گنجور

بخش ۷۱ - در عتاب کردن حضرت آفریدگار عزّ شأنه با آدم در گندم خوردن و عاجز شدن آدم در گناه و مقرّ شدن و توبه کردن فرماید

ندا آمد زحضرت ناگهانی
ز من بشنو تو این سرّ معانی
که ای آدم نگفتم مر تراهان
بخوردی گندمت آخر بخورهان
بگو تا گندم از بهر چه خوردی؟
تو فرمان من اینجاگه نبردی
ز نافرمانیت اکنون چسازم
ترا در آتش غیرت گدازم
بسوزانم کنونت در تف نار
ایا آدم همی روزی بصد بار
تو هستی بیخبر اکنون ز ذاتم
تو افکندی عیان اینجا صفاتم
بگو با من کنون و ده جوابم
وگرنه ز آتش غیرت بتابم
بسوزانم بیک لحظه دل وجانت
بگو با من کنون اسرارو برهانت
ز شرم و خجلت آنجاگاه آدم
بعجزی برگشاد آن لحظه او دم
زبان بگشاد کای دانای اسرار
تو میدانی چگویم من بگفتار
تو دانائی من اینجاگه چگویم
ستاده مبتلا و زرد رویم
تو دانائی و میدانی ز حالم
که این دم اوفتاده در وبالم
تو دانائی و آگاهی ز اسرار
نمییارم زدن دم را بگفتار
گنه کارم فتاده در چَه و گِل
که از قولت نبودم آگه دل
گنهکارم فتاده در بُن چاه
مرا ابلیس گردانید گمراه
مرا ابلیس اینجا وسوسه کرد
بدادم گندم اینجا را ابر خورد
مرا ابلیس اینجا رهنمون شد
دلم از خویشتن کلّی برون شد
مرا ابلیس کرد اینجا بخواری
نکردم من ز رازت پایداری
مرا از ره ببرد و داد گندم
مرا کرد ازوصالت ناگهان گم
مرا از ره ببرد و کرد خوارم
تبه کرد او بهرزه روزگارم
مرا از ره ببرد و داوری ساخت
چو مومم ناگهان در نار بگداخت
مرا از ره ببرد و کرد رسوا
تو میدانی که هستی ذات یکتا
تو میدانی کس اسرارت نداند
که آدم اینچنین مسکین بماند
تو میدانی و دانائی ترا است
که ذات تو ببود جان بپیوست
کنون تو حاکمی بد کرد آدم
بر این ریش دلش هم نه تومرهم
اگرچه من بدی کردم در اینجا
شدم اندر نمود خویش رسوا
اگرچه من بدی کردم در آخر
توئی دانا توئی اوّل تو آخر
بدی کردم ببخشم رایگان تو
که هستی مر خدای غیب دان تو
بدی کردم در اینجا بد مگیرم
میان این بلا تو دستگیرم
بدی کردم بنفس خویشتن من
شده تاریک چون شب روز روشن
بدی کردم بنفس خود نهانی
فتادم در بلا اکنون تودانی
بدی کردم بنفس خود یقین من
نبودم اندر اول پیش بین من
بدی کردم ندانستم گنهکار
منم، تو عالِمِ سرّی و ستّار
بدی کردم بپوشان سرّم اینجا
که در درگاه تو هستیم رسوا
ز رسوائی کنون طاقت ندارم
که سر در حضرت جانان برآرم
ز رسوائی مرا طاقت شده طاق
که در درگاه تو ماندم چنین عاق
ز رسوائی که آمد بر سر من
توخواهی بود اینجا رهبر من
برسوائی چنین مگذار آدم
که عاجز مانده است او اندر این دم
چنین مگذار آدم را تو حیران
بفضل خود تو او را شاد گردان
چنین مگذار آدم را چنین خوار
بپوشان سرّ او دانای ستّار
چنین مگذار آدم را دلش خون
بمانده در بهشتت زار و محزون
چنین مگذارم و تو دستگیرم
که کس نبود به جز تو دستگیرم
چنین مگذار اینجا مبتلا باز
چنینم در بلای عشق مگداز
دلم خون شد در این رسوائی خود
که میدانم که بد کردم همین بد
بدیّ من ببخش و درگذارم
که هستی در دو عالم کردگارم
چو شیطانم بدی کرد و بدی ساخت
چنین بازی مرا اینجا بپرداخت
چنین بازیچه دادم در بهشتم
چو یاد تو من از خاطر بهشتم
چنین بازیچه دادم بیخود اینجا
ابا من کرد شیطان مر بد اینجا
چو شیطان بود اینجا همچو دشمن
چنین کرد اودر اینجایم ابامن
ولیکن من زخود دیدم ز شیطان
توئی ستّار و هم غفار و رحمان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ندا آمد زحضرت ناگهانی
ز من بشنو تو این سرّ معانی
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی از مقام قدسی به گوشم رسید، تو نیز این رازهای معنوی را از من بشنو.
که ای آدم نگفتم مر تراهان
بخوردی گندمت آخر بخورهان
هوش مصنوعی: ای انسان، به تو نگفتم که باری از گندم را بخوری، حالا که خورده‌ای، پس ادامه بده و بخور.
بگو تا گندم از بهر چه خوردی؟
تو فرمان من اینجاگه نبردی
هوش مصنوعی: بپرس که چرا گندم را خوردی؟ اینجا که قرار بود از دستورات من پیروی کنی.
ز نافرمانیت اکنون چسازم
ترا در آتش غیرت گدازم
هوش مصنوعی: از نافرمانی‌ات دیگر نمی‌توانم تحمل کنم، اکنون می‌خواهم تو را در آتش غیرتم نابود کنم.
بسوزانم کنونت در تف نار
ایا آدم همی روزی بصد بار
هوش مصنوعی: می‌خواهم در آتش عشق تو بسوزم، ای انسان، و این احساس را بارها و بارها تجربه کنم.
تو هستی بیخبر اکنون ز ذاتم
تو افکندی عیان اینجا صفاتم
هوش مصنوعی: تو اکنون بی‌خبر از ذات واقعی من هستی، اما ویژگی‌ها و صفات من به وضوح در اینجا نمایان شده است.
بگو با من کنون و ده جوابم
وگرنه ز آتش غیرت بتابم
هوش مصنوعی: بگو با من صحبت کن و به سوالاتم پاسخ بده، وگرنه از شدت غیرت و محبت، به شدت افسرده و عصبانی می‌شوم.
بسوزانم بیک لحظه دل وجانت
بگو با من کنون اسرارو برهانت
هوش مصنوعی: دل و جانت را در یک لحظه بسوزانم، بنابراین بگو که اکنون رازهایت را با من در میان بگذار.
ز شرم و خجلت آنجاگاه آدم
بعجزی برگشاد آن لحظه او دم
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و خجالت، در آن لحظه آدم به ناتوانی خود پی برد و در آن لحظه، او نفس راحتی کشید.
زبان بگشاد کای دانای اسرار
تو میدانی چگویم من بگفتار
هوش مصنوعی: زبانم را باز کردم و به تو که دانای رازها هستی گفتم که چه چیزی در دل دارم.
تو دانائی من اینجاگه چگویم
ستاده مبتلا و زرد رویم
هوش مصنوعی: من در اینجا درمانده و زردرنگ ایستاده‌ام، تو که دانایی، چه بگویم؟
تو دانائی و میدانی ز حالم
که این دم اوفتاده در وبالم
هوش مصنوعی: تو آگاهی و از وضعیت من خبر داری که اکنون در مشکلات و دشواری‌هایی گرفتار شده‌ام.
تو دانائی و آگاهی ز اسرار
نمییارم زدن دم را بگفتار
هوش مصنوعی: تو دانایی و از رمز و رازها آگاهی، من در گفتن از آنها چیزی نمی‌گویم.
گنه کارم فتاده در چَه و گِل
که از قولت نبودم آگه دل
هوش مصنوعی: من گناهکارم و در مشکلات گرفتار شده‌ام، اما نمی‌دانم چرا از قول تو خبر نداشتم که دل‌سوزی نکردی.
گنهکارم فتاده در بُن چاه
مرا ابلیس گردانید گمراه
هوش مصنوعی: من در دام گناه افتاده‌ام و در عمق چاه هستم؛ شیطان سبب این گمراهی‌ام شده است.
مرا ابلیس اینجا وسوسه کرد
بدادم گندم اینجا را ابر خورد
هوش مصنوعی: ابلیس در اینجا مرا وسوسه کرد و باعث شد که گندم را به من بدهد، اما در عوض، ابر اینجا را بلعید.
مرا ابلیس اینجا رهنمون شد
دلم از خویشتن کلّی برون شد
هوش مصنوعی: شیطان مرا به اینجا هدایت کرد و دلم از خودم کاملاً فاصله گرفت.
مرا ابلیس کرد اینجا بخواری
نکردم من ز رازت پایداری
هوش مصنوعی: ابلیس باعث شده که من در اینجا به ذلت بیفتم. من در برابر راز تو تسلیم نشدم و پایداری کردم.
مرا از ره ببرد و داد گندم
مرا کرد ازوصالت ناگهان گم
هوش مصنوعی: مرا از راه خود منحرف کرد و گندم‌هایم را از من گرفت و ناگهان در دنیای وصالت گم شدم.
مرا از ره ببرد و کرد خوارم
تبه کرد او بهرزه روزگارم
هوش مصنوعی: او مرا از مسیر زندگی‌ام منحرف کرد و به ذلت انداخت. به خاطر او، روزهایم بیهوده و بی‌ارزش گذشت.
مرا از ره ببرد و داوری ساخت
چو مومم ناگهان در نار بگداخت
هوش مصنوعی: من را از مسیر خود منحرف کرد و به قضا و قدر سپرد، مانند مومی که ناگهان در آتش ذوب می‌شود.
مرا از ره ببرد و کرد رسوا
تو میدانی که هستی ذات یکتا
هوش مصنوعی: مرا در مسیر خود گمراه کرد و رسوا ساخت، تو می‌دانی که تنها تو هستی که وجود داری.
تو میدانی کس اسرارت نداند
که آدم اینچنین مسکین بماند
هوش مصنوعی: تو می‌دانی کسی از راز تو باخبر نیست و همین باعث شده که انسان این‌چنین در عذاب و درماندگی بماند.
تو میدانی و دانائی ترا است
که ذات تو ببود جان بپیوست
هوش مصنوعی: تو آگاه هستی و دانش تو این است که وجود تو از روح بهره‌مند است و به آن پیوسته است.
کنون تو حاکمی بد کرد آدم
بر این ریش دلش هم نه تومرهم
هوش مصنوعی: در حال حاضر تو به جای کسی که باید بر دیگران حکومت کند، بدی کردی. این شخص به خاطر این بدی، دلش به اندازه موهای ریشش هم خوش نیست و آرامش ندارد.
اگرچه من بدی کردم در اینجا
شدم اندر نمود خویش رسوا
هوش مصنوعی: هرچند که من در اینجا کار ناپسندی انجام دادم، اما اکنون در برابر دیگران به خویشتن رسوا شدم.
اگرچه من بدی کردم در آخر
توئی دانا توئی اوّل تو آخر
هوش مصنوعی: هرچند من کارهای ناپسندی انجام دادم، اما در نهایت این تویی که می‌دانی و همه چیز را می‌دانی؛ تو آغاز و پایان هر چیز هستی.
بدی کردم ببخشم رایگان تو
که هستی مر خدای غیب دان تو
هوش مصنوعی: من خطاهایی را مرتکب شدم، از تو می‌خواهم که بدون قید و شرط مرا ببخشی، زیرا تو به راستی آگاهی الهی و دانای غیب‌ها هستی.
بدی کردم در اینجا بد مگیرم
میان این بلا تو دستگیرم
هوش مصنوعی: من در اینجا کار بدی کرده‌ام، اما در این شرایط سخت از تو خواهش می‌کنم که مرا یاری کنی.
بدی کردم بنفس خویشتن من
شده تاریک چون شب روز روشن
هوش مصنوعی: من به خودم آسیب زدم و حالا احساس می‌کنم که در درونم تاریکی وجود دارد، مانند شب که نور خورشید را ندارد.
بدی کردم بنفس خود نهانی
فتادم در بلا اکنون تودانی
هوش مصنوعی: من مرتکب گناهی شدم که به خودم آسیب رسانده و اکنون در وضعیت ناخوشایندی قرار گرفته‌ام که حالا متوجه می‌شوی.
بدی کردم بنفس خود یقین من
نبودم اندر اول پیش بین من
هوش مصنوعی: من به خودم آسیب زدم، اما در ابتدا به دلایل غلطی فکر می‌کردم که این کار درست است.
بدی کردم ندانستم گنهکار
منم، تو عالِمِ سرّی و ستّار
هوش مصنوعی: من از کار بد خود بی‌خبر بودم و نمی‌دانستم که گناهکار هستم، اما تو ای خدا، عالم به رازها و پوشاننده‌ی عیوب هستی.
بدی کردم بپوشان سرّم اینجا
که در درگاه تو هستیم رسوا
هوش مصنوعی: من رفتار ناپسند خود را پنهان کن تا در این مکان، که در حضور تو قرار داریم، شرمسار نشوم.
ز رسوائی کنون طاقت ندارم
که سر در حضرت جانان برآرم
هوش مصنوعی: حالا دیگر از شرم و رسوایی طاقت ندارم که چشمانم را به سوی معشوق برافرازم.
ز رسوائی مرا طاقت شده طاق
که در درگاه تو ماندم چنین عاق
هوش مصنوعی: من از شرمندگی به حدی رسیده‌ام که دیگر تاب و توان ندارم و در کنار تو مانده‌ام در حالی که سرنوشت عاقبتم همین‌طور نامناسب است.
ز رسوائی که آمد بر سر من
توخواهی بود اینجا رهبر من
هوش مصنوعی: از آن رسوایی که برای من پیش آمده، تو به عنوان رهبر من در اینجا خواهی بود.
برسوائی چنین مگذار آدم
که عاجز مانده است او اندر این دم
هوش مصنوعی: هرگز اجازه نده که آدمی در چنین وضعیتی و در این لحظه به بدبختی و ناتوانی خودش ادامه دهد.
چنین مگذار آدم را تو حیران
بفضل خود تو او را شاد گردان
هوش مصنوعی: تنها افسرده و گیج نگذار آدم را، تو با لطف و رحمتت او را خوشحال کن.
چنین مگذار آدم را چنین خوار
بپوشان سرّ او دانای ستّار
هوش مصنوعی: آدم را به حال خودش رها نکن و اجازه نده که خوار و ذلیل شود. پوشیده نگه‌دار راز او را، زیرا دانا و عالم از تمامی دل‌ها باخبر است.
چنین مگذار آدم را دلش خون
بمانده در بهشتت زار و محزون
هوش مصنوعی: دل کسی را در بهشتت داغدار و غمگین مگذار.
چنین مگذارم و تو دستگیرم
که کس نبود به جز تو دستگیرم
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که من نمی‌توانم و نباید به کسی جز تو تکیه کنم یا از تو کمک بگیرم، زیرا هیچ کس دیگر به اندازه تو برایم مهم و قابل اعتماد نیست.
چنین مگذار اینجا مبتلا باز
چنینم در بلای عشق مگداز
هوش مصنوعی: توسط عشق در اینجا دچار مشکل نشو و بار دیگر مرا در درد و رنج عشق نگذار.
دلم خون شد در این رسوائی خود
که میدانم که بد کردم همین بد
هوش مصنوعی: دل من در این رسوایی به شدت غمگین و آشفته است، زیرا می‌دانم که کارهای نادرستی انجام داده‌ام و همین، خودم را به دردسر انداخته است.
بدیّ من ببخش و درگذارم
که هستی در دو عالم کردگارم
هوش مصنوعی: خواهش می‌کنم از بدی‌هایم چشم‌پوشی کن و مرا رها کن، چراکه تو، پروردگار من در این دو جهان هستی.
چو شیطانم بدی کرد و بدی ساخت
چنین بازی مرا اینجا بپرداخت
هوش مصنوعی: وقتی شیطان با من بدی کرد و مرا به دردسر انداخت، اینجا نتیجه‌اش را می‌بینم و درگیر این بازی شده‌ام.
چنین بازیچه دادم در بهشتم
چو یاد تو من از خاطر بهشتم
هوش مصنوعی: من در بهشت به یاد تو، این بازیچه را ساخته‌ام و بدون تو، بهشت را فراموش کرده‌ام.
چنین بازیچه دادم بیخود اینجا
ابا من کرد شیطان مر بد اینجا
هوش مصنوعی: من در اینجا به شیطان اجازه ندادم که بازیچه من شود و از این بابت هیچ‌گونه بی‌خود یا بی‌ملاحظه‌ای از خود نشان ندادم.
چو شیطان بود اینجا همچو دشمن
چنین کرد اودر اینجایم ابامن
هوش مصنوعی: در این مکان، دشمنی به مانند شیطان وجود دارد و او چنین رفتار کرده است؛ من نیز در اینجا هستم.
ولیکن من زخود دیدم ز شیطان
توئی ستّار و هم غفار و رحمان
هوش مصنوعی: اما من از خودم دیدم که تو ای شیطان، تمام نیکویی‌ها و رحمت‌ها را پنهان می‌کنی و همواره بخشایشگر هستی.