بخش ۷۸ - در حق بینی و آداب بجای آوردن فرماید
همه حق بینی اینجا در یقین باز
یقین بین اوّلین و آخرین باز
همه حق بینی و از حق طلب کن
ولیکن این همه از حق ادب کن
همه حق بین و آن با خویشتن دار
وگرنه ناگهانیات ابردار
کند اینجایگه مانند حلّاج
قتیل عشق را کردی تو آماج
ز تیر عشقت اینجاگه بدوزد
پس آنگه بودت اینجاگه بسوزد
کجادانی تو مر این راز دانست
که کس این سرّ معنی مر ندانست
نداند این بیان الّا ز دیدار
یقین صاحبدلی در سرّ این کار
نداند این رموز الّا که واصل
کند مقصود موجودات حاصل
بهرزه چند کردی پیش و پس تو
سزد گر پود جانت بگسلی تو
از این اسرار دم کم زن چو مردان
وگرنه همچو چرخ آئی تو گردان
در این اندیشه جان دادی و مُردی
تو چون مردان چنین گوئی نبردی
نبردی هیچ بوئی اندر این راز
که تا پیداکنی انجام وآغاز
نیاید این بیان بر مبتلا داشت
ترا بر دارِ دین باید بیاراست
تو خود رادوست میداری حقیقت
فتادستی چنین خوار طبیعت
ز آز طبع کی بگشایدت کار
از آن سرگشتهٔ مانند پرگار
شدستی اندر این راه از پی دل
فروماندی میان راز مشکل
بگو تاکی چنین خواهی بُدن تو
چه میدانی که گم خواهی بدن تو
بکن نامی که جمله ننگ ماندی
چرادر بانگ همچون چنگ ماندی
تو مانند دُهُل فریاد داری
میانت خالی و پُر باد داری
نگر همچون دهل مانندهیچی
در این معنی بگو تا چند پیچی
بفریاد این نیاید راست اینجا
نگیرد هیچ اینجا شور وغوغا
سرت باید بریدن پیش دلدار
زمانی کرد از این معنی بر اسرار
سرت باید بریدن تا بدانی
رموز عشق و اسرار معانی
سرت باید بریدن بر سر دار
وگرنه تن زن و سرّت نگهدار
سرت باید بریدن زار و مجروح
که تا تن گردد اینجا قوّت روح
چرا خود دوستی زان پوستی تو
وگرنه پای تا سر دوستی تو
چرا خود دوستی از خویش بگذر
نمود بود خود اینجا تو بنگر
حقیقت باز بین وگرد دلدار
که تا فارغ شوی از جمله اغیار
دمی داری که عالم جمله هیچ است
چرا کین بود جسمت جمله هیچ است
دمی داری که آن دم دارد اینجا
که آدم هست اندر ذات یکتا
دمی داری از آن دم در دل و جان
که بنماید در اینجا جان جانان
از آن دم داری اینجازندگانی
از آن دم هست این شرح و معانی
از آندم میشود اسرار کل فاش
از آن دم مینماید روی نقّاش
از آندم این همه دم دم برآرند
از آن دم جملگی امّید دارند
از آندم جان جانم حاصل آمد
وجود من در اینجاواصل آمد
از آندم جمله دمها شادمان است
ولیکن این دم اینجا بی نشانست
از آندم میزند عشق از عیان دم
که آندم برتر است از هر دو عالم
دو عالم پیش این دم ناپدیداست
از این دم جملگی گفت و شنید است
دو عالم زین دم آمد جمله پیدا
که این دم هست اندر جمله اشیا
همه اشیا از این دم پایدار است
که باشد کاندر ایندم پایدار است
کسی زین دم بیابد کام دل باز
که بگذارد حجاب وآب و گل باز
نمیداند کسی اسرار این دم
که مخفی مانده است این سرّ به عالم
دمی کاندم درون دل دم آنست
دمی دارد نگه میکن دم آنست
در این دم گر تو آن دم بازبینی
چو آدم زینت و اعزاز بینی
دم رحمانست اینجاگه دمِ تو
دم تو آمد اینجاآدمِ تو
از این دم آندم اینجاگه نیابی
اگر بیخود شوی آندم بیابی
از آندم یافت اینجاگاه منصور
اناالحق تا عیان نفخهٔ صور
از آندم یافت این دم کل فنا شد
یقین میدان که اونزد خدا شد
از آندم زد اناالحق اندر اینجا
یقین میدان که اوزد بر حق اینجا
از آن دم یافت هم کون و مکان او
حقیقت دید اینجا جان جان او
از آندم یافت سرّ لامکانی
یقین بنمود اسرار نهانی
از آندم دمدمه در عالم انداخت
وجود آفرینش جمله بگداخت
از آندم گشت واصل در حقیقت
ولی بردار از آن شد کز شریعت
نمود عیانِ رازِ شرع اینجا
نمود آن واصلی در ذات یکتا
چو سر ما همه اعیان ذاتست
نموداری بذات اندر صفاتست
صفات و ذات یکسان اوفتاد است
ولی فعل از دگرسان اوفتاد است
اگرداری عیان عشق بنمای
گره از کار عالم جمله بگشای
وگر اینجا نداری هیچ تحقیق
نخواهی برد اینجاهیچ توفیق
دمی از خویشتن کم گوی ای دل
که سرگردان شدی چون گوی ای دل
دمی از خویشتن کلّی فنا گرد
که مانند زنان هستی نه چون مرد
زنان را این رموز اینجا شده فاش
ترا خود نیست چیزی جز که نقّاش
اگر نقّاش بشناسی ز اعیان
کنی هم فاش اینجا سر جانان
اگر نقّاش بشناسی توئی کل
چرا چندین کشی اینجایگه ذُل
اگر نقّاش بشناسی ز دیدار
هموآید ترا اینجا خریدار
اگر نقّاش بشناسی یقینی
یقین دانم چو مردان پیش بینی
اگر نقّاش بشناسی درونت
بریزد ناگهی اینجای خونت
اگر نقّاش بشناسی چو منصور
شوی در هر دوعالم دوست مشهور
اگر نقّاش بشناسی در اینجا
نمود جملگی کردی تو پیدا
اگر نقّاش اینجاگه بدانی
توئی ای بیدل اینجا حق عیانی
اگر نقّاش بشناسی فنا گرد
که تا آئی در اینجا صاحب درد
اگر نقّاش بشناسی تو درجان
بگوید رازهات اینجای پنهان
اگر نقّاش بشناسی تو در دل
گشاید مر ترا او راز مشکل
اگر نقّاش بشناسی خدا شو
بمعنی بر ترا از هر دو سرا شو
اگر نقّاش بشناسی همانی
حقیقت مرخدای لامکانی
رموز جمله میگویم دمادم
ولیکن ماندهٔ در نقش عالم
نباشی و نبینی دید نقّاش
مکن اسرار اکنون بیش از این فاش
تو ای عطّار تا کی از نمودار
کنی اینجایگه مرفاش دلدار
چرا اینجا کنی مرفاش حق را
زنی اینجا اناالحق دید حق را
تو دیدی در یقین او رامعیّن
تو کردی راز کل اینجای روشن
معین گفتی اینجادیده دید
که دید اینجایگه یا خود که بشنید
یکی مرموز توحید عیانی
نبگشاید کسی و هم تودانی
تو بگشادی و شادی همچو مردان
نمود معنی تو ذات سبحان
بود اینجا و آنجا گه همانست
که گفتار تو در عین العیانست
عیانست آنچه میگوئی در اسرار
ولی کس می چه داند سرّ گفتار
اناالحق حجّت تحقیق داری
که از حق این زمان توفیق داری
ترا توفیق بخشیدند و معنی
تو داری مخزن اسرار و تقوی
بعین راستی در راستی تو
نمود عشق را آراستی تو
چو امر ذات پایانی ندارد
که هر دم صد هزاران دُر ببارد
از آن جوهر که دیدستی در اینجا
بسی دل آوری از گفت شیدا
حقیقت جوهر معنی تودیدی
در این قعرِ بحار جان رسیدی
دمادم میکنی نقّاش را فاش
دمادم می شوی در نقش نقّاش
بخواهد ریخت خونت ناگهانی
که اورا فاش کردی در معانی
بخواهد ریخت خونت دوست اینجا
بگرداند بمغزت پوست اینجا
بخواهد ریخت خونت همچو منصور
که در عالم توئی امروز مشهور
خراسان راتوئی امروز سردار
اگر آئی چو او اندر سرِ دار
دم کل میزنی در دمدمه تو
عجب افکندهٔ این زمزمه تو
دم عیسی تو داری در حقیقت
که بسپردی ره شرع و طریقت
دم عیسی تو داری در معانی
که میبخشی حیات جاودانی
دم عیسی تو داری در زمان باز
که گفتستی عیان اندر جهان باز
دم عیسی تو داری راز بیچون
حقیقت دم زدی در عین گردون
دم عیسی تو داری جان جانی
عجایب آشکارا و نهانی
دم عیسی تو زنی مرده ز زنده
کنی اینجایگه هستی بسنده
دمی کز جان جانان یافتستی
از آن در جزو و کل بشتافتستی
ترا زیبد که هستی سالک کل
شوی هم عاقبت تو هالک کل
ترا زیبد که گفتی راز اسرار
که جان کردی بروی دوست ایثار
ترا زیبد که بود یار دیدی
حقیقت در بصر دلدار دیدی
ترا زیبد که جانانی در اینجا
شدی تو درحقیقت دوست یکتا
ترا چون جوهر ذات و صفاتست
از آن معنی ترا آن در صفاتست
که یک چیز است جمله در نهانی
ولی بر هر صفت اینجامعانی
کند تقدیر یا تدبیر سازد
عیان ذات را تفسیر سازد
چو ذات کل ترا دادست مرداد
خدای پاک دائم این جهان باد
چو ذات پاکداری پاکدل باش
حقیقت بی نهاد آب و گل باش
توئی مرموز مردان حقیقت
سپردی اندر اینجاگه طریقت
توئی مرموز اسرار الهی
که بر اسرار معنی جمله شاهی
توئی مرموز سرّ جوهر ذات
که کردی آشکارا جوهر ذات
توئی مرموز اسرار حقیقی
که با روح القدس دائم رفیقی
توئی مرموز سرّ جمله اشیا
که پنهان میکنی امروز پیدا
تو پنهان میشوی اینجا بتحقیق
ولی اسرار کل داری بتوفیق
بخواهد ریخت خونت ذات اینجا
که گفتستی تمامت سرّ یکتا
توئی یکتا در این عصر و زمانه
که خواهی ماند با من جاودانه
توی یکتای بی همتا فتادی
عجب در شور و در غوغا فتادی
در معنی ترا کردست حق باز
نمودستی حقیقت دید حق باز
در معنی برویت برگشادست
دل عشاق از تو جمله شادست
در معنی ز حیدر داری اینجا
که از اسرار او برداری اینجا
در معنی نگه میدار و خوشباش
که کردستی همه اسرارها فاش
تو داری ملک و معنی جاودانه
زدی تیر معانی برنشانه
زدی تیری بر این آماج اینجا
نمود خویش را در پیش اینجا
نهادستی و فارغ ازوجودت
که پیدا شد در اینجا بود بودت
ز بود حق ترا اسرار جمله
تو میبینی کنون اظهار جمله
تو داری سلطنت در خیل عشاق
فکندی دمدمه در کلّ آفاق
تو کردی فاش فاشی نزد هر کس
که میگوید یکی اللّه خود بس
از این گفتار بگذر یک نفس تو
چو داری در میان حق نفس تو
از این گفتارها کاینجاتو گفتی
دُرِ اسرار در معنی تو سُفتی
تو برخور از نمود خویش اینجا
نمود خویش را در پیش اینجا
یقین بردار و در عین الیقین شو
حقیقت اوّلین و آخرین شو
چو اوّل اندر آخر یافتی باز
سوی اسرار کل بشتافتی باز
در آخر جوی اوّل ذات بیچون
که دیدستی خدا را بی چه و چون
خدا را دیدهٔ اینجا تو در ذات
شده واصل ابا تو جمله ذرّات
خدا را دیدهٔ اینجا نهانی
از او داری تو اسرار و معانی
چو اسرارست و مر چیز دگر نیست
در این اسرار جز حق راهبر نیست
ترا حق رهبرست و رهنمایست
در این اسرارها او جانفزایست
ترا حق رهبرست و جان جانست
درون جان تو عین العیانست
درون جان تو باغ بهشتست
که عین طینت تو حق سرشتست
درون جان تو راز الهی است
در اینجا بیشکی راز الهی است
درون را با برون هر دو یکی شد
خداگشت و نمودت بیشکی شد
از این دم که تو داری در حقیقت
مزن دم جزدمی اندر شریعت
در این اسرارها مردی کدامست
در اینجا صاحب دردی کدامست
ندیدم صاحب دردی در اینجا
که باشد او یقین مردی در اینجا
ندیدم هیچ همدردی در اینجا
که تا یابم یقین فردی در اینجا
مرا یک همدم پر درد باید
که همراهیم مرد مرد باید
در این ره هر که او صاحب قدم نیست
ره جانش باسرار قدم نیست
نمود درد مردان کیست مائیم
که اسرار عیانی مینمائیم
نمود درد مردانست عطّار
که او آمد حقیقت صاحب اسرار
بر او شد منکشف اسرار عشاق
که افتادست اندر جان ودل طاق
حقیقت یار دیدست اونهانی
از او میگوید این راز نهانی
که حق دیدم حقیقت حق شدم من
چو دیدم عاقبت مر حق بُدم من
همه جویای ما و ما فنائیم
چنین در مانده در عین فنائیم
ز حق حق دیدم و اندر وصالم
نمیداند کسی اینجای حالم
مرا مقصود حق بد هم بدیدم
شدم واصل بکام دل رسیدم
مرا مقصود حق بُد از نمودار
که تاگردم ز خواب عقل بیدار
مرا مقصود بد جانان در اینجا
حقیقت فاش کرد اسرار اینجا
نمودم عاقبت سرّ نهانی
زدم دمدر عیان لامکانی
مکان را محو گردانید پیشم
نهاد او مرهمی بر جان ریشم
زمان را با زمین کلّی برانداخت
حقیقت جان نظر کرد او و بشناخت
که جانانست و خود چیز دگر نیست
بجز او در دل و جان راهبر نیست
چو او همره بود همراه باشد
کسی باید کز این آگاه باشد
چو او رهبر بوددرعالم جان
همه پیدا کند مر راز پنهان
چو او رهبر بود عشاق از ایندست
کند ذرات را از دید خود مست
از او ره یافتم او رهبر جان
ورامیجستم و اندر برم جان
ازاو ره یافتم بسیار اینجا
از آن کردم بسی تکرار اینجا
از او شد منکشف عین العیانم
که بیشک من نمود جسم و جانم
از او شد فاش اسرار دل اینجا
حقیقت هست او گفتار اینجا
از او شد منکشف هر دوجهانم
از او دیدم یقین عین العیانم
منم امروز در نزدیک جانان
نمود هر دو عالم راز پنهان
منم امروز دم ازوی زده باز
یقین از پرده بیرون برزده راز
منم امروز صاحب درد آفاق
بمن روشن شده اسرار عشّاق
منم امروز جان و تن یکی حق
شده اینجایگه کل بیشکی حق
منم امروز واصل در زمانه
که بردم گوی معنی جاودانه
منم امروز واصل در نمودار
که کردم فاش اینجا سرّدلدار
منم امروز دم از کل زده پاک
برافکنده نمود آب با خاک
منم امروز سرّ لایزالی
عجائب جوهری بس لاابالی
رموز عشق بر من شد گشاده
ز بهر من همه معنی نهاده
یکی من یافتم اینجا حقیقت
ولیکن ره سپردم در شریعت
شریعت مر مرا بنمود اسرار
وز او شد راز من کلّی پدیدار
شریعت مر مرا آزاد کردست
ز غمهای جهانم شاد کردست
شریعت میکند تحقیق روشن
خدا میگوید این اسرار بر من
من اندر وی گُمم چون قطره در بحر
بکرده جملگی تریاک را زهر
من اندروی نهانم دائما اوست
مراهم مغز عشق و عقل با پوست
من آوردم طریقت عشقبازی
یقین بنمودم اینجا نی ببازی
من آوردم طریق جمله مردان
حقیقت فاش کردم جان جانان
من آوردم از اینسان شیوه عشق
ز باغ جان بدادم میوهٔ عشق
بهرکس تاخورند اینجا از آن بار
که این شیوه به آید اندر اسرار
در ایثارم سخن قوّت گرفتست
که ذرّات دو عالم درگرفتست
نماندم عقل و هوش و صبر و آرام
که بنمودست خود رویم دلارام
نماند هیچ تا عاشق شدستم
ز دید عشق من لایق شدستم
ز جوهرهای معنی در بحارم
که دارم بیعدد من در شمارم
نصیب عام وخاص اینجا بدادم
که در اسرار اینجا داد دادم
منم اینجای داده داد جانها
شده امروز اندر عشق تنها
در این تنهائی و اندوه جانم
حقیقت درّ معنی میچکانم
در این دنیا نه غم دارم نه شادی
که دیدم جملگی مانند بادی
گذر دارم ز دنیا هم ز عقبی
نه دعوی مینمایم این نه تقوی
منزّه از همه از جان جانان
شدستم درنمود ذات یکسان
نمودذاتم اینجا فاش گشته
نمود نقش من نقّاش گشته
چو اصل اینجا بدیدم فرع بودم
نظر کردم به جز من کس نبودم
همه گفتار من سرّ اله است
ولی ذرّات از من عذر خواهست
نباشد هیچ خود بی راز اینجا
همه ذرات را پرداز اینجا
چو مرغ است و یقین پر باز دارند
چگونه خویشتن را بازدارند
همه ذرّات در خورشید انور
عیانی پای کوبانند یک سر
دو عالم غرق این نور است جاوید
چگونه من شوم زین راز امّید
دو عالم تابش خورشید دارد
دلم در سوی کل امید دارد
مرا امّید بر خورشید رویش
شوم کاینجا فتاده من بکویش
چو خورشید است اینجاگاه تابان
تمامت ذرّه رقصانندو تابان
همه در سوی خورشیدند ذرّه
شده اینجایگه بر خویش غرّه
نمیبینی تو مر خورشید اینجا
که چون عکس افکند در خانه تنها
بقدر روزنی اینجا نظر کن
دل خود زین معانی با خبر کن
همه ذرّات را بین پای کوبان
شده در رفتن اینجا گاه تابان
همه درگردش اندر سوی خورشید
که میدارند مانند تو امید
چگونه ناامید اینجابمانند
که پیدا گشته و آنگه نهانند
همه سوی ویاند اینجا حقیقت
حقیقت می سپارندش طریقت
شوند اینجایگه تا حضرت نور
اگرچه ره کنند اینجایگه دور
فتادست این ره اینجادور میدان
حقیقت ذرّهها را نور میدان
تمامت ره روان و سالکانند
در این درگاه جمله هالکانند
تمامت ره کنان درکوی معشوق
نهاده جمله سر در سوی معشوق
تمامت ره کنان در سوی دلدار
شده کل پایکوبان سوی دلدار
همه در راه و فارغ گشته از راه
برامیّدی که آید تا برِ شاه
همه در راه قدر خود ندانند
ولی چندی در اینجا باز دانند
همه در راه تادلدار یابند
چو مرغان سوی خانه میشتابند
همه در راه و فارغ ازتن خویش
همی بینند راه روشن خویش
بسوی نور کل گشته شتابان
گه تا ناگه ببینند روی جانان
سوی جنت شده شوریده و مست
شده فارغ همه ازنیست وز هست
امید جملگی خورشید آمد
همه رهشان چنین جاوید آمد
همه در سوی آن حضرت شتابند
که تا مرقوب آن حضرت بیابند
چوشان رقصی کنند اینجای در خویش
نمود جملگی برخیزد از پیش
بقدر خود کنند اینجایگه راه
ولی بینی تو این اسرار ناگاه
برخورشید آیند و بسوزند
چو شمعی هر یکی رخ برفروزند
بسوزند جملگی در حضرت خَور
شوند آنگاه سوی ذات رهبر
چوسوی ذات آیند از نهانی
شوندآنگه عیان اندر عیانی
نمیبینی که چون پروانه ناگاه
شوند از شمع اودیوانه ناگاه
چونور شمع بیند روشنائی
شود حیران از آن داغ جدائی
شود دیوانه سوی جمع آید
بنزد روشنی چون شمع آید
درآید پرزنان اینجای پرتاب
زند خود را بر آن شمع جهانتاب
ز عشق شمع او نابود گردد
زیانش جملگی با سود گردد
چنان خود را زند بر شمع زود او
که چون خورشید تابان برفزود او
نماند بال و پر اینجا شود گم
مثال قطرهٔ در عین قلزم
شود گم اندر او نور نهانی
که تا سرّ فنا را بازدانی
همه آفاق خورشید است و تو کور
چو چشمه میزنی جوش و عجب شور
چو دریا شو اگر دریا شوی تو
ز عشق دوست ناپروا شوی
چو دریا شو که دریای صفاتی
در اینجاگه عیانِ نور ذاتی
چو دریا شو که دُر بخشی و جوهر
ز دریاگر تو غوّاصی بمگذر
چو دریا شو تو اندر شور و مستی
که دُر داریّ و دریا میپرستی
چو دریا باشی تو دایم پر از شور
میندیش اندر اینجاگه شرو شور
چو دریا باشی و دُر بخش اندر او تو
بجز دیدار یار ازآن مجو تو
یکی جوهر در این بحر دل تست
که برتراز دوعالم مشکل تست
اگر آن جوهر آری هم بکف تو
زنی تیر مردای بر هدف تو
از آن جوهر ترا آمد شعاعی
درون دل ترا دارد وداعی
که چون جوهر رسیدت بشکن اینجا
صدف بنمای بی ما و من اینجا
دریغا عمر همچون باد بگذشت
در این دریا بیک ره جمله پیوست
ولیکن جوهر اینجا باز دیدم
چو دریا یک زمانی آرمیدم
بآرام این همه جوهر ز دلدار
حقیقت یافتم ازدید دیدار
ایا دل جوهر ذات و صفاتی
در اینجاگه عجایب بی صفاتی
صفات ذات داری و جواهر
چنین دریافتی در عین خاطر
نظر داری سوی کون و مکان تو
یقین می باز بینی هر زمان تو
سوی دلدارنام تست دل هان
ممان اینجایگه در آب و گل هان
سوی دلداری و جان در بر تست
حقیقت یار اینجا رهبرتست
ترا دردی است آن در درد جانان
که داری از همه ذرات پنهان
ترادردیست همچون درد عشاق
نواها میزنی اینجا ز عشاق
ترادردیست ازدلدارمانده
که درمان وی آمد یار خوانده
ترا اندر بر خود ناگهانی
بدان میگویمت تاخوش بدانی
بدان این سرّ که جان خواهی شدن دل
ز ناگاهی نهان خواهی شدن دل
نهان خواهی شد ای دل تا بدانی
همی گویم ترا راز نهانی
نهان خواهی شد اینجاگاه در جان
شوی اینجا حقیقت جان جانان
نهان خواهی شدن ناگاه در خَود
که تا رسته شوی از نیک و ز بد
نهان خواهی شدن در کوی دلدار
که تا پیدا شوی در سوی دلدار
نهان خواهی شدن همچون چراغی
ترا خواهد بدن از حق فراغی
نهان خواهی شدن مانندخورشید
دگر آئی ز نور قدس جاوید
نهان خواهی شدن آنگه بمانی
بجز یکی سزد گر خود ندانی
نهان خواهی شدن در جوهر دوست
حقیقت مغز گشتت جملگی پوست
نهان خواهی شد اینجا گاه ناچار
که بیرون آئیش از پنج وز چار
نهان خواهی شدن در بحر اعظم
نماند این دمت اینجا دمادم
نهان خواهی شدن مانند ماهی
که ناید هیچت اینجا از تباهی
دلاداری امیدی سوی جانان
بسی گردیدهٔ در کوی جانان
امیدی بسته بودی هم برآمد
غم و اندوه تو یکسر سرآمد
امیدی بسته بودی در طریقت
سپردی هم عیان راز شریعت
نمودت روی دلدارت چو از جام
طلب کن این زمان آخر سرانجام
سرانجامت ببین اینجا یقین باز
چو مردانِ جهان مر راه بین باز
رهت کردی و دروی چون رسیدی
رخ جانان در این منزل ندیدی
در این منزل همه ذرّات عالم
قدم اینجا نهادستت دمادم
در این منزل یقین اندر یقین است
کسی یابد که اینجا پیش بین است
ز من گر بینش این راز دانی
حقیقت دید این ره بازدانی
همه چون ذرّه و خورشید باشد
ولیکن رفتنش جاوید باشد
ترا جاوید در این راه کار است
که در این ره عجائب بیشمار است
ترا جاوید باید شد در این راه
که تاگردی از این منزل تو آگاه
ترا جاوید اینجاگاه ای دل
بباید ماند اندر راز مشکل
دریغا راه دور و عمر کوتاه
کز این اندیشهها استغفراللّه
از این اندیشه جز خون جگر نیست
در این دریا مرا راهی بدر نیست
از این اندیشه دلها غرق خونست
که میداند که سرّ کار چونست
از این اندیشه بس جانها برآمد
بسی حکم سلاطینان سرآمد
همه غرقاب در دریا بماندند
عجائب خوار و ناپروا بماندند
در این دریا شدند و غرقهٔ آز
که پیدا مینشد مر تختهٔ باز
در این دریا شمار هیچکس نیست
همه غرقند و کس فریادرس نیست
بخش ۷۷ - حکایت: چنین گفتست عبّادی یکی روزبخش ۷۹ - در تقریر کردن شیخ ابوسعید ابوالخیر در تمثیل بدریای معانی و گمشدن دروی مثال قطره فرماید: چنین گفت آن بزرگ پیر اعظم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
همه حق بینی اینجا در یقین باز
یقین بین اوّلین و آخرین باز
هوش مصنوعی: در اینجا همه چیز به وضوح و یقین مشخص است، و این یقین از ابتدا تا انتها قابل مشاهده است.
همه حق بینی و از حق طلب کن
ولیکن این همه از حق ادب کن
هوش مصنوعی: همه چیز را با دید انصاف و حقیقت ببین و از حقوق خود طلب کن، اما در این کار همیشه ادب و احترام را رعایت کن.
همه حق بین و آن با خویشتن دار
وگرنه ناگهانیات ابردار
هوش مصنوعی: همه باید به خود آگاهی داشته باشند و در درون خود حقایق را بررسی کنند، وگرنه ممکن است به ناگاه با واقعیتهای غیرمنتظرهای روبرو شوند.
کند اینجایگه مانند حلّاج
قتیل عشق را کردی تو آماج
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی اشاره شده است که عشق مانند عمل حلّاج، که در آن زندگیاش را تقدیم عشق کرد، به شدت احساساتی و عمیق است. عشق میتواند سبب شود انسان به شدت در معرض خطر قرار گیرد و تمام وجودش را فدای این حس کند.
ز تیر عشقت اینجاگه بدوزد
پس آنگه بودت اینجاگه بسوزد
هوش مصنوعی: عشق تو مانند تیر به قلبم نفوذ کرده و حالا در اینجا، برایم درد و آتش به وجود آورده است.
کجادانی تو مر این راز دانست
که کس این سرّ معنی مر ندانست
هوش مصنوعی: کجا آموختهای که این راز را بدانی، در حالی که هیچکس دیگری به این معنا پی نبرده است؟
نداند این بیان الّا ز دیدار
یقین صاحبدلی در سرّ این کار
هوش مصنوعی: فقط کسی که به حقیقت و واقعیت دست یافته است، میتواند عمق این موضوع را درک کند.
نداند این رموز الّا که واصل
کند مقصود موجودات حاصل
هوش مصنوعی: تنها کسی میتواند به درک عمیق این رازها برسد که به هدف و حقیقت وجود موجودات نزدیک شود.
بهرزه چند کردی پیش و پس تو
سزد گر پود جانت بگسلی تو
هوش مصنوعی: اگر لحظههای بیهودهای را صرف کردی، جای شگفتی ندارد که جانت را به تاراج بگذاری.
از این اسرار دم کم زن چو مردان
وگرنه همچو چرخ آئی تو گردان
هوش مصنوعی: سکوت را در مورد اسرار حفظ کن و مانند مردان عمل کن، وگرنه سرنوشتی شبیه به چرخ دوران خواهی داشت که مدام در حال چرخش است.
در این اندیشه جان دادی و مُردی
تو چون مردان چنین گوئی نبردی
هوش مصنوعی: در این فکر، تو جانت را از دست دادی و مردی، اما مانند مردان نباید از خودت دفاع میکردی.
نبردی هیچ بوئی اندر این راز
که تا پیداکنی انجام وآغاز
هوش مصنوعی: در این جهان، هیچ نشانهای از نبرد در این راز وجود ندارد، به طوری که برای پی بردن به شروع و پایان آن، بایستی تلاش کنی و آن را کشف کنی.
نیاید این بیان بر مبتلا داشت
ترا بر دارِ دین باید بیاراست
هوش مصنوعی: این سخن به شما نمیرسد، زیرا شما باید خود را برای آزمونهای بزرگ آماده کنید و در مسیر دین و ایمان خود را زینت بخشید.
تو خود رادوست میداری حقیقت
فتادستی چنین خوار طبیعت
هوش مصنوعی: تو خود را دوست میداری، اما حقیقتی که از آن غافل هستی، تو را به چنین ذلتی کشانده است.
ز آز طبع کی بگشایدت کار
از آن سرگشتهٔ مانند پرگار
هوش مصنوعی: از سختیها و دردهایی که به طبیعت انسان لطمه میزنند، نمیتوان انتظار داشت که او به راحتی از مشکلات رها شود، همچنان که یک فرد سرگشته نمیتواند مانند یک پرگار برای خود راهی پیدا کند.
شدستی اندر این راه از پی دل
فروماندی میان راز مشکل
هوش مصنوعی: در این مسیر، به خاطر دل به مشکلهای پیچیدهای دچار شدهای و از ادامه راه بازماندهای.
بگو تاکی چنین خواهی بُدن تو
چه میدانی که گم خواهی بدن تو
هوش مصنوعی: بگو تا کی میخواهی اینگونه زندگی کنی؟ آیا میدانی که در نهایت ممکن است گم شده و دور از خودت باشی؟
بکن نامی که جمله ننگ ماندی
چرادر بانگ همچون چنگ ماندی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر نامی که بر تو گذاشتهاند، باعث ننگ و عیب محسوب میشود، نباید مانند ساز چنگ که تنها صدا و آوای خود را پخش میکند، در سکوت بمانی و واکنشی نشان ندهی.
تو مانند دُهُل فریاد داری
میانت خالی و پُر باد داری
هوش مصنوعی: تو مثل دُهُل هستی که صدا دار، اما درونت خالی است و فقط پر از باد.
نگر همچون دهل مانندهیچی
در این معنی بگو تا چند پیچی
هوش مصنوعی: نگاه کن، مانند دهل که صدایش به وضوح شنیده میشود، در این موضوع چیزی بگو که تا چه زمانی پیچیده باقی بماند.
بفریاد این نیاید راست اینجا
نگیرد هیچ اینجا شور وغوغا
هوش مصنوعی: اینجا جایی نیست که درد و فریاد به طور واقعی بیان شود، و هیچ چیز در این مکان نمیتواند شور و شوقی واقعی ایجاد کند.
سرت باید بریدن پیش دلدار
زمانی کرد از این معنی بر اسرار
هوش مصنوعی: برای دلباختگی و عشق، باید گاهی از خود گذشتگی کرد و حتی بهخاطر محبوب، باید به شدت و با جدیت عمل کرد. این نشان میدهد که در عشق، فداکاری و ایثار لازم است تا بتوان به رازهای عشق دست یافت.
سرت باید بریدن تا بدانی
رموز عشق و اسرار معانی
هوش مصنوعی: برای آنکه به عمق عشق و رمز و رازهای معانی پی ببری، باید سختیها و آزمایشها را تحمل کنی.
سرت باید بریدن بر سر دار
وگرنه تن زن و سرّت نگهدار
هوش مصنوعی: باید با شجاعت و قاطعیت روبرو شوی وگرنه باید از جان و سر خود محافظت کنی.
سرت باید بریدن زار و مجروح
که تا تن گردد اینجا قوّت روح
هوش مصنوعی: برای اینکه روح به قوت بگیرد، باید سر را از بدن جدا کرد و دردی عمیق و شدید تحمل کرد.
چرا خود دوستی زان پوستی تو
وگرنه پای تا سر دوستی تو
هوش مصنوعی: چرا خودت را از دوستی دور میکنی؟ در حالی که اگر محبت و دوستیات را نگاه کنی، همه وجودت پر از عشق و دوستی است.
چرا خود دوستی از خویش بگذر
نمود بود خود اینجا تو بنگر
هوش مصنوعی: چرا انسان به خاطر دوستی با دیگران خود را فراموش کند؟ خودت این موضوع را خوب نگاه کن.
حقیقت باز بین وگرد دلدار
که تا فارغ شوی از جمله اغیار
هوش مصنوعی: واقعیت را با دقت مشاهده کن و به محبوب خود توجه کن تا از همه چیز و همه کس رها شوی.
دمی داری که عالم جمله هیچ است
چرا کین بود جسمت جمله هیچ است
هوش مصنوعی: لحظهای در زندگیات چیزی ارزشمند وجود ندارد، پس چگونه میتوانی بگویی که وجود تو دارای اهمیت است؟
دمی داری که آن دم دارد اینجا
که آدم هست اندر ذات یکتا
هوش مصنوعی: لحظهای که تو در آن هستی، این لحظه وجود دارد به خاطر اینکه انسان در وجود یکتای خداوند است.
دمی داری از آن دم در دل و جان
که بنماید در اینجا جان جانان
هوش مصنوعی: لحظهای داری از آن نفس در درون خود که میتواند در اینجا روح عاشق را نشان دهد.
از آن دم داری اینجازندگانی
از آن دم هست این شرح و معانی
هوش مصنوعی: از آن لحظه که اینجا هستی و زندگی میکنی، این توضیحات و معناها نیز از همان لحظه به وجود آمدهاند.
از آندم میشود اسرار کل فاش
از آن دم مینماید روی نقّاش
هوش مصنوعی: از آن لحظه که اسرار کامل آشکار میشود، چهره هنرمند نیز نمایان میشود.
از آندم این همه دم دم برآرند
از آن دم جملگی امّید دارند
هوش مصنوعی: از آن moment به بعد، هر یک از آنها به خاطر آن لحظهای که انتظارش را دارند، امیدوارند و از آن زمان مدام نفس میکشند.
از آندم جان جانم حاصل آمد
وجود من در اینجاواصل آمد
هوش مصنوعی: از آن زمان که جانم در حقیقت عشق را درک کرد، وجود من در اینجا به نوعی ارتباط واقعی و عمیق با آن پیدا کرد.
از آندم جمله دمها شادمان است
ولیکن این دم اینجا بی نشانست
هوش مصنوعی: از آن زمان به بعد، همه نفسها خوشحال هستند؛ اما این نفس در اینجا بینشان و نامشخص است.
از آندم میزند عشق از عیان دم
که آندم برتر است از هر دو عالم
هوش مصنوعی: از آن moment که عشق به وضوح میتازد، میدانم که آن زمان برتر از هر دو جهان است.
دو عالم پیش این دم ناپدیداست
از این دم جملگی گفت و شنید است
هوش مصنوعی: در این لحظه، هر دو جهان به گونهای ناپدید شدهاند و تمام گفتوگوها و شنیدنیها به این لحظه مربوط میشود.
دو عالم زین دم آمد جمله پیدا
که این دم هست اندر جمله اشیا
هوش مصنوعی: از این لحظه، دو جهان به ظهور آمدهاند و همه چیز در این لحظه وجود دارد و این لحظه در تمام اشیا قرار دارد.
همه اشیا از این دم پایدار است
که باشد کاندر ایندم پایدار است
هوش مصنوعی: تمام موجودات به دلیل وجودی که دارند، در این لحظه ثابت و برقرار هستند، زیرا آنچه که در این لحظه وجود دارد، پایدار خواهد بود.
کسی زین دم بیابد کام دل باز
که بگذارد حجاب وآب و گل باز
هوش مصنوعی: هر کسی که بتواند در این لحظه به آرزوی دل خود برسد، باید از موانع و حجابها عبور کند و به دنیای سرزندگی و زیباییهای طبیعی دست یابد.
نمیداند کسی اسرار این دم
که مخفی مانده است این سرّ به عالم
هوش مصنوعی: هیچکس از رازهایی که در این لحظه نهفته است آگاه نیست؛ این راز در جهانی پنهان مانده است.
دمی کاندم درون دل دم آنست
دمی دارد نگه میکن دم آنست
هوش مصنوعی: مدتی در دل خود فکر میکنم، زیرا در هر لحظه فرصتی برای تأمل و اندیشه وجود دارد. در واقع، همان لحظهها هستند که میتوانند به ما آرامش و توجه بیشتری بدهند.
در این دم گر تو آن دم بازبینی
چو آدم زینت و اعزاز بینی
هوش مصنوعی: اگر در این لحظه به آن لحظه گذشته نگاه کنی، مانند آدمی خواهی بود که زیبایی و ارج و مقام خود را میبیند.
دم رحمانست اینجاگه دمِ تو
دم تو آمد اینجاآدمِ تو
هوش مصنوعی: در اینجا، لحظهای خاص و بینظیر وجود دارد که با نفس رحمت و لطف تو پر شده است. تو به این مکان آمدهای و حضور تو معنادار و اثرگذار است.
از این دم آندم اینجاگه نیابی
اگر بیخود شوی آندم بیابی
هوش مصنوعی: اگر در این لحظهی خاص، به خودت اجازه بدهی که بیخود شوی، در آن زمان میتوانی چیزی را که در این مکان وجود دارد تجربه کنی و پیدا کنی.
از آندم یافت اینجاگاه منصور
اناالحق تا عیان نفخهٔ صور
هوش مصنوعی: از آن زمان که منصور گفت “من حق هستم”، اینجا را یافتیم تا زمانی که صدای نفخهی صور به وضوح شنیده شود.
از آندم یافت این دم کل فنا شد
یقین میدان که اونزد خدا شد
هوش مصنوعی: از آن لحظه که به این حال رسیدم، تمام وجودم از بین رفت و مطمئن شدم که به سوی خدا نزدیک شدهام.
از آندم زد اناالحق اندر اینجا
یقین میدان که اوزد بر حق اینجا
هوش مصنوعی: از آن moment که حقیقت را شناختم و در اینجا به یقین رسیدم، بدان که او بر حق است و در اینجا نیز حضور دارد.
از آن دم یافت هم کون و مکان او
حقیقت دید اینجا جان جان او
هوش مصنوعی: از آن لحظه، هم وجود و هم مکان او را حقیقتی مییابیم که در اینجا روح اوست.
از آندم یافت سرّ لامکانی
یقین بنمود اسرار نهانی
هوش مصنوعی: از آن زمان به بعد، حقیقت وجودی که در مکان و زمان نمیگنجد را درک کردم و رازهای پنهان برایم آشکار شد.
از آندم دمدمه در عالم انداخت
وجود آفرینش جمله بگداخت
هوش مصنوعی: از آن لحظه که دمی در جهان دمیده شد، وجود آفرینش به کلی نابود شد.
از آندم گشت واصل در حقیقت
ولی بردار از آن شد کز شریعت
هوش مصنوعی: از آن لحظه که به حقیقت پیوستم، باید از ظواهر شریعت دست بردارم.
نمود عیانِ رازِ شرع اینجا
نمود آن واصلی در ذات یکتا
هوش مصنوعی: رازهای دین به روشنی در اینجا پیداست، و حقیقت اصلی در ذات خداوند تجلی یافته است.
چو سر ما همه اعیان ذاتست
نموداری بذات اندر صفاتست
هوش مصنوعی: وقتی که روح و وجود ما به حقیقت خود میرسد، تمام ویژگیهای ما در وجود اصلیمان نمایان میشود.
صفات و ذات یکسان اوفتاد است
ولی فعل از دگرسان اوفتاد است
هوش مصنوعی: ویژگیها و ماهیت او یکسان است، اما رفتار و اعمالش از هم متفاوت است.
اگرداری عیان عشق بنمای
گره از کار عالم جمله بگشای
هوش مصنوعی: اگر عشق را آشکار کنی، میتوانی مشکلات و گرههای زندگی را برای همه انسانی حل کنی.
وگر اینجا نداری هیچ تحقیق
نخواهی برد اینجاهیچ توفیق
هوش مصنوعی: اگر در اینجا تلاشی کنه، نتیجهای نخواهد گرفت و بدین جا موفقیتی حاصل نخواهد کرد.
دمی از خویشتن کم گوی ای دل
که سرگردان شدی چون گوی ای دل
هوش مصنوعی: ای دل، لحظهای از خودت غافل نشو و سخن نران، زیرا که در این حالت، دچار سردرگمی و بلاتکلیفی میشوی، مانند گوی که هر طرفی پرت میشود.
دمی از خویشتن کلّی فنا گرد
که مانند زنان هستی نه چون مرد
هوش مصنوعی: لحظهای از خودخواهی و خودبینی دست بردار و به فنا برگرد، چرا که وجودت شبیه به زنان است و نه مانند مردان.
زنان را این رموز اینجا شده فاش
ترا خود نیست چیزی جز که نقّاش
هوش مصنوعی: زنان در اینجا به رازهایی آگاهی پیدا کردهاند که فقط برای خودشان نیست. آنچه که وجود دارد، جز هنر و زیباییِ نقاشی نیست.
اگر نقّاش بشناسی ز اعیان
کنی هم فاش اینجا سر جانان
هوش مصنوعی: اگر هنرمند نقّاشی را بشناسی، میتوانی به راحتی در اینجا زیباییهای جانان را ببینی و درک کنی.
اگر نقّاش بشناسی توئی کل
چرا چندین کشی اینجایگه ذُل
هوش مصنوعی: اگر نقاشی را بشناسی، چرا اینقدر بد میکشی و به ذلت میافتی؟
اگر نقّاش بشناسی ز دیدار
هموآید ترا اینجا خریدار
هوش مصنوعی: اگر نقاشی را بشناسی، به واسطه ملاقات با او، تو نیز به اینجا میآیی تا از او خرید کنی.
اگر نقّاش بشناسی یقینی
یقین دانم چو مردان پیش بینی
هوش مصنوعی: اگر نقاشی را بشناسی، مطمئناً میدانم که او مانند مردان بزرگ پیشگویی میکند.
اگر نقّاش بشناسی درونت
بریزد ناگهی اینجای خونت
هوش مصنوعی: اگر هنرمندی را بشناسی که بتواند آنچه در درونت است را به تصویر بکشد، ناگهان احساسات و رازهای درونت را به نمایش میگذارد.
اگر نقّاش بشناسی چو منصور
شوی در هر دوعالم دوست مشهور
هوش مصنوعی: اگر نقاشی را بشناسی، مانند منصور خواهی شد که در هر دو جهان معروف و محبوب است.
اگر نقّاش بشناسی در اینجا
نمود جملگی کردی تو پیدا
هوش مصنوعی: اگر نقاش ماهری را بشناسی، در اینجا تمامی آثار او را میتوانی مشاهده کنی.
اگر نقّاش اینجاگه بدانی
توئی ای بیدل اینجا حق عیانی
هوش مصنوعی: اگر هنرمند اینجا باشد، میدانی که تو، ای بیدل، در اینجا حقیقتی عینی و قابل مشاهدهای.
اگر نقّاش بشناسی فنا گرد
که تا آئی در اینجا صاحب درد
هوش مصنوعی: اگر نقاش ماهری را بشناسی، خود را به او بسپار و از زحماتش بهرهمند شو؛ زیرا وقتی به این مکان نزدیک میشوی، درد و رنج را میفهمی و تحولی در وجودت رخ میدهد.
اگر نقّاش بشناسی تو درجان
بگوید رازهات اینجای پنهان
هوش مصنوعی: اگر نقاشی را بشناسی، او میتواند از درون تو خبر دهد و رازهای پنهانت را نمایان سازد.
اگر نقّاش بشناسی تو در دل
گشاید مر ترا او راز مشکل
هوش مصنوعی: اگر نقاش را بشناسی، او در دل تو را به رموز پیچیدهای آشنا میکند.
اگر نقّاش بشناسی خدا شو
بمعنی بر ترا از هر دو سرا شو
هوش مصنوعی: اگر نقاش را بشناسی، به معنای این است که خود را در دو دنیا پیدا کن و به حقیقت نزدیکتر شو.
اگر نقّاش بشناسی همانی
حقیقت مرخدای لامکانی
هوش مصنوعی: اگر نقّاش را بشناسی، درواقع او همان حقیقتی است که لامکان را ترسیم میکند.
رموز جمله میگویم دمادم
ولیکن ماندهٔ در نقش عالم
هوش مصنوعی: من هر لحظه رازهای زیادی را بیان میکنم، اما هنوز در ظاهر این دنیا گیر کردهام.
نباشی و نبینی دید نقّاش
مکن اسرار اکنون بیش از این فاش
هوش مصنوعی: اگر تو نباشی و نقاش را نبینی، رازهای بیشتری را فاش نکن.
تو ای عطّار تا کی از نمودار
کنی اینجایگه مرفاش دلدار
هوش مصنوعی: ای عطّار، تا کی میخواهی به این وضعیت ادامه بدهی و عشق محبوب را نشان دهی؟
چرا اینجا کنی مرفاش حق را
زنی اینجا اناالحق دید حق را
هوش مصنوعی: چرا در این مکان به حق اعتراف نمیکنی و حقیقت را نمیبینی؟ اینجا به وضوح نشانههای حقیقت مشهود است.
تو دیدی در یقین او رامعیّن
تو کردی راز کل اینجای روشن
هوش مصنوعی: تو به روشنی دیدی که در یقین، او را به شکل مشخصی نمایان کردی و این راز بزرگ را در اینجا روشن ساختی.
معین گفتی اینجادیده دید
که دید اینجایگه یا خود که بشنید
هوش مصنوعی: معین گفت که اینجا چیزی مشاهده کرده است که موجب دیدن اینجا و شنیدن خود او شده است.
یکی مرموز توحید عیانی
نبگشاید کسی و هم تودانی
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند راز و حقیقت توحید را به آسانی درک کند و فقط خود تو هستی که به آن آگاهی داری.
تو بگشادی و شادی همچو مردان
نمود معنی تو ذات سبحان
هوش مصنوعی: تو با گشایش خود، شادی را به شکل مردانگی نشان دادی و معنا و essence تو، همان ذات پاک و بینظیر خداوند است.
بود اینجا و آنجا گه همانست
که گفتار تو در عین العیانست
هوش مصنوعی: در این مکان و آن مکان، همان چیزی است که تو میگویی، در حالی که همه چیز به وضوح دیده میشود.
عیانست آنچه میگوئی در اسرار
ولی کس می چه داند سرّ گفتار
هوش مصنوعی: آنچه تو میگویی دربارهی رازها، برای خودت روشن و واضح است، اما هیچکس نمیداند چه حقیقتی در این سخنان نهفته است.
اناالحق حجّت تحقیق داری
که از حق این زمان توفیق داری
هوش مصنوعی: تو به حق رسیدهای و دلیل و مدرکی داری که در این زمان به حقیقت واقعی دست یافتهای.
ترا توفیق بخشیدند و معنی
تو داری مخزن اسرار و تقوی
هوش مصنوعی: به تو موفقیت دادهاند و تو مصداقی از درک عمیق و نگهدارندهی رازها و تقوا هستی.
بعین راستی در راستی تو
نمود عشق را آراستی تو
هوش مصنوعی: واقعاً در حقیقت تو، عشق را به زیباترین شکل نمایان ساختی.
چو امر ذات پایانی ندارد
که هر دم صد هزاران دُر ببارد
هوش مصنوعی: چون وجود واقعی هیچ گاه پایان نمیپذیرد، هر لحظه میتواند جواهرات و زیباییهای بیشماری را به وجود آورد.
از آن جوهر که دیدستی در اینجا
بسی دل آوری از گفت شیدا
هوش مصنوعی: از آن ویژگی خاص که در اینجا مشاهده کردی، خیلی دلنواز و زیباست که از زبان شیدا بیان میشود.
حقیقت جوهر معنی تودیدی
در این قعرِ بحار جان رسیدی
هوش مصنوعی: حقیقت در عمق وجود انسانها قرار دارد و به مانند جواهر ارزشمندی در اعماق روح و جان آنها پنهان است.
دمادم میکنی نقّاش را فاش
دمادم می شوی در نقش نقّاش
هوش مصنوعی: هر لحظه به هنرمند میگویی که کارش را آشکار کند، و همزمان هر لحظه خود را در هنر او غرق میکنی.
بخواهد ریخت خونت ناگهانی
که اورا فاش کردی در معانی
هوش مصنوعی: اگر ناگهان کسی بخواهد خونت را بریزد، به خاطر اینکه رازهایش را در معانی افشا کردهای.
بخواهد ریخت خونت دوست اینجا
بگرداند بمغزت پوست اینجا
هوش مصنوعی: دوستت اگر بخواهد، خون تو را میریزد و پوستت را بر سر مغزت میکوبد.
بخواهد ریخت خونت همچو منصور
که در عالم توئی امروز مشهور
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد خون تو را بریزد، مانند منصور که در زمان خود مشهور بود، بدان که تو امروز در دنیا معروف هستی.
خراسان راتوئی امروز سردار
اگر آئی چو او اندر سرِ دار
هوش مصنوعی: اگر امروز به خراسان بیایی، ای سردار، مانند او که در بالای دار است، باید به دقت و هوشیاری عمل کنی.
دم کل میزنی در دمدمه تو
عجب افکندهٔ این زمزمه تو
هوش مصنوعی: تو وقتی نفس میزنی، در حال دمیدن هستی و چقدر جالب است که این زمزمه تو این قدر تأثیرگذار است.
دم عیسی تو داری در حقیقت
که بسپردی ره شرع و طریقت
هوش مصنوعی: تو در حقیقت همان روح عیسی را داری که راه دین و سلوک را به دیگران آموختی.
دم عیسی تو داری در معانی
که میبخشی حیات جاودانی
هوش مصنوعی: تو در کلامت مثل روح خدایی، که با معانیات زندگی ابدی را به دیگران میبخشی.
دم عیسی تو داری در زمان باز
که گفتستی عیان اندر جهان باز
هوش مصنوعی: تو در زمان خود از ویژگیهای عیسی برخورداری، هنگامی که در دنیا حقیقتها را به وضوح بیان کردی.
دم عیسی تو داری راز بیچون
حقیقت دم زدی در عین گردون
هوش مصنوعی: تو همانند عیسی، داری رمزی که حقیقتی بیچون و چرا در آن نهفته است و در دل آسمان و گردون آن را بیان کردی.
دم عیسی تو داری جان جانی
عجایب آشکارا و نهانی
هوش مصنوعی: تو مانند عیسی جان تازهای داری که معجزات تو هم در آشکار و هم در نهان به وضوح دیده میشود.
دم عیسی تو زنی مرده ز زنده
کنی اینجایگه هستی بسنده
هوش مصنوعی: با قدرت و توانایی تو، میتوانی کسی را که مرده است زنده کنی. در اینجا، وجود و حضور تو کافی و کافی است.
دمی کز جان جانان یافتستی
از آن در جزو و کل بشتافتستی
هوش مصنوعی: لحظهای که از عشق معشوق جان گرفتی، در آن لحظه به تمامی شوق و عشق خود پرواز کردی و از همه چیز گذشتهای.
ترا زیبد که هستی سالک کل
شوی هم عاقبت تو هالک کل
هوش مصنوعی: شایستهی توست که به سمت کمال حرکت کنی، زیرا در نهایت، سرنوشت همه آدمها این است که به یک حقیقت بزرگ دست یابند.
ترا زیبد که گفتی راز اسرار
که جان کردی بروی دوست ایثار
هوش مصنوعی: تو شایسته هستی که راز و رموز را بیان کنی، زیرا که جانت را به خاطر دوستی فدا کردهای.
ترا زیبد که بود یار دیدی
حقیقت در بصر دلدار دیدی
هوش مصنوعی: به تو میآید که دوست را ببینی، چون حقیقت را با چشمان دلدار خود مشاهده کردهای.
ترا زیبد که جانانی در اینجا
شدی تو درحقیقت دوست یکتا
هوش مصنوعی: شایسته توست که در اینجا به عنوان محبوبی واقعی شناخته شوی.
ترا چون جوهر ذات و صفاتست
از آن معنی ترا آن در صفاتست
هوش مصنوعی: شما به عنوان یک موجود، در ذات و ویژگیهایتان دارای جوهری خاص هستید و این ویژگیها نشاندهندهی عمق وجود شما هستند.
که یک چیز است جمله در نهانی
ولی بر هر صفت اینجامعانی
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که در درون یک چیز، بسیاری از ویژگیها و صفات نهفته است. اگرچه این ویژگیها پنهان هستند، اما هر کدام به نوعی در آن چیز وجود دارند و به آن معنا و جامعیت میبخشند.
کند تقدیر یا تدبیر سازد
عیان ذات را تفسیر سازد
هوش مصنوعی: تقدیر یا برنامهریزی باعث میشود که حقیقت وجودی فرد به وضوح مشخص شود و روشن گردد.
چو ذات کل ترا دادست مرداد
خدای پاک دائم این جهان باد
هوش مصنوعی: چون موجودی کامل به تو زندگی و هستی بخشیده است، خداوند پاک و پایدار، این دنیا همیشه برای تو برقرار باشد.
چو ذات پاکداری پاکدل باش
حقیقت بی نهاد آب و گل باش
هوش مصنوعی: اگر دارای ذات پاکی هستی، دل پاکی هم داشته باش، زیرا حقیقت در بیپایه بودن آب و گل نهفته است.
توئی مرموز مردان حقیقت
سپردی اندر اینجاگه طریقت
هوش مصنوعی: تو ای انسان عمیق و پیچیده، راز و رمزهای حقیقت را در این مکان به ما آموزش دادهای.
توئی مرموز اسرار الهی
که بر اسرار معنی جمله شاهی
هوش مصنوعی: تو رازهای نهفته الهی هستی که بر تمامی معانی پادشاهی تسلط داری.
توئی مرموز سرّ جوهر ذات
که کردی آشکارا جوهر ذات
هوش مصنوعی: تو ای رازآلود، ذات حقیقت را در دل پنهان داری و آن را به روشنی در کارهای خود نمایان میکنی.
توئی مرموز اسرار حقیقی
که با روح القدس دائم رفیقی
هوش مصنوعی: تو رازهای عمیق و حقیقی هستی که همواره با روح والای الهی در ارتباطی.
توئی مرموز سرّ جمله اشیا
که پنهان میکنی امروز پیدا
هوش مصنوعی: تو راز و رمز همه چیزهایی و امروز چیزی را که پنهان کردهای، آشکار میکنی.
تو پنهان میشوی اینجا بتحقیق
ولی اسرار کل داری بتوفیق
هوش مصنوعی: تو در اینجا به طور پنهانی حضور داری، اما در عین حال، کل اسرار را به خوبی در اختیار داری و به لطف و ارادت خود به آنها آگاهی.
بخواهد ریخت خونت ذات اینجا
که گفتستی تمامت سرّ یکتا
هوش مصنوعی: اگر خونت در اینجا بریزد، این فقط بخاطر آن است که راز یکتایی را که گفتی، کامل افشا کردی.
توئی یکتا در این عصر و زمانه
که خواهی ماند با من جاودانه
هوش مصنوعی: تو در این زمان و روزگار، تنها کسی هستی که میخواهی به طور همیشگی و جاودانه کنارم بمانی.
توی یکتای بی همتا فتادی
عجب در شور و در غوغا فتادی
هوش مصنوعی: تو در میان یکتای خود غرق شدهای، جالب اینکه در هیاهو و شلوغی نیز قرار گرفتهای.
در معنی ترا کردست حق باز
نمودستی حقیقت دید حق باز
هوش مصنوعی: خداوند حقیقت تو را روشن کرده و به تو آگاهی داده است که حقیقت را ببینی و درک کنی.
در معنی برویت برگشادست
دل عشاق از تو جمله شادست
هوش مصنوعی: رویا و زیبایی تو دل عاشقان را شاد کرده و باعث باز شدن درک و فهم آنها شده است.
در معنی ز حیدر داری اینجا
که از اسرار او برداری اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان، تو به فیض و علم حیدر دسترسی داری و میتوانی به رازهای او پی ببری.
در معنی نگه میدار و خوشباش
که کردستی همه اسرارها فاش
هوش مصنوعی: در فهم و درک خود پیشرفت کن و شاد باش، زیرا همه رازها به تدریج آشکار خواهند شد.
تو داری ملک و معنی جاودانه
زدی تیر معانی برنشانه
هوش مصنوعی: تو با قدرتی که داری، به دقت و مهارت به هدف معانی عمیق دست پیدا کردهای و به جاودانگی رسیدهای.
زدی تیری بر این آماج اینجا
نمود خویش را در پیش اینجا
هوش مصنوعی: تو با تیر خود به هدفی زدی که در اینجا، خودت را در مقابل آن نشان دادی.
نهادستی و فارغ ازوجودت
که پیدا شد در اینجا بود بودت
هوش مصنوعی: تو در اینجا به گونهای هستی که خود را از وجودت جدا کردهای و این تنها وجود تو در اینجا به وضوح نمایان شده است.
ز بود حق ترا اسرار جمله
تو میبینی کنون اظهار جمله
هوش مصنوعی: به خاطر وجود خدا، تو تمام اسرار را میبینی و اکنون همه آنها را به نمایش میگذاری.
تو داری سلطنت در خیل عشاق
فکندی دمدمه در کلّ آفاق
هوش مصنوعی: تو در دل عاشقان سلطنت میکنی و نفست در همه جا میپیچد.
تو کردی فاش فاشی نزد هر کس
که میگوید یکی اللّه خود بس
هوش مصنوعی: تو به طور واضح و آشکارا چیزی را بیان کردی که هر کسی که فقط بر وحدت خداوند تأکید میکند، میتواند آن را درک کند.
از این گفتار بگذر یک نفس تو
چو داری در میان حق نفس تو
هوش مصنوعی: از این صحبتها عبور کن و فقط یک لحظه به این فکر کن که تو وقتی در وسط حقیقت هستی، نفسکشیات چه معنا دارد.
از این گفتارها کاینجاتو گفتی
دُرِ اسرار در معنی تو سُفتی
هوش مصنوعی: از آنچه که در اینجا گفتی، گوهرهای پنهان و اسرار در عمق معنی تو نهفته است.
تو برخور از نمود خویش اینجا
نمود خویش را در پیش اینجا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو باید از خودتان و ویژگیهایت آگاه باشی و آن را در این مکان به نمایش بگذاری. در واقع، تأکید بر اهمیت شناخت و نشان دادن خود در محیطی است که در آن حضور داری.
یقین بردار و در عین الیقین شو
حقیقت اوّلین و آخرین شو
هوش مصنوعی: با اطمینان قدم بردار و به یقین واقعی دست پیدا کن، به حقیقتی که آغاز و پایان همه چیز است، برس.
چو اوّل اندر آخر یافتی باز
سوی اسرار کل بشتافتی باز
هوش مصنوعی: وقتی در ابتدای کار به سرنخهایی دست یافتی، دوباره به جستجوی رموز و رازهای کل پرداختهای.
در آخر جوی اوّل ذات بیچون
که دیدستی خدا را بی چه و چون
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی به سرچشمهٔ وجود میرسی، به حقیقتی از خداوند میرسی که نه به چیزی نیاز دارد و نه بر چیزی متکی است.
خدا را دیدهٔ اینجا تو در ذات
شده واصل ابا تو جمله ذرّات
هوش مصنوعی: خداوند در اینجا به شکل و شناختی در عمق وجودت رسیده است و همراه با تو، تمام ذرات جهان را در برگرفته است.
خدا را دیدهٔ اینجا نهانی
از او داری تو اسرار و معانی
هوش مصنوعی: خدا را در اینجا به طور مخفی و پنهان میبینی و تو از او رمزها و مفاهیم عمیقی داری.
چو اسرارست و مر چیز دگر نیست
در این اسرار جز حق راهبر نیست
هوش مصنوعی: اینجا مقاصد و رازهایی وجود دارد که هیچ چیز دیگری در این اسرار نمیگنجد و تنها حقیقت است که ما را به اصل و ریشهی این رازها هدایت میکند.
ترا حق رهبرست و رهنمایست
در این اسرارها او جانفزایست
هوش مصنوعی: تو حق رهبری و راهنمایی برای این رازها هستی، و او باعث زندگی و افزایش جان است.
ترا حق رهبرست و جان جانست
درون جان تو عین العیانست
هوش مصنوعی: تو حقت بر رهبری است و درون جان تو حقیقتی وجود دارد که به وضوح دیده میشود.
درون جان تو باغ بهشتست
که عین طینت تو حق سرشتست
هوش مصنوعی: در دل تو بهشتی وجود دارد که حقیقت وجودت با آن پیوند دارد.
درون جان تو راز الهی است
در اینجا بیشکی راز الهی است
هوش مصنوعی: درون وجود تو چیزی عمیق و معنوی نهفته است که میتواند به درک و شناخت بهتر از حقیقت زندگی کمک کند. در این مکان قطعاً حقیقتی مهم وجود دارد.
درون را با برون هر دو یکی شد
خداگشت و نمودت بیشکی شد
هوش مصنوعی: درون و بیرون انسان به یک واقعیت تبدیل شد و این نشاندهندهی یگانگی خداوند است.
از این دم که تو داری در حقیقت
مزن دم جزدمی اندر شریعت
هوش مصنوعی: از زمانی که تو در حال حاضر نفس میکشی، جز در مسیر حقیقی زندگی قدم نگذار و در اصول و قوانین دینی تنها به حقیقت پایبند باش.
در این اسرارها مردی کدامست
در اینجا صاحب دردی کدامست
هوش مصنوعی: در اینجا چه کسی میتواند رازها را بداند و چه کسی است که موضوعی برای دلنگرانی دارد؟
ندیدم صاحب دردی در اینجا
که باشد او یقین مردی در اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، هیچ فردی را نمیبینم که دچار درد و رنج باشد و اگر کسی باشد، مطمئناً باید مردی قوی و شجاع باشد.
ندیدم هیچ همدردی در اینجا
که تا یابم یقین فردی در اینجا
هوش مصنوعی: من در اینجا هیچ همدلی ندیدم و نمیتوانم به طور قطع کسی را پیدا کنم که همراهیام کند.
مرا یک همدم پر درد باید
که همراهیم مرد مرد باید
هوش مصنوعی: من به یک همدم نیاز دارم که با درد و رنج من همراه باشد، زیرا برای همراهی من، کسی باید از جنس مردانگی و استقامت باشد.
در این ره هر که او صاحب قدم نیست
ره جانش باسرار قدم نیست
هوش مصنوعی: در این مسیر، هر کسی که تجربه و آگاهی لازم را ندارد، نمیتواند به عمق و حقیقت این راه دست یابد.
نمود درد مردان کیست مائیم
که اسرار عیانی مینمائیم
هوش مصنوعی: درد و رنج مردان مهمی را چه کسی نشان میدهد؟ ما هستیم که رازهایی را به وضوح و آشکار بیان میکنیم.
نمود درد مردانست عطّار
که او آمد حقیقت صاحب اسرار
هوش مصنوعی: عطّار نشان داد که درد و رنج مردان واقعی چیست و او به حقیقتی رسید که به رازها و معرفتهای عمیق دست یافته است.
بر او شد منکشف اسرار عشاق
که افتادست اندر جان ودل طاق
هوش مصنوعی: رازهای عاشقان بر او آشکار شد که عشق چگونه بر جان و دل انسان تاثیر میگذارد.
حقیقت یار دیدست اونهانی
از او میگوید این راز نهانی
هوش مصنوعی: حقیقت، دوست را دیده و از او سخن میگوید؛ این راز در دل نهفته است و به کسی نشان نمیدهد.
که حق دیدم حقیقت حق شدم من
چو دیدم عاقبت مر حق بُدم من
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت را شناختم، به آن حقیقت تبدیل شدم. هنگامی که به پایان سفرم نگاه کردم، متوجه شدم که از ابتدا در راه حق بودم.
همه جویای ما و ما فنائیم
چنین در مانده در عین فنائیم
هوش مصنوعی: همه در پی ما هستند و ما در حال نابودی خود هستیم، به گونهای که در این نابودی، در عین حال فراموش شدهایم.
ز حق حق دیدم و اندر وصالم
نمیداند کسی اینجای حالم
هوش مصنوعی: من از حقیقت حقّی را مشاهده کردم و در ارتباطم با آن، کسی حقیقت حال مرا نمیداند.
مرا مقصود حق بد هم بدیدم
شدم واصل بکام دل رسیدم
هوش مصنوعی: من از خداوند خواستهام و همین را به من عطا کرد، و به هدف دل خود رسیدم.
مرا مقصود حق بُد از نمودار
که تاگردم ز خواب عقل بیدار
هوش مصنوعی: من تنها هدفم حق است، از نشانهای ظاهری. تا از خواب غفلت بیدار شوم و به درک حقیقت برسیم.
مرا مقصود بد جانان در اینجا
حقیقت فاش کرد اسرار اینجا
هوش مصنوعی: عشق من در این مکان، رازهایی را که پنهان بود، به صورت روشن نشان داد.
نمودم عاقبت سرّ نهانی
زدم دمدر عیان لامکانی
هوش مصنوعی: در نهایت، راز پنهانی را آشکار کردم و بهطور واضح و محسوس، وجودی بیمرز را نشان دادم.
مکان را محو گردانید پیشم
نهاد او مرهمی بر جان ریشم
هوش مصنوعی: او مکان را از دیدم ناپدید کرد و در برابر من درمانی برای جراحت های روحیم قرار داد.
زمان را با زمین کلّی برانداخت
حقیقت جان نظر کرد او و بشناخت
هوش مصنوعی: زمان و مکان را نادیده گرفت و حقیقت وجود را دید و آن را شناخت.
که جانانست و خود چیز دگر نیست
بجز او در دل و جان راهبر نیست
هوش مصنوعی: عشق تنها کسی است که در دل و جان وجود دارد و غیر از او هیچ چیز دیگری نیست که ما را هدایت کند.
چو او همره بود همراه باشد
کسی باید کز این آگاه باشد
هوش مصنوعی: وقتی او در کنار باشد، باید کسی هم در کنار او باشد که از این موضوع آگاه باشد.
چو او رهبر بوددرعالم جان
همه پیدا کند مر راز پنهان
هوش مصنوعی: وقتی او رهبر و راهنمایی باشد، همه موجودات جاندار میتوانند رازهای نهفته را کشف کنند.
چو او رهبر بود عشاق از ایندست
کند ذرات را از دید خود مست
هوش مصنوعی: وقتی او راهنمایی کند، عاشقان از این دنیا دیوانه میشوند و چیزها را از دید خود مشاهده نمیکنند.
از او ره یافتم او رهبر جان
ورامیجستم و اندر برم جان
هوش مصنوعی: من از او راهی پیدا کردم و او هدایتگر جان من بود، و در درون خود به دنبالش بودم.
ازاو ره یافتم بسیار اینجا
از آن کردم بسی تکرار اینجا
هوش مصنوعی: از او راهی را پیدا کردم و در اینجا بارها تلاش کردم و تکرار کردم.
از او شد منکشف عین العیانم
که بیشک من نمود جسم و جانم
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که به وضوح و دقیقی احساس میکنم که او به من نشان داده است که وجود مادی و روحیام چگونه است.
از او شد فاش اسرار دل اینجا
حقیقت هست او گفتار اینجا
هوش مصنوعی: از او رازهای دل برملا شد، در این مکان حقیقت وجود دارد و او این حقیقت را بیان کرده است.
از او شد منکشف هر دوجهانم
از او دیدم یقین عین العیانم
هوش مصنوعی: از اوست که برایم هر دو جهان روشن شد و یقین را با چشم خود دیدم.
منم امروز در نزدیک جانان
نمود هر دو عالم راز پنهان
هوش مصنوعی: امروز در نزدیکی محبوب، رازهای پنهان دو جهان را به نمایش گذاشتم.
منم امروز دم ازوی زده باز
یقین از پرده بیرون برزده راز
هوش مصنوعی: امروز به یاد او صحبت میکنم و میدانم که رازی که در دل داشتم، اکنون آشکار شده است.
منم امروز صاحب درد آفاق
بمن روشن شده اسرار عشّاق
هوش مصنوعی: امروز من صاحب درد و مشکلات جهان هستم و به من رازهای عشقورزی عاشقان روشن شده است.
منم امروز جان و تن یکی حق
شده اینجایگه کل بیشکی حق
هوش مصنوعی: امروز من و وجودم یک نیروی واحد شدهایم، و در این مکان، همه چیز تنها به یک حقیقت مرتبط است.
منم امروز واصل در زمانه
که بردم گوی معنی جاودانه
هوش مصنوعی: من امروز به حقیقت و درک عمیق رسیدهام، در زمانی که به معنای پایدار و ابدی دست یافتم.
منم امروز واصل در نمودار
که کردم فاش اینجا سرّدلدار
هوش مصنوعی: من امروز به وضوح در حالتی هستم که راز عشق را برملا کردهام.
منم امروز دم از کل زده پاک
برافکنده نمود آب با خاک
هوش مصنوعی: امروز من سخن از کمال و تمامیت میزنم و هر گونه ناخالصی و آلودگی را از بین بردهام، مانند آبی که با خاک ترکیب نشده و صاف و پاک است.
منم امروز سرّ لایزالی
عجائب جوهری بس لاابالی
هوش مصنوعی: امروز من رمز و راز جاودانهی شگفتیهای درونی را دارم که بسیار بیخیال و آزاد است.
رموز عشق بر من شد گشاده
ز بهر من همه معنی نهاده
هوش مصنوعی: رموز عشق برای من روشن شده است، و به خاطر من همه معانی در وجودم جای گرفتهاند.
یکی من یافتم اینجا حقیقت
ولیکن ره سپردم در شریعت
هوش مصنوعی: من اینجا حقیقت را یافتم، اما بر راهی که شریعت میگوید ادامه دادم.
شریعت مر مرا بنمود اسرار
وز او شد راز من کلّی پدیدار
هوش مصنوعی: طریقت به من اسراری را نشان داد و از آنجا تمامی رازهای من آشکار شد.
شریعت مر مرا آزاد کردست
ز غمهای جهانم شاد کردست
هوش مصنوعی: طریقت و دین مرا از دردهای دنیا آزاد کرده و به من شادی بخشیده است.
شریعت میکند تحقیق روشن
خدا میگوید این اسرار بر من
هوش مصنوعی: قانون دین به بررسی عمیق و روشنی از حقیقت میپردازد و خداوند بیان میکند که این رازها بر من فاش شده است.
من اندر وی گُمم چون قطره در بحر
بکرده جملگی تریاک را زهر
هوش مصنوعی: من در او غرق شدهام مانند قطرهای در دریا که تمام زهر را از تریاک گرفته است.
من اندروی نهانم دائما اوست
مراهم مغز عشق و عقل با پوست
هوش مصنوعی: من همیشه در درون خودم یک وجود پنهان دارم که او تنها عشق و عقل من را تشکیل میدهد.
من آوردم طریقت عشقبازی
یقین بنمودم اینجا نی ببازی
هوش مصنوعی: من راه عشق را به دل فرمان دادم و به وضوح نشان دادم که اینجا جای بازی نیست.
من آوردم طریق جمله مردان
حقیقت فاش کردم جان جانان
هوش مصنوعی: من راه و روش تمام مردان حقیقت را به ارمغان آوردم و روح جانان را آشکار ساختم.
من آوردم از اینسان شیوه عشق
ز باغ جان بدادم میوهٔ عشق
هوش مصنوعی: من از باغ جان خود، میوه عشق را به این شیوه به دست آوردهام و جانم را به خاطر عشق فدای آن کردهام.
بهرکس تاخورند اینجا از آن بار
که این شیوه به آید اندر اسرار
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا چیزهایی را دریافت کند، به دلیل آن است که این روش در دل مسائل و رازها قرار دارد.
در ایثارم سخن قوّت گرفتست
که ذرّات دو عالم درگرفتست
هوش مصنوعی: در ایثار و فداکاری من، صحبتها به شدت قوت گرفته و گویی که ذرات تمامی جهان را دربرگرفته است.
نماندم عقل و هوش و صبر و آرام
که بنمودست خود رویم دلارام
هوش مصنوعی: دیگر هیچگونه عقل، صبر و آرامشی برایم نمانده است، چون وجه زیبای او جلوهگری کرده و تمام وجودم را تحت تأثیر قرار داده است.
نماند هیچ تا عاشق شدستم
ز دید عشق من لایق شدستم
هوش مصنوعی: دیگر هیچ چیزی باقی نمانده است، چون وقتی عاشق شدم، از دیدن عشق، لایق و شایسته شدم.
ز جوهرهای معنی در بحارم
که دارم بیعدد من در شمارم
هوش مصنوعی: من از depths مفاهیم و معانی سرشار هستم و به همین خاطر احساس میکنم که تعداد زیادی از ویژگیها و قابلیتها را در خود دارم.
نصیب عام وخاص اینجا بدادم
که در اسرار اینجا داد دادم
هوش مصنوعی: در اینجا، من برای همه، چه افراد عادی و چه خاص، چیزهای ارزشمندی را فراهم کردهام و در مسائل پنهان و رازهای این مکان هم اطلاعاتی را ارائه دادهام.
منم اینجای داده داد جانها
شده امروز اندر عشق تنها
هوش مصنوعی: من امروز در عشق، تنها و بییار، جانها را به یکدیگر میدهم.
در این تنهائی و اندوه جانم
حقیقت درّ معنی میچکانم
هوش مصنوعی: در این تنهایی و غم عمیق وجودم، به عمق معانی و حقیقتها میپردازم و آنها را مانند جواهری با ارزش استخراج میکنم.
در این دنیا نه غم دارم نه شادی
که دیدم جملگی مانند بادی
هوش مصنوعی: در این دنیا نه غم و اندوهی دارم و نه شادی و خوشحالی، زیرا همه چیز را مانند وزش بادی میبینم که زودگذر و ناپایدار است.
گذر دارم ز دنیا هم ز عقبی
نه دعوی مینمایم این نه تقوی
هوش مصنوعی: من از دنیا و آخرت عبور کردهام، و نه به دنبال ادعای چیزی هستم و نه به تقوا تظاهر میکنم.
منزّه از همه از جان جانان
شدستم درنمود ذات یکسان
هوش مصنوعی: من از همه چیز پاک و بینقص هستم و به وجود اصل و جوهر خودم پی بردهام.
نمودذاتم اینجا فاش گشته
نمود نقش من نقّاش گشته
هوش مصنوعی: این جا حقیقت وجودم به وضوح نمایان شده و تصویرم مانند نقشی به دست هنرمند درآمده است.
چو اصل اینجا بدیدم فرع بودم
نظر کردم به جز من کس نبودم
هوش مصنوعی: وقتی به اصل و حقیقت اینجا نگاه کردم، متوجه شدم که من فقط یک شاخه بودم و هیچکس دیگری جز من وجود نداشت.
همه گفتار من سرّ اله است
ولی ذرّات از من عذر خواهست
هوش مصنوعی: همه صحبتهای من راز خداوند است، اما جزئیات از من درخواست عذرخواهی دارند.
نباشد هیچ خود بی راز اینجا
همه ذرات را پرداز اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان، هیچ چیز بدون رمز و راز وجود ندارد و تمام اجزای اینجا دارای تفسیری خاص و غیرقابل مشاهدهاند.
چو مرغ است و یقین پر باز دارند
چگونه خویشتن را بازدارند
هوش مصنوعی: چون پرندهای است که پرهایش را گشوده و به پرواز در آمده، چگونه میتواند خود را نگه دارد و به زمین برگردد؟
همه ذرّات در خورشید انور
عیانی پای کوبانند یک سر
هوش مصنوعی: تمامی ذرات در نور خالص خورشید به طور نمایان در حال رقص و شادی هستند.
دو عالم غرق این نور است جاوید
چگونه من شوم زین راز امّید
هوش مصنوعی: دو جهان در این نور جاویدان غرق شدهاند؛ چگونه من میتوانم از این راز امید دور شوم؟
دو عالم تابش خورشید دارد
دلم در سوی کل امید دارد
هوش مصنوعی: دل من مانند خورشید درخشان است که به هر دو دنیا نور میافشاند و به سوی هر امیدی که دارم، در حرکت است.
مرا امّید بر خورشید رویش
شوم کاینجا فتاده من بکویش
هوش مصنوعی: امید دارم که در آینده، نور زیبایی و گرما بخش وجود او نصیب من شود، چرا که اکنون در اینجا به او نزدیکتر شدهام.
چو خورشید است اینجاگاه تابان
تمامت ذرّه رقصانندو تابان
هوش مصنوعی: در این مکان، همچون خورشید، روشنی فراوانی وجود دارد و تمام موجودات درخشان و شادمان در حال رقص و شادی هستند.
همه در سوی خورشیدند ذرّه
شده اینجایگه بر خویش غرّه
هوش مصنوعی: همه به سمت خورشید حرکت میکنند و در این مکانی که هستیم، هر کس به خودش مغرور شده است.
نمیبینی تو مر خورشید اینجا
که چون عکس افکند در خانه تنها
هوش مصنوعی: تو در اینجا نمیتوانی نور خورشید را ببینی، چون وقتی که نورش در خانه میافتد، تنها و بیصداست.
بقدر روزنی اینجا نظر کن
دل خود زین معانی با خبر کن
هوش مصنوعی: به مقدار کمی که میتوانی، به اینجا نگاه کن و دل خود را از این موضوعات آگاه ساز.
همه ذرّات را بین پای کوبان
شده در رفتن اینجا گاه تابان
هوش مصنوعی: تمام ذرات در حال حرکت هستند و در اینجا، جایی که نور میتابد، به وضوح قابل مشاهدهاند.
همه درگردش اندر سوی خورشید
که میدارند مانند تو امید
هوش مصنوعی: همه به سمت خورشید در حال حرکت هستند زیرا مانند تو امیدوارند.
چگونه ناامید اینجابمانند
که پیدا گشته و آنگه نهانند
هوش مصنوعی: چطور میتوان ناامید بود در حالی که چیزی پیدا شده و سپس دوباره ناپدید شده است؟
همه سوی ویاند اینجا حقیقت
حقیقت می سپارندش طریقت
هوش مصنوعی: همه به سمت او میآیند و حقیقت را به او میسپارند و او را در راهی که درست است هدایت میکنند.
شوند اینجایگه تا حضرت نور
اگرچه ره کنند اینجایگه دور
هوش مصنوعی: در اینجا افرادی حضور دارند که به محض رسیدن به جایگاه نور، حتی اگر مسیری که طی کردهاند دور باشد، نزد آن نور خواهند آمد.
فتادست این ره اینجادور میدان
حقیقت ذرّهها را نور میدان
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که در این مسیر، حقیقت به مانند نوری است که ذرات را روشن میکند و موجب پیدایش و شناخت آنها میشود. در واقع، حقیقت میتواند به ما کمک کند تا درک بهتری از جهان و موجودات اطرافمان پیدا کنیم.
تمامت ره روان و سالکانند
در این درگاه جمله هالکانند
هوش مصنوعی: تمام مسافران و جویندگان در این درگاه، در حال دگرگونی و تغییر هستند.
تمامت ره کنان درکوی معشوق
نهاده جمله سر در سوی معشوق
هوش مصنوعی: تمامی راهنماها و همراهان، در مسیر محبوب خود، سر به سوی او نهادهاند.
تمامت ره کنان در سوی دلدار
شده کل پایکوبان سوی دلدار
هوش مصنوعی: تمامی رهگذران به سوی محبوب روانه شدهاند و همه با شوق و ذوق به سمت او در حال رقص و پایکوبیاند.
همه در راه و فارغ گشته از راه
برامیّدی که آید تا برِ شاه
هوش مصنوعی: همه در تلاشند و از مسیر خود جدا شدهاند، امیدوارند که کسی بیاید و به نزد پادشاه برسد.
همه در راه قدر خود ندانند
ولی چندی در اینجا باز دانند
هوش مصنوعی: همه انسانها نمیدانند که چه سرنوشتی دارند، اما برای مدتی کوتاه میتوانند در این دنیا به درکهایی از آن برسند.
همه در راه تادلدار یابند
چو مرغان سوی خانه میشتابند
هوش مصنوعی: همه به سمت معشوقشان حرکت میکنند، مانند پرندگانی که به سمت لانه خود میروند و شتابان هستند.
همه در راه و فارغ ازتن خویش
همی بینند راه روشن خویش
هوش مصنوعی: همه در مسیر زندگی بدون توجه به جسم خود، تنها به روشنایی و هدف خود مینگرند.
بسوی نور کل گشته شتابان
گه تا ناگه ببینند روی جانان
هوش مصنوعی: به سوی نور، همه شتابان حرکت میکنند، تا ناگهان چهره محبوب را ببینند.
سوی جنت شده شوریده و مست
شده فارغ همه ازنیست وز هست
هوش مصنوعی: به سمت بهشت رفته و دیوانه و شاداب شده است و همه چیز را از دست و وجود خود غافل شده است.
امید جملگی خورشید آمد
همه رهشان چنین جاوید آمد
هوش مصنوعی: همه منتظر بودند که خورشید اففتد و راهی را که برایشان نجاتبخش است، پیدا کنند و بر این باور بودند که این راه همیشه باقی خواهد ماند.
همه در سوی آن حضرت شتابند
که تا مرقوب آن حضرت بیابند
هوش مصنوعی: همه به سمت آن شخص بزرگ میشتابند تا مقام و ارزش او را به دست آورند.
چوشان رقصی کنند اینجای در خویش
نمود جملگی برخیزد از پیش
هوش مصنوعی: در اینجا افرادی در حال رقص و شادی هستند و این لحظهی شادابی و نشاط، همه را به حرکت و برخواستن از جای خود وامیدارد.
بقدر خود کنند اینجایگه راه
ولی بینی تو این اسرار ناگاه
هوش مصنوعی: به اندازهی خودشان در اینجا راه و رسمهایی را میگذارند، اما تو ناگهان از این رازها آگاه میشوی.
برخورشید آیند و بسوزند
چو شمعی هر یکی رخ برفروزند
هوش مصنوعی: ابرها به خورشید نزدیک میشوند و مانند شمعی خواهند سوخت، هر یک از آنها نور خود را میتابانند.
بسوزند جملگی در حضرت خَور
شوند آنگاه سوی ذات رهبر
هوش مصنوعی: همه باید در محضر خورشید بسوزند تا به سوی ذات رهبر راه یابند.
چوسوی ذات آیند از نهانی
شوندآنگه عیان اندر عیانی
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقتها از پنهان به ظهور میرسند، سپس در نمایان بودن خود آشکار میشوند.
نمیبینی که چون پروانه ناگاه
شوند از شمع اودیوانه ناگاه
هوش مصنوعی: شاید متوجه نباشی که چطور پروانهوار ناگهان به سمت شمع میروند، در حالی که دیوانگی در وجودشان موج میزند.
چونور شمع بیند روشنائی
شود حیران از آن داغ جدائی
هوش مصنوعی: زمانی که شمع روشنایی را مشاهده میکند، از درد جدایی دچار شگفتی و حیرت میشود.
شود دیوانه سوی جمع آید
بنزد روشنی چون شمع آید
هوش مصنوعی: دیوانه در کنار دیگران جمع میشود و مانند شمع، که در هنگام روشنایی خود را نشان میدهد، به روشنی و توجه جلب میکند.
درآید پرزنان اینجای پرتاب
زند خود را بر آن شمع جهانتاب
هوش مصنوعی: زنی که با شوق و شور وارد میشود، خود را به سمت آن شمعی که دنیا را روشن میکند، پرتاب میکند.
ز عشق شمع او نابود گردد
زیانش جملگی با سود گردد
هوش مصنوعی: از عشق او، شمع میسوزد و از بین میرود، اما همه خسارتها در این عشق به نفع او تبدیل میشود.
چنان خود را زند بر شمع زود او
که چون خورشید تابان برفزود او
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که فردی چنان درخشان و برجسته است که مانند شمعی میدرخشد و دیگران را تحت تأثیر قرار میدهد، به طوری که همچون خورشید در اوج خویش، در زندگی آنها روشنی و نورافشانی میکند.
نماند بال و پر اینجا شود گم
مثال قطرهٔ در عین قلزم
هوش مصنوعی: بال و پر اینجا نمیماند و مانند قطرهای در دل دریا گم میشود.
شود گم اندر او نور نهانی
که تا سرّ فنا را بازدانی
هوش مصنوعی: در او نور پنهانی وجود دارد که با درک آن میتوان به اسرار وجود و فنا پی برد.
همه آفاق خورشید است و تو کور
چو چشمه میزنی جوش و عجب شور
هوش مصنوعی: هر چیزی در دنیا مانند خورشید درخشان و روشن است، اما تو به خاطر ناآگاهی خود چیزی از آن نمیفهمی. در حالی که همه جا روشنایی و زندگی وجود دارد، تو به صورت بیخبر و کنجکاو به دنبال هیجان و شور و شوق هستی.
چو دریا شو اگر دریا شوی تو
ز عشق دوست ناپروا شوی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به بزرگی و عمق دریا دست یابی، باید عشق دوست را بیپروا و بیفکر از هر چیزی در دل داشته باشی.
چو دریا شو که دریای صفاتی
در اینجاگه عیانِ نور ذاتی
هوش مصنوعی: بهمانند دریا باش، که دریا بودن یعنی مشهود بودن ویژگیهای نیکو و قابلیتهای عالی در این مکان.
چو دریا شو که دُر بخشی و جوهر
ز دریاگر تو غوّاصی بمگذر
هوش مصنوعی: به مانند دریا باش و گرانبها و با ارزش باش، زیرا اگر توانایی غواصی داشته باشی، میتوانی از عمق دریا چیزهای با ارزشی پیدا کنی.
چو دریا شو تو اندر شور و مستی
که دُر داریّ و دریا میپرستی
هوش مصنوعی: به خودت جرات بده و مثل دریا با شوق و هیجان زندگی کن، زیرا تو دارای گنجینهای ارزشمند هستی و باید آن را ارج نهی.
چو دریا باشی تو دایم پر از شور
میندیش اندر اینجاگه شرو شور
هوش مصنوعی: اگر مانند دریا باشی، همیشه پر از شور و هیجان خواهی بود. بنابراین به این مکان فکر نکن که باعث بر هم زدن آرامش تو شود.
چو دریا باشی و دُر بخش اندر او تو
بجز دیدار یار ازآن مجو تو
هوش مصنوعی: اگر چون دریا باشی و گوهرهایی درون خود داشته باشی، تنها چیزی که ارزش دیدن دارد، دیدار یار است؛ جز این، چیزی دیگر را طالب نباش.
یکی جوهر در این بحر دل تست
که برتراز دوعالم مشکل تست
هوش مصنوعی: در این دل، جوهری وجود دارد که از هر دو جهان بالاتر و عزیزتر است.
اگر آن جوهر آری هم بکف تو
زنی تیر مردای بر هدف تو
هوش مصنوعی: اگر تو آن ویژگی و استعداد را داشته باشی، میتوانی به راحتی به هدف خود برسی و موفق شوی.
از آن جوهر ترا آمد شعاعی
درون دل ترا دارد وداعی
هوش مصنوعی: جوهر تو، نوری را به دل تو هدیه داده است که از آن جدا نمیشود.
که چون جوهر رسیدت بشکن اینجا
صدف بنمای بی ما و من اینجا
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت و جوهر حالت را درک کردی، اینجا لازم نیست که خود را متمایز کنی؛ به ما و منی که دست میزنند نیاز نیست. در واقع به آنچه که درونت است توجه کن و خود را از حواشی و تفاوتها رها ساز.
دریغا عمر همچون باد بگذشت
در این دریا بیک ره جمله پیوست
هوش مصنوعی: افسوس که عمر انسان مانند باد به سرعت سپری میشود و در این دریای زندگی، همه چیز به یکباره به هم پیوسته و از دست میرهتد.
ولیکن جوهر اینجا باز دیدم
چو دریا یک زمانی آرمیدم
هوش مصنوعی: اما جوهر حقیقت را در اینجا دیدم، مانند دریا که زمانی آرام و ساکن بود.
بآرام این همه جوهر ز دلدار
حقیقت یافتم ازدید دیدار
هوش مصنوعی: با آرامش و سکون، از دلدار واقعی به همه این گنجینهها و زیباییها دست یافتم، از طریق مشاهده و دیدار او.
ایا دل جوهر ذات و صفاتی
در اینجاگه عجایب بی صفاتی
هوش مصنوعی: آیا دل، خود گوهر حقیقی و ویژگیهای درونی است، و در این مکان، شگفتیهایی وجود دارد که بینظیر و فارغ از هر صفتی هستند.
صفات ذات داری و جواهر
چنین دریافتی در عین خاطر
هوش مصنوعی: شما دارای ویژگیهای خاصی هستید و این ویژگیها به نوعی در درک شما از جهان تاثیرگذارند.
نظر داری سوی کون و مکان تو
یقین می باز بینی هر زمان تو
هوش مصنوعی: اگر به مناظر و محیط اطرافت توجه کنی، هر لحظه میتوانی از یقین و حقیقتی که در آنها نهفته است، باخبر شوی.
سوی دلدارنام تست دل هان
ممان اینجایگه در آب و گل هان
هوش مصنوعی: به سوی محبوب خود برو و دل را به دست او بسپار، اما در اینجا در دنیا و مادیات نباش.
سوی دلداری و جان در بر تست
حقیقت یار اینجا رهبرتست
هوش مصنوعی: به سمت دلدار و کسی که جانم در آغوش اوست میروم، حقیقت دوست همینجا راهنمای من است.
ترا دردی است آن در درد جانان
که داری از همه ذرات پنهان
هوش مصنوعی: تو دردی داری که ناشی از عشق محبوب است و این درد از تمامی موجودات پنهان است.
ترادردیست همچون درد عشاق
نواها میزنی اینجا ز عشاق
هوش مصنوعی: دردی که تو داری، مانند درد عاشقان است. تو در اینجا آوازهایی از عاشقان میزنی.
ترادردیست ازدلدارمانده
که درمان وی آمد یار خوانده
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که دلش به یاد عشقش پر از درد است، در انتظار است که درمان این دردش با آمدن یار میسر شود. به عبارتی، انتظار و امید به دیدار محبوب میتواند مرهمی برای دردهای دل باشد.
ترا اندر بر خود ناگهانی
بدان میگویمت تاخوش بدانی
هوش مصنوعی: من ناگهان به تو میگویم تا بدانی که چقدر خوشحال هستم.
بدان این سرّ که جان خواهی شدن دل
ز ناگاهی نهان خواهی شدن دل
هوش مصنوعی: بدان که اگر میخواهی جانت را به حقیقتی برسانی، باید دل خود را از نادانی و ناشناسی رهایی بخشی و به شناخت برسانی.
نهان خواهی شد ای دل تا بدانی
همی گویم ترا راز نهانی
هوش مصنوعی: ای دل، اگر بخواهی در درون خود پنهان شوی، به رازهای نهفتهای پی خواهی برد که در دل دارم و در اینجا به تو میگویم.
نهان خواهی شد اینجاگاه در جان
شوی اینجا حقیقت جان جانان
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به طور عمیق و واقعی در این مکان وجود داشته باشی، باید در قلب و روح خود درک عمیقتری از حقیقت وجود داشته باشی.
نهان خواهی شدن ناگاه در خَود
که تا رسته شوی از نیک و ز بد
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به طور ناگهانی به درون خود بروی، باید از خوبیها و بدیها رهایی یابی.
نهان خواهی شدن در کوی دلدار
که تا پیدا شوی در سوی دلدار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در دل محبوب پنهان شوی، باید در این مسیر گام برداری تا نهایتاً خود را به او نشان دهی.
نهان خواهی شدن همچون چراغی
ترا خواهد بدن از حق فراغی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در دل خود پنهان بمانی، مانند چراغی خواهی شد که از روشنایی و خیر خداوند بینیاز است.
نهان خواهی شدن مانندخورشید
دگر آئی ز نور قدس جاوید
هوش مصنوعی: اگر میخواهی پنهان شوی، مانند خورشید ظهور کن و از نور جاودان الهی بهرهمند شو.
نهان خواهی شدن آنگه بمانی
بجز یکی سزد گر خود ندانی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی پنهان شوی، تنها چیزی که باقی میماند، این است که خودت را بشناسی و بدان که باید به خودت توجه کنی.
نهان خواهی شدن در جوهر دوست
حقیقت مغز گشتت جملگی پوست
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در ماهیت دوست پنهان شوی، باید بدانی که باطن تو به اندازهی مغز مهم است، در حالی که همهی وجودت ممکن است فقط پوستهای باشد.
نهان خواهی شد اینجا گاه ناچار
که بیرون آئیش از پنج وز چار
هوش مصنوعی: جایی که هستی ممکن است ناگزیر از آن خارج شوی و به طور ناگهانی به دلیل شرایط، پنهان شوی.
نهان خواهی شدن در بحر اعظم
نماند این دمت اینجا دمادم
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در depths of the ocean بزرگ پنهان شوی، این نفس و دم تو در اینجا به حال خود باقی نخواهد ماند.
نهان خواهی شدن مانند ماهی
که ناید هیچت اینجا از تباهی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی پنهان شوی، مانند ماهیای خواهی بود که از اینجا هیچ چیزی برایت نمیماند و همهچیز نابود میشود.
دلاداری امیدی سوی جانان
بسی گردیدهٔ در کوی جانان
هوش مصنوعی: دل من پر از امیدی است که به سوی محبوب میرود و در خیابانهای او تمرین کردهام.
امیدی بسته بودی هم برآمد
غم و اندوه تو یکسر سرآمد
هوش مصنوعی: تو امیدی برای خود رقم زدی و حالا غم و اندوهت به پایان رسیده است.
امیدی بسته بودی در طریقت
سپردی هم عیان راز شریعت
هوش مصنوعی: تو در راهی امیدی داشتهای و به طور آشکار، رازهای شریعت را سپردهای.
نمودت روی دلدارت چو از جام
طلب کن این زمان آخر سرانجام
هوش مصنوعی: اگر چهره محبوبت را در این زمان با جام عشق بنگری، به زودی به نتیجهای خواهی رسید.
سرانجامت ببین اینجا یقین باز
چو مردانِ جهان مر راه بین باز
هوش مصنوعی: در نهایت، جایی که تو هستی را ببین؛ قطعاً مانند مردان بزرگ جهان، راه درست را پیدا کن.
رهت کردی و دروی چون رسیدی
رخ جانان در این منزل ندیدی
هوش مصنوعی: تو در مسیر خود حرکت کردی و وقتی به مقصد رسیدی، نتوانستی چهره محبوب را در این مکان ببینی.
در این منزل همه ذرّات عالم
قدم اینجا نهادستت دمادم
هوش مصنوعی: در این مکان، تمامی موجودات و ذرات جهان بهطور مداوم در حال آمدن و رفتن هستند و حضور دارند.
در این منزل یقین اندر یقین است
کسی یابد که اینجا پیش بین است
هوش مصنوعی: در این مکان، یقین و باور راستین وجود دارد و تنها کسی میتواند به آن دست یابد که در پیشبینی و درک امور توانمند باشد.
ز من گر بینش این راز دانی
حقیقت دید این ره بازدانی
هوش مصنوعی: اگر بتوانی به این راز پی ببری، حقیقت را خواهی شناخت و در این مسیر راه خود را پیدا خواهی کرد.
همه چون ذرّه و خورشید باشد
ولیکن رفتنش جاوید باشد
هوش مصنوعی: همه افراد مانند ذرات کوچک و خورشید هستند، اما رفتن و سفر کردن آنها همیشه ماندگار و جاویدان خواهد بود.
ترا جاوید در این راه کار است
که در این ره عجائب بیشمار است
هوش مصنوعی: تو در این مسیر وظیفهای همیشگی داری، چرا که در این راه شگفتیهای فراوانی وجود دارد.
ترا جاوید باید شد در این راه
که تاگردی از این منزل تو آگاه
هوش مصنوعی: برای تو باید در این مسیر ماندگار شد، تا اینکه از این مکان به خوبی آگاهی یابی و به مراحل بعدی سفر خود پی ببری.
ترا جاوید اینجاگاه ای دل
بباید ماند اندر راز مشکل
هوش مصنوعی: ای دل، باید در این مکان باقی بمانی و به رازهای دشوار پرداخته و آنها را درک کنی.
دریغا راه دور و عمر کوتاه
کز این اندیشهها استغفراللّه
هوش مصنوعی: ای کاش راهی که در پیش داریم دور نیست و عمرمان هم کوتاه نیست، زیرا از این تفکرات باید به خدا پناه ببریم.
از این اندیشه جز خون جگر نیست
در این دریا مرا راهی بدر نیست
هوش مصنوعی: هیچ چیز جز اندوه و درد از این تفکر نصیبم نمیشود و در این دریا، هیچ راه نجاتی برای من وجود ندارد.
از این اندیشه دلها غرق خونست
که میداند که سرّ کار چونست
هوش مصنوعی: این فکر باعث شده که دلها در غم و اندوه غرق شوند، چرا که از راز و حقیقت کار آگاه هستند.
از این اندیشه بس جانها برآمد
بسی حکم سلاطینان سرآمد
هوش مصنوعی: بدانید که از این تفکر، جانهای زیادی رنج کشیده و بسیاری از فرمانروایان به پایان خط رسیدهاند.
همه غرقاب در دریا بماندند
عجائب خوار و ناپروا بماندند
هوش مصنوعی: همه در دریا غرق شدهاند و در عجایب و شگفتیها غوطهور ماندهاند و از خود بیخبر و بیپروا به سر میبرند.
در این دریا شدند و غرقهٔ آز
که پیدا مینشد مر تختهٔ باز
هوش مصنوعی: در این دریا، به خاطر طمع و آز، غرق شدند چون تختهای مناسب برای نجات پیدا نمیشد.
در این دریا شمار هیچکس نیست
همه غرقند و کس فریادرس نیست
هوش مصنوعی: در این دریا هیچکس را نمیتوان شمارش کرد؛ همه در غرقاب هستند و هیچکس نیست که به کمک دیگران بیاید.