گنجور

بخش ۶۹ - در مکر کردن شیطان آدم را در خوردن گندم و ناپدید شدن شیطان و گندم خوردن حضرت آدم علیه السّلام و الصلاة فرماید

از آن تلبیس چون شیطان نهان شد
عجب آدم بماند و ناتوان شد
نمیدانست اینجا سرّ این کار
که چون شد در بر او ناپدیدار
بخود میگفت آیا او کجا رفت
نهان شد از برم آخر چه جا رفت
ندانم این چه کس بود او نمودار
که گفتم راز و او شد ناپدیدار
بخود اندیشه این میکرد آدم
بمانده در تعجب او دمادم
بخود میگفت برمیکرد پنهان
که تا او را چه پیش آید از آنسان
عجائب مانده بُد حیران و غمخوار
نظر میکرد گندم در برابر
بخود میگفت کاینجا مزد حق بود
که ما را ناگهانی روی بنمود
بمن گفت آنچه بُد مر راست اینجا
ندارم من دروغی قول او را
خورم من گندم اینجادر نهانی
اگر باشد قضای آسمانی
چه آید بر سرم از صانع پاک
تو خواهی زهر باش و خواه تریاک
چنان کآید چنان باید یقین دان
نداند جز خدا این راز پنهان
چنان بُد آدم از وسواس غافل
که مانده بود اینجاگاه بیدل
شده ابلیس او را در رگ و پوست
بدو میگفت بین چون جمله از اوست
بخور گندم چرا حیران شدستی
دَرِ اندیشه سرگردان شدستی
بخور گندم مخور یک لحظه تو غم
چرا حیران بماندستی تو آدم
بخور گندم مترس از بود بودت
چنین بیدل شدی چنین چه بودت
بخور گندم که حق گفتست این خَور
یقین اینجایگه فرمان حق بر
بخور گندم ز قول حق بیندیش
حجاب خوف را بردار از پیش
بخور گندم که اسراریست آدم
که حق بنماید از تو در بعالم
بسی اسرار اینجاگه نهانست
ولی آدم عیان آنجاندانست
که ابلیس است او را برده از راه
قضای حق ببین آدم که ناگاه
بزد دست و یکی خوشه از آن چید
نهاد اندر دهان و خوش بخائید
یکی طعم لذیذ اندردهانش
پدید آمد عجب راز نهانش
فرو برد آنگهی آن گندم آدم
سه خوشه دیگرش بر کند آدم
بحوّا داد گفتا هان بخور این
که خوش چیزیست نغز و خوب و شیرین
بخور زیرا که این راز نهانست
که حق ما را ندیم جاودانست
همو گفتا مخور هم اودگر گفت
بخورد حوّا چو این اسرار بشنفت
درون هر دو بُد شیطان مکّار
ز چشم هم دو گشته ناپدیدار
بحوّا گفت بستان و بخور زود
که تا آدم کنی از خویش خشنود
نه او خورد و نبُد رنجی وِراهم
ببر تو این زمان فرمان آدم
تو را نیکو بود اما چو خوردی
چو آدم نیز تو هم گوی بردی
ستد حوّا از آدم گندم خوب
ببردش عاقبت فرمان محبوب
نهاد اندر دهان و خورد حوّا
مر او را گشت مر لرزی هویدا
چو حوّا گندم ازحیرت بخائید
ز سر تا پای چون بیدی بلرزید
بحای حلّه از هر دو جدا شد
نمود هر دومنثور و هبا شد
بپرّید از برهر دو چو دو طیر
همی کردند ایشان هر دو آن سیر
در آن اسرار چون حیران بماندند
عجائب خوار و سرگردان بماندند
چنان حیران شدند ایشان و خاموش
ز حیرانی عجب گشتند مدهوش
برهنه هر دو تن شیدا بمانده
میان حوریان رسوا بمانده
ز رسوائی و شرم اهل جنّت
فتاده هر دو در اندوه و محنت
ز رسوائی که آنجا یافت آدم
بتر از مرگ او را بُد دمادم
تمامت اهل حوران و قصوران
فرومانده عجب در حال ایشان
عجب در حال ایشان مانده بودند
نه چون ابلیسایشان رانده بودند
از آن ابلیس بُد شادان و خندان
که بر آدم شده جنت چو زندان
بشادی هر زمان خوش خوش بخندید
چو آدم سرّ خود آن دم چنان دید
سر افکنده به پیش از شرمساری
ز دیده همچو باران بهاری
بزاری زار و گریان گشت آدم
جگر از سوز بریان گشت آدم
ستاده قائم و دستش پس و پیش
ز بهر ستر خود او مانده دلریش
نمیدانست تا او را چه آید
که کامش جملگی از پیش بستد
نمیدانست چه چاره کند او
شکسته مر سبو اندرلب جو
چه چاره چون بشد از دست تدبیر
بباید کرد در هر کار تأخیر
چوکاری میکنی اینجا یقین تو
سزد کاینجای باشی پیش بین تو
همیشه پیش بین کار خود باش
که تا گردد ترا اسرار آن فاش
نکردی پیش بینی دل در آن کار
فرومانی تو اندر رنج و تیمار
نکردی پیش بینی جان بدادی
بهر زه در بلای دل فتادی
نکردی پیش بینی همچو او تو
زدی بر سنگ و بشکستی سبو تو
نکردی پیش بینی و بماندی
خود از درگاه حق هرزه براندی
نکردی پیش بینی و شدی خوار
بسرگردان شدی مانند پرگار
نکردی پیش بینی همچو مردان
بلای عشق را بیحد و مرز دان
نکردی پیش بینی در بلا تو
شدی مانند آدم مبتلا تو
نکردی پیش بینی بر سر چاه
بچاه انداختی خود را بناگاه
نکردی پیش بینی اوّل کار
که تا آخر شدی در غم گرفتار
نکردی پیش بینی از پس راز
بماندی همچو مرغان در تک و تاز
نکردی پیش بینی در نظر تو
از آن ماندی چنین زیر و زبر تو
نکردی پیش بینی همچو حوّا
فتادی همچنین مجروح و رسوا
نکردی پیش بینی چند گویم
که تا مردرد جانان چاره جویم
دریغا نیست سودی جز زیانت
که شد فاش اندر اینجا داستانت
بدست خود زدی بر پای تیشه
درخت شوق برکندی ز ریشه
بدست خود زدی خود بر سر خود
که خود بودی در اینجا رهبر خود
بدست خود تبه کردی تو سودت
چه چاره چونکه دزدی فاش بودت
بدست خود بچاه انداختی خود
وجود خویشتن درباختی خود
بدست خود تو گندم خوردهٔ خود
در اینجا خویش رسواکردهٔ خود
تو رسوای جهانی ای دل آزار
فرومانده عجائب سخت افگار
تو رسوای جهانی در نظاره
چو آدم می نداری هیچ چاره
تو رسوائی و اندر خون فتادی
ز عزّ پردهات بیرون فتادی
تو رسوائی و اکنون چارهٔ نیست
بجز حق مر ترا خود چارهٔ نیست
توئی رسوا و شیدا خون شده دل
که بگشاید ترا این راز مشکل
بتن عریان و بی ستری وغمخوار
فرومانده عجائب سخت افگار
در این دنیای غدّاری فتاده
بدست خود تو سر بر باد داده
در این دنیای غدّاری چو مردار
فتاده در نهاد خود گرفتار
چو خود کردی کرا تاوان کنی تو
که تا مر درد خود درمان کنی تو
چودر دردی فتادی نیست درمان
مدان این درد خود ای دوست آسان
چو در دردی چنین تو مبتلائی
چو آدم این زمان عین بلائی
چو آدم آنچنان بد ایستاده
تن اندر حکم ایزد باز داده
تن اندر حکم و جان اندر کف دست
ستاده در بلای نیستی هست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آن تلبیس چون شیطان نهان شد
عجب آدم بماند و ناتوان شد
هوش مصنوعی: وقتی شیطان به طرز فریبنده‌ای پنهان شد، شگفت‌انگیز است که آدم دچار حیرت و ناتوانی شد.
نمیدانست اینجا سرّ این کار
که چون شد در بر او ناپدیدار
هوش مصنوعی: او نمی‌دانست که راز این موضوع در چیست، که وقتی در کنار او بود، ناگهان ناپدید شد.
بخود میگفت آیا او کجا رفت
نهان شد از برم آخر چه جا رفت
هوش مصنوعی: شخص به خودش می‌گوید، او کجا رفته است که از دلم دور شده و دیگر نمی‌توانم او را ببینم. آخر، او به کجا رفته است؟
ندانم این چه کس بود او نمودار
که گفتم راز و او شد ناپدیدار
هوش مصنوعی: نمی‌دانم آن شخص چه کسی بود که وقتی راز خود را به او گفتم، ناگهان ناپدید شد.
بخود اندیشه این میکرد آدم
بمانده در تعجب او دمادم
هوش مصنوعی: آدم به فکر فرو رفته بود و دائم در شگفتی به سر می‌برد.
بخود میگفت برمیکرد پنهان
که تا او را چه پیش آید از آنسان
هوش مصنوعی: او به خود می‌گفت که به‌طور پنهانی برمی‌گردد تا ببیند چه بر سرش می‌آید.
عجائب مانده بُد حیران و غمخوار
نظر میکرد گندم در برابر
هوش مصنوعی: عجایب در حیرت و اندوه بود و گندم را با دقت نگاه می‌کرد.
بخود میگفت کاینجا مزد حق بود
که ما را ناگهانی روی بنمود
هوش مصنوعی: او به خود می‌گفت که در اینجا پاداش راستینی وجود دارد که ناگهان ما را به سوی خود کشانید.
بمن گفت آنچه بُد مر راست اینجا
ندارم من دروغی قول او را
هوش مصنوعی: آن شخص به من گفت که من چیزی که واقعاً هستم را اینجا ندارم و این حرف او را دروغ نمی‌دانم.
خورم من گندم اینجادر نهانی
اگر باشد قضای آسمانی
هوش مصنوعی: من در اینجا به طور پنهانی گندم می‌خورم، اگر مقدر باشد از طرف آسمان.
چه آید بر سرم از صانع پاک
تو خواهی زهر باش و خواه تریاک
هوش مصنوعی: هر چه بر سرم بیاورید، از خالق پاک توست؛ خواه زهر باشد و خواه تریاک، من هر دو را می‌پذیرم.
چنان کآید چنان باید یقین دان
نداند جز خدا این راز پنهان
هوش مصنوعی: هرچه پیش بیاید، همان باید باشد و به یقین کسی جز خداوند از این راز پنهان آگاه نیست.
چنان بُد آدم از وسواس غافل
که مانده بود اینجاگاه بیدل
هوش مصنوعی: آدم به قدری درگیر وسواس و تفکرات خویش شده بود که به حالت بی‌خبر و غفلت در این مکان باقی مانده بود.
شده ابلیس او را در رگ و پوست
بدو میگفت بین چون جمله از اوست
هوش مصنوعی: این فرد تحت تاثیر وسوسه‌های شیطانی قرار گرفته و ابلیس در تمام وجودش تأثیر گذاشته است. او به خود می‌گوید که همه چیز از او منبع می‌گیرد و در واقع تحت سیطره خودخواهی و غرور است.
بخور گندم چرا حیران شدستی
دَرِ اندیشه سرگردان شدستی
هوش مصنوعی: چرا از خوردن گندم و زندگی شاداب خود غافل شده‌ای و به افکار و اندیشه‌های بیهوده مشغول هستی؟
بخور گندم مخور یک لحظه تو غم
چرا حیران بماندستی تو آدم
هوش مصنوعی: غذای خوب و سالم بخور و از غصه و نگرانی دوری کن، چرا که زندگی‌ات را با تردید و پریشانی هدر ندهی.
بخور گندم مترس از بود بودت
چنین بیدل شدی چنین چه بودت
هوش مصنوعی: بخور گندم و نگران نباش، تو این‌گونه بی‌دلی شده‌ای، دلیل این حال و وضعیت تو چیست؟
بخور گندم که حق گفتست این خَور
یقین اینجایگه فرمان حق بر
هوش مصنوعی: گندم بخور زیرا که خداوند این را گفته است، بی‌تردید این مکان محل فرمان الهی است.
بخور گندم ز قول حق بیندیش
حجاب خوف را بردار از پیش
هوش مصنوعی: غذای خود را از نعمت‌های الهی بخور و به یاد داشته باش که نباید از ترس چیزی مانع تفکر و اندیشه‌ات شود.
بخور گندم که اسراریست آدم
که حق بنماید از تو در بعالم
هوش مصنوعی: گندم بخور زیرا رازهایی در وجود انسان وجود دارد که خداوند از طریق تو آن‌ها را در جهان آشکار می‌کند.
بسی اسرار اینجاگه نهانست
ولی آدم عیان آنجاندانست
هوش مصنوعی: در این مکان، بسیاری از رازها پنهان است، اما انسان به روشنی و به وضوح از آن‌ها آگاه است.
که ابلیس است او را برده از راه
قضای حق ببین آدم که ناگاه
هوش مصنوعی: ابلیس او را از راه حقیقت منحرف کرده است، به آدم نگاه کن که ناگهان چه سرنوشتی برایش رقم خورد.
بزد دست و یکی خوشه از آن چید
نهاد اندر دهان و خوش بخائید
هوش مصنوعی: او دستش را دراز کرد و یکی از خوشه‌های انگور را چید و آن را در دهان گذاشت و با لذت خورد.
یکی طعم لذیذ اندردهانش
پدید آمد عجب راز نهانش
هوش مصنوعی: شخصی در دهانش طعمی خوشمزه را احساس کرد که نشان از یک راز پنهان دارد.
فرو برد آنگهی آن گندم آدم
سه خوشه دیگرش بر کند آدم
هوش مصنوعی: سپس انسان گندم را در خود جذب کرد و سه خوشه دیگر هم از آن برداشت.
بحوّا داد گفتا هان بخور این
که خوش چیزیست نغز و خوب و شیرین
هوش مصنوعی: داستان از حوّا است که به او گفته می‌شود: "این میوه را بخور، که طعم آن خوشمزه، زیبا و شیرین است."
بخور زیرا که این راز نهانست
که حق ما را ندیم جاودانست
هوش مصنوعی: بخور زیرا این راز پنهانی است که حق ما را هرگز از بین نخواهد برد.
همو گفتا مخور هم اودگر گفت
بخورد حوّا چو این اسرار بشنفت
هوش مصنوعی: او گفت که نخور، اما دیگری گفت که بخور. حوا وقتی این رازها را شنید، تصمیم گرفت.
درون هر دو بُد شیطان مکّار
ز چشم هم دو گشته ناپدیدار
هوش مصنوعی: در دل هر دو نفر شیطان مکار وجود دارد که از دید هم پنهان شده‌اند و قابل دیدن نیستند.
بحوّا گفت بستان و بخور زود
که تا آدم کنی از خویش خشنود
هوش مصنوعی: به حوا گفت: زود برو به باغ و میوه بخور، تا اینکه آدم بتواند به خود افتخار کند.
نه او خورد و نبُد رنجی وِراهم
ببر تو این زمان فرمان آدم
هوش مصنوعی: نه او چیزی خورد و نه برایش زحمتی بود، اکنون تو این زمان، مسئولیت را به عهده بگیر و کارها را ساماندهی کن.
تو را نیکو بود اما چو خوردی
چو آدم نیز تو هم گوی بردی
هوش مصنوعی: تو در آغاز کار خوبی داشتی، اما وقتی به لذت‌ها پرداختی، مانند آدم که در نتیجهٔ خوردن میوهٔ ممنوعه به گناه افتاد، تو هم به چیزهای ناپسند روی آوردی.
ستد حوّا از آدم گندم خوب
ببردش عاقبت فرمان محبوب
هوش مصنوعی: حوّا از آدم گندم خوب می‌برد و در نتیجه به خواسته‌ی محبوب می‌رسد.
نهاد اندر دهان و خورد حوّا
مر او را گشت مر لرزی هویدا
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح بیان می‌شود که اتفاقی در حال رخ دادن است: چیزی در دهان حوا قرار گرفته که باعث شده او بلرزید و این لرزش به وضوح نمایان شده است.
چو حوّا گندم ازحیرت بخائید
ز سر تا پای چون بیدی بلرزید
هوش مصنوعی: وقتی حوّا از روی شگفتی در مورد گندم صحبت کرد، مانند بیدی از سر تا پا لرزید.
بحای حلّه از هر دو جدا شد
نمود هر دومنثور و هبا شد
هوش مصنوعی: به خاطر پیراهن از همدیگر جدا شدند و هر دو به صورت نثر درآمدند و به حالت وزش درآمدند.
بپرّید از برهر دو چو دو طیر
همی کردند ایشان هر دو آن سیر
هوش مصنوعی: پرواز کنید از سمت هر دو طرف، مانند دو پرنده که آنها نیز همان مسیر را طی می‌کنند.
در آن اسرار چون حیران بماندند
عجائب خوار و سرگردان بماندند
هوش مصنوعی: در آنجا که رازها وجود دارد، شگفتی‌ها هم به حالتی متحیر و گیج باقی می‌مانند.
چنان حیران شدند ایشان و خاموش
ز حیرانی عجب گشتند مدهوش
هوش مصنوعی: آن‌ها به شدت حیرت‌زده شدند و از شدت حیرت، زبانشان بند آمد و به حالتی دیوانه‌وار درآمدند.
برهنه هر دو تن شیدا بمانده
میان حوریان رسوا بمانده
هوش مصنوعی: دو جسم عاشق، برهنه و بی‌پناه، در میان حوریان که به نوعی شرمنده هستند، باقی مانده‌اند.
ز رسوائی و شرم اهل جنّت
فتاده هر دو در اندوه و محنت
هوش مصنوعی: به خاطر رسوایی و شرم، مردم بهشت هر دو گرفتار غم و مشکل شده‌اند.
ز رسوائی که آنجا یافت آدم
بتر از مرگ او را بُد دمادم
هوش مصنوعی: آدم در آنجا به قدری رسوا شد که مرگش از این وضعیت بدتر بود و این وضعیت مدام ادامه داشت.
تمامت اهل حوران و قصوران
فرومانده عجب در حال ایشان
هوش مصنوعی: تمامی ساکنان حوران و کسانی که در قصرها زندگی می‌کنند، حیرت‌زده و شگفت‌زده از وضعیت و حال آن‌ها هستند.
عجب در حال ایشان مانده بودند
نه چون ابلیسایشان رانده بودند
هوش مصنوعی: عجیب بود که حال و احوال آن‌ها به چه وضعی درآمده بود، زیرا نه مانند ابلیس که طرد شده بودند.
از آن ابلیس بُد شادان و خندان
که بر آدم شده جنت چو زندان
هوش مصنوعی: ابلیس که همیشه شاد و خندان است، آدم را در بهشت به گونه‌ای به دام انداخت که احساس زندانی بودن داشت.
بشادی هر زمان خوش خوش بخندید
چو آدم سرّ خود آن دم چنان دید
هوش مصنوعی: در هر زمانی با شادی و خوشحالی بخندید، چون آدم در آن لحظه راز خود را به خوبی درک کرده است.
سر افکنده به پیش از شرمساری
ز دیده همچو باران بهاری
هوش مصنوعی: سرش را پایین انداخته از خجالت، انگار که باران بهاری می‌بارد.
بزاری زار و گریان گشت آدم
جگر از سوز بریان گشت آدم
هوش مصنوعی: آدم خیلی ناراحت و غمگین شده و از شدت احساس درد و رنج، دلش آتش می‌گیرد.
ستاده قائم و دستش پس و پیش
ز بهر ستر خود او مانده دلریش
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر تصویری از فردی را ترسیم می‌کند که در حال ایستادن است و به نوعی دچار سردرگمی یا تناقض است. او دست‌هایش را به گونه‌ای قرار داده که نشان‌دهنده تلاش برای پوشاندن یا پنهان کردن چیزی است. این وضعیت به این معناست که او نه تنها در ظاهر بلکه در درون خود نیز در حال مبارزه با احساسات یا افکارش است. در نهایت، او در حالتی از ضعف یا ناامیدی قرار دارد.
نمیدانست تا او را چه آید
که کامش جملگی از پیش بستد
هوش مصنوعی: او نمی‌دانست چه سرنوشتی در انتظارش است، زیرا همه آرزوهایش به طور ناگهانی از او گرفته شده بود.
نمیدانست چه چاره کند او
شکسته مر سبو اندرلب جو
هوش مصنوعی: او نمی‌دانست که چه کار کند، چون سبوی شکسته‌اش در لب نهر آب افتاده بود.
چه چاره چون بشد از دست تدبیر
بباید کرد در هر کار تأخیر
هوش مصنوعی: وقتی که تدبیر و برنامه‌ریزی به جایی نرسد، در هر کاری باید صبر کرد و تأخیر انداخت.
چوکاری میکنی اینجا یقین تو
سزد کاینجای باشی پیش بین تو
هوش مصنوعی: اگر اینجا مشغول به کار هستی، مطمئناً جا دارد که در این مکان حضور داشته باشی و پذیرش تو منطقی است.
همیشه پیش بین کار خود باش
که تا گردد ترا اسرار آن فاش
هوش مصنوعی: همیشه قبل از انجام کارهای خود، به عواقب و جزئیات آن فکر کن تا رازها و نکات مهم آن برایت روشن شود.
نکردی پیش بینی دل در آن کار
فرومانی تو اندر رنج و تیمار
هوش مصنوعی: تو در آن کار به فکر و نظر نبودی و حالا در عذاب و درد گرفتار شده‌ای.
نکردی پیش بینی جان بدادی
بهر زه در بلای دل فتادی
هوش مصنوعی: تو هیچ پیش بینی نکردی، اما جانت را فدای زهر کرده‌ای که به دل تو غم بزرگي راه یافته است.
نکردی پیش بینی همچو او تو
زدی بر سنگ و بشکستی سبو تو
هوش مصنوعی: تو نتوانستی پیش‌بینی کنی مانند او، بلکه بر روی سنگ زد و سبو را شکستی.
نکردی پیش بینی و بماندی
خود از درگاه حق هرزه براندی
هوش مصنوعی: تو نتوانستی آینده را پیش‌بینی کنی و به همین دلیل از درگاه حق دور باقی ماندی و خودت را به بی‌راهه انداختی.
نکردی پیش بینی و شدی خوار
بسرگردان شدی مانند پرگار
هوش مصنوعی: تو در زندگی‌ات نتوانستی آینده‌ات را پیش‌بینی کنی و به همین خاطر ذلت و سرگردانی را تجربه کردی، مانند پرگاری که به دور خودش می‌چرخد.
نکردی پیش بینی همچو مردان
بلای عشق را بیحد و مرز دان
هوش مصنوعی: عشق را نباید بی‌حد و مرز دانست و پیش‌بینی آن مانند مردان واقعی نباید نادیده گرفته شود.
نکردی پیش بینی در بلا تو
شدی مانند آدم مبتلا تو
هوش مصنوعی: تو پیش از این به فکر بلایاتی که ممکن است به تو برسد نبودی و اکنون مانند کسی شده‌ای که در درد و رنج گرفتار است.
نکردی پیش بینی بر سر چاه
بچاه انداختی خود را بناگاه
هوش مصنوعی: تو نتوانستی آینده را پیش‌بینی کنی و ناگهان خودت را در عمق مشکل انداختی.
نکردی پیش بینی اوّل کار
که تا آخر شدی در غم گرفتار
هوش مصنوعی: تو از ابتدا پیش‌بینی نکردی که چه اتفاقاتی خواهد افتاد و حالا تا پایان کار در غم و اندوه گرفتار شده‌ای.
نکردی پیش بینی از پس راز
بماندی همچو مرغان در تک و تاز
هوش مصنوعی: تو نتوانستی آینده را پیش‌بینی کنی و به همین دلیل در هرج و مرج و نگرانی ماندی، مانند پرندگانی که در تلاش و تلاطم هستند.
نکردی پیش بینی در نظر تو
از آن ماندی چنین زیر و زبر تو
هوش مصنوعی: تو برای آینده‌ات پیش‌بینی نکردی و به همین خاطر حالا در این وضعیت پر آشوب و ناپایدار به سر می‌بری.
نکردی پیش بینی همچو حوّا
فتادی همچنین مجروح و رسوا
هوش مصنوعی: تو مانند حوّا پیش‌بینی نکردی و به همین علت گرفتار مشکلات و رسوایی‌ شدی.
نکردی پیش بینی چند گویم
که تا مردرد جانان چاره جویم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم پیش‌بینی کنم، اما هرچند بگویم، تا زمانی که جانانم بمیرد، در جستجوی چاره‌ای هستم.
دریغا نیست سودی جز زیانت
که شد فاش اندر اینجا داستانت
هوش مصنوعی: متأسفانه در اینجا هیچ سودی جز ضرر تو وجود ندارد که داستان تو به روشنی بیان شده است.
بدست خود زدی بر پای تیشه
درخت شوق برکندی ز ریشه
هوش مصنوعی: با دستان خود بر ریشه درخت شوق ضربه زدی و آن را از زمین بیرون کشیدی.
بدست خود زدی خود بر سر خود
که خود بودی در اینجا رهبر خود
هوش مصنوعی: با دستان خود به خود آسیب زدی و بر خودت تاثیر گذاشتی، زیرا خود تو در اینجا رهبری خودت را به عهده داشتی.
بدست خود تبه کردی تو سودت
چه چاره چونکه دزدی فاش بودت
هوش مصنوعی: تو با دست خودت کارهایت را خراب کردی، حالا برای بهبود وضعیتت چه راه حلی داری وقتی که دزدی‌ات به وضوح مشخص است؟
بدست خود بچاه انداختی خود
وجود خویشتن درباختی خود
هوش مصنوعی: تو خود باعث شدی که به چاه بیفتی و در واقع خودت را از دست دادی.
بدست خود تو گندم خوردهٔ خود
در اینجا خویش رسواکردهٔ خود
هوش مصنوعی: تو با دست خود، به خودت آسیب زدی و در اینجا به رسوایی خود اعتراف کرده‌ای.
تو رسوای جهانی ای دل آزار
فرومانده عجائب سخت افگار
هوش مصنوعی: ای دل، تو در دنیا مشهور به غم‌انگیزی هستی و گرفتار و رنجور از شگفتی‌ها و دشواری‌های زندگی.
تو رسوای جهانی در نظاره
چو آدم می نداری هیچ چاره
هوش مصنوعی: تو در دید دیگران به قدری رسوا هستی که مانند آدمی هستی که برای نجات خود هیچ راهی ندارد.
تو رسوائی و اندر خون فتادی
ز عزّ پردهات بیرون فتادی
هوش مصنوعی: تو به رسوایی افتادی و در زشتی غرق شده‌ای، و دیگر از عزت و زیبایی‌ات چیزی باقی نمانده است.
تو رسوائی و اکنون چارهٔ نیست
بجز حق مر ترا خود چارهٔ نیست
هوش مصنوعی: تو در کار خود رسوا شده‌ای و حالا راهی جز حقیقت باقی نمانده است. فقط خودت می‌توانی برای خودت چاره‌ای پیدا کنی.
توئی رسوا و شیدا خون شده دل
که بگشاید ترا این راز مشکل
هوش مصنوعی: تو به شدت عاشق و دلشکسته‌ای و دلت پر از درد و غم است. این راز پیچیده برای تو تنها زمانی روشن می‌شود که حقیقت و چهره‌ی واقعی تو آشکار شود.
بتن عریان و بی ستری وغمخوار
فرومانده عجائب سخت افگار
هوش مصنوعی: بتن بی‌پوشش و آزاد، در حالتی غم‌انگیز و ناتوان، از حیرت‌ها و دشواری‌های زندگی رنج می‌برد.
در این دنیای غدّاری فتاده
بدست خود تو سر بر باد داده
هوش مصنوعی: در این دنیای خیانت‌بار، تو خود باعث تباهی و از بین رفتن سرنوشت خود شده‌ای.
در این دنیای غدّاری چو مردار
فتاده در نهاد خود گرفتار
هوش مصنوعی: در این دنیای بی‌اعتماد، انسان‌ها مانند جسدی هستند که در خود دچار مشکلات و احساسات منفی‌اند.
چو خود کردی کرا تاوان کنی تو
که تا مر درد خود درمان کنی تو
هوش مصنوعی: اگر خودت به کسی آسیب رساندی، چرا انتظار داری که او تاوان بدهد؟ تو هستی که باید دردی را که خودت به وجود آورده‌ای، برطرف کنی.
چودر دردی فتادی نیست درمان
مدان این درد خود ای دوست آسان
هوش مصنوعی: دوست من، اگر دردی به تو دست داده، بدان که درمانی برای آن وجود ندارد. این درد را نادیده نگیر و راحت باش، چون ممکن است به همین سادگی حل و فصل شود.
چو در دردی چنین تو مبتلائی
چو آدم این زمان عین بلائی
هوش مصنوعی: زمانی که در درد و رنجی عمیق گرفتار شده‌ای، وضعیت تو شبیه به وضعیت آدمی است که در دنیای امروز با مشکلات بزرگ و دشواری‌ها روبرو است.
چو آدم آنچنان بد ایستاده
تن اندر حکم ایزد باز داده
هوش مصنوعی: همان‌طور که آدم در وضعیت بدی قرار گرفت، بدن او به دست فرمان خداوند تسلیم شد.
تن اندر حکم و جان اندر کف دست
ستاده در بلای نیستی هست
هوش مصنوعی: تن انسان در معرض حکمت و قوانین جهان است، در حالی که روح او در دستان خود او قرار دارد و با چالش‌های وجود و عدم روبروست.