گنجور

بخش ۷۹ - در تقریر کردن شیخ ابوسعید ابوالخیر در تمثیل بدریای معانی و گمشدن دروی مثال قطره فرماید

چنین گفت آن بزرگ پیر اعظم
پناه دین و سلطان معظم
بحق محبوب حق عین شریعت
سپهسالار دین شاه حقیقت
سلیمان سخن در منطق الطّیر
که آنکس بوسعید است و ابوالخیر
ابوالخیر است دائم خیر حق بود
که بُد اینجایگه دیدار معبود
یقین دریافت اسرار معانی
که او را بود کل صاحبقرانی
یقین ازنور حق بود او نمودار
ز شاهی داشت اینجا زینت و کار
همش دنیا همش عقبی فزون بود
حقیقت رهبران را رهنمون بود
همش گنج صور هم گنج معنی
ورا بود ای پسر از گنج تقوی
چنان رفعت که او اندر جهان دید
کسی دیگر بخواب آن کی توان دید
چنین گفت او که اندر کلّ احوال
نشان بی نشان جستم به سی سال
به سی سال اندر اینجا خوندل من
بخوردم بی نمود آب و گل من
حجابم یک شبی برخواست ازپیش
نگه کردم من اندر جوهر خویش
چو دیدم بحر جستم گم شدم من
چو یک قطره که در قلزم شدم من
نظر کردم درون و هم برونم
حقیقت حق بد اینجا رهنمونم
صفات خویشتن در ذات دیدم
نمود جسم ودل در ذات دیدم
درون کل نظر کردم من ازجان
چو دیدم در حقیقت راز پنهان
یکی دریای بی پایان بدم من
در آندریا عجب غرقه شدم من
نمود ذات دیدم در دل خود
فروماندم میان مشکل خود
عجائب حیرتم در دل فزون شد
ولیکن عشق با من رهنمون شد
دلا دربحر لارفتم ابی خود
ندیدم هیچ آنجا نیک هم بد
نظر کردم همه یکسان نمودم
که من خود در میان واقف نبودم
ندیدم غیر در دریای جانان
شدم از عشق ناپروای جانان
یکی دیدم در آنجاجمله اشیا
ز پنهانی شده در بحر پیدا
همه در بحر موجود ونبُد هیچ
ولیکن در نظر بُد نقش پرپیچ
همه گمگشته بود و حق شده فاش
بهر کسوت نموده روی نقّاش
ز آب بحربنگر هر چه بینی
بکن فهمی اگر صاحب یقینی
همه از آب دریاگشته پیدا
همه در آب حیرانند و شیدا
همه در آب بنگر رخ نموده
ببسته بُد گره خود برگشوده
همه در آب و هم اندر همه جان
نمود سرّخود در بحر جانان
بهر نوعی که میدیدم ز اسرار
نمود شاه بُد آنجا پدیدار
نمود شاه بُد نی غیر دیدم
همه در آب دریا سیر دیدم
همه در آب و فارغ گشته ازآب
فتاده جملگی اندر تب و تاب
همه در آب دریا وصل جویان
بسر در عشق او هر لحظه پویان
همه در بحر آب و گشته غرقاب
همه در آب و گشته طالب آب
صدف را جوهر او درنهادش
در این بحر عیانی داد دادش
صدف دُر داشت جوهر نیز بر سر
شده در راه او بی پا و بی سر
همه گویا دل و خامش دهانان
طلبکار آمده در نزد جانان
همه در آب هم او را طلبکار
زهی قدرت زهی صنع جهاندار
طلبکارند چون جمله بدانی
تو نیز اینجایگه راز نهانی
طلبکارند و آب و جمله جانست
که همچون دوست بی نقش و نشانست
نشان دارند کل در بینشانی
همی جویند حیات جاودانی
تو چون ایشان میان آب غرقی
ولی اینجایگه در دید فرقی
بسی فرقست ازمه تا بماهی
ولی یکسانست نزدیک الهی
بسی فرقست اینجا چون ببینی
ولیکن حق زجمله برگزینی
همه یکرنگ دان در عین دریا
که در دریا شدند این جمله پیدا
ز هر دواصل دارند و وطن آب
ولیکن این معانی زود دریاب
تفاوت از سلوک و خلوت افتاد
که جوهر در صدف سر داد بر باد
بخلوت صبر کرد و شاد بنشست
ز جمله فارغ و آزاد بنشست
سکون کرد و ز ذات کل عیان شد
پس آنگه لایق هر شایگان شد
ببین تا لاجرم اینجا بهایش
چگونه هست مر نور لقایش
فروغش روشنی دل فزاید
شب تاریک ظلمت در رُباید
ز نورست و حقیقت نور باشد
به پیش سالکان مشهور باشد
دُر ارچه اصل آبست هم بغایت
بود از این و آن فرقی تفاوت
تفاوت آمدست اینجای از اصل
ز اصل اینجا بیابی ناگهی وصل
در این دریا توئی اینجا صدف وار
دهان بر بسته و بنشسته ناچار
در این بحر فنا بر بن نشسته
دهان خویش از حسرت ببسته
یکی جوهر درون سینه داری
چو ایشان نیز تو گنجینه داری
عجایب جوهری داری تو نادان
نمیدانی ترا از این چه تاوان
عجائب جوهری داری شب افروز
که شب گردد ز تاب نور آن سوز
عجائب جوهری شاهانه داری
ولیکن در صدف دُردانه داری
ترا این جوهر از هر دو جهان است
درونش جوهری دیگر نهان است
اگر این جوهر اینجا یافتی باز
ترا باشد از آن تمکین و اعزاز
اگر بی جوهر اینجاگه بمانی
چو ماهیدر بُن این چه بمانی
طلب کن جوهر این ذات اینجا
مشو غرقه چنین در عین دریا
طلب کن جوهر بیچون ببین ذات
نمود عین گردون بین در ذات
از این دُرهای معنی زود بگزین
درون هر یکی یک جوهری بین
چنین مستغرق دریا شدستی
که از بودت تو ناپروا شدستی
دمی زین بحر کن آخر نظاره
که اینجا جوهری اندر کناره
شده پیدا صدف با اوست مرده
به پیشِ عینِ جوهر جان سپرده
سپرده جان ودیده روی جوهر
نمود عشق گشته ناگهی دَر
هلاکیّت فتاده مر صدف وار
تو از آن جوهر اینجاگه بکف آر
چو جوهر یافتی بنگر شعاعش
نمود جسم و جان کن بس وداعش
کجا یابی تو اینجا جوهر ذات
که سرگردانی اندر بحر ذرّات
تو در بحریّ و جوهر مینجوئی
بیان چند زر تا چند گوئی
جواهر جوی از دریایِ معنی
اگر هستی ز دل دارای معنی
جواهر جوی همچون پادشاهان
چو جوهر یافتی برگو چو شاهان
خوشا آندم که جوهر باز بینی
وزان هم عزت اندر ناز بینی
ترا جوهر درون جسم و جانست
کنون از چشم صورتگر نهانست
نهانست این همه درجوهر ذات
خروشانند اینجا جمله ذرّات
طلبکارند او را جمله اینجا
بماند جملگی سرگشته اینجا
همه جویای جوهر در همه درج
نمیدانند این جوهر ورا ارج
نداند ارج این جوهر مگر آن
که دریابد حقیقت جان جانان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گفت آن بزرگ پیر اعظم
پناه دین و سلطان معظم
هوش مصنوعی: آن بزرگ و محترم، که پناهی برای دین و سلطنت است، اینگونه سخن گفت.
بحق محبوب حق عین شریعت
سپهسالار دین شاه حقیقت
هوش مصنوعی: به خاطر محبوب واقعی، حق و حقیقت در بطن دین و شریعت قرار دارد، همان‌طور که سپهسالار جنگ همواره بر حقیقت و اصول پایبند است.
سلیمان سخن در منطق الطّیر
که آنکس بوسعید است و ابوالخیر
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌گوید که سلیمان، به عنوان یک شخصیت بزرگ و حکیم، در کتاب منطق الطیر صحبت می‌کند و آن شخص خاص که در این زمینه، به ویژگی‌های بوسعید و ابوالخیر اشاره می‌کند، به نوعی مورد توجه قرار می‌گیرد. در واقع، اشاره به افرادی که در راه معرفت و اخلاقیات برجسته‌اند، می‌تواند نشان دهنده اهمیت آنها در گفتگوهای عمیق و احوالات معنوی باشد.
ابوالخیر است دائم خیر حق بود
که بُد اینجایگه دیدار معبود
هوش مصنوعی: استمرار خیر و نیکی به عنوان یک ویژگی از حق است، و اینکه در این مکان، شاهد ملاقات با معبود هستیم.
یقین دریافت اسرار معانی
که او را بود کل صاحبقرانی
هوش مصنوعی: او به خوبی رازها و معانی عمیق را درک کرده است، چون همه‌ی قدرت و تسلط را دارد.
یقین ازنور حق بود او نمودار
ز شاهی داشت اینجا زینت و کار
هوش مصنوعی: یقین نشانه‌ای از نور خداوند است و او در اینجا نمایان شده است، چون از مقام و شکوه سلطنت بهره‌مند است و این صفت زینت و کار او به حساب می‌آید.
همش دنیا همش عقبی فزون بود
حقیقت رهبران را رهنمون بود
هوش مصنوعی: همه چیز در این دنیا و در زندگی، گزاف و بیهوده است و تنها حقیقت و واقعیت، راهنمایی برای رهبران و هدایت‌کنندگان است.
همش گنج صور هم گنج معنی
ورا بود ای پسر از گنج تقوی
هوش مصنوعی: تمام زیبایی و ارزش اهل حقیقت در فضائل باطنی است. ای پسر، از ذخیره تقوی و پاکی دل غافل نشو.
چنان رفعت که او اندر جهان دید
کسی دیگر بخواب آن کی توان دید
هوش مصنوعی: هرگز کسی نتوانسته مانند او در خواب دیدگاهی به این بلندی و عظمت دست یابد.
چنین گفت او که اندر کلّ احوال
نشان بی نشان جستم به سی سال
هوش مصنوعی: او گفت که به مدت سی سال، در تمام حوادث و شرایط، به دنبال نشانه‌هایی از آنچه که خود را نشان می‌دهد، بوده است.
به سی سال اندر اینجا خوندل من
بخوردم بی نمود آب و گل من
هوش مصنوعی: در این سی سال من در اینجا زندگی کرده‌ام و بدون اینکه خودم را به کسی نشان دهم، از تجربیات و سختی‌های زندگی بهره‌برده‌ام.
حجابم یک شبی برخواست ازپیش
نگه کردم من اندر جوهر خویش
هوش مصنوعی: در یک شب، حجاب و پرده‌ای که داشتم کنار رفت و من در ذات و حقیقت وجود خودم را مشاهده کردم.
چو دیدم بحر جستم گم شدم من
چو یک قطره که در قلزم شدم من
هوش مصنوعی: وقتی دریا را دیدم، خودم را گم کردم، مثل یک قطره که در اقیانوس ناپدید می‌شود.
نظر کردم درون و هم برونم
حقیقت حق بد اینجا رهنمونم
هوش مصنوعی: به درون و بیرون خود نگریستم و حقیقتی از حق را در اینجا به من نشان داد.
صفات خویشتن در ذات دیدم
نمود جسم ودل در ذات دیدم
هوش مصنوعی: در درون خود، ویژگی‌های شخصی‌ام را مشاهده کردم و روح و وجودم را در عمق وجودم درک کردم.
درون کل نظر کردم من ازجان
چو دیدم در حقیقت راز پنهان
هوش مصنوعی: من به تمام جوانب زندگی نگاه کردم و زمانی که به درون خود نگریستم، رازهای پنهانی را که در وجودم وجود داشت، کشف کردم.
یکی دریای بی پایان بدم من
در آندریا عجب غرقه شدم من
هوش مصنوعی: من در دریای وسیع و بی‌پایانی غوطه‌ور شدم و در آنجا به طرز عجیبی غرق شده‌ام.
نمود ذات دیدم در دل خود
فروماندم میان مشکل خود
هوش مصنوعی: ذات واقعی خود را در دل خود مشاهده کردم و در میانه‌ی مشکلاتم، متحیر شدم.
عجائب حیرتم در دل فزون شد
ولیکن عشق با من رهنمون شد
هوش مصنوعی: در دل من شگفتی‌ها و حیرت‌ها افزون‌تر شد، اما در عوض عشق راهنمای من شد.
دلا دربحر لارفتم ابی خود
ندیدم هیچ آنجا نیک هم بد
هوش مصنوعی: ای دل، من در دریای عشق غرق شدم و هیچکس را ندیدم، نه خوب و نه بد.
نظر کردم همه یکسان نمودم
که من خود در میان واقف نبودم
هوش مصنوعی: به اطرافم نگاه کردم و دیدم که همه چیز و همه کسانی که می‌بینم، همانند هم هستند، اما خودم را در این میان نمی‌شناختم و نمی‌دانستم چه جایگاهی دارم.
ندیدم غیر در دریای جانان
شدم از عشق ناپروای جانان
هوش مصنوعی: در زندگی هیچ چیزی جز عشق به محبوب واقعی را تجربه نکردم و همین عشق باعث شده که بی‌پروا شوم و به دلخواه او رفتار کنم.
یکی دیدم در آنجاجمله اشیا
ز پنهانی شده در بحر پیدا
هوش مصنوعی: شخصی را در آنجا دیدم که همه چیز، که در ابتدا پنهان بود، به وضوح در دریا نمایان شده بود.
همه در بحر موجود ونبُد هیچ
ولیکن در نظر بُد نقش پرپیچ
هوش مصنوعی: در جهانی که همه چیز وجود دارد و هیچ چیزی نیست، اما در دیدگاه ما تصویری پیچیده و پر از جزئیات وجود دارد.
همه گمگشته بود و حق شده فاش
بهر کسوت نموده روی نقّاش
هوش مصنوعی: همه گم شده بودند و حقیقت به وضوح برای همه آشکار شده بود، چرا که نقاش، ظاهر را به زیبایی به تصویر کشیده بود.
ز آب بحربنگر هر چه بینی
بکن فهمی اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: به دریا نگاه کن و هر چیزی که می‌بینی را درک کن، اگر اطمینان داری و به شناخت رسیده‌ای.
همه از آب دریاگشته پیدا
همه در آب حیرانند و شیدا
هوش مصنوعی: همه چیز از آب دریا پیدا و مشخص است، اما همه در آب در حال سردرگمی و شگفتی هستند.
همه در آب بنگر رخ نموده
ببسته بُد گره خود برگشوده
هوش مصنوعی: همه در آب به تصویر خود نگاه می‌کنند و این تصویر به قدری شفاف است که گره‌های درون خود را باز می‌کند.
همه در آب و هم اندر همه جان
نمود سرّخود در بحر جانان
هوش مصنوعی: همه موجودات در آب هستند و در حقیقت، جان آنها به عشق و معرفت خداوند متصل شده است. در این جا، راز وجودی آن‌ها در عمق عشق الهی نمایان شده است.
بهر نوعی که میدیدم ز اسرار
نمود شاه بُد آنجا پدیدار
هوش مصنوعی: هر طوری که به رازهای پادشاه نگاه می‌کردم، آنجا به وضوح نمایان بود.
نمود شاه بُد نی غیر دیدم
همه در آب دریا سیر دیدم
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که فقط زیبایی و شکوه پادشاه را می‌بینم و جز او چیز دیگری نمی‌بینم؛ همه چیز را در آب دریا مشاهده می‌کنم.
همه در آب و فارغ گشته ازآب
فتاده جملگی اندر تب و تاب
هوش مصنوعی: همه در آب هستند و از آن بی‌خبر شده‌اند، در حالی که همه در تلاطم و هیجان قرار دارند.
همه در آب دریا وصل جویان
بسر در عشق او هر لحظه پویان
هوش مصنوعی: همه در آب دریا به دنبال وصل و پیوند هستند و در عشق او در هر لحظه در حال حرکت و جنب و جوش‌اند.
همه در بحر آب و گشته غرقاب
همه در آب و گشته طالب آب
هوش مصنوعی: همه در دریا هستند و غرق به نظر می‌رسند، اما همه در جست‌و‌جوی آب هستند.
صدف را جوهر او درنهادش
در این بحر عیانی داد دادش
هوش مصنوعی: صدف در این دریا گرانبها و ارزشمند است که جوهر آن در دلش نهفته است.
صدف دُر داشت جوهر نیز بر سر
شده در راه او بی پا و بی سر
هوش مصنوعی: صدف، مروارید زیبایی دارد و در دل خود گوهر گرانبهایی پرورش می‌دهد. کسانی که در جستجوی عشق او هستند، به خاطر محبت و ارادت خود آماده‌اند که حتی بدون پا و سر، در آن راه قدم بگذارند.
همه گویا دل و خامش دهانان
طلبکار آمده در نزد جانان
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد همه در دل خود خواسته‌ها و آرزوهایی دارند، اما در مقابل محبوبشان سکوت کرده‌اند و چیزی از او نمی‌خواهند.
همه در آب هم او را طلبکار
زهی قدرت زهی صنع جهاندار
هوش مصنوعی: همه در آب به دنبالش هستند و او را می‌جویند. چه قدرتی و چه هنری از خالق جهان!
طلبکارند چون جمله بدانی
تو نیز اینجایگه راز نهانی
هوش مصنوعی: کسانی که از تو درخواست دارند، چون همه چیز را می‌دانی، اینجا رازهایی نهفته است که باید کشف کنی.
طلبکارند و آب و جمله جانست
که همچون دوست بی نقش و نشانست
هوش مصنوعی: آن‌ها خواستارند و وجود و تمام هستی انسان به گونه‌ای است که مانند دوستی بی‌نقش و بدون نشان می‌ماند.
نشان دارند کل در بینشانی
همی جویند حیات جاودانی
هوش مصنوعی: آنها نشانه‌هایی دارند و در جستجوی زندگی ابدی و جاودان هستند.
تو چون ایشان میان آب غرقی
ولی اینجایگه در دید فرقی
هوش مصنوعی: تو مانند آنها در آب غرق شده‌ای، اما اینجا در نظر دیگران تفاوتی با آنها نداری.
بسی فرقست ازمه تا بماهی
ولی یکسانست نزدیک الهی
هوش مصنوعی: بسیار تفاوت است بین من و ماهی، اما در نزد خداوند هر دو یکسان هستیم.
بسی فرقست اینجا چون ببینی
ولیکن حق زجمله برگزینی
هوش مصنوعی: بسیاری از تفاوت‌ها و تنوع‌ها در اینجا وجود دارد که تو آن‌ها را مشاهده می‌کنی، اما در نهایت، حقیقت به عنوان انتخابی برتر از همه این تفاوت‌ها مشخص می‌شود.
همه یکرنگ دان در عین دریا
که در دریا شدند این جمله پیدا
هوش مصنوعی: همه انسان‌ها در عین تفاوت‌هایی که دارند، مثل دریا هستند که وقتی به عمقشان نگاه کنی، می‌توانی یکسانی و همبستگی‌شان را ببینی.
ز هر دواصل دارند و وطن آب
ولیکن این معانی زود دریاب
هوش مصنوعی: هر کس در جایی زاد و ولد کرده و به وطن خود وابسته است، اما باید زودتر به درک این مفاهیم بپردازد و معنای آن‌ها را سریعاً درک کند.
تفاوت از سلوک و خلوت افتاد
که جوهر در صدف سر داد بر باد
هوش مصنوعی: تفاوت و جدایی از رفتار و تنهایی به وجود آمد زیرا ماهیت واقعی مانند مروارید از صدف خود آزاد شد و به آسمان پرواز کرد.
بخلوت صبر کرد و شاد بنشست
ز جمله فارغ و آزاد بنشست
هوش مصنوعی: در تنهایی، صبر کرد و با خوشحالی نشست و از همه چیز بی‌نیاز و رها بود.
سکون کرد و ز ذات کل عیان شد
پس آنگه لایق هر شایگان شد
هوش مصنوعی: پس از آرامش و سکون، وجود همه‌ چیز به وضوح درک شد و در نتیجه هر چیزی شایستگی خود را نشان داد.
ببین تا لاجرم اینجا بهایش
چگونه هست مر نور لقایش
هوش مصنوعی: به بررسی بپرداز و متوجه شو که در اینجا قیمت و ارزش دیدار با محبوب چقدر بالاست.
فروغش روشنی دل فزاید
شب تاریک ظلمت در رُباید
هوش مصنوعی: نور او دل را روشن می‌کند و در شب تاریک، ظلمت را می‌رباید.
ز نورست و حقیقت نور باشد
به پیش سالکان مشهور باشد
هوش مصنوعی: از روشنایی و حقیقت نور ایجاد می‌شود و در برابر سالکان، نام‌آور و شناخته شده خواهد بود.
دُر ارچه اصل آبست هم بغایت
بود از این و آن فرقی تفاوت
هوش مصنوعی: هرچند مروارید از آب به وجود آمده، اما به دلیل زیبایی و ارزش خود، از سایر چیزها متمایز و باارزش‌تر است.
تفاوت آمدست اینجای از اصل
ز اصل اینجا بیابی ناگهی وصل
هوش مصنوعی: تفاوتی در اینجا مشاهده می‌شود که از اصل و ریشه خود جدا شده است، اما اگر به این مکان نگاه کنی، ناگهان به پیوستگی و وصل دست می‌یابی.
در این دریا توئی اینجا صدف وار
دهان بر بسته و بنشسته ناچار
هوش مصنوعی: در این دریا تویی، مانند صدفی که دهانش بسته و بی‌حرکت نشسته است، ناگزیر.
در این بحر فنا بر بن نشسته
دهان خویش از حسرت ببسته
هوش مصنوعی: در این دنیای زودگذر، فردی نشسته و به خاطر آرزوهای برآورده‌نشده‌اش، دهانش را بسته و غمگین است.
یکی جوهر درون سینه داری
چو ایشان نیز تو گنجینه داری
هوش مصنوعی: در درون سینه‌ات، جوهری همانند آنان وجود دارد و تو نیز دارای یک گنجینه هستی.
عجایب جوهری داری تو نادان
نمیدانی ترا از این چه تاوان
هوش مصنوعی: تو دارای ویژگی‌ها و استعدادهای شگفت‌انگیزی هستی، اما به عنوان فردی نادان، از ارزش واقعی خود آگاه نیستی و نمی‌دانی که برای این نادانی باید بهایی بپردازی.
عجائب جوهری داری شب افروز
که شب گردد ز تاب نور آن سوز
هوش مصنوعی: شما دارای ویژگی‌های شگفت‌انگیزی هستید که می‌تواند با نور خود، تاریکی شب را روشن کند و آن را همچون روز روشن سازد.
عجائب جوهری شاهانه داری
ولیکن در صدف دُردانه داری
هوش مصنوعی: تو ویژگی‌های عالی و شگفت‌انگیزی داری، اما این زیبایی و ارزش در پوشش و قالبی ساده پنهان است.
ترا این جوهر از هر دو جهان است
درونش جوهری دیگر نهان است
هوش مصنوعی: تو این ویژگی و ارزش را از هر دو جهان داری و در درونت، گوهری دیگر و پنهان وجود دارد.
اگر این جوهر اینجا یافتی باز
ترا باشد از آن تمکین و اعزاز
هوش مصنوعی: اگر این ویژگی را در خود پیدا کردی، پس شایسته است که به آن احترام بگذاری و ارزشش را بفهمی.
اگر بی جوهر اینجاگه بمانی
چو ماهیدر بُن این چه بمانی
هوش مصنوعی: اگر بدون ارزش و لایق در اینجا بمانی، مثل ماهی در کف دریا که بی‌فایده است، چه فایده‌ای خواهد داشت؟
طلب کن جوهر این ذات اینجا
مشو غرقه چنین در عین دریا
هوش مصنوعی: از این وجود و حقیقت درونی خود، جوهر و essence‌اش را ببین و تلاش کن تا آن را درک کنی. در عمق این دریا غرق نشو و هویت واقعی‌ات را فراموش نکن.
طلب کن جوهر بیچون ببین ذات
نمود عین گردون بین در ذات
هوش مصنوعی: از جوهر بی‌نظیر و اصلی طلب کن، آن را ببین و در وجود خود درک کن. همچنین، به حقیقت دایره‌وار جهان در وجود خود نگریسته و درک کن.
از این دُرهای معنی زود بگزین
درون هر یکی یک جوهری بین
هوش مصنوعی: به سرعت از این گنجینه‌های معنایی انتخاب کن و در هر کدام، یک ارزش و نکته‌ی مهم پیدا کن.
چنین مستغرق دریا شدستی
که از بودت تو ناپروا شدستی
هوش مصنوعی: چنان در عمق دریا غرق شده‌ای که دیگر نسبت به وجود خود بی‌توجهی.
دمی زین بحر کن آخر نظاره
که اینجا جوهری اندر کناره
هوش مصنوعی: لحظه‌ای از این دریا نظر کن که در اینجا گوهری در کنار آن وجود دارد.
شده پیدا صدف با اوست مرده
به پیشِ عینِ جوهر جان سپرده
هوش مصنوعی: صدفی که در کنار اوست، حالا نمایان شده و مرده‌ای که جانش را به دیدن جوهر زندگی باخته، در پیش آن قرار دارد.
سپرده جان ودیده روی جوهر
نمود عشق گشته ناگهی دَر
هوش مصنوعی: جان و چشم خود را به عشق سپردم و ناگهان در دل آن عشق را یافتم.
هلاکیّت فتاده مر صدف وار
تو از آن جوهر اینجاگه بکف آر
هوش مصنوعی: نگران نباش، تو همچون صدفی هستی که به اقیانوس افتاده است. از این گوهر باارزش، آن را به دست آور و به اینجا بیاور.
چو جوهر یافتی بنگر شعاعش
نمود جسم و جان کن بس وداعش
هوش مصنوعی: وقتی که به جوهر و حقیقت وجود رسیدی، نگاهی به نور و درخشش آن بینداز و جسم و روح خود را با آن آمیخته کن و از دنیا و وابستگی‌هایش خداحافظی کن.
کجا یابی تو اینجا جوهر ذات
که سرگردانی اندر بحر ذرّات
هوش مصنوعی: به کجا می‌روی وقتی که در اینجا وجود واقعی خودت را نمی‌شناسی و در میان ذرّات و جزئیات گم شده‌ای؟
تو در بحریّ و جوهر مینجوئی
بیان چند زر تا چند گوئی
هوش مصنوعی: تو در دریایی بزرگ قرار داری و به دنبال جوهری می‌گردی. بیان چندین زر را در نظر بگیر، که می‌خواهی بگویی.
جواهر جوی از دریایِ معنی
اگر هستی ز دل دارای معنی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به عمق معانی برسید و به روشنی درک کنی، باید از دل و احساسات خود استفاده کنی. این دل دارای معنی، مانند دریایی است که جواهرات باارزشی در آن نهفته است.
جواهر جوی همچون پادشاهان
چو جوهر یافتی برگو چو شاهان
هوش مصنوعی: اگر به دنبال گنج و جواهرات هستی، باید مانند پادشاهان تلاش کنی و وقتی چیزی باارزش پیدا کردی، باید آن را مخفی نگه‌داری، همان‌طور که شاهان اسرارشان را حفظ می‌کنند.
خوشا آندم که جوهر باز بینی
وزان هم عزت اندر ناز بینی
هوش مصنوعی: خوشا آن زمان که ماهیت واقعی را ببینی و از آن جا متوجه شوی که عظمت در زیبایی و لطافت نهفته است.
ترا جوهر درون جسم و جانست
کنون از چشم صورتگر نهانست
هوش مصنوعی: تو essence و جوهر واقعی‌ات در وجود و روح توست و اکنون از چشم سازنده‌ی صورت پنهان است.
نهانست این همه درجوهر ذات
خروشانند اینجا جمله ذرّات
هوش مصنوعی: این همه جنبش و شور و شوق در اینجا ناشی از عمق و ذات نهانی است که در وجود یکایک ذرات نهفته است.
طلبکارند او را جمله اینجا
بماند جملگی سرگشته اینجا
هوش مصنوعی: همه به دنبال او هستند و می‌خواهند که در اینجا بماند، در حالی که همه در اینجا سردرگم و بلاتکلیف‌اند.
همه جویای جوهر در همه درج
نمیدانند این جوهر ورا ارج
هوش مصنوعی: همه به دنبال ارزش واقعی و خالص هستند، اما این ارزش را نمی‌توان در هیچ مقام و درجه‌ای یافت.
نداند ارج این جوهر مگر آن
که دریابد حقیقت جان جانان
هوش مصنوعی: فقط کسی که حقیقت جان محبوب را می‌فهمد، می‌تواند ارزش این گوهر را درک کند.