بخش ۶۸ - سؤال کردن امیرالمؤمنین و امام المتّقین اسداللّه الغالب علی ابن ابی طالب علیه السّلام و جواب دادن نی در اسرارها فرماید
ز من پرسید حیدر کیستی تو
بگو کاین جایگه بر چیستی تو
در اینجاآمدی بیرون ز ساعت
سعادت داری اینجا یا شقاوت
چه داری آنچه داری راست برگو
ز من این سرّ دل درخواست برگو
بدو گفتم که ای جان جهانم
یقین دانم که من راز نهانم
ز سرّ تو شدم پیدادر این دم
ز تو گویم حقیقت راز آن دم
ز سرّ تو در اینجا دید دیدم
به یک لحظه بکام دل رسیدم
ز راز تو شدم پیدا نهانی
بخواهم گفت اسرار معانی
بگفتی کیستی من خود که باشم
بنزد ذاتت ای حیدر که باشم
که باشم من نیم خود نیستم من
در این دنیای دون خود کیستم من
نیم من نیستیم دارم بباطن
ز ظاهر بازگویم کار باطن
نیم من اندرونم هیچ نبود
سراپایم به جز از هیچ نبود
سراپایم همه بر هیچ افتاد
بنای باطنم بر هیچ افتاد
ندارم هیچ و در پیچی فتادم
یقین دانم که در پیچی فتادم
ندارم هیچ و میدانی تو رازم
تو خواهی بود حیدر کار سازم
ندارم هیچ و پایم رفته درچاه
شدم پیدا در اینجاگاه ناگاه
چو پایم اندراین چاهِ بلا ماند
درونم اندر این عین فنا ماند
چو پایم در درون چاه ماندست
منم حیران بدید شاه ماندست
بجز درد جگر اینجا ندارم
بمانده دردرون چاه خوارم
جگر پرخون و دل سوخته من
ولیکن سرّ ز تو آموخته من
جگر پر خون و دل پر درد دارم
در این چه مانده سرگردان و خوارم
نیم حیدر کنون ما راتو دانی
که ما را دادهٔ راز نهانی
کمر در خدمت تو بستهام من
که با رازت کنون پیوستهام من
کمر بستم علی آسا به پیشم
که تا مرهم نهی بر جان ریشم
کمر بستم علی آسا برت من
که کردستی مرا اسرار روشن
کمر بستم علی آسا کنونم
که در اسرار هستی رهنمونم
کمر بستم زجانت بندهام من
سر اندر نزد تو افکندهام من
کمر بستم منش تا روز محشر
که بودی اوّلین راهم تو رهبر
کمر بستم ز اسرارت نگردم
یکی لحظه ز گفتارت نگردم
کمر بستم که میدانم ترا حق
ز تو دارم کنون من سرّ مطلق
کمر بستم که میدانم که جانی
که گفتستی مرا راز نهانی
کمر بستم بنزدت تا قیامت
کشم در راه تو بیشک ملامت
کمر بستم کنون نزدیکت ای جان
بگویم بیزبان با عاشقان آن
کمر بستم بنزدت بی یقین باز
مرابنمای اینجا اوّلین راز
کمر بستم که جانی در تن و دل
کنی اسرار اینجا روشن دل
زِنِی چون حیدر این اسرار بشنید
نظر کرد و وجودش ناتوان دید
ز سر تا پای او پیوسته درهم
چو محکومان کمر بربسته محکم
در او اسرار جانان یافت اینجا
حقیقت راز پنهان یافت اینجا
وجودش ناتوان و اندرون پاک
بمانده پای او در آب و در خاک
درون چاه معنی بازمانده
ولیکن صاحب پر راز مانده
چون آن اسرار از او بشنید حیدر
که خوش آمد ورا آن لحظه خوشتر
جوابش داد کایمر تو ز هستی
ز عشق دوست تو سرّ الستی
الست عشق داری چون نهٔ تو
ز جام عشق کل مست مئی تو
زِ رازِ سرّ جانان مست گشتی
چونی گفتی کنون تو مست گشتی
تو هستی این زمان از هست اسرار
که خواهی بود بیشک مست اسرار
تو هستی راز دار هر دو عالم
بگوئی بیزبان سرّ دمادم
تو هستی راز دانِ خالقِ پاک
که پروازت بود از عین افلاک
تو هستی این زمان اسرار گفته
ابا حق گفتهٔ و ز حق شنفته
تو هستی این زمان مر سرّ بیچون
که برگوئی زِ هر رازی دگرگون
تو هستی این زمان اسرار ما را
بگوئی هر زمان گفتار ما را
تو هستی این زمان سرّ الهی
بگو اسرار چندانی که خواهی
تو داری و تو هستی راز جانان
بگو با عاشقان اسرار سبحان
ترا بخشیدم این دم سرّ آن دم
برو با عاشقان می گو دمادم
بگو با عاشقان سرّ نهانی
بزن دمهای شوق لامکانی
بگو با عاشقان آنچه شنفتی
که با من خوب اسرارت بگفتی
بگو با عاشقان هر لحظهٔ راز
حجاب از پیششان کلّی برانداز
بگو با عاشقان هر لحظه پنهان
نمود عشق سرّ دوست اعیان
بگو با عاشقان گفتار ما را
که تا دانند هان اسرار ما را
ترا دادیم اکنون داد ده تو
وجود خویشتن بر باد ده تو
سر و پایت بیفکن همچو عشّاق
که بیسر سرّها گوئی در آفاق
سر و پایت بیفکن بیسر و پای
رموز عشق را اینجا تو بگشای
سر و پایت بیفکن تا توانی
که بیسر بازدانی آنچه دانی
سر و پایت بیفکن راز برگوی
که با عشّاق گردانی تو چون گوی
که چون تو اندر آئی در سخن تو
بگوئی جملگی راز کُهن تو
همه عشّاق از رازت در آواز
ببیند جان جان اینجایگه باز
سماع عشق جانان گوش دارند
نمود جسم و جان بیهوش دارند
سماع جسم و جان عین فنا دان
فنا را جملگی رازِ بقا دان
بوقتی کاندر آید نی بگفتار
بنالد ناگهی از شوق دلدار
دلِ عشّاق در پرواز آید
در آندم در نمود راز آید
کند بیهوش جان عاشقان را
براندازد زمین را و زمان را
دل و جان محو گرداند بیکبار
نماید رخ ز ناگاهیت دلدار
در آندم وانماید عاشقانش
که ازنی بازداند عاشقانش
که او اینجا چه میگوید زنالش
ز درد عشق بنماید جمالش
چو دم در نی شود بیچون بماند
که داند تا که گفتن چون بداند
دل صادق از آن دم جان ببیند
رخِ معشوق خود پنهان ببیند
دل صادق در آندم یار جوید
عیان ذات در اسرار جوید
دل صادق بداند کان چه حالست
دم نی عاشقان اینجا وصال است
دل عشّاق آندم دم زند کل
نهاد خویش بر عالم زند کل
دم عشّاق آندم عین هستی
بیابد بی نمود بت پرستی
دل عشّاق در اسرار آید
عیان در دیدن دیدار آید
دل عشّاق آندم گر بجوید
همه اسرار با دلدار گوید
در آندم گر سماع بی سماعش
بر آید جان کنی اینجا وداعش
اگر مرد رهی آندم که بیند
سزد گر جسم و جان اینجا نبیند
در آندم رحم کن گر مرد راهی
بگوید بی عیان سرّ الهی
در آندم جهد کن تا راز اوّل
بیابی چون کنی جسمت مبدّل
در آندم جهد کن کز جان بر آئی
که چون بیجان شوی عین بقائی
در آندم جهد کن تا راز گوئی
نباشی تو ابا حق بازگوئی
در آندم جهد کن تا دل نباشد
حجاب نقش آب و گل نباشد
در آندم جهد کن تا باز دانی
ابی خود جمله اسرار معانی
در آندم جهد کن بیخویشتن تو
که پی بردی نمود جان و تن تو
عیان بینی جمال اندر جلالش
رسی بیجان و دل اندر وصالش
عیان بینی تو بی خود روی دلدار
شود اسرار مخفی بر تو اظهار
عیان بینی درون خود بقایش
در آندم باز جو کلّ لقایش
عیان بینی نمود جمله مردان
فلک همچون تو اندر رقص گردان
در آندم چون فلک در رقص آئی
ترا پیدا شود عین خدائی
فنا شو اندر آن دم در فنا تو
که تا یابی همه عین لقا تو
فنا شو در خدا تو از دم نی
تو همچون او بخور یک دم از آن می
از آن دم مست شو در حالت جان
که تا بینی رخ معشوق اعیان
از آن می مست شو در بیخودی تو
که بیرون آئی از نیک و بدی تو
از آن می مست شو اندر نمودار
حجاب مستیت از پیش بردار
از آن می مست شو پس مست حق باش
دمادم همچو نی تومست حق باش
از آن می مست شو مانند گوئی
بزن در عشق اینجا های و هوئی
از آن می مست شو مانند افلاک
برافشان نور قدس خویشتن پاک
از آن می مست شو جانان نظر کن
تمامت ذرّهها در خود خبر کن
از آن می مست شو مانند حلّاج
وجود خود چو نی کن همچو آماج
از آن می مست شو مانند منصور
چو نی در دم بجوش جان خود صور
از آن می مست شو اعیان مطلق
مزن از بیخودی از حق اناالحق
از آن می مست شو تو جان جانی
چرا در خویشتن اکنون نهانی
از آن می مست شو اسرار بشناس
نمود نقش خود کن دید نقاش
از آن می مست شو تا چند خود بین
توئی اکنون دمادم سرّ حق بین
از آن می مست شو بنمای مطلق
تو چون منصور کل سرّ اناالحق
چونی اندر میان جمع نالان
یقین دانند عیان صاحب وصالان
که بیچونست ازگفتار او راست
که اسرار معانی نیست پیداست
ز سرّ عشق دارد نی وصالی
که میدارد که مینالد ز حالی
ز سرّ عشق نی نالان درآمد
ز بهر عاشقان او رهبر آمد
ز سرّ عشق مردان راز گفتند
حقیقت هر یکی از راز گفتند
از او هر یک بیانی کرد اینجا
که از بهر چه دارد شور و غوغا
فغان نی ز اسرارست دردم
که میگوید ز عشق درد آندم
فغان نی علی دانست یکبار
که او دانستش و بخشید اسرار
فغاننی عیان میدان که حیدر
یقین دانسته همچون راز اکبر
فغان نی همه از درد باشد
کسی داند که مردِ مرد باشد
ز درد عشق مینالد ز اسرار
سماع جان کسی داند که از یار
که چون او جان و دل سوراخ دارد
همیشه سوز و درد و آخ دارد
اگر تو صاحب دردی فغان کن
وجود خویشتن اینجا نهان کن
اگر تو صاحب دردی در این راز
حجاب آندم ز پیش خود برانداز
اگر تو صاحب دردی در این بین
خدا را در نهادت خود یقین بین
اگر تو صاحب دردی بهرحال
بجز حق میمبین خود هیچ احوال
در آن ساعت که دل بیخویش گردد
نمود عشق جمله درنوردد
یکی باشد سماع عشق در جان
که بنماید حقیقت روی جانان
چونی باش ای ندیده جوهر راز
دم خود کرده در اسرار کل باز
همه زان تو و تو در سماعی
بکرده جان و جسمت را وداعی
همه مردان ره حق باز دیدند
سماع دوست در جان بازدیدند
سماع دوست در جانست نه در نی
تو خوردستی از آن جام ازل می
دم آدم چو در نی سالها کرد
بسی در هر صفت آوازها کرد
دم آدم همه اسرار برگفت
هر آنچه دید بُد از یار برگفت
دم آدم چو در نی شد نهانی
بگفت اسرار کلّی در معانی
دم آدم تو داری و توئی نی
بهر رازی تو مینالی تو از وی
دم رحمان توداری و مشودور
دمادم میدمد درجان تو صور
زند سوراخ در بود وجودت
عیان کردست مر اسرار بودت
ز چاه آمد برون ناله ز انوار
نمود این جایگه او بود دیدار
ز چاه آمد برون تا سرّ بگوید
نمود راز خود اینجا بجوید
همه اسرار جان دارد در اینجا
همه انوار جان دارد در اینجا
از آنجا آمد اندر جاه دنیا
که تا گردد ز راز آگاه دنیا
چو حق در جاه دنیا راز برگفت
یقین هم جاه دنیا راز بشنفت
علی بودست اگر این سر بدانی
ز من بشنو تو اسرار معانی
چو زین چاهت برآمد صورت بود
همی جوئی از آن اسرار معبود
سر و پایت بیفکن تا که این راز
بدانی در زمان انجام و آغاز
نهادت برگره افتاد در پیچ
درونت همچو نی خالیست در هیچ
نهادت برگره کردند از آغاز
نمییابی تو راز اوّلین باز
از آن جامی که جانها مست او شد
نبُد پیدا نمود هست او شد
از آن جامی که خوردست عین منصور
که نامش بود کل تا نفخهٔ صور
از آن جامی که اشیا یافت بوئی
بسرگردانست دائم همچو گوئی
از آن جامی که خورشید جهانتاب
چشیدست و بسرگردانست از تاب
از آن جامی که مه خوردست در ره
شود ازتاب او مر جوهر مه
از آن جامی که آتش یافت خانه
از آن مستی همی سوزد زمانه
از آن جامی که رطلی یافته باد
از او شد عالم ارواح آباد
از آن جامی که یکدم خاک دیدست
از آن اسرار صنع پاک دیدست
از آن جامی که در آب روانست
از آن از عشق او ازجان روانست
از آن جامی که در کهسار افتاد
یکی قطره ز هستی زار افتاد
وجودش پاره شد اندر غم یار
همی گردد شده ریزه ز تیمار
مئی کان بحر خورد و میزند جوش
کجاهرگز تواند بود خاموش
مئی کان جسم ناگه یافت بوئی
فتاد اندر درونش های و هوئی
مئی کین دل از او یک قطره خوردست
ز بوی عشق در اندوه و دردست
مئی کان جان بخورده درمعانی
همی گوید همی راز نهانی
مئی کان سالکان اینجای خوردند
فتاده درره و وز خود بمُردند
مئی کان عاشقان لاابالی
دمادم میخورند اینجا بحالی
مئی کان چون خورند عشّاق اینجا
نواها میزنند آفاق اینجا
مئی کان جسم جان یک قطره دریافت
سوی کون و مکان دزدیده بشتافت
مئی کان خورد عطّار اندر اینجا
نماید لحظه لحظه سرّ یکتا
درون او سماع یار دارد
دل از جمله جهان بیزار دارد
نمیداند که خود آخر چه گفته است
که او دُرهای پر معنی بسفتست
نماندش عقل و هوش و عین ادراک
برافکند است کلّی جسم و جان پاک
ز زیر عشق در آفاق جانها
زند اوداستانها در بیانها
دمادم میزند این زیر عشّاق
که او دارد عیان تدبیر عشاق
دمادم میدمد ازنفخهٔ صور
اناالحق میزند مانند منصور
اناالحق میزند در کلّ آفاق
میان جمله عشّاق است اوطاق
نوای پردهٔ عشّاق دارد
عیان آیات فی الافاق دارد
نوار پردهٔ عشّاق سازد
همه ذرّات در جان مینوازد
ز زیر عشق دایم در خروش است
ز بحر لامکان اینجا بجوش است
ز زیر عشق این دستان که بنواخت
سر عشّاق در عالم برافراخت
ز زیر عشق عشّاق جهان او
همه در رقص کردستش جهان او
چو زیر عشق هر دم مینوازد
ز سوزش جملهٔ عشّاق سازد
چو زیر عشق او را دردم آید
از آن دم یادش اینجا زادم آید
که آدم چون برون آمد ز جنّت
درونش پر خروش و عین قربت
شب و روزش نبُد جز ناله و درد
بمانده در میان دهر او فرد
سماع درد و زیر شوق جانش
همی زد در درون جان نهانش
از آن دُردی که آدم یافت اینجا
کنون اندر درون افتاد ما را
از آندردم دمادم من خروشان
بدیگ عشق اینجاگاه جوشان
همه ذرّات من اندر سماعند
بکرده عقل جان اینجا وداعند
برافکندند کلّی دل از این خاک
که اینجا بازدیدند صانع پاک
برافکندند کلّی پرده از رخ
چو بشنیدند کل از یار پاسُخ
برافکندند اینجا کلّ هستی
رها کردند بیشک بت پرستی
برافکندند اینجا هستی خود
چو افتادند اندر مستی خود
برافکندند آنچه بود پیدا
شدند از لامکان دید پیدا
ز دیده دید حق را باز دیدند
نظر کردند و اندر حق رسیدند
ز دیده دید جانان راز بنمود
مر انسان را نمودش باز بنمود
همه ذرّات من درحق رسیدند
نمود جان جان از حق بدیدند
همه ذرّات من جویای یارند
ورا دید نهان گویای یارند
همه ذرّات من در ترجمانند
دمادم جمله در شرح و بیانند
همه ذرّات من اندر فنا اند
بکلّی در عیان عین بقا اند
همه ذرّات من نابود گشتند
سراسر جملگی معبود گشتند
همه ذرّات من اندر نمودار
عیان بنموده در اینجای دیدار
همه ذرّات من در شوق جانند
کنون افتاده اندر ذوق جانند
همه ذرّات من در آشکاره
چو منصورند کلّی پاره پاره
همه ذرّات من منصور گشتند
سراسر جملگی پر نور گشتند
همه ذرّات من اندر اناالحق
فرو گفتند راز یار مطلق
همه ذرّات من چون یاردیدند
زهر سوئی بسوی او رسیدند
همه ذرّات من اینجا نهانند
ز دید یار خود اندر عیانند
همه ذرّات من در اوّلین باز
بدیده جمله را از آخرین باز
مرا چون وقت کشتن آمده باز
همی گوید حقیقت گو ز سرباز
مرا چون وقت کشتن در رسیدست
که چشم جانم اینجا حق بدیداست
همه ذرّات من گردان عشقند
از آن اینجای سرگردان عشقند
که وصلم ناتمامی باشد اینجا
مرا ناپخته خامی باشد اینجا
چو وقت کشتن آمد در وصالم
نمانده ذرّهٔ عین وِبالم
چو وقت کشتن آمد جان جانان
شوم اینجا ز دید دوست پنهان
مرا چون وقت کشتن پیش آمد
نمود عشقم اینجا بیش آمد
مرا چون وقت کشتن زود دیدم
برافکندم همه معبود دیدم
مرا چون وقت کشتن آمدست هان
نخواهم دید جز که جمله جانان
مرا چون محو شد در دیدن دوست
یقینم شد که درگفتار کل اوست
مرا خود جان چه باشد خود قبولست
که او اندر اصول دل نزول است
دل و جان رفت جانانست تنها
که اینجا میکند او شور و غوغا
دل و جان رفت جانان رخ نمودست
درون جان و دل گفت و شنودست
دل و جان رفت تا بنمود دیدار
بجز جانان نمیبینم پدیدار
دل و جان رفت و او میبینم و بس
بجز اونیست در عالم مراکس
دل و جان رفت تا دیدار دیدم
نظر کردم بکلّی یار دیدم
دل و جان رفت و سلطان گشت عطّار
نمود جانش جانان گشت عطّار
دل و جان رفت جانان جان گرفتست
درون جسم و جان پنهان گرفتست
دل و جان رفت جانانست تحقیق
مرا در داده اینجاگاه توفیق
دل و جان رفت دید او را ز اوّل
ندارد زان بجان و دل معوّل
دل و جان رفت و حق اسرار گفتست
خود او در وصال او بسفتست
دل و جان رفت شد جمله ابر باد
که تا شد عالم ارواح آباد
نمود جمله عشّاقم من از جان
که در من کرده است او راز پنهان
نمود جمله عشّاقم من از دل
که بگشودم در این جا راز مشکل
نمود جمله عشّاق جهانم
که من کل آشکارا و نهانم
نمود جمله عشّاقم در آفاق
که از من شور خواهند کرد عشّاق
نمود جمله عشّاقم بمعنی
که دارم شرح عشق ونور تقوی
نمود جمله عشّاقم نهانی
مرا شد منکشف جمله معانی
نمود جمله عشّاقمخبردار
که چون منصور هستم من ابردار
نمود جمله عشّاقم که دیدم
نمود یار آنگه سربریدم
نمود جمله عشّاقم بکشتن
بخواهم یک دم از سردرگذشتن
نمود جمله عشّاقم که در کل
کشیدستم چو آدم من بسی ذلّ
نمود جمله عشّاقم چو آدم
که دارم جنّت جانان در این دم
دم من دمدمه در عالم انداخت
وجود عاشقان چون شمع بگداخت
دم من دمدمه دارد نهانی
که او دیدست کل عین العیانی
دم من سالکان را کرد واصل
که دارد جملگی مقصود حاصل
دم من وصل دارد ازنمودار
که اینجا میندارد هیچ پندار
دم من عین ذاتِ لامکانست
حقیقت راست خواهی جان جانست
دم من هست سلطان شریعت
از آن دم زد بکلّی از حقیقت
دم من زان دم است اینجا بدیده
چو منصورم بکام دل رسیده
دم من زان دم است و آدم آمد
که ما را راز از جان دم دم آمد
دم من ذات دارد در صفاتست
یقین داند که او کلّی زذاتست
دم من میزند اینجا اناالحق
نظر هم بین تو در تقوای مطلق
دم من هو زند یا هو ندیده
نمود لابکل در هو بدیده
دم من هو زند از ذات اعظم
دمادم خواند او آیات اعظم
دم من هو زند کو دید هو است
ز عین ذات در اللّه هو است
دم من هو زند اند رسموات
که دارد اندر اینجا نفخهٔ ذات
دم من هو زند جز هو ندیدست
که اینجا گه زلا درهو رسیدست
دم من هو زند در عشق جانان
نمود صورت اینجا کرده پنهان
دم من هو زند کو واصل آمد
عیان ذات او را حاصل آمد
دم من هو زند چونعاشقان او
که کل دیدست اینجا جان جان او
منم واصل که کل دیدار دیدم
در اینجا من عیان یار دیدم
من و یاریم و کل پیوسته با هم
دل وجانست و جان و دل در این دم
بهشت روی جانان هست معنی
که معنی دارم اندر عین تقوی
بهشت روی جانان در رخ ماست
که او اسرار گفت و پاسخ ماست
در این دنیا مرا شادی از آنست
که ما را سرّ معنی جان جانست
در این دنیا که دیدست جان جانان
که من دریافتم در خویش اعیان
در این دنیا بسی زیندم زنندش
ولی مانند احمد کی بدندش
در این دنیا نباشد چو محمّد(ص)
چو او منصور دائم هم مؤیّد
در این دنیا جز او دیگر نباشد
چو او پیغامبر و رهبر نباشد
خدا بود او ولی بر قدر هر کس
نمود اسرار خود از این سخن بس
درون جان عطّارست تحقیق
که اودارد در اینجا راز توفیق
درون جان عطّارست احمد
بکرده فارغ از نیکی و از بد
درون جان عطّارست گویا
ولی عطّار را او هست جویا
درونم اوست هم بیرونم از اوست
که او دیدم حقیقت مغز هر پوست
از او میگویم و من او شدستم
عیان تحقیق ذات او بدستم
از او میگویم اینجاگه از اویم
ز بهر دید او در گفتگویم
مرا گفتست اندر خواب دلدار
که خواهیمت بریدن سر بناچار
سر و جانم فدای روی او باد
همیشه روی من در سوی او باد
سر و جانم فدای خاک پایش
که اینجا من نمیبینم ورایش
کسی کو بهتر از وی باشد اینجا
که او جانست پنهانی و پیدا
چو صیت اوست در عالم گرفته
نمود ذات او همدم گرفته
دم مردم از او صوری روانست
از اوهر جان یقین نور عیانست
کسی کو میشناسد همچو عطّار
شود کل از وجود خویش بیزار
کسی کو میشناسد دید حق اوست
که اندر آفرینش مرسبق اوست
کس کو راست از جان خواستگارش
وِرا زینجا ببیند آشکارش
کسی کو راست او از دل ببیند
نه اندر عین آب و گل ببیند
کسی کو راست اینجاگه غلامش
درون جان کند اینجا پیامش
نماید حق درون جان عیان او
که دارد اوّلین و آخرین او
نماید حق که او تحقیق حق است
وجود پاک او با حق بپیوست
کنون حقست اندر جزو و کل جان
که او راهست این اسرار اعیان
محیط مرکز جانهاست احمد
که او را دردو عالم بُد مؤیّد
درون جان حقیقت جان جانست
چگویم آشکارا و نهانست
چو مر عطّار او را دید بشناخت
عیان جسم و جان پیشش برانداخت
در آخر کرد اینجا واصلم اوست
همه مقصود کلّی حاصلم اوست
بگفت احمد چو دیدم صاحب درد
که من بودم میان سالکان فرد
بگفت اسرارها در گوش جانم
نمود اینجایگه عین العیانم
عیان بنمود ما را در حقیقت
چو حق بسپردمش راه شریعت
ره شرعش سپار و دم ازین زن
وجود خویش بر چرخ برین زن
ره شرعش سپار و جان فنا ساز
نقاب از لعبت صورت برانداز
ره شرعش سپار اندر نهانی
که او بنمایدت کلّ معانی
ره شرعش سپار و حق یقین یاب
نمود او خدا عین الیقین یاب
از او واصل شو و زو گوی دائم
که بود اوست اندر ذات قائم
از او واصل شو وحاصل کن اعیان
ازو بشنو حقیقت نّص قرآن
از او واصل شو و دم دم همی زن
کز او گرددهمه اسرار روشن
از او واصل شو و زو گوی اسرار
در او شو ناگهی تو ناپدیدار
چُه گوئی می ندانی آن معانی
وگر دانی از او حیران بمانی
خدا و مصطفا هر دویکی است
بنزدیک محقق بیشکی است
خدا و مصطفا درجان نهانند
مرا این جایگه شرح و بیانند
خدا و مصطفا در جان بدیدم
چو مه در پیش اشیا ناپدیدم
منت بگداخته از بهر ایشان
بجان دارم از ایشان ذوق ایشان
یکی اندر حقیقت دیدهام یار
مرا برداشت اینجا عین پندار
یکی اندر حقیقت یافتستم
از او بیخود بکل بشتافتستم
یکی اندر حقیقت بین تو دلدار
که میگوید دمادم در سخن یار
منم در جان و پنهان بود بودم
همه معبود بودم تا که بودم
اگر مرد رهی کلّی فنائی
در آن دید فنا تو در بقائی
لقای یار بی صورت بود هان
چرا هستی بدیده دید برهان
دلا تاچند گوئی سرّ اسرار
چو جانت گشت کلّی عین دیدار
نمود جمله مردان دیدی از خویش
حجاب صورتت چون رفت از پیش
ز جنّت آمدی بیرون چو آدم
چرا اسرارها گوئی دمادم
تو اینجاگه غریبی ای دل آزار
ولیکن هستی اندر عین دیدار
تو اینجاگه در آخر راز دیدی
نمود یار خود را باز دیدی
نمود یار داری در فنا باز
ترا مکشوف شد انجام و آغاز
سرانجامت چنین افتاد دانی
که خواهی گشت در کُشتن تو فانی
سرانجامت چنین افتاد از حق
که بیخود میزنی اینجا اناالحق
اناالحق را ز الحق در دو حرفست
چنین معنی بشرع اینجا شگرفست
تو الحق گوی تا رازت شود فاش
اناالحق خود بگوید نیز نقاش
همو گفتست در منصور اناالحق
تراگوید ابی سر کل اناالحق
همان کو گفت بر منصور بادار
بگوید در نهاد تو بیکبار
همان کو گفت در منصور انالحق
همان گوید حقیقت نی اناالحق
همان کو گفت هم او بازگوید
در اینجاگه همه کل راز گوید
همان کو گفت هم آنکس شنفتست
که او گفتست اناالحق او شنفتست
همان کو گفت خود را کرد بردار
تو گر مردی از این معنیت بردار
همان کو گفت اینجا سربرید او
جمال خویشتن بی سر بدید او
همان کو گفت در یک دیده باشد
کسی باید که صاحب دیده باشد
که تاداند یقین اینجا اناالحق
که جز حق مینگوید خود اناالحق
اناالحق از نمود حق عیانست
که این در ذات او راز نهانست
اناالحق آنکه برگوید ابی دید
نباید اندر اینجا روی او دید
کسی باید که او کل دیده باشد
درون جز و کل گردیده باشد
اناالحق گوید اندر عین هستی
خورد آن جام را کلّی ز مستی
چو منصوری شود تا سرّ بداند
بجز وی هیچ چیزی مینداند
چو منصوری شود اندر فنایش
ببیند عاقبت دید بقایش
چو منصوری شود جوید اناالحق
سزد کز دید گوید او اناالحق
چو منصوری شود در عین خواری
کند در پای دار او پایداری
چو منصوری شود هستی آن ذات
بگوید راز کل از جملهٔ ذرّات
چو منصوری شود اینجا عیانی
پذیرد او نشان بی نشانی
نشان بی نشان گردد در این راز
که او بنماید اینجا راز حق باز
ببازی نیست این گفت حقیقت
که تا نسپارد اینجاگه طریقت
طریقت بسپر و دریاب الحق
چو در کلّی رسی حق گوی الحق
کسانی کین طلب دارند اینجا
نیاید راست آن در عین غوغا
کسی مَردَست اندر دید عشاق
که چون منصور گردد کل عیان طاق
کسی مردست همچون او نمودار
که آوردند او را بر سر دار
کسی مردست همچون او عیانی
که گردد او نشان در بی نشانی
نشان اینجانگنجد بی نشان باش
حقیقت راز مردان جهان باش
نشان صورت اینجاگه بیفکن
که گردد مر ترا این راز روشن
نشان صورت اینجا محو گردان
که اوّل راز این باشد ز اعیان
نشان صورت و معنی بر افکن
اگر مردی تو بی دعوی بیفکن
نشان ذات کلّی بی نشان است
که عاشق در نهاد ذات فانی است
اگر تو مرد ذاتی بی نشان شو
پس آنگاهی چو مردان جهان شو
چو گردد بی نشان صورت در این راه
بباید اندر این جا دیدن شاه
چو گردد بی نشان با بود باشد
یقین در دید حق معبود باشد
چو گردد بی نشان دادار گردد
ز دید خویشتن بیزار گردد
چو گردد بی نشان هستی پذیرد
وجود او بمیرد حق نمیرد
بماند زندهٔ جاوید آنکس
که جز یکی نبیند در جهان کس
بماند زندهٔ جاوید عاشق
که اندر بیخودی حق یافت صادق
اگر زنده دلی هرگز نمیری
اگر هستی چنین حق بی نظیری
اگر زنده دلی مرده مشو تو
چو یخ اینجای افسرده مشو تو
چو عیسی زنده میر ای زنده دل تو
که تا اینجا نباشی آب و گل تو
چو عیسی زنده میر از خویشتن پاک
برافکن همچو عیسی جان و دل پاک
چو عیسی زنده میر و جان جان بین
تو روحاللّه شو عین العیان بین
چو عیسی زنده میر ای زندهٔ پاک
که تا چون خر نمانی در گَو خاک
چو عیسی زنده زنده میرو ذات حق بین
بجز حق خودمدان و خویش حق بین
چو عیسی زنده دل باش و فنا گرد
چو رفتی از میان دید خداگرد
چو عیسی زنده دل باش و یقین باش
نمود اوّلین و آخرین باش
چو عیسی گر شوی از جسم و جان پاک
ببینی ذاتحق اندر عیان پاک
چو عیسی گر شوی در حق مجرّد
شوی فارغ تو از هر نیک و هر بد
چو عیسی گر شوی تو روح اللّه
زنی دم همچو او در قل هواللّه
چو عیسی گر شوی نور علی نور
تو روح اللّه شوی تا نفخهٔ صور
تو روح اللّه باشی همچو عیسی
شوی مانند او در ذات یکتا
تو روح اللّه هستی و یقینی
ولیکن بود خود اینجا نبینی
چو روح اللّه باش و روح بردار
که تا اللّه کل آید پدیدار
چو روح اللّه باش اندر طریقت
حذر کن از پلیدیّ طبیعت
خدای اوّلین و آخرین بین
چو روح اللّه باش و سرّ یقین بین
چو روح اللّه دم زن از نمودار
که مرده زنده گردانی ز دلدار
چو روح اللّه دم زن تا دم آئی
ترا پیدا شود دید خدائی
چو روح اللّه شو جانبخش مرده
برافکن از نمود ذات پرده
چو روح اللّه مرده زنده گردان
فلک را با ملک کل زنده گردان
چو روح اللّه گر این راز دانی
حقیقت مرده جانبخشی که جانی
تو جانانی اگر این دید یابی
بیان من نه از تقلید یابی
تو جانانی ولی پنهان ذاتی
کنون افتاده در عین صفاتی
تو روح اللّه را اینجا ندیدی
چه گر عمری در این عالم دویدی
تو داری آنچه گم کردی بجو باز
که تا یابی یقین اینجا بجو باز
تو عیسی در درون داری حقیقت
ولیکن باز ماندی در طبیعت
طبیعت دور کن تا جان شوی تو
حقیقت در صفت جانان شوی تو
چو عیسی صورت و معنی برافکن
که تا گردی حقیقت جان روشن
چو عیسی صورت و جان را یکی کن
چو روح اللّه در اعیان یکی کن
نداری تاب آن کین سر بدانی
نیابی باز اسرار نهانی
توئی افتاده چون عیسی گرفتار
بدست ناکسان مردم آزار
توئی افتاده چون عیسی همه روح
نه سر تا پای تو یکتا همه روح
تو روحی جسم را کلّی رهاکن
عنایت را چو عیسی ابتدا کن
چو جان گردی اگر جانان شوی تو
بدین گفتار از جان بگروی تو
تو جان گردی چو عیسی روح اللّه
شوی گر جان جان بینی تو ناگاه
ولی اینجا بلا یابی ز اوّل
شوی اینجایگه ناگه مبدّل
بلابین و بلاکش اندر اینجای
که تا گردی چو عیسی عین آلای
بلاکش همچو او گر پایداری
که چون عیسی کنون در پای داری
که بُد کز جان بلا اینجا ندیدست
که بُد کاینجا لقا پنهان ندیدست
بلا را با لقا پیوسته میدار
کسی کامد بلای او خریدار
هر آنکو در بلا پائی ندارد
میان آن بلا شکری گذارد
بود او را همیشه عاقبت خیر
اگر در کعبه باشد او اگر دیر
بنزد جان جان هر دو یکی است
بلا را خیر در حق بیشکی است
بلا نفس است شیطان نفس بنگر
چو شیطانست نفس ای نیک منظر
چو از نفست بلایت میرسد بیش
از اوئی دائما مسکین و دلریش
ز نفست این همه اینجا بلایست
از اینجانت بماند ابتلایست
بلای نفس دیدن جمله مردان
اگرمردی ز نفست رخ بگردان
بلای نفس بیشک دید آدم
از آن مجروح شد بی عین مرهم
بلای نفس دید آنکس که ابلیس
بَرِ او ساخته یک لحظه تلبیس
بخش ۶۷ - در اسرارِ نفس مردم و نمود عشق بهر نوع فرماید: نفس با من همی گوید نهانیبخش ۶۹ - در مکر کردن شیطان آدم را در خوردن گندم و ناپدید شدن شیطان و گندم خوردن حضرت آدم علیه السّلام و الصلاة فرماید: از آن تلبیس چون شیطان نهان شد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز من پرسید حیدر کیستی تو
بگو کاین جایگه بر چیستی تو
هوش مصنوعی: حیدر از من پرسید تو کی هستی و چرا در این مکان حضور داری.
در اینجاآمدی بیرون ز ساعت
سعادت داری اینجا یا شقاوت
هوش مصنوعی: شما در اینجا هستید و از دوران خوشبختی خارج شدهاید، آیا در اینجا خوشبختی را تجربه میکنید یا بدبختی؟
چه داری آنچه داری راست برگو
ز من این سرّ دل درخواست برگو
هوش مصنوعی: هرچه داری، آن را به درستی بیان کن، از من بخواه که این راز دل را فاش کنم.
بدو گفتم که ای جان جهانم
یقین دانم که من راز نهانم
هوش مصنوعی: به او گفتم که ای محبوب من، به درستی میدانم که من یک راز پنهان هستم.
ز سرّ تو شدم پیدادر این دم
ز تو گویم حقیقت راز آن دم
هوش مصنوعی: در این لحظه که به حقیقت تو پرداختهام، راز و کارهایی که دربارهات میدانستم، برایم روشن شده است.
ز سرّ تو در اینجا دید دیدم
به یک لحظه بکام دل رسیدم
هوش مصنوعی: به راز تو در اینجا نگاهی انداختم و در یک لحظه به آرزویم رسیدم.
ز راز تو شدم پیدا نهانی
بخواهم گفت اسرار معانی
هوش مصنوعی: من از راز تو نمایان شدم، که در پنهان خواهم گفت معانی اسرارآمیز.
بگفتی کیستی من خود که باشم
بنزد ذاتت ای حیدر که باشم
هوش مصنوعی: میتوانی به من بگویی که کیستی؟ من چه کسی هستم که در برابر ذات تو وجود داشته باشم، ای حیدر؟
که باشم من نیم خود نیستم من
در این دنیای دون خود کیستم من
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم؟ من نمیدانم، چون در این دنیا به خاطر پایینیاش، خودم را گم کردهام.
نیم من نیستیم دارم بباطن
ز ظاهر بازگویم کار باطن
هوش مصنوعی: من نیمهای از خود را نمیشناسم و در دل خود چیزهایی دارم که از ظاهر نمیتوانم بگویم.
نیم من اندرونم هیچ نبود
سراپایم به جز از هیچ نبود
هوش مصنوعی: درون من هیچ چیزی نیست، تمام وجود من جز از عدم و نیستی پر نشده است.
سراپایم همه بر هیچ افتاد
بنای باطنم بر هیچ افتاد
هوش مصنوعی: تمام وجودم بر اساس هیچ و پوچی بنا شده است و عمق درون من نیز به همین بیمحتوایی وابسته است.
ندارم هیچ و در پیچی فتادم
یقین دانم که در پیچی فتادم
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی میگوید که هیچ چیزی ندارد و با این حال به وضعیتی گرفتار شده که به وضوح میداند در این وضعیت گیر کرده است. او احساس میکند که در شرایطی پیچیده و سخت قرار گرفته و چیزی برای از دست دادن ندارد.
ندارم هیچ و میدانی تو رازم
تو خواهی بود حیدر کار سازم
هوش مصنوعی: من هیچ ندارم و تو میدانی که رازم چیست؛ تو میتوانی حیدر (امیرالمؤمنین) باشی و به من کمک کنی.
ندارم هیچ و پایم رفته درچاه
شدم پیدا در اینجاگاه ناگاه
هوش مصنوعی: من هیچ چیزی ندارم و به مشکلی بزرگ گرفتار شدهام، در این مکان ناگهان به سختی و افشا شدهام.
چو پایم اندراین چاهِ بلا ماند
درونم اندر این عین فنا ماند
هوش مصنوعی: زمانی که پایم در این چاه سختی گیر کرده، وجودم در این دنیای زوال و فنا گرفتار شده است.
چو پایم در درون چاه ماندست
منم حیران بدید شاه ماندست
هوش مصنوعی: وقتی پایم در چاه گیر کرده و گیر کردهام، من در حیرتم و او (شاه) نظارهگر باقی مانده است.
بجز درد جگر اینجا ندارم
بمانده دردرون چاه خوارم
هوش مصنوعی: جز درد دل هیچ چیز دیگری ندارم و در عمق چاه خفا هستم.
جگر پرخون و دل سوخته من
ولیکن سرّ ز تو آموخته من
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و غم است، اما راز و رمزهایی که از تو یاد گرفتهام، برایم ارزشمند است.
جگر پر خون و دل پر درد دارم
در این چه مانده سرگردان و خوارم
هوش مصنوعی: من قلبی پر از درد و جگری پر از خون دارم و در این حال، سرگردان و درمانده هستم.
نیم حیدر کنون ما راتو دانی
که ما را دادهٔ راز نهانی
هوش مصنوعی: حالا حیدر را میشناسی، زیرا او به ما دانشی از اسرار پنهان عطا کرده است.
کمر در خدمت تو بستهام من
که با رازت کنون پیوستهام من
هوش مصنوعی: من خود را کاملاً وقف خدمت تو کردهام، زیرا اکنون به رازی که داری، پیوستهام.
کمر بستم علی آسا به پیشم
که تا مرهم نهی بر جان ریشم
هوش مصنوعی: با اراده و عزمی جدی به جلو میروم تا تو زخمی که به دل دارم درمان کنی و تسکین دهی.
کمر بستم علی آسا برت من
که کردستی مرا اسرار روشن
هوش مصنوعی: من با اراده و عزم جدی به سمت تو میآیم، زیرا تو به من درک و فهمی عمیق بخشیدی.
کمر بستم علی آسا کنونم
که در اسرار هستی رهنمونم
هوش مصنوعی: با دل و ارادهای محکم به مسیر خود ادامه میدهم، چرا که اکنون در درک عمیقتر از رازهای وجود هدایت میشوم.
کمر بستم زجانت بندهام من
سر اندر نزد تو افکندهام من
هوش مصنوعی: من خود را برای تو آماده کردهام و تمام احساسات و آرزوهایم را به تو سپردهام.
کمر بستم منش تا روز محشر
که بودی اوّلین راهم تو رهبر
هوش مصنوعی: من در این دنیا عزم و ارادهام را جزم کردهام تا روز قیامت، زیرا تو اولین کسی هستی که در مسیر هدایت مرا رهبری خواهی کرد.
کمر بستم ز اسرارت نگردم
یکی لحظه ز گفتارت نگردم
هوش مصنوعی: من عزم جزم کردهام که به رازهای تو وفادار بمانم و هیچگاه از سخنان تو دور نشوم.
کمر بستم که میدانم ترا حق
ز تو دارم کنون من سرّ مطلق
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم که به طور جدی برای تو تلاش کنم، زیرا میدانم که به من حق و وظیفهای داری. اکنون من به درک و دانش عمیقی رسیدهام.
کمر بستم که میدانم که جانی
که گفتستی مرا راز نهانی
هوش مصنوعی: من خود را آماده کردهام چون میدانم که تو برایم چیزی بخصوص و پنهانی داری که میخواهی بگویی.
کمر بستم بنزدت تا قیامت
کشم در راه تو بیشک ملامت
هوش مصنوعی: من خود را آماده کردهام تا برای همیشه در مسیر تو تلاش کنم و در این راه، هیچ نگرانی از سرزنشها و عیبجوییها ندارم.
کمر بستم کنون نزدیکت ای جان
بگویم بیزبان با عاشقان آن
هوش مصنوعی: اکنون عزم من جزم شده تا به تو نزدیک شوم، ای جان! میخواهم بدون کلام با عاشقان سخن بگویم.
کمر بستم بنزدت بی یقین باز
مرابنمای اینجا اوّلین راز
هوش مصنوعی: من با اراده و عزم راسخ به سوی تو آمدهام، اما هنوز تردیدهایی در درونم دارم. لطفاً اینجا را به من نشان بده تا رازهای اولیه را بشناسم.
کمر بستم که جانی در تن و دل
کنی اسرار اینجا روشن دل
هوش مصنوعی: تصمیم گرفتم که با تمام وجودم تلاش کنم و رازهای اینجا را برای تو روشن کنم.
زِنِی چون حیدر این اسرار بشنید
نظر کرد و وجودش ناتوان دید
هوش مصنوعی: همچون حیدر، وقتی زنی این رازها را شنید، به خود نگریست و متوجه شد که وجودش ناتوان است.
ز سر تا پای او پیوسته درهم
چو محکومان کمر بربسته محکم
هوش مصنوعی: تمام وجود او به گونهای است که همچون زندانیانی که به محکمایی بسته شدهاند، به هم پیوسته و در هم تور شده است.
در او اسرار جانان یافت اینجا
حقیقت راز پنهان یافت اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، شخص به درک عمیقی از تمام اسرار عشق و حقیقتی که در پشت نقابها نهفته است، دست پیدا کرده است.
وجودش ناتوان و اندرون پاک
بمانده پای او در آب و در خاک
هوش مصنوعی: وجود او ضعیف است و درونش از آلودگی پاک مانده، ولی پایش در آب و خاک قرار دارد.
درون چاه معنی بازمانده
ولیکن صاحب پر راز مانده
هوش مصنوعی: در عمق چاه، معنای وجودی است که هنوز درک نشده، اما صاحب این راز همچنان در سکوت و پنهانی به سر میبرد.
چون آن اسرار از او بشنید حیدر
که خوش آمد ورا آن لحظه خوشتر
هوش مصنوعی: چون حیدر آن اسرار را از او دریافت کرد، خوشحال شد و آن لحظه برای او بسیار دلپذیرتر بود.
جوابش داد کایمر تو ز هستی
ز عشق دوست تو سرّ الستی
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که ای میم، تو از وجود خود آگاه هستی، ولی عشق دوست تو را به اسرار وجودیات راهنما میشود.
الست عشق داری چون نهٔ تو
ز جام عشق کل مست مئی تو
هوش مصنوعی: آیا عشق را در دل داری؟ چرا که تو از جام عشق سیراب نمیشوی.
زِ رازِ سرّ جانان مست گشتی
چونی گفتی کنون تو مست گشتی
هوش مصنوعی: از راز و اسرار محبوب پر شدهای و حالا به چه حالتی رسیدهای، مگر تو خود به حال نابی افتادی!
تو هستی این زمان از هست اسرار
که خواهی بود بیشک مست اسرار
هوش مصنوعی: در حال حاضر تو به طور عمیق مشغول فهمیدن رازهایی هستی که در درون وجود دارد و بدون شک به زودی در این رازها غرق خواهی شد.
تو هستی راز دار هر دو عالم
بگوئی بیزبان سرّ دمادم
هوش مصنوعی: تو راز هر دو جهان را در خود داری، و اگر بخواهی میتوانی بیزبان این راز را بگویی.
تو هستی راز دانِ خالقِ پاک
که پروازت بود از عین افلاک
هوش مصنوعی: تو آگاهی از رازهای خداوند پاک هستی، و پرواز تو از اعماق آسمانها نشأت میگیرد.
تو هستی این زمان اسرار گفته
ابا حق گفتهٔ و ز حق شنفته
هوش مصنوعی: تو اکنون رازهایی را بیان میکنی که از سوی حق گفته شده و تو از آن حق آگاه هستی.
تو هستی این زمان مر سرّ بیچون
که برگوئی زِ هر رازی دگرگون
هوش مصنوعی: تو در لحظه حاضر، راز بزرگ و بینهایتی هستی که اگر بخواهی، میتوانی از هر راز دیگری فراتر بروی و آن را بیان کنی.
تو هستی این زمان اسرار ما را
بگوئی هر زمان گفتار ما را
هوش مصنوعی: تو در این زمان با ما هستی و اسرار ما را بازگو میکنی و هر بار سخنان ما را میگویی.
تو هستی این زمان سرّ الهی
بگو اسرار چندانی که خواهی
هوش مصنوعی: تو در این زمان نمایندهای از حقیقت الهی هستی. اگر بخواهی، میتوانی اسرار و رموز زیادی را بیان کنی.
تو داری و تو هستی راز جانان
بگو با عاشقان اسرار سبحان
هوش مصنوعی: تو دارای همه چیز هستی و خودت راز وجود دوست را میدانی. این را با عاشقان در میان بگذار و از اسرار الهی بگو.
ترا بخشیدم این دم سرّ آن دم
برو با عاشقان می گو دمادم
هوش مصنوعی: من در این لحظه تو را بخشیدم، راز این لحظه را ببر و با عاشقان در میان بگذار.
بگو با عاشقان سرّ نهانی
بزن دمهای شوق لامکانی
هوش مصنوعی: با عاشقان راز و نیاز کن و در دل شوق و اشتیاقی بیمرز و بیمکان بدمی بزن.
بگو با عاشقان آنچه شنفتی
که با من خوب اسرارت بگفتی
هوش مصنوعی: بگو به عاشقان هرچه از تو شنیدم، زیرا تو اسرار زیبایی را به من به خوبی منتقل کردی.
بگو با عاشقان هر لحظهٔ راز
حجاب از پیششان کلّی برانداز
هوش مصنوعی: به عاشقان بگو که هر لحظه پردهها را از روی خود کنار بزنند و عشق را نشان دهند.
بگو با عاشقان هر لحظه پنهان
نمود عشق سرّ دوست اعیان
هوش مصنوعی: به عاشقان بگو که عشق به دوست همیشه در دل پنهان است و هیچگاه آشکار نمیشود.
بگو با عاشقان گفتار ما را
که تا دانند هان اسرار ما را
هوش مصنوعی: به عاشقان بگویید که از سخنان ما آگاه شوند تا رازداریهای ما را بشناسند و درک کنند.
ترا دادیم اکنون داد ده تو
وجود خویشتن بر باد ده تو
هوش مصنوعی: ما تو را به دیگران سپردیم، حالا تو هم وجود خودت را به دست دیگران بسپار.
سر و پایت بیفکن همچو عشّاق
که بیسر سرّها گوئی در آفاق
هوش مصنوعی: سر و پای خود را به کنار بینداز، مانند عاشقانی که حتی بدون سر هم رازهایی را در گردونههای عالم بیان میکنند.
سر و پایت بیفکن بیسر و پای
رموز عشق را اینجا تو بگشای
هوش مصنوعی: برای درک عمیق عشق، خودت را از قید و بندهای ظاهری رها کن و به عمق معنای آن بپرداز.
سر و پایت بیفکن تا توانی
که بیسر بازدانی آنچه دانی
هوش مصنوعی: هرچه در توان داری، فدا کن و رها کن تا بتوانی آنچه را که میدانی، از دست ندهی.
سر و پایت بیفکن راز برگوی
که با عشّاق گردانی تو چون گوی
هوش مصنوعی: سر و پاهایت را کنار بگذار و رازی را بگو، زیرا تو مانند گوی، با عاشقان در حال گردش هستی.
که چون تو اندر آئی در سخن تو
بگوئی جملگی راز کُهن تو
هوش مصنوعی: وقتی تو در گفتگو حاضر میشوی، تمامی اسرار قدیمیات را بازگو میکنی.
همه عشّاق از رازت در آواز
ببیند جان جان اینجایگه باز
هوش مصنوعی: تمام عاشقان از راز عشق تو در نغمههایت آگاهند، و جان جان تو اینجا دوباره زنده میشود.
سماع عشق جانان گوش دارند
نمود جسم و جان بیهوش دارند
هوش مصنوعی: عاشقان در حال گوش دادن به نغمههای عشق محبوب هستند و در این حالت، جسم و جانشان در خواب و بیهوشی به سر میبرند.
سماع جسم و جان عین فنا دان
فنا را جملگی رازِ بقا دان
هوش مصنوعی: شنیدن و موسیقی را نشانهای از فنا و نابودی بدان و از سوی دیگر، همه جنبههای فنا را خود راز جاودانگی تصور کن.
بوقتی کاندر آید نی بگفتار
بنالد ناگهی از شوق دلدار
هوش مصنوعی: زمانی که نی در می آید، به گونه ای از دل درد و شوق معشوق شکایت می کند.
دلِ عشّاق در پرواز آید
در آندم در نمود راز آید
هوش مصنوعی: دل عاشقان در لحظههای عاشقانه شوق و پرواز پیدا میکند و در این لحظهها اسرار عشق نمایان میشود.
کند بیهوش جان عاشقان را
براندازد زمین را و زمان را
هوش مصنوعی: عشق چنان قوتی دارد که میتواند جان عاشقان را به خواب عمیق ببرد و حتی تاثیرات آن را بر روی زمان و مکان نیز بگذارد.
دل و جان محو گرداند بیکبار
نماید رخ ز ناگاهیت دلدار
هوش مصنوعی: دل و جان یکباره غرق تماشا میشوند، هنگامی که چهره عشق ناگهان نمایان میشود.
در آندم وانماید عاشقانش
که ازنی بازداند عاشقانش
هوش مصنوعی: در آن زمان به نظر میرسد که عاشقانش به واسطه او از تعلقات دنیا آزاد میشوند.
که او اینجا چه میگوید زنالش
ز درد عشق بنماید جمالش
هوش مصنوعی: او در اینجا از درد عشق سخن میگوید و زیباییاش را به نمایش میگذارد.
چو دم در نی شود بیچون بماند
که داند تا که گفتن چون بداند
هوش مصنوعی: وقتی در برهوت بیصدا و بینشانهای قرار بگیریم، کسی نمیداند چه زمانی باید به صحبت کردن بپردازد.
دل صادق از آن دم جان ببیند
رخِ معشوق خود پنهان ببیند
هوش مصنوعی: دل خالص و صادق از آن لحظه که جان میگیرد، چهره معشوق خود را در حالتی پنهان مشاهده میکند.
دل صادق در آندم یار جوید
عیان ذات در اسرار جوید
هوش مصنوعی: دل پاک و صادق در آن لحظه، یار خود را به روشنی میطلبد و حقیقت وجود را در عمق اسرار جستجو میکند.
دل صادق بداند کان چه حالست
دم نی عاشقان اینجا وصال است
هوش مصنوعی: دل راستین میداند که در اینجا، جایی که عاشقان گرد هم آمدهاند، لحظهای از پیوند و وصال وجود دارد.
دل عشّاق آندم دم زند کل
نهاد خویش بر عالم زند کل
هوش مصنوعی: در آن لحظهای که دل عاشقان به تپش میافتد، تمام وجود خود را بر دنیا نثار میکنند.
دم عشّاق آندم عین هستی
بیابد بی نمود بت پرستی
هوش مصنوعی: زمانی که عاشقان در حال عشق ورزیدن هستند، وجودشان به اوج میرسد و در این حالت، هیچ نمایشی از بتپرستی یا دستاوردهای ظاهری وجود ندارد.
دل عشّاق در اسرار آید
عیان در دیدن دیدار آید
هوش مصنوعی: دل عاشقان در راز و رمزها نمایان میشود و در هنگام دیدار محبوب، این رازها برملا میگردد.
دل عشّاق آندم گر بجوید
همه اسرار با دلدار گوید
هوش مصنوعی: وقتی دل عاشقان شروع به جستجو میکند، تمام رازهای خود را با محبوبشان در میان میگذارد.
در آندم گر سماع بی سماعش
بر آید جان کنی اینجا وداعش
هوش مصنوعی: در آن لحظه اگر بیسماعش (موسیقی و شادی) روحی از خود جدا شود، اینجا باید با او وداع کنی.
اگر مرد رهی آندم که بیند
سزد گر جسم و جان اینجا نبیند
هوش مصنوعی: اگر مردی در این راه باشد، در لحظهای که جدایی را ببیند و روح و جسمش را در این مکان نبیند، شایسته است که بر خود زحمت بدهد.
در آندم رحم کن گر مرد راهی
بگوید بی عیان سرّ الهی
هوش مصنوعی: در آن زمان که رحم کن، اگر مردی در مسیر زندگی به رازی از وجود خداوند اشاره کند که به وضوح قابل درک نیست.
در آندم جهد کن تا راز اوّل
بیابی چون کنی جسمت مبدّل
هوش مصنوعی: در آن لحظه سعی کن تا راز نخستین را پیدا کنی، زیرا که اگر جسمت تغییر کند، ممکن است به رازها دست یابی.
در آندم جهد کن کز جان بر آئی
که چون بیجان شوی عین بقائی
هوش مصنوعی: در آن لحظه تلاش کن که از جان خود بگذری، زیرا وقتی که بیجان شوی، حقیقتاً دیگر وجود نخواهی داشت.
در آندم جهد کن تا راز گوئی
نباشی تو ابا حق بازگوئی
هوش مصنوعی: در آن لحظه کوشش کن که به زبان نیاوری و راز را با صداقت بیان کنی.
در آندم جهد کن تا دل نباشد
حجاب نقش آب و گل نباشد
هوش مصنوعی: در آن لحظه تلاش کن تا دلت خالی از حجاب باشد و چیزی مانند نقش آب و گل، مانع دیدت نشود.
در آندم جهد کن تا باز دانی
ابی خود جمله اسرار معانی
هوش مصنوعی: در آن زمان تلاش کن تا دوباره بتوانی تمام رازهای معانی و مفهومهای خود را بشناسی.
در آندم جهد کن بیخویشتن تو
که پی بردی نمود جان و تن تو
هوش مصنوعی: در آن لحظه، تلاش کن تا از خودت خارج شوی، چرا که پی بردی که جان و جسم تو چگونه است.
عیان بینی جمال اندر جلالش
رسی بیجان و دل اندر وصالش
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی را در جلال او میبینی، جان و دل بیجان تو به وصالش میرسد.
عیان بینی تو بی خود روی دلدار
شود اسرار مخفی بر تو اظهار
هوش مصنوعی: وقتی تو به حقیقت و زیبایی دل مشغول هستی، رازهای پنهان به وضوح برای تو آشکار میشود.
عیان بینی درون خود بقایش
در آندم باز جو کلّ لقایش
هوش مصنوعی: به وضوح در درون خود، حقیقت خود را در آن لحظه دریاب و تمام جوانب آن را بررسی کن.
عیان بینی نمود جمله مردان
فلک همچون تو اندر رقص گردان
هوش مصنوعی: همه مردان آسمان مانند تو در حال رقص و حرکت هستند.
در آندم چون فلک در رقص آئی
ترا پیدا شود عین خدائی
هوش مصنوعی: در آن لحظه که همچون آسمان به تپش درمیآیی، جلوهای از ذات خداوندی در تو نمایان میشود.
فنا شو اندر آن دم در فنا تو
که تا یابی همه عین لقا تو
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به نیستی و فنا وارد شوی، به حقیقت و ملاقات واقعی خود میرسی و همه چیز را در تمامیت آن تجربه خواهی کرد.
فنا شو در خدا تو از دم نی
تو همچون او بخور یک دم از آن می
هوش مصنوعی: خود را در خدا گم کن و از نفس خود بگذری. مانند او با یک جرعه از آن نوشیدنی معنوی، زندگی کن.
از آن دم مست شو در حالت جان
که تا بینی رخ معشوق اعیان
هوش مصنوعی: به شادی و سرمستی بپرداز و حالت را به بهتری برسان، تا بتوانی زیبایی معشوق را به خوبی مشاهده کنی.
از آن می مست شو در بیخودی تو
که بیرون آئی از نیک و بدی تو
هوش مصنوعی: از شراب شوق و مستی بنوش تا از همه چیزهای خوب و بد دنیا رها شوی.
از آن می مست شو اندر نمودار
حجاب مستیت از پیش بردار
هوش مصنوعی: خود را از حجابهای مستی رها کن و به حالت شاداب و سرمستی بپرداز.
از آن می مست شو پس مست حق باش
دمادم همچو نی تومست حق باش
هوش مصنوعی: از قدیم گفتهاند که انسان باید از چیزی که او را سرشار میکند، لذت ببرد. به این معنا که با هر لحظهای که میگذرد، باید خود را در حالت پذیرش و عشق به حقیقت قرار دهد، مانند نی که با صدای خود، نغمههای زندگی را به نمایش میگذارد.
از آن می مست شو مانند گوئی
بزن در عشق اینجا های و هوئی
هوش مصنوعی: مست و شاداب شو و مانند عاشقان در اینجا عشق و شور و هیجان را تجربه کن.
از آن می مست شو مانند افلاک
برافشان نور قدس خویشتن پاک
هوش مصنوعی: مانند ستارگان در آسمان بشو و از نور پاک و خداییات بپراگن.
از آن می مست شو جانان نظر کن
تمامت ذرّهها در خود خبر کن
هوش مصنوعی: به حالت مستی درآ و به محبوب نگاه کن، تمام ذرات وجودت را در این حالت شگفتانگیز احساس کن.
از آن می مست شو مانند حلّاج
وجود خود چو نی کن همچو آماج
هوش مصنوعی: خود را مانند حلاج، که در عشق غرق است، غرق در می عشق کن و وجودت را همچون نی در معرض نیایش و تسلیم قرار ده.
از آن می مست شو مانند منصور
چو نی در دم بجوش جان خود صور
هوش مصنوعی: خود را مانند منصور به حال مستی درآور و همچون نی که در لحظه دمیدن در آن، جانش به حرکت در میآید، شعف و زندگی را در وجودت بیدار کن.
از آن می مست شو اعیان مطلق
مزن از بیخودی از حق اناالحق
هوش مصنوعی: از شراب عشق مست شو و از خود رهایی بجوی. از خودت خارج شو و به حقیقت نزدیک شو؛ زیرا حقایق مطلق وجود دارند و تو را به درک عمیقتری میرسانند.
از آن می مست شو تو جان جانی
چرا در خویشتن اکنون نهانی
هوش مصنوعی: از می خوشگوار بنوش و از زندگی لذت ببر، چرا که در درون خودت، زندگی و انرژی زیادی نهفته است که باید آن را آشکار کنی.
از آن می مست شو اسرار بشناس
نمود نقش خود کن دید نقاش
هوش مصنوعی: از می لذت ببر و به رازهای زندگی پی ببر. تصویر خود را بساز و به واقعیت وجودت آگاه شو.
از آن می مست شو تا چند خود بین
توئی اکنون دمادم سرّ حق بین
هوش مصنوعی: از شراب معنوی بنوش تا خود را فراموش کنی؛ در حال حاضر، لحظه به لحظه، به راز حقیقت پی ببر.
از آن می مست شو بنمای مطلق
تو چون منصور کل سرّ اناالحق
هوش مصنوعی: از آن می مست شو و خود را به صورت مطلق نشان بده، مانند منصور که تمام راز "من هستم حق" را فاش کرده است.
چونی اندر میان جمع نالان
یقین دانند عیان صاحب وصالان
هوش مصنوعی: چگونه در میان گروهی از گریزناپذیرها، کسی را که به وصال رسیده است به وضوح میشناسند.
که بیچونست ازگفتار او راست
که اسرار معانی نیست پیداست
هوش مصنوعی: کسی که حقیقت را بدون هیچ تردیدی بیان میکند، گفتارش درست و صحیح است، زیرا رازهای معانی در آن نهفته و آشکار نیستند.
ز سرّ عشق دارد نی وصالی
که میدارد که مینالد ز حالی
هوش مصنوعی: عشق یک راز خاصی دارد که از آن پیوندی وجود دارد و این پیوند باعث میشود که دل، از حالتی مخصوص به خود ناله کند.
ز سرّ عشق نی نالان درآمد
ز بهر عاشقان او رهبر آمد
هوش مصنوعی: از راز عشق، نی صدایی بلند شد و به خاطر عاشقان، رهبر عشق آمد.
ز سرّ عشق مردان راز گفتند
حقیقت هر یکی از راز گفتند
هوش مصنوعی: از اسرار عشق، مردان با یکدیگر صحبت کردند و هر کدام حقیقتی از این اسرار را بیان کردند.
از او هر یک بیانی کرد اینجا
که از بهر چه دارد شور و غوغا
هوش مصنوعی: هر کسی در اینجا دلیلی برای گفتن دارد و میخواهد بیان کند که چرا اینجا چنین هیجان و شلوغی وجود دارد.
فغان نی ز اسرارست دردم
که میگوید ز عشق درد آندم
هوش مصنوعی: من از رازهای درونم فریاد میزنم، زیرا دردی که من احساس میکنم، نشان عشق من است در آن لحظه.
فغان نی علی دانست یکبار
که او دانستش و بخشید اسرار
هوش مصنوعی: آه نی علی یک بار فهمید که او همه چیز را میداند و رازها را به او بخشید.
فغاننی عیان میدان که حیدر
یقین دانسته همچون راز اکبر
هوش مصنوعی: آه و فریاد من روشن است، زیرا حیدر به درستی میداند که همچون راز بزرگ، این موضوع پنهانی نیست.
فغان نی همه از درد باشد
کسی داند که مردِ مرد باشد
هوش مصنوعی: همه نالهها به خاطر درد و رنج است، اما فقط کسی که واقعا با دل و جان درک کند، میداند که مردانگی چیست.
ز درد عشق مینالد ز اسرار
سماع جان کسی داند که از یار
هوش مصنوعی: از درد عشق، کسی زاری میکند و رازهای طرب و شادی را تنها کسی درک میکند که از محبوب خود خبر دارد.
که چون او جان و دل سوراخ دارد
همیشه سوز و درد و آخ دارد
هوش مصنوعی: کسی که جان و دلش زخمها و دردهای عمیق دارد، همیشه در رنج و ناراحتی به سر میبرد و زجر میکشد.
اگر تو صاحب دردی فغان کن
وجود خویشتن اینجا نهان کن
هوش مصنوعی: اگر دردی داری، صدای خود را بلند کن و وجود خود را از دیگران پنهان کن.
اگر تو صاحب دردی در این راز
حجاب آندم ز پیش خود برانداز
هوش مصنوعی: اگر تو دردی داری، در آن زمان پردهها را از جلو بردار و حقیقت را ببین.
اگر تو صاحب دردی در این بین
خدا را در نهادت خود یقین بین
هوش مصنوعی: اگر در زندگی مشکلی داری، مطمئن باش که خداوند در درونت هست و تو میتوانی به او اعتماد کنی.
اگر تو صاحب دردی بهرحال
بجز حق میمبین خود هیچ احوال
هوش مصنوعی: اگر دردی داری، به هر حال، جز حق و حقیقت هیچ چیزی را نبین.
در آن ساعت که دل بیخویش گردد
نمود عشق جمله درنوردد
هوش مصنوعی: زمانی که دل از خود بیخود میشود، عشق همهجا را در بر میگیرد و نمایان میشود.
یکی باشد سماع عشق در جان
که بنماید حقیقت روی جانان
هوش مصنوعی: عشق باید در دل وجود داشته باشد تا بتواند زیبایی واقعی محبوب را نشان دهد.
چونی باش ای ندیده جوهر راز
دم خود کرده در اسرار کل باز
هوش مصنوعی: ای کسی که هنوز به حقیقتها و رازهای عمیق نرسیدهای، چگونهای؟ استعداد و جوهر درونیات را به نمایش بگذار و اسرار زندگی را آشکار کن.
همه زان تو و تو در سماعی
بکرده جان و جسمت را وداعی
هوش مصنوعی: همه چیز به خاطر توست و تو در حالتی هستی که جان و بدنت از یکدیگر خداحافظی کردهاند.
همه مردان ره حق باز دیدند
سماع دوست در جان بازدیدند
هوش مصنوعی: همه مردان راه راست، حضور عشق و دوستی را در دل خود احساس کردند.
سماع دوست در جانست نه در نی
تو خوردستی از آن جام ازل می
هوش مصنوعی: شنیدن صدای دوست در دل است، نه در نی، تو از آن جام جاودانی نوشیدی.
دم آدم چو در نی سالها کرد
بسی در هر صفت آوازها کرد
هوش مصنوعی: وقتی که نفس انسان در طول سالها از درون او به بیرون میآید، در هر ویژگی و صفتی صداهای مختلفی تولید میکند.
دم آدم همه اسرار برگفت
هر آنچه دید بُد از یار برگفت
هوش مصنوعی: تنفس انسان تمام رازها را فاش میکند و هر چیزی را که از محبوبش دیده، بازگو میکند.
دم آدم چو در نی شد نهانی
بگفت اسرار کلّی در معانی
هوش مصنوعی: زمانی که نفس انسان خاموش و مخفی شود، تمام اسرار بزرگ و عمیق در معانی را بیان میکند.
دم آدم تو داری و توئی نی
بهر رازی تو مینالی تو از وی
هوش مصنوعی: تو نفس انسان را داری، اما به خاطر یک راز، از آن استفاده نمیکنی و فقط صدایی تولید میکنی.
دم رحمان توداری و مشودور
دمادم میدمد درجان تو صور
هوش مصنوعی: نفسی از رحمت خداوند در وجود تو جاری است و به طور مداوم جان تو را سرشار میکند.
زند سوراخ در بود وجودت
عیان کردست مر اسرار بودت
هوش مصنوعی: وجود تو مانند سوراخی است که رازهای باطن تو را آشکار کرده است.
ز چاه آمد برون ناله ز انوار
نمود این جایگه او بود دیدار
هوش مصنوعی: از چاه بیرون آمد و صداهایی از نور به گوش رسید، این مکان جایی است که او را ملاقات کردم.
ز چاه آمد برون تا سرّ بگوید
نمود راز خود اینجا بجوید
هوش مصنوعی: از چاه بیرون آمد تا رازی را فاش کند و نشان دهد که اینجا باید دنبال حقیقتش بگردی.
همه اسرار جان دارد در اینجا
همه انوار جان دارد در اینجا
هوش مصنوعی: تمام رازهای زندگی و وجود در این مکان حاضر است و همه نورهای جان و روح نیز در اینجا به نمایش گذاشته شده است.
از آنجا آمد اندر جاه دنیا
که تا گردد ز راز آگاه دنیا
هوش مصنوعی: از آن مکان وارد دنیای مادی شد که به حقیقت و اسرار زندگی پی ببرد.
چو حق در جاه دنیا راز برگفت
یقین هم جاه دنیا راز بشنفت
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت در مقام و جایگاه دنیا فاش شد، به طور حتم جایگاه دنیا نیز آن راز را درک کرد.
علی بودست اگر این سر بدانی
ز من بشنو تو اسرار معانی
هوش مصنوعی: اگر میدانی که علی کیست، از من بشنو که معانی عمیق را برایت شرح دهم.
چو زین چاهت برآمد صورت بود
همی جوئی از آن اسرار معبود
هوش مصنوعی: وقتی از چاه وجودت بیرون آمدهای، همچنان در جستجوی اسرار معبود هستی.
سر و پایت بیفکن تا که این راز
بدانی در زمان انجام و آغاز
هوش مصنوعی: برای اینکه این راز را درک کنی، باید تمام درست و حسابیهایت را رها کنی و به تغییرات زمان توجه کنی.
نهادت برگره افتاد در پیچ
درونت همچو نی خالیست در هیچ
هوش مصنوعی: درونت پر از پیچیدگیها و رازهاست، همانطور که نی خالی به خاطر تهی بودنش، هیچ صدایی نمیتواند از خود تولید کند.
نهادت برگره کردند از آغاز
نمییابی تو راز اوّلین باز
هوش مصنوعی: از ابتدا وجود تو به یک نحو خاصی شکل گرفته و نمیتوانی به راز و رمز اولیه پی ببری.
از آن جامی که جانها مست او شد
نبُد پیدا نمود هست او شد
هوش مصنوعی: از آن جامی که جانها به آن شیدا شدند، وجود او نمایان نیست و فقط احساسش در دلهاست.
از آن جامی که خوردست عین منصور
که نامش بود کل تا نفخهٔ صور
هوش مصنوعی: این بیت به بیان حالتی از تجربه عمیق و معنوی اشاره دارد. شخصی به یاد جامی میافتد که نوشیدنش او را به سطحی از آگاهی و روشنایی ذهنی رسانده است. این جام نمادی از معرفت و حقیقت است که انسان را به سمت شناخت بالاتر و درک عمیقتری از وجود و هستی میبرد. نام «منصور» نیز اشاره به شخصیت تاریخی و عرفانی دارد که به دلیل آگاهی و بصیرتش شناخته شده است. در نهایت، همه اینها ناظر به لحظهای از بیداری و تحول روحی در زندگی فرد است.
از آن جامی که اشیا یافت بوئی
بسرگردانست دائم همچو گوئی
هوش مصنوعی: از آن ظرفی که اشیا از آن بوی خوشی میگیرند، همواره یک حس خاص و پر از تازگی وجود دارد، گویی که همواره در حال چرخش و تکرار است.
از آن جامی که خورشید جهانتاب
چشیدست و بسرگردانست از تاب
هوش مصنوعی: از آن لیوانی که خورشید درخشان نوشیده و به خاطر نورش دائماً در حال چرخش است.
از آن جامی که مه خوردست در ره
شود ازتاب او مر جوهر مه
هوش مصنوعی: از آن جامی که ماه در آن قرار دارد، به خاطر درخشش او، حتی جوهر ماه هم تحت تاثیر قرار میگیرد.
از آن جامی که آتش یافت خانه
از آن مستی همی سوزد زمانه
هوش مصنوعی: از آن ظرفی که آتش را به خانه آورد، حالا این مستی و شور و شوق، جهان را میسوزاند.
از آن جامی که رطلی یافته باد
از او شد عالم ارواح آباد
هوش مصنوعی: از آن جامی که به آن رطلی رسیده، جهان ارواح رونق یافته و آباد شده است.
از آن جامی که یکدم خاک دیدست
از آن اسرار صنع پاک دیدست
هوش مصنوعی: از آن کوزهای که لحظهای به خاک برخورد کرده، رازهای درست و زیبای آفرینش را دیده است.
از آن جامی که در آب روانست
از آن از عشق او ازجان روانست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از جامی که در آب زلال و روان قرار دارد، میتوان عشق او را نوشید و این عشق به قدری عمیق و قوی است که به جان آدمی نیز وارد میشود.
از آن جامی که در کهسار افتاد
یکی قطره ز هستی زار افتاد
هوش مصنوعی: چند قطره از جامی که از بلندی کوه سقوط کرد، به زمین افتاد و نشان از زوال و آسیب هستی دارد.
وجودش پاره شد اندر غم یار
همی گردد شده ریزه ز تیمار
هوش مصنوعی: وجودش به خاطر غم یار از هم پاشیده و به خاطر نگرانی دچار رنج و اندوه شده است.
مئی کان بحر خورد و میزند جوش
کجاهرگز تواند بود خاموش
هوش مصنوعی: شراب مانند دریایی است که در حال غلیان و جوشیدن است و هرگز نمیتواند ساکت و آرام باشد.
مئی کان جسم ناگه یافت بوئی
فتاد اندر درونش های و هوئی
هوش مصنوعی: یک روز، ناگهان بویی خوش به مشامش رسید که او را به وجد آورد و درونش حس و حال تازهای ایجاد کرد.
مئی کین دل از او یک قطره خوردست
ز بوی عشق در اندوه و دردست
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حالتی است که کسی از بوی عشق و احساسات عاشقانه تحت تأثیر قرار گرفته و به خاطر این تجربه، نه تنها شور و شوق دارد بلکه در عین حال احساس اندوه و درد نیز میکند. به عبارتی، عشق میتواند هم خوشی و هم غم را به همراه داشته باشد و انسانی را به سمت یک احساس عمیق و پیچیده بکشاند.
مئی کان جان بخورده درمعانی
همی گوید همی راز نهانی
هوش مصنوعی: جامی که جان را ز زندگی سیراب کرده، در معانی عمیق و پنهان، همواره سخن میگوید و رازهایی را فاش میکند.
مئی کان سالکان اینجای خوردند
فتاده درره و وز خود بمُردند
هوش مصنوعی: شرابنوشان در این مکان، بر اثر راهی طولانی و رنجها، به زمین افتاده و از خود گذشتهاند.
مئی کان عاشقان لاابالی
دمادم میخورند اینجا بحالی
هوش مصنوعی: نوشیدن مداوم شراب در اینجا نشان از بیخیالی و شادابی عاشقان دارد.
مئی کان چون خورند عشّاق اینجا
نواها میزنند آفاق اینجا
هوش مصنوعی: عاشقان در اینجا مانند شراب مینوشند و نغمهها و آوازها در همه جا طنینانداز است.
مئی کان جسم جان یک قطره دریافت
سوی کون و مکان دزدیده بشتافت
هوش مصنوعی: مجنون با یک قطره از شراب، به سرعت به سوی جهان و مکان شتافت. آن قطره که روح و جان میباشد، او را به حرکت درآورد.
مئی کان خورد عطّار اندر اینجا
نماید لحظه لحظه سرّ یکتا
هوش مصنوعی: عطار در اینجا لحظه به لحظه اسرار یکتایی را نشان میدهد که در نوشیدن مینهفته است.
درون او سماع یار دارد
دل از جمله جهان بیزار دارد
هوش مصنوعی: در دل او عشق محبوب جا دارد و از همه چیز دنیا دلزده و بیزار است.
نمیداند که خود آخر چه گفته است
که او دُرهای پر معنی بسفتست
هوش مصنوعی: او نمیداند که چه گفته است، اما سخنانش به قدری معنادار و ثمین است که مثل دُرهای ارزشمند به شمار میروند.
نماندش عقل و هوش و عین ادراک
برافکند است کلّی جسم و جان پاک
هوش مصنوعی: عقل و هوش او از بین رفته و قدرت درک ندارد؛ همه وجودش، هم جسم و هم جان، بهکلی درهم ریخته است.
ز زیر عشق در آفاق جانها
زند اوداستانها در بیانها
هوش مصنوعی: عشق از دلها در سراسر جهان میجوشد و داستانها را در کلامها زنده میکند.
دمادم میزند این زیر عشّاق
که او دارد عیان تدبیر عشاق
هوش مصنوعی: هر لحظه از زیرِ بارش عشق، صدای عاشقان شنیده میشود که او بهطور واضحی در حال برنامهریزی برای آنهاست.
دمادم میدمد ازنفخهٔ صور
اناالحق میزند مانند منصور
هوش مصنوعی: به تدریج و مداوم بادی میوزد که یادآور حقیقتی عمیق است و همچون منصور، روح خود را در این حقیقت فدا میکند.
اناالحق میزند در کلّ آفاق
میان جمله عشّاق است اوطاق
هوش مصنوعی: حق از هر سو در وجود عاشقان میتکد و در تمام زمینهها و جنبهها حضور دارد.
نوای پردهٔ عشّاق دارد
عیان آیات فی الافاق دارد
هوش مصنوعی: صدای عشق در این جهان قابل شنیدن است و نشانههای زیبای آن در هر گوشهای از عالم دیده میشود.
نوار پردهٔ عشّاق سازد
همه ذرّات در جان مینوازد
هوش مصنوعی: نوار پردهٔ عاشقانه همه ذرات وجود را در وجود انسان به بینهایت نوازش میدهد.
ز زیر عشق دایم در خروش است
ز بحر لامکان اینجا بجوش است
هوش مصنوعی: عشق به طور مداوم در حال جوش و خروش است و از عمق بینهایت به اینجا میرسد.
ز زیر عشق این دستان که بنواخت
سر عشّاق در عالم برافراخت
هوش مصنوعی: این دستان، که عشق را زیر بال خود دارد، عاشقان را از زمین بلند میکند و آنها را در عالم رفیع و آسمانی قرار میدهد.
ز زیر عشق عشّاق جهان او
همه در رقص کردستش جهان او
هوش مصنوعی: از زیر سایه عشق، عاشقان جهان همه در حال رقص و سرخوشی هستند و این نشان از تأثیر عمیق و زیبایی عشق بر زندگی آنهاست.
چو زیر عشق هر دم مینوازد
ز سوزش جملهٔ عشّاق سازد
هوش مصنوعی: هر زمان که عشق به دل میزند و آتش آن احساسات را بیدار میکند، همه عاشقان تحت تأثیر این شور و شوق قرار میگیرند و به نوعی در این آهنگ دلانگیز به هم میپیوندند.
چو زیر عشق او را دردم آید
از آن دم یادش اینجا زادم آید
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر عشق او دلم به درد میآید، از آن لحظه به یادش در اینجا متولد میشوم.
که آدم چون برون آمد ز جنّت
درونش پر خروش و عین قربت
هوش مصنوعی: زمانی که آدم از باغ بهشت بیرون آمد، در دلش احساس جدایی و دوری از آن مکان را تجربه کرد.
شب و روزش نبُد جز ناله و درد
بمانده در میان دهر او فرد
هوش مصنوعی: او در شب و روز فقط به ناله و درد مشغول است و در میان زمان، مانند فردی تنها باقی مانده است.
سماع درد و زیر شوق جانش
همی زد در درون جان نهانش
هوش مصنوعی: عواطف و احساسات عمیق او به شدت در درونش تپش میکارد و عشق و شوقی در جانش جریان دارد.
از آن دُردی که آدم یافت اینجا
کنون اندر درون افتاد ما را
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره میشود که به خاطر چیزی که انسان به آن دست یافته و تجربه کرده، حالا در درون ما نشسته و ما را تحت تأثیر قرار داده است. به عبارتی، تجربیات و دانش به دست آمده ما را به خود مشغول کرده و احساساتی را در ما به وجود آورده است.
از آندردم دمادم من خروشان
بدیگ عشق اینجاگاه جوشان
هوش مصنوعی: در دل من همیشه عشق به شدت میجوشد و در این مکان، شور و هیجان زیادی احساس میشود.
همه ذرّات من اندر سماعند
بکرده عقل جان اینجا وداعند
هوش مصنوعی: تمام وجود من در حال شنیدن است و عقل و جانم در اینجا از هم وداع کردهاند.
برافکندند کلّی دل از این خاک
که اینجا بازدیدند صانع پاک
هوش مصنوعی: دلها را از کار و مشغولیتهای دنیوی رها کردند چون به دیدار خالق پاک و زیباییهای او در این جهان توجه کردند.
برافکندند کلّی پرده از رخ
چو بشنیدند کل از یار پاسُخ
هوش مصنوعی: وقتی جواب کامل را از یار شنیدند، تمام پردهها از چهرهاش کنار رفت.
برافکندند اینجا کلّ هستی
رها کردند بیشک بت پرستی
هوش مصنوعی: در اینجا تمام موجودیت و هستی را به کناری گذاشتهاند و به طور حتم به پرستش بتها پرداختهاند.
برافکندند اینجا هستی خود
چو افتادند اندر مستی خود
هوش مصنوعی: آنان وقتی به حالت مستی افتادند، هستی خود را در اینجا رها کردند و به زمین انداختند.
برافکندند آنچه بود پیدا
شدند از لامکان دید پیدا
هوش مصنوعی: آنچه که آشکار بود، به کنار گذاشته شد و از فضایی نامرئی پدیدار شدند.
ز دیده دید حق را باز دیدند
نظر کردند و اندر حق رسیدند
هوش مصنوعی: از چشمها، حق را دوباره مشاهده کردند. به آن توجه کردند و از حقیقت آگاه شدند.
ز دیده دید جانان راز بنمود
مر انسان را نمودش باز بنمود
هوش مصنوعی: از چشم دیده، راز محبوب هویدا شد و انسان را به حقیقت خود نشان داد.
همه ذرّات من درحق رسیدند
نمود جان جان از حق بدیدند
هوش مصنوعی: تمام وجود من به حقیقت پیوسته و روح من از حق، حقیقت را مشاهده کرده است.
همه ذرّات من جویای یارند
ورا دید نهان گویای یارند
هوش مصنوعی: تمام وجود من در پی دوست است و همچنین، هر یک از ذرات وجودم به صورت نامحسوس درباره او سخن میگویند.
همه ذرّات من در ترجمانند
دمادم جمله در شرح و بیانند
هوش مصنوعی: تمام وجود من در حال بیان و تفسیر است و هر لحظه، همهی اجزای من در حال شرح و توضیحاند.
همه ذرّات من اندر فنا اند
بکلّی در عیان عین بقا اند
هوش مصنوعی: تمام ذرات وجود من به طور کامل در حال نابودی هستند، اما در عین حال به وضوح تجلی بقای ابدی را نمایش میدهند.
همه ذرّات من نابود گشتند
سراسر جملگی معبود گشتند
هوش مصنوعی: تمام وجود من از بین رفت و به طور کلی همه اجزا و ذرات من به معبود تبدیل شدند.
همه ذرّات من اندر نمودار
عیان بنموده در اینجای دیدار
هوش مصنوعی: تمام وجود من در این مکان به وضوح دیده میشود و هر ذرهام در این لحظه نمایان است.
همه ذرّات من در شوق جانند
کنون افتاده اندر ذوق جانند
هوش مصنوعی: تمام وجود من اکنون مشتاق و در شوق جان و دل است و به وجد آمده است.
همه ذرّات من در آشکاره
چو منصورند کلّی پاره پاره
هوش مصنوعی: تمام وجود من به وضوح مانند منصور است که به تکههای کوچک تقسیم شده است.
همه ذرّات من منصور گشتند
سراسر جملگی پر نور گشتند
هوش مصنوعی: تمامی وجود من از نور پر شده و تمام اجزای من به مانند منصور درخشنده و تابناک گشتهاند.
همه ذرّات من اندر اناالحق
فرو گفتند راز یار مطلق
هوش مصنوعی: تمامی ذرات وجود من در حقیقت به راز یار بینهایت اشاره کردند.
همه ذرّات من چون یاردیدند
زهر سوئی بسوی او رسیدند
هوش مصنوعی: تمام اجزای وجود من به مانند یک نوا، به سمت او حرکت کردند و از هر طرف به سوی او آمدند.
همه ذرّات من اینجا نهانند
ز دید یار خود اندر عیانند
هوش مصنوعی: تمام وجود من در اینجا پنهان است، اما در برابر دیدگان محبوبم به طور آشکار نمایان میشوند.
همه ذرّات من در اوّلین باز
بدیده جمله را از آخرین باز
هوش مصنوعی: تمام وجود من در همان آغاز، همه چیز را به چشم میبیند و نظاره میکند، حتی از آخرین باز.
مرا چون وقت کشتن آمده باز
همی گوید حقیقت گو ز سرباز
هوش مصنوعی: به من که وقت کشتن رسیده است، همچنان میگوید حقیقت را بگو، از سرباز هیچ نترس.
مرا چون وقت کشتن در رسیدست
که چشم جانم اینجا حق بدیداست
هوش مصنوعی: وقتی زمان مرگ من فرا رسیده، چشمان روح من به حقیقت و واقعیت اینجا نگاه میکنند.
همه ذرّات من گردان عشقند
از آن اینجای سرگردان عشقند
هوش مصنوعی: تمام وجود من تحت تأثیر عشق قرار دارد و به همین خاطر، در این مکان، همگی در جستجوی عشق هستند.
که وصلم ناتمامی باشد اینجا
مرا ناپخته خامی باشد اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، ارتباط من به طور کامل شکل نگرفته است و من هنوز در مرحلهی ناپختگی و خامی هستم.
چو وقت کشتن آمد در وصالم
نمانده ذرّهٔ عین وِبالم
هوش مصنوعی: زمانی که وقت جدایی فرارسید، دیگر هیچ نشانی از وجود و حال خوشم باقی نمانده است.
چو وقت کشتن آمد جان جانان
شوم اینجا ز دید دوست پنهان
هوش مصنوعی: زمانی که وقت جدایی و مرگ فرا برسد، من در اینجا ناپیدا خواهم شد و از دید دوست پنهان میشوم.
مرا چون وقت کشتن پیش آمد
نمود عشقم اینجا بیش آمد
هوش مصنوعی: وقتی زمان کشتن من فرارسید، عشقم در اینجا بیشتر از همیشه ظاهر شد.
مرا چون وقت کشتن زود دیدم
برافکندم همه معبود دیدم
هوش مصنوعی: زمانی که زمان مرگم را زودتر از آنچه انتظار داشتم دیدم، همه چیزهایی که میپرستیدم را کنار گذاشتم و فقط خدا را دیدم.
مرا چون وقت کشتن آمدست هان
نخواهم دید جز که جمله جانان
هوش مصنوعی: زمانی که قرار است جانم گرفته شود، تنها به کسانی که عزیز و محبوب من هستند توجه خواهم کرد و جز آنها را نمیبینم.
مرا چون محو شد در دیدن دوست
یقینم شد که درگفتار کل اوست
هوش مصنوعی: وقتی که در تماشای محبوب غرق شدم، مطمئن شدم که در گفتار او همه چیز وجود دارد.
مرا خود جان چه باشد خود قبولست
که او اندر اصول دل نزول است
هوش مصنوعی: روح من چه ارزش دارد وقتی که او خود را در عمق دل جای داده است و پذیرش میکند.
دل و جان رفت جانانست تنها
که اینجا میکند او شور و غوغا
هوش مصنوعی: دل و جان انسان در دستان محبوب است و این تنها اوست که در اینجا باعث ایجاد هیجان و شور و شوق میشود.
دل و جان رفت جانان رخ نمودست
درون جان و دل گفت و شنودست
هوش مصنوعی: دل و جان من از دست رفته است و محبوبم به من نشان داده شده است. درون دل و جانم، گفتوگویی در جریان است.
دل و جان رفت تا بنمود دیدار
بجز جانان نمیبینم پدیدار
هوش مصنوعی: تمام وجودم و روحم را فدای دیدار تو کردم و جز محبوبم هیچ چیز دیگری را نمیبینم.
دل و جان رفت و او میبینم و بس
بجز اونیست در عالم مراکس
هوش مصنوعی: دل و جان من از دست رفته و فقط او را میبینم و غیر از او هیچ چیز دیگری در دنیا برای من نیست.
دل و جان رفت تا دیدار دیدم
نظر کردم بکلّی یار دیدم
هوش مصنوعی: دل و جان من به خاطر دیدن معشوق رفتند، و وقتی به او نگاه کردم، تمام وجودم را یار یافتم.
دل و جان رفت و سلطان گشت عطّار
نمود جانش جانان گشت عطّار
هوش مصنوعی: عشق و احساس عمیق او موجب شد که دل و جانش را فدای معشوق کند و به مقام رفیعی برسد. او به واسطه این عشق توانست به راستی به سرور و محبوب حقیقی خود دست یابد.
دل و جان رفت جانان جان گرفتست
درون جسم و جان پنهان گرفتست
هوش مصنوعی: دل و جان از عشق محبوب رفته و دلبستگی عمیقی به او پیدا کرده است. جان او در درون جسم پنهان شده و به این ترتیب، او را در خود نگه داشته است.
دل و جان رفت جانانست تحقیق
مرا در داده اینجاگاه توفیق
هوش مصنوعی: دل و جانم به عشق محبوبم رفته است، و در این مکان، بر توفیق و موفقیتم تحقیق و بررسی شده است.
دل و جان رفت دید او را ز اوّل
ندارد زان بجان و دل معوّل
هوش مصنوعی: از همان ابتدا که به او نگاه کردم، دل و جانم را از دست دادم و از آن زمان، هیچ امیدی به دل و جانم ندارم.
دل و جان رفت و حق اسرار گفتست
خود او در وصال او بسفتست
هوش مصنوعی: دل و جان انسان برای رسیدن به حقیقت و رازهای درونی خویش میرود، و در پی وصالی که با او دارد، همه چیز را در آغوش میکشد.
دل و جان رفت شد جمله ابر باد
که تا شد عالم ارواح آباد
هوش مصنوعی: دل و جان من مانند ابری از هم پاشید و رفت، تا اینکه عالم ارواح به زندگی و آبادانی رسید.
نمود جمله عشّاقم من از جان
که در من کرده است او راز پنهان
هوش مصنوعی: من مظاهر تمام عاشقان را از جانم نشان میدهم، چون او در من رازی نهفته است که تنها من از آن باخبرم.
نمود جمله عشّاقم من از دل
که بگشودم در این جا راز مشکل
هوش مصنوعی: وقتی که دل خود را باز کردم، همه حقیقت عشق و عاشقانگیام را نمایان کردم. در اینجا رازهای پیچیدهای آشکار شد.
نمود جمله عشّاق جهانم
که من کل آشکارا و نهانم
هوش مصنوعی: عاشقان جهان را نشان میدهند که من تمامی محبتها و احساسات را بهطور واضح و پنهان در خود دارم.
نمود جمله عشّاقم در آفاق
که از من شور خواهند کرد عشّاق
هوش مصنوعی: تمامی عاشقان من در گوشه و کنار جهان، با شور و اشتیاقی که از من دارند، خود را نشان میدهند.
نمود جمله عشّاقم بمعنی
که دارم شرح عشق ونور تقوی
هوش مصنوعی: تمامی عاشقان را نشان میدهد که من در حال بیان عشق و روشنایی پرهیزکاری هستم.
نمود جمله عشّاقم نهانی
مرا شد منکشف جمله معانی
هوش مصنوعی: تمام رازهای عشاق برای من آشکار شد و حالا تمامی مفاهیم به وضوح در برابر من قرار گرفتهاند.
نمود جمله عشّاقمخبردار
که چون منصور هستم من ابردار
هوش مصنوعی: همه عاشقان باید آگاه باشند که من مانند منصور (حلاج) هستم و قدرتی روحانی دارم.
نمود جمله عشّاقم که دیدم
نمود یار آنگه سربریدم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از تجربهی خود دربارهی عشق و زیبایی صحبت میکند. او میگوید که وقتی همهی عشقورزان را دید و زیبایی محبوبش را مشاهده کرد، به عمق تاثیر آن beauty پی برد و دچار تحول یا تغییراتی در زندگیاش شد که شاید به نوعی به خودآزاری یا از خودگذشتگی اشاره دارد. در واقع، جمال یار آنقدر بر او تأثیر گذاشت که احساساتش را تحت تأثیر قرار داد و جانش را در معرض خطر قرار داد.
نمود جمله عشّاقم بکشتن
بخواهم یک دم از سردرگذشتن
هوش مصنوعی: من تمام عاشقانم را به کشتن میخواهم، ولی فقط برای یک لحظه از عبور از مرز عشق چشم بپوشم.
نمود جمله عشّاقم که در کل
کشیدستم چو آدم من بسی ذلّ
هوش مصنوعی: تمامی عاشقانی را که در درون خود دارم، مانند آدم که بر زمین برده شده، زیر بار نیاز و ذلت میبینم.
نمود جمله عشّاقم چو آدم
که دارم جنّت جانان در این دم
هوش مصنوعی: تمام عشقهای من مثل آدمی است که در این لحظه، بهشت معشوق را در درون خود دارد.
دم من دمدمه در عالم انداخت
وجود عاشقان چون شمع بگداخت
هوش مصنوعی: وجود عاشقان در حالتی از تصور و احساس است که در آن، وجود و حضور آنها همچون شمعی در دمی نورانی میدرخشد و سپس به تدریج ذوب میشود. این بیان نشاندهندهی تأثیرات عمیق عشق و دلتنگی در زندگی عاشقان است.
دم من دمدمه دارد نهانی
که او دیدست کل عین العیانی
هوش مصنوعی: نفسی که من دارم، در حالتی پنهان است که او (معشوق یا معانی عالی) به خوبی آن را دیده است و به طور کامل درک کرده.
دم من سالکان را کرد واصل
که دارد جملگی مقصود حاصل
هوش مصنوعی: وجود من باعث شده که سالکان به هدف و مقصود خود برسند و به حقیقت نزدیک شوند، زیرا همه آنها به این مقصد نائل شدهاند.
دم من وصل دارد ازنمودار
که اینجا میندارد هیچ پندار
هوش مصنوعی: وجود من به اتصال و پیوندی مربوط است که در اینجا هیچ تصوری از آن وجود ندارد.
دم من عین ذاتِ لامکانست
حقیقت راست خواهی جان جانست
هوش مصنوعی: وجود من مانند ذات بیمکانی است و حقیقت این است که اگر دنبال حقیقت باشی، جانم را خواهی یافت.
دم من هست سلطان شریعت
از آن دم زد بکلّی از حقیقت
هوش مصنوعی: من با وجود خود، مقام و سلطنت شریعت را دارم و به همین خاطر از تمام حقیقتها و واقعیتها دور شدم.
دم من زان دم است اینجا بدیده
چو منصورم بکام دل رسیده
هوش مصنوعی: من از آن لحظهای حرف میزنم که مانند منصورِ حلاج، به حقیقتی عمیق و ناب دست یافتهام و به آنچه که در دل میخواهم رسیدهام.
دم من زان دم است و آدم آمد
که ما را راز از جان دم دم آمد
هوش مصنوعی: زندگی من به خاطر نفسم است و آدم (انسان) به وجود آمده تا راز وجودی ما را در هر لحظه از زندگیمان کشف کند.
دم من ذات دارد در صفاتست
یقین داند که او کلّی زذاتست
هوش مصنوعی: وجود من دارای ویژگیها و صفاتی است که به وضوح نشاندهندهی ذات من است و او (خدا) به خوبی میداند که این وجود از ذات خودم ناشی میشود.
دم من میزند اینجا اناالحق
نظر هم بین تو در تقوای مطلق
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به آن دارد که در اینجا، من به حقیقتی عمیق و واقعی دست یافتهام، و اگر نظر تو در خصوص تقوا را نیز در نظر بگیری، میتوانی به این حقیقت نزدیکتر شوی.
دم من هو زند یا هو ندیده
نمود لابکل در هو بدیده
هوش مصنوعی: من از دم و نفس خود به چیزی زندهام که آن را ندیدهام، اما در عشق به آن، هر چیزی را دیدهام.
دم من هو زند از ذات اعظم
دمادم خواند او آیات اعظم
هوش مصنوعی: وجود من از وجودِ بزرگتر الهام میگیرد و به طور مداوم آیات شریف و بزرگ را میخواند.
دم من هو زند کو دید هو است
ز عین ذات در اللّه هو است
هوش مصنوعی: هر لحظهای که من نفس میکشیدم، روح من از وجود حقیقت الهی سرچشمه میگیرد و به او پیوند دارد.
دم من هو زند اند رسموات
که دارد اندر اینجا نفخهٔ ذات
هوش مصنوعی: من به خاطر نفس خود زندهام و آنچه در اینجا دارم، نشانهای از وجود و حقیقت من است.
دم من هو زند جز هو ندیدست
که اینجا گه زلا درهو رسیدست
هوش مصنوعی: تنها نفسی که من دارم، جز آن دیگری را نادیده گرفته است؛ زیرا در این مکان، رسیدن به حقیقت و انحلال در آن، به وضوح مشاهده میشود.
دم من هو زند در عشق جانان
نمود صورت اینجا کرده پنهان
هوش مصنوعی: هوا و نفس من در عشق محبوب، چهرهای از آن را اینجا به صورت پنهان نشان میدهد.
دم من هو زند کو واصل آمد
عیان ذات او را حاصل آمد
هوش مصنوعی: دم من به خودی خود نیست، اما آنگاه که به حقیقت نزدیک میشوم، همه چیز روشن و آشکار میشود.
دم من هو زند چونعاشقان او
که کل دیدست اینجا جان جان او
هوش مصنوعی: نفسم زنده است همانند عاشقانی که جانِ جانِ او را در اینجا دیدهاند.
منم واصل که کل دیدار دیدم
در اینجا من عیان یار دیدم
هوش مصنوعی: من به حقیقتی رسیدهام که در تمام دیدارها و تجربههایم، در این مکان، محبوبم را به وضوح مشاهده کردهام.
من و یاریم و کل پیوسته با هم
دل وجانست و جان و دل در این دم
هوش مصنوعی: من و یار در کنار هم هستیم و یکدلی و جانمان در این لحظه با هم پیوسته است.
بهشت روی جانان هست معنی
که معنی دارم اندر عین تقوی
هوش مصنوعی: بهشت واقعی در وجود محبوب است و معنای حقیقی خود را در نگاه فرد متعهد و با تقوا مییابد.
بهشت روی جانان در رخ ماست
که او اسرار گفت و پاسخ ماست
هوش مصنوعی: بهشت و زیباییهای آن در چهره محبوب ما نهفته است، چرا که او در دل ما رازها را فاش کرد و به سوالات ما پاسخ داد.
در این دنیا مرا شادی از آنست
که ما را سرّ معنی جان جانست
هوش مصنوعی: در این دنیا، شادی من از این است که ما به عمق و راز حقیقت زندگی پی بردهایم.
در این دنیا که دیدست جان جانان
که من دریافتم در خویش اعیان
هوش مصنوعی: در این دنیایی که جان جانان را دیدهام، به حقیقت وجود خودم را شناختهام.
در این دنیا بسی زیندم زنندش
ولی مانند احمد کی بدندش
هوش مصنوعی: در این دنیا بسیاری زندگی میکنند و به آنها آسیب میزنند، اما مانند احمد (پیامبر اسلام) هیچکس به او آسیب نمیزند.
در این دنیا نباشد چو محمّد(ص)
چو او منصور دائم هم مؤیّد
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ کس به عظمت و مقام محمّد (ص) نیست و حتی اگر کسی مانند منصور دائماً در پی تایید و حمایت باشد، به پای او نمیرسد.
در این دنیا جز او دیگر نباشد
چو او پیغامبر و رهبر نباشد
هوش مصنوعی: در این دنیا اگر او نباشد، هیچ کس مثل او وجود ندارد و نه پیامبری هست و نه راهنمایی.
خدا بود او ولی بر قدر هر کس
نمود اسرار خود از این سخن بس
هوش مصنوعی: او خدا بود، اما او به اندازه هر شخص رازهای خود را نمایان کرد. این جمله بیانگر این است که خداوند به هر اندازه و به تناسب هر فرد، اسرار و نشانههای خود را به نمایش میگذارد.
درون جان عطّارست تحقیق
که اودارد در اینجا راز توفیق
هوش مصنوعی: در وجود عطّار، حقیقتی نهفته است که در آن، راز موفقیت وجود دارد.
درون جان عطّارست احمد
بکرده فارغ از نیکی و از بد
هوش مصنوعی: در دل عطّار، احمد وجود دارد و او به دور از خوبیها و بدیهاست.
درون جان عطّارست گویا
ولی عطّار را او هست جویا
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در درون عطّار، موجودی از عمق جان و روح او وجود دارد، اما این موجود همچنان در جستجوی عطّار است.
درونم اوست هم بیرونم از اوست
که او دیدم حقیقت مغز هر پوست
هوش مصنوعی: در درون و برون من، وجود اوست. من حقیقت را در عمیقترین لایههای وجودم یافتهام.
از او میگویم و من او شدستم
عیان تحقیق ذات او بدستم
هوش مصنوعی: من درباره او صحبت میکنم و خودم نیز به وضوح درک کردم که ماهیت او چیست.
از او میگویم اینجاگه از اویم
ز بهر دید او در گفتگویم
هوش مصنوعی: من در اینجا از او صحبت میکنم و به خاطر دیدن او در حال گفتوگو هستم.
مرا گفتست اندر خواب دلدار
که خواهیمت بریدن سر بناچار
هوش مصنوعی: در خواب، محبوبم به من گفت که میخواهد سرم را قطع کند، ولی من چارهای ندارم.
سر و جانم فدای روی او باد
همیشه روی من در سوی او باد
هوش مصنوعی: جان و دل من همیشه فدای جمال اوست و امیدوارم همیشه حضور او در زندگیام جاری باشد.
سر و جانم فدای خاک پایش
که اینجا من نمیبینم ورایش
هوش مصنوعی: جان و وجودم را فدای خاک پای او میکنم، زیرا من در اینجا تصویر او را نمیبینم.
کسی کو بهتر از وی باشد اینجا
که او جانست پنهانی و پیدا
هوش مصنوعی: کسی که از او بهتر باشد، در اینجا وجود ندارد، زیرا او همانند جان است که هم پنهان و هم آشکار است.
چو صیت اوست در عالم گرفته
نمود ذات او همدم گرفته
هوش مصنوعی: نام و آوازه او در جهان شناخته شده است و وجود او نیز در کنار او قرار دارد.
دم مردم از او صوری روانست
از اوهر جان یقین نور عیانست
هوش مصنوعی: بیم و امید مردم به او بستگی دارد؛ زیرا روح هر شخص به روشنی و حقایق او مرتبط است.
کسی کو میشناسد همچو عطّار
شود کل از وجود خویش بیزار
هوش مصنوعی: کسی که به شناخت عمیق دست پیدا کند، مانند عطّار، از وجود و خودخواهیاش کنارهگیری میکند.
کسی کو میشناسد دید حق اوست
که اندر آفرینش مرسبق اوست
هوش مصنوعی: کسی که حقیقت را میشناسد، در واقع به ادراک و فهمی از آفرینش دست یافته است که او را از دیگران متمایز میکند.
کس کو راست از جان خواستگارش
وِرا زینجا ببیند آشکارش
هوش مصنوعی: کسی که از ته دل خواهان کسی است، باید از اینجا برود تا او را به وضوح ببیند.
کسی کو راست او از دل ببیند
نه اندر عین آب و گل ببیند
هوش مصنوعی: کسی که با دل و جان به دیگران نگاه کند، نمیتواند تنها به ظواهر و شکل ظاهری آنها بسنده کند.
کسی کو راست اینجاگه غلامش
درون جان کند اینجا پیامش
هوش مصنوعی: کسی که در این مکان به حقیقت و صداقت برسد، تمام وجودش را وقف خدمت و عشق میکند و رسالت او به دیگران منتقل میشود.
نماید حق درون جان عیان او
که دارد اوّلین و آخرین او
هوش مصنوعی: خداوند خود در دل انسان به وضوح دیده میشود، همان کسی که نخستین و آخرین همه چیز است.
نماید حق که او تحقیق حق است
وجود پاک او با حق بپیوست
هوش مصنوعی: خدای حق خود را به حقیقت نشان میدهد و وجود خالص او به حقیقت متصل است.
کنون حقست اندر جزو و کل جان
که او راهست این اسرار اعیان
هوش مصنوعی: حالا حقیقت در جزئیات و کلیات وجود دارد، زیرا او مسیر است به سمت رازهای موجودات.
محیط مرکز جانهاست احمد
که او را دردو عالم بُد مؤیّد
هوش مصنوعی: احمد، مایه حیات و مرکز وجود جانهاست و او در دو جهان همواره مورد حمایت و تأیید قرار دارد.
درون جان حقیقت جان جانست
چگویم آشکارا و نهانست
هوش مصنوعی: درون وجود آدمی حقیقتی وجود دارد که از ذات اوست. چگونه میتوانم آن را به صراحت بیان کنم در حالی که هم نمایان است و هم پنهان؟
چو مر عطّار او را دید بشناخت
عیان جسم و جان پیشش برانداخت
هوش مصنوعی: وقتی عطار او را دید، به وضوح روح و جسم او را شناخت و از بس که عظمت او را درک کرده بود، خود را مقابلش تسلیم کرد.
در آخر کرد اینجا واصلم اوست
همه مقصود کلّی حاصلم اوست
هوش مصنوعی: در نهایت، آنچه که در اینجا به دست آوردم و به آن رسیدم، همان هدف اصلی و مقصود من است.
بگفت احمد چو دیدم صاحب درد
که من بودم میان سالکان فرد
هوش مصنوعی: احمد گفت وقتی دیدم کسی که به دنبال حقیقت است و در جستجوی راه صحیح، در واقع خود من بودم که در میان سالکان قرار داشتم.
بگفت اسرارها در گوش جانم
نمود اینجایگه عین العیانم
هوش مصنوعی: او اسرار را در گوش جانم نجوا کرد و به این ترتیب، مثل این که با چشم خود میبینم، روشن و واضح شده است.
عیان بنمود ما را در حقیقت
چو حق بسپردمش راه شریعت
هوش مصنوعی: آشکارا به ما نشان داد که در حقیقت، وقتی خداوند به ما راه درست را سپرد، مسیر شریعت را در پیش گرفتیم.
ره شرعش سپار و دم ازین زن
وجود خویش بر چرخ برین زن
هوش مصنوعی: راه خود را به دست دین بگذار و از وجود این زن در آسمان سخن بگو.
ره شرعش سپار و جان فنا ساز
نقاب از لعبت صورت برانداز
هوش مصنوعی: راه دین را دنبال کن و جان خود را فدای آن کن، در این حالت میتوانی پرده از چهره بازیگر عشق برداری.
ره شرعش سپار اندر نهانی
که او بنمایدت کلّ معانی
هوش مصنوعی: راهِ حق و شریعتش را در دل و نهانخانهی خود قرار بده، زیرا او به تو همهی معانی و مفاهیم را نشان میدهد.
ره شرعش سپار و حق یقین یاب
نمود او خدا عین الیقین یاب
هوش مصنوعی: راه دین را دنبال کن و یقین پیدا کن که او خداست. حقیقت را با عین یقین بشناس.
از او واصل شو و زو گوی دائم
که بود اوست اندر ذات قائم
هوش مصنوعی: به او متصل شو و همیشه از او صحبت کن، زیرا او در ذات خود پایدار و موجود است.
از او واصل شو وحاصل کن اعیان
ازو بشنو حقیقت نّص قرآن
هوش مصنوعی: از او جدا شده و به حقیقت پیوند برقرار کن و از او حقیقتی را به دست بیاور، آنچه که در قرآن آمده است را بشنو و درک کن.
از او واصل شو و دم دم همی زن
کز او گرددهمه اسرار روشن
هوش مصنوعی: با او ارتباط برقرار کن و بیوقفه ذکر او را بر زبان بیاور، زیرا با یاد او همه رازها روشن و واضح میشود.
از او واصل شو و زو گوی اسرار
در او شو ناگهی تو ناپدیدار
هوش مصنوعی: به او وصل شو و از او اسرار را بگو، ناگهان تو ناپدید میشوی.
چُه گوئی می ندانی آن معانی
وگر دانی از او حیران بمانی
هوش مصنوعی: چه چیزی میگویی؟ تو از آن معانی با خبر نیستی و اگر هم اطلاعاتی داشته باشی، آن را به گونهای میفهمی که در شگفتی خواهی ماند.
خدا و مصطفا هر دویکی است
بنزدیک محقق بیشکی است
هوش مصنوعی: خدا و پیامبر اسلام هر دو در حقیقت یگانهاند و این موضوع برای افراد آگاه و دانشمند کاملاً روشن است.
خدا و مصطفا درجان نهانند
مرا این جایگه شرح و بیانند
هوش مصنوعی: خدا و پیامبر در دل من جای دارند و اینجا جایی است برای توضیح و بیان این عواطف.
خدا و مصطفا در جان بدیدم
چو مه در پیش اشیا ناپدیدم
هوش مصنوعی: به معنای این است که من خدا و پیامبر را در قلب و جان خود احساس کردم، مانند ماهی که در مقابل اشیاء دیگر پنهان است و به راحتی قابل مشاهده نیست.
منت بگداخته از بهر ایشان
بجان دارم از ایشان ذوق ایشان
هوش مصنوعی: به خاطر آنها، جانم را فدای شوق و محبتشان میکنم و از این عشق به آنها لذت میبرم.
یکی اندر حقیقت دیدهام یار
مرا برداشت اینجا عین پندار
هوش مصنوعی: من در واقعیت، یار خود را مشاهده کردهام که در اینجا بهطور واقعی وجود دارد و مانند تصوری که از او داشتم، احساس میکنم.
یکی اندر حقیقت یافتستم
از او بیخود بکل بشتافتستم
هوش مصنوعی: در واقع، من به حقیقتی دست یافتم که باعث شد کاملاً از خود بیخود شوم و تمام حواسم را به آن معطوف کنم.
یکی اندر حقیقت بین تو دلدار
که میگوید دمادم در سخن یار
هوش مصنوعی: در درون تو، معشوقی وجود دارد که همیشه در کلماتش از یار خود یاد میکند و با عشق و شوق سخن میگوید.
منم در جان و پنهان بود بودم
همه معبود بودم تا که بودم
هوش مصنوعی: من در درون جان و دل پنهان بودم و تا زمانی که وجود داشتم، معبودی برای خود بودم.
اگر مرد رهی کلّی فنائی
در آن دید فنا تو در بقائی
هوش مصنوعی: اگر کسی در مسیر زندگی به فنا و نابودی دست پیدا کند، به حقیقت معنای بقای واقعی را درک خواهد کرد.
لقای یار بی صورت بود هان
چرا هستی بدیده دید برهان
هوش مصنوعی: دیدار یار واقعی هیچ شکلی ندارد، پس چرا با چشم خود این حقیقت را نمینگری؟
دلا تاچند گوئی سرّ اسرار
چو جانت گشت کلّی عین دیدار
هوش مصنوعی: ای دل، تا کی میخواهی از رازهای پنهان صحبت کنی، وقتی که جانت به طور کامل در دستیابی به حقیقت و مشاهده واقعیت قرار گرفته است؟
نمود جمله مردان دیدی از خویش
حجاب صورتت چون رفت از پیش
هوش مصنوعی: تمام مردان را از خودت دیدی، اما وقتی حجاب صورتت کنار رفت، آنها را چگونه شناختی؟
ز جنّت آمدی بیرون چو آدم
چرا اسرارها گوئی دمادم
هوش مصنوعی: تو از بهشت خارج شدی مانند آدم، پس چرا همواره رازها را فاش میکنی؟
تو اینجاگه غریبی ای دل آزار
ولیکن هستی اندر عین دیدار
هوش مصنوعی: شما در اینجا احساس تنهایی و غریبگی میکنید، اما در عین حال قادر به دیدن و درک surroundings و موقعیت خود هستید.
تو اینجاگه در آخر راز دیدی
نمود یار خود را باز دیدی
هوش مصنوعی: در این مکان، زمانی که به انتهای کار رسیدی، توانستی چهره محبوبت را دوباره ببینی.
نمود یار داری در فنا باز
ترا مکشوف شد انجام و آغاز
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی محبوب و یار تو در حال از بین رفتن و فنا است، در واقع به تو حقیقت و سرنوشت امور و آغاز و پایان زندگی آشکار میشود.
سرانجامت چنین افتاد دانی
که خواهی گشت در کُشتن تو فانی
هوش مصنوعی: نتیجهی نهایی تو چنین خواهد بود: آیا میدانی که در نهایت، سرنوشتی جز مرگ برای تو رقم نخواهد خورد؟
سرانجامت چنین افتاد از حق
که بیخود میزنی اینجا اناالحق
هوش مصنوعی: در نهایت، به دلیل نادانی و بیخود بودن، به جایی رسیدی که احساس میکنی به حقیقتی بزرگ رسیدهای و به طور بیدلیل ادعای شناخت حق را میکنی.
اناالحق را ز الحق در دو حرفست
چنین معنی بشرع اینجا شگرفست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که عبارت "انا الحق" از دو حرف تشکیل شده است و معانی عمیق و شگرفی در آموزههای دینی به ویژه در اینجا وجود دارد.
تو الحق گوی تا رازت شود فاش
اناالحق خود بگوید نیز نقاش
هوش مصنوعی: تو باید حقیقت را بیان کنی تا راز درونت فاش شود؛ در این صورت، خود حقیقت نیز به تو آشکار خواهد شد.
همو گفتست در منصور اناالحق
تراگوید ابی سر کل اناالحق
هوش مصنوعی: او میگوید در مورد منصور که حقیقت را به زبانی دیگر اعلام کرده است، و در این زبان به آن اشاره میکند که من حقیقت هستم.
همان کو گفت بر منصور بادار
بگوید در نهاد تو بیکبار
هوش مصنوعی: آن کس که گفت به منصور بگوید، در دل تو یکبار حقیقت را بیان میکند.
همان کو گفت در منصور انالحق
همان گوید حقیقت نی اناالحق
هوش مصنوعی: همان شخصی که در مورد منصور گفت "من حقیقت هستم"، همان میتواند بگوید که حقیقت چیزی جز "من حقیقت هستم" نیست.
همان کو گفت هم او بازگوید
در اینجاگه همه کل راز گوید
هوش مصنوعی: کسی که راز را برای ما بازگو کرده، همان شخص میتواند در این مکان همه رازها را برای ما بگوید.
همان کو گفت هم آنکس شنفتست
که او گفتست اناالحق او شنفتست
هوش مصنوعی: آن کس که سخن حق را میگوید، همان کسی است که دیگران نیز آن را شنیدهاند و به درستی فهمیدهاند که او چه گفته است.
همان کو گفت خود را کرد بردار
تو گر مردی از این معنیت بردار
هوش مصنوعی: هر که در برابر مشکلات و چالشها خود را ناتوان حس کند، باید خود را جمع و جور کرده و بر مشکلات فائق آید. اگر واقعاً مرد عمل هستی، باید از این شرایط عبور کنی.
همان کو گفت اینجا سربرید او
جمال خویشتن بی سر بدید او
هوش مصنوعی: شخصی که در اینجا به او سر بریده میگویند، زیبایی خود را بدون سر مشاهده کرده است.
همان کو گفت در یک دیده باشد
کسی باید که صاحب دیده باشد
هوش مصنوعی: کسی که میخواهد در یک لحظه حقیقتی را دریابد، باید توانایی و درک لازم را داشته باشد.
که تاداند یقین اینجا اناالحق
که جز حق مینگوید خود اناالحق
هوش مصنوعی: تا جایی که مطمئن باشی، اینجا فقط حقیقت گفته میشود و هیچ چیزی جز حقیقت نمیگوید.
اناالحق از نمود حق عیانست
که این در ذات او راز نهانست
هوش مصنوعی: من حقیقت را از ظهور آشکار حق میبینم؛ زیرا در ذات او رازی پنهان نهفته است.
اناالحق آنکه برگوید ابی دید
نباید اندر اینجا روی او دید
هوش مصنوعی: کسی که میگوید "من حقیقت هستم" نباید در این مکان دیده شود، زیرا دیدن او در اینجا نادرست است.
کسی باید که او کل دیده باشد
درون جز و کل گردیده باشد
هوش مصنوعی: کسی باید وجود داشته باشد که بتواند به طور کامل و جامع به همه چیز نگاه کند و همه جزئیات و کلیات را درک کند.
اناالحق گوید اندر عین هستی
خورد آن جام را کلّی ز مستی
هوش مصنوعی: حقیقت در درون وجود دارد، و کسی که آن را درک کند، به شدت غرق در لذت و هیجان میشود.
چو منصوری شود تا سرّ بداند
بجز وی هیچ چیزی مینداند
هوش مصنوعی: زمانی که کسی مانند منصور به فهم عمیق و اسرار دست یابد، هیچ چیز دیگری برایش مهم نیست و به دانش و آگاهیهای غیر بدیل توجهی نمیکند.
چو منصوری شود اندر فنایش
ببیند عاقبت دید بقایش
هوش مصنوعی: هنگامی که انسانی به فنا و زوال خود واقف شود، در نهایت میتواند بقای واقعی را درک کند.
چو منصوری شود جوید اناالحق
سزد کز دید گوید او اناالحق
هوش مصنوعی: وقتی کسی به مرتبهای از معرفت و حقیقت دست یابد، مانند منصور حلاج، او به حقایق عمیق وجود پی میبرد و از این رو، به گونهای بیان میکند که همه چیز را حق میبیند و با یقین میگوید:"من فقط حق هستم".
چو منصوری شود در عین خواری
کند در پای دار او پایداری
هوش مصنوعی: وقتی انسانی در شرایط دشوار و تحقیرآمیز قرار میگیرد، اما با این حال استقامت و پایداری از خود نشان میدهد.
چو منصوری شود هستی آن ذات
بگوید راز کل از جملهٔ ذرّات
هوش مصنوعی: وقتی که فردی به مقام بالایی از شناخت و کمال برسد، حقیقت وجود به او آشکار میشود و او میتواند رازهای بزرگ جهان و موجودات کوچکی که در آن وجود دارند را درک کند.
چو منصوری شود اینجا عیانی
پذیرد او نشان بی نشانی
هوش مصنوعی: وقتی که شخصی مثل منصور در این مکان به وضوح نمایان شود، او نشانهای را میگیرد که خود حاکی از موجودیتی نامرئی و غیرقابل توصیف است.
نشان بی نشان گردد در این راز
که او بنماید اینجا راز حق باز
هوش مصنوعی: در این رمز و راز، نشانهای که هیچ نشانهای ندارد، به وضوح نمایان میشود، زمانی که او در اینجا حقیقت را فاش کند.
ببازی نیست این گفت حقیقت
که تا نسپارد اینجاگه طریقت
هوش مصنوعی: این گفته حقیقت دارد که اگر کسی در این مسیر معنوی قدم نگذارد، نمیتواند به درک واقعی آن نائل شود.
طریقت بسپر و دریاب الحق
چو در کلّی رسی حق گوی الحق
هوش مصنوعی: به راه و روش خود ادامه بده و حقیقت را درک کن. وقتی به حقیقت کامل رسیدی، باید واقعیت را بیان کنی.
کسانی کین طلب دارند اینجا
نیاید راست آن در عین غوغا
هوش مصنوعی: کسانی که در پی طلب حق و حقیقت هستند، در اینجا که در chaos و سر و صدا است، نباید بیایند.
کسی مَردَست اندر دید عشاق
که چون منصور گردد کل عیان طاق
هوش مصنوعی: آدمی وجود دارد در میان عاشقان که مانند منصور، وقتی که حقیقت عشق را متوجه شود، به همه چیز آشکارا اعتراف میکند و از خود بیخود میشود.
کسی مردست همچون او نمودار
که آوردند او را بر سر دار
هوش مصنوعی: شخصی مانند او وجود ندارد؛ او را بر دار (چوبه دار) آوردند.
کسی مردست همچون او عیانی
که گردد او نشان در بی نشانی
هوش مصنوعی: کسی مانند او که در عین نبودن، خود را به وضوح نشان میدهد.
نشان اینجانگنجد بی نشان باش
حقیقت راز مردان جهان باش
هوش مصنوعی: نشان و نشانهها در اینجا جایی ندارند؛ بنابراین باید به حقیقت بپردازی. راز و رمز زندگی مردان بزرگ دنیا را کشف کن و درک کن.
نشان صورت اینجاگه بیفکن
که گردد مر ترا این راز روشن
هوش مصنوعی: این بیت به انسان توصیه میکند که از ظواهر فریبنده و superficiality دوری کند و به جستجوی حقیقت و فهم عمیقتر بپردازد، زیرا در این روشننگری، رازهای زندگی برایش آشکار خواهد شد.
نشان صورت اینجا محو گردان
که اوّل راز این باشد ز اعیان
هوش مصنوعی: ظاهر انسانها در اینجا از بین رفته است، چون نخستین رمز این موضوع در بین اصناف و افراد مختلف نهفته است.
نشان صورت و معنی بر افکن
اگر مردی تو بی دعوی بیفکن
هوش مصنوعی: اگر مردی حقیقت را نشان بده و به دنبال ادعا و تظاهر نرو.
نشان ذات کلّی بی نشان است
که عاشق در نهاد ذات فانی است
هوش مصنوعی: ذات واقعی و کلی را نمیتوان به طور دقیق و واضح بیان کرد، زیرا عاشق در عمق وجود خود به چیزی غیر از خود تعلّق دارد و از ویژگیهای فانی فاصله گرفته است.
اگر تو مرد ذاتی بی نشان شو
پس آنگاهی چو مردان جهان شو
هوش مصنوعی: اگر تو انسانی با ویژگیهای برجسته و بدون هر گونه نشانهای از ضعف باشی، پس در آن صورت میتوانی همچون مردان بزرگ و برجسته دنیا به شمار آیی.
چو گردد بی نشان صورت در این راه
بباید اندر این جا دیدن شاه
هوش مصنوعی: وقتی که نشانی از صورت در این مسیر پیدا نشود، پس لازم است که در اینجا به تماشای پادشاه بپردازیم.
چو گردد بی نشان با بود باشد
یقین در دید حق معبود باشد
هوش مصنوعی: وقتی که کسی به حالت ناشناس و بی نشانی درآید، یقیناً در برابر دیدگاه خداوند خواهد بود و به او نزدیک میشود.
چو گردد بی نشان دادار گردد
ز دید خویشتن بیزار گردد
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از خود بیخبر شود و به یادآوری و شناخت خود نپردازد، در نهایت به تدریج از وجود خود نیز دور شده و نسبت به آن بیتفاوت میشود.
چو گردد بی نشان هستی پذیرد
وجود او بمیرد حق نمیرد
هوش مصنوعی: وقتی که نشانی از زندگی نباشد، وجود واقعی او را در بر میگیرد و اگرچه حق از بین نمیرود، ولی در ظاهری که ما میبینیم، او از بین میرود.
بماند زندهٔ جاوید آنکس
که جز یکی نبیند در جهان کس
هوش مصنوعی: فردی که تنها خدا را میبیند و هیچ کسی دیگر را در جهان نمینگرد، همواره پاینده و جاودان خواهد ماند.
بماند زندهٔ جاوید عاشق
که اندر بیخودی حق یافت صادق
هوش مصنوعی: عاشق و زندهای که در حالت بیخودی حقیقت را پیدا کرده، همیشه باقی میماند و اصالتش را حفظ میکند.
اگر زنده دلی هرگز نمیری
اگر هستی چنین حق بی نظیری
هوش مصنوعی: اگر دل زندهای داشته باشی، هرگز نمیمیری، چون وجودت به چنین حقیقت بینظیری وابسته است.
اگر زنده دلی مرده مشو تو
چو یخ اینجای افسرده مشو تو
هوش مصنوعی: اگر کسی هنوز روح زندگی در وجودش زنده است، نباید مانند یخ که در سردی و افسردگی به سر میبرد، خود را سرد و بیحرکت نشان دهد.
چو عیسی زنده میر ای زنده دل تو
که تا اینجا نباشی آب و گل تو
هوش مصنوعی: اگر تو همچون عیسی زنده و حیاتبخش باشی، دل تو به زندگی و نشاط خواهد بود. تا زمانی که در این دنیا حضور نداشته باشی، نمیتوانی به حقیقت وجود خود پی ببری.
چو عیسی زنده میر از خویشتن پاک
برافکن همچو عیسی جان و دل پاک
هوش مصنوعی: چنان که عیسی (علیهالسلام) از خود رنجها و سختیها را دور میکند و جان و دلش را پاک میسازد، تو نیز باید خود را از آلودگیها و ناخالصیها پاک کنی و به کمال برسی.
چو عیسی زنده میر و جان جان بین
تو روحاللّه شو عین العیان بین
هوش مصنوعی: اگر مانند عیسی (ع) زنده و شاداب باشی و جان خود را با چشم دل ببینی، تو به حقیقت روحالله تبدیل خواهی شد و به وضوح حقیقت را مشاهده خواهی کرد.
چو عیسی زنده میر ای زندهٔ پاک
که تا چون خر نمانی در گَو خاک
هوش مصنوعی: ای زندهٔ پاک، همچون عیسی که زنده است، از مرگ نترس و به زندگی ادامه بده، تا مانند خر در زمین نمیرانی و نابود نشوی.
چو عیسی زنده زنده میرو ذات حق بین
بجز حق خودمدان و خویش حق بین
هوش مصنوعی: همانطور که عیسی (ع) با حیات خود، نیرو و زندگی را به انسانها میبخشد، تو نیز باید در زندگیات به ذات حق توجه کنی و به جز او چیزی را نپذیری. تنها خود را با خداوند بسنج و در درک حقیقت به او نگاه کن.
چو عیسی زنده دل باش و فنا گرد
چو رفتی از میان دید خداگرد
هوش مصنوعی: چنان باش که مانند عیسی پر از روح و زندگی باشی و وقتی از این دنیا رفتی، به خداوند نزدیک شو و او را مشاهده کن.
چو عیسی زنده دل باش و یقین باش
نمود اوّلین و آخرین باش
هوش مصنوعی: به مانند عیسی با روح و زندگی باش و به امور یقین داشته باش، چه در ابتدا و چه در انتها.
چو عیسی گر شوی از جسم و جان پاک
ببینی ذاتحق اندر عیان پاک
هوش مصنوعی: اگر مانند عیسی، از بدن و جان خود پاک شوی، میتوانی ذات حق را به وضوح ببینی.
چو عیسی گر شوی در حق مجرّد
شوی فارغ تو از هر نیک و هر بد
هوش مصنوعی: اگر مانند عیسی شوید، در حق از هر چیز خالص و منزه خواهید بود و از هر خوبی و بدی آزاد و رها خواهید گشت.
چو عیسی گر شوی تو روح اللّه
زنی دم همچو او در قل هواللّه
هوش مصنوعی: اگر همچون عیسی (ع) شوی و روحالقدس را در خود بگنجانی، میتوانی مانند او در گفتن "قل هوالله" (بگو او خداست) موثر باشی.
چو عیسی گر شوی نور علی نور
تو روح اللّه شوی تا نفخهٔ صور
هوش مصنوعی: اگر مانند عیسی (علیهالسلام) بشوی و نور بر نور شوی، روحالله خواهی شد تا زمانی که به زندگی جاویدان پا بگذاری.
تو روح اللّه باشی همچو عیسی
شوی مانند او در ذات یکتا
هوش مصنوعی: اگر تو روحالله باشی، مانند عیسی (ع) میشوی و در ذات یکتا خواهید بود.
تو روح اللّه هستی و یقینی
ولیکن بود خود اینجا نبینی
هوش مصنوعی: تو جوهری از روح خداوند هستی و به این موضوع یقین داری، اما اگر خودت را در اینجا ببینی، متوجه نخواهی شد.
چو روح اللّه باش و روح بردار
که تا اللّه کل آید پدیدار
هوش مصنوعی: به همانند روح خدا زندگی کن و از روح الهی بهرهمند شو تا پروردگار به وضوح و آشکارا نمایان شود.
چو روح اللّه باش اندر طریقت
حذر کن از پلیدیّ طبیعت
هوش مصنوعی: مثل روح خدا در راه و سلوک باش و از زشتیهای طبیعت دوری کن.
خدای اوّلین و آخرین بین
چو روح اللّه باش و سرّ یقین بین
هوش مصنوعی: به خداوندی که از ابتدا تا انتها وجود دارد نگاه کن، و با روح خداوند همراه باش و به عمق یقین پی ببر.
چو روح اللّه دم زن از نمودار
که مرده زنده گردانی ز دلدار
هوش مصنوعی: به هنگام آمدن روح القدس، زندگی دوبارهای به مردگان میبخشد، زیرا آنچه از عشق و محبت سرچشمه بگیرد، میتواند جان تازهای به دلها ببخشد.
چو روح اللّه دم زن تا دم آئی
ترا پیدا شود دید خدائی
هوش مصنوعی: چنانکه روح خدا دم بزند، تو نیز به او نزدیک شده و نمایان خواهی شد و میتوانی وجود خداوند را مشاهده کنی.
چو روح اللّه شو جانبخش مرده
برافکن از نمود ذات پرده
هوش مصنوعی: مانند روحالله باش و به زندگانی و شادابی جان ببخش؛ پردههای ظاهر را کنار بزن و حقیقت وجود را آشکار کن.
چو روح اللّه مرده زنده گردان
فلک را با ملک کل زنده گردان
هوش مصنوعی: مانند روحاللّه، مردهها را زنده کن و تمام جهان را با فرشتگان احیا کن.
چو روح اللّه گر این راز دانی
حقیقت مرده جانبخشی که جانی
هوش مصنوعی: اگر این راز را مانند روحالله بدانی، در حقیقت مردهای را زنده کردهای که جان تازهای یافته است.
تو جانانی اگر این دید یابی
بیان من نه از تقلید یابی
هوش مصنوعی: اگر تو حقیقت را بشناسی و به درک عمیق برسید، میفهمی که سخنان من تنها کپی برداری نیست.
تو جانانی ولی پنهان ذاتی
کنون افتاده در عین صفاتی
هوش مصنوعی: تو محبوب و عزیز هستی، اما ذات واقعیات پنهان مانده و اکنون در ویژگیها و صفات ظاهریات گرفتار شدهای.
تو روح اللّه را اینجا ندیدی
چه گر عمری در این عالم دویدی
هوش مصنوعی: تو در این دنیا نتوانستی روح الهی را ببینی، حتی اگر سالها در این جهان پرسه بزنی.
تو داری آنچه گم کردی بجو باز
که تا یابی یقین اینجا بجو باز
هوش مصنوعی: تو آن چیزی را که گم کردهای، دوباره جستجو کن؛ زیرا با جستجوی دوبارهات، حتماً آن را پیدا خواهی کرد.
تو عیسی در درون داری حقیقت
ولیکن باز ماندی در طبیعت
هوش مصنوعی: تو درون خود حقیقتی چون عیسی داری؛ اما هنوز در قالب و ظواهر این دنیا ماندهای.
طبیعت دور کن تا جان شوی تو
حقیقت در صفت جانان شوی تو
هوش مصنوعی: با دور کردن طبیعت از خود، به روح و حقیقت واقعی دست خواهی یافت و در صفات محبوب به کمال خواهی رسید.
چو عیسی صورت و معنی برافکن
که تا گردی حقیقت جان روشن
هوش مصنوعی: ای کاش مانند عیسی، هم از نظر ظاهر و هم از نظر باطن، از خود چهرهای زیبا و معانی عمیق نشان دهی، تا روح حقیقت تو، روشنی و روشنگری پیدا کند.
چو عیسی صورت و جان را یکی کن
چو روح اللّه در اعیان یکی کن
هوش مصنوعی: چنانچه عیسی، جسم و روح را به یکپارچگی تبدیل کرد، تو نیز باید روحاللہ را در موجودات متحد سازی.
نداری تاب آن کین سر بدانی
نیابی باز اسرار نهانی
هوش مصنوعی: اگر طاقت درک کینه را نداری، نباید انتظار داشته باشی که رازهای پنهان را بفهمی یا به آنها پی ببری.
توئی افتاده چون عیسی گرفتار
بدست ناکسان مردم آزار
هوش مصنوعی: تو مانند عیسی در موقعیت دشواری به سر میبری و در میان افرادی بیرحم و آزاردهنده قرار گرفتهای.
توئی افتاده چون عیسی همه روح
نه سر تا پای تو یکتا همه روح
هوش مصنوعی: تو همچون عیسی در حالتی افتادهای، همه وجودت روح است و نه تنها به ظاهرت. تو در هر گوشه و هر جنبهات یکتایی و تکهی روح هستی.
تو روحی جسم را کلّی رهاکن
عنایت را چو عیسی ابتدا کن
هوش مصنوعی: تو همان روحی هستی که جسم را به طور کامل آزاد میکنی. آنچنان که عیسی (ع) با قدرت و لطف خود آغاز کرد.
چو جان گردی اگر جانان شوی تو
بدین گفتار از جان بگروی تو
هوش مصنوعی: اگر به مقام جانان و معشوقی برسید، باید از خود و دلمشغولیهای دنیا فاصله بگیرید و به عمق این کلمات و معانی توجه کنید.
تو جان گردی چو عیسی روح اللّه
شوی گر جان جان بینی تو ناگاه
هوش مصنوعی: اگر تو جان خود را در مسیر عشق و حقیقت بگذاری، همانند عیسی(ع) روح الهی خواهی شد. اگر به عمق جان خود بنگری و آن را درک کنی، در یک آن به آگاهی و روشنایی میرسی.
ولی اینجا بلا یابی ز اوّل
شوی اینجایگه ناگه مبدّل
هوش مصنوعی: اما در اینجا به محض اینکه مصیبت و مشکل پیدا کنی، همه چیز ناگهان تغییر خواهد کرد.
بلابین و بلاکش اندر اینجای
که تا گردی چو عیسی عین آلای
هوش مصنوعی: در اینجایی که تو هستی، گرفتاریها و مشکلات را مشاهده میکنی، همچون عیسی که با یاری خود پاکی و زیبایی را به ارمغان میآورد.
بلاکش همچو او گر پایداری
که چون عیسی کنون در پای داری
هوش مصنوعی: اگر بلایی چون او را تحمل کنی، مثل اینکه عیسی اکنون در دست توست.
که بُد کز جان بلا اینجا ندیدست
که بُد کاینجا لقا پنهان ندیدست
هوش مصنوعی: کسی که از رنج و مشکلات جان خود را محفوظ داشته، در این مکان ملاقات پنهانی را مشاهده نکرده است.
بلا را با لقا پیوسته میدار
کسی کامد بلای او خریدار
هوش مصنوعی: ناملایمات و مشکلات را با دیدار و ارتباط نزدیک حفظ کن، زیرا کسی که به این بلا دچار شده، به دنبال کسی است که او را درک کند و حمایتش کند.
هر آنکو در بلا پائی ندارد
میان آن بلا شکری گذارد
هوش مصنوعی: هر کسی که در سختی و مصیبت حمایتی و یاری ندارد، باید در همان شرایط شکرگزار باشد و قدردان نعمتها و فرصتها باشد.
بود او را همیشه عاقبت خیر
اگر در کعبه باشد او اگر دیر
هوش مصنوعی: هر کس که همیشه به دنبال نیکی و راه راست باشد، در نهایت به سرانجام خوبی خواهد رسید، حتی اگر در شرایط سخت و دشواری مانند دوری از خانه خدا باشد.
بنزد جان جان هر دو یکی است
بلا را خیر در حق بیشکی است
هوش مصنوعی: در نزد روح و جان، هر دو به یک معنی هستند و دشواریها در حقیقت برای شخص مفید و خوبی به همراه دارد.
بلا نفس است شیطان نفس بنگر
چو شیطانست نفس ای نیک منظر
هوش مصنوعی: شیطان در درون انسان وجود دارد و باید مراقب آن باشی، زیرا نفس انسان میتواند به طرز خطرناکی شبیه شیطان عمل کند.
چو از نفست بلایت میرسد بیش
از اوئی دائما مسکین و دلریش
هوش مصنوعی: زمانی که مشکلات و سختیها از نفس تو به سوی تو میآیند، تو مانند کسی خواهی بود که همیشه در حال رنج و اندوه است و دلش شکسته است.
ز نفست این همه اینجا بلایست
از اینجانت بماند ابتلایست
هوش مصنوعی: از وجود تو این همه بلا به ما رسیده است و این درد و رنجی که کشیدهایم، از تو باقی مانده است.
بلای نفس دیدن جمله مردان
اگرمردی ز نفست رخ بگردان
هوش مصنوعی: مشکل اصلی در مشاهده همه مردان، اگر مردی هستی از نفس خود دوری کن.
بلای نفس بیشک دید آدم
از آن مجروح شد بی عین مرهم
هوش مصنوعی: بیشک آدم به خاطر بلای نفس، دچار زخم و رنج شد، چون هیچ درمانی برای آن نمیتواند وجود داشته باشد.
بلای نفس دید آنکس که ابلیس
بَرِ او ساخته یک لحظه تلبیس
هوش مصنوعی: کسی که گرفتار وسوسههای شیطانی شود و در دام فریبهای ابلیس بیفتد، به درد و سختی دچار خواهد شد.