بخش ۸۸ - در جواب دادن اکّافی قدّس سره هاتف غیب و اسرارهای نهانی یافتن فرماید
یکی هاتف مر او را داد آواز
که اکّافی نکو گفتی ز آغاز
کریمیم و رحیم و بردباریم
کجا مر بندگان ضایع گذاریم
چو ما داریم حکم لایزالی
هر آنچه اندیشه میدارند حالی
بدانیم آن همه از پیش اینجا
که هستیم بیشکی دانا و بینا
نظر داریم ما در جان جمله
که مائیم این زمان پنهان جمله
نهان و آشکارا جمله مائیم
که دید خویش جمله مینمائیم
نظر داریم بر نیکیّ هر کس
که شاهی در دو عالم مر مرا بس
ز عدلم ظلم نبود گر بدانید
که میدانم که جمله ناتوانید
نکردم ظلم هرگز کی کنم من
چگونه عهد ایشان بشکنم من
همه اندر ازل چون ذرّه بودند
نه چون این دم بخودشان غرّه بودند
همی دانستم اسرار تمامت
نمود دادن و مرگ قیامت
همه احوالشان نزدم یقین است
که ذاتم اوّلین و آخرین است
در آندم کز الست خویش گفتم
عیان خویششان از پیش گفتم
نه صورت بُد نه جان جز جوهر من
که بُد در ذاتشان انوار روشن
الست و ربّکم گفتم همهشان
دُرِ اسرار من سفتم همهشان
نمودمشان لقای خود در آن دم
یقینشان مینمایم هم دمادم
همه قالو ابلی گفتند با ما
که امر ما بجا آرند اینجا
چو حکم ما همه از پیش رفته است
تمامت راز ما از پیش گفتست
هر آنکو امر من نارد بجایم
مر او را بیشکی ذاتم نمایم
در این قرآن سرش روزی کنم من
عیانش جمله پیروزی کنم من
در این قرآن سرش بخشم تمامت
رهانم من ولی از هول قیامت
سوی جنّت برم بنمایمش دید
که تا ما را یکی بیند ز توحید
نمود ذات خود او را نمایم
که من با جملگی مر آشنایم
ولی باید که رمزم کار دارند
نمود خویش در اسرار دارند
کسانی کاندر آن دم راز دیدند
همان دم اندر این دم باز دیدند
طلب کردند ما را اندر اینجا
یکی بینند معانی با مسمّا
هر آنکو طالب ما بُد در اوّل
نگردانیم ما او را معطّل
هر آنکو طالب ما بد مرا یافت
بوقتی کاندر این دیدار بشتافت
هر آنکو طالب ما گشت از جان
نمائیمش در آخر راز پنهان
هر آنکو طالب ما بود از اول
کنیمش مشکلات اینجایگه حل
هر آنکو طالب ما بود مادید
مرا هم ابتداو انتها دید
کنم واصل مر او را آخر کار
یکی گردانمش هم نقطه پرگار
کنم واصل مر او را ناگهانی
ببخشم این جهان و آن جهانی
کنم واصل من از دیدار خویشم
که من از جملگی اینجای بیشم
کنم واصل هم اینجاگه ولیکن
نباید بود آخر ازمن ایمن
که من دانم که راز جمله چونست
که دائم هم برون و هم درونست
کسانی را که دیدم راز ایشان
که بد باشد ز شان اینجا پریشان
کنم اینجا سزاشان من دهم پاک
بگردانم همه در خون و در خاک
ز ظالم داد مظلومان ستانم
که من با دوستداران دوستانم
قصاص جملگی اینجا برانم
که راز جملگی من نیک دانم
اگر اینجا بدیها کرده باشند
بمانده دائم اندر پرده باشند
عقوبتشان کنم در دوزخ ستان
که تا گویند دم دم آخ ایشان
ببخشم عاقبت او را بتحقیق
دهم او را هدایت من ز توفیق
سوی جنّت برم او را بتحقیق
ببختش در رسانم من بتحقیق
سوی جنّت برم او را بصد ناز
بتختش برنشانم من باعزاز
کسی کو بد کند مانندهٔ خون
کنم خوارش در آخر بی چه و چون
نمود او را کُشم من چند بارش
دراندازم نهان در سوی دارش
بسوزانم ورا اینجا بزاری
نمایم مرد را بسیار خواری
دگر خواهم ببخشم آخر کار
چنین رفته است حکم ما بیکبار
ولی احوال دزدان اینچنین است
مرا راز همه عین الیقین است
بدی را هم بدیشان آورم پیش
ز نیکی نیکی آرم دیدن پیش
کنم روزی کسی کو نیک باشد
که قول من دروغ اینجا نباشد
همه در نّص قرآن بازگفتم
یقین من جملگی در راز گفتم
نمود جمله در قرآن نمودم
که تا دانی که من غافل نبودم
زهر کس راز جمله دیدهام من
ولیکن انبیا بگزیدهام من
کسی کو بر ره ایشان رود پاک
نماند در حجاب صورت خاک
سلوک انبیا اینجا کند او
همه عهد الستم نشکند او
بجای از دیر آن رازی که گفتم
نه آخر گوید اینجا نه شنفتم
بهانه نیست ما را آخرالامر
مرا باید بجا آوردنت امر
چنین است این نمود راز اینجا
حقیقت باز گفتم راز اینجا
هر آنکو کرد امرم بیشکی ردّ
کنم با او بدی و من کنم رد
مر او را شیخ دین اکّافی ما
توئی خود بیشکی کل صافی ما
نمود ما تو دیدستی حقیقت
سپردی نزد ما راه شریعت
توئی محبوب ما در سرّ معراج
که بر فرقت نهادستیم ما تاج
توئی محبوب ما در وصل اول
که خود را مینکردستی معطّل
براه شرع احمد داد دادی
از آن بر فرق تاجی بر نهادی
منت اندر ازل بخشیدهام من
در اینجا خرقهات پوشیدهام من
منت اندر ازل دلدار بودم
ترا هر جایگه من یار بودم
منت دادم در اینجا کامرانی
حقیقت سرّ اسرار معانی
منت اندر ازل کردم نمودار
ببخشیدم ترا معنیّ اسرار
نمود ما بجا آوردهٔ تو
نه همچون دیگران در پردهٔ تو
کنونت پرده اینجابرگرفتم
نه همچون دیگرانت بر گرفتم
ترا بنمودهام اینجا نهانی
نمود خویشتن تا باز دانی
که مائیم اندر اینجا دید دیدت
بهر مجلس یقین گفت و شنیدت
همه اسرار کاینجا گفتهٔ تو
ز ما گفتی ز ما بشنفتهٔ تو
حقیقت در دل و جانت منم من
که بنمودم ترا اسرار روشن
ره شرع محمّد چون سپردی
حقیقت گوی از میدان تو بردی
تو بردی گوی از میدان معنی
که داری سرّ شرع و راز تقوی
تو بردی گوی وحدت نزد عشاق
توئی مشهور اندر کلّ آفاق
تو راز ما نهان کردی و گفتی
حقیقت جملگی با ما نگفتی
تو داری ملک و معنی اندر اینجا
توئی امروز اندر عشق یکتا
هر آنکو ما نظر داریم بروی
دهیم از خمّ وحدت مر ورا می
کنیمش مست همچون تو نهانی
که تا او دم زند اندر معانی
دم معنی ترا بخشیدم از خَود
که تا بنمودی اینجانیک با بَد
همه در راه ما بنمودهٔ راه
همه از سرّ ما گردی تو آگاه
همه با ما تو داری آشنائی
ز تاریکی بدادی روشنائی
دمی دادم در اینجا داد معنی
از آن گشتی بکل آزاد معنی
تمامت مر ترا از جان مریدند
که همچون تو دگر عالم ندیدند
نباشد چون تو دیگر در خراسان
که دشوار تمامت کردی آسان
نباشد چون تو دیگر پاک یاری
که بیند چون تو دیگر شاه یاری
نباشد چون تو دیگر صاحبِ درد
که افتادی میان عالمان فرد
نباشد چون تو دیگر صاحبِ اصل
که داری در نمود ما یقین وصل
نباشد چون تو دیگر واصل اندر ایّام
که بردی گوی معنی نیز و هم نام
نباشد چون تو دیگر صاحب درد
که بردی گوی معنی تو در این درد
براه شرع و تقوی پاکبازی
که اندر دید ما صاحب نیازی
براه شرع و تقوی بردهٔ گوی
یقین از عالمان اندر سخن گوی
منت دادم منت گفتم کلامم
در این اسرار بشنو تو پیامم
پیامم بشنو و کل یاد میدار
ابا خود باش و ما را یاد میدار
پیامم بشنو ای اکّافی دین
توئی مانند آدم صافی دین
توئی صافی ز تقوی و بمعنی
گذشته از سر مُردار دنیی
توئی صافی ز ظاهر هم ز باطن
که کردستی هزیمت از شرّ جن
توئی صافی درون و هم برونی
نه همچون دیگران اینجا زبونی
توئی اسراردانِ ما ز قرآن
که مثلت نیست اندر نّص و برهان
توئی اسراردان ما و مائی
که این دم در عیان ما لقائی
کسی که همچو تودادیمش اینجا
نمود علم و حکمت گشت دانا
در آن سر جملگی را خواستگاریم
در آخر جملهشان حاجت برآیم
در آن ساعت که ما دانیم اینجا
رهائی جمله را دانیم اینجا
بدادن هر کسی بر قدر وسعت
نباشد هر کسی در عین قربت
کسانی کاندر اوّل ذات ما را
ولیکن هست این معنی لقا را
طلب کردن ز قومی دیدن ما
که تا گردند اینجاگاه یکتا
نمودم دید خود دیدار ایشان
که من دانستهام اسرار ایشان
ز من من را طلب کردند تحقیق
بدادم جملگی را عزّ و توفیق
بما دیدند اینجا دیدن ما
که ما بودیم و ما باشیم یکتا
نهان ما عیان آمد از ایشان
که ایشان گه بدند اینجا پریشان
ابا ما خوش بدند و بر بلائی
حقیقت نوش کرده هر جفائی
ره درد است راهِ ما نیازی
نداند این بیان هر کس ببازی
ره درد است راه ما کسی را
که بتواند بریدن بی سر و پا
مرا با صاحبانِ درد راز است
گهی راهم نشیب و گه فراز است
کسی کو راهِ ما دیدست اینجا
نه بر تقلید بشنیدست اینجا
کنم آگاه هر کس را که خواهم
برانم آنچه آنجا مینخواهم
کنم آگاه از خود مرد مؤمن
که من دانم حقیقت مرد مؤمن
نه درد مؤمنان آگاه هستم
که من دیدارم و کل شاه هستم
در اینجا هر که باشد صاحب درد
کنم در ذات خود او را یقین فرد
در اینجا هر که باشد صاحب اسرار
کنم او را نمود خود نمودار
در اینجا هر که باشد در بلایم
نمایم عاقبت او را بلایم
در اینجا هر که باشد مر خوشی او
نمایم دمبدم مر ناخوشی او
در اینجا هر که ما را باز بیند
ز من هم عزّت و اعزاز بیند
در اینجا هر که رازم گوش دارد
مثال انبیاء کل هوش دارد
من او را صاحب قربت کنم باز
نمایم مر ورا انجام و آغاز
لقا بنمایم اینجاگه بدو من
مثال آفتاب از چرخ روشن
لقا بنمایم و دیدار بیند
مرا در جزو و کل اسرار بیند
مر او را جاودانی نور بخشم
ز دید خویشتن منشور بخشم
دهم او را بهشت جاودانی
که تا بیند لقایم جاودانی
کنون ای خواجهٔ اکّافی ما
یقین بشناس و کل بنگر تو ما را
مبین جز من که جز من هر چه بینی
یقین میدان که نی صاحب یقینی
چو بر منبر روی منگر به جز من
که میگویم ترا اسرار روشن
منم حاضر ترا از شیب و بالا
نمودم لاالهم دان تووالا
منم حاضر منم ناظر بسویت
منم در حالت در های و هویت
منم اینجا ترا جویان ز اسرار
همی گویم دمادم سرّ اسرار
درون جانت اینجاهم برونم
حقیقت من تراکل رهنمونم
بجزمن هیچ اینجاگه مبین غیر
که یکسانست پیشم کعبه و دیر
چنین بُد با تو ما را عشقبازی
مدان زنهار ما را عشقبازی
چنین بُد با تو ما را دوستداری
که دانستم که ما را دوستداری
چنین بُد با تو ما را راز پنهان
که برگوئی تو ما را راز پنهان
چنین بُد با تو ما را خوش فتاده
ببین این رازها چه خوش فتاده
چنین بُد با تو ما را راز اوّل
که گفتم اندر اینجا راز اوّل
چنین بُد با تو ما را راز تحقیق
که بخشیدیمت اینجا راز توفیق
بگو با اهل مجلس هر زمانی
از این معنی حقیقت راستانی
بگو با اهل مجلس راز ما را
نمای اینجایگه سرباز ما را
بگو با اهل مجلس جمله مائیم
که خود را این چنین ما مینمائیم
درون جانشان آگاه هستیم
که ما در جانتان سرّ الستیم
بجای آرید اکنون امر ما را
که تا شادان شوید امروز و فردا
بجا آرید آنچه اینجا بگفتم
که ما گفتیم و هم خود من شنفتم
درون جملگی دانیم سرّتان
که بر رفعت برافرازیم سَرتان
کنون در امر ما پائی بدارید
نمود امر ما را پایدارید
که در آخر شما را من رهائی
دهم از دوزخ و عین جدائی
دهمتان جنّت و حور و قصورم
بهشت جاودان ودید حورم
دهمتان جاودانی دیدن خَود
کنمتان فارغ از هر نیک و هر بد
بجا آرید ما را عین طاعت
در اینجاگه بقدر استطاعت
بجا آرید فرمان اندر اینجا
که از بهر شما کردیم پیدا
ببینید این زمان اینجای ماوا
که تا هر جمله را آریم پیدا
ز بهر خود شما را آفریدیم
ز جمله آفرینش برگزیدیم
ز بهر خود شما را عزّت و ناز
ببخشیدم حقیقت من دهم باز
مکافاتی که اینجا جمله کردند
اگر کردند نیکی گوی بردند
کسی کاسایشی اینجا رسانید
تن خود از عذاب ما رهانید
کسی کاینجا نکوئی کرد از آغاز
عوض او رادهم اینجا لقا باز
همه نیکی کنید و نیک بینید
بصدر جنّتم نیکو نشینید
همه نیکی کنید امروز اینجا
که تا باشید کل پیروز فردا
همه نیکی کنید و وز بدی دور
شوند اینجایگه کردن پر از نور
حقیقت هر که ما را دید بشناخت
بجز نیکی نکرد و نیک پرداخت
سرای آخرت بردار و خوش باش
تو تخم نیکنامی در جهان پاش
تو تخم نیکنامی در بر افشان
که میداند خدا اینجا یقین دان
رموزی بود این معنی حقیقت
که گفت اینجای آن پیر طریقت
ز وحدت این معانی گفت اینجا
دُرِ اسرار کلّی سفت اینجا
ز وحدت کرد مر اینجا نمودار
نداند این بیان جز صاحب اسرار
ز وحدت کرد اینجاگه بیانی
حقیقت مؤمنان را شد نشانی
هر آنکو رازدار کردگار است
در اینجا دائما او بردبار است
هر آنکو کرد نیکی دید شاهی
در اینجاگاه از فرّ الهی
بجز نیکی مکن با خلق زنهار
که نیکی بینی از دیدار جبّار
بجز نیکی مکن تا نیکیت پیش
درآید این معانیها بیندیش
رموز شرع را خوش یاد میدار
بیان عاشقان از یاد مگذار
کسی کو برد رنجی برد گنجی
نیابی گنج تو نابرده رنجی
تمامت اهل ما چو رنج دیدند
حقیقت اندر آخر گنج دیدند
تمامت اهل دل خواری کشیدند
که در آخر بکام دل رسیدند
تمامت اهل دل در آخر کار
بدیدند اندر اینجا روی دلدار
تمامت اهل دل گشتند واصل
ز عین شرعشان مقصود حاصل
شد اینجا در حقیقت حق بدیدند
یقین هم ناپدید و هم پدیدند
یقین سر چو دید اینجای منصور
از آن زد دم اناالحق دم که مشهور
شد اندر آفرینش دمدمه او
از آن افکند اینجا زمزمه او
دم مردان مزن چون سرندانی
وگرنه در میان حیران بمانی
دم مردان مزن اینجا تو زنهار
که تا آید نمود کل پدیدار
دم مردان مزن تادم بیابی
چراچندین دمادم میشتابی
دم مردان در آن دم زن که ناگاه
نماید رویت اینجا بی حجب شاه
دم مردان در آندم زن حقیقت
که میبسپرده باشی تو شریعت
دم مردان درآندم زن که بیخویش
حجاب جملگی برداری از پیش
دم مردان در آندم زن نهانی
که نی صورت بماند نی معانی
دم مردان در آندم زن که اینجا
نمودت سر بسر گردد هویدا
دم مردان در آن دم زن یقین تو
که بینی اوّلین و آخرین تو
دم مردان در آندم زن ز اعیان
که بنماید جمالت جان جانان
چو بنماید جمالت ناگهان یار
وجودت سر بسر بین ناپدیدار
چو بنماید جمالت ناگهان دوست
حقیقت مغز گردد جملگی پوست
چو بنماید جمالت یار اینجا
نبینی بیشکی اغیار اینجا
چو بنماید جمالت ذات گردی
ز بود خویشتن آزاد گردی
چو بنماید جمالت سرّ عشاق
ببینی و تو باشی در جهان طاق
چو بنماید جمالت شاد گردی
ز بود خویشتن آزاد گردی
جمال یار پنهانی نماید
ترا از بود خود کلّی رباید
جمال یار پنهان نیست پیداست
ولیکن چون ببیند دل که شیداست
ندارد این بیان تا باز بیند
نمود خویش آنگه راز بیند
دلم حیران شد از اسرار گفتن
از آن کاینجا ز دید یار گفتن
بسی گفتست و شیدا شد در آخر
اناالحق میزند رسوا شد آخر
همه مردان راهش منع کردند
همه ذرّات با او در نبردند
که این اسرار کردی آشکاره
به یک ساعت کنندت پاره پاره
نمیترسد زمانی کوست شیدا
ولیکن دمبدم در دید آن را
بهوش آمد مصفّا گردد از نار
نمیبیند یقین جز دیدن یار
بهوش آمد نمود جان به بیند
بجز جان هیچ و جز جانان نبیند
ولیکن جان مر او را پایدار است
که دل در پایداری پایدار است
دل و جان هر دو دیدار خدایند
نه پنداری ز یکدیگر جدایند
دل و جان هر دو دیدارند اینجا
ولیکن ناپدیدارند اینجا
یقین بشناس کاینجا دوست پیداست
حقیقت مغز جان در پوست پیداست
یقین بشناس اینجا خویشتن تو
نمود روی اندر جان و تن تو
مبین جز او که او بنمود رویت
درونِ جانِ تو در گفتگویت
همه گفت تو او باشد چو بینی
ولیکن او عیان اینجا نبینی
همه دیدار او اینجاست بنگر
درون جان و دل یکتاست بنگر
فروغش کاینات اینجای دارد
ولیکن کس خبر اینجا ندارد
تمامت دیدهها در دیده دارد
که بینائی یقین در دیده دارد
کسی داند که او اینجا چگونست
که بیرونش یکی با اندرونست
کسی داند که جانان دیده باشد
که سر تا پای خود او دیده باشد
اگر دیده شوی این دیده باشی
وگرنه کی تو صاحب دیده باشی
تو صاحب دیده شو در دیده بنگر
جمال جاودان در دیده بنگر
تو صاحب دیده شو در دیدن یار
درون دیده او را بین و بگمار
اگر صاحبدلی اینجانظر باز
نظر تا روی او بینی نظر باز
اگر صاحبدلی جز او مبین تو
درون دیده در عین الیقین تو
اگر صاحبدلی دل را نگهدار
که تا یابی در اینجا زود دلدار
چو دلدارت نظر دارد نظر کن
دلت ازدیدن رویش خبر کن
خبر کن دل که دلدارست آنجا
درون جان شده تحقیق یکتا
خبر کن دل که جان درتو پدیدست
ولیکن جان ابر گفت و شنیدست
خبر کن دل حقیقت جان شود دل
یقین بیند عیان جانها شود دل
دلت جانست و جان یکتا و دل دوست
یقین پیدا و پنهان جمله خود اوست
دلت جانست و جان دل گشت آنجا
چرا داری تو خود سرگشته اینجا
دلت جانست و جان دل گشت ناگاه
اگر یابی تو اینجا دیدن شاه
دلت جانست و جان و دل یکی بین
رخ جانان در این دو بیشکی بین
دلت جانست و جان و دل صفاتند
حقیقت هر دو اینجانور ذاتند
دلت جانست و جان ودل نمودار
یکی در ذات داند صاحب اسرار
که چون جان دل شود جانان بگیرد
نمود هر دوشان آسان بگیرد
محمد(ص) چون دل و جان را یکی دید
خدا را در دل و جان بیشکی دید
دل و جانش یکی شد در حقیقت
ورا شد فاش در عین طبیعت
دل و جانش یکی بُد در دو عالم
از آن میگفت او سرّ دمادم
دل و جانش یکی گشت و خدا دید
از آن او ابتداو انتها دید
دل و جانش یکی شد تا حقیقت
ورا شد فاش در عین شریعت
دل و جانش نمود کن فکان بود
حقیقت او یقین خود جان جان بود
دل و جانش نمود کائناتست
یقین میدان که او دیدار ذاتست
دل و جانش چو در یکی لقا یافت
از آن اینجایگه عین بقا یافت
دل و جانش چو در یکی قدم زد
ورای چرخ اعظم او قدم زد
دل و جانش چو در یکی بیان کرد
درونِ جانِ من شرح و بیان کرد
دل و جانش چو در حق گشت واصل
همه مقصود ما را کرد حاصل
دل و جانش همه دلدار دارد
کسی داند که دل بیدار دارد
دل و جانش نمودِ عاشقانست
مرا از جان و دل شرح و بیانست
دل و جانش چودید اینجا یقین باز
حقیقت یافت اینجا اولین باز
دل و جانش همه اسرار برگفت
همه از دیدن دلدار برگفت
دل و جانش را تحقیق بنمود
بیک دم جان من اینجای بربود
دل و جانش یقین منصور بشناخت
دل و جان نزد او یکباره درباخت
دل و جانش چو دید اینجا یقین حق
زد از دیدار جانان او اناالحق
دل و جانش نمود او نمودار
از آن شد ناگهی منصور بردار
دل و جانش هر آنکو میشناسد
دو عالم خصم باشد کی هراسد
دل و جانش یقین عطّار دارد
از اینسان نافهٔ اسرار دارد
دل و جانم فدای خاک پایش
که در جان و دلم زینجا صفایش
بجان بنمود اینجاگه نهانی
کز او دارم همه راز معانی
دلم جان گشت و جان ودل حقیقت
چو دیدم مرورا راز شریعت
دلم جان گشت جان دل در لقایش
چو دیدم ناگهی دید بقایش
دلم جان گشت جان دل در بر او
ایا سالک کنون ره بر سوی او
درون جمله جانها مصطفی بود
که او اینجایگه عین لقا بود
ندانست این بیان جز مرد صدّیق
نداند این رموز اینجا چو زندیق
کسی باید که او اینجا بداند
که جان و دل بروی او فشاند
کسی باید که او را بیند اینجا
که باشد از نمود عشق اینجا
کسی باید که صافی ذات باشد
نمود جملهٔ ذرّات باشد
کسی باید که در یکی نمودش
ببیند مر ورا اینجا سجودش
کنون چون آدم ار این سر بدانی
شود فاشت همه سرّ معانی
معانی مصطفی دان ای برادر
ز شرع مصطفی امروز بر خور
که شرع مصطفی دیدت نماید
یقین اینجایگه رازت نماید
محمد واصل هر دو جهانست
بصورت برتر از کون و مکانست
محمد(ص) واصل آید اندر اینجا
مر او را حاصل آمد اندر اینجا
حقیقت جان جان بشناخت تحقیق
که او را بود این اسرار توفیق
مر او را داده بُد یزدان بیچون
در اوّل تا بآخر بی چه و چون
جمالش بود مکتوبات جمله
از آن بُد سرّ مصنوعات جمله
چو مکتوبات عین او را عیان شد
در اینجاگاه او جان جهان شد
جهان جمله جانها بود احمد
که پیدا کرد اینجا نیک از بد
جهان جمله جانها بُد یقین او
که بیشک بود در عین الیقین او
از او شو واصل و تحقیق او یاب
همی گویم یقین توفیق او یاب
از او شو واصل ای سالک در اعیان
که او دارد حقیقت سرّ جانان
ندانم چون محمد(ص) صاحب راز
که او دیدم حقیقت عین اعزاز
ندانم چون محمد(ص) پیشوائی
کز او دیدم یقین عین لقائی
ندانم چون محمد واصلی من
کز او دیدم حقیقت حاصلی من
ندانم چون محمد دید اللّه
نمود من رآنی کرد آن شاه
ندانم چون محمد دید جانان
که در جانست چون خورشید تابان
درون جان برونم اوست اینجا
که بیشک جان جانان اوست اینجا
مرا بنمود رخ در خواب و بیدار
شدم دیدم وجودم ناپدیدار
همه اوبود چون دیدم یقین او
حقیقت اوّلین و آخرین او
همه او بود او گفتست اسرار
نداند این بیان جز مرد دیندار
محمد(ص) دید در خود حق نهانی
از آن او دید او صاحب قرانی
محمد(ص) دید راز قل هو الله
بطونش با ظهور اندر هو اللّه
یکی شد مینگفت اینجای بر کس
بوقتی این بیان برگفت خود بس
حقیقت دم زد و گفت از معانی
بریاران حقیقت من رآنی
چو حق بود او بصورت هم بمعنی
ببرد این گوی در دنیا و عقبی
یقین بشناس اگر صاحب یقینی
سزد گر جز محمّد کس نبینی
مبین جز مصطفی گر مرد راهی
از او یابی حقیقت پادشاهی
مبین جز مصطفی ای دل در اینجا
کز او شد این یقین حاصل در اینجا
مبین جز مصطفی چیزی تو ای جان
که دیدست او در اینجاگاه جانان
مبین جز مصطفی در هر دو عالم
کز اودیدی حقایقها دمادم
مبین جز مصطفی اکنون خبردار
که او باشد ترا معنی خبردار
مبین جز مصطفی گر راز دانی
که بیشک او کند عین العیانی
من از وی واصلم اینجا یقین است
که او در هر دو عالم پیش بین است
یقین دل چو از وی گشت حاصل
مرا اینجایگه او کرد واصل
بجز احمد مدان ای سالکِ جان
که برگوید ترا اسرار پنهان
تو ای عطّار دیدی روی احمد
از آن گشتی تو منصور و مؤیّد
دم کل زن در اینجاگاه از او
که داری در میان جان تو مینو
دم کل زن حقیقت باز دیدی
ز احمد تو بکام دل رسیدی
ز یکی مگذر اینجا ویکی باش
حقیت راز جانان بیشکی باش
چنین معنی که اینجا یافتی تو
عجب اسرار کل دریافتی تو
نداری صورتی لیکن معانی
همی گوید دمادم در نهانی
دم منصور اینجا زد دمِ تو
یقین دیگر است اینجا غم تو
دو عالم در تو حیرانست اینجا
که کردستی نمود حق هویدا
دو عالم در تو حیران و ملایک
همی گویند در معنی ملایک
دو عالم در تو حیران و نظاره
تو کردستی ز جمله مر کناره
بجز جانان نمیبینی یقین تو
از آنی اندر اینجا پیش بین تو
چنانی پیش بین در آخر کار
که پرده برفکندسی بیکبار
چنانی پیش بین در دید مردان
تو کردی فاش مر توحید جانان
چنانی پیش بین در اصل مانده
که حیرانی عجب دروصل مانده
چنانی پیش بین و دم زده تو
که کام عشق هستی بستده تو
چنانی پیش بین و راز دیده
که دلداری در اینجا باز دیده
چنانی پیش بین اندر یکی تو
که حق میبینی اینجا بیشکی تو
چنانی پیش بین و حق عیانت
که در یکی است این جمله بیانت
چنان واصل شوی اینجا یقین باز
که دیدی رازهای ما یقین باز
چنان واصل شوی در حق بیکبار
که یکسانست پیشت نقش پرگار
چنان واصل شدی مانند منصور
که در آفاق خواهی گشت مشهور
تو مشهوری و آگاهی بعالم
که اینجا میزنی دم در یکی دم
از آن دم یافتی سرّ اناالحق
نه باطل میزنی این دم ابر حق
زنی زیرا که بیچونی یقین یار
یکی میبینی اینجا جمله اغیار
ندیدی غیر جمله دیدهٔ تست
که میدانی که بیشک دیدهٔ تست
ندیدی غیر جمله یار دیدی
حقیقت در وصال کل رسیدی
ندیدی غیر حق دیدی بر خویش
محمد(ص) دیدهٔ تو رهبر خویش
ندیدی غیر دید مصطفی تو
از آنی در میانه با صفا تو
وصال جاودانی یافتی تو
که سوی مصطفی بشتافتی تو
وصال از اوست هر کس کاین نداند
یقین میدان که جز حق بین نداند
زهی سرور، زهی مهتر، زهی جان
توئی بیشک مرا هم جان و جانان
مرا بنمودهٔ اسرار تحقیق
ز تو دریافتم دلدار تحقیق
اگرچه کس نمیداند که چونم
تو میدانی که هستی رهنمونم
کسی کو رهنمونش می تو هستی
بلندی یابد او از سوی پستی
دوائی دردهای جان عشاق
توئی بیشک رسول اللّه در آفاق
دوای درد من کردی حقیقت
نمیگردم زمانی از شریعت
ره شرع تو بسپردم یقین من
که تا کردی در اینجا پیش بین من
کسی کز شرع پاکت روی برتافت
نمود عشق تو اینجا کجا یافت
ره شرعت وصال جاودانیست
خوشا آنکس که اندر شرع تو زیست
ره شرع تو آن عاشق که بسپرد
حقیقت در دو عالم گوی او برد
ره شرع تو آنکو دیده باشد
یقین دانم که صاحب دیده باشد
ره شرع تودیده انبیااند
حقیقت این سپرده اولیااند
بجزشرع تو در جانم نگنجید
که اندر او جمال جاودان دید
ز شرعت گشتم اینجاگاه واصل
همه مقصودهایم گشت حاصل
ز شرعت این زمانم یافته راز
شدستم در یکی انجام و آغاز
ز شرعت رخ نگردانم یکی دم
که به زین من ندیدم در دو عالم
ز شرعت همچو دریا گشت جانم
دمادم جوهر و در میفشانم
ز شرعت سالکان جان میفشانند
حکیمان نیز هم حیران بمانند
توئی اینجا حکیم درد عشاق
توئی اندر میان انبیا طاق
توئی دیده دمادم روی جانان
فکنده دمدمه در کوی جانان
توئی بیشک جمال یار دیده
ز عزت سوی ذات کل رسیده
مهین جملهٔ اینجا یقین تو
که دیدستی خدا عین الیقین تو
مهین انبیاء و اولیائی
نمیدانم دگر کلّی خدائی
دلادرمدح او جان میفشانی
کز او داری همه راز معانی
اگر تو مدح او گوئی همه عمر
کجا در راه او پوئی همه عمر
اگر صد سال مدحش گفته باشی
ز صد جوهر یکی ناسُفته باشی
چگوئی مدح او مدحش خدا گفت
که نام اوست با نام خدا جُفت
علیه افضل الصلوات میگوی
وجود او حقیقت ذات میگوی
ترا این بس بود در هر دوعالم
که میگوئی حقیقت این دمادم
ز توحیدش نظر کن این زمان باز
که دیدستی جمال جاودان باز
سوی حضرت شدی بیشک تو ساکن
ز هر تشویشها گشتی تو ایمن
ترا چون حق نمود اینجا رخ خود
دمادم دادت اینجا پاسخ خود
کنون شو شاد در اسرار معنی
که هستی مرد برخوردار معنی
جهانِ جان تو داری این زمان کل
یقین هستی بمعنی جان جان کل
ترا بنمود اینجا ذات خود او
بکرده فارغت ازنیک و بد او
دم این سر تو داری کس ندارد
یقین جانان تو داری کس ندارد
همه دارند بقدر خویش جانان
ولی این راز افتادست پنهان
میانِ اهلِ دل چون فاش گشتی
یقینِ نقش وهم نقّاش گشتی
از این مستی که داری در دل و جان
ز بهر راز هستی گوهر افشان
زهی گوهرفشانی که تو داری
زهی راز معانی که تو داری
از اینسان کس ندارد هیچ اسرار
که داری این زمان زین شیوه گفتار
همه ذرّات از گفتارت ای جان
یقین هستند اندر هست پنهان
چه گویم ای دل رفته ز پیشم
که این دم من ندارم هیچ پیشم
دلا آخر کجائی باز پس آی
وگر آمد گره زین عشق بگشا
دمادم عقل پیر اینجا بتدبیر
مرا آنجاکشد بیشک بزنجیر
جهانم میکند اینجای دربند
که ماندستم ز دستش سخت دربند
چنانم خوار میگرداند اینجا
که خواهد کردنم یکباره شیدا
گهی اندر گمان گاهی یقین است
گهی افتاده گاهی پیش بین است
گهی اندر خراباتست ساکن
گهی اندر مناجاتست ایمن
گهی اندر نمود زهد افتد
گهی یکبارگی پرده برافتد
دمادم مینماید هر صفت او
گهی در کفر و گه درمعرفت او
گهی در دین و گه کفر است کارش
چنین افتاد اینجا کار و بارش
ز دست دل شدم افگار اینجا
فروماندم شدم یکبار اینجا
یقین از جان جان دارم حقیقت
که سودا میدهد هر دم طبیعت
خور و خفت میکنم در سوی صورت
پدیداریم بیشک در کدورت
چو دیگر باز میگردم سوی جان
حقیقت روی بنمایند جانان
از این پس سوی صورت مینیایم
که رنج خود ز صورت مینمایم
از این صورت به جز سودا ندیدم
حقیقت جز دل غوغاندیدم
از این صورت چنان خوار و اسیرم
که جانانست بیشک دستگیرم
از این صورت بلا دیدم دمادم
نگشتم زو زمانی شاد و خرّم
از این صورت ندیدم هیچ راحت
بجز رنج وبلا و حزن و محنت
از این صورت همه مردان عالم
بلا دیدند اینجاگه دمادم
از این صورت نه اوّل آدم اینجا
بلا و رنج دید او دم دم اینجا
بجز معنی ندارم راحت خویش
که معنی مینماید قربتم بیش
بجز معنی نخواهم اندر اینجا
که معنی کرد جان جانم اینجا
چو معنی متّصل با ذات افتاد
رموز عشق اینجاگاه بگشاد
چو معنی پیشوای عاشقانست
حقیقت درگشای سالکانست
یقین از دید معنی میتوان یافت
که بی معنی نشاید جان جان یافت
یقین معنی است اسرار دل و جان
که از صورت شدست اینجای پنهان
چو معنی همچو جانان بی نشانست
ولی صورت در اینجا با نشانست
ز معنی و ز صورت بازگفتند
بسی تقلید با هم باز گفتند
کسانی کاندر این صورت بمانند
نمود عشق و معنی کی بدانند
نمود عشق و معنی بی نشانی است
بَرِ عشاق این راز نهانی است
نمود عشق صورت سالکانند
که ایشان راز نیکِ هر دو دانند
نمود عشق صورت یافت منصور
ز صورت گشت او یکبارگی دور
بمعنی زد اناالحق اندر اینجا
ولی صورت شدش اینجا بمعنی
تنش جان کرد و جان در تن نهانی
بگفت آنگاه او راز نهانی
تنش جان کرد و جان در تن بقا شد
به یک ره صورت اندر جان فنا شد
تنش جان کرد اندر دیده دلدار
به یک ره هر دو گشته ناپدیدار
تن و جان هردو محو یار گشتند
حقیقت درنهان دلدار گشتند
تن و جان هردو روی دوست دیدند
تن و جان روی جانان بازدیدند
تن و جان هر دو یکی گشت در ذات
فقالوا ربّنا ربّ السّموات
مر ایشانرا یکی دیدار بنمود
نمود هر دوشان کل ذات بنمود
شدند ایشان بیک ره جوهر کل
برستند از جفای و رنج وز ذلّ
دم دلدار چون یکی عیان شد
تن و جان بیشکی در حق نهان شد
نهان شد جان و تن اندر برِ یار
نمود عشق جانان شد پدیدار
نهان شد جان و تن جان با عیانست
ولی این راز هر کس میندانست
چو منصور آنچنان شد در حقیقت
برفتش ازمیان دید شریعت
طبیعت محو شد آنجا بیکبار
نمود عشق جانان شد پدیدار
نبُد منصور حق دیدار بنمود
درون و هم برون اسرار بنمود
اناالحق زد همی جمله شنودند
کسانی کاندر این واقف نبودند
مر او رامنع کردند از شریعت
نمیدیدند اسرار حقیقت
چنان مغرور بودند اندر اینجا
که او رادر جنون دیدند و سودا
مر او را میندانستند تحقیق
که حق میگفت اناالحق بهر توفیق
که ایشان را کند واقف ز اسرار
چنان بودند در صورت گرفتار
نمیدیدند راز حق درونش
همی گفتند کافتادش جنونش
جنونست آنچه او میگوید از خود
نه نیکست این بیان و هست این بد
جنونست اندر اینجا در دماغش
درون دل فرو مانده چراغش
جنونست اوفتاده در سر او
بَد است این حال و اکنون نیست نیکو
بیانش سخت بد افتاد اینجا
مر او را هست بیشک رنج وسودا
دماغش او خلل کرد است از جهل
شد اکنون او در اینجا خوار و نااهل
نگوید هیچکس او کو چنین گفت
یقین دانیم کو نِی از یقین گفت
چنین علمی که او را بود اینجا
جنونش ناگهی بر بود زینجا
جنونش ناگهی از ره بیفکند
بسر او رادرون چه بیفکند
جنونش در دل و جان زور کردست
دو چشم ظاهرش راکور کردست
جنونش بیخبر کردست در خویش
شده دیوانه و لایعقل از خویش
بباید ره گرفتن تا دوائی
کنیم او را که باز آید صفائی
دل او را از این سودای علّت
که افتادست اندر رنج و محنت
از این سودا مر او را وارهانیم
که ما احوال این شه نیک دانیم
همی گفتند از این شیوه سخنها
همی دانست منصور آن بیانها
حقیقت بایزید او را چو بشناخت
حجاب از پیش روی خود برانداخت
جمال بی نشان را یافت منصور
که سر تا پای او پاره شده نور
چنانش عاشق و سرمست کل یافت
نظر میکرد و او را هستِ کل یافت
حقیقت دید او را فرّ اللّه
که پیدا گشته بود آنجای آن شاه
حقیقت یافت با او آشنائی
که دیدش بیشکی سرّ خدائی
حقیقت چون نظر میکرد او دید
نمیزد دم ز سبحانی و توحید
حقیقت دید او را لامکانی
که دم میزد در آن راز نهانی
حقیقت دید او را آشنا یافت
عیانش دید دید مصطفی یافت
حقیقت یافت او را صاحب اسرار
بخود میگفت ما را هست دلدار
یقین دلدار این دیدست در خویش
حجاب اینجایگه برداشت از پیش
یقین خویش آنجا مینماید
دل و جان عزیزان میرُباید
یقین او واصل است و آمده کل
که بیرون مان کند از رنج وز ذلّ
یقین اوواصل است اندر نهانی
حقیقت حق او اندر نهانی
اناالحق میزند اندر دل او
گشادست اندر اینجا مشکل او
اناالحق میزند در جان او حق
مر این باشد حقیقت راز مطلق
از او اصل شوم اینجا مگر من
از او یابم در اینجاگه خبر من
از او واصل شوم بیشک من اینجا
که برگوید مرا سر روشن اینجا
از او واصل شوی کین راز جانست
خداوند زمین و آسمانست
درون جان او گویا شده یار
ولیکن ازتمامت ناپدیدار
درون جان او میگوید این سر
ببینم مر ورا صورت بظاهر
بطون اوست جانان رخ نموده
بیک ره صورت او در ربوده
اناالحق گوی صورت در میان نیست
که این گفتار او جز جان جان نیست
حقیقت جان جانانست این مرد
درونش در اناالحق هست او فرد
حقیقت جان جان گوید درونش
که او بودست اینجا رهنمونش
یقین بشناختم اکنون ورا باز
من این اسرار میگویم کرا باز
کنم پنهان و با شبلی بگویم
درون جان و دل با خود بگویم
که خواهندم بکردن بر ملامت
گرفتست این زمان بیشک قیامت
عوام الناس نادان و خرانند
جز او اسرار او بیشک ندانند
کجا داند کسی معنی این مرد
که هست او اندر اینجا صاحب درد
هر آنکو صاحب دردست داند
که او این صورت حرف از که خواند
هرآنکو صاحب دردست دیدست
که بیشک حق در او گفت و شنید است
مر این اسرار او را منکشف شد
نمود او بجانان متّصف شد
یکی میبیند این منصور اینجا
سراسر در عیان نور اینجا
یکی میبیند آن از جان شده پاک
حقیقت محو کرده آب با خاک
یکی میبیند و اندر یکی است
یقین دارد حقیقت بیشکی است
یکی دیدست در توحید اینجا
گذرکرد است ازتقلید اینجا
یکی دیدست کلّی بی نشان است
ز دید خویش بی نام و نشان است
یکی دیدست و یکرنگ است اینجا
یقین بی نام و بی ننگ است اینجا
یکی دیدست صورت ناپدید است
حقیقت این زمان در دید دیدست
یکی دیدست بیشک جمله را دوست
شدست اینجای مغزش جملگی پوست
یکی دیدست و در یکی قدم زد
وجود بود خود جمله عدم زد
یکی دیدست و دم زد در یکی او
فدا گشتست اینجا بیشکی او
یکی دیدست و سلطان گشت دایم
ز ذات کل شدست اینجای قائم
چو او یارست گفتارش خدایست
حقیقت این زمان عین لقایست
کنون تحقیق میدانم که یار است
ولیکن چون کنم چون بیشمار است
عوام الناس در غوغا فتادند
بیک ره سوی او سرها نهادند
نمیدانم کنون تا چون کنم من
که این غوغای تن بیرون کنم من
درون خانقه باید ببُردن
بدست این مریدانش سپردن
عوام از هر طرف آواره سازم
پس آنگه درد خود را چاره سازم
بسوی خانقه بردش نهان او
بکنجی در نشاندش جان جان او
مریدان بانگ زد با خلق بسیار
از اینجاگاه گشتند جمله آوار
سوی منصور شد در خانقه او
زمانی در نشستش پیش شه او
چنان منصور بد از شوق دلدار
اناالحق گوی اندر ذوق دلدار
که از هر دو جهان او بیخبر بود
که یارش جملگی اندر نظر بود
بجز جانان اباکس مینپرداخت
بیک ره ازنظر برقع برانداخت
اناالحق میزد اندر بایزید او
دمادم میشد اینجا ناپدید او
دگر پیدا نمیشد در بر دوست
یکی بُد مغز او تحقیق با پوست
یقین چون بایزید آنجا چنان دید
مر او را در میان راز نهان دید
بخش ۸۷ - مناجات کردن شیخ اکّافی در حضرت آفریدگار عزّ شانه و آمرزش خواستن او از حق: شبی میگفت اکّافی همین رازبخش ۸۹ - در التماس کردن فناء کل حضرت سلطان العارفین از شیخ حسین منصور قدّس اللّه روحهما فرماید: زبان بگشاد و گفت ای راز مطلق
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی هاتف مر او را داد آواز
که اکّافی نکو گفتی ز آغاز
هوش مصنوعی: یکی به او خبر داد و گفت که از ابتدا سخن نیکو گفتی.
کریمیم و رحیم و بردباریم
کجا مر بندگان ضایع گذاریم
هوش مصنوعی: ما بزرگوار و مهربان و صبور هستیم، پس چگونه میتوانیم بندگان خود را نادیده بگیریم؟
چو ما داریم حکم لایزالی
هر آنچه اندیشه میدارند حالی
هوش مصنوعی: ما به دستورات ابدی و دائمی دسترسی داریم و هر چیزی که دیگران فکر میکنند، در این لحظه وجود دارد.
بدانیم آن همه از پیش اینجا
که هستیم بیشکی دانا و بینا
هوش مصنوعی: ما باید آگاه باشیم که همه چیز پیش از این، در اینجا وجود داشته است، و هیچ شکی نیست که ما با بصیرت و دانایی به آن پی میبریم.
نظر داریم ما در جان جمله
که مائیم این زمان پنهان جمله
هوش مصنوعی: ما در دل همه انسانها حضور داریم، اما در این لحظه خود را مخفی کردهایم.
نهان و آشکارا جمله مائیم
که دید خویش جمله مینمائیم
هوش مصنوعی: ما در خفا و در علن، همه ما هستیم و آنچه را که میبینیم، به نمایش میگذاریم.
نظر داریم بر نیکیّ هر کس
که شاهی در دو عالم مر مرا بس
هوش مصنوعی: ما به نیکی هر کسی نگاه میکنیم که در عالم هستی همچون پادشاهی برای ما از خود گذشتگی کند.
ز عدلم ظلم نبود گر بدانید
که میدانم که جمله ناتوانید
هوش مصنوعی: از انصاف من ظلمی نمیشود اگر بدانید که من میدانم که همه شما ضعیف هستید.
نکردم ظلم هرگز کی کنم من
چگونه عهد ایشان بشکنم من
هوش مصنوعی: من هرگز ظلم نکردم، پس چگونه میتوانم عهد و پیمان آنها را بشکنم؟
همه اندر ازل چون ذرّه بودند
نه چون این دم بخودشان غرّه بودند
هوش مصنوعی: همه در ابتدا مانند ذرات ریز بودند و اینگونه نبود که حالا به خود ببالند و مغرور شوند.
همی دانستم اسرار تمامت
نمود دادن و مرگ قیامت
هوش مصنوعی: من میدانستم که همه اسرار تو را فاش میکند و مرگ، روز حساب و قیامت را به دنبال دارد.
همه احوالشان نزدم یقین است
که ذاتم اوّلین و آخرین است
هوش مصنوعی: من همه حالات آنها را به خوبی میشناسم و از این رو میدانم که حقیقت وجود من از ابتدا تا انتها یکی است.
در آندم کز الست خویش گفتم
عیان خویششان از پیش گفتم
هوش مصنوعی: در آن لحظهای که از وجود خودم در عالم الست صحبت کردم، به وضوح بیان کردم که چه چیزی را از قبل گفتهام.
نه صورت بُد نه جان جز جوهر من
که بُد در ذاتشان انوار روشن
هوش مصنوعی: هیچ یک از ظاهر و باطن نیستند، جز ذات من که در درون آنها نورهای روشنی وجود دارد.
الست و ربّکم گفتم همهشان
دُرِ اسرار من سفتم همهشان
هوش مصنوعی: در آغاز آفرینش، از خداوند پرسیدم که آیا من پروردگار شما نیستم؟ و همه موجودات، پاسخ مثبت دادند و به من رازهایشان را آشکار کردند.
نمودمشان لقای خود در آن دم
یقینشان مینمایم هم دمادم
هوش مصنوعی: در آن لحظه که آنها را به سوی خود میکشانم، به آنها نشان میدهم که در هر لحظهای از زندگی، به یقین به من نزدیک هستند.
همه قالو ابلی گفتند با ما
که امر ما بجا آرند اینجا
هوش مصنوعی: همه گفتند که شیطان با ما سخن گفته و دستوراتی که داده را در اینجا اجرا کنند.
چو حکم ما همه از پیش رفته است
تمامت راز ما از پیش گفتست
هوش مصنوعی: همه تصمیمات و فرامین ما از قبل مشخص شدهاند و تمام اسرار ما نیز قبلاً بیان شده است.
هر آنکو امر من نارد بجایم
مر او را بیشکی ذاتم نمایم
هوش مصنوعی: هر کسی که فرمان من را نپذیرد، خود را در نظر او به گونهای نشان میدهم که شایستهاش باشد.
در این قرآن سرش روزی کنم من
عیانش جمله پیروزی کنم من
هوش مصنوعی: من در این قرآن سر و رازها را روشن میکنم و با آن به پیروزی خواهم رسید.
در این قرآن سرش بخشم تمامت
رهانم من ولی از هول قیامت
هوش مصنوعی: اگر تمام وجودم را فدای قرآن کنم، میتوانم تو را نجات دهم، اما از ترس روز قیامت نمیتوانم این کار را انجام دهم.
سوی جنّت برم بنمایمش دید
که تا ما را یکی بیند ز توحید
هوش مصنوعی: به بهشت میروم و او را نشان میدهم، تا ببیند که ما چگونه به وحدت و یگانگی رسیدهایم.
نمود ذات خود او را نمایم
که من با جملگی مر آشنایم
هوش مصنوعی: من نشان میدهم که چگونه است، زیرا من با تمام وجود او آشنایی کامل دارم.
ولی باید که رمزم کار دارند
نمود خویش در اسرار دارند
هوش مصنوعی: اما لازم است که راز من را مطرح کنند، زیرا آنها در دل خود اسراری دارند.
کسانی کاندر آن دم راز دیدند
همان دم اندر این دم باز دیدند
هوش مصنوعی: افرادی که در آن لحظه حقیقت را دیدند، در همان زمان دوباره به آن حقیقت نگاه کردند.
طلب کردند ما را اندر اینجا
یکی بینند معانی با مسمّا
هوش مصنوعی: در اینجا از ما خواسته شده که معانی را با واقعیتها مشاهده کنیم و درک کنیم.
هر آنکو طالب ما بُد در اوّل
نگردانیم ما او را معطّل
هوش مصنوعی: هر کسی که در جستجوی ما باشد، در ابتدا او را معطل نمیکنیم.
هر آنکو طالب ما بد مرا یافت
بوقتی کاندر این دیدار بشتافت
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال ما بود، در زمانی که به دیدارمان شتافت، به ما دست یافت.
هر آنکو طالب ما گشت از جان
نمائیمش در آخر راز پنهان
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال ما باشد، جانمان را برای او فدای میکنیم و در نهایت رازهای پنهان را به او خواهیم revealed.
هر آنکو طالب ما بود از اول
کنیمش مشکلات اینجایگه حل
هوش مصنوعی: هر کسی که از ابتدا خواهان ما بوده، باید مشکلاتش را در اینجا برطرف کنیم.
هر آنکو طالب ما بود مادید
مرا هم ابتداو انتها دید
هوش مصنوعی: هر کسی که خواهان ما باشد، ابتدا و انتهای وجود ما را میبیند.
کنم واصل مر او را آخر کار
یکی گردانمش هم نقطه پرگار
هوش مصنوعی: من در نهایت او را به خودم متصل میکنم و او را چون یک نقطه در دایرهام قرار میدهم.
کنم واصل مر او را ناگهانی
ببخشم این جهان و آن جهانی
هوش مصنوعی: به ناگاه او را به سوی خود میکشانم و این دنیا و آن دنیا را به او میبخشم.
کنم واصل من از دیدار خویشم
که من از جملگی اینجای بیشم
هوش مصنوعی: میخواهم به خودم برسم و از دیدن خودم بهرهمند شوم، زیرا من از هر چیز دیگری که در اینجا هست، بیشتر خودم را میبینم.
کنم واصل هم اینجاگه ولیکن
نباید بود آخر ازمن ایمن
هوش مصنوعی: من اگرچه به اینجا میآیم و در اینجا حضور دارم، اما نمیتوانم از خطرات و مشکلاتی که وجود دارد، ایمن باشم.
که من دانم که راز جمله چونست
که دائم هم برون و هم درونست
هوش مصنوعی: من میدانم که حقیقت همه چیز چگونه است، زیرا همیشه هم در باطن و هم در ظاهر وجود دارد.
کسانی را که دیدم راز ایشان
که بد باشد ز شان اینجا پریشان
هوش مصنوعی: کسانی را که دیدهام، وقتی رازشان را فهمیدم، به خاطر بدی آن رازها، از جایگاه و شان آنها ناامید و پریشان شدم.
کنم اینجا سزاشان من دهم پاک
بگردانم همه در خون و در خاک
هوش مصنوعی: من اینجا به آنها جزای خوب میدهم و همه چیز را تمیز میکنم، در حالی که آنها را در خون و خاک غوطهور میسازم.
ز ظالم داد مظلومان ستانم
که من با دوستداران دوستانم
هوش مصنوعی: من از ظالمین حق مظلومان را میگیرم، چون من در کنار کسانی هستم که به دوستانشان وفادارند.
قصاص جملگی اینجا برانم
که راز جملگی من نیک دانم
هوش مصنوعی: من در اینجا به همه کسانی که به من آسیب رساندهاند، پاسخ میدهم، زیرا به خوبی میدانم که راز هر یک از آنها چیست.
اگر اینجا بدیها کرده باشند
بمانده دائم اندر پرده باشند
هوش مصنوعی: اگر در اینجا کارهای ناپسند انجام داده باشند، باید همیشه در خفا و پنهانی باقی بمانند.
عقوبتشان کنم در دوزخ ستان
که تا گویند دم دم آخ ایشان
هوش مصنوعی: من آنها را در دوزخ عذاب میکنم، تا زمانی که به آخرین نفسهایشان برسند و تنها بخواهند از عذاب نجات یابند.
ببخشم عاقبت او را بتحقیق
دهم او را هدایت من ز توفیق
هوش مصنوعی: من در نهایت او را میبخشم و به یقین به او هدایت میدهم، این هدایت تنها از توفیق تو به دست میآید.
سوی جنّت برم او را بتحقیق
ببختش در رسانم من بتحقیق
هوش مصنوعی: من به حقیقت او را به بهشت میبرم و مطمئنم که به مدد بختش به این مقصد میرسانمش.
سوی جنّت برم او را بصد ناز
بتختش برنشانم من باعزاز
هوش مصنوعی: من او را به بهشت میبرم و با احترام و لطافت بر تخت خود نشاندنش میخواهم.
کسی کو بد کند مانندهٔ خون
کنم خوارش در آخر بی چه و چون
هوش مصنوعی: کسی که کار بدی انجام میدهد، مانند خون میماند که در انتها بیاحترام و غیرقابل قبول است.
نمود او را کُشم من چند بارش
دراندازم نهان در سوی دارش
هوش مصنوعی: من بارها او را پنهان میکنم تا اینکه او را از نظر دور کنم، اما به هر حال او را میکشم.
بسوزانم ورا اینجا بزاری
نمایم مرد را بسیار خواری
هوش مصنوعی: من او را به آتش میکشم و اینجا برایت نشان میدهم که مرد را تا چه حد خوار میکنم.
دگر خواهم ببخشم آخر کار
چنین رفته است حکم ما بیکبار
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتهام که در پایان، با یک بار تصمیمگیری، همه چیز را ببخشم و دیگر ادامه ندهیم.
ولی احوال دزدان اینچنین است
مرا راز همه عین الیقین است
هوش مصنوعی: احوال دزدان برای من به وضوح قابل درک و روشن است و من به خوبی به حقیقت آن پی بردهام.
بدی را هم بدیشان آورم پیش
ز نیکی نیکی آرم دیدن پیش
هوش مصنوعی: من بدی را هم پیش آنها میآورم، اما در مقابل نیکی، نیکی را نشان میدهم.
کنم روزی کسی کو نیک باشد
که قول من دروغ اینجا نباشد
هوش مصنوعی: روزی کسی را ملاقات میکنم که انسان خوبی باشد و در گفتهام دروغی وجود نداشته باشد.
همه در نّص قرآن بازگفتم
یقین من جملگی در راز گفتم
هوش مصنوعی: من تمام یقینها و باورهایم را از قرآن بیان کردم و همه اینها در عمق راز و معرفتی نهفته است.
نمود جمله در قرآن نمودم
که تا دانی که من غافل نبودم
هوش مصنوعی: در تمام آیات قرآن را برایت به نمایش گذاشتم تا بدانی که من از موضوعات غافل نبودهام.
زهر کس راز جمله دیدهام من
ولیکن انبیا بگزیدهام من
هوش مصنوعی: من راز و رموز وجود هر کس را دیدهام، اما تنها از انبیا الهام گرفتهام و به آنها توجه کردهام.
کسی کو بر ره ایشان رود پاک
نماند در حجاب صورت خاک
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر آنها قدم بردارد، دیگر از آلودگیهای دنیوی و ظواهر فانی دور نمیماند.
سلوک انبیا اینجا کند او
همه عهد الستم نشکند او
هوش مصنوعی: سیر و سلوک پیامبران در اینجا به معنای پایبندی به پیمانها و عهدهاست و او هیچ وقت عهد و پیمان خود را نمیشکند.
بجای از دیر آن رازی که گفتم
نه آخر گوید اینجا نه شنفتم
هوش مصنوعی: به جای آنکه در دیر (معبد) رازهایی را که گفتم، دوباره در انتها بگوید، اینجا چیزی نشنیدم.
بهانه نیست ما را آخرالامر
مرا باید بجا آوردنت امر
هوش مصنوعی: بهانهای برای ما وجود ندارد؛ در نهایت، باید مرا بهجای خودت به سرانجام برسانی.
چنین است این نمود راز اینجا
حقیقت باز گفتم راز اینجا
هوش مصنوعی: این حالت نشاندهندهی رازی است که در این مکان وجود دارد. حقیقت را با صدای بلند بیان کردم، و دوباره به راز این مکان اشاره کردم.
هر آنکو کرد امرم بیشکی ردّ
کنم با او بدی و من کنم رد
هوش مصنوعی: هر کسی که به من دستور دهد، به یقین من با او بدرفتاری میکنم و او را طرد میکنم.
مر او را شیخ دین اکّافی ما
توئی خود بیشکی کل صافی ما
هوش مصنوعی: ای شیخ دین، تو یکی هستی که ما به تمام خوبیها و پاکیها دست یابیم.
نمود ما تو دیدستی حقیقت
سپردی نزد ما راه شریعت
هوش مصنوعی: شما صفات و ویژگیهای ما را مشاهده کردهاید و حقیقتی را که شناختید، به ما سپردهاید تا ما به آن پایبند باشیم و به رهنمودهای دین عمل کنیم.
توئی محبوب ما در سرّ معراج
که بر فرقت نهادستیم ما تاج
هوش مصنوعی: تو محبوب ما هستی در فضایی خاص و معنایی عمیق، و ما برای دوری از تو خود را به زحمت انداختهایم، چون تاجی که بر سر داریم.
توئی محبوب ما در وصل اول
که خود را مینکردستی معطّل
هوش مصنوعی: تو در آغاز وصل، محبوب ما بودی که خود را بیدلیل معطل میکردی.
براه شرع احمد داد دادی
از آن بر فرق تاجی بر نهادی
هوش مصنوعی: بر اساس قوانین و راهنماییهای پیامبر احمد، تو حقی را اعطا کردی و به این ترتیب بر سر تاجی گذاشتی.
منت اندر ازل بخشیدهام من
در اینجا خرقهات پوشیدهام من
هوش مصنوعی: من در ابتدا، از رحمت و بخشش برخوردار شدم و در این دنیا، سختیها و مشکلاتم را پنهان کردهام.
منت اندر ازل دلدار بودم
ترا هر جایگه من یار بودم
هوش مصنوعی: من از ابتدا و از آغاز آفرینش دل بر تو نهادهام و در هر مکان و زمان، همیشه یارت بودهام.
منت دادم در اینجا کامرانی
حقیقت سرّ اسرار معانی
هوش مصنوعی: من در اینجا به خاطر شادی و خوشبختی، قدردانی میکنم و از ژرفای معانی و رازهای پنهان آگاهی پیدا کردهام.
منت اندر ازل کردم نمودار
ببخشیدم ترا معنیّ اسرار
هوش مصنوعی: در آغاز آفرینش، من لطف و مهری به تو بخشیدم و به تو مفاهیم عمیق و پنهان را عطا کردم.
نمود ما بجا آوردهٔ تو
نه همچون دیگران در پردهٔ تو
هوش مصنوعی: ما به خوبی نمایان کردهایم که تو کار خود را به درستی انجام دادهای و از دیگران متفاوت هستیم.
کنونت پرده اینجابرگرفتم
نه همچون دیگرانت بر گرفتم
هوش مصنوعی: اکنون من پردهات را در اینجا کنار زدم، نه مانند دیگران که آن را کنار میزنند.
ترا بنمودهام اینجا نهانی
نمود خویشتن تا باز دانی
هوش مصنوعی: به تو نشان دادهام که چگونه باید خودت را پنهان کنی تا دوباره خودت را بشناسی.
که مائیم اندر اینجا دید دیدت
بهر مجلس یقین گفت و شنیدت
هوش مصنوعی: ما در اینجا هستیم و در این مجلس، بینایی تو را به وضوح میبینیم و به صحبتهایت گوش میدهیم.
همه اسرار کاینجا گفتهٔ تو
ز ما گفتی ز ما بشنفتهٔ تو
هوش مصنوعی: تمام اسراری که اینجا مطرح شده، تو از ما بیان کردی و ما هم به تو منتقل کردیم.
حقیقت در دل و جانت منم من
که بنمودم ترا اسرار روشن
هوش مصنوعی: حقیقت در قلب و وجود تو نهفته است، من همان کسی هستم که رازهای روشنی را به تو نشان دادم.
ره شرع محمّد چون سپردی
حقیقت گوی از میدان تو بردی
هوش مصنوعی: وقتی که مسیر دین محمد را انتخاب کردی، حقیقتجو را از میدان خودتان دور کردی.
تو بردی گوی از میدان معنی
که داری سرّ شرع و راز تقوی
هوش مصنوعی: تو در میدان فهم و معنا پیروز شدهای و از آن خود داری دانش و رازهای دین و ارزشهای تقوی.
تو بردی گوی وحدت نزد عشاق
توئی مشهور اندر کلّ آفاق
هوش مصنوعی: تو مهرهای از وحدت را به دل عاشقان بردهای و در سراسر جهان به نام تو شناخته شدهای.
تو راز ما نهان کردی و گفتی
حقیقت جملگی با ما نگفتی
هوش مصنوعی: تو اسرار ما را پنهان کردی و گفتی که تمام حقیقت را به ما نگفتی.
تو داری ملک و معنی اندر اینجا
توئی امروز اندر عشق یکتا
هوش مصنوعی: تو در اینجا سلطنت و معنا را داری، امروز به خاطر عشق تنها به تو مربوط است.
هر آنکو ما نظر داریم بروی
دهیم از خمّ وحدت مر ورا می
هوش مصنوعی: هر کسی که به چهره ما نگاهی کند، از حالت واحدی که داریم، بر او اثر خواهد گذاشت.
کنیمش مست همچون تو نهانی
که تا او دم زند اندر معانی
هوش مصنوعی: ما او را مانند تو به خلسه و سرمستی میبریم به گونهای پنهانی که هرگاه او سخن بگوید، به عمق مفاهیم منتقل شود.
دم معنی ترا بخشیدم از خَود
که تا بنمودی اینجانیک با بَد
هوش مصنوعی: من در زندگیام به تو بدم را به خاطر خودم نشان دادم، تا اینکه خودم را از نوعی خودشکنی رها کنم و تو را به آرامش واقعی برسانم.
همه در راه ما بنمودهٔ راه
همه از سرّ ما گردی تو آگاه
هوش مصنوعی: همه چیز به نفع ما نشاندهندهی مسیر است و همه از راز ما و وضعیت تو آگاهی دارند.
همه با ما تو داری آشنائی
ز تاریکی بدادی روشنائی
هوش مصنوعی: همه با ما آشنایی دارند و از تاریکی به روشنایی رسیدهاند.
دمی دادم در اینجا داد معنی
از آن گشتی بکل آزاد معنی
هوش مصنوعی: لحظهای در اینجا فریاد زدم که نشان از آزادی عمیق معنای آن دارد.
تمامت مر ترا از جان مریدند
که همچون تو دگر عالم ندیدند
هوش مصنوعی: تمام وجود مرا فدای تو کردند، زیرا هیچ کس دیگری مانند تو در این دنیا دیده نشده است.
نباشد چون تو دیگر در خراسان
که دشوار تمامت کردی آسان
هوش مصنوعی: در خراسان هیچ کس دیگری مانند تو وجود ندارد، زیرا تو به راحتی کارهای سخت را آسان کردی.
نباشد چون تو دیگر پاک یاری
که بیند چون تو دیگر شاه یاری
هوش مصنوعی: هیچ یاری نیست که مانند تو پاک و خالص باشد، و هیچ شاهی نیست که مانند تو در دوستی و یاری کردن باشد.
نباشد چون تو دیگر صاحبِ درد
که افتادی میان عالمان فرد
هوش مصنوعی: هیچکس مانند تو در زخم و رنج نیست که در میان دانشمندان و اهل علم افتاده باشد.
نباشد چون تو دیگر صاحبِ اصل
که داری در نمود ما یقین وصل
هوش مصنوعی: دیگری مانند تو وجود ندارد که شخصیتی واقعی داشته باشد و بر پایه آن، عشق ما را به وضوح درک کند.
نباشد چون تو دیگر واصل اندر ایّام
که بردی گوی معنی نیز و هم نام
هوش مصنوعی: در میان روزگار کسانی مانند تو دیگر وجود ندارند، که تو تنها فهم عمیق را به دست آوردی و نامی جاودان از خود بر جای گذاشتی.
نباشد چون تو دیگر صاحب درد
که بردی گوی معنی تو در این درد
هوش مصنوعی: هیچ کسی به اندازه تو دردی که داری را تجربه نکرده است؛ تو تنها کسی هستی که میتوانی معنای این درد را به خوبی درک کنی.
براه شرع و تقوی پاکبازی
که اندر دید ما صاحب نیازی
هوش مصنوعی: در مسیر دین و پرهیزگاری، انسانهای نیکوکار و پاکدامن وجود دارند که در نظر ما، نیازمندان واقعی و حقیقی هستند.
براه شرع و تقوی بردهٔ گوی
یقین از عالمان اندر سخن گوی
هوش مصنوعی: در مسیر دین و پرهیزگاری، سخن مگو از عالمانی که به یقین رسیدهاند.
منت دادم منت گفتم کلامم
در این اسرار بشنو تو پیامم
هوش مصنوعی: من قدردانی کردم و با محبت گفتم که سخنانم را در این رازها بشنو و پیامی که دارم را درک کن.
پیامم بشنو و کل یاد میدار
ابا خود باش و ما را یاد میدار
هوش مصنوعی: پیام من را بشنو و به خاطر خودت به ما نیز فکر کن و ما را فراموش نکن.
پیامم بشنو ای اکّافی دین
توئی مانند آدم صافی دین
هوش مصنوعی: ای کسی که دیانت تو خالص و پاک است، پیام من را بشنو. تو همچون آدمی هستی که نیت و اندیشهاش صاف و روشن است.
توئی صافی ز تقوی و بمعنی
گذشته از سر مُردار دنیی
هوش مصنوعی: تو پاک و بیآلایش از تقوا هستی و از دنیا و مشکلات آن کاملاً گذشتهای.
توئی صافی ز ظاهر هم ز باطن
که کردستی هزیمت از شرّ جن
هوش مصنوعی: تو پاک و بی آلایش هستی، هم از نظر ظاهر و هم از نظر باطن، که باعث شدی از شرّ جن شکست بخوردی.
توئی صافی درون و هم برونی
نه همچون دیگران اینجا زبونی
هوش مصنوعی: تو از درون و بیرون پاک و خالص هستی و مثل دیگران که در اینجا زبون و بیارادهاند نیستی.
توئی اسراردانِ ما ز قرآن
که مثلت نیست اندر نّص و برهان
هوش مصنوعی: تو رازهای ما را از قرآن میدانی، زیرا کسی مانند تو در متن و دلایل وجود ندارد.
توئی اسراردان ما و مائی
که این دم در عیان ما لقائی
هوش مصنوعی: تو رازدار ما هستی و ما هم که در این لحظه به وضوح با تو ملاقات داریم.
کسی که همچو تودادیمش اینجا
نمود علم و حکمت گشت دانا
هوش مصنوعی: کسی که مانند تو در اینجا علم و دانش را به نمایش گذاشت، به فردی دانا تبدیل شد.
در آن سر جملگی را خواستگاریم
در آخر جملهشان حاجت برآیم
هوش مصنوعی: در آنجا همه را خواستاریم و در پایان، نیازهایشان را برآورده خواهیم کرد.
در آن ساعت که ما دانیم اینجا
رهائی جمله را دانیم اینجا
هوش مصنوعی: در زمانی که ما آگاه باشیم، در این مکان آزادی را برای همه خواهیم شناخت.
بدادن هر کسی بر قدر وسعت
نباشد هر کسی در عین قربت
هوش مصنوعی: هر فردی با توجه به تواناییها و ظرفیت خود، به دیگران نزدیک نمیشود و به آنها نزدیکتر نیست.
کسانی کاندر اوّل ذات ما را
ولیکن هست این معنی لقا را
هوش مصنوعی: افرادی هستند که در ابتدا با ذات ما آشنا شدند، اما این دیدار و شناخت فقط ظاهری است.
طلب کردن ز قومی دیدن ما
که تا گردند اینجاگاه یکتا
هوش مصنوعی: درخواست میکنم از مردمی که ما را ببینند تا اینجا تنها شوند.
نمودم دید خود دیدار ایشان
که من دانستهام اسرار ایشان
هوش مصنوعی: من تجربهام از دیدن چهره آنان را با شما در میان میگذارم، چرا که به خوبی از رازها و ویژگیهای آنان آگاه هستم.
ز من من را طلب کردند تحقیق
بدادم جملگی را عزّ و توفیق
هوش مصنوعی: از من خواستند که خودم را بشناسم، و من به همه افراد نشان دادم که عزت و موفقیت را به دست آوردهام.
بما دیدند اینجا دیدن ما
که ما بودیم و ما باشیم یکتا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی ما را دیدند، متوجه شدند که ما وجود داریم و همواره یکتایی وجود ما ادامه دارد.
نهان ما عیان آمد از ایشان
که ایشان گه بدند اینجا پریشان
هوش مصنوعی: آنچه که ما پنهان کرده بودیم، از آنها آشکار شد، زیرا آنها در اینجا به شدت در حال آشفتگی و سردرگمی بودند.
ابا ما خوش بدند و بر بلائی
حقیقت نوش کرده هر جفائی
هوش مصنوعی: با ما خوش بودند و بر بلایی، حقیقت را نوشیده و هر گونه بیرحمی را تحمل کردهاند.
ره درد است راهِ ما نیازی
نداند این بیان هر کس ببازی
هوش مصنوعی: راه ما پر از درد و رنج است، اما هر کسی که این را درک نکند، نیازی به بیان آن ندارد و تنها به بازی با کلمات میپردازد.
ره درد است راه ما کسی را
که بتواند بریدن بی سر و پا
هوش مصنوعی: راه ما پر از رنج و مشکل است و تنها کسی میتواند از این راه عبور کند که بتواند به راحتی دست و پاهایش را از آن جدا کند.
مرا با صاحبانِ درد راز است
گهی راهم نشیب و گه فراز است
هوش مصنوعی: من با کسانی که دردمندند، رابطهای خاص دارم. گاهی مسیر زندگیام پایین و گاهی بالا میرود.
کسی کو راهِ ما دیدست اینجا
نه بر تقلید بشنیدست اینجا
هوش مصنوعی: کسی که مسیر ما را دیده، اینجا فقط به خاطر تقلید نیامده است.
کنم آگاه هر کس را که خواهم
برانم آنچه آنجا مینخواهم
هوش مصنوعی: من هر کسی را که بخواهم آگاه میسازم و هر چه در نظر دارم، آن را از او پنهان میکنم.
کنم آگاه از خود مرد مؤمن
که من دانم حقیقت مرد مؤمن
هوش مصنوعی: من به خوبی از خود مرد مؤمن آگاه هستم، زیرا حقیقت او را میشناسم.
نه درد مؤمنان آگاه هستم
که من دیدارم و کل شاه هستم
هوش مصنوعی: من از درد و رنج مؤمنان آگاه هستم و همزمان خود را در مقام بزرگی مییابم.
در اینجا هر که باشد صاحب درد
کنم در ذات خود او را یقین فرد
هوش مصنوعی: در اینجا هر کسی که دچار مشکل و رنج است، من به او توجه و محبت میکنم و به او ایمان دارم که او هم فردی خاص و منحصر به فرد است.
در اینجا هر که باشد صاحب اسرار
کنم او را نمود خود نمودار
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا باشد و اسرار را بداند، میخواهم او را به دیگران معرفی کنم تا شخصیت و وجودش نمایان شود.
در اینجا هر که باشد در بلایم
نمایم عاقبت او را بلایم
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا حضور دارد، عاقبت او را در مصیبت و رنجی که دارم، نشان میدهم.
در اینجا هر که باشد مر خوشی او
نمایم دمبدم مر ناخوشی او
هوش مصنوعی: در اینجا هر کسی که باشد، من خوشیهای او را نشان میدهم و هر لحظه ناخوشیهایش را نادیده میگیرم.
در اینجا هر که ما را باز بیند
ز من هم عزّت و اعزاز بیند
هوش مصنوعی: هر کسی که ما را در این مکان ببیند، از من نیز احترام و بزرگمنشی را مشاهده خواهد کرد.
در اینجا هر که رازم گوش دارد
مثال انبیاء کل هوش دارد
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا به رازم گوش میسپارد، مانند پیامبران هوشمند و با درک کامل است.
من او را صاحب قربت کنم باز
نمایم مر ورا انجام و آغاز
هوش مصنوعی: من او را به مقام closeness و نزدیکی میرسانم و به او نشان میدهم که چگونه از ابتدا تا انتهای مسیر را طی کند.
لقا بنمایم اینجاگه بدو من
مثال آفتاب از چرخ روشن
هوش مصنوعی: در اینجا میخواهم به او نشان دهم که مانند آفتاب از آسمان میدرخشم.
لقا بنمایم و دیدار بیند
مرا در جزو و کل اسرار بیند
هوش مصنوعی: بگذار تا با تو ملاقات کنم و تو مرا در تمام ابعاد و رازهای خود ببینی.
مر او را جاودانی نور بخشم
ز دید خویشتن منشور بخشم
هوش مصنوعی: من به او نور ابدی میبخشم و از دیدگاه خودم وسیع و روشنایی را به او هدیه میزنم.
دهم او را بهشت جاودانی
که تا بیند لقایم جاودانی
هوش مصنوعی: من به او بهشتی ابدی میدهم تا در آن جا بتواند رویایی ابدی از دیدار من را تجربه کند.
کنون ای خواجهٔ اکّافی ما
یقین بشناس و کل بنگر تو ما را
هوش مصنوعی: اکنون ای آقای بزرگ ما، به راستی ما را بشناس و تمام ویژگیهای ما را مورد توجه قرار بده.
مبین جز من که جز من هر چه بینی
یقین میدان که نی صاحب یقینی
هوش مصنوعی: جز من هیچکس را در عالم نبین که صاحب یقین باشد؛ هر چه میبینی، تنها ظاهری است و حقیقتی در آن نیست.
چو بر منبر روی منگر به جز من
که میگویم ترا اسرار روشن
هوش مصنوعی: به جای تمرکز بر من و صحبتهایم، به نکات عمیق و پنهانی که در کلامم نهفته است توجه کن.
منم حاضر ترا از شیب و بالا
نمودم لاالهم دان تووالا
هوش مصنوعی: من در اینجا حاضرم و از بالا و پایین به تو نگاه میکنم. ای پروردگار، تو را میشناسم و به قدرتت آگاه هستم.
منم حاضر منم ناظر بسویت
منم در حالت در های و هویت
هوش مصنوعی: من در اینجا حضور دارم و نظارهگر تو هستم. من در دوران و هویت تو، همیشه همراهت هستم.
منم اینجا ترا جویان ز اسرار
همی گویم دمادم سرّ اسرار
هوش مصنوعی: من در اینجا همواره در جستجوی تو هستم و از رازها سخن میگویم، هر لحظه از جنبههای پنهان این رازها پرده برمیدارم.
درون جانت اینجاهم برونم
حقیقت من تراکل رهنمونم
هوش مصنوعی: در دل تو اینجا هم نهان است، اما من در بیرون به تو حقیقت خود را نشان میدهم و تو را به راهی هدایت میکنم.
بجزمن هیچ اینجاگه مبین غیر
که یکسانست پیشم کعبه و دیر
هوش مصنوعی: جز خودم هیچ کس را در این مکان نبین، زیرا برای من کعبه و معبد هیچ تفاوتی ندارند و هر دو یکسان هستند.
چنین بُد با تو ما را عشقبازی
مدان زنهار ما را عشقبازی
هوش مصنوعی: با تو عشق بازی نکن، خواهش میکنم ما را در این بازی نیاور.
چنین بُد با تو ما را دوستداری
که دانستم که ما را دوستداری
هوش مصنوعی: دوستت داریم و میدانیم که تو نیز ما را دوست داری.
چنین بُد با تو ما را راز پنهان
که برگوئی تو ما را راز پنهان
هوش مصنوعی: ما را رازی پنهان بوده که تو باید بگویی.
چنین بُد با تو ما را خوش فتاده
ببین این رازها چه خوش فتاده
هوش مصنوعی: با تو چنین است که برای ما خوشایند بوده است، حالا ببین که این اسرار چه زیبا در هم تنیده شدهاند.
چنین بُد با تو ما را راز اوّل
که گفتم اندر اینجا راز اوّل
هوش مصنوعی: در ابتدا، ما را رازی بود که آن را با تو در اینجا در میان گذاشتم.
چنین بُد با تو ما را راز تحقیق
که بخشیدیمت اینجا راز توفیق
هوش مصنوعی: ما اینگونه با تو راز جستجو را در میان گذاشتیم، که به خاطر تو به ما اینجا نعمت موفقیت و پیروزی عطا شد.
بگو با اهل مجلس هر زمانی
از این معنی حقیقت راستانی
هوش مصنوعی: به دیگران بگو که هر وقت در جمع هستید، از حقیقتهای واقعی و عمیق صحبت کنید.
بگو با اهل مجلس راز ما را
نمای اینجایگه سرباز ما را
هوش مصنوعی: بگو به افرادی که در مجلس نشستهاند، رازی از ما را بیان کن و اینجا نشاندهنده سرباز ماست.
بگو با اهل مجلس جمله مائیم
که خود را این چنین ما مینمائیم
هوش مصنوعی: بگو که ما نیز جزء اهل مجلس هستیم و خود را به این صورت معرفی میکنیم.
درون جانشان آگاه هستیم
که ما در جانتان سرّ الستیم
هوش مصنوعی: در درون دلهایشان آگاهیم که ما در وجود شما راز و حقیقتی نهفتهایم.
بجای آرید اکنون امر ما را
که تا شادان شوید امروز و فردا
هوش مصنوعی: اکنون پیروی کنید از دستورات ما تا امروز و فردا خوشحال و شاداب باشید.
بجا آرید آنچه اینجا بگفتم
که ما گفتیم و هم خود من شنفتم
هوش مصنوعی: به یاد داشته باشید آنچه را که اینجا گفتم، زیرا ما این موضوع را بیان کردیم و من نیز آن را شنیدم.
درون جملگی دانیم سرّتان
که بر رفعت برافرازیم سَرتان
هوش مصنوعی: ما همه به خوبی راز شما را میدانیم و برای شما افتخار و سربلندی بیشتری فراهم میکنیم.
کنون در امر ما پائی بدارید
نمود امر ما را پایدارید
هوش مصنوعی: اکنون در کار ما همت کنید و تلاش خود را در استقامت و استمرار در این امر بگذارید.
که در آخر شما را من رهائی
دهم از دوزخ و عین جدائی
هوش مصنوعی: من شما را از عذاب و جدایی نجات خواهم داد.
دهمتان جنّت و حور و قصورم
بهشت جاودان ودید حورم
هوش مصنوعی: من به شما بهشت و زیباییهای جاودان و مکانهای دلچسب را میبخشم و از دیدن زیباییهای مخصوص لذت میبرم.
دهمتان جاودانی دیدن خَود
کنمتان فارغ از هر نیک و هر بد
هوش مصنوعی: من شما را به دیدن جاودانگی می رسانم و از هر چیز خوب و بدی رهایتان می کنم.
بجا آرید ما را عین طاعت
در اینجاگه بقدر استطاعت
هوش مصنوعی: در اینجا از ما انتظار میرود که همانطور که میتوانیم و در حد توانمان، وظایف و اطاعتهایمان را به جا آوریم.
بجا آرید فرمان اندر اینجا
که از بهر شما کردیم پیدا
هوش مصنوعی: در این مکان از شما خواسته میشود که دستورات را به درستی اجرا کنید، زیرا به خاطر شما این همه تلاش و زحمت کشیدهایم.
ببینید این زمان اینجای ماوا
که تا هر جمله را آریم پیدا
هوش مصنوعی: نگاهی به این زمان کن که اینجا جایی برای ماست و هر جملهای را که بیان کنیم، معلوم و مشخص خواهد شد.
ز بهر خود شما را آفریدیم
ز جمله آفرینش برگزیدیم
هوش مصنوعی: برای شما، ما را خلق کردیم و از میان همه موجودات، شما را برگزیدیم.
ز بهر خود شما را عزّت و ناز
ببخشیدم حقیقت من دهم باز
هوش مصنوعی: من به خاطر شما به شما عزت و ارادت بخشیدم، ولی در واقعیت، خودم را به شما میدهم.
مکافاتی که اینجا جمله کردند
اگر کردند نیکی گوی بردند
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا نیکی کنیم و اعمال خوب انجام دهیم، این کارها موجب پاداش و خوشیهای ما خواهند شد.
کسی کاسایشی اینجا رسانید
تن خود از عذاب ما رهانید
هوش مصنوعی: کسی اینجا آمد و به ما کمک کرد تا از عذابی که در آن بودیم رهایی یابیم.
کسی کاینجا نکوئی کرد از آغاز
عوض او رادهم اینجا لقا باز
هوش مصنوعی: هر کس در اینجا اعمال نیک انجام دهد، از ابتدا برای او پاداشی در اینجا خواهد بود.
همه نیکی کنید و نیک بینید
بصدر جنّتم نیکو نشینید
هوش مصنوعی: همه کارهای خوب انجام دهید و با دیدی نیک به زندگی نگاه کنید، تا در دنیای خوب و خوشایندی زندگی کنید.
همه نیکی کنید امروز اینجا
که تا باشید کل پیروز فردا
هوش مصنوعی: امروز در اینجا نیکی کنید، زیرا این کار باعث موفقیت شما در آینده خواهد شد.
همه نیکی کنید و وز بدی دور
شوند اینجایگه کردن پر از نور
هوش مصنوعی: اگر همه به یکدیگر خوبی کنند و از کارهای بد دوری کنند، این محیط پر از روشنی و خیر خواهد شد.
حقیقت هر که ما را دید بشناخت
بجز نیکی نکرد و نیک پرداخت
هوش مصنوعی: هر کسی که ما را ببیند، به حقیقت ما پی میبرد و جز خوبی نمیکند و رفتار نیکی با ما دارد.
سرای آخرت بردار و خوش باش
تو تخم نیکنامی در جهان پاش
هوش مصنوعی: به خانه و دنیای آخرت توجه کن و با خوشحالی زندگی کن. در این دنیا، کارهای خوب را انجام بده تا نام نیکی برای خود بر جای بگذاری.
تو تخم نیکنامی در بر افشان
که میداند خدا اینجا یقین دان
هوش مصنوعی: کاش که تو اقدام به پخش نیکنامی کنی، زیرا خداوند به درستی میداند که در اینجا حقیقت چه چیزی است.
رموزی بود این معنی حقیقت
که گفت اینجای آن پیر طریقت
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که در اینجا رازهای عمیقی از حقیقت وجود دارد که آن مرد باتجربه و دانا به ما منتقل کرده است.
ز وحدت این معانی گفت اینجا
دُرِ اسرار کلّی سفت اینجا
هوش مصنوعی: از ارتباط و یکپارچگی این مفاهیم، در اینجا گوهرهای اسرار بزرگ جمعآوری شدهاند.
ز وحدت کرد مر اینجا نمودار
نداند این بیان جز صاحب اسرار
هوش مصنوعی: از یکپارچگی، اینجا نمایش داده شده است؛ کسی جز صاحب اسرار نمیداند این گفتار به چه معناست.
ز وحدت کرد اینجاگه بیانی
حقیقت مؤمنان را شد نشانی
هوش مصنوعی: از یکپارچگی، اینجا توضیحی درباره حقیقت مؤمنان داده شده و نشانهای از آنها به نمایش گذاشته شده است.
هر آنکو رازدار کردگار است
در اینجا دائما او بردبار است
هوش مصنوعی: هر کسی که رازهای خدا را حفظ کند و به آنها احترام بگذارد، همواره در این دنیا فردی صبور و پایدار خواهد بود.
هر آنکو کرد نیکی دید شاهی
در اینجاگاه از فرّ الهی
هوش مصنوعی: هر کسی که کار نیکو انجام دهد، در این دنیا مقام و جایگاهی را از جانب خداوند خواهد یافت.
بجز نیکی مکن با خلق زنهار
که نیکی بینی از دیدار جبّار
هوش مصنوعی: فقط با مردم به خوبی رفتار کن و مراقب باش که نیکی را از دیدن افراد ستمگر و قدرتمدار دریافت نکن.
بجز نیکی مکن تا نیکیت پیش
درآید این معانیها بیندیش
هوش مصنوعی: فقط کار نیک انجام بده تا خوبیهایت به خودت بازگردد. به این مفهومها فکر کن.
رموز شرع را خوش یاد میدار
بیان عاشقان از یاد مگذار
هوش مصنوعی: احکام و اصول دین را به خوبی به خاطر بسپار و هیچگاه سخنان عاشقان را فراموش نکن.
کسی کو برد رنجی برد گنجی
نیابی گنج تو نابرده رنجی
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر چیزی سختی و زحمت میکشد، در نهایت به پاداش و ثمرهای دست مییابد. اگر به تلاشی دست نزنی، هیچگاه به آن پاداش نخواهی رسید.
تمامت اهل ما چو رنج دیدند
حقیقت اندر آخر گنج دیدند
هوش مصنوعی: تمام اهل خانواده ما وقتی که به سختی و رنج دچار شدند، در نهایت به حقیقت و گنجی دست یافتند.
تمامت اهل دل خواری کشیدند
که در آخر بکام دل رسیدند
هوش مصنوعی: تمام کسانی که دلهای حساسی دارند، زحمتها و سختیهایی را متحمل شدند، اما در نهایت به خواستهها و آرزوهای خود رسیدند.
تمامت اهل دل در آخر کار
بدیدند اندر اینجا روی دلدار
هوش مصنوعی: تمام کسانی که به عشق و محبت علاقهمند بودند، در پایان کار، چهره محبوبشان را در اینجا دیدند.
تمامت اهل دل گشتند واصل
ز عین شرعشان مقصود حاصل
هوش مصنوعی: همه کسانی که به دل و روحشان توجه دارند، به اصل و حقیقت رسیدهاند و از راه راست، به هدف خود دست یافتهاند.
شد اینجا در حقیقت حق بدیدند
یقین هم ناپدید و هم پدیدند
هوش مصنوعی: در این مکان واقعاً حقیقتی وجود دارد که به انسانها داده شده است، به طوری که هم یقین، یعنی اطمینان، و هم ظهور و وجود چیزها قابل مشاهدهاند.
یقین سر چو دید اینجای منصور
از آن زد دم اناالحق دم که مشهور
هوش مصنوعی: سر، وقتی منصور را در اینجا دید، به یقین گفت که من حق را قضایم. این جمله به شهرتش رسید.
شد اندر آفرینش دمدمه او
از آن افکند اینجا زمزمه او
هوش مصنوعی: در فرآیند آفرینش، نفسی از او به اینجا فرستاده شده است که صدای او را به گوش میرساند.
دم مردان مزن چون سرندانی
وگرنه در میان حیران بمانی
هوش مصنوعی: به سخن مردان نپرداز و خود را بیهوده معطل نکن، وگرنه در جستجوی حقیقت و روشنایی سردرگم و بلاتکلیف خواهی ماند.
دم مردان مزن اینجا تو زنهار
که تا آید نمود کل پدیدار
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی هشدار داده میشود که نخواهد که در این مکان صحبت کند، زیرا در آینده حقایق و ویژگیهای واقعی همه چیز آشکار خواهد شد.
دم مردان مزن تادم بیابی
چراچندین دمادم میشتابی
هوش مصنوعی: بهتر است هرگز در مورد مردان بیمورد صحبت نکنی تا زمانی که بفهمی چرا این همه بیملاحظه جلو میروی.
دم مردان در آن دم زن که ناگاه
نماید رویت اینجا بی حجب شاه
هوش مصنوعی: زمانی که مردان در حضور تو، ناگهان با چهرهای بیپرده و بیحجاب خود را نمایان کنند، نشان از قدرت و اهمیت توست.
دم مردان در آندم زن حقیقت
که میبسپرده باشی تو شریعت
هوش مصنوعی: در آن زمان که انسانها به حقیقت واقعی دست مییابند، شریعت و قوانین را باید به خوبی رعایت کنند.
دم مردان درآندم زن که بیخویش
حجاب جملگی برداری از پیش
هوش مصنوعی: در آن لحظهای که مردان واقعی وارد میشوند، زنان باید تمام حجابها و موانع را از خود بردارند.
دم مردان در آندم زن نهانی
که نی صورت بماند نی معانی
هوش مصنوعی: زمانی که مردان در لحظات خاص و مهم به سر میبرند، زنان نیز در پسزمینه حضور دارند، اما نه به صورت ظاهری و نه به لحاظ معانی واضح.
دم مردان در آندم زن که اینجا
نمودت سر بسر گردد هویدا
هوش مصنوعی: در لحظهای که مردان به کمال خود میرسند، زن نیز به خوبی و زیباییاش آشکار میشود.
دم مردان در آن دم زن یقین تو
که بینی اوّلین و آخرین تو
هوش مصنوعی: زمانی که مردان در حال تلاش و کوشش هستند، تو به وضوح میتوانی ببینی که آنها در آن لحظه چه میکنند و آنها در واقع به اول و آخر خود هویدا میگردند.
دم مردان در آندم زن ز اعیان
که بنماید جمالت جان جانان
هوش مصنوعی: زمانی که مردان در آن لحظهای که زن، از اشراف و بزرگان، زیباییات را به نمایش میگذارد، در حرکتاند. در این جا، زیبایی تو جان و روح را زنده میکند.
چو بنماید جمالت ناگهان یار
وجودت سر بسر بین ناپدیدار
هوش مصنوعی: وقتی زیباییات ناگهان ظاهر میشود، دوست واقعیات به طور کامل ناپدید میشود.
چو بنماید جمالت ناگهان دوست
حقیقت مغز گردد جملگی پوست
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی تو ناگهانی نمایان شود، دوست، واقعیت به عمق وجودیاش تبدیل میشود و همه چیز ظاهری و سطحی به نظر میرسد.
چو بنماید جمالت یار اینجا
نبینی بیشکی اغیار اینجا
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی تو نمایان شود، دیگر هرگز در اینجا غریبهها را نخواهی دید.
چو بنماید جمالت ذات گردی
ز بود خویشتن آزاد گردی
هوش مصنوعی: وقتی جمال و زیبایی تو نمایان شود، از وجود خود رها میشوی و آزاد میگردی.
چو بنماید جمالت سرّ عشاق
ببینی و تو باشی در جهان طاق
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی تو به نمایش گذاشته شود، راز عشقورزان را خواهی دید، در حالی که تو در این دنیا بینظیری.
چو بنماید جمالت شاد گردی
ز بود خویشتن آزاد گردی
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی تو به نمایش درمیآید، شادی به سراغت میآید و از قید و بند خود آزاد میشوی.
جمال یار پنهانی نماید
ترا از بود خود کلّی رباید
هوش مصنوعی: زیبایی محبوب، به طوری پنهان، تو را به گونهای تحت تأثیر قرار میدهد که تمام وجودت را از دست میدهی.
جمال یار پنهان نیست پیداست
ولیکن چون ببیند دل که شیداست
هوش مصنوعی: زیبایی محبوب به وضوح مشخص است، اما وقتی دل عاشق به آن نگاه میکند، دیگر نمیتواند خود را کنترل کند و دلش پر از عشق و شیدایی میشود.
ندارد این بیان تا باز بیند
نمود خویش آنگه راز بیند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که انسان باید ابتدا خود را بشناسد و نقاط قوت و ضعف خود را ببیند. فقط وقتی که خود را به درستی درک کرد، میتواند به درک عمیقتری از رازهای زندگی و جهان دست پیدا کند.
دلم حیران شد از اسرار گفتن
از آن کاینجا ز دید یار گفتن
هوش مصنوعی: دل من از گفتن رازها و اسرار عاشقانه گیج و سرگردان شده است، چون نمیتوانم از دیدن یارم صحبت کنم و این موضوع برایم سخت است.
بسی گفتست و شیدا شد در آخر
اناالحق میزند رسوا شد آخر
هوش مصنوعی: بسیار گفتهاند و در نهایت، او دچار عشق و جنون شده و در آخر با گفتن حقیقتی نمایان و رسوا شده است.
همه مردان راهش منع کردند
همه ذرّات با او در نبردند
هوش مصنوعی: همه افراد او را از رفتن به این مسیر نهی کردند و تمام موجودات هم با او به مخالفت پرداختند.
که این اسرار کردی آشکاره
به یک ساعت کنندت پاره پاره
هوش مصنوعی: این رازهای پنهان را به راحتی در یک لحظه میتوانند بر ملا کنند و تو را خرد کنند.
نمیترسد زمانی کوست شیدا
ولیکن دمبدم در دید آن را
هوش مصنوعی: کسی که عاشق است، در برابر مشکلات و چالشها ترسی ندارد، اما همیشه در فکر و نظر آن محبوب خود است.
بهوش آمد مصفّا گردد از نار
نمیبیند یقین جز دیدن یار
هوش مصنوعی: آدم باهوش و هوشیار، از آتش به دور میماند و نمیتواند به جز دیدن معشوقش، به چیزی دیگر توجه کند.
بهوش آمد نمود جان به بیند
بجز جان هیچ و جز جانان نبیند
هوش مصنوعی: آدم با هوش و زنده به حقیقت وجودش پی میبرد، که جز خودش هیچ چیزی نمیبیند و فقط به معشوق یا محبوبش توجه دارد.
ولیکن جان مر او را پایدار است
که دل در پایداری پایدار است
هوش مصنوعی: اما جان او همچنان پابرجاست، چون دلش در ثبات و پایداری است.
دل و جان هر دو دیدار خدایند
نه پنداری ز یکدیگر جدایند
هوش مصنوعی: دل و جان هر دو به حضور خداوند نزدیکاند و نباید فکر کنیم که از یکدیگر جدا هستند.
دل و جان هر دو دیدارند اینجا
ولیکن ناپدیدارند اینجا
هوش مصنوعی: دل و جان در اینجا حاضرند و وجود دارند، اما به طور واقعی و محسوس قابل مشاهده نیستند.
یقین بشناس کاینجا دوست پیداست
حقیقت مغز جان در پوست پیداست
هوش مصنوعی: به یقین میتوانی تشخیص دهی که در اینجا دوستی وجود دارد؛ زیرا حقیقت وجودی انسان، همچون مغز درون پوست، واضح و آشکار است.
یقین بشناس اینجا خویشتن تو
نمود روی اندر جان و تن تو
هوش مصنوعی: به یقین اینجا خودت را بشناس؛ تو در جان و بدن خود، جلوهای از وجودت را به نمایش گذاشتهای.
مبین جز او که او بنمود رویت
درونِ جانِ تو در گفتگویت
هوش مصنوعی: همانطور که در دل و جان تو، فقط اوست که حقیقت خود را به نمایش میگذارد، در صحبتهایت نیز فقط اوست که نمایان است.
همه گفت تو او باشد چو بینی
ولیکن او عیان اینجا نبینی
هوش مصنوعی: همه میگویند که او در اینجا است وقتی که او را ببینی، اما واقعاً او در اینجا به صورت آشکار دیده نمیشود.
همه دیدار او اینجاست بنگر
درون جان و دل یکتاست بنگر
هوش مصنوعی: همهی دیدارهای او در اینجا وجود دارد، به درون جان و دل نگاه کن که او یکی است.
فروغش کاینات اینجای دارد
ولیکن کس خبر اینجا ندارد
هوش مصنوعی: نور او در تمام جهان وجود دارد، اما هیچکس از وجود او در اینجا آگاهی ندارد.
تمامت دیدهها در دیده دارد
که بینائی یقین در دیده دارد
هوش مصنوعی: همه چشمها به یک دیگر مینگرند و درک واقعی از بینایی دارند.
کسی داند که او اینجا چگونست
که بیرونش یکی با اندرونست
هوش مصنوعی: کسی هست که میداند حال این شخص در اینجا چگونه است؛ زیرا بیرون او با درونش یکی است و تفاوتی ندارد.
کسی داند که جانان دیده باشد
که سر تا پای خود او دیده باشد
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که بداند معشوق چگونه به تمام وجودش نگاه کرده است و خود را به طور کامل در او میبیند؟
اگر دیده شوی این دیده باشی
وگرنه کی تو صاحب دیده باشی
هوش مصنوعی: اگر تو را ببینند، خود را در آن تصویر خواهی یافت و اگر نه، چگونه میتوانی خود را ناظر بر جهان بدانید؟
تو صاحب دیده شو در دیده بنگر
جمال جاودان در دیده بنگر
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و در نگاهت زیبایی ابدی را ببین.
تو صاحب دیده شو در دیدن یار
درون دیده او را بین و بگمار
هوش مصنوعی: اگر میخواهی محبوبت را بهتر ببینی، به درون چشمانش نگاه کن و او را به درستی درک کن.
اگر صاحبدلی اینجانظر باز
نظر تا روی او بینی نظر باز
هوش مصنوعی: اگر شخصی با دل و بصیرت در اینجا حضور داشته باشد، با دقت و توجه نگاه کن تا بتوانی چهره او را ببینی.
اگر صاحبدلی جز او مبین تو
درون دیده در عین الیقین تو
هوش مصنوعی: اگر کسی به جز او را نبینی، در واقع در عمق ایمان و یقین خود، با چشمی روشن به حقیقت وجود او نگاه کن.
اگر صاحبدلی دل را نگهدار
که تا یابی در اینجا زود دلدار
هوش مصنوعی: اگر کسی دلسوز و مهربان باشد، باید دل خود را حفظ کند تا بتواند به زودی عشقی واقعی و پایدار پیدا کند.
چو دلدارت نظر دارد نظر کن
دلت ازدیدن رویش خبر کن
هوش مصنوعی: وقتی محبوبت به تو نگاه میکند، تو هم نگاهی به او بینداز و دل خودت را از دیدن زیباییاش مطمئن کن.
خبر کن دل که دلدارست آنجا
درون جان شده تحقیق یکتا
هوش مصنوعی: به دل بگو که محبوب درون وجودش حضور دارد و به حقیقتی یگانه تبدیل شده است.
خبر کن دل که جان درتو پدیدست
ولیکن جان ابر گفت و شنیدست
هوش مصنوعی: به دل بگو که زندگی در تو نهفته است، اما جان فقط به حرفها و شنیدهها توجه کرده و از واقعیت غافل است.
خبر کن دل حقیقت جان شود دل
یقین بیند عیان جانها شود دل
هوش مصنوعی: خبر بده که وقتی حقیقت را بشناسیم، دل به یقین میرسد و آن گاه واقعیات را با چشمان خود خواهیم دید و جانها نیز از آن دل بهرهور میشوند.
دلت جانست و جان یکتا و دل دوست
یقین پیدا و پنهان جمله خود اوست
هوش مصنوعی: دل تو جان توست و جان تو یکتا است. محبت و دوستی هم کاملاً مشهود و هم پنهان، در حقیقت همهاش از آن یک وجود است.
دلت جانست و جان دل گشت آنجا
چرا داری تو خود سرگشته اینجا
هوش مصنوعی: دل تو جان است و جان تو در عشق گم شده، پس چرا تو اینجا سرگردانی؟
دلت جانست و جان دل گشت ناگاه
اگر یابی تو اینجا دیدن شاه
هوش مصنوعی: دل تو همان جان توست و ناگهان جان تو به دل تو تبدیل میشود. اگر تو در اینجا شاه را ببینی، این تغییر را خواهی یافت.
دلت جانست و جان و دل یکی بین
رخ جانان در این دو بیشکی بین
هوش مصنوعی: در دل تو زندگی نهفته است و جان و دل هر دو یک حقیقت هستند. در چهره محبوب خود، این دو را فراتر از هر چیز دیگری ببین.
دلت جانست و جان و دل صفاتند
حقیقت هر دو اینجانور ذاتند
هوش مصنوعی: دل تو جان است و جان و دل هر دو ویژگیها و صفات هستند، و واقعیت این است که هر دو از ذات این موجود نشأت میگیرند.
دلت جانست و جان ودل نمودار
یکی در ذات داند صاحب اسرار
هوش مصنوعی: دل تو مانند جان است و جان و دل در حقیقت خود یکی هستند و تنها کسی که به معرفت دست یافته، این را میداند.
که چون جان دل شود جانان بگیرد
نمود هر دوشان آسان بگیرد
هوش مصنوعی: وقتی دل به جان محبوب میپیوندد، هر دوی آنها به راحتی به هم میرسند و به هم متصل میشوند.
محمد(ص) چون دل و جان را یکی دید
خدا را در دل و جان بیشکی دید
هوش مصنوعی: محمد(ص) زمانی که دل و جان را یکی کرد، خدا را در دل و جان خود به روشنی مشاهده کرد.
دل و جانش یکی شد در حقیقت
ورا شد فاش در عین طبیعت
هوش مصنوعی: دل و جان او در واقعیت به هم پیوست و این حقیقت در ظاهر او به وضوح نمایان شد.
دل و جانش یکی بُد در دو عالم
از آن میگفت او سرّ دمادم
هوش مصنوعی: دل و جان او در دو جهان یکی بود و او همواره از این راز سخن میگفت.
دل و جانش یکی گشت و خدا دید
از آن او ابتداو انتها دید
هوش مصنوعی: دل و جان او یکی شد و خدا به این حالت او نظر کرد و از این دید که او از ابتدا تا انتها را در وجود خود دارد.
دل و جانش یکی شد تا حقیقت
ورا شد فاش در عین شریعت
هوش مصنوعی: دل و جان او یکی شد و در نتیجه، حقیقت وجود او در عین حال که مطابق با شریعت است، آشکار گردید.
دل و جانش نمود کن فکان بود
حقیقت او یقین خود جان جان بود
هوش مصنوعی: دل و جانش را به نمایش گذاشت، پس او واقعیات را به یقین دریافت. جان او، جان جانها بود.
دل و جانش نمود کائناتست
یقین میدان که او دیدار ذاتست
هوش مصنوعی: دل و جان او در واقع نمایانگر تمام هستی است، به یقین میدانی که او حقیقت وجود خود را مشاهده کرده است.
دل و جانش چو در یکی لقا یافت
از آن اینجایگه عین بقا یافت
هوش مصنوعی: وقتی دل و جانش در یک دیدار به هم متصل شدند، از آن لحظه به بعد به حقیقتی جاودانه دست یافت.
دل و جانش چو در یکی قدم زد
ورای چرخ اعظم او قدم زد
هوش مصنوعی: وقتی دل و جانش یکجا جمع میشود، مانند این است که از مرزهای زمانی و مکانهای بزرگ فراتر میرود و به جایگاه بالایی قدم میگذارد.
دل و جانش چو در یکی بیان کرد
درونِ جانِ من شرح و بیان کرد
هوش مصنوعی: وقتی دل و جان او به یکدیگر پیوند خوردند، در عمق وجود من نیز داستان و معانی او را بازگو کرد.
دل و جانش چو در حق گشت واصل
همه مقصود ما را کرد حاصل
هوش مصنوعی: وقتی دل و جانش به حقیقت پیوست، تمام خواستههای ما برآورده شد.
دل و جانش همه دلدار دارد
کسی داند که دل بیدار دارد
هوش مصنوعی: دل و جان او تماماً پر از عشق معشوق است، فقط کسی میتواند این را درک کند که دلش بیدار و آگاه باشد.
دل و جانش نمودِ عاشقانست
مرا از جان و دل شرح و بیانست
هوش مصنوعی: دل و جان او، نمادی از عشق و عاشقان است و من از عمق وجودم در تأسیس این عشق، داستان و توضیحات زیادی دارم.
دل و جانش چودید اینجا یقین باز
حقیقت یافت اینجا اولین باز
هوش مصنوعی: در اینجا، دل و جان او به شکل واقعی خود بیدار شده و به حقیقت پی میبرد. این اولین باری است که او به این شناخت عمیق دست مییابد.
دل و جانش همه اسرار برگفت
همه از دیدن دلدار برگفت
هوش مصنوعی: دل و جان او تمام رازها را فاش کرد و همه چیز را از دیدن محبوبش بیان کرد.
دل و جانش را تحقیق بنمود
بیک دم جان من اینجای بربود
هوش مصنوعی: او با یک لحظه، تمام وجود و عشقش را به من نشان داد و جان من را در اینجا به خود گرفت.
دل و جانش یقین منصور بشناخت
دل و جان نزد او یکباره درباخت
هوش مصنوعی: دل و جان او را به خوبی شناخت و یکباره همه چیزش را به او سپرد.
دل و جانش چو دید اینجا یقین حق
زد از دیدار جانان او اناالحق
هوش مصنوعی: دل و جانش وقتی اینجا را دید، به حقیقت پی برد و از دیدار معشوقش به حقیقت وجودش رسید.
دل و جانش نمود او نمودار
از آن شد ناگهی منصور بردار
هوش مصنوعی: او با دل و جان خود نشان داد که ناگهان منصور را به دار میزنند.
دل و جانش هر آنکو میشناسد
دو عالم خصم باشد کی هراسد
هوش مصنوعی: هر که دل و جان خود را بشناسد، اگر دو عالم هم با او دشمن باشند، از هیچکدام نمیترسد.
دل و جانش یقین عطّار دارد
از اینسان نافهٔ اسرار دارد
هوش مصنوعی: دل و جان او به طور قطع دارای زیبایی و عمق خاصی است که از رازها و اسرار درونی زندگی سرچشمه میگیرد.
دل و جانم فدای خاک پایش
که در جان و دلم زینجا صفایش
هوش مصنوعی: جان و دل من فدای خاک پای اوست، چون این مکان در دل و جانم صفایی دارد.
بجان بنمود اینجاگه نهانی
کز او دارم همه راز معانی
هوش مصنوعی: در این مکان، جانم به وضوح نمایان شده است و از اوست که همه رازهای معانی را دارم.
دلم جان گشت و جان ودل حقیقت
چو دیدم مرورا راز شریعت
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت را دیدم، قلبم پر از عشق و جانم در حال پرواز شد. آن زمان راز دین و شریعت را درک کردم.
دلم جان گشت جان دل در لقایش
چو دیدم ناگهی دید بقایش
هوش مصنوعی: دل من پر از عشق او شد و جانم در محبتش جان تازهای گرفت؛ هنگامی که ناگهان زیبایی او را دیدم، به بقا و دوام عشقش پی بردم.
دلم جان گشت جان دل در بر او
ایا سالک کنون ره بر سوی او
هوش مصنوعی: دل من برای او جان گرفته و جان من به خاطر او عاشق شده است، ای سالک، اکنون راهت را به سوی او بگشا.
درون جمله جانها مصطفی بود
که او اینجایگه عین لقا بود
هوش مصنوعی: در دل هر جمله وجود جانها، پیامبر (مصطفی) حضور دارد و او در این مکان به وضوح و به طور آشکار حضور دارد.
ندانست این بیان جز مرد صدّیق
نداند این رموز اینجا چو زندیق
هوش مصنوعی: کسی که به عمق این معانی پی نمیبرد، جز فردی راستگو و درستکار نیست. در اینجا، چون زندیق (کسی که به اصول دین اعتقاد ندارد) نمیتواند این رموز را درک کند.
کسی باید که او اینجا بداند
که جان و دل بروی او فشاند
هوش مصنوعی: کسی باید باشد که بداند جان و دل خود را برای او نثار میکند.
کسی باید که او را بیند اینجا
که باشد از نمود عشق اینجا
هوش مصنوعی: کسی باید باشد که عشق را در اینجا ببیند و درک کند.
کسی باید که صافی ذات باشد
نمود جملهٔ ذرّات باشد
هوش مصنوعی: شخصی باید وجود داشته باشد که پاکی درونش تمام ویژگیها و جزئیات را به نمایش بگذارد.
کسی باید که در یکی نمودش
ببیند مر ورا اینجا سجودش
هوش مصنوعی: کسی باید باشد که در یک نگاه او را بشناسد و به خاطرش در اینجا سجده کند.
کنون چون آدم ار این سر بدانی
شود فاشت همه سرّ معانی
هوش مصنوعی: اکنون اگر انسان از این سر (حقیقت) آگاه شود، تمامی اسرار معانی برای او روشن خواهد شد.
معانی مصطفی دان ای برادر
ز شرع مصطفی امروز بر خور
هوش مصنوعی: برادر، به معانی و آموزههای پیامبر (مصطفی) دقت کن و از قوانین و دستورات او در زندگی امروز خود بهره ببر.
که شرع مصطفی دیدت نماید
یقین اینجایگه رازت نماید
هوش مصنوعی: اگر شریعت پیامبر را ببینی، به یقین در این مکان، رازی از تو فاش خواهد شد.
محمد واصل هر دو جهانست
بصورت برتر از کون و مکانست
هوش مصنوعی: محمد به مقام و جایگاهی دست یافته که فراتر از دنیای مادی و محدودیتهای آن است و به همین خاطر او برترین است.
محمد(ص) واصل آید اندر اینجا
مر او را حاصل آمد اندر اینجا
هوش مصنوعی: محمد (ص) در این مکان به کمال خواهد رسید و وجود او در اینجا به تمامیت خواهد رسید.
حقیقت جان جان بشناخت تحقیق
که او را بود این اسرار توفیق
هوش مصنوعی: حقیقتی که از جان انسان آگاه است، به خوبی به اسرار و موفقیتهای او پی برده است.
مر او را داده بُد یزدان بیچون
در اوّل تا بآخر بی چه و چون
هوش مصنوعی: خداوند از ابتدا تا انتهای وجود انسان، او را با لطف و رحمت خود حمایت کرده است، بدون هیچ قید و شرطی.
جمالش بود مکتوبات جمله
از آن بُد سرّ مصنوعات جمله
هوش مصنوعی: زیبایی او باعث شد که همه چیزهای نوشته شده از آن سرچشمه بگیرد و تمام آفریدهها تحت تأثیر او قرار گیرند.
چو مکتوبات عین او را عیان شد
در اینجاگاه او جان جهان شد
هوش مصنوعی: وقتی نوشتههای او به وضوح دیده شد، او در این مکان جان و روح جهانی پیدا کرد.
جهان جمله جانها بود احمد
که پیدا کرد اینجا نیک از بد
هوش مصنوعی: همه انسانها در این جهان به نوعی به وجود احمد (پیامبر اسلام) وابستهاند و او در این دنیا به خوبی و نیکی از بدیها تمایز قائل شده است.
جهان جمله جانها بُد یقین او
که بیشک بود در عین الیقین او
هوش مصنوعی: تمامی موجودات در جهان دارای روح و جان هستند و به طور قطع میتوان گفت که وجود واقعی و مطلقی در عمیقترین درک و یقین آنان وجود دارد.
از او شو واصل و تحقیق او یاب
همی گویم یقین توفیق او یاب
هوش مصنوعی: از او متصل شو و حقیقتش را پیدا کن، زیرا من به یقین میگویم که موفقیت نیز از آن تو خواهد بود.
از او شو واصل ای سالک در اعیان
که او دارد حقیقت سرّ جانان
هوش مصنوعی: ای مسافر، به حقیقت رسیدن را از او بخواه، زیرا او دارای راز و عمق وجود محبوب است.
ندانم چون محمد(ص) صاحب راز
که او دیدم حقیقت عین اعزاز
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه محمد (ص) صاحب راز است، اما او حقیقت را به طور واضح و به روشنی مشاهده کرد.
ندانم چون محمد(ص) پیشوائی
کز او دیدم یقین عین لقائی
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه است که محمد(ص) رهبر و پیشوایی است که من از او یقین را به وضوح مشاهده کردهام.
ندانم چون محمد واصلی من
کز او دیدم حقیقت حاصلی من
هوش مصنوعی: نمیدانم چطور محمد (ص) را به حقیقت وصل شدم، اما از او حقیقتی را که به دست آوردم، احساس میکنم.
ندانم چون محمد دید اللّه
نمود من رآنی کرد آن شاه
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه محمد (ص) خداوند را مشاهده کرد، اما وقتی که من را دید، آن پادشاه من را دید.
ندانم چون محمد دید جانان
که در جانست چون خورشید تابان
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه محمد معشوق را در حالی که در درونش است، دید؛ مانند خورشیدی که درخشان و تابان است.
درون جان برونم اوست اینجا
که بیشک جان جانان اوست اینجا
هوش مصنوعی: در دل من، او حضور دارد و در اینجا نیز همان طور که بدون شک جان من، وجود اوست.
مرا بنمود رخ در خواب و بیدار
شدم دیدم وجودم ناپدیدار
هوش مصنوعی: در خواب چهرهای از محبوب را دیدم و وقتی بیدار شدم متوجه شدم که وجودم دیگر احساس نمیشود و ناپدید شده است.
همه اوبود چون دیدم یقین او
حقیقت اوّلین و آخرین او
هوش مصنوعی: وقتی به حقیقت وجود نگاه کردم، درک کردم که همه چیز از اوست و او آغاز و پایان همه چیز است.
همه او بود او گفتست اسرار
نداند این بیان جز مرد دیندار
هوش مصنوعی: او تنها خود اوست و گفتههای او را هیچکس جز مردان با ایمان نمیداند.
محمد(ص) دید در خود حق نهانی
از آن او دید او صاحب قرانی
هوش مصنوعی: محمد (ص) در درون خود نوری از حقیقت را مشاهده کرد و از آن نور فهمید که او صاحب قرآن است.
محمد(ص) دید راز قل هو الله
بطونش با ظهور اندر هو اللّه
هوش مصنوعی: محمد(ص) حقیقت و راز آیه "قل هو الله" را در وجود خود و با ظهور آن در وجودش مشاهده کرد.
یکی شد مینگفت اینجای بر کس
بوقتی این بیان برگفت خود بس
هوش مصنوعی: شخصی در اینجا میگوید که در این زمان، در اینجا هیچکس حضور ندارد و خود او فقط سخن میگوید.
حقیقت دم زد و گفت از معانی
بریاران حقیقت من رآنی
هوش مصنوعی: حقیقت سخن گفت و بیان کرد که از معانی و تفاسیر دور باشید؛ زیرا حقیقت خود را تنها در واقعیت میتوان مشاهده کرد.
چو حق بود او بصورت هم بمعنی
ببرد این گوی در دنیا و عقبی
هوش مصنوعی: اگر حق در ظاهر باشد، به معنای آن است که در دنیا و آخرت این موضوع را درک و تجربه میکند.
یقین بشناس اگر صاحب یقینی
سزد گر جز محمّد کس نبینی
هوش مصنوعی: به یقین پی ببر، اگر کسی در درک یقین است، شایسته است که جز محمد (پیامبر اسلام) کسی دیگر را نبینی.
مبین جز مصطفی گر مرد راهی
از او یابی حقیقت پادشاهی
هوش مصنوعی: جز پیامبر (مصطفی) کسی را در مسیر حقیقت نمیتوان یافت که بتواند به درباره سلطنت و پادشاهی واقعی توضیح دهد.
مبین جز مصطفی ای دل در اینجا
کز او شد این یقین حاصل در اینجا
هوش مصنوعی: ای دل، در اینجا جز پیامبر (مصطفی) را نبیند، زیرا این جا محلی است که یقین و یقینیت از او حاصل شده است.
مبین جز مصطفی چیزی تو ای جان
که دیدست او در اینجاگاه جانان
هوش مصنوعی: ای جان، جز پیامبر که در این مکان دلانگیز دیدهای، چیز دیگری را ناتوان از بیان مکن.
مبین جز مصطفی در هر دو عالم
کز اودیدی حقایقها دمادم
هوش مصنوعی: جز پیامبر، هیچ کس در دو جهان قادر به نشان دادن حقیقتها نیست و همواره از او دانشهای عالی و واقعی جاری است.
مبین جز مصطفی اکنون خبردار
که او باشد ترا معنی خبردار
هوش مصنوعی: فقط نام محمد را ببر و بدان که او معنای واقعی آگاهی و آگاهیدهی است.
مبین جز مصطفی گر راز دانی
که بیشک او کند عین العیانی
هوش مصنوعی: اگر راز را بشناسی، جز مصطفی (پیامبر اسلام) را مبرم نخوان. چرا که او حقیقت را به وضوح نشان میدهد.
من از وی واصلم اینجا یقین است
که او در هر دو عالم پیش بین است
هوش مصنوعی: من از اینجا میدانم که او در هر دو جهان، همیشه آگاه و دانا است.
یقین دل چو از وی گشت حاصل
مرا اینجایگه او کرد واصل
هوش مصنوعی: وقتی که دل من به حقیقت دست یافت، اینجا بود که او به من رسید و به حقیقت پیوستم.
بجز احمد مدان ای سالکِ جان
که برگوید ترا اسرار پنهان
هوش مصنوعی: به جز احمد، هیچکس را در این مسیر نپسند که بتواند اسرار نهان را به تو بگوید.
تو ای عطّار دیدی روی احمد
از آن گشتی تو منصور و مؤیّد
هوش مصنوعی: ای عطّار، تو چهرهی احمد را دیدی و به همین خاطر به مقام منصور و مؤیّد رسیدی.
دم کل زن در اینجاگاه از او
که داری در میان جان تو مینو
هوش مصنوعی: لحظهای را که در این مکان میگذرانید، به یاد بیاورید که وجود شما پر از زیبایی و روح الهی است.
دم کل زن حقیقت باز دیدی
ز احمد تو بکام دل رسیدی
هوش مصنوعی: در لحظهای که حقیقت را از زبان احمد شنیدی، به آرزوی دل خود رسیدی.
ز یکی مگذر اینجا ویکی باش
حقیت راز جانان بیشکی باش
هوش مصنوعی: از یک مسیر عبور نکن و تنها به یک مقام دست نیاب، بلکه درک عمیقتری از حقیقت و رازهای وجودی معشوق داشته باش.
چنین معنی که اینجا یافتی تو
عجب اسرار کل دریافتی تو
هوش مصنوعی: اینجا معنایی را پیدا کردی که درک آن، نشاندهندهی شناخت عمیق و کشف اسرار بزرگ است.
نداری صورتی لیکن معانی
همی گوید دمادم در نهانی
هوش مصنوعی: هرچند که تو ظاهری نداری، اما معناهایی عمیقی در دل تو نهفته است که پیوسته در خفا بیان میشود.
دم منصور اینجا زد دمِ تو
یقین دیگر است اینجا غم تو
هوش مصنوعی: زمانی که دم منصور در اینجا به صدا درآمد، مطمئناً حال و هوای اینجا با غم تو متفاوت است.
دو عالم در تو حیرانست اینجا
که کردستی نمود حق هویدا
هوش مصنوعی: دو جهان در تو شگفتزدهاند، زیرا تو تجلی حقیقت را به نمایش گذاشتهای.
دو عالم در تو حیران و ملایک
همی گویند در معنی ملایک
هوش مصنوعی: دو جهان در تو دچار شگفتی هستند و فرشتگان نیز در مورد تو سخن میگویند.
دو عالم در تو حیران و نظاره
تو کردستی ز جمله مر کناره
هوش مصنوعی: دو جهان به خاطر تو متحیر و در حال تماشا هستند و از تمام چیزها فقط تو را مینگرند.
بجز جانان نمیبینی یقین تو
از آنی اندر اینجا پیش بین تو
هوش مصنوعی: جز محبوب واقعی، در این مکان هیچ چیز دیگری را نمیتوانی با اطمینان مشاهده کنی.
چنانی پیش بین در آخر کار
که پرده برفکندسی بیکبار
هوش مصنوعی: تو چنان پیشبینی میکنی در نهایت کار که ناگهان همه چیز روشن و نمایان شود.
چنانی پیش بین در دید مردان
تو کردی فاش مر توحید جانان
هوش مصنوعی: به گونهای که تو به این وضوح در دل مردان به تفسیر و بیان توحید معشوق پرداختهای، دیگران نیز از درک آن ناتوانند.
چنانی پیش بین در اصل مانده
که حیرانی عجب دروصل مانده
هوش مصنوعی: تو آن چنان در درک حقیقت باقی ماندهای که شگفتی و سردرگمیات در ارتباط و پیوستگی به او واضح است.
چنانی پیش بین و دم زده تو
که کام عشق هستی بستده تو
هوش مصنوعی: تو چنان درک و دانش داری که گویا همواره به رازهای عشق وآرزوها آگاهی و به آنها پرداختهای.
چنانی پیش بین و راز دیده
که دلداری در اینجا باز دیده
هوش مصنوعی: تو به گونهای میاندیشی و اسراری را مینگری که در اینجا، آرامش و تسکینی مشاهده میکنی.
چنانی پیش بین اندر یکی تو
که حق میبینی اینجا بیشکی تو
هوش مصنوعی: به گونهای به نظر میرسد که تو میتوانی در اینجا حقیقت را ببینی، بالاتر از آنچه که دیگران میبینند.
چنانی پیش بین و حق عیانت
که در یکی است این جمله بیانت
هوش مصنوعی: تو آنچنان دقیق و روشنعقلی که در حقیقت، این سخنِ تو و مشاهدهات یکی است.
چنان واصل شوی اینجا یقین باز
که دیدی رازهای ما یقین باز
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و معنا برسید، به روشنی متوجه خواهید شد که رازهای ما چه هستند، و این آگاهی برای شما روشن خواهد شد.
چنان واصل شوی در حق بیکبار
که یکسانست پیشت نقش پرگار
هوش مصنوعی: به گونهای به حقیقت و اصل وجود نزدیک میشوی که مانند یک دایره، شکل و تصویر است، و هر نقطه آن برای تو یکسان خواهد بود.
چنان واصل شدی مانند منصور
که در آفاق خواهی گشت مشهور
هوش مصنوعی: تو به قدری به مقام و معرفت رسیدی که مانند منصور، در جهان شناخته خواهی شد و نامت بر سر زبانها خواهد افتاد.
تو مشهوری و آگاهی بعالم
که اینجا میزنی دم در یکی دم
هوش مصنوعی: تو معروفی و دنیا از کار تو خبر دارد، اما در همین جا که هستی، فقط صدایی از خودت بلند میکنی.
از آن دم یافتی سرّ اناالحق
نه باطل میزنی این دم ابر حق
هوش مصنوعی: از آن لحظه که راز حق را شناختهای، دیگر نمیتوانی به باطل سخن بگویی. اکنون، ابر حقیقت بر تو سایه افکنده است.
زنی زیرا که بیچونی یقین یار
یکی میبینی اینجا جمله اغیار
هوش مصنوعی: زنی که به خاطر نداشتن اطمینان نسبت به عشق و محبتش به او، تصور میکند که اینجا فقط بیگانگان و دیگران هستند.
ندیدی غیر جمله دیدهٔ تست
که میدانی که بیشک دیدهٔ تست
هوش مصنوعی: نیازی نیست که کسی چیز دیگری را ببیند یا بداند؛ فقط کافیست به چشمان تو نگاه کند، زیرا همه چیز از طریق چشمان تو درک میشود.
ندیدی غیر جمله یار دیدی
حقیقت در وصال کل رسیدی
هوش مصنوعی: اگر در کنار معشوق قرار نگیری، حقیقت را نخواهی دید و به درک کامل از معاملات زندگی نخواهی رسید.
ندیدی غیر حق دیدی بر خویش
محمد(ص) دیدهٔ تو رهبر خویش
هوش مصنوعی: تو در زندگیات تنها حقیقت را دیدی و محمد (ص) را به عنوان راهنمای خود شناختهای.
ندیدی غیر دید مصطفی تو
از آنی در میانه با صفا تو
هوش مصنوعی: تو در میانهٔ صفا و زیبایی، جز دیدن جمال مصطفی چیز دیگری نمیبینی.
وصال جاودانی یافتی تو
که سوی مصطفی بشتافتی تو
هوش مصنوعی: تو به وصال ابدی دست یافتی چون به سمت پیامبر اکرم شتافتید.
وصال از اوست هر کس کاین نداند
یقین میدان که جز حق بین نداند
هوش مصنوعی: هر کسی که بداند که وصال و نزدیکی به حقیقت تنها از اوست، به یقین میداند که تنها کسانی که به حق و حقیقت نگاهی عمیق دارند، این را درک میکنند.
زهی سرور، زهی مهتر، زهی جان
توئی بیشک مرا هم جان و جانان
هوش مصنوعی: تو همیشه مایهی خوشحالی و سرور منی، و به راستی که تو بزرگترین و عزیزترین هستی. بیشک تو جان من و محبوب من هستی.
مرا بنمودهٔ اسرار تحقیق
ز تو دریافتم دلدار تحقیق
هوش مصنوعی: معنای این بیت به این شکل است: من از تو رازهای جستجو و تحقیق را آموختم و از تو عشق و محبت را دریافت کردم.
اگرچه کس نمیداند که چونم
تو میدانی که هستی رهنمونم
هوش مصنوعی: هرچند هیچکس از حال من با خبر نیست، تو به خوبی میدانی که من به تو نیاز دارم و راهنمای من هستی.
کسی کو رهنمونش می تو هستی
بلندی یابد او از سوی پستی
هوش مصنوعی: کسی که راهنمایی شود، به کمال و موفقیت میرسد و از جایگاه پایین به ارتفاع و مقام بلند میرسد.
دوائی دردهای جان عشاق
توئی بیشک رسول اللّه در آفاق
هوش مصنوعی: تو Remedy دردهای عمیق عاشقان هستی، بدون شک تو پیامآور خداوند در جهان هستی.
دوای درد من کردی حقیقت
نمیگردم زمانی از شریعت
هوش مصنوعی: تو با حقیقت به من درمان دادهای، اما من در زمانی از قوانین و مقررات دور نمیشوم.
ره شرع تو بسپردم یقین من
که تا کردی در اینجا پیش بین من
هوش مصنوعی: من اطمینان دارم که راه دین و شرع را به تو سپردم، چرا که تو در اینجا به نیکی آینده را پیشبینی کردی.
کسی کز شرع پاکت روی برتافت
نمود عشق تو اینجا کجا یافت
هوش مصنوعی: کسی که از قوانین پاک تو سرپیچی کرد، عشق تو را در اینجا کجا پیدا کرده است؟
ره شرعت وصال جاودانیست
خوشا آنکس که اندر شرع تو زیست
هوش مصنوعی: راهی که به وصال و پیوستگی ابدی میرسد، به خوبی و شادی است. خوشا به حال کسی که در پیروی از دستورات تو زندگی کند.
ره شرع تو آن عاشق که بسپرد
حقیقت در دو عالم گوی او برد
هوش مصنوعی: راه دین این است که عاشق، حقیقت را در دو جهان تسلیم کند و در این صورت او پیروز خواهد شد.
ره شرع تو آنکو دیده باشد
یقین دانم که صاحب دیده باشد
هوش مصنوعی: کسی که با ایمان و یقین به مسیر دین گام بردارد، میدانم که بصیرت و درک عمیقی دارد.
ره شرع تودیده انبیااند
حقیقت این سپرده اولیااند
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که راه و مسیر دین و شریعت از سوی پیامبران مشخص شده و در واقع، این حقایق و آموزهها به دست اولیا و بزرگان دین حفظ و منتقل شده است.
بجزشرع تو در جانم نگنجید
که اندر او جمال جاودان دید
هوش مصنوعی: به جز قوانین و تعالیم تو، هیچ چیز دیگری در وجودم جا نمیگیرد، زیرا فقط در آن، زیبایی ابدی و بینظیر را مشاهده کردم.
ز شرعت گشتم اینجاگاه واصل
همه مقصودهایم گشت حاصل
هوش مصنوعی: به خاطر قوانین و اصولی که رعایت کردم، به این نقطه رسیدم و حالا تمام هدفهایم به نتیجه رسیدهاند.
ز شرعت این زمانم یافته راز
شدستم در یکی انجام و آغاز
هوش مصنوعی: از قوانین این زمان به درک عمیقی رسیدهام که در آن به پیوندی میان آغاز و پایان دست یافتهام.
ز شرعت رخ نگردانم یکی دم
که به زین من ندیدم در دو عالم
هوش مصنوعی: من هرگز از اصول و قوانین دین خود دور نمیشوم، چرا که در هیچ دنیایی، آنچه را که از زیباییهای حقیقت میدانم، نمیتوانم فراموش کنم.
ز شرعت همچو دریا گشت جانم
دمادم جوهر و در میفشانم
هوش مصنوعی: جانم همچون دریا وسعتی یافته و پیوسته در حال جریان و تلاطم است و من این جوهر وجودم را مانند شراب میریزم و به دیگران میدهم.
ز شرعت سالکان جان میفشانند
حکیمان نیز هم حیران بمانند
هوش مصنوعی: دربارهی اصول و مسیرهای معنوی، کسانی که در این راه هستند، جان خود را فدای هدف میکنند و حتی حکیمان نیز در برابر این عمق حیرتانگیز باقی میمانند.
توئی اینجا حکیم درد عشاق
توئی اندر میان انبیا طاق
هوش مصنوعی: تو در اینجا حکیم عشقهای پر درد هستی و در بین پیامبران، تو بهترین هستی.
توئی دیده دمادم روی جانان
فکنده دمدمه در کوی جانان
هوش مصنوعی: تو همیشه با چشمانت در حال تماشای محبوب خود هستی و در هر لحظه، در محله محبوب تو در حال عبور و مرور هستی.
توئی بیشک جمال یار دیده
ز عزت سوی ذات کل رسیده
هوش مصنوعی: تو به راستی زیبایی یاری هستی که به خاطر بزرگی و شرافت، به مقام عالی و بینظیر رسیدهای.
مهین جملهٔ اینجا یقین تو
که دیدستی خدا عین الیقین تو
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر چیزی که در این مکان میبینی، یک حقیقت و واقعیت واضح است و تو خودت به وضوح وجود خدا را تجربه کردهای.
مهین انبیاء و اولیائی
نمیدانم دگر کلّی خدائی
هوش مصنوعی: من نمیدانم که دیگران چه کسانی هستند، اما تو را بزرگترین پیامبر و ولی خدا میدانم.
دلادرمدح او جان میفشانی
کز او داری همه راز معانی
هوش مصنوعی: به هنگامی که در ستایش او جان میدهی، باید توجه داشته باشی که تمام اسرار و معانی را از او دریافت کردهای.
اگر تو مدح او گوئی همه عمر
کجا در راه او پوئی همه عمر
هوش مصنوعی: اگر تو تمام عمر را صرف ستایش او کنی، در کدام مسیر به سوی او قدم برمیداری و چه فایدهای دارد؟
اگر صد سال مدحش گفته باشی
ز صد جوهر یکی ناسُفته باشی
هوش مصنوعی: اگر صد سال هم از او تعریف کنی، باز هم از صد ویژگیاش، یکی را هم نتوانستهای کامل بیان کنی.
چگوئی مدح او مدحش خدا گفت
که نام اوست با نام خدا جُفت
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی ستایش او را انجام دهی در حالی که خود خداوند او را ستوده و نامش با نام خداوند در کنار هم قرار دارد؟
علیه افضل الصلوات میگوی
وجود او حقیقت ذات میگوی
هوش مصنوعی: وجود او به معنای حقیقی خود، بهترین اشکال عبادت را میطلبد و برتر از همه نمازهاست.
ترا این بس بود در هر دوعالم
که میگوئی حقیقت این دمادم
هوش مصنوعی: این برای تو کافی است که در هر دو جهان بگویی حقیقت را به طور مداوم.
ز توحیدش نظر کن این زمان باز
که دیدستی جمال جاودان باز
هوش مصنوعی: به زیبایی و یکتایی او دقت کن، زیرا اکنون دوباره آن زیبایی ابدی را مشاهده میکنی که پیشتر نیز دیده بودی.
سوی حضرت شدی بیشک تو ساکن
ز هر تشویشها گشتی تو ایمن
هوش مصنوعی: به سوی خدا رفتی و یقیناً در آرامش و امنیت بسر میبری و از هر نگرانی و اضطرابی دور شدهای.
ترا چون حق نمود اینجا رخ خود
دمادم دادت اینجا پاسخ خود
هوش مصنوعی: چون خداوند تو را در اینجا با چهرهی خود نشان داد، هر لحظه به تو پاسخ خود را میدهد.
کنون شو شاد در اسرار معنی
که هستی مرد برخوردار معنی
هوش مصنوعی: اکنون شاد باش در عمق اسرار و مفاهیم، زیرا تو انسانی هستی که از درک و فهم عمیق برخوردار هستی.
جهانِ جان تو داری این زمان کل
یقین هستی بمعنی جان جان کل
هوش مصنوعی: این زمان، تو تمام هستی و روح جهان را در بر داری و این موضوع برایت کاملاً واضح و بدیهی است.
ترا بنمود اینجا ذات خود او
بکرده فارغت ازنیک و بد او
هوش مصنوعی: اینجا وجود تو به من نشان داده شد و او از نیک و بد آزاد است.
دم این سر تو داری کس ندارد
یقین جانان تو داری کس ندارد
هوش مصنوعی: تو نفسِ خود را داری، کسی به یقین نمیداند، جانانِ تو را هم کسی نمیشناسد.
همه دارند بقدر خویش جانان
ولی این راز افتادست پنهان
هوش مصنوعی: هر کسی به اندازه خودش محبوبیتی دارد، اما این موضوع همچنان یک راز باقی مانده است.
میانِ اهلِ دل چون فاش گشتی
یقینِ نقش وهم نقّاش گشتی
هوش مصنوعی: زمانی که در میان انسانهای با احساس و عمیق، رازها و حقایق روشن شدند، آثار و تصورات بیاساس و بیقاعده رنگ باختند و نمایان شدند.
از این مستی که داری در دل و جان
ز بهر راز هستی گوهر افشان
هوش مصنوعی: از این شوق و شور و حالتی که در دل و جانت وجود دارد، به خاطر راز زندگی و وجود، مانند جواهر بدرخش.
زهی گوهرفشانی که تو داری
زهی راز معانی که تو داری
هوش مصنوعی: چقدر زیبا و گرانبها هستی که این همه معنی و نشانه در وجود تو نهفته است.
از اینسان کس ندارد هیچ اسرار
که داری این زمان زین شیوه گفتار
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازه تو رازهایی ندارد، زیرا تو اکنون به این شیوه صحبت میکنی.
همه ذرّات از گفتارت ای جان
یقین هستند اندر هست پنهان
هوش مصنوعی: همه ذرات وجود از کلام تو، ای عزیز، به ایمان رسیدهاند و در واقعیت پنهان هستند.
چه گویم ای دل رفته ز پیشم
که این دم من ندارم هیچ پیشم
هوش مصنوعی: ای دل، چه بگویم از موضوعی که بگذشت و دیگر در کنارم نیستی، زیرا در این لحظه هیچ چیزی ندارم که از پیش بگویم.
دلا آخر کجائی باز پس آی
وگر آمد گره زین عشق بگشا
هوش مصنوعی: ای دل، کجایی؟ برگرد و اگر عشق تو را به گره انداخته، آن را باز کن و راه حلش را پیدا کن.
دمادم عقل پیر اینجا بتدبیر
مرا آنجاکشد بیشک بزنجیر
هوش مصنوعی: به طور مداوم، عقل من در اینجا با تدبیر و هوشیاری من را به سمت آنجا میکشاند و به طور قطع، مرا به زنجیر خواهد کشید.
جهانم میکند اینجای دربند
که ماندستم ز دستش سخت دربند
هوش مصنوعی: دنیا مرا به جایی محدود کرده است که نمیتوانم از چنگال او رهایی یابم و همچنان در این بند و زنجیر گرفتارم.
چنانم خوار میگرداند اینجا
که خواهد کردنم یکباره شیدا
هوش مصنوعی: این وضعیت به قدری مرا حقیر و ذلیل میکند که ممکن است یکباره دچار جنون و دیوانگی شوم.
گهی اندر گمان گاهی یقین است
گهی افتاده گاهی پیش بین است
هوش مصنوعی: گاهی انسان در حالتی از شک و تردید قرار دارد و گاهی به یقین میرسد. گاهی در موقعیتی دچار شکست است و گاهی پیشرفت و موفقیت را تجربه میکند.
گهی اندر خراباتست ساکن
گهی اندر مناجاتست ایمن
هوش مصنوعی: گاهی در مجالس با حال و هوای شاد و آزاد به سر میبرد و گاهی در خلوت و راز و نیاز به عبادت مشغول است.
گهی اندر نمود زهد افتد
گهی یکبارگی پرده برافتد
هوش مصنوعی: گاهی انسان در ظاهر به دوری از دنیا و زهد متوجه میشود و گاهی ناگهان پردهها کنار رفته و حقیقت نمایان میشود.
دمادم مینماید هر صفت او
گهی در کفر و گه درمعرفت او
هوش مصنوعی: هر لحظه مشخصهای از او نمایان میشود؛ گاهی در کفر و گاهی در شناخت و معرفت او دیده میشود.
گهی در دین و گه کفر است کارش
چنین افتاد اینجا کار و بارش
هوش مصنوعی: گاهی در مسیر دین قرار میگیرد و گاهی هم از آن منحرف میشود؛ سرنوشت او چنین رقم خورده است که اینجا در کار و زندگیاش گرفتار این دو وضعیت است.
ز دست دل شدم افگار اینجا
فروماندم شدم یکبار اینجا
هوش مصنوعی: از دل نگران و آشفتهام رها شدم و اکنون در اینجا ماندهام. دوباره و یک بار دیگر در این مکان توقف کردهام.
یقین از جان جان دارم حقیقت
که سودا میدهد هر دم طبیعت
هوش مصنوعی: من از عشق و حقیقت هستی آگاهی دارم که هر لحظه به من شور و هیجان میبخشد.
خور و خفت میکنم در سوی صورت
پدیداریم بیشک در کدورت
هوش مصنوعی: من در کنار چهرهام، همواره روز و شب را میگذرانم، و حقیقتاً در دل تاریکیها زندگی میکنم.
چو دیگر باز میگردم سوی جان
حقیقت روی بنمایند جانان
هوش مصنوعی: وقتی که دوباره به سوی حقیقت برگردم، معشوق خود را در آنجا نمایان میبینم.
از این پس سوی صورت مینیایم
که رنج خود ز صورت مینمایم
هوش مصنوعی: از این به بعد به زیباییها و جلوههای ظریف توجه میکنم، چرا که در کنار آنها درد و رنج خود را محسوستر احساس میکنم.
از این صورت به جز سودا ندیدم
حقیقت جز دل غوغاندیدم
هوش مصنوعی: از این شکل و ظواهر، تنها جنون و شور و اشتیاق را دیدهام و حقیقت واقعی را جز در دل پر سر و صدا نیافتهام.
از این صورت چنان خوار و اسیرم
که جانانست بیشک دستگیرم
هوش مصنوعی: از این چهره و حال خود تا حدی ذلیل و گرفتار شدهام که به یقین محبوب من به کمکم خواهد آمد.
از این صورت بلا دیدم دمادم
نگشتم زو زمانی شاد و خرّم
هوش مصنوعی: مدام در حال تحمل درد و رنج هستم و هرگز نتوانستهام از آن جدا شوم، هیچگاه برای مدتی طولانی شاد و خوشحال نبودهام.
از این صورت ندیدم هیچ راحت
بجز رنج وبلا و حزن و محنت
هوش مصنوعی: من از این دنیا هیچ راحتی ندیدم جز رنج، درد و غم و سختی.
از این صورت همه مردان عالم
بلا دیدند اینجاگه دمادم
هوش مصنوعی: تمام مردان دنیا در این مکان دچار درد و رنج شدهاند و به همین خاطر همیشه در حال ناله و فریاد هستند.
از این صورت نه اوّل آدم اینجا
بلا و رنج دید او دم دم اینجا
هوش مصنوعی: از این چهره، نه تنها آدم اول در اینجا رنج و سختی را تجربه کرد، بلکه او هر لحظه در اینجا درگیر مشکلات است.
بجز معنی ندارم راحت خویش
که معنی مینماید قربتم بیش
هوش مصنوعی: به جز معنا و مفهوم واقعی زندگیام، هیچ آرامشی ندارم، و این معناست که باعث میشود نزدیکی به محبوبم را بیشتر احساس کنم.
بجز معنی نخواهم اندر اینجا
که معنی کرد جان جانم اینجا
هوش مصنوعی: به جز مفهوم، در اینجا چیز دیگری نمیخواهم، زیرا که جان من تنها در معنای حقیقی خود اینجا حضور دارد.
چو معنی متّصل با ذات افتاد
رموز عشق اینجاگاه بگشاد
هوش مصنوعی: وقتی که مفهوم به ذات و حقیقت نزدیک شد، رازهای عشق در این مکان روشن و آشکار شد.
چو معنی پیشوای عاشقانست
حقیقت درگشای سالکانست
هوش مصنوعی: معنی عشق، به عنوان رهنما و هدایتگر عاشقان، در واقع حقیقت را برای سالکان و جویندگان راه روشن میکند.
یقین از دید معنی میتوان یافت
که بی معنی نشاید جان جان یافت
هوش مصنوعی: به یقین میتوان دریافت که بیمعنی بودن در زندگی، باعث نمیشود که به حقیقت وجودی خود و معنای جان نزدیک شویم.
یقین معنی است اسرار دل و جان
که از صورت شدست اینجای پنهان
هوش مصنوعی: یقین، مفهوم عمیق و پنهانی است که در دل و جان ما وجود دارد و از ظاهر و ظواهر دنیای بیرون فراتر میرود.
چو معنی همچو جانان بی نشانست
ولی صورت در اینجا با نشانست
هوش مصنوعی: معنا مانند محبوبی است که نشانی ندارد، اما چهره و ظاهر آن در اینجا قابل مشاهده است.
ز معنی و ز صورت بازگفتند
بسی تقلید با هم باز گفتند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در مورد مفهوم و ظاهر چیزها، بسیار صحبت و تبادل نظر شده است. افراد به بررسی و تقلید از یکدیگر پرداختهاند و در مورد این موضوع به شیوهای مشترک بحث کردهاند.
کسانی کاندر این صورت بمانند
نمود عشق و معنی کی بدانند
هوش مصنوعی: کسانی که در چنین حالتی باقی بمانند، نمیتوانند عشق و معنای واقعی آن را درک کنند.
نمود عشق و معنی بی نشانی است
بَرِ عشاق این راز نهانی است
هوش مصنوعی: عشق در ظاهر خود را نشان میدهد، اما در باطنش نشانهای ندارد. برای عاشقان، این یک راز عمیق و پنهان است.
نمود عشق صورت سالکانند
که ایشان راز نیکِ هر دو دانند
هوش مصنوعی: عشق در چهره کسانی که در راه سیر و سلوک هستند، نمایان است، زیرا آنها به راز خوب هر دو عالم آگاهند.
نمود عشق صورت یافت منصور
ز صورت گشت او یکبارگی دور
هوش مصنوعی: عشق به شکل و جلوهای درآمد که منصور از آن صورت جدا شد و به یکباره از آن گذشته و دور شد.
بمعنی زد اناالحق اندر اینجا
ولی صورت شدش اینجا بمعنی
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی اشاره میشود که حقیقت عمیق و واقعی به صورت ظاهری و ملموس در آمده است. به عبارتی، حقیقتی که باید درک شود، حالا به شکلی قابل مشاهده در دنیا وجود دارد.
تنش جان کرد و جان در تن نهانی
بگفت آنگاه او راز نهانی
هوش مصنوعی: بدن جان را رنج داد و وقتی که جان در درون بدن آرامی یافت، رازهای ناگفتهای را بیان کرد.
تنش جان کرد و جان در تن بقا شد
به یک ره صورت اندر جان فنا شد
هوش مصنوعی: تن انسان جانش را پذیرا شد و جان در این بدن دوام یافت. به یک راه، شکل ظاهر در جان، زوال پیدا کرد.
تنش جان کرد اندر دیده دلدار
به یک ره هر دو گشته ناپدیدار
هوش مصنوعی: جان فردی در چشمان محبوبش با شدت و غم پنهان شده و هر دو به یکباره ناپدید میشوند.
تن و جان هردو محو یار گشتند
حقیقت درنهان دلدار گشتند
هوش مصنوعی: تن و جان هر دو در عشق محبوب غرق شدند و راز عشق در دل محبوب پنهان شد.
تن و جان هردو روی دوست دیدند
تن و جان روی جانان بازدیدند
هوش مصنوعی: تن و روان هر دو به تماشای معشوق خود پرداختند و دوباره جان و تن به یادآوری زیباییهای محبوبشان مشغول شدند.
تن و جان هر دو یکی گشت در ذات
فقالوا ربّنا ربّ السّموات
هوش مصنوعی: تن و جان در حقیقت یکی شدند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانهاست.
مر ایشانرا یکی دیدار بنمود
نمود هر دوشان کل ذات بنمود
هوش مصنوعی: دیدار یکی از آن دو موجب شد که هر دو تمام وجود خود را نشان دهند.
شدند ایشان بیک ره جوهر کل
برستند از جفای و رنج وز ذلّ
هوش مصنوعی: ایشان در یک مسیر قرار گرفتند و از زحمات و رنجهایی که کشیدند، به جوهر حقیقی خود رسیدند و از ذلت و سختیها عبور کردند.
دم دلدار چون یکی عیان شد
تن و جان بیشکی در حق نهان شد
هوش مصنوعی: زمانی که حضور دلدار بهوضوح نمایان شد، جان و تن انسان بهطور پنهانی در عشق و محبت او غرق شدند.
نهان شد جان و تن اندر برِ یار
نمود عشق جانان شد پدیدار
هوش مصنوعی: جان و جسم من در آغوش محبوب پنهان شد و عشق محبوب به وضوح آشکار گردید.
نهان شد جان و تن جان با عیانست
ولی این راز هر کس میندانست
هوش مصنوعی: جان و تن از هم جدا شدهاند و حقیقت در دسترس همه نیست. فقط عدهای به این راز پی بردهاند.
چو منصور آنچنان شد در حقیقت
برفتش ازمیان دید شریعت
هوش مصنوعی: چنانکه منصور به حقیقت رسید، قوانین و ظواهر شرع را از میان برداشت و از آنها فراتر رفت.
طبیعت محو شد آنجا بیکبار
نمود عشق جانان شد پدیدار
هوش مصنوعی: در آن مکان، طبیعت ناگهان ناپدید شد و عشق معشوق به وضوح نمایان گردید.
نبُد منصور حق دیدار بنمود
درون و هم برون اسرار بنمود
هوش مصنوعی: منصور حق، حقیقت و اسرار را هم در درون خود و هم در بیرون به نمایش گذاشت و نمایان کرد.
اناالحق زد همی جمله شنودند
کسانی کاندر این واقف نبودند
هوش مصنوعی: همه کسانی که در این موضوع آگاهی نداشتند، به محض شنیدن این جمله که "من حق هستم"، به آن واکنش نشان دادند.
مر او رامنع کردند از شریعت
نمیدیدند اسرار حقیقت
هوش مصنوعی: او را از پیروی قوانین منع کردند و نتوانستند رازهای حقیقت را ببینند.
چنان مغرور بودند اندر اینجا
که او رادر جنون دیدند و سودا
هوش مصنوعی: آنها آنقدر در خود غرق و مغرور بودند که او را در حالی که دچار جنون و افکار پریشان بود، مشاهده کردند.
مر او را میندانستند تحقیق
که حق میگفت اناالحق بهر توفیق
هوش مصنوعی: در مورد او نمیدانستند که حقیقت چه میگوید، زیرا حقیقت میگوید من همان حق هستم، برای همین توفیق به تو داده شده است.
که ایشان را کند واقف ز اسرار
چنان بودند در صورت گرفتار
هوش مصنوعی: این افراد به رازها و نکتههای پنهان واقف بودند، اما در ظاهر به گونهای دیگر به نظر میرسیدند و در ظواهر دنیوی گرفتار شده بودند.
نمیدیدند راز حق درونش
همی گفتند کافتادش جنونش
هوش مصنوعی: آنها نمیدیدند که حقیقتی درون او وجود دارد و فقط میگفتند که او دیوانه شده است.
جنونست آنچه او میگوید از خود
نه نیکست این بیان و هست این بد
هوش مصنوعی: آنچه او میگوید، حرفی دیوانهوار است و نشاندهنده نیکویی او نیست؛ بلکه بیان او زشت و ناپسند است.
جنونست اندر اینجا در دماغش
درون دل فرو مانده چراغش
هوش مصنوعی: این جا حالت عجیبی وجود دارد؛ در درون ذهن او، شعلهای از احساسات و افکار در دلش خاموش شده است.
جنونست اوفتاده در سر او
بَد است این حال و اکنون نیست نیکو
هوش مصنوعی: دیوانگی او سبب شده که حالتی ناخوشایند را تجربه کند و این وضعیت لحظهای که در آن به سر میبرد، مناسب نیست.
بیانش سخت بد افتاد اینجا
مر او را هست بیشک رنج وسودا
هوش مصنوعی: او به سختی میتواند خود را بیان کند و در اینجا به وضوح میگوید که رنج و اندوه بسیاری دارد.
دماغش او خلل کرد است از جهل
شد اکنون او در اینجا خوار و نااهل
هوش مصنوعی: او به خاطر جهل و نادانی خود به حالتی خوار و ناچیز رسیده است.
نگوید هیچکس او کو چنین گفت
یقین دانیم کو نِی از یقین گفت
هوش مصنوعی: هیچکس نمیگوید کسی که این گونه سخن میگوید، باید مطمئن باشیم که او از روی یقین و آگاهی صحبت میکند.
چنین علمی که او را بود اینجا
جنونش ناگهی بر بود زینجا
هوش مصنوعی: این شخص با دانشی که دارد، ناگهان به حالت دیوانگی درآمد و از اینجا رفت.
جنونش ناگهی از ره بیفکند
بسر او رادرون چه بیفکند
هوش مصنوعی: ناگهان دیوانگی او را به زمین میزند و در درونش چه چیزی را بیفکند.
جنونش در دل و جان زور کردست
دو چشم ظاهرش راکور کردست
هوش مصنوعی: عشق و جنون او در دل و جانش چنان قدرتمند است که دو چشمش را به حالت کوری کشانده است.
جنونش بیخبر کردست در خویش
شده دیوانه و لایعقل از خویش
هوش مصنوعی: او از حالت طبیعی خود بیخبر شده و به خاطر عشقش به دیوانگی و بیعقلی دست زده است.
بباید ره گرفتن تا دوائی
کنیم او را که باز آید صفائی
هوش مصنوعی: برای بهبود وضعیت او، باید مسیری را در پیش بگیریم تا بتوانیم به درمانش بپردازیم و او را به روزهای خوب و خوش بازگردانیم.
دل او را از این سودای علّت
که افتادست اندر رنج و محنت
هوش مصنوعی: دل او به دلیل این خیال و فکر، دچار رنج و سختی شده است.
از این سودا مر او را وارهانیم
که ما احوال این شه نیک دانیم
هوش مصنوعی: ما او را از این فکر و خیال رها خواهیم کرد، زیرا که ما به خوبی از وضعیت این پادشاه آگاهیم.
همی گفتند از این شیوه سخنها
همی دانست منصور آن بیانها
هوش مصنوعی: آنها میگفتند که منصور از این نوع سخن گفتن، اطلاعات زیادی به دست میآورد.
حقیقت بایزید او را چو بشناخت
حجاب از پیش روی خود برانداخت
هوش مصنوعی: وقتی بایزید حقیقت را شناخت، موانع و حجابها را از جلوی چشمان خود کنار زد.
جمال بی نشان را یافت منصور
که سر تا پای او پاره شده نور
هوش مصنوعی: منصور زیبایی خاصی را مشاهده کرد که تمام وجود او با نور احاطه شده بود و نمود این زیبایی به گونهای بود که نمیتوانست آن را با گفتار بیان کند.
چنانش عاشق و سرمست کل یافت
نظر میکرد و او را هستِ کل یافت
هوش مصنوعی: او به شدت عاشق و خوشحال بود و با تمام وجود به او نگاه میکرد و در آن لحظه او را کامل و بینقص میدید.
حقیقت دید او را فرّ اللّه
که پیدا گشته بود آنجای آن شاه
هوش مصنوعی: حقیقتی که او مشاهده میکرد، به گونهای نمایان شده بود که گویی آن پادشاه در آن مکان وجود دارد.
حقیقت یافت با او آشنائی
که دیدش بیشکی سرّ خدائی
هوش مصنوعی: حقیقت را تنها کسی درک میکند که به او نزدیک شود و در او نشانههای الهی را ببیند.
حقیقت چون نظر میکرد او دید
نمیزد دم ز سبحانی و توحید
هوش مصنوعی: حقیقت وقتی به تماشای خود پرداخت، متوجه شد که هیچ نشانهای از صفات الهی و یگانگی در خود ندارد.
حقیقت دید او را لامکانی
که دم میزد در آن راز نهانی
هوش مصنوعی: او به حقیقتی دست یافته بود که در مکانی نامشهود و پنهان، در حال بیان رازهایی عمیق و نهانی بود.
حقیقت دید او را آشنا یافت
عیانش دید دید مصطفی یافت
هوش مصنوعی: حقیقتی که در چشم او نمایان بود، او را با واقعیت آشنا کرد و با دیدن آن حقیقت، شناختی از مصطفی به دست آورد.
حقیقت یافت او را صاحب اسرار
بخود میگفت ما را هست دلدار
هوش مصنوعی: او که دارای اسرار و معرفت است، به خودش میگوید که دلدار و یار ما نیز موجود است.
یقین دلدار این دیدست در خویش
حجاب اینجایگه برداشت از پیش
هوش مصنوعی: عشق واقعی را میتوان در دل معشوق یافت، اما باید موانع و حجابهای ذهنی را کنار زد تا این دید روشن شود.
یقین خویش آنجا مینماید
دل و جان عزیزان میرُباید
هوش مصنوعی: مطمئن شو که در آنجا دل و جان عزیزان خود را نشان میدهی و از آنها محافظت میکنی.
یقین او واصل است و آمده کل
که بیرون مان کند از رنج وز ذلّ
هوش مصنوعی: اطمینان او به حقیقت رسیده و به تمامیت رسیده است، به طوری که ما را از رنج و ذلت رها میکند.
یقین اوواصل است اندر نهانی
حقیقت حق او اندر نهانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که یقین و دانش واقعی، در عمق و پنهان حقیقت وجود دارد. حقیقت حق نیز به طور باطنی و نه آشکار در درون وجود انسان نهفته است.
اناالحق میزند اندر دل او
گشادست اندر اینجا مشکل او
هوش مصنوعی: دل او از حقیقت پر شده و اینجا برای او مشکلی وجود ندارد.
اناالحق میزند در جان او حق
مر این باشد حقیقت راز مطلق
هوش مصنوعی: حق در وجود او تأثیر میگذارد و این حقیقت، کلید راز مطلق است.
از او اصل شوم اینجا مگر من
از او یابم در اینجاگه خبر من
هوش مصنوعی: من اینجا به دنبال خبر خودم هستم، مگر اینکه از او سرنخی پیدا کنم.
از او واصل شوم بیشک من اینجا
که برگوید مرا سر روشن اینجا
هوش مصنوعی: به خاطر او به مقام وصال میرسم، مطمئناً من در اینجا هستم که او به من میگوید: "سرنوشت روشن تو اینجاست."
از او واصل شوی کین راز جانست
خداوند زمین و آسمانست
هوش مصنوعی: اگر به او متصل شوی، این راز در عمق جانت نهفته است؛ او صاحب زمین و آسمان است.
درون جان او گویا شده یار
ولیکن ازتمامت ناپدیدار
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در دل او عشق و یاری پیدا شده، اما در واقع آن یار از همه جا غایب است.
درون جان او میگوید این سر
ببینم مر ورا صورت بظاهر
هوش مصنوعی: در دل او میگوید که من این سر را ببینم، اما او را فقط به صورت ظاهری میشناسم.
بطون اوست جانان رخ نموده
بیک ره صورت او در ربوده
هوش مصنوعی: دلها و جانها در برابر معشوق جلوه کردهاند، و به یک طریق، چهره او دلها را تسخیر کرده است.
اناالحق گوی صورت در میان نیست
که این گفتار او جز جان جان نیست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی کسی به حقیقت عمیق و ژرفی میرسد، دیگر ظاهر و صورت ظاهری مهم نیست. سخن او تنها از عمق وجودش سرچشمه میگیرد و بیانگر حقیقتی بزرگتر از شکل و صورت است.
حقیقت جان جانانست این مرد
درونش در اناالحق هست او فرد
هوش مصنوعی: این مرد حقیقتی عمیق و روحانی دارد که در درون او حقیقت وجود او را شکل داده است. او یک فرد خاص و برجسته است که با این درک عمیق از وجود، جان جانان را در خود دارد.
حقیقت جان جان گوید درونش
که او بودست اینجا رهنمونش
هوش مصنوعی: وجود حقیقی انسان، در درونش صدایی دارد که او را به سمت حقیقت راهنمایی میکند.
یقین بشناختم اکنون ورا باز
من این اسرار میگویم کرا باز
هوش مصنوعی: اکنون که به حقیقت و شناختی عمیق دست یافتهام، این رازها را فقط به کسی میگویم که شایستهی شنیدن آنها باشد.
کنم پنهان و با شبلی بگویم
درون جان و دل با خود بگویم
هوش مصنوعی: من رازهای خود را پنهان میکنم و در دل و جانم با خود حرف میزنم و به شبلی میگویم.
که خواهندم بکردن بر ملامت
گرفتست این زمان بیشک قیامت
هوش مصنوعی: بر این کار که میخواهم انجام دهم، برای سرزنش و ملامت آماده شدهام و این زمان بهروشنی نشاندهندهی قیامت است.
عوام الناس نادان و خرانند
جز او اسرار او بیشک ندانند
هوش مصنوعی: مردم عادی نادان و بیخبرند و جز او هیچکس از اسرار او آگاهی ندارد.
کجا داند کسی معنی این مرد
که هست او اندر اینجا صاحب درد
هوش مصنوعی: کسی نمیداند که این مرد چه معنایی دارد، چون او در اینجا در حال تجربهی درد و رنج است.
هر آنکو صاحب دردست داند
که او این صورت حرف از که خواند
هوش مصنوعی: هر کسی که درک و احساس عمیقتری دارد، میداند که این سخن به چه چیزی اشاره دارد.
هرآنکو صاحب دردست دیدست
که بیشک حق در او گفت و شنید است
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی مشکلات و دردهای زیادی را تجربه کرده باشد، به یقین میتوان گفت که او حقایق را درک کرده و فهمیده است.
مر این اسرار او را منکشف شد
نمود او بجانان متّصف شد
هوش مصنوعی: این رازها برای او آشکار شد و او با ویژگیهای جانان توصیف گردید.
یکی میبیند این منصور اینجا
سراسر در عیان نور اینجا
هوش مصنوعی: کسی در اینجا منصور را میبیند که تمام وجودش پر از نور است و آشکارا در این مکان حضور دارد.
یکی میبیند آن از جان شده پاک
حقیقت محو کرده آب با خاک
هوش مصنوعی: کسی که حقیقت را به طور واقعی درک کرده، به قدری از دنیا و مادیات فاصله میگیرد که به نوعی مانند آب و خاک در هم میآمیزد و در این اتحاد، خود را از سر و صداها و زواید دنیوی آزاد میسازد.
یکی میبیند و اندر یکی است
یقین دارد حقیقت بیشکی است
هوش مصنوعی: یک نفر حقیقت را در یک چیز میبیند و مطمئن است که حقیقت فراتر از آنچه که میبیند وجود دارد.
یکی دیدست در توحید اینجا
گذرکرد است ازتقلید اینجا
هوش مصنوعی: کسی در اینجا به درک و فهم توحید رسیده و دیگر از تقلید و پیروی از دیگران عبور کرده است.
یکی دیدست کلّی بی نشان است
ز دید خویش بی نام و نشان است
هوش مصنوعی: شخصی را دیدهام که تمام وجودش بدون علامت و نشانه است، و او از نگاه خود به دنیا بینام و بینشان به نظر میرسد.
یکی دیدست و یکرنگ است اینجا
یقین بی نام و بی ننگ است اینجا
هوش مصنوعی: اینجا کسی وجود دارد که فقط یک بار دیده میشود و همواره در یک شکل و شمایل است. در این مکان، بیهیچ نام و نشانی، همه چیز به روشنی و صداقت است.
یکی دیدست صورت ناپدید است
حقیقت این زمان در دید دیدست
هوش مصنوعی: کسی تماشا کرده که چهرهای ناپیداست، و واقعیت این زمان در دیدگاه او آشکار است.
یکی دیدست بیشک جمله را دوست
شدست اینجای مغزش جملگی پوست
هوش مصنوعی: یکی از افراد به وضوح متوجه شده است که همه چیز را باید دوست داشت، اما در عمق فکرش تنها سطحینگر است و از حقیقت غافل است.
یکی دیدست و در یکی قدم زد
وجود بود خود جمله عدم زد
هوش مصنوعی: کسی وجود خودش را در وجود دیگری مشاهده کرد و از این طریق گفت که وجود تنها صفتی از عدم است.
یکی دیدست و دم زد در یکی او
فدا گشتست اینجا بیشکی او
هوش مصنوعی: یک نفر چیزی را مشاهده کرده و در مورد آن صحبت کرده است، در حالی که خود را فدای آن چیزی کرده است که آنجا وجود دارد.
یکی دیدست و سلطان گشت دایم
ز ذات کل شدست اینجای قائم
هوش مصنوعی: کسی که به حقیقت وجودی دست یافته و به مقام سلطنت رسیده، همیشه از ذات بیکران الهی واصل شده و در اینجا به مقام ثابت و پایدار خود رسیده است.
چو او یارست گفتارش خدایست
حقیقت این زمان عین لقایست
هوش مصنوعی: وقتی او همراه است، سخنانش مانند کلام خداست، زیرا در این زمان، حقیقت به وضوح دیده میشود.
کنون تحقیق میدانم که یار است
ولیکن چون کنم چون بیشمار است
هوش مصنوعی: حالا خوب میدانم که او محبوب من است، اما نمیدانم چگونه این را بفهمم، چرا که او به اندازهای زیاد است که نمیتوان به راحتی به او رسید.
عوام الناس در غوغا فتادند
بیک ره سوی او سرها نهادند
هوش مصنوعی: مردم در هیاهو و شلوغی به سر میزنند و همه به یک سمت روانه شده و به او احترام میگذارند.
نمیدانم کنون تا چون کنم من
که این غوغای تن بیرون کنم من
هوش مصنوعی: نمیدانم اکنون چگونه باید عمل کنم تا این آشفتگی و هیاهوی درونم را آرام کنم.
درون خانقه باید ببُردن
بدست این مریدانش سپردن
هوش مصنوعی: در دل خانقاه باید زندگی را به دست پیروان آن سپرد و به آنها واگذار کرد.
عوام از هر طرف آواره سازم
پس آنگه درد خود را چاره سازم
هوش مصنوعی: مردم عادی را از هر سو به این سمت و آن سمت میرانم، سپس به فکر درمان درد خود خواهم افتاد.
بسوی خانقه بردش نهان او
بکنجی در نشاندش جان جان او
هوش مصنوعی: او را به سمت خانقاه بردند و در گوشهای پنهانش کردند که روحش را آرامش بخشد.
مریدان بانگ زد با خلق بسیار
از اینجاگاه گشتند جمله آوار
هوش مصنوعی: دوستان و پیروان به آواز درآمدند و با جمعیت زیادی به این سو و آن سو رفتند و همه به هر طرف پراکنده شدند.
سوی منصور شد در خانقه او
زمانی در نشستش پیش شه او
هوش مصنوعی: به خانقاه منصور رفت و مدتی در حضور او نشست.
چنان منصور بد از شوق دلدار
اناالحق گوی اندر ذوق دلدار
هوش مصنوعی: منصور به قدری از عشق محبوبش شگفتزده و شادمان بود که با شجاعت تمام، جمله "من حق هستم" را بر زبان آورد.
که از هر دو جهان او بیخبر بود
که یارش جملگی اندر نظر بود
هوش مصنوعی: او از هر دو دنیا بیخبر بود، زیرا همهی توجهش به معشوقش بود.
بجز جانان اباکس مینپرداخت
بیک ره ازنظر برقع برانداخت
هوش مصنوعی: به جز محبوب، چیز دیگری را نپرستیدم و فقط با یک نگاه، حجابها را کنار زدم.
اناالحق میزد اندر بایزید او
دمادم میشد اینجا ناپدید او
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در حالی که بایزید (یک عارف معروف) در حال گفتن "من حق هستم" بود، این صدا و ادعا به طور مداوم شنیده میشد و به همین دلیل او به نوعی ناپدید میشد یا از دیدهها پنهان میگردید. این به نوعی نشاندهنده عمیقتر شدن در تجربههای روحانی و معنوی است.
دگر پیدا نمیشد در بر دوست
یکی بُد مغز او تحقیق با پوست
هوش مصنوعی: در بند دوستی، دیگر کسی همچون او پیدا نمیشد، او مغز و جانش را در دل داشت و تنها ظاهری از خود به نمایش نمیگذاشت.
یقین چون بایزید آنجا چنان دید
مر او را در میان راز نهان دید
هوش مصنوعی: یقین او را مانند بایزید دید که در جایی خاص و پنهان، رازهای عمیقی را آشکار کرده است.