بخش ۶۳ - در مناجات کردن شیطان با حق و یاری خواستن او در بیرون آوردن آدم (ع) از بهشت
چنین دیدم من اندر لوح اسرار
تو میدانی نمییارم بگفتار
که آدم گندمت اینجای خورد او
در این اسرار تو ماتم ببرد او
قضا پیوسته کن از پیش دانم
دمی دیگر ز جنّات مرانم
تو پیوستی نمود لعنت من
بکردستی بخود تو نخوت من
چنان دیدم که آدم را زبونست
که اسرار توام خود رهنمونست
مرنجانم در اینجا گه بزاری
که تاآدم خورد گندم بخواری
ورا اینجا زجنّاتت برون کن
دگر زهره ندارم تا که چون کن
مرا مقصود ز انعامت همین است
که میدانی مرا عین الیقین است
که آدم گندم اینجاگه خورد او
ز فعل زود من فرمان برد او
همه اسرار در پیشم عیانست
که روی تو تماشاگاه جانست
چنان ابلیس بد از شوق مهجور
ز عکس تست اشیا جمله پر نور
خطابی آمدش آنگه بدو باز
پس آنگه مکر کرد ابلیس آغاز
یقین دانست شد حاجت قبولش
ز عشق آمد عیان صاحب وصولش
یقین دانست کاینجا کار افتاد
بشد نزدیک آدم زود چون باد
سلامی کرد بر آدم نهانی
بگفت آدم تو نور جسم وجانی
توئی اعیان و استاد ملایک
عیان کل توئی اینجا فذلک
تو داری سلطنت امروز اینجا
توئی در جزو و کل فیروز اینجا
تو داری نور اسرار الهی
نشسته این زمان بر تخت شاهی
ترا دیدند اینجا کاردانی
ترا دادست اسرار نهانی
نمود تست آدم جنّت و حور
ز عکس تست اشیا جمله پر نور
همه از نور تست اینجا مزیّن
بتو شد آفرینش جمله روشن
ملایک کردهاند اینجا سجودت
که پنهان نیست اینجا بود بودت
توئی نوری که در ظلمت فتادی
ولی در عین این قربت فتادی
ترا دادست حق توفیق اینجا
که هستی این زمان نور مصفّا
حقیقت نور سرّ کردگاری
درون جزو و کل تو هوشیاری
بهشت عدن داری جاو ماوا
توئی امروز اندر عشق یکتار
ز نور عشق و سرّ لامکانی
درون جنّت و عین العیانی
بتو پیدا شده سرّ خداوند
ابا معنی تو صورت گشته پابند
مشو پابند چون جمله تو داری
که اعیان خدای کردگاری
تو داری آدم اسرار دل و جان
حقیقت هم تو هستی جان و جانان
نمیدانی که چون اینجا فتادی
که اندر صورت فانی نهادی
چرا اینجا بماندستی ندانی
ز من دریاب گر تو کاردانی
توئی حق مر ترا دانستهام کل
چرا افتادهٔ در عین این ذل
بخور هر چیز کان داری تمنّا
که از بهر تو چون کردست پیدا
همه لذّات بهر تست و جنّات
خوشی میدار خود در عین لذّات
قضا را پیش آدم رسته شد آن
دمادم از نمود سرّ سُبحان
بهر سوئی که آدم شد در آنجا
دمادم رسته میشد آن از آنجا
بهرجائی که آدم ساخت مسکن
برستی در زمان فی الحال گلشن
اشارت کرد شیطان گفت آن خور
که خوش چیزیست آن فرمان من بر
در این جنّات به زین تو نبینی
بشیرینی از این لذّات بینی
بخور این گندم آدم بر تو فرمان
دل خود را از این تو شادگردان
بدو گفت آدم ای مرد سخنگوی
برو زینجا و کمتر زین سخن گوی
خداگفتست کین اینجا مخور تو
مرا از قول حق آری بدر تو
نباشد شرط این خوردن در اینجا
که گردانی مرا در لحظه رسوا
خدا گفتست و جبریل امینم
ندارم چشم کین گندم ببینم
نخواهم خوردن این را این زمان من
وگرنه اوفتم از غم چنان من
ز حق من ناگهانی دور افتم
ز رنج و غم عجب مهجور افتم
مگو هرگز دگر این سرّ به پیشم
که من با حق چنان در قول خویشم
که گر جانم رود از تن در آن دم
نخواهد خوردن اینجا گندم آدم
بدو ابلیس گفت آخر چه بودت
ز بهر چیست این گفت و شنیدت
اگر خواهی همی حق تو بخور زین
تو داری رفعت آیینه میبین
خدا با تست تو هم با خدائی
دوئی اینجا نگنجد در خدائی
چرا ترسان و بیچاره بماندی
مگر از سرّ حق چیزی نخواندی
تو هستی حکمت ونور نمودار
حجاب بیخودی از پیش بردار
خدا ما را ز بهر این فرستاد
ز ذات پاکش او پیغامها داد
که آدم گوی تا گندم خورد زود
که ما هستیم زو پیوسته خوشنود
ز قول حق ترا این راز گفتم
هر آنچه او بگفتت باز گفتم
نه من از خویش کردم اندر این دم
تو دانی این زمان میدان تو آدم
اگر قول من آری مر تو بر جای
بسی شادی ببینی اندر اینجای
خدا با من چنین گفتست کین گوی
ابا آدم تو رازم اینچنین گوی
که من آن دم ترا میآزمودم
وگرنه من غرض آنجا نبودم
چه باشد گر خوری در حضرت من
که تو داری نمود قدرت من
مرا مقصودم این بُد آدم اینجا
که فرمان بردی اندر حضرت ما
نخوردی مدتی گندم بجنّت
ترا میدیدم اندر عین قربت
درین قربت تو فرمانم ببردی
مر این گندم بقول ما نخوردی
ولی این دم برو گندم همی خَور
چو فرمان میبری فرمان من بَرْ
بفرمانم نخوردی هم بفرمان
بخور گندم اجازت دادمت هان
ز قول حق ترا من گفتم اسرار
بگفت این و بشد او ناپدیدار
عجائب ماند آدم گشت حیران
در این اسرار بود او راز پنهان
که میداند که چرخ سالخورده
چه بنماید بزیر هفت پرده
قضا بُد رفته آدم را در آن راز
که بتواند که گرداند قضا باز
قلم چون سرنوشت اینجا که داند
بجز او کو نوشت او خود بخواند
کسی بر سرّ حق واقف نگردد
کسی کوره نشد واصف نگردد
نیاید راست این معنی بگفتن
ترا از گوش دل باید شنفتن
هر آن کو حق شناسد این بداند
که اسرار من اینجا باز خواند
نداند راز سرّ حق تعالی
که جمله مخفیست در سرّ الّا
قضا او رانده بر فرق هر کس
در این اسرار اکنون تن زن و بس
اگر دانای راز اوّلینی
مر این اسرار اینجا بازبینی
اگر دانا و گرنادان فتادی
ز لا در لاآله اعیان فتادی
کسی کو باز بیند راز اول
نمود آخرش اینجا مبدّل
شود بر هر جهت بر شش جهاتش
ولی یکسان بود دید صفاتش
بهر کسوت که گرداند ترا یار
نمود راز او را پای میدار
اگر سنگت زند معشوقهٔ مست
به از کاری که با آن غیر پیوست
بلای قرب جانان خوش بلائیست
که آن جز با نمود انبیا نیست
بلای قرب جانان پای میدار
اگر خود مر ترا گرداندت خوار
بلای قرب جانان جمله خواریست
به پیش عاشقان این پایداریست
بلای قرب جانان هست محنت
ولی از بعد محنت هست دولت
بلای قرب جانان یافت آدم
نه یک لحظه که او را بُد دمادم
بلای قرب کش در پیش جانان
میان ناخوشی دل شادگردان
بلای قرب را آدم کشیدست
که او آخر جمال دوست دیدست
بلای قرب کش تا دوست یابی
چنان کآنجا کمال اوست یابی
بلای قرب کش وندر بلا باش
بَرِ آن جان تو همچون انبیا باش
بلای قرب کش مانند ایشان
چو خویشِ تست حق بگذر ز خویشان
بلای قرب کش با حق شو انباز
ز نور عشق او میسوز و میساز
بلای قرب کش تا جان سپاری
اگر مردان مرد و هوشیاری
بلای قرب کش در باز جانت
که تا یابی لقای جاودانت
بلای قرب کش مانند جانان
اگر خود لعنتت ازدست جانان
بلای قرب کش در ناتوانی
که تا یابی لقای جاودانی
بلای قرب کش در بود اللّه
که این باشد عیان مقصود اللّه
بلای قرب کش تا راز بینی
هر آنچه کردهٔ گم باز بینی
بلای قرب آدم دید بس لا
نمودش باشد اندر لاهویدا
بلای قرب جانان نوح هم دید
که تا کشتی بگرد بحر گردید
بلای قرب ابراهیم از آتش
بدید و خوش در او خفتید خوشخوش
بلای قرب اسماعیل دیدست
که مراسحق با او سر بُریدست
بلای قرب موسی یافت بر طور
که باشد ز انبیا او راز مستور
بلای قرب هم دیدست یعقوب
که از پیش ویش گم گشت محبوب
بلای قرب یوسف در بُن چاه
کشید افتاد او آنگاه در جاه
بلای قرب ایّوب پیمبر
بسی دیدست سرد و گرم بر سر
بلای قرب یونس یافت اینجا
ببطن ماهی اندر عین دریا
بلای قرب هم اینجا زکریا
بدیدست ازنمود یار اینجا
بلای قرب کردش پاره پاره
که با حکم ازل کس نیست چاره
بلای قرب اینجا هم توبرخوان
ز دید دیو اینجا چون سلیمان
بلای قرب پیغامبر کشیدست
که اسرار دو عالم او شنیدست
بلای قرب او اینجا بسی دید
ز بوجهل لعین و زهر حسنی دید
بلای قرب او دیده نبوّت
برون آورد مر جمله ز محنت
بلا او دید و حلم یار دانست
بهر دو عالم او اسرار دانست
حقیقت او بدانست جملهٔ راز
برش روشن شده انجام و آغاز
بلا دید و لقای جاودانی
ز حق دریافت اینجا درمعانی
بلا دید و سعادت یار او بود
گرچه جهل در انکار او بود
بلا دید و سعادت بد مر او را
ز بهر اوست چندین گفتگو را
لقا اودید کو خاتم عیان داشت
در اینجا او نمود جان جان داشت
لقا او دید و ختم انبیا شد
بگفت اسرار و عین مرتضی شد
محمّد(ص) با علی اسرار ذاتند
که اعیان گشته در نور صفاتند
زهی راز خدا هر دو شمائید
شما بر هر دو عالم پیشوائید
بلا دیدند ایشان از نمودار
که ایشان داشتند اسرار جبّار
ز بهرتست دنیا گستریده
چوهر دو چشم عالم کس ندیده
درون جان شما اندر برونید
که اینجا رهنما و رهنمونید
شما در دید برتر از سمائید
که ما را هر دم اینجا پیشوائید
درون دیدار جان و دل حقیقت
نمودستند جانان مر حقیقت
حقیقت مرتضی سرّ خدا بود
محمد(ص) ازعیان سرّ بقا بود
اگر ایشان نبودی رهبر ما
بخاصّه در جهان پیغمبر ما
که من او را یقین بودم بتحقیق
از او من یافتم اسرار توفیق
درون جان من گویاست اینجا
اگرچه عقل کل جویاست اینجا
اگرچه عقل کل او بود رهبر
نمود عشق او دان راز اکبر
یقین بشناس احمد رادل و جان
که جانانست اندر دید اعیان
ز شیطان دور شو از قول اللّه
که بفریبد ترا اینجای ناگاه
اگرچه رهزنست اینجای شیطان
چو یاد حق بود اینجا به نتوان
که گِردِ تو بگردد گوشدار این
بجز دیدار حق چیزی بمگزین
ز یاد دوست جانت تازه گردان
مگرد اینجایگه از دید مردان
ز یاد دوست دائم در بقا باش
چو آیینه درون با صفا باش
ز یاد دوست یک لحظه مشو دور
که باشی تو همیشه غرقهٔ نور
ز یاد دوست جان و دل بر افشان
چنین کردند اینجا جمله مردان
ز یاد دوست اوّل یار یابی
اگر بود خودت اینجا بیابی
ز یاد دوست داری هر دو عالم
ز یاد دوست کن اینجا دمادم
دمادم یاد او از یاد مگذار
درون را با برون آباد میدار
بسی یادش کن و بگذار عالم
بشکر آنکه داری سرّ آدم
بسی یادش کن اندر جان و در دل
که او بگشایدت مر راز مشکل
بسی یادش کن و او بین حقیقت
منه پایت برون جان از شریعت
حقیقت شرع اینجا پیشوایست
نمود انبیا و اولیایست
حقیقت شرع بنماید ره راست
که دید حق در اینجاگاه یکتاست
حققت شرع دیدار اله است
که راهش مر ترا آن نیکخواهست
حقیقت شرع نیک از بد جدا کرد
نمود زشت منثور و هبا کرد
ز شرعت روشنی جانا نماید
ترا دشوار یا آسان نماید
ز شرعت واصلی پیدا شود زود
ببینی ناگهان دیدار معبود
ز شرعت جان و دل گردد هواللّه
ببینی سرّ او اینجای ناگاه
حقیقت نور قرآن نور شرعست
که در جان نور او را اصل و فرعست
حقیقت نور قرآن در درونست
سوی حق اندر اینجا رهنمونست
حقیقت نور قرآن جان جانانست
ولی از دیدهٔ اغیار پنهانست
حقیقت نور قرآن گر بدانی
نمود سرّ قرآن گر بخوانی
ترا اسرار کل گردد از آن فاش
عیان بینی میان جان تو نقاش
چو نقاش ازل اینجا با تست
درون جان و دل یکتای باتست
نمیبینی تو او را در شب و روز
از آن هستی تو دایم در تف و سوز
نمیبینی تو او را چون کنم من
که شکها از دلت بیرون کنم من
نمیبینی تو او را از حقایق
فروماندی تو در عین دقایق
ندیدی یار پنهان گشته اینجا
از آنی دائما سرگشته اینجا
ندیدی یار خود اندر دل و جان
ز پیدائی بماندستی تو پنهان
ندیدی یار اگر او را بدانی
دل و جان جملگی بر وی فشانی
ندیدی یار اندر عین دیده
که ماندستی تو در راز شنیده
تو در تقلید اکنون باز ماندی
چو اندر آذری و آز ماندی
تو از تقلید خیری مینیابی
چو جَدْیی در کُهستان میشتابی
بسی گشتی ابر گِردِ کمر تو
که باز اینجا بری بوئی اگر تو
بسی گشتی و مقصودی ندیدی
در این حسرت تو بهبودی ندیدی
بسی گشتی ندیدی تو نمودی
زیان کردی ندیدی هیچ سودی
بسی گشتی تو اندر گِردِ عالم
ندانستی یقین اسرار آدم
بسی گشتی بگِردِ هر کسی تو
از این دریاندیدی جز خسی تو
بسی گشتی تو تا جانان بیابی
نمود راز او پنهان بیابی
بسی گشتی و دیدی سرّ این کار
نیامد ذرّهٔ کارت پدیدار
بسی گشتی در اینجا از تک و تاز
که تا گم کرده را بینی دگر باز
بسی گشتی و خوردی خون دل تو
بماندی عاقبت اینجا خجل تو
بسی گشتی که تا یابی تو جوهر
نبودی اندر اینجا هیچ رهبر
نبودت رهبر و حیران بماندی
نه راهست اینکه اندر چه بماندی
نبودت رهبر اینجا جز محمّد(ص)
ندانستی تو مردیدار احمد(ص)
که تا درجات او را تو بیابی
ز جان و دل تو نزد او شتابی
بگوئی درد خود نزدیک اوفاش
ز بهر او تو اندر گفتگو باش
بجز شرعش مدان راز حقیقت
حقیقت دان عیان را از شریعت
اگر جانت شود رهبر همین است
که او در جان ترا عین الیقین است
اگر جان رهبر آید اندر این راه
رساند ناگهانت در بر شاه
اگر جان رهبر آید از دو عالم
حقیقت بگذری تا عین آدم
اگر جان رهبر آید حق ببینی
در اینجا راز او مطلق ببینی
اگر جان رهبر آید غم نماند
وجود عالمت این دم نماند
اگر جان رهبر آید در نمودار
نماند نقطه و اسرار و پرگار
اگر جان رهبر عطّار گردد
بگرد جمله چون پرگار گردد
چه شور است ای فرید آخر نگوئی
که پیوسته چنین در گفتگوئی
بگفتی قصّهٔ آدم تو اتمام
برافکندی بیک ره ننگ با نام
بگوئی فرع و اندر فرع پیچی
حقیقت بی شریعت هیچ هیچی
حقیقت با شریعت پایدارست
که اسرار شریعت پایدارست
در اسرار شریعت جان ندادی
قدم زینجایگه بیرون نهادی
حقیقت با شریعت هست محبوب
که شرع اندر حقیقت دار مطلوب
حقیقت با شریعت هر دو گنجند
که مخفی اندر این دار سپنجند
حقیقت با شریعت راز جانند
که پیدا در نهاد واصلانند
حقیقت با شریعت جانفزایند
که ناگاهی یقین جانان نمایند
حقیقت با شریعت پیشوادان
ز عین هر دو دیدار خدادان
حقیقت با شریعت رخ نمودند
گره از کار عالم برگشودند
حقیقت با شریعت نور ذاتند
که در جان و دل اعیان صفاتند
حقیقت با شریعت نور حق دان
که ایشانند هر دو مرد و حق دان
حقیقت با شریعت جوهر یار
نمود اندر تن عالم بیکبار
حجاب واصلان عین کمالست
حجاب سالکان جمله وبالست
حجاب جان همین صورت در اینجا
که چون پیدا نموده عین غوغا
حجاب آدم از گندم بدان راز
که دورانداخت او را از عیان باز
حجاب تست صورت را معانی
بقدر عقل تو راز نهانی
همی گویم مگر بیدار گردی
ز مستی یک زمان هشیار گردی
ترا چندین که گفتم بس نیامد
غم تو رفت و دل با من نیامد
ترا چندین جواهرهای پرنور
که بنمودست بر مانند منصور
دم منصور زن اندر حقیقت
جواهرها فشان اندر شریعت
دم منصور زن درعین مستی
چرا چندین دراینجا بت پرستی
دم منصور زن گر میتوانی
برافکن خویشتن تا وارهانی
دم منصور زن اینجا میندیش
حجاب هست خود بردار از پیش
دم منصور زن اندر لقا تو
بسوزان خویشتن اندر بقا تو
دم منصور زن اندر نمودار
ز عشقت گرکند اینجای بردار
دم منصور زن تو بی علایق
میندیش از همه دید خلایق
اگر اینجایگه قربان کنندت
نمود جان یقین جانان کنندت
اگر اینجا یکی غوغا کنی تو
نمود جسم را رسوا کنی تو
بعزّت گوی راز دید جانان
مکن اسرار را اینجای پنهان
بعزّت باش در هر دو جهان تو
چو مردان جان برافشان رایگان تو
اگر اسرار کل داری تو بنمای
وگرنه پر مرو چندین بهر جای
اگر داری حقیقت فاش گردان
برافکن نقش خود نقاش گردان
اگر داری حقیقت همچو منصور
اناالحق زن عیان ازنفخهٔ صور
اگر داری حقیقت راز گو فاش
میان جمله انسان نیکخو باش
اگر داری حقیقت همچو عطّار
نمودش فاش گردان تو باسرار
اگر داری حقیقت زن اناالحق
مترس و بازگو تو راز مطلق
اگر داری حقیقت حق بگو تو
چو مر حق حاضرست خود حق مجو تو
اگر داری حقیقت جانت در باز
مکن از جان حذر هم سر تو درباز
سرت در باز تا شهباز بینی
همه گنجشک را شهباز بینی
سرت در باز در بازار دینی
که دیدستی بسی بازار دینی
سرت در باز و هم از جان میندیش
اناالحق گوی هم در خویش بیخویش
سرت در باز و زین عالم برون شو
همه ذرّات اینجا رهنمون شو
سرت در باز تا جانت شود یار
ولی اسرار کی گویم باغیار
سرت در باز چون منصور حلّاج
بنه بر فرّ معنی زود تو تاج
اگر چون او سرت بُرّی بتحقیق
بری اندر میانه گوی توفیق
چرا بر جان همی لرزی چنین تو
از آن اینجا نهٔ مر پیش بین تو
چرا بر جان همی لرزی تو چون بید
بخواهی یافت تو دیدار جاوید
چرا برجان همی لرزی وخواری
نه بر مانند مردان پایداری
حیات جاودان در کشتن آمد
شقی را زین میان برگشتن آمد
حیات جاودان دیدست عطّار
سرخود را برید اینجایگه زار
حیات جاودانش گشت روزی
چرا بر جان خود چنین بسوزی
از آن ماندی تو بر مانند خفّاش
که نتوانی که بینی شمس را فاش
حیات جاودانم مینمایند
دمادم از نمودم میربایند
حیات جاودانم در نهادست
که معنی اندر اینجا داد دادست
حیات جاودانم کل نمودست
گره از کار من باری گشودست
حیات جاودانم در دل و جانست
دل و جان زنده از دیدار جانانست
حیات جاودانم نور یارست
که جانم در عیان منصور یارست
حیات جاودانم کل نمودند
همه در ذات از دیدم نمودند
حیات جاودان را سرد گردان
که صورت را از این تو بیخبردان
حیات جاودان دیدار یارست
در اینجا نور جانان آشکارست
حیات جاودان در نور ذاتست
که دیدار خدا عین صفاتست
اگر جان و تنت روشن شود زود
تنت جانست و جانت هست معبود
بگفتم سرّ اسرارت همه فاش
ولی کوری تو بر مانند خفاش
چو خفاشی بمانده چشم بسته
در این کاشانهٔ رنگین نشسته
ز کوری ره نمیدانی تو در روز
کجاگردی تو ای بیچاره فیروز
علاج کورکی اینجا شود راست
ز من بشنو که این معنی شود راست
علاج کور مردن هست بتحقیق
که چون مرده شود در سرّ توفیق
شود بینا در آن عالم بیکبار
مگر اینجابداند سرّ اسرار
تو کوری صورت جانان ندیده
بزیر جاه دنیا پروریده
تو کور صورتی و مبتلائی
فرومانده تو در عین بلائی
تو کوری صورت چیزی ندیدی
چو کوران دائماً گفت و شنودی
تو چون خفاش اگر خورشید انور
نبینی کی شوی بیچاره رهبر
تو چون خفاش در تاریک جائی
ندیده اندر اینجا هیچ جائی
شب تاریک چون خفاش پرّان
توئی اینجایگه در درد و درمان
نمیدانم چه گوئی ماند مسکین
چگویم چون نئی اینجاتو حق بین
نمیدانی تو و غافل بماندی
چنین در عشق کل بیدل بماندی
نمیدانی در اینجا کز کجائی
فتاده اندر اینجا از چه جائی
نمیدانی که اوّل چون بدی تو
در آخر چون بدانی چونشدی تو
نمیدانی که چون یابی تو دلدار
گهی هشیار و گه در خواب و بیدار
نمیدانی زنادانان راهی
که بیدل در نمود دید شاهی
نمیدانی که چون بُد اوّلینت
کجا یابی در آخر آخرینت
نمیدانی که می آخر چه بودت
ز بهر چیست این گفت و شنودت
نمیدانی که چون حیوان حیران
بمانده اندر اینجائی تو نادان
نمیدانی که جسمت از کجایست
نمود جانت اینجا از چه جایست
نمیدانی که پیری پیشوایت
کنی تا او شود مر رهنمایت
بدان غافل مباش و این تو دریاب
بسوی پیر خود آخر تو بشتاب
چو پیرتست اینجا در درونت
همو باشدبکلّی رهنمونت
چو پیر تست اینجا ره نموده
ترادر جان و دل آگه نموده
چو پیر تست اندر عین دیدار
اگر او را شوی از جان خریدار
ز پیرت راز کلّی برگشاید
در اینجا گه ویت جانان نماید
ز پیرت واصلی باشد بعالم
وز این دم اوفتی در عین آدم
ز پیرت راحت جان بازیابی
که خود گنجشک و او شهباز یابی
ز پیرت در سلوک آخر بیفتد
که آه اینجا حقیقت بر سر افتد
ز پیرت راز کل آید پدیدار
تو پیر خویشتن در عین جان دار
ترا پیریست اندر جان نهانی
که اوگوید همه راز معانی
ترا پیریست اندر آرزویت
گرفته هم درون و هم برونت
ترا پیریست اینجاگاه حاصل
که او مر سالکان کردست واصل
ترا پیریست رهبر حق نماهم
که دارند اندر اینجا در بقاهم
ترا بنماید اینجاگاه آن پیر
کند در جانت اینجاگاه تدبیر
ترا آن پیر کل واصل کند زود
همه مقصود جان حاصل کند زود
ترا آن پیر کل با حق رساند
ولی چشمت عجب حیران بماند
ترا آن پیر اینجا دستگیر است
که رویش بهتر از بدر منیر است
ترا آن پیر گر بشتافتی باز
نماید او ترا انجام و آغاز
ترا آن پیر کل همراه بودست
از اوّل مر ترا همراه بودست
یکی پیریست یک بین در حقیقت
که بسپردست او راه شریعت
یکی پیریست همچون ماه تابان
بمعنی خوشتر ازخورشید تابان
یکی پیریست داد جمله داده
درونِ جان خود را برگشاده
یکی پیریست دائم با صفا او
که با هرکس کند اینجا وفا او
یکی پیریست حق را او بداند
از آن در عاقبت حیران بماند
یکی پیریست در عین فنایست
ز دید دید حق اندر بقایست
یکی پیریست جان درباخته او
کمال جان جان بشناخته او
یکی پیریست در لا راه برده
بدست اوست اینجاهفت پرده
یکی پیریست اندر راز اللّه
زند دم در عیان قل هواللّه
یکی پیریست از وحدت زند دم
ندیده هیچ جز اللّه هر دم
یکی پیریست از راز نمودار
که کرده فاش او این جمله اسرار
یکی پیریست واصل از عیانی
اگر اینجا تو قدر او بدانی
یکی پیریست جانان دیده اینجا
شده در ذات کل اینجای یکتا
یکی پیریست نامش میندانم
وگردانم بر هر کس بخوانم
یکی پیریست در ذات الهی
که او دریافت آیات الهی
یکی پیریست ذات حق بدیده
بسی اسرار گفته هم شنیده
یکی پیریست روحانی صفاتست
عیان مشتق شده از نور ذاتست
یکی پیریست کز وحدت سرآید
کسی کو دید اندوهش سرآید
یکی پیری است عالم زوست پر نور
میان واصلان این سرّ مشهور
یکی پیریست اینجا لا ابر لا
زده دم تا بمانده جمله یکتا
یقین میدان که پیر رهبر آمد
که از دیدار ربّ اکبر آمد
یقین میدان که ره او بازیابی
وزو تو زینت و اعزاز یابی
یقین دارو یقین این سرّ جمله
کند اینجایگه تدبیر جمله
از او یابی تو اینجاگاه درمان
کند جان تو دراینجای جانان
حقیقت اوست اینجا رهنمایت
نماید ناگهی دید خدایت
حقیقت اوست دیدار خداوند
زبان اینجایگه ای دوست دربند
حقیقت فاش نتوان گفت به زین
درون جان نظر کن زود خودبین
حقیقت فاش کرد اندر نهادم
از آن کین پیر خود را داد دادم
حقیقت فاش گشت و راز شد حق
رخم بنمود اینجا یار مطلق
حقیقت فاش گشت و یار آمد
کنون بی زحمت اغیار آمد
حقیقت فاش گشت و جان برون شد
دلم ذرّات کل را رهنمون شد
حقیقت فاش گشت و جان عیان دید
رخ دلدار بی نام ونشان دید
حقیقت فاش گشت و یار با ماست
نمود جزو و کل در خویش آراست
عیان شد آنچه پنهان بود اینجا
بدیدم آنچه بد مقصود اینجا
عیان شد یار اندر گفتگویم
ندانم تا دگر چیزی چگویم
عیان شد یار و از دیده نهانست
اگرچه جمله هم کون و مکانست
عیان شد یار و با ما آشنا شد
نمود جسم اندر جان فناشد
عیان شد یار و کل برقع برانداخت
همه آفاق را غلغل درانداخت
عیان شد یار و ناگه پرده برداشت
یکی بُدْ هر که او در خود نظر داشت
عیان شد یار اینجاگه تمامی
نمیگنجد بر او نیکنامی
عیان شد یار و اینجا واصلم کرد
میان جمله بیجان و دلم کرد
عیان شد یار و دیدارش بدیدم
بآخر هم بکام دل رسیدم
عیان شد یار اندر ذات ما را
بجان کردش بدل در ذات ما را
عیان شد یار و بیجان گشت عطّار
حقیقت عین جانان گشت عطّار
عیان شد یار و در دیدار جمله
همی گوید یقین اسرار جمله
عیان شد یار و برگفت آشکارا
حقیقت فاش کرد اینجای ما را
عیان شد یار و او را کس ندیدست
اگرچه در همه گفت و شنیدست
عیان شد یاروکل عین لقایست
نمود ابتدا و انتهایست
عیان شد یار و میگوید دمادم
میان جان و دل اسرار آدم
عیان شد یار و عین راز برگفت
نبد کس خویشتن برگفت و بشنفت
بخود گفت آنچه بُدْ اسرار پنهان
نمود خویشتن بنمود اعیان
رموز عشق اینجا کس نداند
که یار اینجا بخود کلّی بخواند
رموز عشق کس نگشاد جز حق
که او عشقست و معشوقست مطلق
رموز عشق اگر اینجا بدانی
دل و جان بر رخ جانان فشانی
رموز عشق احمد برگشاد است
که او سرّ حقیقت داد دادست
رموز عشق بر وی منکشف شد
وجود او بحق کل متّصف شد
رموز عشق در قرآن بیان کرد
وجود خویشتن کل جان جان کرد
رموز عشق کل بگشاد از دید
که خود حق دید و خود را نیز حق دید
رموز عشق اینجاگه بیابی
درون جان اگر پیشش شتابی
رموز عشق او اینجا گشاید
همه راز نهانت رو نماید
رموز عشق اینجاگه کند فاش
اگر مردی برو خاک درش باش
رموز عشق میگوید ترا او
درون جان تست ای مرد نیکو
رموز عشق ذرّاتِ دو عالم
طلبکارند اینجاگه دمادم
رموز عشق میجویند ایشان
از آن پیدا شد اینجا راز پنهان
که دید عشق احمد دید در خود
از آن اسرار کل میدید در خود
ز عشق اینجاست چندین شور و افغان
نمییابد کسی اسرار پنهان
ز عشق ار ذرّهٔ واقف شوی تو
ابر ذرّات کل واصف شوی تو
ز عشق ار ذرّهٔ بوئی بری تو
در این میدان همی گوئی بری تو
ز عشق ار ذرّهٔ پیدا نماید
نمود قطرهها دریا نماید
ز عشق ار ذرّهٔ حاصل شود زود
حقیقت مرد را واصل شود زود
ز عشق ار ذرّهٔ در جان درآید
ز هر قطره دو صد طوفان برآید
ز عشق ار ذرّهٔ خواهی بده جان
که دریابی در اینجا جان جانان
نهان شو عشق را دریاب در کل
که افکنداست مر ذرّات در ذلّ
نهان شو عشق بین بیخویشتن شو
در اینجا گه برافکن جان و تن شو
نهان شو عشق را اینجا عیان بین
تو عشق اینجا نمود جان جان بین
نهان شو عشق میگوید نهان شو
بصورت این جهان و آن جهان شو
نهان شو عشق میگوید ترا باز
حجاب جان توئی صورت برانداز
نهان شو در نمود عشق اینجا
که تا بینی نمود عشق اینجا
نهان شو عشق را معشوقه گردان
چنین کردند اینجا جمله مردان
نهان شو تا عیان بینی تو دلدار
چرائی بیخود آخر هان تو دلدار
نهان شو در بلائی دل میامیز
اگرمرد رهی با عشق مستیز
نهان شو تا عیان اصل بینی
دمادم در نهادت وصل بینی
نهان شو درنهان و بین تو پیدا
درون را با برون در شور و غوغا
نهان شو همچو مردان جهان تو
ببر گوئی از اینجا رایگان تو
نهان شو تا بمانی جاودانی
که چون گردی نهان کلی بدانی
نهان شو اصل اینست ای برادر
نمود عشق واصل نیست بنگر
نهان شو حق درون بین از نمودار
اگر باشی تو اندر عشق بیدار
نهان شود تا تو جان با آشکاره
ببینی در زمان اینجا ستاره
کنی او را درون جان نهانی
شوی واصل ز اسرار و معانی
اگر از وصل او بوئی بری راه
تو باشی چون رسی با جملگی شاه
اگر از وصل او خواهی نشانی
ز من بشنو در اینجاگه بیانی
اگر از وصل او جان باختی تو
عیان او یقین بشناختی تو
اگر از وصل او نابود گردی
درون جان و دل معبود گردی
اگر از وصل او یابی دمی تو
نهی بر ریش جانت مرهمی تو
اگر از وصل او آزاد گردی
در اینجا بی نشان چون بادگردی
اگر از وصل او یابی تو اعزاز
حجاب جسم وجان یکره برانداز
اگر از وصل او دیدی تو قربت
ترا تا جاودانی هست دولت
ز وصلش عاشقان جانباز بودند
ازآن اینجای در اعزاز بودند
ز وصلش عاشقان جان برفشاندند
نه بر مانند تو حیران بمانند
ز وصلش آنکه اینجا جان بدادست
میان عاشقان او داد داد است
ز وصلش جمله ذرّه درخروشند
در این دیگ فنا کلّی بجوشند
ز وصلش جمله اشیا هست گردان
تو هم مانند ایشانی یقین دان
ز وصلش جمله حیرانند و مدهوش
ز خود دربسته و با عقل خاموش
ز وصلش بنگر ایشان را یقین تو
همه در تست گردان باز بین تو
ز وصلش جملگی حیران و مستند
چو بود یار اندر نیست مستند
ز وصلش آفتاب اینجاست گردان
بسر پیوسته اندر چرخ گردان
ز وصلش ماه هر مه میگدازد
عیان خویش بود یار سازد
ز وصلش آسمان جوهر فشان است
بسی ره کرد و هم رازی ندانست
ز وصلش جملگی نابود گردند
در آن نابود کُل معبود گردند
ز وصلش گرچه آدم یافت جنّت
اگرچه یافت آخر عین محنت
ز وصلش جان چنین اسرارگوید
همه ازدیدن دلدار گوید
ز وصلش گر عیان خواهی عیانست
درون جان بقای جاودانست
بقای جاودان دیدار یار است
کسی کو واقف اسرار یار است
بقای جاودان دانم معانی
که تو دیدم نشان بی نشانی
بقای جاودان زو بازدیدم
که از یار است این گفت و شنیدم
بقای جاودان دیدم رخ یار
رها کردم در اینجا پنج با چار
بقای جاودان دریاب در خود
که فارغ دل شوی از نیک و ز بد
بقای جاودان دیدم ز اعیان
شده در دید یار خویش پنهان
بقای جاودان خواهی برون شو
ز خود آنگه درون وهم برون شو
بقای جاودان گور است اینجا
نبیند خویش را جز عین یکتا
بقای جاودان راکس نداند
که جان شکرانه بر جانان فشاند
بقای جاودان معنیّ قرآنست
کزو مر جمله این اسرار پنهانست
بقای جاودان عشقست فانی
شو ای بیچاره تا او را بدانی
بقای جاودان سلطان عشقست
که این اسرارها برهان عشقست
بقای جاودان از عشق یابی
بوقتی کین نمود تن بیابی
بقای جاودان زو گشت حاصل
که جمله سالکان او کرد واصل
جهان دیدی که جمله در فنایست
ولی درسر همه عین بقایست
در آن سر جمله اندوه است و محنت
در آن سر جمله یابی عین قربت
در این سر جمله در غوغا فتادند
برستند آنکه اندر لافتادند
در آن سر هیچ شادی نیست تحقیق
در آن سر هست جمله عین توفیق
در این سر انبیا دیدند بلایش
در آنجا یافتند بیشک لقایش
در آن سر این همه اندوه ودردست
در آن سر جمله را یابی که فرداست
در این سر ماتم است اینجا دمادم
در آن سر نیست چیزی جز که آدم
از آن سری که آمد جمله پیدا
بدان سر بینی اینجابشنواز ما
در این سر کن تو حاصل آن سری را
که گفتست این بیان شیخ سری را
در این سر گر بیابی سرّ آن سر
اگر مردی ز یک بینی بمگذر
گر این سر آنسرست آنسر این سر
شوی واصل یکی بینی سراسر
از آن سر رفته است اینجا که دیدی
از آن سر سرّ آن سر میندیدی
از آن سر آمدند ذرّات اینجا
در اینجا گه شدند بیشک هویدا
از آن سر آمدی پیدا شدی تو
از آن حیران دل و شیدا شدی تو
از آن سر آمدی ای سر ندیده
چرائی اوّل و آخر ندیده
از آن سر آمدی و فاش بودی
یقین دانم که بانقاش بودی
از آن سر آمدی تا بودی عالم
شدی پیدا و هستی بود آدم
از آن سر آمدی ای آدم جان
سفر کردی درون عالم جان
از آن سر آمدی در عین اینخاک
ندیدی جوهر اعیان افلاک
از آن سر آمدی بنگر که آنی
ولیکن چون کنم تا سر بدانی
از آن سر آمدی ای خفته در خواب
زمانی کرد بیدار و تو دریاب
از آن سر آمدی بیدار او شو
چرا مستی دمی هشیار او شو
از آن سر آمدی در جنّت جان
ز پیدائی شدی در حق تو پنهان
از آن سر آمدی فارغ بماندی
چو طفلی هان تو نابالغ بماندی
از آن سر آمدی و باز ماندی
ز حرص وشهوت اندر آزماندی
از آن سر آمدی در جستجوئی
بهرزه دائمادر گفت و گوئی
از آن سر آمدی و جان جانت
در اینجاگاه هست اکنون عیانت
از آن سر آمدی و چشم بگشای
همه ذرّات رادیدار بنمای
از آن سر آمدی بگشای رُخسار
جمال خویش را گردان پدیدار
جمال خویشتن بنمای اعیان
جمال از دوستان خویش پنهان
مکن جانا که جمله عاشقانند
بلاکش بهر تو بی جسم و جانند
مکن جانا چرا پنهان بماندی
بیک ره دست بر ما برفشاندی
مکن جانا ترا این خو نباشد
به پیش عاشقان نیکو نباشد
جمال تو وصال عاشقانست
لقای تو کمال جاودانست
دل وجانی و جان از تو خبردار
تو هم از عاشقان خود خبردار
خبر داری که در فریاد و سوزم
بپایان آمدم شب گشت روزم
خبر داری که جانم هست حیران
ترا میجویم اندر دید مردان
خبر داری که در اندوه و دردم
عیان بنمای تا من شاد گردم
خبر داری که در کوی تو هستم
همیشه خسته دل سوی تو هستم
خبر داری و میدانی تو حالم
نمودی ناگهی عین وصالم
خبر داری که در وصلت چسانم
که هر شب آه بر گردون رسانم
خبر داری که اندر درد هجران
چو شمعی ماندهام پیوسته سوزان
خبر داری که چون خورشید فردم
گهی سرخی نموده گاه زردم
خبر داری که چون ماهم گدازان
بر خورشید رویت ای دل و جان
خبر داری کم از جنّت براندی
نپرسیدی که آخر چون بماندی
بخش ۶۲ - رفتن ابلیس به تلبیس در بهشت در دهان مار از جهت مکر کردن با آدم علیه افضل الصّلوات و اکمل التحیات: چو شد شیطان سوی جنّت ابا ماربخش ۶۴ - در بلای عشق کشیدن و لقای دوست دیدن فرماید: بلای عشق قربت برکشیدم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنین دیدم من اندر لوح اسرار
تو میدانی نمییارم بگفتار
هوش مصنوعی: من در لوح رازهای تو چنین دیدم که تو میدانی و من نمیتوانم آن را به زبان بیاورم.
که آدم گندمت اینجای خورد او
در این اسرار تو ماتم ببرد او
هوش مصنوعی: این ابیات به این معنی هستند که شخصی (که به احتمال زیاد اشاره به آدمی خاص دارد) در حالی که در حال تجزیه و تحلیل یا درک معرفت و رازهای عمیق است، در واقع دچار اندوه و ناراحتی میشود. این به نوعی نشاندهنده این است که در برخی موارد، آگاهی از حقیقتها میتواند بار سنگینی را بر دوش فرد بگذارد.
قضا پیوسته کن از پیش دانم
دمی دیگر ز جنّات مرانم
هوش مصنوعی: من میدانم که سرنوشت مرا رقم زدهاند و در لحظهای دیگر ممکن است از بهشت دورم کنند.
تو پیوستی نمود لعنت من
بکردستی بخود تو نخوت من
هوش مصنوعی: تو به من پیوستی و لعنت من را بر خود حمل کردی و به خاطر من مغرور شدی.
چنان دیدم که آدم را زبونست
که اسرار توام خود رهنمونست
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که من انسان را به گونهای مشاهده کردم که خود را به زبانی درآورده است و اسرار درونش خود او را راهنمایی میکند. به عبارتی، انسان به طور ناخودآگاه از درون خود رازها و دانستههایش را نمایان میسازد.
مرنجانم در اینجا گه بزاری
که تاآدم خورد گندم بخواری
هوش مصنوعی: مرا در این مکان آزرده نکن، چرا که وقتی به زمین بیفتم، میتوانم به راحتی دانههایم را به دست بیاورم.
ورا اینجا زجنّاتت برون کن
دگر زهره ندارم تا که چون کن
هوش مصنوعی: او را از این باغها بیرون کن، چون دیگر تحمل ندارم تا چگونه ادامه دهم.
مرا مقصود ز انعامت همین است
که میدانی مرا عین الیقین است
هوش مصنوعی: من از بخششهای تو تنها یک هدف دارم و آن این است که میدانم به یقین کامل خودم را به تو نزدیک کردهام.
که آدم گندم اینجاگه خورد او
ز فعل زود من فرمان برد او
هوش مصنوعی: کسی که در اینجا گندم میخورد، از کارهای من به راحتی پیروی میکند.
همه اسرار در پیشم عیانست
که روی تو تماشاگاه جانست
هوش مصنوعی: همه رازها و حقیقتها برای من واضح و روشن است، زیرا چهرهی تو محل تماشای روح من است.
چنان ابلیس بد از شوق مهجور
ز عکس تست اشیا جمله پر نور
هوش مصنوعی: چنان که ابلیس از عشق تو و از دوریات به شدت ناراحت و غمگین است، باقی چیزها هم به خاطر تصویر زیبای تو پر از روشنی و روشنایی شدهاند.
خطابی آمدش آنگه بدو باز
پس آنگه مکر کرد ابلیس آغاز
هوش مصنوعی: پیامی به او رسید و سپس بازگشت، اما ابلیس با فریب خود شروع به نقشهکشی کرد.
یقین دانست شد حاجت قبولش
ز عشق آمد عیان صاحب وصولش
هوش مصنوعی: آشکارا میدانم که نیازم به او از عشق است و به وضوح مشخص شده که او به من رسیده است.
یقین دانست کاینجا کار افتاد
بشد نزدیک آدم زود چون باد
هوش مصنوعی: بدان آگاه شد که در اینجا کار به وقوع پیوسته و نزدیکتر از باد به آدمی رسیده است.
سلامی کرد بر آدم نهانی
بگفت آدم تو نور جسم وجانی
هوش مصنوعی: سلامی به آدم کرد و در دل گفت: ای آدم، تو نور هستی و روحی در کالبد.
توئی اعیان و استاد ملایک
عیان کل توئی اینجا فذلک
هوش مصنوعی: تو حقیقت و اصل همه چیز هستی و ملائکه نیز به وضوح تو را میشناسند. تو در اینجا هستی و همه چیز به تو برمیگردد.
تو داری سلطنت امروز اینجا
توئی در جزو و کل فیروز اینجا
هوش مصنوعی: تو امروز در اینجا حکمفرما هستی و در کل و جز، موفق و پیروز میباشی.
تو داری نور اسرار الهی
نشسته این زمان بر تخت شاهی
هوش مصنوعی: تو در حال حاضر بر مقام و جایگاهی بلند نشستهای که نشاندهندهی درک و فهم عمیق از حقیقتهای الهی است.
ترا دیدند اینجا کاردانی
ترا دادست اسرار نهانی
هوش مصنوعی: تو را در اینجا به عنوان فردی دانا شناختند و این مقام به تو رازهای پنهان را عطا کرده است.
نمود تست آدم جنّت و حور
ز عکس تست اشیا جمله پر نور
هوش مصنوعی: شکل و وجود تو تجلی بهشت و زیباییهای آن است، چرا که همه چیز در اطراف تو درخشانی و روشنایی خاصی دارد.
همه از نور تست اینجا مزیّن
بتو شد آفرینش جمله روشن
هوش مصنوعی: تمامی این دنیا به خاطر نور تو زیبا و روشن شده است و خلقت به واسطه تو روشنایی یافته است.
ملایک کردهاند اینجا سجودت
که پنهان نیست اینجا بود بودت
هوش مصنوعی: فرشتگان در اینجا به خاطر تو سجده کردهاند و این موضوع پنهان نیست؛ تو همیشه در اینجا حضور داشتهای.
توئی نوری که در ظلمت فتادی
ولی در عین این قربت فتادی
هوش مصنوعی: تو نوری هستی که در تاریکیها درخشیدهای، اما با وجود این روشنایی، به نوعی در این نزدیکی نیز دچار مشکلات و چالشهایی شدهای.
ترا دادست حق توفیق اینجا
که هستی این زمان نور مصفّا
هوش مصنوعی: شما به خاطر لطف و توفیق الهی در اینجا و در این زمان قرار گرفتهاید که از روشنایی خالص بهرهمند شوید.
حقیقت نور سرّ کردگاری
درون جزو و کل تو هوشیاری
هوش مصنوعی: حقیقت، نوری است که اسرار وجود تو را درونی و در ارتباط با کلیت وجودت به آگاهی میآورد.
بهشت عدن داری جاو ماوا
توئی امروز اندر عشق یکتار
هوش مصنوعی: بهشت عدن، مکانی است که تو امروز در آن به عشق یکتایی مقیم شدهای.
ز نور عشق و سرّ لامکانی
درون جنّت و عین العیانی
هوش مصنوعی: از روشنایی عشق و راز بیمکانی، درون بهشت و چشمانی که حقیقت را میبینند.
بتو پیدا شده سرّ خداوند
ابا معنی تو صورت گشته پابند
هوش مصنوعی: تو نشاندهنده راز خداوندی هستی؛ بدون تو، معنای زندگی به شکل ظاهری و سطحی در میآید و بند او خواهد بود.
مشو پابند چون جمله تو داری
که اعیان خدای کردگاری
هوش مصنوعی: همه چیز را در اختیار داری و نباید به چیزهای کماهمیت وابسته شوی.
تو داری آدم اسرار دل و جان
حقیقت هم تو هستی جان و جانان
هوش مصنوعی: تو آشنای رازها و احساسات درون من هستی و حقیقتی که برای من عزیز و محبوب است، خود تویی.
نمیدانی که چون اینجا فتادی
که اندر صورت فانی نهادی
هوش مصنوعی: نمیدانی که چرا به این وضعیت دچار شدی و چگونه در قالب مادی و دنیوی گرفتار آمدهای.
چرا اینجا بماندستی ندانی
ز من دریاب گر تو کاردانی
هوش مصنوعی: چرا اینجا بمانی؟ ندانستی که میخواهم چه چیزی را به تو برسانم. اگر دانا هستی، موضوع را درک کن.
توئی حق مر ترا دانستهام کل
چرا افتادهٔ در عین این ذل
هوش مصنوعی: تو را حقیقتاً شناختهام، پس چرا در عین این ذلت و مصیبت به سر میبری؟
بخور هر چیز کان داری تمنّا
که از بهر تو چون کردست پیدا
هوش مصنوعی: هر چیزی را که میخواهی، بخور و لذت ببر، چون بدان که همه چیز به خاطر تو نمایان شده است.
همه لذّات بهر تست و جنّات
خوشی میدار خود در عین لذّات
هوش مصنوعی: تمام لذتها برای توست و باغهای خوشی را در کنار لذتهای خود حفظ کن.
قضا را پیش آدم رسته شد آن
دمادم از نمود سرّ سُبحان
هوش مصنوعی: در لحظهای که سرنوشت بر آدم نمایان شد، رازهای الهی به ظهور رسید.
بهر سوئی که آدم شد در آنجا
دمادم رسته میشد آن از آنجا
هوش مصنوعی: هر زمان که آدم به سمتی حرکت کند، در همانجا به صورت مداوم و پیوسته چیزی جدید به وجود میآید و از آن مکان نشأت میگیرد.
بهرجائی که آدم ساخت مسکن
برستی در زمان فی الحال گلشن
هوش مصنوعی: هر کجا که انسان خانهای بنا کرد، در زمان حال همانجا بهشت و گلستانی برپا خواهد شد.
اشارت کرد شیطان گفت آن خور
که خوش چیزیست آن فرمان من بر
هوش مصنوعی: شیطان اشارهای کرد و گفت که آن چیز لذیذ و خوشمزه، فرمان من است.
در این جنّات به زین تو نبینی
بشیرینی از این لذّات بینی
هوش مصنوعی: در این باغها، با زیباییها و لذّتهای فراوان، تو هیچ شیرینی و خوشی را نمیبینی مگر با زینت و زیباییات.
بخور این گندم آدم بر تو فرمان
دل خود را از این تو شادگردان
هوش مصنوعی: از این گندم بخور که انسان است و بر تو تأثیر میگذارد، و دل خود را از این به شادی و سرور برسان.
بدو گفت آدم ای مرد سخنگوی
برو زینجا و کمتر زین سخن گوی
هوش مصنوعی: آدم به مرد سخنگو گفت که از اینجا برو و کمتر صحبت کن.
خداگفتست کین اینجا مخور تو
مرا از قول حق آری بدر تو
هوش مصنوعی: خدا گفته است که این دنیا جای مناسبی برای خوردن نیست، تو نمیتوانی از طرف حق با من سخن بگویی و به من نزدیک شوی.
نباشد شرط این خوردن در اینجا
که گردانی مرا در لحظه رسوا
هوش مصنوعی: در اینجا، نیازی نیست که برای نوشیدن این جام، شرطی گذاشته شود که مرا در لحظهای رسوا کند.
خدا گفتست و جبریل امینم
ندارم چشم کین گندم ببینم
هوش مصنوعی: خداوند فرمود که من در دل خود کینهای ندارم و نمیخواهم بدیهای مردم را ببینم.
نخواهم خوردن این را این زمان من
وگرنه اوفتم از غم چنان من
هوش مصنوعی: در حال حاضر نمیخواهم این را بخورم، وگرنه به خاطر غم زیاد، از پا میافتم.
ز حق من ناگهانی دور افتم
ز رنج و غم عجب مهجور افتم
هوش مصنوعی: ناگهان از حق و حقیقت دور میشوم و از درد و غمها به شدت احساس تنهایی و بیکسی میکنم.
مگو هرگز دگر این سرّ به پیشم
که من با حق چنان در قول خویشم
هوش مصنوعی: هرگز این راز را به من نگو، زیرا من در بیان خود با حقیقت به گونهای هستم که هیچ چیزی نمیتواند آن را تغییر دهد.
که گر جانم رود از تن در آن دم
نخواهد خوردن اینجا گندم آدم
هوش مصنوعی: اگر جانم از بدنم جدا شود، در آن لحظه دیگر به خوردن گندم و زندگی در این دنیا نیازی نخواهم داشت.
بدو ابلیس گفت آخر چه بودت
ز بهر چیست این گفت و شنیدت
هوش مصنوعی: ابلیس به او گفت: "چرا این کار را کردی و چرا چنین حرفهایی شنیدی؟"
اگر خواهی همی حق تو بخور زین
تو داری رفعت آیینه میبین
هوش مصنوعی: اگر میخواهی حق خود را بگیری، از تو بستگی دارد که تلاش کنی و در خود ارتقا بدهی، همچون آینهای که روشنایی را منعکس میکند.
خدا با تست تو هم با خدائی
دوئی اینجا نگنجد در خدائی
هوش مصنوعی: خدا با توست و تو هم با خدایی، اما این مفهوم در محدودهی دنیایی نمیگنجد.
چرا ترسان و بیچاره بماندی
مگر از سرّ حق چیزی نخواندی
هوش مصنوعی: چرا دچار ترس و پریشانی هستی؟ آیا از معانی عمیق حقیقت چیزی نخواندهای؟
تو هستی حکمت ونور نمودار
حجاب بیخودی از پیش بردار
هوش مصنوعی: تو خود نشانهی حکمت و روشنی هستی، پس پردههای نادانی و خودبینی را کنار بزن.
خدا ما را ز بهر این فرستاد
ز ذات پاکش او پیغامها داد
هوش مصنوعی: خداوند ما را برای هدفی خاص آفرید و از پاکی خود به ما پیامهایی فرستاده است.
که آدم گوی تا گندم خورد زود
که ما هستیم زو پیوسته خوشنود
هوش مصنوعی: ای انسان، تا زمانیکه از گندم بهرهمند میشوی، به یاد داشته باش که ما همیشه از تو راضی و خوشنود هستیم.
ز قول حق ترا این راز گفتم
هر آنچه او بگفتت باز گفتم
هوش مصنوعی: من به تو این راز را از زبان حق گفتم و هر آنچه او گفت، دوباره برایت بیان کردم.
نه من از خویش کردم اندر این دم
تو دانی این زمان میدان تو آدم
هوش مصنوعی: نه من از خودم در این لحظه کاری کردم، تو میدانی که در این زمان، این میدان متعلق به آدم است.
اگر قول من آری مر تو بر جای
بسی شادی ببینی اندر اینجای
هوش مصنوعی: اگر به وعده من عمل کنی، در این مکان شادیهای زیادی را تجربه خواهی کرد.
خدا با من چنین گفتست کین گوی
ابا آدم تو رازم اینچنین گوی
هوش مصنوعی: خدا به من گفت که ای آدم، رازهایی دارم که باید به این شکل بیان شوند.
که من آن دم ترا میآزمودم
وگرنه من غرض آنجا نبودم
هوش مصنوعی: در آن لحظه من تو را امتحان میکردم وگرنه هدف من از آنجا بودن چیز دیگری نبود.
چه باشد گر خوری در حضرت من
که تو داری نمود قدرت من
هوش مصنوعی: چه اشکالی دارد اگر در حضور من چیزی بخوری، هنگامی که تو خود نمایشدهنده قدرت من هستی؟
مرا مقصودم این بُد آدم اینجا
که فرمان بردی اندر حضرت ما
هوش مصنوعی: من هدفم این بود که آدمی را در اینجا بیابم که در مقابل ما فرمانبردار باشد.
نخوردی مدتی گندم بجنّت
ترا میدیدم اندر عین قربت
هوش مصنوعی: مدتی از خوردن گندم پرهیز کردی و در این مدت، من تو را در دوری از خود میدیدم.
درین قربت تو فرمانم ببردی
مر این گندم بقول ما نخوردی
هوش مصنوعی: در این دیار دور از وطن، تو فرمان مرا بردی و گندم من را به قیمت بسیار کمی برداشت کردی.
ولی این دم برو گندم همی خَور
چو فرمان میبری فرمان من بَرْ
هوش مصنوعی: اما حالا برو و گندم بخور؛ چون تو از دستورات پیروی میکنی، به فرمان من هم گوش بده.
بفرمانم نخوردی هم بفرمان
بخور گندم اجازت دادمت هان
هوش مصنوعی: اگر به خواسته من توجه نکردی، حالا به دستوری که میدهم توجه کن و گندم بخور. به تو اجازه دادم که این کار را انجام دهی.
ز قول حق ترا من گفتم اسرار
بگفت این و بشد او ناپدیدار
هوش مصنوعی: من از طرف حق به تو گفتم رازهایی را که او بیان کرد و سپس ناگهان ناپدید شد.
عجائب ماند آدم گشت حیران
در این اسرار بود او راز پنهان
هوش مصنوعی: آدم از شگفتیهای جهان حیران شده و در این رازهای پنهان غرق شده است.
که میداند که چرخ سالخورده
چه بنماید بزیر هفت پرده
هوش مصنوعی: کسی نمیداند که زندگی کهنه چه سرنوشتی را برای انسان رقم خواهد زد و چه اتفاقاتی در زیر این هفت پرده پنهان است.
قضا بُد رفته آدم را در آن راز
که بتواند که گرداند قضا باز
هوش مصنوعی: سرنوشت انسان به گونهای رقم خورده که فقط در درکی عمیق از آن راز میتواند به تغییر سرنوشتش بپردازد.
قلم چون سرنوشت اینجا که داند
بجز او کو نوشت او خود بخواند
هوش مصنوعی: در اینجا، هیچکس جز او نمیداند که قلم چگونه سرنوشت را مینویسد. خود اوست که میتواند آن را بخواند.
کسی بر سرّ حق واقف نگردد
کسی کوره نشد واصف نگردد
هوش مصنوعی: هیچکس به عمق حقیقت دست نمییابد مگر آنکه به کورهراههای تجربه و سیر و سلوک برود و این مسیر را طی کند.
نیاید راست این معنی بگفتن
ترا از گوش دل باید شنفتن
هوش مصنوعی: این مفهوم را نمیتوان به طور مستقیم گفت. برای درک آن باید با گوش دل به شنیدنش توجه کرد.
هر آن کو حق شناسد این بداند
که اسرار من اینجا باز خواند
هوش مصنوعی: هر کسی که حقیقت را بشناسد، میداند که رازهای من در اینجا فاش شده است.
نداند راز سرّ حق تعالی
که جمله مخفیست در سرّ الّا
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند حقیقت عمیق الهی را، چرا که تمام اسرار در دل نهفته است.
قضا او رانده بر فرق هر کس
در این اسرار اکنون تن زن و بس
هوش مصنوعی: سرنوشت هر فردی یک نقش خاص در زندگی او دارد و این رازها اکنون فقط به تن زن وابسته است.
اگر دانای راز اوّلینی
مر این اسرار اینجا بازبینی
هوش مصنوعی: اگر کسی به عمق معانی و اسرار اولین هستی آگاه باشد، میتواند به درستی این رازها را در اینجا بررسی کند.
اگر دانا و گرنادان فتادی
ز لا در لاآله اعیان فتادی
هوش مصنوعی: هرگاه عالم و نادان به چنگالات و موانع دچار شوند، حتی اگر در مقام و منزلت بالایی باشند، به نوعی زیر پا خواهند افتاد.
کسی کو باز بیند راز اول
نمود آخرش اینجا مبدّل
هوش مصنوعی: کسی که رازهای ابتدا را دوباره ببیند، نتیجهاش این میشود که در اینجا دچار تغییر میشود.
شود بر هر جهت بر شش جهاتش
ولی یکسان بود دید صفاتش
هوش مصنوعی: هر جهتی که برویم و به شش طرف نگاه کنیم، صفات او همچنان یکسان و بدون تغییر باقی میماند.
بهر کسوت که گرداند ترا یار
نمود راز او را پای میدار
هوش مصنوعی: هر کسی که محبتش تو را تحت تأثیر قرار داد، راز او را فاش نکن.
اگر سنگت زند معشوقهٔ مست
به از کاری که با آن غیر پیوست
هوش مصنوعی: اگر محبوب تو به تو آسیب برساند، این آسیب بهتر از کاری است که با دیگران انجام میدهد.
بلای قرب جانان خوش بلائیست
که آن جز با نمود انبیا نیست
هوش مصنوعی: عذاب و سختی که به خاطر نزدیک شدن به معشوق وجود دارد، شیرین و دلپذیر است و این حالت فقط به وسیلهی ظهور پیامبران قابل تجربه است.
بلای قرب جانان پای میدار
اگر خود مر ترا گرداندت خوار
هوش مصنوعی: اگر به عشق معشوق دچار شدی، حواست باشد که خودت را کوچک نکن و اجازه نده که عشق تو را ذلیل کند.
بلای قرب جانان جمله خواریست
به پیش عاشقان این پایداریست
هوش مصنوعی: درد و رنج ناشی از عشق به محبوب، برای عاشقان، نشانهای از استقامت و پایداری است. این سختیها در واقع نشاندهندهی عشق عمیق و ارادت آنها به معشوق است.
بلای قرب جانان هست محنت
ولی از بعد محنت هست دولت
هوش مصنوعی: رنج و درد عشق محبوب سنگین و سخت است، اما بعد از تحمل این دردها، به خوشبختی و سعادت دست مییابیم.
بلای قرب جانان یافت آدم
نه یک لحظه که او را بُد دمادم
هوش مصنوعی: آدم به خاطر عشق و نزدیک شدن به معشوق، دچار مشکلات و سختیهایی شد که این وضعیت برای او لحظهای هم آرامش نداشت.
بلای قرب کش در پیش جانان
میان ناخوشی دل شادگردان
هوش مصنوعی: در برابر معشوق خود، با وجود تمام دردها و غمها، دلی شاد و خوش داشته باش.
بلای قرب را آدم کشیدست
که او آخر جمال دوست دیدست
هوش مصنوعی: بلای نزدیکی به محبوب، باعث شد که آدم را به قتل برساند، زیرا او آخرین زیبایی دوست را دیده بود.
بلای قرب کش تا دوست یابی
چنان کآنجا کمال اوست یابی
هوش مصنوعی: بلای محبت و عشق را تحمل کن تا به دوستی برسی؛ چون آنجا به کمال و تمامیت دوست خواهی رسید.
بلای قرب کش وندر بلا باش
بَرِ آن جان تو همچون انبیا باش
هوش مصنوعی: در سختیها و مشکلات، مانند پیامبران صبور و مقاوم باش و در برابر چالشها و بلایا، به خاطر روح و جان خود پیش برو.
بلای قرب کش مانند ایشان
چو خویشِ تست حق بگذر ز خویشان
هوش مصنوعی: مصیبتهایی که برای نزدیکان و عزیزان به وجود میآید، تو را به یاد خودت و نزدیکانت میاندازد. اگر به آن وضعیت بپردازی، بهتر است که از وابستگیهای عاطفی خود عبور کنی و بالاخره به فکر خودت و روحیهات باشی.
بلای قرب کش با حق شو انباز
ز نور عشق او میسوز و میساز
هوش مصنوعی: به سوی محبت و نزدیکی به حقیقت برو، و از شور و نور عشق او بهرهمند شو. این عشق تو را میسوزاند و در عین حال شکل میدهد و پرورش میدهد.
بلای قرب کش تا جان سپاری
اگر مردان مرد و هوشیاری
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به محبوب نزدیک شوی و به عشق او برسی، باید سختیها را تحمل کنی و جانت را فدای آن کنی. تنها مردان واقعی و باهوش میتوانند این راه را دنبال کنند.
بلای قرب کش در باز جانت
که تا یابی لقای جاودانت
هوش مصنوعی: عذاب و مشکل عاشقانه را تحمل کن تا به وصال ابدی و ملاقات معشوق خود برسی.
بلای قرب کش مانند جانان
اگر خود لعنتت ازدست جانان
هوش مصنوعی: اگر کسی به محبت و قرب محبوب گرفتار شود، مانند جانان، حتی اگر خود را هم لعنت کند، این درد و بلای عشق برایش سنگین نخواهد بود.
بلای قرب کش در ناتوانی
که تا یابی لقای جاودانی
هوش مصنوعی: اگر در عشق دچار سختی و دشواری شدی، تحمل کن؛ چرا که این رنج و آزمایش تو را به وصال ابدی و ماندگار خواهد رساند.
بلای قرب کش در بود اللّه
که این باشد عیان مقصود اللّه
هوش مصنوعی: مصیبت و مصائب زودرس در کنار خداوند، نشاندهندهی مشخص و روشن هدف الهی است.
بلای قرب کش تا راز بینی
هر آنچه کردهٔ گم باز بینی
هوش مصنوعی: برای درک و شناخت عمیق از مشکلات و چالشهایی که پیش رویت قرار دارد، باید به نزدیکی و محبت نزدیک شوی. تنها در این حالت میتوانی به رازهایی دست پیدا کنی و آنچه را که از دست رفته دوباره بیابی.
بلای قرب آدم دید بس لا
نمودش باشد اندر لاهویدا
هوش مصنوعی: چندی پیش، در ماجرایی، خداوند بلایایی به آدم نزدیک کرد تا تأثیر آنها را بر او ببیند و از این رو، آن بلایا مانند نشانهای در عالم به او ارائه شد.
بلای قرب جانان نوح هم دید
که تا کشتی بگرد بحر گردید
هوش مصنوعی: مشکل و دشواریهای شدید عشق و دلدادگی را حتی نوح، پیامبر بزرگ که به خاطر آن عشق و پیوند نزدیک به خداوند بینهایت صبر و استقامت داشت، تجربه کرد. او نیز در سفر زندگیاش با چالشها و بحرانهایی روبهرو شد که شاید در ظاهر غیرقابلتحمل بودند، اما در نهایت به آرامش و نجات رسید.
بلای قرب ابراهیم از آتش
بدید و خوش در او خفتید خوشخوش
هوش مصنوعی: بدبختی و سختیهایی که ابراهیم (علیهالسلام) از آتش دید، برای او بسیار خوشایند و دلپذیر بود و او در آرامش و رضایت با آن مواجه شد.
بلای قرب اسماعیل دیدست
که مراسحق با او سر بُریدست
هوش مصنوعی: من هم درد و بلای قربانی شدن اسماعیل را تجربه کردهام، چرا که به اندازه او درگیر مصیبت و سختی هستم.
بلای قرب موسی یافت بر طور
که باشد ز انبیا او راز مستور
هوش مصنوعی: در این بیت به تجربهای مهم و خاص اشاره میشود که شخصی مانند موسی، پیامبر بزرگ، در کوه طور به دست آورده و این تجربه حاوی رازهای پنهانی از علوم الهی و معنوی است. این رازها به گونهای وجود دارد که فقط اولیای خدا یا پیامبران قادر به درک آنها هستند. در واقع، این تجربه نشاندهندهی ارتباط عمیق و خاصی است که میان انسان و عالم معنوی وجود دارد.
بلای قرب هم دیدست یعقوب
که از پیش ویش گم گشت محبوب
هوش مصنوعی: یعقوب در غم فقدان محبوبش به سختی و بلای عشق دچار شده است؛ چرا که محبوبش از پیش چشمانش ناپدید شده است.
بلای قرب یوسف در بُن چاه
کشید افتاد او آنگاه در جاه
هوش مصنوعی: در حقیقت، یوسف با گرفتار شدن در چاه، به بلای سختی دچار شد، اما در نهایت به مقام و جاه و جایگاه بلند دست یافت.
بلای قرب ایّوب پیمبر
بسی دیدست سرد و گرم بر سر
هوش مصنوعی: آسیبهای زیادی بر سر ایوب نازل شده است، او در برابر سختیها و امتحانات کوچک و بزرگ زیادی قرار گرفته است.
بلای قرب یونس یافت اینجا
ببطن ماهی اندر عین دریا
هوش مصنوعی: قربانی که یونس در دل ماهی به خاطر خطایش به آن افتاد، اینجا در دل دریا به دست آورده است.
بلای قرب هم اینجا زکریا
بدیدست ازنمود یار اینجا
هوش مصنوعی: زکریا در اینجا، با مشاهده معشوق، متوجه آسیب و رنجی که عشق قرب او به دنبال دارد، شده است. در حقیقت، او در پی دیدن محبوب خود، به سختی و عذابی دچار میشود که نشاندهنده عمق احساسات و تاثیر عشق در زندگیاش است.
بلای قرب کردش پاره پاره
که با حکم ازل کس نیست چاره
هوش مصنوعی: از شدت عشق و نزدیک شدن به معشوق، دلش دچار آشفتگی و درد شده است، و با حکم الهی هیچ راه حلی برای این وضعیت وجود ندارد.
بلای قرب اینجا هم توبرخوان
ز دید دیو اینجا چون سلیمان
هوش مصنوعی: فاجعهای که در نزدیکی قرب تو وجود دارد، مانند دیوانهای است که از دیدگاه سلیمان در اینجا به نظر میرسد.
بلای قرب پیغامبر کشیدست
که اسرار دو عالم او شنیدست
هوش مصنوعی: مشکلات و دشواریهای راه نزدیک شدن به پیامبر را به جان خریده است، زیرا او رازهای دو جهان را درک کرده و شنیده است.
بلای قرب او اینجا بسی دید
ز بوجهل لعین و زهر حسنی دید
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر به مشکلات و سختیهایی که در راه نزدیک شدن به خداوند تجربه کرده، اشاره میکند. او به زشتیهای انسانها و دشواریهایی که از جانب بعضی افراد بد و نیکوکاران میبیند، اشاره میکند. به طور کلی، این بیانگر وضعیت دشوار و مشقتآور در جستجوی حقیقت و نزدیک شدن به مقام قرب الهی است.
بلای قرب او دیده نبوّت
برون آورد مر جمله ز محنت
هوش مصنوعی: بلا و گرفتاری نزدیک بودن به خداوند باعث شد که پیامبری از میان کسانی که در رنج و زحمت بودند ظهور کند.
بلا او دید و حلم یار دانست
بهر دو عالم او اسرار دانست
هوش مصنوعی: مشکلات و سختیها را او دیده و صبر و بردباری یار را درک کرده است. او به رازهای این دو جهان آگاه است.
حقیقت او بدانست جملهٔ راز
برش روشن شده انجام و آغاز
هوش مصنوعی: او به حقیقتی پی برده که همهٔ رازها برایش روشن شده و درک کرده است که هر چیز دارای آغاز و پایانی است.
بلا دید و لقای جاودانی
ز حق دریافت اینجا درمعانی
هوش مصنوعی: درد و رنج را تجربه کرده و در اینجا حقیقت جاودانی را از خداوند درک کردهای.
بلا دید و سعادت یار او بود
گرچه جهل در انکار او بود
هوش مصنوعی: رنج و مشکلاتی که به سرش آمد، خوشبختی و سعادت محبوبش بود، هرچند که نادانی در نفی چنین حقیقتی وجود داشت.
بلا دید و سعادت بد مر او را
ز بهر اوست چندین گفتگو را
هوش مصنوعی: مشکلات و دشواریها به خاطر اوست و خوشبختی نیز به خاطر او، به همین دلیل این همه صحبتها دربارهاش مطرح میشود.
لقا اودید کو خاتم عیان داشت
در اینجا او نمود جان جان داشت
هوش مصنوعی: در اینجا ملاقات کسی بود که نشانه روشنی از وجودش داشت و در واقع او روح وجود انسان را نمایش میداد.
لقا او دید و ختم انبیا شد
بگفت اسرار و عین مرتضی شد
هوش مصنوعی: دیدار او باعث شد که پیامبری به پایان برسد و او رازها را به زبان آورد و به مقام علی رسید.
محمّد(ص) با علی اسرار ذاتند
که اعیان گشته در نور صفاتند
هوش مصنوعی: محمّد و علی به عنوان دو حقیقت درونی و عمیق به هم پیوستهاند و تجلیاتی از صفاتی الهی هستند که در وجودشان نمایان شده است.
زهی راز خدا هر دو شمائید
شما بر هر دو عالم پیشوائید
هوش مصنوعی: شما هردو نماینده و تجلی رازهای الهی هستید و رهبری بر جهانهای مختلف را برعهده دارید.
بلا دیدند ایشان از نمودار
که ایشان داشتند اسرار جبّار
هوش مصنوعی: آنها در زندگی خود مشکلاتی را تجربه کردند که ناشی از قدرت و عظمت یک فرمانروا بود، در حالی که خود دارای رازها و اسراری بودند.
ز بهرتست دنیا گستریده
چوهر دو چشم عالم کس ندیده
هوش مصنوعی: دنیای تو به گونهای گسترش یافته است که هیچ کس از دو چشم تو چیزی را ندیده است.
درون جان شما اندر برونید
که اینجا رهنما و رهنمونید
هوش مصنوعی: در دل شما، حقیقتی نهفته است که باید درک شود؛ زیرا شما همواره راهنمای خود و دیگران هستید.
شما در دید برتر از سمائید
که ما را هر دم اینجا پیشوائید
هوش مصنوعی: شما از نظر دید و نظرگاه بسیار فراتر از ما هستید، که هر روز در اینجا ما را هدایت میکنید.
درون دیدار جان و دل حقیقت
نمودستند جانان مر حقیقت
هوش مصنوعی: در دیدار جان و دل، حقیقت خود را نشان داده است. محبوب، حقیقت را نمایان کرده است.
حقیقت مرتضی سرّ خدا بود
محمد(ص) ازعیان سرّ بقا بود
هوش مصنوعی: حقیقت علی، راز خداوند بود و محمد (ص) نیز از نشانههای راز جاودانگی به شمار میرفت.
اگر ایشان نبودی رهبر ما
بخاصّه در جهان پیغمبر ما
هوش مصنوعی: اگر تو نبودند، هدایتگر ما در دنیا و پیامبر ما به ویژه در این سرزمین، چه میشد؟
که من او را یقین بودم بتحقیق
از او من یافتم اسرار توفیق
هوش مصنوعی: من به راستی از او دانستم و دریافت کردم که او دارای اسرار موفقیت است.
درون جان من گویاست اینجا
اگرچه عقل کل جویاست اینجا
هوش مصنوعی: در دل من چیزی وجود دارد که به روشنی صحبت میکند، هرچند که عقل و دانش کامل در اینجا جستجو میکند.
اگرچه عقل کل او بود رهبر
نمود عشق او دان راز اکبر
هوش مصنوعی: هرچند که عقل کل او را رهبری میکرد، اما عشق او موجب شد که رازهای بزرگ را بشناسد.
یقین بشناس احمد رادل و جان
که جانانست اندر دید اعیان
هوش مصنوعی: به طور قطع احمد را بشناسی که او جان است و در چشمهای مردم، محبوبیت و جذبه دارد.
ز شیطان دور شو از قول اللّه
که بفریبد ترا اینجای ناگاه
هوش مصنوعی: از شیطان دوری کن، زیرا که خداوند تو را در اینجا به ناگهانی فریب خواهد داد.
اگرچه رهزنست اینجای شیطان
چو یاد حق بود اینجا به نتوان
هوش مصنوعی: هرچند که در اینجا شیطان به دام میزند، اما اگر یاد خدا در ذهن باشد، نمیشود به اینجا وارد شد.
که گِردِ تو بگردد گوشدار این
بجز دیدار حق چیزی بمگزین
هوش مصنوعی: به دور تو بگرد، اما توجه کن که جز دیدار با حقیقت، چیزی را نپذیری.
ز یاد دوست جانت تازه گردان
مگرد اینجایگه از دید مردان
هوش مصنوعی: برای زنده نگهداشتن جانت، به یاد دوست تلاش کن و در این مکان از نگاه مردم دوری کن.
ز یاد دوست دائم در بقا باش
چو آیینه درون با صفا باش
هوش مصنوعی: همیشه به یاد دوست باش و در زندگی مداوم بمان، مانند آیینهای که همیشه صاف و روشن است.
ز یاد دوست یک لحظه مشو دور
که باشی تو همیشه غرقهٔ نور
هوش مصنوعی: هرگز از یاد دوست دور نشوید، زیرا در این حال همیشه در نور و روشنی خواهید بود.
ز یاد دوست جان و دل بر افشان
چنین کردند اینجا جمله مردان
هوش مصنوعی: دلسپردگی و عشق به دوست، باعث شده که همه اینجا، مردان با جان و دل در تلاش و کوشش باشند.
ز یاد دوست اوّل یار یابی
اگر بود خودت اینجا بیابی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی دوست را فراموش کنی، ابتدا خودت را پیدا کن؛ در این صورت میتوانی او را دوباره بیابی.
ز یاد دوست داری هر دو عالم
ز یاد دوست کن اینجا دمادم
هوش مصنوعی: برای یاد دوست، هر دو جهان را دوست بدار و اینجا هر لحظه به یاد او باش.
دمادم یاد او از یاد مگذار
درون را با برون آباد میدار
هوش مصنوعی: همیشه به یاد او باش و فراموشش نکن. دنیا و درون خودت را با یاد او آباد نگهدار.
بسی یادش کن و بگذار عالم
بشکر آنکه داری سرّ آدم
هوش مصنوعی: بسیار به یاد او باش و اجازه بده که دنیا به خاطر اینکه تو دارای راز و حکمت انسانیت هستی، شکرگزار باشد.
بسی یادش کن اندر جان و در دل
که او بگشایدت مر راز مشکل
هوش مصنوعی: او را در دل و جان خود بسیار یاد کن تا اینکه او بتواند رازهای دشوار را برایت آشکار کند.
بسی یادش کن و او بین حقیقت
منه پایت برون جان از شریعت
هوش مصنوعی: بسیار به یاد او باش و او را به عنوان حقیقت ببین. پایت را از چارچوبهای دین خارج کن.
حقیقت شرع اینجا پیشوایست
نمود انبیا و اولیایست
هوش مصنوعی: حقیقت دین در اینجا به رهبری پیامبران و اولیای الهی اشاره دارد.
حقیقت شرع بنماید ره راست
که دید حق در اینجاگاه یکتاست
هوش مصنوعی: حقیقت دین، راه درست را نشان میدهد، چون در این مکان، تنها خداوند یکتا را میتوان دید.
حققت شرع دیدار اله است
که راهش مر ترا آن نیکخواهست
هوش مصنوعی: حقیقت دیدار الهی است و راهی که تو باید بروی، راهی است که خیرخواهی و نیکی در آن نهفته است.
حقیقت شرع نیک از بد جدا کرد
نمود زشت منثور و هبا کرد
هوش مصنوعی: حقیقت دین نیک از بدیها جدا کرد و رفتار ناپسند را به شکل واضحی نشان داد و بیارزش کرد.
ز شرعت روشنی جانا نماید
ترا دشوار یا آسان نماید
هوش مصنوعی: از قوانین و اصول زندگی، ای عزیز، ممکن است برای تو کار را دشوار کند یا برعکس، آن را آسان نماید.
ز شرعت واصلی پیدا شود زود
ببینی ناگهان دیدار معبود
هوش مصنوعی: از اصول و قوانین دین به سرعت میتوان متوجه شد که ناگهان به دیدار معبود خواهی رسید.
ز شرعت جان و دل گردد هواللّه
ببینی سرّ او اینجای ناگاه
هوش مصنوعی: از قوانین و اصول دین، جان و دل به خداوند متصل میشود و هنگامی که به این مقام رسیدی، ناگهان راز او را خواهی دید.
حقیقت نور قرآن نور شرعست
که در جان نور او را اصل و فرعست
هوش مصنوعی: حقیقت قرآن، همان نور و روشنی است که از قوانین شرع نشأت میگیرد و این نور در دل انسان وجود دارد و ریشه و شاخههایی دارد که به آن مرتبط است.
حقیقت نور قرآن در درونست
سوی حق اندر اینجا رهنمونست
هوش مصنوعی: حقیقت و روشنی قرآن در وجود هر فردی وجود دارد و الهامبخش او برای رسیدن به حقیقت و راستای صحیح زندگی است.
حقیقت نور قرآن جان جانانست
ولی از دیدهٔ اغیار پنهانست
هوش مصنوعی: حقیقت قرآن نور روشنی است که روح را زنده میکند، اما چشمهای دیگران قادر به دیدن آن نیستند.
حقیقت نور قرآن گر بدانی
نمود سرّ قرآن گر بخوانی
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت قرآن پی ببری، نور آن را درک خواهی کرد و اگر قرآن را بخوانی، رمز و راز آن برایت آشکار خواهد شد.
ترا اسرار کل گردد از آن فاش
عیان بینی میان جان تو نقاش
هوش مصنوعی: تو با دانستن اسرار بزرگ، به وضوح میبینی که در وجود تو، یک هنرمند بزرگ مشغول به کار است و جان تو را شکل میدهد.
چو نقاش ازل اینجا با تست
درون جان و دل یکتای باتست
هوش مصنوعی: مانند نقاشی که در آغاز آفرینش، به تصویر کشیدن حقیقت وجود میپردازد، تو نیز در عمق جان و دل خود، یکه و یگانه هستی.
نمیبینی تو او را در شب و روز
از آن هستی تو دایم در تف و سوز
هوش مصنوعی: شما هرگز او را در شب و روز نمیبینید، چون به خاطر وجود او، همیشه در عذاب و ناراحتی هستید.
نمیبینی تو او را چون کنم من
که شکها از دلت بیرون کنم من
هوش مصنوعی: تو او را نمیبینی، من چگونه میتوانم با او ارتباط برقرار کنم تا تردیدها و نگرانیهای دلت را از بین ببرم؟
نمیبینی تو او را از حقایق
فروماندی تو در عین دقایق
هوش مصنوعی: تو نمیتوانی او را ببینی زیرا در واقعیتها جا ماندهای، حتی زمانی که در دقیقترین لحظات قرار داری.
ندیدی یار پنهان گشته اینجا
از آنی دائما سرگشته اینجا
هوش مصنوعی: یاری را که در اینجا پنهان شده، نمیبینی و دائم در فکر او هستی.
ندیدی یار خود اندر دل و جان
ز پیدائی بماندستی تو پنهان
هوش مصنوعی: تو یار خود را در دل و جانت میدیدی، اما او از دیدگان تو پنهان مانده بود.
ندیدی یار اگر او را بدانی
دل و جان جملگی بر وی فشانی
هوش مصنوعی: اگر یار خود را دیدهای و او را بشناسی، در این صورت تمام دل و جانت را برای او فدای او خواهی کرد.
ندیدی یار اندر عین دیده
که ماندستی تو در راز شنیده
هوش مصنوعی: آیا ندیدی که معشوق در مقابل چشمانت ایستاده است و تو در درک این راز غافل ماندهای؟
تو در تقلید اکنون باز ماندی
چو اندر آذری و آز ماندی
هوش مصنوعی: تو در کپیبرداری از دیگران هنوز ماندهای، مانند کسی که در دنیای آذری و آز گرفتار شده است.
تو از تقلید خیری مینیابی
چو جَدْیی در کُهستان میشتابی
هوش مصنوعی: تو از تقلید و پیروی چیزی به دست نمیآوری، مانند بچهکوهی که در کوهستان میدود و راه را گم میکند.
بسی گشتی ابر گِردِ کمر تو
که باز اینجا بری بوئی اگر تو
هوش مصنوعی: تو به گرد کمرت به اندازهی زیادی مانند ابر گشتی، اما اگر تو دوباره به اینجا بیایی، بویی از تو خواهی داشت.
بسی گشتی و مقصودی ندیدی
در این حسرت تو بهبودی ندیدی
هوش مصنوعی: شما به جستوجو پرداختید و چیزی که آرزو داشتید را نیافتید و در این افسوس خوردن، هیچ تغییر مثبتی در وضعیت شما به وجود نیامده است.
بسی گشتی ندیدی تو نمودی
زیان کردی ندیدی هیچ سودی
هوش مصنوعی: خیلی از جاها را گشتی و دیدی، اما در نهایت به جایی نرسیدی و فقط ضرر کردی، هیچ نفعی ندیدی.
بسی گشتی تو اندر گِردِ عالم
ندانستی یقین اسرار آدم
هوش مصنوعی: مدت زیادی به گشت و گذار در دنیا پرداختی، اما هنوز نتوانستی حقایق درون انسان را درک کنی.
بسی گشتی بگِردِ هر کسی تو
از این دریاندیدی جز خسی تو
هوش مصنوعی: مدت زیادی به دور هر کسی گشتی، اما از این دریا جز یک شخص بیارزش چیزی ندیدی.
بسی گشتی تو تا جانان بیابی
نمود راز او پنهان بیابی
هوش مصنوعی: مدت زیادی تلاش کردی تا معشوق را پیدا کنی، اما در واقع راز او را در خفا و پنهانی کشف خواهی کرد.
بسی گشتی و دیدی سرّ این کار
نیامد ذرّهٔ کارت پدیدار
هوش مصنوعی: بسیار گردش کردی و مشاهده کردی که راز این موضوع هرگز در ذرهای از کارت روشن نشد.
بسی گشتی در اینجا از تک و تاز
که تا گم کرده را بینی دگر باز
هوش مصنوعی: مدت زیادی را در اینجا به جستوجو پرداختهای، اما برای اینکه بتوانی چیز گمشدهات را دوباره پیدا کنی، لازم است که دوباره فکر کنی و به دقت بگردی.
بسی گشتی و خوردی خون دل تو
بماندی عاقبت اینجا خجل تو
هوش مصنوعی: تو مدتها سختی کشیدی و زجر دیدی، اما در نهایت اینجا ماندهای و با شرم و خجالت روبهرو شدهای.
بسی گشتی که تا یابی تو جوهر
نبودی اندر اینجا هیچ رهبر
هوش مصنوعی: شما در تلاش بودهاید که جوهر و اصل چیزی را پیدا کنید، اما هیچ راهنمایی یا راهبری در اینجا وجود نداشته تا به شما کمک کند.
نبودت رهبر و حیران بماندی
نه راهست اینکه اندر چه بماندی
هوش مصنوعی: نبودن تو باعث سردرگمی و گیجیام شده است، زیرا نمیدانم در کدام مسیر و به کدام سو بروم.
نبودت رهبر اینجا جز محمّد(ص)
ندانستی تو مردیدار احمد(ص)
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح بیان شده که تنها کسی که میتواند هدایت و رهبری را بر عهده داشته باشد، پیامبر اسلام، محمد (ص) است و شخصی دیگر برای راهنمایی وجود ندارد. این بیان نشاندهندهی اهمیت و مقام والای پیامبر در نزد مردم است.
که تا درجات او را تو بیابی
ز جان و دل تو نزد او شتابی
هوش مصنوعی: برای دستیابی به درجات او، باید از جان و دل خود شتابان به سویش بروی.
بگوئی درد خود نزدیک اوفاش
ز بهر او تو اندر گفتگو باش
هوش مصنوعی: بگو مشکل خود را به او بگو، برای او و در مورد او صحبت کن.
بجز شرعش مدان راز حقیقت
حقیقت دان عیان را از شریعت
هوش مصنوعی: جز به اصول و قوانین دینی آن چیزهایی که حقیقت دارند را شناسایی نکن، زیرا حقیقت واقعی را باید از اصول دین دریافت کرد.
اگر جانت شود رهبر همین است
که او در جان ترا عین الیقین است
هوش مصنوعی: اگر روح تو به رهبری برسد، این نکته را در نظر داشته باش که حقیقت او در وجود تو به وضوح دیده میشود.
اگر جان رهبر آید اندر این راه
رساند ناگهانت در بر شاه
هوش مصنوعی: اگر جان رهبر در این مسیر بیفتد، ناگهان تو را به نزد پادشاه میبرد.
اگر جان رهبر آید از دو عالم
حقیقت بگذری تا عین آدم
هوش مصنوعی: اگر روح و وجود رهبر وارد شود، تو میتوانی از تمامی حقیقتها و واقعیتها عبور کنی و به واقعیت انسانی دست یابی.
اگر جان رهبر آید حق ببینی
در اینجا راز او مطلق ببینی
هوش مصنوعی: اگر روح پیشوای حقیقی در بین باشد، میتوانی حقیقت را درک کنی و به رازهای مطلق او پی ببری.
اگر جان رهبر آید غم نماند
وجود عالمت این دم نماند
هوش مصنوعی: اگر روح یک رهبر حقیقی در میان باشد، دیگر دلیلی برای تأسف وجود نخواهد داشت و هیچ چیزی از دنیای تو برای مدت طولانی باقی نخواهد ماند.
اگر جان رهبر آید در نمودار
نماند نقطه و اسرار و پرگار
هوش مصنوعی: چنانچه روح رهبر خود را نشان دهد، دیگر هیچ نشانی یا راز و فهمی باقی نخواهد ماند.
اگر جان رهبر عطّار گردد
بگرد جمله چون پرگار گردد
هوش مصنوعی: اگر روح رهبر عطّار آزاد شود، مانند پرگار در دور و بر خود میچرخد و همه چیز را در بر میگیرد.
چه شور است ای فرید آخر نگوئی
که پیوسته چنین در گفتگوئی
هوش مصنوعی: ای فرید، چه شور و هیجانی وجود دارد! مگر نمیتوانی بگویی که همیشه در حال گفتوگو هستی؟
بگفتی قصّهٔ آدم تو اتمام
برافکندی بیک ره ننگ با نام
هوش مصنوعی: گفتی داستان آدم را به پایان رساندی و با یک بار ننگ و عیب به یادش انداختی.
بگوئی فرع و اندر فرع پیچی
حقیقت بی شریعت هیچ هیچی
هوش مصنوعی: میگویی که اصول و فروع دین را تا کجا بسط دهی، در حالی که بدون داشتن حقیقت و قانون الهی، همهچیز بیمعناست.
حقیقت با شریعت پایدارست
که اسرار شریعت پایدارست
هوش مصنوعی: حقیقت و قوانین دینی به یکدیگر وابستهاند و رازهای موجود در این قوانین نیز همواره ثابت و پر ارزش هستند.
در اسرار شریعت جان ندادی
قدم زینجایگه بیرون نهادی
هوش مصنوعی: اگر به عمق معانی و اسرار دین و شریعت توجه نکردی و به درک آنها نپرداختی، از این نقطه به سمت دیگری نرو و پا بیرون نگذار.
حقیقت با شریعت هست محبوب
که شرع اندر حقیقت دار مطلوب
هوش مصنوعی: حقیقت و شریعت همیشه همراه یکدیگرند و حقیقتی که با شریعت در ارتباط باشد، مورد توجه و محبوب است. در واقع، شریعت در حقیقت، آن چیزی است که مطلوب و خواستنی است.
حقیقت با شریعت هر دو گنجند
که مخفی اندر این دار سپنجند
هوش مصنوعی: حقیقت و شریعت هر دو مانند گنجی ارزشمند هستند که در این دنیا پنهان شدهاند.
حقیقت با شریعت راز جانند
که پیدا در نهاد واصلانند
هوش مصنوعی: حقیقت و شریعت مانند دو روی یک سکه هستند که در عمق وجود کسانی که به حقیقت نزدیکند، پنهان است.
حقیقت با شریعت جانفزایند
که ناگاهی یقین جانان نمایند
هوش مصنوعی: حقیقت و شریعت به یکدیگر جان میدهند و در این ارتباط، ناگهان یقین و درک عمیق از حقیقت آشکار میشود.
حقیقت با شریعت پیشوادان
ز عین هر دو دیدار خدادان
هوش مصنوعی: حقیقت و شریعت هر دو از جانب خداوند هستند و به هم مرتبطاند. کسانی که در مسیر درک عمیق حقیقت قدم برمیدارند، میتوانند به راحتی این دو را مشاهده کنند و درک کنند که چگونه این مفاهیم در زندگی انسانها به هم میپیوندند.
حقیقت با شریعت رخ نمودند
گره از کار عالم برگشودند
هوش مصنوعی: حقیقت و قوانین دین در هم آمیخته شدند و این پیوند، مشکلات و سختیهای بشر را حل کرد.
حقیقت با شریعت نور ذاتند
که در جان و دل اعیان صفاتند
هوش مصنوعی: حقیقت و شریعت همچون نوری هستند که در وجود انسان ها تجلی می یابند و در عمق جان و دل آنها صفات واقعی را آشکار می سازند.
حقیقت با شریعت نور حق دان
که ایشانند هر دو مرد و حق دان
هوش مصنوعی: حقیقت و شریعت هر دو مانند نوری هستند که به انسانها راه مینمایند و میتوان آنها را به عنوان نشاندهندههای حق دانست. این دو هر کدام نقش مهمی در فهم و درک دین دارند.
حقیقت با شریعت جوهر یار
نمود اندر تن عالم بیکبار
هوش مصنوعی: حقیقت و شریعت به طور یکجا به وجود آمدهاند و این دو در قالبی یکپارچه با هم آمیخته شدهاند.
حجاب واصلان عین کمالست
حجاب سالکان جمله وبالست
هوش مصنوعی: حجاب و موانع برای کسانی که به کمال رسیدهاند، همانند خود کمال است. اما برای سالکان و در حال حرکت به سوی کمال، این موانع مشکلات و سختیهایی را به وجود میآورد.
حجاب جان همین صورت در اینجا
که چون پیدا نموده عین غوغا
هوش مصنوعی: حجاب روح همان ظاهری است که در این مکان وجود دارد، چرا که وقتی آشکار میشود، بازتابی از شلوغی و هیاهو را نشان میدهد.
حجاب آدم از گندم بدان راز
که دورانداخت او را از عیان باز
هوش مصنوعی: آدم را از نظر دور کردند به خاطر حجاب و پوششی که بر روی گندم بود.
حجاب تست صورت را معانی
بقدر عقل تو راز نهانی
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی چهرهات به قدری عمیق و پنهان است که فقط به اندازهی درک و فهم تو قابل مشاهده است.
همی گویم مگر بیدار گردی
ز مستی یک زمان هشیار گردی
هوش مصنوعی: مدام در نظر دارم شاید تو از حال مستی بیدار شوی و یک لحظه هشیار گردی.
ترا چندین که گفتم بس نیامد
غم تو رفت و دل با من نیامد
هوش مصنوعی: هرچند بار که از غم تو صحبت کردم، هیچ فایدهای نداشت. غم تو از من دور شده، اما دل و احساس من هنوز در اینجا ماندهاند.
ترا چندین جواهرهای پرنور
که بنمودست بر مانند منصور
هوش مصنوعی: تو را جواهرهای درخشان زیادی نشان دادهاند که مانند منصور درخشان و با ارزشند.
دم منصور زن اندر حقیقت
جواهرها فشان اندر شریعت
هوش مصنوعی: باید در زندگی با دقت و درستی رفتار کرد و حقیقت را مانند جواهرهای گرانبها در قوانین و رویکردهای دین و شریعت گنجانید.
دم منصور زن درعین مستی
چرا چندین دراینجا بت پرستی
هوش مصنوعی: در حالتی که مستی به سراغت آمده، چرا هنوز به پرستش بتها میپردازی و از یاد میبری که زمان برای همه چیز محدود است؟
دم منصور زن گر میتوانی
برافکن خویشتن تا وارهانی
هوش مصنوعی: اگر میتوانی، خود را از قید و بند رها کن و دست به اقدام بزن تا بتوانی دیگران را نجات دهی.
دم منصور زن اینجا میندیش
حجاب هست خود بردار از پیش
هوش مصنوعی: اینجا زمان مناسبی است برای ظهور و بروز حقیقت، پس به موانع و پردهها فکر نکن و آنها را کنار بگذار.
دم منصور زن اندر لقا تو
بسوزان خویشتن اندر بقا تو
هوش مصنوعی: زمانی که با منصور ملاقات میکنی، خودت را در شور و شوق او بسوزان تا در جاودانگیات باقی بمانی.
دم منصور زن اندر نمودار
ز عشقت گرکند اینجای بردار
هوش مصنوعی: در هنگام دمیدن روح عشق، اگر منصور به نمایش عشق تو درآید، اینجا را رها کن و به ارتفاعات بالاتر برو.
دم منصور زن تو بی علایق
میندیش از همه دید خلایق
هوش مصنوعی: در لحظات حساس زندگی، از وابستگیها و مسائلی که دیگران دربارهات فکر میکنند غافل شو و به خودت و درونت توجه کن.
اگر اینجایگه قربان کنندت
نمود جان یقین جانان کنندت
هوش مصنوعی: اگر در این مکان تو را قربانی کنند، به یقین جان تو را معشوقت خواهد گرفت.
اگر اینجا یکی غوغا کنی تو
نمود جسم را رسوا کنی تو
هوش مصنوعی: اگر در این مکان سر و صدایی ایجاد کنی، به طور واضح عیوب خود را نمایان خواهی کرد.
بعزّت گوی راز دید جانان
مکن اسرار را اینجای پنهان
هوش مصنوعی: با افتخار و احترام، راز دل را درباره معشوق نگو، زیرا اسرار را در این مکان پنهان نکن.
بعزّت باش در هر دو جهان تو
چو مردان جان برافشان رایگان تو
هوش مصنوعی: در هر دو دنیا با عزت و احترام زندگی کن، مانند مردان که جان خود را به راحتی برای دیگران فدای میکنند.
اگر اسرار کل داری تو بنمای
وگرنه پر مرو چندین بهر جای
هوش مصنوعی: اگر تمام اسرار و دانش را در اختیار داری، آنها را به نمایش بگذار؛ وگرنه چرا خود را در هر جا نشان میدهی؟
اگر داری حقیقت فاش گردان
برافکن نقش خود نقاش گردان
هوش مصنوعی: اگر حقیقتی را داری، آن را به روشنی بیان کن و نگذار چهرهات در این میان پنهان بماند.
اگر داری حقیقت همچو منصور
اناالحق زن عیان ازنفخهٔ صور
هوش مصنوعی: اگر حقیقت را به روشنی درک کردهای، همچون منصور حلاج که به صراحت گفت «من حق هستم»، پس آن را به وضوح و صریحی بیان کن.
اگر داری حقیقت راز گو فاش
میان جمله انسان نیکخو باش
هوش مصنوعی: اگر به حقیقتی دست پیدا کردهای، آن را بهروشنی بیان کن و در کنار این، در تعامل با دیگران انسان خوبی باش.
اگر داری حقیقت همچو عطّار
نمودش فاش گردان تو باسرار
هوش مصنوعی: اگر حقیقتی را در دل داری، مانند عطّار (شاعر و عارف بزرگ) آن را به طور آشکار بیان کن و رازها را فاش کن.
اگر داری حقیقت زن اناالحق
مترس و بازگو تو راز مطلق
هوش مصنوعی: اگر حقیقت واقعی زن را میشناسی، نترس و آن را با صداقت بیان کن. به بیان رازهای عمیق بپرداز.
اگر داری حقیقت حق بگو تو
چو مر حق حاضرست خود حق مجو تو
هوش مصنوعی: اگر حقیقت را میدانی، آن را بگو. تو که خود آن حقیقت را درک کردهای، دیگر به دنبال حق در مکانهای دیگر نرو.
اگر داری حقیقت جانت در باز
مکن از جان حذر هم سر تو درباز
هوش مصنوعی: اگر حقیقت درونت را داری، از آن محافظت کن و مواظب جان خود باش. دروازهی جانت را باز نکن.
سرت در باز تا شهباز بینی
همه گنجشک را شهباز بینی
هوش مصنوعی: اگر سر خود را به بالا بلند کنی و افق را بنگری، میتوانی پرندههای معمولی را نیز همچون پرندگان بزرگ و برجسته ببینی.
سرت در باز در بازار دینی
که دیدستی بسی بازار دینی
هوش مصنوعی: سر خود را در بازار دین فرو بردی و دیدی که در آنجا چقدر متنوع و گوناگون است.
سرت در باز و هم از جان میندیش
اناالحق گوی هم در خویش بیخویش
هوش مصنوعی: سرت را آزاد بگذار و از زندگی نترس، حقیقت را بپذیر و در درون خود با وجود تمام مشکلات، آرامش پیدا کن.
سرت در باز و زین عالم برون شو
همه ذرّات اینجا رهنمون شو
هوش مصنوعی: سر خود را آزاد کن و از این دنیای مادی فراتر برو. تمامی ذرات و موجودات این جهان تو را به سوی خود راهنمایی خواهند کرد.
سرت در باز تا جانت شود یار
ولی اسرار کی گویم باغیار
هوش مصنوعی: سرت را به سمت آسمان ببر تا جانت همدم تو شود، اما هرگز نمیتوانم رازهایم را با دوستانم در میان بگذارم.
سرت در باز چون منصور حلّاج
بنه بر فرّ معنی زود تو تاج
هوش مصنوعی: سرت را بالا نگهدار مانند منصور حلاج و به زودی بر سر خود تاجی از معنای عمیق خواهد نشست.
اگر چون او سرت بُرّی بتحقیق
بری اندر میانه گوی توفیق
هوش مصنوعی: اگر تو هم مثل او سر خود را ببری، واقعاً در وسط میدان پیروزی قرار خواهی گرفت.
چرا بر جان همی لرزی چنین تو
از آن اینجا نهٔ مر پیش بین تو
هوش مصنوعی: چرا اینقدر از چیزی که اینجا نیست، میترسی و جانت به لرزه افتاده است؟
چرا بر جان همی لرزی تو چون بید
بخواهی یافت تو دیدار جاوید
هوش مصنوعی: چرا تو مانند بید میلرزی، اگر میخواهی دیدار همیشهات را به دست بیاوری؟
چرا برجان همی لرزی وخواری
نه بر مانند مردان پایداری
هوش مصنوعی: چرا بر جان تو لرزه است و از خود بیتابی نشان میدهی، اما مانند مردان با اراده و استقامت رفتار نمیکنی؟
حیات جاودان در کشتن آمد
شقی را زین میان برگشتن آمد
هوش مصنوعی: زندگی ابدی از طریق نابودی افراد بد به وجود میآید و از همین طریق به زندگی بازمیگردد.
حیات جاودان دیدست عطّار
سرخود را برید اینجایگه زار
هوش مصنوعی: عطار به تجربه و درک عمیق خود از زندگی اشاره میکند که با دیدن واقعیات مرگ و فنا، از خود گذشته و در این لحظه از شدت احساس به شدت غمگین و بیتاب شده است.
حیات جاودانش گشت روزی
چرا بر جان خود چنین بسوزی
هوش مصنوعی: روزی حیات ابدی خود را با این همه سختی و درد از بین میبری، چرا باید اینگونه به جان خود آسیب برسانی؟
از آن ماندی تو بر مانند خفّاش
که نتوانی که بینی شمس را فاش
هوش مصنوعی: تو مانند خفاشی هستی که نمیتواند نور خورشید را به وضوح ببیند.
حیات جاودانم مینمایند
دمادم از نمودم میربایند
هوش مصنوعی: هر لحظه به من زندگی جاودانی میبخشند و از وجود من میربایند.
حیات جاودانم در نهادست
که معنی اندر اینجا داد دادست
هوش مصنوعی: زندگی ابدیام در وجودم نهفته است، زیرا معنا و مفهوم در اینجا به من ارزانی شده است.
حیات جاودانم کل نمودست
گره از کار من باری گشودست
هوش مصنوعی: زندگی جاودانهام را کامل کرده است و مشکل من را بهطوری حل کرده که بار سنگینی از دوشم برداشته شده است.
حیات جاودانم در دل و جانست
دل و جان زنده از دیدار جانانست
هوش مصنوعی: زندگی ابدی من در درون قلب و روح من است و این قلب و روح از دیدن معشوق جان تازهای گرفتهاند.
حیات جاودانم نور یارست
که جانم در عیان منصور یارست
هوش مصنوعی: زندگی ابدی من از نور محبوبم سرچشمه میگیرد و وجود من به وضوح از محبت او روشن است.
حیات جاودانم کل نمودند
همه در ذات از دیدم نمودند
هوش مصنوعی: زندگی ابدیام در اصل خود را به تمام معنا نشان داد و از دید من آشکار گردید.
حیات جاودان را سرد گردان
که صورت را از این تو بیخبردان
هوش مصنوعی: به زندگی ابدی بیاعتنا باش و نگذار که به ظاهرت اهمیت بدهند، زیرا آنهایی که از عمق وجودت ناآگاهند، فقط به ظاهر تو توجه میکنند.
حیات جاودان دیدار یارست
در اینجا نور جانان آشکارست
هوش مصنوعی: زندگی ابدی در ملاقات معشوق است و در اینجا نور محبوب به وضوح دیده میشود.
حیات جاودان در نور ذاتست
که دیدار خدا عین صفاتست
هوش مصنوعی: زندگی ابدی در نور وجود خداوند قرار دارد و دیدن خداوند به معنای درک صفات اوست.
اگر جان و تنت روشن شود زود
تنت جانست و جانت هست معبود
هوش مصنوعی: اگر جان و بدن تو به نور و روشنی دست یابند، به زودی متوجه میشوی که جسم تو تنها جسم نیست و روح تو نیز در حقیقت محبوب و معبودی دارد.
بگفتم سرّ اسرارت همه فاش
ولی کوری تو بر مانند خفاش
هوش مصنوعی: گفتم رازهای پنهانت را کاملاً برملا کردم، اما تو مانند خفاشی هستی که در تاریکی کور است و نمیتوانی آنها را ببینی.
چو خفاشی بمانده چشم بسته
در این کاشانهٔ رنگین نشسته
هوش مصنوعی: مانند خفاشی که در یک خانه رنگارنگ با چشمان بسته نشسته، بیخبر از محیط و زیباییهایی که دور و برش وجود دارد.
ز کوری ره نمیدانی تو در روز
کجاگردی تو ای بیچاره فیروز
هوش مصنوعی: تو از فرط بیخبری نمیدانی در طول روز کجا میروی، ای بیچاره فیروز.
علاج کورکی اینجا شود راست
ز من بشنو که این معنی شود راست
هوش مصنوعی: در اینجا درمان دردها و مشکلات به درستی نمایان میشود. از من بشنو که این مفهوم به شکل واقعی درک میشود.
علاج کور مردن هست بتحقیق
که چون مرده شود در سرّ توفیق
هوش مصنوعی: درمان واقعی، مرگ نادانی است، زیرا وقتی کسی بمیرد، به حقیقت موفقیت دست پیدا میکند.
شود بینا در آن عالم بیکبار
مگر اینجابداند سرّ اسرار
هوش مصنوعی: در آن دنیای دیگر، انسان ممکن است یکبار به آگاهی کامل برسد، اما در این دنیا باید با درک عمیق به رازهای پنهان پی ببرد.
تو کوری صورت جانان ندیده
بزیر جاه دنیا پروریده
هوش مصنوعی: تو به زیبایی و جذابیت معشوق توجهی نداری و در دنیای فریبنده و پر زرق و برق زندگی غرق شدهای.
تو کور صورتی و مبتلائی
فرومانده تو در عین بلائی
هوش مصنوعی: تو در حالتی هستی که به چیزی مبتلا شدهای و در میان مشکلات و چالشها قرار داری، اما خودت از این وضعیت بیخبر و ناآگاه هستی.
تو کوری صورت چیزی ندیدی
چو کوران دائماً گفت و شنودی
هوش مصنوعی: تو مثل کوران هستی که به خاطر نابینایی هیچ چیزی را نمیبینی و فقط مدام در حال صحبت و شنیدن هستی.
تو چون خفاش اگر خورشید انور
نبینی کی شوی بیچاره رهبر
هوش مصنوعی: اگر تو مانند خفاش هستی و نور خورشید را نمیبینی، چگونه میتوانی رهبر بیچارهای باشی؟
تو چون خفاش در تاریک جائی
ندیده اندر اینجا هیچ جائی
هوش مصنوعی: تو مانند خفاشی هستی که در تاریکی گم شده و در اینجا هیچ راهنمایی نمیبیند.
شب تاریک چون خفاش پرّان
توئی اینجایگه در درد و درمان
هوش مصنوعی: شب تاریک مانند خفاشی هستی که در آسمان پرواز میکند، و در این مکان به درد و درمان مشغول هستی.
نمیدانم چه گوئی ماند مسکین
چگویم چون نئی اینجاتو حق بین
هوش مصنوعی: نمیدانم چه بگویم، در حالی که من بیچاره هستم و نمیدانم چگونه احساساتم را بیان کنم چون تو در اینجا نیستی و نظارهگر حقایق هستی.
نمیدانی تو و غافل بماندی
چنین در عشق کل بیدل بماندی
هوش مصنوعی: تو نمیدانی و بیخبر از این هستی که در عشق، همچنان در غفلت باقی ماندهای.
نمیدانی در اینجا کز کجائی
فتاده اندر اینجا از چه جائی
هوش مصنوعی: نمیدانی که چه کسی از کجا آمده و در اینجا حضور دارد.
نمیدانی که اوّل چون بدی تو
در آخر چون بدانی چونشدی تو
هوش مصنوعی: نمیدانی که در ابتدا، وقتی بدی کردی، در نهایت چه حسی به تو دست میدهد و چگونه به حالت میرسی.
نمیدانی که چون یابی تو دلدار
گهی هشیار و گه در خواب و بیدار
هوش مصنوعی: تو از حال دلبر خود بیخبری، چون او گاهی بیدار و آگاه است و گاهی در خواب و غفلت.
نمیدانی زنادانان راهی
که بیدل در نمود دید شاهی
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که کسانی که در مسیر زندگیند، چقدر حیرتانگیز و شگفتانگیز هستند. بیدل، که در اینجا به عنوان نمادی از بینش و درک عمیق معرفی میشود، راهی را به تصویر کشیده که نشاندهنده جایگاه بلندی است.
نمیدانی که چون بُد اوّلینت
کجا یابی در آخر آخرینت
هوش مصنوعی: نمیدانی که از کجا شروع کردی و در نهایت به کجا خواهی رسید.
نمیدانی که می آخر چه بودت
ز بهر چیست این گفت و شنودت
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که سرانجام کار چه خواهد شد و اینکه این گفتگو و سخنانت به چه منظور است.
نمیدانی که چون حیوان حیران
بمانده اندر اینجائی تو نادان
هوش مصنوعی: نمیدانی که مانند یک حیوان سرگردان در اینجا ماندهای، ای نادان.
نمیدانی که جسمت از کجایست
نمود جانت اینجا از چه جایست
هوش مصنوعی: نمیدانی که بدن تو از کجا آمده است و روح تو چه جایی را نشان میدهد.
نمیدانی که پیری پیشوایت
کنی تا او شود مر رهنمایت
هوش مصنوعی: نمیدانی که باید از تجربه و علم کسانی که از تو بزرگتر و با تجربهترند، بهرهبرداری کنی تا آنها به تو راه و مسیر درست را نشان دهند.
بدان غافل مباش و این تو دریاب
بسوی پیر خود آخر تو بشتاب
هوش مصنوعی: غافل نباش و این نکته را درک کن که به سوی راهنمای خود جلوی همیشه بشتاب.
چو پیرتست اینجا در درونت
همو باشدبکلّی رهنمونت
هوش مصنوعی: اگر در درونت یک دانای قدیمی وجود دارد، او بهطور کامل میتواند راهنمای تو باشد.
چو پیر تست اینجا ره نموده
ترادر جان و دل آگه نموده
هوش مصنوعی: وقتی که تو پیر هستی، اینجا به خوبی راه را پیمودهای و دل و جان را نسبت به آن آگاه کردهای.
چو پیر تست اندر عین دیدار
اگر او را شوی از جان خریدار
هوش مصنوعی: اگر شما در ملاقات با یک فرد سالخورده یا با تجربه قرار بگیرید، باید به ارزش او و معرفت او توجه کنید و او را با جان و دل بپذیرید.
ز پیرت راز کلّی برگشاید
در اینجا گه ویت جانان نماید
هوش مصنوعی: از تجربهها و داناییهای پیر و دانا، رازهای بزرگ و کلی روشن میشود و در این مکان، عشق و زیبایی میدرخشد.
ز پیرت واصلی باشد بعالم
وز این دم اوفتی در عین آدم
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم آن است که از تجارب و دانشی که از افراد بزرگ و پخته کسب میکنی، میتوانی به درک عمیقتری از جهان برسیدی و در این حالت، به حالت طبیعی خود و انسانیتت نزدیکتر میشوی.
ز پیرت راحت جان بازیابی
که خود گنجشک و او شهباز یابی
هوش مصنوعی: از فردی بزرگتر و با تجربه حمایت و آرامش بگیر که در او جوانههای قدرت و استعداد پنهان است.
ز پیرت در سلوک آخر بیفتد
که آه اینجا حقیقت بر سر افتد
هوش مصنوعی: اگر در مراحل سلوک و سیر و سلوک، به راهنمایی شخصی که تجربهاش بیشتر است، تکیه کنی، ممکن است در این مسیر به حقیقتهای عمیقتری پی ببری که گاه به ناگاه به تو جلوه میکنند.
ز پیرت راز کل آید پدیدار
تو پیر خویشتن در عین جان دار
هوش مصنوعی: از تجربههای بزرگترها، حقیقتهای مهمی روشن میشود. تو باید در عین داشتن زندگی، به شناخت و آگاهی از خودت بپردازی.
ترا پیریست اندر جان نهانی
که اوگوید همه راز معانی
هوش مصنوعی: در درون تو نیرویی نهفته است که همه اسرار و معانی را برایت نمایان میسازد.
ترا پیریست اندر آرزویت
گرفته هم درون و هم برونت
هوش مصنوعی: تو دلت را در آرزوی خود به چنین حالتی دچار کردهای که هم درونت و هم برونت تحت تأثیر آن قرار گرفته است.
ترا پیریست اینجاگاه حاصل
که او مر سالکان کردست واصل
هوش مصنوعی: این جا به دلیل پیری توست که دیگران را به هدفشان رسانده است.
ترا پیریست رهبر حق نماهم
که دارند اندر اینجا در بقاهم
هوش مصنوعی: من تو را به عنوان راهنمایی راستین میشناسم که در اینجا جاودانه هستند.
ترا بنماید اینجاگاه آن پیر
کند در جانت اینجاگاه تدبیر
هوش مصنوعی: این مکان تو را با حضور آن پیر آشنا میکند و او به روح تو راهنمایی و تدبیر میآموزد.
ترا آن پیر کل واصل کند زود
همه مقصود جان حاصل کند زود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یک راهنما یا معلم با تجربه میتواند به سرعت شما را به هدفهای روحی و معنویتان هدایت کند و شما به آسانی به خواستههایتان دست پیدا خواهید کرد.
ترا آن پیر کل با حق رساند
ولی چشمت عجب حیران بماند
هوش مصنوعی: آن پیر فرزانه تو را به حقیقت و معرفت هدایت کرد، اما چشمانت حیران و متعجب باقی ماندند.
ترا آن پیر اینجا دستگیر است
که رویش بهتر از بدر منیر است
هوش مصنوعی: کسی که در اینجا به کمک تو آمده، آن شخص پیر است که چهرهاش زیباتر از ماه کامل است.
ترا آن پیر گر بشتافتی باز
نماید او ترا انجام و آغاز
هوش مصنوعی: اگر آن پیر به تو نزدیک شود، میتواند در تو آغاز و پایان را آشکار سازد.
ترا آن پیر کل همراه بودست
از اوّل مر ترا همراه بودست
هوش مصنوعی: از همان ابتدا، آن پیر خردمند همیشه همراه تو بوده است.
یکی پیریست یک بین در حقیقت
که بسپردست او راه شریعت
هوش مصنوعی: یک پیرمردی وجود دارد که در حقیقت و باطن موضوعات بینا و آگاه است و او مسیر شریعت را به دیگران میآموزد و به آنها میسپارد.
یکی پیریست همچون ماه تابان
بمعنی خوشتر ازخورشید تابان
هوش مصنوعی: یک پیرمردی وجود دارد که همچون ماه درخشان و زیباست، به معنی اینکه او زیباتر از خورشید تابان است.
یکی پیریست داد جمله داده
درونِ جان خود را برگشاده
هوش مصنوعی: یک پیرمردی وجود دارد که تمام اسرار و حقیقت وجودش را در دل خود فاش کرده و به همه نمایش داده است.
یکی پیریست دائم با صفا او
که با هرکس کند اینجا وفا او
هوش مصنوعی: یک شخص سالخورده و خوشبرخورد وجود دارد که با هر کسی که در اینجا باشد، با وفا و صادقانه رفتار میکند.
یکی پیریست حق را او بداند
از آن در عاقبت حیران بماند
هوش مصنوعی: یک پیرمردی وجود دارد که حقیقت را میشناسد، اما در پایان کار، از آن حقیقت گیج و سردرگم میماند.
یکی پیریست در عین فنایست
ز دید دید حق اندر بقایست
هوش مصنوعی: یک پیرمرد وجود دارد که با اینکه ظاهراً از دنیا رفته و هیچ نشانهای از وجود او نیست، اما با دیدن حقیقت و درک عمیق، همچنان جاودانه و باقی است.
یکی پیریست جان درباخته او
کمال جان جان بشناخته او
هوش مصنوعی: یک پیرمردی وجود دارد که تمام وجودش را به عشق باخته است و به خوبی ماهیت عشق را درک کرده است.
یکی پیریست در لا راه برده
بدست اوست اینجاهفت پرده
هوش مصنوعی: پیری در اینجا حضور دارد که راهی را برای دیگران باز کرده و به آنها نشان میدهد. او دارای قدرت و حکمت است و پردهای از رازها را در این مکان کنار زده است.
یکی پیریست اندر راز اللّه
زند دم در عیان قل هواللّه
هوش مصنوعی: یک پیرمردی وجود دارد که به رمز و رازهای الهی آگاه است و با صدای بلند میگوید که خداوند یگانه است.
یکی پیریست از وحدت زند دم
ندیده هیچ جز اللّه هر دم
هوش مصنوعی: یک پیر موجود است که در وحدت الهی است و هر لحظه فقط خدا را میبیند و هیچ چیز دیگری نمیبیند.
یکی پیریست از راز نمودار
که کرده فاش او این جمله اسرار
هوش مصنوعی: یک پیرمردی وجود دارد که حقایق و رازها را به وضوح آشکار کرده و این اسرار را به دیگران گفته است.
یکی پیریست واصل از عیانی
اگر اینجا تو قدر او بدانی
هوش مصنوعی: یکی از بزرگان و بافرزانگان در اینجا وجود دارد که اگر ارزش و موقعیت او را بشناسی و درک کنی، به خوبی از وجودش بهرهمند خواهی شد.
یکی پیریست جانان دیده اینجا
شده در ذات کل اینجای یکتا
هوش مصنوعی: یک پیرمردی در اینجا حضور دارد که به ذات واحد و کل هستی نظر دارد و توجهش به آن معطوف است.
یکی پیریست نامش میندانم
وگردانم بر هر کس بخوانم
هوش مصنوعی: پیری وجود دارد که نامش را میدانم و هر زمان که بخواهم، او را برای دیگران معرفی میکنم.
یکی پیریست در ذات الهی
که او دریافت آیات الهی
هوش مصنوعی: یک فرد سالخوردهای وجود دارد که به عمق و حقیقت الهی پی برده و معانی آیات الهی را به خوبی فهمیده است.
یکی پیریست ذات حق بدیده
بسی اسرار گفته هم شنیده
هوش مصنوعی: پیری وجود دارد که با چشم خود به حقایق و رازهای بسیاری نگریسته و همچنین آنها را شنیده است.
یکی پیریست روحانی صفاتست
عیان مشتق شده از نور ذاتست
هوش مصنوعی: یک پیر روحانی وجود دارد که ویژگیهایش به وضوح نمایان است و این ویژگیها از نور ذات او نشأت گرفتهاند.
یکی پیریست کز وحدت سرآید
کسی کو دید اندوهش سرآید
هوش مصنوعی: شخصی سالخورده وجود دارد که از یگانگی و هماهنگی به وجود آمده است. اگر کسی او را ببیند، غم و اندوهش به دلش مینشیند.
یکی پیری است عالم زوست پر نور
میان واصلان این سرّ مشهور
هوش مصنوعی: یکی پیر دانا هست که از نور و روشنی سرشار است و در میان عارفان و حقیقتجویان، به خاطر اسرار و حقایقی که در خود دارد، شناخته شده است.
یکی پیریست اینجا لا ابر لا
زده دم تا بمانده جمله یکتا
هوش مصنوعی: در اینجا یک پیرمردی وجود دارد که هیچ نشانی از ابر و باران نیست و زمان ایستاده است تا همه چیز به حال خود باقی بماند.
یقین میدان که پیر رهبر آمد
که از دیدار ربّ اکبر آمد
هوش مصنوعی: بدان که رهبری حکیم و راهنما ظهور کرده که از ملاقات با خداوند بزرگ بر گشته است.
یقین میدان که ره او بازیابی
وزو تو زینت و اعزاز یابی
هوش مصنوعی: بدان که اگر به دنبال او بروی، به حقیقت راه را پیدا میکنی و تو نیز زینت و مقام والایی به دست خواهی آورد.
یقین دارو یقین این سرّ جمله
کند اینجایگه تدبیر جمله
هوش مصنوعی: به یقین میتوان گفت که این راز همه چیز در این مکان به تدبیر جمعی برمیگردد.
از او یابی تو اینجاگاه درمان
کند جان تو دراینجای جانان
هوش مصنوعی: در اینجا میفرماید که اگر از او بخواهی، میتوانی در این مکان زندگیات را بهبود ببخشی و جانت را در اینجا که محبوب است، شفا دهی.
حقیقت اوست اینجا رهنمایت
نماید ناگهی دید خدایت
هوش مصنوعی: در اینجا، حقیقت به تو کمک میکند و ناگهان خدا را میبینی.
حقیقت اوست دیدار خداوند
زبان اینجایگه ای دوست دربند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دیدار با خداوند، حقیقتی است که در اینجا و در این مقام به بیان آمده است. همچنین اشاره دارد به اینکه ارتباط با خداوند، یک دوستی عمیق و پایدار است که ما را از محدودیتها و بندهای دنیوی آزاد میکند.
حقیقت فاش نتوان گفت به زین
درون جان نظر کن زود خودبین
هوش مصنوعی: حقیقت را نمیتوان به راحتی بیان کرد؛ باید به درون خود نگاه کنی و زودتر از خودخواهی دست برداری.
حقیقت فاش کرد اندر نهادم
از آن کین پیر خود را داد دادم
هوش مصنوعی: حقیقت درون من را به وضوح بیان کرد، به همین خاطر بود که عشق و محبت به استاد خود را فدای او کردم.
حقیقت فاش گشت و راز شد حق
رخم بنمود اینجا یار مطلق
هوش مصنوعی: حقیقت آشکار شد و رازها افشا شدند، در اینجا عشق و دوستی ناب خود را نشان داد.
حقیقت فاش گشت و یار آمد
کنون بی زحمت اغیار آمد
هوش مصنوعی: حقیقت این موضوع مشخص شد و اکنون دوست و همراه به راحتی در دسترس است و نیازی به زحمت برای دیگران نیست.
حقیقت فاش گشت و جان برون شد
دلم ذرّات کل را رهنمون شد
هوش مصنوعی: حقیقت آشکار شد و جان من از بدن خارج گردید، قلبم به همه ذرات عالم راهنمایی کرد.
حقیقت فاش گشت و جان عیان دید
رخ دلدار بی نام ونشان دید
هوش مصنوعی: حقیقت آشکار شد و روح با چهرهی محبوب آشنا گردید، بدون اینکه نام و نشانی از او پیدا باشد.
حقیقت فاش گشت و یار با ماست
نمود جزو و کل در خویش آراست
هوش مصنوعی: حقیقت روشن شد و دوست همچنین در کنار ماست، جزئیات و کلیات به زیبایی در وجود ما نمایان شدهاند.
عیان شد آنچه پنهان بود اینجا
بدیدم آنچه بد مقصود اینجا
هوش مصنوعی: آنچه که مخفی و پنهان بود، حالا در اینجا آشکار شده است؛ من آنچه را که برایم نامطلوب بود، اینجا مشاهده کردم.
عیان شد یار اندر گفتگویم
ندانم تا دگر چیزی چگویم
هوش مصنوعی: دوست در گفتگویی نمایان شد، اما نمیدانم چطور ادامه دهم یا چیست که باید بگویم.
عیان شد یار و از دیده نهانست
اگرچه جمله هم کون و مکانست
هوش مصنوعی: دوستی آشکار شده و اگرچه از دیدگان دور است، اما همه چیز وجود و مکان او را نشان میدهد.
عیان شد یار و با ما آشنا شد
نمود جسم اندر جان فناشد
هوش مصنوعی: دوست نمایان شد و با ما نزدیک گردید؛ وجودش در دل ما ذوب و فنا شد.
عیان شد یار و کل برقع برانداخت
همه آفاق را غلغل درانداخت
هوش مصنوعی: یار ظاهر شد و با برداشتن حجاب خود، در همه جا صدا و هیاهویی به پا کرد.
عیان شد یار و ناگه پرده برداشت
یکی بُدْ هر که او در خود نظر داشت
هوش مصنوعی: یار نمایان شد و ناگهان پرده را کنار زد. هر کس که در دل خود نگاهی به او داشت، متوجه او شد.
عیان شد یار اینجاگه تمامی
نمیگنجد بر او نیکنامی
هوش مصنوعی: یار در اینجا به وضوح ظهور کرده و تمام خوبیها و نیکهای او در یک جا نمیگنجد.
عیان شد یار و اینجا واصلم کرد
میان جمله بیجان و دلم کرد
هوش مصنوعی: یار در میان همه بیاحساسها به وضوح پیداست و وجودش باعث شده که دل من دوباره زنده شود.
عیان شد یار و دیدارش بدیدم
بآخر هم بکام دل رسیدم
هوش مصنوعی: یار آشکار شد و در نهایت دیدار او را تجربه کردم و در پایان به آرزوی دل خود رسیدم.
عیان شد یار اندر ذات ما را
بجان کردش بدل در ذات ما را
هوش مصنوعی: یار به وضوح در وجود ما ظهور کرد و جان ما را به تغییر درون واداشت.
عیان شد یار و بیجان گشت عطّار
حقیقت عین جانان گشت عطّار
هوش مصنوعی: یار نمایان شد و عطّار حقیقت که جان او بود، جانش را از دست داد و به حالت بیجان درآمد.
عیان شد یار و در دیدار جمله
همی گوید یقین اسرار جمله
هوش مصنوعی: یار ظاهر شد و در دیدار همگان سخن از رازها و اسرار میگوید که به وضوح آشکار شدهاند.
عیان شد یار و برگفت آشکارا
حقیقت فاش کرد اینجای ما را
هوش مصنوعی: دوست ظاهر شد و به روشنی سخن گفت، حقیقت را برای ما آشکار کرد.
عیان شد یار و او را کس ندیدست
اگرچه در همه گفت و شنیدست
هوش مصنوعی: دوست جلوهگر شد، اما کسی او را ندید، هرچند همه در صحبتها و گفتگوها از او سخن گفتهاند.
عیان شد یاروکل عین لقایست
نمود ابتدا و انتهایست
هوش مصنوعی: دوست پیدا شد و آشکار شد، دیدار او نشانهای است که آغاز و پایان را در بر دارد.
عیان شد یار و میگوید دمادم
میان جان و دل اسرار آدم
هوش مصنوعی: دوست آشکار شده و هر لحظه از عمیقترین رازهای وجود انسان و تفاوت بین جان و دل سخن میگوید.
عیان شد یار و عین راز برگفت
نبد کس خویشتن برگفت و بشنفت
هوش مصنوعی: یار ظاهر شد و رازها را آشکار کرد، اما هیچکس از خود چیزی نگفت و فقط شنید.
بخود گفت آنچه بُدْ اسرار پنهان
نمود خویشتن بنمود اعیان
هوش مصنوعی: به خود گفت آنچه که در دل داشت و پنهان کرده بود، حالا به صورت واضح و مشخص نمایان شد.
رموز عشق اینجا کس نداند
که یار اینجا بخود کلّی بخواند
هوش مصنوعی: در اینجا هیچکس از رازهای عشق آگاه نیست، زیرا محبوب هر کسی را به طور کامل به خود جذب میکند.
رموز عشق کس نگشاد جز حق
که او عشقست و معشوقست مطلق
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته رازهای عشق را بگشاید، جز خداوند که او خود عشق و معشوق بینهایت است.
رموز عشق اگر اینجا بدانی
دل و جان بر رخ جانان فشانی
هوش مصنوعی: اگر رازیهای عشق را در اینجا بفهمی، دل و جانت را با عشق به محبوبت هدیه خواهی داد.
رموز عشق احمد برگشاد است
که او سرّ حقیقت داد دادست
هوش مصنوعی: رازهای عشق در دل احمد باز شده است، چرا که او حقیقت را به وضوح بیان کرده است.
رموز عشق بر وی منکشف شد
وجود او بحق کل متّصف شد
هوش مصنوعی: رازهای عشق برای او آشکار شد و وجودش به حق به تمامی ویژگیها آراسته گردید.
رموز عشق در قرآن بیان کرد
وجود خویشتن کل جان جان کرد
هوش مصنوعی: در قرآن، رازهای عشق بیان شده است و وجود خداوند، جان و روح انسان را کامل کرده است.
رموز عشق کل بگشاد از دید
که خود حق دید و خود را نیز حق دید
هوش مصنوعی: عشق همه اسرار خود را فاش کرد، چون او به حقیقت نگاه کرد و خود را نیز در نور حقیقت شناخت.
رموز عشق اینجاگه بیابی
درون جان اگر پیشش شتابی
هوش مصنوعی: اگر به درون جان خود بنگری و شتابزده به دنبال عشق بروی، میتوانی رمز و رازهای عشق را پیدا کنی.
رموز عشق او اینجا گشاید
همه راز نهانت رو نماید
هوش مصنوعی: عشق او در اینجا اسرار را فاش میکند و تمام رمز و رازهای پنهانت را آشکار میسازد.
رموز عشق اینجاگه کند فاش
اگر مردی برو خاک درش باش
هوش مصنوعی: اگر مردی هستی و میخواهی به رازهای عشق پی ببری، باید در کنار آن محبوب باقی بمانی و برای او فداکاری کنی.
رموز عشق میگوید ترا او
درون جان تست ای مرد نیکو
هوش مصنوعی: عشق را به تو آموزش میدهد، او که در عمق وجودت نهفته است، ای مرد خوب.
رموز عشق ذرّاتِ دو عالم
طلبکارند اینجاگه دمادم
هوش مصنوعی: عشق و رازهای آن در تمام عالم وجود دارند و همیشه در این مکان حاضر و در حال تقاضا هستند.
رموز عشق میجویند ایشان
از آن پیدا شد اینجا راز پنهان
هوش مصنوعی: آنها به دنبال درک عمیق عشق هستند و از همین رو رازهای پنهان به اینجا آمدهاند.
که دید عشق احمد دید در خود
از آن اسرار کل میدید در خود
هوش مصنوعی: عشق به احمد باعث شد که او در درون خود به مشاهدهای عمیق و خیرهکننده دست یابد و تمام رازهای بزرگ را در خود احساس کند.
ز عشق اینجاست چندین شور و افغان
نمییابد کسی اسرار پنهان
هوش مصنوعی: اینجا به خاطر عشق، شور و هیجان فراوانی وجود دارد، اما هیچ کس نمیتواند رازهای نهفته را درک کند.
ز عشق ار ذرّهٔ واقف شوی تو
ابر ذرّات کل واصف شوی تو
هوش مصنوعی: اگر از عشق آگاهی پیدا کنی، مانند ابر در وجودت صفات و ویژگیهای فراوانی درمیآید.
ز عشق ار ذرّهٔ بوئی بری تو
در این میدان همی گوئی بری تو
هوش مصنوعی: اگر از عشق حتی بویی به تو برسد، در این میدان فقط تو را میستایم و دربارهات سخن میگویم.
ز عشق ار ذرّهٔ پیدا نماید
نمود قطرهها دریا نماید
هوش مصنوعی: اگر عشق در یک ذره ظاهر شود، میتواند آن چنان قدرتی داشته باشد که قطرهها را به دریا تبدیل کند.
ز عشق ار ذرّهٔ حاصل شود زود
حقیقت مرد را واصل شود زود
هوش مصنوعی: اگر از عشق حتی یک ذره به دست آید، به سرعت حقیقت مرد به او میرسد.
ز عشق ار ذرّهٔ در جان درآید
ز هر قطره دو صد طوفان برآید
هوش مصنوعی: اگر ذرهای از عشق در جان انسان وارد شود، از هر قطره دوصد طوفان به وجود خواهد آمد.
ز عشق ار ذرّهٔ خواهی بده جان
که دریابی در اینجا جان جانان
هوش مصنوعی: اگر از عشق حتی یک ذره بخواهی، جانت را بده تا بفهمی که در اینجا جان واقعی چیست.
نهان شو عشق را دریاب در کل
که افکنداست مر ذرّات در ذلّ
هوش مصنوعی: عشق را به صورت پنهان درک کن و به طور کلی بفهم که این عشق، ذراتی را در شدت و ضعف پراکنده میکند.
نهان شو عشق بین بیخویشتن شو
در اینجا گه برافکن جان و تن شو
هوش مصنوعی: در دل عشق پنهان شو و از خود دوری کن، در این مکان جان و بدن خود را فدای عشق کن.
نهان شو عشق را اینجا عیان بین
تو عشق اینجا نمود جان جان بین
هوش مصنوعی: عشق را پنهان کن، زیرا در اینجا عشق به وضوح نمایان است؛ تو اینجا جان و روح عشق را مشاهده کن.
نهان شو عشق میگوید نهان شو
بصورت این جهان و آن جهان شو
هوش مصنوعی: عشق میگوید که در خودت پنهان شو و به شکل این دنیا و جهان دیگر درآیی.
نهان شو عشق میگوید ترا باز
حجاب جان توئی صورت برانداز
هوش مصنوعی: عشق از تو میخواهد که در خلوت و دور از چشم دیگران قرار بگیری، چون حقیقت وجود تو را تنها خودت میشناسی و زیباییهای درونت را باید رها کنی تا دیگران از آن آگاه شوند.
نهان شو در نمود عشق اینجا
که تا بینی نمود عشق اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، پنهان شو در جلوه عشق تا بتوانی جلوه عشق را در این مکان ببینی.
نهان شو عشق را معشوقه گردان
چنین کردند اینجا جمله مردان
هوش مصنوعی: عشق را پنهان کن و به محبوب تبدیلش کن، چون اینگونه است که همه مردان در اینجا عمل کردهاند.
نهان شو تا عیان بینی تو دلدار
چرائی بیخود آخر هان تو دلدار
هوش مصنوعی: در خاموشی و پنهان شدن بمان تا معشوق را بهتر و واضحتر ببینی. چرا این قدر بیخود و سرگردان هستی، ای دلدار؟
نهان شو در بلائی دل میامیز
اگرمرد رهی با عشق مستیز
هوش مصنوعی: در مشکلات و سختیها پنهان شو و دل را با آنها درگیر نکن؛ اگر کسی در راه عشق به تو نزدیک شد، با او به غرور و مستی رفتار نکن.
نهان شو تا عیان اصل بینی
دمادم در نهادت وصل بینی
هوش مصنوعی: پنهان شو تا بتوانی حقیقت را بهتر ببینی، زیرا در درونت پیوسته به اتصال و پیوند دست مییابی.
نهان شو درنهان و بین تو پیدا
درون را با برون در شور و غوغا
هوش مصنوعی: در خودت پنهان شو و به ویژگیهای درونیات توجه کن، در حالی که در دنیای بیرون مشغلهها و سر و صداهای زیادی وجود دارد.
نهان شو همچو مردان جهان تو
ببر گوئی از اینجا رایگان تو
هوش مصنوعی: پنهان شو مانند مردان سرزمین، تو هم به سادگی بگو که از اینجا میروی.
نهان شو تا بمانی جاودانی
که چون گردی نهان کلی بدانی
هوش مصنوعی: پنهان شو تا همیشه باقی بمانی، چون در قالب گردی پنهان شوی، همه چیز را درک خواهی کرد.
نهان شو اصل اینست ای برادر
نمود عشق واصل نیست بنگر
هوش مصنوعی: ای برادر، عشق واقعی در پنهان است و نشان دادن آن تنها ظاهر است. به این موضوع توجه کن.
نهان شو حق درون بین از نمودار
اگر باشی تو اندر عشق بیدار
هوش مصنوعی: اگر میخواهی حقیقت عشق را درک کنی، باید از ظاهر و نمودها فاصله بگیری و به درون خود توجه کنی. اگر بیدار و هوشیار باشی، میتوانی آن را پیدا کنی.
نهان شود تا تو جان با آشکاره
ببینی در زمان اینجا ستاره
هوش مصنوعی: موجودی که در خفا قرار دارد، به خاطر تو آشکار خواهد شد تا بتوانی در زمان حال ستارهای را مشاهده کنی.
کنی او را درون جان نهانی
شوی واصل ز اسرار و معانی
هوش مصنوعی: او را در عمق وجودت پنهان کن، و به حقایق و معانی عمیق دست پیدا کن.
اگر از وصل او بوئی بری راه
تو باشی چون رسی با جملگی شاه
هوش مصنوعی: اگر بویی از وصال او بگیری، به راه خود ادامه خواهی داد تا زمانی که به همگان برسی و به مقام والایی دست یابی.
اگر از وصل او خواهی نشانی
ز من بشنو در اینجاگه بیانی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی نشانهای از نزدیکی و وصال او داشته باشی، به من گوش کن که در این مکان توضیحی آوردهام.
اگر از وصل او جان باختی تو
عیان او یقین بشناختی تو
هوش مصنوعی: اگر در پیوستگی و نزدیکی او جان خود را از دست دادی، این نشان میدهد که به خوبی و با یقین او را شناختهای.
اگر از وصل او نابود گردی
درون جان و دل معبود گردی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر وصال او از بین بروی، در عمق جان و دل به معشوق تبدیل خواهی شد.
اگر از وصل او یابی دمی تو
نهی بر ریش جانت مرهمی تو
هوش مصنوعی: اگر لحظهای از وصال او بهرهمند شوی، به جان خود آرامش و تسکینی میبخشی.
اگر از وصل او آزاد گردی
در اینجا بی نشان چون بادگردی
هوش مصنوعی: اگر از پیوند با او رهایید، مانند بادی بینشان در اینجا خواهید بود.
اگر از وصل او یابی تو اعزاز
حجاب جسم وجان یکره برانداز
هوش مصنوعی: اگر به وصالش راه پیدا کنی، باید افتخار حجاب بدن و جان را رها کنی.
اگر از وصل او دیدی تو قربت
ترا تا جاودانی هست دولت
هوش مصنوعی: اگر از وصال او بهرهمند شوی، نزدیکیت به او تا ابد ادامه خواهد داشت و این برای تو نعمت بزرگی است.
ز وصلش عاشقان جانباز بودند
ازآن اینجای در اعزاز بودند
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر وصل او جانفشانی کردند و به همین دلیل در اینجا به عزت و احترام رسیدند.
ز وصلش عاشقان جان برفشاندند
نه بر مانند تو حیران بمانند
هوش مصنوعی: عاشقان از دیدار محبوبشان جان خود را فدای او کردند و نمیخواهند مانند تو در حیرت و سردرگمی بمانند.
ز وصلش آنکه اینجا جان بدادست
میان عاشقان او داد داد است
هوش مصنوعی: کسی که به عشق معشوقش جان داده، در میان عاشقانش تنها فریاد و اعتراض دارد.
ز وصلش جمله ذرّه درخروشند
در این دیگ فنا کلّی بجوشند
هوش مصنوعی: از پیوند او، همهٔ موجودات و ذرات به تپش درآمدهاند و در این دنیای فانی، همه چیز در حال جوش و خروش است.
ز وصلش جمله اشیا هست گردان
تو هم مانند ایشانی یقین دان
هوش مصنوعی: همه چیز به وصال او میچرخد، تو هم مانند آنها یقین داشته باش.
ز وصلش جمله حیرانند و مدهوش
ز خود دربسته و با عقل خاموش
هوش مصنوعی: همه از دیدن او شگفتزده و گیج شدهاند و عقلشان را از دست دادهاند، به طوری که نمیتوانند به خود بیایند.
ز وصلش بنگر ایشان را یقین تو
همه در تست گردان باز بین تو
هوش مصنوعی: به خاطر وصال او، نگاه کن به آنها، که یقیناً همه در وجود تو جمعاند. دوباره ببین و درک کن.
ز وصلش جملگی حیران و مستند
چو بود یار اندر نیست مستند
هوش مصنوعی: همه به خاطر همراهی با او در حیرت و سرمستی هستند، زمانی که یار در غیابش قرار دارد.
ز وصلش آفتاب اینجاست گردان
بسر پیوسته اندر چرخ گردان
هوش مصنوعی: به دلیل پیوند و نزدیکی با او، مانند آفتاب درخشان در اینجا هستیم و دائماً در حال چرخش و تغییر هستیم.
ز وصلش ماه هر مه میگدازد
عیان خویش بود یار سازد
هوش مصنوعی: از زیبایی و نزدیکی به او، ماه در هر ماه به روشنی میدرخشد و معلوم است که او در دلش یاری میکند.
ز وصلش آسمان جوهر فشان است
بسی ره کرد و هم رازی ندانست
هوش مصنوعی: از پیوند او، آسمان پر از جواهرات شده و خیلیها به دنبال او رفتهاند، اما هیچکدام راز او را ندانستهاند.
ز وصلش جملگی نابود گردند
در آن نابود کُل معبود گردند
هوش مصنوعی: همه در پیوند با او از هستی خود بیخود میشوند و در آن نابودی، همهچیز به معبود واقعی تبدیل میشود.
ز وصلش گرچه آدم یافت جنّت
اگرچه یافت آخر عین محنت
هوش مصنوعی: اگرچه انسان با وصال او بهشتی را مییابد، اما در واقع با این وصال در نهایت درد و رنجی را نیز تحمل میکند.
ز وصلش جان چنین اسرارگوید
همه ازدیدن دلدار گوید
هوش مصنوعی: عشق و وصال او به قدری جاننواز و دلانگیز است که همه وجودم را پر از حرفها و رازهایی کرده که تنها از عشق و زیبایی معشوق میگوید.
ز وصلش گر عیان خواهی عیانست
درون جان بقای جاودانست
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از وصالش آگاهی پیدا کنی، این حقیقت در عمق وجودت آشکار است که جاودانه خواهد ماند.
بقای جاودان دیدار یار است
کسی کو واقف اسرار یار است
هوش مصنوعی: دوستی و دیدار معشوق، چیزی است که همیشگی و جاودانی است؛ تنها کسی میتواند از این عشق واقعی بهرهمند شود که به رازهای دل و روح معشوق پی ببرد.
بقای جاودان دانم معانی
که تو دیدم نشان بی نشانی
هوش مصنوعی: من میدانم که معانی عمیق و پایدار را میتوان در چیزهایی که دیدهام پیدا کرد، حتی اگر خود آنها نامشخص و بینشان باشند.
بقای جاودان زو بازدیدم
که از یار است این گفت و شنیدم
هوش مصنوعی: من میگویم که دیدن جاودانگی و ماندگاری، به سبب محبت و ارتباط با یار است. این را شنیدهام و حس کردهام.
بقای جاودان دیدم رخ یار
رها کردم در اینجا پنج با چار
هوش مصنوعی: من زیبایی جاودانی را در چهره یار دیدم و از اینجا که پنج و چهار را با هم ترکیب کردم، رها شدم.
بقای جاودان دریاب در خود
که فارغ دل شوی از نیک و ز بد
هوش مصنوعی: به درون خود نگاه کن و قدرت ماندگاری را بیاب، تا بتوانی از تمایز بین خوبی و بدی رها شوی و دلی آسوده داشته باشی.
بقای جاودان دیدم ز اعیان
شده در دید یار خویش پنهان
هوش مصنوعی: من وجود پایدار و ابدی را در جلوههای مختلفی که از محبوبم میبینم، یافتم و فهمیدم که این وجود در نگاه او به طور پنهان است.
بقای جاودان خواهی برون شو
ز خود آنگه درون وهم برون شو
هوش مصنوعی: اگر میخواهی همیشه جاودانه بمانی، باید از خودت فاصله بگیری و سپس تصورات و خیالاتت را کنار بگذاری.
بقای جاودان گور است اینجا
نبیند خویش را جز عین یکتا
هوش مصنوعی: اینجا تنها چیزی که دائم و همیشگی است، قبر است و هیچکس جز آن فرد خاص خود را نمیبیند.
بقای جاودان راکس نداند
که جان شکرانه بر جانان فشاند
هوش مصنوعی: کسی که به داشتن زندگی ابدی امیدوار است، نباید فراموش کند که جان خود را به خاطر عشق و محبت به معشوق فدای او کند.
بقای جاودان معنیّ قرآنست
کزو مر جمله این اسرار پنهانست
هوش مصنوعی: قرآن به معنای ماندگاری و جاودانگی اشاره دارد و از آن میتوان به عمق اسرار نهفتهای پی برد که در آن وجود دارد.
بقای جاودان عشقست فانی
شو ای بیچاره تا او را بدانی
هوش مصنوعی: عشق همیشگی و پاینده است، پس ای بیچاره، از خود بگذر تا بتوانی حقیقت آن را درک کنی.
بقای جاودان سلطان عشقست
که این اسرارها برهان عشقست
هوش مصنوعی: عشق یک حقیقت جاودانه و پایدار است که این رازها و نکات عمیق را فقط عشق میتواند روشن کند.
بقای جاودان از عشق یابی
بوقتی کین نمود تن بیابی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی همیشه در یاد و جاودانه بمانی، باید عشق را پیدا کنی و به جای توجه به جسم، به روح و معنای وجودت بپردازی.
بقای جاودان زو گشت حاصل
که جمله سالکان او کرد واصل
هوش مصنوعی: جاودانگی او به دست آمد، زیرا تمام سالکان به او رسیدند و از حقیقت او بهرهمند شدند.
جهان دیدی که جمله در فنایست
ولی درسر همه عین بقایست
هوش مصنوعی: در این دنیا همه چیز زوالپذیر است و در حال نابودی، اما در ذهن و فکر انسانها مفهوم جاودانگی همیشه وجود دارد.
در آن سر جمله اندوه است و محنت
در آن سر جمله یابی عین قربت
هوش مصنوعی: در آغاز هر چیز، غم و سختیهای زیادی وجود دارد و در پایان آن، به حقیقت نزدیکتر میشوی.
در این سر جمله در غوغا فتادند
برستند آنکه اندر لافتادند
هوش مصنوعی: در اینجا، در میان هیاهو و شلوغی، افرادی که توانستهاند بر مشکلات غلبه کنند و بلند شوند، از کسانی که در این شرایط سردرگم و ناتوان ماندهاند، متمایز شدهاند.
در آن سر هیچ شادی نیست تحقیق
در آن سر هست جمله عین توفیق
هوش مصنوعی: در آنجا هیچ خوشحالیای وجود ندارد، اما بررسی نشان میدهد که تمام موفقیتها به آنجا مربوط میشود.
در این سر انبیا دیدند بلایش
در آنجا یافتند بیشک لقایش
هوش مصنوعی: در این مکان، پیامبران (انبیا) بلای شگفتانگیزی را مشاهده کردند و در آنجا به حقیقتی بزرگ دست یافتند که نشانهای از سرنوشت و خیرات است.
در آن سر این همه اندوه ودردست
در آن سر جمله را یابی که فرداست
هوش مصنوعی: در دل این همه غم و دردی که وجود دارد، در انتهای این مسیر میتوانی به روزی شاد و خوشایند دست یابی.
در این سر ماتم است اینجا دمادم
در آن سر نیست چیزی جز که آدم
هوش مصنوعی: در اینجا که حالتی از غم و عزاداری حاکم است، در آن طرف هیچ چیزی جز خود انسان وجود ندارد.
از آن سری که آمد جمله پیدا
بدان سر بینی اینجابشنواز ما
هوش مصنوعی: از همان ریشهای که همه چیز شروع شد، میتوانی به آنجا که هستی، نگاهی بیندازی و صدای ما را بشنوی.
در این سر کن تو حاصل آن سری را
که گفتست این بیان شیخ سری را
هوش مصنوعی: در اینجا به جستجوی نتیجهای بپرداز که این گفتههای عمیق شیخ را بیان کرده است.
در این سر گر بیابی سرّ آن سر
اگر مردی ز یک بینی بمگذر
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا به رازهای عمیق پی ببری، باید از محدودیتهای ظاهری بگذری و فراتر از آنچه که میبینی، نگاه کنی. فقط با این روحیه میتوانی به حقیقت نزدیک شوی.
گر این سر آنسرست آنسر این سر
شوی واصل یکی بینی سراسر
هوش مصنوعی: اگر این سر به آن سر متصل است، پس تو نیز میتوانی با تبدیل و پیوند دادن آنها، به وحدت و یکپارچگی دست یابی و همه چیز را به صورت کامل مشاهده کنی.
از آن سر رفته است اینجا که دیدی
از آن سر سرّ آن سر میندیدی
هوش مصنوعی: جایی که تو اکنون هستی، با آنجا که قبلاً بودهای خیلی متفاوت است، و اگر از آنجا خبر داشتی، دیگر نمیتوانستی اینجا را ببینی.
از آن سر آمدند ذرّات اینجا
در اینجا گه شدند بیشک هویدا
هوش مصنوعی: از آن طرف، ذرات آمدهاند و در اینجا گرد هم جمع شدهاند و بیتردید آشکار شدهاند.
از آن سر آمدی پیدا شدی تو
از آن حیران دل و شیدا شدی تو
هوش مصنوعی: تو از دور آمدی و درخشان شدی، و این دل حیران و شیدا نیز به تو دل بسته است.
از آن سر آمدی ای سر ندیده
چرائی اوّل و آخر ندیده
هوش مصنوعی: ای کسی که از آن سرآمدی، چرا به اینجا آمدهای؟ تو که نه آغاز را دریافت کردهای و نه پایان را دیدهای.
از آن سر آمدی و فاش بودی
یقین دانم که بانقاش بودی
هوش مصنوعی: تو از دور آمدی و کاملاً واضح بودی، پس مطمئنم که هنرمند هستی.
از آن سر آمدی تا بودی عالم
شدی پیدا و هستی بود آدم
هوش مصنوعی: تو از آن طرف آمدی و در این دنیا دانا و آگاه شدی، و با وجود تو، آدم موجودیت و هستی پیدا کرد.
از آن سر آمدی ای آدم جان
سفر کردی درون عالم جان
هوش مصنوعی: ای انسان، تو از آن جهان آمدهای و سفر خود را در عالم روح آغاز کردهای.
از آن سر آمدی در عین اینخاک
ندیدی جوهر اعیان افلاک
هوش مصنوعی: تو از جایی دور آمدی، اما در این عالم مادی، جوهر و حقیقت موجودات آسمانی را نتوانستی بهخوبی مشاهده کنی.
از آن سر آمدی بنگر که آنی
ولیکن چون کنم تا سر بدانی
هوش مصنوعی: از آن سوی آمدهای و به من نگاه میکنی، اما چگونه میتوانم بفهممت که کجایی و چه چیزی در دل داری؟
از آن سر آمدی ای خفته در خواب
زمانی کرد بیدار و تو دریاب
هوش مصنوعی: ای کسی که زمانی در خواب بودی و حالا بیدار شدهای، متوجه باش و از خواب غفلت برخیز.
از آن سر آمدی بیدار او شو
چرا مستی دمی هشیار او شو
هوش مصنوعی: از آنجا آمدی، پس بیدار باش و توجه کن. چرا که حالا وقتی است که باید هشیار شوی و از خواب بیدار گردی.
از آن سر آمدی در جنّت جان
ز پیدائی شدی در حق تو پنهان
هوش مصنوعی: تو از آن سوی عالم به بهشت آمدی و جان تو از آگاهی به حالت پنهان تبدیل شد.
از آن سر آمدی فارغ بماندی
چو طفلی هان تو نابالغ بماندی
هوش مصنوعی: از آنجا که تو به اینجا آمدی، آزاد و رها ماندهای مثل یک کودک. ای دوست، تو هنوز نرسیدهای به مرحلهی کمال و بالغ نشدهای.
از آن سر آمدی و باز ماندی
ز حرص وشهوت اندر آزماندی
هوش مصنوعی: تو از دور به اینجا آمدی و همچنان در اینجا ماندهای، در حالی که از تمایلات و خواستههایت فاصله گرفتهای.
از آن سر آمدی در جستجوئی
بهرزه دائمادر گفت و گوئی
هوش مصنوعی: تو به جستجوی حقیقت و دانش وارد شدهای و همیشه در حال گفتگو و تبادل نظر هستی.
از آن سر آمدی و جان جانت
در اینجاگاه هست اکنون عیانت
هوش مصنوعی: تو از دور آمدی و جان تو در اینجا حضور دارد، اکنون نگاهت را میبینم.
از آن سر آمدی و چشم بگشای
همه ذرّات رادیدار بنمای
هوش مصنوعی: از آن طرف آمدی و چشمانت را باز کن، تا تمام ذرات دنیا را به خوبی ببینی.
از آن سر آمدی بگشای رُخسار
جمال خویش را گردان پدیدار
هوش مصنوعی: تو از آن دور آمدی، چهرهی زیبای خود را ظاهر کن و خود را نمایان کن.
جمال خویشتن بنمای اعیان
جمال از دوستان خویش پنهان
هوش مصنوعی: به زیبایی خود افتخار کن و آن را به دیگران نشان بده، اما زیبایی دوستانت را از چشم مردم دور نگهدار.
مکن جانا که جمله عاشقانند
بلاکش بهر تو بی جسم و جانند
هوش مصنوعی: عزیزم، نکن این کار را که همه عاشقان به خاطر تو در سختی و درد هستند و بدون جسم و جان خود به تو وابستهاند.
مکن جانا چرا پنهان بماندی
بیک ره دست بر ما برفشاندی
هوش مصنوعی: عزیزم، چرا مخفی شدهای؟ چرا دستت را به سمت ما نینداختی؟
مکن جانا ترا این خو نباشد
به پیش عاشقان نیکو نباشد
هوش مصنوعی: عزیزم، این رفتار تو مناسب نیست و برای عاشقان خوب نیست.
جمال تو وصال عاشقانست
لقای تو کمال جاودانست
هوش مصنوعی: زیبایی تو باعث اتحاد عاشقان است و دیدار تو به معنای کمالی ابدی و بیپایان است.
دل وجانی و جان از تو خبردار
تو هم از عاشقان خود خبردار
هوش مصنوعی: دل و جان من در آگاهی تو هستند و تو نیز از حال عاشقان خود باخبری.
خبر داری که در فریاد و سوزم
بپایان آمدم شب گشت روزم
هوش مصنوعی: خبر داری که من به پایان شب رسیدم و در فریاد و درد و سوز فراوانی قرار دارم.
خبر داری که جانم هست حیران
ترا میجویم اندر دید مردان
هوش مصنوعی: میدانی که روح من به خاطر تو دچار سردرگمی است و من در جستجوی تو در میان نگاههای مردان هستم.
خبر داری که در اندوه و دردم
عیان بنمای تا من شاد گردم
هوش مصنوعی: میدانی که برای اینکه من شاد شوم، لازم است که در غم و دردهایم، نمودی از آنچه میگذرد، نشان دهی.
خبر داری که در کوی تو هستم
همیشه خسته دل سوی تو هستم
هوش مصنوعی: میدانی که همیشه در جایی که تو هستی، حضور دارم و دلم از دوری تو خسته است.
خبر داری و میدانی تو حالم
نمودی ناگهی عین وصالم
هوش مصنوعی: تو از حال مرا خبر داری و میدانی که ناگهان مانند وصال، حالتم تغییر کرده است.
خبر داری که در وصلت چسانم
که هر شب آه بر گردون رسانم
هوش مصنوعی: آیا میدانی که در عشق تو چگونه هستم؟ در هر شب آهی بلند میکشم که به آسمان میرسد.
خبر داری که اندر درد هجران
چو شمعی ماندهام پیوسته سوزان
هوش مصنوعی: سلام. میدانی که در غم دوری، مانند شمعی هستم که همیشه در حال سوختن است.
خبر داری که چون خورشید فردم
گهی سرخی نموده گاه زردم
هوش مصنوعی: تو میدانی که چطور من مانند خورشید، گاه سرخ و گاه زرد میشوم.
خبر داری که چون ماهم گدازان
بر خورشید رویت ای دل و جان
هوش مصنوعی: میدانی که چقدر ما در عشق تو ذوب میشویم، مانند ماه که در برابر نور خورشید تو فرو میریزد، ای جان و دل من.
خبر داری کم از جنّت براندی
نپرسیدی که آخر چون بماندی
هوش مصنوعی: میدانی که از بهشت دور شدهای، اما هرگز نپرسیدی که چگونه اینجا ماندهای.