گنجور

بخش ۷۶ - در سؤال کردن کسی از منصور حلّاج در سرّ دوستی حق تعالی و جواب گفتن او با تمام فرماید

یکی پرسید ازمنصور حلّاج
که ای بر فرق معنی بوده تو تاج
ایا دانای راز لامکانی
یقین دانم که تو راز نهانی
توئی سلطان سرّ لایزالی
مرا برگوی این اسرار حالی
که سرّ دوست اینجاگه چه باشد
بگفتا سجده کردن گر نباشد
گمان در خاطر واندیشه در دل
که تا سجده نگردد زود باطل
نماز آنست کاینجا راز بینی
یقین عین العیان را باز بینی
نمازت آنچنان باید ز اسرار
که گردِ خاطرِ تو هیچ تکرار
نگردد جز یکی اندر یکی بس
ولیکن این نباشد سرّ هر کس
کسی باید که این اسرار داند
که خود کلّی وجود یار داند
کسی باید که بگذارد چنین او
که باشد دائما عین الیقین او
که تا عین یقین اندر نمازش
کند واصل ز یکّی کارسازش
ز دید دوست در یکی نهانی
بیابد او نشان بی نشانی
حضور جان و دل را در یکی او
خدا بیند در آن طاعت یکی او
بجز یکی نگردد در ضمیرش
که یکی باشد اینجا دستگیرش
نماز صادقان راز اله است
نماز عاشقان دیدار شاه است
نماز زاهدان بهر ثوابست
اگرچه اندر اینجا بس جوابست
نماز واصلان اعیان ذاتست
که این معنی حقیقت بی صفاتست
نمازی کان نماز عاشقانست
چه جای فهم و وهم و جسم و جانست
نگنجد هیچ اندر نزد جانان
شرائط هر کسی را راز پنهان
کجا آرد بجا اینجای دارد
بجز آنکس که باشد صاحبِ درد
اگر تو صاحب دردی چو حیدر
ز من دریاب و زین معنی تو بگذر
نماز اینجا چو حیدر کرد باید
ولی در عشق مردِ مرد باید
که تا اینجا نمازی آنچنانش
کند روزی حقیقت جان جانش
نماز او حقیقت جان جان بود
که حیدر بیشکی سرب عیان بود
همه دنیا براو بودخاشاک
مبین حیدر چنین اینجا تو حاشاک
که حیدر بود اسرار حقیقت
بیان شرع و انوار طریقت
نماز او نمازی بود دانی
نه همچون دیگران فعل معانی
در آن دم گر حضور یار بودش
عیان در لیس فی الدّیار بودش
نه دنیا و نه عقبی را بخاطر
بدش جز دوست در اسرار ظاهر
که از پایش چنان پیکان الماس
برون کردند و نامد هیچ وسواس
درون خاطرش حق در نظر بود
از آن حیدر ز صورت بیخبر بود
چنین کن گر کنی اینجا نمازت
که تا باشد ترا دائم اجازت
دمی بینای جسم و جان و دل باش
نه بینای نمودِ آب و گِل باش
بیکباره چنین مغرور گشتی
از اینجا چونکه دور دورگشتی
تو پنداری تو نزدیکی، تو دوری
که از نفس طبیعت در غروری
ز نفس صورت اینجا خود چه دیدی
که جز رنج و بلا چیزی ندیدی
چو تو سر بر زمین هر دم نهی تو
کجا داد خداوندی دهی تو
چومردان باش اندر عین طاعت
که تا بیرون شوی کل از شقاوت
دلت راکن خبر از طاعت دوست
برون آئی دمی چون مغز از پوست
دلت را کن خبر از طاعت یار
چرا اینجا تو خوانی راز بسیار
نه آنست آنچه اندیشیدهٔ تو
چه گر عمری بخون گردیدهٔ تو
نه چندان سال طاعت کرد ابلیس
نمیگنجید در وی مکر و تلبیس
ولی او را ز خود بینی که بودش
در آنساعت ز حق سودی نبودش
چو او آخر نمود خویشتن دید
پس آنگاهی بلای جان و تن دید
ز قربت بعد میآید پدیدار
بر واصل بُوَد این سرّ نمودار
تو قربت کن عیان را حاصل کل
که چون مردان شوی تو واصل کل
نه چون ابلیس خود بین باش اینجا
مکن دعوی تو چون او باش اینجا
بمعنی باش و طاعت را گزین تو
که تا حق بین شوی اندر یقین تو
یقین بر خاطر خود داردائم
دلت راحاضر جان دار دائم
یقین بشناس حق را خود یقین تو
نمود اوّلین و آخرین تو
یقین بشناس و دائم در فنا باش
چو تو گردی فنا عین بقا باش
ز طاعت یک نفس غافل مشو تو
در ایندنیا چنین بیدل مشو تو
بطاعت خوی کن مانند ابلیس
ولی گرمی نباشد مکر و تلبیس
از آن رو او همه مکر و ریا بود
ولی عین العیانش منتها بود
بدید او اوج رفعت همچو عشاق
که آمد لعنتی در کل آفاق
نه همچون او شو الّا همچو او باش
بطاعت کردن خوب و نکو باش
ز طاعت یابی اینجا دید مردان
ز طاعت گر تو مردی رخ مگردان
چو او در دار دنیا عاقلی تو
ز خود بیرون شده بس بیدلی تو
دل و جان را منوّر کن بنورش
ز طاعت جوی اینجاگه حضورش
تمامت انبیا کردند طاعت
صبوری کن خموشی کن قناعت
بکردند اختیار اندر صفاتش
کزین یابند اینجاگاه ذاتش
دمی طاعت بهست ازکلّ عالم
که فیض نور میبخشد دمادم
دمی طاعت بهست از هشت جنّت
که اعیانست در وی نور قربت
دمی تو طاعت و فرمان حق بر
ز جمله ذرّهها اینجا خبر بر
بود طاعت کم آزاری مردم
چنین کن تا نگردی در بلا گم
بود طاعت همه فرمان ببردن
چو فرمان آید آنگه جان سپردن
بود طاعت همه تسلیم بودن
ابا او گفتن و با او شنودن
ز راز او کس آگاهی ندارد
یقین میدان که آنکس راز دارد
که جان آرد فدای روی جانان
سراندازد میان کوی جانان
بکل دست از خود و عالم فروشوی
بزن آخر چو مردان مر یکی گوی
چو گوئی باش تسلیم اندر این خاک
که چون گوئیست اینجا عین افلاک
نمیبینی که اینجا درسجودست
همیشه عاشق آن بود بودست
بر گردانست دائم در سجودش
که بوئی برده است از بود بودش
تو چون او باش دائم در صفاتو
که باشی در میان اندر لقا تو
مشو خود نیز چون شیطان مکّار
چو مردان باش در حق شو کم آزار
کم آزاری بهست از ملک عالم
کس کاینجا نهد بر ریش مرهم
نباشد بهتر از خُلق خوش اینجا
نمود جسم و جان دارد مصفّا
دمی بادوست درخلوت تو بنشین
اگر تو مرد رازی جمله حق بین
چو غیری نیست اینجا پس چرا تو
چو دق گیران زنی این ماجرا تو
چو غیری نیست اینجا جمله جانانست
چرا ذات تو هر دم نوع گردانست
چو غیری نیست یک بین باش اینجا
مکن چندین فغان ای مرد شیدا
خدا داند که او مر جمله او بود
بصُنع خویش او خوب و نکو بود
هر آن چیزی که اینجا شد حقایق
به نتواند کسی اینجا دقایق
گرفتن چون همه خود اوست کس نیست
بجز او در درونت هیچ کس نیست
بجز او هیچ دیگر غیر نبود
اگرچه پیش واصل سیر نبود
چگویم این همه عین رموزات
که تا ذرات گردد جمله در ذات
همه ذرّات و ذات اندر دل و جانست
ولی این راز از اوباش پنهانست
محقق باش و این عین الیقین بین
دل و جان اوّلین و آخرین بین
محقق باش و جان و دل بر انداز
اگرمرد رهی چون شمع بگداز
فنای محض شو چون جمله مردان
بیکباره تو خود آزاد گردان
فنای محض باش و خرّمی کن
درون تست چون او همدمی کن
چرانادان و سرگردان چنینی
از آن زین راز کل رمزی نبینی
که خود بینی و دور افتادی از حق
تو ناحق را مدان اینجایگه حق
چو جز حق نیست هم باطل مبین تو
نمود ذات کل را بازبین تو
بگو تا کی چنین آخر تو ای مرد
چنین باشی بلاشک اندر این درد
دمی درمان جان کن تا باسرار
غم ودرد ازنهاد خویش بردار
دوا کن خویشتن را پیش از مرگ
دوائی نیست عاشق را به از ترک
بکن ترک همه تادوست گردی
چرا چندین بگرد پوست گردی
بکن ترک وجود خویش زنهار
که در این است بیشک جمله اسرار
اگر تو ترک خود گیری خدائی
چرا چندین تو در عین بلائی
تو ترک خویش گیر و جان اسرار
منوّر دان همچون ماه انوار
تو ترک خویش گیر و صورت خود
رها کن تا شود محو از بلا حد
تو چون مردان ره عین فنا شو
اگر باشد میان صد بلا شو
که چون منصور راحت در بلا دید
ز گفت خود یکی لحظه نگردید
چنان بنهاده بد در پیش خود او
که فانی است کلّی در احد او
بجز خود میندید و خویش حق داشت
بیک ره پرده را از پیش برداشت
چو تو در پردهٔ خود گم شدی باز
کجا بینی چو او انجام و آغاز
تو چون او کی شوی تا حق ببینی
چو شیطانی که دائم در کمینی
همی خود را بحق از خود فرو شوی
فرو رو آنگهی در توی هر توی
چو بیرون آئی از پرگار پرده
نمود جملگی بر باده برده
مده بر باد عمر زندگانی
که تا این راز را کلّی بدانی
بسوزان پردهٔ بود وجودت
بیک ره کن تو پیدا بود بودت
ز دار لابه الّا باز شو لا
که تاگردی منزّه در مبرّا
مبرّا شو ز جفت و جان و فرزند
که تا بگشائی از هم اینچنین بند
مبرّا شو تو چون مردان دین دار
ز بود خویشتن یکباره بیزار
فنا بگزین و بس عین بقا بین
همه اشیا تو در عین فنا بین
دمی از خود فنا شو ای دل ریش
بیک ره جمله را بردار از پیش
نظر کن ابتدا و انتها یاب
همه گمگشته در عین خدا یاب
نظر کن ذات را در خود عیان بین
وجود خود کمال جاودان بین
توخواهی بود با حق جاودانه
بجز حق جمله را میدان بهانه
بهانه دان تو این دانه وجودت
از این گفتارها آخر چه سودت
چه میگویم دمادم سرّ اسرار
ولی خوش خفتهٔ در خواب پندار
ترا پندار سرگردان چنین کرد
که افتادی چنین در عین این درد
ترا پندار میسوزد بآتش
که سرگردان شدی از طبع ناخوش
ترا پندار گمره کرد اینجا
ندانستی ز سرّ اوهویدا
ترا پندار خواری مینماید
چو گوئی دمبدم اینجا رباید
تو پنداری که هستی در خوشی تو
چه میدانی که عین آتشی تو
بگردت آتش سوزان گرفتست
از آن جان و دلت اندر گرفتست
از این دوزخ سوی جنّت شوی خوش
نشین تا رستگار آئی ز آتش
بیابی و بکل باشی تو دیدار
نگردد گرد تو اینجای پندار
یکی بینی جلال دوست اعیان
بود اینجای پیدائی و پنهان
لقا در جنّت است و دید اللّه
که تا یابی در اینجا قل هو اللّه
در این معنی که من گفتم شکی نیست
که در جنّت به جز اللّه یکی نیست
یکی باشد اگر خود حور باشد
سراسر در بر تو نور باشد
همه نور و صفا آنگه لقایست
نمودانبیا و اولیایست
نباشد مرگ الّا زندگانی
محقّق را بقای جاودانی
بود لیکن اگر مرد رهی تو
بمعنی و بصورت آگهی تو
ندانی کین بیانها چیست آخر
مر این تحقیق کل با کیست آخر
مر این تحقیق آنکس یافت اینجا
که بی دیدار خود بشتافت اینجا
ترا نیک و بدی یکسان نمودش
طلب کرد از حقیقت بود بودش
چو سرّ کار خود اینجای بشناخت
بشکرانه نمود خویش در باخت
اگر خود را ببازی همچو منصور
بهشت جاودان بینی تو با حور
در و دیوار جنّت از حیاتست
در اینجاگه عیان نور ذاتست
صفات اینجا چو یک ارزن نماید
که آنجا ذات کل روشن نماید
نگنجد هیچ جز دیدار تحقیق
کسی کو را بود این راز تحقیق
خوشا آندم که در جنّت خداوند
گشاده باشد اندر دیدهها بند
نماید ذات را ذرّات معنی
نگنجد هیچ در گفتار دعوی
عیانست این بیان تا نزد دیدار
اگر باشد بجان اینجا خریدار
عیان است این بیان با واصل اینجا
اگر کردست آنراحاصل اینجا
عیانست این بیان از من تو بشنو
بر این گفتار اگر مردی تو بگرو
تو خود میبینی و دوری ز جنّت
ز قربت رفتهٔ در عین محنت
چو جنّت درنماز اینجا ندیدی
دمی اینجا بحق مینارسیدی
کجا یابیّ و کی دانی تو اسرار
که این دم ماندهٔ در عین گفتار
گرفتار وجود خود شدستی
بمانده این چنین در بت پرستی
رها کن جمله تا جمله تو گردی
اگر کردی چنین آزاد و فردی
رها کن جمله و در حق فنا شو
دمادم سرّ ربّانی تو بشنو
فنا بالای جنّت آمده دید
اگرچه گوش تو بسیار بشنید
زهر چیزی ولی این سرّ ندانی
بکامی این بیان از ما بدانی
که در بالای هفت افلاک و انجم
کنی بود وجودت را یقین گم
چو غیری درنگنجد آن زمانت
یکی بینی مکین و هم مکانت
ز نه طاق و ز چار ارکان ما باش
تو خود اینجا عیان اندر بقاباش
گذر کن زانچه میبینی بدنیا
که تاگردی ز عین ذات یکتا
گذر کن تا بهشت جاودانی
ببینی قدر خود اینجا بدانی
گذر کن از نشیمنگاه غولان
از این دنیا وجود خویش برهان
بگو تا چند در ماتم دری تو
سزد گر پرده از جم بردری تو
بگو تا چند باشی غمخور خویش
نمییابی در اینجا غمخور خویش
جهان جان ترا اینجا برونست
از آن پیوسته کارت باژگونست
ز خود تا چند باشی در بلا زار
اگر مردی وجود خویش بگذار
ز بهر خویشتن در بند ماندی
در این گرداب غم کامی نراندی
دمادم میخوری مر زخم بر دل
بماندی در نهاد راز مشکل
که بگشاید تو را اینجایگه راز
دمادم میکنی چون مرغ پرواز
چو مرغی در قفس ماندی گرفتار
تو مانده دور از اعیان دلدار
در این زندان توئی عین قفس را
نمییابی در اینجا پیش و پس را
در این زندان عجب ماندی چو دزدان
بماندی زار و سرگردان و حیران
ز حیرت دمبدم خون شد دل ریش
بماندی عاجز و مسکین و بیخویش
نیندیشی تو زین زندان دمی یار
که ماندستی چنین در گیر ودر دار
در این زندان چرا خوارو حزینی
مقام جاودان اینجا نبینی
مقام جاودان اندر دلِ تست
بهشت نقد اینجا حاصل تست
چو تو بی طاعتی در حکم جبّار
بماندستی در اینجاگه گرفتار
اگر طاعت کنی بیرون برندت
چو مردان عیان خلعت دهندت
کسی اینجا نشان دوست دارد
که در زندان او طاعت گذارد
کسی کین عین طاعت دید و بشناخت
ز شوق طاعت اینجا گاه بگداخت
مثال شکّر اندر آب شیرین
شده دریافت اندر عشق تمکین
دلا طاعت کن و مگذر ز طاعت
به عذر آنکه داری استطاعت
دلا طاعت گزین در آخر کار
چوهستی اندر این دنیا تو بیکار
دلا طاعت گزین مانند مردان
ثواب طاعت اینجا روی جانان
ببین مانند ایشان چون ندیدی
ز جمله در نگر تا چون رسیدی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی پرسید ازمنصور حلّاج
که ای بر فرق معنی بوده تو تاج
هوش مصنوعی: یک نفر از منصور حلاج پرسید که چرا تو به عنوان یک شخص دارای مقام و ارزش بالا در فهم و معنا شناخته می‌شوی.
ایا دانای راز لامکانی
یقین دانم که تو راز نهانی
هوش مصنوعی: ای دانای بزرگ که به مسائل پنهان و نامحدود واقفی، می‌دانم که تو دارای اسرار نهفته‌ای هستی.
توئی سلطان سرّ لایزالی
مرا برگوی این اسرار حالی
هوش مصنوعی: تو حاکم بر رازهای بی‌پایان من هستی، پس این اسرار را به من بگو.
که سرّ دوست اینجاگه چه باشد
بگفتا سجده کردن گر نباشد
هوش مصنوعی: به ما گفته شده است که اگر نتوانیم در برابر راز دوست سجده کنیم، نباید در این مکان باقی بمانیم یا درکی از آن داشته باشیم.
گمان در خاطر واندیشه در دل
که تا سجده نگردد زود باطل
هوش مصنوعی: اگر در دل انسان اندیشه‌ای باشد و در ذهنش گمانی، این افکار تا زمانی که به عمل نیانجامند و انسان به سجده نرود، اعتبار و حقیقت واقعی خود را از دست می‌دهند.
نماز آنست کاینجا راز بینی
یقین عین العیان را باز بینی
هوش مصنوعی: نماز واقعی آن است که در اینجا راز و حقیقت را ببینی و تجربیات روشن و واضح را درک کنی.
نمازت آنچنان باید ز اسرار
که گردِ خاطرِ تو هیچ تکرار
هوش مصنوعی: نمازت باید به گونه‌ای باشد که از رازها و دلایل درون خود پر باشد، به طوری که هیچ یادآوری یا تکراری در ذهن تو وجود نداشته باشد.
نگردد جز یکی اندر یکی بس
ولیکن این نباشد سرّ هر کس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به جز یک فرد، در یک فرد دیگر نمی‌گردد؛ اما این موضوع دلیل بر هر چیز نیست.
کسی باید که این اسرار داند
که خود کلّی وجود یار داند
هوش مصنوعی: کسی باید باشد که این رازها را بداند؛ زیرا او خود تمام وجود یار را می‌شناسد.
کسی باید که بگذارد چنین او
که باشد دائما عین الیقین او
هوش مصنوعی: شخصی باید وجود داشته باشد که همیشه در حال اطمینان و یقین باشد، و بتواند در گذر زمان به این باور و آگاهی پایبند بماند.
که تا عین یقین اندر نمازش
کند واصل ز یکّی کارسازش
هوش مصنوعی: تا زمانی که به یقین کامل نرسد و نتواند در نماز خود آن را به درستی تجربه کند، کاری از پیش نخواهد برد.
ز دید دوست در یکی نهانی
بیابد او نشان بی نشانی
هوش مصنوعی: از نگاه دوست، کسی می‌تواند در یک چیز پنهان چیزهایی را بیابد که نشانه‌ای از خود ندارد.
حضور جان و دل را در یکی او
خدا بیند در آن طاعت یکی او
هوش مصنوعی: خداوند در حالت حضور جان و دل را یکی می‌بیند و در آن حال اطاعت نیز برای او یکپارچه است.
بجز یکی نگردد در ضمیرش
که یکی باشد اینجا دستگیرش
هوش مصنوعی: جز یک نفر، هیچ‌کس در دلش نمی‌چرخد که آن یک نفر در اینجا کمکش کند.
نماز صادقان راز اله است
نماز عاشقان دیدار شاه است
هوش مصنوعی: نماز کسانی که راستگو و پاک‌دل هستند، به عنوان یک راز الهی تلقی می‌شود. اما برای عشق‌ورزان، نماز به مانند فرصتی برای دیدار محبوب و معشوق واقعی‌شان است.
نماز زاهدان بهر ثوابست
اگرچه اندر اینجا بس جوابست
هوش مصنوعی: نماز افرادی که دنیا را رها کرده‌اند به خاطر پاداش و اجر انجام می‌شود، هرچند که در اینجا گفتگو و بحث‌های زیادی وجود دارد.
نماز واصلان اعیان ذاتست
که این معنی حقیقت بی صفاتست
هوش مصنوعی: نماز حقیقت‌جویان، نمایانگر خودِ آنان است و این نشان‌دهنده‌ی حقیقتی است که فراتر از ویژگی‌ها و صفات ظاهری است.
نمازی کان نماز عاشقانست
چه جای فهم و وهم و جسم و جانست
هوش مصنوعی: نمازی که مختص عاشقان است، جایی برای درک و فهم عقل و جسم و جان نیست.
نگنجد هیچ اندر نزد جانان
شرائط هر کسی را راز پنهان
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند شرایط خودش را در حضور محبوب بگوید، چون هر کسی را رازی در دل پنهان است.
کجا آرد بجا اینجای دارد
بجز آنکس که باشد صاحبِ درد
هوش مصنوعی: کجا می‌توان در اینجا کسی را پیدا کرد که به جز آن کس که درد و رنج را تجربه کرده باشد، موجودیتش را درک کند؟
اگر تو صاحب دردی چو حیدر
ز من دریاب و زین معنی تو بگذر
هوش مصنوعی: اگر تو هم مانند حیدر (علی) دردی را تجربه کرده‌ای، پس از من کمک بگیر و از این معنا عبور کن.
نماز اینجا چو حیدر کرد باید
ولی در عشق مردِ مرد باید
هوش مصنوعی: در اینجا نماز مانند حیدر (علی) باید با صفا و توجه انجام شود، اما در عشق واقعی، باید روحیه و شجاعت مردانه وجود داشته باشد.
که تا اینجا نمازی آنچنانش
کند روزی حقیقت جان جانش
هوش مصنوعی: تا جایی که او را به راز و حقیقت نزدیک کند، مانند نمازی که روح او را جان و زندگی می‌بخشد.
نماز او حقیقت جان جان بود
که حیدر بیشکی سرب عیان بود
هوش مصنوعی: نماز او به معنای واقعی روح و جان او بود، مانند اینکه علی (حیدر) بدون شک و تردید سرآمد و برجسته‌ای در میان مردم بود.
همه دنیا براو بودخاشاک
مبین حیدر چنین اینجا تو حاشاک
هوش مصنوعی: تمام دنیا تحت فرمان اوست، اما او را به عنوان یک انسان عادی و بی‌اهمیت نبینید. حیدر، در اینجا، باید با احترام و عظمت مورد توجه قرار گیرد.
که حیدر بود اسرار حقیقت
بیان شرع و انوار طریقت
هوش مصنوعی: حیدر، حامل رازهای حقیقت و سخن‌های دین و نورهای مسیر سلوک و معنویت بود.
نماز او نمازی بود دانی
نه همچون دیگران فعل معانی
هوش مصنوعی: نماز او از جنس دیگر نمازها بود و به معنای خاصی برمی‌گشت، نه مانند نمازهای معمولی که دیگران می‌خوانند.
در آن دم گر حضور یار بودش
عیان در لیس فی الدّیار بودش
هوش مصنوعی: در آن لحظه اگر محبوبش در کنار او بود، دیگر نیازی به دیدن زیبایی‌های دنیا نداشت.
نه دنیا و نه عقبی را بخاطر
بدش جز دوست در اسرار ظاهر
هوش مصنوعی: نه دنیا و نه آخرت را به خاطر بدی‌هایش، جز دوستی در دل نمی‌سازد.
که از پایش چنان پیکان الماس
برون کردند و نامد هیچ وسواس
هوش مصنوعی: پیکانی از الماس به قدری تیز و برنده است که وقتی از پایش درمی‌آورند، هیچ نگرانی و دودلی در دلش باقی نمی‌ماند.
درون خاطرش حق در نظر بود
از آن حیدر ز صورت بیخبر بود
هوش مصنوعی: در ذهن او همیشه حق و حقیقت اهمیت داشت و به همین دلیل از ظواهر و ظاهرهای دنایی غافل بود.
چنین کن گر کنی اینجا نمازت
که تا باشد ترا دائم اجازت
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در اینجا نماز بخوانی، این‌گونه عمل کن تا همیشه اجازه و امکان این کار را برایت فراهم باشد.
دمی بینای جسم و جان و دل باش
نه بینای نمودِ آب و گِل باش
هوش مصنوعی: لحظه‌ای از دیدن ظاهر و چیزهای دنیوی فاصله بگیر و به باطن و حقیقت وجودی خود و دیگران توجه کن.
بیکباره چنین مغرور گشتی
از اینجا چونکه دور دورگشتی
هوش مصنوعی: ناگهان به این اندازه مغرور شدی که از این مکان دور افتادی.
تو پنداری تو نزدیکی، تو دوری
که از نفس طبیعت در غروری
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی به دیگران نزدیک هستی، در حالی که در واقع از حقیقت و ذات طبیعت دوری و در این دوری احساس تکبر می‌کنی.
ز نفس صورت اینجا خود چه دیدی
که جز رنج و بلا چیزی ندیدی
هوش مصنوعی: تو چه چیزی از دنیا دیدی جز درد و زحمت و مشکلات؟
چو تو سر بر زمین هر دم نهی تو
کجا داد خداوندی دهی تو
هوش مصنوعی: هر بار که تو سر خود را بر زمین می‌گذاری، چگونه می‌توانی به خالق بی‌نهایت تکیه کنی؟
چومردان باش اندر عین طاعت
که تا بیرون شوی کل از شقاوت
هوش مصنوعی: به شکل درست و شایسته زندگی کن و در برابر برنامه‌ریزی‌ها و قوانین اطاعت کن، تا اینکه بتوانی از سختی‌ها و مشکلات خارج شوی.
دلت راکن خبر از طاعت دوست
برون آئی دمی چون مغز از پوست
هوش مصنوعی: اگر دل خود را از محبت خدا خالی کنی و به اطاعت او بپردازی، یک لحظه مانند مغز که از پوست جدا می‌شود، از آنچه که باید باشد خارج خواهی شد.
دلت را کن خبر از طاعت یار
چرا اینجا تو خوانی راز بسیار
هوش مصنوعی: دل خودت را از محبت معشوق پر کن، چرا در اینجا این‌همه رازها را پنهان می‌کنی؟
نه آنست آنچه اندیشیدهٔ تو
چه گر عمری بخون گردیدهٔ تو
هوش مصنوعی: اون چیزی که تو فکر کردی نیست، حتی اگر عمرت به خون‌ریزی گذشته باشد.
نه چندان سال طاعت کرد ابلیس
نمیگنجید در وی مکر و تلبیس
هوش مصنوعی: ابلیس مدت زیادی در عبادت نماند و در دل او جایی برای فریب و نیرنگ نبود.
ولی او را ز خود بینی که بودش
در آنساعت ز حق سودی نبودش
هوش مصنوعی: در آن لحظه، او را به خودخواهی و برتری جویی دعوت کرد، زیرا از حقیقت و فایده‌ای که در آن ساعت وجود داشت، بی‌بهره بود.
چو او آخر نمود خویشتن دید
پس آنگاهی بلای جان و تن دید
هوش مصنوعی: وقتی او به نهایت خود رسید و خود را نشان داد، سپس با مشکلات و مصیبت‌های جان و جسمش مواجه شد.
ز قربت بعد میآید پدیدار
بر واصل بُوَد این سرّ نمودار
هوش مصنوعی: از دوری و جدایی، حقیقت و رازهایی پدیدار می‌شود و کسی که به حقیقت نزدیک شود، این اسرار را به وضوح می‌بیند.
تو قربت کن عیان را حاصل کل
که چون مردان شوی تو واصل کل
هوش مصنوعی: بگذار تا در نزدیکی و نزد مردم، حقیقت را مشاهده کنی، زیرا وقتی به مقام مردانگی رسیدی، به تمام حقیقت دست می‌یابی.
نه چون ابلیس خود بین باش اینجا
مکن دعوی تو چون او باش اینجا
هوش مصنوعی: خود را مانند ابلیس مغرور و متکبر نکن و در اینجا ادعای بزرگی نداشته باش، بلکه باید همچون او رفتار نکنی.
بمعنی باش و طاعت را گزین تو
که تا حق بین شوی اندر یقین تو
هوش مصنوعی: به گونه‌ای زندگی کن که پذیرش و اطاعت را انتخاب کنی، زیرا در این صورت به حقیقت و یقین درونی خود پی خواهی برد.
یقین بر خاطر خود داردائم
دلت راحاضر جان دار دائم
هوش مصنوعی: مطمئن هستم که دل تو همیشه در کنار من است و جان من به خاطر تو همیشه در دسترس خواهد بود.
یقین بشناس حق را خود یقین تو
نمود اوّلین و آخرین تو
هوش مصنوعی: به یقین، خودت به حق را بشناس، زیرا او خود را برای تو به صورت نخستین و آخرین نشان داده است.
یقین بشناس و دائم در فنا باش
چو تو گردی فنا عین بقا باش
هوش مصنوعی: به یقین از فنا آگاه باش و همیشه در حال نابودی خود قرار بگیر. زیرا وقتی خود را در فنا یافتی، در حقیقت به بقا دست پیدا کرده‌ای.
ز طاعت یک نفس غافل مشو تو
در ایندنیا چنین بیدل مشو تو
هوش مصنوعی: از فرمان‌برداری هرگز غافل نشو و در این دنیا مانند کسی که دلش بیدار است، زندگی کن.
بطاعت خوی کن مانند ابلیس
ولی گرمی نباشد مکر و تلبیس
هوش مصنوعی: خود را مطیع نشان بده مانند ابلیس، اما در دل خود فریب و حیله نداشته باش.
از آن رو او همه مکر و ریا بود
ولی عین العیانش منتها بود
هوش مصنوعی: او هرچند که به ظاهر بسیار فریبنده و مکرآمیز بود، اما در اصل و حقیقت وجودش، نشان از خالص‌ترین و واقعی‌ترین چیزها داشت.
بدید او اوج رفعت همچو عشاق
که آمد لعنتی در کل آفاق
هوش مصنوعی: او عروج و بلندی محبت را مشاهده کرد، مانند عاشقان که در همه جا خبر از این زیبایی منتشر شده است.
نه همچون او شو الّا همچو او باش
بطاعت کردن خوب و نکو باش
هوش مصنوعی: تا مثل او نشوی، اما در اطاعت و بندگی، همچون او باش؛ زیرا نیکو و زیباست که انسان در فرمانبرداری درست عمل کند.
ز طاعت یابی اینجا دید مردان
ز طاعت گر تو مردی رخ مگردان
هوش مصنوعی: اگر از اطاعت و بندگی بهره‌مند هستی، اینجا مردان را می‌بینی. اگر تو هم مردی، از روی شرم و خجالت روی خود را برنگردان.
چو او در دار دنیا عاقلی تو
ز خود بیرون شده بس بیدلی تو
هوش مصنوعی: وقتی او در این دنیا عاقل است، تو از خودت خارج شده‌ای و به اندوه و ناامیدی دچار شده‌ای.
دل و جان را منوّر کن بنورش
ز طاعت جوی اینجاگه حضورش
هوش مصنوعی: دل و جانت را با نور اطاعت خود روشن کن؛ زیرا در اینجا، جایگاه حضور اوست و می‌توانی از آن بهره‌مند شوی.
تمامت انبیا کردند طاعت
صبوری کن خموشی کن قناعت
هوش مصنوعی: تمام پیامبران الهی به این نکته اشاره کرده‌اند که باید صبر کرد، سکوت را پیشه کرد و قناعت را در زندگی سرلوحه قرار داد.
بکردند اختیار اندر صفاتش
کزین یابند اینجاگاه ذاتش
هوش مصنوعی: این سروده بیان می‌کند که در ویژگی‌ها و صفات او، اختیاری به وجود آمده است که از آن صفات می‌توان به عمق وجود واقعی‌اش پی برد.
دمی طاعت بهست ازکلّ عالم
که فیض نور میبخشد دمادم
هوش مصنوعی: لحظاتی از اطاعت و عبودیت باعث می‌شود که از تمام عالم، نوری از فیض به ما تابیده شود و این نور همیشه و پیوسته به ما می‌رسد.
دمی طاعت بهست از هشت جنّت
که اعیانست در وی نور قربت
هوش مصنوعی: لحظه‌ای اطاعت و بندگی ارزشمندتر از هشت بهشت است که در آن نور نزدیکی به خداوند وجود دارد.
دمی تو طاعت و فرمان حق بر
ز جمله ذرّهها اینجا خبر بر
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در اطاعت و فرمانبرداری خداوند، از میان تمام ذرات، اینجا خبری وجود دارد.
بود طاعت کم آزاری مردم
چنین کن تا نگردی در بلا گم
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از دردسرها و مشکلات دور بمانی، باید طاعت و خدمت به مردم را با کمترین آزار و اذیت انجام دهی.
بود طاعت همه فرمان ببردن
چو فرمان آید آنگه جان سپردن
هوش مصنوعی: همه‌ی بندگان باید فرمان‌بردار باشند و زمانی که فرمان صادر می‌شود، باید جان خود را فدای آن کنند.
بود طاعت همه تسلیم بودن
ابا او گفتن و با او شنودن
هوش مصنوعی: طاعت و بندگی به معنای تسلیم بودن است، یعنی باید فرمانبردار او باشیم و به حرف‌های او گوش دهیم.
ز راز او کس آگاهی ندارد
یقین میدان که آنکس راز دارد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از راز او خبر ندارد، ولی بدان که تنها کسی که راز دارد، خودش می‌داند.
که جان آرد فدای روی جانان
سراندازد میان کوی جانان
هوش مصنوعی: کسی که برای زیبایی محبوبش حاضر است جان خود را فدای او کند، در خیابان محبوب، جان خود را به راحتی به خطر می‌اندازد.
بکل دست از خود و عالم فروشوی
بزن آخر چو مردان مر یکی گوی
هوش مصنوعی: بدون هیچ گونه تردید و وابستگی به خود و دنیای اطراف، از همه چیز دست بردار و مانند یک مرد واقعی عمل کن.
چو گوئی باش تسلیم اندر این خاک
که چون گوئیست اینجا عین افلاک
هوش مصنوعی: اگر بگویی که باید تسلیم این خاک شوی، باید بدان که اینجا همچون آسمان‌هاست.
نمیبینی که اینجا درسجودست
همیشه عاشق آن بود بودست
هوش مصنوعی: به اینجا نگاهی بینداز، همیشه در حالت خضوع و سجده‌است، به عشق و محبت دائمی‌اش.
بر گردانست دائم در سجودش
که بوئی برده است از بود بودش
هوش مصنوعی: او همیشه در حال سجده است، زیرا از وجود او بویی گرفته که او را مجذوب کرده است.
تو چون او باش دائم در صفاتو
که باشی در میان اندر لقا تو
هوش مصنوعی: اگر تو مانند او باشی و صفات نیکو را در خود مستحضر کنی، در ملاقات و ارتباطاتت نیز از موقعیت خوبی برخوردار خواهی بود.
مشو خود نیز چون شیطان مکّار
چو مردان باش در حق شو کم آزار
هوش مصنوعی: به خودت اجازه نده که مانند شیطان فریبکار باشی. بلکه باید مانند مردان واقعی رفتار کنی و در حق دیگران کم‌ضرر و آسیب‌زننده باشی.
کم آزاری بهست از ملک عالم
کس کاینجا نهد بر ریش مرهم
هوش مصنوعی: کسی در این دنیا بیشتر از دیگران آسیب نمی‌زند، زیرا آن کس که در اینجا به زخم‌های دیگران مرهم می‌گذارد، در واقع به آرامی از دردها کاسته و جراحت‌ها را التیام می‌بخشد.
نباشد بهتر از خُلق خوش اینجا
نمود جسم و جان دارد مصفّا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که هیچ چیزی به اندازه رفتار خوب و خوشایند انسان اهمیت ندارد؛ زیرا این ویژگی باعث می‌شود که جسم و جان انسان به پاکی و زیبایی برسند.
دمی بادوست درخلوت تو بنشین
اگر تو مرد رازی جمله حق بین
هوش مصنوعی: لحظه‌ای با دوستت در خلوت بنشین، اگر تو انسان با درک و فهمی هستی.
چو غیری نیست اینجا پس چرا تو
چو دق گیران زنی این ماجرا تو
هوش مصنوعی: وقتی کسی دیگری در اینجا نیست، چرا تو مثل دیوانگان به این موضوع اهمیت می‌دهی؟
چو غیری نیست اینجا جمله جانانست
چرا ذات تو هر دم نوع گردانست
هوش مصنوعی: در اینجا که هیچ دیگری نیست، همه تنها محبوب هستند. پس چرا وجود تو هر لحظه به شکل‌های مختلف ظاهر می‌شود؟
چو غیری نیست یک بین باش اینجا
مکن چندین فغان ای مرد شیدا
هوش مصنوعی: اگر هیچ کسی غیر از تو نیست، در اینجا فقط به یک نگاه بسنده کن و به خاطر ندا کردن و فریاد زدن، ای مرد دیوانه، دست نزن.
خدا داند که او مر جمله او بود
بصُنع خویش او خوب و نکو بود
هوش مصنوعی: خدا می‌داند که همه موجودات به وسیله‌ی خلق و آفرینش او بوده و به همین خاطر نیکو و خوب هستند.
هر آن چیزی که اینجا شد حقایق
به نتواند کسی اینجا دقایق
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این مکان اتفاق می‌افتد، نمی‌تواند به‌راحتی به عنوان حقیقت درک شود و جزئیات آن قابل‌فهم نیست.
گرفتن چون همه خود اوست کس نیست
بجز او در درونت هیچ کس نیست
هوش مصنوعی: هرگاه که چیزی را به دست می‌آوری، بدان که در واقع خود او، یعنی همان حقیقتی که به دنبالش هستی، است. در درون وجودت هیچ کس دیگری جز او وجود ندارد.
بجز او هیچ دیگر غیر نبود
اگرچه پیش واصل سیر نبود
هوش مصنوعی: جز او هیچ کس دیگری وجود ندارد، هرچند که در مسیر رسیدن به او، این حقیقت به چشم نمی‌آید.
چگویم این همه عین رموزات
که تا ذرات گردد جمله در ذات
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم این همه حقایق را بیان کنم در حالی که همه چیز در ذات خود گم شده است؟
همه ذرّات و ذات اندر دل و جانست
ولی این راز از اوباش پنهانست
هوش مصنوعی: تمامی موجودات و نفس‌های آن‌ها در دل و جان خود حقیقتی نهفته دارند، اما این راز برای مردم نادان و بی‌خبر در دسترس نیست.
محقق باش و این عین الیقین بین
دل و جان اوّلین و آخرین بین
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که باید در زندگی محقق و جستجوگر باشی و یقین داری که ارتباط عمیقی بین دل و جان وجود دارد، و این ارتباط از آغاز تا پایان زندگی همواره برقرار است.
محقق باش و جان و دل بر انداز
اگرمرد رهی چون شمع بگداز
هوش مصنوعی: تلاش کن و با تمام وجودت در مسیر هدف‌هایت قدم بردار. اگر مردی در راه رسیدن به هدفت هستی، باید مانند شمع که خود را می‌سوزاند تا نور بدهد، فداکاری کنی و از خود مایه بگذاری.
فنای محض شو چون جمله مردان
بیکباره تو خود آزاد گردان
هوش مصنوعی: به طور کامل خود را فنا کن و مانند دیگر مردان، یکباره رهایی یاب. تو خود می‌توانی دیگران را هم آزاد کنی.
فنای محض باش و خرّمی کن
درون تست چون او همدمی کن
هوش مصنوعی: در تمام وجود خود را فدای عشق کن و در عمق وجودت شادی و خوشحالی را احساس کن، زیرا او همچون یک هم‌نفس در کنار توست.
چرانادان و سرگردان چنینی
از آن زین راز کل رمزی نبینی
هوش مصنوعی: چرا تو این‌قدر نادان و سردرگم هستی که از این حقیقت بزرگ هیچ چیزی نمی‌فهمی؟
که خود بینی و دور افتادی از حق
تو ناحق را مدان اینجایگه حق
هوش مصنوعی: وقتی خود را در مقام و جایگاه برتر ببینی، از حقیقت دور می‌شوی و نباید ناحق را حق بپنداری. در این مکان، فقط حق وجود دارد.
چو جز حق نیست هم باطل مبین تو
نمود ذات کل را بازبین تو
هوش مصنوعی: هر چیزی که غیر از حقیقت است را باطل نپندار، زیرا وجود کل را دوباره با دقت بررسی کن.
بگو تا کی چنین آخر تو ای مرد
چنین باشی بلاشک اندر این درد
هوش مصنوعی: بگو تا کی می‌خواهی این‌گونه باقی بمانی، ای مرد، بدون شک در این رنج و درد.
دمی درمان جان کن تا باسرار
غم ودرد ازنهاد خویش بردار
هوش مصنوعی: برای مدتی کوتاه، خود را آرام کن تا بتوانی از درد و غم‌های درونت رهایی یابی.
دوا کن خویشتن را پیش از مرگ
دوائی نیست عاشق را به از ترک
هوش مصنوعی: به خودت رسیدگی کن و مراقب باش که پیش از مرگ، هیچ درمانی برای عاشق وجود ندارد جز اینکه از عشق دل بکنی.
بکن ترک همه تادوست گردی
چرا چندین بگرد پوست گردی
هوش مصنوعی: به همه چیزهای دیگر پشت کن و فقط دوست داشته باش. چرا اینقدر در اطراف می‌چری و به چیزهای بی‌فایده می‌پردازی؟
بکن ترک وجود خویش زنهار
که در این است بیشک جمله اسرار
هوش مصنوعی: از خود رها شو و وجودت را ترک کن، زیرا در این حالت به راستی تمام رازها نهفته است.
اگر تو ترک خود گیری خدائی
چرا چندین تو در عین بلائی
هوش مصنوعی: اگر تو از خودخواهی دست برداری و به خدا نزدیک شوی، پس چرا هنوز گرفتار مشکلات و دردسرها هستی؟
تو ترک خویش گیر و جان اسرار
منوّر دان همچون ماه انوار
هوش مصنوعی: از خودتان فاصله بگیرید و به درون خود بنگرید، همچون ماه که نورش را در دل شب می‌تاباند، به اسرار و رازهای وجودتان آگاه شوید.
تو ترک خویش گیر و صورت خود
رها کن تا شود محو از بلا حد
هوش مصنوعی: خودت را از ویژگی‌های منفی و نگرانی‌ها آزاد کن و به آرامش درونی دست یاب. این کار می‌تواند تو را از درد و مشکلات دور کند.
تو چون مردان ره عین فنا شو
اگر باشد میان صد بلا شو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مانند مردان بزرگ و تصمیم‌گیر رفتار کنی، باید خود را به فراموشی بسپاری و در مواجهه با مشکلات و چالش‌ها شجاع و استوار باشی.
که چون منصور راحت در بلا دید
ز گفت خود یکی لحظه نگردید
هوش مصنوعی: منصور در شرایط سخت و دشوار، آرامش را تجربه کرد و حتی لحظه‌ای از گفتار خود دور نشد.
چنان بنهاده بد در پیش خود او
که فانی است کلّی در احد او
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای در زندگی خود قرار داده است که تمام وجودش در خدای واحد فانی و منحصر است.
بجز خود میندید و خویش حق داشت
بیک ره پرده را از پیش برداشت
هوش مصنوعی: جز خود هیچ کس را نمی‌دید و در این کار حق با او بود، زیرا به یکباره پرده را کنار زد.
چو تو در پردهٔ خود گم شدی باز
کجا بینی چو او انجام و آغاز
هوش مصنوعی: وقتی تو در عالم خودت گم شده‌ای، چگونه می‌توانی آغاز و پایان او را ببینی؟
تو چون او کی شوی تا حق ببینی
چو شیطانی که دائم در کمینی
هوش مصنوعی: تو چطور می‌توانی مانند او بشوی و حقیقت را ببینی، در حالی که همچون شیطانی همیشه در کمین نشسته‌ای؟
همی خود را بحق از خود فرو شوی
فرو رو آنگهی در توی هر توی
هوش مصنوعی: اگر خود را به حق واگذاری و از خود دور شوی، آنگاه در درونت هر آنچه هست، نمایان می‌شود.
چو بیرون آئی از پرگار پرده
نمود جملگی بر باده برده
هوش مصنوعی: زمانی که از محدوده‌ای خارج شوی، همه چیز به وضوح و روشنی دیده می‌شود و نشانه‌ها و جلوه‌ها، به مانند نوشیدن باده، برایت نمایان می‌گردند.
مده بر باد عمر زندگانی
که تا این راز را کلّی بدانی
هوش مصنوعی: عمر خود را بیهوده هدر نده و توجه کن که هنوز به درستی معنای زندگی را نمی‌دانی.
بسوزان پردهٔ بود وجودت
بیک ره کن تو پیدا بود بودت
هوش مصنوعی: خود را از زنجیرهای مادی و ظاهری رها کن و به حقیقت وجودی‌ات پی ببر. زمانی که این پرده‌ها را کنار بزنی، وجود حقیقی‌ات نمایان خواهد شد.
ز دار لابه الّا باز شو لا
که تاگردی منزّه در مبرّا
هوش مصنوعی: از زنجیر و رنج و درد رها شو، تا بتوانی به پاکی و منزّهی برسی.
مبرّا شو ز جفت و جان و فرزند
که تا بگشائی از هم اینچنین بند
هوش مصنوعی: از وابستگی‌ها و روابط دنیوی مانند خانواده و فرزندان رها شو، زیرا تا وقتی که این بندها را از هم نمی‌گشایی، نمی‌توانی به آزادی واقعی دست یابی.
مبرّا شو تو چون مردان دین دار
ز بود خویشتن یکباره بیزار
هوش مصنوعی: از خودخواهی و نفس پرستی خود را رها کن و مانند مردان دیندار و پاک فکر کن.
فنا بگزین و بس عین بقا بین
همه اشیا تو در عین فنا بین
هوش مصنوعی: بگذار از بین برود و باقی را در نظر بگیر، زیرا در میان تمام موجودات تو در حالی که همه چیز فانی است، بقا را مشاهده کن.
دمی از خود فنا شو ای دل ریش
بیک ره جمله را بردار از پیش
هوش مصنوعی: کمی از خودت فاصله بگیر و به سمت فنا برو، ای دل غمگین، تا بتوانی موانع را کنار بزاری و به راهی جدید قدم گذاری.
نظر کن ابتدا و انتها یاب
همه گمگشته در عین خدا یاب
هوش مصنوعی: به نظر ابتدا و انتهای یک موضوع را بررسی کن تا همه افرادی که در جستجوی حقیقت هستند را در وجود خدا بیابی.
نظر کن ذات را در خود عیان بین
وجود خود کمال جاودان بین
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن و ذات درونی‌ات را بشناس، در خود وجودت به کمالی پایدار دست یاب.
توخواهی بود با حق جاودانه
بجز حق جمله را میدان بهانه
هوش مصنوعی: اگر به حق پایبند باشی، جاودانه خواهی ماند و در غیر این صورت، تمام چیزهای دیگر فقط بهانه‌اند.
بهانه دان تو این دانه وجودت
از این گفتارها آخر چه سودت
هوش مصنوعی: وجود تو فقط بهانه‌ای است برای این صحبت‌ها، در نهایت از این حرف‌ها چه سودی برای تو دارد؟
چه میگویم دمادم سرّ اسرار
ولی خوش خفتهٔ در خواب پندار
هوش مصنوعی: هر لحظه من در حال اشاره به رازهای عمیق زندگی هستم، اما آنکه در خواب خیالات خود غرق شده، از این رازها بی‌خبر است.
ترا پندار سرگردان چنین کرد
که افتادی چنین در عین این درد
هوش مصنوعی: تصور و خیال تو باعث شد که به این وضعیت دردناک گرفتار شوی و در این گرفتاری قرار بگیری.
ترا پندار میسوزد بآتش
که سرگردان شدی از طبع ناخوش
هوش مصنوعی: فکر و خیال تو مانند آتش سوزاننده است و باعث شده که در سردرگمی و آشفتگی به سر ببری.
ترا پندار گمره کرد اینجا
ندانستی ز سرّ اوهویدا
هوش مصنوعی: تو در اینجا به خاطر تصورات خود گمراه شده‌ای و از راز او هیچ نمی‌دانی.
ترا پندار خواری مینماید
چو گوئی دمبدم اینجا رباید
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تصورات من تو را کوچک و حقیر نشان می‌دهد، انگار که هر لحظه در اینجا حضور داری و مرا تحت تأثیر قرار می‌دهی.
تو پنداری که هستی در خوشی تو
چه میدانی که عین آتشی تو
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی که در شادی به سر می‌بری، اما چه می‌دانی که در واقع، درون تو همچون آتشی شعله‌ور است.
بگردت آتش سوزان گرفتست
از آن جان و دلت اندر گرفتست
هوش مصنوعی: آتش سوزانی وجودت را در بر گرفته و جان و دل تو را درگیر کرده است.
از این دوزخ سوی جنّت شوی خوش
نشین تا رستگار آئی ز آتش
هوش مصنوعی: به سوی بهشت برو و خوش بگذران تا از آتش این جهنم نجات یابی و رستگار شوی.
بیابی و بکل باشی تو دیدار
نگردد گرد تو اینجای پندار
هوش مصنوعی: اگر تو در کنار من باشی، هیچ چیز نمی‌تواند مانع از دیدار ما شود و در این شرایط، هیچ تصوری از دوری وجود نخواهد داشت.
یکی بینی جلال دوست اعیان
بود اینجای پیدائی و پنهان
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که یکی از نشانه‌های بزرگ و باعظمت بودن دوست، در مشاهده ظاهری و نهانی او نمایان است. به عبارت دیگر، زیبایی و جلال او در هر دو جنبه‌ی آشکار و پنهان وجود دارد.
لقا در جنّت است و دید اللّه
که تا یابی در اینجا قل هو اللّه
هوش مصنوعی: دیدار در بهشت و ملاقات با خداوند است، تا زمانی که در این دنیا به حقیقت او پی نبری.
در این معنی که من گفتم شکی نیست
که در جنّت به جز اللّه یکی نیست
هوش مصنوعی: در اینجا تاکید می‌شود که در بهشت فقط خداوند وجود دارد و هیچ کس دیگری در آنجا نیست.
یکی باشد اگر خود حور باشد
سراسر در بر تو نور باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی باشد که همچون حوری باشد، تمام وجودش به نور و روشنی تو پر شده است.
همه نور و صفا آنگه لقایست
نمودانبیا و اولیایست
هوش مصنوعی: همه زیبایی و روشنی زمانی نمایان می‌شود که انسان با پیامبران و دوستان خدا ملاقات کند.
نباشد مرگ الّا زندگانی
محقّق را بقای جاودانی
هوش مصنوعی: مرگ تنها برای کسی که زندگی واقعی و حقیقی را تجربه کرده است، به معنای ادامه‌ی جاودانه و همیشگی است.
بود لیکن اگر مرد رهی تو
بمعنی و بصورت آگهی تو
هوش مصنوعی: اگرچه ظاهر زندگی اینگونه است، اما اگر کسی در مسیر حق گام بردارد، به معنی و حقیقت آن پی خواهد برد و آگاهانه درک خواهد کرد.
ندانی کین بیانها چیست آخر
مر این تحقیق کل با کیست آخر
هوش مصنوعی: نمی‌دانی این سخنان و بیان‌ها چه معنایی دارند؛ در نهایت این جستجو و پرسش به چه کسی برمی‌گردد؟
مر این تحقیق آنکس یافت اینجا
که بی دیدار خود بشتافت اینجا
هوش مصنوعی: این جست‌وجو و بررسی را تنها کسی انجام داد که در اینجا شتابان آمد، زیرا که دیدار تو را از دست داده بود.
ترا نیک و بدی یکسان نمودش
طلب کرد از حقیقت بود بودش
هوش مصنوعی: او نیک و بد را برای تو یکسان تصور کرده و از حقیقت خواسته است که وجودش را ببیند.
چو سرّ کار خود اینجای بشناخت
بشکرانه نمود خویش در باخت
هوش مصنوعی: وقتی که راز کار خود را در اینجا شناخت، به خاطر آن، خودش را در معرض خطر قرار داد.
اگر خود را ببازی همچو منصور
بهشت جاودان بینی تو با حور
هوش مصنوعی: اگر خود را فراموش کنی و در مسیر حق قدم برداری، مانند منصور حلاج، بهشت جاودان و نعمت‌های آن را خواهی دید.
در و دیوار جنّت از حیاتست
در اینجاگه عیان نور ذاتست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که محیط بهشتی از زندگی و نشاط پر شده و در این مکان، وجود و جوهر واقعی وجود دارد که به وضوح دیده می‌شود.
صفات اینجا چو یک ارزن نماید
که آنجا ذات کل روشن نماید
هوش مصنوعی: اینجا ویژگی‌ها و صفات چیزها مثل دانه‌ای ارزن به نظر می‌آید، در حالی که در آن جهان، ماهیت و حقیقت کل چیزها به روشنی مشخص است.
نگنجد هیچ جز دیدار تحقیق
کسی کو را بود این راز تحقیق
هوش مصنوعی: هیچ چیزی غیر از ملاقات و مشاهده نمی‌تواند حقیقت را درک کند؛ تنها کسی که این راز را فهمیده و به آن پی برده است، قادر به شناخت حقیقت است.
خوشا آندم که در جنّت خداوند
گشاده باشد اندر دیدهها بند
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در بهشت خداوند، چشمانش به روی زیبایی‌ها و نعمت‌ها باز باشد.
نماید ذات را ذرّات معنی
نگنجد هیچ در گفتار دعوی
هوش مصنوعی: ذات الهی را نمی‌توان در کلمات و عبارات گنجاند، زیرا ماهیت آن از هر پیامی فراتر می‌رود.
عیانست این بیان تا نزد دیدار
اگر باشد بجان اینجا خریدار
هوش مصنوعی: این بیان کاملاً واضح و روشن است. اگر کسی آماده دیدن حقیقت باشد، در اینجا خریدار و پذیرای آن معنا خواهد بود.
عیان است این بیان با واصل اینجا
اگر کردست آنراحاصل اینجا
هوش مصنوعی: این گفته به روشنی نشان می‌دهد که اگر کسی به این نقطه برسد و درک کند، نتایج و آثار آن نیز در اینجا ملموس و مشهود خواهد بود.
عیانست این بیان از من تو بشنو
بر این گفتار اگر مردی تو بگرو
هوش مصنوعی: این گفته واضح و روشن است، از من بشنو و اگر مردانگی را داری به این حرف توجه کن.
تو خود میبینی و دوری ز جنّت
ز قربت رفتهٔ در عین محنت
هوش مصنوعی: تو خود می‌دانی که از بهشت دوری، در حالی که در فراق و سختی به سر می‌بری.
چو جنّت درنماز اینجا ندیدی
دمی اینجا بحق مینارسیدی
هوش مصنوعی: اگر در اینجا لحظه‌ای به بهشت واقعی نگریستی، به حق می‌دانستی که باید به پرستش و نماز مشغول شوی.
کجا یابیّ و کی دانی تو اسرار
که این دم ماندهٔ در عین گفتار
هوش مصنوعی: تو چگونه می‌توانی آنچه را که در دل نهفته است بفهمی و کی می‌دانی رازها را در حالی که این لحظه فقط در کلام باقی مانده است؟
گرفتار وجود خود شدستی
بمانده این چنین در بت پرستی
هوش مصنوعی: با گرفتار شدن در وجود خود، به این حالت باقی مانده‌ای که در بت‌پرستی است.
رها کن جمله تا جمله تو گردی
اگر کردی چنین آزاد و فردی
هوش مصنوعی: هر چیزی را که به تو وابسته است، رها کن تا به حقیقت خودت دست پیدا کنی. اگر به این شکل آزاد و مستقل باشی، به فردیت واقعی‌ات می‌رسی.
رها کن جمله و در حق فنا شو
دمادم سرّ ربّانی تو بشنو
هوش مصنوعی: از همه چیز دست بکش و در مسیر نابود شدن حرکت کن، لحظه به لحظه به اسرار الهی گوش بسپار.
فنا بالای جنّت آمده دید
اگرچه گوش تو بسیار بشنید
هوش مصنوعی: اگرچه گوشت زیاد چیزها را شنیده است، اما حقیقتی که در بالای بهشت وجود دارد، کاملاً فرق دارد و باید خود آن را تجربه کنی.
زهر چیزی ولی این سرّ ندانی
بکامی این بیان از ما بدانی
هوش مصنوعی: از هر چیزی، جز این راز، چیزی نخواهی دانست. اگر بخواهی به حقیقتی پی ببری، این گفتار از ما را باید بشنوی.
که در بالای هفت افلاک و انجم
کنی بود وجودت را یقین گم
هوش مصنوعی: در بالای هفت آسمان و ستاره‌ها، وجود تو به یقین گم شده است.
چو غیری درنگنجد آن زمانت
یکی بینی مکین و هم مکانت
هوش مصنوعی: وقتی که هیچ کس دیگری در دل تو جا نگیرد، آن زمان است که فقط یک وجود را می‌بینی و در یک مکان قرار می‌گیری.
ز نه طاق و ز چار ارکان ما باش
تو خود اینجا عیان اندر بقاباش
هوش مصنوعی: از چهار طرف و از هر زاویه، تو خودت را در اینجا به وضوح نشان بده.
گذر کن زانچه میبینی بدنیا
که تاگردی ز عین ذات یکتا
هوش مصنوعی: از آنچه در دنیا می‌بینی بگذر، تا به حقیقت و ذات یگانه برسدی.
گذر کن تا بهشت جاودانی
ببینی قدر خود اینجا بدانی
هوش مصنوعی: عبور کن تا به زیبایی‌های ابدی دست یابی و ارزش خود را در این دنیا دریابی.
گذر کن از نشیمنگاه غولان
از این دنیا وجود خویش برهان
هوش مصنوعی: از مکان‌های تاریک و خطرناک دوری کن و تلاش کن تا از محدودیت‌های این دنیای مادی رهایی یابی.
بگو تا چند در ماتم دری تو
سزد گر پرده از جم بردری تو
هوش مصنوعی: بگو تا کی باید بر در دری که تو هستی عزاداری کنیم؟ آیا نمی‌خواهی که پرده‌ها را کنار بزنیم و به حقیقت وجود تو نزدیک شویم؟
بگو تا چند باشی غمخور خویش
نمییابی در اینجا غمخور خویش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که بپرسید تا چه زمانی می‌خواهید نگران خودتان باشید، چرا که در این مکان نمی‌توانید کسی را پیدا کنید که به شما توجه کند و غمخواری‌تان کند.
جهان جان ترا اینجا برونست
از آن پیوسته کارت باژگونست
هوش مصنوعی: جهان و زندگی تو در این دنیا به طور مداوم تغییر می‌کند و دلیل آن این است که همواره در حال متزلزل شدن و دچار چالش هستی.
ز خود تا چند باشی در بلا زار
اگر مردی وجود خویش بگذار
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی در رنج و مصیبت خودت بمانی؟ اگر مردانگی داری، وجود خود را رها کن و به جلو برو.
ز بهر خویشتن در بند ماندی
در این گرداب غم کامی نراندی
هوش مصنوعی: تو به خاطر خودت در این دریاچه غم به دام افتادی و نتوانستی از آن بیرون بیایی.
دمادم میخوری مر زخم بر دل
بماندی در نهاد راز مشکل
هوش مصنوعی: مدام زخم‌هایی بر دل من می‌زنی و در درونم رازهای دشواری باقی می‌گذاری.
که بگشاید تو را اینجایگه راز
دمادم میکنی چون مرغ پرواز
هوش مصنوعی: این مکان می‌تواند برای تو دروازه‌ای به رازها باشد، همان‌طور که پرنده با بال زدن، به پرواز در می‌آید.
چو مرغی در قفس ماندی گرفتار
تو مانده دور از اعیان دلدار
هوش مصنوعی: تو مانند پرنده‌ای هستی که در قفس اسیر شده و دور از چشم معشوق خود مانده‌ای.
در این زندان توئی عین قفس را
نمییابی در اینجا پیش و پس را
هوش مصنوعی: در این جا، تو خود بیرون از قفس هستی اما حس آزادی را احساس نمی‌کنی و نمی‌توانی تفاوت میان گذشته و آینده را درک کنی.
در این زندان عجب ماندی چو دزدان
بماندی زار و سرگردان و حیران
هوش مصنوعی: در این زندان عجیب مثل دزدان مانده‌ای، در حالی که پریشان و سردرگم و ناباور هستی.
ز حیرت دمبدم خون شد دل ریش
بماندی عاجز و مسکین و بیخویش
هوش مصنوعی: از شدت حیرت، دل ریش و خونین شده است و در این وضعیت، انسان بیچاره و ناتوان مانده و هیچ حمایتی ندارد.
نیندیشی تو زین زندان دمی یار
که ماندستی چنین در گیر ودر دار
هوش مصنوعی: به این فکر نکن که چرا در این زندان ستمدیده‌ای، زیرا اگر لحظه‌ای به آن اندیشه کنی، در این وضعیت به دام خواهی افتاد.
در این زندان چرا خوارو حزینی
مقام جاودان اینجا نبینی
هوش مصنوعی: در این زندان، چرا در بدبختی و ذلت به سر می‌بری؟ چرا مقام ابدی و جاودانه را در اینجا نمی‌بینی؟
مقام جاودان اندر دلِ تست
بهشت نقد اینجا حاصل تست
هوش مصنوعی: جایگاه ابدی در درون تو وجود دارد، بهشتی که می‌توانی در همین زندگی به آن دست یابی.
چو تو بی طاعتی در حکم جبّار
بماندستی در اینجاگه گرفتار
هوش مصنوعی: وقتی که تو از اطاعت سرپیچی کردی، به این ترتیب در چنگال قدرت ظالم و ستمگر گرفتار خواهی ماند.
اگر طاعت کنی بیرون برندت
چو مردان عیان خلعت دهندت
هوش مصنوعی: اگر اطاعت کنی و به اصول عمل کنی، همانند مردان بزرگ تو را به نمایش خواهند گذاشت و به تو پاداش خواهند داد.
کسی اینجا نشان دوست دارد
که در زندان او طاعت گذارد
هوش مصنوعی: در اینجا کسی وجود دارد که دلش به یاد دوست خوش است و خود را در بند او می‌بیند و از این بند راضی است.
کسی کین عین طاعت دید و بشناخت
ز شوق طاعت اینجا گاه بگداخت
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی و حقیقت اطاعت را ببیند و بشناسد، از شدت علاقه و عشق به اطاعت، در اینجا در آتش عشق ذوب می‌شود.
مثال شکّر اندر آب شیرین
شده دریافت اندر عشق تمکین
هوش مصنوعی: شکر در آب، شیرینی پارچه‌اش را نشان می‌دهد؛ به همین ترتیب، در عشق هم باید تسلیم و نرم‌خو بود.
دلا طاعت کن و مگذر ز طاعت
به عذر آنکه داری استطاعت
هوش مصنوعی: ای دل، به فرمانبرداری بپرداز و از آن بهانه نکن که توانایی انجامش را داری.
دلا طاعت گزین در آخر کار
چوهستی اندر این دنیا تو بیکار
هوش مصنوعی: ای دل، در زندگی به انجام کار نیک و ایمان بیاور، زیرا در پایان زندگی، تو در این دنیا بی‌هدف و بی‌کار نخواهی ماند.
دلا طاعت گزین مانند مردان
ثواب طاعت اینجا روی جانان
هوش مصنوعی: ای دل، اطاعت کن مانند مردان، زیرا پاداش اطاعت در این جا نزد محبوب است.
ببین مانند ایشان چون ندیدی
ز جمله در نگر تا چون رسیدی
هوش مصنوعی: بنگر که چگونه مانند آنها رفتار کرده‌ای و چون چیزی ندیدی، از همه چیز بگذر تا بدانی چگونه به حقیقت نزدیک شوی.