بخش ۸۲ - در نگاه کردن درویش در کواکب و پاسخ دادن ایشان در اسرار نهانی و طلب کردن مقصود فرماید
مگر میکرد درویشی نگاهی
در این دریای پر دُرّ الهی
کواکب دید جمله در شب افروز
که شب از نور ایشان بود چون روز
تو گفتی اختران استادهاندی
زبان با خاکیان بگشاده چندی
که هان ای عاقلان هشیار باشید
در این درگاه شب بیدار باشید
چرا چندین سر اندر خواب دارید
که تا روز قیامت خواب دارید
دل دوریش بیدل در نظاره
ز چشمش درفشان شد بر ستاره
خوشش آمد سپهر کوژ رفتار
زبان بگشاد چون بلبل بگفتار
که یارب بام زندانت چنین است
که گوئی چون نگارستان چین است
ندانم غیر زندانت چسانست
که زندان تو باری بوستانست
تمامت گلشن است ونور اسرار
ولیکن تا سر کل ناپدیدار
همه نور است و عین ذات دانم
ترا چون مصحف آیات دانم
جمال تست اینجا نور تابان
شدم اندر جمال دوست حیران
چگونه من چنین حیران نباشم
ز شوقت جان ودل گریان نباشم
ز سر تا پای نوری و حضوری
ز نزدیکی که هستی دور دوری
تو نزدیکی و با من در میانی
نموده رخ در آیینه نهانی
سمواتی ولیکن عکس ذاتی
شده اعیان صفات اندر صفاتی
چنین فیضی و نوری که تو داری
بهر لحظه که بر عالم بباری
تو جانبخشی و سر تاسر شده ذات
ز نور تست اینجا جمله ذرّات
خوشم میآید اینجادیدن تو
شدم حیران در این گردیدن تو
چنین گردان شده صوفی چرائی
از ایراپای تا سر در صفائی
ز شوق حضرتی حیران و هم مست
ز اوّل تا بآخر گردشی هست
در این گردش که هستی شوق داری
ز نور فیض و رحمت ذوق داری
در این دم ینزل اللّه است تحقیق
مرا اینجا نصیبی بخش و توفیق
در این دم ینزل اللّه است گر اوست
حقیقت مغز گردان مر مرا پوست
در این دم ینزل اللّه است از ذات
مراکن زنده دل با جمله ذرّات
در این دم ینزل اللّه است یکتا
مرا از نور خودگردان تو یکتا
در این دم ینزل اللّه است حاصل
مرا گردان ز یاد دوست واصل
تو آن نوری که هستی اصل اوّل
چرا داری نمود خود معطّل
تو آن نوری که در عین دخانی
تمامت فیض و فضل جاودانی
تو آن نوری که از تو گشت پیدا
سراسرکردهٔ مر اسم اشیاء
ترا پیوسته میبینم اباذات
سراسر عین قرآنست و آیات
ترا پیوسته میبینم ابا حق
توئی جان جهان و نور مطلق
ترا پیوسته میبینم در آن نور
توئی در ذات کل افتاده منشور
تو جان بخشی همه ذرّات عالم
که ریزان کردهٔنورت دمادم
تو جان بخشی و جانان دیدهٔ تو
بسی در عشق او گردیدهٔ تو
تو جان بخشی ودیدستی رخ یار
مرا از دید خود ضایع بمگذار
تو جان بخشی و جانم زنده گردان
مرا چون نور خود تابنده گردان
تو جان بخشی و هستی آیت دوست
ترا دانم در اینجا مغز و هم پوست
ز بود تو چو من نابود بودم
کنون اعیان تو اینجا نمودم
در این شب مرمرا مقصود حاصل
کن اینجا تا شوم از دوست واصل
در این شب مرمرا آزاد گردان
از این زندان دلم را شاد گردان
در این شب قدر دارم از رخ تو
چو خاصه بدر دارم از رخ تو
در این شب قدر دارم وارهانم
رسان با یک نفس در جان جانم
بخش ۸۱ - درخواب دیدن عاشق که گوش معشوق بدست گرفته و از خواب بیدار شدن و گوش خود را در دست خود دیدن فرماید: چنان مدهوش عشق اندر فنا بودبخش ۸۳ - در هاتف شب و آواز دادن و رهنمائی کردن مرد درویش را فرماید: یکی هاتف مر او را داد آواز
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مگر میکرد درویشی نگاهی
در این دریای پر دُرّ الهی
هوش مصنوعی: آیا امکان ندارد که یک درویش نگاهی به این دریای پر از گوهر و زیبایی الهی بیندازد؟
کواکب دید جمله در شب افروز
که شب از نور ایشان بود چون روز
هوش مصنوعی: ستارهها در شب به قدری روشن بودند که شب به خاطر نور آنها مانند روز میدرخشید.
تو گفتی اختران استادهاندی
زبان با خاکیان بگشاده چندی
هوش مصنوعی: تو گفتی که ستارگان در آسمان ایستادهاند و با انسانها در زمین صحبت میکنند.
که هان ای عاقلان هشیار باشید
در این درگاه شب بیدار باشید
هوش مصنوعی: ای اهل خرد و اندیشه، هوشیار و بیدار باشید در این زمان و مکان.
چرا چندین سر اندر خواب دارید
که تا روز قیامت خواب دارید
هوش مصنوعی: چرا چندین نفر در خواب غفلت هستند و تا روز قیامت بیدار نخواهند شد؟
دل دوریش بیدل در نظاره
ز چشمش درفشان شد بر ستاره
هوش مصنوعی: دل بیقرار دوری او، هنگام تماشا از چشمش مانند نوری درخشان به سمت ستارهها پرتوافکن میشود.
خوشش آمد سپهر کوژ رفتار
زبان بگشاد چون بلبل بگفتار
هوش مصنوعی: ستارهها و آسمان با رفتار عجیب و غریبشان او را خوشحال کردند و او به مانند بلبل، زبان به سخن گشود و سخنانی شیرین و دلنشین گفت.
که یارب بام زندانت چنین است
که گوئی چون نگارستان چین است
هوش مصنوعی: ای کاش، بام زندان تو به قدری زیباست که گویی مانند یک نگارستان در سرزمین چین میباشد.
ندانم غیر زندانت چسانست
که زندان تو باری بوستانست
هوش مصنوعی: نمیدانم خارج از زندان تو چه حال و روزی دارد، اما درون زندان تو برای من مانند باغ و بوستان است.
تمامت گلشن است ونور اسرار
ولیکن تا سر کل ناپدیدار
هوش مصنوعی: تمامی گلزار و باغ پر از نور و راز است، اما تا زمانی که سرّ کل وجود نداشته باشد، ناپیداست.
همه نور است و عین ذات دانم
ترا چون مصحف آیات دانم
هوش مصنوعی: تو را درک میکنم که همانند نور هستی و وجودت را مانند کتابی مملو از آیات دانستم.
جمال تست اینجا نور تابان
شدم اندر جمال دوست حیران
هوش مصنوعی: زیبایی تو در اینجا میدرخشد و من به خاطر زیبایی دوست، شگفت زده و حیران شدهام.
چگونه من چنین حیران نباشم
ز شوقت جان ودل گریان نباشم
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم از عشقت بیخبر باشم و در دل و جانم غم نداشته باشم؟
ز سر تا پای نوری و حضوری
ز نزدیکی که هستی دور دوری
هوش مصنوعی: تو از سر تا پا پر از نور و حضور هستی، اما به دلیل فاصلهای که از خودت داری، خیلی دور به نظر میرسی.
تو نزدیکی و با من در میانی
نموده رخ در آیینه نهانی
هوش مصنوعی: تو نزدیک منی و در میان من، چهرهات در آیینه به صورت پنهانی نمایان است.
سمواتی ولیکن عکس ذاتی
شده اعیان صفات اندر صفاتی
هوش مصنوعی: جهان با تمام ویژگیهایش به نوعی باید به ذات الهی برگردانده شود، به طوری که صفات و مظاهر آن در خود صفات و ویژگیهای اصلی نهفته است.
چنین فیضی و نوری که تو داری
بهر لحظه که بر عالم بباری
هوش مصنوعی: نوری که تو داری و بر زندگی میافشانی، در هر لحظه که بر جهان میتابی، برکات و فیضهای زیادی را به همراه دارد.
تو جانبخشی و سر تاسر شده ذات
ز نور تست اینجا جمله ذرّات
هوش مصنوعی: تو گسترهای از نور هستی و همه اجزا جهان از وجود تو روشن شدهاند.
خوشم میآید اینجادیدن تو
شدم حیران در این گردیدن تو
هوش مصنوعی: من از دیدن تو خیلی خوشحال میشوم و در این گردش و رفت و آمد تو، حیران و شگفتزده میشوم.
چنین گردان شده صوفی چرائی
از ایراپای تا سر در صفائی
هوش مصنوعی: صوفی به این حالت درآمده که به جای خداوندی آشکار، به سراغ یک پاکی درونی و حقیقتی پنهان میرود.
ز شوق حضرتی حیران و هم مست
ز اوّل تا بآخر گردشی هست
هوش مصنوعی: به خاطر عشق یک موجود بزرگ، انسان در حیرت و سرمستی قرار دارد و از ابتدا تا انتها، همیشه در حال چرخش و دگرگونی است.
در این گردش که هستی شوق داری
ز نور فیض و رحمت ذوق داری
هوش مصنوعی: در این دنیا که به سر میبری، اشتیاقی به نور و فضیلت داری و از رحمت و لطف آنها لذت میبری.
در این دم ینزل اللّه است تحقیق
مرا اینجا نصیبی بخش و توفیق
هوش مصنوعی: در این لحظه، لطف و رحمت خداوند نازل شده است. امیدوارم که در اینجا سهمی نصیبم شود و موفقیت و کامیابی به من عطا گردد.
در این دم ینزل اللّه است گر اوست
حقیقت مغز گردان مر مرا پوست
هوش مصنوعی: در این لحظه، حضوری الهی وجود دارد. اگر او حقیقت و جوهره وجود باشد، پس من تنها ظاهر و شکل آن هستم.
در این دم ینزل اللّه است از ذات
مراکن زنده دل با جمله ذرّات
هوش مصنوعی: در این لحظه، خداوند از ذات خود به زندگی من میتابد و با تمام ذرات وجودم ارتباط برقرار میکند.
در این دم ینزل اللّه است یکتا
مرا از نور خودگردان تو یکتا
هوش مصنوعی: در این لحظه، خداوند یگانهای به من نظر میکند و مرا از نور خود به یکتایی میرساند.
در این دم ینزل اللّه است حاصل
مرا گردان ز یاد دوست واصل
هوش مصنوعی: در این لحظه، حضور الهی را احساس کن و بدان که من هیچ چیزی نمیخواهم جز اینکه به یاد دوست، به حقیقت و وصال او نائل شوم.
تو آن نوری که هستی اصل اوّل
چرا داری نمود خود معطّل
هوش مصنوعی: تو آن نوری هستی که اصل وجود توست، پس چرا در نشان دادن خودت مانع ایجاد میکنی؟
تو آن نوری که در عین دخانی
تمامت فیض و فضل جاودانی
هوش مصنوعی: تو آن نوری هستی که حتی در میان دود و غبار، تمامی خوبیها و رحمتهای پایدار در وجودت نمایان است.
تو آن نوری که از تو گشت پیدا
سراسرکردهٔ مر اسم اشیاء
هوش مصنوعی: تو نوری هستی که همه چیز را روشن میکند و سبب شده تا نام اشیاء در سراسر جهان نمایان شود.
ترا پیوسته میبینم اباذات
سراسر عین قرآنست و آیات
هوش مصنوعی: همیشه تو را میبینم، چهرهات همچون قرآن است و آیات آن.
ترا پیوسته میبینم ابا حق
توئی جان جهان و نور مطلق
هوش مصنوعی: همیشه تو را میبینم، ای سرمنزل حق، تو جان و روح جهان و نور بینهایتی.
ترا پیوسته میبینم در آن نور
توئی در ذات کل افتاده منشور
هوش مصنوعی: در هر لحظه تو را میبینم، تو همان نوری هستی که در وجود کل وجود دارد و همچون منشوری در آن تجلی یافتهای.
تو جان بخشی همه ذرّات عالم
که ریزان کردهٔنورت دمادم
هوش مصنوعی: تو به تمام ذرات جهان زندگی میبخشی و هر لحظه نور تو در حال پخش شدن است.
تو جان بخشی و جانان دیدهٔ تو
بسی در عشق او گردیدهٔ تو
هوش مصنوعی: تو زندگیبخش هستی و محبوب تو در نظر بسیاری از عاشقان، به خاطر عشق تو مورد توجه قرار گرفته است.
تو جان بخشی ودیدستی رخ یار
مرا از دید خود ضایع بمگذار
هوش مصنوعی: تو روح و جان من را قوت میبخشی و چهره محبوبم را از نظر دور نکن.
تو جان بخشی و جانم زنده گردان
مرا چون نور خود تابنده گردان
هوش مصنوعی: تو به من زندگی میبخشی و جانم را زنده میکنی، مرا مانند نورت نورانی و درخشان کن.
تو جان بخشی و هستی آیت دوست
ترا دانم در اینجا مغز و هم پوست
هوش مصنوعی: تو به من زندگی میبخشی و وجودت نشانهای از دوست است، من در اینجا قلب و جسمت را میشناسم.
ز بود تو چو من نابود بودم
کنون اعیان تو اینجا نمودم
هوش مصنوعی: از وجود تو من به کلی فانی شدم، حالا به وضوح خودت را در اینجا نشان میدهی.
در این شب مرمرا مقصود حاصل
کن اینجا تا شوم از دوست واصل
هوش مصنوعی: در این شب، آنچه را که میخواهم به دست آور، تا بتوانم به دوستی که به دنبالش هستم، برسیم.
در این شب مرمرا آزاد گردان
از این زندان دلم را شاد گردان
هوش مصنوعی: در این شب مرا از قید و بندهایی که دارم رها کن و دلم را شاد کن.
در این شب قدر دارم از رخ تو
چو خاصه بدر دارم از رخ تو
هوش مصنوعی: در این شب با ارزش، من از چهره تو همانند نور خاصی که در شب بدر میتابد، نور میگیرم.
در این شب قدر دارم وارهانم
رسان با یک نفس در جان جانم
هوش مصنوعی: در این شب با ارزش و خاص، احساس میکنم که با یک نفس میتوانم به عمق وجود خود نفوذ کنم و از بندها و محدودیتها رها شوم.
حاشیه ها
1399/07/21 04:10
کاوه
لطفا بیت سوم "استادهاندی" به "استاده اندی" اصلاح شود