گنجور

بخش ۸ - در معنی من عرف نفسه فقد عرف ربه فرماید

تو قدر خود نمیدانی که عرشی
ز کرسی آمده در عین فرشی
تو قدر خود نمیدانی که لوحی
ز عین ذات اندر عین روحی
تو قدر خود نمیدانی قلم وار
که بنویسی در این لوح خود اسرار
تو قدر خود نمیدانی بهشتی
که ذات جان در این دل چون سرشتی
تو قدر خود نمیدانی که شمسی
ولی اینجایگه در قید نفسی
تو قدر خود نمیدانی که ماهی
در این چرخ دلت نور الهی
تو قدر خود نمیدانی سپائی
درون جان و دل عین خدائی
توقدر خود نمیدانی که جبریل
ترا هر لحظهٔ آورده تنزیل
تو قدر خود کجا هرگز بدانی
که میکائیلی و رزقت رسانی
تو قدر خود نمیدانی از آن نور
که اسرافیلی و داری بدم صور
تو قدر خود کجا دانی به تبدیل
که تا زنده شوی در عین تنزیل
تو قدر خود کجا دانی که روحی
نه هر اغیار در عین فتوحی
تو قدر خود کجا دانی فذلک
که در تو درج شد عین ملایک
نمیدانم چگویم جمله جانی
که هم در آشکارا و نهانی
نمیدانم چگویم جوهری تو
که در عین دو عالم رهبری تو
نمیدانی که سرّ لاالهی
تو داری سلطنت بر پادشاهی
نمیدانی عیان خویش اینجا
نمیبینی نهان خویش اینجا
نمیدانی عیان دوست دردم
که هستی این دم اندر دید آن دم
نمیدانی کز آن دم این دمی تو
ز دید هر دو عالم آدمی تو
نمیدانی که اینجا آدمی باز
حجاب از این بهشت جان برانداز
توئی آدم توئی نوح یگانه
که در کشتی نهانی جاودانه
توئی عین خلیل اللّه هستی
که مر نمرود راگردن شکستی
توئی موسی و اندر کوه طوری
حقیقت پای تا سر غرق نوری
توئی درکوه جان ودل سماعیل
که هستی در نمود عشق تهلیل
توئی اسحاق اینجا سر بریده
نمود یار سر بی سر بریده
توئی یعقوب و یوسف باز دیدی
در اینجاگه بکام دل رسیدی
توئی یوسف ز چاه افتاده بر ماه
بتخت مملکت بنشسته چون شاه
توئی ایّوب و دیده رنج و محنت
رهائی یافته از عین رحمت
توئی جرجیس زنده گشته اینجا
رخ جانان بدیده کل هویدا
توئی داود و بگشاده گره تو
گسسته باز از هم این زره تو
توی کاینجا سلیمان خدیوی
کنون فارغ ز مکر و رنج دیوی
توئی یحیی و زنده گشته بیشک
نمود انبیا را دیدهٔ یک
توئی عیسی و اندر پای داری
بهر صورت که آئی پایداری
توئی مر مصطفی و جان جانی
که تفسیر و معانی جمله دانی
توئی دریافته معراج معنی
بسر بنهادهٔ این تاج معنی
توئی دریافته معراج جانان
حقیقت یافته اسرار دو جهان
توئی حیدر که حی را بر دری تو
ز بهر قتل نفس کافری تو
توئی و هم تو باشی جاودانه
بجز تو جملگی باشد فسانه
زهی اسرارها اسراردان کو
یکی صاحبدل بیننده جان کو
هزاران جان فدای صاحب راز
که دریابد چنین اسرارها باز
کسی کو علم لوت و لات داند
بلاشک این بیان طامات دارند
ز چشم کور بینائی نیاید
که از خفّاش جویائی نیاید
کجا یارد که بیند دید خفّاش
که بیند آفتاب جان ودل فاش
کجا یارد که بیند عین خورشید
کسی کو کور خواهد بود جاوید
اگر بینا دلی در چشم جان رو
دمادم اندر این راز نهان رو
دمادم سرّ معنیها برون آر
بهر معنی دمادم کن تو تکرار
دمادم سرّ کل میگوی و میباش
از این گنج پر از گوهر، گهر باش
زبان درفشانت چون گهر ریخت
بنور کوکب درّی برآمیخت
زبانت گوهر افشانست عطّار
تو داری در حقیقت جوهر یار
زبانت گوهر معنی فشانست
ولی این جوهرت بس بی نشانست
زبانت جوهر افشانست بر دوست
که این جوهر هم از گنجینهٔ اوست
زبانت جوهر اسرار دارد
بفرق سالکان ایثار دارد
زبانت جوهر کل را که داند
که بر فرق عزیزان میفشاند
زبان دُر فشان تو مریزاد
بجز دُر از زبان تو مریزاد
زبان دُرفشان تو حقیقت
گهر پاشید در عین شریعت
زبان درفشانت گوهر افشاند
عجایب اینهمه تقریرها راند
زبان دُر فشان پرراز داری
که هر ساعت از او دری بیاری
زبان درفشان ازدوست دیدی
که گوهرپاش در گفت و شنیدی
جواهر ذات داری در نهان تو
از آن جوهر شدی اینجا عیان تو
از آن جوهر شدی کاین جمله جوهر
ترا باشد که داری هفت کشور
تو داری هفت کشور شاه معنی
توئی اندر جهان آگاه معنی
ز جوهر نامهٔ ذاتت نمودار
زبان خویشتن کردی گهربار
ز لفظ خویش گوهر بار کردی
بیانت بهتر از هر بار کردی
ز لفظت جان و دل در کل رسیدند
جمال یار اینجا باز دیدند
ز لفظت یافت آسایش دل و جان
که ناگه یافت این اسرار پنهان
ز لفظت این چنین آسایشِ روح
درون دل فتاد از عینِ مفتوح
ز گنج عشق جوهر داری امروز
ز بار خویش گشتستی تو پیروز
بسی پیشینگان اسرار گفتند
نه بر این شیوهٔ عطّار گفتند
از این شیوه چرا تکرار کردی
نمود خویشتن ایثار کردی
از این شیوه که داری حسن معنی
همه دریافتی در عین تقوی
نمود یار خود بنمودهٔ تو
حقیقت دوستدارش بودهٔ تو
ترامعراج جان باشد مسلّم
که برگوئی به پیش خلق عالم
ترامعراج جان بنمود دلدار
شده اینجا حجابت عین پندار
ترا معراج اینجا داده است دوست
که باشد مغز جانت جملگی پوست
چو در معراج جان سیار هستی
عیان در دیدن راز الستی
تو داری لامکان دیدن یار
توئی امروز در خود عین دیدار
جمال دوست دیدی بی نشان تو
نمودی یار با خلق جهان توچ
جمال یار بنمودی بعالم
توئی یار و توئی دیدار محرم
جمال دوست در پرده نهانست
یقین در دید واصل بیگمان ست
جمال دوست آنکس یافت اینجا
که از دیدار خود گم گشت و پیدا
جمال دوست اندر خود نظر کن
نمود جسم و جان زیر و زبر کن
جمال دوست بی نقش و نشانست
که محول گل جمال جاودانست
جمال جاودان گر باز یابی
حقیقت از خدا اعزاز یابی
جمال بی نشان چون در درونست
کسی داند که در گرداب خونست
جمال بی نشان بیچون نبینی
که اینجا عکس این گردون ببینی
جمال بی نشان چون رخ نماید
زدل زنگ حواشی برزداید
جمال بی نشان عین خدایست
خدایت در دو عالم رهنمایست
جمال بی نشان دریاب در کل
که تا آگه شوی از رنج وز دل
تو کل خواهی شدن مشکل بکن حل
اگر دانستهٔ یَوم تَبَدَّل
چو کل خواهی شدن دریاب آخر
بکن ای دوست می بشتاب آخر
چو کل خواهی شدن در عین این حال
حقیقت باز بین اسرار افلاک
چو کل خواهی شدن اندر زمین تو
نمود خویشتن هم باز بین تو
چو کل خواهی شدن در معدن دل
زمانی برگشا این راز مشکل
چو کل خواهی شدن مانند مردان
ز پیدائی تو خواهی گشت پنهان
چو کل خواهی شدن در راه آخر
زمانی باش از این آگاه آخر
چو کل خواهی شدن اندر طریقت
ز دست خود مهل جانا شریعت
چو کل خواهی شدن در عین ذرّات
شوی عین صفات و پس سوی ذات
شریعت را دمی مگذار از دست
که او راهت نماید تا شوی هست
شریعت رهبر ذرّات آمد
ز عین جان نمود ذات آمد
شریعت دارد اینجاگاه تقوی
همه دروی نهان اسرار معنی
شریعت دارد اینجا پاکبازی
که بیشک میکند او کار سازی
شریعت رهنمای سالکان شد
نمود دید جمله واصلان شد
نه شرعت گفت اینجا دل نبندی
چرا در صورت خود پای بندی
نه شرعت گفت از صورت گذر کن
دل وجانت به معنی راهبر کن
نه شرعت گفت گورست و قیامت
مر این نکته ز اسرار تمامت
نه شرعت گفت حشری هست بیشک
نمیدانی تو ای افتاده در یک
نه شرعت گفت از دنیا بشو دور
تو ماندستی چنین درخویش مغرور
نه شرعت گفت اصل کل طلب کُن
دریغا چون نداری تو سر و بُن
نه شرعت گفت کاینجاگه سوالست
ز بعد صورتت بیشک وبالست
نه شرعت گفت خواهی مُرد اینجا
ببین تا خود چه خواهی بُرد آنجا
نه شرعت گفت دیدارست جانان
ولی کی یابی ای جان سر پنهان
نه شرعت گفت میزان و حساب است
نمودار خدایست و کتابست
نه شرعت گفت دوزخ هست در راه
دلت زین راز کل کی گردد آگاه
نه شرعت گفت دیدار بهشتست
دلت یکباره ازخاطر بهشتست
نه شرعت گفت کاینجا باز گردی
نمیدانی که چون ناساز گردی
نه شرعت گفت نیک و بد بتحقیق
تو از معنی بدان ای دوست توفیق
نه شرعت راه بنمودست در خود
تو نیکی چون کنی چون آمدی بد
ز قول شرع مگذر یکدم ای دوست
که تامغزت شود در خاک این پوست
ز قول شرع مگذر یک زمان تو
ز حق بشنو مر این شرح و بیان تو
ز قول شرع مگذر تا توانی
که تا یابی بقای جاودانی
ز قول شرع مگذر اندر این راه
که شرعت کند ز احوال آگاه
ز قول شرع مگذر تا شوی یار
در آن وقتی که باشی لیس فی الّدار
ز قول شرع گفت من بدانی
که چون گفتم ترا راز نهانی
ز قول شرع شو آگاه بمعنی
که خواهی رفتن اندر راه معنی
ز قول شرع راهت مینمایم
حقیقت راز معنی میگشایم
ز قول شرع دیدم این تمامت
ز حق دریافتم عین قیامت
ز قول شرع اینجا در صراطم
ز راه راست میجویم نجاتم
ز قول شرع پیش از مرگ مُردم
ره تحقیق جانان را سپردم
ز قول شرع مُردم من ز صورت
که تا بیرون شدم از دل کدورت
ز قول شرع مُردم من ز دنیا
شدم پیوسته من با عین عقبی
ز قول شرع مُردم من ز باطل
که تا شد معنی جانم بحاصل
ز قول شرع مُردم من ز غیرش
شدم فانی ز عین دیده سیرش
ز قول شرع رفتم من سوی گور
گذشتم من از این غوغای پر شور
ز قول شرع درخون اوفتادم
سراندر کائنات دل نهادم
ز قول شرع صورت برفکندم
مده ای عالم نادان تو پندم
ز قول شرع دوزخ دیدم از خود
کنون فارغ شدم از نیک وز بد
ز قول شرع مردستم من از پیش
نه با خویشم نه در کفرم نه در کیش
ز قول شرع راه حق سپردم
بیکباره ز دید خویش مُردم
ز قول شرع من جز جان نخواهم
که در توحید جانان عذر خواهم
ز قول شرع ره بسپردهام من
نه همچون دیگران در پردهام من
ز قول شرع چون دیدار دیدم
من اندر عین جانان ناپدیدم
سپردم راه را و یار جستم
از این حبس بلا من باز رستم
سپردم راه حق در زندگانی
ز جسم و جان شدم در دوست فانی
سپردم راه حق درجان و در دل
ز حق بگشادهام هر راز مشکل
سپردم راه حق مانند مردان
بر افکندم نمود جسم پنهان
سپردم راه حق چون سالکان من
عیان کردم نهان واصلان من
سپردم راه حق تا حق بدیدم
ز عین مصطفی در حق رسیدم
سپردم راه حق تا حق شدستم
چو دیدم درحقیقت حق بدستم
سپردم راه حق در عین جان بود
نمود دوست میبینم عیان من
سپردم راه تا واصل ببودم
عیان جزو و کل حاصل ببودم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو قدر خود نمیدانی که عرشی
ز کرسی آمده در عین فرشی
هوش مصنوعی: تو به ارزش و مقام خود آگاه نیستی، در حالی که وجودت از مرتبه‌ای بلندتر به میان جهان خاکی آمده است.
تو قدر خود نمیدانی که لوحی
ز عین ذات اندر عین روحی
هوش مصنوعی: تو ارزش وجود خود را درک نمی‌کنی، چرا که در وجودت نشانه‌ای از حقیقت و روح الهی نهفته است.
تو قدر خود نمیدانی قلم وار
که بنویسی در این لوح خود اسرار
هوش مصنوعی: تو ارزش و اهمیت خود را نمی‌دانی، مانند قلمی که می‌تواند رازهای بسیاری را بر روی لوح بنویسد.
تو قدر خود نمیدانی بهشتی
که ذات جان در این دل چون سرشتی
هوش مصنوعی: تو ارزش وجودی خود را نمی‌دانی، در حالی که وجود تو بهشتی است که ذات جان در دل تو چون طبیعتی ویژه دارد.
تو قدر خود نمیدانی که شمسی
ولی اینجایگه در قید نفسی
هوش مصنوعی: تو ارزش خودت را نمی‌دانی که مانند خورشید درخشان هستی، اما در اینجا گرفتار و محدود به نفس و وجود خود هستی.
تو قدر خود نمیدانی که ماهی
در این چرخ دلت نور الهی
هوش مصنوعی: شما ارزش واقعی خود را نمی‌دانید، در حالی که مانند ماهی در این دنیای بزرگ، نور الهی در دل شما وجود دارد.
تو قدر خود نمیدانی سپائی
درون جان و دل عین خدائی
هوش مصنوعی: تو ارزش واقعی خود را نمی‌دانی، در حالی که در وجودت نیرویی بزرگ و خدایی نهفته است.
توقدر خود نمیدانی که جبریل
ترا هر لحظهٔ آورده تنزیل
هوش مصنوعی: تو از ارزش و مقام خود بی‌خبر هستی، در حالی که فرشته وحی هر لحظه به تو وحی می‌آورد.
تو قدر خود کجا هرگز بدانی
که میکائیلی و رزقت رسانی
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که چقدر ارزش و مقام تو بالاست؟ تو همانند فرشته‌ای هستی که روزی را به دیگران می‌رسانی.
تو قدر خود نمیدانی از آن نور
که اسرافیلی و داری بدم صور
هوش مصنوعی: تو ارزش و مقام خود را نمی‌دانی و از آن نور عظیم که شبیه صدای شیپور اسرافیل است، بی‌خبری.
تو قدر خود کجا دانی به تبدیل
که تا زنده شوی در عین تنزیل
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که ارزش و مقام خود را چگونه باید بشناسی، وقتی که باید در لحظه زندگی کنی و در عین حال به جایگاه والای خود فکر کنی؟
تو قدر خود کجا دانی که روحی
نه هر اغیار در عین فتوحی
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی ارزش خود را، چرا که روح تو در حال پیروزی است، نه هر کسی دیگر.
تو قدر خود کجا دانی فذلک
که در تو درج شد عین ملایک
هوش مصنوعی: تو چطور می‌توانی ارزش واقعی خود را بشناسی، در حالی که در وجود تو ویژگی‌هایی وجود دارد که مانند فرشتگان است؟
نمیدانم چگویم جمله جانی
که هم در آشکارا و نهانی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چگونه بیان کنم همه رازی را که هم در ظاهر و هم در باطن وجود دارد.
نمیدانم چگویم جوهری تو
که در عین دو عالم رهبری تو
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چگونه وصف کنم این گوهر تو را که در میان دو جهان، راهبری و هدایت می‌کنی.
نمیدانی که سرّ لاالهی
تو داری سلطنت بر پادشاهی
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که رمز خدای یکتایت چقدر قدرت و سلطنت بر پادشاهی دارد.
نمیدانی عیان خویش اینجا
نمیبینی نهان خویش اینجا
هوش مصنوعی: تو از حقیقت خود بی‌خبر هستی و نمی‌توانی در اینجا ویژگی‌های پنهان خود را مشاهده کنی.
نمیدانی عیان دوست دردم
که هستی این دم اندر دید آن دم
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که چقدر عشق و درد دوستم در دل دارم که در این لحظه به تو نگاه می‌کنم.
نمیدانی کز آن دم این دمی تو
ز دید هر دو عالم آدمی تو
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که از آن لحظه‌ای که به دنیا آمده‌ای، به خاطر دیدن تو، هر دو جهان به وجود آمده‌اند.
نمیدانی که اینجا آدمی باز
حجاب از این بهشت جان برانداز
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که در اینجا انسان، نقاب از روی این بهشت جان‌کاه برمی‌دارد.
توئی آدم توئی نوح یگانه
که در کشتی نهانی جاودانه
هوش مصنوعی: تو انسان بزرگی هستی که مانند نوح، در کشتی ایمن و پنهان، به دنبال جاودانگی هستی.
توئی عین خلیل اللّه هستی
که مر نمرود راگردن شکستی
هوش مصنوعی: تو همانند خلیل الله هستی که توانستی نمرود را شکست بدهی.
توئی موسی و اندر کوه طوری
حقیقت پای تا سر غرق نوری
هوش مصنوعی: تو مانند موسی هستی که در کوه طور حقیقت، تا سر در نور فرورفته‌ای.
توئی درکوه جان ودل سماعیل
که هستی در نمود عشق تهلیل
هوش مصنوعی: تو در دل و جان مانند سمائیلی هستی که در عشق و زیبایی روح را به تلاوت می‌آورد.
توئی اسحاق اینجا سر بریده
نمود یار سر بی سر بریده
هوش مصنوعی: تو همچون اسحاق هستی که در اینجا یار سر بریده‌ات را نشان می‌دهد، اما خودت بدون سر و بی‌سر هستی.
توئی یعقوب و یوسف باز دیدی
در اینجاگه بکام دل رسیدی
هوش مصنوعی: تو مانند یعقوب هستی و اینجا یوسف را دوباره ملاقات کردی، پس به آرزویت رسیدی.
توئی یوسف ز چاه افتاده بر ماه
بتخت مملکت بنشسته چون شاه
هوش مصنوعی: تو مانند یوسف هستی که از چاه بیرون آمده و بر تخت پادشاهی نشسته‌ای، همان‌طور که یوسف در مصر بر تخت سلطنت نشست.
توئی ایّوب و دیده رنج و محنت
رهائی یافته از عین رحمت
هوش مصنوعی: تو ایّوب مانند کسی هستی که بعد از تحمل رنج و سختی، اکنون به لطف و رحمت الهی نجات یافته‌ای.
توئی جرجیس زنده گشته اینجا
رخ جانان بدیده کل هویدا
هوش مصنوعی: تو همان جرجیس هستی که به اینجا آمده‌ای و چهره جانان را دیده‌ای که در همه جا نمایان است.
توئی داود و بگشاده گره تو
گسسته باز از هم این زره تو
هوش مصنوعی: تو مانند داوود هستی و گره‌های دشوار را باز می‌کنی، همچنین زره‌ات که از هم جدا شده، دوباره به هم وصل می‌شود.
توی کاینجا سلیمان خدیوی
کنون فارغ ز مکر و رنج دیوی
هوش مصنوعی: سلیمان که در این سرزمین است، اکنون از نیرنگ و زحمت شیطان آزاد شده و رهایی یافته است.
توئی یحیی و زنده گشته بیشک
نمود انبیا را دیدهٔ یک
هوش مصنوعی: تو همان یحیی هستی که تجربهٔ انبیا را از سر گرفته‌ای و به زندگی بازگشته‌ای.
توئی عیسی و اندر پای داری
بهر صورت که آئی پایداری
هوش مصنوعی: تو مانند عیسی هستی و هر جا که برسی، استواری و ثبات داری.
توئی مر مصطفی و جان جانی
که تفسیر و معانی جمله دانی
هوش مصنوعی: تو پیامبر هستی و جان من، تو تمام معانی و تفسیرها را می‌دانی.
توئی دریافته معراج معنی
بسر بنهادهٔ این تاج معنی
هوش مصنوعی: تو به درستی به عمق معنا پی برده‌ای و این را مانند تاجی بر سر خود گذاشته‌ای.
توئی دریافته معراج جانان
حقیقت یافته اسرار دو جهان
هوش مصنوعی: تو به درک عمیقی از عشق دست یافته‌ای و رازهای پنهان دو جهان را شناخته‌ای.
توئی حیدر که حی را بر دری تو
ز بهر قتل نفس کافری تو
هوش مصنوعی: تو آن حیدری هستی که برای دفاع از دین و مبارزه با کفر، به میدان آمده‌ای.
توئی و هم تو باشی جاودانه
بجز تو جملگی باشد فسانه
هوش مصنوعی: تو هستی و همیشه خواهی بود، جز تو هر چه هست تنها قصه و افسانه است.
زهی اسرارها اسراردان کو
یکی صاحبدل بیننده جان کو
هوش مصنوعی: به راستی چه شگفت‌انگیز است که کسی وجود دارد که به رازها واقف است و دارای دل و بصیرت ویژه‌ای است که می‌تواند عمق جان را ببیند.
هزاران جان فدای صاحب راز
که دریابد چنین اسرارها باز
هوش مصنوعی: بسیاری از جان‌ها فدای کسی می‌شوند که بتواند اینگونه اسرار را کشف کند و بفهمد.
کسی کو علم لوت و لات داند
بلاشک این بیان طامات دارند
هوش مصنوعی: کسی که از علم لوت و لات آگاهی داشته باشد، بدون شک این گفته‌ها و تفاصیل را درک می‌کند.
ز چشم کور بینائی نیاید
که از خفّاش جویائی نیاید
هوش مصنوعی: چشم کور هرگز نمی‌تواند ببیند و کسی که از خفاش الهام می‌گیرد نمی‌تواند نور را بیابد.
کجا یارد که بیند دید خفّاش
که بیند آفتاب جان ودل فاش
هوش مصنوعی: کجا می‌تواند خفاشی ببیند که آفتاب را به روشنی و وضوح مشاهده کند؟ وجود خفاش برای دیدن آفتاب ناتوان است، چون او در تاریکی زندگی می‌کند.
کجا یارد که بیند عین خورشید
کسی کو کور خواهد بود جاوید
هوش مصنوعی: کسی که نابینا باشد، هیچگاه نمی‌تواند نور خورشید را ببیند، حتی اگر شامگاهش به درخشش نور آتش بیفتد.
اگر بینا دلی در چشم جان رو
دمادم اندر این راز نهان رو
هوش مصنوعی: اگر دلی بصیر و آگاه داشته باشی، به رازهای پنهان این دنیا پی خواهی برد و در آن غرق خواهی شد.
دمادم سرّ معنیها برون آر
بهر معنی دمادم کن تو تکرار
هوش مصنوعی: همواره راز معنای کلمات را بیرون بیاور و برای هر معنایی، مدام آن را تکرار کن.
دمادم سرّ کل میگوی و میباش
از این گنج پر از گوهر، گهر باش
هوش مصنوعی: همواره به رازهای عمیق بپرداز و در کنار آن، از این گنجینه‌ی پر از جواهر بهره‌مند شو و خودت را ارزشمند کن.
زبان درفشانت چون گهر ریخت
بنور کوکب درّی برآمیخت
هوش مصنوعی: زبان تو مانند جواهرات درخشان است و نور ستاره‌ای با آن آمیخته شده است.
زبانت گوهر افشانست عطّار
تو داری در حقیقت جوهر یار
هوش مصنوعی: زبان تو پر از زیبایی و ارزش است، چرا که در حقیقت، او (یار) همانند گوهری به تو عطا شده است.
زبانت گوهر معنی فشانست
ولی این جوهرت بس بی نشانست
هوش مصنوعی: زبان تو پر از معانی گرانبهاست، اما این ارزش‌های معنایی تو چندان شناخته شده نیستند.
زبانت جوهر افشانست بر دوست
که این جوهر هم از گنجینهٔ اوست
هوش مصنوعی: زبان تو در برابر دوست مانند جواهر می‌درخشد و این درخشش نیز زاییده‌ی ثروت درونی اوست.
زبانت جوهر اسرار دارد
بفرق سالکان ایثار دارد
هوش مصنوعی: زبان تو حاوی رازها و اطلاعات عمیق است که مخصوص کسانی است که در مسیر معنوی تلاش و فداکاری کرده‌اند.
زبانت جوهر کل را که داند
که بر فرق عزیزان میفشاند
هوش مصنوعی: زبان تو دارای ارزش و اهمیت زیادی است، و کسی نمی‌داند که چقدر می‌تواند بر سر و روی عزیزان (دوستان یا محبوبان) تأثیر بگذارد و آن را زیبا کند.
زبان دُر فشان تو مریزاد
بجز دُر از زبان تو مریزاد
هوش مصنوعی: زبان پر از زیبایی و شیرینی تو را ستایش می‌کنم، و جز زیبایی و خوشگویی از تو چیز دیگری نمی‌گویم.
زبان دُرفشان تو حقیقت
گهر پاشید در عین شریعت
هوش مصنوعی: زبان زیبا و پرطراوت تو، حقیقت را مانند جواهر در دل قوانین و اصول دینی منتشر می‌کند.
زبان درفشانت گوهر افشاند
عجایب اینهمه تقریرها راند
هوش مصنوعی: زبان تو مانند درفش است که جواهرات را پراکنده می‌کند. این همه سخن و داستان شگفت‌انگیز به همین دلیل است.
زبان دُر فشان پرراز داری
که هر ساعت از او دری بیاری
هوش مصنوعی: تو زبانی با درخشندگی و زیبایی داری که هر لحظه از آن می‌توانی نکته‌ای جدید و حیرت‌انگیز بیاموزی.
زبان درفشان ازدوست دیدی
که گوهرپاش در گفت و شنیدی
هوش مصنوعی: آیا مشاهده کردی که زبان زیبا و شیرین دوستی چه اندازه گوهرهای ارزنده را در کلامش منتشر می‌کند و در گفتگوها چقدر چیزهای گرانبهایی را می‌نشراند؟
جواهر ذات داری در نهان تو
از آن جوهر شدی اینجا عیان تو
هوش مصنوعی: در وجود تو گوهری نهفته است و به همین دلیل در اینجا به روشنی آشکار شده‌ای.
از آن جوهر شدی کاین جمله جوهر
ترا باشد که داری هفت کشور
هوش مصنوعی: تو از آن ماهیت و وجود خاصی به وجود آمده‌ای که این همه خصوصیات و ارزش‌ها به تو تعلق دارند و تو در واقع دارنده‌ی هفت سرزمین هستی.
تو داری هفت کشور شاه معنی
توئی اندر جهان آگاه معنی
هوش مصنوعی: تو دارای مقام و ارزشی هستی که حتی هفت کشور هم نتوانند آن را نادیده بگیرند و در واقع وجود تو در دنیا شناخته شده و مهم است.
ز جوهر نامهٔ ذاتت نمودار
زبان خویشتن کردی گهربار
هوش مصنوعی: از ذات و ماهیت خود، واژه‌ای زیبا و با ارزش بیان کردی.
ز لفظ خویش گوهر بار کردی
بیانت بهتر از هر بار کردی
هوش مصنوعی: با کلام خود، گوهر و ارزش را به نمایش گذاشتی و بیان تو از هر زمانی بهتر است.
ز لفظت جان و دل در کل رسیدند
جمال یار اینجا باز دیدند
هوش مصنوعی: به خاطر کلمات تو، جان و دل به غایت رسیده‌اند و زیبایی معشوق را اینجا دوباره مشاهده کرده‌اند.
ز لفظت یافت آسایش دل و جان
که ناگه یافت این اسرار پنهان
هوش مصنوعی: با کلام تو آرامش دل و جانم را یافتم، زیرا ناگهان به این رازهای پنهان دست یافتم.
ز لفظت این چنین آسایشِ روح
درون دل فتاد از عینِ مفتوح
هوش مصنوعی: از کلام تو، آرامش روح در دل من ورود کرده است و این آرامش به صورت واضح و آشکار درون من احساس می‌شود.
ز گنج عشق جوهر داری امروز
ز بار خویش گشتستی تو پیروز
هوش مصنوعی: امروز به خاطر داشتن گوهر عشق، از بار مشکلات خود آزاد شده‌ای و بر آن‌ها پیروز شده‌ای.
بسی پیشینگان اسرار گفتند
نه بر این شیوهٔ عطّار گفتند
هوش مصنوعی: بسیاری از دانشمندان و اندیشمندان قدیمی رازهای زیادی را بیان کرده‌اند، اما نه به این روشی که عطّار گفته است.
از این شیوه چرا تکرار کردی
نمود خویشتن ایثار کردی
هوش مصنوعی: چرا از این روش دوباره استفاده کردی و خودت را به نمایش گذاشتی، در حالی که می‌توانستی فدای دیگری شوی؟
از این شیوه که داری حسن معنی
همه دریافتی در عین تقوی
هوش مصنوعی: شیوه‌ای که تو در پیش گرفته‌ای، به خوبی نشان‌دهنده‌ی واقعیت‌هایی است که در کنار دیانت و تقوا به دست آمده‌اند.
نمود یار خود بنمودهٔ تو
حقیقت دوستدارش بودهٔ تو
هوش مصنوعی: دوستت را به نمایش گذاشته‌ای، و این نشان می‌دهد که او واقعا عاشق توست.
ترامعراج جان باشد مسلّم
که برگوئی به پیش خلق عالم
هوش مصنوعی: هرگاه روح انسانی به بالاترین درجات کمال و رتبه‌های معنوی دست یابد، واضح است که باید این نکته را برای دیگران بازگو کند و به آنها اطلاع دهد.
ترامعراج جان بنمود دلدار
شده اینجا حجابت عین پندار
هوش مصنوعی: حضرت معراج جان، دلبر (عزیز) خود را نشان داد و اینجا حجاب (پوشش) تو همانند خیال و تصور است.
ترا معراج اینجا داده است دوست
که باشد مغز جانت جملگی پوست
هوش مصنوعی: دوست تو را به عرش و مقام عالی رسانده است، اما باید توجه داشته باشی که ظاهر زندگی فقط پوسته‌ای است و اصل، عمق و حقیقت جان توست.
چو در معراج جان سیار هستی
عیان در دیدن راز الستی
هوش مصنوعی: وقتی که روح انسان به اوج خویش می‌رسد، حقیقت وجود و رازهای عمیق هستی برایش آشکار می‌شود.
تو داری لامکان دیدن یار
توئی امروز در خود عین دیدار
هوش مصنوعی: امروز در خودت، به گونه‌ای احساس می‌کنی که انگار با یارت ملاقات می‌کنی، و این تجربه برایت غیرقابل تصور و بی‌نهایت است.
جمال دوست دیدی بی نشان تو
نمودی یار با خلق جهان توچ
هوش مصنوعی: زیبایی معشوق را دیدی، اما بدون علامت و نشانه‌ای از او، تو در میان مخلوقات جهان خود را معرفی کردی.
جمال یار بنمودی بعالم
توئی یار و توئی دیدار محرم
هوش مصنوعی: زیبایی معشوق را به جهانیان نشان دادی، تو هم یار هستی و هم دیداری که برای من راز است.
جمال دوست در پرده نهانست
یقین در دید واصل بیگمان ست
هوش مصنوعی: زیبایی دوست در پرده‌ای پنهان است و بی‌شک در دید واقعی و عمیق، آشکار و قابل لمس خواهد بود.
جمال دوست آنکس یافت اینجا
که از دیدار خود گم گشت و پیدا
هوش مصنوعی: زیبایی دوست تنها نصیب کسی می‌شود که در اثر دیدار او، خود را گم کرده و دوباره پیدا کرده باشد.
جمال دوست اندر خود نظر کن
نمود جسم و جان زیر و زبر کن
هوش مصنوعی: زیبایی دوست را در درونت جستجو کن، و این را که جسم و جان را از هم جدا کن.
جمال دوست بی نقش و نشانست
که محول گل جمال جاودانست
هوش مصنوعی: زیبایی دوست بدون هرگونه نقص و عیب است، چرا که زیبایی او مانند گل، همیشگی و جاویدان است.
جمال جاودان گر باز یابی
حقیقت از خدا اعزاز یابی
هوش مصنوعی: اگر زیبایی ابدی را بیابی، حقیقت را از خداوند به دست می‌آوری و مورد احترام قرار می‌گیری.
جمال بی نشان چون در درونست
کسی داند که در گرداب خونست
هوش مصنوعی: زیبایی که نشانه‌ای از آن نیست، مانند چیزی در دل و وجود انسان است. هیچ‌کس نمی‌داند که در عمق مشکلات و سختی‌ها چه حالتی دارد.
جمال بی نشان بیچون نبینی
که اینجا عکس این گردون ببینی
هوش مصنوعی: زیبایی بی‌نظیری وجود دارد که اگر آن را نشناسی، هرگز نمی‌توانی در این دنیا تصوری از آن پیدا کنی.
جمال بی نشان چون رخ نماید
زدل زنگ حواشی برزداید
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی بی‌نشان خود را به نمایش می‌گذارد، زنگارها و آلودگی‌ها از دل برطرف می‌شود.
جمال بی نشان عین خدایست
خدایت در دو عالم رهنمایست
هوش مصنوعی: زیبایی بدون نشانه، عین حقیقت الخداست و پروردگارت در دو جهان، راهنمای توست.
جمال بی نشان دریاب در کل
که تا آگه شوی از رنج وز دل
هوش مصنوعی: زیبایی واقعی را که نشانه‌ای ندارد، درک کن؛ تا زمانی که از رنج و درد دل آگاه شوی.
تو کل خواهی شدن مشکل بکن حل
اگر دانستهٔ یَوم تَبَدَّل
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی همه چیز را به دست آوری، پس باید راه حل مشکلات را پیدا کنی، اگر آگاه باشی که روزی همه چیز تغییر می‌کند.
چو کل خواهی شدن دریاب آخر
بکن ای دوست می بشتاب آخر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به مقام کل و جامع دست یابی، دوست من، باید دریاب و کار را جدی بگیری و زودتر اقدام کن.
چو کل خواهی شدن در عین این حال
حقیقت باز بین اسرار افلاک
هوش مصنوعی: برای اینکه به حقیقت و درک عمیق‌تری از جهان برسید، باید در عین تلاش برای رسیدن به کمال و فراست، به اسرار آسمان‌ها نیز توجه کنید و آن‌ها را بشناسید.
چو کل خواهی شدن اندر زمین تو
نمود خویشتن هم باز بین تو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در دنیا به مقام کل و جامعیتی دست یابی، باید ابتدا خودت را بشناسی و به درون خود نگاه کنی.
چو کل خواهی شدن در معدن دل
زمانی برگشا این راز مشکل
هوش مصنوعی: برای اینکه به تمامی ابعاد وجودی‌ات پی ببری و به کمال برسی، باید زمانی در عمق احساسات و درون خودت، رازهای پنهان را کشف کنی.
چو کل خواهی شدن مانند مردان
ز پیدائی تو خواهی گشت پنهان
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مانند مردان بزرگ و واقعی باشی، باید در پشت پرده و در خفا عمل کنی و خودت را پنهان نگه‌داری.
چو کل خواهی شدن در راه آخر
زمانی باش از این آگاه آخر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به همه چیز دست پیدا کنی، باید در مسیر نهایی آگاه و بیدار باشی.
چو کل خواهی شدن اندر طریقت
ز دست خود مهل جانا شریعت
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به کمال برسی و در مسیر حقیقت قدم برداری، از قوانین ظاهری و rigid خود را رها کن.
چو کل خواهی شدن در عین ذرّات
شوی عین صفات و پس سوی ذات
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در کل وجود بگنجی، باید به تمامی ویژگی‌ها و صفات آن کار دست یابی و در نهایت به ذات اصلی برسید.
شریعت را دمی مگذار از دست
که او راهت نماید تا شوی هست
هوش مصنوعی: هرگز شریعت را ترک نکن، زیرا که این راهنما تو خواهد بود تا به حقیقت وجودت دست یابی.
شریعت رهبر ذرّات آمد
ز عین جان نمود ذات آمد
هوش مصنوعی: در واقع، قوانین و احکام دینی، که به نوعی راهنمایی برای زندگی انسان‌ها هستند، از عمق وجود انسان‌ها و روح آن‌ها سرچشمه می‌گیرد و به زندگی آن‌ها معنا و هدایت می‌بخشند.
شریعت دارد اینجاگاه تقوی
همه دروی نهان اسرار معنی
هوش مصنوعی: در این مکان، قوانین و اصول دینی به اندازه‌ای اهمیت دارد که در آن، تقوی و پرهیزگاری از رازهای عمیق و معنوی همگان پنهان است.
شریعت دارد اینجا پاکبازی
که بیشک میکند او کار سازی
هوش مصنوعی: در اینجا قانونی وجود دارد که کسانی که در آن به راستی و با نیت خالص عمل می‌کنند، به طور قطع کارهای شایسته‌ای انجام می‌دهند.
شریعت رهنمای سالکان شد
نمود دید جمله واصلان شد
هوش مصنوعی: شریعت به عنوان راهنما برای سالکان و جویندگان حقیقت شناخته می‌شود و دیدگاه‌هایی از کسانی که به مقصد رسیدند را نشان می‌دهد.
نه شرعت گفت اینجا دل نبندی
چرا در صورت خود پای بندی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که برای بستن دل و عشق ورزیدن، نباید تنها به ظواهر و چهره‌ها توجه کرد. باید فراتر از ظاهر رفت و به عمق احساسات و معناهای واقعی پی برد.
نه شرعت گفت از صورت گذر کن
دل وجانت به معنی راهبر کن
هوش مصنوعی: باید از ظواهر و شکل‌های ظاهری بگذری و به عمق معنا و روح اشیاء توجه کنی. دل و جانت را به راه درست و هدف اصلی هدایت کن.
نه شرعت گفت گورست و قیامت
مر این نکته ز اسرار تمامت
هوش مصنوعی: نه دین و شریعت به گور و قیامت اشاره نکرده‌اند، بلکه این نکته از اسرار عمیق زندگی و هستی است.
نه شرعت گفت حشری هست بیشک
نمیدانی تو ای افتاده در یک
هوش مصنوعی: قطعا تو که در حال بی‌خبری هستی، نمی‌دانی که شریعت چیزی جز شادی و طرب نیست.
نه شرعت گفت از دنیا بشو دور
تو ماندستی چنین درخویش مغرور
هوش مصنوعی: نه دین به تو نگفته که از دنیا دور شوی، اما تو به خاطر خودخواهی‌ات در این حالت باقی مانده‌ای.
نه شرعت گفت اصل کل طلب کُن
دریغا چون نداری تو سر و بُن
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که هیچ قانونی نمی‌گوید که باید همه چیز را طلب کنی، اما افسوس که تو نه آغاز داری و نه پایانی. به عبارتی، فرد در جستجوی هدف یا معنای زندگی است، ولی از شرایط و واقعیت‌های خود کاملاً آگاه نیست و نمی‌تواند به درستی تلاش کند.
نه شرعت گفت کاینجاگه سوالست
ز بعد صورتت بیشک وبالست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که طبق قوانین شرعی، اگر در جایی سوال یا تردیدی وجود داشته باشد، بهتر است از آن فاصله گرفت و به آن وارد نشد، زیرا ممکن است دچار مشکل و عواقب ناخوشایند شد. به عبارتی، در مواجهه با مسائل پیچیده و غیرشفاف، باید هوشیار بود و احتیاط کرد.
نه شرعت گفت خواهی مُرد اینجا
ببین تا خود چه خواهی بُرد آنجا
هوش مصنوعی: شریعت به تو نمی‌گوید که در اینجا بخواهی بمیری؛ بلکه به تو می‌گوید به آنچه خود می‌خواهی دستیابی کن و ببین که در آن دنیا چه چیزی را می‌بری.
نه شرعت گفت دیدارست جانان
ولی کی یابی ای جان سر پنهان
هوش مصنوعی: شریعت می‌گوید که باید جانان را دید، اما ای جان، کی می‌توانی آن معشوق پنهان را بیابی؟
نه شرعت گفت میزان و حساب است
نمودار خدایست و کتابست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که قوانین و اصول مذهبی تنها معیار و اندازه‌گیری ندارند، بلکه نمایانگر حقیقت و علم الهی هستند و به نوعی کتابی از راهنمایی‌های خداوند به بشریت محسوب می‌شوند.
نه شرعت گفت دوزخ هست در راه
دلت زین راز کل کی گردد آگاه
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که دینی یا قانونی وجود ندارد که بگوید عشق و احساسات تو باعث عذاب می‌شود؛ اما این که آیا تو می‌توانی از این راز آگاه شوی یا نه، به خودت بستگی دارد. اساساً به این موضوع اشاره دارد که در دل انسان‌ها، رازهایی نهفته است که ممکن است موجب درد و رنج شود.
نه شرعت گفت دیدار بهشتست
دلت یکباره ازخاطر بهشتست
هوش مصنوعی: نه قانون دین، دیدار بهشت را تجویز کرده است، بلکه دلت به یکباره فراموش می‌کند که بهشت چیست.
نه شرعت گفت کاینجا باز گردی
نمیدانی که چون ناساز گردی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که طبق قوانین و احکام شرعی، تو نباید به اینجا بازگردی و نمی‌دانی که اگر به این مکان برگردی، چه مشکلاتی برایت به وجود خواهد آمد.
نه شرعت گفت نیک و بد بتحقیق
تو از معنی بدان ای دوست توفیق
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که قوانین شرعی تنها نمی‌توانند خوب و بد را به طور کامل بیان کنند و برای درک واقعی آن‌ها، ای دوست، به درک و فهم خودت نیاز داری تا بتوانی به درستی تمایز قائل شوی.
نه شرعت راه بنمودست در خود
تو نیکی چون کنی چون آمدی بد
هوش مصنوعی: قوانین دینی به تو نشان داده‌اند که چگونه باید رفتار کنی و از نیکی دور نشویی، حالا که به دنیا آمده‌ای و به زندگی ادامه می‌دهی، نباید به کارهای بد روی بیاوری.
ز قول شرع مگذر یکدم ای دوست
که تامغزت شود در خاک این پوست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، لحظه‌ای از اصول و قوانین شرع دور نشو، چرا که تمام وجودت ممکن است به مرور زمان در دنیای مادی و ظاهری گم شود.
ز قول شرع مگذر یک زمان تو
ز حق بشنو مر این شرح و بیان تو
هوش مصنوعی: به مدت کوتاهی از نظر شرع منحرف نشو و به حق گوش فرا بده تا این توضیح و توصیف را بشنوی.
ز قول شرع مگذر تا توانی
که تا یابی بقای جاودانی
هوش مصنوعی: هرگز از اصول دین و قوانین شرعی غافل نشو، تا جایی که می‌توانی به این موارد پایبند باش، زیرا در پی این تعهد، می‌توانی به جاودانگی و بقای ابدی دست پیدا کنی.
ز قول شرع مگذر اندر این راه
که شرعت کند ز احوال آگاه
هوش مصنوعی: در این مسیر از نظرات و دستورات شرع خارج نشو، زیرا دین به خوبی از شرایط و حالات آگاه است.
ز قول شرع مگذر تا شوی یار
در آن وقتی که باشی لیس فی الّدار
هوش مصنوعی: به سخن شرع و قانون عمل کن تا زمانی که همسری برای تو انتخاب شود، در حالی که در خانه‌ای نباشی.
ز قول شرع گفت من بدانی
که چون گفتم ترا راز نهانی
هوش مصنوعی: از قول دین شنیدم که وقتی می‌گویم راز پنهانی تو را، بدان که چه گفته‌ام.
ز قول شرع شو آگاه بمعنی
که خواهی رفتن اندر راه معنی
هوش مصنوعی: از اصول دینی آگاه باش، یعنی اگر قصد داری در مسیر فهم عمیق بروی، باید به این نکته توجه کنی.
ز قول شرع راهت مینمایم
حقیقت راز معنی میگشایم
هوش مصنوعی: می‌خواهم به تو یاد بدهم که طبق قوانین دین، چگونه مسیر درست را پیدا کنی و به اسرار و مفاهیم عمیق پی ببری.
ز قول شرع دیدم این تمامت
ز حق دریافتم عین قیامت
هوش مصنوعی: از قول دین فهمیدم که همه چیز از حق است و این وضعیت همچون قیامت می‌باشد.
ز قول شرع اینجا در صراطم
ز راه راست میجویم نجاتم
هوش مصنوعی: در اینجا به دستور و قوانین دین، من در مسیر مستقیم به دنبال نجات خود هستم.
ز قول شرع پیش از مرگ مُردم
ره تحقیق جانان را سپردم
هوش مصنوعی: قبل از اینکه بمیرم، روح و جان خود را به جستجوی حقیقت سپردم. این مسیر را با دستور دین آغاز کردم.
ز قول شرع مُردم من ز صورت
که تا بیرون شدم از دل کدورت
هوش مصنوعی: از نظر دینی، من به شدت تحت تأثیر قرار گرفتم و این باعث شد که از دلتنگی و ناراحتی بیرون بیایم.
ز قول شرع مُردم من ز دنیا
شدم پیوسته من با عین عقبی
هوش مصنوعی: من از گفته‌های شرع و دین ناامید شدم و از دنیا فانی می‌گذرم؛ همیشه با نظر به زندگی آخرت و مسائل آن زندگی می‌کنم.
ز قول شرع مُردم من ز باطل
که تا شد معنی جانم بحاصل
هوش مصنوعی: از سخن دین به شدت دلم شکسته است، چون که از ناحق جانم به حقیقتی رسیده است.
ز قول شرع مُردم من ز غیرش
شدم فانی ز عین دیده سیرش
هوش مصنوعی: از گفته‌های دین مُردم و به خاطر غیر آن نابود شدم و از دیدن زیبایی‌اش سیر شدم.
ز قول شرع رفتم من سوی گور
گذشتم من از این غوغای پر شور
هوش مصنوعی: از نظر دین و آیین، من به سمت قبر حرکت کردم و از این هیاهوی پرشور و جنجال گذشته‌ام.
ز قول شرع درخون اوفتادم
سراندر کائنات دل نهادم
هوش مصنوعی: به خاطر دستورات مذهبی، به دامان همه کائنات افتادم و قلبم را در آنجا قرار دادم.
ز قول شرع صورت برفکندم
مده ای عالم نادان تو پندم
هوش مصنوعی: با توجه به گفته‌های دین و شرع، من از خودم در برابر تو که نادانی می‌کوشم، دفاع می‌کنم و نگران نصیحت تو نیستم.
ز قول شرع دوزخ دیدم از خود
کنون فارغ شدم از نیک وز بد
هوش مصنوعی: به واسطهٔ گفته‌های دین، دوزخ را مشاهده کردم و اکنون از نیکی و بدی بی‌نیاز شدم.
ز قول شرع مردستم من از پیش
نه با خویشم نه در کفرم نه در کیش
هوش مصنوعی: از نظر قوانین شرع، من به دلیلی که نمی‌توانم مشخص کنم، دیگر خودم نیستم، نه از نظر ایمان و نه از نظر دین.
ز قول شرع راه حق سپردم
بیکباره ز دید خویش مُردم
هوش مصنوعی: من به یکباره راه حق را بر اساس احکام دینی انتخاب کردم و از دیدگاه خودم دچار تغییر شدم.
ز قول شرع من جز جان نخواهم
که در توحید جانان عذر خواهم
هوش مصنوعی: من فقط جان خود را از تو می‌خواهم و در محضر خداوند واحد هیچ عذری برای خود ندارم.
ز قول شرع ره بسپردهام من
نه همچون دیگران در پردهام من
هوش مصنوعی: من از طرف قوانین و اصول دینی مسیر خود را انتخاب کرده‌ام و مانند دیگران در پنهان‌کاری و نقاب‌زدن نیستم.
ز قول شرع چون دیدار دیدم
من اندر عین جانان ناپدیدم
هوش مصنوعی: وقتی از گفتار دین و شرع آگاه شدم، در نگاه محبوب خود غایب شدم.
سپردم راه را و یار جستم
از این حبس بلا من باز رستم
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم که از این درد و رنج آزاد شوم و به دنبال یار و همراهی خوب بروم.
سپردم راه حق در زندگانی
ز جسم و جان شدم در دوست فانی
هوش مصنوعی: من مسیر درست را در زندگی سپردم و از جسم و جان خود گذشتم و در عشق دوست محو شدم.
سپردم راه حق درجان و در دل
ز حق بگشادهام هر راز مشکل
هوش مصنوعی: من راه درست را در جان و دل خود قرار دادم و از حق، هر رازی که دشوار بود را آشکار کرده‌ام.
سپردم راه حق مانند مردان
بر افکندم نمود جسم پنهان
هوش مصنوعی: من راه حق را به مردان سپردم و جسم پنهان خود را به سوی آن رها کردم.
سپردم راه حق چون سالکان من
عیان کردم نهان واصلان من
هوش مصنوعی: من راه حقیقت را همانند سالکان به دست سپردم و آنچه در دل نهان بود را برای واصلان آشکار کردم.
سپردم راه حق تا حق بدیدم
ز عین مصطفی در حق رسیدم
هوش مصنوعی: من راه راست را به خدا سپردم تا حقیقت را مشاهده کردم و از دیدگاه پیامبر (مصطفی) به حقیقت رسیدم.
سپردم راه حق تا حق شدستم
چو دیدم درحقیقت حق بدستم
هوش مصنوعی: وقتی که در مسیر درست قدم گذاشتم و به حقیقت پی بردم، متوجه شدم که حق در دستان من است.
سپردم راه حق در عین جان بود
نمود دوست میبینم عیان من
هوش مصنوعی: من به راه راست و حق اشاره‌ای کردم که در عمق جانم احساس می‌شود و دیدن دوستی را به طور واضح تجربه می‌کنم.
سپردم راه تا واصل ببودم
عیان جزو و کل حاصل ببودم
هوش مصنوعی: من در مسیر قرار گرفتم تا به حقیقت برسم و در آنجا وجود خود را به وضوح احساس کردم، به طوری که می‌توانستم هم جزئی از آن حقیقت و هم کل آن را درک کنم.

حاشیه ها

1397/04/01 14:07
نادر..

بجز تو جملگی باشد فسانه..

1402/05/31 15:07
زهیر

این شعرُ که می‌خونم، غصّه‌م میگیره. چون حس می‌کنم اتاقم که یه عمر داخلش زندگی کردم، روی کوهِ الماس بوده و خودم خبر نداشتم و هنوزم خبر ندارم.