گنجور

بخش ۹۱ - حکایت در ادب و عزّت نگاهداشتن در حضرت باری فرماید

حقیقت چون ز عزت دم نهانی
ز دید اینجا کمال جاودانی
مر ایشان گشت حاصل در یکی باز
یقین دیدند هم انجام و آغاز
در این دم چو تو در عزت درآئی
حقیقت این گره را برگشائی
یقین از عزت اینجا راز بین تو
یقین هم جان جان را بازبین تو
ترا جانان نموده روی بنگر
بجز نور حق از هر سوی منگر
عیان ذرّات اینجا هست اظهار
ز چشم تو عیانی ناپدیدار
عیان ذات اینجا آشکارست
اگر دانی همه دیدار یارست
عیان ذات بنگر در دل و جان
که از ذرّات آمد جمله پنهان
طلبکارند و تو این سر ببینی
ز من دریاب اگر صاحب یقینی
از این صورت گذر میکن دمادم
حقیقت صبر میکن بر دو عالم
درون خویش بنگر بین تو هم او
اگر بینی چنین دانَمت نیکو
دو عالم در تو و تو دردو عالم
ترا مخفی است اسرار اندر این دم
دو عالم در تو و تو از دو بینی
ز من دریاب اگر صاحب یقینی
دو عالم آن زمان بینی تو در خَود
که یکسانت نماید نیک با بد
دو عالم آن زمان یکسان به بینی
که خود پیدا و هم پنهان به بینی
بهر اندیشه کاینجاگه تو کردی
رهی در سوی آن حضرت ببردی
ره آسانست لیکن بی تو دشوار
بکردستی در اینجاگه بیکبار
ره آسانست دشواری هم از تست
رها کن صورت و در راه او جست
چو مردان باش و دم از لامکان زن
که این دم میزنند اینجای مر زن
زنان راه تو مردان بیابند
چنان قربی که مر ایشان نیابند
زنان راه او را خاک شو تو
حقیقت از تمامت پاک شو تو
ز آلایش برون آی و دم یار
بپاکی زن اگر هستی خبردار
بپاکی راه حق بیشک توان یافت
بپاکی در مقام جان جان یافت
بپاکی میتوانی یافت حق تو
ز مردان اندر اینجاگه سبق تو
بپاکی میتوانی گر بری راه
یقین اینجایگه تاحضرت شاه
بپاکی روی او دانی توان یافت
که نتوان روی او هر ناتوان یافت
بتقوی روی جانان میتوان یافت
مر این دشوار آسان میتوان یافت
بوقتی کین نهادت پاک گردد
یقینت در نهاد خاک گردد
تن و دل پاک دار اندر بر خاک
حقیقت محو گردد تا شود پاک
وگرنه در عیان و زندگانی
یقین میدان که در پاکی بمانی
دو تقوی هست در معنی بگویم
وگر چاره در اینجا من بجویم
ترا این سرّ معنی در نمودار
بس است این گر شوی از جان خبردار
یکی تقوی و ظاهر امر فرمان
که بسپاری حقیقت راه جانان
بتقوی میتوانی یافت این سر
که بیشک انبیا تقوای ظاهر
در اینجاگه نمودند وشدند دوست
بیابد مغز آنگاهی یقین پوست
دم تقوی بباطن گر توانی
بری ره سوی جانان ناگهانی
حقیقت تقوی باطن همی جوی
که ناگاهی بری از وصل او گوی
تو باطن پاک دار و کمترک خور
که ذرّه ناگهان آید سوی خور
تو باطن پاک دارد از هر خیانت
که عرضاً عرضه کردم در امانت
تو باطن پاک دار و دوست دریاب
بمعنی تو توئی دوست دریاب
تو باطن پاک میدار از طبیعت
بتقوی باش درعین شریعت
تو باطن پاک دار و خواب کم کن
حقیقت خورد و خواب خویش کم کن
ز خورد و خواب اینجا تاتوانی
گریزان باش تاگردی معانی
ز خورد و خواب بگذر همچو مردان
ز بیداری نظر کن جان جانان
ز خورد و خواب تو چیزی ندیدی
بجز رنج و غم و گند و پلیدی
ز خورد و خواب تا بودی غمت بود
دریغا خورد و خوابت زودتر بود
ز خورد و خواب دیدی رنج بسیار
غم و اندوه ماندستی گرفتار
ز خورد و خواب مردان در گذشتند
ره جانان بیک ره در نوشتند
ز بی خوابی و کم خواری در اینجا
کشیدند رنج و هم خواری در اینجا
ز بیخوابی جمال یار دیدند
ز کم خواری بکام دل رسیدند
ز بی خوابی نهانشان درگشودند
نگه کردند بیشک دوست دیدند
ز بیخوابی در اینجا قربت دوست
گزیدند و برون رفتند از پوست
ز بی خوابی عیان ذات بیچون
شدند اینجایگه خوش بیچه و چن
ز بیخوابی در اینجا راز مطلق
شدند وآنگهی گفتند اناالحق
اناالحق آن زمان گفتند در ذات
که بیشک جان جان شد جمله ذرّات
اناالحق آن زمان گفتند بیخود
که یکسان گشت جمله نیک با بد
اناالحق آن زمان گفتند در راز
که یکی گشتشان انجام و آغاز
اناالحق آن زمان گفتند با خلق
که فارغ آمدند از دام وز دلق
بدانستند چندی و بگفتند
دَرِ این راز خود با کس نگفتند
بدانستند چندی راز تقلید
ولی شان مینمود این سر توحید
بدانستند چندی سرّ این راز
حجاب انداختند از پیش خود باز
بدانستند چندی در نهانی
غلط کردند بی تو تا ندانی
بدانستند چندی از شنفته
ولی بیدار کی باشد چو خفته
بدانستند چندی در نمودار
شده آگه بکل از سرّ این کار
نهان گفتند با یکدیگر اینجا
که راز پادشه نارند پیدا
نهان گفتند با یکدیگر اینجا
که راز دوست را نارند پیدا
نه هر کس صاحب اسرار باشد
نه هر سر لایق دیدار باشد
بقدر جمله دارم هم بگفتار
بیانها مینمایم اندر اسرار
کسانی کین طلب دارند در دل
که ناگه پی برند این راز مشکل
ببازی نیست بخشایش حقیقت
سپردن بایدت راه شریعت
ره اینجاگه سپاری دوست گردد
حقیقت مغز هم بی پوست گردد
ره جان کن که درجانست جانان
در اینجا جملگی اسرار جویان
وصالش جمله در جان باز دیدند
چو فی الجمله بکام خود رسیدند
در اینجاهیچ و جملهاند سرمست
فتاده از بلندی در سوی پست
نداند اوّل و آخر تمامت
نمودند بازمانده در ملامت
اگرچه بازگوید همچنانست
ولیکن در جنون راز نهان است
بهر نوعی یقین بسیار گویند
همه از دیدن دلدارگویند
ولیکن کس نمیداند یقین راز
که شرحی گویم از انجام و آغاز
همه حیران و گویا در خموشند
چو دیگی اندر این سودا بجوشند
در این سودا فتادستند بسیار
نیامد هیچ اینجایگه پدیدار
که تا برگوید اینجا راز جانان
ببازد اندر اینجا گوهر جان
سر و جان هر دو دربازد بپایش
بیابد ابتدا و انتهایش
سر و جان گر ببازی این بود راز
حجاب افتد ز رویش بیشکی باز
بدانی و بگوئی بعد از این تو
چو بردی ره سوی عین الیقین تو
رهی نابردهٔ در پردهٔ راز
که تا بینی حقیقت ناگهی باز
رخ معشوق تا چندی از این درد
شوی از بود اشیا جملگی فرد
چراگفتار بیهوده درآئی
که در گفتارمانند درائی
چرا گفتار بنمودی تو چندین
از آن داری تو در اسرار حق بین
از آن کین جاتو گفتی پیش هر کس
نمود دوست آخر چند از این بس
بگوی و خوف جان از پیش بردار
بیک ره دل ز جان خویش بردار
به یک ره دل ببر از عالم دون
که تا آخر نماید دور گردون
نخواهد مانددور آفرینش
تو بگشا این زمان اسرار بینش
بیک ره کن مبدّل صورت جان
فنا کن هر دو اندر ذات جانان
نداری هیچ باید اندر این راه
بماندستی چو موری در بن چاه
قدم در راه نه میرو یقین تو
چو مردان باش اینجا پیش بین تو
قدم اینجا نه و این سر تو دریاب
که مقصودت شود حاصل از این باب
از آن درهر چه جوئی میدهندت
یقین میدان که منّت مینهندت
نباشد منّت اینجا هرچه دارند
همه از بهر تو اینجا بکارند
در اینجا هر چه دادند کی ستانند
ازآن می هیچ کس این سر ندانند
که دل باید که با جان همدم راز
بود تا این بیابد بیشکی باز
چو جان و دل ابا هم یار باشند
یقین توحید هم اینجا بباشند
نمود هر دو با رفعت شود باز
بود تا این بیابد بی شکی باز
بوقتی جان شود تن اندر اینجا
که گردد باطنت کلّی مصفّا
بوقتی جان شود جان حقیقت
که بسپارد بکل سرّ شریعت
بوقتی جان شود جانان در این راز
که محو آید ورا انجام و آغاز
بوقتی جان شود جانان در اینجا
که پنهانی شود ناگاه پیدا
بوقتی جان شود جانان یقین دان
که گردد جسم از دیدار پنهان
بوقتی جان شود جانان که بینی
یقین این سر اگر صاحب یقینی
که پنهان گردد این صورت عیانت
شود بیشک حقیقت جان جانت
چو صورت از میان برخواست جانست
پس آنگه دیدن جان جهانست
چوصورت از میان برخواست بیشک
سراسر بینی اینجا در یکی یک
بود یکی شده صورت عیان گم
جهان اندر وی و وی در جهان گم
بسی راهست در گم بودن اینجا
رهی نیکو طلب ای مرد دانا
رهت آخر فنای جاودانست
در آخر کار بی نام ونشانست
در آخر کار بیکاریست تحقیق
نهان گشتن پس آنگه راز توفیق
نهان خواهی شدن ای دل نهانی
نمیدانم ولی دانم که دانی
در آخر رازت اینجاگه نهان است
ترا پیدانمودن جان جانست
در آخر میشوی اینجا فنا تو
که تا یابی یقین دید بقا تو
در آخر میشوی مر ناپدیدار
در آنسو میشوی کلّی پدیدار
در آخر اصل او گر باز جوئی
سزد این سر که با هر کس نگوئی
ولیکن چون کنی در عین گفتار
که حق گویاست اندر کلّ اسرار
چو حق گویاست حق میگوید این راز
بگو تاکه در اینجا بشنود باز
یقین دریاب این اسرار بنگر
نظر کن زود این گفتار بنگر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حقیقت چون ز عزت دم نهانی
ز دید اینجا کمال جاودانی
هوش مصنوعی: حقیقت به خاطر عظمتش پنهانی سخن می‌گوید و در اینجا به کمالی که ابدی است، اشاره دارد.
مر ایشان گشت حاصل در یکی باز
یقین دیدند هم انجام و آغاز
هوش مصنوعی: آنها در یک لحظه به درک کاملی رسیدند و متوجه شدند که هر آغاز و پایانی به هم مرتبط است و تمام چیزها در یک راستا قرار دارند.
در این دم چو تو در عزت درآئی
حقیقت این گره را برگشائی
هوش مصنوعی: زمانی که تو با عزت و شوکت وارد می‌شوی، حقیقت این مشکل و گره‌گشایی برطرف می‌شود.
یقین از عزت اینجا راز بین تو
یقین هم جان جان را بازبین تو
هوش مصنوعی: یقین و اعتماد در اینجا به خاطر عزت و احترام خاصی که دارد، به تو نشان می‌دهد که برای درک بهتر و عمیق‌تر خودت باید به عمق وجودت نگاهی بیندازی.
ترا جانان نموده روی بنگر
بجز نور حق از هر سوی منگر
هوش مصنوعی: به تو، ای محبوب، پیشنهاد می‌کنم که فقط به نور خداوند نگاه کنی و از هر چیز دیگر دوری کنی.
عیان ذرّات اینجا هست اظهار
ز چشم تو عیانی ناپدیدار
هوش مصنوعی: ذرات و حقیقت‌های موجود در اینجا به وضوح وجود دارند، اما نمایان شدن آن‌ها تنها از طریق چشمان تو امکان‌پذیر است و در غیر این صورت ناپیدا می‌مانند.
عیان ذات اینجا آشکارست
اگر دانی همه دیدار یارست
هوش مصنوعی: اگر بدانید، جوهر حقیقت در این مکان پیداست و همه چیز به ملاقات یار و محبوب مربوط می‌شود.
عیان ذات بنگر در دل و جان
که از ذرّات آمد جمله پنهان
هوش مصنوعی: ظاهر و باطن خود را به دقت بررسی کن، زیرا تمامی وجود انسان از ذراتی آمده که در ابتدا پنهان بودند.
طلبکارند و تو این سر ببینی
ز من دریاب اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: افرادی که نیازمند هستند، و تو تنها سر این ماجرا را ببینی. اگر به حقایق آگاه هستی، باید به من توجه کنی.
از این صورت گذر میکن دمادم
حقیقت صبر میکن بر دو عالم
هوش مصنوعی: مدام در حال عبور از ظواهر و شکل‌ها هستم و بر واقعیت صبر می‌کنم که به دو جهان توجه دارد.
درون خویش بنگر بین تو هم او
اگر بینی چنین دانَمت نیکو
هوش مصنوعی: در درون خودت نگاه کن و ببین که آیا آنچه در جستجویش هستی، در خود تو وجود دارد یا نه. اگر چنین است، بدان که تو در مسیر درست و خوبی قرار داری.
دو عالم در تو و تو دردو عالم
ترا مخفی است اسرار اندر این دم
هوش مصنوعی: دو جهان در وجود تو وجود دارد و تو در این دو جهان پنهان هستی. رازها و اسرار در همین لحظه نهفته است.
دو عالم در تو و تو از دو بینی
ز من دریاب اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: دو جهان در وجود تو نهفته است، اما تو به خاطر دوگانگی خود از آن غافل هستی. اگر به حقیقت آگاهی داری، از من درک کن.
دو عالم آن زمان بینی تو در خَود
که یکسانت نماید نیک با بد
هوش مصنوعی: وقتی در درون خود به تماشا بنشینی، می‌بینی که هر دو جهان، یعنی خوبی و بدی، به یک اندازه و به یک شکل خود را به تو نشان می‌دهند.
دو عالم آن زمان یکسان به بینی
که خود پیدا و هم پنهان به بینی
هوش مصنوعی: در آن زمان که دو دنیا را به یک شکل می‌بینی، در حقیقت هم چیزهای واضح را ملاحظه می‌کنی و هم چیزهای پنهان را درک می‌کنی.
بهر اندیشه کاینجاگه تو کردی
رهی در سوی آن حضرت ببردی
هوش مصنوعی: به خاطر تفکری که در اینجا انجام دادی، به سوی آن مقام بلند و والایی رهنمون شدی.
ره آسانست لیکن بی تو دشوار
بکردستی در اینجاگه بیکبار
هوش مصنوعی: راه آسان است، اما بدون حضور تو سخت و ناهموار می‌شود. در این مکان، تنها یک بار این چالش را تجربه کرده‌ایم.
ره آسانست دشواری هم از تست
رها کن صورت و در راه او جست
هوش مصنوعی: راه رسیدن به مقصد آسان است، اما اگر با مشکلاتی روبرو هستی، بهترین کار این است که از ظاهر و صورت مسائل رها شده و به تلاش در مسیر اصلی ادامه دهی.
چو مردان باش و دم از لامکان زن
که این دم میزنند اینجای مر زن
هوش مصنوعی: انسانی نیکو باش و به جهان نامحدود فکر کن، زیرا افرادی که در اینجا به کلام می‌پردازند، همگی از مرزهای معمول فراتر رفته‌اند.
زنان راه تو مردان بیابند
چنان قربی که مر ایشان نیابند
هوش مصنوعی: زنان با سختی و تلاش راه تو را پیدا می‌کنند و به مقصدی می‌رسند که مردان به آسانی نمی‌توانند به آن دست یابند.
زنان راه او را خاک شو تو
حقیقت از تمامت پاک شو تو
هوش مصنوعی: زنان به معنای خضوع و فروتنی در برابر او جاده‌اش را به خاک تبدیل کن، تا بتوانی حقیقت را به طور کامل از خود پاکسازی کنی.
ز آلایش برون آی و دم یار
بپاکی زن اگر هستی خبردار
هوش مصنوعی: از آلودگی‌ها دور شو و با صدای یار به پاکی رو بیا، اگر واقعا آگاه و هوشیار هستی.
بپاکی راه حق بیشک توان یافت
بپاکی در مقام جان جان یافت
هوش مصنوعی: با پیروی از راه راست و درست، می‌توان به حقیقت و هدف بزرگتری دست یافت. پاکی و صداقت در وجود انسان، او را به مقام والایی در هستی می‌رساند.
بپاکی میتوانی یافت حق تو
ز مردان اندر اینجاگه سبق تو
هوش مصنوعی: اگر پاکی و خلوص در خود داشته باشی، می‌توانی حق و حقیقت را از مردان عادل و درستکار در این مکان بیابی.
بپاکی میتوانی گر بری راه
یقین اینجایگه تاحضرت شاه
هوش مصنوعی: اگر با خلوص نیت قدم در راه یقین بگذاری، می‌توانی به حضور شاه برسید.
بپاکی روی او دانی توان یافت
که نتوان روی او هر ناتوان یافت
هوش مصنوعی: با دیدن چهره‌ی زیبا و پاک او، می‌توان به حقیقتی دست یافت که در ناامیدی و ناتوانی دیگران نمی‌توان آن را یافت.
بتقوی روی جانان میتوان یافت
مر این دشوار آسان میتوان یافت
هوش مصنوعی: با پرهیزکاری و تقوا می‌توان به محبوب حقیقی دست یافت، و این هدف که سخت به نظر می‌رسد، در واقع می‌تواند آسان نیز باشد.
بوقتی کین نهادت پاک گردد
یقینت در نهاد خاک گردد
هوش مصنوعی: وقتی که دل و جانت از کینه و دشمنی پاک شود، مطمئناً ریشه‌های وجودت نیز به خاک و آرامش خواهد رسید.
تن و دل پاک دار اندر بر خاک
حقیقت محو گردد تا شود پاک
هوش مصنوعی: برای اینکه به حقیقت واقعی دست یابی، باید جسم و دل خود را پاک نگه‌داری. زمانی که این پاکی را در خود پرورش دهی، خود را در دنیای واقعی ناپدید خواهی کرد و به حالت پاکی دست خواهی یافت.
وگرنه در عیان و زندگانی
یقین میدان که در پاکی بمانی
هوش مصنوعی: اگر در زندگی به وضاحت و حقیقت توجه کنی، مطمئن باش که در پاکی و درستی باقی خواهی ماند.
دو تقوی هست در معنی بگویم
وگر چاره در اینجا من بجویم
هوش مصنوعی: در معنا دو نوع تقوی وجود دارد که در اینجا بیان می‌کنم و اگر راه حلی در این زمینه بخواهم جستجو کنم.
ترا این سرّ معنی در نمودار
بس است این گر شوی از جان خبردار
هوش مصنوعی: این نکته عمیق را فقط در آنچه که مشاهده می‌کنی، پیدا کن و اگر از عمق وجودت آگاه شوی، به حقیقت نزدیک‌تر خواهی شد.
یکی تقوی و ظاهر امر فرمان
که بسپاری حقیقت راه جانان
هوش مصنوعی: بهترین کار این است که ظاهر زندگی را با تقوا و دیانت سپری کنی، زیرا اگر به حقیقت و باطن امور پی‌ببری، می‌توانی به درستی راه عشق و معصومیت را پیدا کنی.
بتقوی میتوانی یافت این سر
که بیشک انبیا تقوای ظاهر
هوش مصنوعی: با پرهیزکاری می‌توانی به عمق این حقیقت دست یابی، چرا که البته پیامبران نیز دارای تقوای ظاهری هستند.
در اینجاگه نمودند وشدند دوست
بیابد مغز آنگاهی یقین پوست
هوش مصنوعی: در این مکان، کسانی که به هم نزدیکی دارند و دوستی برقرار می‌کنند، با درک عمیق به صداقت و حقیقت می‌رسند؛ در حالی که ظواهر و سطح مسائل به هیچ وجه کافی نیستند.
دم تقوی بباطن گر توانی
بری ره سوی جانان ناگهانی
هوش مصنوعی: اگر می‌توانی، درونی پاک و با تقوا داشته باش و به سمت محبوب حقیقی خود به طور ناگهانی حرکت کن.
حقیقت تقوی باطن همی جوی
که ناگاهی بری از وصل او گوی
هوش مصنوعی: تقوا را در باطن خود جستجو کن، زیرا ممکن است ناخواسته از ارتباط با حقیقت آن غافل شوی.
تو باطن پاک دار و کمترک خور
که ذرّه ناگهان آید سوی خور
هوش مصنوعی: خودت را پاک و بی‌آلایش نگه‌دار و از چیزهای نامناسب دوری کن، زیرا ممکن است یک لحظه کوچک و ناگهانی تو را به سوی چیزهای بد سوق دهد.
تو باطن پاک دارد از هر خیانت
که عرضاً عرضه کردم در امانت
هوش مصنوعی: تو دارای باطن پاکی هستی و از هر گونه خیانت به دوری، حتی زمانی که در مورد امانت صحبت می‌کنم.
تو باطن پاک دار و دوست دریاب
بمعنی تو توئی دوست دریاب
هوش مصنوعی: در درون خود پاکی را حفظ کن و مفهوم دوستی را درک کن، یعنی تو خود دوستی را در خود بیاب.
تو باطن پاک میدار از طبیعت
بتقوی باش درعین شریعت
هوش مصنوعی: درون خودت را از هر آلودگی پاک نگه‌دار و در عین پایبندی به قوانین دین، به تقوا و پرهیزگاری ملتزم باش.
تو باطن پاک دار و خواب کم کن
حقیقت خورد و خواب خویش کم کن
هوش مصنوعی: درون خود را پاک نگه‌دار و خواب و استراحت را کم کن تا به حقیقت نزدیک‌تر شوی و از زندگی واقعی‌تری بهره‌مند گردی.
ز خورد و خواب اینجا تاتوانی
گریزان باش تاگردی معانی
هوش مصنوعی: از خوراک و خواب در اینجا بپرهیز؛ تا از گرداب معانی دور بمانی.
ز خورد و خواب بگذر همچو مردان
ز بیداری نظر کن جان جانان
هوش مصنوعی: از خواب و خوراک بگذر و مانند مردان بیدار باش و به زندگی و حقیقت عمیق‌تر نگاه کن.
ز خورد و خواب تو چیزی ندیدی
بجز رنج و غم و گند و پلیدی
هوش مصنوعی: به خاطر خوردن و خوابیدن، جز درد و ناامیدی و چیزهای ناپسند چیزی نمی‌بینی.
ز خورد و خواب تا بودی غمت بود
دریغا خورد و خوابت زودتر بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که مشغول خوردن و خوابیدن بودی، نگرانی‌ات وجود داشت. افسوس که خوردن و خوابیدنت زودتر از آنچه باید، پایان پیدا کرد.
ز خورد و خواب دیدی رنج بسیار
غم و اندوه ماندستی گرفتار
هوش مصنوعی: از خوراک و خواب، تو رنج و درد زیادی را تجربه کردی و در نتیجه، اندوه و غم به دام تو افتاده است.
ز خورد و خواب مردان در گذشتند
ره جانان بیک ره در نوشتند
هوش مصنوعی: مردان به خاطر خوردن و خوابیدن از دنیا رفته‌اند و در مسیر عاشقی، تنها یک راه برای رسیدن به محبوب باقی مانده است.
ز بی خوابی و کم خواری در اینجا
کشیدند رنج و هم خواری در اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا به خاطر بی‌خوابی و کم‌خوابی به سختی و رنج کشیدند و دیگران نیز دچار همین مشکلات شدند.
ز بیخوابی جمال یار دیدند
ز کم خواری بکام دل رسیدند
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌خوابی، زیبایی محبوب را دیدند و از آنجایی که خوابشان کم بود، به آرزوی دلشان رسیدند.
ز بی خوابی نهانشان درگشودند
نگه کردند بیشک دوست دیدند
هوش مصنوعی: از بی‌خوابی و شب‌زنده‌داری آن‌ها به ناگاه چشمانشان را باز کردند و نگاه کردند، و بی‌تردید دوست خود را دیدند.
ز بیخوابی در اینجا قربت دوست
گزیدند و برون رفتند از پوست
هوش مصنوعی: به دلیل بی‌خوابی، آن‌ها در این مکان به خاطر دوری از دوست، به شدت درد و رنج کشیدند و از پوسته‌ی خود رها شدند.
ز بی خوابی عیان ذات بیچون
شدند اینجایگه خوش بیچه و چن
هوش مصنوعی: بخاطر بی‌خوابی و ناتوانی، حقیقت و ماهیت اصلی نمایان شد. در اینجا، خوشی و زیبایی مانند یک گل کوچک به نظر می‌رسد.
ز بیخوابی در اینجا راز مطلق
شدند وآنگهی گفتند اناالحق
هوش مصنوعی: از کم‌خوابی، در اینجا به حقیقتی عظیم دست یافتند و سپس اعلام کردند که من حق هستم.
اناالحق آن زمان گفتند در ذات
که بیشک جان جان شد جمله ذرّات
هوش مصنوعی: در آن زمان، وقتی حقیقت به زبان آمد، گفتند که به راستی روح، جان وجود همه موجودات شد.
اناالحق آن زمان گفتند بیخود
که یکسان گشت جمله نیک با بد
هوش مصنوعی: در آن زمان که حق را فاش گفتند، همه چیز به طوری شد که نیک و بد یکسان به نظر می‌رسیدند.
اناالحق آن زمان گفتند در راز
که یکی گشتشان انجام و آغاز
هوش مصنوعی: زمانی که به حقیقت رسیدند، گفتند: "من همان حق هستم." آن زمان، آغاز و پایان برای آنان به یک معنا تبدیل شد.
اناالحق آن زمان گفتند با خلق
که فارغ آمدند از دام وز دلق
هوش مصنوعی: در آن زمان، زمانی که به مردم اعلام کردند که از بندها و زرق و برق‌های دنیا آزاد شده‌اند.
بدانستند چندی و بگفتند
دَرِ این راز خود با کس نگفتند
هوش مصنوعی: آن‌ها مدتی چیزی را درک کردند و گفته‌اند که راز خود را با هیچ‌کس در میان نگذاشتند.
بدانستند چندی راز تقلید
ولی شان مینمود این سر توحید
هوش مصنوعی: آنها مدتی به عمق راز تقلید پی بردند، اما در ظاهر تنها پیام وحدت را نشان می‌دادند.
بدانستند چندی سرّ این راز
حجاب انداختند از پیش خود باز
هوش مصنوعی: آنها فهمیدند که چه چیزهایی را باید پنهان کنند و به همین دلیل خود را از دید دیگران دور نگه داشتند.
بدانستند چندی در نهانی
غلط کردند بی تو تا ندانی
هوش مصنوعی: آن‌ها مدتی در خفا اشتباهاتی کردند که تو از آن‌ها آگاه نشوی.
بدانستند چندی از شنفته
ولی بیدار کی باشد چو خفته
هوش مصنوعی: می‌دانند که چیزهایی را شنیده‌اند، اما کی بیدار خواهند شد زمانی که در خواب به سر می‌برند؟
بدانستند چندی در نمودار
شده آگه بکل از سرّ این کار
هوش مصنوعی: آن‌ها مدتی در این موضوع آگاهی پیدا کردند و از راز این کار کاملاً مطلع شدند.
نهان گفتند با یکدیگر اینجا
که راز پادشه نارند پیدا
هوش مصنوعی: آن‌ها در اینجا به طور پنهانی با هم صحبت کردند و گفتند که راز پادشاهان در این مکان مشخص نیست.
نهان گفتند با یکدیگر اینجا
که راز دوست را نارند پیدا
هوش مصنوعی: آنها به طور پنهانی با هم گفتند که نباید راز دوستی را در اینجا فاش کنند.
نه هر کس صاحب اسرار باشد
نه هر سر لایق دیدار باشد
هوش مصنوعی: هر کسی که اسرار را می‌داند، لزوماً شایسته‌ی دیدار و نزدیکی نیست و هر کسی که سر و صورت زیبایی دارد، لزوماً شایسته‌ی مشاهده و شناخت نیست.
بقدر جمله دارم هم بگفتار
بیانها مینمایم اندر اسرار
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که دارم، در گفتگوها و بیان‌ها می‌نمایانم، اما در درون اسرار و عمق مسائل سکوت می‌کنم.
کسانی کین طلب دارند در دل
که ناگه پی برند این راز مشکل
هوش مصنوعی: افرادی که در دل خواهان حقیقت هستند، ناگهان به درک این راز پیچیده دست پیدا می‌کنند.
ببازی نیست بخشایش حقیقت
سپردن بایدت راه شریعت
هوش مصنوعی: بخشش و بخشایش به معنای تسلیم کردن حقیقت است و برای این کار باید راه درست و صحیح را در پیش بگیری.
ره اینجاگه سپاری دوست گردد
حقیقت مغز هم بی پوست گردد
هوش مصنوعی: اگر مسیر خود را به دوست بسپاری، حقیقت به مانند مغزی خواهد بود که بدون پوست نمایان می‌شود.
ره جان کن که درجانست جانان
در اینجا جملگی اسرار جویان
هوش مصنوعی: به مسیر روح برو، زیرا در این مسیر حقیقت وجود دارد و محبوب در اینجا است، همه حقیقت‌جویان به دنبال او هستند.
وصالش جمله در جان باز دیدند
چو فی الجمله بکام خود رسیدند
هوش مصنوعی: وقتی که به وصالش دست یافتند، همه چیز را در وجود خود احساس کردند و به خواسته‌های خود رسیدند.
در اینجاهیچ و جملهاند سرمست
فتاده از بلندی در سوی پست
هوش مصنوعی: در اینجا هیچ‌کسی نیست جز برخی افراد که به خاطر خوشحالی و سرخوشی از ارتفاعات به پایین افتاده‌اند.
نداند اوّل و آخر تمامت
نمودند بازمانده در ملامت
هوش مصنوعی: او نمی‌داند که از ابتدا تا انتها چه بر سر او آمده است و فقط در این میان باقی مانده و به ملامت دچار شده است.
اگرچه بازگوید همچنانست
ولیکن در جنون راز نهان است
هوش مصنوعی: هرچند او سخنانش را تکرار می‌کند، اما در دیوانگی او، رازی پنهان وجود دارد.
بهر نوعی یقین بسیار گویند
همه از دیدن دلدارگویند
هوش مصنوعی: هر کس به نوعی از عشق و محبت سخن می‌گوید، چون همه به تماشای محبوب نشسته‌اند.
ولیکن کس نمیداند یقین راز
که شرحی گویم از انجام و آغاز
هوش مصنوعی: اما کسی به‌طور قطع نمی‌داند چه رازی در دل نهفته است که بخواهم درباره‌ی شروع و پایان آن صحبت کنم.
همه حیران و گویا در خموشند
چو دیگی اندر این سودا بجوشند
هوش مصنوعی: همه گیج و بهت‌زده‌اند و به نظر می‌رسد که هیچ حرفی نمی‌زنند، مانند دیگی که در حال جوشیدن است و در آن اتفاقاتی در حال رخ دادن است.
در این سودا فتادستند بسیار
نیامد هیچ اینجایگه پدیدار
هوش مصنوعی: در این وضعیت، بسیاری درگیر شده‌اند و هیچ‌کس به اینجا نیامده و در نظر نمی‌رسد.
که تا برگوید اینجا راز جانان
ببازد اندر اینجا گوهر جان
هوش مصنوعی: هر کس که در اینجا به بیان راز دل محبوب بپردازد، در واقع جان خود را در این مسیر فدا می‌کند.
سر و جان هر دو دربازد بپایش
بیابد ابتدا و انتهایش
هوش مصنوعی: هر دو وجود انسان، چه جسم و چه روح، در برابر او قرار می‌گیرند و انسان به دنبال درک آغاز و پایان وجودش می‌باشد.
سر و جان گر ببازی این بود راز
حجاب افتد ز رویش بیشکی باز
هوش مصنوعی: اگر جان و سر خود را در راه عشق فدای او کنی، راز و رمز حجاب از چهره‌اش کنار می‌رود و حقیقت بر تو آشکار می‌شود.
بدانی و بگوئی بعد از این تو
چو بردی ره سوی عین الیقین تو
هوش مصنوعی: بدانی و بگویی که بعد از این، زمانی که به حقیقت روشن و آشکار رسیده‌ای، تو به کدام سمت می‌روی.
رهی نابردهٔ در پردهٔ راز
که تا بینی حقیقت ناگهی باز
هوش مصنوعی: هر کسی که بدون تحمل سختی‌ها و تلاش‌های لازم به سراغ حقیقت برود، نمی‌تواند آن را به درستی درک کند؛ زیرا برای درک حقیقت نیاز به تجربه و کشف عمیق‌تر وجود دارد.
رخ معشوق تا چندی از این درد
شوی از بود اشیا جملگی فرد
هوش مصنوعی: چهره محبوب تا چه زمانی به این درد می‌خندد و از وجود تمام موجودات جداست.
چراگفتار بیهوده درآئی
که در گفتارمانند درائی
هوش مصنوعی: چرا سخن بیهوده می‌گویی در حالی که گفتار همچون دمی است که در آن نفس می‌کشیم؟
چرا گفتار بنمودی تو چندین
از آن داری تو در اسرار حق بین
هوش مصنوعی: چرا تو این همه از اسرار حق را آشکار کردی؟ چه مقدار از آن را در دل خود داری؟
از آن کین جاتو گفتی پیش هر کس
نمود دوست آخر چند از این بس
هوش مصنوعی: اگر به یاد داشته باشی، در جمع هر کسی در مورد دوستت صحبت کردی، حالا می‌خواهی ببینی در نهایت چند نفر از این صحبت‌ها با تو هم‌عقیده هستند.
بگوی و خوف جان از پیش بردار
بیک ره دل ز جان خویش بردار
هوش مصنوعی: بگو و به ترس از جان خود پایان بده. با دل شجاع، از جان خود و مشکلاتش فاصله بگیر.
به یک ره دل ببر از عالم دون
که تا آخر نماید دور گردون
هوش مصنوعی: به یک مسیر دل را از این دنیا و پایین‌تر از آن ببر، تا اینکه در پایان، چرخش دنیا را به تو نشان دهد.
نخواهد مانددور آفرینش
تو بگشا این زمان اسرار بینش
هوش مصنوعی: زمانی که آفرینش تو به پایان می‌رسد، این زمان است که باید اسرار و رازهای بینش خود را بگشایی و آشکار کنی.
بیک ره کن مبدّل صورت جان
فنا کن هر دو اندر ذات جانان
هوش مصنوعی: راهی را بیاب و تغییر صورت را به کار ببر تا جان را از بین ببری و هر دو را در ذات معشوق غرق کنی.
نداری هیچ باید اندر این راه
بماندستی چو موری در بن چاه
هوش مصنوعی: اگر چیزی نداری، باید در این مسیر بمانی؛ مثل موری که در انتهای چاه گرفتار شده است.
قدم در راه نه میرو یقین تو
چو مردان باش اینجا پیش بین تو
هوش مصنوعی: در اینجا به تو می‌گویند که وقتی قدم در راهی گذاشتی، نباید بی‌ملاحظه و بی‌فکر حرکت کنی. باید با ایمان و اراده قوی مانند مردان عمل کنی و با توجه و شناخت درست، جلو بروی.
قدم اینجا نه و این سر تو دریاب
که مقصودت شود حاصل از این باب
هوش مصنوعی: در اینجا سعی کن قدم نگذاری و به عقل و درایت خود توجه کن تا به هدف و خواسته‌ات دست یابی.
از آن درهر چه جوئی میدهندت
یقین میدان که منّت مینهندت
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جستجوی آنی، به تو داده می‌شود، بدان که این از روی لطف و کمک دیگران است.
نباشد منّت اینجا هرچه دارند
همه از بهر تو اینجا بکارند
هوش مصنوعی: این‌جا هیچ کس انتظار قدردانی ندارد، هر چه که در این مکان وجود دارد، همه به خاطر تو است و برای تو به کار گرفته شده است.
در اینجا هر چه دادند کی ستانند
ازآن می هیچ کس این سر ندانند
هوش مصنوعی: در اینجا هر چه که به انسان داده می‌شود، در نهایت از او چه می‌گیرند؟ هیچ‌کس نمی‌داند که پایان کار چیست.
که دل باید که با جان همدم راز
بود تا این بیابد بیشکی باز
هوش مصنوعی: دل باید همواره با جان همراه و همراز باشد تا بتواند به حقیقت و شناخت عمیق‌تری دست یابد.
چو جان و دل ابا هم یار باشند
یقین توحید هم اینجا بباشند
هوش مصنوعی: وقتی جان و دل با هم همراستا و در کنار یکدیگر باشند، یقیناً توحید و یکتاپرستی نیز در این حالت وجود خواهند داشت.
نمود هر دو با رفعت شود باز
بود تا این بیابد بی شکی باز
هوش مصنوعی: هر دو با بلندی خود را نشان می‌دهند و این امکان وجود دارد که دوباره به یکدیگر برسند و بدون تردید به نتیجه‌ای روشن دست یابند.
بوقتی جان شود تن اندر اینجا
که گردد باطنت کلّی مصفّا
هوش مصنوعی: زمانی که روح انسان به کمال برسد و از جسم خود آزاد شود، باطن او به طور کامل پاک و روشن خواهد شد.
بوقتی جان شود جان حقیقت
که بسپارد بکل سرّ شریعت
هوش مصنوعی: زمانی که روح به حقیقت خود برسد، تمام اسرار شریعت را در اختیار خواهد گذاشت.
بوقتی جان شود جانان در این راز
که محو آید ورا انجام و آغاز
هوش مصنوعی: زمانی که جان محبوب به این راز پی ببرد، هرچه که هست در عشق او محو می‌شود، نه آغاز و نه انجام برایش معنایی خواهد داشت.
بوقتی جان شود جانان در اینجا
که پنهانی شود ناگاه پیدا
هوش مصنوعی: زمانی که جان به عشق و محبوب نزدیک شود، در اینجا ناگهان به صورت پنهانی نمایان می‌شود.
بوقتی جان شود جانان یقین دان
که گردد جسم از دیدار پنهان
هوش مصنوعی: وقتی که روح به محبوب برسد، به یقین می‌توان فهمید که جسم از دیدار او پنهان می‌شود.
بوقتی جان شود جانان که بینی
یقین این سر اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: وقتی جانت به عشق و معشوق پیوند می‌خورد که به طور قطع این سرای وجود را بخواهی و به حقیقتی عمیق دست یابی.
که پنهان گردد این صورت عیانت
شود بیشک حقیقت جان جانت
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که اگر ظاهری از عشق یا زیبایی پنهان شود، در واقع حقیقت واقعی و عمیق‌تری از وجود انسان نمایان می‌شود. در این شرایط، عمق وجود و جوهر روح فرد بیشتر نمایان می‌گردد.
چو صورت از میان برخواست جانست
پس آنگه دیدن جان جهانست
هوش مصنوعی: وقتی که ظاهر و شکل از میان رفت، در واقع جان و روح نمایان می‌شود و درک حقیقت زندگی به همین معناست.
چوصورت از میان برخواست بیشک
سراسر بینی اینجا در یکی یک
هوش مصنوعی: وقتی که چهره‌ای زیبا و دلربا ظاهر می‌شود، حتماً می‌توانی زیبایی آن را در هر جایی ببینی و احساس کنی که زیبایی تمام‌نشدنی است.
بود یکی شده صورت عیان گم
جهان اندر وی و وی در جهان گم
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که یک شخص، به وضوح و به شکل ملموسی، در جهان حضور دارد، اما در عین حال، دنیای بیرون در او گم شده است و او نیز در دنیای بیرون ناپدید شده است. به نوعی او به یک وحدت رسیده و مرزهای بین خود و جهان در هم فرو ریخته‌اند.
بسی راهست در گم بودن اینجا
رهی نیکو طلب ای مرد دانا
هوش مصنوعی: در اینجا راه‌های زیادی وجود دارد و ممکن است گمراه شوید. ای مرد دانا، سعی کن راه درست و نیکو را پیدا کنی.
رهت آخر فنای جاودانست
در آخر کار بی نام ونشانست
هوش مصنوعی: راهی که در پیش داری، در نهایت به نابودی بی‌پایان می‌رسد و در پایان، هیچ اثری از نام و نشانی نخواهد بود.
در آخر کار بیکاریست تحقیق
نهان گشتن پس آنگه راز توفیق
هوش مصنوعی: در پایان کار، بی‌کاری می‌آید و تلاش‌های پنهانی به فراموشی سپرده می‌شود و سپس راز موفقیت پیدا می‌شود.
نهان خواهی شدن ای دل نهانی
نمیدانم ولی دانم که دانی
هوش مصنوعی: ای دل، اگر می‌خواهی در خفا باشی، نمی‌دانم چگونه این کار را انجام دهی، اما می‌دانم که تو خودت این موضوع را می‌دانی.
در آخر رازت اینجاگه نهان است
ترا پیدانمودن جان جانست
هوش مصنوعی: راز تو در اینجا پنهان است و یافتن تو برای جان، مانند جان بخشیدن است.
در آخر میشوی اینجا فنا تو
که تا یابی یقین دید بقا تو
هوش مصنوعی: در پایان، تو به نابودی می‌رسی، تا زمانی که حقیقت و اطمینان وجود پایدار را درک کنی.
در آخر میشوی مر ناپدیدار
در آنسو میشوی کلّی پدیدار
هوش مصنوعی: در پایان، تو به گونه‌ای محو می‌شوی که دیگر دیده نمی‌شوی، اما در آن سوی دیگر، به طور کامل نمایان خواهی شد.
در آخر اصل او گر باز جوئی
سزد این سر که با هر کس نگوئی
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت وجود او بازگردی، سزاوار است که این راز را با هر کسی در میان نگذاری.
ولیکن چون کنی در عین گفتار
که حق گویاست اندر کلّ اسرار
هوش مصنوعی: اما وقتی که در دل سخن بگویی، حقیقت خودش در تمام رازها نمایان است.
چو حق گویاست حق میگوید این راز
بگو تاکه در اینجا بشنود باز
هوش مصنوعی: وقتی که حق سخن بگوید، حقیقت را بیان می‌کند. این راز را بگو تا کسی در اینجا آن را بشنود و دوباره به آن توجه کند.
یقین دریاب این اسرار بنگر
نظر کن زود این گفتار بنگر
هوش مصنوعی: به یقین به این رازها توجه کن و به دقت به این سخنان نگاه کن.