بخش ۸۳ - در هاتف شب و آواز دادن و رهنمائی کردن مرد درویش را فرماید
یکی هاتف مر او را داد آواز
که ای درویش خوش میسوز و میساز
بسوزان خویشتن درحضرتِ ما
که تا یابی عیان قربت ما
سما هرگز نداندراز ما او
ولیکن پرده است آغاز ما او
تو اینجاگه چنین حیران شده مست
کجا هرگز چنین آسان دهد دست
تو ما را دان و ما را بین و ماجوی
هر آن رازی که میداری بماگوی
که تا قرب ما بویی بیابی
که از مستی و حیرانی خرابی
سما حیران ما گردان و مستست
نمود ماست و اندر نیست هستست
ز عشق ما چنین گردان شده او
عجب تو از تو خود حیران شده او
وصال ما همی جوید دمادم
نمود فیض ما ریزد بعالم
ز ما دارد چنین نور یقین او
نداند اوّلین و آخرین او
ز ما دارد نمود عشق گلشن
نه همچون او زند او ما و هم من
ز شوق ما چنین گردانست دائم
ولیکن ذات مادر اوست قائم
نداند هیچ خاموشی است گردان
ز تاب نور ما پیوسته حیران
تو زو میجوی ای مسکین وصالت
نمیدانی در اینجا هیچ حالت
اباتست آنچه میجوئی از او باز
حجاب نور پیش خود برانداز
حجاب او ترادر صورتت بین
از آنی دائما پیوسته غمگین
حجابت اوست زو هستی طلبکار
توئی نقطه وِیَت مانند پرگار
بسرگردانست دائم در نهادت
در این دنیا عجایب داد دادت
طلبکار است او همچون تو مارا
تو زومیجوئی ای مسکین خدا را
چو سرگردانست او مانند گوئی
در این معنی تو درویشان چگوئی
چو سرگردانی و اینجا بدیدی
چرا با او تو در گفت و شنیدی
چو سرگردانست او مانند دولاب
عجب تر از تو او ماندست غرقاب
تو از وی چه طلب داری تو اوئی
که سرگردان چو او مانند گوئی
ز خود جو آنچه گم کردی تو خود را
مکن آخر تو چندین شور و غوغا
نظر کن در درون درویش بنگر
نمود ذات ما اینجا سراسر
نظر کن در درون جان حقیقت
منه پایت برون تو از شریعت
مرا بنگر که اندر جسم و جانم
ز دید صورتت اندر نهانم
درون خویشتن را کن منوّر
ز من درویش مسکین هان بمگذر
مرا کردی طلب اینک مرایاب
بآهسته مکن درخویش اشتاب
مرا کردی طلب من جان تراام
ترا پیوسته من عین لقاام
مرا کردی طلب بنگر برویم
که این دم با تو اندر گفتگویم
مرا کردی طلب دیدار بنگر
درون تست هان دلدار بنگر
مرا کردی طلب بنمودمت هان
گره اکنون بکل بگشودمت هان
مرا کردی طلب اکنون به بینم
که من اندر درونت پیش بینم
مرا کردی طلب پیوسته مستم
درون جان و دل پیوسته هستم
نیم هستم ترا هستیم داخل
ترا مقصود شد درویش حاصل
ترا مقصود هم کلّی برآرم
غم واندیشههای تو سرآرم
ترا مقصود من درویش خسته
مشو دیگر در اینجا دل شکسته
بجز من منگر و جز من مبین تو
همیشه باش در عین الیقین تو
بجز من منگر و با من بگو راز
که من بنمایمت انجام و آغاز
بجز من منگر اندر من چه یابی
که تا اینجا جمال من بیابی
بجز ما منگر و ما را نظر کن
بجز من هیچ منگر تو سر و بن
منم اندر تو و تو دید مائی
چرا درویش از ما تو جدائی
جدا از ما مشو درویش دلدار
که ماهستیم اینجایت خریدار
جدا از ما مشو در هیچ احوال
که ما دانیم راز تو همه حال
درون تو بکل ما حاضرستیم
ز بینائی ترا در خاطرستیم
یقین ما همه جز هیچ نبود
چو ما هستیم اکنون هیچ نبود
مجو از هیچکس زنهار یاری
نمود ما کنون گر گوش داری
منزّه آمدی درویش در کل
کشیدی از برایم رنج با ذل
منت این دم دهم گنج نهانی
که امشب در برم صاحب قرانی
ترا واصل کنم درجوهر خود
ترا فارغ کنم از نیک وز بد
ترا واصل کنم درویش اینجا
برم اینجا حجاب از پیش اینجا
لقای خود کنم روزی ترا من
برت یک ذرّه آرم هفت گلشن
لقای خود نمایم تا ابدهان
مبین جز ماکنون در نیک و بد هان
لقای ما نظر کن جمله آفاق
مرا در خود ببین درویش مشتاق
لقای ما نظر کن در دل خود
کنون بگشای مسکین مشکل خود
درونم در برون منگر مرا بین
مرا تو انتها و ابتدا بین
چرا حیرانی خود مینبینی
که این دم در مکان عین الیقینی
درونت روح نورم آمده کل
ترا بیرون برم از رنج وز ذل
چو وصل من ترا اعیان شد اینجا
کنون پیدائیت پنهان شد اینجا
مرا در جان نگر جانان منم راست
ز پنهانی مرا اندر تو پیداست
منم هم آسمان و هم زمین یاب
مرا هم درمکین و در مکان یاب
منم خورشید و ماه و چرخ و انجم
همه در ذات من درویش شد گم
مبین اکنون به جز من جان جانم
که راز آشکارا و نهانم
چنین واصل شو و از خود میندیش
بجز او جملگی بردار از پیش
کسی پیدا نماید کو شود او
اگر کردی چنین دادیت نیکو
ولی تا تو ز بالا راز جوئی
یقین میدان عیان و تو نه اوئی
تو درماندی عجب در دید افلاک
میان نار و ریح و آبی وخاک
همه از بهر تو اینجا عیانند
گهی پیدا شده گاهی نهانند
هر آن کوکب که بر چرخ برینست
صد و دو بارمهتر از زمینست
بباید سی هزاران سال از آغاز
که تا برجی بجای خود شود باز
زمین در جنب این نُه طاق مینا
چو خشخاشی بود برروی دریا
ببین تا تو از این خشخاش چندی
سزد گر بر به روی خود بخندی
از این افلاک گردان می چه جوئی
بگو آخر که آخر چند گوئی
ده و دو برج در وی هست اعداد
همه گردان شده مانندهٔ باد
حمل خشکی ز حدداده ترا بیش
کند هر لحظهٔ اینجا بیندیش
چو گاوی گشتهٔ اینجای بی عقل
از آن کاینجا سخن گفتی زهر نقل
ترا جوزا از آن اینجا دورو شد
که ذات تو عجب در گفتگو شد
چو خرچنگی در اینجا نه کز او راست
ترا از راستی کژ رفته پیداست
اسد سهم و صلابت مینماید
همی خواهد کت اینجا در رُباید
ز خوشه تو یکی گندم نبینی
که این دم زیر چرخ افتاده ببینی
چو ازتو راستی ناید چو میزان
نداری راستی و گشته حیران
ز نیش کژدمت هم دل شده ریش
از آن کاینجات آرد هر زمان نیش
کمان بازوانت هیچ تیری
نزد سوی نشانه چون اسیری
جهانی همچو بز در عین کهسار
فتاده از کمرها سرنگونسار
چو دیوی این زمان در چه فتاده
نمیدانی عجب ناگه فتاده
چو ماهی اوفتادستی در این دم
نمیدانی چه خواهد بد سرانجام
نهٔ خورشید و گرهست این کمالت
چو درگردی پدید آید زوالت
نهٔ ماه و اگر بدر منیری
چو پیش عقده افتادی بگیری
زوالی هست هر چیزی در اینجا
که پنهان میشوند اینجا ز پیدا
چنین درماندهٔ چون حلقه بر در
از این در گر تو هستی مرد مگذر
از این درجوی کام خویش زنهار
که ناگاهت مراد آید پدیدار
از این در جوی دائم کامرانی
که میبخشندت اسرار معانی
از این درجوی بیشکی هستی دل
که تا ناگه رسی در مستی دل
از این در جوی راز سر تحقیق
که تا بخشندت اینجاگاه توفیق
از این در جوی وصل یار شیرین
که ناگاهی ز تلخی عین شیرین
بیابی ناگهانی زو آنچه خواهی
نشین ایمن تو بر درگاه شاهی
در این درگاه شو دائم مجاور
تو این معنی یقین میدار باور
بر این در ناگهی کامت برآید
همت روزی شه اینجا رخ نماید
شه اندر بارگاه تو نشسته
برون دل وصال شاه بسته
بعزّ آنگاه بینی ناگهان شاه
زماهی اوفتی ناگاه بر ماه
بکن خدمت بر این درگاه از دل
که تا بگشایدت اینراه مشکل
بکن تو خدمت و فرمان شه بر
ز شاه آنگاه ای سالکت تو برخور
بکن مر خدمت دل شاد میباش
نشین فارغ ز کل آزاد میباش
بکن خدمت که خدمتکار هرگز
نماند نزد شه مسکین و عاجز
بفرمان باش و فرمان ده پس آنگاه
چو بخشد دُرّ و جوهر مر ترا شاه
بفرمان باش و فرمان ده بهرکس
ترا اندر میانه شاه مربس
بفرمان باش دائم نزد جانان
که تا دشوار گردد پیشت آسان
بفرمان باش گر فرمان گذاری
نیابد هر گدائی شهریاری
چو فرمان نیست هرگز در دو عالم
اگر فرمان بری نبود ترا غم
ز نافرمانی شیطان بیندیش
حجاب کبر را بردار از پیش
ز نافرمانبران هم دور میباش
پس آنگه در میان نور میباش
هر آنکو برد فرمان داد فرمان
کجا آن دوست دارد داد فرمان
بفرمان خدا میکن سجودت
از این معنی بیابی بود بودت
به از فرمان چه باشد با اینت فرمان
دوا زین باشد اینجا نزد جانان
ترا از بهر فرمان آفریدند
بدین کارت بدنیا آوریدند
چو هم فرمان و هم فرمانبر اینجا
نمود جمله گفتم باتو دانا
اگر هستی چنین کز جانْ من و تو
در این معنی ببر فرمان من و تو
حقیقت چیست پیش اندیش بودن
بر سلطان جان فرمانت بردن
چگویم ای دل ار فرمان بری تو
در آن حضرت ره آسان بری تو
رهت نزدیک و نفست سخت دورست
چو شیطان دائما او پر غرور است
ترا تا نفس باشد در نهادت
کجا زین بستگی باشد گشادت
ترا تا نفس اینجاگه زبون کرد
در اینجا گه دلت غرقاب خون کرد
ترا تا نفس باشد آن نباشد
ترا تا نفس در فرمان نباشد
ز نفس سگ همه آزار بینی
کجا هرگز دمی دلدار بینی
ز نفست دائما جان در گداز است
ولیکن عشق اینجاکار ساز است
گذر کن یک زمان زین نفس مدبر
سلامت نیست در این نفس کافر
کجا آید سلیمانی از او هان
که کافر باشد و همراز شیطان
چرا در نفس خود خوار و اسیری
وگرنه برتر از بدر منیری
رها کن نفس فرمانش مبر هین
زمن کن گوش این یک نکته تلقین
رها کن نفس همراه نفس باش
چو نفست رفت کل الله بس باش
رها کن نفس تا سلطان شوی تو
وگرنه در صفت شیطان شوی تو
رها کن نفس تا دلدار گردی
بکل شاید کز او بیزار گردی
رها کن نفس تا اللّه باشی
دمادم از خدا آگاه باشی
چو تو آگاه باشی رازدارت
کند با خویشتن ناگاه یارت
ز نفست این همه تشویش و بیم است
وگرنه ذات او سهل و سلیم است
تو دوری کن از اونزدیک حق باش
ز بهر آخرت تخمی همی پاش
چو نفست کافراست او را مسلمان
کن اینجاگاه بر فرمان یزدان
از این کافر مسلمانی نیاید
که از رهزن نگهبانی نیاید
ترا تا نفس کافر در نهاد است
تصوّرهای تو مانند بادست
ولی جهدی کن اینجا تا بفرمان
که تا او را کنی ناگه مسلمان
نه سیّد گفت این کافر منش خَود
مسلمان کردم اینجا تا نشد بد
بدی نیکو توان کردن بتدریج
که جدول هر زمان گردانیست برزیج
بدی نیکو توان کردن ولیکن
نباید بود از این نفس ایمن
از او ایمن مباش و باش حاضر
همیشه در خدا بگمار ناظر
از او میخواه دائم حاجت اینجا
که تا بخشد ترا مر راحت اینجا
از این شیطان در اینجاگه بپرهیز
تو همچون اولیا از هیچ مستیز
اگر با تو کردی قوّت آغاز
تو قوت کن بنفس خود دلت باز
ولیکن همچو او مجهل مشوهان
تو تسلیم و رضا آرش بفرمان
وگر او قوّت ابلیس دارد
بسی در هر صفت تلبیس دارد
تو هم از قوّت رحمان برآور
هزیمت دور از شیطان برآور
هزیمت کن تو شیطان لعین را
که تادیگر نیاید او کمین را
از این ملعون بکن پرهیز و خوش باش
مکن با او نشست و شاد دل باش
بخش ۸۲ - در نگاه کردن درویش در کواکب و پاسخ دادن ایشان در اسرار نهانی و طلب کردن مقصود فرماید: مگر میکرد درویشی نگاهیبخش ۸۴ - در سؤال کردن مرید از حضرت شیخ که شیطان مرا زحمت میدهد و جواب دادن شیخ مرید را فرماید: یکی پیری ز پیران گشت واصل
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی هاتف مر او را داد آواز
که ای درویش خوش میسوز و میساز
هوش مصنوعی: یک ندا از سوی یک پیامبر به او رسید که ای درویش، خوشا که بسوزی و بسازی.
بسوزان خویشتن درحضرتِ ما
که تا یابی عیان قربت ما
هوش مصنوعی: خود را در حضور ما بسوزان تا بتوانی بهطور واضح نزدیکی ما را درک کنی.
سما هرگز نداندراز ما او
ولیکن پرده است آغاز ما او
هوش مصنوعی: این شعر به این موضوع اشاره دارد که حقیقت ما و هویت واقعیمان برای دیگران ناشناخته است، اما در عین حال، وجود او به عنوان آغاز و منبع ماست. به عبارت دیگر، هرچند دیگران ممکن است ما را به درستی نشناسند، اما وجود او نقش بنیادینی در شکلگیری ما دارد.
تو اینجاگه چنین حیران شده مست
کجا هرگز چنین آسان دهد دست
هوش مصنوعی: تو در اینجا، اینقدر گیج و حیران هستی که در هیچکجا، به این آسانی نمیتوانی به آنچه میخواهی دست یابی.
تو ما را دان و ما را بین و ماجوی
هر آن رازی که میداری بماگوی
هوش مصنوعی: تو ما را بشناس و درک کن، و هر رازی را که داری، برای ما نگویید.
که تا قرب ما بویی بیابی
که از مستی و حیرانی خرابی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به نزدیکی ما، بویی را حس کن که از عشق و شگفتی ناشی میشود و تو را دچار حیرت و ویرانی میکند.
سما حیران ما گردان و مستست
نمود ماست و اندر نیست هستست
هوش مصنوعی: ما در حیرت و شگفتیایم و حالت مستی ما را فراگرفته است. در این دنیا، آنچه وجود دارد، در واقع نیست و آنچه نیست، وجود دارد.
ز عشق ما چنین گردان شده او
عجب تو از تو خود حیران شده او
هوش مصنوعی: به خاطر عشق ما، او به این شکل درآمده است. با تعجب به خود نگاه میکند و از خود ناباور شده است.
وصال ما همی جوید دمادم
نمود فیض ما ریزد بعالم
هوش مصنوعی: هر لحظه عشق و دوستی ما در جستجوی وصال و اتحاد است و در این میان، نعمت و رحمت ما به جهان سرازیر میشود.
ز ما دارد چنین نور یقین او
نداند اوّلین و آخرین او
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ما از وجود و نور یقین خود بهرهمندیم، اما او (خداوند) به عنوان نخستین و آخرین، تمام این دانایی را نمیداند. در واقع، ما از حقیقتی برخوردار هستیم که او به درستی آن را نمیشناسد.
ز ما دارد نمود عشق گلشن
نه همچون او زند او ما و هم من
هوش مصنوعی: عشق ما مانند باغی است که زیبایی خاصی دارد و تنها اوست که میتواند این زیبایی را نشان دهد. ما و او هر دو بخشی از این عشق هستیم.
ز شوق ما چنین گردانست دائم
ولیکن ذات مادر اوست قائم
هوش مصنوعی: از شوق ما دائماً اینگونه میچرخد، اما اصل و بنیاد آن، ثابت و پایدار از مادر اوست.
نداند هیچ خاموشی است گردان
ز تاب نور ما پیوسته حیران
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که سکوت در برابر نور ما چه حالتی دارد و همیشه در حیرت و شگفتی به سر میبرد.
تو زو میجوی ای مسکین وصالت
نمیدانی در اینجا هیچ حالت
هوش مصنوعی: ای مسکین، تو در جستجوی او هستی، ولی نمیدانی که در اینجا هیچ چیز ثابت و پایدار نیست.
اباتست آنچه میجوئی از او باز
حجاب نور پیش خود برانداز
هوش مصنوعی: هرچه در جستجوی آن هستی، خود را از حجابهای نوری که جلوی چشمانت را گرفتهاند، پاک کن.
حجاب او ترادر صورتت بین
از آنی دائما پیوسته غمگین
هوش مصنوعی: درباره زیبایی او به قدری حیرتانگیز است که غم دوریاش همیشه بر چهرهات سایه افکنده و تو همیشه غمگین به نظر میرسی.
حجابت اوست زو هستی طلبکار
توئی نقطه وِیَت مانند پرگار
هوش مصنوعی: حجاب او ویژگیای است که تو به خاطر آن به دنبال وجودش هستی. تو همچون نقطهای هستی که در مرکز یک پرگار قرار دارد و به او وابستهای.
بسرگردانست دائم در نهادت
در این دنیا عجایب داد دادت
هوش مصنوعی: در درون تو همیشه شگفتیها و عجایب وجود دارد که تو را در این دنیا سردرگم میکند.
طلبکار است او همچون تو مارا
تو زومیجوئی ای مسکین خدا را
هوش مصنوعی: او مانند تو از خدا چیزی میخواهد، پس ای بیچاره، به دنبال خدا بگرد.
چو سرگردانست او مانند گوئی
در این معنی تو درویشان چگوئی
هوش مصنوعی: او مانند کسی است که سرگردان است، همانطور که درویشان در مورد این موضوع صحبت میکنند.
چو سرگردانی و اینجا بدیدی
چرا با او تو در گفت و شنیدی
هوش مصنوعی: وقتی در حال سردرگمی و بلاتکلیفی هستی و اینجا را مشاهده میکنی، چرا هنوز با او در حال صحبت و گفتگو هستی؟
چو سرگردانست او مانند دولاب
عجب تر از تو او ماندست غرقاب
هوش مصنوعی: او همچون شخصی سرگردان و در حال چرخش است، و از تو شگفتانگیزتر، او در دریا غرق شده است.
تو از وی چه طلب داری تو اوئی
که سرگردان چو او مانند گوئی
هوش مصنوعی: تو چه خواستهای از او داری، در حالی که خودت نیز مثل او گیج و سردرگم هستی؟
ز خود جو آنچه گم کردی تو خود را
مکن آخر تو چندین شور و غوغا
هوش مصنوعی: به دنبال آنچه که گم کردهای، خود را سرزنش نکن، زیرا تو همواره در حال هیاهو و اضطراب هستی.
نظر کن در درون درویش بنگر
نمود ذات ما اینجا سراسر
هوش مصنوعی: به درون دل درویش نگاه کن، زیرا نشان از حقیقت ما در اینجا به طور کامل نمایان است.
نظر کن در درون جان حقیقت
منه پایت برون تو از شریعت
هوش مصنوعی: به درون خود بنگر و حقیقت وجودیت را بشناس، زیرا پای تو فراتر از محدودیتهای ظاهری و قوانین دینی است.
مرا بنگر که اندر جسم و جانم
ز دید صورتت اندر نهانم
هوش مصنوعی: به من نگاهی بینداز که چگونه در وجودم، هم در جسم و هم در جانم، زیبایی تو را در درونم پنهان کردهام.
درون خویشتن را کن منوّر
ز من درویش مسکین هان بمگذر
هوش مصنوعی: در درون خودت را روشن کن و فراموش نکن که من یک درویش بیچیز هستم، پس به من توجه نکن.
مرا کردی طلب اینک مرایاب
بآهسته مکن درخویش اشتاب
هوش مصنوعی: تو مرا به دنبال خود کشاندی، حالا مرا پیدا کن. اما آرام باش و به شتاب نیفت، درون خودت نرو.
مرا کردی طلب من جان تراام
ترا پیوسته من عین لقاام
هوش مصنوعی: تو مرا به دنبال خود کشاندی، ای جانم، و من دائماً در جستجوی تو هستم، چون تو برای من همانند خود دیدار و ملاقات میباشی.
مرا کردی طلب بنگر برویم
که این دم با تو اندر گفتگویم
هوش مصنوعی: مرا به دنبال خود کشانی و نگاه کن که در این لحظه در حال گفتوگو با تو هستم.
مرا کردی طلب دیدار بنگر
درون تست هان دلدار بنگر
هوش مصنوعی: من را به دیدار خود دعوت کردی، حالا درونت را نگاه کن، ای محبوب! ببین چه احساسی در دل دارم.
مرا کردی طلب بنمودمت هان
گره اکنون بکل بگشودمت هان
هوش مصنوعی: من تو را طلب کردم و به دنبال تو بودم، اکنون گرههای کارم را باز کردی و به نتیجه رساندی.
مرا کردی طلب اکنون به بینم
که من اندر درونت پیش بینم
هوش مصنوعی: اکنون که طلب کردی تا مرا ببینی، من در درونت چیزی را میبینم که نشاندهندهی وجود من است.
مرا کردی طلب پیوسته مستم
درون جان و دل پیوسته هستم
هوش مصنوعی: تو مرا همیشه به سمت خود میکشی و در درون وجودم، دائماً گرفتار این عشق هستم.
نیم هستم ترا هستیم داخل
ترا مقصود شد درویش حاصل
هوش مصنوعی: من بخشی از وجود تو هستم و تو هم بخشی از وجود من. در درون تو هدف و معنا برای درویش به دست آمده است.
ترا مقصود هم کلّی برآرم
غم واندیشههای تو سرآرم
هوش مصنوعی: من به خاطر تو، تمام غمها و نگرانیهایت را از بین میبرم و آرامش را برایت به ارمغان میآورم.
ترا مقصود من درویش خسته
مشو دیگر در اینجا دل شکسته
هوش مصنوعی: من به تو نیازی ندارم، ای درویش خسته، دیگر در اینجا دل شکسته نشو.
بجز من منگر و جز من مبین تو
همیشه باش در عین الیقین تو
هوش مصنوعی: به جز من به هیچ کس نگاه نکن و جز من را نبین. همیشه در یقین کامل خود باقی بمان.
بجز من منگر و با من بگو راز
که من بنمایمت انجام و آغاز
هوش مصنوعی: به جز من به کسی نگاه نکن و با من در میان بگذار که من میتوانم برایت آغاز و پایان را آشکار کنم.
بجز من منگر اندر من چه یابی
که تا اینجا جمال من بیابی
هوش مصنوعی: به جز من به درون خودت نگاه نکن، زیرا آنچه هستی را نمییابی و تا زمانی که به من نرسی، زیباییام را نخواهی دید.
بجز ما منگر و ما را نظر کن
بجز من هیچ منگر تو سر و بن
هوش مصنوعی: غیر از ما به کسی توجه نکن و فقط به ما نگاه کن، زیرا غیر از من چیزی را ننگر.
منم اندر تو و تو دید مائی
چرا درویش از ما تو جدائی
هوش مصنوعی: من در درون تو هستم و تو به ما مینگری. پس چرا درویش از ما دور است؟
جدا از ما مشو درویش دلدار
که ماهستیم اینجایت خریدار
هوش مصنوعی: ای درویش، از ما جدا نشو و به محبوب نزدیک بمان که ما در اینجا خریداران حقیقی تو هستیم.
جدا از ما مشو در هیچ احوال
که ما دانیم راز تو همه حال
هوش مصنوعی: هرگز از ما دور نشو، زیرا ما در هر شرایطی به راز و اسرار تو واقفیم.
درون تو بکل ما حاضرستیم
ز بینائی ترا در خاطرستیم
هوش مصنوعی: در حقیقت، همه ما در وجود تو حضور داریم و به خاطر بینش و آگاهی تو در یاد هستیم.
یقین ما همه جز هیچ نبود
چو ما هستیم اکنون هیچ نبود
هوش مصنوعی: در اینجا به معنی آن اشاره میشود که ما در حقیقت هیچ هستیم و وجود ما به معنای واقعی، از خود چیزی ندارد. اکنون که هستیم، در عمق وجود ما چیزی جز عدم و پوچی نیست.
مجو از هیچکس زنهار یاری
نمود ما کنون گر گوش داری
هوش مصنوعی: از هیچکس امید کمک نداشته باش، اکنون اگر گوش به فرمان داری، باید خودت به فکر یاری خود باشی.
منزّه آمدی درویش در کل
کشیدی از برایم رنج با ذل
هوش مصنوعی: درویش با پاکی و بینظیری به سراغ من آمد و به خاطر من، زحمت و دشواریهایی را تحمل کرد.
منت این دم دهم گنج نهانی
که امشب در برم صاحب قرانی
هوش مصنوعی: در این لحظه که از آن بهرهمند شدهام، شکرگزارم به خاطر گنجی پنهان که امشب در کنار من حضور دارد و مرا سعادتمند کرده است.
ترا واصل کنم درجوهر خود
ترا فارغ کنم از نیک وز بد
هوش مصنوعی: میخواهم تو را به عمق وجودم برسانم و از نگرانیها و مسائل خوب و بد دنیا آزاد سازمت.
ترا واصل کنم درویش اینجا
برم اینجا حجاب از پیش اینجا
هوش مصنوعی: من در اینجا توبیخ میکنم، ولی در قلب خود به تو نزدیکم و هر مانعی را از میان برمیدارم.
لقای خود کنم روزی ترا من
برت یک ذرّه آرم هفت گلشن
هوش مصنوعی: یک روز به دیدار تو میآیم و اگر فقط یک لحظه تو را ببینم، هفت باغ بهشتی را به تو تقدیم میکنم.
لقای خود نمایم تا ابدهان
مبین جز ماکنون در نیک و بد هان
هوش مصنوعی: من خود را نمایان میکنم تا دیگر هیچ چیزی جز حال حاضر را نبینی، چه در نیک و چه در بد.
لقای ما نظر کن جمله آفاق
مرا در خود ببین درویش مشتاق
هوش مصنوعی: به ملاقات ما نگاه کن و ببین که همه نقاط جهان در وجود من منعکس شدهاند. من یک درویش عاشق هستم.
لقای ما نظر کن در دل خود
کنون بگشای مسکین مشکل خود
هوش مصنوعی: به ملاقات ما نگاهی بینداز و در دل خود، نامتنی و گرفتاریات را باز کن.
درونم در برون منگر مرا بین
مرا تو انتها و ابتدا بین
هوش مصنوعی: به درون خود نگاه نکن، بلکه ببین که من کیستم. تو باید آغاز و پایان من را ببینی.
چرا حیرانی خود مینبینی
که این دم در مکان عین الیقینی
هوش مصنوعی: چرا در حیرت به سر میبری، وقتی که این لحظه را با چشم خود میبینی و بر صحت آن باور داری؟
درونت روح نورم آمده کل
ترا بیرون برم از رنج وز ذل
هوش مصنوعی: در درون تو، روح نورانی من آمده است و قرار است که تو را از رنج و ذلت بیرون بیاورد.
چو وصل من ترا اعیان شد اینجا
کنون پیدائیت پنهان شد اینجا
هوش مصنوعی: وقتی که به من وصل شدی، وجود تو در اینجا واضح شده است، اما اکنون حضور تو مخفی شده است.
مرا در جان نگر جانان منم راست
ز پنهانی مرا اندر تو پیداست
هوش مصنوعی: به من نگاه کن، ای محبوب من، زیرا در عمق وجودم تو را میبینم؛ حتی اگر پنهان باشی، روشنی وجودت در درونم هویداست.
منم هم آسمان و هم زمین یاب
مرا هم درمکین و در مکان یاب
هوش مصنوعی: من هم آسمان هستم و هم زمین، مرا هم در مکانهای مقدس و هم در جاهای عادی پیدا کن.
منم خورشید و ماه و چرخ و انجم
همه در ذات من درویش شد گم
هوش مصنوعی: من خودم خورشید و ماه و ستارهها هستم، همه آنها در درون من به گونهای گم شدهاند.
مبین اکنون به جز من جان جانم
که راز آشکارا و نهانم
هوش مصنوعی: اکنون هیچکس جز من نمیداند که جان من چه رازهایی را در خود دارد، چه آنچه که واضح است و چه آنچه که پنهان است.
چنین واصل شو و از خود میندیش
بجز او جملگی بردار از پیش
هوش مصنوعی: برای رسیدن به او، مانند او شو و نگرانیهای خود را کنار بگذار. غیر از او، همه چیز را از خود دور کن.
کسی پیدا نماید کو شود او
اگر کردی چنین دادیت نیکو
هوش مصنوعی: اگر کسی پیدا شود که بهخوبی عمل کند و به دیگران نیکی کند، او باید برای این کارش احساس خوبی داشته باشد.
ولی تا تو ز بالا راز جوئی
یقین میدان عیان و تو نه اوئی
هوش مصنوعی: اما تا زمانی که از مقام بالا حقیقت و راز را جستجو کنی، آگاهی و دانایی برایت روشن است، اما تو آن موجود واقعی نیستی که باید باشی.
تو درماندی عجب در دید افلاک
میان نار و ریح و آبی وخاک
هوش مصنوعی: تو در میان عالم هستی، در عجب و حیرت به سر میبری، در حالی که بین آتش، گیاهان خوشبو و خاک به سر میبردی.
همه از بهر تو اینجا عیانند
گهی پیدا شده گاهی نهانند
هوش مصنوعی: همه افراد به خاطر تو در اینجا حضور دارند؛ گاهی در منظر هستند و گاهی در پسپرده.
هر آن کوکب که بر چرخ برینست
صد و دو بارمهتر از زمینست
هوش مصنوعی: هر ستارهای که در آسمان میدرخشد، به طور قطع از زمین بهتر و باارزشتر است.
بباید سی هزاران سال از آغاز
که تا برجی بجای خود شود باز
هوش مصنوعی: باید خیلی زمان بگذرد تا چیزهای از پیش تعیین شده به جایگاه واقعی خود برسند.
زمین در جنب این نُه طاق مینا
چو خشخاشی بود برروی دریا
هوش مصنوعی: زمین در مقابل این نُه طاق زیبا مانند یک دانه خشخاش بود که بر روی دریا قرار دارد.
ببین تا تو از این خشخاش چندی
سزد گر بر به روی خود بخندی
هوش مصنوعی: بنگر که آیا از این گل کوچک، چندی بر تو دلیلی برای لبخند زدن وجود دارد یا نه.
از این افلاک گردان می چه جوئی
بگو آخر که آخر چند گوئی
هوش مصنوعی: چرا به دنبال چیزهای دوردست و غیرقابل دسترسی هستی؟ بگو بالاخره چه فایدهای دارد که مدام در مورد آن صحبت کنی؟
ده و دو برج در وی هست اعداد
همه گردان شده مانندهٔ باد
هوش مصنوعی: در این جمله به یک مکان اشاره شده که دارای دوازده برج است و به نظر میرسد که اعداد در آن به گونهای چرخان و متغیر مانند باد هستند. این موضوع نشاندهندهٔ تغییر و دگرگونی در آنجا است.
حمل خشکی ز حدداده ترا بیش
کند هر لحظهٔ اینجا بیندیش
هوش مصنوعی: هیچگاه از یاد نبر که زندگی تو در اینجا محدود است و هر لحظه ممکن است که فراتر از آنچه که برایت تعیین شده، حرکت کنی. پس بهتر است به تفکر و اندیشه در این لحظه بپردازی.
چو گاوی گشتهٔ اینجای بی عقل
از آن کاینجا سخن گفتی زهر نقل
هوش مصنوعی: مثل این است که کسی به عقل خود نیاز ندارد و سخنانی از جایی میگوید که خود از آن خبر ندارد. مانند گوسالهای که در اینجا قرار گرفته و از آنچه در آن سو میگوید، هیچ درکی ندارد.
ترا جوزا از آن اینجا دورو شد
که ذات تو عجب در گفتگو شد
هوش مصنوعی: تو از اینجا دور شدی زیرا حقیقت وجودی تو در صحبت و سخنگفتن عجیب و شگفتانگیز است.
چو خرچنگی در اینجا نه کز او راست
ترا از راستی کژ رفته پیداست
هوش مصنوعی: شما در اینجا مانند یک خرچنگ هستید که به جای اینکه درست حرکت کند، به سمت کج میرود و این عدم راستگویی شما واضح و مشخص است.
اسد سهم و صلابت مینماید
همی خواهد کت اینجا در رُباید
هوش مصنوعی: شیر جلوهای از قدرت و استواری مینماید، اما در اینجا در کمین است تا شکار کند.
ز خوشه تو یکی گندم نبینی
که این دم زیر چرخ افتاده ببینی
هوش مصنوعی: از خوشهای که تو مشاهده میکنی، هیچ دانه گندمی نیست که در این لحظه زیر چرخدندهها افتاده و مشخص شده باشد.
چو ازتو راستی ناید چو میزان
نداری راستی و گشته حیران
هوش مصنوعی: وقتی از تو حقیقتی نمیبارد و در سنجشهایت صداقت نیست، در این حالت دچار سرگشتگی و حیرت خواهی شد.
ز نیش کژدمت هم دل شده ریش
از آن کاینجات آرد هر زمان نیش
هوش مصنوعی: از زخم زبان تو قلبم زخمزده و رنجیده است، زیرا هر بار که به اینجا میآیی، حرفهای گزندهای میزنی.
کمان بازوانت هیچ تیری
نزد سوی نشانه چون اسیری
هوش مصنوعی: بازوان تو مانند کمانی هستند که هیچ تیری به سوی نشانه نمیاندازند، همچون کسی که در بند اسارت است.
جهانی همچو بز در عین کهسار
فتاده از کمرها سرنگونسار
هوش مصنوعی: تصویری از یک جهان را به تصویر میکشد که مانند بزی در دل کوهها و در دامنههای تند و سخت، به سمت پایین افتاده است. این توصیف نشاندهندهی حالتی از سقوط و ناامیدی در میان طبیعتی سرسخت و کوهستانی است.
چو دیوی این زمان در چه فتاده
نمیدانی عجب ناگه فتاده
هوش مصنوعی: در این زمان، مانند دیوی در دست سرنوشت گرفتار شدهای و نمیدانی چه بر سرت آمده؛ ناگهان در وضعیتی غیرمنتظره و شگفتانگیز قرار گرفتهای.
چو ماهی اوفتادستی در این دم
نمیدانی چه خواهد بد سرانجام
هوش مصنوعی: وقتی که یک ماهی به دام میافتد، در آن لحظه نمیداند که سرنوشتش چه خواهد شد و چه عاقبتی در انتظارش است.
نهٔ خورشید و گرهست این کمالت
چو درگردی پدید آید زوالت
هوش مصنوعی: خورشید و ماه درخشش و زیبایی تو را نمیتوانند توصیف کنند؛ هنگامی که تو به کمال خود میرسی، زوال و افول تو نیز نمایان میشود.
نهٔ ماه و اگر بدر منیری
چو پیش عقده افتادی بگیری
هوش مصنوعی: اگرچه تو مانند ماه و یا حتی بهتر از آن هستی، اگر در موقعیتی سخت قرار بگیری، دیگران توانایی کمک به تو را دارند.
زوالی هست هر چیزی در اینجا
که پنهان میشوند اینجا ز پیدا
هوش مصنوعی: در اینجا هر چیزی که وجود دارد، به نوعی از دید دیگران مخفی میشود و به تدریج محو میگردد.
چنین درماندهٔ چون حلقه بر در
از این در گر تو هستی مرد مگذر
هوش مصنوعی: اگر تو مردی واقعی هستی، از کنار کسی که چون حلقهای به در گرفتار است، بیتفاوت عبور نکن.
از این درجوی کام خویش زنهار
که ناگاهت مراد آید پدیدار
هوش مصنوعی: از این چشمهٔ خواستههایت به آرامی بهره ببر، زیرا ناگهان ممکن است آنچه میخواهی به تو نشان داده شود.
از این در جوی دائم کامرانی
که میبخشندت اسرار معانی
هوش مصنوعی: از این طریق همیشه میتوانی به خوشبختی دست یابی که به تو رازهای معنا را هدیه میدهند.
از این درجوی بیشکی هستی دل
که تا ناگه رسی در مستی دل
هوش مصنوعی: اینجا جایی است که دل دیگر در آن آرامش ندارد و ناگهان به حالتی شاد و سرمست میرسد.
از این در جوی راز سر تحقیق
که تا بخشندت اینجاگاه توفیق
هوش مصنوعی: از این در به دنبال کشف حقیقت برو، زیرا که ممکن است در اینجا توفیق و موفقیت نصیبت شود.
از این در جوی وصل یار شیرین
که ناگاهی ز تلخی عین شیرین
هوش مصنوعی: از این در وارد شو و با معشوقت که شیرینی خاصی دارد ارتباط برقرار کن، زیرا ناگهان ممکن است با تلخیهای زندگی روبهرو شوی.
بیابی ناگهانی زو آنچه خواهی
نشین ایمن تو بر درگاه شاهی
هوش مصنوعی: به ناگهان چیزهایی که میخواهی را به دست میآوری؛ در این صورت میتوانی با خیال راحت در کنار درب پادشاه بنشینی.
در این درگاه شو دائم مجاور
تو این معنی یقین میدار باور
هوش مصنوعی: در این مکان همواره با تو بمان و همیشه به این حقیقت ایمان داشته باش که وجود تو ارزشمند است.
بر این در ناگهی کامت برآید
همت روزی شه اینجا رخ نماید
هوش مصنوعی: ناگهان به آرزوی تو تحقق خواهد پیوست و روزی شاه در اینجا ظاهر خواهد شد.
شه اندر بارگاه تو نشسته
برون دل وصال شاه بسته
هوش مصنوعی: پادشاه در کاخ تو نشسته و دل من به امید وصال و نزدیکی او در تنگنا است.
بعزّ آنگاه بینی ناگهان شاه
زماهی اوفتی ناگاه بر ماه
هوش مصنوعی: با عزت و شرافت، ناگهان خواهی دید که شاه زمانی از آسمان بر ماه میافتد.
بکن خدمت بر این درگاه از دل
که تا بگشایدت اینراه مشکل
هوش مصنوعی: با تمام وجود به این درگاه خدمت کن، تا شاید این راه دشوار برایت گشوده شود.
بکن تو خدمت و فرمان شه بر
ز شاه آنگاه ای سالکت تو برخور
هوش مصنوعی: اگر برای خدمت خود را آماده کنی و فرمان شاه را اطاعت کنی، سپس ای سالک، به جایگاه و مقام خود خواهی رسید.
بکن مر خدمت دل شاد میباش
نشین فارغ ز کل آزاد میباش
هوش مصنوعی: به دیگران خدمت کن و دل خود را شاد نگهدار. در آرامش و آزادی زندگی کن و از نگرانیها دور باش.
بکن خدمت که خدمتکار هرگز
نماند نزد شه مسکین و عاجز
هوش مصنوعی: اگر به دیگران کمک کنی، بدان که خدمتگزاران همیشه در کنار افرادی که نیازمند و بیپناه هستند، باقی نمیمانند.
بفرمان باش و فرمان ده پس آنگاه
چو بخشد دُرّ و جوهر مر ترا شاه
هوش مصنوعی: فرمانبردار باش و در عین حال فرمان بده، سپس زمانی که او به تو هدیهای از جواهرات و گوهرها دهد، تو شاه خواهی بود.
بفرمان باش و فرمان ده بهرکس
ترا اندر میانه شاه مربس
هوش مصنوعی: در میان مردم، بفرما و به دیگران دستور بده تا برای تو در وسط جمع، پادشاهی کنند.
بفرمان باش دائم نزد جانان
که تا دشوار گردد پیشت آسان
هوش مصنوعی: همیشه در خدمت محبوب باش تا در زمان سختیها برایت آسان شود.
بفرمان باش گر فرمان گذاری
نیابد هر گدائی شهریاری
هوش مصنوعی: اگر به دستورات دیگران عمل کنی، در حالی که کسی به تو قدرت نمیدهد، حتی افراد کمارزش نیز در زندگی به مقام و قدرت میرسند.
چو فرمان نیست هرگز در دو عالم
اگر فرمان بری نبود ترا غم
هوش مصنوعی: اگر در دنیا و آخرت فرمانی نیست، پس اگر از آن فرمانبر نباشی، دیگر غم و اندوهی نخواهی داشت.
ز نافرمانی شیطان بیندیش
حجاب کبر را بردار از پیش
هوش مصنوعی: به نافرمانی شیطان فکر کن و از خودخواهی و تکبر فاصله بگیر و آنها را از میان بردار.
ز نافرمانبران هم دور میباش
پس آنگه در میان نور میباش
هوش مصنوعی: از افرادی که نافرمانی میکنند دوری کن، تا پس از آن در جمع خوبان و افرادی که روشنایی و خیر دارند قرار بگیری.
هر آنکو برد فرمان داد فرمان
کجا آن دوست دارد داد فرمان
هوش مصنوعی: هر کسی که به او دستور داده شود، باید بداند که آن دوستی که فرمان داده، چه خواسته و چه دستوری دارد.
بفرمان خدا میکن سجودت
از این معنی بیابی بود بودت
هوش مصنوعی: به خاطر فرمان خدا، در برابر او سجده میکنی و از این معنا متوجه میشوی که وجودت چیست.
به از فرمان چه باشد با اینت فرمان
دوا زین باشد اینجا نزد جانان
هوش مصنوعی: بیش از این که به دستوری عمل کنی، بهتر است خود را در اختیار محبت و عشق قرار دهی، زیرا در این مکان تنها محبت و احساس نسبت به معشوق ارزش دارند.
ترا از بهر فرمان آفریدند
بدین کارت بدنیا آوریدند
هوش مصنوعی: تو را برای انجام کاری آفریدند و به همین خاطر به دنیا آوردهاند.
چو هم فرمان و هم فرمانبر اینجا
نمود جمله گفتم باتو دانا
هوش مصنوعی: وقتی که هم فرمان و هم پیرو فرمان در اینجا وجود داشته باشند، همه چیز را به تو میگویم، ای دانا.
اگر هستی چنین کز جانْ من و تو
در این معنی ببر فرمان من و تو
هوش مصنوعی: اگر همینطور هستی، پس در این حالت، من و تو را از زندگی خود جدا نکن.
حقیقت چیست پیش اندیش بودن
بر سلطان جان فرمانت بردن
هوش مصنوعی: حقیقت این است که پیش بینی و آینده نگری، باعث میشود که بتوانی بر اراده و تصمیمات قلبی خود تسلط پیدا کنی.
چگویم ای دل ار فرمان بری تو
در آن حضرت ره آسان بری تو
هوش مصنوعی: ای دل، اگر از دستورات او پیروی کنی، در آن دنیا مسیرت آسان خواهد بود.
رهت نزدیک و نفست سخت دورست
چو شیطان دائما او پر غرور است
هوش مصنوعی: راه تو به حقیقت نزدیک است، اما نفس تو بسیار دور و آلوده به غرور است، مانند شیطان که همیشه در حال فریب دادن است.
ترا تا نفس باشد در نهادت
کجا زین بستگی باشد گشادت
هوش مصنوعی: تا زمانی که نفس در وجود تو باشد، چگونه میتوانی از این وابستگی رهایی یابی؟
ترا تا نفس اینجاگه زبون کرد
در اینجا گه دلت غرقاب خون کرد
هوش مصنوعی: تو را تا زمانی که در این مکان هستی، زبانت را به کار میگیری و در اینجا دلت را به شدت غمگین و پر از درد میکنی.
ترا تا نفس باشد آن نباشد
ترا تا نفس در فرمان نباشد
هوش مصنوعی: تا زمانی که نفس وجود دارد، تو هستی؛ اما زمانی که نفس تحت کنترل نباشد، تو نیز وجود نخواهی داشت.
ز نفس سگ همه آزار بینی
کجا هرگز دمی دلدار بینی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره میکند که همیشه مشکلات و سختیها را از اطرافیان نسبت به خود احساس میکنیم، اما شاید هرگز لحظهای عشق و محبت واقعی را تجربه نکنیم. به نوعی، اوضاع بدی که از دیگران میبینیم، ممکن است ما را از شناخت و حس خوب عشق و دلدار باز دارد.
ز نفست دائما جان در گداز است
ولیکن عشق اینجاکار ساز است
هوش مصنوعی: روان تو همیشه در تلاش و کشمکش است، اما عشق در اینجا توان و قدرتی دارد که همه چیز را تغییر میدهد.
گذر کن یک زمان زین نفس مدبر
سلامت نیست در این نفس کافر
هوش مصنوعی: مدتی از این نفس تدبیر به دور شو، زیرا در این نفس کافر، سلامت و نیکی وجود ندارد.
کجا آید سلیمانی از او هان
که کافر باشد و همراز شیطان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که کافر و همدست شیطان است، نمیتواند مانند سلیمان با عظمت و قدرت باشد. سلیمان نماد حکمت و رهبری است و چنین ویژگیها به کسی که در مسیر باطل و کفر است تعلق نمیگیرد.
چرا در نفس خود خوار و اسیری
وگرنه برتر از بدر منیری
هوش مصنوعی: چرا در وجود خود احساس حقارت و اسیری میکنی، در حالی که اگر بخواهی، میتوانی به مراتب از یک ماه درخشان هم باارزشتر باشی.
رها کن نفس فرمانش مبر هین
زمن کن گوش این یک نکته تلقین
هوش مصنوعی: نفس خود را رها کن و به آن گوش نده، به من توجه کن، زیرا این یک نکته مهم است که باید در نظر داشته باشی.
رها کن نفس همراه نفس باش
چو نفست رفت کل الله بس باش
هوش مصنوعی: خودت را از وابستگی به نفس آزاد کن و همراه با روح خود زندگی کن. وقتی نفس انسان از بین رفت، تنها خداوند باقی میماند.
رها کن نفس تا سلطان شوی تو
وگرنه در صفت شیطان شوی تو
هوش مصنوعی: اگر از خواهشهای نفس خود رها شوی و به سرنوشت شایستهتری دست یابی، به مقام والایی میرسی، وگرنه ممکن است به صفات ناپسند شیطان مبتلا شوی.
رها کن نفس تا دلدار گردی
بکل شاید کز او بیزار گردی
هوش مصنوعی: به خودت اجازه بده تا از خواستهها و نیازهای نفسانی خود فاصله بگیری، زیرا شاید در این راه به عشق و دوستی واقعی دست پیدا کنی و به احساسی عمیقتر از محبت برسید.
رها کن نفس تا اللّه باشی
دمادم از خدا آگاه باشی
هوش مصنوعی: خودت را از خواستهها و نفسپرستیها آزاد کن تا به خدا نزدیک شوی و همیشه به یاد او باشی.
چو تو آگاه باشی رازدارت
کند با خویشتن ناگاه یارت
هوش مصنوعی: اگر تو به دانشی و آگاهی دست یابی، رازها و نکتههای پنهانت را با خودت نگه میداری و ناگاه کسی به یاریات میآید.
ز نفست این همه تشویش و بیم است
وگرنه ذات او سهل و سلیم است
هوش مصنوعی: نگرانی و اضطراب تو ناشی از نفس خودت است، در حالی که ذات واقعی او بسیار آسان و بیدغدغه است.
تو دوری کن از اونزدیک حق باش
ز بهر آخرت تخمی همی پاش
هوش مصنوعی: از نزدیک شدن به آنچه که تو را از خدا دور میکند خودداری کن، زیرا برای آیندهات باید تلاش کنی و اعمال نیک انجام دهی.
چو نفست کافراست او را مسلمان
کن اینجاگاه بر فرمان یزدان
هوش مصنوعی: وقتی که نفست به راه نادرست میرود، آن را به راه درست هدایت کن، چرا که اینجا بر اساس اراده خداوند عمل میشود.
از این کافر مسلمانی نیاید
که از رهزن نگهبانی نیاید
هوش مصنوعی: از این انسان کافر، امیدی به مسلمان بودن نمیرود و نمیتوان انتظار داشت که کسی که خود دزد است، بتواند از چیزی محافظت کند.
ترا تا نفس کافر در نهاد است
تصوّرهای تو مانند بادست
هوش مصنوعی: تا زمانی که نفس کافر در وجود توست، تصورات و خیالات تو همانند باد هستند.
ولی جهدی کن اینجا تا بفرمان
که تا او را کنی ناگه مسلمان
هوش مصنوعی: تلاش کن تا او را به فرمان من مسلمان کنی.
نه سیّد گفت این کافر منش خَود
مسلمان کردم اینجا تا نشد بد
هوش مصنوعی: این شاعر میگوید که کسی که خودش را کافر میداند، به خاطر شرایط خاصی که در آن قرار گرفته، مجبور شده خود را مسلمان نشان دهد تا از مشکلات و بدیها دور بماند.
بدی نیکو توان کردن بتدریج
که جدول هر زمان گردانیست برزیج
هوش مصنوعی: آدم میتواند به تدریج کارهای نیکو انجام دهد، چرا که هر موقعیت و زمان فرصتی برای تغییر و رشد است.
بدی نیکو توان کردن ولیکن
نباید بود از این نفس ایمن
هوش مصنوعی: انسان میتواند بدیها را به خوبی تبدیل کند، اما نباید از نفس خود در امان باشد.
از او ایمن مباش و باش حاضر
همیشه در خدا بگمار ناظر
هوش مصنوعی: از او ایمنی نداشته باش و همیشه در یاد خداوند باش، چون او ناظر توست.
از او میخواه دائم حاجت اینجا
که تا بخشد ترا مر راحت اینجا
هوش مصنوعی: از او بخواه که همیشه در اینجا به تو نیازهای زندگیات را برآورده کند تا راحتی را در اینجا به تو بدهد.
از این شیطان در اینجاگه بپرهیز
تو همچون اولیا از هیچ مستیز
هوش مصنوعی: از این شیطان در این مکان پرهیز کن، همانطور که اولیا از هیچ خطری نمیترسند.
اگر با تو کردی قوّت آغاز
تو قوت کن بنفس خود دلت باز
هوش مصنوعی: اگر کسی با تو به خوبی و قوت رفتار کرد، تو نیز باید با خودت و قلبت به خوبی و با قوت رفتار کنی.
ولیکن همچو او مجهل مشوهان
تو تسلیم و رضا آرش بفرمان
هوش مصنوعی: اما مانند او، در برابر نادانی و نقص دیگران تسلیم و راضی باش؛ مانند آرش که به فرمان عمل کرد.
وگر او قوّت ابلیس دارد
بسی در هر صفت تلبیس دارد
هوش مصنوعی: اگر او قدرت شیطان را داشته باشد، در بسیاری از صفات خود فریب و نیرنگ دارد.
تو هم از قوّت رحمان برآور
هزیمت دور از شیطان برآور
هوش مصنوعی: با قدرت رحمانیت، تو هم بر مشکلات غلبه کن و از وسوسههای شیطانی دور بمان.
هزیمت کن تو شیطان لعین را
که تادیگر نیاید او کمین را
هوش مصنوعی: شیطانی را که شرارت میکند، شکست بده تا دیگر نتواند در کمین بنشیند و به آسیب رساندن ادامه دهد.
از این ملعون بکن پرهیز و خوش باش
مکن با او نشست و شاد دل باش
هوش مصنوعی: از این فرد نادرست دوری کن و شاد باش. با او معاشرت نکن و دلخوش باش.