گنجور

بخش ۹ - در معانی ما رَأَیْتُ شَیْئاً اِلّا رَأَیْتُ اللّهَ فیهِ فرماید

خدا را یافتم در شرع بیخویش
نمود صورتم رفتست از پیش
خدا را یافتم در جان حقیقت
که بسپردم طریقت در شریعت
خدا را یافتم چون ره سپردم
ز نام وننگ خودبینی بمردم
خدا را یافتم در جوهر جان
حقیقت باز دیدم روی جانان
خدا را یافتم جمله خدا بود
چو بود حق ز بود من جدا بود
خدا را یافتم در لامکان باز
چو دیدم عین جان در کن فکان باز
خدا را یافتم در اصل موجود
نظر کردم حقیقت جمله او بود
خدا را یافتم بیعقل و بیخویش
حجاب پردهٔ دل رفته از پیش
خدا را یافتم کل از درون من
یکی دیدم درون را با برون من
خدا را یافتم در پرده راز
یکی دیدم از او انجام و آغاز
خدا را یافتم از مصطفی من
یکی دیدم همه عین صفا من
خدا را یافتم در عین تحقیق
مرا بُد در جهان این دید توفیق
خدا را یافتم در جمله اشیاء
ز بود خویش دیدم من هویدا
خدا را یافتم در عرش اعظم
نموده عکس او در جمله عالم
خدا را یافتم بالای کونین
درون را با برون عین زمانین
خدا را یافتم در عین کرسی
ایا بیدل تو زین بیدل چه پرسی
خدا را یافتم در لوح دل من
که او هم میدهد کل روح دل من
خدا را یافتم عین قلم را
که پیوسته وجودم در عدم را
خدا را یافتم کو جبرئیل است
ز عقل کل مرا اینجا دلیل است
خدا را یافتم در عین رزاق
که میکائیل بود اندر خودی طاق
خدا را یافتم در صور دم من
که اسرافیل و صور آید به دم من
خدا را یافتم در جان ستانی
ز عزرائیل چندین می چه دانی
خدا را یافتم در عین توحید
مدان زنهار این اسرار تقلید
خدا را یافتم در ذرّه ذرّه
چه بودستی تو اندر خویش غرّه
خدا را یافتم از دیدن ماه
که پنهان میشود پیدا بهر ماه
خدا را یافتم در کوکبان من
نموداری شده در آسمان من
خدا را یافتم در عین آتش
نمودت جان شده در عشق ذاتش
خدا را یافتم در مخزن یاد
جهان جان ودل زو گشت آباد
خدا را یافتم در ما روانست
که او هم قوّت روح وروانست
خدا را یافتم در خاک پیدا
ز ناگه لاتراب آمد هویدا
خدا را یافتم در بحر اعظم
نموده عکس او در جمله عالم
خدا را یافتم در دیدن جان
نمود این همه پیدا و پنهان
خدا را یافتم جمله هم اویست
زبانها جمله اندر گفتگویست
خدا را یافتم کل فاش او بود
تمامت نقش بُد نقاش او بود
خدا را یافتم دیدم حقیقت
برون رفتم من از عین طریقت
مگو ای جان رموز دیگر اینجا
چو خواهی گشت از این معنی تو شیدا
مگو ای جان بیان خود نگهدار
وگر نه زودت آویزند از دار
مگو ای جان و خود را بازگردان
که سرگردان شوی چون چرخ گردان
مگو ای جان حقیقت آشکاره
که ناگاهت کند حق پاره پاره
مگو ای جان بیان راز معنی
که اینجا کس نداند راز معنی
مگو ای جان دگر زین شیوه اسرار
اگر گوئی بگو این جمله با یار
مگو ای جان سخن بپذیر آخر
حذر میکن ز تیغ و تیر آخر
مگو ای جان دم دل سوی خود دار
زبان اندر دهان خود نگهدار
قدم بالا نهادستی تو از خویش
نمیبینی حجابی از پس و پیش
قدم بالا نهادستی و جانی
چنین دُرها تو بیخود میفشانی
قدم بالا نهادستی تو بی خود
که هستی مانده است نی نیک نی بد
قدم را در نهاد جان نهادی
دَرِ معنی به یک ره برگشادی
قدم از کار رفت و دیده شد کور
چرا دم میزنی مانند منصور
قدم از کار رفت اندر قدم ماند
وجود بیخودت اندر عدم ماند
قدم بیرون نهادستی ز کونین
یکی میبینی اینجا گه زمانین
قدم بیرون نهادی از مکان تو
یکی میبینی اینجا با زمان تو
قدم بیرون نهادی از شریعت
نماندی هیچ اجسام طبیعت
قدم بیرون نهادی تو ز منزل
برافتادت حجاب آب با گِل
قدم بیرون نهادی مردواری
عجب اندر معانی پایداری
قدم بیرون نهادی تا شدی لا
حقیقت جان و عقلت ماند شیدا
شدی بیرون و در یکّی تولائی
ز عین دیده دیدار خدائی
شدی بیرون دیدی اندرونت
یکی دریاست بیشک موج خونت
شدی بیرون و در تحقیق ماندی
از این دریای دل گوهر فشاندی
شدی بیرون و کلّی اندرونی
در این دم نی درون و نی برونی
شدی بیرون حقیقت راز جانی
چنین اسرار بیشک هم تو دانی
شدی بیرون و میگوئی تو با خود
که جز حق نیست نی نیکست و نی بد
شدی بیرون ببین خود رادگربار
چو رفتت جسم و جان و عین پندار
شدی بیرون وسرّ لامکانی
یقین میدان که تو عین العیانی
شدی بیرون و تقریرت بکارست
چو اشترنامه این سر بر قطارست
شدی بیرون و تغییرت بغایت
ندارد همچو بحر کل نهایت
یکی دیدی اگرچه در دوئی تو
همی گوئی که جمله هم توئی تو
از او گوی و از او بین و از او خوان
از او یاب و از او اسرار کل دان
چو او اینجا نمودت جمله اسرار
همو باشد ترا دیدار انوار
ترا بنمود بیخود در خودی روی
از او هم در حقیقت دید او جوی
ترا بنمود اکنون باز جا آی
نمود جزو و کل در دیده بنمای
ترا بنمود دیدار و تو اوئی
چرا بیخود چنین در گفتگوئی
چرا بیخود شدی با خود زمان آی
زمانی در نمودار مکان آی
چرا بیخود شدی در پردهٔ راز
که بیخود می نه بینی هیچ تو باز
چرا بیخود شدی عقلت کجا شد
چو عشق آمدیقین عقلت فنا شد
چرا بیخود شدی عقلت طلب کن
دمی با خویش آهنگ ادب کن
چو مردان یاد کن با جان خود رو
ز حق گفتی دگر از حق تو بشنو
چو عشق او ترا بربود از جان
شدی در عین دیدن جمله جانان
چو عشق آمد خرد یکباره بگریخت
طناب چار طبعت عشق بگسیخت
چو عشق آمد نمود جسم برخاست
ز بود تو عیان اسم برخاست
چو عشق آمد فناشد عقل درخویش
ز دیدجان نه پس ماند و نه در پیش
چو عشق آمد عیانت شد پدیدار
بچشم تو نه درماند ونه دیوار
چو عشق آمد ز صورت دور گشتی
یقین اللّه را در نور گشتی
چو عشق آمد بدیدی جمله سرباز
کنون وقت آمدست و جمله سرباز
چو عشق آمد عیان کن آنچه باشد
که جز دیدار چیزی مینباشد
چو عشق آمد نمود حق بیان کن
ز شوقش خویشتن راداستان کن
چو عشق آمد وجودت پاک بگرفت
صفات آمد تمامت خاک بگرفت
چو عشق آمد حجاب از پیش برخاست
ترا این راز معنی کل بیاراست
چو عشق آمد کنون از جان چه گویم
چو پیدا شد کنون پنهان چه گویم
چو عشق آمد خرد را میل درکش
بداغ عشق خود رانیل در کش
چو عشق آمد نهد بر جان و دل داغ
ز داغ عشق باشد عقل را زاغ
بداغ عشق بس دل مبتلا گشت
فتاده اندر این عین بلا گشت
بداغ عشق بس کس جان بدادند
همه در کُنجها پنهان فتادند
بداغ عشق جانها هست نالان
مگر مرهم نهد هم عشق بر جان
در آخر دردما درمان شود نیز
در آخر جان ما جانان شود نیز
ولی اینجا حقیقت گفتگویست
نمود عقل اندر جستجویست
نمودعقل غوغا کرد بسیار
ولی در عاقبت شدناپدیدار
نمودعقل بر تقدیر گفتست
ولی در عشق درّ راز سفتست
نمودعقل از آن گفتست تقلید
که عشق از جان نمود این عین توحید
نمودعقل اینجا دید صورت
ولیکن عشق باشد بی کدورت
نمودعقل اینجابرفکند او
که نشنیده حقیقت هیچ پند او
نمودعقل تا کی باشد ای جان
که هم روزی شود در عشق پنهان
نمودعقل تا کی بازماند
که هم روزی نهان بی ساز ماند
نماند عقل روزی اندر اینجا
اگرچه کرده است در عشق غوغا
طلب کن عشق تا دلدار بینی
حقیقت هم تو روزی یار بینی
طلب کن عشق ای دل در نمودار
حجاب عقل را کن زود بردار
هر آن کو عشق باشد رهنمایش
رساند بیخودی اندر خدایش
هر آن کو عشق راهش کرد پیدا
شود در عاقبت مجنون و شیدا
هر آن کو عشق بنماید جمالش
بیفزاید ز دید جان کمالش
هر آن کو عشق اینجاگاه بشناخت
سر و جان در نمود عشق در باخت
هر آن کو عشق بشناسد زجان باز
شود در راه جانان نیز جانباز
هر آنکو عشق را در پرده بیند
حقیقت خویش را گم کرده بیند
اگر عشقت نماید روی ناگاه
ببینی در درون پرده اللّه
درون پردهٔ تو بازمانده
اگرچه در عیانی راز خوانده
ز عشق این جملگی شرح و بیانست
ولیکن عشق بی شرح ونشان است
ز عشق آمد نمود جان پدیدار
ثبوت خویش کرد این عین بازار
همه بازار عشق آمد سراسر
بجز عشق ای برادر هیچ منگر
بدست حکمت خود حق تعالی
نهاد از بهر هر چیزی کمالی
نبات و معدن وحیوان و افلاک
نمود آب ونار و باد با خاک
همه در عشق میگردند در حال
چه در روز و چه در ماه و چه در سال
همه در عشق حیرانند و مدهوش
همه در عشق میباشند خاموش
همه در عشق پیدا ونهانند
نمود این جهان و آن جهانند
همه در عشق مستند و نه هشیار
همه در نقطه اندر عین پرگار
همه در عشق اندر جستجویند
همه در عشق اندر گفتگویند
همه در عشق میگویند با خود
توئی دانای هر نیکی وهر بد
ز سرّ عشق کس واقف نبودست
که در دیدار کل واصل نبود است
ز سرّ عشق اگر گویم ترا باز
برافتد پرده از اسرار کل باز
ز سرّ عشق پرده باز کردم
کنون اندر عیان دوست فردم
چو از عشق است اشیا زنده جاوید
ز یک یک ذرّه میشو تا به خورشید
دو عالم غرق یک دریای نور است
ولیکن خلق عالم پر غرور است
دو عالم جمله در گفتار عشقند
همه در پردهٔ پندار عشقند
نشاید عشق را هر ناتوانی
بباید کاملی و راز دانی
تو پنداری که این عشق از گزافست
که برق او نهاده کوه قافست
همه عشقست و عشق آمد نهانی
نمود عشق باز آمد عیانی
ز عشق این جمله اشیا هست گردان
ز سر عشق جان بنموده جانان
ترا این عشق اینجاگه فزونست
چرا در چنبر گردون کنی دست
چو میدانی که چونست این بیانم
که این نکته من اندر عشق دانم
مرا عشقست اینجا محرم جان
مرا عشقست بیشک همدم جان
مرا عشقت جان در رخ نموده
ز جسمم زنگ آئینه زدوده
دو آئینه است عشق و دل مقابل
که هر دو روی در رویند از اول
دو آئینه است عشق و دل نمودار
نمود جان شده اینجا پدیدار
دو آئینه است عشق و دل نظر کن
سر موئی تو خود را زین خبر کن
دو آئینه است عشق و دل تو بنگر
که پیدا شد در او جانان سراسر
دو آئینه است عشق و دل ابا هم
که پیدایند و پنهان هر دو عالم
دو آئینه است عشق و دل الهی
در او بنموده خود را در کماهی
دو آئینه است میگویم ترا باز
دراو پیداست هم انجام و آغاز
دو آئینه است و بنگر اندر او زود
ببین زین آینه دیدار معبود
دو آئینه است هر دو در یکی بین
نمود هر دو در خود بیشکی بین
دو آئینه است پیدا و نهانند
دو جوهر در درون اینجا عیانند
دو آئینه است آن را بین تو اظهار
که جانانست اندر وی پدیدار
رخ جانان در این آئینه پیداست
نظر کن گر ترا دو چشم بیناست
رخ جانان در این آئینه بنگر
توداری آینه ای دوست درخور
رخ جانان نظر کن تا ببینی
در این آئینه گر صاحب یقینی
رخ جانان نظر کن در دل خود
چرا درماندهٔ در مشکل خود
چنین گفت آن بزرگ کار دیده
که بود او نیک و بد بسیار دیده

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خدا را یافتم در شرع بیخویش
نمود صورتم رفتست از پیش
هوش مصنوعی: من خدا را در حالتی پیدا کردم که خودم را فراموش کرده بودم و در این حالت تصویر من از چیزی که بودم، پاک شده است.
خدا را یافتم در جان حقیقت
که بسپردم طریقت در شریعت
هوش مصنوعی: در حقیقت وجودی‌ام، خداوند را یافتم؛ زیرا بر راه باطنی خود، پایه‌های قوانین دینی را بنا نهادم.
خدا را یافتم چون ره سپردم
ز نام وننگ خودبینی بمردم
هوش مصنوعی: زمانی که از خودخواهی و قضاوت‌های خوب و بد دست کشیدم و خود را از نام و ننگ رها کردم، خدا را پیدا کردم.
خدا را یافتم در جوهر جان
حقیقت باز دیدم روی جانان
هوش مصنوعی: من به عمق وجود خود رسیدم و دیدم که خداوند را در حقیقت جانم یافتم و زیبایی او را در قلب و روح خود مشاهده کردم.
خدا را یافتم جمله خدا بود
چو بود حق ز بود من جدا بود
هوش مصنوعی: من خدا را یافتم و احساس کردم که او همه‌جا حضور دارد. وقتی حقیقت را درک کردم، متوجه شدم که وجود من از حقیقت جدا نیست.
خدا را یافتم در لامکان باز
چو دیدم عین جان در کن فکان باز
هوش مصنوعی: خدا را در جایی فراتر از مکان شناختم، و وقتی که نگاه کردم، دیدم خودم را در حقیقت وجود.
خدا را یافتم در اصل موجود
نظر کردم حقیقت جمله او بود
هوش مصنوعی: من به خدا دست یافتم و با دقت به جوهر وجود نگاه کردم، دیدم که حقیقت تمامی هستی اوست.
خدا را یافتم بیعقل و بیخویش
حجاب پردهٔ دل رفته از پیش
هوش مصنوعی: خدا را در حالت نادانی و بی‌هویتی یافتم، چون پرده‌ای که بر دل بود، کنار رفته است.
خدا را یافتم کل از درون من
یکی دیدم درون را با برون من
هوش مصنوعی: من در درون خودم به خدای واحدی دست یافتم و فهمیدم که درونم با ظاهر و دنیای بیرونم یکی است.
خدا را یافتم در پرده راز
یکی دیدم از او انجام و آغاز
هوش مصنوعی: در دل تاریکی و پنهانی، به حقیقتی برخورد کردم که نشان‌دهنده آغاز و پایان همه چیز بود و در این راه، وجود خدا را درک کردم.
خدا را یافتم از مصطفی من
یکی دیدم همه عین صفا من
هوش مصنوعی: من با وجود مصطفی، خدا را شناختم و در او همه چیز را با صفا و روشنی کامل دیدم.
خدا را یافتم در عین تحقیق
مرا بُد در جهان این دید توفیق
هوش مصنوعی: با تلاش و جستجو برای پیدا کردن خدا، او را یافتم و در این مسیر، نعمت و موفقیت‌هایی نصیب من شد که ناشی از همین دیدگاه بود.
خدا را یافتم در جمله اشیاء
ز بود خویش دیدم من هویدا
هوش مصنوعی: من در همه چیز خدا را پیدا کردم و او را به روشنی در وجود خودم مشاهده کردم.
خدا را یافتم در عرش اعظم
نموده عکس او در جمله عالم
هوش مصنوعی: من خدا را در آسمان‌های بلند یافته‌ام و تصویر او را در تمامی جهان مشاهده کرده‌ام.
خدا را یافتم بالای کونین
درون را با برون عین زمانین
هوش مصنوعی: من خدا را در بالای هستی دریافتم، درون خود را با آنچه در بیرون است، هم‌زمان حس کردم.
خدا را یافتم در عین کرسی
ایا بیدل تو زین بیدل چه پرسی
هوش مصنوعی: خدا را در جایی بسیار بلند و عظیم یافتم؛ حالا تو ای بی‌دل، از این حال بی‌دلی چه می‌پرسی؟
خدا را یافتم در لوح دل من
که او هم میدهد کل روح دل من
هوش مصنوعی: من خدا را در قلب خود یافتم، چون او نیز به من تمام وجود و روح قلبم را عطا می‌کند.
خدا را یافتم عین قلم را
که پیوسته وجودم در عدم را
هوش مصنوعی: من خدا را یافته‌ام مانند قلمی که همیشه وجود من را در نبود نشان می‌دهد.
خدا را یافتم کو جبرئیل است
ز عقل کل مرا اینجا دلیل است
هوش مصنوعی: به دنبال خدا هستم و احساس می‌کنم که او مانند جبرئیل برای من روشنایی و راهنمایی می‌آورد. عقل و هوش من به من نشان می‌دهد که او در اینجا حضور دارد.
خدا را یافتم در عین رزاق
که میکائیل بود اندر خودی طاق
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره می‌کند که خدا را در حالتی از برکت و روزی‌یابی یافته است. او مقایسه‌ای بین خدا و میکائیل، فرشته‌ای که مسؤول روزی‌دهی است، انجام می‌دهد و به این صورت بیان می‌کند که وجود خداوند را در خود تجربه کرده است. به عبارتی، او در درون خود احساس ربوبیت و رازق بودن الهی را درک کرده است.
خدا را یافتم در صور دم من
که اسرافیل و صور آید به دم من
هوش مصنوعی: در دم و نفس من، وجود خدا را حس کردم، به گونه‌ای که شبیه به نفخی است که فرشته اسرافیل در صور می‌دمد.
خدا را یافتم در جان ستانی
ز عزرائیل چندین می چه دانی
هوش مصنوعی: من خدا را در وجود خود یافتم و می‌دانم که عزرائیل (فرشته مرگ) چه معنایی دارد و چه تأثیری بر زندگی ما می‌گذارد.
خدا را یافتم در عین توحید
مدان زنهار این اسرار تقلید
هوش مصنوعی: من خدا را در حقیقت یگانگی پیدا کردم، پس مواظب باش که این راز را به تقلید نسپاری.
خدا را یافتم در ذرّه ذرّه
چه بودستی تو اندر خویش غرّه
هوش مصنوعی: من در هر ذره و هر چیز کوچک، نشانه‌ای از خدا رو دیدم. تو نیز در درون خود این حقیقت را پنهان کرده‌ای.
خدا را یافتم از دیدن ماه
که پنهان میشود پیدا بهر ماه
هوش مصنوعی: با دیدن ماه، متوجه شدم که خدا در خفا و پنهانی وجود دارد، مانند ماه که گاهی در آسمان نمایان می‌شود و گاهی ناپدید می‌گردد.
خدا را یافتم در کوکبان من
نموداری شده در آسمان من
هوش مصنوعی: خدا را در وجود خود پیدا کردم؛ همچون ستاره‌ای که در آسمان من درخشان شده است.
خدا را یافتم در عین آتش
نمودت جان شده در عشق ذاتش
هوش مصنوعی: من در آتش زیبایی تو، خدا را یافته‌ام و جانم در عشق به او سرشار است.
خدا را یافتم در مخزن یاد
جهان جان ودل زو گشت آباد
هوش مصنوعی: در جایی که به یاد خداوند می‌اندیشیدم، یافتنش را تجربه کردم و زندگی‌ام پر از نشاط و شادابی شد.
خدا را یافتم در ما روانست
که او هم قوّت روح وروانست
هوش مصنوعی: خدا را در وجود خودم یافتم، زیرا او نیرویی است که در روح و روان ما جاری است.
خدا را یافتم در خاک پیدا
ز ناگه لاتراب آمد هویدا
هوش مصنوعی: ناگهان خدا را در خاک یافتم، به صورت ناگهانی و غیرمنتظره نمایان شد.
خدا را یافتم در بحر اعظم
نموده عکس او در جمله عالم
هوش مصنوعی: خدا را در وسیع‌ترین دریا پیدا کردم و تصویر او را در تمام جهان مشاهده کردم.
خدا را یافتم در دیدن جان
نمود این همه پیدا و پنهان
هوش مصنوعی: من خدا را از طریق مشاهده روح یافتم، همه چیز را که هم آشکار و هم پنهان است، درک کردم.
خدا را یافتم جمله هم اویست
زبانها جمله اندر گفتگویست
هوش مصنوعی: من خدا را پیدا کردم و فهمیدم که او تنها یکی است. همه‌ی زبان‌ها در واقع در حال گفت‌وگو درباره‌ی او هستند.
خدا را یافتم کل فاش او بود
تمامت نقش بُد نقاش او بود
هوش مصنوعی: من خدا را پیدا کردم، و تمامی وجود من جلوه‌ای از اوست؛ او همان نقاشی است که همه چیز را به تصویر کشیده است.
خدا را یافتم دیدم حقیقت
برون رفتم من از عین طریقت
هوش مصنوعی: خدا را در زندگی خود پیدا کردم و درک کردم که حقیقت چیست. به همین دلیل، از مسیر معمول و رایج که در آن بودم خارج شدم.
مگو ای جان رموز دیگر اینجا
چو خواهی گشت از این معنی تو شیدا
هوش مصنوعی: ای جان، برای چیزی که در اینجا هست، حرف نزن. وقتی به این معنا پی ببری، دیوانه‌وار از آن شگفت‌زده خواهی شد.
مگو ای جان بیان خود نگهدار
وگر نه زودت آویزند از دار
هوش مصنوعی: ای جان، سکوت کن و راز خود را محفوظ نگه‌دار، وگرنه به سرعت تو را به دار خواهند آویخت.
مگو ای جان و خود را بازگردان
که سرگردان شوی چون چرخ گردان
هوش مصنوعی: نگو ای جان، خودت را برنگردان، چون ممکن است در زندگی مثل چرخ گردان، دچار سردرگمی و سرگشتگی شوی.
مگو ای جان حقیقت آشکاره
که ناگاهت کند حق پاره پاره
هوش مصنوعی: ای جان، می‌گویم که حقیقت واضح است و ناگهان می‌تواند تو را به تکه‌های مختلفی تقسیم کند.
مگو ای جان بیان راز معنی
که اینجا کس نداند راز معنی
هوش مصنوعی: ای جان، از بیان رازهای عمیق پرهیز کن، زیرا در این مکان هیچ‌کس از حقیقت واقعی آن آگاه نیست.
مگو ای جان دگر زین شیوه اسرار
اگر گوئی بگو این جمله با یار
هوش مصنوعی: ای جان، دیگر از این روش رازها را مگو؛ اگر می‌خواهی بگویی، فقط این جمله را با یارت بیان کن.
مگو ای جان سخن بپذیر آخر
حذر میکن ز تیغ و تیر آخر
هوش مصنوعی: عزیزم، بپذیر که باید صحبت کنیم، اما من از آسیب و خطر دوری می‌جویم.
مگو ای جان دم دل سوی خود دار
زبان اندر دهان خود نگهدار
هوش مصنوعی: ای جان، زبانی را که می‌خواهی بگویی، در دهانت نگه‌دار و تنها به دل خود بسنده کن.
قدم بالا نهادستی تو از خویش
نمیبینی حجابی از پس و پیش
هوش مصنوعی: تو با قدم‌های بلند خود از خودت فراتر رفته‌ای و دیگر هیچ حجابی را از جلو و عقب نمی‌توانی ببینی.
قدم بالا نهادستی و جانی
چنین دُرها تو بیخود میفشانی
هوش مصنوعی: تو با قدم‌های بلند و اعتماد به نفس به پیش می‌روی و بدون اینکه خودتان متوجه باشی، زیبایی‌ها و ارزش‌هایت را به دیگران نشان می‌دهی.
قدم بالا نهادستی تو بی خود
که هستی مانده است نی نیک نی بد
هوش مصنوعی: تو بدون دلیل و بدون آگاهی به مقام و مرتبه‌ای بالاتر از خودت قدم گذاشته‌ای، در حالی که هنوز به حقیقت وجودی‌ات پی نبرده‌ای، نه به خوبی و نه به بدی.
قدم را در نهاد جان نهادی
دَرِ معنی به یک ره برگشادی
هوش مصنوعی: با قدم گذاشتن در دل جان، دروازه‌ی معنا را به آسانی و یکباره گشودی.
قدم از کار رفت و دیده شد کور
چرا دم میزنی مانند منصور
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنا اشاره شده که فردی بدون توجه به شرایط و عواقب، در حال صحبت کردن یا قضاوت درباره مسائل است. او مانند منصور، که به خاطر بیان نظراتش نتیجه‌ای ناخوشایند را تجربه کرد، در حالی که خود را در موقعیت خطرناکی قرار داده است. به عبارت دیگر، این بیان هشدار می‌دهد که گاهی اوقات بهتر است آدم سکوت کند تا دچار مشکل نشود، به ویژه زمانی که در موقعیت دشواری هستند.
قدم از کار رفت اندر قدم ماند
وجود بیخودت اندر عدم ماند
هوش مصنوعی: انسان در حرکت و تلاش است اما گاهی گام‌های او به مقصد نمی‌رسد. وجود واقعی او در عالم هستی بی‌اعتناست و در عدم و نداشتن خود را می‌یابد.
قدم بیرون نهادستی ز کونین
یکی میبینی اینجا گه زمانین
هوش مصنوعی: تو از دنیا و مادیات پا بیرون گذاشتی و اکنون در اینجا، جایی که زمان وجود ندارد، به دیداری خاص مشغولی.
قدم بیرون نهادی از مکان تو
یکی میبینی اینجا با زمان تو
هوش مصنوعی: تو از جایت بیرون آمده‌ای و اکنون در اینجا می‌بینی که زمان تو چگونه است.
قدم بیرون نهادی از شریعت
نماندی هیچ اجسام طبیعت
هوش مصنوعی: تو از قوانین و دستورات دینی بیرون رفته‌ای و دیگر هیچ نشانه‌ای از جسم و طبیعت در تو باقی نمانده است.
قدم بیرون نهادی تو ز منزل
برافتادت حجاب آب با گِل
هوش مصنوعی: تو از خانه بیرون آمده‌ای و پوشش آب بر خاک افتاده است.
قدم بیرون نهادی مردواری
عجب اندر معانی پایداری
هوش مصنوعی: تو قدمی به جلو برداشتی، ای مرد! حیرت‌انگیز است که در این معانی چقدر استقامت داری.
قدم بیرون نهادی تا شدی لا
حقیقت جان و عقلت ماند شیدا
هوش مصنوعی: وقتی که از جایت برخاستی و از جایی خارج شدی، حقیقت وجودت و تفکرت در حیرت و شگفتی باقی ماندند.
شدی بیرون و در یکّی تولائی
ز عین دیده دیدار خدائی
هوش مصنوعی: تو از خود بیرون رفته‌ای و با دیدگان خویش، جلوه‌ای از خداوند را مشاهده می‌کنی.
شدی بیرون دیدی اندرونت
یکی دریاست بیشک موج خونت
هوش مصنوعی: وقتی از درون خود را بیرون می‌آوری، متوجه می‌شوی که درونت همچون دریا است و بی‌شک موج‌های خونت نشان‌دهنده عمق و احساسات فراوان است.
شدی بیرون و در تحقیق ماندی
از این دریای دل گوهر فشاندی
هوش مصنوعی: تو از دل زنده بیرون آمدی و هنوز در جستجوی حقیقت هستی، از این دریای دل جواهراتی را به دنیای خارج آوردی.
شدی بیرون و کلّی اندرونی
در این دم نی درون و نی برونی
هوش مصنوعی: شما از بیرون خارج شدید و به طور کامل به درون رفتید؛ در این لحظه نه درون هست و نه بیرون.
شدی بیرون حقیقت راز جانی
چنین اسرار بیشک هم تو دانی
هوش مصنوعی: خارج شدی از حقیقت و راز وجود، حالا چنین اسراری را می‌دانی.
شدی بیرون و میگوئی تو با خود
که جز حق نیست نی نیکست و نی بد
هوش مصنوعی: تو از شرایط و موقعیت‌های زندگی بیرون آمده‌ای و با خود می‌گویی که تنها حقیقت وجود دارد و هیچ چیز دیگری نه خوب است و نه بد.
شدی بیرون ببین خود رادگربار
چو رفتت جسم و جان و عین پندار
هوش مصنوعی: وقتی که از خودت بیرون می‌روی، می‌بینی که خداوند مثل باران بر تو نازل می‌شود؛ وقتی جسم و جان و تصورهای تو از تو دور می‌شود.
شدی بیرون وسرّ لامکانی
یقین میدان که تو عین العیانی
هوش مصنوعی: وقتی که از محدودیت‌ها و مکان‌ها فراتر رفتی و به یک درک عمیق و واقعی رسیدی، بدان که حقیقت در وجود تو نمایان شده است.
شدی بیرون و تقریرت بکارست
چو اشترنامه این سر بر قطارست
هوش مصنوعی: شما از محیط خود خارج شدید و ویژگی‌هایتان به خوبی آماده و سازمان‌دهی شده‌اند، مانند نامه‌ای که بر روی شتری قرار گرفته و در حال حرکت است.
شدی بیرون و تغییرت بغایت
ندارد همچو بحر کل نهایت
هوش مصنوعی: تو از خود بیرون آمده‌ای و تغییر تو بسیار ناچیز است، مانند دریا که هیچ پایانی ندارد.
یکی دیدی اگرچه در دوئی تو
همی گوئی که جمله هم توئی تو
هوش مصنوعی: اگرچه تو در دوگانگی و جدایی هستی، اما در عین حال می‌گویی که همه چیز یکی است و تو هم جزئی از آن یکی هستی.
از او گوی و از او بین و از او خوان
از او یاب و از او اسرار کل دان
هوش مصنوعی: از او بگو، از او ببین، از او بخوان، از او بیاب، و از او همهٔ اسرار را بدان.
چو او اینجا نمودت جمله اسرار
همو باشد ترا دیدار انوار
هوش مصنوعی: وقتی او همه رازها را به تو نشان دهد، دیدن نورهای او برای تو خواهد بود.
ترا بنمود بیخود در خودی روی
از او هم در حقیقت دید او جوی
هوش مصنوعی: تو در حالتی به نظر می‌رسی که از خود بی‌خود شده‌ای، و در واقع در حقیقت، او را از درون خود مشاهده می‌کنی.
ترا بنمود اکنون باز جا آی
نمود جزو و کل در دیده بنمای
هوش مصنوعی: اکنون به تو نشان داد که چطور برگردی و در جای خود قرار بگیری. در دیدگان، جزئیات و کلیات را به وضوح مشاهده کن.
ترا بنمود دیدار و تو اوئی
چرا بیخود چنین در گفتگوئی
هوش مصنوعی: تو خود را در دیدار او می‌بینی، پس چرا بدون دلیل در این مکالمه وارد شده‌ای؟
چرا بیخود شدی با خود زمان آی
زمانی در نمودار مکان آی
هوش مصنوعی: چرا بدون دلیل به خودت مشغول شدی، وقتی که زمان در حال گذر است، به جای آن در لحظه حاضر باش و از آن بهره ببر.
چرا بیخود شدی در پردهٔ راز
که بیخود می نه بینی هیچ تو باز
هوش مصنوعی: چرا در راز و رمزی که داری، بیهوده و بی‌دلیل شده‌ای، در حالی که در این حالت، هیچ چیزی را نمی‌بیند و متوجه نمی‌شوی؟
چرا بیخود شدی عقلت کجا شد
چو عشق آمدیقین عقلت فنا شد
هوش مصنوعی: چرا بدون دلیل دیوانه شدی؟ عقلت کجا رفت وقتی عشق آمد؟ به یقین عقل تو از بین رفت.
چرا بیخود شدی عقلت طلب کن
دمی با خویش آهنگ ادب کن
هوش مصنوعی: چرا بی دلیل به خودت بی توجهی می‌کنی؟ کمی با خودت خلوت کن و به آداب و سنن احترام بگذار.
چو مردان یاد کن با جان خود رو
ز حق گفتی دگر از حق تو بشنو
هوش مصنوعی: به یاد بیاور که مانند مردان با تمام وجودت به حقیقت و اصول درست پایبند باش، زیرا اگر از حقیقت سخن گفتی، اکنون باید از آن حقیقت نیز بشنوی و پیروی کنی.
چو عشق او ترا بربود از جان
شدی در عین دیدن جمله جانان
هوش مصنوعی: وقتی که عشق او تو را از وجودت بی‌نصیب کرد، در حالی‌که به وضوح همه معشوق‌ها را می‌دیدی، به حقیقت جان خود را از دست دادی.
چو عشق آمد خرد یکباره بگریخت
طناب چار طبعت عشق بگسیخت
هوش مصنوعی: زمانی که عشق ظهور می‌کند، عقل و خرد ناگهان فرار می‌کند. عشق، زنجیر و وابستگی‌های چهارگانه‌ی وجود انسان را از هم می‌گسست.
چو عشق آمد نمود جسم برخاست
ز بود تو عیان اسم برخاست
هوش مصنوعی: وقتی عشق وارد شد، جسم به وجود آمد و تو به وضوح نام خود را شناختی.
چو عشق آمد فناشد عقل درخویش
ز دیدجان نه پس ماند و نه در پیش
هوش مصنوعی: زمانی که عشق وارد وجود آدمی شود، عقل و تفکر شخص به کلی از بین می‌رود. در این حالت نه چیزی از گذشته باقی می‌ماند و نه امیدی به آینده وجود دارد.
چو عشق آمد عیانت شد پدیدار
بچشم تو نه درماند ونه دیوار
هوش مصنوعی: وقتی عشق وارد شود، این احساس به وضوح در چشمان تو نمایان می‌شود، نه درماندگی و نه مانعی در برابر آن دیده می‌شود.
چو عشق آمد ز صورت دور گشتی
یقین اللّه را در نور گشتی
هوش مصنوعی: زمانی که عشق وارد زندگی‌ات می‌شود، از ظاهر و شکل‌های دنیوی فاصله می‌گیری و به یقین و آگاهی عمیقی در مورد خدا و نور ذاتی او دست می‌یابی.
چو عشق آمد بدیدی جمله سرباز
کنون وقت آمدست و جمله سرباز
هوش مصنوعی: وقتی عشق در دل راه پیدا کرد، همه باید آماده باشند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که همه به میدان بیایند و عمل کنند.
چو عشق آمد عیان کن آنچه باشد
که جز دیدار چیزی مینباشد
هوش مصنوعی: وقتی عشق به وضوح نمایان شد، می‌توانی درک کنی که جز دیدن معشوق، چیز دیگری وجود ندارد.
چو عشق آمد نمود حق بیان کن
ز شوقش خویشتن راداستان کن
هوش مصنوعی: وقتی عشق وارد می‌شود، حقیقت را آشکار می‌کند؛ آنقدر شوق و اشتیاق داشته باش که داستان وجود خودت را روایت کنی.
چو عشق آمد وجودت پاک بگرفت
صفات آمد تمامت خاک بگرفت
هوش مصنوعی: وقتی عشق در وجودت حاضر شود، صفات و ویژگی‌های ناپاک از تو دور می‌شوند و همه چیز را پاک می‌کند. در این حالت، تمام ویژگی‌های تو به سادگی به طبیعت و خاک برمی‌گردد.
چو عشق آمد حجاب از پیش برخاست
ترا این راز معنی کل بیاراست
هوش مصنوعی: وقتی عشق وارد می‌شود، موانع و حجاب‌ها کنار می‌روند و این عشق باعث می‌شود تا راز بزرگ و معنای کلی آشکار شود.
چو عشق آمد کنون از جان چه گویم
چو پیدا شد کنون پنهان چه گویم
هوش مصنوعی: وقتی عشق در وجودم جاری شده، دیگر چه بگویم؟ حالا که عشق نمایان شده، چه نیازی به پنهان کردن احساساتم دارم؟
چو عشق آمد خرد را میل درکش
بداغ عشق خود رانیل در کش
هوش مصنوعی: وقتی عشق وارد می‌شود، عقل تمایلی به ماندن در کنار آن ندارد و تحت تأثیر عشق، خود را از عقل دور می‌کند.
چو عشق آمد نهد بر جان و دل داغ
ز داغ عشق باشد عقل را زاغ
هوش مصنوعی: زمانی که عشق به درون جان و دل انسان می‌آید، مانند داغی بر دل نشسته و آثاری از خود به جا می‌گذارد. در چنین حالتی، عقل و فهم انسان تحت تأثیر عشق قرار می‌گیرد و مانند پرنده‌ای سیاه، از حقیقت و واقعیت دور می‌شود.
بداغ عشق بس دل مبتلا گشت
فتاده اندر این عین بلا گشت
هوش مصنوعی: دل های بسیاری به درد عشق دچار شدند و در این وضعیت دردناک گرفتار شدند.
بداغ عشق بس کس جان بدادند
همه در کُنجها پنهان فتادند
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر عشق شدید جان خود را از دست دادند و در گوشه‌هایی از زندگی خود به تنهایی و انزوا پناه بردند.
بداغ عشق جانها هست نالان
مگر مرهم نهد هم عشق بر جان
هوش مصنوعی: در اثر عشق، جان‌ها در درد و رنج هستند، مگر اینکه خود عشق تسکینی برای این جان‌ها باشد.
در آخر دردما درمان شود نیز
در آخر جان ما جانان شود نیز
هوش مصنوعی: در نهایت دردهای ما درمان خواهد شد و در پایان عمر، محبوب ما نیز به زندگی ما خواهد آمد.
ولی اینجا حقیقت گفتگویست
نمود عقل اندر جستجویست
هوش مصنوعی: اما اینجا حقیقت در حال گفت و گو است و عقل در تلاش برای یافتن آن می‌باشد.
نمودعقل غوغا کرد بسیار
ولی در عاقبت شدناپدیدار
هوش مصنوعی: عقل در ابتدا هیاهو و شور و شوق زیادی به راه انداخت، اما در نهایت نتوانست خود را نشان دهد و ناپدید شد.
نمودعقل بر تقدیر گفتست
ولی در عشق درّ راز سفتست
هوش مصنوعی: عقل به وضعیت تقدیر و سرنوشت اشاره می‌کند، اما در عشق، اسرار عمیق و پنهانی وجود دارد که تنها با دل می‌توان به آن‌ها پی برد.
نمودعقل از آن گفتست تقلید
که عشق از جان نمود این عین توحید
هوش مصنوعی: عقل تنها به تقلید و پیروی از دیگران می‌پردازد، اما عشق از درون، حقیقت توحید را به نمایش می‌گذارد.
نمودعقل اینجا دید صورت
ولیکن عشق باشد بی کدورت
هوش مصنوعی: عقل فقط ظاهر را می‌بیند، اما عشق نگاهی عمیق‌تر و پاک‌تر دارد و دور از هرگونه آلودگی است.
نمودعقل اینجابرفکند او
که نشنیده حقیقت هیچ پند او
هوش مصنوعی: عقل انسان نشان‌دهنده این است که کسی که حقیقت را نشنیده باشد، از نصیحت و پند او چیزی نمی‌فهمد.
نمودعقل تا کی باشد ای جان
که هم روزی شود در عشق پنهان
هوش مصنوعی: ای جان، تا کی می‌خواهی عقل را به نمایش بگذاری؟ چرا که در عشق، روزی هم پنهان وجود دارد.
نمودعقل تا کی بازماند
که هم روزی نهان بی ساز ماند
هوش مصنوعی: عقل و خرد تا چه زمانی می‌تواند پنهان بماند، در حالی که روزی خواهد آمد که همه چیز روشن و آشکار شود.
نماند عقل روزی اندر اینجا
اگرچه کرده است در عشق غوغا
هوش مصنوعی: عقل دیگر در اینجا باقی نمی‌ماند، حتی اگر در عشق شور و هیجان زیادی به‌پا کرده باشد.
طلب کن عشق تا دلدار بینی
حقیقت هم تو روزی یار بینی
هوش مصنوعی: اگر عشق را بجویی، معشوق را خواهی یافت؛ روزی حقیقت را می‌شناسی و در کنار یار خود خواهی بود.
طلب کن عشق ای دل در نمودار
حجاب عقل را کن زود بردار
هوش مصنوعی: به دل بگو که عشق را جست‌وجو کند و هرچه زودتر حجاب عقل را کنار بزند.
هر آن کو عشق باشد رهنمایش
رساند بیخودی اندر خدایش
هوش مصنوعی: هر کسی که تحت تاثیر عشق قرار گیرد، عشق او را به سوی خود راهنمایی می‌کند و او را به حالتی از ناخودآگاهی و فانی نزدیک می‌سازد.
هر آن کو عشق راهش کرد پیدا
شود در عاقبت مجنون و شیدا
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق راهی برایش بگشاید، در نهایت به حالت مجنون و شیدا خواهد رسید.
هر آن کو عشق بنماید جمالش
بیفزاید ز دید جان کمالش
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق را نشان دهد، زیبایی‌اش بیشتر می‌شود و از ديد دل به کمال خود می‌رسد.
هر آن کو عشق اینجاگاه بشناخت
سر و جان در نمود عشق در باخت
هوش مصنوعی: هر کسی که در این مکان عشق را بشناسد، تمام وجودش را در عشق خواهد باخت و متوجه زیبایی و عمق آن می‌شود.
هر آن کو عشق بشناسد زجان باز
شود در راه جانان نیز جانباز
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق را بشناسد، برایش جانش را به راحتی فدای معشوق می‌کند و در مسیر عشق، شجاعت و جانبازی از خود نشان می‌دهد.
هر آنکو عشق را در پرده بیند
حقیقت خویش را گم کرده بیند
هوش مصنوعی: هر کس که عشق را در قالبی محدود ببیند، حقیقت واقعی خود را از دست داده است.
اگر عشقت نماید روی ناگاه
ببینی در درون پرده اللّه
هوش مصنوعی: اگر عشق تو به ناگاه ظاهر شود، در آن صورت می‌توانی در باطن خود حقیقت الهی را مشاهده کنی.
درون پردهٔ تو بازمانده
اگرچه در عیانی راز خوانده
هوش مصنوعی: اگرچه نباید به صورت علنی چیزی را به نمایش بگذارم، اما هنوز هم در پنهان درون وجود تو سعادتی وجود دارد که می‌توان آن را در دل و باطن تو یافت.
ز عشق این جملگی شرح و بیانست
ولیکن عشق بی شرح ونشان است
هوش مصنوعی: عشق موضوعی است که درباره‌اش زیاد صحبت و توضیح داده می‌شود، اما خود عشق بی‌کلام و نشانه است و نمی‌توان آن را با کلمات و توضیحات کامل بیان کرد.
ز عشق آمد نمود جان پدیدار
ثبوت خویش کرد این عین بازار
هوش مصنوعی: از عشق، روح انسان خود را نشان داد و به این شکل وجود خود را در عالم به نمایش گذاشت، همچون یک تصویر در بازار.
همه بازار عشق آمد سراسر
بجز عشق ای برادر هیچ منگر
هوش مصنوعی: تمامی بازار عشق پر شده است از عشق، اما ای برادر، به هیچ چیز دیگری نگاه نکن.
بدست حکمت خود حق تعالی
نهاد از بهر هر چیزی کمالی
هوش مصنوعی: خداوند با حکمت خود برای هر چیز، کمال و نهایت خاصی را تعیین کرده است.
نبات و معدن وحیوان و افلاک
نمود آب ونار و باد با خاک
هوش مصنوعی: این بیت به وصف عناصر مختلف طبیعی و موجودات زنده می‌پردازد و نشان می‌دهد که همه چیز از ترکیب آب، آتش، باد و خاک تشکیل شده است. از نباتات و فضای طبیعی گرفته تا معادن، حیوانات و آسمان‌ها، همه اینها نمایانگر وجود و تنوع زندگی و عالم هستند.
همه در عشق میگردند در حال
چه در روز و چه در ماه و چه در سال
هوش مصنوعی: همه در جستجوی عشق هستند، چه در روز و چه در شب و چه در طول سال.
همه در عشق حیرانند و مدهوش
همه در عشق میباشند خاموش
هوش مصنوعی: همه افرادی که عاشق هستند، در شگفتی و گیجی به سر می‌برند و همه آن‌ها در عشق غرق شده و خاموش هستند.
همه در عشق پیدا ونهانند
نمود این جهان و آن جهانند
هوش مصنوعی: همه انسان‌ها در عشق، چه آشکار و چه پنهان، وجود دارند و این دنیا و آن دنیا به‌نوعی در عشق نمایان می‌شود.
همه در عشق مستند و نه هشیار
همه در نقطه اندر عین پرگار
هوش مصنوعی: همه در عشق غرق شده و بی‌خبر از خودشان هستند و هر کدام در یک نقطه خاص از دایره‌ای که عشق ترسیم کرده، قرار دارند.
همه در عشق اندر جستجویند
همه در عشق اندر گفتگویند
هوش مصنوعی: همه در جستجوی عشق هستند و همه درباره عشق صحبت می‌کنند.
همه در عشق میگویند با خود
توئی دانای هر نیکی وهر بد
هوش مصنوعی: همه درباره عشق می‌گویند که در دل هر فرد، دانای واقعی به نیکی‌ها و بدی‌ها وجود دارد.
ز سرّ عشق کس واقف نبودست
که در دیدار کل واصل نبود است
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از راز عشق آگاه نیست، چرا که در هنگام دیدار، کسی به مقام کمال و وصال نمی‌رسد.
ز سرّ عشق اگر گویم ترا باز
برافتد پرده از اسرار کل باز
هوش مصنوعی: اگر از راز عشق برای تو بگویم، پرده از اسرار دیگر امور نیز کنار می‌رود.
ز سرّ عشق پرده باز کردم
کنون اندر عیان دوست فردم
هوش مصنوعی: من به راز عشق پی بردم و حالا به وضوح دوست را می‌بینم.
چو از عشق است اشیا زنده جاوید
ز یک یک ذرّه میشو تا به خورشید
هوش مصنوعی: وقتی که اشیاء از عشق به وجود آمده‌اند، هر یک از آنها تا بزرگ‌ترین و تابناک‌ترین چیز یعنی خورشید، زنده و جاویدان هستند.
دو عالم غرق یک دریای نور است
ولیکن خلق عالم پر غرور است
هوش مصنوعی: دو دنیا در دریای نور غوطه‌ور است، اما انسان‌ها در دنیا به خاطر غرور خود غرق در خودبینی هستند.
دو عالم جمله در گفتار عشقند
همه در پردهٔ پندار عشقند
هوش مصنوعی: دو جهان در حقیقت همه تحت تاثیر عشق هستند و همه ما در سایهٔ تصورات و خیال‌های ناشی از عشق زندگی می‌کنیم.
نشاید عشق را هر ناتوانی
بباید کاملی و راز دانی
هوش مصنوعی: عشق را نمی‌توان به هر کسی سپرد، بلکه باید به کسی واگذار شود که توانایی و درک کامل از آن داشته باشد.
تو پنداری که این عشق از گزافست
که برق او نهاده کوه قافست
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی که این عشق بی‌دلیل و تصادفی است، در حالی که شدت آن به اندازه‌ای زیاد است که مانند برق کوه قاف می‌درخشد.
همه عشقست و عشق آمد نهانی
نمود عشق باز آمد عیانی
هوش مصنوعی: تمام زندگی پر از عشق است و عشق به طور پنهانی وارد می‌شود، حالا عشق به طور آشکار و واضح بازگشته است.
ز عشق این جمله اشیا هست گردان
ز سر عشق جان بنموده جانان
هوش مصنوعی: از عشق، تمام اشیاء متحول و دگرگون می‌شوند و با عشق، روح و جان از معشوق نمایان می‌شود.
ترا این عشق اینجاگه فزونست
چرا در چنبر گردون کنی دست
هوش مصنوعی: چرا باید دستت را در دایره‌ی گردان زمان که پر از مشکلات و سختی‌هاست، بگذاری در حالیکه این عشق در اینجا فراوان و بی‌نهایت است؟
چو میدانی که چونست این بیانم
که این نکته من اندر عشق دانم
هوش مصنوعی: وقتی می‌دانی وضعیت چیست، پس می‌فهمی که من در عشق به چه نکته‌ای اشاره می‌کنم.
مرا عشقست اینجا محرم جان
مرا عشقست بیشک همدم جان
هوش مصنوعی: عشق برای من در اینجا به مانند راز و محرم است و به خوبی با جان من همراه است.
مرا عشقت جان در رخ نموده
ز جسمم زنگ آئینه زدوده
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده تا جانم زنده و شفاف شود، مانند اینکه زنگاری که بر روی آیینه نشسته بود، کاملاً پاک شده است.
دو آئینه است عشق و دل مقابل
که هر دو روی در رویند از اول
هوش مصنوعی: عشق و دل مانند دو آینه هستند که روبروی هم قرار دارند و هر دو از ابتدا با هم در ارتباطند.
دو آئینه است عشق و دل نمودار
نمود جان شده اینجا پدیدار
هوش مصنوعی: عشق و دل مانند دو آینه هستند که یکدیگر را نمایش می‌دهند و در اینجا، جان و وجود انسان به وضوح نمایان شده‌اند.
دو آئینه است عشق و دل نظر کن
سر موئی تو خود را زین خبر کن
هوش مصنوعی: عشق و دل مانند دو آینه هستند، به دقت به آن‌ها نگاه کن و خود را در آن‌ها بشناس.
دو آئینه است عشق و دل تو بنگر
که پیدا شد در او جانان سراسر
هوش مصنوعی: عشق و دل مانند دو آینه هستند که در آن‌ها محبوب به وضوح دیده می‌شود و تمام وجود او در این آینه‌ها نمایان است.
دو آئینه است عشق و دل ابا هم
که پیدایند و پنهان هر دو عالم
هوش مصنوعی: عشق و دل مانند دو آینه هستند که هر دو وجود دارند، اما یکی از آنها آشکار و دیگری پنهان است. در واقع، هر دو از عوالم گوناگون خبر می‌دهند و به گونه‌ای به هم وابسته‌اند.
دو آئینه است عشق و دل الهی
در او بنموده خود را در کماهی
هوش مصنوعی: عشق و دل همچون دو آینه هستند که در آن، خداوند خود را به تصویر کشیده است.
دو آئینه است میگویم ترا باز
دراو پیداست هم انجام و آغاز
هوش مصنوعی: دو آینه است که من می‌گویم، تو را در آن پیدا می‌کنم؛ هم شروع تو و هم پایان تو در آن نمایان است.
دو آئینه است و بنگر اندر او زود
ببین زین آینه دیدار معبود
هوش مصنوعی: دو آینه وجود دارد و به سرعت به آن‌ها نگاه کن. در این آینه‌ها، ملاقات با معبود را ببین.
دو آئینه است هر دو در یکی بین
نمود هر دو در خود بیشکی بین
هوش مصنوعی: در اینجا به دو آینه اشاره شده که هر دو تصویر یکدیگر را نمایش می‌دهند. هر یک از آن‌ها در واقع خود را نیز درون دیگری می‌بیند. این تصویر به نوعی نمایانگر ارتباط و همبستگی بین دو چیز است که هر کدام، دیگری را در خود منعکس می‌کند.
دو آئینه است پیدا و نهانند
دو جوهر در درون اینجا عیانند
هوش مصنوعی: دو آینه وجود دارد که یکی نمایان و دیگری پنهان است. این دو جوهر در درون خود، در اینجا آشکار هستند.
دو آئینه است آن را بین تو اظهار
که جانانست اندر وی پدیدار
هوش مصنوعی: دو آینه است، آنچه را می‌بینی، که محبوب در آن به وضوح نمایان است.
رخ جانان در این آئینه پیداست
نظر کن گر ترا دو چشم بیناست
هوش مصنوعی: به چهره معشوق در این آئینه نگاه کن، اگر چشمانی داری که می‌تواند ببیند.
رخ جانان در این آئینه بنگر
توداری آینه ای دوست درخور
هوش مصنوعی: چهره محبوب را در این آئینه نگاه کن، چون این آئینه به خاطر تو ساخته شده است.
رخ جانان نظر کن تا ببینی
در این آئینه گر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: به چهره محبوب نگاه کن تا در این آیینه ببینی، اگر به حقیقت و یقین رسیده‌ای.
رخ جانان نظر کن در دل خود
چرا درماندهٔ در مشکل خود
هوش مصنوعی: به چهره محبوب بنگر، چرا در درون خود با مشکلات و سختی‌ها دست و پنجه نرم می‌کنی؟
چنین گفت آن بزرگ کار دیده
که بود او نیک و بد بسیار دیده
هوش مصنوعی: آن فرد بزرگ و با تجربه که در زندگی چیزهای خوبی و بدی زیادی را مشاهده کرده است، چنین گفت.