب فاش
که من هستم عیان هم نقش و نقّاش
نمود جملگی از پیش داری
حقیقت این عیان با خویش داری
ولی من ماندهام در شک یقینم
نمودی از تو اکنون من نبینم
نمودت خواهم از تو پایدارم
نمای اینجایگه مر پایدارم
اگر بیشک تو دیدار خدائی
مرا امروز مر رازی نمائی
نمایم راز بر هر سر که باشد
مرا بیشک از آن خونی نباشد
پس آنگه چون از او بشنید این راز
حجاب آنگه تو بیچاره برانداز
نظر بگماشت آنگه مرد بر وی
ز مستی زد بر او یک بانگ کای هی
نظر نیکو کن اندر دید دیدم
که من هستم که جمله آفریدم
نظر کن این زمان بشناس ما را
که میبینی در این ساعت لقا را
لقای من نظر کن این زمان تو
که میبینم همه کون و مکان تو
لقای ما کنون اینجا نظر کن
دل بیچاره از ذلّت خبر کن
خبر کن ای دل و جان راز بنگر
بجزمن هیچ دیگر باز منگر
چو آن مرد جهان دیده چنان دید
ورا برتر ز هفتم آسمان دید
ز حیرت شد در آنجا زار و مدهوش
ستاده در تحیّر مانده خاموش
چنان مست لقای او بمانده
عجایب در لقای او بمانده
زبان بگشاد و آنگه صاحب راز
که ای مانده چنین حیران ما باز
چه میبینی خبرده این زمانم
که تا مردید دیدت را بدانم
تمامت قافله آنجا بماندند
دعا و آفرین بر خود بخواندند
که ای شیخ جهان و پیر اللّه
تو هستی بیشکی از خود تو آگاه
چرا این پیر اینجا گشت حیران
بمانده این زمان مانند گنگان
زبانش الکنست و باز مانده است
عجب حیران و دست از کل فشاندست
تو گویا کن ز راز پادشاهی
حقیقت بر تمامت نیک خواهی
بدیشان گفت آن دم راز منصور
که این دم او شده حیران در آن نور
ندارد او خبر اینجا بماندست
عجب حیران و دست از کل فشاندست
شده فارغ ز دنیا و زعقبی
که دیدارست او را سرّمولی
چه باشد جمله دنیا پیش آن مرد
حقیقت مانده حیران در یکی کرد
نداند هیچ او بیشک جز ازمن
که از من شد ورا اسرار روشن
ز من روشن شدش اسرار اینجا
شدست این دم ز جسم و جان مصفّا
یقین آگه شدست و بی زبانست
که دیدار منش عین العیانست
منش دیدار بنمودستم اینجا
حقیقت هم منش بودستم اینجا
درونست و برون کلّی گرفته
ز دید دید ما ازخویش رفته
ز دید خویشتن بیزارگشته
حقیقت صاحب اسرار گشته
ز دید خویشتن گشته مبرّا
حقیقت راز پنهانست و پیدا
ندارد تا زبان او راز گوید
یقین شرح شما را باز گوید
چو با هوش آید آن دم در نهانی
زند او دم در اینجا در معانی
بگوید آنچه او دیدست ما را
یقین از بهر دیدار شما را
اشارت کرد آن و زود منصور
که بیرون آی و دم زن زود از نور
بساعت باز هوش آمد در آن دم
بساعت نوحهٔ در داد و ماتم
مر او را گشت پیدا های و هوئی
فتادش در قدم مانند گوئی
فتاد آن لحظه در اندوه و زاری
بگفتاکردمت من پایداری
چرا باز آمدی ای جان در اینجا
فتادی دیگر اندر عین غوغا
مقام اوّلت چون باز دیدی
نظر کردی و کلّی راز دیدی
مرا مکشوف شد عین العیانت
بدیدم جملگی راز نهانت
در این بودیم ما در شهر بغداد
تو دادی اندر اینجا بیشکی داد
تو دادی داد دیدم آنچه دیدی
نظر کردم تو کلّی راز دیدی
طپیدم در میان خاک و خونت
زدم دستی عجایب رهنمونت
مراکردی در اینجا پاره پاره
جهان و خلقم اینجا در نظاره
بدیدم من تو بودم تو منی جان
که هستم من تو و تو من مرا هان
بیک ره چون نمودی عین دیدار
مرا کردی ز خواب مرگ بیدار
در اینجا حشر کردستی مرا یار
دگر درآتش سوزان بمگذار
رهانم این زمان ازدست دشمن
که گفتار منی بی ما و بی من
نگویم پیش کس اسرارت اینجا
مرا بس باشد این دیدارت اینجا
ز دیدارت منم حیران و مدهوش
تو بودی در من بیچاره خاموش
اگرگویا شدی و رازگوئی
یقین بی درد من درمان نجوئی
یقین درد من اینجا کن تودرمان
برو اکنون که آزادی دل و جان
توئی کعبه یقین اینجا ستاده
خودی ره سوی خود بیشک نهاده
همه در دید تو حیران بمانده
چنین در دید تو نادان بمانده
سوی تو رخ نهاده این چنین راز
تو اینجا ظلم ای جانان مینداز
که خواهی کرد بر من آشکاره
همه از بهر تو اندر نظاره
سوی تو رخ نهاده جمله دلشاد
تو ازجمله چنین استاده آزاد
روا باشد چنین جان داده مردان
ترا چه غم که هستی جان جانان
نخواهم کعبه بی دیدار رویت
بخواهم مردن اندر خاک کویت
بخواهم مرد خواهم زنده گشتن
ترا تا جاودان مر بنده گشتن
منم بنده توئی سلطان آفاق
که در شورند از تو کل آفاق
منم بنده توئی تابنده چون نور
که درجانها دمیدستی عیان صور
از آن منصوری از دیدار اللّه
که افکندی مرا در قربت شاه
توئی شاه و به جز تو کس ندیدم
کنون نزدیکت ای جان آرمیدم
بگفت این و بزد یک نعره آنگاه
بیفتاد آن زمان در عشق یک تاه
شد و جان داد آنجا رایگان او
حقیقت در بر کون و مکان او
حقیقت جان جان دید و فنا شد
بر او آن همه آنجا بقا شد
حقیقت بود جانان دید منصور
که آفاق آمدست از راز او نور
چو زانسان قافله او را بدیدند
تمامت عاشقان آنجا طپیدند
چون منصور آن چنان دید اندر اینجا
که برخواهست آمد شور و غوغا
یقین صورت پرستان زور کردند
نهاد خویشتن پر شور کردند
که این کس جادوئی آراست اینجا
بباید کشتنش تحقیق این جا
جوابی داد سر منصور ایشان
ستاد آنجایگه ازدور ایشان
بدیشان گفت کای نادیده گمراه
منم بیشک یقین دیدار اللّه
در این دم اندر اینجا میتوانم
که مر جمله زغوغا وارهانم
ولکین این زمان نی وقت رازست
که این دم عین جانها درگدازست
شما را آنقدر بس تا بدانید
همه در ذات من حیران بمانید
شما را آنقدر بس اندر اینجا
که او برگفت سرّ جمله پیدا
یقین من کعبهام هم جان جانان
بخواهم رفت در اینجای پنهان
ولی پیریست واصل اندر این دم
میان جملگی او هست محرم
وصالی دارد اینجا صاحب درد
بود او در میان جمله شان فرد
ز بهر او شما را من بِحِل هان
بکردم تا برید اینجایگه جان
رها کردم شما را در بر او
که نبود هیچکس بی رهبر او
بگفت این و نهان شد او زعالم
که مکشوفست از او سرّ دمادم
نمود عشق او در خویشتن بین
دم آخر تو خود بیخویشتن بین
برافکن جسم و جان وگرد خاموش
شو اندر عشق کل اینجای مدهوش
نظر کن راز جانان باز بین هان
ترامیگویم اکنون راز بین هان
ترامنصور کل اندر نهادست
ترا این راه در پیشت فتادست
وصال کعبهٔ جان خواستی تو
عجائب قافله آراستی تو
همه ذرات باتست ای ندیده
وصال کعبه اندر جان ندیده
چو منصور حقیقی داری ای جان
قدم تو بیش از این اینجا مرنجان
بخواه اسرار چون رویش ببینی
از او کن من طلب گر مرد دینی
که بنماید ترا اینجا نظر او
کند از دید خویشت باخبر او
درون پرده پنهانست بیچون
نظر کن در رخ او بیچه و چون
مر او را یک زمان بنگر تو بیخود
زمانی گرد فارغ نیک با بد
همه یکسان ببین در دیدهٔ دوست
وجودت باز کن در دیده بین کوست
ببین کو در درون دیدهٔ تست
نهان اینجایگه در دیدهٔ تست
یقین در دیده اینجاگاه رویش
مکن اینجا حقیقت گفتگویش
وصال اینجا یقین زو بازبینی
اگر مرد ره و صاحب یقینی
حقیقت یاب او را در بر شاه
که تا مجنون نگردی تو از آن ماه
حقیقت چون رخت اینجا نماید
ترا از یک طبیعت برزداید
مصفّاات کند آیینه کردار
همه در آینه آید پدیدار
همه در آینه بینی نهانی
تو دانی بیشکی جمله تو دانی
همه در تست هستی آینه تو
نموده روی خود درآینه تو
نمیبینی اگر بینی یقینش
یکی بینی حقیقت کرده بیشش
یکی بینی نمود ذات درخویش
حجابت دور گردانی تو از پیش
حجابت دور گردان ای دل ریش
که تا یابی حقیقت یار در خویش
حجاب صورت تست ای دل و جان
ز دید حق توئی خود را مرنجان
نظر کن تا چه میبینی تو در خود
که ماندستی چنین و بی برِ خود
نخواهی یافت چیزی جز که این دم
ترا من مینمایم راز عالم
بجز این دم طلب اینجا مکن تو
همین بس باشدت از این سخن تو
که دریابی که جانانت درونست
تراگویا و بینا رهنمونست
ترا او رهنمونست ار بدانی
درون جان تست و تو ندانی
که سر تا پای تو دیدار شاه است
ولیکن این بیان با مرد راهست
که بشناسد نمود جسم با جان
کند مرجان خود در دوست پنهان
کند پنهان وجود خودبیکبار
که تا پیدا شود اینجایگه یار
وصال یار بی صورت بیابی
که اندر جان و دل نورت بیابی
یقین منصور خود بشناس در خویش
حجاب جسم و جان بردار از پیش
یقین منصور خود بشناس اینجا
نهاد ذات شودر خویش یکتا
چرا اینجا چنین ساکن بماندی
در این زندان چنین ایمن بماندی
تو آن داری که صورت ره نداند
وگرداند در آن حیران بماند
تو آن داری که هرگز کس ندید است
ز چشم آفرینش ناپدیدست
نهان خویشتن بشناس اینجا
ز دیو هفت سر مهراس اینجا
تو اندر هفت پرده رخ نمودی
عجب زینسان که درگفت و شنودی
نمیدانی درونت نور دارد
نهادت سر بسر منشور دارد
چرا منشور شه داری چنین خوار
بماندستی چنین رنجور و غمخوار
ز حکم شه چه آوردی ابر جای
گریزانی ز حکمش جای بر جای
مرو بیرون ز حکم شاه اینجا
یقین میباش هان آگاه اینجا
یقین آگاه باش و بر تو فرمان
مشو اینجا بخود مغرور و نادان
تو دانا باش و ساز خویش گیر
وگرنه ترک جان و دید تن گیر
بنزد شاه فرمان بر یقین تو
که تا گردی بنزد شه امین تو
بنزد شاه شو با ملک دستور
برد یک سر ترا تا عین گنجور
ترا بخشند شه اینجا تمامت
ولکین می حذر کن از ملامت
حذر میکن تو از شمشیر ناگاه
مکن گستاخیت اندر بر شاه
چگویم چون تو شه نشناختستی
بهرزه عمر خود در باختستی
بدادی عمر اکنون رایگانی
ز دست ای ابله اکنون می ندانی
که عمرت رفت ناگاهی ابر باد
بکردستی در اینجا خانه آباد
چه خواهی برد با خود جزغم و درد
تو خواهی بود ای جان دائما فرد
در آن فردی سخن گفتیم بسیار
ولی تو ماندهٔ در عین پندار
ترا پندار از حق دور کردست
حقیقت ابله و مغرور کردست
چنین ماندی اسیر و خوار اینجا
ز بهر نفس سگ غمخوار اینجا
ترا این نفس جسمانی مردار
بیک ره برده از ره ناپدیدار
شدی یکبارگی درخوف مجروح
شدستی بی نمود قوّت روح
کجا راهی بری آنجا بحضرت
که ماندستی چنین در فکر نخوت
ترا این فکر دنیا خوار کردست
ز حق یکبارگی بیزار کردست
دلت در تنگنای غم بماندست
کنون ریش تو بیمرهم بماندست
کنون مجروحی و خود را دوا کن
درونت با برون یکسر صفا کن
ترا چون کعبهٔ دل هست حاصل
چرا ماندی چنین حیران و بیدل
چنین حیران و بیدل ماندهٔ باز
چنین دستت زجان افشاندهٔ باز
ره خود این زمان کن تا توانی
که داری این حیات و زندگانی
ترا امروز چون عین حیاتست
نمودارت در اینجا نور ذاتست
اگر امروز کام خود نرانی
یقین تو تا ابد حیران بمانی
بران امروز کامی تو ز دنیی
که بهتر زین نیابی تو ز معنی
بران امروز کامی نیک اینجا
که برخورداری ازدیدار یکتا
در معنی بیکباره گشادست
دلت حیران در اودادی ندادست
بده امروز داد ملک معنی
که خواهی رفت بیرون تو بعقبی
سوی ملک فنا داری عجب راه
بماندستی چنین مسکین و گمراه
خبر معنی دمادم آر و از دوست
تو هستی بیخبر درمانده در پوست
نداری هیچ اینجاگه خبر تو
بماندستی چنین اندر بشر تو
بشرگرد و یقین صورت شناسی
چرا از صورت خود میهراسی
گهی دشمن شوی جان را حقیقت
گهی تمییزش آری در طبیعت
اگر میدوستداری هردو اینجا
یکی کن هر دو را اینجا مصفّا
مصفّا کن تن و جانت نهانی
مجو چیزی یقین جز بی نشانی
نشان بی نشان اینجا طلب کن
چو دیدی گه بیابی آن سر و بن
نشان بی نشان دیدار یارست
کسی نزدیک آن ناپایدار است
نشان بی نشان دیدم یقین من
نمود اوّلین و آخرین من
در او دیدم ولی این سر که داند
وگر داند در آن حیران بماند
نمود اوّلین دارد حقیقت
نیابد کس مرا اندر طبیعت
نمود اوّلین من دیدهام باز
دمادم نزد آن گردیدهام باز
نمود اوّلش چون سیر کردم
دگر آهنگ سوی دیر کردم
ز حیرت آن چنان اوّل بماندم
که یک ره دست از جان برفشاندم
در آخر چون نظر کردم بظاهر
شدم مکشوف اوائل تااواخر
اوائل تا بآخر بود یک ذات
ولیکن مختلف در سیر ذرّات
بدیدم آنچنان کان کس ندیدست
کسی در ابتدایش نارسیدست
چگونه شرح این آرم بگفتار
که میگردم در این سر ناپدیدار
چگونه وصف آرم بر زبانم
که الکن شده بیکباره زبانم
حقیقت وصف او گویم بتحقیق
کسی کو را بود از دوست توفیق
بیابد این معانی آخر کار
حجابش دور گردد کل بیکبار
حجابش صورتست و دور گردد
سراسر دید دیدش نور گردد
حجابش چون برافتد نور بیند
همه ذرّات را منصور بیند
اناالحق گوی بیند جمله ذرّات
تمامت صنع خود تحقیق آیات
همه یارست ای مسکین غمخور
اگر مردی سراسر خویش بنگر
همه یار است اینجاگه نهانی
ولی این راز اینجاگه ندانی
همه یارست غیری نیست بنگر
همه کعبه است دیری نیست بنگر
یکی بنگر که در یکی یکی است
نمود ذات اینجا بیشکی است
یکی بنگر که در یکیّ شکی نیست
صفات و ذات فعلت جز یکی نیست
یکی بین هرچه هست و نیست اینجا
که بیشک مر مرا یکی است اینجا
یکی دیدم دوئی بگذاشتم من
نمودم از میان برداشتم من
یکی کردم درآن دیدار خود من
شدم فارغ یقین ازنیک و بد من
یکی میبینم اینجا هرچه دیدست
یکی محوست کلّی ناپدیدست
یکی بد اصل اینجاهرچه دیدم
حقیقت در یکی آمد پدیدم
اگر در اصل یکی رهبری دوست
بیابی و برون آئی تو از پوست
نمود جان جانانت شود فاش
بیابی ناگهانی دید نقاش
حقیقت نقش میبینی و دوری
گزیدستی از آن اندر نفوری
هر آن کو دور شد از یار اینجا
کشید او زحمت بسیار اینجا
مکن دوری ونزدیکی گزین تو
که تا یابی نمودار یقین تو
دریغا چارهٔ اینجا نداری
فرومانده از آن تو شرمساری
که ماندستی چنین در بند صورت
ز صورت دان حقیقت این غرورت
براه راستی آخر قدم نه
که چیزی نیست جز از راستی به
حقیقت راستی دانم یقین من
که حق در راستی دیدیم روشن
حقیقت راستان خود گوی بردند
طریقت اندر این معنی سپردند
حقیقت راستی هر کو کند حق
شود از راستی او نور مطلق
هر آن کو راستست در حضرت یار
رسید اینجایگه در قربت یار
هر آنکو کرد اینجا راستی او
ندید اینجایگه خود کاستی او
ترا بهتر کجا باشد از این کار
که باشی راست اندر نزد دادار
کمان کژ نگر باتیر اینجا
همه چون تیر داند اندر اینجا
کمان کژ، راست میبین تیر اینجا
درون جمله میدان پر ز غوغا
کجی را چون بدید اندر کمان او
یقین بشناختش خود بیگمان او
از او دوری گزید و از برش جَست
بشد پرتاب وز نزدیک او جَست
کمان صورتت چون کل کژ افتاد
از آن بازو ز قوّت در کج افتاد
اگر کژ اندر اینجا میستیزد
یقین میدان که جان ناگه گریزد
ز پیشش دور خواهد شد بناچار
چنین دان اسم این دنیای غدّار
کمانی دان تو دنیای دنس را
که نتواند بدیدن هیچکس را
همه چون تیر داند اندر اینجا
درون جمله میدان پر ز غوغا
همه در شست خود اینجا بسازد
کمان دست ناگه سرفرازد
بیندازد تمامت بیخبر او
نمیداند حقیقت راهبر او
بیندازد تمامت از بهانه
که تا تیری زند سوی نشانه
همه تنها مثال تیر سازد
دمادم این چنین تدبیر سازد
نه کس از دست او جان برد اینجا
که بودند او بجان بسپرد اینجا
همه جانها ز قالب دور کرده است
چنین خود را همی مغرور کرد است
نخواهد ماند دنیا جاودانی
ولی میدان تو عقبی رایگانی
اگر اینجا نداری هیچ رستی
بعقبی فارغ و شادان نشستی
وگر داری بیک سوزن در اینجا
شمارم من ترا میزن در اینجا
نخواهی برد باخود چیزی ای دوست
مگردان در نظر جز دیدن ای دوست
مکن با هیچکس اینجا بدی تو
وگرنه کمتر از دیو و ددی تو
صفائی جوی و بگسل طبع ازبد
تو نیکی کن در اینجاگاه با خود
بدی اینجا مکن تا نیک یابی
بوقتی کاندر آن حضرت شتابی
ز نیکی و بدی آنجا سئوالست
بسی مردان دراین سر گنگ و لالست
زبانت چون دهد پاسخ بر یار
فرومانی در آنجاگه بیکبار
حقیقت بد مدان از نیکی ای دوست
که نیکی مغز آمد چون بدی پوست
ندیدی هیچکس اینجا که بد کرد
که نیکی بازدید ای صاحب درد
بدی بد دان و نیکی نیک بشمار
بجز نیکی مکن ای دوست زنهار
چه باشد نیکنامی خُلق خوش دان
که خلق خوش محمد داشت زینسان
بخُلق خوش خدایش گفت اینجا
حقیقت دُرّ معنی سُفت اینجا
یقین خلق عظیمش گفت اینجا
که بیراهان بخلق آورد اینجا
بخلق خوش جهان بگرفت تحقیق
ز خلق خوش که او را بود توفیق
کدامین انبیا مانند او بود
که گوئی از تمامت خلق بربود
نیابد همچو او دوران افلاک
کجا یابد چو او ای مؤمن پاک
تو داری این زمان دین هدایت
ترا این بس بود عین سعادت
که هستی امّت احمد یقین بود
توئی بیرون ز راه کفرو دین بود
تو داری دین او ای عاقل مست
نمیدانی تو این آخر کرا هست
ز دنیا آنچه تو داری که دارد
که این دین و شرف مر کس ندارد
تو داری راه اینجا دین تو داری
تو در هر دوجهان مر شهریاری
ره شرعش سپار و باز او بین
تو همچون او همه چیزی نکو بین
که او از نیکوئی اینجا یقین است
که جان اوّلین و آخرین است
همه جانها ازآن نورست اسرار
وز او شد عالم جانها پدیدار
تمامت دینها را برفکندست
حقیقت سلسله او در فکندست
بگرد کرهٔ عالم سلاسل
ز نور شرع بنگر مرد واصل
یقین شرع ویت جان شاد دارد
زهر بدها ترا آزاد دارد
ره شرعست راه حق یقین دان
محمد را در این ره پیش بین دان
ره او دان حقیقت راه اللّه
اگر هستی تو از اسرار آگاه
ره او گیر و راه کفر بگذار
سر بتها در اینجا کن نگونسار
بت نفس و هوایت را تو بشکن
حقیقت این بیان بشنو تو از من
تو ترک لذّت نفس و هواگیر
ز شرع احمدی راه خداگیر
چو راه حق یقین مر راه شرعست
که پیدا اندر او هر اصل و فرعست
اگر صورت نگهداری چنین کن
دمادم با تو میگویم یقین کن
دل و جانت در این سرهای بیچون
مگو اینجایگه این چیست و آن چون
چه و چون ازدماغ اینجا بدر کن
دل خود رادر این معنی خبر کن
که عقلت هست در غوغای عالم
فتادست اندر این سودای عالم
همه تشویش تو از صورت افتاد
که خواهد ناگهی از تو ابر داد
نمود عقلت اینجا کاربستست
دلت در غصّهٔ بسیار بستست
از آن کاینجا بغصّه عقل درماند
از آن اینجایگه بیرون درماند
از آن بیرون بماندست و گرفتار
که خودبین است عقل ناپدیدار
غم نامش ابا ننگ است مانده
دمادم پر ز نیرنگ است مانده
بسی نیرنگ اینجا گاه کردست
یقین در سرّ جانان ره نبردست
نبرده است او ره اندر عالم جان
از آن اینجایگه ماندست حیران
که چون مستی است عقل اینجا فتاده
از آن پیوسته در غوغا فتاده
که ره پر کرد و ره سویش نبردست
یقین جز راه در کویش نبرد است
ره نابرده اینجا چون بداند
نمود عشق از آن درخود نماند
در اینجا با صور در آخر کار
شود در زیر گل کل ناپدیدار
ولیکن عشق سلطان جهان است
که برتر از زمین و از زمان است
حقیقت عشق میداند که چونست
که او در جمله اشیا رهنمونست
طریق عشق گیر از بردباری
اگر این سرّ معنی پایداری
طریق عشق گیر و گرد آزاد
بیک ره نام وننگت ده تو بر باد
طریق عشق گیر و نام بگذار
حقیقت ننگ عالم شو بیکبار
ترا گر ذات کلّی آرزویست
در اینجاگاه جای جستجویست
از اول چون قدم خواهی نهادن
ندانی تا کجا خواهی فتادن
قدم چون مینهی در حدّ پرگار
تو سر بیرون اینجاگاه پندار
برون کن از سرت پندار دنیا
مشو تو بعد از این غمخوار دنیا
بیک ره محو کن دنیا حقیقت
که دنیا سر بسر دانم طبیعت
همه دنیا ز بودت محو گردان
اگر مردی از او رخ را بگردان
بگردان رخ از او ای دوست زنهار
رخ او را نگر در حضرت یار
نمود سالک اوّل این قدم دان
پس آنگاهی صفاتت را عدم دان
عدم گردان وجودت ای دل اینجا
حقیقت برگشا این مشکل اینجا
عدم کن بود خود تابود گردی
حقیقت در فنا معبود گردی
عدم کن جسم و جانت در بریار
مبین خود رادر این جاگه بیکبار
صفاتت چون بیابی بیگمان تو
یقین بیرونی از کون و مکان تو
ولیکن چون کنم تا این بدانی
حقیقت تو خداوند جهانی
ولی نه این جهان نی آن جهان دوست
که آنجا مغز آمد وین جهان پوست
جهان جاودان دیدار یابی
در آنجا جملگی اسرار یابی
جهان جاودانی جوی و رستی
برون رو زود از این کوی درستی
از این گلخن طلب کن گلشن جان
چگویم هر زمان خود را مرنجان
مرنجان خویش و یکباره فنا گرد
در آن مسکین عیان انبیا گرد
عیان انبیا شو زود در ذات
که بینی سر بسر اینجای ذرّات
همه ذرّات جویای تو باشند
حقیقت جمله گویای تو باشند
رهی نارفته وین ره را ندیده
بسی از بهر یکدیگر شنیده
یکی نادیدهٔ درد و بماندی
دمی مرکب در این منزل نراندی
در این منزل تمامت در خروشند
ز بهر یکدیگر اینجا بکوشند
بخون همدگر تشنه شده پاک
همه ریزند خون اینجایگه پاک
چنان مر راز دنیا باز دیدم
همه پر شهوت و پر آز دیدم
همه پر شهوتست و بر فراز است
نشستی مرورا سوی فرازاست
همه در محنتاند این قوم دنیا
تمامت بیخبر از نوم دنیا
همه درخواب و فارغ گشته ازمرگ
ببسته دل در این دنیای بی برگ
همه در خواب و فارغ گشته از خویش
که راهی اینچنین دارند در پیش
همه در خواب و فارغ گشته از جان
گرفته این ره اینجاگاه آسان
چنین در خواب کی بیدار گردند
چنین اغیار کی با یارگردند
کسانی کاندر این منزل نمودند
یقین اندر ربود بود بودند
همه در سرّ این قومند حیران
چنین این قوم در توحید حیران
اگر اینجا یقین بیدارگردند
ازاین معنی دمی هشیار گردند
دمادم روی اینجا مینمایند
گره ازکار ایشان میگشایند
ولی ایشان چنان مستند و در خواب
بمانند کسی کاینجای غرقاب
بوند ایشان همه غرقاب دنیا
شده کل اندر این گرداب دنیا
دراین گرداب جمله مبتلایند
فرومانده در این عین بلایند
بلای خویش میبینند از خویش
حقیقت میخورند از خویشتن بیش
بلا و رنج ایشان هم از ایشانست
از آن پیوسته شان خاطر پریشانست
بلا اینجا نمود انبیا بود
که دائم انبیا عین بلا بود
بلای نفس دیگر دان در اینجا
رخت را زین بلاگردان در اینجا
بلای دل بکش هم تاتوانی
وگرنه در بلا حیران بمانی
بلای صورت اینجا برکشیدی
از این معنی به جز آن غم ندید
بلای عشق کش در قربت دوست
که بیشک این بلا اینجاست ای دوست
بلا چون انبیا کش در ره عشق
اگر هستی حقیقت آگه عشق
بلا چون انبیا کش اندر این دهر
حقیقت چون عسل کن نوش این زهر
بلای عشق دیدند جمله عشاق
ولی منصور بوده در میان طاق
چنان اندر بلا شد پایدار او
که برّندش سر اندر پای دار او
چنان اندر بلا راحت عیان یافت
که خود را اندر اینجا جان جان یافت
بلا اینجاکشید و کل لقا شد
از آن اینجایگه عین بلا شد
بلا اینجا کشید و زد اناالحق
یقین شد در همه جانان مطلق
بلا اینجاکشید او ازتمامت
وز اوگویند بیشک تا قیامت
که بد منصور اندر عشق جانان
حقیقت نور عشقش بود دوجْهان
گمانش برتر از کلّ جهان دید
که او حق بود جمله حق از آن دید
که ذاتش با صفات اینجا یکی شد
اگرچه اصل او اندر یکی بُد
بسی فرقست اندر دید صورت
بدانی این بیان وقت حضورت
بوقتی کز حضور آئی تو ساکن
شوی از نفس و از شیطان تو ایمن
حقیقت جان و دل یکتا کنی تو
ز پنهانی دلت پیدا کنی تو
حضورت همچو او آید حقیقت
نگنجد هیچ از تو در طبیعت
حضورت آنچنان باشد بر یار
که میچیزی نبینی جز که دلدار
یکی باشدعیان فعل و صفاتت
شده پنهان همه در نور ذاتت
تو باشی در جهان جویای جمله
تو باشی در زبان گویای جمله
تو باشی عین بینائی بتحقیق
تو باشی عین دنیائی ز توفیق
توانی یافت این معنی بیکبار
ولی گاهی که نبود نقش پرگار
توئی از جمله پیدا آمده دوست
حقیقت مغز داری تو عیان پوست
همه او دان ولی اندر بطونت
ببین تا کیست اینجا رهنمونت
پس این پرده گرداری گذاره
زمانی کن در این معنی نظاره
پس این پرده بنگر تا چه بینی
عیان بینی اگر صاحب یقینی
پس این پرده بینی جان جانان
رخ او در همه پنهان و اعیان
پس این پرده او را هست مسکن
اگرچه جمله او را هست مأمن
پس این پرده دارد پرده بازی
مدان این پرده ای عاشق بازی
حقیقت پرده باز اینجاست ما را
از آن هر لحظهٔ غوغاست ما را
حقیقت یار اینجاگه بیابی
اگر در این پس پرده شتابی
همه جان میدهند نزدیک جانان
ولی در این پس پرده است پنهان
نهان رخ مینماید ناگهانی
که تا او تو نبینی و ندانی
اگر او را تو بشناسی در اینجا
کند این پرده اینجاگاه پیدا
ترا بنماید او از دید خویشت
نهانی پرده بردارد ز پیشت
عیان بینی جمالش ناگهی باز
ولی گر هستی اینجا صاحب راز
بتقوی پردهٔ حقّت برانداز
چو بینی روی او میسوز و میساز
دوئی نبود ولی یکی عیانی
نماید رویت اینجا در نهانی
دوئی نبود در این اسرار بنگر
حقیقت نقطه از پرگار بنگر
حقیقت نقطه و پرگار یک بود
دلت در صورت اینجا پر زشک بود
ندانستی از این معنی رخ یار
نبودی یک زمان آگه تو از یار
نمودی و ندیدی روی او تو
چنین حیران میان کوی او تو
بماندستی عجب شوریده اینجا
نهٔ یک لحظه صاحب دیده اینجا
اگرچه صاحب اسرار و رازی
طلب کن اندر اینجا سرفرازی
بگو اسرار خود با جمله ذرّات
حقیقت محو گردان جمله در ذات
بخش ۹۲ - در سؤال از پیر طریقت درسر نگاهداشتن از خلق و جواب دادن وی سائل را فرماید: یکی شد پیش آن پیر طریقتبخش ۹۴ - در حکایت پاکبازی و طلب کردن حقیقت ذات و آوازدادن هاتف آن طالب را فرماید: چنین گفتست اینجا پاکبازی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی منصور را پرسید ناگاه
که ای گشته ز سرّ جمله آگاه
هوش مصنوعی: یک نفر ناگهان از منصور سوالی کرد و گفت: "تو که از تمام اسرار باخبر شدهای، چه خبر است؟"
یقین اینجا تو داری راز مطلق
که دیدستی تو حق را عین مطلق
هوش مصنوعی: به طور قطع، تو در اینجا به حقیقتی عمیق و بینقص دست یافتهای که آن را شناختی؛ یعنی تو حق را به طور واقعی و کامل مشاهده کردهای.
یقین داری عیان جمله آفاق
که هستی دمدمه در کلّ آفاق
هوش مصنوعی: مطمئن هستی که همه جانوارهای جهان وجود دارند و تو خود را در تمام این جهان احساس میکنی.
نمود عشق جانان کل تو داری
که بر عشّاق شاهی شهریاری
هوش مصنوعی: عشق محبوبت را به خوبی نشان میدهی و همین باعث میشود که تو برای عاشقان به عنوان یک پادشاه و سرور باشید.
کسی باشد که جانان کل ببیند
بگفت آری کسی کاینجا ببیند
هوش مصنوعی: کسی وجود دارد که همه چیز را در حقیقت ببیند و به او گفتند: بله، چنین کسی هم در اینجا وجود دارد که میتواند آن را ببیند.
نمود کشتن خود را یقین پیش
من اینجا دیدهام اسرار در پیش
هوش مصنوعی: من در اینجا به وضوح دیدهام که خودکشی حقیقتی است که وجود دارد و اسرار زیادی در پشت آن نهفته است.
کنون پیر منم اینجا بمانده
ز جزوم لیک کل پیدا بمانده
هوش مصنوعی: الان من به سن پیری رسیدهام و در اینجا ماندهام، اما همهٔ چیزها و مسائل دیگر همچنان وجود دارند.
سوی بغداد آخر من دهم داد
سر خود اندر اینجاگاه بر باد
هوش مصنوعی: در نهایت به بغداد میروم و سرنوشت خود را در این مکان به باد میدهند.
دهم بیشک که دیدستم نهانی
برم مکشوف شد عین العیانی
هوش مصنوعی: به طور قطع میتوانم بگویم که آنچه در دل نهان بود، برایم روشن و واضح شد.
مرا فاش است اینجا کشتن خود
حقیقت فارغم از نیک وز بد
هوش مصنوعی: من به خوبی میدانم که در این مکان، از بین بردن خود واقعیت برایم اهمیتی ندارد، چه خوب باشد و چه بد.
قضا را راه حج بُد کین سؤالش
که کرد آنجایگه او از کمالش
هوش مصنوعی: سرنوشت او را به جایی هدایت کرد که در آنجا، از کمال و ویژگیهای عالیاش سؤال کردند.
دگر پرسید کان سرّ دیدهٔ تو
یقین دانم که صاحب دیدهٔ تو
هوش مصنوعی: دوباره پرسید که من از راز چشمان تو آگاه هستم و مطمئنم که صاحب آن چشمان تو هستی.
ولیکن این جنونست از یقین باز
که گفتی با من اینجا صاحب راز
هوش مصنوعی: اما این دیوانگی ناشی از یقین است که تو گفتی در اینجا صاحب راز با من هستی.
نداند هیچکس در غیب اللّه
تو هستی زین بیان امروز آگاه
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند در عالم غیب خداوند، تو چه کسی هستی. این نکته امروز به وضوح بیان شده است.
که در بغداد چونت خون بریزند
حقیقت جملگی بردارویزند
هوش مصنوعی: اگر در بغداد بر سر تو خون بریزند، حقیقتاً همه به سمت تو خواهند آمد و از تو دفاع خواهند کرد.
تو این اسرار میگوئی عجب فاش
که من هستم عیان هم نقش و نقّاش
هوش مصنوعی: تو این رازها را به زبان میآوری، عجیب است که من خودم هم به وضوح هستم و هم هنرمند آن نقش.
نمود جملگی از پیش داری
حقیقت این عیان با خویش داری
هوش مصنوعی: تمامی جلوهها و ظاهرها را از قبل میدانی و حقیقت این موضوع را با خودت به وضوح احساس میکنی.
ولی من ماندهام در شک یقینم
نمودی از تو اکنون من نبینم
هوش مصنوعی: اما من در تردید ماندهام، با اینکه تو به من یقین دادی، حالا من نمیتوانم تو را ببینم.
نمودت خواهم از تو پایدارم
نمای اینجایگه مر پایدارم
هوش مصنوعی: میخواهم تو را به تصویر بکشیم، از تو میخواهم که در اینجا ثابت بمانی، من هم در اینجا استوار هستم.
اگر بیشک تو دیدار خدائی
مرا امروز مر رازی نمائی
هوش مصنوعی: اگر امروز تو به من نمایان بشوی و به من بگویی که حقیقت الهی در چیست، حقیقتی که تو را در بر گرفته، دلم را آرام میکنی.
نمایم راز بر هر سر که باشد
مرا بیشک از آن خونی نباشد
هوش مصنوعی: من به هر کسی که در پی مفهوم و رازی از زندگیام باشد، این راز را نمایان میکنم؛ اما یقین دارم که از این راز چیزی جز سختی و رنج نصیبش نخواهد شد.
پس آنگه چون از او بشنید این راز
حجاب آنگه تو بیچاره برانداز
هوش مصنوعی: پس از آنکه این راز را از او شنیدی، حجابهای غفلت را کنار بزن و خود را نجات بده.
نظر بگماشت آنگه مرد بر وی
ز مستی زد بر او یک بانگ کای هی
هوش مصنوعی: مردی به شخص دیگری نگاه میکند و از حالت مستی نگاهی عمیق و پر شور به او میاندازد و فریاد میزند: "هی!"
نظر نیکو کن اندر دید دیدم
که من هستم که جمله آفریدم
هوش مصنوعی: به خوبی دقت کن؛ در درون خودم متوجه شدم که من آن کسی هستم که همه چیز را خلق کردم.
نظر کن این زمان بشناس ما را
که میبینی در این ساعت لقا را
هوش مصنوعی: به ما نگاه کن و در این زمان ما را بشناس، چرا که در این لحظه به ما ملحق شدهای.
لقای من نظر کن این زمان تو
که میبینم همه کون و مکان تو
هوش مصنوعی: به من نگاه کن؛ به این زمانی که تو را میبینم، تمام دنیا و کائنات برای من تویی.
لقای ما کنون اینجا نظر کن
دل بیچاره از ذلّت خبر کن
هوش مصنوعی: بیا و به ما نگاه کن، دل بیچارهام را که از ناتوانی و زبونی آگاه است، ببین.
خبر کن ای دل و جان راز بنگر
بجزمن هیچ دیگر باز منگر
هوش مصنوعی: ای دل و جان، به یاد داشته باش که فقط به رازها و حقیقتها توجه کن و به هیچ چیز دیگری نگاه نکن.
چو آن مرد جهان دیده چنان دید
ورا برتر ز هفتم آسمان دید
هوش مصنوعی: آن مرد با تجربه و آگاه از دنیا او را بسیار بزرگتر و بالاتر از هفتمین آسمان تصور کرد.
ز حیرت شد در آنجا زار و مدهوش
ستاده در تحیّر مانده خاموش
هوش مصنوعی: در آنجا از حیرت و شگفتی، به حالتی عمیق و گیجوار ایستاده است و نمیداند چه کند، در سکوت و خاموشی به سر میبرد.
چنان مست لقای او بمانده
عجایب در لقای او بمانده
هوش مصنوعی: به شدت تحت تأثیر زیبایی و حضور او قرار گرفتهام، بهطوری که هر چیز شگفتانگیزی در ملاقات با او به یادم میآید.
زبان بگشاد و آنگه صاحب راز
که ای مانده چنین حیران ما باز
هوش مصنوعی: او زبانش را باز کرد و گفت: ای کسی که در این حیرت همچنان ماندهای، ما را به چه حالتی رساندهای؟
چه میبینی خبرده این زمانم
که تا مردید دیدت را بدانم
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که شخصی در حال حاضر در وضعیت خاصی قرار دارد و در پی شناخت و درک عمیقتری از وضعیت و احساسات خود است. او به دنبال دریافت نشانه یا پیامی از طرف کسی است تا بفهمد چه وضعیتی دارد و چه احساسی باید نسبت به آن شخص یا موقعیت داشته باشد.
تمامت قافله آنجا بماندند
دعا و آفرین بر خود بخواندند
هوش مصنوعی: تمام سفرکنندگان در آنجا توقف کردند و برای خود دعا و نیایش کردند.
که ای شیخ جهان و پیر اللّه
تو هستی بیشکی از خود تو آگاه
هوش مصنوعی: ای شیخ، تو رهبری و بزرگ جهان هستی و قطعاً از ذات خودت آگاهتر هستی.
چرا این پیر اینجا گشت حیران
بمانده این زمان مانند گنگان
هوش مصنوعی: چرا این مرد سالخورده در اینجا حیران و سردرگم مانده و مانند افرادی که چیزی نمیفهمند، بیصدا است؟
زبانش الکنست و باز مانده است
عجب حیران و دست از کل فشاندست
هوش مصنوعی: زبانش قاصر است و نمیتواند آنچه را که در دل دارد بیان کند، در نتیجه مأیوس و سردرگم شده و از همه چیز دست کشیده است.
تو گویا کن ز راز پادشاهی
حقیقت بر تمامت نیک خواهی
هوش مصنوعی: تو با بیان کردن اسرار پادشاهی حقیقت، میتوانی به همه مردم خوبی و نیکی را نشان بدهی.
بدیشان گفت آن دم راز منصور
که این دم او شده حیران در آن نور
هوش مصنوعی: در آن لحظه، او به این افراد گفت که راز منصور این است که همین لحظه، او در آن نور شگفتزده و حیرتزده شده است.
ندارد او خبر اینجا بماندست
عجب حیران و دست از کل فشاندست
هوش مصنوعی: او هیچ اطلاعی ندارد که اینجا باید بماند، عجیب است که در حیرت و سرگردانی به سر میبرد و از همه چیز دست شسته است.
شده فارغ ز دنیا و زعقبی
که دیدارست او را سرّمولی
هوش مصنوعی: او از این دنیا و دنیاهای دیگر خلاصی یافته و تنها راز او در دیدار الهی است.
چه باشد جمله دنیا پیش آن مرد
حقیقت مانده حیران در یکی کرد
هوش مصنوعی: دنیا در مقایسه با آن مردی که در جستجوی حقیقت است، هیچ است و همه چیز در برابر او حیران و متعجب مانده است.
نداند هیچ او بیشک جز ازمن
که از من شد ورا اسرار روشن
هوش مصنوعی: او هیچ چیز را نمیداند، مگر آنکه من به او بگویم و فقط من هستم که از حقیقت او آگاه هستم و اسرار او را میشناسم.
ز من روشن شدش اسرار اینجا
شدست این دم ز جسم و جان مصفّا
هوش مصنوعی: در این لحظه، اسرار و رازهای عمیق برای من روشن شده است. این وضعیت به خاطر پاکی جسم و جان من است.
یقین آگه شدست و بی زبانست
که دیدار منش عین العیانست
هوش مصنوعی: یقین به وجود آمده و نیازی به کلام نیست، زیرا مشاهده من به روشنی و عینیت خود نمایان است.
منش دیدار بنمودستم اینجا
حقیقت هم منش بودستم اینجا
هوش مصنوعی: من به خاطر یک دیدار در اینجا حضور دارم و در واقع، حقیقتاً هم به خاطر همین دیدار در اینجا هستم.
درونست و برون کلّی گرفته
ز دید دید ما ازخویش رفته
هوش مصنوعی: درون و بیرون به طور کامل تحت تأثیر دیدگاه ما قرار دارد و ما از خود واقعیامان فاصله گرفتهایم.
ز دید خویشتن بیزارگشته
حقیقت صاحب اسرار گشته
هوش مصنوعی: از نظر خودم خسته شدهام و در حقیقت به رازهای عمیق دست یافتهام.
ز دید خویشتن گشته مبرّا
حقیقت راز پنهانست و پیدا
هوش مصنوعی: از نظر خود، انسان از چیزهایی که میبیند و میشناسد، آزاد شده است. حقیقت و رازهای نهان در واقع، پنهان هستند و فقط به شکل ظاهر دیده میشوند.
ندارد تا زبان او راز گوید
یقین شرح شما را باز گوید
هوش مصنوعی: او به گونهای است که اگر زبانش نتواند چیزی را بگوید، حتماً با اعمال و رفتار خود به وضوح داستان شما را بیان خواهد کرد.
چو با هوش آید آن دم در نهانی
زند او دم در اینجا در معانی
هوش مصنوعی: زمانی که کسی با درک و هوش به یک مسأله بپردازد، در آن لحظه به عمق معانی و دشواریهای آن پی میبرد. او به گونهای در دل مسائل نفوذ میکند و به شناخت بهتری از آنها دست مییابد.
بگوید آنچه او دیدست ما را
یقین از بهر دیدار شما را
هوش مصنوعی: او میگوید آنچه را که خود دیده، ما هم به خاطر دیدن شما به یقین رسیدهایم.
اشارت کرد آن و زود منصور
که بیرون آی و دم زن زود از نور
هوش مصنوعی: او اشاره کرد و به منصور گفت که زود از جا برخیز و به نور بپیوند.
بساعت باز هوش آمد در آن دم
بساعت نوحهٔ در داد و ماتم
هوش مصنوعی: در آن لحظهای که به هوش آمدم، زمان برای سوگواری و عزاداری فرارسید.
مر او را گشت پیدا های و هوئی
فتادش در قدم مانند گوئی
هوش مصنوعی: او را در زندگی، شگفتیها و حالات مختلفی مشاهده کرد که به گونهای در قدمهای او افتاده بود، گویی که در سیر و سلوک زندگیاش پاک پیدا بود.
فتاد آن لحظه در اندوه و زاری
بگفتاکردمت من پایداری
هوش مصنوعی: در آن لحظه، او با اندوه و گریه گفت: من تو را همیشه از خودم نمیزنم و به تو پایبند هستم.
چرا باز آمدی ای جان در اینجا
فتادی دیگر اندر عین غوغا
هوش مصنوعی: چرا دوباره به اینجا برگشتی، ای جان؟ چرا در میان این همه شلوغی افتادهای؟
مقام اوّلت چون باز دیدی
نظر کردی و کلّی راز دیدی
هوش مصنوعی: زمانی که به مقام نخست توجه کنی، متوجه میشوی که رازهای زیادی در آن نهفته است.
مرا مکشوف شد عین العیانت
بدیدم جملگی راز نهانت
هوش مصنوعی: من به وضوح و به طور مستقیم تمام رازهای پنهانت را شاهد بودم.
در این بودیم ما در شهر بغداد
تو دادی اندر اینجا بیشکی داد
هوش مصنوعی: ما در بغداد بودیم و تو در اینجا قضاوت کردی.
تو دادی داد دیدم آنچه دیدی
نظر کردم تو کلّی راز دیدی
هوش مصنوعی: تو به من حقیقتی را نشان دادی و من متوجه شدم آنچه را که تو دیدی. زمانی که به چیزی نگاه کردم، متوجه شدم تو به رازهای زیادی آگاه هستی.
طپیدم در میان خاک و خونت
زدم دستی عجایب رهنمونت
هوش مصنوعی: من در میانه خاک و خون به تپش درآمدم و با دستی به تو اشاره کردم که از شگفتیها راهنماییام کنی.
مراکردی در اینجا پاره پاره
جهان و خلقم اینجا در نظاره
هوش مصنوعی: من را در این مکان به تکههای مختلف جهان تقسیم کردی و مردم اینجا مرا تماشا میکنند.
بدیدم من تو بودم تو منی جان
که هستم من تو و تو من مرا هان
هوش مصنوعی: من تو را دیدم و متوجه شدم که تو همان من هستی. جان من، من و تو یکی هستیم و حالا که من وجود دارم، تو هم در من حضور داری.
بیک ره چون نمودی عین دیدار
مرا کردی ز خواب مرگ بیدار
هوش مصنوعی: وقتی که در یک مسیر به من نشان دادی، به شکل واقعی تو مرا از خواب مرگ بیدار کردی.
در اینجا حشر کردستی مرا یار
دگر درآتش سوزان بمگذار
هوش مصنوعی: ای یار، تو در اینجا مرا به زحمت انداختی، پس دیگر مرا در آتش سوزان به حال خود رها نکن.
رهانم این زمان ازدست دشمن
که گفتار منی بی ما و بی من
هوش مصنوعی: این زمان از چنگ دشمنان رهایم کن. آنها میگویند که من نه بدون شما و نه بدون خودم حرفی برای گفتن ندارم.
نگویم پیش کس اسرارت اینجا
مرا بس باشد این دیدارت اینجا
هوش مصنوعی: نمیخواهم رازهایم را با کسی درمیان بگذارم، همین که تو را در اینجا هستم برای من کافیست.
ز دیدارت منم حیران و مدهوش
تو بودی در من بیچاره خاموش
هوش مصنوعی: از دیدن تو حیرتزده و شگفتزدهام، اما تو در من، که بیچارهام، ساکت و بیحس و حال بودی.
اگرگویا شدی و رازگوئی
یقین بی درد من درمان نجوئی
هوش مصنوعی: اگر توانستی خوشصحبت باشی و از رازها پرده برداری، مطمئن باش که دردی از من را درمان نخواهی کرد.
یقین درد من اینجا کن تودرمان
برو اکنون که آزادی دل و جان
هوش مصنوعی: مطمئناً درد من را در اینجا درمان کن، اکنون که دل و جانم آزاد است.
توئی کعبه یقین اینجا ستاده
خودی ره سوی خود بیشک نهاده
هوش مصنوعی: تو خود محل یقین هستی و در اینجا ایستادهای، و بهراستی راهی به سوی خودت فراهم کردهای.
همه در دید تو حیران بمانده
چنین در دید تو نادان بمانده
هوش مصنوعی: همه افرادی که در مقابل تو قرار دارند، به خاطر زیبایی و جذابیت تو متحیر و شگفتزده ماندهاند، در حالی که تو همچنان از این وضعیت بیخبر و نادان به نظر میآیی.
سوی تو رخ نهاده این چنین راز
تو اینجا ظلم ای جانان مینداز
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که من به سوی تو نگاه میکنم و از رازهای درون تو پرده برداری میکنم. ای محبوب، لطفاً قدرت و ظلمت خود را به من نتابان.
که خواهی کرد بر من آشکاره
همه از بهر تو اندر نظاره
هوش مصنوعی: هر چیزی که قصد داری درباره من انجام دهی، به خاطر تو و به خاطر تماشای تو، برای همه آشکار است.
سوی تو رخ نهاده جمله دلشاد
تو ازجمله چنین استاده آزاد
هوش مصنوعی: همهٔ دلهای شاد به سمت تو روی آوردهاند و به خاطر تو ایستادهاند و آزادند.
روا باشد چنین جان داده مردان
ترا چه غم که هستی جان جانان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر مردانی که جان خود را فدای عشق میکنند، چنین رفتار کنند، پس تو هم نباید نگران باشی، چرا که عشق واقعی و عمیق در وجود تو هست.
نخواهم کعبه بی دیدار رویت
بخواهم مردن اندر خاک کویت
هوش مصنوعی: من نمیخواهم در کعبهای که بدون دیدن چهرهات است، رفتن را بخواهم؛ اگر لازم باشد، از زندگی در خاک تو میمیرم.
بخواهم مرد خواهم زنده گشتن
ترا تا جاودان مر بنده گشتن
هوش مصنوعی: میخواهم با تو معاشرت کنم تا همیشه زنده بمانم و به تو خدمت کنم.
منم بنده توئی سلطان آفاق
که در شورند از تو کل آفاق
هوش مصنوعی: من بنده تو هستم، ای پادشاه جهان، که همه نقاط عالم به خاطر تو در شور و هیجاناند.
منم بنده توئی تابنده چون نور
که درجانها دمیدستی عیان صور
هوش مصنوعی: من بندۀ تو هستم، مانند نور که در جانها میتابد و صورتها را نمایان میسازد.
از آن منصوری از دیدار اللّه
که افکندی مرا در قربت شاه
هوش مصنوعی: از آنچه که از منصور به یاد دارم و ملاقات خداوند در دل من ایجاد کرده، تویی که مرا در نزدیکی پادشاهی قرار دادی.
توئی شاه و به جز تو کس ندیدم
کنون نزدیکت ای جان آرمیدم
هوش مصنوعی: تو تنها پادشاه منی و کسی دیگر را نزدیک خود نمیبینم. ای جانم، در کنار تو آرامش یافتهام.
بگفت این و بزد یک نعره آنگاه
بیفتاد آن زمان در عشق یک تاه
هوش مصنوعی: او این را گفت و یک فریاد کشید، سپس در آن لحظه به عشق عمیقی افتاد.
شد و جان داد آنجا رایگان او
حقیقت در بر کون و مکان او
هوش مصنوعی: او در آنجا جان خود را فدای حقیقت کرد و این حقیقت در تمام وجود و هستی او تجلی یافت.
حقیقت جان جان دید و فنا شد
بر او آن همه آنجا بقا شد
هوش مصنوعی: حقیقت، روح را مشاهده کرد و از بین رفت، آنچنان که همه چیز در آن مکان پایدار و ماندگار شد.
حقیقت بود جانان دید منصور
که آفاق آمدست از راز او نور
هوش مصنوعی: منصور به حقیقتی دست یافت که جانان (محبوب او) در آفاق (جهان) خود را از راز او نورانی کرده است.
چو زانسان قافله او را بدیدند
تمامت عاشقان آنجا طپیدند
هوش مصنوعی: وقتی قافله آن انسان را دیدند، همه عاشقان آنجا به هیجان آمدند و شوق و شعف آنها را در بر گرفت.
چون منصور آن چنان دید اندر اینجا
که برخواهست آمد شور و غوغا
هوش مصنوعی: زمانی که منصور این وضعیت را در اینجا مشاهده کرد، که تحرک و هیاهو به وجود آمده است.
یقین صورت پرستان زور کردند
نهاد خویشتن پر شور کردند
هوش مصنوعی: مسلماً افرادی که در پی زیبایی ظاهری هستند، تلاش کردند تا وجود خود را با شور و شوق پر کنند.
که این کس جادوئی آراست اینجا
بباید کشتنش تحقیق این جا
هوش مصنوعی: این فردی که اینجا وجود دارد، جادوگری است که لازم است او را از بین ببریم. باید به درستی در این زمینه عمل کنیم.
جوابی داد سر منصور ایشان
ستاد آنجایگه ازدور ایشان
هوش مصنوعی: سر منصور به آنان پاسخ گفت و در دوردستها ایستاد.
بدیشان گفت کای نادیده گمراه
منم بیشک یقین دیدار اللّه
هوش مصنوعی: او به آنها گفت: ای کسانی که به راست نمیبینید و در اشتباه هستید، من یقیناً شاهد حضور خداوند هستم.
در این دم اندر اینجا میتوانم
که مر جمله زغوغا وارهانم
هوش مصنوعی: در اینجا و در این لحظه میتوانم همهی صداها و آشفتگیها را آرام کنم و از بین ببرم.
ولکین این زمان نی وقت رازست
که این دم عین جانها درگدازست
هوش مصنوعی: اما در این زمان، این لحظه وقت مناسبی برای بیان رازها نیست، زیرا این لحظه مانند جانی در حال سوختن است.
شما را آنقدر بس تا بدانید
همه در ذات من حیران بمانید
هوش مصنوعی: شما به اندازه کافی میآموزید تا بدانید که همه در وجود من حیرتزده باقی خواهند ماند.
شما را آنقدر بس اندر اینجا
که او برگفت سرّ جمله پیدا
هوش مصنوعی: شما در اینجا به اندازه کافی متوجه مطالب شدهاید که او راز تمام چیزها را بازگو کند.
یقین من کعبهام هم جان جانان
بخواهم رفت در اینجای پنهان
هوش مصنوعی: من به یقین میگویم که اگر بخواهم، جانم را به کعبهها و معشوقم میفروشم، چون در این مکان پنهان احساسات عمیقی نهفته است.
ولی پیریست واصل اندر این دم
میان جملگی او هست محرم
هوش مصنوعی: در این لحظه، پیری به میان آمده است و در کنار همه، او تنها کسی است که مورد راز و درونمایه قرار میگیرد.
وصالی دارد اینجا صاحب درد
بود او در میان جمله شان فرد
هوش مصنوعی: در اینجا، کسی که دردی دارد و به عشق و وصال میاندرس، در کنار دیگران، خود را تنها و منحصر به فرد احساس میکند.
ز بهر او شما را من بِحِل هان
بکردم تا برید اینجایگه جان
هوش مصنوعی: به خاطر او من شما را در اینجا آماده کردم تا از این مرحله عبور کنید و جان خود را نجات دهید.
رها کردم شما را در بر او
که نبود هیچکس بی رهبر او
هوش مصنوعی: من شما را در آغوش او رها کردم، چرا که هیچکس بدون راهنمایی او نبود.
بگفت این و نهان شد او زعالم
که مکشوفست از او سرّ دمادم
هوش مصنوعی: او این را گفت و پس از آن از دنیا پنهان شد، زیرا که اسرار و رازهای او همیشه فاش است.
نمود عشق او در خویشتن بین
دم آخر تو خود بیخویشتن بین
هوش مصنوعی: در آخرین لحظه، عشق او را در وجود خود مشاهده کن و خود را از خود بینیاز ببین.
برافکن جسم و جان وگرد خاموش
شو اندر عشق کل اینجای مدهوش
هوش مصنوعی: جسم و جان خود را رها کن و در عشق غرق شو، در اینجا تنها به یاد عشق بیاندیش و خاموش باش.
نظر کن راز جانان باز بین هان
ترامیگویم اکنون راز بین هان
هوش مصنوعی: به آنچه در دل دارم توجه کن، به رازی که درباره محبوبم وجود دارد نگاه کن. اکنون میخواهم آن راز را برایت فاش کنم.
ترامنصور کل اندر نهادست
ترا این راه در پیشت فتادست
هوش مصنوعی: تو را به مقام بلند رساندهاند و این مسیر به سمت تو گشوده شده است.
وصال کعبهٔ جان خواستی تو
عجائب قافله آراستی تو
هوش مصنوعی: تو آرزوی رسیدن به کعبهٔ جان را داشتی و زیباییهای سفر را به نحوی خاص فراهم کردی.
همه ذرات باتست ای ندیده
وصال کعبه اندر جان ندیده
هوش مصنوعی: تمامی موجودات و جانداران، به نوعی در جستجوی وصال و پیوند با معشوق هستند، همانطور که با جستجوی کعبه، روحشان به سوی آن جایگاه مقدس میشتابد.
چو منصور حقیقی داری ای جان
قدم تو بیش از این اینجا مرنجان
هوش مصنوعی: اگر حقیقتی همچون منصور داری، ای جان، قدمهای تو فراتر از اینجا باشد، پس خود را در این مکان ناراحت نکن.
بخواه اسرار چون رویش ببینی
از او کن من طلب گر مرد دینی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی اسرار را ببینی، باید از او درخواست کنی، چرا که او مردی اهل دین است.
که بنماید ترا اینجا نظر او
کند از دید خویشت باخبر او
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی به تو توجهی خاص دارد و از حال تو با خبر است، حتی اگر او را در این مکان نبیند.
درون پرده پنهانست بیچون
نظر کن در رخ او بیچه و چون
هوش مصنوعی: عمیقاً در دل خود رازها و نشانههایی نهفته است که برای شناخت آن نیاز به دقت و توجه داری. برای درک بهتر، باید به چهرهاش نگاه کنی و از آنچه در ظاهر است فراتر بروی.
مر او را یک زمان بنگر تو بیخود
زمانی گرد فارغ نیک با بد
هوش مصنوعی: یک بار او را ببین و لحظهای به خود نگاه نکن، زمانی را با بیخیالی سپری کن، خوب و بد را فراموش کن.
همه یکسان ببین در دیدهٔ دوست
وجودت باز کن در دیده بین کوست
هوش مصنوعی: در نظر دیگران، همه را به یک شکل ببین و سعی کن که وجود خود را در نظر دوستی که با او هستی، به همه نشان دهی.
ببین کو در درون دیدهٔ تست
نهان اینجایگه در دیدهٔ تست
هوش مصنوعی: ببین کسی در درون نگاه تو پنهان است، اینجا در چشمان تو حضور دارد.
یقین در دیده اینجاگاه رویش
مکن اینجا حقیقت گفتگویش
هوش مصنوعی: در این مکان به یقین ننگر و به چشم خود حقیقت را مشاهده نکن.
وصال اینجا یقین زو بازبینی
اگر مرد ره و صاحب یقینی
هوش مصنوعی: اگر در اینجا به وصال و رسیدن به معشوق دقت کنی، میبینی که مردان واقعی و کسانی که به یقین رسیدهاند، میدانند چگونه مسیر را طی کنند.
حقیقت یاب او را در بر شاه
که تا مجنون نگردی تو از آن ماه
هوش مصنوعی: اگر میخواهی حقیقت را بشناسی، باید در کنار پادشاه باشی؛ چرا که تنها در این صورت است که از عشق و زیبایی او دیوانه نخواهی شد.
حقیقت چون رخت اینجا نماید
ترا از یک طبیعت برزداید
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت به تو نمایان شود، از آن ویژگیهای دنیایی که داری رهایی مییابی.
مصفّاات کند آیینه کردار
همه در آینه آید پدیدار
هوش مصنوعی: رفتار و اعمال انسانها مانند آینهای صاف و شفاف است که در آن، حقیقت و نیتهای واقعی آنها نمایان میشود. با این حال، اگر کسی بخواهد صفای دل و کردار خود را نشان دهد، این صفایی که در دل دارد در عمل و رفتار او به وضوح دیده میشود.
همه در آینه بینی نهانی
تو دانی بیشکی جمله تو دانی
هوش مصنوعی: همه در آینه خود را میبینند، اما تو به درون خود نگاهی عمیقتر داری و بیشتر از دیگران خود را میشناسی.
همه در تست هستی آینه تو
نموده روی خود درآینه تو
هوش مصنوعی: همه چیز در وجود تو (هستی) مانند آینهای است که تصویر خود را در آن میبینی.
نمیبینی اگر بینی یقینش
یکی بینی حقیقت کرده بیشش
هوش مصنوعی: اگر ببینی، به یقین میفهمی که حقیقتی وجود دارد که از آن فراتر رفتهای.
یکی بینی نمود ذات درخویش
حجابت دور گردانی تو از پیش
هوش مصنوعی: انسان باید به درون خود بنگرد و حقیقت وجودی خود را کشف کند، زیرا اگر پردههای خودآگاهی و محدودیتها را کنار بزند، میتواند به واقعیات عمیقتری دست یابد.
حجابت دور گردان ای دل ریش
که تا یابی حقیقت یار در خویش
هوش مصنوعی: ای دل شکستزده، پردهها را کنار بزن تا بتوانی حقیقت محبوب را در درون خود پیدا کنی.
حجاب صورت تست ای دل و جان
ز دید حق توئی خود را مرنجان
هوش مصنوعی: ای دل و جان، تو به خاطر ظاهرت حجاب شدهای و از دید حق پنهان شدهای؛ خودت را ناراحت نکن.
نظر کن تا چه میبینی تو در خود
که ماندستی چنین و بی برِ خود
هوش مصنوعی: نگاهی به درون خود بینداز و ببین چه چیزی در خود مییابی که چرا اینگونه و بدون سر و سامان ماندهای.
نخواهی یافت چیزی جز که این دم
ترا من مینمایم راز عالم
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانی چیزی را جز اینکه در این لحظه من به تو نشان میدهم، پیدا کنی. این لحظه سرهترین رازهای جهان را برای تو آشکار میسازد.
بجز این دم طلب اینجا مکن تو
همین بس باشدت از این سخن تو
هوش مصنوعی: جز این لحظه، در این مکان چیزی نطلب، همین سخن کافی است برای تو.
که دریابی که جانانت درونست
تراگویا و بینا رهنمونست
هوش مصنوعی: با درک و تأمل درونی خود، متوجه خواهی شد که جان تو در درونت قرار دارد و این درک و بینش میتواند تو را به سوی حقیقت رهنمون کند.
ترا او رهنمونست ار بدانی
درون جان تست و تو ندانی
هوش مصنوعی: اگر بفهمی که راهنمای تو در درون جانت قرار دارد، او را خواهی شناخت. اما اگر ندانی، از وجود او بیخبری.
که سر تا پای تو دیدار شاه است
ولیکن این بیان با مرد راهست
هوش مصنوعی: تمام وجود تو پر از زیبایی و جاذبه است، اما برای بیان این حقیقت به فردی با درک عمیق نیاز است.
که بشناسد نمود جسم با جان
کند مرجان خود در دوست پنهان
هوش مصنوعی: کسی که با روح خود، ویژگیهای جسمی را درک کند، میتواند زیباییهای خود را در دوستی پنهان مشاهده کند.
کند پنهان وجود خودبیکبار
که تا پیدا شود اینجایگه یار
هوش مصنوعی: با یک بار پنهان کردن وجود خود، باعث میشوی که یار در اینجا ظهور کند.
وصال یار بی صورت بیابی
که اندر جان و دل نورت بیابی
هوش مصنوعی: میتوانی به وصال یار برسی، حتی اگر چهرهاش را نداشته باشی؛ زیرا نور او را در وجود و دل خودت خواهی یافت.
یقین منصور خود بشناس در خویش
حجاب جسم و جان بردار از پیش
هوش مصنوعی: از خود آگاه باش و به حقیقت درونت پی ببر؛ موانع جسمی و روحی را کنار بزن و به باطن خود نزدیک شو.
یقین منصور خود بشناس اینجا
نهاد ذات شودر خویش یکتا
هوش مصنوعی: به طور یقین، خود را در اینجا بشناس، زیرا ذات تو در درونت یکتاست و منحصر به فرد.
چرا اینجا چنین ساکن بماندی
در این زندان چنین ایمن بماندی
هوش مصنوعی: چرا در این مکان که مانند زندان است، اینقدر بیحرکت و ایمن ماندهای؟
تو آن داری که صورت ره نداند
وگرداند در آن حیران بماند
هوش مصنوعی: تو ویژگیای داری که حتی چهرهی رویدادها را نمیشناسی و در آن حال حتی حیران میمانی.
تو آن داری که هرگز کس ندید است
ز چشم آفرینش ناپدیدست
هوش مصنوعی: تو چیزی داری که هیچکس هرگز آن را ندیده و از دیدگان آفریدگار پنهان است.
نهان خویشتن بشناس اینجا
ز دیو هفت سر مهراس اینجا
هوش مصنوعی: خودت را در اینجا بشناس و از موجود شرور هفت سر نترس.
تو اندر هفت پرده رخ نمودی
عجب زینسان که درگفت و شنودی
هوش مصنوعی: تو در هفت پرده ظاهر شدی، چه شگفتانگیز که اینگونه در گفتوگو و شنیدار بروز کردی.
نمیدانی درونت نور دارد
نهادت سر بسر منشور دارد
هوش مصنوعی: نمیدانی که در درون خود نوری نهفته است و وجودت مانند یک منشور، پر از جلوههای مختلف و رنگارنگ است.
چرا منشور شه داری چنین خوار
بماندستی چنین رنجور و غمخوار
هوش مصنوعی: چرا چنین مقام و جایگاهی اینقدر پایین و ناتوان مانده است و دچار رنج و ناراحتی شده است؟
ز حکم شه چه آوردی ابر جای
گریزانی ز حکمش جای بر جای
هوش مصنوعی: به خاطر فرمان پادشاه چه چیزی برای تو آورد؟ ابر، که به خاطر حکمش در جای دیگری میماند، به کجا میتواند برود؟
مرو بیرون ز حکم شاه اینجا
یقین میباش هان آگاه اینجا
هوش مصنوعی: به بیرون از فرمان پادشاه نرو، اینجا به طور مسلم باش و هوشیار باش.
یقین آگاه باش و بر تو فرمان
مشو اینجا بخود مغرور و نادان
هوش مصنوعی: مطمئن باش و تسلیم دیگران نشو، بلکه به خودت اعتقاد داشته باش و از نادانی اجتناب کن.
تو دانا باش و ساز خویش گیر
وگرنه ترک جان و دید تن گیر
هوش مصنوعی: خودت را آگاه کن و به اندازهی توان و دانش خود عمل کن، وگرنه از زندگی و وجود خود فاصله میگیری.
بنزد شاه فرمان بر یقین تو
که تا گردی بنزد شه امین تو
هوش مصنوعی: به نزد شاه برو و مطمئن باش که او به تو اعتماد خواهد کرد.
بنزد شاه شو با ملک دستور
برد یک سر ترا تا عین گنجور
هوش مصنوعی: به نزد پادشاه برو و با وزیر مشورت کن، تا تو نیز به مانند گنجی ارزشمند از مقام و منزلت بهرهمند شوی.
ترا بخشند شه اینجا تمامت
ولکین می حذر کن از ملامت
هوش مصنوعی: در اینجا شاه تو را تماماً میبخشد، اما باید از سرزنش و انتقاد هوشیار باشی.
حذر میکن تو از شمشیر ناگاه
مکن گستاخیت اندر بر شاه
هوش مصنوعی: مواظب باش که ناگهان از شمشیر آسیب نبینی، پس به خودت اجازه نده که در برابر پادشاه بیمحابا عمل کنی.
چگویم چون تو شه نشناختستی
بهرزه عمر خود در باختستی
هوش مصنوعی: چگونه بگویم که تو شاه را نشناختی؟ در نتیجه، عمر خود را بیهوده صرف کردی.
بدادی عمر اکنون رایگانی
ز دست ای ابله اکنون می ندانی
هوش مصنوعی: عمر تو به هدر رفته و از آن بهرهای نبردهای. ای احمق، اکنون که وقت گذشته را نمیفهمی.
که عمرت رفت ناگاهی ابر باد
بکردستی در اینجا خانه آباد
هوش مصنوعی: عمر تو ناگهان سپری شد، همانطور که ابرهای باد ناگهان به جای بارش باران، خانهای آباد را ترک کردند.
چه خواهی برد با خود جزغم و درد
تو خواهی بود ای جان دائما فرد
هوش مصنوعی: هر چه میخواهی با خود ببری، جز غم و درد نیست. ای جان، تو تنها در آینده باقی خواهی ماند.
در آن فردی سخن گفتیم بسیار
ولی تو ماندهٔ در عین پندار
هوش مصنوعی: در آنجا ما دربارهٔ موضوعات زیادی گفتگو کردیم، اما تو هنوز در دام افکار خود ماندهای.
ترا پندار از حق دور کردست
حقیقت ابله و مغرور کردست
هوش مصنوعی: اندیشهات از حقیقت دور شده و به این ترتیب تو را به جهل و خودپسندی دچار کرده است.
چنین ماندی اسیر و خوار اینجا
ز بهر نفس سگ غمخوار اینجا
هوش مصنوعی: تو در اینجا اسیر و ذلیل ماندهای، به خاطر آنکه دنبال دلخوشیها و محبتهایی هستی که هیچ ارزشی ندارند.
ترا این نفس جسمانی مردار
بیک ره برده از ره ناپدیدار
هوش مصنوعی: این جاندار و جسم مادی تو را به سمت مرگ و نابودی میبرد، در حالی که به سوی مسیر واقعی و غیرملموس زندگی فراریات میدهد.
شدی یکبارگی درخوف مجروح
شدستی بی نمود قوّت روح
هوش مصنوعی: ناگهان در ترس شدید و آسیبپذیری قرار گرفتی و نشانهای از نیروی درونیات ندیدم.
کجا راهی بری آنجا بحضرت
که ماندستی چنین در فکر نخوت
هوش مصنوعی: کجای راهی میروی به سمتی که اینقدر در فکر خودخواهی و غرور هستی؟
ترا این فکر دنیا خوار کردست
ز حق یکبارگی بیزار کردست
هوش مصنوعی: فکر کردن به دنیا تو را ذلیل کرده و ناامید از حقیقت کرده است.
دلت در تنگنای غم بماندست
کنون ریش تو بیمرهم بماندست
هوش مصنوعی: اگر دلت در غم و اندوه باشد، دیگر درد تو به کسی نمیرسد و بیرحم باقی میماند.
کنون مجروحی و خود را دوا کن
درونت با برون یکسر صفا کن
هوش مصنوعی: اکنون که دلت ضربه دیده و زخمی است، خودت را درمان کن و سعی کن درونت را با بیرونت هماهنگ و پاکسازی کنی.
ترا چون کعبهٔ دل هست حاصل
چرا ماندی چنین حیران و بیدل
هوش مصنوعی: چرا در حالی که تو مانند کعبهای برای دلها و مظهر عشق هستی، هنوز در حیرت و بیتابی باقی ماندهای؟
چنین حیران و بیدل ماندهٔ باز
چنین دستت زجان افشاندهٔ باز
هوش مصنوعی: این بیت به وضعیتی اشاره دارد که فردی در حالتی از سردرگمی و بیتابی به سر میبرد و به دنبال چیزی است که جانش را به آن تقدیم کرده است. او در حال جستجو و پرسش، با احساساتی عمیق و ترسیم حالتی از احساسات متضاد روبروست.
ره خود این زمان کن تا توانی
که داری این حیات و زندگانی
هوش مصنوعی: در این زمان، مسیر خود را مشخص کن و تا جایی که میتوانی از این زندگی و حیات بهرهبرداری کن.
ترا امروز چون عین حیاتست
نمودارت در اینجا نور ذاتست
هوش مصنوعی: امروز تو برای من مثل زندگی هستی و چهرهات در اینجا نمایانگر نور وجود توست.
اگر امروز کام خود نرانی
یقین تو تا ابد حیران بمانی
هوش مصنوعی: اگر امروز به خواستههای خود نرسیدي، بدان که برای همیشه در سردرگمی و حیرت باقی خواهی ماند.
بران امروز کامی تو ز دنیی
که بهتر زین نیابی تو ز معنی
هوش مصنوعی: امروز از دنیای خود لذت ببر، چون هیچ چیز بهتر از آن را نخواهی یافت.
بران امروز کامی نیک اینجا
که برخورداری ازدیدار یکتا
هوش مصنوعی: امروز از جاذبههای خوب این مکان بهرهمند شو که در اینجا از دیدار یکتایی لذت میبری.
در معنی بیکباره گشادست
دلت حیران در اودادی ندادست
هوش مصنوعی: دل تو ناگهان دچار شگفتی و گیجی شده است، زیرا در دنیای وجود چیزی به تو داده نشده که به آن دلخوش کنی.
بده امروز داد ملک معنی
که خواهی رفت بیرون تو بعقبی
هوش مصنوعی: امروز فرصت را غنیمت بشمار و از زندگی معنویات بهره ببر، چرا که به زودی باید به سوی آیندهای نامعلوم بروی.
سوی ملک فنا داری عجب راه
بماندستی چنین مسکین و گمراه
هوش مصنوعی: در مسیر دنیای فانی، جای شگفتی است که تو اینگونه بیچاره و سرگردان ماندهای.
خبر معنی دمادم آر و از دوست
تو هستی بیخبر درمانده در پوست
هوش مصنوعی: خبر را دائماً جستجو کن و از دوست خود آگاه شو، زیرا تو بیخبر و در نگرانی به سر میبری.
نداری هیچ اینجاگه خبر تو
بماندستی چنین اندر بشر تو
هوش مصنوعی: در اینجا هیچ اثری از تو نمانده و حالا در بین مردم، وجود تو تنها به یادها سپرده شده است.
بشرگرد و یقین صورت شناسی
چرا از صورت خود میهراسی
هوش مصنوعی: ای انسان، هر جا که میروی و به هر چیزی که مینگری، آیا از شکل و صورت خود ترس و واهمه داری؟
گهی دشمن شوی جان را حقیقت
گهی تمییزش آری در طبیعت
هوش مصنوعی: گاهی ممکن است که جان ما با واقعیتها در تضاد قرار گیرد و در برخی مواقع به سادگی میتوانیم حقیقت را از طبیعت تشخیص دهیم.
اگر میدوستداری هردو اینجا
یکی کن هر دو را اینجا مصفّا
هوش مصنوعی: اگر دو چیزی که دوست داری در کنار هم قرار دهی، آنها را پاک و خالص کن.
مصفّا کن تن و جانت نهانی
مجو چیزی یقین جز بی نشانی
هوش مصنوعی: روح و جسم خود را پاک و خالص کن و در درونت به دنبال چیزی نرو که فقط عدم و بینشان بودن را میتوانی پیدا کنی.
نشان بی نشان اینجا طلب کن
چو دیدی گه بیابی آن سر و بن
هوش مصنوعی: اینجا جایی را جستجو کن که نشانی ندارد؛ زیرا زمانی که به آنجا برسی، حقیقت و ریشه را خواهی یافت.
نشان بی نشان دیدار یارست
کسی نزدیک آن ناپایدار است
هوش مصنوعی: کسی که به دیدار محبوبش میرسد، در واقع نشانهای از این دیدار ندارد و آن لحظه بهسرعت سپری میشود.
نشان بی نشان دیدم یقین من
نمود اوّلین و آخرین من
هوش مصنوعی: به وضوح دیدم که او بینشان است و این یقین من است؛ او آغاز و پایان همه چیز را در بر دارد.
در او دیدم ولی این سر که داند
وگر داند در آن حیران بماند
هوش مصنوعی: در او چیزی را دیدم، اما کسی نمیداند که این چه چیزی است و اگر هم بداند، در آن حیرت باقی میماند.
نمود اوّلین دارد حقیقت
نیابد کس مرا اندر طبیعت
هوش مصنوعی: نخستین جلوه او را هیچکس در طبیعت نمیتواند درک کند.
نمود اوّلین من دیدهام باز
دمادم نزد آن گردیدهام باز
هوش مصنوعی: من بار اول او را دیدم که دوباره در برابر من حاضر شد.
نمود اوّلش چون سیر کردم
دگر آهنگ سوی دیر کردم
هوش مصنوعی: در ابتدا که به او نگاه کردم، حس کردم که باید به سمت دیگری بروم و راهی دیگر انتخاب کنم.
ز حیرت آن چنان اوّل بماندم
که یک ره دست از جان برفشاندم
هوش مصنوعی: از شدت حیرت، به قدری در جا ماندم که یک بار دست از جانم شستم.
در آخر چون نظر کردم بظاهر
شدم مکشوف اوائل تااواخر
هوش مصنوعی: در پایان وقتی به موضوع نگاه کردم، به وضوح دیدم که ابتدا تا انتها برایم روشن شده است.
اوائل تا بآخر بود یک ذات
ولیکن مختلف در سیر ذرّات
هوش مصنوعی: در ابتدا و انتها یک حقیقت وجود دارد، اما در حرکت و تغییرات موجودات، تفاوتهایی دیده میشود.
بدیدم آنچنان کان کس ندیدست
کسی در ابتدایش نارسیدست
هوش مصنوعی: دیدم چیزی را که هیچکس دیگری ندیده است؛ به طوری که هیچکس از آغاز آن به آن نرسیده است.
چگونه شرح این آرم بگفتار
که میگردم در این سر ناپدیدار
هوش مصنوعی: چطور میتوانم این احساس را با کلمات بیان کنم، در حالی که در این دنیای ناپیدا در حال سرگردانی هستم؟
چگونه وصف آرم بر زبانم
که الکن شده بیکباره زبانم
هوش مصنوعی: چطور میتوانم احساسم را بیان کنم، وقتی که ناگهان زبانم قفل شده و از گفتن بازمانده است؟
حقیقت وصف او گویم بتحقیق
کسی کو را بود از دوست توفیق
هوش مصنوعی: من حقیقت او را وصف میکنم، به راستی کسی که از دوست، توفیق و کامیابی دارد.
بیابد این معانی آخر کار
حجابش دور گردد کل بیکبار
هوش مصنوعی: اگر به این معانی برسد، در پایان کار پردهها کنار خواهد رفت و همه چیز یکباره روشن خواهد شد.
حجابش صورتست و دور گردد
سراسر دید دیدش نور گردد
هوش مصنوعی: حجاب او چهرهاش است و وقتی از آن دور شویم، تمام دیدگاهمان روشن و واضح میشود.
حجابش چون برافتد نور بیند
همه ذرّات را منصور بیند
هوش مصنوعی: زمانی که حجاب (مانع) او برداشته شود، همه ذرات عالم را در نور و روشنی خواهند دید و به عظمت و قدرت بینظیر او پی خواهند برد.
اناالحق گوی بیند جمله ذرّات
تمامت صنع خود تحقیق آیات
هوش مصنوعی: من حقیقت را میگویم، تمام ذرات عالم نشانهها و آیات خلقت خود را به وضوح میبینند.
همه یارست ای مسکین غمخور
اگر مردی سراسر خویش بنگر
هوش مصنوعی: اگر تو مردی قوی هستی، به جای اینکه دیگران را سرزنش کنی، بهتر است خودت را بررسی کنی و به درونت نگاهی بیندازی. همه مشکلات و سختیها در واقع نتیجهی خود ما هستند، پس باید به خودمان توجه کنیم.
همه یار است اینجاگه نهانی
ولی این راز اینجاگه ندانی
هوش مصنوعی: در اینجا همه موجودات و اطرافیان در حقیقت دوست و یار هستند، اما اگر نتوانی این حقیقت را درک کنی، این راز برای تو فاش نخواهد شد.
همه یارست غیری نیست بنگر
همه کعبه است دیری نیست بنگر
هوش مصنوعی: همه کسانی که دوست و یار هستند جز تو نیستند، توجه کن که همه جا وجود معشوق و کعبهی عشق است، هیچ زمانی برای دوری وجود ندارد.
یکی بنگر که در یکی یکی است
نمود ذات اینجا بیشکی است
هوش مصنوعی: به یک نظر بینداز که در هر یک، ویژگیهای آن یکی وجود دارد. اینجا در واقع، ذات و ماهیت آن به روشنی نمایان است.
یکی بنگر که در یکیّ شکی نیست
صفات و ذات فعلت جز یکی نیست
هوش مصنوعی: نگاه کن که در وجود یک حقیقت، هیچ شکی نیست و صفات و ماهیت عمل تو نیز تنها یکپارچه و یکتا است.
یکی بین هرچه هست و نیست اینجا
که بیشک مر مرا یکی است اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا کسی وجود دارد که من را از میان همه چیزهایی که هست و نیست، به خوبی میشناسد و واضح است که ارتباطی قوی با من دارد.
یکی دیدم دوئی بگذاشتم من
نمودم از میان برداشتم من
هوش مصنوعی: من فردی را دیدم که دوگونه رفتار میکرد، به همین دلیل من او را کنار گذاشتم و از زندگیام بیرونش کردم.
یکی کردم درآن دیدار خود من
شدم فارغ یقین ازنیک و بد من
هوش مصنوعی: در آن دیدار، به یک حس عمیق رسیدم و از نگرانیها و تفاوتهای خوب و بد رها شدم.
یکی میبینم اینجا هرچه دیدست
یکی محوست کلّی ناپدیدست
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی را مشاهده میکنم که هر چیزی را که دیده، به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و به نوعی در دنیای خود غرق شده و دیگر چیزی از اطرافش نمیبیند.
یکی بد اصل اینجاهرچه دیدم
حقیقت در یکی آمد پدیدم
هوش مصنوعی: من در این دنیا هر چیزی که مشاهده کردم، حقیقت در یک چیز به وضوح خود را نمایان کرد.
اگر در اصل یکی رهبری دوست
بیابی و برون آئی تو از پوست
هوش مصنوعی: اگر در اصل و حقیقت یک دوست خوب پیدا کنی و از خودخواهی و ظاهرگرایی خارج شوی، به کمال دست مییابی.
نمود جان جانانت شود فاش
بیابی ناگهانی دید نقاش
هوش مصنوعی: ناگهان جان تو به وضوح نمایان میشود و تصویر آن را به شکلی غیرمنتظره خواهی دید.
حقیقت نقش میبینی و دوری
گزیدستی از آن اندر نفوری
هوش مصنوعی: تو حقیقت را میبینی، اما از آن فاصله گرفتی و از آن متنفر هستی.
هر آن کو دور شد از یار اینجا
کشید او زحمت بسیار اینجا
هوش مصنوعی: هر کسی که از محبوب خود دور شود، در اینجا دچار مشکلات و سختیهای زیادی خواهد شد.
مکن دوری ونزدیکی گزین تو
که تا یابی نمودار یقین تو
هوش مصنوعی: دوری و نزدیکی را انتخاب نکن، زیرا تنها در این صورت میتوانی به حقیقت و یقین واقعی دست یابی.
دریغا چارهٔ اینجا نداری
فرومانده از آن تو شرمساری
هوش مصنوعی: افسوس که برای حل مشکل اینجا راهی نداری و از آنجا به خاطر این وضعیت احساس خجلت میکنی.
که ماندستی چنین در بند صورت
ز صورت دان حقیقت این غرورت
هوش مصنوعی: چرا اینقدر در ظاهر خود گرفتار شدهای؟ حقیقت این است که غرور تو در دنیای ظاهریات زندانیات کرده است.
براه راستی آخر قدم نه
که چیزی نیست جز از راستی به
هوش مصنوعی: در مسیر راستین، در پایان راه، تنها چیزی که باقی میماند، خود راستی است و هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
حقیقت راستی دانم یقین من
که حق در راستی دیدیم روشن
هوش مصنوعی: من به روشنی میدانم که حقیقت در راستگویی است و آن را به وضوح درک کردهام.
حقیقت راستان خود گوی بردند
طریقت اندر این معنی سپردند
هوش مصنوعی: راستگوها حقیقت را در کلام خود بیان کردهاند و راه و مسیر درست را به سوی این معنا هدایت کردهاند.
حقیقت راستی هر کو کند حق
شود از راستی او نور مطلق
هوش مصنوعی: هر کس که راست بگوید و در گفتار خود صداقت داشته باشد، به حقیقت نزدیکتر میشود و از این راستی، نور و روشنی میگیرد.
هر آن کو راستست در حضرت یار
رسید اینجایگه در قربت یار
هوش مصنوعی: هرکس که در نزد محبوب خود صادق و راستگو باشد، به جایی میرسد که در نزد او قرار میگیرد و به قرب او نائل میشود.
هر آنکو کرد اینجا راستی او
ندید اینجایگه خود کاستی او
هوش مصنوعی: هر کسی که در این مکان با صداقت و راستگویی عمل کند، نمیتواند نقص و کمبودهای خود را در اینجا نبیند.
ترا بهتر کجا باشد از این کار
که باشی راست اندر نزد دادار
هوش مصنوعی: بهتر از این نیست که در برابر خداوند، درست و صادق باشی.
کمان کژ نگر باتیر اینجا
همه چون تیر داند اندر اینجا
هوش مصنوعی: کسی که با دید اشتباهی به قضایا نگاه میکند، در اینجا مانند تیراندازانی است که نمیدانند چطور تیر بیندازند.
کمان کژ، راست میبین تیر اینجا
درون جمله میدان پر ز غوغا
هوش مصنوعی: کمان کج است، اما تیرش درست به هدف میخورد. اینجا در میدان، سر و صدای زیادی به پا شده است.
کجی را چون بدید اندر کمان او
یقین بشناختش خود بیگمان او
هوش مصنوعی: وقتی که او کجی را در کمانش دید، بدون شک و تردید به آن پی برد.
از او دوری گزید و از برش جَست
بشد پرتاب وز نزدیک او جَست
هوش مصنوعی: او از او فاصله گرفت و از کنار او دور شد؛ مانند این که ناگهان از جایی پرت شود و به دوردست برود.
کمان صورتت چون کل کژ افتاد
از آن بازو ز قوّت در کج افتاد
هوش مصنوعی: چهرهات به مانند کمان خم شده است و این خمیدگی ناشی از قدرت بازوی توست که باعث شده این حالت به وجود بیاید.
اگر کژ اندر اینجا میستیزد
یقین میدان که جان ناگه گریزد
هوش مصنوعی: اگر در اینجا چیز ناپسندی به وجود آید، مطمئن باش که جان به سرعت فرار خواهد کرد.
ز پیشش دور خواهد شد بناچار
چنین دان اسم این دنیای غدّار
هوش مصنوعی: اگر کسی از او دور شود، بهناچار این را بفهمد که این دنیا فریبکار است.
کمانی دان تو دنیای دنس را
که نتواند بدیدن هیچکس را
هوش مصنوعی: به خوبی میدانی که دنیای رقص و شادی به گونهای است که هیچکس نتواند از تماشای آن چشمپوشی کند.
همه چون تیر داند اندر اینجا
درون جمله میدان پر ز غوغا
هوش مصنوعی: همه مانند تیر هستند که در اینجا، در میان این میدان پر از سر و صدا، در حال حرکت و فعالیتاند.
همه در شست خود اینجا بسازد
کمان دست ناگه سرفرازد
هوش مصنوعی: همه به راحتی میتوانند در اینجا کارهای خود را پیش ببرند، اما ناگهان شخصی با اراده و توانمندی خاصی از میان آنها قد علم میکند.
بیندازد تمامت بیخبر او
نمیداند حقیقت راهبر او
هوش مصنوعی: او بدون اینکه بداند، همه چیز را به راحتی از دست میدهد و در واقع حقیقت، او را راهنمایی میکند.
بیندازد تمامت از بهانه
که تا تیری زند سوی نشانه
هوش مصنوعی: تمامی بهانهها را کنار بگذار و تنها بر روی هدف خود تمرکز کن، تا بتوانی به خوبی به آنچه میخواهی برسید.
همه تنها مثال تیر سازد
دمادم این چنین تدبیر سازد
هوش مصنوعی: همه فقط مانند تیری هستند که به طور مداوم در حال پرتاب شدن است و اینگونه تدبیر و برنامهریزی میکند.
نه کس از دست او جان برد اینجا
که بودند او بجان بسپرد اینجا
هوش مصنوعی: هیچکس از دست او جان سالم به در نبرده است، زیرا او در اینجا جان خود را فدای دیگران کرده است.
همه جانها ز قالب دور کرده است
چنین خود را همی مغرور کرد است
هوش مصنوعی: همه موجودات روح خود را از شکل و قالب بیرون بردهاند و به همین دلیل، خود را به نوعی مغرور کردهاند.
نخواهد ماند دنیا جاودانی
ولی میدان تو عقبی رایگانی
هوش مصنوعی: دنیا سرانجام باقی نمیماند، اما تو میتوانی از دنیای بعدی بهطور رایگان بهرهمند شوی.
اگر اینجا نداری هیچ رستی
بعقبی فارغ و شادان نشستی
هوش مصنوعی: اگر در اینجا هیچ آرامشی نداری، پس در آن دنیا نیز نمیتوانی به راحتی و خوشحالی زندگی کنی.
وگر داری بیک سوزن در اینجا
شمارم من ترا میزن در اینجا
هوش مصنوعی: اگر تو یک سوزن در اینجا داشته باشی، من تو رو در اینجا میشمارم.
نخواهی برد باخود چیزی ای دوست
مگردان در نظر جز دیدن ای دوست
هوش مصنوعی: ای دوست، تو چیزی را با خود نخواهی برد، پس جز مشاهده عشق و دوستی در ذهن خود، به چیز دیگری فکر نکن.
مکن با هیچکس اینجا بدی تو
وگرنه کمتر از دیو و ددی تو
هوش مصنوعی: این مکان را با بدی کردن به هیچ کس آلوده نکن، وگرنه از یک دیو و موجود خبیث هم بدتر خواهی شد.
صفائی جوی و بگسل طبع ازبد
تو نیکی کن در اینجاگاه با خود
هوش مصنوعی: در اینجا به پاکی و آرامش دلی اشاره شده که باید از نفرت و بدی فاصله بگیریم و در این مکان، خوبی را با خود به همراه داشته باشیم.
بدی اینجا مکن تا نیک یابی
بوقتی کاندر آن حضرت شتابی
هوش مصنوعی: این کار نادرست را انجام نده تا به خوبی و نیکی دست یابی، زیرا در آن هنگام که به آن مقام میرسی، باید با سرعت و تلاشی بیشتر اقدام کنی.
ز نیکی و بدی آنجا سئوالست
بسی مردان دراین سر گنگ و لالست
هوش مصنوعی: در آنجا که از نیکی و بدی صحبت میشود، سوالات فراوانی وجود دارد، اما در این دنیا، بسیاری از مردم در این زمینه خاموش و بیصدا هستند.
زبانت چون دهد پاسخ بر یار
فرومانی در آنجاگه بیکبار
هوش مصنوعی: وقتی زبان تو در گفتن پاسخ به محبوب اشتباه کند، در آن لحظه فقط یک بار باید لب به سخن گشایی.
حقیقت بد مدان از نیکی ای دوست
که نیکی مغز آمد چون بدی پوست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، منظور از این عبارت این است که حقیقت را نباید بد تلقی کرد، چرا که نیکی در اصل درونی و واقعی است، در حالی که بدی ممکن است تنها ظاهر و قشری باشد. در واقع، نیکی عمیق و اساسی است، در حالی که بدی ممکن است تنها سطحی و ظاهری به نظر برسد.
ندیدی هیچکس اینجا که بد کرد
که نیکی بازدید ای صاحب درد
هوش مصنوعی: در این دنیا هر کس که بدی کند، کسی را نمیبینی که به او نیکی کند. ای کسی که زخمخوردهای!
بدی بد دان و نیکی نیک بشمار
بجز نیکی مکن ای دوست زنهار
هوش مصنوعی: بدی را بد بشمار و نیکی را نیک بدان. ای دوست، جز نیکی کاری نکن و مواظب باش.
چه باشد نیکنامی خُلق خوش دان
که خلق خوش محمد داشت زینسان
هوش مصنوعی: خوبی و نیکویی نام و اعتبار انسان به اخلاق و رفتار خوش او بستگی دارد، همانطور که اخلاق نیک پیامبر محمد (ص) سبب محبوبیت و شناسایی او شده است.
بخُلق خوش خدایش گفت اینجا
حقیقت دُرّ معنی سُفت اینجا
هوش مصنوعی: خُلق خوب خداوند به من میگوید که در این مکان، حقیقت بهطور واضح و روشن بیان شده است.
یقین خلق عظیمش گفت اینجا
که بیراهان بخلق آورد اینجا
هوش مصنوعی: یقین، مخلوق بزرگ او میگوید که اینجا مسیر اشتباهی را انتخاب کرده و به اینجا آورده است.
بخلق خوش جهان بگرفت تحقیق
ز خلق خوش که او را بود توفیق
هوش مصنوعی: جهان به خاطر روح خوب و نیکو، از خلق خوش بهرهمند شده است، و این موفقیت به خاطر همینی است که آن روح نیکو را در اختیار دارد.
کدامین انبیا مانند او بود
که گوئی از تمامت خلق بربود
هوش مصنوعی: چه پیامبری مانند او وجود دارد که به نظر میرسد از تمامی موجودات بالاتر و برتر است؟
نیابد همچو او دوران افلاک
کجا یابد چو او ای مؤمن پاک
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند او نمیتواند در این دنیای پر تغییر و تنوع به مرتبهای برسد که او رسیده است. هیچ مؤمنی مانند او وجود ندارد.
تو داری این زمان دین هدایت
ترا این بس بود عین سعادت
هوش مصنوعی: تو در حال حاضر دین هدایت را داری و این برای تو کافی است و نشانهای از سعادت توست.
که هستی امّت احمد یقین بود
توئی بیرون ز راه کفرو دین بود
هوش مصنوعی: تو یقیناً وجود و هستی امّت احمد هستی، بیرون از مسیر کفر و بیدینی قرار داری.
تو داری دین او ای عاقل مست
نمیدانی تو این آخر کرا هست
هوش مصنوعی: تو که عاقل هستی و در حال مستی، نمیدانی در پایان کار چه کسی در واقعیت وجود دارد.
ز دنیا آنچه تو داری که دارد
که این دین و شرف مر کس ندارد
هوش مصنوعی: از دنیایی که در اختیار داری، چه چیز بهتر از دین و شرف وجود دارد که هیچکس به اندازه تو آن را ندارد؟
تو داری راه اینجا دین تو داری
تو در هر دوجهان مر شهریاری
هوش مصنوعی: تو در هر دو دنیا، مقام و مشرف هستی و راهی که در اینجا میروی، نشاندهندهی دین و ایمان توست.
ره شرعش سپار و باز او بین
تو همچون او همه چیزی نکو بین
هوش مصنوعی: راه و روش او را پیروی کن و او را ببین که چگونه همه چیز را به خوبی تماشا میکند.
که او از نیکوئی اینجا یقین است
که جان اوّلین و آخرین است
هوش مصنوعی: او از خوبیهای اینجا مطمئن است که جان نخستین و آخرین نیز به او تعلق دارد.
همه جانها ازآن نورست اسرار
وز او شد عالم جانها پدیدار
هوش مصنوعی: همه موجودات حیاتشان را از آن نور میگیرند و با کمک آن، رازها و حقایق عالم وجود خود را آشکار میکنند.
تمامت دینها را برفکندست
حقیقت سلسله او در فکندست
هوش مصنوعی: تمام ادیان را حقیقت او در هم شکسته و به دور انداخته است.
بگرد کرهٔ عالم سلاسل
ز نور شرع بنگر مرد واصل
هوش مصنوعی: در سراسر جهان، زنجیرهایی از نور و راهنماییهای مذهبی وجود دارد. به مردان حقیقی و متصل به این نور توجه کن.
یقین شرع ویت جان شاد دارد
زهر بدها ترا آزاد دارد
هوش مصنوعی: به طور حتم، دین و قوانین آن، روح را شاداب میکند و از زهرهای بد و آسیبها رهایی میبخشد.
ره شرعست راه حق یقین دان
محمد را در این ره پیش بین دان
هوش مصنوعی: راه درست و حقی که در شریعت مشخص شده است، در واقع مسیر پیامبر محمد (ص) است. او را باید الگو و پیشوای خود در این مسیر قرار دهیم.
ره او دان حقیقت راه اللّه
اگر هستی تو از اسرار آگاه
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به حقیقت و مسیر الهی پی ببری، باید با اسرار و معنای عمیق آشنا باشی.
ره او گیر و راه کفر بگذار
سر بتها در اینجا کن نگونسار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این دارد که باید از مسیر اشتباه و کفرآمیز دوری کرد و به جای اعتنا به بتها و افکار منفی، به سراغ حقیقت و راستای درست برویم. در واقع، این بیانگر دعوت به انتخاب مسیر صحیح و ترک اعتقادات نادرست است.
بت نفس و هوایت را تو بشکن
حقیقت این بیان بشنو تو از من
هوش مصنوعی: شکستن بت نفس و هوای نفس خود را فراموش نکن و به حقیقت این گفتار توجه کن.
تو ترک لذّت نفس و هواگیر
ز شرع احمدی راه خداگیر
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و از لذتهای زودگذر و تمایلات نفسانی دوری کن و به قوانین و راهنماییهای اسلامی پایبند باش.
چو راه حق یقین مر راه شرعست
که پیدا اندر او هر اصل و فرعست
هوش مصنوعی: هرگاه که به حقیقت و راستی دست یابیم، متوجه میشویم که مسیر درست همان راهی است که قوانین و اصول دینی در آن وجود دارد و در این راه میتوان به وضوح به اصلها و جزئیات آن دست یافت.
اگر صورت نگهداری چنین کن
دمادم با تو میگویم یقین کن
هوش مصنوعی: اگر به حُسن و زیباییات توجه کنی، همیشه در قلب و ذهنم هستی و با تو در ارتباطم. به این موضوع مطمئن باش.
دل و جانت در این سرهای بیچون
مگو اینجایگه این چیست و آن چون
هوش مصنوعی: دل و جانت را در اینجا رها کن و دربارهی چیستی این مکان و آن موضوع سخن نران.
چه و چون ازدماغ اینجا بدر کن
دل خود رادر این معنی خبر کن
هوش مصنوعی: احساسات و افکار خود را از سر بیرون کن و دل خود را در این موضوع آگاه کن.
که عقلت هست در غوغای عالم
فتادست اندر این سودای عالم
هوش مصنوعی: عقل تو در شلوغی و بینظمی جهان گرفتار شده و در این خیال و توهمات دنیا سرگردان است.
همه تشویش تو از صورت افتاد
که خواهد ناگهی از تو ابر داد
هوش مصنوعی: تمام نگرانیهای تو برطرف شد و هماکنون که به ناگاه از تو پنهانی پردهبرداری خواهد شد.
نمود عقلت اینجا کاربستست
دلت در غصّهٔ بسیار بستست
هوش مصنوعی: عقل تو در اینجا به خوبی فعالیت میکند، اما دل تو در غم و اندوه زیادی گرفتار شده است.
از آن کاینجا بغصّه عقل درماند
از آن اینجایگه بیرون درماند
هوش مصنوعی: از آنجا که عقل دیگر نمیتواند درک کند و از مشکلات همین جا ناتوان مانده است.
از آن بیرون بماندست و گرفتار
که خودبین است عقل ناپدیدار
هوش مصنوعی: کسی که خودپسند است و همیشه در دام خودخواهی گرفتار میشود، از خیانت و مشکلات دور میماند.
غم نامش ابا ننگ است مانده
دمادم پر ز نیرنگ است مانده
هوش مصنوعی: غم او باعث خجالت است و همچنان که زمان میگذرد، در دلها پر از فریب و نیرنگ باقی مانده است.
بسی نیرنگ اینجا گاه کردست
یقین در سرّ جانان ره نبردست
هوش مصنوعی: بسیاری از ترفندها و فریبها در اینجا وجود دارد که یقیناً با ذهن و روح محبوب رابطهای ندارد.
نبرده است او ره اندر عالم جان
از آن اینجایگه ماندست حیران
هوش مصنوعی: او در عالم جان راهی نرفته و به همین دلیل در اینجا حیران و سردرگم مانده است.
که چون مستی است عقل اینجا فتاده
از آن پیوسته در غوغا فتاده
هوش مصنوعی: عقل در اینجا شبیه کسی است که مست شده و به همین دلیل مدام در بینظمی و شلوغی به سر میبرد.
که ره پر کرد و ره سویش نبردست
یقین جز راه در کویش نبرد است
هوش مصنوعی: کسی که راه را پر کند و به سمت او برود، به طور قطع جز راهی به سوی او وجود ندارد.
ره نابرده اینجا چون بداند
نمود عشق از آن درخود نماند
هوش مصنوعی: اگر کسی در این مسیر بیخبر از عشق قدم گذاشته باشد، وقتی که عشق را بشناسد، دیگر در خود نمیماند و به دنیای واقعی در مییابد.
در اینجا با صور در آخر کار
شود در زیر گل کل ناپدیدار
هوش مصنوعی: در اینجا عکسها و تصاویری که در پایان کار ایجاد میشوند، در زیر گلها و زیباییها پنهان میشوند و دیده نمیشوند.
ولیکن عشق سلطان جهان است
که برتر از زمین و از زمان است
هوش مصنوعی: لیکن عشق، مانند پادشاهی است که بر همه چیز فرمانروایی میکند و برتر از همه چیزهای دنیوی و گذر زمان است.
حقیقت عشق میداند که چونست
که او در جمله اشیا رهنمونست
هوش مصنوعی: عشق واقعی به خوبی میداند که چه چیزی در همه چیز راهنمایی میکند.
طریق عشق گیر از بردباری
اگر این سرّ معنی پایداری
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در عشق موفق شوی، صبر و شکیبایی را سرمشق خود قرار بده، زیرا راز پایداری در عشق در همین است.
طریق عشق گیر و گرد آزاد
بیک ره نام وننگت ده تو بر باد
هوش مصنوعی: در مسیر عشق قدم بگذار و از قید و بندها رها شو، نام و اعتبارت را به باد بده.
طریق عشق گیر و نام بگذار
حقیقت ننگ عالم شو بیکبار
هوش مصنوعی: راه عشق را در پیش بگیر و به آن نام حقیقت بده. یک بار برای همیشه، دنیا را شرمنده کن.
ترا گر ذات کلّی آرزویست
در اینجاگاه جای جستجویست
هوش مصنوعی: اگر تو در دل خود خواستهای بزرگ و فراگیر داری، در این دنیا باید به دنبال آن بگردی.
از اول چون قدم خواهی نهادن
ندانی تا کجا خواهی فتادن
هوش مصنوعی: زمانی که میخواهی قدمی برداری، نمیدانی چقدر پیش میروی یا به کجا خواهی رسید.
قدم چون مینهی در حدّ پرگار
تو سر بیرون اینجاگاه پندار
هوش مصنوعی: هر زمانی که قدمی برمیداری، مانند دایرهای که با پرگار ترسیم میشود، تصور کن که سر دایره از این نقطه خارج شده است.
برون کن از سرت پندار دنیا
مشو تو بعد از این غمخوار دنیا
هوش مصنوعی: از ذهنت بیرون کن فکر دنیا را، دیگر برای دنیا غمگین نباش.
بیک ره محو کن دنیا حقیقت
که دنیا سر بسر دانم طبیعت
هوش مصنوعی: در یک راه، از دنیا و شیوههای آن غافل شو و به واقعیتها بپرداز، زیرا من میدانم که دنیا به طور کامل تحت تأثیر طبیعت است.
همه دنیا ز بودت محو گردان
اگر مردی از او رخ را بگردان
هوش مصنوعی: اگر تو مردی واقعی هستی، باید به این فکر کنی که همهی دنیا به خاطر وجود تو در حال حیرت است. اگر هم برعکس، به خودت توجه کنی و آن را کنار بگذاری، میتوانی تاثیر عمیقی بر اطرافیانت بگذاری.
بگردان رخ از او ای دوست زنهار
رخ او را نگر در حضرت یار
هوش مصنوعی: ای دوست، برگردان چهرهات را از او، زیرا نکند چهرهی او را در حضور یار ببینی.
نمود سالک اوّل این قدم دان
پس آنگاهی صفاتت را عدم دان
هوش مصنوعی: نشاندهندهی سفر اول، این قدم را بشناس، سپس بدان که ویژگیهایت در حقیقت عدم است.
عدم گردان وجودت ای دل اینجا
حقیقت برگشا این مشکل اینجا
هوش مصنوعی: ای دل، وجودت را به عدم تبدیل کن و در اینجا حقیقت را روشن کن تا این راز را حل کنی.
عدم کن بود خود تابود گردی
حقیقت در فنا معبود گردی
هوش مصنوعی: اگر نبود که خودت را نادیده بگیری، نمیتوانی به حقیقت واقعی دست یابی و در نتیجه نمیتوانی به خداوند که هدف نهایی است، نزدیک شوی.
عدم کن جسم و جانت در بریار
مبین خود رادر این جاگه بیکبار
هوش مصنوعی: از حالت جسم و جان خود خارج شو، و خود را در این جا نشان نده. یک بار برای همیشه.
صفاتت چون بیابی بیگمان تو
یقین بیرونی از کون و مکان تو
هوش مصنوعی: اگر ویژگیهای تو را بشناسند، بدون شک یقین خواهند داشت که تو فراتر از عالم وجود و هر مکان دیگری هستی.
ولیکن چون کنم تا این بدانی
حقیقت تو خداوند جهانی
هوش مصنوعی: اما چگونه میتوانم این را به تو بگویم که حقیقت تو خداوند جهانی است؟
ولی نه این جهان نی آن جهان دوست
که آنجا مغز آمد وین جهان پوست
هوش مصنوعی: این جهان و آن جهان را نمیتوان با هم مقایسه کرد؛ در آن جهان، حقیقت و اصل وجود دارد و در این جهان تنها ظواهر و پوستهها به چشم میخورند.
جهان جاودان دیدار یابی
در آنجا جملگی اسرار یابی
هوش مصنوعی: در دنیای ابدی، به دیدارهایی دست پیدا میکنی و در آنجا همه رازها را کشف میکنی.
جهان جاودانی جوی و رستی
برون رو زود از این کوی درستی
هوش مصنوعی: جهان همیشگی را جستجو کن و از این مسیر نیکویی به سرعت خارج شو.
از این گلخن طلب کن گلشن جان
چگویم هر زمان خود را مرنجان
هوش مصنوعی: از این آتشگاه (گلخن) زیبایی و شادابی روح را طلب کن، زیرا هر زمان که بخواهم به تو میگویم که خودت را آزرده نکن.
مرنجان خویش و یکباره فنا گرد
در آن مسکین عیان انبیا گرد
هوش مصنوعی: خودت را ناراحت نکن و با یک بار از بین نرفتن، آن انسان بیچاره را که به وضوح پیامبران را میبیند، تحت فشار قرار نده.
عیان انبیا شو زود در ذات
که بینی سر بسر اینجای ذرّات
هوش مصنوعی: برای درک عمیقتر از هستی و فرزانگی، باید به باطن خود و ذاتات توجه کنی. با این کار میتوانی حقیقتها و ظرافتهای پنهان در وجود خود و دیگران را مشاهده کنی.
همه ذرّات جویای تو باشند
حقیقت جمله گویای تو باشند
هوش مصنوعی: تمام ذرات هستی در جستجوی تو هستند و حقیقتی که در آن است، همگی تو را بیان میکنند.
رهی نارفته وین ره را ندیده
بسی از بهر یکدیگر شنیده
هوش مصنوعی: افرادی که هنوز پا به این راه نگذاشتهاند و آن را ندیدهاند، اما برای یکدیگر دربارهاش خیلی شنیدهاند و صحبت کردهاند.
یکی نادیدهٔ درد و بماندی
دمی مرکب در این منزل نراندی
هوش مصنوعی: فردی وجود دارد که از درد و رنج غافل مانده و حتی برای یک لحظه هم بر مرکب خود (محل زندگی یا وضعیت) در این دنیا تکیه نمیکند.
در این منزل تمامت در خروشند
ز بهر یکدیگر اینجا بکوشند
هوش مصنوعی: در این مکان، همه افراد با شور و هیجان برای یکدیگر تلاش میکنند.
بخون همدگر تشنه شده پاک
همه ریزند خون اینجایگه پاک
هوش مصنوعی: به یکدیگر محبت بورزید، زیرا همه شما از یک منبع پاک هستید و اینجا به خاطر محبت و ارتباطتان، احساس عطش میکنید.
چنان مر راز دنیا باز دیدم
همه پر شهوت و پر آز دیدم
هوش مصنوعی: به گونهای که رازهای دنیا را درک کردم، همه چیز را پر از هوس و آز و آرزوهای نامعقول یافتم.
همه پر شهوتست و بر فراز است
نشستی مرورا سوی فرازاست
هوش مصنوعی: همه چیز پر از شوق و اشتیاق است و در اوج خود قرار دارد، ولی تو همچنان در سفر به سوی اوج و تعالی هستی.
همه در محنتاند این قوم دنیا
تمامت بیخبر از نوم دنیا
هوش مصنوعی: همه افراد در سختی و مشکلات به سر میبرند، اما این مردم از شادیها و لذتهای دنیای زندگی خود بیخبر هستند.
همه درخواب و فارغ گشته ازمرگ
ببسته دل در این دنیای بی برگ
هوش مصنوعی: همه در خواب هستند و به مرگ فکر نمیکنند و دلشان به این دنیای بیحاصل راحت است.
همه در خواب و فارغ گشته از خویش
که راهی اینچنین دارند در پیش
هوش مصنوعی: همه در خواب و غفلت به سر میبرند و از خودشان بیخبرند، در حالی که چنین مسیری در انتظارشان است.
همه در خواب و فارغ گشته از جان
گرفته این ره اینجاگاه آسان
هوش مصنوعی: همه در خواب و بیخیال از جان هستند، این راه و مسیر اینجا بسیار آسان شده است.
چنین در خواب کی بیدار گردند
چنین اغیار کی با یارگردند
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که افرادی که در خواب و بیخبر از حقیقت هستند، چگونه میتوانند بیدار شوند و یا آشتی و ارتباطی با محبوب خود برقرار کنند. به نوعی، بیانگر ناآگاهی و فاصلهای است که بین انسانها و احساسات واقعیشان وجود دارد.
کسانی کاندر این منزل نمودند
یقین اندر ربود بود بودند
هوش مصنوعی: افرادی که در این راه یقین و اعتماد را از دست دادهاند، در این خانه سرگردان و ناامیدند.
همه در سرّ این قومند حیران
چنین این قوم در توحید حیران
هوش مصنوعی: همه در عمق یا راز این گروه شگفتزدهاند و این گروه در مسئله توحید دچار حیرت و سردرگمیاند.
اگر اینجا یقین بیدارگردند
ازاین معنی دمی هشیار گردند
هوش مصنوعی: اگر در اینجا به یقین برسند، لحظهای بیدار و هشیار میشوند.
دمادم روی اینجا مینمایند
گره ازکار ایشان میگشایند
هوش مصنوعی: هر لحظه در این مکان، به نوعی مشکلات آنها را حل میکنند و به آنها کمک میشود.
ولی ایشان چنان مستند و در خواب
بمانند کسی کاینجای غرقاب
هوش مصنوعی: اگر کسی به طور عمیق در خواب و غفلت فرو رود، مانند کسی است که در میان آب های عمیق غرق شده و از وضعیت خود بی خبر است.
بوند ایشان همه غرقاب دنیا
شده کل اندر این گرداب دنیا
هوش مصنوعی: آنها همه در چنگال دنیا غرق شدهاند و در این گرداب به سر میبرند.
دراین گرداب جمله مبتلایند
فرومانده در این عین بلایند
هوش مصنوعی: همه در این دوراهه گرفتار هستند و در این وضعیت سخت محکوم به ماندن هستند.
بلای خویش میبینند از خویش
حقیقت میخورند از خویشتن بیش
هوش مصنوعی: آنان در درد و رنج خود را میبینند و از واقعیت وجود خود بهرهمند میشوند.
بلا و رنج ایشان هم از ایشانست
از آن پیوسته شان خاطر پریشانست
هوش مصنوعی: مشکلات و آلام آنها ناشی از خودشان است و به همین دلیل دائماً ذهنشان مضطرب و نگران است.
بلا اینجا نمود انبیا بود
که دائم انبیا عین بلا بود
هوش مصنوعی: مشکلات و سختیها در این دنیا، نشانه و نشاندهنده وجود پیامبران هستند و پیامبران همواره با دشواریها و آزمایشها مواجه بودهاند.
بلای نفس دیگر دان در اینجا
رخت را زین بلاگردان در اینجا
هوش مصنوعی: حضور شر و مشکلات ناشی از نفس را در این مکان بشناس و لباس خود را از این آسیبها در اینجا دور نگهدار.
بلای دل بکش هم تاتوانی
وگرنه در بلا حیران بمانی
هوش مصنوعی: اگر میتوانی، تمام سختیها و فشارهای قلبی را تحمل کن، وگرنه در مواجهه با مشکل و مصیبت دچار سر در گمی و سردرگمی خواهی شد.
بلای صورت اینجا برکشیدی
از این معنی به جز آن غم ندید
هوش مصنوعی: این غم که بر چهرهات نقش بسته، به خاطر این مفهوم است و جز آن هیچچیزی نمیبینم.
بلای عشق کش در قربت دوست
که بیشک این بلا اینجاست ای دوست
هوش مصنوعی: در عشق به محبوب، درد و رنجی را تحمل کن، زیرا که این درد و رنج تنها در نزد اوست، ای دوست.
بلا چون انبیا کش در ره عشق
اگر هستی حقیقت آگه عشق
هوش مصنوعی: اگر در مسیر عشق واقعی هستی، باید مانند پیامبران سختیها و مشکلات را تحمل کنی.
بلا چون انبیا کش اندر این دهر
حقیقت چون عسل کن نوش این زهر
هوش مصنوعی: شدی در این زندگی سختی ها و مشکلاتی به وجود میآید، اما از حقیقتی که در آن نهفته است مثل عسل بهره ببر و از زهر آن درسی بگیر.
بلای عشق دیدند جمله عشاق
ولی منصور بوده در میان طاق
هوش مصنوعی: همه عاشقان درد و رنج عشق را تجربه کردهاند، اما در میان آنها، منصور به مقام خاصی دست یافته است.
چنان اندر بلا شد پایدار او
که برّندش سر اندر پای دار او
هوش مصنوعی: او در سختی و مشکلات چنان استوار و پایدار شده که حتی بزرگترین مشکلات نمیتوانند او را از پا درآورند.
چنان اندر بلا راحت عیان یافت
که خود را اندر اینجا جان جان یافت
هوش مصنوعی: در میان سختیها و مشکلات، او احساس راحتی و آرامش کرد به گونهای که وجود واقعی خود را در این موقعیت به وضوح درک کرد.
بلا اینجاکشید و کل لقا شد
از آن اینجایگه عین بلا شد
هوش مصنوعی: مشکلات و رنجها را اینجا به دوش کشیدم و همه ملاقاتها به خاطر اینجا، به نوعی تبدیل به مصیبت شد.
بلا اینجا کشید و زد اناالحق
یقین شد در همه جانان مطلق
هوش مصنوعی: شرایط سخت و مصیبتها به من نشان داد که حقیقت مطلق وجود دارد و در تمام دلها جا دارد.
بلا اینجاکشید او ازتمامت
وز اوگویند بیشک تا قیامت
هوش مصنوعی: این بلا را بر سر من نیاورید، او از تمامی گناهان من آگاه است و تا قیامت از من خواهد گفت.
که بد منصور اندر عشق جانان
حقیقت نور عشقش بود دوجْهان
هوش مصنوعی: کسی که در عشق معشوق خود به حقیقت و روشنی رسیده، آن عشق اوست که دو جهان را روشن میکند.
گمانش برتر از کلّ جهان دید
که او حق بود جمله حق از آن دید
هوش مصنوعی: او با تصوری که داشت، به درک عمیقی از حقیقت رسید و فهمید که همهچیز از نظر او درست و برحق است.
که ذاتش با صفات اینجا یکی شد
اگرچه اصل او اندر یکی بُد
هوش مصنوعی: ذات او با صفاتش در اینجا یکی شده است، هرچند اصل او در واقع در وحدت و یکپارچگی وجود دارد.
بسی فرقست اندر دید صورت
بدانی این بیان وقت حضورت
هوش مصنوعی: تفاوت زیادی است بین این که تنها ظاهر چیزی را ببینی و این که واقعیت آن را در زمان مناسبی درک کنی.
بوقتی کز حضور آئی تو ساکن
شوی از نفس و از شیطان تو ایمن
هوش مصنوعی: زمانی که تو از حضور خود بیایی، آرام خواهی شد و از نفس و شیطان در امان میمانی.
حقیقت جان و دل یکتا کنی تو
ز پنهانی دلت پیدا کنی تو
هوش مصنوعی: تو میتوانی حقیقت وجودت را آشکار کنی و با نشان دادن احساست، رازهای قلبت را نمایان کنی.
حضورت همچو او آید حقیقت
نگنجد هیچ از تو در طبیعت
هوش مصنوعی: حضور تو آنقدر شگفتانگیز و واقعی است که هیچ چیز دیگر نمیتواند آن را توصیف کند و به طور کامل در ذات و طبیعت جا نگیرد.
حضورت آنچنان باشد بر یار
که میچیزی نبینی جز که دلدار
هوش مصنوعی: حضور تو به گونهای است که تنها چیزی که میبینی دلدار است و هیچ چیز دیگری را نمینگری.
یکی باشدعیان فعل و صفاتت
شده پنهان همه در نور ذاتت
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنا اشاره شده که وجود و ویژگیهای حقیقی تو باید یکی باشد، و همه چیز در روشنی وجود تو پنهان است.
تو باشی در جهان جویای جمله
تو باشی در زبان گویای جمله
هوش مصنوعی: اگر تو در این دنیا به دنبال چیزی هستی، پس باید در کلامت هم آن را بیان کنی.
تو باشی عین بینائی بتحقیق
تو باشی عین دنیائی ز توفیق
هوش مصنوعی: تو خود چشم بینا هستی و حقیقتاً تو نمایانگر دنیایی از موفقیت ودستآوردهای خود هستی.
توانی یافت این معنی بیکبار
ولی گاهی که نبود نقش پرگار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ممکن است در یک مرتبه بتوانی مفهوم یک موضوع را بفهمی، اما در مواقعی ممکن است شرایط و نشانهها به گونهای نباشند که بتوانی آن را به راحتی درک کنی.
توئی از جمله پیدا آمده دوست
حقیقت مغز داری تو عیان پوست
هوش مصنوعی: تو از جمله افرادی هستی که در همه جا نمایان میشوی، دوست عزیز، تو دارای عمق و جوهرهای هستی که به وضوح در ظاهر تو آشکار است.
همه او دان ولی اندر بطونت
ببین تا کیست اینجا رهنمونت
هوش مصنوعی: همه چیز را او میداند، اما بهتر است در دل و جانت نگاه کنی تا ببینی راهنمای تو کیست.
پس این پرده گرداری گذاره
زمانی کن در این معنی نظاره
هوش مصنوعی: به این موضوع به دقت توجه کن و برای آن زمان بگذار تا بهتر درک کنی.
پس این پرده بنگر تا چه بینی
عیان بینی اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: پس به این پرده نگاه کن و ببین چه چیزی پیش روی توست؛ اگر به حقیقت یقین داری، همه چیز برایت روشن است.
پس این پرده بینی جان جانان
رخ او در همه پنهان و اعیان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وجود و حقیقت محبوب در واقعیت پنهان است و فقط با حجابها و پردهها قابل مشاهده نیست. به عبارتی، زیبایی و ماهیت اصلی او در پشت پردههایی وجود دارد که باید از آنها عبور کرد تا به درک واقعی او دست پیدا کرد.
پس این پرده او را هست مسکن
اگرچه جمله او را هست مأمن
هوش مصنوعی: این پرده برای او خانهای است، هرچند که همه چیز برای او مکانی امن دارد.
پس این پرده دارد پرده بازی
مدان این پرده ای عاشق بازی
هوش مصنوعی: این پرده را به عنوان یک نمایش عاشقانه تلقی نکن، زیرا این تنها یک بازی عاشقانه است.
حقیقت پرده باز اینجاست ما را
از آن هر لحظهٔ غوغاست ما را
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که واقعیت و حقیقت در برابر ما قرار دارد و در هر لحظه، شلوغی و آشفتگی دنیای اطراف مانع درک و مشاهده آن نیست.
حقیقت یار اینجاگه بیابی
اگر در این پس پرده شتابی
هوش مصنوعی: اگر در این مکان به جستجوی حقیقت بپردازی، آن را خواهی یافت، به شرطی که با شتاب و جدیت عمل کنی.
همه جان میدهند نزدیک جانان
ولی در این پس پرده است پنهان
هوش مصنوعی: همه عاشقان و دلداران به خاطر محبوبشان جان میدهند، اما در پس این صحنه و در عمق وجود، حقیقتی نهفته است که از دید پنهان مانده است.
نهان رخ مینماید ناگهانی
که تا او تو نبینی و ندانی
هوش مصنوعی: ناگهان چهرهای پنهان آشکار میشود که تا زمانی که تو او را نبینی و نشناسی، در حقیقت وجود ندارد.
اگر او را تو بشناسی در اینجا
کند این پرده اینجاگاه پیدا
هوش مصنوعی: اگر او را بشناسی، میبینی که این پوشش و حجاب در این مکان روشن و آشکار میشود.
ترا بنماید او از دید خویشت
نهانی پرده بردارد ز پیشت
هوش مصنوعی: او به تو نشان میدهد که از نگاه درون خود چه دیدگاهی دارد و پردههای پنهان را از پیش روی تو برمیدارد.
عیان بینی جمالش ناگهی باز
ولی گر هستی اینجا صاحب راز
هوش مصنوعی: ناگهان زیبایی او را میبینی، اما اگر در اینجا هستی، باید راز آن را درک کنی.
بتقوی پردهٔ حقّت برانداز
چو بینی روی او میسوز و میساز
هوش مصنوعی: هرگاه که به حقیقت و وجود واقعی برخورد کنی، باید تمامی حجابها و موانع را کنار بگذاری. وقتی چهرهی او را ببینی، باید بهطور کامل سوزانده شوی و دوباره ساخته شوی.
دوئی نبود ولی یکی عیانی
نماید رویت اینجا در نهانی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که اگرچه ظاهر دوگانگی وجود ندارد، اما وجود تو به وضوح در باطن هویدا میشود.
دوئی نبود در این اسرار بنگر
حقیقت نقطه از پرگار بنگر
هوش مصنوعی: در این رازها دوگانگی وجود ندارد، پس به حقیقت توجه کن که این حقیقت همان نقطهای است که از پرگار به وجود میآید.
حقیقت نقطه و پرگار یک بود
دلت در صورت اینجا پر زشک بود
هوش مصنوعی: در اینجا به مفهوم عشق و ارتباط اشاره شده است. حقیقتی که همیشه ثابت است، مانند نقطه و پرگار که در جاهایی به هم متصل میشوند. اما دل انسان ممکن است در دنیای مادی و ظاهری مشغول چیزهای دیگری باشد که در اینجا به تصویر میرود. در واقع، دل انسان میتواند درگیر حوادث و احساساتی باشد که از حقیقت دورش میکنند.
ندانستی از این معنی رخ یار
نبودی یک زمان آگه تو از یار
هوش مصنوعی: اگر نمیدانستی که چه معنایی در چهرهٔ معشوق نهفته است، هرگز نمیتوانستی به یک لحظه هم از آن معشوق آگاه شوی.
نمودی و ندیدی روی او تو
چنین حیران میان کوی او تو
هوش مصنوعی: تو خود را در جلوههای او نشان دادی، اما نتوانستی زیبایی او را ببینی و در این خیابان او، حیرت زده و گم شدهای.
بماندستی عجب شوریده اینجا
نهٔ یک لحظه صاحب دیده اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا افرادی حضور دارند که به شدت تحت تأثیر هستند و به شدت مشغول تأملند. این حال و هوا فقط مختص یک لحظه نیست، بلکه نگاهی عمیق و پایدار به فضا دارند.
اگرچه صاحب اسرار و رازی
طلب کن اندر اینجا سرفرازی
هوش مصنوعی: اگرچه تو کسی هستی که به رازها و اسرار آگاه هستی، اما در این مکان به جستجوی برتری و افتخار بپرداز.
بگو اسرار خود با جمله ذرّات
حقیقت محو گردان جمله در ذات
هوش مصنوعی: بگو تمام رازهای خود را با همه ذرات حقیقت در هم حل کن و همه را در ذات خود ذوب کن.