بخش ۷۳ - در بیرون کردن جبرئیل علیه السلام حضرت آدم صفی را از بهشت ونصیحت کردن جبرئیل اورا فرماید
کنون جبریل بیرون بر تو آدم
که گستاخی ندارد او در این دم
برون کن از بهشتم تا رود زود
که تا گردم از او این بار خشنود
برون شد آدم و حوّا ز جنّت
فتاده هر دو اندر رنج و محنت
فتاده هر دو در اندوه نایافت
بحالی جبرئیل اینجا و بشتافت
گرفته دست آدم را بزاری
چنین میگفت آدم پایداری
نداری چارهٔ و من ندارم
که در فرمان حیّ کردگارم
زبان خود نکو میدارو بشتاب
مر این پند دگر از من تو دریاب
چو خود کردی چه تاوانست بر کس
همی گو دائما اللّه را بس
بهرکاری که آید در بر تو
بود اللّه بیشک رهبر تو
بهر کاری که پیش آید ترا هان
بجز اللّه مخوان اللّه را دان
ندارد چارهٔ جبریل اینجا
که تا سازد ترادرمان در اینجا
کنون آدم مبین خود را زمانی
که خواهی یافت از حق داستانی
سوی دنیا تراخواهد فرستاد
که دادی روزگارت جمله بر باد
سوی دنیا تو خواهی شد کنونت
همه خواهد بُدن مر رهنمونت
سوی دنیا تماشای دگر دان
رخ از جانان بهر حالی مگردان
سوی دنیا ترا اسرار بسیار
ز حق خواهد شد ای آدم پدیدار
ترا در سوی دنیا راه دادست
بسی اندوه بهر تو نهادست
قلم رفتست اندر لوح بر راز
نخواهی یافت مر جنّت دگر باز
خیالی بود کاینجا مینمودت
گنه کردی وز خود در ربودت
خیالی بود آن فر الهی
فتادی این زمان ازمه بماهی
خیالی بود بگذشته از این زود
چه چاره آدم اکنون بودنی بود
خیالی بود همچون تیر بگذشت
ره خود دید اندر کوه و در دشت
بشد آن عین دیداری که دیدی
بجز عین خیالی تو ندیدی
بدادی عمر خودبر باد ناگاه
فتادی از سر ره در بن چاه
قضا بُد از سر تو اینچنین راند
دلت درحسرت جنّت چنین ماند
قضا بُد رفته اینجا بر سر تو
که باشد بعد از این مر غمخور تو
قضا بُد رفته پیش از آفرینش
نداند هیچکس علم الیقینش
هر آن چیزی که میخواهد کند او
بکن جانا که نیکو هست نیکو
هر آنچیزی که خواهد کرد آدم
اگر شادی بود آرد دگر غم
بنه تن تا بمالد روزگارت
که هم خواهد بُدن در دهر کارت
بلای دوست کش آدم بخواری
که او را هست با تودوستداری
کنون آدم بفرمان خداوند
ز جنّت دور باش و رخت بربند
برون شد آدم و حوّا ابا من
فتاده هر دو اندر گفت و در گو
بهرجائی که آدم میشد از دور
ز درد عشق بُد در ظلمت و نور
یکی بادی برآمد بس پریشان
ز هم دور افکند زینجای ایشان
کنون گرمرد راهی باز دانی
تو از عطّار کل راز نهانی
نمیدانی دلاکز که جدائی
فتاده در میان صد بلائی
جدا افتادهٔ و میندانی
به هرزه ماند در دنیای فانی
جدائی این زمان از یار خود تو
بسر کردی بسی مر نیک و بد تو
جدائی مانده وندر صدر جان نار
فتادستی میان خاک ره خوار
جدائی در بلا تو صبر کرده
بماند در درون هفت پرده
شدی در پردهٔ دنیای غدّار
نهان دره نمیآید پدیدار
ز یار خود جدا ماندی از آن دم
جداگشتی تو چون حوّا ز آدم
در این دنیا چه خواهی یافت آخر
زمانی باش اندر یافت آخر
نمیدانی که دلدارت کدامست
همه میل تو اندر ننگ ونام است
نمیدانی دلا اسرار بودت
ولی جانی تو میدانی چه بودت
تو جان میدانی آخر کز کجائی
در این دهر فنا کل از کجائی
تو ز آنجائی که جنّت در بر آن
کجا باشد حقیقت همسر آن
تو ز آنجائی که جای انبیایست
سکون انبیا و اولیایست
تو ز آنجائی که جان جمله ز اینجاست
در آخر عین راز جمله آنجاست
تو ز آنجائی که هیچی در نگنجد
ملک آنجا بیک حبه نسنجد
تو ز آنجائی که آدم بودش آنجاست
در آخر عین راز جمله ز آنجاست
تمامت انبیا آنجا مقیمند
همه حوران درآن مجلس ندیمند
مقام جان در آنجاهست بیشک
نمیگنجد دوئی آنجا به جز یک
مقام وحدت کل بیشک آنجاست
ز بهر آن قیام این شور وغوغاست
ز بهر آن مقام اینجاست گفتار
که آنجا گاه باشد دید دیدار
مقام صادقان و عاشقانست
مقام رهبران و عارفانست
مقام جمله مردانست آنجا
که ذات حق یقین اعیانست آنجا
یکی باشد در آنجا هر چه بینی
اگر تو مرد راهی پیش بینی
بمیر از خویش و بگذر تو ز صورت
که تا دائم بود اینجا حضورت
فناگردی ز صورت همچو عطّار
بقای جاودان آید پدیدار
جهان جاودان ذاتست تحقیق
ولی هر کس در آنجا نیست توفیق
اگر از خود بمیری ناگهانی
مر این گفتار را آنجا بدانی
اگر از خود بمیری زنده گردی
نظر کن این زمان چون حق تو گردی
اگر از خود بمیری در فنا تو
بیابی بود بود ابتدا تو
اگر از خود بمیری جان شوی کل
یقین اینجایگه جانان شوی کل
اگر از خود بمیری و دو عالم
گذاری جنّت اینجاگه چو آدم
رها کن جنّت و در خاک و خون رو
بکش دردی تو زین عالم برون رو
برون رو زین بهشت آباد دنیا
میاور بعد از این تو یاد دنیا
برون رو زین بهشت ناتمامی
که تا پخته شوی زیرا که خامی
برون شو زین بهشت پرخیالی
که ناگاهت رسد زینجا وبالی
برون رو زین بهشت و زود بگذار
که ناگهی شوی مانند او خوار
رها کن این بهشت دوزخ آسا
که تا ناگه نگردی هان تو رسوا
رها کن این بهشت و زودبگذر
اگر مردی رهی آنراتو منگر
دل خود در بهشت اینجا تو بستی
عجب فارغ در اینجاگه نشستی
برون خواهی شدن اینجا بخواری
خبر زین سر که میگویم نداری
بخواری زین بهشت خوش براند
که تاب هجر ناگه بر تو خواند
براند زین بهشتت ناگهان خوار
بمانی عاجز و مسکین و غمخوار
براند زین بهشتت رایگانی
ز ناگه خوارو سرگردان بمانی
براند زین بهشتت خوار و افگار
میان صد بلا ماند گرفتار
ز جسم و جان خبرداری که روزی
مر ایشان راست اینجا درد و سوزی
جدا خواهند بود از هم یقین دان
که حق گفتست این اسرار مردان
جدا خواهند شد در دهر فانی
تو آنگه قدر این دم بازدانی
جدا خواهند بد اینجا حقیقت
یقین خواهد سپردن در طریقت
نداری توخبر زین راز آخر
که خواهی رفت از اینجا باز آخر
نداری تو خبر زین دهر خونخوار
که خواهد ریخت اینجاخون تو خوار
بریزد خونت ایندنیا بزاری
چه گر او را تو از جان دوستداری
بریزد خونت اندر خاک دنیا
گذرکن زود از این ناپاک دنیا
همه دنیا بکاهی مینیرزد
که عشق و دوستی با او بورزد
ترا خواهد بزاری کشت اینجا
اگر مردی بدو کن پشت اینجا
بدین کن پشت و رویت درحق آور
بدنیا هرچه اندر اوست منگر
بگردان رویت اینجا همچو مردان
بعقبی آر و جانت شاد گردان
بگردان رویت از وی تا توانی
که تا اینجا سرآید زندگانی
چنان از وی حذر میکن بناچار
که عاقل بنگرد این دهر غدّار
یکی غدّار دان دنیای ملعون
که دائم داردت او خوار و محزون
یکی غدّار ناپاینده باشد
که ناگه جان و دلها میخراشد
چنان بفریبدت این گندهٔ پیر
کند هر لحظه او صد رای و تدبیر
چنانت اوّل اینجا شاد دارد
ز هر غم پیش خود آزاد دارد
که گوئی به از او هرگز نبینم
بر او دائما شادان نشینم
ولی در آخر کارت بیکبار
کند چون خونی دزدی گرفتار
گرفتارت کند چون مرغ در دام
فرومانی تو در بندش بناکام
گرفتارت کند در عین زندان
که سجن مؤمن است اینجایِ ویران
همه شادی اینجا دان بلاتو
مرو جز بر طریق انبیا تو
تمامت انبیا دیدند بلایش
شدند در عاقبت اندر فنایش
تمامت انبیای کار دیده
ازو هم رنج وهم تیمار دیده
تمامت انبیا گشتند از او دور
ز ظلمت آشنا گردند در نور
همه رنج وبلای او کشیدند
اگر در عاقبت دلدار دیدند
چو این دنیا تلی خاکست پرغم
مقام حیرتست و جای ماتم
همه دنیا مثال گلخنی است
در این گلخن دلت چون شاد بنشست
در این گلخن که جای آتش آمد
به پیش انبیاء بس ناخوش آمد
گذر کردند از او و شاد گشتند
ز زندان بلا آزاد گشتند
گذر کردن از او دوری گزیدند
که تا آخر بکام دل رسیدند
گذر کردن از او چون باد در دشت
ترا هم عمر همچون باد بگذشت
دریغا درگذشتت عمر ناگاه
بماندی خوار تو اندر سر راه
دریغا بر گذشت و عمر کم شد
وجودت ناگهی عین عدم شد
دریغا هست عقل و هوش و رایت
از آن او میبرد جائی بجایت
دریغا رنج بردت ضایع آمد
تو را از تو عجب دنیات بستد
نمیدانی که چون باشد سرانجام
که بشکسته شود ناگاهت این جام
اگر مرد رهی اوّل ببین باز
که چون خواهد بُدن انجام و آغاز
گرت ملک زمین زیر نگین است
بآخر جای تو زیر زمین است
نماند کس بدنیا جاودانی
بگورستان نگر گر میندانی
بگورستان نگر آخر دمی تو
چو مردان باش دائم در غمی تو
بگورستان نگر ای دل زمانی
که نشنیدی ز مردان داستانی
بگورستان نگر ای مرد غمناک
ببین آن رویها بنهاده در خاک
بگورستان نگر وین سر نظر کن
ولی خود را زمانی تو خبر کن
بگورستان نگر در آخر کار
که تو زو نیز خواهی شد گرفتار
بگورستان نگر ای مرد غافل
که خواهی رفت روزی زیر این گِل
بگورستان نگر ای دیده بنگر
حقیقت کلّهٔ فغفور و قیصر
بگورستان نگر ایشان همه خاک
شده ذرّات شان در عین افلاک
بگورستان نگر پر خاک و پر خون
که ذاتت آمدست از چرخ بیرون
دمی بنگر قطار اندر قطارست
ز حدّ بگذشت او بس بیمارست
نهان او خرابی در خرابی است
بسا تنها که آنجا در عذابی است
خراباتست گورستان نظر کن
دل تو بیخبر زیشان خبر کن
خرابات فنا اندر فنایست
ولی عین بقا اندر بقایست
خراباتیست پر از ماتم اینجا
براه راست نبود مرهم اینجا
همه پاکان در آنجاگه مقیمند
که پاکان نیز اندر خوف و بیمند
بسا دلها که خونشد زیر این خاک
پریشان برگذشت دوران افلاک
همه در خاک و در خون مانده ایشان
ولی مائیم اینجاگه پریشان
چو ایشان ما هم اندر خاک و خونیم
گهی در عقل و گاهی درجنونیم
اگر میریم از خود زنده باشیم
خدا را بندهٔ پاینده باشیم
بمیر ای دل چو ایشان نیز از خود
که تا فارغ شوی ازنیک وز بد
بمیر ای دل چو خواهی مُرد ناچار
گذر کن این زمان از پنج وز چار
تو ای دل هم در این دنیا چرائی
بگو تا چند از این دستان سرائی
زدی بسیار اینجا مهره در طاس
چو مهره خرد گشتی اندر این آس
بهر مکری که میکردی فسونی
بهر دیوانگیها چون جنونی
ترا اینجا سؤالست و جوابست
ز قول حق ترا بیشک عذابست
در اینجا چه گدا چه میر باشد
چو افتادی چهات تدبیر باشد
از اینسان تا سخن آمد پدیدار
شدی عطّار اندر خود گرفتار
گذر چون کرده بودی بازگشتی
مکن رجعت ز هرچه بازگشتی
که مردان ره از هرچه گذشتند
نه چون مرغان بیهش بازگشتند
ز جان و دل گذشتی تو بیکبار
ز آب و گِل گذر کردی بیکبار
مرو بار دگر درخانه محبوس
که ناگه زار مانی خوار و مدروس
چو آمد دوش جان تن شدستی
چو کفّارت چرا بت میپرستی
بت نفس و هوا را باز بشکن
که تا رسته شوی از ما و از من
چرا در بت پرستی همچون کفّار
دمادم میشوی از جان گرفتار
بترک هرچه گفتی آن مبین تو
اگر مرد رهی اندر یقین تو
بجز اومنگر اندر عین وحدت
حدود نفس را از دید کثرت
بیک ره محو کن اندر فنا تو
که داری در جهان جان بقا تو
به یک ره محو کن این صورت خویش
که دیدستی حقیقت رازت از پیش
بیک ره محو کن بود وجودت
چو دیدستی عیان مربود بودت
به یک ره محو کند این جانمودار
شوی از جسم و جانت ناپدیدار
قدم زن همچو مردان طریقت
چو شد رازت همه فاش حقیقت
حقیقت بود اصل عاشقانست
ترا زینجایگه زینسان بیانست
که داری جوهر ذات هواللّه
زنی دم دائما در صبغةاللّه
دم تو دم زده است اینجا چو منصور
شدت از نفس بت اینجایگه دور
دم تو از دم عین الیقین است
چو مردان اندر اینجا راز بین است
دم تو زان دمست ای مرد واصل
که ذرّات جهان زین گشت واصل
دم تو زان دمست اینجا نهانی
که شد زو فاش اسرار و معانی
دم تو زان دمست اینجا دمادم
که الحق میزند او دم از آن دم
دم تو زان دمست ای جان جانان
درون دل همی بینی باعیان
دم تو در جهان بس نادر افتاد
که رازِ مشکل عشاق بگشاد
دم تو از بقای ذات آمد
نمود جملهٔ ذرّات آمد
دم تو زان دمست از کل سزاوار
از ایندم شد حقیقت آن پدیدار
دم تو ز آن دم رحمان که آمد
مراد خود ز معنی دیدبستد
دمی داری که آن دم آن ندارد
ترا آن دم حقیقت درگذارد
دمی داری که دید انبیایست
از آن پیوسته در عین بقایست
دمی داری عجائب در معانی
که پیدا میکند راز نهانی
دمی داری که آن جوهر فشان است
برای زاد جمله رهروانست
دمی داری که ذات کل یقین است
در این دم اوّلین و آخرین است
دی این دم هیچ غیری در نگنجد
جهان دو بیک ذرّهٔ نسنجد
در این دم آن دم اینجا کردهٔ فاش
نمودستی حقیقت دید نقاش
در این دم جمله مردان اِلهست
یقین دانی که این دیدار شاهست
در این دم منکشف عین الیقین است
در این دم اوّلین و آخرین است
در این دم مر دمادم سرّ اسرار
همی آید ز یک معنی پدیدار
در این دم هرچه بودست فاش گفتی
عیان این جوهر اسرار سفتی
در این دم بحرمعنی مر تو دیدی
چو مردان اندر او جوهر گزیدی
در این دم دم مزن جز از یکی تو
که دیدستی در اینجا بی شکی تو
در این دم دم زدی از جُمله مردان
ترا جاگه شدست این چرخ گردان
در این دم دم مزن جز از دم یار
چو گشتی در حقیقت همدم یار
در این دم دم مزن جز از نمودش
چو پیدا کردی اینجا بود بودش
در این دم دم مزن جز از حقیقت
نگه میدار اسرار شریعت
در این دم دم مزن جز از عیان تو
یکی بین در تمامت جان جان تو
در این دم دم مزن جز ذات بیچون
برافکن عرش و فرش هفت گردون
برافکن هفت گردون از نظر تو
که تا مر ذات بینی سر بسر تو
دم او زن که او بنمایدت راز
همو بینی تو در انجام و آغاز
دم او زن به جز او غیر منگر
سراسر در یکی در سیر منگر
دم او زن که اوهمدم ترا شد
نمود عشق هم آدم ترا شد
ترا بنمود از دیدار خود او
همیّت دان حیقت مر خدا تو
ترا بنمود از خود در جلالش
عیان چون تو ببردی در وصالش
ترا بنمود از خود او بعالم
که شرح او کن از جان تو دمادم
ترا بنمود از خود تا شد او کم
ازو بودت حقیقت گفتگو هم
ترا بنمود از خود ناگهانی
از اودیده چنین شرح و معانی
ترا بنمود از خود تا بدانی
زنی دم تو از اودر لامکانی
تو ذات پاک بیچون خدائی
چو از بود خودت اینجا جدائی
از او گوی و وز او بشنو دمادم
مزن عطّار جز یکّی از او دم
یکی دیدی تو او بی مثل و مانند
وجود جانت شد با دوست پیوند
یکی شد جانت اندر دیدن یار
نمیگنجد به جز او هیچ دیّار
یکی شد بود بودت در بر او
کند درجانت جانان رهبر او
یکی شد جانت اندر جوهر ذات
همه جان گشت اندر دوست ذرّات
یکی شد جانت و گم شد دویی باز
بدیدی بیشکی انجام و اغاز
یکی شد جانت اندر نزد دلدار
حقیقت جسم شد زو ناپدیدار
یکی شد جانت ای دل در بقایش
فنا بنگر عیان دید لقایش
یکی شد جانت و جانت بقا دید
نهان کرد و نمود خود فنا دید
یکی شد جانت ودلدار دریافت
بجز خود جملگی دلدار دریافت
چو دیدی ناپدیداری کنون تو
مشو اینجا دمادم در جنون تو
چودیدی دید دیدار خدائی
از این صورت گزیدی تو جدائی
چو دیدی آنچه گم کردی حقیقت
بدیدی باز در عین شریعت
چودیدی یار گم کرده در اینجا
حقیقت بر گرفتی پرده زانجا
چو دیدی یار خود جان جهانی
ترا زیبد کنون سرّ معانی
حقیقت یار بنمودست دیدار
ولی در بی نشانی ناپدیدار
حقیقت یار بنموست خود را
یکی کرده در اینجا نیک و بد را
حقیقت یار بنمودست رویم
از او باشد حقیقت گفتگویم
حقیقت جز یکی نبود نمودش
یکی باشد در اینجا بود بودش
حقیقت یار ما عین العیانست
ولی از بود پیدا و نهانست
حقیقت یار ما ذات و صفاتست
صفاتش بیشکی دیدار ذاتست
حقیقت یار ما در هر چه دیدم
بجز او هیچ دیگر میندیدم
حقیقت یار ما در جمله پنهانست
نمود جملگی و جان جانانست
حقیقت یار ما با جمله یارست
ولی صورت چو معنی بیشمارست
حقیقت یار ما گویای خود شد
در اینجاگاه او جویای خود شد
حقیقت یار ما جان جهان شد
بَرِ واصل بکل عین العیان شد
حقیقت یار ما گفت و شنودست
اگردانی تمامت بود بودست
حقیقت یار ما هم اوّلین است
نمود انبیا و مرسلین است
حقیقت یار ما دیدار خویش است
در این اسرارها گفتار خویش است
بسی آوردم و بنمودهام شان
بآخر در فنا بنمودهان شان
بسی آوردم و بشکستم اینجا
ز ذات خود بخود پیوستم اینجا
بسی بنمودم و من بس نمایم
دمادم دید راز خود گشایم
منم پیدا و پنهان گشته درخود
که بنمودم حقیقت نیک و هم بد
دوعالم دیدهام از خود هویدا
ز خود گردم در اینجاگاه پیدا
ز خود مر خود نمودم آشکاره
ز خود در خویشتن کردم نظاره
ز خود گویا شدم در هر زمانم
من اندر هر زبان عین العیانم
ز خود بینایم و دانای اسرار
ز خود بنمودم اینجا جسم و رفتار
ز خودشان جملگی واصل کنم من
نمود خویششان حاصل کنم من
دو عالم دید بیچون من آمد
نمود هفت گردون من آمد
ز خود دائم توانم مینمانم
که من جمله بدید حق رسانم
حقیقت جسم و جان پرداختم من
ز دید خویشتن بشناختم من
حقیقت جسم و جان دیدار ما است
زبان جملگی گفتار ما است
من اندر هر زبان گویای خویشم
من اندر هر دلی جویای خویشم
من اندر دست جمله دستگیرم
خداوند جهان بی نظیرم
نمود من منم خود هیچکس نیست
بجز من هیچکس فریاد رس نیست
نمود من دو عالم آمد و بس
بهشت و عین آدم آمد و بس
جمال خود نمودم عاشقان را
نمایم سالکان و واصلان را
جمال من درون جان ببیند
همه با من ز من در من نشیند
جمال من همه آفاق دارد
نموددیدهٔ عشاق دارد
جمال من ز هر ذرّات پیداست
که ذاتم از نمود جمله یکتاست
جمال من عیان جمله آمد
ولی در کلّ پنهان جمله آمد
جمال من کسی اینجا ببیند
که با من خیزد و با من نشیند
جمال من یکی بیند سراسر
نمود نار و ریح و ماه و آذر
جمال ماست اینجا هر چه دیدی
اگر بینی چنین بیشک رسیدی
جمال ماست اینجا جمله اشیا
منم اینجایگه در جمله پیدا
جمال ماست در خورشید انور
که پیدا میکنم ذرّات یکسر
جمال ماست در خورشید تابان
ز دید ماست در هر روز رخشان
جمال ماست اینجا نور او بین
اگر مرد رهی او را نکو بین
جمال ماست کو را میدواند
که تا ناگه بمقصودش رساند
جمال ماست در بدر منیرم
که رخشانست عین بی نظیرم
جمال ماست اندر ماه هر ماه
که نور اندازدم از وی بناگاه
جمال ماست کو را میگدازد
کسی کو تا که خود چون او ببازد
جمال ماست اندر هر کواکب
که رخشانست هر شب این عجائب
جمال ما همه نور و ضیایست
چو گلشنها صفا اندر صفایست
جمال ماست در عرش آمده کل
ز دیدارم ابر فرش آمده کل
جمال ماست در لوحی نمودار
قلم از من نوشته سرّ اسرار
جمال ماست اندر عین جنّت
که دید حوریان ازذات قربت
جمال ماست اندر جان نهانی
که بنمایم همه راز نهانی
جمال ماست چنین دیدار کردست
که اشیا نور ما اظهار کردست
ز نور ماست اینجا جوهر جان
بمانده از نمود خویش پنهان
ز نور ماست دل روشن نموده
در اعیان هفت گلشن رانموده
ز نور ما است عین دیدهٔ راز
حجابم کرد از دیدار خود باز
ز نور خود همه پیدا نمودم
بهرجانب دوصد غوغا نمودم
همه غوغای من بگرفت جانها
نمودم فتنهها اندر جهانها
ندارم جز نمود خود یکی من
که دایمدر عیان کل بیشکی من
ندارم اوّل و آخر بدیدار
هم آر اوّل و آخر بدیدار
ندارم اوّل و آخر نمایم
نمود اوّل از ظاهر نمایم
ندارم اوّل و آخر نمودم
در آخر راز جمله برگشودم
ز صنع خود ببودم آشکاره
ز خود کردم یقین در خود نظاره
بدیدم دید خود را من ز اوّل
در آخر ذات خود کردم مبدّل
نمود ذات خود کردم صفاتم
نمودار از نهان دیدار ذاتم
نمود خویش اندر جسم دو جْهان
ز پیدائی شدم در جمله پنهان
بهر نوعی برآوردم نمودم
ظهور آوردم اینجا بود و بودم
نمودم تا مرا از من شناسند
اگرچه جمله بی فهم و قیاسند
نمودم تا یکی گردانم آخر
براندازم نهان دیدار ظاهر
حقیقت یار ما خود رخ نمودست
گره از کار خود او برگشودست
حقیقت یار خود برگفت اسرار
دمادم در یکی معنی بتکرار
همی گوید که من جان جهانم
نمود آشکارا و نهانم
همی گویم که من بشناس و من بین
بجز من هیچ غیری را تو مگزین
همی گوید که من دیدار دیدم
ز خود گفتم یقین از خود شنیدم
همی گوید که من عین وصالم
درون جمله در دید جلالم
جلال من که میداند که چونست
که دید من ز عقل و جان برونست
جلال من یقین جمله آمد
وجود عاشقان از خویش بستد
بخش ۷۲ - نداکردن حضرت آفریدگار عزّ شأنه با آدم علیه السّلام که چون عجز آوردی از عقوبت تو درگذشتم و امّا از بهشت بیرون رو: پس آنگه حق تعالی گفت آدمبخش ۷۴ - در تجلی جلال و ناپدید شدن اشیاء فرماید: جلال من فنای جاودانیست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کنون جبریل بیرون بر تو آدم
که گستاخی ندارد او در این دم
هوش مصنوعی: حالا جبرئیل به سراغ آدم آمده است، ولی او در این لحظه جرئت ندارد خود را نشان دهد.
برون کن از بهشتم تا رود زود
که تا گردم از او این بار خشنود
هوش مصنوعی: مرا از بهشت بیرون کن تا به سرعت بروم، چرا که میخواهم از این بار خوشحال شوم.
برون شد آدم و حوّا ز جنّت
فتاده هر دو اندر رنج و محنت
هوش مصنوعی: آدم و حوا از بهشت بیرون آمدند و هر دو در سختی و مشکلات زندگی قرار گرفتند.
فتاده هر دو در اندوه نایافت
بحالی جبرئیل اینجا و بشتافت
هوش مصنوعی: هر دو در غم و اندوه غرق شدهاند و حالتی نمییابند، جبرئیل نیز در اینجا حضور ندارد و از این رو رنجشان را تسکین نمیدهد.
گرفته دست آدم را بزاری
چنین میگفت آدم پایداری
هوش مصنوعی: این بیت به تصویری از آدم اشاره میکند که در حال گفتگو و بیان نکاتی در مورد استقامت و پایبندی است. او به نوعی سعی دارد درسی درباره استحکام و صبر به دیگران بدهد. به تصویر کشیدن این مفهوم نشاندهنده اهمیت ثبات در زندگانی و رویارویی با چالشهاست.
نداری چارهٔ و من ندارم
که در فرمان حیّ کردگارم
هوش مصنوعی: تو چارهای نداری و من نیز هیچ اختیار و اختیاری ندارم جز آنچه که در فرمان زندگی و ارادهی خداوند است.
زبان خود نکو میدارو بشتاب
مر این پند دگر از من تو دریاب
هوش مصنوعی: زبان خود را نیکو نگهدار و این پیام دیگر را از من بپذیر.
چو خود کردی چه تاوانست بر کس
همی گو دائما اللّه را بس
هوش مصنوعی: هرگاه خود را به دردسر انداختی، چه قیمتی بر دیگران میگذاری؟ پس همیشه به یاد خدا باش و با او بسمت درست حرکت کن.
بهرکاری که آید در بر تو
بود اللّه بیشک رهبر تو
هوش مصنوعی: هر کاری که بر تو پیش میآید، به یقین خداوند تو را هدایت میکند.
بهر کاری که پیش آید ترا هان
بجز اللّه مخوان اللّه را دان
هوش مصنوعی: برای هر کاری که به تو روی میآورد، جز خدا را نخوان و فقط به او توجه کن.
ندارد چارهٔ جبریل اینجا
که تا سازد ترادرمان در اینجا
هوش مصنوعی: جبریل نمیتواند در اینجا کاری کند که ما را از این وضعیت نجات دهد.
کنون آدم مبین خود را زمانی
که خواهی یافت از حق داستانی
هوش مصنوعی: اکنون آدم باید خود را بشناسد و زمانی که بخواهد، داستانی از حقیقت را خواهد یافت.
سوی دنیا تراخواهد فرستاد
که دادی روزگارت جمله بر باد
هوش مصنوعی: دنیا تو را به سمت خود خواهد کشید، زیرا وقت و فرصتهای طلاییات را به برباد دادی.
سوی دنیا تو خواهی شد کنونت
همه خواهد بُدن مر رهنمونت
هوش مصنوعی: به زودی به دنیا روی خواهی آورد و همه چیز به تو نشان خواهد داد و راهنماییات خواهد کرد.
سوی دنیا تماشای دگر دان
رخ از جانان بهر حالی مگردان
هوش مصنوعی: به تماشای زیباییهایی که در دنیا وجود دارد نرو و خود را از عشق و زیبایی معشوق دور نکن.
سوی دنیا ترا اسرار بسیار
ز حق خواهد شد ای آدم پدیدار
هوش مصنوعی: ای آدم، تو در دنیا با رازهای زیادی از حقیقت مواجه خواهی شد.
ترا در سوی دنیا راه دادست
بسی اندوه بهر تو نهادست
هوش مصنوعی: تو را در دنیا به مسیر خوبی وارد کردهاند، ولی به خاطر تو درد و اندوه زیادی گذاشتهاند.
قلم رفتست اندر لوح بر راز
نخواهی یافت مر جنّت دگر باز
هوش مصنوعی: اگر قلم بر روی لوح بنویسد، هیچگاه نمیتوانی رازها را در یابی و به بهشتی دیگر دست نخواهی یافت.
خیالی بود کاینجا مینمودت
گنه کردی وز خود در ربودت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آنچه در اینجا به نظر میرسد، فقط یک تصور است و تو به گمان خودت در دامی افتادهای که باعث شده خودت را از دست بدهی.
خیالی بود آن فر الهی
فتادی این زمان ازمه بماهی
هوش مصنوعی: تصویر ذهنی از فرشتهای بود که در این زمان به ما نزدیک شده است.
خیالی بود بگذشته از این زود
چه چاره آدم اکنون بودنی بود
هوش مصنوعی: این به این معناست که آنچه که در گذشته اتفاق افتاده فقط یک خیال و تصور بود و حالا انسان با واقعیاتی روبرو است که چارهای جز پذیرش آن ندارد.
خیالی بود همچون تیر بگذشت
ره خود دید اندر کوه و در دشت
هوش مصنوعی: خیالی مانند یک تیر گذشت و در مسیرش، کوه و دشت را دید.
بشد آن عین دیداری که دیدی
بجز عین خیالی تو ندیدی
هوش مصنوعی: آن تجربهای که از دیدار داشتی، جز تصور و خیال تو چیزی نبوده است.
بدادی عمر خودبر باد ناگاه
فتادی از سر ره در بن چاه
هوش مصنوعی: عمر خود را به هدر دادی و ناگهان در مسیری که میرفتی، به ته چاهی سقوط کردی.
قضا بُد از سر تو اینچنین راند
دلت درحسرت جنّت چنین ماند
هوش مصنوعی: سرنوشت تو را به گونهای رقم زده است که دل تو همچنان در حسرت بهشت مانده است.
قضا بُد رفته اینجا بر سر تو
که باشد بعد از این مر غمخور تو
هوش مصنوعی: سرنوشت تو را به جایی کشانده است که دیگر جایی برای نگرانی نیست و بعد از این، دلیلی برای غصه خوردن نخواهی داشت.
قضا بُد رفته پیش از آفرینش
نداند هیچکس علم الیقینش
هوش مصنوعی: سرنوشت از قبل مشخص شده است و هیچکس از علم واقعی آن آگاه نیست.
هر آن چیزی که میخواهد کند او
بکن جانا که نیکو هست نیکو
هوش مصنوعی: هر چیزی که میخواهد انجام بده، عزیزم، چرا که کار خوب، خوب است.
هر آنچیزی که خواهد کرد آدم
اگر شادی بود آرد دگر غم
هوش مصنوعی: هر چیزی که انسان بخواهد انجام دهد، اگر شادی در آن باشد، دیگر غم و اندوه را به همراه نخواهد آورد.
بنه تن تا بمالد روزگارت
که هم خواهد بُدن در دهر کارت
هوش مصنوعی: تا وقتی زندگی میکنی، از زمان بهرهبرداری کن؛ زیرا روزگار تو در زندگیات جریان دارد و تأثیر میگذارد.
بلای دوست کش آدم بخواری
که او را هست با تودوستداری
هوش مصنوعی: درد و رنجی که آدم به خاطر دوستی و محبت به دوستش تحمل میکند، نشاندهنده عمق احساسات و وابستگی او به آن دوست است.
کنون آدم بفرمان خداوند
ز جنّت دور باش و رخت بربند
هوش مصنوعی: اکنون آدم به دستور خداوند، از بهشت دور شده و باید اینجا را ترک کند.
برون شد آدم و حوّا ابا من
فتاده هر دو اندر گفت و در گو
هوش مصنوعی: آدم و حوا از بهشت بیرون شدند و هر دو در گفتوگو در مورد اتفاقاتی که افتاد، مشغول شدند.
بهرجائی که آدم میشد از دور
ز درد عشق بُد در ظلمت و نور
هوش مصنوعی: هر جایی که انسان به عشق دچار میشود، از دور به وسیلهی احساساتش در تاریکی و روشنایی قرار میگیرد.
یکی بادی برآمد بس پریشان
ز هم دور افکند زینجای ایشان
هوش مصنوعی: بادی بلند آمد و همگی را به طور نامنظم و پراکنده از این مکان دور کرد.
کنون گرمرد راهی باز دانی
تو از عطّار کل راز نهانی
هوش مصنوعی: اکنون میتوانی از عطّار، تمامی رازهای پنهان را بیاموزی و راهی جدید را در پیش بگیری.
نمیدانی دلاکز که جدائی
فتاده در میان صد بلائی
هوش مصنوعی: نمیدانی که دل, جدایی باعث شده تا چه بلاها و مشکلاتی بر سر من بیفتد.
جدا افتادهٔ و میندانی
به هرزه ماند در دنیای فانی
هوش مصنوعی: اگر از دیگران دور باشی و به شرایط و گوشهنشینیات بیتوجه باشی، در این دنیای زودگذر و بیمقدار مانند چیزی بیارزش باقی خواهی ماند.
جدائی این زمان از یار خود تو
بسر کردی بسی مر نیک و بد تو
هوش مصنوعی: در این دوران، تو به جدایی از محبوب خود عادت کردهای و دیگر خوب و بد را نیکو تحمل میکنی.
جدائی مانده وندر صدر جان نار
فتادستی میان خاک ره خوار
هوش مصنوعی: عشق و جدایی باعث شده که قلبم در اوج ناراحتی و پریشانی به زمین بیفتد و حالا من در شرایط سختی قرار دارم.
جدائی در بلا تو صبر کرده
بماند در درون هفت پرده
هوش مصنوعی: جدایی، در حالی که تو با وجود سختیها صبور بودهای، همچنان در عمق وجودت در هفت پرده پنهان مانده است.
شدی در پردهٔ دنیای غدّار
نهان دره نمیآید پدیدار
هوش مصنوعی: به دام دنیا که فریبنده و بیوفاست، پنهان شدهای و نمیتوانی به روشنی دیده شوی.
ز یار خود جدا ماندی از آن دم
جداگشتی تو چون حوّا ز آدم
هوش مصنوعی: وقتی از محبوب خود دور شدی، درست مانند حوا که از آدم جدا شدی.
در این دنیا چه خواهی یافت آخر
زمانی باش اندر یافت آخر
هوش مصنوعی: در این دنیا هر چیزی که به دنبالش هستی را در نهایت، زمانی که به سرانجام برسی، پیدا خواهی کرد.
نمیدانی که دلدارت کدامست
همه میل تو اندر ننگ ونام است
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که محبوبت کیست، همه آنچه که تو را به خود مشغول کرده، در حقیقت به شهرت و اعتبار مرتبط است.
نمیدانی دلا اسرار بودت
ولی جانی تو میدانی چه بودت
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که درونت چه رازهایی نهفته است، اما میدانی که خودت چیست و چه احساسی داری.
تو جان میدانی آخر کز کجائی
در این دهر فنا کل از کجائی
هوش مصنوعی: تو میدانی که من از کجا آمدهام و در این دنیای فانی چه جایگاهی دارم.
تو ز آنجائی که جنّت در بر آن
کجا باشد حقیقت همسر آن
هوش مصنوعی: تو از جایی آمدهای که بهشت در آنجا حضور دارد، پس حقیقتاً همسفر آن هستی.
تو ز آنجائی که جای انبیایست
سکون انبیا و اولیایست
هوش مصنوعی: تو از جایی میآیی که محل آرامش انبیاء و اولیاء است.
تو ز آنجائی که جان جمله ز اینجاست
در آخر عین راز جمله آنجاست
هوش مصنوعی: تو از جایی آمدهای که روح همه موجودات از آن جاست، و در نهایت، حقیقت همه چیز نیز در آن جا نهفته است.
تو ز آنجائی که هیچی در نگنجد
ملک آنجا بیک حبه نسنجد
هوش مصنوعی: تو از جایی آمدهای که در آن هیچ چیز نمیتواند جای بگیرد، و این سرزمین را نمیتوان با یک دانه کوچک سنجید.
تو ز آنجائی که آدم بودش آنجاست
در آخر عین راز جمله ز آنجاست
هوش مصنوعی: تو از جایی به وجود آمدهای که آدمی به آنجا تعلق دارد و در نهایت، همهی اسرار نیز در همین جا نهفتهاند.
تمامت انبیا آنجا مقیمند
همه حوران درآن مجلس ندیمند
هوش مصنوعی: تمام پیامبران در آن مکان حضور دارند و همه زیباییها و دختران بهشتی در آن مجلس به تماشا نشستهاند.
مقام جان در آنجاهست بیشک
نمیگنجد دوئی آنجا به جز یک
هوش مصنوعی: وجود حقیقی و مقام روحانی در آنجا است که دوگانگی معنایی ندارد و تنها یکتایی محض حاکم است.
مقام وحدت کل بیشک آنجاست
ز بهر آن قیام این شور وغوغاست
هوش مصنوعی: مکان واقعی اتحاد و یگانگی در همینجا است، و به خاطر همین دلیل است که این شور و هیجان به وجود آمده است.
ز بهر آن مقام اینجاست گفتار
که آنجا گاه باشد دید دیدار
هوش مصنوعی: به خاطر آن جایگاه، این سخن گفته شده است که آنجا زمانی ممکن است ملاقات و دیدار حاصل شود.
مقام صادقان و عاشقانست
مقام رهبران و عارفانست
هوش مصنوعی: مکانی که برای افراد صادق و عاشق وجود دارد، جایگاه رهبران و عارفان است.
مقام جمله مردانست آنجا
که ذات حق یقین اعیانست آنجا
هوش مصنوعی: در آن مکان، اصل و حقیقت وجود دارد که مردان بزرگ و حقیقی مقام خود را مییابند، زیرا در آنجا حقیقت خداوند به وضوح تجلی یافته است.
یکی باشد در آنجا هر چه بینی
اگر تو مرد راهی پیش بینی
هوش مصنوعی: در آنجا همه چیز یکسان و هماهنگ خواهد بود؛ اگر تو شخصی با دید و بینش باشی، میتوانی راهی روشن برای خودت پیدا کنی.
بمیر از خویش و بگذر تو ز صورت
که تا دائم بود اینجا حضورت
هوش مصنوعی: از خودت جدا شو و اهمیت نده به ظاهرت، زیرا که اگر این کار را کنی، حضورت همیشه و برای همیشه ماندگار خواهد بود.
فناگردی ز صورت همچو عطّار
بقای جاودان آید پدیدار
هوش مصنوعی: اگر از ظواهر مادّی گذر کنی، مانند عطّار، بقای ابدی و واقعی برایت نمایان خواهد شد.
جهان جاودان ذاتست تحقیق
ولی هر کس در آنجا نیست توفیق
هوش مصنوعی: جهان ابدی و واقعی وجود دارد، اما هر کسی در آنجا به داشتن موفقیت نائل نمیشود.
اگر از خود بمیری ناگهانی
مر این گفتار را آنجا بدانی
هوش مصنوعی: اگر لحظهای از خودت غافل شوی و ناگهان به حقیقت پی ببری، آن وقت این سخن را درک خواهی کرد.
اگر از خود بمیری زنده گردی
نظر کن این زمان چون حق تو گردی
هوش مصنوعی: اگر از خودت دل بکنی و به خواستههای دنیوی خود اهمیت ندهی، در واقع به زندگانی واقعی دست یافتهای. به این نکته توجه کن که در این حالت، تبدیل به وجودی حقیقی و روحانی میشوی.
اگر از خود بمیری در فنا تو
بیابی بود بود ابتدا تو
هوش مصنوعی: اگر از خود و هویت خود رها شوی و از آن بگذری، در عوض به حقیقت وجودیات پی خواهی برد و به معنای واقعی زندگی دست خواهی یافت.
اگر از خود بمیری جان شوی کل
یقین اینجایگه جانان شوی کل
هوش مصنوعی: اگر از خودت بگذری و به دست خودت را فراموش کنی، در آن صورت میتوانی به یک وجود حقیقی و والاتر دست پیدا کنی و به مقصدی که به دنبالش هستی، نزدیکتر شوی.
اگر از خود بمیری و دو عالم
گذاری جنّت اینجاگه چو آدم
هوش مصنوعی: اگر از خودت بگذری و دنیاها را پشت سر بگذاری، بهشت مانند جایی برای تو خواهد بود، همانطور که برای آدم بود.
رها کن جنّت و در خاک و خون رو
بکش دردی تو زین عالم برون رو
هوش مصنوعی: دنیای خوشی و آرامش را فراموش کن و با شجاعت به سمت سختیها و چالشها برو، چرا که در این زندگی، دردی وجود دارد که باید از آن فراتر بروی.
برون رو زین بهشت آباد دنیا
میاور بعد از این تو یاد دنیا
هوش مصنوعی: از این باغ بهشتی دنیا بیرون برو و دیگر به یاد دنیا نباش.
برون رو زین بهشت ناتمامی
که تا پخته شوی زیرا که خامی
هوش مصنوعی: از این بهشت ناتمام بیرون برو، چون تا زمانی که به کمال نرسی، هنوز خامی.
برون شو زین بهشت پرخیالی
که ناگاهت رسد زینجا وبالی
هوش مصنوعی: از این بهشت خیالی خارج شو، زیرا ناگهان دچار مشکلات و آسیبهایی خواهی شد که از اینجا به تو میرسد.
برون رو زین بهشت و زود بگذار
که ناگهی شوی مانند او خوار
هوش مصنوعی: از این بهشت بیرون برو و زود حرکت کن، زیرا ممکن است ناگهان مانند او درمانده و خوار شوی.
رها کن این بهشت دوزخ آسا
که تا ناگه نگردی هان تو رسوا
هوش مصنوعی: این بهشت که شبیه دوزخ است را رها کن، زیرا ممکن است ناگهان به رسوایی دچار شوی.
رها کن این بهشت و زودبگذر
اگر مردی رهی آنراتو منگر
هوش مصنوعی: اگر مرد هستی، از این بهشت زودگذر دست بکش و به آن پشت نکن.
دل خود در بهشت اینجا تو بستی
عجب فارغ در اینجاگه نشستی
هوش مصنوعی: دل خود را در بهشت اینجا گره زدهای، جالب است که در این مکان با خیال راحت نشستهای.
برون خواهی شدن اینجا بخواری
خبر زین سر که میگویم نداری
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از اینجا بروی و خبرهای جدیدی که میگویم را نشنوی، بدان که هیچ چیز از آنچه میگویم نداری.
بخواری زین بهشت خوش براند
که تاب هجر ناگه بر تو خواند
هوش مصنوعی: به خاطر این بهشت زیبا، دلخوش باش که ناگهان غم جدایی بر تو فشار خواهد آورد.
براند زین بهشتت ناگهان خوار
بمانی عاجز و مسکین و غمخوار
هوش مصنوعی: اگر بهشت باطل شود، ناگهان در وضعیت بدی قرار خواهی گرفت و به انسان عاجز و نیازمند تبدیل میشوی و غم و اندوه تو را فرا خواهد گرفت.
براند زین بهشتت رایگانی
ز ناگه خوارو سرگردان بمانی
هوش مصنوعی: از بهشت تو که بهطور رایگان به دست آمده، دور نشو، زیرا ممکن است ناگهان در سختی و سردرگمی بمانی.
براند زین بهشتت خوار و افگار
میان صد بلا ماند گرفتار
هوش مصنوعی: از این بهشت دلفریب خود دور شو، زیرا که در میان بلاها و سختیها در وضعی بد و غمگین قرار گرفتهای.
ز جسم و جان خبرداری که روزی
مر ایشان راست اینجا درد و سوزی
هوش مصنوعی: تو از بدن و روح خود آگاه باش که روزی در اینجا برای آنها درد و زحمت وجود خواهد داشت.
جدا خواهند بود از هم یقین دان
که حق گفتست این اسرار مردان
هوش مصنوعی: بدان که این راز را حقیقتاً حق گفته است، و میدانم که این مردان از یکدیگر جدا خواهند بود.
جدا خواهند شد در دهر فانی
تو آنگه قدر این دم بازدانی
هوش مصنوعی: زمانی که در این دنیا که فناپذیر است، از هم جدا میشوید، در آن لحظه ارزش این فرصت و زمان را درک خواهید کرد.
جدا خواهند بد اینجا حقیقت
یقین خواهد سپردن در طریقت
هوش مصنوعی: از اینجا جدا خواهند شد و حقیقت به یقین در راه روشن خواهد شد.
نداری توخبر زین راز آخر
که خواهی رفت از اینجا باز آخر
هوش مصنوعی: تو از این حقیقت بیخبری که در نهایت از اینجا جدا خواهی شد.
نداری تو خبر زین دهر خونخوار
که خواهد ریخت اینجاخون تو خوار
هوش مصنوعی: تو از این دنیا خبر نداری که چقدر بیرحم و خطرناک است و ممکن است در اینجا به راحتی جان تو را بگیرد.
بریزد خونت ایندنیا بزاری
چه گر او را تو از جان دوستداری
هوش مصنوعی: اگر واقعاً او را از دل دوست داری، پس چرا اجازه میدهی خونت بر زمین بریزد؟
بریزد خونت اندر خاک دنیا
گذرکن زود از این ناپاک دنیا
هوش مصنوعی: بدن تو در این جهان به آسانی در خاک میریزد، پس سریع از این دنیای ناپاک عبور کن.
همه دنیا بکاهی مینیرزد
که عشق و دوستی با او بورزد
هوش مصنوعی: تمام دنیا به اندازهای که ارزش داشته باشد، نمیارزد که کسی برای عشق و دوستی با او تلاش کند.
ترا خواهد بزاری کشت اینجا
اگر مردی بدو کن پشت اینجا
هوش مصنوعی: اگر به دنبال شهرت و قدرت هستی، باید در اینجا بایستی و با اراده و همت خودت برای رسیدن به هدفت تلاش کنی.
بدین کن پشت و رویت درحق آور
بدنیا هرچه اندر اوست منگر
هوش مصنوعی: به این دنیا با تمام جنبههایش توجه نکن و به دنبال ظاهر آن نرو، زیرا آنچه در آن وجود دارد، فقط در حقیقت و باطن آن معنا پیدا میکند.
بگردان رویت اینجا همچو مردان
بعقبی آر و جانت شاد گردان
هوش مصنوعی: روی خود را به این سمت بگردان و همچون مردان عمل کن، به گذشته برگرد و روح و جانت را شاد کن.
بگردان رویت از وی تا توانی
که تا اینجا سرآید زندگانی
هوش مصنوعی: تا جایی که میتوانی، از او روی برگردان و از اینجا بگذر تا زندگیات به پایان برسد.
چنان از وی حذر میکن بناچار
که عاقل بنگرد این دهر غدّار
هوش مصنوعی: برای حفظ خود از او به ناچار دوری میکنم، زیرا انسان عاقل وضعیت فریبنده و ناپایدار این دنیا را میبیند.
یکی غدّار دان دنیای ملعون
که دائم داردت او خوار و محزون
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک شخص غدار است که همیشه تو را ذلیل و غمگین نگه میدارد.
یکی غدّار ناپاینده باشد
که ناگه جان و دلها میخراشد
هوش مصنوعی: شخصی وجود دارد که به شدت فریبنده و ناپایدار است و به ناگاه جان و دلها را میآزارد.
چنان بفریبدت این گندهٔ پیر
کند هر لحظه او صد رای و تدبیر
هوش مصنوعی: این فرد پیر به قدری ماهر و فریبنده است که با هر لحظهای که میگذرد، میتواند تو را با صدها فکر و نقشه مختلف به دام اندازد.
چنانت اوّل اینجا شاد دارد
ز هر غم پیش خود آزاد دارد
هوش مصنوعی: به گونهای که تو در آغاز، در اینجا شاد و فارغ از هر غمی هستی و احساس آزادی میکنی.
که گوئی به از او هرگز نبینم
بر او دائما شادان نشینم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که هیچکس را به جز او نمیتوانم ببینم و همیشه در کنار او خوشحال هستم.
ولی در آخر کارت بیکبار
کند چون خونی دزدی گرفتار
هوش مصنوعی: اما در پایان، کار تو به یکباره به مشکل برمیخورد، مانند کسی که دزدی کرده و گرفتار میشود.
گرفتارت کند چون مرغ در دام
فرومانی تو در بندش بناکام
هوش مصنوعی: تو مانند مرغی هستی که در دام گرفتار شده و به هیچوجه نمیتوانی از آن رهایی یابی؛ تو در این بند، ناتوان و درماندهای.
گرفتارت کند در عین زندان
که سجن مؤمن است اینجایِ ویران
هوش مصنوعی: در حالی که در یک زندان هستی، ممکن است به تو آسیب رسانده و تو را به چالش بکشد، اما این زندان در واقع خانهای برای مؤمنان است، حتی اگر شرایط آن خراب باشد.
همه شادی اینجا دان بلاتو
مرو جز بر طریق انبیا تو
هوش مصنوعی: تمام شادیها و خوشیها در اینجا مربوط به بساط میباشد، اما جز از راه انبیا نمیتوان به آن دست یافت.
تمامت انبیا دیدند بلایش
شدند در عاقبت اندر فنایش
هوش مصنوعی: تمام پیامبران دیدند که در نهایت، با مشکلات و دشواریها مواجه شدند و سرانجام به فنا و نابودی رسیدند.
تمامت انبیای کار دیده
ازو هم رنج وهم تیمار دیده
هوش مصنوعی: تمام پیامبران به سختی و زحمت و درد و رنجی که از این دنیا کشیدهاند، آگاهاند.
تمامت انبیا گشتند از او دور
ز ظلمت آشنا گردند در نور
هوش مصنوعی: تمام پیامبران از جهل و تاریکی دور شدند و در نور علم و آگاهی آشنا گشتند.
همه رنج وبلای او کشیدند
اگر در عاقبت دلدار دیدند
هوش مصنوعی: همه بر سختیها و مشکلات او تأثیر گذاشتند، اما در نهایت محبوب را دیدند.
چو این دنیا تلی خاکست پرغم
مقام حیرتست و جای ماتم
هوش مصنوعی: این دنیا مانند تلی از خاکستر است که پر از غم و اندوه میباشد و جایی است برای حیرت و افسوس.
همه دنیا مثال گلخنی است
در این گلخن دلت چون شاد بنشست
هوش مصنوعی: تمام جهان مانند یک گلخن است و در این گلخن، دلت اگر خوش باشد، آرام زندگی میکند.
در این گلخن که جای آتش آمد
به پیش انبیاء بس ناخوش آمد
هوش مصنوعی: در این محل که باید آتش بسوزد، پیش انبیاء وضعیت بسیار ناخوشایندی به وجود آمده است.
گذر کردند از او و شاد گشتند
ز زندان بلا آزاد گشتند
هوش مصنوعی: آنها از شرایط سخت عبور کردند و از رهایی از مشکلات و دردها خوشحال شدند.
گذر کردن از او دوری گزیدند
که تا آخر بکام دل رسیدند
هوش مصنوعی: آنها از او دور شدند تا در نهایت به آنچه که در دل میخواستند، رسیدند.
گذر کردن از او چون باد در دشت
ترا هم عمر همچون باد بگذشت
هوش مصنوعی: مثل باد که بیسر و صدا از دشت عبور میکند، تو نیز باید بدانید که عمر شما به همین سادگی و سریع میگذرد.
دریغا درگذشتت عمر ناگاه
بماندی خوار تو اندر سر راه
هوش مصنوعی: متاسفانه عمر تو به سرعت گذشت و تو در این دنیا تنها و بیاهمیت باقی ماندی.
دریغا بر گذشت و عمر کم شد
وجودت ناگهی عین عدم شد
هوش مصنوعی: ای کاش بر عمر کوتاهت بیشتر توجه میکردی، چرا که ناگاه وجودت به حالت عدم درآمد.
دریغا هست عقل و هوش و رایت
از آن او میبرد جائی بجایت
هوش مصنوعی: افسوس که عقل و فهم و تدبیر انسان، به راحتی از او دور میشوند و او را به جایی غیر از جای اصلیاش میبرند.
دریغا رنج بردت ضایع آمد
تو را از تو عجب دنیات بستد
هوش مصنوعی: متاسفم که زحماتی که کشیدهای بینتیجه مانده است، و عجیب است که این دنیا تو را از خودت گرفته است.
نمیدانی که چون باشد سرانجام
که بشکسته شود ناگاهت این جام
هوش مصنوعی: نمیدانی که در پایان داستان چه خواهد شد، وقتی ناگهان این جام بشکند.
اگر مرد رهی اوّل ببین باز
که چون خواهد بُدن انجام و آغاز
هوش مصنوعی: اگر مردی در مسیر زندگی به کسی برخورد کند، باید بداند که او چگونه میخواهد به پایان و آغاز آن مسیر برسد.
گرت ملک زمین زیر نگین است
بآخر جای تو زیر زمین است
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است تو صاحب زمین و مال و ثروت باشی، ولی در نهایت سرنوشت همه زیر خاک خواهد بود.
نماند کس بدنیا جاودانی
بگورستان نگر گر میندانی
هوش مصنوعی: هیچ کس به دنیا جاودانه نمانده است؛ کافی است به قبرستان نگاه کنی تا این حقیقت را درک کنی.
بگورستان نگر آخر دمی تو
چو مردان باش دائم در غمی تو
هوش مصنوعی: به قبرستان نگاه کن، در نهایت روزی تو هم مانند مردان خواهی بود، همیشه در اندوه خود سیر کن.
بگورستان نگر ای دل زمانی
که نشنیدی ز مردان داستانی
هوش مصنوعی: به قبرستان نگاه کن ای دل، زمانی که از مردان داستانی نشنیدهای.
بگورستان نگر ای مرد غمناک
ببین آن رویها بنهاده در خاک
هوش مصنوعی: به گورستان نگاه کن، ای مرد غمگین، ببین آن چهرههایی که در خاک نهاده شدهاند.
بگورستان نگر وین سر نظر کن
ولی خود را زمانی تو خبر کن
هوش مصنوعی: به گورستان نگاه کن و به سرنوشت دیگران بیندیش، اما در عین حال، به خودت و وضعیت خودت هم توجه کن و از آن غافل نشو.
بگورستان نگر در آخر کار
که تو زو نیز خواهی شد گرفتار
هوش مصنوعی: به قبرستان نگاه کن و ببین که در پایان کار، تو هم روزی به آنجا خواهی رفت و گرفتار خواهی شد.
بگورستان نگر ای مرد غافل
که خواهی رفت روزی زیر این گِل
هوش مصنوعی: به قبرستان نگاه کن ای مرد غافل، روزی تو هم زیر این خاک خواهی رفت.
بگورستان نگر ای دیده بنگر
حقیقت کلّهٔ فغفور و قیصر
هوش مصنوعی: به گورستان نگاه کن، ای چشم، و واقعیت فرمانرواییهای بزرگ را ببین که به خاک افتادهاند.
بگورستان نگر ایشان همه خاک
شده ذرّات شان در عین افلاک
هوش مصنوعی: به گورستان نگاه کن، همه آنها به خاک تبدیل شدهاند و ذرات وجودشان اکنون در آسمانها پراکندهاند.
بگورستان نگر پر خاک و پر خون
که ذاتت آمدست از چرخ بیرون
هوش مصنوعی: به قبرستان نگاه کن که پر از خاک و خون است، زیرا وجود تو از چرخ گردون بیرون آمده و به اینجا رسیده است.
دمی بنگر قطار اندر قطارست
ز حدّ بگذشت او بس بیمارست
هوش مصنوعی: لحظاتی به قطارها نگاه کن؛ آنها در صفی طولانی قرار دارند و به حدی از مسیر خود فراتر رفتهاند که نشاندهنده ناخوشی و بیماری آنهاست.
نهان او خرابی در خرابی است
بسا تنها که آنجا در عذابی است
هوش مصنوعی: در بسیاری از مکانهای که به نظر میرسد خراب هستند، حقیقتاً مشکلات عمیقتری نهفته است. حتی ممکن است افرادی که در آنجا به سر میبرند، به شدت تنها و در رنج باشند.
خراباتست گورستان نظر کن
دل تو بیخبر زیشان خبر کن
هوش مصنوعی: مقبرهها مکانهایی پر از خاطرات و قصههای فراموششدهاند. به دلت نگاهی بینداز و از حال آنها آگاه شو.
خرابات فنا اندر فنایست
ولی عین بقا اندر بقایست
هوش مصنوعی: در خرابات و مکانهای خراب، فنا و ناشی از زوال دیده میشود، اما در عوض، حقیقت و جاودانگی در پایداری باز میگردد.
خراباتیست پر از ماتم اینجا
براه راست نبود مرهم اینجا
هوش مصنوعی: این مکان پر از غم و اندوه است و در اینجا هیچ راه درستی برای پیدا کردن آرامش وجود ندارد.
همه پاکان در آنجاگه مقیمند
که پاکان نیز اندر خوف و بیمند
هوش مصنوعی: همه افرادی که نیکوکار و پاک هستند، در جایی زندگی میکنند که حتی آنها هم در نگرانی و ترس به سر میبرند.
بسا دلها که خونشد زیر این خاک
پریشان برگذشت دوران افلاک
هوش مصنوعی: بسیاری از دلها در زیر این خاک پریشان، در دوران بیثبات زمان، به سختی و درد کشیدهاند و رنجهایی را تحمل کردهاند.
همه در خاک و در خون مانده ایشان
ولی مائیم اینجاگه پریشان
هوش مصنوعی: همه آنها در خاک و خون باقی ماندهاند، اما ما هنوز در اینجا به هم ریخته و آشفتهایم.
چو ایشان ما هم اندر خاک و خونیم
گهی در عقل و گاهی درجنونیم
هوش مصنوعی: ما هم مانند آنها در این دنیا در گرداب مشکلات و رنجها هستیم، گاهی با عقل و خرد زندگی میکنیم و گاهی هم به حالت جنون و بیخودگی دچار میشویم.
اگر میریم از خود زنده باشیم
خدا را بندهٔ پاینده باشیم
هوش مصنوعی: اگر از دنیا میرویم، باید بهگونهای زندگی کرده باشیم که به یاد خداوند و بندگی او ادامه دهیم.
بمیر ای دل چو ایشان نیز از خود
که تا فارغ شوی ازنیک وز بد
هوش مصنوعی: ای دل، به خودت بکش، مثل آنها که از خود رها میشوند، تا بتوانی از خوبیها و بدیها فاصله بگیری و آرامش پیدا کنی.
بمیر ای دل چو خواهی مُرد ناچار
گذر کن این زمان از پنج وز چار
هوش مصنوعی: اگر میخواهی بمیر، پس به آرامی بگذار که این مرحله را پشت سر بگذاری. دیگر به گذشته فکر نکن و از وقایع دیگر عبور کن.
تو ای دل هم در این دنیا چرائی
بگو تا چند از این دستان سرائی
هوش مصنوعی: ای دل، در این دنیا به چه دلیل و به چه مدت باید از این دلبستگیهای ناپایدار رنج بکشی؟
زدی بسیار اینجا مهره در طاس
چو مهره خرد گشتی اندر این آس
هوش مصنوعی: در این دنیا گاهی مانند مهرههای بازی، در تلاش و کوشش هستیم. اگرچه در ابتدا به نظر میرسد مهم و بزرگ هستیم، اما در نهایت ممکن است به کوچکی و ناپایداری تبدیل شویم.
بهر مکری که میکردی فسونی
بهر دیوانگیها چون جنونی
هوش مصنوعی: تو به هر فریبی که میزدی جادوئی به کار میبردی، به خاطر دیوانگیهایت مانند مجنون.
ترا اینجا سؤالست و جوابست
ز قول حق ترا بیشک عذابست
هوش مصنوعی: در اینجا تو در حال پرسش و پاسخ هستی، اما از سخن حق روشن است که برای تو عذاب در کار است.
در اینجا چه گدا چه میر باشد
چو افتادی چهات تدبیر باشد
هوش مصنوعی: در اینجا هر کسی ممکن است در موقعیتهای دشوار قرار بگیرد، چه فردی بیپول باشد و چه فردی با قدرت. در مواقعی که به زمین میافتی، باید چاره و راهحلی پیدا کنی.
از اینسان تا سخن آمد پدیدار
شدی عطّار اندر خود گرفتار
هوش مصنوعی: این شعر به این مفهوم اشاره دارد که با شروع گفتگو و تبادل نظر، عطّار (شاعر) در دنیای خود غرق شده و به نوعی درگیر آنچه که میگوید میشود. به عبارت دیگر، وقتی که سخن به میان میآید، او تمام توجهش به موضوعات و افکاری که در ذهن دارد معطوف میشود و به نوعی در آنجا گرفتار میشود.
گذر چون کرده بودی بازگشتی
مکن رجعت ز هرچه بازگشتی
هوش مصنوعی: اگر از مسیری عبور کردی، دوباره به آن بازنگرد. برگشتن به هر چیزی که از آن گذشتهای، درست نیست.
که مردان ره از هرچه گذشتند
نه چون مرغان بیهش بازگشتند
هوش مصنوعی: مردان واقعی که در مسیر زندگی با چالشها و سختیها روبهرو میشوند، به خاطر هیچ دلیلی به عقب برنمیگردند و مانند پرندگانی که بدون هدف و آگاهی پرواز میکنند، به گذشته برنمیگردند.
ز جان و دل گذشتی تو بیکبار
ز آب و گِل گذر کردی بیکبار
هوش مصنوعی: تو یکبار از تمام سختیها و مشکلات جان و دل خود را کنار گذاشتی و با تصمیمی قوی و شجاعانه به مرحلهای نوین و بهتر قدم گذاشتی.
مرو بار دگر درخانه محبوس
که ناگه زار مانی خوار و مدروس
هوش مصنوعی: به خانه کسی که تو را در آن محبوس کند، دوباره نرو؛ زیرا ممکن است به یکباره در وضعیتی ناگوار و بیاحترامی قرار گیری.
چو آمد دوش جان تن شدستی
چو کفّارت چرا بت میپرستی
هوش مصنوعی: وقتی که شب گذشته جان تو از بدن جدا شد، چرا اینقدر به بتها گراش داری؟
بت نفس و هوا را باز بشکن
که تا رسته شوی از ما و از من
هوش مصنوعی: نفس و تمایلات خود را از بین ببر تا بتوانی از وابستگی به خود و دنیای مادی رها شوی و به آزادی واقعی دست یابی.
چرا در بت پرستی همچون کفّار
دمادم میشوی از جان گرفتار
هوش مصنوعی: چرا در پرستش بتها مانند کافران بیوقفه از جان خسته و گرفتار میشوی؟
بترک هرچه گفتی آن مبین تو
اگر مرد رهی اندر یقین تو
هوش مصنوعی: هر چه را که گفتهای، فراموش کن. اگر مرد راهی هستی، باید به یقین خود پایبند باشی.
بجز اومنگر اندر عین وحدت
حدود نفس را از دید کثرت
هوش مصنوعی: به جز او، در نگاه به وحدت، مرزهای نفس را از دیدگاه کثرت نبین.
بیک ره محو کن اندر فنا تو
که داری در جهان جان بقا تو
هوش مصنوعی: با در مسیر فنا قرار بگیر، زیرا تو در این دنیا زندگی جاودانی داری.
به یک ره محو کن این صورت خویش
که دیدستی حقیقت رازت از پیش
هوش مصنوعی: به یک راه، خود را از این ظاهر و شکل دور کن، چون میدانی حقیقت وجودیات را قبلاً مشاهده کردهای.
بیک ره محو کن بود وجودت
چو دیدستی عیان مربود بودت
هوش مصنوعی: اگر در یک راه گم شوی و وجود خود را فراموش کنی، زمانی که حقیقت را بهوضوح ببینی، در مییابی که به چه چیزی وابستهای.
به یک ره محو کند این جانمودار
شوی از جسم و جانت ناپدیدار
هوش مصنوعی: این دنیا میتواند به قدری شما را تحت تأثیر قرار دهد که دیگر وجود مادی و جسمانی خود را فراموش کنید و از آن جدا شوید.
قدم زن همچو مردان طریقت
چو شد رازت همه فاش حقیقت
هوش مصنوعی: وقتی که با قدمهای استوار و همچون مردان مسیر راه حقیقت را طی کنی، رازهای تو آشکار میشود و به حقیقت پی میبری.
حقیقت بود اصل عاشقانست
ترا زینجایگه زینسان بیانست
هوش مصنوعی: حقیقت در عشق، پایه و اساس عاشقانی مثل تو است؛ از این نقطه، اینگونه به تو گفته میشود.
که داری جوهر ذات هواللّه
زنی دم دائما در صبغةاللّه
هوش مصنوعی: تو از ذات خداوند مؤثر هستی و همیشه در رنگ و ویژگیهای الهی قرار داری.
دم تو دم زده است اینجا چو منصور
شدت از نفس بت اینجایگه دور
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که حضور تو در اینجا مثل نفس کشیدن است که به شدت احساس میشود، و در عین حال، مانند منصور (منصور حلاج) که به خاطر عقایدش از طرف مردم طرد شده بود، تو نیز از این فضا دور هستی.
دم تو از دم عین الیقین است
چو مردان اندر اینجا راز بین است
هوش مصنوعی: نفست مانند نفس عین یقین است، چون مردان در اینجا به رازهایی پی میبرند.
دم تو زان دمست ای مرد واصل
که ذرّات جهان زین گشت واصل
هوش مصنوعی: تو ای مرد کامل، نفس تو همانند نسیم است که سبب ارتباط و پیوند همه اجزای جهان شده است.
دم تو زان دمست اینجا نهانی
که شد زو فاش اسرار و معانی
هوش مصنوعی: دم تو باعث شده است که اینجا پنهانی از رازها و معانی فاش شود.
دم تو زان دمست اینجا دمادم
که الحق میزند او دم از آن دم
هوش مصنوعی: حضور تو باعث میشود که اینجا هر لحظه نشاط و زندگی تازهای احساس شود، زیرا حقیقتاً آنقدر خوب و دلنشین هستی که هر لحظه به یاد تو هستم.
دم تو زان دمست ای جان جانان
درون دل همی بینی باعیان
هوش مصنوعی: عزیزم، دم تو همان لحظهای است که تو زندهای و عشق تو در دل من به وضوح دیده میشود.
دم تو در جهان بس نادر افتاد
که رازِ مشکل عشاق بگشاد
هوش مصنوعی: نفَس تو در این دنیا بسیار نادر است، زیرا رمز و رازهای پیچیده عشق را برای عاشقان گشوده است.
دم تو از بقای ذات آمد
نمود جملهٔ ذرّات آمد
هوش مصنوعی: وجود تو به عنوان منبع زندگی و حیات است و نشانهای از وجود تمامی ذرات جهان میباشد.
دم تو زان دمست از کل سزاوار
از ایندم شد حقیقت آن پدیدار
هوش مصنوعی: در لحظهای که تو دم میزنی، حقیقت از تمام وجودت نمایان میشود و در این لحظه، بیچون و چرا شایستهترین حالت آشکار میگردد.
دم تو ز آن دم رحمان که آمد
مراد خود ز معنی دیدبستد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که لحظهای که تو به وجود آمدی، همچون لحظهای است که رحمت الهی به زمین نازل شده است و آرزوی تو با درک معانی عمیق برآورده شده است.
دمی داری که آن دم آن ندارد
ترا آن دم حقیقت درگذارد
هوش مصنوعی: لحظهای که در اختیار داری، لحظهای است که حقیقی نیست و تو را ترک میکند.
دمی داری که دید انبیایست
از آن پیوسته در عین بقایست
هوش مصنوعی: لحظهای داری که دیدگان پیامبران از آن بهرهمندند و این لحظه همواره در حال تداوم است.
دمی داری عجائب در معانی
که پیدا میکند راز نهانی
هوش مصنوعی: تو لحظهای از شگفتیهای بسیاری برخورداری که معانی پنهان را نمایان میسازد.
دمی داری که آن جوهر فشان است
برای زاد جمله رهروانست
هوش مصنوعی: لحظهای از زندگی تو پر از جوهر و زیبایی است که الهامبخش و هدایتکننده همه رهگذران است.
دمی داری که ذات کل یقین است
در این دم اوّلین و آخرین است
هوش مصنوعی: در هر لحظهای که زندگی میکنیم، وجود حقیقتی کامل و کمال مطلق را در آن احساس میکنیم؛ این لحظه، مقدمه و پایان همه چیز است.
دی این دم هیچ غیری در نگنجد
جهان دو بیک ذرّهٔ نسنجد
هوش مصنوعی: در این لحظه هیچ چیزی جز تو در ذهن نمیگنجد، و نمیتوان دو جهان را حتی به اندازه یک ذره اندازهگیری کرد.
در این دم آن دم اینجا کردهٔ فاش
نمودستی حقیقت دید نقاش
هوش مصنوعی: در این لحظه، آن لحظه را آشکار کردی و حقیقتی را که نقاش نشان داده بود، دیدی.
در این دم جمله مردان اِلهست
یقین دانی که این دیدار شاهست
هوش مصنوعی: در این لحظه همه مردان یقیناً متوجه هستند که این دیدار، دیداری مقامدار و ارزشمند است.
در این دم منکشف عین الیقین است
در این دم اوّلین و آخرین است
هوش مصنوعی: در این لحظه، حقیقت به وضوح دیده میشود و در این لحظه، آغاز و پایان هر چیزی وجود دارد.
در این دم مر دمادم سرّ اسرار
همی آید ز یک معنی پدیدار
هوش مصنوعی: در این لحظه، همواره رازهای پنهان به وضوح از یک معنا نمایان میشود.
در این دم هرچه بودست فاش گفتی
عیان این جوهر اسرار سفتی
هوش مصنوعی: در این لحظه، هر چیزی که در دل داشتی را با صدای بلند بیان کردی، و این ویژگیهای پنهان را به وضوح نشان دادی.
در این دم بحرمعنی مر تو دیدی
چو مردان اندر او جوهر گزیدی
هوش مصنوعی: در این لحظه، دریاچهای از معنی را مشاهده کردی، همانطور که مردان واقعی در آن عمق، ارزش و ماهیت خود را یافتهاند.
در این دم دم مزن جز از یکی تو
که دیدستی در اینجا بی شکی تو
هوش مصنوعی: در این لحظه، فقط از یک نفر صحبت کن، زیرا تو کسی را میشناسی که بدون شک در اینجا حضور دارد.
در این دم دم زدی از جُمله مردان
ترا جاگه شدست این چرخ گردان
هوش مصنوعی: در این لحظه که تو دم میزنی، جایگاه تو در میان مردان مشخص شده است و این دنیا به دور خود میچرخد.
در این دم دم مزن جز از دم یار
چو گشتی در حقیقت همدم یار
هوش مصنوعی: در این لحظه، غیر از یاد محبوب صحبت نکن، زیرا وقتی به حقیقت مینگری، تنها محبوب است که همدم توست.
در این دم دم مزن جز از نمودش
چو پیدا کردی اینجا بود بودش
هوش مصنوعی: در این لحظه تنها از ظاهر او سخن مگو؛ چونکه او را در اینجا پیدا کردی، او همیشه در همانجا حضور دارد.
در این دم دم مزن جز از حقیقت
نگه میدار اسرار شریعت
هوش مصنوعی: در این لحظه چیزی جز واقعیت نگو و رازهای دین را در دل نگهدار.
در این دم دم مزن جز از عیان تو
یکی بین در تمامت جان جان تو
هوش مصنوعی: فقط به آنچه که به وضوح تو را نشان میدهد توجه کن و غیر از این هیچ چیزی نگو، زیرا تمام وجود تو در حقیقت به آن وابسته است.
در این دم دم مزن جز ذات بیچون
برافکن عرش و فرش هفت گردون
هوش مصنوعی: در این لحظه، غیر از حقیقت خالص صحبت نکن و هر چیزی را که مانع از درک این حقیقت است، کنار بگذار.
برافکن هفت گردون از نظر تو
که تا مر ذات بینی سر بسر تو
هوش مصنوعی: هر هفت آسمان را از دیدگاه تو دور بریز تا بتوانی حقیقت وجود خودت را به طور کامل ببینی.
دم او زن که او بنمایدت راز
همو بینی تو در انجام و آغاز
هوش مصنوعی: به کسی که به حقیقت نزدیکت میکند و رازها را به تو نشان میدهد، احترام بگذار و به او توجه کن؛ زیرا تو از ابتدا تا انتهای زندگیات او را در کنار خود میبینی.
دم او زن به جز او غیر منگر
سراسر در یکی در سیر منگر
هوش مصنوعی: به او توجه کن و جز او به کسی دیگر نگاه نکن، به طور کامل در سیر و سفر من خیره شو.
دم او زن که اوهمدم ترا شد
نمود عشق هم آدم ترا شد
هوش مصنوعی: به آن کسی که همراه تو شده است، توجه کن؛ زیرا عشق به او باعث شده که تو نیز انسان بهتری شوی.
ترا بنمود از دیدار خود او
همیّت دان حیقت مر خدا تو
هوش مصنوعی: از دیدار خود، به تو نشان داد که حقیقت خداوند را بشناسی و درک کنی.
ترا بنمود از خود در جلالش
عیان چون تو ببردی در وصالش
هوش مصنوعی: خودش را با عظمتش به تو نمایان کرد، چون تو را در پیوستگیاش برد.
ترا بنمود از خود او بعالم
که شرح او کن از جان تو دمادم
هوش مصنوعی: او به جهانیان نشان داد که خود را از طریق تو معرفی میکند؛ پس تو باید دائم در حال بیان ویژگیها و صفات او باشی.
ترا بنمود از خود تا شد او کم
ازو بودت حقیقت گفتگو هم
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که او در اثر تأثیر تو کمکم از خود دور شد و حقیقت بین شما دو نفر به ظهور رسید. به عبارتی، ارتباط و تأثیر متقابل باعث شده که هر یک از شما به نوعی حقیقت وجود یکدیگر را درک کنید.
ترا بنمود از خود ناگهانی
از اودیده چنین شرح و معانی
هوش مصنوعی: ناگهان تو را به من نمایاند و از چشمان او، این همه شرح و معانی برای من روشن شد.
ترا بنمود از خود تا بدانی
زنی دم تو از اودر لامکانی
هوش مصنوعی: تو را به خود نشان داد تا بدانی که وجود تو از آن اوست و تو در عین وجود، در عالم بینهایت اویی.
تو ذات پاک بیچون خدائی
چو از بود خودت اینجا جدائی
هوش مصنوعی: تو ذات پاک و بینظیر خدایی؛ وقتی از وجود واقعی خود فاصله میگیری، از اینجا جدا میشوی.
از او گوی و وز او بشنو دمادم
مزن عطّار جز یکّی از او دم
هوش مصنوعی: از او صحبت کن و از او بشنو، همیشه به او وابسته باش و جز او به کسی دیگر اشاره نکن.
یکی دیدی تو او بی مثل و مانند
وجود جانت شد با دوست پیوند
هوش مصنوعی: یک شخص را دیدی که مانند و مثالی نداشت و وجود او باعث شد که جان تو با دوستت ارتباط برقرار کند.
یکی شد جانت اندر دیدن یار
نمیگنجد به جز او هیچ دیّار
هوش مصنوعی: وقتی جانت در دیدار محبوب متحد میشود، دیگر هیچ مکان یا کسی غیر از او در آن وجود ندارد.
یکی شد بود بودت در بر او
کند درجانت جانان رهبر او
هوش مصنوعی: اگر خیلی به او نزدیک شوی، وجود خود را در او خواهی یافت و او در دل تو خواهد بود، پس او مقام و رهبری جان توست.
یکی شد جانت اندر جوهر ذات
همه جان گشت اندر دوست ذرّات
هوش مصنوعی: جان تو در جوهر ذات یکی شده است و همه وجودت در دوست منتشر شده است.
یکی شد جانت و گم شد دویی باز
بدیدی بیشکی انجام و اغاز
هوش مصنوعی: زمانی که جان تو یکی شد و از دوگانگی رها شدی، دوباره شاهدی که آغاز و انجام در یکدیگر گم شدهاند.
یکی شد جانت اندر نزد دلدار
حقیقت جسم شد زو ناپدیدار
هوش مصنوعی: هنگامی که روح تو در نزد معشوق واقعی قرار گرفت، جسم تو از او جدا و ناپدید شد.
یکی شد جانت ای دل در بقایش
فنا بنگر عیان دید لقایش
هوش مصنوعی: ای دل، جان تو در درستی و حقیقت یکپارچه شده است. به روشنی ببین که کمال او چگونه نمایان است.
یکی شد جانت و جانت بقا دید
نهان کرد و نمود خود فنا دید
هوش مصنوعی: جان تو یکی شد و به بقا رسید، اما او خود را پنهان کرد و فنا را نمایان ساخت.
یکی شد جانت ودلدار دریافت
بجز خود جملگی دلدار دریافت
هوش مصنوعی: زمانی که جان تو و محبوبت یکی شود، دیگر هر چیزی جز او را نمیتوانی درک کنی و تمام دلها فقط به او نظر دارند.
چو دیدی ناپدیداری کنون تو
مشو اینجا دمادم در جنون تو
هوش مصنوعی: هرگاه دیدی که چیزی ناپیداست، در این مکان نمان و به حالت دیوانگی خود ادامه نده.
چودیدی دید دیدار خدائی
از این صورت گزیدی تو جدائی
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و پرتو الهی را دیدی، از این دنیا و ظاهر فانی فاصله گرفتی و جدا شدی.
چو دیدی آنچه گم کردی حقیقت
بدیدی باز در عین شریعت
هوش مصنوعی: اگر آنچه را که گم کردهای، حقیقت آن را ببینی، دوباره در ظاهر قوانین و قواعد دین قرار میگیری.
چودیدی یار گم کرده در اینجا
حقیقت بر گرفتی پرده زانجا
هوش مصنوعی: وقتی که یار گم شدهات را در اینجا دیدی، حقیقت را کشف کردی و پرده را از آنجا کنار زدی.
چو دیدی یار خود جان جهانی
ترا زیبد کنون سرّ معانی
هوش مصنوعی: وقتی یار خود را دیدی، جان بر تو شایسته است. اکنون راز معانی را درک کن.
حقیقت یار بنمودست دیدار
ولی در بی نشانی ناپدیدار
هوش مصنوعی: حقیقت در کنار ما است و حضورش را نشان میدهد، اما در عین حال در دنیای بینشانی و گم شده است.
حقیقت یار بنموست خود را
یکی کرده در اینجا نیک و بد را
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که حقیقت در باطن خودش یک ویژگی خاص دارد و در زندگی دنیایی ما، آنچه که خوب و بد نامیده میشود، به نوعی با هم در ارتباط هستند و به یکدیگر وابستهاند.
حقیقت یار بنمودست رویم
از او باشد حقیقت گفتگویم
هوش مصنوعی: حقیقت خود را به من نشان داده است و از آنجا که او منبع گفتگوم است، با او صحبت میکنم.
حقیقت جز یکی نبود نمودش
یکی باشد در اینجا بود بودش
هوش مصنوعی: حقیقت تنها یک اصل است، اما ظهور آن به صورتهای مختلف در این دنیا قابل مشاهده است. در اینجا، وجود آن حقیقت به طرق گوناگون نمایان شده است.
حقیقت یار ما عین العیانست
ولی از بود پیدا و نهانست
هوش مصنوعی: حقیقت همیشه با ماست و قابل مشاهده است، اما وجود آن هم به طور آشکار و هم به طور پنهان قابل درک است.
حقیقت یار ما ذات و صفاتست
صفاتش بیشکی دیدار ذاتست
هوش مصنوعی: حقیقت و واقعیت ما در وجود و ویژگیهایمان نهفته است. ویژگیهایمان در واقع نماینده وجود اصلی ما هستند.
حقیقت یار ما در هر چه دیدم
بجز او هیچ دیگر میندیدم
هوش مصنوعی: در هر چیزی که میدیدم، جز حقیقت یارم هیچ چیز دیگری را نمیدیدم.
حقیقت یار ما در جمله پنهانست
نمود جملگی و جان جانانست
هوش مصنوعی: حقیقت همیشه در پس پردهای پنهان است، اما همه چیز آن را نشان میدهد و زندگی اصلی و حقیقی در آن نهفته است.
حقیقت یار ما با جمله یارست
ولی صورت چو معنی بیشمارست
هوش مصنوعی: حقیقت همیشه همراه ماست و چیزی است که به همه ما کمک میکند، اما شکل و ظاهری که دارد به اندازهای متفاوت و فراوان است که نمیتوان همه آنها را یکسان دید.
حقیقت یار ما گویای خود شد
در اینجاگاه او جویای خود شد
هوش مصنوعی: واقعیت به عنوان یار ما در این مکان به جستجوی خود پرداخت.
حقیقت یار ما جان جهان شد
بَرِ واصل بکل عین العیان شد
هوش مصنوعی: حقیقت، دوست و یاور ما شد و درک عمیق ما از جهان به روشنی آشکار گردید.
حقیقت یار ما گفت و شنودست
اگردانی تمامت بود بودست
هوش مصنوعی: حقیقت آن است که گفتوگو با دوست ما همیشه وجود دارد، اگر بفهمی، همه چیز در حال حاضر وجود دارد.
حقیقت یار ما هم اوّلین است
نمود انبیا و مرسلین است
هوش مصنوعی: حقیقت همیشه در کنار ما بوده و نخستین کسی که آن را به نمایش گذاشت، پیامبران و فرستادگان الهی هستند.
حقیقت یار ما دیدار خویش است
در این اسرارها گفتار خویش است
هوش مصنوعی: حقیقت برای ما در دیدار خودمان است و در این رازها، گفتوگوهای ما وجود دارد.
بسی آوردم و بنمودهام شان
بآخر در فنا بنمودهان شان
هوش مصنوعی: من بسیار چیزها را آوردم و به دیگران نشان دادم، اما در نهایت همه آنها به نابودی رفتهاند.
بسی آوردم و بشکستم اینجا
ز ذات خود بخود پیوستم اینجا
هوش مصنوعی: من در اینجا چیزهای زیادی به دست آوردم و بسیاری از آنها را از بین بردم. به طور خودکار به ذات خود وصل شدم و به حقیقت وجودیام پیوستم.
بسی بنمودم و من بس نمایم
دمادم دید راز خود گشایم
هوش مصنوعی: من بارها خودم را به دیگران نشان دادهام و هنوز هم هر لحظه خودم را به نمایش میگذارم. به تدریج راز وجود خود را افشا میکنم.
منم پیدا و پنهان گشته درخود
که بنمودم حقیقت نیک و هم بد
هوش مصنوعی: من در درون خود بهوضوح و نهان وجود دارم و حقیقتهای خوب و بدی را که در خود دارم، به نمایش گذاشتهام.
دوعالم دیدهام از خود هویدا
ز خود گردم در اینجاگاه پیدا
هوش مصنوعی: من دو جهان را دیدهام و حالا خود را به وضوح مشاهده میکنم، در این مکان به شناخت خود میرسم.
ز خود مر خود نمودم آشکاره
ز خود در خویشتن کردم نظاره
هوش مصنوعی: من خود را به وضوح نشان دادم و در درون خود به دقت نگاه کردم.
ز خود گویا شدم در هر زمانم
من اندر هر زبان عین العیانم
هوش مصنوعی: من در هر زمانی احساس وجود میکنم و در هر زبانی به وضوح خود را نشان میدهم.
ز خود بینایم و دانای اسرار
ز خود بنمودم اینجا جسم و رفتار
هوش مصنوعی: من خود را میبینم و از رازها آگاه هستم، پس در اینجا بدن و رفتار خودم را به نمایش گذاشتهام.
ز خودشان جملگی واصل کنم من
نمود خویششان حاصل کنم من
هوش مصنوعی: من به خودشان به طور کامل راستی و حقیقت آنها را نشان میدهم و نتیجه و ثمره وجود آنها را به نمایش میگذارم.
دو عالم دید بیچون من آمد
نمود هفت گردون من آمد
هوش مصنوعی: دو جهان را بدون هیچ شرطی دیدم، و من به مانند هفت آسمان به وجود آمدهام.
ز خود دائم توانم مینمانم
که من جمله بدید حق رسانم
هوش مصنوعی: من همواره خود را در تلاش میبینم که با رفتارم به حقیقت و راستی نزدیک شوم.
حقیقت جسم و جان پرداختم من
ز دید خویشتن بشناختم من
هوش مصنوعی: من حقیقت وجودی خود را از جنبههای جسم و روح بررسی کردم و از طریق نگرش به خودم، به شناختی عمیق دست یافتم.
حقیقت جسم و جان دیدار ما است
زبان جملگی گفتار ما است
هوش مصنوعی: حقیقت وجود ما در ملاقات و ارتباط با یکدیگر است و تمام سخنان ما به همین موضوع اشاره دارد.
من اندر هر زبان گویای خویشم
من اندر هر دلی جویای خویشم
هوش مصنوعی: من در هر زبانی توانایی بیان خود را دارم و در دل هر کسی به دنبال شناخت و درک آن هستم.
من اندر دست جمله دستگیرم
خداوند جهان بی نظیرم
هوش مصنوعی: من در دستان همه، دستگیرم و نگهبانم، زیرا خداوند جهان، بی نظیر و منحصر به فرد است.
نمود من منم خود هیچکس نیست
بجز من هیچکس فریاد رس نیست
هوش مصنوعی: من فقط خودم هستم و هیچ کس دیگری وجود ندارد؛ هیچ کس به یاری من نمیآید.
نمود من دو عالم آمد و بس
بهشت و عین آدم آمد و بس
هوش مصنوعی: من جلوهای از دو جهان را نشان دادم و بس؛ بهشت و حقیقت انسانی فقط در اینجا جلوهگر است.
جمال خود نمودم عاشقان را
نمایم سالکان و واصلان را
هوش مصنوعی: من زیبایی خود را به عاشقان نشان دادهام و سالکان و افرادی که به مقام وصال رسیدهاند را نیز نمایان میکنم.
جمال من درون جان ببیند
همه با من ز من در من نشیند
هوش مصنوعی: زیبایی من فقط در دل مردم مینشیند و همه کسانی که به نوعی با من در ارتباط هستند، زیبایی من را در وجود من و درون خودشان احساس میکنند.
جمال من همه آفاق دارد
نموددیدهٔ عشاق دارد
هوش مصنوعی: زیبایی من در تمام جهان قابل مشاهده است و دلهای عاشقان را به خودش جلب کرده است.
جمال من ز هر ذرّات پیداست
که ذاتم از نمود جمله یکتاست
هوش مصنوعی: زیبایی من در هر ذرهای نمایان است، زیرا وجود من از تمام جلوهها واحد و یگانه است.
جمال من عیان جمله آمد
ولی در کلّ پنهان جمله آمد
هوش مصنوعی: زیبایی من در ظاهر برای همه مشخص است، ولی در اصل و ماهیت، به طور کلی پنهان است.
جمال من کسی اینجا ببیند
که با من خیزد و با من نشیند
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد زیبایی من را درک کند، باید با من همراه باشد و در کنار من زندگی کند.
جمال من یکی بیند سراسر
نمود نار و ریح و ماه و آذر
هوش مصنوعی: زیبایی من به گونهای است که هر کسی آن را ببیند، در تمام وجودش چهرهای از آتش و عطر و ماه و زوال را احساس میکند.
جمال ماست اینجا هر چه دیدی
اگر بینی چنین بیشک رسیدی
هوش مصنوعی: زیبایی ما در اینجا جاری است، هر چیزی که میبینی اگر چنین باشد، به درستی به حضور ما رسیدهای.
جمال ماست اینجا جمله اشیا
منم اینجایگه در جمله پیدا
هوش مصنوعی: زیبایی ما در اینجا است و تمام چیزها متوجه من هستند؛ من در میان همه چیزها نمایان هستم.
جمال ماست در خورشید انور
که پیدا میکنم ذرّات یکسر
هوش مصنوعی: زیبایی ما در نور خورشید است که در تمام ذرات روشنایی آن نمایان میشود.
جمال ماست در خورشید تابان
ز دید ماست در هر روز رخشان
هوش مصنوعی: زیبایی ما در نور درخشان آفتاب است و این زیبایی از نگاه ما به هر روز روشن مربوط میشود.
جمال ماست اینجا نور او بین
اگر مرد رهی او را نکو بین
هوش مصنوعی: این زیبایی ما در اینجا حضور دارد، هر کس که در این مسیر است باید نور او را به خوبی ببیند و او را به زیبایی بشناسد.
جمال ماست کو را میدواند
که تا ناگه بمقصودش رساند
هوش مصنوعی: زیبایی ما کسی را به وجد میآورد که میتواند ناگهان او را به هدفش برساند.
جمال ماست در بدر منیرم
که رخشانست عین بی نظیرم
هوش مصنوعی: زیبایی ما در ماه روشن من است که چهرهاش بینظیر و درخشان است.
جمال ماست اندر ماه هر ماه
که نور اندازدم از وی بناگاه
هوش مصنوعی: زیبایی ما در هر ماه به مانند ماه کامل است که ناگهان از نور آن برمیتابد.
جمال ماست کو را میگدازد
کسی کو تا که خود چون او ببازد
هوش مصنوعی: زیبایی ما باعث میشود که کسی که به آن زیبایی توجه کند، خودش را به نوعی از دست بدهد و به دنبال آن زیبایی فکر کند.
جمال ماست اندر هر کواکب
که رخشانست هر شب این عجائب
هوش مصنوعی: زیبایی ما در هر ستارهای نمایان است، که هر شب این شگفتیها را به نمایش میگذارد.
جمال ما همه نور و ضیایست
چو گلشنها صفا اندر صفایست
هوش مصنوعی: زیبایی ما مانند نوری درخشان است و گلزارها نیز سرشار از صفا و زیبایی هستند.
جمال ماست در عرش آمده کل
ز دیدارم ابر فرش آمده کل
هوش مصنوعی: زیبایی ما در آسمان نمایان شده و تمام جهان به خاطر دیدار من زیر فرشی از ابر قرار گرفته است.
جمال ماست در لوحی نمودار
قلم از من نوشته سرّ اسرار
هوش مصنوعی: زیبایی ما در صفحهای نوشته شده است که قلم من رازهای عمیق را در آن به تصویر کشیده است.
جمال ماست اندر عین جنّت
که دید حوریان ازذات قربت
هوش مصنوعی: زیبایی ما در چشم بهشت است و حوریها به خاطر نزدیکی ما به حقیقت، ما را مشاهده میکنند.
جمال ماست اندر جان نهانی
که بنمایم همه راز نهانی
هوش مصنوعی: زیبایی واقعی ما در درون وجود پنهان است، که اگر آشکار شود، همه رازها را نمایان میکند.
جمال ماست چنین دیدار کردست
که اشیا نور ما اظهار کردست
هوش مصنوعی: زیبایی ما به قدری است که دیدار ما باعث شده تا موجودات دیگر نور وجود ما را به نمایش بگذارند.
ز نور ماست اینجا جوهر جان
بمانده از نمود خویش پنهان
هوش مصنوعی: اینجا جوهر وجود ما از نوری است که به جا مانده و پنهان است.
ز نور ماست دل روشن نموده
در اعیان هفت گلشن رانموده
هوش مصنوعی: دل من به نور وجود ما پرنور شده و در دنیای هفت گلستان، زیباییها را به نمایش گذاشته است.
ز نور ما است عین دیدهٔ راز
حجابم کرد از دیدار خود باز
هوش مصنوعی: نور ما سبب شده است که چشمانم از دیدار خودت پنهان بماند.
ز نور خود همه پیدا نمودم
بهرجانب دوصد غوغا نمودم
هوش مصنوعی: از نور خود همه چیز را در همه جا نمایان دیدم و هر طرف دو صد صدا و هیاهو به راه انداختم.
همه غوغای من بگرفت جانها
نمودم فتنهها اندر جهانها
هوش مصنوعی: تمام سر و صدای من جانها را به خود مشغول کرده و من در جهانهای مختلف آشوب به پا کردهام.
ندارم جز نمود خود یکی من
که دایمدر عیان کل بیشکی من
هوش مصنوعی: جز وجود خودم چیزی ندارم که همیشه و به وضوح در حال حاضر مشهود است.
ندارم اوّل و آخر بدیدار
هم آر اوّل و آخر بدیدار
هوش مصنوعی: من نه آغاز دارم و نه پایان، فقط در دیدار اوست که همه چیز برایم معنا پیدا میکند.
ندارم اوّل و آخر نمایم
نمود اوّل از ظاهر نمایم
هوش مصنوعی: من در ابتدا و انتهای خود چیزی ندارم، تنها از ظاهر خود را نشان میدهم.
ندارم اوّل و آخر نمودم
در آخر راز جمله برگشودم
هوش مصنوعی: نمیدانم از کجا شروع کردم و به کجا میرسم، اما در پایان همگی حقیقت را آشکار کردم.
ز صنع خود ببودم آشکاره
ز خود کردم یقین در خود نظاره
هوش مصنوعی: از آثار و خلاقیتهای خودم آگاه بودم و با نگاهی به درون خود، به یقین و حقیقت رسیدم.
بدیدم دید خود را من ز اوّل
در آخر ذات خود کردم مبدّل
هوش مصنوعی: من از ابتدا دیدگاه خود را تغییر دادم و در درون ذات خود به نهایت آن پی بردم.
نمود ذات خود کردم صفاتم
نمودار از نهان دیدار ذاتم
هوش مصنوعی: من وجود خود را نشان دادم و ویژگیهایم را به روشنی نمایان کردم، در حالی که وجود واقعیام در درونم پنهان بود.
نمود خویش اندر جسم دو جْهان
ز پیدائی شدم در جمله پنهان
هوش مصنوعی: من در ظاهر جسم این دو جهان، نشان وجود خود را به نمایش گذاشتم و از حالت ناپیدایی به وجود آمدم.
بهر نوعی برآوردم نمودم
ظهور آوردم اینجا بود و بودم
هوش مصنوعی: به هر طریقی که بود، من خود را به نمایش گذاشتم و در اینجا حضور داشتم.
نمودم تا مرا از من شناسند
اگرچه جمله بی فهم و قیاسند
هوش مصنوعی: من خود را نشان دادم تا دیگران مرا بشناسند، هرچند که همه آنها بیفهم و درک به نظر میرسند.
نمودم تا یکی گردانم آخر
براندازم نهان دیدار ظاهر
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم که یکی از آنها را به خودم جلب کنم، اما در نهایت، آنچه را که در دل داشتم، از نظر پنهان کردم.
حقیقت یار ما خود رخ نمودست
گره از کار خود او برگشودست
هوش مصنوعی: حقیقت با ما خود را نمایان کرده است و مشکلهایمان را حل کرده است.
حقیقت یار خود برگفت اسرار
دمادم در یکی معنی بتکرار
هوش مصنوعی: حقیقت به یار خود رازهایش را پیوسته و به طور مکرر بیان میکند.
همی گوید که من جان جهانم
نمود آشکارا و نهانم
هوش مصنوعی: او میگوید که من روح و زندگی دنیا هستم، هم در ظاهر و هم در باطن.
همی گویم که من بشناس و من بین
بجز من هیچ غیری را تو مگزین
هوش مصنوعی: من میگویم که مرا بشناس و به من توجه کن، جز من هیچ کس دیگری را انتخاب نکن.
همی گوید که من دیدار دیدم
ز خود گفتم یقین از خود شنیدم
هوش مصنوعی: او میگوید که من تجربهای از دیدار داشتهام و به خودم گفتم که حتماً آن را از درون خود شنیدهام.
همی گوید که من عین وصالم
درون جمله در دید جلالم
هوش مصنوعی: او میگوید که من در تمام وجودم، حقیقت وصال را تجربه میکنم و در هر لحظه جلوهای از جلال و عظمت را میبینم.
جلال من که میداند که چونست
که دید من ز عقل و جان برونست
هوش مصنوعی: جلال من که کسی نمیداند حال من چگونه است، چون دیدهام که قلب و روحم از من جدا شدهاند.
جلال من یقین جمله آمد
وجود عاشقان از خویش بستد
هوش مصنوعی: عظمت و جلال من باعث شد که تمام وجود عاشقان را از خودشان جدا کند.