گنجور

بخش ۹۲ - در سؤال از پیر طریقت درسر نگاهداشتن از خلق و جواب دادن وی سائل را فرماید

یکی شد پیش آن پیر طریقت
بپرسد این سؤالش در حقیقت
که ای سکّان دین و شیخ اکبر
نداند هیچ خلقی ازتو بهتر
ره شرعت نمودار اناالحق
مراگوئی تو اینجاراز مطلق
بگو تا کیست اندر نطق هر کس
سخن گوی این یکی بنگر از این بس
جوابش داد آنگه قطب عالم
که حق دان هست گویا اندر این دم
خدا گویاست اندر نطق و درجان
درون دل ورا بنگر تو جویان
بهر صورت که گفتی سرّ گفتار
یقین اینجاست حق گویا باسرار
بدان کاینجاست حق گویا نهانی
چنین پی برتو این سرّ نهانی
بدان این راز وانگه کن خموشی
سزد این پند اگر از من نیوشی
بدان و شو خموش و کمترک گوی
وگرنه اندر این میدان شوی گوی
دگر پرسید زو کای صاحب اسرار
جوابم بازده این نکته این بار
مرا این مشکل دیگر نهانست
ترا دانم که این مشکل عیان است
چو گویا حق بود در هر زبان او
کند چیزی که میخواهد بیان او
شنو اینجا که باشد تا بدانم
که من این راز آخر میندانم
بدو گفت این ندانسته تو خود راز
بگفتم جمله اسرارت ز سر باز
تو دانائی دلت گردان چوگویست
شنو بیشک در اینجا که اویست
چو او گوید بهم خود بشنود او
کسی باید که مر کلّی شود او
که تااین راز داند بیشکی حق
شود پس داند او این راز مطلق
چو دانا این بیان گوید در اسرار
بباید گوش جان کردن بناچار
که تا مفهوم این معنی کنی تو
بگو تاچند از این دعوی کنی تو
چو بشناسی که یارت هست گویا
ز نطق جمله اینجاگاه او را
شنو تو گوش کن چون سر بیابی
یقین میدان که این ظاهر بیابی
چو این ظاهر بدیدی تو تمامت
گرفته در همه شور وقیامت
بهر صورت که میآید ترا پیش
نظر کن اندر این معنی بیندیش
همه او را شناس اما بمعنی
مکن با هیچکس اینجا تو دعوی
بدان این و چنان شو گم در این کار
که سرگردان شوی مانند پرگار
بدان این و مگو در پیش هر کس
چو دانستی ترا عین الیقین بس
بدان این و مکن جانا یقین فاش
که ناگاهت شود اینجای اوباش
تو این معنی ندانی تا ندانی
که جمله اوست در راز نهانی
بوقتی این بدانی کز لقا تو
که باشی همچو مردان در بلا تو
بلای قرب کش وین رایگان یاب
در این معنی نمود جان جان یاب
ترا اینجا چنان بنمود رخسار
که تو در خود فتادستی ز پندار
ز پندارت چنان مغرور کرداست
که بیشک او ز خویشت دور کرداست
ترا او دور کرد از خود حقیقت
که نسپردی ورا راه شریعت
بپاکی وصل او اینجا بیابی
یقین میدان که این ظاهر بیابی
بپاکی حاصل است اینجا رخ یار
ولکین این نهان مانده ز اسرار
چو گشتی پاک کلّی در بطونت
خدا بینی حقیقت رهنمونت
چو گشتی پاک در مانندهٔ آب
در آن دم سرّ خود بیشک تو دریاب
جمال یار بیشک هست درما
طلب کن در حقیقت بشنواز ما
تو آبروی خود داری بر او
اگر بینی چنین دانَمْت نیکو
همه درتست پیدا و تو هستی
عیان جمله خود را میپرستی
توئی غافل چرا حیران بمانده
چنین درچرخ سرگردان بمانده
توئی عاشق چنین در عشق خود باز
نمود آید ز عشق خود بخود باز
توئی صادق شده در عین دیدار
شده مر زهد خود اینجا خریدار
تو داری و توئی اینجا یقین است
ولیکن اندر اینجا کفرو دین است
ندانم کفر و رزم و یا رَهِ دین
فرو ماندستم اندر آن و در این
فروماندستم اندر کفر جانان
شدستم در میان خلق پنهان
در این بازار ماندستم عجایب
که هر دم مینمایم این غرایب
چنان بنمایمت هر لحظه خود را
برون آمد ابر رسم خرد را
که تا اینجا کند مر ناگهان گم
مثال قطرهٔ در عین قُلزُم
گهی اینجا کند گه جسم و جانم
گهی بنماید او عین العیانم
گهی اینجا کند مکشوف اسرار
بگوید سر بسر اینجا باسرار
گهی در عین تقلیدم بمانده
گهی دستم ز جان و دل فشانده
گهی در عقلم اندازد بخواری
مرا اینجا کُشد بیشک بزاری
گهی در عین عشقم جان دهد باز
نماید این چنین پنهان دهد باز
گهی بنمایدم روشن چو خورشید
عیان ذات خود گوئی که جاوید
من این سر یافتم ناگه کند گم
مثال قطرهٔ در عین قلزم
نمیدانم نمیبینم به جز یار
بگویم سر که من هستم خبردار
که بیشک رنج بی پایان کشیدم
بجز معنی وصال یار دیدم
بمردم کز دلم آنجا برآید
دمی بیشک دو صد دستان سرآید
دو صد دستان زند بر صد هزاران
مثل بیمثل دارد سرّ جانان
همه از دوست لیکن گرچه مردست
فتاده این دم اینجاگاه فرداست
دم من اندر آن دم دردمی کل
یقین دیدم عیان من آدم کل
حقیقت حق حق اینجا که بر جای
عیان بسپارد آنجائی ابر جای
کسی این ره سپارد در دل اینجا
که بگشاید ز اوّل مشکل اینجا
چو مشل برگشاید از نهانی
بیابد راز اسرار معانی
ره آسان مدان ای مرد صورت
که خواهی کرد هم بیشک ضرورت
ره آسان نیست جمله وصف این ره
بسی کردند هر کس نیست آگه
ره بی ابتدا و انتهایست
در این ره جملگی عین صفایست
کسی کاینجایگه این ره ندیدست
میان جمله مردان ناپدیدست
کسی کاینراه برد و خویش بشناخت
حقیقت جسم و جان در دوست بگداخت
یقین این زاد ره بردار و بشنو
بر این گفتار دیگر زود بگرو
یقین کاین زاد ره عجز است اوّل
که خودبین گردد اندر ره مبدّل
دوم فقر است و نقد جمله اینست
که اندر فقر کل عین الیقین است
سوم تسلیم بودن در فنایش
چهارم نوش کردن مر بلایش
یقین پنجم فنائی بود اللّه
ششم دید یقین مر حضرت شاه
عیان هفتم نمود نور ذاتست
همه شاهان یقین اینجای ماتست
همه مانند شاهان اندر این سرّ
که هرگز مینشد این راز ظاهر
اگر این راز اینجا باز یابند
حقیقت جزو و کل مر خود بیابند
ز خود باشید الّا حق یقین این
بداند صاحب عین الیقین این
همه یک ذات دان اینجا حقیقت
نه کفر است ونه دین ونی طریقت
همه اینجا توانی یافتن باز
ترا این جایگه بشتافتن باز
شدت تا بازیابی قدرت اینجا
کنی یکبارگی درمان تو خود را
در اینجا واصلان چون خود رسیدند
بجز یکی در آن حضرت ندیدند
یکی دیدند اینجا جسم و جان هم
نبود اینجا و آنجا هیچ محرم
همه حق یافتند و هیچ غیری
نبد نی کعبه ماند و هیچ دیری
اگرچه بت پرست عشق آخر
بکرد این راز مر بعضی بظاهر
ندانستند ره اینجا نبردن
حقیقت همچو مردان گوی بردن
بتقلید اندر این ره باز ماندند
یقین در شهوت و در آزماندند
در آخرشان بماند اینجا یقین باز
که تادیدند راز اوّلین باز
چو بگذشتی ز نفست ناگهانی
نماند نفس الّا تو بمانی
چو رفتت نفس جسم آزاد کن زود
مکن بار دگر شیطان تو خوشنود
یقین حق کن تو خوشنودی خدا شو
ز هر عیبی حقیقت تو جدا شو
چنان شو اندر این ره شاد و آزاد
که بینی هر خرابی را تو آباد
چنان آباد کن جانت ز تقوی
که چیزی درنگنجد جز که معنی
چنان آزاد کن جان از بر خویش
که هم بیشک تو باشی رهبر خویش
چنان آزاد کن جان و روانت
که تاوقتی که کل گردی نهانت
شود بیدار و حق باشد یقین هان
بجز این نیست ما نص و برهان
چو حق میخواهد آخر ای دل فرد
در این دم باش دائم صاحب درد
در این سر درد آور پیش زنهار
که دردت خویش بر تا حضرت یار
اگردردست ناگاهان دوایت
کند درمان دردآن جانفزایت
یقین دردست آنگه عیان درمان
یقین جانست آنگه عین جانان
ز درد اینجا یقین جانان بیابی
چو جانان یافتی درمان بیابی
که جان با درد و درمان مینماید
گهی نقصان و گاهی میفزاید
ولیکن این بصورت بازدانی
وگرنه بیشکی تو بازمانی
ز صورت در گذر جان جوی اینجا
که صورت هست همچون گوی اینجا
چنان ماندست سرگردان جانان
که یک لحظه نپردازد ابا جان
نپردازی دمی با جان در اینجا
حقیقت میزند پنهان در اینجا
اگرچه جسم واصل گشت از جان
نمودش جمله حاصل گشت از جان
نمیبیند یکی خود اندر اینجا
که افتادست اندر شور وغوغا
بلا و رنج و محنت یافتست او
بسی در هر صفت بشتافتست او
بلا و رنج دیده بی نهایت
در اینجاگاه وز بی حدّ و غایت
بلا و رنج دید و گنج حاصل
در اینجا کرد بیشک گشت واصل
بخود بنهاده است آنجای صورت
که باید رفت در خاکش ضرورت
ورا جائی است اندر معدن خاک
که در اینجا شود او بیشکی پاک
نمودش شیب خاک آید پدیدار
در اینجا کل شود او ناپدیدار
نهانش واصلی آنجا عیان است
جهانی بیشکی پرترس از آنست
که خوف جان عجب دارند ایشان
از آن اینجا شدند ایشان پریشان
مترس از این اگر تو مرد راهی
در اینجائی تو اسرار الهی
در اینجا سر متاب ای غافل مست
که خواهی با نمود دوست پیوست
وصال خاک اگر اینجا بیابی
ز شادی سوی او هر دم شتابی
وصال اندر دل خاکست بیشک
که اینجا مینماید راز هر یک
کجا اینجاست ظاهر هم مبین تو
کز او پیداست این عین الیقین تو
ز گورستان بدانی جمله مردان
که اندر خاک درگاهند پنهان
همه در خاک درگاهند خفته
همه رخ نزد جانان درنهفته
همه در خاک درگاهند بیچون
یک گشته نهان در هفت گردون
همه در خاک درگاهند ساکن
شدند از نیک و بد اینجای ایمن
همه در خاک درگاهند تحقیق
بدیده روی جانان جمله توفیق
یقین دریافته اینجا نهانی
تو چون ایشان شوی آنگه بدانی
که بیشک آنچه میگفتند ای دوست
بدیدی آخرت هم مغز و هم پوست
یقین شد در وی آخر سرّ جانان
نخواهد دید کس این سر یقین دان
خدا خواهی بُدن در آخر کار
چو اینجا برفتد پرده بیکبار
اگر پرده برافتد باز بینی
حقیقت گمشده مر باز بینی
تو اصلِ اصلِّ کل در خاک بنگر
نظر بگمار و جانان پاک بنگر
وصالت در دل خاکست آخِر
نهان کن زودت این اسرار ظاهر
وصالت در دل خاکست در یاب
اگر مردی بسوی خاک بشتاب
وصالت در دل خاکست ای دل
ترا مقصود درخاکست حاصل
وصالت در دل خاکست بگذار
جهان و برفکن این پنج با چار
سوی این خلوت آی و شاد بگذر
ازاو جانها یقین آباد بنگر
در این خلوت سرا آخر قدم نه
که این سر عاقبت اولی ترا به
که این خلوت سرای عاشقان است
نمدار اندر او عین العیان است
در این خلوت سرای اینجای بیشک
نماید بیشکی دیدار او یک
بود لیکن همه این سر ندانند
که در دیدار او حیران بمانند
یکی بینی در اینجا بی حجب یار
نباشد هیچ جز او لیس فی الدار
نباشد هیچ جز حق اندر اینجا
یقین بشنو تو راز مطلق اینجا
حقیقت چون شدی اندر دل خاک
عیان بینی تو خود را جوهر پاک
ولی گر صاحب آزار بودی
یقین بر آتش و مانند دودی
اگر نیکی تو کردستی در اینجا
حقیقت گوی بردستی در اینجا
عوض اینجاترا آن روشنائی
بود بیشک ابر دید خدائی
یقین چون در دل خاکت نهادند
عیان در حضرت پاک نهادند
تو باشی هیچکس آنجات همراه
نباشد می یقین جز عین اللّه
ترا اوّل قدم این است صورت
اباتست این بیان اینجا ضرورت
چو رفتی ناگهی اندر دل طین
نظر کن درنهادت جمله حق بین
نمییابی تو این سر هیچ اینجا
فتادستی چو نقشی اندر اینجا
ولی آن دم بیابی سرّ جانان
که باشد این صور در خاک پنهان
وصالت آن زمان گردد میسّر
که اجسامت شود اینجا میسّر
وصالت آن زمان بشناس ای دل
که گردد صورتت در زیر گِل حل
چو حل گردد ترا صورت بیکبار
شوی ای نور دل کل ناپدیدار
چو حل گردی و گردی عین فانی
حقیقت این جهان و آن جهانی
ترا پیدا شود اسرار جمله
تو باشی در یقین انوار جمله
یقین دیدار آن دم باز بینی
یکی یابی اگر صاحب یقینی
بجز عین الیقین اینجا مبین تو
اگر هستی چو مردان پیش بین تو
در آخر اینست احوالت بیندیش
حجاب اکنون یقین بردار از پیش
حجاب از پیش بردار این زمان تو
خدا را بین یقین در غیب جان تو
حجاب از پیش بردار و عیان بین
همی گویم ترا در جان جان بین
ولکین این نیابی بی معانی
نشانت میدهم از بی نشانی
زلا مگذر تو تا الّا شوی کل
یقین دیدار جان الّا شوی کل
زلا مگذر یقین دریاب الّا
که الّا بیشکی دیدست یکتا
زلا مگذر که الّا الله یابی
رخ جانان عیان ناگاه یابی
زلا مگذر تو در الّا نظر کن
از این معنی دل خود را خبر کن
زلا مگذر یقین دان لاحقیقت
نظر کن جمله اسرار شریعت
نمود لااله اینجا عیانست
چگویم وصف کین سر بی نشانست
یقین بشناس و میدان ای دل ریش
حقیقت شو تو هم بیگانه از خویش
مجو اینجایگه تو محرم راز
حجاب آخر دمی از خود برانداز
چوخود اینجا نهٔ جز حق یقین نیست
حقیقت حق توئی و کفر و دین نیست
زجام عشق جامی نوش کن تو
دل و جان در یقین بیهوش کن تو
ز جام عشق نوش آن می که مستان
برش هشیار کوبان پا ودستان
می عشق اندر این خمخانهٔ دل
کجا گردد یقین بیشک بحاصل
مئی کن نوش اینجاگه نهانی
که در ساقی ابد حیران بمانی
مئی از دست کس بستان و کن نوش
که جز وی جمله گردانی فراموش
ز بدمستی کنی مانند حلّاج
ز تیر عشق سازی خویش آماج
مکن بدمستی اندر نزد عشاق
تو چون مرغان مزن از خویشتن واق
چو سیمرغی تو اندر قاف معنی
مئی خور این زمان از صاف معنی
در آخر دُردکش از کفر و دین یار
که تا بینی حقیقت لیس فی الدّار
مئی درکش که قوت جسم و جان است
از آن می این زمان ما را نهان است
درون جان و دل رگهاگرفته
همه پنهانیم پیدا گرفته
خروشی میزند در نزد عشاق
از آن مشهور شد در کلّ آفاق
که ازجام وصال شاه خوردست
وز آن اینجایگه او گوی بردست
وصال جان جان از جام دیدم
از آن اینجایگه من کام دیدم
که عزت داشتم اندر درون من
نه بدمستانه بودم جز سکون من
نیاوردم به جز عزّت بر یار
ز عزّت شد مرا جانان پدیدار
ز عزّت گوی بردم در بر خلق
از آن پس آمدم من رهبر خلق
نمودم اینست اینجایار گفتست
ولیکن این بیان اینجا نهفتست
نمود کُشتن خود فاش کردم
حقیقت نقش خود نقاش کردم
نمود ظاهرم اینجا ببینید
در آخر آنگه او صاحب یقینید
مرا کشتن امید زندگانی است
که در کشتن حیات جاودانی است
بسی پیغمبر اینجا کشته گشتند
میان خاک و خون آغشته گشتند
نمود خویشتن دیدند اینجا
سر خود زود ببریدند اینجا
فنا گشتند بی سر پیش ایشان
حقیقت فاششان شد سرّ جانان
اگر بی سر شوی این راز دانی
از این معنی حقیقت بازدانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی شد پیش آن پیر طریقت
بپرسد این سؤالش در حقیقت
هوش مصنوعی: یک نفر به پیش آن استاد بزرگ دین و عرفان رفت و از او این سوال را با دقت و جدیت پرسید.
که ای سکّان دین و شیخ اکبر
نداند هیچ خلقی ازتو بهتر
هوش مصنوعی: ای ساکن دین و شیخ بزرگ، هیچ انسانی نمی‌داند که تو چه مقامی داری و از همه برتر هستی.
ره شرعت نمودار اناالحق
مراگوئی تو اینجاراز مطلق
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که راه و روش عرفانی و دینی برای من روشن است و در اینجا هیچ چیز مطلقی وجود ندارد که بخواهم آن را انکار کنم. به عبارت دیگر، فرد به درک عمیق‌تری از حقیقت رسیده و می‌داند که هیچ حقیقت مطلقی در اینجا وجود ندارد که بخواهد در مورد آن شک کند.
بگو تا کیست اندر نطق هر کس
سخن گوی این یکی بنگر از این بس
هوش مصنوعی: بگو تا کی کسی در صحبت دیگران سخن می‌گوید، به این یکی نگاه کن و از این موضوع بیشتر فکر کن.
جوابش داد آنگه قطب عالم
که حق دان هست گویا اندر این دم
هوش مصنوعی: در این لحظه، کسی که آگاهی و دانش واقعی دارد، به او پاسخ می‌دهد و نشان می‌دهد که در این زمان، حقیقت روشن است.
خدا گویاست اندر نطق و درجان
درون دل ورا بنگر تو جویان
هوش مصنوعی: خداوند به وضوح در سخن و در جان انسان حاضر است، پس تو که در جستجوی اویی، در دل خود به او نگاه کن.
بهر صورت که گفتی سرّ گفتار
یقین اینجاست حق گویا باسرار
هوش مصنوعی: به هر شکلی که بیان کنی، حقیقت اینجا وجود دارد و سخنان راست، پر از راز و رمز هستند.
بدان کاینجاست حق گویا نهانی
چنین پی برتو این سرّ نهانی
هوش مصنوعی: بدان که حقیقت در اینجا پنهان است و این راز نهانی به خاطر تو سیراب می‌شود.
بدان این راز وانگه کن خموشی
سزد این پند اگر از من نیوشی
هوش مصنوعی: بدان که این راز را درک کنی و سپس سکوت کن. اگر به این نصیحت من توجه نکنی، هیچ فایده‌ای ندارد.
بدان و شو خموش و کمترک گوی
وگرنه اندر این میدان شوی گوی
هوش مصنوعی: بدان که باید خاموش باشی و کمتر صحبت کنی، وگرنه در این میدان به دردسر می‌افتی.
دگر پرسید زو کای صاحب اسرار
جوابم بازده این نکته این بار
هوش مصنوعی: سپس کسی از او پرسید: ای صاحب اسرار، این بار به من پاسخ ده و این نکته را روشن کن.
مرا این مشکل دیگر نهانست
ترا دانم که این مشکل عیان است
هوش مصنوعی: من این مشکل را دیگر برای خود پنهان نمی‌کنم و می‌دانم که این مسئله برای تو کاملاً واضح است.
چو گویا حق بود در هر زبان او
کند چیزی که میخواهد بیان او
هوش مصنوعی: هر وقت که حقیقت با وضوح به زبان آید، او به شیوه‌ای که می‌خواهد، آن را بیان می‌کند.
شنو اینجا که باشد تا بدانم
که من این راز آخر میندانم
هوش مصنوعی: گوش کن که اینجا چه خبر است تا بفهمم من این راز را آخرش می‌دانم.
بدو گفت این ندانسته تو خود راز
بگفتم جمله اسرارت ز سر باز
هوش مصنوعی: به او گفتم، تو که نمی‌دانی، من تمام رازهایت را به زبان آوردم و از ابتدا همه اسرار را برایت فاش کردم.
تو دانائی دلت گردان چوگویست
شنو بیشک در اینجا که اویست
هوش مصنوعی: تو دانا و آگاه هستی، پس دل خود را به سمت حقیقت بچرخان و به آنچه می‌شنوی خوب گوش بده، چون در اینجا حقیقتی وجود دارد که باید به آن توجه کنی.
چو او گوید بهم خود بشنود او
کسی باید که مر کلّی شود او
هوش مصنوعی: وقتی او سخن می‌گوید، خود او نیز آن را می‌شنود. تنها کسی می‌تواند این را درک کند که به کلیت موضوع پی ببرد.
که تااین راز داند بیشکی حق
شود پس داند او این راز مطلق
هوش مصنوعی: تا زمانی که کسی این راز را بداند، حقیقت مشخص می‌شود و او به درک کامل این راز می‌رسد.
چو دانا این بیان گوید در اسرار
بباید گوش جان کردن بناچار
هوش مصنوعی: هرگاه فردی دانا و آگاه، نکته‌ای را درباره اسرار زندگی بیان کند، چاره‌ای جز این نیست که با جان و دل به آن گوش فرا دهیم.
که تا مفهوم این معنی کنی تو
بگو تاچند از این دعوی کنی تو
هوش مصنوعی: تا زمانی که بتوانی این مفهوم را درک کنی، بگو چه اندازه می‌خواهی از این ادعا دفاع کنی.
چو بشناسی که یارت هست گویا
ز نطق جمله اینجاگاه او را
هوش مصنوعی: وقتی که بفهمی که محبوب تو در اینجا وجود دارد، در آن صورت تمام سخنان و نشانه‌ها به وضوح نشان‌دهنده حضور او هستند.
شنو تو گوش کن چون سر بیابی
یقین میدان که این ظاهر بیابی
هوش مصنوعی: به حرف‌ها گوش کن و وقتی حقیقت را متوجه شدی، بدان که آنچه در ظاهر دیده می‌شود، واقعیت ندارد.
چو این ظاهر بدیدی تو تمامت
گرفته در همه شور وقیامت
هوش مصنوعی: وقتی این ظاهر را دیدی، تمام وجودت را در شور و هیجان فراگرفته است.
بهر صورت که میآید ترا پیش
نظر کن اندر این معنی بیندیش
هوش مصنوعی: به هر نحوی که به تو نگاه می‌شود، باید در این موضوع عمیقاً فکر کنی.
همه او را شناس اما بمعنی
مکن با هیچکس اینجا تو دعوی
هوش مصنوعی: همه او را می‌شناسند، اما اینجا با هیچ‌کس در مورد او دعوا نکن.
بدان این و چنان شو گم در این کار
که سرگردان شوی مانند پرگار
هوش مصنوعی: بدان که باید تمام توجه‌ات را به این کار بدهی و در آن غرق شوی، به‌طوری که مانند پرگاری که در یک دایره حرکت می‌کند، گیج و سرگردان شوی.
بدان این و مگو در پیش هر کس
چو دانستی ترا عین الیقین بس
هوش مصنوعی: بدان که وقتی چیزی را به خوبی شناختی و نسبت به آن مطمئن شدی، نیازی نیست که این آگاهی را با دیگران در میان بگذاری.
بدان این و مکن جانا یقین فاش
که ناگاهت شود اینجای اوباش
هوش مصنوعی: بدان این را و از آن آگاه باش که ناگهان ممکن است افرادی نادرست به تو نزدیک شوند.
تو این معنی ندانی تا ندانی
که جمله اوست در راز نهانی
هوش مصنوعی: شما وقتی نمی‌دانید که همه چیز در حقیقت به یک راز پنهان برمی‌گردد، درک این معنا برایتان ممکن نیست.
بوقتی این بدانی کز لقا تو
که باشی همچو مردان در بلا تو
هوش مصنوعی: زمانی که بدانی از ملاقات تو چه کسی است، مانند مردان در سختی‌ها خواهی بود.
بلای قرب کش وین رایگان یاب
در این معنی نمود جان جان یاب
هوش مصنوعی: اگر به عشق و نزدیکی به محبوب دچار بلایی شوی، به رایگان درک کنی که در این عشق، جان حقیقی و واقعی‌ات را خواهید یافت.
ترا اینجا چنان بنمود رخسار
که تو در خود فتادستی ز پندار
هوش مصنوعی: تو را اینجا به گونه‌ای نشان دادند که انگار خود را در خیال و تصور خود غرق کرده‌ای.
ز پندارت چنان مغرور کرداست
که بیشک او ز خویشت دور کرداست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که او آن‌قدر به افکار و آرای خود مغرور شده که به طور قطع از خودش و واقعیت‌های زندگی‌اش فاصله گرفته است.
ترا او دور کرد از خود حقیقت
که نسپردی ورا راه شریعت
هوش مصنوعی: تو را حقیقت از خود دور کرده است، زیرا که نتوانستی راه شریعت را به او بسپاری.
بپاکی وصل او اینجا بیابی
یقین میدان که این ظاهر بیابی
هوش مصنوعی: با پاکی و خلوص در ارتباط با او، اینجا به حقیقت دست می‌یابی. مطمئن باش که اگر به این حالات درونی دست یابی، ظاهر این مسائل را هم خواهی دید.
بپاکی حاصل است اینجا رخ یار
ولکین این نهان مانده ز اسرار
هوش مصنوعی: در اینجا، زیبایی و پاکی چهره یار نمایان است، اما این رازهایی که در دل پنهان شده، همچنان برملا نشده است.
چو گشتی پاک کلّی در بطونت
خدا بینی حقیقت رهنمونت
هوش مصنوعی: زمانی که در درون خود به پاکی کامل رسیدی، می‌توانی خدا را مشاهده کنی و حقیقت تو را راهنمایی خواهد کرد.
چو گشتی پاک در مانندهٔ آب
در آن دم سرّ خود بیشک تو دریاب
هوش مصنوعی: وقتی که به پاکی و بی‌نقصی رسیدی، مانند آب زلال، در آن لحظه بدون شک به درک عمیق‌تری از خود خواهی رسید.
جمال یار بیشک هست درما
طلب کن در حقیقت بشنواز ما
هوش مصنوعی: زیبایی محبوب البته در ما وجود دارد، پس به راستی آن را طلب کن و صدای ما را بشنو.
تو آبروی خود داری بر او
اگر بینی چنین دانَمْت نیکو
هوش مصنوعی: اگر تو چنین چیزی را در او ببینی، می‌دانم که تو آبرو و حیثیت خود را حفظ کرده‌ای.
همه درتست پیدا و تو هستی
عیان جمله خود را میپرستی
هوش مصنوعی: همه چیز در وجود تو آشکار است و تو هم به وضوح خود را می‌شناسی و می‌پرستی.
توئی غافل چرا حیران بمانده
چنین درچرخ سرگردان بمانده
هوش مصنوعی: چرا تو بی‌خبر هستی و در این دور و زمان احساس سرگردانی می‌کنی؟
توئی عاشق چنین در عشق خود باز
نمود آید ز عشق خود بخود باز
هوش مصنوعی: تو عاشق واقعی هستی، و عشق‌ات به گونه‌ای است که خود به خود در دل‌های دیگران نیز تأثیر می‌گذارد و آنها را به عشق وادار می‌کند.
توئی صادق شده در عین دیدار
شده مر زهد خود اینجا خریدار
هوش مصنوعی: تو در حالتی از صداقت و حقیقت هستی که در ملاقات با من، خود را از زهد و عوام فریبی دور کرده‌ای و در اینجا من خواهان این حقیقت هستم.
تو داری و توئی اینجا یقین است
ولیکن اندر اینجا کفرو دین است
هوش مصنوعی: تو دارای حقیقت و وجودی هستی که در اینجا مطمئن و روشن است، اما در این مکان، نشانه‌هایی از disbelief و دین‌واره‌های مختلف وجود دارد.
ندانم کفر و رزم و یا رَهِ دین
فرو ماندستم اندر آن و در این
هوش مصنوعی: نمی‌دانم آیا در نتیجه کارهای من به کفر یا جنگ رفته‌ام یا اینکه در مسیر دین مانده‌ام؛ من مدتی است که سردرگم هستم.
فروماندستم اندر کفر جانان
شدستم در میان خلق پنهان
هوش مصنوعی: من در عذاب عشق محبوب مانده‌ام و در میان مردم به طور پنهانی زندگی می‌کنم.
در این بازار ماندستم عجایب
که هر دم مینمایم این غرایب
هوش مصنوعی: در این بازار به تماشا نشسته‌ام و هر لحظه چیزهای عجیب و غریبی را مشاهده می‌کنم.
چنان بنمایمت هر لحظه خود را
برون آمد ابر رسم خرد را
هوش مصنوعی: هر لحظه خود را طوری برای تو به نمایش می‌گذارم که مانند ابر، نشانه‌های عقل و خرد از من بیرون بیاید.
که تا اینجا کند مر ناگهان گم
مثال قطرهٔ در عین قُلزُم
هوش مصنوعی: تا اینجا که به ناگهان ناپدید می‌شود، مانند قطره‌ای در دریا.
گهی اینجا کند گه جسم و جانم
گهی بنماید او عین العیانم
هوش مصنوعی: گاهی وجودم را به هم می‌زند و گاهی خودش را به وضوح به من نشان می‌دهد.
گهی اینجا کند مکشوف اسرار
بگوید سر بسر اینجا باسرار
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در اینجا اسرار فاش می‌شوند و به طور کامل بیان می‌شوند.
گهی در عین تقلیدم بمانده
گهی دستم ز جان و دل فشانده
هوش مصنوعی: گاهی به تقلید از دیگران مشغولم و گاهی با تمام وجودم از خودم می‌ریزم و می‌گذرم.
گهی در عقلم اندازد بخواری
مرا اینجا کُشد بیشک بزاری
هوش مصنوعی: گاهی افکارم مرا به تحقیر می‌کشاند و اینجا باعث می‌شود که به خاطر ضعف و ناتوانی‌ام، با بی‌حالی روبه‌رو شوم.
گهی در عین عشقم جان دهد باز
نماید این چنین پنهان دهد باز
هوش مصنوعی: گاهی در دل عشق، جانم ز شوق می‌تپد و گاهی به طرز عجیبی خود را پنهان می‌کند.
گهی بنمایدم روشن چو خورشید
عیان ذات خود گوئی که جاوید
هوش مصنوعی: گاهی خود را همچون خورشید روشن و نمایان می‌کنم، چنان که می‌توانی بگویی ذات من جاودان است.
من این سر یافتم ناگه کند گم
مثال قطرهٔ در عین قلزم
هوش مصنوعی: من به یکباره دریافت کردم که مانند قطره‌ای در دریا ناپدید شدم.
نمیدانم نمیبینم به جز یار
بگویم سر که من هستم خبردار
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم و نمی‌بینم کسی دیگر غیر از محبوبم، بگو چون من هستم، می‌دانم و خبر دارم.
که بیشک رنج بی پایان کشیدم
بجز معنی وصال یار دیدم
هوش مصنوعی: بی‌شک رنج و سختی زیادی را تحمل کرده‌ام و جز مفهوم و معنای رسیدن به یار چیزی ندیده‌ام.
بمردم کز دلم آنجا برآید
دمی بیشک دو صد دستان سرآید
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و دلم می‌میرم، زیرا وقتی که احساساتم بالا می‌آید، می‌توانم صدها داستان و روایت جذاب را بگویم.
دو صد دستان زند بر صد هزاران
مثل بیمثل دارد سرّ جانان
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که عشق و ارتباط با محبوب، دارای اسرار و رازهای فراوانی است که قابل شمارش نیستند. همچنین، نشان می‌دهد که در دل انسان، احساسات و تجربیات زیبا و عمیق وجود دارد که هر یک به تنهایی ارزشمند و منحصر به فرد هستند.
همه از دوست لیکن گرچه مردست
فتاده این دم اینجاگاه فرداست
هوش مصنوعی: هر کس از دوست و یار خود سخن می‌گوید، اما به رغم اینکه در این لحظه به زمین افتاده است، مکان و زمان او در آینده‌ای است که به او تعلق دارد.
دم من اندر آن دم دردمی کل
یقین دیدم عیان من آدم کل
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که به شدت در تلاش و رنج بودم، به وضوح و به یقین وجود اصلی خود را به خوبی درک کردم.
حقیقت حق حق اینجا که بر جای
عیان بسپارد آنجائی ابر جای
هوش مصنوعی: حقیقتی وجود دارد که در اینجا به وضوح نمایان است، همانند ابری که در مکانی مشخص قرار گرفته است.
کسی این ره سپارد در دل اینجا
که بگشاید ز اوّل مشکل اینجا
هوش مصنوعی: کسی که به این مسیر قدم می‌گذارد، در دل این مکان می‌تواند گره‌های سخت را از ابتدای راه بگشاید.
چو مشل برگشاید از نهانی
بیابد راز اسرار معانی
هوش مصنوعی: وقتی پروانه از پنهان بیرون می‌آید، به راز و رموز معانی پی می‌برد.
ره آسان مدان ای مرد صورت
که خواهی کرد هم بیشک ضرورت
هوش مصنوعی: راهی که به نظر آسان می‌رسد را بی‌دقت نپیمای، ای مرد، چون ممکن است در نهایت با مشکلاتی روبه‌رو شوی که لازم است به آن‌ها توجه کنی.
ره آسان نیست جمله وصف این ره
بسی کردند هر کس نیست آگه
هوش مصنوعی: این مسیر آسان نیست و بسیاری از افراد درباره‌اش صحبت کرده‌اند، اما هر کس از واقعیت آن آگاه نیست.
ره بی ابتدا و انتهایست
در این ره جملگی عین صفایست
هوش مصنوعی: این راه بی‌پایان و بی‌نهایت است و در این مسیر، همه چیز به روشنی و صفا می‌نماید.
کسی کاینجایگه این ره ندیدست
میان جمله مردان ناپدیدست
هوش مصنوعی: کسی که در این مکان و زمان به این مسیر نرسیده است، در میان همه مردان گم شده است.
کسی کاینراه برد و خویش بشناخت
حقیقت جسم و جان در دوست بگداخت
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر حق قدم گذاشت و خود را شناخت، حقیقت وجودی خود را در عشق به دوست از بین برد.
یقین این زاد ره بردار و بشنو
بر این گفتار دیگر زود بگرو
هوش مصنوعی: مطمئن باش که این سفر نیازمند تأمل و گوش فرا دادن به سخنان دیگران است. هرچه زودتر به این نکته توجه کن.
یقین کاین زاد ره عجز است اوّل
که خودبین گردد اندر ره مبدّل
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کسی به خودبینی و خودستایی دچار شود، به طور حتم در مسیر ناتوانی و ضعف قرار می‌گیرد. زمانی که فرد فقط به خود می‌نگرد و از واقعیات دور می‌شود، به سادگی نمی‌تواند به هدف‌های بزرگ دست یابد و در نهایت به نوعی شکست و سرخوردگی دچار خواهد شد.
دوم فقر است و نقد جمله اینست
که اندر فقر کل عین الیقین است
هوش مصنوعی: فقر دومین مرحله است و حقیقت این است که در فقر، همه چیز به وضوح و استحکام قابل مشاهده است.
سوم تسلیم بودن در فنایش
چهارم نوش کردن مر بلایش
هوش مصنوعی: سومین مرحله، تسلیم بودن در برابر فنا و نابودی است و چهارمین مرحله، تجربه کردن شوق و محبت ناشی از آن است.
یقین پنجم فنائی بود اللّه
ششم دید یقین مر حضرت شاه
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در مرحله پنجم، شخص به فنا و نیستی می‌رسد و در مرحله ششم، حقیقتی را می‌بیند که مربوط به وجود خداوند است. به عبارتی دیگر، در فناء، انسان از خود رسته و در دیدن ذات الهی قرار می‌گیرد.
عیان هفتم نمود نور ذاتست
همه شاهان یقین اینجای ماتست
هوش مصنوعی: در جهان وجود، نور خداوندی آشکار شده است و تمام پادشاهان و قدرتمندان در برابر این حقیقت متحیر و گنگ هستند.
همه مانند شاهان اندر این سرّ
که هرگز مینشد این راز ظاهر
هوش مصنوعی: همه مثل شاهان در این حقیقت هستند که این راز هرگز به طور واضح آشکار نخواهد شد.
اگر این راز اینجا باز یابند
حقیقت جزو و کل مر خود بیابند
هوش مصنوعی: اگر این راز را در اینجا کشف کنند، حقیقتی دارند که به آنها نشان می‌دهد هر جزء و کل، خود را به خوبی درک خواهند کرد.
ز خود باشید الّا حق یقین این
بداند صاحب عین الیقین این
هوش مصنوعی: از خودتان غافل نباشید، اما قطعاً کسی که به حقیقت و واقعیت دست یافته، این را می‌داند.
همه یک ذات دان اینجا حقیقت
نه کفر است ونه دین ونی طریقت
هوش مصنوعی: همه انسان‌ها را یکسان بدانید؛ در این مکان نه حقیقتی وجود دارد، نه کفر و نه دینی و نه راهی خاص.
همه اینجا توانی یافتن باز
ترا این جایگه بشتافتن باز
هوش مصنوعی: در اینجا همه می‌توانند توانایی‌های خود را نشان دهند؛ اما تو باید دوباره به این مکان بیایی و تلاش بیشتری کنی.
شدت تا بازیابی قدرت اینجا
کنی یکبارگی درمان تو خود را
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی دوباره قدرت خود را بازیابی کنی، باید یک بار به طور کامل خود را درمان کنی.
در اینجا واصلان چون خود رسیدند
بجز یکی در آن حضرت ندیدند
هوش مصنوعی: در این مکان، افرادی که به مقام وصل رسیده بودند، جز یک نفر هیچ کس را در آن جمع نمی‌دیدند.
یکی دیدند اینجا جسم و جان هم
نبود اینجا و آنجا هیچ محرم
هوش مصنوعی: کسی مشاهده کرد که نه جسمی در اینجا بود و نه جان و فهمید که در اینجا و آنجا هیچ کس رازدار نیست.
همه حق یافتند و هیچ غیری
نبد نی کعبه ماند و هیچ دیری
هوش مصنوعی: همه افراد به حق خود دست یافتند و هیچ کس دیگری وجود نداشت. کعبه باقی ماند و هیچ معبد دیگری وجود نداشت.
اگرچه بت پرست عشق آخر
بکرد این راز مر بعضی بظاهر
هوش مصنوعی: هرچند که عشق به معشوقان بی‌پرواهی و شگفتی‌ها را به همراه دارد، ولی برخی از افراد با ظاهر خود حقیقت عشق را درک نمی‌کنند.
ندانستند ره اینجا نبردن
حقیقت همچو مردان گوی بردن
هوش مصنوعی: آنها نمی‌دانستند که در این راه نمی‌توان به حقیقت رسید، مانند مردان که فقط به پیروزی در مسابقه می‌پردازند.
بتقلید اندر این ره باز ماندند
یقین در شهوت و در آزماندند
هوش مصنوعی: در پیروی از این راه، قطعاً کسانی باقی ماندند که تنها در تمنیات و خواسته‌های نفسانی خود ماندند.
در آخرشان بماند اینجا یقین باز
که تادیدند راز اوّلین باز
هوش مصنوعی: در نهایت، اینجا به یقین باقی می‌ماند که وقتی رازهای اولیه را دیدند، دوباره به آن‌ها توجه خواهند کرد.
چو بگذشتی ز نفست ناگهانی
نماند نفس الّا تو بمانی
هوش مصنوعی: زمانی که از خودت عبور کنی، دیگر نفس و وجودی جز تو باقی نمی‌ماند.
چو رفتت نفس جسم آزاد کن زود
مکن بار دگر شیطان تو خوشنود
هوش مصنوعی: وقتی که روح از بدن خارج شد، فوراً خود را آزاد کن و دوباره تحت تأثیر وسوسه‌های شیطان قرار نگیر.
یقین حق کن تو خوشنودی خدا شو
ز هر عیبی حقیقت تو جدا شو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به حقیقت و خوشنودی خداوند دست یابی، باید یقین و باور درونی داشته باشی و از هر گونه عیب دوری کنی.
چنان شو اندر این ره شاد و آزاد
که بینی هر خرابی را تو آباد
هوش مصنوعی: در این مسیر به اندازه‌ای شاد و آزاد شو که بتوانی هر چیزی را که ویران است، به جلوه‌ای زیبا و آباد تبدیل کنی.
چنان آباد کن جانت ز تقوی
که چیزی درنگنجد جز که معنی
هوش مصنوعی: جان خود را به گونه‌ای آباد کن که تنها معنی تقوی در آن باقی بماند و هیچ چیز دیگری در آن وجود نداشته باشد.
چنان آزاد کن جان از بر خویش
که هم بیشک تو باشی رهبر خویش
هوش مصنوعی: به گونه‌ای خود را از قید و بندهای زندگی رها کن که تنها تو باشی که راه خود را تعیین می‌کنی.
چنان آزاد کن جان و روانت
که تاوقتی که کل گردی نهانت
هوش مصنوعی: باور کن که چقدر باید روح و جانت را رها کنی تا زمانی که خود را در عین پنهان بودن به کامل‌ترین شکل بشناسی.
شود بیدار و حق باشد یقین هان
بجز این نیست ما نص و برهان
هوش مصنوعی: بیداری و آگاهی حاصل می‌شود و حقایق به وضوح نمایان می‌شوند. غیر از این هیچ چیز دیگری وجود ندارد که بتواند به ما دلیل و برهان بدهد.
چو حق میخواهد آخر ای دل فرد
در این دم باش دائم صاحب درد
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت را می‌خواهی، ای دل، در این لحظه همیشه ماندن و احساس درد را تجربه کن.
در این سر درد آور پیش زنهار
که دردت خویش بر تا حضرت یار
هوش مصنوعی: در این مکان آشفته و پر درد، مواظب باش که درد و رنج خودت را به یاری‌ات بیاوری.
اگردردست ناگاهان دوایت
کند درمان دردآن جانفزایت
هوش مصنوعی: اگر ناگهان دردی در دست تو بروز کند، درمان آن درد می‌تواند جان تو را تقویت کند.
یقین دردست آنگه عیان درمان
یقین جانست آنگه عین جانان
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت (درمان) را درک کنی، به وضوح متوجه می‌شوی که جان انسان به عشق الهی وابسته است.
ز درد اینجا یقین جانان بیابی
چو جانان یافتی درمان بیابی
هوش مصنوعی: اگر از درد اینجا رهایی یابی، می‌فهمی که وقتی به جانان رسیدی، درمان نیز خواهی یافت.
که جان با درد و درمان مینماید
گهی نقصان و گاهی میفزاید
هوش مصنوعی: زندگی دائماً بین درد و درمان در نوسان است. گاهی انسان دچار نقص و کمبود می‌شود و گاهی اوقات نیز بهبود و رشد را تجربه می‌کند.
ولیکن این بصورت بازدانی
وگرنه بیشکی تو بازمانی
هوش مصنوعی: اما اگر این را به صورت درست و صحیح درک نکنی، ممکن است که همیشه در این وضع باقی بمانی.
ز صورت در گذر جان جوی اینجا
که صورت هست همچون گوی اینجا
هوش مصنوعی: از ظواهر و نمای بیرونی عبور کن و به درون بپرداز، چرا که آنچه در اینجا وجود دارد، تنها نمایی است مانند یک توپ که به ظاهر می‌چرخد.
چنان ماندست سرگردان جانان
که یک لحظه نپردازد ابا جان
هوش مصنوعی: دل محبوب به قدری در افکار و خیال‌ها غوطه‌ور است که حتی برای لحظه‌ای هم از یاد و خاطرش دور نمی‌شود.
نپردازی دمی با جان در اینجا
حقیقت میزند پنهان در اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، اگر لحظه‌ای هم با روح خود ارتباط نداشته باشی، حقیقت به آرامی و به طور پنهان وجود دارد.
اگرچه جسم واصل گشت از جان
نمودش جمله حاصل گشت از جان
هوش مصنوعی: هر چند جسم به روح متصل شد، اما همه چیز از روح به وجود آمده است.
نمیبیند یکی خود اندر اینجا
که افتادست اندر شور وغوغا
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌بیند که در اینجا چه غوغایی برپا شده و چه اوضاع آشفته‌ای به وجود آمده است.
بلا و رنج و محنت یافتست او
بسی در هر صفت بشتافتست او
هوش مصنوعی: او در زندگی خود تجربه‌های زیادی از سختی، درد و مصیبت داشته و در هر ویژگی و جنبه‌ای تلاش و کوشش کرده است.
بلا و رنج دیده بی نهایت
در اینجاگاه وز بی حدّ و غایت
هوش مصنوعی: در این مکان، بی‌شمار درد و رنج وجود دارد و مشکلات به صورت نامحدود و فراوان به چشم می‌خورند.
بلا و رنج دید و گنج حاصل
در اینجا کرد بیشک گشت واصل
هوش مصنوعی: شخص دچار دردسر و سختی شد، اما در نهایت به ثمر رسید و به هدف خود رسید.
بخود بنهاده است آنجای صورت
که باید رفت در خاکش ضرورت
هوش مصنوعی: آنجا که باید به خاک سپرده شود، صورت را به خود نگه داشته است.
ورا جائی است اندر معدن خاک
که در اینجا شود او بیشکی پاک
هوش مصنوعی: در جایی از زمین وجود دارد که در آن، او به طور قطع و بدون شک پاک و خالص خواهد شد.
نمودش شیب خاک آید پدیدار
در اینجا کل شود او ناپدیدار
هوش مصنوعی: ظاهرش به شکل شیب خاک مشخص می‌شود، اما در اینجا او به‌طور کامل ناپدید می‌گردد.
نهانش واصلی آنجا عیان است
جهانی بیشکی پرترس از آنست
هوش مصنوعی: در آنجا حقیقتی پنهان وجود دارد که برای همه آشکار شده و جهانی به خاطر آن بسیار نگران و ترسان است.
که خوف جان عجب دارند ایشان
از آن اینجا شدند ایشان پریشان
هوش مصنوعی: این افراد از ترس جان خود به اینجا آمده‌اند و حالا در حالت پریشانی و نگرانی هستند.
مترس از این اگر تو مرد راهی
در اینجائی تو اسرار الهی
هوش مصنوعی: نگران نباش، اگر تو در این مسیر قدم گذاشته‌ای، در اینجا تو به حقایق و رازهای الهی نزدیک می‌شوی.
در اینجا سر متاب ای غافل مست
که خواهی با نمود دوست پیوست
هوش مصنوعی: داشته‌های خود را از دست نده و غفلت نکن، زیرا که در این صورت ممکن است به دوست و همراهی که در جستجویش هستی، نرسی.
وصال خاک اگر اینجا بیابی
ز شادی سوی او هر دم شتابی
هوش مصنوعی: اگر در اینجا به وصال خاک دست پیدا کنی، به خاطر شادی‌ای که احساس می‌کنی، مدام به سمت او شتابان می‌روی.
وصال اندر دل خاکست بیشک
که اینجا مینماید راز هر یک
هوش مصنوعی: در دل خاکست، پیوند و نزدیکی وجود دارد، زیرا اینجا راز هر چیزی را به نمایش می‌گذارد.
کجا اینجاست ظاهر هم مبین تو
کز او پیداست این عین الیقین تو
هوش مصنوعی: به کجا می‌نگری که فقط ظاهر را می‌بینی، در حالی که حقیقت وجود تو از آن نمایان است.
ز گورستان بدانی جمله مردان
که اندر خاک درگاهند پنهان
هوش مصنوعی: از قبرستان می‌فهمی که تمام مردان در زیر خاک پنهان هستند.
همه در خاک درگاهند خفته
همه رخ نزد جانان درنهفته
هوش مصنوعی: همه در خاک درگاه معشوق خوابیده‌اند و هیچ‌کس به زیبایی او نگاه نمی‌کند.
همه در خاک درگاهند بیچون
یک گشته نهان در هفت گردون
هوش مصنوعی: همه در پرتو وجود خداوند هستند، بدون هیچ جز یکی که در بالای آسمان‌ها پنهان است.
همه در خاک درگاهند ساکن
شدند از نیک و بد اینجای ایمن
هوش مصنوعی: همه انسان‌ها در نهایت به خاک خواهند سپرده شد و در آنجا به آرامش می‌رسند، چه نیکوکار باشند و چه بدکار. اینجا مکانی امن و آرام است.
همه در خاک درگاهند تحقیق
بدیده روی جانان جمله توفیق
هوش مصنوعی: همه در کنار در خانه معشوق هستند و با دیدن او احساس خوشبختی و موفقیت می‌کنند.
یقین دریافته اینجا نهانی
تو چون ایشان شوی آنگه بدانی
هوش مصنوعی: وقتی که تو در این محل به صورت پنهانی به درک و شناخت عمیق برسید، آنگاه می‌فهمی که آن‌ها چگونه هستند.
که بیشک آنچه میگفتند ای دوست
بدیدی آخرت هم مغز و هم پوست
هوش مصنوعی: به طور قطع آنچه را که دوستان می‌گفتند، در دنیای پس از مرگ نیز هم باطن و هم ظاهرش را مشاهده خواهی کرد.
یقین شد در وی آخر سرّ جانان
نخواهد دید کس این سر یقین دان
هوش مصنوعی: در پایان، یقین حاصل شد که هیچ‌کس راز محبوب را نخواهد دید. این حقیقت را به‌خوبی درک کن.
خدا خواهی بُدن در آخر کار
چو اینجا برفتد پرده بیکبار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به خدا نزدیک شوی، باید بدان که در پایان کار، روزی تمام پرده‌ها کنار رفته و همه حقایق نمایان خواهد شد.
اگر پرده برافتد باز بینی
حقیقت گمشده مر باز بینی
هوش مصنوعی: وقتی که موانع و پرده‌ها کنار بروند، می‌توانی حقیقتی را که گم کرده‌ای دوباره ببینی و درک کنی.
تو اصلِ اصلِّ کل در خاک بنگر
نظر بگمار و جانان پاک بنگر
هوش مصنوعی: تو به ریشه و حقیقت همه چیز در زمین بنگر و با دقت به آن توجه کن و همچنین به زیبایی و پاکی محبوب نگاه کن.
وصالت در دل خاکست آخِر
نهان کن زودت این اسرار ظاهر
هوش مصنوعی: به زودی رازهای عمیق و پنهان عشق را در دل خود نگه‌دار و آن‌ها را در لحظات پایانی پنهان کن.
وصالت در دل خاکست در یاب
اگر مردی بسوی خاک بشتاب
هوش مصنوعی: اگر تو مردی، به سوی خاک برو و در دل خاک، وصال را جستجو کن.
وصالت در دل خاکست ای دل
ترا مقصود درخاکست حاصل
هوش مصنوعی: ای دل، هدف تو در آغوش خاک و خاکستری است که در دل خود داری.
وصالت در دل خاکست بگذار
جهان و برفکن این پنج با چار
هوش مصنوعی: در دل خاک، پیوند و نزدیکی را بگذار و از این پنج حس و چهار عنصر دنیا دل بکن.
سوی این خلوت آی و شاد بگذر
ازاو جانها یقین آباد بنگر
هوش مصنوعی: به این مکان آرام بیا و با شادی از آن عبور کن، زیرا روح‌ها در اینجا یقیناً سرشار از زندگی و آسایش هستند. به آن توجه کن.
در این خلوت سرا آخر قدم نه
که این سر عاقبت اولی ترا به
هوش مصنوعی: در این فضای ساکت و دور از هیاهو، به پایان نرسان انتظارت را، زیرا اینجا سرانجام تو، در واقع آغاز راهی است که برایت رقم خورده است.
که این خلوت سرای عاشقان است
نمدار اندر او عین العیان است
هوش مصنوعی: این مکان، محل آرامش و تنهایی عاشقان است و در آن، حقیقت به وضوح قابل مشاهده است.
در این خلوت سرای اینجای بیشک
نماید بیشکی دیدار او یک
هوش مصنوعی: در این مکان خلوت، بی‌شک دیدار او بسیار دل‌نشین و دل‌پذیر خواهد بود.
بود لیکن همه این سر ندانند
که در دیدار او حیران بمانند
هوش مصنوعی: اگرچه او وجود دارد، اما همه نمی‌دانند که در ملاقات با او شگفت‌زده و گیج می‌شوند.
یکی بینی در اینجا بی حجب یار
نباشد هیچ جز او لیس فی الدار
هوش مصنوعی: در اینجا هیچ‌کس جز او نیست که بی‌حیا باشد؛ کسی دیگر در این مکان وجود ندارد.
نباشد هیچ جز حق اندر اینجا
یقین بشنو تو راز مطلق اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان تنها حقیقت وجود دارد و هیچ چیز دیگری نیست. به دقت به این راز بزرگ گوش کن.
حقیقت چون شدی اندر دل خاک
عیان بینی تو خود را جوهر پاک
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت در دل زمین نمایان شود، می‌تونی خودت را به عنوان یک گوهر خالص ببینی.
ولی گر صاحب آزار بودی
یقین بر آتش و مانند دودی
هوش مصنوعی: اگر کسی باعث آزار و زحمت تو باشد، حتماً مانند دود بر آتش، اذیت و آزار تو را افزایش می‌دهد.
اگر نیکی تو کردستی در اینجا
حقیقت گوی بردستی در اینجا
هوش مصنوعی: اگر کار نیک انجام داده‌ای، در اینجا حقیقت را بیان کرده‌ای.
عوض اینجاترا آن روشنائی
بود بیشک ابر دید خدائی
هوش مصنوعی: به جای اینجا، آنجا نور بیشتری وجود داشت، بدون شک در آنجا نمایش‌گر قدرت خداوند بود.
یقین چون در دل خاکت نهادند
عیان در حضرت پاک نهادند
هوش مصنوعی: یقین و باور عمیق، زمانی که در دل خاک تو قرار گرفت، به وضوح در حضور پاک الهی قرار می‌گیرد.
تو باشی هیچکس آنجات همراه
نباشد می یقین جز عین اللّه
هوش مصنوعی: اگر تو باشی و هیچ‌کس دیگری در آنجا نباشد، مطمئن باش که تنها حقیقتی که حضور دارد، وجود خداوند است.
ترا اوّل قدم این است صورت
اباتست این بیان اینجا ضرورت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اولین مرحله برای شناخت و درک موضوع، توجه به ظاهر و شکل آن است. در واقع، در اینجا تاکید شده که بررسی و یادگیری از ظاهر یک امر، یک نیاز اساسی و ضروری است.
چو رفتی ناگهی اندر دل طین
نظر کن درنهادت جمله حق بین
هوش مصنوعی: وقتی به ناگاه از دنیا می‌گذاری، در دل خود نگاهی بینداز و در باطن وجودت، همه حقایق را ببین.
نمییابی تو این سر هیچ اینجا
فتادستی چو نقشی اندر اینجا
هوش مصنوعی: تو در اینجا چیزی نیابی که در واقع وجود ندارد، مانند نقشی که در اینجا حک شده باشد.
ولی آن دم بیابی سرّ جانان
که باشد این صور در خاک پنهان
هوش مصنوعی: اما زمانی به راز محبوب پی خواهی برد که این اشکال در زمین مخفی شده باشند.
وصالت آن زمان گردد میسّر
که اجسامت شود اینجا میسّر
هوش مصنوعی: زمانی می‌توان به وصال و نزدیکی دست یافت که جسم تو در اینجا حاضر شود.
وصالت آن زمان بشناس ای دل
که گردد صورتت در زیر گِل حل
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش، زمانی که به وصال می‌رسی، حقیقت وجودت تحت تاثیر ظواهر دنیوی قرار می‌گیرد و ممکن است به حالت‌های ناپایدار تبدیل شود.
چو حل گردد ترا صورت بیکبار
شوی ای نور دل کل ناپدیدار
هوش مصنوعی: وقتی که درک و فهم تو به یکباره واضح و روشن شود، در آن لحظه، ای روشنایی دل، همه چیز نامرئی خواهد شد.
چو حل گردی و گردی عین فانی
حقیقت این جهان و آن جهانی
هوش مصنوعی: وقتی که غبارها زدوده می‌شود و به حالت خالص و ناب خود برمی‌گردی، می‌فهمی که حقیقت این دنیا و آن دنیا یکی است و در این حالت، تماشا می‌کنی که همه چیز در حال گذر و فانی است.
ترا پیدا شود اسرار جمله
تو باشی در یقین انوار جمله
هوش مصنوعی: اگر تو به حقیقت خود پی ببری، تمام رازهای وجودت برایت روشن خواهد شد و نور حقیقت در وجودت می‌درخشد.
یقین دیدار آن دم باز بینی
یکی یابی اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: اگر به یقین و ثبات رسیدی، در moment دیدار حقیقت را درک می‌کنی و می‌توانی به یک وحدت و همبستگی عمیق دست یابی.
بجز عین الیقین اینجا مبین تو
اگر هستی چو مردان پیش بین تو
هوش مصنوعی: غیر از حقیقت مطلق، چیزی را نبین. اگر تو هستی، باید مانند مردان حکیم با بصیرت و پیش‌بینی عمل کنی.
در آخر اینست احوالت بیندیش
حجاب اکنون یقین بردار از پیش
هوش مصنوعی: در پایان به وضعیت خودت فکر کن و اکنون پوشش (حجاب) را کنار بزن و حقیقت را ببین.
حجاب از پیش بردار این زمان تو
خدا را بین یقین در غیب جان تو
هوش مصنوعی: حجاب و مانع را کنار بگذار و در این لحظه خدا را مشاهده کن، که یقیناً در درون جان تو وجود دارد.
حجاب از پیش بردار و عیان بین
همی گویم ترا در جان جان بین
هوش مصنوعی: پرده‌ها را کنار بزن و با چشم دل ببین که من تو را در ذات خودم می‌بینم.
ولکین این نیابی بی معانی
نشانت میدهم از بی نشانی
هوش مصنوعی: اما این را به تو نشان می‌دهم که بدون معنا، هیچ چیز را نمی‌توانی بیابی. در واقع، از بی‌نهایت بودن نداشته‌ها، معنا و نشانه‌ای برمی‌خیزد.
زلا مگذر تو تا الّا شوی کل
یقین دیدار جان الّا شوی کل
هوش مصنوعی: مراقب باش که از مرحله‌ای عبور نکنی که دیگر نتوانی به حقیقت کامل و واقعی دست یابی و برآیند زندگی را درک کنی. باید با آگاهی کامل، به دیدار اصل و حقیقت جان بپردازی.
زلا مگذر یقین دریاب الّا
که الّا بیشکی دیدست یکتا
هوش مصنوعی: به هیچ وجه از یقین عبور نکن، مگر اینکه پلیدی را ببینی که تنها یک بار دیده شده است.
زلا مگذر که الّا الله یابی
رخ جانان عیان ناگاه یابی
هوش مصنوعی: به آرامی و با احتیاط از کنار آن نگذری، چرا که تنها خداست که می‌تواند به تو نشان دهد چهره محبوب ناگهانی.
زلا مگذر تو در الّا نظر کن
از این معنی دل خود را خبر کن
هوش مصنوعی: هرگز از این موضوع عبور نکن و فقط به آن نگاه کن. از این معنا، دل خود را آگاه کن.
زلا مگذر یقین دان لاحقیقت
نظر کن جمله اسرار شریعت
هوش مصنوعی: به گذشته نپرداز و به یقین توجه کن، چرا که حقیقت را باید درک کرد و به تمام رازهای دین دقت نمود.
نمود لااله اینجا عیانست
چگویم وصف کین سر بی نشانست
هوش مصنوعی: این جا نشانه‌های پروردگار به وضوح دیده می‌شود، چه نیازی به توصیف دارم وقتی که سرّ وجود درستی را که نمی‌توان دید، مشخص است.
یقین بشناس و میدان ای دل ریش
حقیقت شو تو هم بیگانه از خویش
هوش مصنوعی: به یقین آگاه باش و بدانی، ای دل، حقیقت را بشناس و خود را از وابستگی‌های دنیوی دور کن.
مجو اینجایگه تو محرم راز
حجاب آخر دمی از خود برانداز
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی توصیه می‌شود که از خود و حجابش کمی فاصله بگیرد و رازهای درونی‌اش را تنها با شخصی خاص در میان بگذارد و به او نزدیک شود.
چوخود اینجا نهٔ جز حق یقین نیست
حقیقت حق توئی و کفر و دین نیست
هوش مصنوعی: در اینجا جز حقیقت وجود ندارد و یقیناً چیزی جز حق نیست. تو خود حق هستی و مفاهیمی چون کفر و دین معنایی ندارند.
زجام عشق جامی نوش کن تو
دل و جان در یقین بیهوش کن تو
هوش مصنوعی: از جام عشق بنوش و خود را در یقین غرق کن، تا دل و جانت بی‌خبر و بیهوش شوند.
ز جام عشق نوش آن می که مستان
برش هشیار کوبان پا ودستان
هوش مصنوعی: از جام عشق بنوش آن نوشیدنی را که نوشندگان مست، از روی هشیاری به آن پا و دست می‌کوبند.
می عشق اندر این خمخانهٔ دل
کجا گردد یقین بیشک بحاصل
هوش مصنوعی: در شرابخانه دل، عشق به کجا می‌تواند یقین را به دست آورد؛ حتماً به نتیجه‌ای خواهد رسید.
مئی کن نوش اینجاگه نهانی
که در ساقی ابد حیران بمانی
هوش مصنوعی: شراب بنوش و از پنهان بودن لذت ببر، چرا که در اینجا، بیداری و سرمستی تو را جاودانه شگفت‌زده خواهد کرد.
مئی از دست کس بستان و کن نوش
که جز وی جمله گردانی فراموش
هوش مصنوعی: از کسی می بنوش و لذت ببر، زیرا جز این نوشیدنی، همه چیز دیگر را فراموش خواهی کرد.
ز بدمستی کنی مانند حلّاج
ز تیر عشق سازی خویش آماج
هوش مصنوعی: هنگامی که در حالت intoxication و سرخوشی هستی، مانند یک حلّاج به عشق خود اهمیتی بده و خود را هدف تیر عشق قرار ده.
مکن بدمستی اندر نزد عشاق
تو چون مرغان مزن از خویشتن واق
هوش مصنوعی: به خودت مسلط باش و در میان عاشقان، مانند پرندگان از خود بی‌خود نشو.
چو سیمرغی تو اندر قاف معنی
مئی خور این زمان از صاف معنی
هوش مصنوعی: مانند سیمرغ، در نقطه‌ای دور از معنای عمیق و شفاف قرار داری. حالا وقت آن رسیده است که از مفهوم پاک و صاف بهره‌برداری کنی.
در آخر دُردکش از کفر و دین یار
که تا بینی حقیقت لیس فی الدّار
هوش مصنوعی: در پایان کار، از دو جنبه مذهب و کفر یار، بر این نکته تأکید می‌کند که وقتی حقیقت را مشاهده کنی، درمی‌یابی که در هیچ‌کجا دیگری نیست.
مئی درکش که قوت جسم و جان است
از آن می این زمان ما را نهان است
هوش مصنوعی: شراب را بنوش که نیروی جسم و روح به آن است، اما این راز در حال حاضر از ما پنهان است.
درون جان و دل رگهاگرفته
همه پنهانیم پیدا گرفته
هوش مصنوعی: در عالم وجود ما، احساسات و رازهایی نهفته است که قابل مشاهده نیستند و در عمیق‌ترین بخش‌های وجود ما جا دارند.
خروشی میزند در نزد عشاق
از آن مشهور شد در کلّ آفاق
هوش مصنوعی: صدایی از دل عاشقان برمی‌خیزد که در تمام جهان شناخته شده است.
که ازجام وصال شاه خوردست
وز آن اینجایگه او گوی بردست
هوش مصنوعی: کسی که از جام عشق معشوق نوشیده است، به طور طبیعی در این دنیا نیز برتری دارد و پیروز می‌شود.
وصال جان جان از جام دیدم
از آن اینجایگه من کام دیدم
هوش مصنوعی: من در اینجا، در این مکان، از جام محبت یار، اتحاد و نزدیکی جانم را تجربه کرده‌ام و از آن به اندازه‌ای که دلخواه است، لذت برده‌ام.
که عزت داشتم اندر درون من
نه بدمستانه بودم جز سکون من
هوش مصنوعی: در دل من عزتی وجود داشت، اما من به غیر از آرامش، حالتی شاد و سرحال نداشتم.
نیاوردم به جز عزّت بر یار
ز عزّت شد مرا جانان پدیدار
هوش مصنوعی: به جز محبت و احترام، هیچ چیز دیگری به محبوب نیاوردم و به خاطر همین احترام، محبوب من را به وضوح نشان داد.
ز عزّت گوی بردم در بر خلق
از آن پس آمدم من رهبر خلق
هوش مصنوعی: به خاطر مقام و اعتبارم، در میان مردم قرار گرفتم و بعد از آن، رهبر آنها شدم.
نمودم اینست اینجایار گفتست
ولیکن این بیان اینجا نهفتست
هوش مصنوعی: من نشان دادم که اینجا چه چیزی وجود دارد، اما این سخن در این مکان پنهان است.
نمود کُشتن خود فاش کردم
حقیقت نقش خود نقاش کردم
هوش مصنوعی: من به وضوح نشان دادم که چگونه خود را از دست می‌دهم و حقیقت وجود خود را به تصویر کشیدم.
نمود ظاهرم اینجا ببینید
در آخر آنگه او صاحب یقینید
هوش مصنوعی: ظاهر من را در اینجا مشاهده کنید؛ در نهایت، او کسی است که به یقین و حقیقت دست یافته است.
مرا کشتن امید زندگانی است
که در کشتن حیات جاودانی است
هوش مصنوعی: امید به زندگی برای من همانند کشتن است، زیرا در این کشتن، زندگی ابدی نهفته است.
بسی پیغمبر اینجا کشته گشتند
میان خاک و خون آغشته گشتند
هوش مصنوعی: در این مکان، تعدادی از پیامبران در میان خاک و خون جان باختند و به شهادت رسیدند.
نمود خویشتن دیدند اینجا
سر خود زود ببریدند اینجا
هوش مصنوعی: اینجا افرادی که خود را نشان دادند، به سرعت از سر خود بریدند.
فنا گشتند بی سر پیش ایشان
حقیقت فاششان شد سرّ جانان
هوش مصنوعی: آنها بی‌خبر از خودشان در مقام فنا قرار گرفتند و در برابر آن‌ها حقیقت وجودشان آشکار شد.
اگر بی سر شوی این راز دانی
از این معنی حقیقت بازدانی
هوش مصنوعی: اگر از خود بی‌خبر شوی، آن‌گاه به این حقیقت پی می‌بری که در این معنای عمیق چه رازی نهفته است.