گنجور

بخش ۸۱ - درخواب دیدن عاشق که گوش معشوق بدست گرفته و از خواب بیدار شدن و گوش خود را در دست خود دیدن فرماید

چنان مدهوش عشق اندر فنا بود
که گوئی آن زمان عین لقا بود
شده درخواب و خاموش اوفتاده
چو مستان سخت بیهوش اوفتاده
مگر معشوق او در خواب میدید
درون خویشتن مهتاب میدید
که معشوقش رخ اینجاگاه بنمود
که گوئی آن زمان عین لقا بود
چنان صاحب جمالی دید آنجا
که وصفش مینگنجد آن دلارا
جمالش فتنه و عشاق آفاق
بخوبی و ملاحت در جهان طاق
لب لعلش نبات و قند و شکّر
رخش تابان مثال ماه انور
نظر کرد وجمالش دید در خواب
گرفتش گوش آن مه را باشتاب
بجست ازخواب و گفت ای جان کجائی
نمود خود تو ما را مینمائی
چگونت یافتم ای جان جانم
کنون در دست خود عین العیانم
گرفته گوش تو بینم بتحقیق
زهی اسرار ما از عز و توفیق
نظر کرد و بدستش گوش خود دید
ز شرم خویشتن آنجا بخندید
گمان برد او در اینجاگه نهانی
درونِ جان و دل گفت از نهانی
تو دانی تونمودی تو ربودی
تو گفتی در حقیقت تو شنودی
ندانستم ولی دانستم اینجا
ترا من گوش نتوانستم اینجا
گرفتم گوش تو تا گوش دارم
کجایارم که گوشت گوش دارم
ولی دانستم ای پیدا و پنهان
که این مشکل بَرِ من هست آسان
تو بودی و من ای خوش خفته در خواب
مرا بنمودهٔاینجا تک و تاب
چگویم صاحبِ حسن و جمالی
منم نقصان تو درعین کمالی
نمودی و ربودی جان زپیشم
نمک افکندهٔ اینجا بریشم
رموز تو دراینجاگه گشاید
مرا اینجایگه جز تو نشاید
دگر من از کجا جویم جمالت
که یک دم شاد گردم از وصالت
وصالت بود و شد عین فراقم
کنون دل پر ز درد و اشتیاقم
جگر خونست دیگر روی بنمای
گره تو بستهٔ و هم تو بگشای
دریغا من تو بودم یا تو مائی
درون خواب رویم مینمائی
به بیداری ترا بینم در اینجا
یقین مهر تو بگزیدم در اینجا
همت بیدار دیدم جاودانی
اگرچه ازدو چشم من نهانی
نهانی لیک پیدائی همیشه
نه درجانی نه برجائی همیشه
تو در خوابی و دنیا همچو خوابست
یقین عمر تو اینجا در شتابست
شتاب اینجا مکن نی صبر نی دل
که بنماید ترا این راز مشکل
در این خواب خراب آباد دنیا
ندیدی هیچ اینجا روی مولی
اگر معشوق اینجا رخ نماید
ترا از عقل و جان کلّی رباید
ندانی تا که بُد این بی دل مست
تو گوش که گرفتی زود بردست
ترا گوشست در دستت گرفته
بیکره عقل و آرامت گرفته
نمیبینی دو چشم آخر تو دلدار
که تا چشم افکنی بر روی دلدار
ترا دلدار اینجا رخ نمودست
عیان عقل اینجا در ربود است
تو اندر خواب غفلت او بدیدی
چنین مست و خرابی آرمیدی
نمیبینی ورا بنمایدت روی
ولیکن نقش میبازد دگرسوی
بجز دیدار حق درخود مبین تو
که هستی صاحب عین الیقین تو
گهر دیدی و مینشناختی باز
بهرزه آن گهر انداختی باز
چویار امروز با تست و تو اوئی
در این معنی که من گفتم چگوئی
رخت بنمود او را میشناسی
وگر نشناسیش تو ناشناسی
ورا بشناس اندر پردهٔ دل
طلب کن یک زمان گم کردهٔ دل
نه یارت در برست و رهبرت اوست
در اینجاگاه کلی غمخورت اوست
غم او خور که او از تست روشن
نموده اندر اینجا هفت گلشن
چنین آسان و تو دشوار داری
عزیزی خویشتن را خوار داری
مشو خوار جهان جان را خبر کن
برویش اندر اینجاگه نظر کن
نظر کن تا ببینی زود رویش
طلب کن در نهادِ های و هویش
قفس داده قفس را روح داده
مقام سنّت اندر دل نهاده
دریغا جان تست و جان شده لال
نمییابی دریغا تا کی این حال
توان گفتن به جز تو تابدانی
که او شاهست و کرده پاسبانی
ترا او بنده و تو بندهٔ او
سرت در پیش اوافکندهٔ او
نمیخواهم که گویم آشکاره
دلی خواهم که سازم پاره پاره
وجود خویشتن در نزد دلدار
که کردم راز او اینجای اظهار
از آن نکته بسی اسرار دانم
همی ترسم که تا رمزی بدانم
نمیبینم یکی همدم در اینجا
که باشد مرمرا محرم در اینجا
نمییابم در اینجا وصل ای دل
که با او برگشایم رازمشکل
نمیبینم یکی صادق چگویم
که دیری هست تا در جستجویم
نمیبینم یکی همدرد جانی
که برگویم یکی راز نهانی
همه در غفلتند و رفته در خواب
در این دریا شده کلّی بغرقاب
چنین در غفلت اینجاگاه مستند
که گویا نیستند و نیز هستند
چنان مستند اندر خواب رفته
که ایشان را همه طوفان گرفته
در این طوفان کجا گردند بیدار
و زین مستی کجا گردند هشیار
در این طوفان دل جمله خرابست
گرفته پیش و پس گرداب آبست
ز خواب اینجا اگر بیدار آیم
که با وی پاسخی اینجا گذارم
بگویم راز با دیوار اینجا
همه از رمز پر اسرار اینجا
به از دیوار اینجاکس ندانم
که با وی دمبدم رازی برانم
که دیوار است دانم رازدار او
که خاکت را نموده کردگار او
بود اورازدار عاشقان هم
که دارد سرّ راز جان جان هم
چو بادیوار گوئی سرّ اسرار
زبان خود در آن ساعت نگهدار
نگهدار ای برادر هم نهانت
که گوشی دارد و گوید بیانت
دلا خاموش چون همدم نداری
تو این عمرت بضایع میگذاری
چرا هر دم بگوئی دیگر اینجا
همی گردی ز حیرت جای بر جا
خبرداری که اکنون دوست با تست
درون مغز نقش و پوست با تست
خبرداری که جانان در درونت
گرفته هم درون و هم برونت
خبرداری که او پرده نشین است
کسی داند که با او همنشین است
خبرداری که بنمودست رخسار
ولیکن از لطافت ناپدیدار
خبرداری که کردت واصل اینجا
مراد دل نکردست حاصل اینجا
خبرداری که جانت در ربودست
خود اینجاگاه در گفت و شنودست
خبرداری که میگوید دمادم
رموز عشق خود اینجا دمادم
خبرداری که او جان جهانست
ولی از دیدهٔ عقلت نهانست
خبرداری خبر ای بیخبر هان
که داری یار اینک در نظر هان
خبرداری که اودارد دل و تن
نموده رخ در این آئینه روشن
خبرداری که درگفتار ت او بود
یقین اسرار گفت و خویش بشنود
خبرداری که اندر دیده بیناست
درون جان ودل رویت تواناست
درونت با برون هر دو گرفتست
تنت یکبارگی اینجا نهفتست
درونت با برون در ذات او بین
وجودت جملگی در ذات او بین
چنان عاشق شدست اینجا ترا یار
که جز تو درنمیگنجد ز اغیار
چنان عاشق شدست اینجا ترا او
که در تو ابتدا در انتها او
چنانت دوست میدارد یقین دوست
که مغزت کرد اینجاگاه او پوست
چنانت دوست میدارد عیانی
که میگوید ترا راز نهانی
بجانت دوست میدارد یقین تو
که کردت اوّلین و آخرین تو
نموده ذات کل اندر صفاتت
عیان کرده در اینجا بود ذاتت
ترا ازخویشتن پیدا نمودست
رموز مشکلت کلی گشودست
چنان عاشق شده اینجا بتحقیق
که میبخشد ترا اسرار توفیق
تو هستی بیخبر گویای اسرار
نمیبینی حقیقت روی دلدار
تو هستی بیخبر در بی نشانی
نمییابی ورا اندر نهانی
تو هستی بیخبر دریاب دلدار
حجاب آخر ز پیش خویش بردار
ببین رخسار همچون ماه رخشان
درون پردهٔ دل گشته تابان
ببین رخسار او اینجا چو خورشید
که داری در کنار خویش امّید
ببین رخسار او چون مشتری تو
اگر هستی بجانت مشتری تو
ترا بنمود اینجاگاه خود او
نشسته فارغش ازنیک و بد او
تو سرگردان چرا هرجا دوانی
نظر کن یک دمی گر کاردانی
تو سرگردان مشو با خویشتن باش
بر او بیحجاب جان و تن باش
نظر کن آنچه پنهان بود از کل
بفکنده بد ترا در رنج و هم ذل
درونت با برون هر دو یکی ساز
حجاب آخرز پیش دل برانداز
جمال او نظر کن تا ببینی
اگر مرد رهی این راز بینی
تو همچون دیگران مغرور و مستی
بروز و شب چنین بت میپرستی
از این بت هیچ ناید مر ترا هان
بگو تا چند بای دیر رهبان
کنون از بت پرستی خود تو برهان
از این بت هیچ ناید این یقین دان
تو در دیری و مر بت میپرستی
کنون اندر شراب شرک مستی
بت تو صورت تو گشته ترسا
درون دیر صورت راهب آسا
چو ابراهیم باش و بشکن آن بُت
که آمدنزد عاشق مر تن آن بت
همه مردان بُت خود را شکستند
ز دست صورت اینجاگه برستند
بکردند دیر صورت جمله ویران
از این بیشه شده بیرون چو شیران
دوعالم عاشق آسا صید کردند
زمین را با زمان در قید کردند
بیکره باطن خود را چو ظاهر
یکی کردند در تُبْلَی السّرائر
یکی کردند اینجا جسم با جان
شدند ایشان ز دید خویش پنهان
یکی گشتند از عین دو بینی
برون رفتند در صاحب یقینی
چو ایشان در یکی اینجا قدم زن
وجود جان ودل را در عدم زن
تو همچون ذات ایشانی بمعنی
ولی در باطن تو نیست تقوی
بتقوی این چنین دانی بکردن
از این میدان کل گوئی ببردن
بتقوی باطنت گر پاک داری
مر این معنی بدانی که سواری
بتقوی مرکب معنی برانی
بموئی اندر این ره مینمائی
بموئی گر بمانی خسته باشی
چو دزدان دائما بر بسته باشی
از این زندان خلاصی بخش خود را
وجود خویشتن گردان اَحَد را
چرا در بند خود ماندی گرفتار
دمادم میکنی بر خویش آزار
چنین صورت که میبینی تو روشن
ورای صورت خود هفت گلشن
از این گلشن نظر گاه دلِ تست
ولی صورت در اینجا مشکل تست
تو مرغ جان خود پرواز کل ده
یقین اینجا ورا تو ساز کل ده
بمعنی صورت خود جان جان کن
نهادت در همه اشیا نهان کن
بگرد قبة افلاک برگرد
برافشان خویشتن را پاک از این گرد
زمین را با زمان هر دو یکی ساز
دمادم مرغ جان آور به پرواز
قدم بیرون نه از این آستان تو
اگر مرد رهی اینجا نهان تو
حجابت مستی است و بت پرستی
از این چنبر برون یک دم نرستی
از این نه طاق و هفت انجم گذر کن
بذات پاک روحانی نظر کن
ترا دانست اینجا حاصل ای دل
چرا خود رانکردی واصل ای دل
ترا ذاتست حاصل اندر اینجا
دو بینی میکنی هستی تو شیدا
از این نه چار طاق برستاده
بتو نرسد مگر لختی نظاره
نظاره میکنی دم دم در او تو
فرو رفته در او هم تو بتو تو
نداری زهره اندر دید بالا
که داری بر تفرّج عین آلا
درون پردهٔ در پرده سازی
تماشا میکنی اینجا ببازی
درون پرده گلشن هست بسیار
سر و پایش در اینجا ناپدیدار
در این گلشن که گلهایش ستارست
چو بیکاران نصیب ما نظارست
نظاره بیش نبود هیچکس را
جز این سیرت در صورت تو بس را
یکی سیری اگر بیرون این است
کسی داند که اینجا پیش بین است
یکی سیری که این سیر جهانتاب
از آن نورست این معنی تو دریاب
چو تو این سیر اینجا مینبینی
کجا در اصل کل صاحب یقینی
یقین گر باشدت این را بدانی
نمود عشق اینجا باز دانی
ترا گر آن شود اینجای مکشوف
یقین دانی که هستی جمله مکشوف
تو موصوفی ولی نه آگهی تو
که چون سالک فتاده در رهی تو
بوقتی کاین سلوک اینجا نماند
یکی گردد کسی کاین را بداند
شود واصل ولی اینجا بتحقیق
یکی بیند جمال جان ز توفیق
ولیکن تا تو در عین نمائی
کجامرد وصولی و لقائی
تر این گلشن اینجاگه خوش آید
از آن اصلت ز باد و آتش آمد
نمود ذات و خاکت گو مگردان
بماندی در جمال خویش حیران
تو حیرانی و حیران حق نبیند
کجادانی کسی کاین سرّ ببیند
تو حیرانی و افتاده چنین خوار
کجا راهی بری در عین اسرار
ترا جز این کواکب درسموات
نیامد در نظر دوری از این ذات
نظاره کن در اینجا گر خموشی
بگو تا چند در هر گونه جوشی
همه همچون تو در خورشید اشیا
ز پنهانی شده اینجای پیدا
نظاره کن ترا با این چکارست
که صنع لامکانی بیشمارست
نظاره کن زبان درکش تو خاموش
مشو چندین بهر چیزی بمخروش
در این دریای پر جوهر نظاره
کن اینجا دم بدم کش نیست چاره
در این دریای پر جوهر باعزاز
اگر مرد رهی دمدم در انداز
طلب میکن در این زندان خداوند
که بیرونت کند ناگه از این بند
تو در زندان و بام او پر از نور
تو افتاده چنین در شیب از دور
تو زندانی و بامش جمله گلشن
تو افتاده چنین اندر نشیمن
بجز نظاّرگی اینجا نداری
که جز جان و دلِ شیدا نداری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنان مدهوش عشق اندر فنا بود
که گوئی آن زمان عین لقا بود
هوش مصنوعی: در آن لحظه، فردی به شدت مجذوب عشق شده بود که گویی آن زمان خود ملاقات و وصال محبوب است.
شده درخواب و خاموش اوفتاده
چو مستان سخت بیهوش اوفتاده
هوش مصنوعی: او در خواب عمیقی به سر می‌برد و مانند کسانی که مست هستند، به شدت بی‌هوش و غافل از اطرافش افتاده است.
مگر معشوق او در خواب میدید
درون خویشتن مهتاب میدید
هوش مصنوعی: آیا معشوق او در خواب نمی‌دید که درون وجودش نوری مثل مهتاب می‌درخشد؟
که معشوقش رخ اینجاگاه بنمود
که گوئی آن زمان عین لقا بود
هوش مصنوعی: این بیت به بیان نمایان شدن چهره معشوق در این مکان اشاره دارد، به گونه‌ای که گویی در آن لحظه، زمان ملاقات و وصال فرا رسیده است.
چنان صاحب جمالی دید آنجا
که وصفش مینگنجد آن دلارا
هوش مصنوعی: او زیبایی را مشاهده کرد که توصیفش فراتر از کلمات است و دلربایی خاص دارد.
جمالش فتنه و عشاق آفاق
بخوبی و ملاحت در جهان طاق
هوش مصنوعی: زیبایی او باعث جاذبه و شگفتی عاشقان در همه جاست و خوبی و ظرافت او در تمام جهان همتا ندارد.
لب لعلش نبات و قند و شکّر
رخش تابان مثال ماه انور
هوش مصنوعی: لب‌های او مانند گیاهان و شیرینی است و چهره‌اش همچون ماهی روشن و درخشان می‌درخشد.
نظر کرد وجمالش دید در خواب
گرفتش گوش آن مه را باشتاب
هوش مصنوعی: در خواب زیبایی او را دید و به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.
بجست ازخواب و گفت ای جان کجائی
نمود خود تو ما را مینمائی
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شد و گفت ای محبوب، کجایی؟ خودت ما را به وجودت نشان می‌دهی.
چگونت یافتم ای جان جانم
کنون در دست خود عین العیانم
هوش مصنوعی: ای جانم، اکنون تو را به وضوح و به شکل عینی در دستان خود می‌بینم و درک می‌کنم که چقدر برایم عزیز هستی.
گرفته گوش تو بینم بتحقیق
زهی اسرار ما از عز و توفیق
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که گوش تو به رازهای پنهان ما توجه دارد و به راستی از عظمت و موفقیت ما خبر می‌دهد.
نظر کرد و بدستش گوش خود دید
ز شرم خویشتن آنجا بخندید
هوش مصنوعی: او به خود نگاهی کرد و با شرم متوجه شد که گوشش را در دست دارد و از این موضوع، به ناگاه خندید.
گمان برد او در اینجاگه نهانی
درونِ جان و دل گفت از نهانی
هوش مصنوعی: او تصور کرد که در این مکان، چیزی پنهان در عمق جان و دل وجود دارد که از آن پنهان است.
تو دانی تونمودی تو ربودی
تو گفتی در حقیقت تو شنودی
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که خودت نشان دادی، تو آنچه را که هست گرفتاری، تو گفتی و در واقع تو آن را شنیدی.
ندانستم ولی دانستم اینجا
ترا من گوش نتوانستم اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوید که نمی‌دانستم، ولی در همان حال متوجه شدم که تو در اینجا هستی و نمی‌توانم به خوبی قیمت تو را بشنوم.
گرفتم گوش تو تا گوش دارم
کجایارم که گوشت گوش دارم
هوش مصنوعی: من به تو گوش می‌دهم و گفته‌هایت را درک می‌کنم، اما نمی‌دانم چگونه تو را به درستی راهنمایی کنم.
ولی دانستم ای پیدا و پنهان
که این مشکل بَرِ من هست آسان
هوش مصنوعی: ولی فهمیدم که تو، هم در ظاهر و هم در باطن، این مشکل را برای من آسان کرده‌ای.
تو بودی و من ای خوش خفته در خواب
مرا بنمودهٔاینجا تک و تاب
هوش مصنوعی: تو در کنار من بودی و من خوشحال و غرق در خواب، تو به من نشان دادی که در اینجا چه حال و هوایی دارم.
چگویم صاحبِ حسن و جمالی
منم نقصان تو درعین کمالی
هوش مصنوعی: می‌خواهم بگویم که من دارای زیبایی و جذابیت هستم، اما نقص‌هایی نیز دارم، در حالی که تو در کمال زیبایی بی‌نقصی.
نمودی و ربودی جان زپیشم
نمک افکندهٔ اینجا بریشم
هوش مصنوعی: تو را دیدم و جانم را از من ربودی، مانند نمکی که در اینجا بر روی لباس من پاشیده شده است.
رموز تو دراینجاگه گشاید
مرا اینجایگه جز تو نشاید
هوش مصنوعی: اگر اسرار تو در اینجا فاش شود، من در این مکان به جز تو مناسبتی ندارم.
دگر من از کجا جویم جمالت
که یک دم شاد گردم از وصالت
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم از کجا باید جستجوی زیبایی تو را آغاز کنم که فقط برای یک لحظه از دیدنت شاد شوم.
وصالت بود و شد عین فراقم
کنون دل پر ز درد و اشتیاقم
هوش مصنوعی: اتحاد و پیوند من با تو به جدایی تبدیل شده است. اکنون دلم پر از درد و longing و اشتیاق است.
جگر خونست دیگر روی بنمای
گره تو بستهٔ و هم تو بگشای
هوش مصنوعی: دل به شدت غمگین و ناراحت است، پس دیگر خود را نمایان نکن؛ تو که در تنگنا و گرفتاری هستی، خودت باید این گره را باز کنی.
دریغا من تو بودم یا تو مائی
درون خواب رویم مینمائی
هوش مصنوعی: ای کاش من تو باشم یا تو من باشی، که در خوابم تو را می‌بینم.
به بیداری ترا بینم در اینجا
یقین مهر تو بگزیدم در اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان، وقتی بیدارم، تو را می‌بینم و مطمئن شدم که عشق تو را در اینجا برگزیده‌ام.
همت بیدار دیدم جاودانی
اگرچه ازدو چشم من نهانی
هوش مصنوعی: با تلاش و اراده قوی، چیزهایی را دیدم که ابدی و دائمی هستند، هرچند که این دیدنی‌ها از دید من پنهان است.
نهانی لیک پیدائی همیشه
نه درجانی نه برجائی همیشه
هوش مصنوعی: وجود تو همواره در دلها حس می‌شود، هرچند که به صورت پنهان هستی و نه در جسمی محسوس و نه در مکانی مشخص.
تو در خوابی و دنیا همچو خوابست
یقین عمر تو اینجا در شتابست
هوش مصنوعی: تو در خواب هستی و دنیا هم چون خواب به نظر می‌رسد. همچنین، عمر تو در اینجا به سرعت در حال گذر است.
شتاب اینجا مکن نی صبر نی دل
که بنماید ترا این راز مشکل
هوش مصنوعی: اینجا شتاب نکن، نه صبری داری و نه دلی. این راز پیچیده به زودی خود را به تو نشان خواهد داد.
در این خواب خراب آباد دنیا
ندیدی هیچ اینجا روی مولی
هوش مصنوعی: در این خواب از دنیا ویران، چیزی را ندیدی که در اینجا چهره‌ی پروردگار وجود دارد.
اگر معشوق اینجا رخ نماید
ترا از عقل و جان کلّی رباید
هوش مصنوعی: اگر محبوب در اینجا حضور داشته باشد، تمام عقل و جان تو را به کلی می‌رباید.
ندانی تا که بُد این بی دل مست
تو گوش که گرفتی زود بردست
هوش مصنوعی: نمی‌دانی چه برسر دل بی‌قراری که به خاطر تو به شوق آمده است، که چقدر سریع تو را در بر گرفته است.
ترا گوشست در دستت گرفته
بیکره عقل و آرامت گرفته
هوش مصنوعی: گوش تو در دستت است و عقل خاموش تو را آرام کرده است.
نمیبینی دو چشم آخر تو دلدار
که تا چشم افکنی بر روی دلدار
هوش مصنوعی: تو نمی‌بینی که چشمان معشوق تا چه اندازه زیباست؛ زمانی که چشم بر روی او می‌گذاری، در واقع تمام دل را به او می‌سپاری.
ترا دلدار اینجا رخ نمودست
عیان عقل اینجا در ربود است
هوش مصنوعی: دلبر تو در اینجا آشکار شده و عقل در این مکان غافل و متحیر مانده است.
تو اندر خواب غفلت او بدیدی
چنین مست و خرابی آرمیدی
هوش مصنوعی: تو در خواب غفلتش، این وضعیت پریشان و مست را مشاهده کردی و برای او فقط ناراحتی و خرابی به ارمغان آوردی.
نمیبینی ورا بنمایدت روی
ولیکن نقش میبازد دگرسوی
هوش مصنوعی: تو در ظاهر هیچ نشانی از او نمی‌بینی، اما او در باطن و با ایجاد رابطه‌ای دیگر، خود را به تو نشان می‌دهد.
بجز دیدار حق درخود مبین تو
که هستی صاحب عین الیقین تو
هوش مصنوعی: جز دیدن حقیقت، به چیزی دیگر نگاه نکن، که در این دنیا، فقط اوست که به تو حقیقت واقعی را نشان می‌دهد و تو فقط درک واقعی خود را از او داری.
گهر دیدی و مینشناختی باز
بهرزه آن گهر انداختی باز
هوش مصنوعی: اگر سنگی زیبا را ببینی و آن را نشناسی، دوباره آن را به زمین می‌اندازی و ارزشش را متوجه نمی‌شوی.
چویار امروز با تست و تو اوئی
در این معنی که من گفتم چگوئی
هوش مصنوعی: امروز با کسی هستی که خیلی با تو صمیمی است و اگر بخواهی درباره چیزی صحبت کنی، چه چیزی را باید بگویی؟
رخت بنمود او را میشناسی
وگر نشناسیش تو ناشناسی
هوش مصنوعی: او با لباسش خودش را به تو نشان می‌دهد، اگر او را بشناسی، خوب است، وگرنه خودت را نشناخته‌ای.
ورا بشناس اندر پردهٔ دل
طلب کن یک زمان گم کردهٔ دل
هوش مصنوعی: او را در دل خود بشناس و برای یک بار هم که شده، آن گمشدهٔ دل را جستجو کن.
نه یارت در برست و رهبرت اوست
در اینجاگاه کلی غمخورت اوست
هوش مصنوعی: دوستت در کنارت نیست و هدایت‌کننده‌ات هم در اینجا حضور ندارد، در نتیجه تمام دردها و غم‌هایت از آنجاست.
غم او خور که او از تست روشن
نموده اندر اینجا هفت گلشن
هوش مصنوعی: غم او را بخور که او با وجودش در این دنیا هفت باغ گل را روشن کرده است.
چنین آسان و تو دشوار داری
عزیزی خویشتن را خوار داری
هوش مصنوعی: چقدر تو به راحتی در کنار کسی هستی که برایت عزیز است، ولی خودت را به سختی به پایین می‌کشی و ارزش خود را نادیده می‌گیری.
مشو خوار جهان جان را خبر کن
برویش اندر اینجاگه نظر کن
هوش مصنوعی: به خودت ارزش نگذار و از دنیا غفلت نکن، به جای آن، به جان و روح خود دقت کن و در این مکان به آن توجه کن.
نظر کن تا ببینی زود رویش
طلب کن در نهادِ های و هویش
هوش مصنوعی: اگر دقت کنی، به راحتی می‌توانی جذابیت و زیبایی او را در وجودش بیابی.
قفس داده قفس را روح داده
مقام سنّت اندر دل نهاده
هوش مصنوعی: قفس به قفس آزادی داده، و روح را مقام و جایگاهی در دل سنت قرار داده است.
دریغا جان تست و جان شده لال
نمییابی دریغا تا کی این حال
هوش مصنوعی: ای کاش، جان تو در حالتی است که حرفی نمی‌زند و تو هرگز نمی‌توانی این وضعیت را تغییر دهی. ای کاش، تا کی باید این چنینی بگذرانیم؟
توان گفتن به جز تو تابدانی
که او شاهست و کرده پاسبانی
هوش مصنوعی: می‌توان گفت غیر از تو کسی نمی‌داند که او همان شاه است و از او نگهداری می‌کند.
ترا او بنده و تو بندهٔ او
سرت در پیش اوافکندهٔ او
هوش مصنوعی: تو بنده او هستی و او هم بنده توست؛ سر تو در مقابل او فرود آمده است.
نمیخواهم که گویم آشکاره
دلی خواهم که سازم پاره پاره
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم به وضوح بگویم که دلم چه می‌خواهد، اما می‌خواهم قلبم را به تکه‌های کوچک تقسیم کنم.
وجود خویشتن در نزد دلدار
که کردم راز او اینجای اظهار
هوش مصنوعی: من وجود خودم را در حضور محبوب به نمایش گذاشتم و راز او را در این مکان فاش کردم.
از آن نکته بسی اسرار دانم
همی ترسم که تا رمزی بدانم
هوش مصنوعی: من از بسیاری از اسرار آگاه هستم، اما می‌ترسم که ممکن است با فهمیدن یک راز دیگر، درگیر مشکلاتی شوم.
نمیبینم یکی همدم در اینجا
که باشد مرمرا محرم در اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا کسی را نمی‌بینم که با من همراه باشد و رازهایم را در این مکان درک کند.
نمییابم در اینجا وصل ای دل
که با او برگشایم رازمشکل
هوش مصنوعی: در اینجا نمی‌توانم به وصال آن کسی که دوستش دارم برسم، چون نمی‌توانم رازهایم را با او در میان بگذارم.
نمیبینم یکی صادق چگویم
که دیری هست تا در جستجویم
هوش مصنوعی: دیگر کسی را نمی‌بینم که صادقانه با من سخن بگوید، مدت‌هاست که در تلاش برای پیدا کردن چنین کسی هستم.
نمیبینم یکی همدرد جانی
که برگویم یکی راز نهانی
هوش مصنوعی: نمی‌توانم کسی را بیابم که مانند من احساس مشترکی داشته باشد تا بتوانم رازهای درونم را با او در میان بگذارم.
همه در غفلتند و رفته در خواب
در این دریا شده کلّی بغرقاب
هوش مصنوعی: همه در بی‌خبری و خواب غفلت فرو رفته‌اند و در این دریا به شدت غرق شده‌اند.
چنین در غفلت اینجاگاه مستند
که گویا نیستند و نیز هستند
هوش مصنوعی: در این مکان، به نظر می‌رسد که عده‌ای در خواب و غفلت به سر می‌برند، در حالی که در واقع حضور دارند و در اینجا هستند.
چنان مستند اندر خواب رفته
که ایشان را همه طوفان گرفته
هوش مصنوعی: آنقدر غرق خواب است که حتی طوفان هم او را بیدار نمی‌کند.
در این طوفان کجا گردند بیدار
و زین مستی کجا گردند هشیار
هوش مصنوعی: در این طوفان، کسانی که هشیار و بیدارند کجا می‌توانند بروند و کسانی که مست و غافلند، چگونه می‌توانند به هوش بیایند؟
در این طوفان دل جمله خرابست
گرفته پیش و پس گرداب آبست
هوش مصنوعی: در این طوفان، دل همه درهم و برهم است و در هر طرف، گرداب‌های آب وجود دارد که همه چیز را دچار آشفتگی کرده است.
ز خواب اینجا اگر بیدار آیم
که با وی پاسخی اینجا گذارم
هوش مصنوعی: اگر از خواب بیدار شوم، می‌خواهم پاسخی برای او در اینجا بگذارم.
بگویم راز با دیوار اینجا
همه از رمز پر اسرار اینجا
هوش مصنوعی: بگویم که اینجا میان دیوارها، همه چیز پر از رمز و رازهای عمیق است.
به از دیوار اینجاکس ندانم
که با وی دمبدم رازی برانم
هوش مصنوعی: بهتر است که از این دیوار دور بمانم، زیرا نمی‌دانم چه رازی را با کسی که در اینجا است، به صورت مداوم در میان بگذارم.
که دیوار است دانم رازدار او
که خاکت را نموده کردگار او
هوش مصنوعی: می‌دانم دیواری وجود دارد که رازهای تو را نگه می‌دارد، و این دیوار، خاک توست که خالق تو آن را به‌وجود آورده است.
بود اورازدار عاشقان هم
که دارد سرّ راز جان جان هم
هوش مصنوعی: او نیز از کسانی است که عاشقان را می‌پاید و اسرار جان و دل آنان را می‌داند.
چو بادیوار گوئی سرّ اسرار
زبان خود در آن ساعت نگهدار
هوش مصنوعی: مثل اینکه به دیوار می‌گویی، رازهای پنهان زبانت را در آن لحظه حفظ کن.
نگهدار ای برادر هم نهانت
که گوشی دارد و گوید بیانت
هوش مصنوعی: ای برادر، راز و نیازهای خود را نگه‌دار، زیرا که او گوش شنوا دارد و می‌تواند آنچه را که می‌گویی، درک کند.
دلا خاموش چون همدم نداری
تو این عمرت بضایع میگذاری
هوش مصنوعی: ای دل، وقتی که همدم و همراهی نداری، چرا این روزها را به افسردگی و ناراحتی می‌گذرانی؟
چرا هر دم بگوئی دیگر اینجا
همی گردی ز حیرت جای بر جا
هوش مصنوعی: چرا هر لحظه می‌گویی که دیگر در اینجا نمی‌چرخم و به خاطر حیرت در یک نقطه ثابت مانده‌ام؟
خبرداری که اکنون دوست با تست
درون مغز نقش و پوست با تست
هوش مصنوعی: می‌دانی که اکنون دوست در ذهنت نقش و نگار دارد و بر روی قلبت تأثیر می‌گذارد.
خبرداری که جانان در درونت
گرفته هم درون و هم برونت
هوش مصنوعی: آگاه باش که محبوب تو در دل تو جا گرفته و هم در ظاهر تو حضور دارد.
خبرداری که او پرده نشین است
کسی داند که با او همنشین است
هوش مصنوعی: آیا متوجهی که او در پس پرده قرار دارد؟ تنها کسی این را می‌داند که در کنار او نشسته و با او صحبت کرده باشد.
خبرداری که بنمودست رخسار
ولیکن از لطافت ناپدیدار
هوش مصنوعی: می‌دانی که چهره‌ی زیبا و دلربایی را نشان می‌دهد، اما به قدری لطیف و باریک است که به سختی دیده می‌شود.
خبرداری که کردت واصل اینجا
مراد دل نکردست حاصل اینجا
هوش مصنوعی: می‌دانی که در اینجا به هدفی نرسیده‌ای. آنچه در دل خواسته‌ای، در اینجا به دست نیامده است.
خبرداری که جانت در ربودست
خود اینجاگاه در گفت و شنودست
هوش مصنوعی: بدان که زندگی‌ات در دست خودت است، اما اینجا در حال گفتگو و تبادل نظر هستی.
خبرداری که میگوید دمادم
رموز عشق خود اینجا دمادم
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که کسی در اینجا درباره رازهای عشقش به طور مداوم صحبت می‌کند؟
خبرداری که او جان جهانست
ولی از دیدهٔ عقلت نهانست
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که او روح و جوهر جهان است، اما از نظر عقلی و فکری برای تو پنهان است؟
خبرداری خبر ای بیخبر هان
که داری یار اینک در نظر هان
هوش مصنوعی: ای بی‌خبر، آگاه باش که اکنون یارت در جلو چشمانت است.
خبرداری که اودارد دل و تن
نموده رخ در این آئینه روشن
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که او دل و جان خود را به تصویر ذاتش در این آئینه پرتنوع و روشن تبدیل کرده است؟
خبرداری که درگفتار ت او بود
یقین اسرار گفت و خویش بشنود
هوش مصنوعی: می‌دانی که در سخنان تو، رازهایی نهفته است و شخص نزدیکت آنها را می‌شنود و می‌فهمد.
خبرداری که اندر دیده بیناست
درون جان ودل رویت تواناست
هوش مصنوعی: آگاه باش که آنچه در دل و جان توست، در دیدگان الهی نمایان است و توانایی آن را دارد که به نمایش درآید.
درونت با برون هر دو گرفتست
تنت یکبارگی اینجا نهفتست
هوش مصنوعی: درون و برونت به یکدیگر پیوسته‌اند و همگی در این لحظه به طور کامل در وجود تو جمع شده‌اند.
درونت با برون در ذات او بین
وجودت جملگی در ذات او بین
هوش مصنوعی: در باطن و درون خودت، باید به ذات او توجه کنی. همه‌ی وجودت و تمام ویژگی‌هایت در حقیقت به او وابسته و مربوط هستند.
چنان عاشق شدست اینجا ترا یار
که جز تو درنمیگنجد ز اغیار
هوش مصنوعی: یار تو در اینجا چنان عاشق تو شده است که هیچکس دیگری را جز تو نمی‌تواند تحمل کند.
چنان عاشق شدست اینجا ترا او
که در تو ابتدا در انتها او
هوش مصنوعی: او به قدری در عشق تو غرق شده است که در وجود تو، از ابتدا تا انتها، فقط تو را می‌بیند.
چنانت دوست میدارد یقین دوست
که مغزت کرد اینجاگاه او پوست
هوش مصنوعی: دوست تو را به اندازه‌ای عشق می‌ورزد که همچون مغز در درون توست و خودش را به گونه‌ای به تو نزدیک کرده که به پوست تو چسبیده است.
چنانت دوست میدارد عیانی
که میگوید ترا راز نهانی
هوش مصنوعی: دوستی چنان به تو علاقه‌مند است که می‌گوید رازهای پنهانی‌ات را نمی‌خواهد، فقط تو را به روشنی و ظاهری دوست دارد.
بجانت دوست میدارد یقین تو
که کردت اوّلین و آخرین تو
هوش مصنوعی: دوستت به تو عشق می‌ورزد، اطمینان داشته باش که تو برای او از همگان مهم‌تر هستی.
نموده ذات کل اندر صفاتت
عیان کرده در اینجا بود ذاتت
هوش مصنوعی: تمام ویژگی‌های وجودی تو به وضوح در ذات تو نمایان شده است.
ترا ازخویشتن پیدا نمودست
رموز مشکلت کلی گشودست
هوش مصنوعی: تو از خودت دریافته‌ای و رازهای دشواری که در وجودت نهفته بود را روشن کرده‌ای.
چنان عاشق شده اینجا بتحقیق
که میبخشد ترا اسرار توفیق
هوش مصنوعی: این شخص به شدت عاشق شده است و به خاطر این عشق به تو کمک می‌کند تا اسرار موفقیت را دریابی.
تو هستی بیخبر گویای اسرار
نمیبینی حقیقت روی دلدار
هوش مصنوعی: تو از حقایق و رازهای دلدار بی‌خبر هستی و نمی‌توانی حقیقت وجود او را ببینی.
تو هستی بیخبر در بی نشانی
نمییابی ورا اندر نهانی
هوش مصنوعی: تو در حالی که از او بی‌خبری، در جایی که هیچ نشانی از او نیست، نمی‌توانی او را پیدا کنی زیرا او در درون نهفته است.
تو هستی بیخبر دریاب دلدار
حجاب آخر ز پیش خویش بردار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد تو از وجود محبوب خود بی‌خبر هستی، پس بهتر است که پرده‌ها و موانع را از جلوی دیدگانت برداری تا او را بهتر بشناسی و درک کنی.
ببین رخسار همچون ماه رخشان
درون پردهٔ دل گشته تابان
هوش مصنوعی: چهره‌ات مانند ماهی روشن و زیباست که در دل من، پشت پرده‌ای از احساسات، درخشش دارد.
ببین رخسار او اینجا چو خورشید
که داری در کنار خویش امّید
هوش مصنوعی: به چهره او نگاه کن، مانند خورشیدی که امید را در کنار خود داری.
ببین رخسار او چون مشتری تو
اگر هستی بجانت مشتری تو
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی او نگاه کنی، مانند سیاره مشتری است و اگر به او توجه داشته باشی، برای تو بهترین و ارزشمندترین چیز خواهد بود.
ترا بنمود اینجاگاه خود او
نشسته فارغش ازنیک و بد او
هوش مصنوعی: اینجا تو را به حال خود نشان داد، او در اینجا نشسته و از خوب و بد بی‌خبر است.
تو سرگردان چرا هرجا دوانی
نظر کن یک دمی گر کاردانی
هوش مصنوعی: چرا به هر جا می‌روی این‌قدر سرگردانی؟ اگر کمی تامل کنی و دقت داشته باشی، می‌شوی فردی عالم و با دانایی.
تو سرگردان مشو با خویشتن باش
بر او بیحجاب جان و تن باش
هوش مصنوعی: از خودت دور نشو و درونت را بشناس. با صداقت و بدون پوشش، نفس و وجودت را بپذیر.
نظر کن آنچه پنهان بود از کل
بفکنده بد ترا در رنج و هم ذل
هوش مصنوعی: به آنچه که از دید دیگران پنهان بود توجه کن، زیرا تمام آنچه که در عالم وجود دارد، بر تو تاثیری منفی گذاشته و تو را در رنج و خواری قرار داده است.
درونت با برون هر دو یکی ساز
حجاب آخرز پیش دل برانداز
هوش مصنوعی: درون و بیرون خود را یکی کن، تا پرده‌ها را از مقابل دل برداری.
جمال او نظر کن تا ببینی
اگر مرد رهی این راز بینی
هوش مصنوعی: به زیبایی او دقت کن تا متوجه شوی اگر واقعاً کسی هستی که در این مسیر گام می‌زنی، این راز را درک خواهی کرد.
تو همچون دیگران مغرور و مستی
بروز و شب چنین بت میپرستی
هوش مصنوعی: شما مانند دیگران فریب غرور و مستی را می‌خورید و در روز و شب به پرستش این بت ادامه می‌دهید.
از این بت هیچ ناید مر ترا هان
بگو تا چند بای دیر رهبان
هوش مصنوعی: از این بتی که در برابر توست، هیچ چیز نمی‌توانی بدست آوری. پس بگو چقدر باید صبر کنی و در واقع چه زمانی به دنبال راهی تازه بروم؟
کنون از بت پرستی خود تو برهان
از این بت هیچ ناید این یقین دان
هوش مصنوعی: اکنون از پرستش بت خود رهایی یاب، زیرا از این بت هیچ نتیجه‌ای نخواهی گرفت، این را به خوبی درک کن.
تو در دیری و مر بت میپرستی
کنون اندر شراب شرک مستی
هوش مصنوعی: تو در معبدی مشغول پرستش مرگ هستی، اما اکنون در میانه‌ی شراب، به حالتی از مستی و گمراهی افتاده‌ای.
بت تو صورت تو گشته ترسا
درون دیر صورت راهب آسا
هوش مصنوعی: تو مانند یک بت زیبا، درون دیر و معبدی، به طرز عجیبی شباهت به راهب‌ها داری.
چو ابراهیم باش و بشکن آن بُت
که آمدنزد عاشق مر تن آن بت
هوش مصنوعی: مانند ابراهیم باش و آن بت را بشکن، زیرا عشق و محبت به معشوق، نیازمند دوری از بت‌های ظاهری است که به قلب انسان آسیب می‌زنند.
همه مردان بُت خود را شکستند
ز دست صورت اینجاگه برستند
هوش مصنوعی: همه مردان بت‌های خود را شکستند و از دست این صورت خلاص شدند.
بکردند دیر صورت جمله ویران
از این بیشه شده بیرون چو شیران
هوش مصنوعی: از این جنگل، همه چیز ویران و خراب شده است، مانند شیرهایی که از آن خارج شده‌اند.
دوعالم عاشق آسا صید کردند
زمین را با زمان در قید کردند
هوش مصنوعی: دو جهان را در عشق به دام انداختند و زمین را در چنگ زمان قرار دادند.
بیکره باطن خود را چو ظاهر
یکی کردند در تُبْلَی السّرائر
هوش مصنوعی: کسانی که باطن و ظاهر خود را یکی کرده‌اند، در پرده‌ای از سرّ و راز زندگی می‌کنند.
یکی کردند اینجا جسم با جان
شدند ایشان ز دید خویش پنهان
هوش مصنوعی: در این مکان، جسم و جان یکی شدند و آنها به خاطر دید خودشان از نظر پنهان شدند.
یکی گشتند از عین دو بینی
برون رفتند در صاحب یقینی
هوش مصنوعی: دو نفر که ظاهراً از یکدیگر جدا هستند، در درون خود به یک حقیقت مشترک رسیده و درک عمیقی پیدا کردند که آن‌ها را از دنیای ظاهری جدا می‌کند.
چو ایشان در یکی اینجا قدم زن
وجود جان ودل را در عدم زن
هوش مصنوعی: وقتی آنها در یک مکان حاضر می‌شوند، باید وجود و احساسات خود را از دست بدهی.
تو همچون ذات ایشانی بمعنی
ولی در باطن تو نیست تقوی
هوش مصنوعی: تو مثل انسان‌های بزرگ و بافضیلت به نظر می‌رسی، اما در درونت نشانه‌ای از تقوا وجود ندارد.
بتقوی این چنین دانی بکردن
از این میدان کل گوئی ببردن
هوش مصنوعی: با تقوا بودن به این معناست که در این میدان نبرد، تمام سخن گفتن‌ها و عملکردها باید با دقت و احتیاط صورت گیرد.
بتقوی باطنت گر پاک داری
مر این معنی بدانی که سواری
هوش مصنوعی: اگر باطن خود را پاک و با تقوا نگه‌داری، درست مثل این است که به معنی واقعی یک سوارکار را درک می‌کنی.
بتقوی مرکب معنی برانی
بموئی اندر این ره مینمائی
هوش مصنوعی: شما با تقوا چون مرکبی هستید که در این مسیر به وسیله‌ای همچون فرشته‌ای هدایت می‌شوید.
بموئی گر بمانی خسته باشی
چو دزدان دائما بر بسته باشی
هوش مصنوعی: اگر زنجیری بر پای تو باشد، همیشه خسته و نگران خواهی بود، مثل دزدی که همیشه در حال پنهان‌کاری و محدودیت است.
از این زندان خلاصی بخش خود را
وجود خویشتن گردان اَحَد را
هوش مصنوعی: خود را از این زندان رهایی ببخش و وجود خویش را به حقیقت بشناس.
چرا در بند خود ماندی گرفتار
دمادم میکنی بر خویش آزار
هوش مصنوعی: چرا همچنان در قید و بند مشکلات خود هستی و هر لحظه به خودت آسیب می‌زنی؟
چنین صورت که میبینی تو روشن
ورای صورت خود هفت گلشن
هوش مصنوعی: آنچه که می‌بینی، تنها یک تصویر روشن است و فراتر از آن، هفت گلشن وجود دارد که در دنیای درون نهفته‌اند.
از این گلشن نظر گاه دلِ تست
ولی صورت در اینجا مشکل تست
هوش مصنوعی: از این باغ، چشمان تو مکان دل من هستند، اما زیبایی ظاهری اینجا دشوار و پیچیده است.
تو مرغ جان خود پرواز کل ده
یقین اینجا ورا تو ساز کل ده
هوش مصنوعی: تو ای پرنده‌ی روح خودت، به پرواز درآ و با یقین در این مکان بنواز.
بمعنی صورت خود جان جان کن
نهادت در همه اشیا نهان کن
هوش مصنوعی: ظاهر خویش را به خود زیبا کن و وجودت را در دل تمام اشیا به‌صورت پنهان درآور.
بگرد قبة افلاک برگرد
برافشان خویشتن را پاک از این گرد
هوش مصنوعی: به دور آسمان بگرد و درخشش خود را با زلالی و پاکی از این آلودگی‌ها دور کن.
زمین را با زمان هر دو یکی ساز
دمادم مرغ جان آور به پرواز
هوش مصنوعی: زمان و زمین را در هم بیامیز و هر لحظه روح زندگی را به پرواز درآور.
قدم بیرون نه از این آستان تو
اگر مرد رهی اینجا نهان تو
هوش مصنوعی: اگر قصد رفتن از این درگاه را داری، قدمی بیرون نگذار، چرا که اگر از اهل راستی هستی، اینجا جایی برای پنهان شدن تو است.
حجابت مستی است و بت پرستی
از این چنبر برون یک دم نرستی
هوش مصنوعی: حجاب تو مانند نشئه و پرستش بت‌هاست. از این سختی و محدودیت، حتی برای یک لحظه هم آزاد نیستی.
از این نه طاق و هفت انجم گذر کن
بذات پاک روحانی نظر کن
هوش مصنوعی: از این چهارچوب‌های مادی و محدودیت‌های دنیوی عبور کن و به ذات مقدس و روحانی توجه کن.
ترا دانست اینجا حاصل ای دل
چرا خود رانکردی واصل ای دل
هوش مصنوعی: ای دل، تو می‌دانی که در اینجا چه چیزی به دست می‌آید، پس چرا خودت را به این مقام نرساندی؟
ترا ذاتست حاصل اندر اینجا
دو بینی میکنی هستی تو شیدا
هوش مصنوعی: در وجود تو حقیقتی نهفته است و تو در اینجا با دوگانگی خود، به شیدایی و عشق دچار شده‌ای.
از این نه چار طاق برستاده
بتو نرسد مگر لختی نظاره
هوش مصنوعی: از این چهار دیوار نمی‌توانی به دنیای بیرون دسترسی داشته باشی، مگر به‌مدت کوتاهی به تماشا بنشینی.
نظاره میکنی دم دم در او تو
فرو رفته در او هم تو بتو تو
هوش مصنوعی: تو به تماشای او نشسته‌ای و در لحظه لحظه‌اش غرق شده‌ای، همچنین او هم در توست و با توست.
نداری زهره اندر دید بالا
که داری بر تفرّج عین آلا
هوش مصنوعی: اگر جرأت و قدرت دیدن زیبایی‌های بالای خود را نداری، بهتر است از تماشا و لذت بردن از زیبایی‌ها و ظرافت‌های دیگران هم کنار بکشی.
درون پردهٔ در پرده سازی
تماشا میکنی اینجا ببازی
هوش مصنوعی: در اینجا تو در یک فضای پنهان و لایه‌ای به تماشای چیزی نشسته‌ای، در حالی که شاید این تجربه برای تو نوعی بازی باشد.
درون پرده گلشن هست بسیار
سر و پایش در اینجا ناپدیدار
هوش مصنوعی: در دل باغ گل‌ها، زیبایی‌های زیادی نهفته است که گاهی اوقات قابل مشاهده نیستند.
در این گلشن که گلهایش ستارست
چو بیکاران نصیب ما نظارست
هوش مصنوعی: در این باغی که گل‌هایش مانند ستاره‌ها زیبا و درخشان است، ما نیز به مانند بی‌کاران فقط نظاره‌گر هستیم و سهمی از زیبایی‌ها نداریم.
نظاره بیش نبود هیچکس را
جز این سیرت در صورت تو بس را
هوش مصنوعی: هیچ کس جز این چهره تو را ننگرست؛ فقط زیبایی و سیرت توست که در نظرها جلوه‌گر است.
یکی سیری اگر بیرون این است
کسی داند که اینجا پیش بین است
هوش مصنوعی: اگر کسی در اینجا نگران است و از چیزی مطمئن نیست، باید بداند که دلیل این نگرانی پیش‌بینی‌هایی است که در ذهن او وجود دارد.
یکی سیری که این سیر جهانتاب
از آن نورست این معنی تو دریاب
هوش مصنوعی: در این جهان پر نور، یکی از رموز و حقایق عمیق وجود دارد که باید آن را درک کنی.
چو تو این سیر اینجا مینبینی
کجا در اصل کل صاحب یقینی
هوش مصنوعی: وقتی که تو این مسیر را در اینجا مشاهده می‌کنی، در کجا می‌توانی به حقیقت و اصل اهمیت آن پی ببری؟
یقین گر باشدت این را بدانی
نمود عشق اینجا باز دانی
هوش مصنوعی: اگر یقین پیدا کنی، متوجه می‌شوی که نشانه‌های عشق در اینجا دوباره خود را نشان می‌دهد.
ترا گر آن شود اینجای مکشوف
یقین دانی که هستی جمله مکشوف
هوش مصنوعی: اگر برای تو این حقیقت روشن شود، به یقین خواهی دانست که همه چیز در واقعیت آشکار است.
تو موصوفی ولی نه آگهی تو
که چون سالک فتاده در رهی تو
هوش مصنوعی: تو ویژگی‌هایی داری که خودت از آن‌ها بی‌خبری، مثل کسی که در راهی افتاده و مسیر را نمی‌شناسد.
بوقتی کاین سلوک اینجا نماند
یکی گردد کسی کاین را بداند
هوش مصنوعی: زمانی که این مسیر روحی دیگر در این دنیا وجود نداشته باشد، فردی خواهد آمد که به راز آن آگاه است و می‌تواند آن را درک کند.
شود واصل ولی اینجا بتحقیق
یکی بیند جمال جان ز توفیق
هوش مصنوعی: وقتی کسی به معرفت و حقیقت دست می‌یابد، یکی مشاهده می‌کند که به واسطه توفیق الهی، زیبایی روح و جان تو را می‌بیند.
ولیکن تا تو در عین نمائی
کجامرد وصولی و لقائی
هوش مصنوعی: اما تا زمانی که تو به شکل ظاهری خود ادامه دهی، جستجوی من برای نزدیک شدن و دیدار با تو بی‌فایده است.
تر این گلشن اینجاگه خوش آید
از آن اصلت ز باد و آتش آمد
هوش مصنوعی: در این باغ، زیبایی و طراوتی وجود دارد که به خاطر ریشه و اصل آن، از باد و آتش به وجود آمده است.
نمود ذات و خاکت گو مگردان
بماندی در جمال خویش حیران
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که با دیدن زیبایی‌های طبیعی و ویژگی‌های خود، نباید از حقیقت وجودی‌ات غافل شوی و در شگفتی ظاهرت گم شوی.
تو حیرانی و حیران حق نبیند
کجادانی کسی کاین سرّ ببیند
هوش مصنوعی: تو در حیرتی و نمی‌دانی که حقیقت چه جایی است، زیرا فقط کسی می‌تواند به این راز پی ببرد که به آگاهی عمیق‌تری دست یافته باشد.
تو حیرانی و افتاده چنین خوار
کجا راهی بری در عین اسرار
هوش مصنوعی: تو در حالتی از سردرگمی و ذلت قرار داری، پس چگونه می‌خواهی در عین حال که رازهایی وجود دارد، راهی برای خروج از این وضعیت پیدا کنی؟
ترا جز این کواکب درسموات
نیامد در نظر دوری از این ذات
هوش مصنوعی: جدای از این ستاره‌ها و آسمان، هیچ چیزی در نظر تو نیامده، دوری از این وجود برایت به چشم نمی‌آید.
نظاره کن در اینجا گر خموشی
بگو تا چند در هر گونه جوشی
هوش مصنوعی: به تماشا بنشین و اگر در این مکان سکوت حاکم است، بگو تا کی در هر نوع شور و شوقی سکوت کنیم.
همه همچون تو در خورشید اشیا
ز پنهانی شده اینجای پیدا
هوش مصنوعی: همه موجودات مانند تو، از چیزهای پنهان در روشنایی خورشید به اینجا نمایان شده‌اند.
نظاره کن ترا با این چکارست
که صنع لامکانی بیشمارست
هوش مصنوعی: نگاه کن به خودت، ببین چه حالتی داری که آفرینش می‌تواند به شیوه‌های بی‌نظیری در تو ظاهر شود.
نظاره کن زبان درکش تو خاموش
مشو چندین بهر چیزی بمخروش
هوش مصنوعی: به تماشا بنشین و با دقت گوش کن، هرگز خاموش نمان، زیرا برای چیزهای زیادی باید بی‌صدا بمانی.
در این دریای پر جوهر نظاره
کن اینجا دم بدم کش نیست چاره
هوش مصنوعی: در این دریای پرفراز و نشیب، نگاه کن که در این مکان هیچ راه حلی وجود ندارد و شرایط همیشه در حال تغییر است.
در این دریای پر جوهر باعزاز
اگر مرد رهی دمدم در انداز
هوش مصنوعی: در این دریای پر از ارزش و عمق، اگر کسی مردی است، نباید در لحظات حساس و دشوار به ناامیدی دچار شود.
طلب میکن در این زندان خداوند
که بیرونت کند ناگه از این بند
هوش مصنوعی: در اینجا شخص از خداوند درخواست می‌کند که ناگهان او را از این زندان و بند و cage رهایی بخشد.
تو در زندان و بام او پر از نور
تو افتاده چنین در شیب از دور
هوش مصنوعی: تو در زندان هستی، اما بام او پر از نور است؛ تو از دور به‌گونه‌ای در شیب افتاده‌ای.
تو زندانی و بامش جمله گلشن
تو افتاده چنین اندر نشیمن
هوش مصنوعی: تو در قید و بند هستی و درختان زیبا به دور و برت افتاده‌اند و حالا در جایی زندگی می‌کنی که همه چیز به آن زیبایی نزدیک است.
بجز نظاّرگی اینجا نداری
که جز جان و دلِ شیدا نداری
هوش مصنوعی: غیر از زیبایی و جذابیت اینجا چیز دیگری نداری و فقط دل و جان سرشار از عشق و احساس را در اختیار داری.