گنجور

بخش ۷۵ - دروحدت صرف و یکتائی ذات و صفات فرماید

منم اللّه ودرعین کمالم
منم اللّه ودر دید وصالم
منم اللّه و در یکتا صفاتم
منم اللّه و کلّی نور ذاتم
منم اللّه و اندر هر زبانها
کنم در وصف خودشرح و بیانها
منم اللّه و اندر دیده بینا
شدم در دیدهٔ خود عین اللّه
منم اللّه خود در خود بدیدم
بخود گفتم کلام خود شنیدم
منم اللّه ودیدار خلایق
شدم بر خویشتن از خویش عاشق
منم اللّه جویای عیانند
چرا در بود من خود میندانند
منم اللّه و یکتا در نمودار
تمامت اندر اینجا سرّ اسرار
تو ای عطّار اندر بود مائی
نمود ما شده اندر لقائی
تو کردی فاش ما را از حقیقت
ز دید ما ببردستی طریقت
ز دید ما چنین اسرار ما را
بیان کردی بما گفتار ما را
ز دید ما عجب صادر شدی تو
عجب در دید ما کافر شدی تو
نمیبینی به جز من کل تو آنی
ببخشیدم همه راز نهانی
همه معنی ز من داری و آئی
نگردی یک دمی از ما جدائی
همیشه در حضور مانشستی
در غیرت بروی خود ببستی
همه در ذات ما پیدا نمودی
چوموسی تو ید بیضا نمودی
ز گفتاری که داری زان ما تو
کنی هر لحظهٔ پنهان ما تو
بدانند که تو داری سرّ اسرار
که میآری پدید اینجا بگفتار
ز گفتاری که از ما یافتی تو
ایا عطّار درما بافتی تو
در آندم یابی اینجا یافت ما را
که گردی انتها و ابتدا را
دم وحدت زدی مانند منصور
گذرکردی ز جنّات و هم ازحور
ز جنّت آمدی بیرون چو آدم
نهان راز میگوئی دمادم
دمادم راز ما گوئی ز اعیان
تو کردی فاش ما را کل از اینسان
دمادم وحدت کل مینمائی
وجود عاشقان را میربائی
دمادم وحدت اینجا فاش گوئی
تو در میدان وحدت همچو گوئی
زهی اسرار ربّانی مطلق
همه ذرّات اینجاگه اناالحق
نه پنهان و کس اینجاگه ندیدست
که ذرّات جهان کلّی پدیدست
همه در پیش من گویای عشقند
در اینجا گه نهان جویای عشقند
زبانشان من همی دانم یقین
که من کردم ز اوّل پیش بینی
نهان جملگی از پیش دیدم
نمود خویش اندر خویش دیدم
که باشد تا شود فانی چو من باز
که تا بیند عیان اینجای شهباز
رخ شاه اندر این آیینه پیداست
بر عشّاق این مرموز ما راست
بسی جانها برفت و کس ندیدند
که اینجا گه بکلّی ناپدیدند
رخ شاه است پنهانی و پیدا
نمیباید در اینجا عقل شیدا
رخ شاهست دیدار دل و جان
دلی از احولی دانست پنهان
رخ شاه است اینجا آشکاره
همه در روی او دارند نظاره
رخ شاهست اینجا بر دل و جان
درون جمله ذرّه ماه تابان
نموده شاه رخ در جمله ذرّات
تمامت گمشده در نور آن ذات
همه جویای او، اودر میان است
چرا کو آشکارا و نهانست
ز دید جمله پیدا نیست تحقیق
ولی هر کس که یابد او ز توفیق
ورا ناگاه اینجا گه بدانند
درون پردهاش حیران بمانند
نه چندانست او را صنع اینجا
که بیند هر کسی اینجا هویدا
نه چندانست گفتن در زبانها
که بتوان یافت کلّی در بیانها
ز یک تن ظاهرست این عین اسرار
زهی معنی زهی ترکیب گفتار
از این گونه کسی هرگز نه گفتست
دُرِ اسرار از اینسان کس نسفتست
مسلّم آنگهی باشد ز گفتار
که همچون من شود او ناپدیدار
نه من میگویم و نه من نوشتم
که فارغ گشته ازنار و بهشتم
نه من میگویم این اسرار او گفت
همان کو گفت کل از خویش بشنفت
نه مردیدی که دید خویشتن دید
نمود جان و تن پیمان و تن دید
نمود جان و تن کلّی برانداخت
چو خود شد در فنا هم خویش بشناخت
ز دید خویشتن دیدار خود دید
ز نور خویشتن اسرار خود دید
همه اسرار این گفت در یکی یافت
خدا را در درون او بیشکی یافت
یکی دید و دم از یکی زد اینجا
درون ذات شد در دید یکتا
یکی دیدار بنمودش عیانی
بدید آمد ورا کلّ معانی
یکی شد صورت خود برفکند او
نمود خویشتن گفتار بند او
نموداری نمودی سالکان را
نمود اینجایگه او جان جان را
چو جانان را بدید او گشت عاشق
ز دید شرع اینجا گشت صادق
بسی جان داده است تا جان بدیدست
که او را در جهان گفت و شنیدست
یکی دید و دم از یکی زد اینجا
درون ذات شد در دید یکتا
یکی دیدار بنمودش عیانی
نمودش فاش کرد اینجای فانی
همه راز نهان بیشک عیان کرد
زهر رازی یکی معنی بیان کرد
بیان او همه آفاق بگرفت
نمود اودل عشّاق بگرفت
دل عشّاق بر بود او بیکبار
که جانان کرد اینجاگه بدیدار
دل عشّاق از او اینجا بجوش است
وز او هم بحر اعظم در خروش است
درون بحر اعظم جوهر ذات
نمود اینجایگه در سرّ آیات
نمود اینجا زجوهر ذات خود کل
برون آمد یقین از رنج وز ذل
عیان شد یار چون شد رنج و خواری
که کردم درد او را پایداری
عیان شد آنچه ناپیدای کل بود
از آن صورت عیان رنج و ذل بود
ز درد یار درمان میفزاید
که جان در عاقبت جانان نماید
ز درد یار جمله در حجابند
میان آتش عشق و نهیبند
کسی کاین درد را درمان کند او
عیان جان خود جانان کند او
کسی باید که دردنیای غدّار
چو آدم او کِشَد بسیار آزار
کسی که خون دل آنجا خورَد او
نمود شرع را فرمان برد او
نمود شرع اینجا پایدارند
چو مردان شرط آن بر جای دارند
بمعنی و بتقوی راز یابد
بهر رازی بیان باز یابد
بسی در ماتم صورت نشیند
که تا آخر دمی معنی گزیند
بمعنی او رسد در جوهر یار
بسی اینجاکشد او رنج و تیمار
ز اصل ذات جویا باشد اینجا
درون راز با فرمان یکتا
کند تا راز محو مطلق آید
نمود دید ودیدار حق آمد
ز سر تا پای در معنی بود او
ظهورش تا برون تفوی بود او
درون را با برون یکسان بباید
ز خود هر لحظه دیگرسان بباید
نظر در جزو و کل یکی شناسد
ز مار جان ستان او کی هراسد
حقیقت ذات یابد در صفات او
عیان بیند نمود نور ذات او
ز نور خویش نابودی گزیند
بجز یکی حقیقت حق نبیند
نه هرکس این بیان داند بتحقیق
کسی کو را بود اینجای توفیق
سعادت را نه هر کس رخ نماید
که تا دیدار جان پاسخ نماید
ز جان تا سوی جانان صورتت نیست
یقین آنگه بداند کز منت چیست
تو جان در بازی اندر پیش دلدار
کنی مرنوش اینجا نیش دلدار
بلای او کشی هر لحظه از جان
مدان دشوار این اینجا تو آسان
نه آسانست درد عشق در دل
کسی اینجا بداند راز مشکل
که چون عطّار بیند راز از پیش
که او خواهد بریدن هم سرِ خویش
بخواهد او بریدن سر بناچار
که تا بردارد اینجا پنج باچار
رموز او گشادهاند اینجا
سراسر از یقین بگشاید اینجا
دل و جان پیش جانان هیچ باشد
که صورت جملگی از پیچ باشد
یقین عطّار اینجاگه خدا دید
اگرچه عاقبت عین بلا دید
بچشم سر بدیدش آشکاره
ولی کردش در آخر پاره پاره
نترسید او زجان خویش زنهار
بخوست اینجایگه از عجز دلدار
مر او را دید چون عشّاق بیخود
گذشته همچو منصور از سر خود
دم عشق اناالحق در معانی
همی زد او در اسرار معانی
دم عشق آمده در جان جانش
دمادم حق ز حق معبود جانش
بحق میزد اناالحق تا خدا یافت
در آن عین فنا جان بقا یافت
اناالحق زد ز خود بگذشت حق دید
ز بود آفرینش حق بحق دید
حق اینجاحق تواند دید کس نی
که چیزی نیست جز اللّه بس نی
نباشد هیچ جزدر حق نهادم
میان عاشقان دادی بدادم
بدادم داد تا بردم چنین گوی
در این میدان منش بردم یقین گوی
بدادم داد حق اینجا نهانی
که تا بخشیدم اینجاگه معانی
کسی جانان شناخت اینجا یقین باز
که میگوید یقین سر این چنین باز
دلم خون شد میان خاک دنیا
که گردم من هم از افلاک دنیا
دلم خون گشت تا بیچون بدیدم
عجب بیچون کل را چون بدیدم
دلم خون گشت تا بنمود پاسخ
ز بعد آن نمودم در میان رخ
رخ او آفتاب جانست گوئی
عجب پیدا و هم پنهانست گوئی
رخ او آفتاب عاشقانست
ولی در چشم هر کس اونهانست
رخ او آفتاب دید اوجست
کسی را از عیان فتح و فتوحست
رخ او آفتاب جان جانست
بَرِ ما این زمان عین العیان است
در این خورشید حیرانست عطّار
کنون در جسم جانانست عطّار
در این خورشید کو را دید دیدست
نمود آن کسی اینجاندیدست
منم چون ذرّه در نزدیک خورشید
که خواهم بود اینجاگاه جاوید
اگرچه ذرّهام خورشید گشتم
عیان سایهام جاوید گشتم
تمامت ذرّه اینجا غرق نورست
بَرِ معشوق جان اینجا حضورست
حضوری چون ترا آید پدیدار
کسی کو را بود از جان خریدار
حضوری گر ترا همراه باشد
دلت پیوسته با درگاه باشد
حضور دل به از طاعت بر ماست
حضور اینجایگه چو رهبر ماست
حضور دل همه مردان گزیدند
پس آنگاهی بکام دل رسیدند
حضور دل نماید آنچه جوئی
سزد گر راز کل اینجا بجوئی
حضور دل نماید بر دل و جان
تو باشی در نهاد ذات پنهان
حضور دل محمّدﷺ یافت در خویش
حجاب جان و دل برداشت از پیش
حضور دل یقین همراه او بُد
که خود جبریل پیک راه او بُد
حضور دل در اینجا در یقین یافت
درون را اوّلین و آخرین یافت
حضور دل بگفتش من رآنی
چو در اینجا رسی این سر بدانی
حضور دل به جز جانان نبیند
نمود جسم و دید جان نبیند
حضور دل کسی بیند بهرحال
نگردد او بگرد قیل هر قال
حضور دل حقیقت مصطفی داشت
که در خلق و ارادت او صفا داشت
خدا را دید در خود از حقیقت
نمودش حق نمودند از شریعت
ز نورش پرتوی در جان منصور
درافتاد و اناالحق زد در آن نور
به نتوانست شد خاموش اینجا
که میزد همچودریا جوش اینجا
نه بتوانست ز آن می نوش کردن
درون خویشتن خاموش کردن
درونش با برون در نور افتاد
شد اندر ذات او منصور افتاد
بشد منصور و حق آمد بدیدار
نهانی فاش کرد آنگاه اسرار
بشد منصور و حق زد بس اناالحق
عیان او سرّ خود بنمود الحق
نبُد منصور حق میگفت مائیم
که اندر جان و دل کلّی خدائیم
نبُد منصور حق میگفت الحق
عیان ذات خود مطلق اناالحق
نبُد منصور ذات او بقا بود
که منصور از فنا کلی فنا بود
نبُد منصور الّا ذات بیچون
اناالحق میزد اینجا بی چه و چون
نبُد منصور الّا نفخهٔ ذات
اناالحق گوی کل در عین ذرّات
نبُد منصور حق کلّی عیان بود
اناالحق در همه کون و مکان بود
یکی دید او برون شد از مسمّا
رموز عشق بگشودش معمّا
چنان ره برد او در عالم جان
که پیدائی صورت کرد پنهان
چنان ره برد اندر عالم دل
که کلّی برگشاد او راز مشکل
چنان ره برد و صورت برفکند او
که بد میدید اندر ذات نیکو
چنان ره برد واصل شد پدیدار
که غیرش در نمیگنجد خریدار
چنان ره برد او تا راه عیان یافت
نمود ذات خود در کن فکان یافت
چنان ره برد اندر وصل عشاق
که افکند دمدمه در کلّ آفاق
چنان ره برد سوی ذات اوّل
که جسم خود بجان کردش مبدّل
تنش جان گشت چون شد ذات جانان
که حق میدید اندر ذات پنهان
تنش جان گشت تادیدار حق دید
درون کون بیرون در نگنجید
تنش جان گشت تا حق دید آنگاه
ز رخ پرده عیان برداشت آنگاه
چو او آگه بُد آگه مر چه باشد
چو او کل شاه بُد مر شه چه باشد
چو اودم زد ز هستی صفاتش
که بتواند نمودن سرّ ذاتش
دم او دمدمه در عالم انداخت
میان واصلان او سر برافراخت
ز ذات پاک او کون و مکان دید
نمود دوست را عین العیان دید
ز ذات پاک همچون شد در اشیا
عیان راز پنهان گشت و پیدا
ز ذات پاک بیچون او فنا شد
در اینجا گه نهان عین بقا شد
کسی مانند او هرگز نیاید
چو خورشیدی دگر هرگز نیابد
کسی مانند او واصل نگردد
نمود ذات او حاصل نگردد
یقین شد مر وِرا آثار جمله
که او بد در عیان اسرار جمله
یقین شد زانکه او جز خود یکی نیست
بجز جانان یقین اینجا شکی نیست
یقین بگذاشت شک برداشت از پیش
بجز جانان نیابی در یقین بیش
چو ذات خویش در خود اوعیان دید
بیک ذرّه وی از اعیان نگردید
یقین میخواست تا بنماید اسرار
نمود کل کند اینجای اظهار
فنا دید او نمود هست اشیاء
فنا بُد دائم و قائم بیکتا
فنا یکتا بُد و اشیا ز اعداد
نبُد او را در اعیان هیچ بنیاد
فنا یکتا بُد و لاجان جان بود
ولی از دیدهٔ اشیا نهان بود
فنا یکتا بُد و برخاسته جان
شده اشیا ز دید ذات پنهان
فنا یکتا بُد و اشیاگُم آمد
چو یک قطره که عین قلزم آمد
فنا یکتا بُد و اشیا در او سیر
نمود کعبه باز افتاد در دیر
فنا یکتا بُد و دوئی نمانده
تمامت جوهر از کل برفشانده
چنان در سیر کلّ تأخیر کل یافت
که خود را در میان تدبیر کل یافت
ز وصل ذات او را بود الحق
عیان جانان و گفتارش اناالحق
ز وصل ذات اسرار نهان گفت
اناالحق با همه خلق جهان گفت
چنان میخواست او تا جمله ذرات
زنند این دم چو او در نفخهٔ ذات
چنان میخواست تا جمله بتحقیق
دهد این بخت را جمله ز توفیق
چنان میخواست او تا هر دو عالم
براندازد ز حق دیده بیکدم
چنان میخواست تا سرّ نهانی
بگوید فاش اینجا رایگانی
همه ذرّات را واصل کند او
مراد جمله را حاصل کند او
همه ذرّات را جانان نماید
نمود جمله از خود در رُباید
اگرچه بود او در اصل اللّه
عیان ذات دیده اصل اللّه
ولی این فعل فرع شرع افتاد
از آن کین جمله اصل و فرع افتاد
ولی او را نبُد اشیای عالم
که دردم داشت او ذرّات عالم
بدو بگشود کلّی راز اسرار
وز او شد این نهان راز اظهار
از او اظهار شد چون هیچ عاقل
نیارستی شدن اینجای واصل
به گردون همچو او دیگر نیاید
نمود ذات هم او را رباید
که تا برگوید او اسرار بیچون
اگر خاکش در آمیزند با خون
چنان چون او نباشد دیگر اینجا
که در ذرّات آید رهبر اینجا
وصال سالکان و سرّ عرفان
نمود عاشقان و ذات سُبْحان
رموز مخزن سرّالهی
کمال صنع و عزّ پادشاهی
عیان کشف و برهان حقیقت
سپهسالار وصل اندر شریعت
کمال سرّ او کشف الغطا او
نمود راز دیدار خدا او
نیامد هیچکس چون او دگر بار
که برگوید در اینجا سرّ اسرار
نیامد هیچکس مانند منصور
نیاید نیز هم تا نفخهٔ صور
چنان بُد عاشق صادق بهرکار
که اینجاگه نیندیشید از دار
فدای یار شد در عین مقصود
که اورا بود کل دیدار معبود
فدای یار شد چون دید او راست
نهاد راستی در ذات او راست
فدای یار شد ازگفتن یار
بگفت اینجا حقیقت جمله با یار
فدای یار شد در عین صورت
برون شد در عیان کلّ صورت
ز دید یار اینجا راستی دید
ز عین راستی اینجا نگردید
ز دید یار او در حق چنان حق
یقین میدید اندر راز مطلق
که جز او هیچکس اینجایگه نیست
یقین دانست کین دلدار یکیّست
یقین دانست کین جمله خدایست
ولیکن عقل از عین بلایست
مقام حسرت آبادست دنیا
نمیگنجد یقین در ذات اینجا
نه این نی آن به یک ره هیچ دید او
ز سر تا پا همه در پیچ دید او
یقین دانست کین دنیا نه جائی است
بنزد صادقان دل گواهی است
بلا و رنج را بر خویش بنهاد
گذشت از خویش و حق را داد کل داد
بلا و رنج دنیا کرد آسان
نشد از خوف و ترس آن هراسان
بلا و رنج دنیا نیست دائم
ولیکن ذات حق بشناس قائم
ز دنیا کرد تحقیق او کناره
که هم حق کرد اندر خود نظاره
همه دنیا برش مانند کاهی
نکرد اینجایگه در وی نگاهی
همه دنیا برش بُد چون سرابی
سما را بر سر دنیا قبایی
همه دنیا برش بُد هیچ و حق یافت
از آن اندر یکی دیدن سبق یافت
بجز حق هیچکس دیگرنگنجید
ز قول و فعل یک ذرّه نسنجید
همه قرب بلا بر خویشتن او
نهاد و درگذشت از جان و تن او
یقین دانست تن عین زمین است
نمود جان بحق عین الیقین است
یقین را گوش کرد و بیگمان شد
گمانش نیز هم عین العیان شد
یقین را گوش کرد و راز برگفت
ز خود برگفت و هم از خویش بشنفت
یقین ذات را او منکشف شد
نمود جسم و جانش متّصف شد
یقین میدید حق را در دل و جان
ز دید حق نظر کن راز پنهان
سجود خویش کن تا دل بیابی
نمود جسم اندر دل بیابی
سجود خویش کن اندر فراغت
اگرداری چو مردان تو بلاغت
سجود خویشتن کن تا رهائی
ترا باشد همی اندر بلائی
سجود خویش کن حق و تو بشناس
مرو چندین تو اندر عین وسواس
سجود خویشتن کن تا بدانی
که تو سرّ خداوند جهانی
سجود خویشتن کن با دلارام
که تا اینجایگه یابد دل آرام
سجود خویشتن کن در بر یار
که دیدی در نهانی رهبریار
سجود خویشتن کن در حقیقت
که بسیاری کنون اندر طریقت
سجود خویشتن کن بازدان خود
که فارغ دل شوی از نیک و از بد
سجود خویشتن کن چون یار دیدی
اگرچه غصّهٔ بسیار دیدی
سجود خویش کن در وصل دلدار
که این فرمود اندر اصل دلدار
سجود خویش کن وانگه فنا شو
که در عین فنا عین بقا شو
اگرواصل شوی زین سجده باشد
وگرنه واصی هرگز نباشد
حقیقت وصل یار اندر نمازست
اگر کردی چنین کارت بسازست
زمانی غافل از سجده مشو هان
که در سجده نماید روی جانان
که سجده کردن اینجا یاربینی
وگرنه غصّهٔ بسیار بینی
ز سجده برگشاید راز اسرار
شود هر دم نمود حق پدیدار
اگر از سجدهٔ واصل شوی تو
بدین گفتار از جان بگروی تو
ز سجده گردی اینجا حاصل یار
نگر تا خود ببینی حاصل یار
ز سجده گردی اینجا عین جانان
وجود خویش کن در خویش پنهان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منم اللّه ودرعین کمالم
منم اللّه ودر دید وصالم
هوش مصنوعی: من موجودی هستم که همواره در کمال و بی نقصی قرار دارم و در حال ارتباط و وصال با خداوند هستم.
منم اللّه و در یکتا صفاتم
منم اللّه و کلّی نور ذاتم
هوش مصنوعی: من هستم خدا و در ویژگی‌های یکتای خودم، من هستم خدا و تمام وجودم نور است.
منم اللّه و اندر هر زبانها
کنم در وصف خودشرح و بیانها
هوش مصنوعی: من خود را به نام خدا می‌دانم و در هر زبانی، از ویژگی‌ها و صفات خود سخن می‌گویم و شرح و توصیف می‌کنم.
منم اللّه و اندر دیده بینا
شدم در دیدهٔ خود عین اللّه
هوش مصنوعی: من خود را به عنوان تجلی خداوند می‌بینم و در نگاه بینای خود، خداوند را در درون خود احساس می‌کنم.
منم اللّه خود در خود بدیدم
بخود گفتم کلام خود شنیدم
هوش مصنوعی: من در وجود خود خدا را مشاهده کردم و به خودم گفتم که کلام درونی‌ام را شنیدم.
منم اللّه ودیدار خلایق
شدم بر خویشتن از خویش عاشق
هوش مصنوعی: من خود را در مقابل خداوند و دیدار مخلوقاتش قرار داده‌ام و از خودم بسیار عاشق و شیفته شده‌ام.
منم اللّه جویای عیانند
چرا در بود من خود میندانند
هوش مصنوعی: من، خداوندی هستم که به دنبال حقیقت و واقعیت می‌باشم. پس چرا در وجود من، خود را نمی‌بینند؟
منم اللّه و یکتا در نمودار
تمامت اندر اینجا سرّ اسرار
هوش مصنوعی: من خود خداوند هستم و در اینجا به وضوح و به شکل واحد در وجود کل هستی تجلی یافته‌ام؛ در اینجا رازهای عمیق نهفته است.
تو ای عطّار اندر بود مائی
نمود ما شده اندر لقائی
هوش مصنوعی: ای عطار، تو که در عالم تسلط داری، ما در ملاقات تو به آنچه هستیم، نمایان شده‌ایم.
تو کردی فاش ما را از حقیقت
ز دید ما ببردستی طریقت
هوش مصنوعی: تو ما را از واقعیت آگاه کردی و با بینش خود، راهی را به ما نشان دادی که به حقیقت نزدیک‌تر بود.
ز دید ما چنین اسرار ما را
بیان کردی بما گفتار ما را
هوش مصنوعی: تو با نگاهی ویژه به رازهایمان پی بردی و سخنان ما را به خوبی فهمیدی و بیان کردی.
ز دید ما عجب صادر شدی تو
عجب در دید ما کافر شدی تو
هوش مصنوعی: از نظر ما، تو به راستی شگفت‌آور هستی و در چشم ما چونان یک کافر به نظر می‌رسی.
نمیبینی به جز من کل تو آنی
ببخشیدم همه راز نهانی
هوش مصنوعی: تو غیر از من کسی را نمی‌بینی. من همه‌ی رازهای پنهانت را به تو بخشیده‌ام.
همه معنی ز من داری و آئی
نگردی یک دمی از ما جدائی
هوش مصنوعی: تو تمام معنا را از من می‌گیری و هرگز یک لحظه هم از من جدا نمی‌شوی.
همیشه در حضور مانشستی
در غیرت بروی خود ببستی
هوش مصنوعی: همیشه در برابر او نشسته‌ای و خود را از حس غیرت بسته‌ای.
همه در ذات ما پیدا نمودی
چوموسی تو ید بیضا نمودی
هوش مصنوعی: تو در ماهیت ما کاملاً نمایان هستی، مانند اینکه تو معجزه‌ای روشن و بارز هستی.
ز گفتاری که داری زان ما تو
کنی هر لحظهٔ پنهان ما تو
هوش مصنوعی: هر زمان که از گفتار تو صحبت می‌شود، به طور پنهانی به ما اشاره می‌کنی.
بدانند که تو داری سرّ اسرار
که میآری پدید اینجا بگفتار
هوش مصنوعی: آگاه باشند که تو دارای رازهای نهفته‌ای هستی که آنها را در اینجا با سخن آشکار می‌کنی.
ز گفتاری که از ما یافتی تو
ایا عطّار درما بافتی تو
هوش مصنوعی: از سخنانی که ما به تو گفتیم، آیا تو هم به ما بافته‌ای؟
در آندم یابی اینجا یافت ما را
که گردی انتها و ابتدا را
هوش مصنوعی: در آن لحظه که ما را در اینجا پیدا کردی، متوجه شدیم که همه چیز به یکدیگر مرتبط است و انتها و آغاز به همدیگر پیوند دارند.
دم وحدت زدی مانند منصور
گذرکردی ز جنّات و هم ازحور
هوش مصنوعی: مثل منصور که در لحظه‌ی اتحاد و نزدیکی به خداوند قرار گرفت، تو نیز در این لحظه به باغ‌های بهشتی و زیبایی‌های دل‌انگیز رسیدی.
ز جنّت آمدی بیرون چو آدم
نهان راز میگوئی دمادم
هوش مصنوعی: تو از بهشت بیرون آمدی مانند آدم، و رازهایی را مدام بازگو می‌کنی.
دمادم راز ما گوئی ز اعیان
تو کردی فاش ما را کل از اینسان
هوش مصنوعی: به طور مداوم درباره راز ما سخن می‌گویی و از وجود ما پرده‌برداری می‌کنی، ما هم به این روش، همه چیز را از چنین حالتی می‌پذیریم.
دمادم وحدت کل مینمائی
وجود عاشقان را میربائی
هوش مصنوعی: هر لحظه از وجود خود، وحدت و یگانگی را نمایان می‌کنی و دل‌های عاشقان را به خود جذب می‌کنی.
دمادم وحدت اینجا فاش گوئی
تو در میدان وحدت همچو گوئی
هوش مصنوعی: هر لحظه در اینجا حقیقت وحدت آشکار است، پس در میدان وحدت مانند گوینده‌ای سخن بگو.
زهی اسرار ربّانی مطلق
همه ذرّات اینجاگه اناالحق
هوش مصنوعی: در اینجا به عظمت و اسرار الهی اشاره شده است که در تمام موجودات و ذرات این جهان وجود دارد، و این جلوه‌ای از حقیقت مطلق است.
نه پنهان و کس اینجاگه ندیدست
که ذرّات جهان کلّی پدیدست
هوش مصنوعی: هیچ کس در این مکان رازی را نمی‌داند، زیرا تمام عناصر جهان به وضوح در دسترس هستند.
همه در پیش من گویای عشقند
در اینجا گه نهان جویای عشقند
هوش مصنوعی: همه در حضور من درباره عشق صحبت می‌کنند، در حالی که در این مکان، برخی به‌طور پنهانی در جست‌وجوی عشق هستند.
زبانشان من همی دانم یقین
که من کردم ز اوّل پیش بینی
هوش مصنوعی: من می‌دانم که آنها چه می‌گویند، زیرا من از ابتدا پیش‌بینی کرده بودم.
نهان جملگی از پیش دیدم
نمود خویش اندر خویش دیدم
هوش مصنوعی: من همه چیز را از قبل در خود دیدم و در وجود خودم به تماشای آن پرداختم.
که باشد تا شود فانی چو من باز
که تا بیند عیان اینجای شهباز
هوش مصنوعی: کیست که مانند من زود زود فانی شود و دوباره بازگردد تا این زیبایی را به وضوح ببیند؟
رخ شاه اندر این آیینه پیداست
بر عشّاق این مرموز ما راست
هوش مصنوعی: چهره‌ی پادشاه در این آینه نمایان است و این راز برای عاشقان ما روشن و واضح است.
بسی جانها برفت و کس ندیدند
که اینجا گه بکلّی ناپدیدند
هوش مصنوعی: بسیاری از جان‌ها از این جهان رفتند و هیچ‌کس ندید که آنها به طور کامل ناپدید شدند.
رخ شاه است پنهانی و پیدا
نمیباید در اینجا عقل شیدا
هوش مصنوعی: چهره سلطنتی در خفا است و نباید در این مکان عقل سرکش و مجنون را بروز داد.
رخ شاهست دیدار دل و جان
دلی از احولی دانست پنهان
هوش مصنوعی: چهره زیبا همچون شاه، دل و جان را به هم پیوند می‌دهد و این دل، در درون خود حالتی پنهان دارد.
رخ شاه است اینجا آشکاره
همه در روی او دارند نظاره
هوش مصنوعی: این جا چهره شاه کاملاً مشخص است و همه بر زیبایی او نگاه می‌کنند.
رخ شاهست اینجا بر دل و جان
درون جمله ذرّه ماه تابان
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دلربای پرتو خورشید، در دل و جان همه موجودات مانند نوری درخشان می‌تابد.
نموده شاه رخ در جمله ذرّات
تمامت گمشده در نور آن ذات
هوش مصنوعی: خداوند با جمال خود، در تمامی ذرات عالم حضور دارد و وجود هر چیزی در پرتو نور او جلوه‌گر است.
همه جویای او، اودر میان است
چرا کو آشکارا و نهانست
هوش مصنوعی: همه در تلاشند تا او را پیدا کنند، او در وسط همه چیز وجود دارد، اما نه در آشکار بلکه در پنهان.
ز دید جمله پیدا نیست تحقیق
ولی هر کس که یابد او ز توفیق
هوش مصنوعی: در ظاهر، همه چیز مشخص و روشن به نظر نمی‌رسد، اما کسی که واقعاً به درک و فهم برسد، به خاطر نعمت و موفقیتی که داشته، این را درک می‌کند.
ورا ناگاه اینجا گه بدانند
درون پردهاش حیران بمانند
هوش مصنوعی: ناگهان او به اینجا می‌آید و در دل پرده‌ها می‌ماند، در حالی که در حیرت و شگفتی غرق شده است.
نه چندانست او را صنع اینجا
که بیند هر کسی اینجا هویدا
هوش مصنوعی: او به اندازه‌ای اینجا هنری ندارد که هر کسی در این مکان خود را نمایان کند.
نه چندانست گفتن در زبانها
که بتوان یافت کلّی در بیانها
هوش مصنوعی: نمی‌توان خیلی درباره موضوعی صحبت کرد تا جایی که همه جوانب آن به روشنی بیان شود.
ز یک تن ظاهرست این عین اسرار
زهی معنی زهی ترکیب گفتار
هوش مصنوعی: از یک فرد نمایان است این حقیقت پنهان، چه خوب معنا و چه زیباست این ترکیب سخن.
از این گونه کسی هرگز نه گفتست
دُرِ اسرار از اینسان کس نسفتست
هوش مصنوعی: هیچ کس تا به حال مانند او سخن نگفته و دُر و گوهر اسرار را به این شکل بیان نکرده است.
مسلّم آنگهی باشد ز گفتار
که همچون من شود او ناپدیدار
هوش مصنوعی: قطعا زمانی او خودش را از سخنانش پنهان می‌کند که مانند من ناپیدا شود.
نه من میگویم و نه من نوشتم
که فارغ گشته ازنار و بهشتم
هوش مصنوعی: نه من ادعا می‌کنم و نه این‌که من این را نوشته‌ام که از درد و لذت‌های بهشت و جهنم بی‌نیاز شده‌ام.
نه من میگویم این اسرار او گفت
همان کو گفت کل از خویش بشنفت
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر بیان می‌کند که او نمی‌گوید این اسرار را، بلکه همان کسی که گفته است، بر اساس تجربه و فهم خودش از زندگی و جهان، این حرف‌ها را بیان کرده است. او به ما می‌گوید که همه چیز از ذات و وجود خود ما نشأت می‌گیرد و به نوعی به درک و شناخت خودمان اشاره می‌کند.
نه مردیدی که دید خویشتن دید
نمود جان و تن پیمان و تن دید
هوش مصنوعی: این بیت به گونه‌ای بیان می‌کند که انسان در زندگی خود نمی‌تواند به طور کامل خود را درک و شناسایی کند. جان و تن هر دو در کنار هم وجود دارند و درک کردن خود، نیازمند بینش عمیق‌تری است. در واقع، این دیدن خود به معنای شناخت و فهمیدن تمام ابعاد وجودی انسان است. به همین دلیل، گاهی لازم است که آدمی به درون خود نگاهی عمیق‌تر بیندازد تا بتواند ارتباط واقعی میان جان و تنش را دریابد.
نمود جان و تن کلّی برانداخت
چو خود شد در فنا هم خویش بشناخت
هوش مصنوعی: زمانی که وجود (جان و بدن) به کلّی از بین رفت و از بین رفتن فردیت را تجربه کرد، آن‌گاه توانست خود را در حال فنا بشناسد.
ز دید خویشتن دیدار خود دید
ز نور خویشتن اسرار خود دید
هوش مصنوعی: از منظر خود، به مشاهده‌ی خود پرداخته و از روشنایی درونش به رازهای خود آگاه شده است.
همه اسرار این گفت در یکی یافت
خدا را در درون او بیشکی یافت
هوش مصنوعی: تمام رازها و حکمت‌ها را در یک شخص جستجو کنیم، در واقع خداوند را در وجود او کشف خواهیم کرد.
یکی دید و دم از یکی زد اینجا
درون ذات شد در دید یکتا
هوش مصنوعی: شخصی در اینجا کسی را مشاهده کرد و درباره او صحبت کرد، در حالی که در درون خود به یکتایی و حقیقت وجودی پی برد.
یکی دیدار بنمودش عیانی
بدید آمد ورا کلّ معانی
هوش مصنوعی: یکی به او نگریست و او را به وضوح دید، و در نتیجه، همه معانی و مفاهیم در او تجلی کرد.
یکی شد صورت خود برفکند او
نمود خویشتن گفتار بند او
هوش مصنوعی: شخصی آرایش و ظاهر خود را رها کرد و به بی‌نهایت خود نگاه کرد و از عمق وجودش سخن گفت.
نموداری نمودی سالکان را
نمود اینجایگه او جان جان را
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی اشاره به افرادی دارد که در مسیر معرفت و سیر و سلوک قرار دارند. در اینجا گفته می‌شود که در این مکان، وجودی به نمایش گذاشته شده که جوهره روح و حقیقت را به سالکان نشان می‌دهد. به عبارتی، اینجا نقطه‌ای است که عمق وجود و جان را نمایان می‌کند.
چو جانان را بدید او گشت عاشق
ز دید شرع اینجا گشت صادق
هوش مصنوعی: وقتی که او معشوق را دید، به خاطر آن دیدار عاشق شد و این هم نشان دهنده صداقت او در عشقش است.
بسی جان داده است تا جان بدیدست
که او را در جهان گفت و شنیدست
هوش مصنوعی: بسیاری از انسان‌ها جان خود را فدای حرف و گفتگوی او کرده‌اند، چرا که او در دنیا به خوبی شناخته شده و مورد توجه قرار گرفته است.
یکی دید و دم از یکی زد اینجا
درون ذات شد در دید یکتا
هوش مصنوعی: شخصی به تماشای چیزی پرداخت و به آن اشاره کرد، در حالی که در درون خودش به یکتایی و وحدت رسید.
یکی دیدار بنمودش عیانی
نمودش فاش کرد اینجای فانی
هوش مصنوعی: یک نفر به او نگاهی کرد و حقیقت بیماریش را به وضوح نشان داد و این واقعیت را در این دنیای ناپایدار بیان کرد.
همه راز نهان بیشک عیان کرد
زهر رازی یکی معنی بیان کرد
هوش مصنوعی: همهٔ اسرار پنهان به وضوح نمایان شدند، زیرا زهر یکی از آن رازها را برای ما آشکار کرد.
بیان او همه آفاق بگرفت
نمود اودل عشّاق بگرفت
هوش مصنوعی: گفتار او همه زمین و زمان را در بر گرفت و حال دل عاشقان را نیز دگرگون کرد.
دل عشّاق بر بود او بیکبار
که جانان کرد اینجاگه بدیدار
هوش مصنوعی: دل عاشقان در یک لحظه بر افراز شد، زیرا معشوق در این مکان به دیدار ظاهر شد.
دل عشّاق از او اینجا بجوش است
وز او هم بحر اعظم در خروش است
هوش مصنوعی: دل عاشق‌ها از او پر از شور و هیجان است و همچنین دریاهای بزرگ به خاطر او در حال تلاطم و جنب و جوش‌اند.
درون بحر اعظم جوهر ذات
نمود اینجایگه در سرّ آیات
هوش مصنوعی: در عمق دریا بزرگ، Essence وجود خود را به نمایش گذاشته است، اینجا در دل نشانه‌ها و نشانه‌های الهی.
نمود اینجا زجوهر ذات خود کل
برون آمد یقین از رنج وز ذل
هوش مصنوعی: در اینجا، ویژگی‌های اصلی وجود خود را به وضوح نشان داد و بدون هیچ شکی از سختی‌ها و دشواری‌ها بیرون آمد.
عیان شد یار چون شد رنج و خواری
که کردم درد او را پایداری
هوش مصنوعی: وقتی که با رنج و درد مواجه شدم، محبوبم به وضوح نمایان شد و من بر درد او ایستادگی کردم.
عیان شد آنچه ناپیدای کل بود
از آن صورت عیان رنج و ذل بود
هوش مصنوعی: آنچه که در ابتدا پنهان بود، اکنون به وضوح نمایان شده است و از آن جلوه مشخص، رنج و درماندگی به چشم می‌خورد.
ز درد یار درمان میفزاید
که جان در عاقبت جانان نماید
هوش مصنوعی: درد عشق یار، نه تنها درمان نمی‌کند بلکه موجب می‌شود که در نهایت زندگی را به خود یار بسپاریم.
ز درد یار جمله در حجابند
میان آتش عشق و نهیبند
هوش مصنوعی: همه از درد محبوب در حال رنج و حجاب هستند و در میانه آتش عشق، دچار تردید و ترس هستند.
کسی کاین درد را درمان کند او
عیان جان خود جانان کند او
هوش مصنوعی: کسی که بتواند این درد را التیام بخشد، به وضوح جان خود را به معشوق وامی‌گذارد.
کسی باید که دردنیای غدّار
چو آدم او کِشَد بسیار آزار
هوش مصنوعی: کسی باید که در این دنیای فریبنده مانند آدم، تحمل بسیاری از زخم‌ها و دردها را داشته باشد.
کسی که خون دل آنجا خورَد او
نمود شرع را فرمان برد او
هوش مصنوعی: کسی که در سختی‌ها و مشکلات، صبر و استقامت به خرج می‌دهد، به دنبال اجرای دستورات الهی و پیروی از اصول معنوی است.
نمود شرع اینجا پایدارند
چو مردان شرط آن بر جای دارند
هوش مصنوعی: در اینجا، اصول و قواعد دین به خوبی رعایت می‌شود، چون مردان با ایمان و متعهد بر حفظ این اصول ایستاده‌اند.
بمعنی و بتقوی راز یابد
بهر رازی بیان باز یابد
هوش مصنوعی: کسی که درک و آگاهی از معنای دین و رعایت تقوا داشته باشد، به رازهای پنهان دست پیدا می‌کند و می‌تواند به راحتی آنچه را که در قلبش است، بیان کند.
بسی در ماتم صورت نشیند
که تا آخر دمی معنی گزیند
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که در sorrow و غم، چهره‌ای غمگین به خود می‌گیرند و این حالت را تا زمانی که زنده‌اند، ادامه می‌دهند و معنا و هدف زندگی را در آن پیدا می‌کنند.
بمعنی او رسد در جوهر یار
بسی اینجاکشد او رنج و تیمار
هوش مصنوعی: محبت و عشق به معشوق باعث می‌شود که انسان سختی‌ها و مشکلات زیادی را تحمل کند. این احساس عمیق و وابستگی به محبوب، موجب می‌شود که فرد برای رسیدن به او و تجربه‌ی خوشبختی، رنج و زحمت را به جان بخرد.
ز اصل ذات جویا باشد اینجا
درون راز با فرمان یکتا
هوش مصنوعی: این سخن بیان می‌کند که از درون و ماهیت واقعی خود باید آگاه بود و به دنبال فهم عمیق‌تری از رازها و علوم یکتا بود.
کند تا راز محو مطلق آید
نمود دید ودیدار حق آمد
هوش مصنوعی: زمانی فرا می‌رسد که رازهای عمیق و ناب به طور کامل نمایان می‌شود و در آن لحظه، شناخت و دیدار با حق و حقیقت محقق می‌گردد.
ز سر تا پای در معنی بود او
ظهورش تا برون تفوی بود او
هوش مصنوعی: او تمام وجودش در معنای حقیقت است و ظهور او در دنیای بیرون، تنها تجلی و نمایشی از این معناست.
درون را با برون یکسان بباید
ز خود هر لحظه دیگرسان بباید
هوش مصنوعی: باید درون و برون انسان با هم هماهنگ و یکسان باشد و هر لحظه باید از خود تغییر کند و دگرگون شود.
نظر در جزو و کل یکی شناسد
ز مار جان ستان او کی هراسد
هوش مصنوعی: اگر کسی به حقیقت و کلیت امور توجه کند، مانند کسی که به دقت در جزئیات زندگی می‌نگرد، از خطراتی که در برابرش وجود دارد نمی‌هراسد. چون در عمق ارتباط بین جزئیات و کل زندگی را درک کرده است.
حقیقت ذات یابد در صفات او
عیان بیند نمود نور ذات او
هوش مصنوعی: حقیقت وجود خداوند در ویژگی‌های او به روشنی آشکار است و انسان می‌تواند نور ذات او را مشاهده کند.
ز نور خویش نابودی گزیند
بجز یکی حقیقت حق نبیند
هوش مصنوعی: جز یک حقیقت، هیچ چیز دیگری از نور خود را نخواهد دید، و همین نور باعث زوال او می‌شود.
نه هرکس این بیان داند بتحقیق
کسی کو را بود اینجای توفیق
هوش مصنوعی: هر کسی نمی‌تواند این موضوع را به درستی درک کند؛ تنها کسی که لایق و دارای شرایط لازم باشد، می‌تواند آن را بفهمد.
سعادت را نه هر کس رخ نماید
که تا دیدار جان پاسخ نماید
هوش مصنوعی: خوشبختی را هر کسی نمی‌تواند به نمایش بگذارد، بلکه تنها افرادی که دل و جان را ملاقات کنند، می‌توانند پاسخ درستی به آن بدهند.
ز جان تا سوی جانان صورتت نیست
یقین آنگه بداند کز منت چیست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی که از دل و جان به سمت معشوق حرکت می‌کنی، هیچ نشانی از او وجود ندارد. در این حالت، فقط می‌توان فهمید که عشق یا محبت چه نعمتی است.
تو جان در بازی اندر پیش دلدار
کنی مرنوش اینجا نیش دلدار
هوش مصنوعی: تو در حضور معشوق همچون یک بازیگر عمل می‌کنی و هرگز نگذار که درد دل عشق تو را آزرده خاطر کند.
بلای او کشی هر لحظه از جان
مدان دشوار این اینجا تو آسان
هوش مصنوعی: هر لحظه که برای او رنج می‌کشی، از دل نرنج و به خودت سختی نده، چون در اینجا سختی‌ها آسان هستند.
نه آسانست درد عشق در دل
کسی اینجا بداند راز مشکل
هوش مصنوعی: درد عشق در دل کسی به راحتی قابل درک نیست و هیچ‌کس نمی‌تواند رازهای این مشکل را بفهمد.
که چون عطّار بیند راز از پیش
که او خواهد بریدن هم سرِ خویش
هوش مصنوعی: وقتی عطّار (شاعر و عارف) رازهایی را می‌بیند که از قبل در دل دارد، به این نتیجه می‌رسد که ممکن است حیات و هستی‌اش را در مسیر آن معانی و حقیقت‌ها فدای کند.
بخواهد او بریدن سر بناچار
که تا بردارد اینجا پنج باچار
هوش مصنوعی: اگر او بخواهد ناچار باید سر را ببرد تا بتواند اینجا پنج بار دیگر قطع کند.
رموز او گشادهاند اینجا
سراسر از یقین بگشاید اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا تمام رازها و حقایق به وضوح روشن است و به یقین می‌توان به درک آن‌ها دست یافت.
دل و جان پیش جانان هیچ باشد
که صورت جملگی از پیچ باشد
هوش مصنوعی: دل و جان در مقابل محبوب هیچ ارزشی ندارند، زیرا همه چیز در ظاهر و شکل دنیایی خلاصه می‌شود.
یقین عطّار اینجاگه خدا دید
اگرچه عاقبت عین بلا دید
هوش مصنوعی: عطار در اینجا به خداوند و وجود او اطمینان دارد، هرچند در نهایت با مشکلات و سختی‌ها مواجه می‌شود.
بچشم سر بدیدش آشکاره
ولی کردش در آخر پاره پاره
هوش مصنوعی: او را به وضوح دیدم، اما در پایان او را به شکل تکه‌تکه‌ای از هم جدا کردم.
نترسید او زجان خویش زنهار
بخوست اینجایگه از عجز دلدار
هوش مصنوعی: نگران نباش، او از جانش نمی‌ترسد. تنها از عشق می‌خواهد که در این مکان پر از ناامیدی بماند.
مر او را دید چون عشّاق بیخود
گذشته همچو منصور از سر خود
هوش مصنوعی: او را دیدم که همچون عاشقان سرگشته و دیوانه است، مثل منصور که از خود بی‌خود شده بود.
دم عشق اناالحق در معانی
همی زد او در اسرار معانی
هوش مصنوعی: در زمان عشق، صدای حق در معانی مختلف طنین‌انداز بود و او در عمق رازهای معانی صحبت می‌کرد.
دم عشق آمده در جان جانش
دمادم حق ز حق معبود جانش
هوش مصنوعی: عشق مثل هوایی تازه در وجود او نفس می‌کشد و در هر لحظه، حقیقتی از معبودش در جان او جاری است.
بحق میزد اناالحق تا خدا یافت
در آن عین فنا جان بقا یافت
هوش مصنوعی: به درستی می‌گفت که فقط یک حقیقت وجود دارد و با همین اظهار، خداوند را در ذات فنا پیدا کرد و در آنجا بود که جان ابدی را کسب کرد.
اناالحق زد ز خود بگذشت حق دید
ز بود آفرینش حق بحق دید
هوش مصنوعی: مفهوم این بیت به این صورت است که شخصی به درک عمیق‌تری از حقیقت دست می‌یابد و از خودگذشتگی می‌کند تا حقایق پیرامون آفرینش و واقعیت را مشاهده کند. او به درک واقعی از وجود دست می‌یابد و از آنچه که هست، فراتر می‌رود.
حق اینجاحق تواند دید کس نی
که چیزی نیست جز اللّه بس نی
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که تنها حقیقت وجود، خداست و هیچ چیزی جز او وجود ندارد. تنها اوست که می‌تواند حقیقت را ببیند و درک کند. دیگران قادر به دیدن این حقیقت نیستند.
نباشد هیچ جزدر حق نهادم
میان عاشقان دادی بدادم
هوش مصنوعی: هیچ چیزی جز حق وجود نداشته باشد و در میان عاشقان، آنچه را که به من داده‌ای، به من بده.
بدادم داد تا بردم چنین گوی
در این میدان منش بردم یقین گوی
هوش مصنوعی: به من کمک کرد تا اینجا را تحمل کنم و در این میدان با اطمینان خود را نشان دهم.
بدادم داد حق اینجا نهانی
که تا بخشیدم اینجاگه معانی
هوش مصنوعی: اینجا در این عرصه، حقایق به صورت پنهانی به من دادند. به محض اینکه بخشیدم، معانی و مفاهیم روشن و آشکار شدند.
کسی جانان شناخت اینجا یقین باز
که میگوید یقین سر این چنین باز
هوش مصنوعی: کسی که معشوق را در اینجا به درستی شناخته، مطمئناً نمی‌تواند بگوید که یقیناً اینجا واقعیت همین‌طور است.
دلم خون شد میان خاک دنیا
که گردم من هم از افلاک دنیا
هوش مصنوعی: دل من از چگونگی زندگی در این دنیای خاکی غمگین و اندوهگین شده است، زیرا من نیز باید مانند دیگران به سرنوشت ناپایدار این جهان دچار شوم.
دلم خون گشت تا بیچون بدیدم
عجب بیچون کل را چون بدیدم
هوش مصنوعی: دل من از دیدن زیبایی‌ها و بی‌پیرایه‌گی‌ها به شدت غمگین و مشوش شد. وقتی زیبایی‌های عالم را بدون هیچ دلیلی مشاهده کردم، متوجه شدم که این زیبایی‌ها چقدر حیرت‌آور و شگفت‌انگیز هستند.
دلم خون گشت تا بنمود پاسخ
ز بعد آن نمودم در میان رخ
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و غم شد تا اینکه به جواب سوالاتم رسیدم، پس بعد از آن، در چهره‌ام این احساسات را نشان دادم.
رخ او آفتاب جانست گوئی
عجب پیدا و هم پنهانست گوئی
هوش مصنوعی: چهره او همچون آفتابی است که روح را روشن می‌کند، گویی هم در دسترس و هم در دور است.
رخ او آفتاب عاشقانست
ولی در چشم هر کس اونهانست
هوش مصنوعی: چهره او مانند آفتاب برای عاشقان روشن و تابان است، اما در نگاه هر کس دیگری پنهان و دور از دسترس به نظر می‌آید.
رخ او آفتاب دید اوجست
کسی را از عیان فتح و فتوحست
هوش مصنوعی: چهره او همچون آفتاب در اوج خود است و کسی را از نزدیک، پیروزی و موفقیت او نمایان است.
رخ او آفتاب جان جانست
بَرِ ما این زمان عین العیان است
هوش مصنوعی: چهره او همچون خورشید بر روح و جان ما می‌تابد و در این لحظه، حضور او به وضوح قابل مشاهده است.
در این خورشید حیرانست عطّار
کنون در جسم جانانست عطّار
هوش مصنوعی: عطار اکنون در حیرت این خورشید است و در حقیقت، او در وجود معشوق به سر می‌برد.
در این خورشید کو را دید دیدست
نمود آن کسی اینجاندیدست
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که کسی در این خورشید، حقیقت یا روشنایی را می‌بیند و آن را به دیگران نشان می‌دهد. در واقع، این فرد توانسته است آنچه را که دیگران ممکن است نداشته باشند یا نبینند، به دست آورد و درک کند.
منم چون ذرّه در نزدیک خورشید
که خواهم بود اینجاگاه جاوید
هوش مصنوعی: من مانند ذره‌ای هستم که در نزدیکی خورشید قرار دارد و آرزو دارم همیشه در اینجا بمانم.
اگرچه ذرّهام خورشید گشتم
عیان سایهام جاوید گشتم
هوش مصنوعی: با اینکه من مثل ذره‌ای از خورشید شدم و ظاهر گشتم، اما سایه‌هایم برای همیشه در اینجا باقی ماندند.
تمامت ذرّه اینجا غرق نورست
بَرِ معشوق جان اینجا حضورست
هوش مصنوعی: تمام ذرات اینجا پر از نورند و جان معشوق در اینجا حاضر است.
حضوری چون ترا آید پدیدار
کسی کو را بود از جان خریدار
هوش مصنوعی: حضور فردی مانند تو به روشنی و وضوح می‌آید که کسی دیگر را نمی‌توان پیدا کرد که به اندازه دل و جان او را بخواهد و ارزشش را بشناسد.
حضوری گر ترا همراه باشد
دلت پیوسته با درگاه باشد
هوش مصنوعی: اگر تو در کنارم باشی، قلبم همیشه به یاد تو و درگاه تو خواهد بود.
حضور دل به از طاعت بر ماست
حضور اینجایگه چو رهبر ماست
هوش مصنوعی: حضور دل و توجه به خداوند برای ما از انجام عبادت مهم‌تر است، چون که در این مکان، خداوند مانند یک رهبر در کنار ماست.
حضور دل همه مردان گزیدند
پس آنگاهی بکام دل رسیدند
هوش مصنوعی: همه مردان با دل‌های خالص و توجه کامل در کنار هم جمع شدند، سپس به آنچه که آرزوی دل داشتند، دست یافتند.
حضور دل نماید آنچه جوئی
سزد گر راز کل اینجا بجوئی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت و نکات ارزشمند هستی، باید با دل و نیت خالص در پی آن بروی؛ زیرا در اینجا می‌توانی به رازهای بزرگ دست یابی.
حضور دل نماید بر دل و جان
تو باشی در نهاد ذات پنهان
هوش مصنوعی: احساسات و اوج احساسات در درون تو به شدت نمایان می‌شود، در حالی که حقیقت عمیق و ذاتی تو درونت پنهان است.
حضور دل محمّدﷺ یافت در خویش
حجاب جان و دل برداشت از پیش
هوش مصنوعی: حضورت قلب پیامبر در وجودش را درک کرد و از دل و جان خود هرگونه مانع و حجاب را کنار زد.
حضور دل یقین همراه او بُد
که خود جبریل پیک راه او بُد
هوش مصنوعی: دل با یقین در کنار او بود، چرا که خود جبرائیل پیام‌آور راه او بود.
حضور دل در اینجا در یقین یافت
درون را اوّلین و آخرین یافت
هوش مصنوعی: در این مکان، دل به یقین رسید و درون خود را به عنوان اول و آخر شناخت.
حضور دل بگفتش من رآنی
چو در اینجا رسی این سر بدانی
هوش مصنوعی: قلب به او گفت: وقتی به این جا رسیدی، مرا خواهی شناخت و حقیقت این موضوع را درک خواهی کرد.
حضور دل به جز جانان نبیند
نمود جسم و دید جان نبیند
هوش مصنوعی: دل تنها به محبوب خود توجه دارد و نمی‌تواند زیبایی‌های دیگر را ببیند. آنچه را که جسم نشان می‌دهد نمی‌تواند به حقیقت جان پی ببرد.
حضور دل کسی بیند بهرحال
نگردد او بگرد قیل هر قال
هوش مصنوعی: هر کسی که دلش در جایی باشد، توجهش به حرف و حدیث‌های دیگر نمی‌شود و به آنچه که دیگران می‌گویند، اهمیت نمی‌دهد.
حضور دل حقیقت مصطفی داشت
که در خلق و ارادت او صفا داشت
هوش مصنوعی: دل در حقیقت وجود نازنین پیامبر اکرم (ص) حضوری خاص و معنادار داشت و در رفتار و ارادت به او، پاکی و صفایی پیدا می‌کرد.
خدا را دید در خود از حقیقت
نمودش حق نمودند از شریعت
هوش مصنوعی: خدا را در وجود خود مشاهده کرد و حقیقت او را به انسان‌ها نشان داد؛ به طوری که قوانین دین به عنوان نمایی از آن حقیقت معرفی شدند.
ز نورش پرتوی در جان منصور
درافتاد و اناالحق زد در آن نور
هوش مصنوعی: از نور او پرتوئی در وجود منصور تابید و او فریاد کرد که "من حقیقت هستم".
به نتوانست شد خاموش اینجا
که میزد همچودریا جوش اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان، آن‌قدر شور و هیجان وجود دارد که نمی‌توان سکوت کرد؛ مثل موج‌هایی که دریا را به تلاطم در می‌آورد.
نه بتوانست ز آن می نوش کردن
درون خویشتن خاموش کردن
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که فردی نمی‌تواند از شراب خود لذت ببرد و همزمان احساسات و هیجانات درونی‌اش را سرکوب کند. نوشیدن شراب به معنای تجربه احساسات و شور و شوق است و نمی‌توان در حالی که مشغول نوشیدن هستیم، خود را از بیان یا احساس آنچه در درون داریم، باز داریم.
درونش با برون در نور افتاد
شد اندر ذات او منصور افتاد
هوش مصنوعی: درون و بیرون او نورانی شدند و در عمق وجودش به مقام بلند و شامخی دست یافت.
بشد منصور و حق آمد بدیدار
نهانی فاش کرد آنگاه اسرار
هوش مصنوعی: منصور به ملاقات حق رفت و در آن دیدار پنهانی، اسرار را برای او افشا کرد.
بشد منصور و حق زد بس اناالحق
عیان او سرّ خود بنمود الحق
هوش مصنوعی: منصور حلاج به مقام بالایی رسید و در مقابل حقیقت ایستاد و گفت «من خود حق هستم» و به وضوح راز خود را نشان داد.
نبُد منصور حق میگفت مائیم
که اندر جان و دل کلّی خدائیم
هوش مصنوعی: اگر منصور نبود، حق از کجا می‌گفت که ما هستیم و تمام وجود و احساسات ما پر از خداست؟
نبُد منصور حق میگفت الحق
عیان ذات خود مطلق اناالحق
هوش مصنوعی: اگر منصور نبود، حقیقت درخودش نمایان نمی‌شد و نمی‌دانستیم که ذات مطلق او چقدر روشن است.
نبُد منصور ذات او بقا بود
که منصور از فنا کلی فنا بود
هوش مصنوعی: اگر منصور موجودی واقعی و پایدار بود، به طور حتم نمی‌توانست به فنا دچار شود، زیرا منصور از لحاظ وجودی به طور کامل ناپایدار و فانی بود.
نبُد منصور الّا ذات بیچون
اناالحق میزد اینجا بی چه و چون
هوش مصنوعی: منصور فقط به وجود خود اشاره می‌کرد و هیچ تردیدی نداشت که حقیقت به چه شکل و کجا است. او بدون هیچ چون و چرایی، بر حقیقت تاکید می‌کرد.
نبُد منصور الّا نفخهٔ ذات
اناالحق گوی کل در عین ذرّات
هوش مصنوعی: منصور فقط به خاطر آن فریاد "من هستم حق" وجود داشت، که در آن، همه چیز را در کوچکترین ذرات هستی مشاهده می‌کرد.
نبُد منصور حق کلّی عیان بود
اناالحق در همه کون و مکان بود
هوش مصنوعی: اگر منصور وجود نداشت، حق به روشنی در همه جا و هر مکانی در دسترس نبود.
یکی دید او برون شد از مسمّا
رموز عشق بگشودش معمّا
هوش مصنوعی: شخصی او را دید و از نام و نشانش خارج شد و رازهای عشق را برایش آشکار کرد.
چنان ره برد او در عالم جان
که پیدائی صورت کرد پنهان
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای در عالم روح و جان هدایت می‌کند که ظاهر شدن شکل و صورت، به طور نامحسوس و پنهان اتفاق می‌افتد.
چنان ره برد اندر عالم دل
که کلّی برگشاد او راز مشکل
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای در دنیای دل هدایت می‌کند که تمامی رازهای پیچیده را برایش روشن می‌سازد و به آسانی درک می‌کند.
چنان ره برد و صورت برفکند او
که بد میدید اندر ذات نیکو
هوش مصنوعی: او به‌قدری قوی و تاثیرگذار است که حتی افراد بدخواه را به نیکویی و خوبی می‌کشاند و درون‌پنداریشان را تغییر می‌دهد.
چنان ره برد واصل شد پدیدار
که غیرش در نمیگنجد خریدار
هوش مصنوعی: چنان راهی برای رسیدن به حقیقت پیدا شد که هیچ چیز دیگری نمی‌تواند آن را بفروشد یا ارزش آن را کم کند.
چنان ره برد او تا راه عیان یافت
نمود ذات خود در کن فکان یافت
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای راه را نشان داد که حقیقت خود را در وجود خویش آشکار کرد و به هر چیزی که بخواهد، می‌تواند آن را به وجود آورد.
چنان ره برد اندر وصل عشاق
که افکند دمدمه در کلّ آفاق
هوش مصنوعی: او چنان راهی به سوی پیوند عاشقان می‌گشاید که تمام جهان را در پرتو عشق غرق می‌کند.
چنان ره برد سوی ذات اوّل
که جسم خود بجان کردش مبدّل
هوش مصنوعی: چنانکه به سوی اصل و ذات خود حرکت کرد که جسمش به روح تبدیل شد.
تنش جان گشت چون شد ذات جانان
که حق میدید اندر ذات پنهان
هوش مصنوعی: زمانی که جان انسان به آرامش و هماهنگی می‌رسد، می‌تواند حقیقت وجودی خداوند را در وجود خود و در عمق وجودش ببیند.
تنش جان گشت تادیدار حق دید
درون کون بیرون در نگنجید
هوش مصنوعی: جان انسان به سبب دیدار با حقیقت و خداوند، به مقام والایی می‌رسد و به وجودی دیگر منتقل می‌شود که در این جهان مادی نمی‌گنجد.
تنش جان گشت تا حق دید آنگاه
ز رخ پرده عیان برداشت آنگاه
هوش مصنوعی: تا زمانی که روح او به حقیقت پی برد، پرده از روی چهره حق برداشت.
چو او آگه بُد آگه مر چه باشد
چو او کل شاه بُد مر شه چه باشد
هوش مصنوعی: وقتی او آگاه بود، آگاهی او چه معنایی داشت؟ وقتی او، شاه کل و برتر بود، دیگر عظمت و مقام شاه چگونه می‌توانست معنا داشته باشد؟
چو اودم زد ز هستی صفاتش
که بتواند نمودن سرّ ذاتش
هوش مصنوعی: زمانی که او به صفات خود در وجود می‌دمد، می‌تواند راز وجود خود را نشان دهد.
دم او دمدمه در عالم انداخت
میان واصلان او سر برافراخت
هوش مصنوعی: حضور او در عالم به شکلی تأثیرگذار و جذاب است که در میان اهل عرفان و کسانی که به او رسیده‌اند، موجب عزت و افتخار شده است.
ز ذات پاک او کون و مکان دید
نمود دوست را عین العیان دید
هوش مصنوعی: از وجود خالص و بی‌نقص او، جهان و تمام موجودات به وجود آمدند، و به حقیقت دوست را مانند چیزی که با چشم می‌بینیم، مشاهده کرد.
ز ذات پاک همچون شد در اشیا
عیان راز پنهان گشت و پیدا
هوش مصنوعی: از ذات خالص و پاک، رازهای پنهان در اشیاء آشکار شد و به وضوح نمایان گردید.
ز ذات پاک بیچون او فنا شد
در اینجا گه نهان عین بقا شد
هوش مصنوعی: از خودِ بی‌نهایت و خالص او، آن‌چنان محو و نابود شد که در این مکان، به حقیقت باقی و جاودانه تبدیل گردید.
کسی مانند او هرگز نیاید
چو خورشیدی دگر هرگز نیابد
هوش مصنوعی: کسی مثل او هرگز به دنیا نمی‌آید، مانند این که خورشید دیگری هم نخواهد آمد.
کسی مانند او واصل نگردد
نمود ذات او حاصل نگردد
هوش مصنوعی: هیچ کس به پای او نمی‌رسد و وجودش هیچ مشابهی ندارد.
یقین شد مر وِرا آثار جمله
که او بد در عیان اسرار جمله
هوش مصنوعی: او به یقین به همه نشانه‌ها و آثارش دست یافته است، چون او به وضوح رازهای همه چیز را می‌داند.
یقین شد زانکه او جز خود یکی نیست
بجز جانان یقین اینجا شکی نیست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تنها حقیقتی که وجود دارد، وجود جانان (عشق یا معشوق) است و به جز او چیزی واقعی نیست. در اینجا، تردیدی وجود ندارد که این عشق یا معشوق تنها حقیقت مطلق است.
یقین بگذاشت شک برداشت از پیش
بجز جانان نیابی در یقین بیش
هوش مصنوعی: اگر به یقین و اعتماد دست یابی، باید شک و تردید را کنار بگذاری. در این راه، تنها به محبت و حقیقت وجودی معشوق واقعی می‌توانی دست پیدا کنی.
چو ذات خویش در خود اوعیان دید
بیک ذرّه وی از اعیان نگردید
هوش مصنوعی: وقتی انسان در درون خود، حقیقت وجودش را مشاهده کرد، هیچ بخش کوچکی از آن حقیقت تغییر نکرد و از اصل خود دور نشد.
یقین میخواست تا بنماید اسرار
نمود کل کند اینجای اظهار
هوش مصنوعی: مطمئن بود که باید اسرار را مشخص کند و تمام نکات را به اینجا اظهار کند.
فنا دید او نمود هست اشیاء
فنا بُد دائم و قائم بیکتا
هوش مصنوعی: او متوجه شد که وجود اشیاء همواره زوال‌پذیر است و در حقیقت، تنها وجود حقیقی و دائمی وجود خداوند است.
فنا یکتا بُد و اشیا ز اعداد
نبُد او را در اعیان هیچ بنیاد
هوش مصنوعی: وجود یکتا و منحصر به فردی بود که هیچ یک از موجودات دیگر را نمی‌توان به عدد و شمار درآورد. او اساس و پایه‌ای در هیچ یک از اشیاء ندارد.
فنا یکتا بُد و لاجان جان بود
ولی از دیدهٔ اشیا نهان بود
هوش مصنوعی: فانی تنها وجود داشت و جان نیز وجود داشت، اما از منظر اشیا پنهان بود.
فنا یکتا بُد و برخاسته جان
شده اشیا ز دید ذات پنهان
هوش مصنوعی: وجود تنها و یکتا بود و جان‌ها از اشیاء به خاطر ذات پنهان آن برخاسته و زنده شده‌اند.
فنا یکتا بُد و اشیاگُم آمد
چو یک قطره که عین قلزم آمد
هوش مصنوعی: فنا تنها و یکتا بود و وقتی اشیاء پدید آمدند، مانند یک قطره به حساب آمدند که در برابر دریا به نظر می‌رسد.
فنا یکتا بُد و اشیا در او سیر
نمود کعبه باز افتاد در دیر
هوش مصنوعی: وجود تنها و یکتای خداوند، در افکار و احساسات انسان‌ها جریان دارد و در نتیجه، ارزش‌ها و مکان‌های مقدس (مانند کعبه) به نوعی از اعتبار و ارزش خود افتاده‌اند.
فنا یکتا بُد و دوئی نمانده
تمامت جوهر از کل برفشانده
هوش مصنوعی: تنها وجودی که باقی مانده، وجودی است که در آن دیگر دوئی وجود ندارد و تمام ویژگی‌ها و جوهر اصلی از همه چیز جدا شده است.
چنان در سیر کلّ تأخیر کل یافت
که خود را در میان تدبیر کل یافت
هوش مصنوعی: به قدری در دایره‌ی زمان به وجود دیر شده غرق شده که خود را در مرکز تدبیر و برنامه‌ریزی کل هستی مشاهده کرد.
ز وصل ذات او را بود الحق
عیان جانان و گفتارش اناالحق
هوش مصنوعی: به خاطر نزدیکی و پیوند با حقیقت و ذات پروردگار، او به وضوح تمام آفرینش و سخنانش را به حق می‌بیند و می‌گوید که تنها حقیقت، اوست.
ز وصل ذات اسرار نهان گفت
اناالحق با همه خلق جهان گفت
هوش مصنوعی: از پیوند با حقیقت‌های نهفته، گفت من حق‌ام و این را با تمام مردم جهان بیان کرد.
چنان میخواست او تا جمله ذرات
زنند این دم چو او در نفخهٔ ذات
هوش مصنوعی: او آنقدر خواسته‌ است که تمام ذرات عالم، با درک این لحظه، مانند او در نفخه‌ی وجودش به حرکت درآیند.
چنان میخواست تا جمله بتحقیق
دهد این بخت را جمله ز توفیق
هوش مصنوعی: او می‌خواست تا به‌صورت کامل نشان دهد که این بخت چه اندازه به خاطر توفیق‌ها و موفقیت‌هاست.
چنان میخواست او تا هر دو عالم
براندازد ز حق دیده بیکدم
هوش مصنوعی: او آن‌قدر قدرت و اراده داشت که می‌خواست به یک‌باره هر دو جهان را از میان بردارد و به حق دست یابد.
چنان میخواست تا سرّ نهانی
بگوید فاش اینجا رایگانی
هوش مصنوعی: او به اندازه‌ای تمایل داشت که رازی پنهان را بیان کند، که اینجا به طور آزاد و بدون هیچ مانعی می‌تواند این کار را انجام دهد.
همه ذرّات را واصل کند او
مراد جمله را حاصل کند او
هوش مصنوعی: او تمامی ذرات را به هم متصل می‌کند و خواسته همه را برآورده می‌سازد.
همه ذرّات را جانان نماید
نمود جمله از خود در رُباید
هوش مصنوعی: همه ذرات جهان، زیبایی و وجود خود را از محبوب دریافت می‌کنند و در حقیقت، همه چیز در آن محبوب جلوه‌گری می‌کند.
اگرچه بود او در اصل اللّه
عیان ذات دیده اصل اللّه
هوش مصنوعی: هرچند او در حقیقت و اصل، تجلی و نشان الهی است، اما چشمان ما او را به‌وضوح نمی‌بینند.
ولی این فعل فرع شرع افتاد
از آن کین جمله اصل و فرع افتاد
هوش مصنوعی: این عمل که فرع و نتیجه شرع است، از آن به وجود آمده است؛ زیرا همه چیز بر اساس اصل و فرع شکل گرفته و معنایی پیدا کرده است.
ولی او را نبُد اشیای عالم
که دردم داشت او ذرّات عالم
هوش مصنوعی: اما او را چیزهای دنیا اهمیت نداشت، زیرا درد من با ذرات جهان پیوند داشت.
بدو بگشود کلّی راز اسرار
وز او شد این نهان راز اظهار
هوش مصنوعی: او تمام رازهای پنهان را فاش کرد و اینگونه بود که این رازها نمایان شدند.
از او اظهار شد چون هیچ عاقل
نیارستی شدن اینجای واصل
هوش مصنوعی: وقتی او گفت که هیچ عاقلی نتوانسته به این مقام برسد، مشخص شد که تا چه اندازه این موفقیت دشوار است.
به گردون همچو او دیگر نیاید
نمود ذات هم او را رباید
هوش مصنوعی: هیچ موجودی به زیبایی او در آسمان‌ها نخواهد آمد و ذات او به قدری پرجلال است که حتی خود آسمان‌ها هم نمی‌توانند او را درک کنند.
که تا برگوید او اسرار بیچون
اگر خاکش در آمیزند با خون
هوش مصنوعی: تا زمانی که او رازهای ناگفتنی را بر زبان آورد، اگر خاکش با خون ترکیب شود.
چنان چون او نباشد دیگر اینجا
که در ذرّات آید رهبر اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان کسی مانند او وجود ندارد، زیرا او در جزئیات و نکات ریز، نقش رهبری و هدایت را ایفا می‌کند.
وصال سالکان و سرّ عرفان
نمود عاشقان و ذات سُبْحان
هوش مصنوعی: پیوند و نزدیکی سالکان و راز عرفان را به عاشقان نشان داد و ذات پاک خداوند را نمایان ساخت.
رموز مخزن سرّالهی
کمال صنع و عزّ پادشاهی
هوش مصنوعی: رازهای نهفته در سرای الهی، نشان‌دهنده کمال آفریدگار و بزرگی پادشاهی اوست.
عیان کشف و برهان حقیقت
سپهسالار وصل اندر شریعت
هوش مصنوعی: مشهود و نمایان شدن حقایق، فرمانده اصلی اتحاد و پیوند در قوانین مذهبی است.
کمال سرّ او کشف الغطا او
نمود راز دیدار خدا او
هوش مصنوعی: کمال حقیقت او، برداشتن پرده‌هاست و نشان دادن راز ملاقات با خداوند است.
نیامد هیچکس چون او دگر بار
که برگوید در اینجا سرّ اسرار
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند او دوباره نیامده است که در اینجا رازهای پنهان را بیان کند.
نیامد هیچکس مانند منصور
نیاید نیز هم تا نفخهٔ صور
هوش مصنوعی: هیچ کسی مانند منصور ظهور نکرده و نخواهد کرد تا روز قیامت و دمیدن در صور.
چنان بُد عاشق صادق بهرکار
که اینجاگه نیندیشید از دار
هوش مصنوعی: عاشق راستینی به قدری غرق در عشق خود بود که حتی به فکر خطر جانش نیفتاد.
فدای یار شد در عین مقصود
که اورا بود کل دیدار معبود
هوش مصنوعی: عشق به یار باعث شد که در عین رسیدن به هدف، تمام توجه و دیدار معشوق را فدای او کند.
فدای یار شد چون دید او راست
نهاد راستی در ذات او راست
هوش مصنوعی: زمانی که دوست را دید که چگونه راست و صادق است، به خاطر او خود را فدای او کرد. در واقع، راستی و صداقت او در وجودش نمایان شده است.
فدای یار شد ازگفتن یار
بگفت اینجا حقیقت جمله با یار
هوش مصنوعی: عشق و وفاداری به معشوق به قدری عمیق است که حتی گفتن نام او نیز حقیقت تمام احساسات را نمایش می‌دهد. در اینجا، عشق به یار باعث شده است که هر چیزی با او معنا پیدا کند.
فدای یار شد در عین صورت
برون شد در عیان کلّ صورت
هوش مصنوعی: در عشق و دل‌باختگی، عاشق چنان به یار خود فدا می‌شود که در واقعیت، تمام زیبایی و خاصیت یار، نمایان می‌شود و تنها عشق او را به ظهور می‌آورد. در این حالت، وجود یار به معنای واقعی در دسترس قرار می‌گیرد و زیبایی‌اش به وضوح آشکار می‌شود.
ز دید یار اینجا راستی دید
ز عین راستی اینجا نگردید
هوش مصنوعی: از نگاه محبوب، اینجا حقیقت را می‌بینید، اما از دیدگاه حقیقی، اینجا دگرگون نشده است.
ز دید یار او در حق چنان حق
یقین میدید اندر راز مطلق
هوش مصنوعی: از نظر محبوبش، او به حقیقتی مطمئن و روشن در عالم بی‌نهایت دست یافت.
که جز او هیچکس اینجایگه نیست
یقین دانست کین دلدار یکیّست
هوش مصنوعی: جز او هیچ کس در این مکان نیست، بنابراین با اطمینان می‌دانم که این معشوق تنها و یگانه است.
یقین دانست کین جمله خدایست
ولیکن عقل از عین بلایست
هوش مصنوعی: او به درستی می‌دانست که همه اینها نشان خداست، اما عقل انسان از درک حقیقت ناتوان است.
مقام حسرت آبادست دنیا
نمیگنجد یقین در ذات اینجا
هوش مصنوعی: آرزوها و حسرت‌ها در اینجا، در دنیای مادی، احساس می‌شود. اما در واقع، حقیقت و یقین فراتر از این دنیا و ویژگی‌های آن است و در ذات اینجا نمی‌گنجد.
نه این نی آن به یک ره هیچ دید او
ز سر تا پا همه در پیچ دید او
هوش مصنوعی: او در طول مسیر، نه فقط یک بار، بلکه به طور کامل و از سر تا پا، همه چیز را در حالتی پیچیده و دشوار می‌بیند.
یقین دانست کین دنیا نه جائی است
بنزد صادقان دل گواهی است
هوش مصنوعی: به‌خوبی می‌داند که این دنیا مکان مناسبی نیست و دل انسان‌های راستگو بر این موضوع گواهی می‌دهد.
بلا و رنج را بر خویش بنهاد
گذشت از خویش و حق را داد کل داد
هوش مصنوعی: او بلا و سختی‌ها را بر خود تحمل کرد و از خود گذشت، در عوض حق را به طور کامل ادا کرد.
بلا و رنج دنیا کرد آسان
نشد از خوف و ترس آن هراسان
هوش مصنوعی: مشکلات و سختی‌های زندگی را می‌توان به راحتی تحمل کرد، اما ترس و هراسی که از آنها داریم، کار را دشوار می‌کند.
بلا و رنج دنیا نیست دائم
ولیکن ذات حق بشناس قائم
هوش مصنوعی: رنج‌ها و سختی‌های زندگی دائمی نیستند، اما شناخت، به خودی خود، از حقیقت و ذات خداوند، ماندگار است.
ز دنیا کرد تحقیق او کناره
که هم حق کرد اندر خود نظاره
هوش مصنوعی: او در مورد دنیا به تأمل و جستجو پرداخت و از آن کناره گرفت، زیرا در درون خود به حقیقتی نگریست.
همه دنیا برش مانند کاهی
نکرد اینجایگه در وی نگاهی
هوش مصنوعی: تمام دنیا مانند یک دانه کاه بر او اثر نمی‌گذارد، اینجا کسی به او توجه نمی‌کند.
همه دنیا برش بُد چون سرابی
سما را بر سر دنیا قبایی
هوش مصنوعی: تمام دنیا را بر او می‌پسندیدند، مانند سرابی که بر سر دنیا زیبایی می‌بخشد.
همه دنیا برش بُد هیچ و حق یافت
از آن اندر یکی دیدن سبق یافت
هوش مصنوعی: کل دنیا در نظرش هیچ ارزش نداشت و تنها با دیدن حق، به آن معنای واقعی دست یافت.
بجز حق هیچکس دیگرنگنجید
ز قول و فعل یک ذرّه نسنجید
هوش مصنوعی: جز حق هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند در قول و عمل خود حتی کمی هم سنجیده و درست عمل کند.
همه قرب بلا بر خویشتن او
نهاد و درگذشت از جان و تن او
هوش مصنوعی: او تمام مصیبت‌ها را به جان خودش پذیرا شد و از جان و تنش گذشت.
یقین دانست تن عین زمین است
نمود جان بحق عین الیقین است
هوش مصنوعی: بدان که بدن نمایانگر زمین است و حقیقت جان واقعی، درک روشن و مسلمی از حقیقت وجود است.
یقین را گوش کرد و بیگمان شد
گمانش نیز هم عین العیان شد
هوش مصنوعی: ایمان به حقایق را کامل درک کرد و یقین پیدا کرد که باورهایش نیز به وضوح مانند حقیقت آشکار شده‌اند.
یقین را گوش کرد و راز برگفت
ز خود برگفت و هم از خویش بشنفت
هوش مصنوعی: یقین به دقت گوش داد و رازی را از خود بیان کرد و همزمان از درون خود هم پرسش‌هایی را دریافت کرد.
یقین ذات را او منکشف شد
نمود جسم و جانش متّصف شد
هوش مصنوعی: او به حقیقت وجود خود پی برد و ویژگی‌های جسم و جانش را دریافت.
یقین میدید حق را در دل و جان
ز دید حق نظر کن راز پنهان
هوش مصنوعی: شخص به درستی و با اطمینان وجود حق را در اعماق وجود خود احساس می‌کند و برای درک اسرار نهان، باید به دقت به نشانه‌های الهی توجه کند.
سجود خویش کن تا دل بیابی
نمود جسم اندر دل بیابی
هوش مصنوعی: با فروتنی و تواضع به خداوند نزدیک شو تا بتوانی حقیقت وجود خود را بشناسی و درونت را پر از نور و معرفت کنی.
سجود خویش کن اندر فراغت
اگرداری چو مردان تو بلاغت
هوش مصنوعی: در زمانی که آزاد هستی، مانند مردان، خود را تسلیم کن و به عبادت بپرداز.
سجود خویشتن کن تا رهائی
ترا باشد همی اندر بلائی
هوش مصنوعی: خودت را به خاک بینداز و تسلیم شو تا از مشکلات و مصیبت‌ها رهایی بیابی.
سجود خویش کن حق و تو بشناس
مرو چندین تو اندر عین وسواس
هوش مصنوعی: به خودت تواضع و فروتنی نشان بده و حقیقت را درک کن. چرا که تو در دام وسواس گرفتار شده‌ای و از اصل موضوع دور هستی.
سجود خویشتن کن تا بدانی
که تو سرّ خداوند جهانی
هوش مصنوعی: به خودت humility و خضوع نشان بده تا متوجه شوی که در وجود تو راز و اسرار خداوند جهان نهفته است.
سجود خویشتن کن با دلارام
که تا اینجایگه یابد دل آرام
هوش مصنوعی: به خودت احترام بگذار و با دلبر خود سجده کن تا اینکه احساس آرامش کنی.
سجود خویشتن کن در بر یار
که دیدی در نهانی رهبریار
هوش مصنوعی: به خودت احترام بگذار و در پیش یارت خم شو، چون دیدی که در دل پنهانش راهنمایی وجود دارد.
سجود خویشتن کن در حقیقت
که بسیاری کنون اندر طریقت
هوش مصنوعی: به خودت فروتنی نشان بده و در واقعیت خود را بشناس، زیرا بسیاری از افراد امروز در مسیر معنوی قرار دارند.
سجود خویشتن کن بازدان خود
که فارغ دل شوی از نیک و از بد
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و به درونت برو تا از قضاوت‌های خوب و بد آزاد شوی و آرامش پیدا کنی.
سجود خویشتن کن چون یار دیدی
اگرچه غصّهٔ بسیار دیدی
هوش مصنوعی: وقتی کسی را دیدی که دوستش داری، باید برای او تواضع و فروتنی کنی، حتی اگر در زندگی با مشکلات و غم‌های زیادی روبرو هستی.
سجود خویش کن در وصل دلدار
که این فرمود اندر اصل دلدار
هوش مصنوعی: در وصال محبوب، به خضوع و فروتنی بپرداز؛ چون این امر در ذات و ماهیت عشق به محبوب همواره وجود دارد.
سجود خویش کن وانگه فنا شو
که در عین فنا عین بقا شو
هوش مصنوعی: خود را به عبادت بگذار و سپس سرگرم فنا شو، زیرا در حالت فنا می‌توانی به وجود واقعی و پایدار دست یابی.
اگرواصل شوی زین سجده باشد
وگرنه واصی هرگز نباشد
هوش مصنوعی: اگر با سجده و فروتنی ارتباطی برقرار کنی، به حقیقت نزدیک می‌شوی وگرنه هرگز به آن حالت نخواهی رسید.
حقیقت وصل یار اندر نمازست
اگر کردی چنین کارت بسازست
هوش مصنوعی: اگر در نماز به حقیقت وصال یار دست یابی، کار تو به بهترین نحو ساخته شده است.
زمانی غافل از سجده مشو هان
که در سجده نماید روی جانان
هوش مصنوعی: هرگز غافل از سجده نباش، چون در حالت سجده، چهره محبوب نمایان می‌شود.
که سجده کردن اینجا یاربینی
وگرنه غصّهٔ بسیار بینی
هوش مصنوعی: اگر اینجا به خداوند سجده کنی، او را می‌بینی، و اگر نه، غم‌های زیادی خواهی دید.
ز سجده برگشاید راز اسرار
شود هر دم نمود حق پدیدار
هوش مصنوعی: با بازگشت از سجده، رموز پنهان آشکار می‌شود و در هر لحظه، manifestations حق نمایان می‌گردد.
اگر از سجدهٔ واصل شوی تو
بدین گفتار از جان بگروی تو
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و واقعیت رسیدی و به این گفتار نیکو توجه کنی، دیگر از جان و دل برای خودت خالص می‌شوی.
ز سجده گردی اینجا حاصل یار
نگر تا خود ببینی حاصل یار
هوش مصنوعی: به جایی که سجده کرده‌ای نگاه کن تا ببینی چگونه دلیل دوستی و ارتباط با معشوق در آنجا نمایان شده است؛ تا خودت تجربه کنی که این ارتباط چه ثمراتی دارد.
ز سجده گردی اینجا عین جانان
وجود خویش کن در خویش پنهان
هوش مصنوعی: از تواضع و زانو زدن در برابر خداوند، خود را به روح و وجود خدا نزدیک کن و آن را در درون خود پنهان کن.