بخش ۶۱ - در نمودار سرّ اعیان کل فرماید
نمود حق نه چیزی هست بازی
تو این دم در تمامت سرفرازی
تو قدر خود بدان و سر نگهدار
ببین نامت چه چیزی گفت جبّار
از این گندم حذر میکن دمادم
ببین تا حق چه گفتست گفت آدم
که تو زان منی من زان تو باش
ولی گر با منی با خویشتن باش
در این جنات اگر خواهی که باشم
حقیقت تخم نیکوئی بپاشم
بمردی بگذر از گندم حذر کن
پس آنگه سوی من کلّی نظر کن
که تا باشیم با هم جاودانه
نگیرد هیچکس بر ما بهانه
همه حوران در اینجامان ندیمست
خدای ما کریمست و رحیمست
اگر خواهی که مانی جاودانی
پذیری پند من اکنون تو دانی
بدو گفت آدم ای جان و دل من
بمن بگذار اینجا مشکل من
نه حق با من چنین اسرار گفتست
ولی با کس نه این اسرار گفتست
بمن بگذار من به از تو دانم
نکو گفتی بگو جان جهانم
سبک آدم ورا بگرفت محکم
نمود اندر کشید اینجای آدم
در آغوشش گرفت آن نور قدرت
دمادم بود اندر عین رحمت
برویش سر نهاد آن روی آنجا
شدند از عشق کل یکسوی آنجا
بجز دیدن که ایشان را لقا بود
نمود هر دو از عین بقا بود
گمان اینجا مبر ای دوست دریاب
تو در مغز حقیقت پوست دریاب
عزازیل دژم چون دید احوال
بیامد بر درِ جنّت دگر حال
کنون بشنو تو اسرار نهانی
اگرمردی رهی این سر بدانی
چنان ابلیس بر درگاه میبود
که بر احوالشان آگاه میبود
قضا را مار با طاووس رخشان
بدید آنجای ایشان هر دو دربان
برفت ابلیس و با ایشان شدش دوست
ببین کاسرارم اینجا مغز شد پوست
تو دیگر میندانی سرّ اسرار
ولی تو کی بدانی جز که گفتار
بر تو چون حکایت باشد این را
ندانی تو بیان عین الیقین را
چو تو این سرّ حق را قصّه دانی
همی ترسم که اندر غصّه مانی
مدان این قصّه را مانند صورت
که مانی خوار سرگردان صورت
اگرچه قصّه خواند این حق تعالی
نمودی کرد این اسرار ما را
ولیکن قصّه در عالم بسی دان
پراکنده بسی با هر کسی دان
حقیقت قصّه چون بسیار گفتند
همه اندر بیان بیکار گفتند
مگو بسیار اگر گوئی نکو گوی
نه هر چیزی که میآید فرو گوی
نمیگنجد در این قصه چه و چون
ز بیچونست این اسرار بیچون
نه بازیچه است این اسرار بیچون
نمیگنجد در این قصّه بدان چون
ز بیچونست این اسرار تحقیق
کسی کو را بود از دوست توفیق
بداند این نمودار از کجایست
حقیقت عین گفتار از کجایست
ببازی نیست این دنیا نظر کن
ز بازی بگذر و خود را خبر کن
نه حق گفتست این اسرار با تو
درآید این همه گفتار با تو
که تا دانی که چونست زندگانی
کنی تو روزی اندر دهر فانی
ز بهر تو تمامت انبیا را
فرستادست چندین پیشوا را
مدان این پیشوایان را تو بازی
وگرنه در تف عزت گدازی
همه تورات با انجیل و فرقان
ز بود حکمت اینجاگاه بر خوان
همه اینجایگه سرّ کلامست
که حق گفتست و یک معنی تمام است
ولی آن سر که گفت در عین قرآن
همه درج است اندر ذات سبحان
چو حق اینجاست اینجا رخ نمودست
در اسرار معنی برگشودست
نه بستست این در و در اندرون باش
تو درمعنی قرآن ذوفنون باش
تو هر سرّی که از قرآن بیابی
یقین میدان که ایمن از عذابی
هر آن کو سرّ قرآن یافت اینجا
برون شد از خود و بشتافت آنجا
هر آن کو سرّ قرآن باز دید او
چو آدم عزّت و هم ناز دید او
هر آن کو سرّ قرآن باز داند
همیشه از زبان گوهر فشاند
هر آن کو سرّ قرآن باز دانست
یقین انجام با آغاز دانست
حقیقت جوهر قرآن خدایست
که او مر جمله کل را پیشوایست
حقیقت جوهر قرآن ز نورست
که مؤمن دائماً زو با حضورست
حقیقت جوهر قرآن بقایست
که در خواندن ترا عین لقایست
همه جا اوست و او از جای خالی
تعالی اللّه زهی نور معالی
چو او رانیست جای و در سراپای
توانی یافت جاویدش همه جای
جهان گر اوّل و گر آخر آمد
وگر باطن شد و گر ظاهر آمد
چه میپرسی ز باطن یا چه ظاهر
چه میگوئی، چه اوّل یا چه آخر
چو ذاتش ظاهر و باطن ندارد
صفاتش اوّل و آخر ندارد
مکان را ظاهر وباطن نماید
زمان را اوّل و آخر نماید
مکان چون نیست اینجا و زمان هم
نه وصفش میتوان کردن نه آن هم
عدد گردد حقیقت ان اَحَد خاست
ولی اینجا نیاید جز خدا راست
یقین دان آنچه رفت و بیشکی دان
هزار و یک چو صد کم از یکی دان
چو ابری چشمه دارد صد هزاران
عِدد از چشمه خیزد نی ز باران
وجود بی نهایت سایه انداخت
نزول سایه چندین مایه انداخت
وجود سایه چون دریافت آن خاست
که خود را بی نهایت آورد راست
چو اصلش بی نهایت بود او نیز
وجود بی نهایت خواست یک چیز
ولی بر بی نهایت هیچ نرسید
از این نقصان بدو جز هیچ نرسید
بسنجید و نبودش هیچ چاره
شد القصّه ز نقصان پاره پاره
چو هر پاره از او سوئی برون شد
چنین گشت و چنان و چند و چون شد
اگر هستی تو اهل پردهٔ راز
بگویم اوّل و آخر به تو باز
وجودی در زوال و حدّ و غایت
فرو شد در وجود بی نهایت
حقیقت جوهر قرآن در او بین
ورا گر مرد رازی رهنمون بین
حقیقت جوهر قرآن طلب کن
وجود جزء و کل شیی سبب کن
حقیقت جوهر قرآن تو دریاب
اگر مردی مرو هرگز از این باب
حقیقت جوهر قرآن چو جانانست
که اینجاگه ترا پیدا و پنهانست
ز نور او بری ره تا بر دوست
کند مغزت دراینجا جملگی پوست
ز نور او همه آفاق نورست
ولی بدبخت از این اسرار دورست
ز نور او زمین و آسمانست
ز دید او مکین وهم مکانست
ز نور او تمامت هست روشن
بدان گرد انست این گردنده گلشن
ز نور او اگر بینی عنایت
براندازی زمین و آسمانت
ز نور اوست اینجا جمله زنده
اگر مرد رهی میباش بنده
بجان شو بندهٔ فرمان خالق
مخسب ای دوست اندر وقت فالق
ز خواب بیخودی بیدار حق شو
مر این اسرار ز اللّه بشنو
نفخت فیه اندر صبح یابی
اگر صبحی بنزد او شتابی
نماید صنعت اینجا کم تمامی
بیابی در دو عالم نیکنامی
بوقت صبحدم ذرّات عالم
زنند هر لحظه اینجاگه از آندم
کند زنده همه ذرّات دنیا
کسی باید که باشد عین مولا
شود آدم در آن دم عین جنّات
ببیند در زمان او جوهر ذات
هوای دوست آرد در دل و جان
ببیند هم به از صد راز پنهان
بجز جانان نگنجد در ضمیرش
که جانان باشد اینجا دستگیرش
بقول و فعل شیطان سر نتابد
که تا آن دم بهشت کل بیابد
مخور بل کم خور ای بیچاره مانده
درون خانه و آواره مانده
مگو تا چند اندر خورد باشی
از آن حق را نه اندر خورد باشی
چنین از بهر یکتا نان گندم
کنی خود را تو اندر جان جان گم
کند زنده همه ذرات دنیا
کسی باید که باشد عین تقوی
چنین از بهرنفست سرنگونی
فرومانده چنین زارو زبونی
هوا و نفس تو از بهر شهوت
ترا انداختند از بهر قربت
ز بهر نان شود ننگ دو عالم
کز این اسرار یابی سرّ آدم
بگو تا چند تو دیوانه باشی
از آن حضرت همی بیگانه باشی
بگو تا چند خود را بشکنی تو
که چون ابلیس در ما ومنی تو
چو شیطان بر در جنّت مقیم است
حذر کن ز آنکه شیطان رجیم است
تو اندر خلوتی و عین جنّات
نمود حور بنگر جمله ذرّات
ترا معشوقه خوش در بر نخفته
ترا اسرار از خاطر برفته
دیت پیدا بکرده حق تعالی
مکن چندین بخود اینجا جفا را
چه گفتست و چگویم تا بدانی
که داند سرّ این راز نهانی
برون شرع هرگز تو نیابی
اگر از نور در شرعش شتابی
بنور شرع و نور حق قرآن
بیابی این معّما سخت آسان
ولیکن این بیان واصلانست
کسی کین سرّ بداند واصل آنست
کسی کین سر بدید و این صفا یافت
بنورِ شرعِ پاکِ مصطفی یافت
نیامرزاد یزدانش بعقبی
که گوید فلسفه زین شیوه معنی
چو او برخاست ز آنجا با عدم شد
چه افزود اندر آن کوه و چه کم شد
از آنجاکین همه آمد بصدبار
بدآنجا باز گردد آخر کار
همه آنجا به رنگ پوست آید
ولی اینجا برنگ دوست آید
کلام اللّه اینجا صدهزارست
ولی آنجا بیک رنگ آشکارست
همه آنجا برنگ خویش باشد
ولی اینجا هزاران بیش باشد
همه اینجایگه یکسان نماید
که هر اینجایگه شد آن نماید
اگرچه جمله یک، گر صد هزارست
بجز یک چیز آنجا آشکارست
اگر گوئی عدد بس چیست آخر
شد و آمد برای کیست آخر
جواب تو بس است این نکته پیوست
که کوران فیل میسودند با دست
یکی خرطوم سود و دیگری پای
همه یک چیز را سودند یکجای
چو وصفش کرد هر یک مختلف بود
ولیکن فیل در کل متّصف بود
اگر یک چیز گوناگون نماید
عجب نبود چو بوقلمون نماید
عدد گر مینماید تو مبین آن
که توحیدست در عین الیقین آن
تو هم یک جزوی و هم صد هزاری
دلیل از خویش روشنتر نداری
عدد گر غیر خود گوئی روایست
ولی چون عیب خود بینی خطایست
هزاران قطره چون در چشمم آید
اگردریا نبینم چشمه آید
ز باران قطره گر آید نماید
چو در دریا رود دریانماید
اگر تو آتش و گر برف بینی
همه قرآنست گر صد حرف بینی
اگرچه بر فلک صد گونه شمعند
برنگ آفتاب آن جمله جمعند
مراتب کان در ارواحست جاوید
چو صد شمعست پیش قرص خورشید
اگر روحی بود معیوب مانده
بباشد همچنان محجوب مانده
ز جای دیگر است اینگونه اسرار
ندارد فلسفی با این سخن کار
کسی کین دید هم از مصطفی دید
در اینجا جملگی عین لقا دید
ولی گر ره کنی در پردهٔ راز
همه ذرّات را بینی تو آغاز
همه مانند تو درگفتگویند
همه همچون تو اندر جستجویند
همه اسرار در اینجا طلبکار
همه کارش شده در عین پرگار
همه جویا و در جانان رسیده
جمال روی جانان خود بدیده
همه ذرات درجانان رسیدند
تمامت روی جانان باز دیدند
ولی نایافتند آن راز اوّل
که بودند اندر اینجاگه معطّل
جمال روی جانان را کسی دید
که او از خود طمع اینجای برید
چو من با او نماندش زین صور او
نظر کردش ابی زیر و زبر او
درون جان رسید و بعد از آن یار
نمودش روی بی دیدار هر چار
طبایع محو شد از دیدن او را
گذشت از پردهٔ دل تو بتو را
یکایک محو کرد و برفکند او
رهائی یافتست از عین بند او
یکایک برفکند و گشت واصل
وِرا در بی نشانی گشت حاصل
عیان یار را کُل بی نشان دید
نه آن کو جسم و جان را در میان دید
چو ظلمت رفت نور آید پدیدار
درون جان حضور آید پدیدار
چو ظلمت رفت و آمد صبحگاهی
بیابی آن زمان سرّ الهی
وجودت ظلمت آباد جهانست
ولکین آفتاب عین جانست
از این ظلمت گذر کن تو بیکبار
حجاب ظلمتت از پیش بردار
ز ظلمت دور شو تا نور گردی
تو چون آدم ز حق مشهور گردی
از این ظلمت سرای حُسن فانی
گذر کن تا شوی سوی معانی
بمعنی نور بینی در دو عالم
ز معنی برگشائی سرّ آدم
ز معنی از صور تو دور افتی
عیان در عالم پرنور افتی
ز معنی کاملان ره باز دیدند
حقیقت سوی آن حضرت رسیدند
ز معنی فاش شد اسرار ز ایشان
ز معنی بازدانی جان جانان
ز معنی روشنی جان ببینی
درون خورشید جان رخشان ببینی
ز معنی بازیابی ابتدایت
ز معنی گر شوی از انتهایت
ز معنی فاش گردانی همه راز
حجاب از ذات اندازی عیان باز
ز معنی دان اگر دانی صفاتت
عیان گرداند اینجا نور ذاتت
به معنی حق تعالی با تو پیوست
ز معنی بود اجسان تو بربست
ز معنی این همه آمد پدیدار
کسی کو هست معنی را طلبکار
به معنی کو شد و معنی بیابد
اگر از جان سوی معنی شتابد
به معنی هر دو عالم باز بیند
عیان او سرّ آدم باز بیند
به معنی زنده شو درعالم کل
که اینجاگه توئی مر آدم کل
به معنی از همه افلاک بگذر
ز جان اعیان عین ذات بنگر
به معنی بگذر از خورشید و انجم
که در دریای ذات آئی عیان گم
به معنی بگذر از بود وجودت
بحق بنگر حقیقت بود بودت
هزاران نقش بر یک ظل هستند
ولی چون زان نبد در هم شکستند
در آنوحدت دوعالم راشکی نیست
که موجود حقیقت جز یکی نیست
چه گویم چون نمیدانم دگر هیچ
همه اوست و همه اوست و دگر هیچ
نمیآمد اَحَد در دیدهٔ تو
عَدَد اندر اَحَد در دیدهٔ تو
چو تو بر قدر دید خویش بینی
یکی را صد هزاران بیش بینی
اگر اَحوَل عَدَد را در اَحَد دید
غلط دیدست اوچون در احد دید
ترا خوانم اگر خوانی دگر نه
ترا دانم اگر دانی دگر نه
هم از خود سیرم و از هر دو عالم
ترا میبایدم واللّه اعلم
به معنی بگذر از کون و مکان تو
ببین اعیان جانان رایگان تو
به معنی گر خدا را باز بینی
وجود انجام با آغاز بینی
به معنی جمله مردان ره سپردند
ز بود خود بیکباره بمردند
به معنی جملگی دیدار دیدند
نظر کردند خود را یار دیدند
به معنی تن عیان با جان شد اینجا
عیانشان جملگی جانان شد اینجا
به معنی در صفات اینجایگه ذات
بدیدند بی یکی در دید ذرّات
به معنی گر کلاه عشق خواهی
بدان ای جان که اینجاگه تو شاهی
به معنی گر شوی از جمله آزاد
ز تو باشد حقیقت جمله آباد
به معنی باز بین ذات حقیقی
نظر کن عین آیات حقیقی
به معنی ذات شو در سینهٔ خویش
از این معنای روحانی بیندیش
که حق در سینهٔ دل بازیابی
از این معنی نظر دل بازیابی
خدا در بود جان داری بیندیش
حجاب آخر دمی بردار از پیش
نمیبینی تو آدم در درونت
خدادر عقل کل شد رهنمونت
ز فرمان خدا دوری گزیدی
از آن عین حقیقت میندیدی
زهی عاقل که خود عاقل شماری
برو کز عقل کل بوئی نداری
چرا دم میزنی مانند مردان
نداری هیچ بوئی تو از ایشان
نشان صادقان هم بی نشانیست
که بی نقشی عیان جاودانی است
ترا بوئی از ایشان نیست پیدا
چرا تو میکنی بسیار غوغا
براه عزت مردان نرفتی
چوحیوان دائماً خوردی و خفتی
براه راستان رو دائما هان
وجودت از بلا و رنج برهان
براه راستان آئی بمنزل
چرادرماندهٔ در عین این گِل
براه راستان سوی بهشت آی
گره یکبارگی از خویش بگشای
براه راستان صافی شوی زود
اگر بزدائی اینجا زنگ دل زود
دلت آئینه است و جمله در وی
نمودارست این آئینه را هی
مکن آلوده از زنگ گنه آن
که ناکامی کنی اینجا تبه هان
همیشه دار این آئینه صافی
تو آدم باش هر آئینه صافی
تو صافی باش همچون آینههان
در آئینه ببین هر آئینه جان
تو صافی باش مر مانند آدم
که صافی جان شوی اینجا دمادم
تو صافی باش تا در بند دردی
خوری اینجا از آن بوئی نبردی
تو صافی باش بر مانندهٔ آب
مکن ای دوست همچون آب اشتاب
تو صافی باش همچون شعلهٔ نار
بسوزان سر بسر این نقش زنار
تو صافی باش همچون صورت خاک
که بنماید در اینجا صورت پاک
تو صافی باش بر مانندهٔ باد
کندشان آفرینش جمله آباد
تو صافی باش بر مانند ذرّات
ز فیض وصل اعیان باش در ذات
تو صافی باش بر مانند خورشید
که نور توست اندر جمله جاوید
تو صافی باش همچون عین مهتاب
بر خورشید جان آور دمی تاب
تو صافی باش بر مانند افلاک
نمودش نار و باد و آب با خاک
تو صافی باش همچون جان مزّین
که تا یابی همه اسرار روشن
تو صافی باش و جان را گل برافشان
دمی از جملگی بین نور جانان
درون جنّتی ز ابلیس پرهیز
زمانی از طبایع زود برخیز
جواهر باش صافی در حقیقت
بسوزان سر بسر عین طبیعت
چو آدم باش صافی در نهادت
که از صافی بود اینجا گشادت
دل و جان صاف گردان تا بدانی
که معنای خداوند جهانی
کرا میگوئی ای عطّار اسرار
که جوهر میفشانی تو ز گفتار
زهی صافی دلِ آئینه جان تو
که پیدا کردهٔ رازِ نهان تو
زهی صافی دلِ آئینه رخسار
که کردی فاش معنی را بیکبار
حجاب از پیش کلّی برگرفتی
ترا زیبد که کلّی راه رفتی
تو در منزل دری در صورت گل
گشادستی در اینجا راز مشکل
تو اندر منزلی بیشک رسیده
یقین تو بیگمان دل باز دیده
تو اندر منزلی فارغ نشسته
در از گیتی بروی خلق بسته
تو اندر منزل جانان رسیدی
حقیقت روی جانان باز دیدی
تو اندر منزل و عین بقائی
بکل پیوسته در عین لقائی
تو اندر منزلی ای جان نظر کن
همه ذرّات دیگر را خبر کن
تو اندر منزلی جان داده و دل
که میبینی حقیقت خویش واصل
توئی اندر میان واصلان طاق
گرفتی از معانی جمله آفاق
در آخر اوّل خود باز دیدی
نظر بگشادی و کل راز دیدی
در آخر روشنت کز کجائی
حجابت رفت در عین لقائی
در آخر بیگمان گشتی بیکبار
گرفته جان و دل جانان بیکبار
در آخر بیگمانستی چو منصور
شده در جملهٔ آفاق مشهور
در آخر بیگمان جانان شدی تو
در آخر دیدن جان بُدی تو
در آخر چون حجابت شد تو اوئی
ولی از وی کنون در گفتگوئی
ترا این گفت کلّی راز گویست
شب و روزت از او این گفتگویست
تمامت سالکان از جان بدیدند
که تامعنی ذات تو بدیدند
تمامت سالکان عالم اینجا
ترا ازجان و دل دیدند یکتا
زهی معنی که اینجا گه تو داری
در این عالم دل آگه توداری
زهی معنی که داری در حقیقت
همه دیدی تو در عین شریعت
زهی شوق تو اندر عالم جان
که بنمودست اینجا جان جانان
عجائب جوهری بس پر بهائی
که در عین العیان انبیائی
عجائب جوهری هستی عجائب
که اسرارت نمودست این غرایب
مترس اکنون که نزدیکست داند
که در کشتن وجودت وارهاند
سرت خواهد بریدن همچو گوئی
که تا تو بیش از این سرّش نگوئی
سرت خواهد برید و هم تو دانی
که اکنون پیش بینی در معانی
ترا بعد از وفات این سرّ اسرار
شود با صاحب دردی پدیدار
مر این اسرار افتد در کفِ او
که او باشد ابا خلق اینت نیکو
کسی باشد که او را درد جانان
میان جان بود پیوسته جانان
بسی بیند ملامت او در آفاق
کمینه باشد او در نزد عشاق
میان آفرینش فرد باشد
از آنکو عاشق پردرد باشد
ز رسوائی که یابد بیش از بیش
شود واصل از این آن مرد درویش
ایا بیچاره چون این سر ندانی
شود فاشت همه سرّ معانی
میان جان نظر کن و ندر آن باز
ببین و خویشتن یکباره درباز
چنانت فاش گردانم بعالم
که بینی تو مرا سرّ دمادم
تو نیز این کن بعالم همچو خود فاش
که اینجا آفریده نقش نقاش
اگر پنهان کنی اینجا کتیبم
ببینی در همه عالم نهیبم
کنی مر فاش این و راز یابی
بآخر عزّت اندر ناز یابی
شود این سرّ بصد سال دگر فاش
بدست سالکان افتد نه اوباش
ببین از پیش و دل با خویش میدار
نمود خویش را در پیش میدار
زهی صاحب یقین گر رازیابی
که سرّ جمله مردان بازیابی
ز خود بگذشتی و با حق شدستی
خداوند جهان مطلق شدستی
شدستی واصل از دیدار مردان
بکردی فاش مر اسرار مردان
شدستی واصل و حق بینی اینجا
حقیقت راز مطلق بینی اینجا
شدستی واصل و در حق فنائی
در این اعیان تو دیدار خدائی
شوی کشته تو بعد سال و نیمی
مپندار این ز بازی و ز بیمی
دی فارغ شو از اسرار گفتن
ترا یک دم در اینجا مینخفتن
شب و روزت بباید گفت اینجا
دُر اسرار باید سفت اینجا
زمانی نیز خوش منشین بدنیا
که خواهی رفت بیشک سوی عقبی
یکی خواهی شدن با جمله اشیا
از این پس چون شوی در جمله یکتا
چو در اینجا تو سرّ کار دیدی
ز دنیا و ز صورت در رمیدی
بر تو جمله عالم خاکدانیست
به همت مر ترا این خاکدانیست
چو سرّ واصلانی ذات کلّی
چرا اکنون تو اندر بند ذلّی
بهمّت بگذر ازکون و مکان تو
رها کن با کسان این خاکدان تو
ز دنیا هیچ شادی میندیدی
در این صورت تو آزادی ندیدی
بدنیا شادی و تو گاه بیگاه
از آن باشد که داری حضرت شاه
توداری حضرتی مر اینچنین تو
دمی مگذار از عین الیقین تو
چو داری حضرتی بی وصف و ادراک
چرا دل مینهی بر این کف خاک
تو اینجا سرّ اوّل باز دیدی
میان جمله این اعزاز دیدی
عجایب جوهری دریافتی تو
درون خاک آن دُر یافتی تو
بسی گفتند اسرار صفاتش
ولیکن این چنین در نور ذاتش
نگفتند این چنین شرح و بیانها
کجا یابد چنین اسرار جانها
کسی کاین در زند در برگشایند
مر او را راه اینجاگه نمایند
رهِ بود از ازل راهِ درازست
نشیب افتادهٔ وقت فرازست
فرازی جوی اینجاگاه شیبست
که اینجا گاه جای پر نهیبست
بهیبت باش از این ره تا توانی
که بتوان شد سوی حق با معانی
دمی خالی مباش از خود بحالی
که تا هر ساعتی گیری کمالی
دمی خالی مباش از جوهر قدس
نظر میکن دمادم جانب انس
زمانی خودشناس و در مکان باش
بهمّت برتر از کون و مکان باش
کناری گیر از این دنیای دون تو
چوداری آدم اینجا رهنمون تو
بهشتت حاصلست اینجا چو آدم
تماشا میکنی سرّ دمادم
بهشت نقد داری شاد دل باش
میان جملگی آزاد دل باش
بهشت نقد داری حکم ظاهر
توئی بر کلّ معنی جمله قادر
بهشت نقد داری در برابر
زمانی چند تو زینجای مگذر
مباش اینجا زمانی فارغ از خود
براه شرع میکن نیک با بد
قناعت کن گذر کن از خور و خواب
گذشته عمر اکنون ذات دریاب
زمانی فارغ ازگفتار منشین
نمود جزو و کل بر خویشتن بین
ز خود جوئی چه مرآن کرده هر کس
چوداری سر صبح بی تنفّس
خوشا آن صبح کین جان دردمیدست
نمود عشق اینجا شد پدیدست
خوشا آن صبح کآدم کرد پیدا
ز ذات خود در این دنیا هویدا
خوشا آن صبح کاندر خاک باشیم
نمود عشق و جان پاک باشیم
خوشا آن صبح کاینجا کس نباشد
جهان طبع و پیش و پس نباشد
خوشا آن صبح کاندر عین اشیا
محیط آئیم پنهانی و پیدا
خوشا آن صبح چندانی که یابی
بجز دیدار او چیزی نیابی
خوشا آن صبح کاندر جان جان تو
شوی در ذات یک کلّی نهان تو
خوشا آن صبح کاینجا بود باشی
مکان و لامکان معبود باشی
خوشا آن صبح کاندر جان جانت
نماند هیچ از نفحات جانت
در آن دم دم نباشد جمله دم دان
وجود جمله اشیا را عدم دان
در آن دم دم نماند نیز آدم
یکی بینی همه سرّ دمادم
در آن دم دمدمه کلّی تو باشی
بوقتی کاندر این صورت نباشی
در آن دم هر دو عالم هیچ بینی
نه نقش صورتِ پرپیچ بینی
در آن دم چو نظر داری وجودت
نباشد مر یکی بین بود بودت
در آن دم هشت جنت در نگنجد
همه کون و مکان موئی نسنجد
در آن دم محو گردد جمله آفاق
نمود ذات باشد درعیان طاق
در آن دم گر بدانی خود تو اوئی
که در جمله زبانها گفت و گوئی
همه حکم تو باشد بیخود آنجا
یکی باشد نمود ذات در لا
نگنجد آن زمان موئی در افلاک
یکی باشد نمود ذات با خاک
نمود عقل اینجا باز بینی
از او این زینت و اعزاز بینی
چو عقل کل نمودار صفاتست
به پیوسته عیان با نور ذاتست
ز عقل سفل چه گفت و چه گویست
نمود صورتست و گفتگویست
ز عقل سفل پیدا گشت غوغا
ولی از عشق گردد زود شیدا
ز عقل سفل اگر یابی نمودار
در اینجا فاش گردد جمله اسرار
ز عقل سفل بینی جمله افعال
که او انداخت اینجا قیل با قال
ز عقل سفل آدم گشت صورت
کزو بد دید جمله بی ضرورت
ز عقل سفل افعال جهانست
که نورش در زمین و در زمانست
ز عقل سفل دیدن باشد ای جان
ولیکن در نگنجد جان جانان
ز عقل سفل بینی کلّ احوال
ولیکن در نگنجد عقل عقال
ز عقل سفل چیزی مینیاید
کجاکارت از آنجاگه گشاید
ز عقل کل شود اسرار پیدا
نمود جسم و جان گردد هویدا
ز عقل کل ببینی هر چه پیداست
که نور عشق اندر وی مصفّاست
ز عقل کل اگر ره بردهٔ تو
چرا اندر درون پردهٔ تو
ز عقل کل اگر یابی نشانی
ترا خواهند اینجاگه بیانی
محمد(ص) عقل کل دیدست تحقیق
ز خود دریافتست این سرّ توفیق
محمّد عقل کل دان وگر هیچ
در این اسرار نیست ای دوست مر هیچ
از او بُد عقل کل یکذرّهٔ دان
که دیدست او حقیقت جان جانان
از او دریاب سرّ جمله اشیا
از اوگردان تو جان و دل مصفّا
از او دید آدم صافی تحیّات
نمود عشق اندر عزّت ذات
ز صلواتش تمامت کام دل یافت
چنان عزت میان آب و گل یافت
تمامت انبیاش از جان مریدند
که به زو مر کسی دیگرندیدند
تمامت انبیا مقصودشان اوست
تمامت واصلان معبودشان اوست
ندانی این بیان تا جان نبازی
کسی کو مصطفا داند ببازی
کسی کو به بود صد باره در دین
که او بُد در حقیقت راز کل بین
حقیقت او چه داند آشکاره
که اینجا بود از بهر نظاره
حقیقت او عیان جان حق دید
که خود بر انبیا اینجا سبق دید
خدا بنمود او در من رَآنی
بجمله واصلان راز معانی
گشود او مرکز و واصل نگردد
نمود جان او حاصل نگردد
کسی کو وصل خواهد اصل اویست
نمود ذات کل را اصل اویست
چو حق در جمله اشیا رخ نمودست
نمود ذات او گفت و شنودست
چو حق باشد همه غیری نباشد
به پیش واصلان دیری نباشد
همه محوست در حق گر بداند
وگر بیند دلش حیران بماند
همه محوست در حق جمله عالم
ولی اینجایگه سرّ دمادم
ز بود فعل میآید پدیدار
بدان این سرّ اگر هستی تو هشیار
صفات و فعل پیوستند با هم
نگنجد ذرّهٔ از بیش وز کم
قضا رفتست از اوّل تا بآخر
ز باطن او نموده سر بظاهر
قضا رفتست از ذرّات اوّل
از آن کردند از اینجاگه معطّل
قضا رفتست اینجا هر کسی را
فتاده سیر آن اینجا بسی را
قضا رفتست وجمله سالکان راست
نموده راز هم پنهان و پیداست
قضا رفتست و بنوشتست از پیش
تو پیش اندیش اینجا بد میندیش
قضا رفتست تن در ده بمردی
ببین آخر که در مهلت چه کردی
قضا را آدم از جنّت برانداخت
قدر هم سرّ ربّانی نه بشناخت
قضا آدم چنان اعزاز بخشید
نمود عشق اول باز بخشید
قضا در آخرش خوار و زبون کرد
ز جنّاتش بخواری او برون کرد
قضا ابلیس را از طوق لعنت
بگردن بر فکندش بهر نفرت
قضا ابلیس را در جنت انداخت
ورا مانند موم از نار بگداخت
قضا ابلیس را سجده بفرمود
که خود او لایق این طوق کل بود
بیان او در اینجا گه شود راست
ز من بشنو که این معنی بود راست
نمود قصّهٔ ابلیس بشنو
عیان او بر تلبیس بشنو
چنان بُد قصّهٔ اوّل که دیدی
در آن اسرار کز اوّل شنیدی
چنانم ذوق معنی دورم انداخت
که کلّم در میان نورم انداخت
بهر معنی که میآید دمادم
همان رازست اگر دانی دمادم
تمامت قصّهٔ او هست زاری
اگر مانند او تو پایداری
کنون با قصّهٔ آدم شوم باز
در این دم مربدان همدم شوم باز
عیان قصّه آدم بگویم
نمود غصّه او هم بگویم
که تا چه بر سر آمد آدم او را
که بُد در حرف کل حق همدم او را
ز ابلیس آن همه کارش تبه شد
عزازیل از بدی رویش سیه شد
سیه کاری نه نیکو باشد اینجا
که جان بَدرَوِش بهراسد اینجا
سیه کاری مکن مانند ابلیس
که نزد حق نگنجد هیچ تلبیس
سیه کاری مکن با رو سپیدی
بود فردا ترا زو ناامیدی
نباشد صبح ابلیست قیامت
نباشی روز محشر در ملامت
کسی کو دائماً فرمان شه برد
چو مردان راه مردان زود بسپرد
همه عمرش به جز نیکی نبُد کار
نمودی یافت او و دید دلدار
ز وسواس عزازیل ارشوی دور
نباشی ظلمت و دائم بوی نور
ز وسواس عزازیل ای بردار
مکن تأخیر وز افعال بگذر
ز فعل او خطر باشد دل و جان
خداگفتست این معنی بقرآن
عزازیل است دائم در حسد او
احد طغرا زده اندر حدِ او
عزازیل است ذرّه راه برده
که او دارد درون هفت پرده
عزازیل است سرّ کار دیده
ز بهر دوست این لعنت گزیده
عزازیل است رویاروی دلدار
ستاده مست و زار از غصّه افکار
عزازیل است اندر خون روانه
همی جوید دمادم او بهانه
عزازیل است مر آرایش تن
کز او پیدا شدست آلایش تن
عزازیل است تن را درگرفته
ره ناپاکی اندر برگرفته
عزازیل است اندر تن فتاده
درون پرده اندر تن فتاده
عزازیل است دیده اوّل کار
نمودش نقطه است و دیده پرگار
عزازیل است اینجا لعنت دوست
امیدی بسته اندر رحمت دوست
حسددارد ز آدم شد رسیده
که او بد اوّل آخر باز دیده
حسد دارد بسی در جان و دل او
از آن گشته است اینجاگه خجل او
حسد دور افکند مرد از ره حق
کجا باشد دل او آگه از حق
حسد دور افکند جان و دلت را
بسوزاند عیان آب و گلت را
حسد دور افکند مرد از خداوند
ز من بشنو تو ای اسرار وین پند
حسد هرگز مبر بر هیچکس تو
که مانی همچو شیطان باز پس تو
حسد هرگز مبر بر هیچ دنیا
وگرنه در بلا مانی بعقبی
حسد گر بر نهادت رخ نماید
نمود عقل و دینت در رباید
حسد دور افکند از جوهر پاک
حسد گرداندت در جهل ناپاک
حسد بر دست شیطان بر ملایک
از آن در راه حق افتاد هالک
شب و روز از فراق درد میسوخت
بهر لحظه دو میدانش بر افروخت
شب و روز از حسد اینجا چنان بود
که همچون موم در آتش نهان بود
شب و روز از حسد چاره همی کرد
بسی در ذرّه نظّاره همی کرد
که تا یابد بآدم دستبرد او
که آدم پیش چشمش بود خُرد او
اگرچه خُرد بود آدم بصورت
بزرگی داشت اندر عین نورت
اگرچه خرد بد حق بد بزرگیش
نمیگنجید در جنّت چو خوردیش
چنان ابلیس از غیرت همی سوخت
برفت و مار دربان را بیاموخت
ببرد از راه آنجا مار و طاوس
برافکندش پریشان نام وناموس
چنانشان برد از راه آن ستمکار
که ایشان گم شد آنجا بیکبار
چنانشان مکر کرد از راه بفکند
گشاد از کار خود اینجایگه بند
برفت و در دهان مار پنهان
شد آن ملعون پر از مکر و دستان
اگرچه حسن طاوس همایون
مر او را رهنمونی کرد اکنون
چو چاره نیست کاینجا کار رفتست
قضا در نکتهٔ پرگار رفتست
چنان ابلیس ایشان را زبون کرد
که همچون خود مر ایشان را برون کرد
قضا پوشیده کرده چشم ایشان
در این معنی کجا آید به آسان
ندانی یافت این اسرا رچون من
که اینجاگه کنم اسرار روشن
چو مار و نفس ابلیست زبونست
ز بهر خویشتن او رهنمونست
چنانت حُسن طاوس معانی
ببردست از تو و تو میندانی
که خواهی رفت اندر سوی جنّت
که تا آدم بیندازی ز قربت
چو توامروز هم محکوم اوئی
به پیش حق تو فردا می چگوئی
ببرد از راه باز مانده عاجز
نخواهد یافت آن اعزاز هرگز
ببرد از مکر پرّ حُسن طاوس
بیفکندت بیکره نام وناموش
اسیر او شدی در هشت جنّت
که تا ویران کند هم جان و تنّت
اسیر او شدی شد در بهشتت
که تا ویران کند بوم سرشتت
تو هستی بیخبر مانند آدم
عجائب ماندهٔ اینجا دمادم
چنان مستغرق حوّا شدستی
که درجنات جانت بت پرستی
چو حوّایت گرفتی کافری تو
ز گندم خوردن اینجا غم خوری تو
جوابت چون گرفتی دور گردی
میان جزو و کل معذور گردی
طبیعت این زمان کز حق جدا کرد
همه کارت عجب بی اقتضا کرد
چو شد کارت تبه آدم نباشی
در این جنّات حق همدم نباشی
دمادم کن نظر در سرّ گندم
که در هر گندمی غرقست قلزم
اگر اسرار گندم باز دانی
تو اندر جسم خود حیران بمانی
اگر اسرار گندم دیدهٔ باز
حجاب صورتست ازدیدهٔ باز
اگر اسرار گندم هم نبودی
وجود کس در این عالم نبودی
ز سرّ گندم آگه نیستی هین
نظر بگشا و عین صورتت بین
ز سر تا پای خود اینجا نظر کن
دل خود از نمود جان خبر کن
توئی آن نقطهٔ افتاده زین راز
که اینجا میندیدی اوّلت باز
ز سرّ گندم آگاهی نداری
که بودی فرّ درگاهی نداری
یقین دان گندم اینجا عین دیدار
نمود عشق از وی شد پدیدار
یقین دان گندم اینجا صورت خود
که پیدا شد از او هر نیک و هر بد
یقین دان گندم اینجا سرّ فانی
اگر ترکیب اوّل بازدانی
ز صورت در نگر عین حقیقت
که در اعیان تو کردستی طریقت
بصورت درنگر تا راز یابی
تو گم کردی و هم تو باز یابی
بصورت در نگر ترکیب صورت
که معنی داری و انواع نورت
بهشتت ای ندیده هیچ درخود
فروماندی عزازیل تو در سد
بهشتت دردگشت و جان نمودار
حجاب گندمت از پیش بردار
تو داری صورت و معنی ابلیس
کند هر لحظه در ذات تو تلبیس
اسیر اوشدی در هشت جنت
که تا ویران کند هم جان و تنت
بیندیش و فرو بشناس آگاه
شو اینجا تا نیندازدت از راه
بخش ۶۰ - بر پرگرفتن جبرئیل(ع)آدم علیه السّلام را و تقریر کردن جنّات عدن: بهرجایی روان کز عشق میشدبخش ۶۲ - رفتن ابلیس به تلبیس در بهشت در دهان مار از جهت مکر کردن با آدم علیه افضل الصّلوات و اکمل التحیات: چو شد شیطان سوی جنّت ابا مار
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نمود حق نه چیزی هست بازی
تو این دم در تمامت سرفرازی
هوش مصنوعی: حضور حقیقت و وجود آن در زندگی تو نشان از بزرگی و افتخار توست. در این لحظه، همه چیز در حالتی از شادی و سروری به نمایش درآمده است.
تو قدر خود بدان و سر نگهدار
ببین نامت چه چیزی گفت جبّار
هوش مصنوعی: به خودت احترام بگذار و مواظب باش، نگاهی به نامت بینداز و ببین چه چیزهایی در مورد تو گفته شده است.
از این گندم حذر میکن دمادم
ببین تا حق چه گفتست گفت آدم
هوش مصنوعی: حذر کردن از گندم یعنی اجتناب از چیزی که ممکن است در آینده مشکلساز شود. از این رو، فرد باید بیوقفه مراقب باشد و بینایی خود را به کار گیرد تا بفهمد چه حقیقتی در پس ماجرا وجود دارد. در واقع، باید به درک عمیقتری از حقایق زندگی برسد و از تجربههای گذشتگان درس بگیرد.
که تو زان منی من زان تو باش
ولی گر با منی با خویشتن باش
هوش مصنوعی: تو به من وابستهای و من به تو، اما اگر با من هستی، خودت را فراموش نکن و به شخصیت خودت توجه داشته باش.
در این جنات اگر خواهی که باشم
حقیقت تخم نیکوئی بپاشم
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در این بهشتها بمانم، باید بذر نیکی بکاری.
بمردی بگذر از گندم حذر کن
پس آنگه سوی من کلّی نظر کن
هوش مصنوعی: مردی را ببین که از مزارع گندم میگذرد و به او توصیه میشود که از آنها دوری کند. سپس به او گفته میشود که به من به طور کامل توجه کند.
که تا باشیم با هم جاودانه
نگیرد هیچکس بر ما بهانه
هوش مصنوعی: تا زمانی که در کنار هم هستیم، هیچ کس نمیتواند برای ما دلیلی برای جدایی پیدا کند.
همه حوران در اینجامان ندیمست
خدای ما کریمست و رحیمست
هوش مصنوعی: در اینجا همه حوران حضور دارند و خدای ما بسیار بخشنده و مهربان است.
اگر خواهی که مانی جاودانی
پذیری پند من اکنون تو دانی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی همیشه زنده و ماندگار باشی، بهتر است به نصیحت من گوش کنی و حالا آن را درک کنی.
بدو گفت آدم ای جان و دل من
بمن بگذار اینجا مشکل من
هوش مصنوعی: آدم به جان و دلش گفت: "لطفاً این مشکل را همینجا برای من بگذار و برو."
نه حق با من چنین اسرار گفتست
ولی با کس نه این اسرار گفتست
هوش مصنوعی: نه تنها من، بلکه این راز را با کسی دیگر هم در میان نگذاشته است.
بمن بگذار من به از تو دانم
نکو گفتی بگو جان جهانم
هوش مصنوعی: به من اجازه بده تا از تو دور شوم، چون من بهتر از تو میدانم که چه خوب گفتی. حالا بگو، جان من!
سبک آدم ورا بگرفت محکم
نمود اندر کشید اینجای آدم
هوش مصنوعی: سبک آدم (یا سبک بودن انسان) را از او گرفت و محکم کرد و آن را در اینجا (جایی که انسان قرار دارد) کشید.
به عبارت دیگر، این جمله توصیف میکند که ویژگیهای انسانی را به طور جدی و محکم در عرصهای خاص به تصویر میکشد.
در آغوشش گرفت آن نور قدرت
دمادم بود اندر عین رحمت
هوش مصنوعی: او به آغوش خود گرفت و هر لحظه نور قدرت را در عین حال که رحمت را به نمایش میگذارد، احساس میکند.
برویش سر نهاد آن روی آنجا
شدند از عشق کل یکسوی آنجا
هوش مصنوعی: او به طرف معشوق رفت و در آنجا سر به خاک نهاد، زیرا همه عشقش به سوی او معطوف شده بود.
بجز دیدن که ایشان را لقا بود
نمود هر دو از عین بقا بود
هوش مصنوعی: به جز اینکه دیدار آنها مایه شناخت و آگاهی بود، هر دو از وجود جاودانگی برخوردار بودند.
گمان اینجا مبر ای دوست دریاب
تو در مغز حقیقت پوست دریاب
هوش مصنوعی: اینجا گمان نکن که همه چیز به سادگی قابل درک است، ای دوست! به عمق موضوع توجه کن و از سطح ظاهر بگذری.
عزازیل دژم چون دید احوال
بیامد بر درِ جنّت دگر حال
هوش مصنوعی: عزازیل، که مظهر اندوه و ناراحتی است، وقتی وضعیت انسانها را دید، به دروازه بهشت آمد و حال جدیدی را تجربه کرد.
کنون بشنو تو اسرار نهانی
اگرمردی رهی این سر بدانی
هوش مصنوعی: اکنون به رازهای پنهان گوش بسپار، اگر مردی و راه این حقیقت را میدانی.
چنان ابلیس بر درگاه میبود
که بر احوالشان آگاه میبود
هوش مصنوعی: چنان ابلیس در کنار درگاه نشسته بود که به خوبی از وضعیت و حال آنها باخبر بود.
قضا را مار با طاووس رخشان
بدید آنجای ایشان هر دو دربان
هوش مصنوعی: در دنیای قضا و تقدیر، مار با وجود خطر و زشتیاش، طاووس زیبا و درخشان را مشاهده کرد. این دو، به نوعی در این صحنه به عنوان نگهبانانی در نظر گرفته میشوند.
برفت ابلیس و با ایشان شدش دوست
ببین کاسرارم اینجا مغز شد پوست
هوش مصنوعی: ابلیس رفت و با آنها دوست شد. ببین که رازهای من در اینجا به پوسته تبدیل شده و مغز را نشان میدهد.
تو دیگر میندانی سرّ اسرار
ولی تو کی بدانی جز که گفتار
هوش مصنوعی: تو دیگر از رازهای نهانی آگاه نیستی، اما تو چگونه میتوانی جز به گفتار و سخن، چیزی را بشناسی؟
بر تو چون حکایت باشد این را
ندانی تو بیان عین الیقین را
هوش مصنوعی: اگر نسبت به این موضوع چیزی نمیدانی، پس نمیتوانی درک کنی که چطور میتوان به تجربه و یقین عینی در مورد آن رسید.
چو تو این سرّ حق را قصّه دانی
همی ترسم که اندر غصّه مانی
هوش مصنوعی: اگر تو این حقیقت عمیق را به خوبی بشناسی و درک کنی، من نگرانم که در غم و اندوه باقی بمانی.
مدان این قصّه را مانند صورت
که مانی خوار سرگردان صورت
هوش مصنوعی: این داستان را مانند سیمایی که تو داری، بیهدف و سردرگم نانما.
اگرچه قصّه خواند این حق تعالی
نمودی کرد این اسرار ما را
هوش مصنوعی: اگرچه خداوند قصه را روایت کرد، اما این اسرار را برای ما آشکار ساخت.
ولیکن قصّه در عالم بسی دان
پراکنده بسی با هر کسی دان
هوش مصنوعی: اما داستان در دنیا بسیار پیچیده و پراکنده است و هر کسی چیزهایی دربارهاش میداند.
حقیقت قصّه چون بسیار گفتند
همه اندر بیان بیکار گفتند
هوش مصنوعی: حقیقت این داستان را وقتی زیاد مطرح کردند، هر کس در بیان آن فقط بیهوده حرف زد.
مگو بسیار اگر گوئی نکو گوی
نه هر چیزی که میآید فرو گوی
هوش مصنوعی: نمیتوانی بسیاری از سخنان را بیفکر بیان کنی، بهتر است فقط آنچه را که شایسته و مناسب است، بگویی و هر چیزی را که به ذهنت میآید، بیان نکن.
نمیگنجد در این قصه چه و چون
ز بیچونست این اسرار بیچون
هوش مصنوعی: این داستان به گونهای است که نمیتوان در آن گنجاند، زیرا اسراری در آن نهفته است که فراتر از توضیحات و تفاسیر هستند و حقیقتی عمیق و بیانتهایی را در خود دارند.
نه بازیچه است این اسرار بیچون
نمیگنجد در این قصّه بدان چون
هوش مصنوعی: این اسرار عمیق و پیچیده نیستند که در این داستان ساده و سطحی جا بگیرند.
ز بیچونست این اسرار تحقیق
کسی کو را بود از دوست توفیق
هوش مصنوعی: کسانی که از دوست نصیب و توفیق دارند، میتوانند به رازهای عمیق دست یابند، زیرا این اسرار بیچون و بینقص هستند.
بداند این نمودار از کجایست
حقیقت عین گفتار از کجایست
هوش مصنوعی: بداند این تصویر از کجا نشأت میگیرد و حقیقت چه ارتباطی با کلام دارد.
ببازی نیست این دنیا نظر کن
ز بازی بگذر و خود را خبر کن
هوش مصنوعی: دنیا مثل یک بازی است و نباید تنها به ظواهر آن توجه کرد. باید از این بازی بگذری و به عمق مسائل و حقیقتهای زندگی پی ببری.
نه حق گفتست این اسرار با تو
درآید این همه گفتار با تو
هوش مصنوعی: اینکه این اسرار به تو گفته شود، نه از روی حق است و نه از روی واقعیت. تمام این حرفها تنها به خاطر تو شکل گرفته است.
که تا دانی که چونست زندگانی
کنی تو روزی اندر دهر فانی
هوش مصنوعی: تا بفهمی زندگی چگونه است، باید روزی را در این دنیا که گذرا و زودگذرجان میگذرانی، سپری کنی.
ز بهر تو تمامت انبیا را
فرستادست چندین پیشوا را
هوش مصنوعی: به خاطر تو، خداوند همه پیامبران و پیشوایان را فرستاده است.
مدان این پیشوایان را تو بازی
وگرنه در تف عزت گدازی
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که اگر به این پیشوایان (رهبران یا مدیران) اعتنا نکنی و بازیچه دست آنها نشوی، در مسیر رسیدن به عزت و احترام گرفتار خواهی شد. در واقع اشاره شده است که باید هوشیار باشی و از وابستگی به دیگران دوری کنی تا به مقام و منزلت خود آسیب نرسانی.
همه تورات با انجیل و فرقان
ز بود حکمت اینجاگاه بر خوان
هوش مصنوعی: تمام کتابهای آسمانی مانند تورات، انجیل و قرآن، نشانههایی از حکمت الهی هستند که در اینجا به آن پرداخته شده است.
همه اینجایگه سرّ کلامست
که حق گفتست و یک معنی تمام است
هوش مصنوعی: در این مکان، همه چیز به یک حقیقت اشاره دارد که خداوند آن را بیان کرده و در آن یک معنا وجود دارد.
ولی آن سر که گفت در عین قرآن
همه درج است اندر ذات سبحان
هوش مصنوعی: ولی آن کسی که گفت در قرآن همه چیز وجود دارد، به عظمت و ذات خدا اشاره کرده است.
چو حق اینجاست اینجا رخ نمودست
در اسرار معنی برگشودست
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت در اینجا حاضر باشد، چهرهاش نمایان میشود و رازهای معنا را آشکار میسازد.
نه بستست این در و در اندرون باش
تو درمعنی قرآن ذوفنون باش
هوش مصنوعی: این در بسته نیست و تو میتوانی به درون آن بروی. در معنای قرآن، تو باید در فهم عمیق و گسترده آن تلاش کنی.
تو هر سرّی که از قرآن بیابی
یقین میدان که ایمن از عذابی
هوش مصنوعی: هر یاد و دانشی که از قرآن به دست آوری، به خوبی میدانی که از عذاب ایمن خواهی بود.
هر آن کو سرّ قرآن یافت اینجا
برون شد از خود و بشتافت آنجا
هوش مصنوعی: هر کسی که راز قرآن را درک کند، از خود خارج شده و به سوی حقیقتی بالاتر میشتابد.
هر آن کو سرّ قرآن باز دید او
چو آدم عزّت و هم ناز دید او
هوش مصنوعی: هر کسی که بتواند معانی پنهان قرآن را درک کند، مانند آدم، عزت و زیبایی را خواهد دید.
هر آن کو سرّ قرآن باز داند
همیشه از زبان گوهر فشاند
هوش مصنوعی: هر کسی که رازهای قرآن را بشناسد، همیشه بر زبانش حرفهای گرانبهایی جاری میشود.
هر آن کو سرّ قرآن باز دانست
یقین انجام با آغاز دانست
هوش مصنوعی: هرکس که به حقیقت و رازهای قرآن پی برد، بهخوبی میداند که هر آغاز، به یک پایان ختم میشود.
حقیقت جوهر قرآن خدایست
که او مر جمله کل را پیشوایست
هوش مصنوعی: حقیقتی که در قرآن وجود دارد، همان جوهر الهی است و خداوند همانند پیشوایی برای تمام موجودات است.
حقیقت جوهر قرآن ز نورست
که مؤمن دائماً زو با حضورست
هوش مصنوعی: حقیقت و essence قرآن از نوری سرشار است که مؤمن همیشه در کنار آن حضور دارد و از آن بهرهمند میشود.
حقیقت جوهر قرآن بقایست
که در خواندن ترا عین لقایست
هوش مصنوعی: حقیقت قرآن بر اساس پایداری و ثبات آن است، و هنگامی که آن را میخوانی، این پایداری به وضوح در چهرهات نمایان میشود.
همه جا اوست و او از جای خالی
تعالی اللّه زهی نور معالی
هوش مصنوعی: او در همه جا حاضر است و از وجودش در مکانهای خالی، عظمت و نور خدا را میتوان مشاهده کرد.
چو او رانیست جای و در سراپای
توانی یافت جاویدش همه جای
هوش مصنوعی: هر جا که او نیست، جایی برای تو پیدا نمیشود. در تمامی وجود تو، جاودانگی او را میتوان یافت.
جهان گر اوّل و گر آخر آمد
وگر باطن شد و گر ظاهر آمد
هوش مصنوعی: اگر جهان در آغاز باشد یا در پایان، یا ظاهر را به باطن تبدیل کند، باز هم همین جریان ادامه دارد.
چه میپرسی ز باطن یا چه ظاهر
چه میگوئی، چه اوّل یا چه آخر
هوش مصنوعی: تو چه نیازی داری که به عمق یا سطح مسائل بپردازی؟ چه چیزی میگویی، چه از آغاز یا چه از پایان؟
چو ذاتش ظاهر و باطن ندارد
صفاتش اوّل و آخر ندارد
هوش مصنوعی: ذاتی که نه درون و بیرون دارد و ویژگیهایش نه آغاز دارد و نه پایان.
مکان را ظاهر وباطن نماید
زمان را اوّل و آخر نماید
هوش مصنوعی: زمان میتواند رازهای درونی و بیرونی مکان را روشن کند و گذشته و آینده را برای ما مشخص سازد.
مکان چون نیست اینجا و زمان هم
نه وصفش میتوان کردن نه آن هم
هوش مصنوعی: اینجا نه مکانی وجود دارد و نه زمانی. نمیتوان به راحتی از ویژگیهای آنها سخن گفت یا آنها را توصیف کرد.
عدد گردد حقیقت ان اَحَد خاست
ولی اینجا نیاید جز خدا راست
هوش مصنوعی: عدد به حقیقت عدد واحد تبدیل میشود و هیچ چیزی جز خداوند در اینجا نمیتواند وجود داشته باشد.
یقین دان آنچه رفت و بیشکی دان
هزار و یک چو صد کم از یکی دان
هوش مصنوعی: بدان که آنچه اتفاق افتاده است، حقیقت دارد و همچنین بدان که تعداد بسیار زیادی از چیزها وجود دارد؛ حتی اگر صد مورد کمتر از یکی باشد، باز هم اهمیت دارد.
چو ابری چشمه دارد صد هزاران
عِدد از چشمه خیزد نی ز باران
هوش مصنوعی: اگر ابری چشمهای داشته باشد، از آن هزاران نشانه و آثار برمیآید، نه از باران.
وجود بی نهایت سایه انداخت
نزول سایه چندین مایه انداخت
هوش مصنوعی: وجود بیپایان، تاثیر بسیاری دارد و باعث میشود که سایهها به شکلهای مختلفی به وجود بیایند.
وجود سایه چون دریافت آن خاست
که خود را بی نهایت آورد راست
هوش مصنوعی: سایه وجودی دارد که وقتی آن را درک میکنیم، به ما نشان میدهد که به بینهایتی دست یافتهایم.
چو اصلش بی نهایت بود او نیز
وجود بی نهایت خواست یک چیز
هوش مصنوعی: چون مبدا و منبع او بینهایت است، بنابراین او نیز خواست که وجودی بینهایت داشته باشد.
ولی بر بی نهایت هیچ نرسید
از این نقصان بدو جز هیچ نرسید
هوش مصنوعی: با توجه به نقصانی که در این عالم وجود دارد، هیچکس نتوانسته است به بینهایت برسد. تنها چیزی که حاصل شده، عدم دسترسی به آن بینهایت است.
بسنجید و نبودش هیچ چاره
شد القصّه ز نقصان پاره پاره
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی به اوضاع و احوال دقت میکنیم، میبینیم که هیچ راه حلی برای رفع مشکلات وجود ندارد و در نتیجه، نقصها و کمبودها باعث تکهتکه شدن اوضاع شدهاند.
چو هر پاره از او سوئی برون شد
چنین گشت و چنان و چند و چون شد
هوش مصنوعی: هر بخشی که از او جدا شد، به این شکل و آن شکل و به گونههای مختلف درآمد.
اگر هستی تو اهل پردهٔ راز
بگویم اوّل و آخر به تو باز
هوش مصنوعی: اگر تو از کسانی هستی که در پردهٔ اسرار به سر میبری، باید بگویم که همه چیز را از ابتدا تا انتها برای تو شرح میدهم.
وجودی در زوال و حدّ و غایت
فرو شد در وجود بی نهایت
هوش مصنوعی: وجودی که در حال سقوط و محدودیت بود، به وجودی نامحدود و بیپایان وارد شد.
حقیقت جوهر قرآن در او بین
ورا گر مرد رازی رهنمون بین
هوش مصنوعی: اگر کسی حقیقت و جوهر واقعی قرآن را بشناسد و درک کند، باید مردی عاقل و بصیر باشد که به او راهنمایی کند.
حقیقت جوهر قرآن طلب کن
وجود جزء و کل شیی سبب کن
هوش مصنوعی: در جستجوی حقیقت، به عمق قرآن توجه کن و بفهم که وجود هر چیز، چه جزئی و چه کلی، به یک علت و منبع برمیگردد.
حقیقت جوهر قرآن تو دریاب
اگر مردی مرو هرگز از این باب
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت هستی و ارادۀ درک قرآن را داری، باید به عمق معانی آن پی ببری و هرگز از این مسیر دور نشوی.
حقیقت جوهر قرآن چو جانانست
که اینجاگه ترا پیدا و پنهانست
هوش مصنوعی: حقیقت قرآن همچون جان است و در این مکان، به صورت آشکار و پنهان وجود دارد.
ز نور او بری ره تا بر دوست
کند مغزت دراینجا جملگی پوست
هوش مصنوعی: از نور او پیروی کن تا به دوست برسی، در اینجا فقط ظاهر را رها کن و به عمق وجودت فکر کن.
ز نور او همه آفاق نورست
ولی بدبخت از این اسرار دورست
هوش مصنوعی: همه جهان از نور او پرنور است، اما کسانی که بدبختند از این رازها بیخبرند.
ز نور او زمین و آسمانست
ز دید او مکین وهم مکانست
هوش مصنوعی: نور او موجب روشنایی زمین و آسمان است و از نگاه او، مکان و نا مکان یکسان میشود.
ز نور او تمامت هست روشن
بدان گرد انست این گردنده گلشن
هوش مصنوعی: تمام وجود تو به نور او روشن است و این زیبایی و دلفریبی به خاطر وجود اوست که باعث شکوه و سرسبزی گلشن میشود.
ز نور او اگر بینی عنایت
براندازی زمین و آسمانت
هوش مصنوعی: اگر از نور او ببینی که چه محبت و توجهی دارد، زمین و آسمانت را به هم میزند و دگرگون میکند.
ز نور اوست اینجا جمله زنده
اگر مرد رهی میباش بنده
هوش مصنوعی: این مکان پر از نور اوست و همه موجودات زنده در آنجا به وجود آمدهاند. اگر کسی مرده باشد، باید به عنوان یک بنده در این راه باقی بماند.
بجان شو بندهٔ فرمان خالق
مخسب ای دوست اندر وقت فالق
هوش مصنوعی: به جان بیا و به بندگی خالق خود درآ، ای دوست، در زمان جدایی و شکافتن.
ز خواب بیخودی بیدار حق شو
مر این اسرار ز اللّه بشنو
هوش مصنوعی: از خواب غفلت بیدار شو و به حقیقت و وجود خدا توجه کن، چرا که این رازها را از خداوند بشنو.
نفخت فیه اندر صبح یابی
اگر صبحی بنزد او شتابی
هوش مصنوعی: در این بیت به معنای این است که وقتی صبح از راه میرسد، به این مفهوم است که زندگی و انرژی تازهای در دل افراد دمیده میشود. اگر روزی به سوی فردی بیفتد یا نزدیک شود، نشاندهنده شتاب و اشتیاقی به رفتن به سمت اوست.
نماید صنعت اینجا کم تمامی
بیابی در دو عالم نیکنامی
هوش مصنوعی: هر جا که هنر و خلاقیت وجود داشته باشد، در تمام جهان میتوانی نام نیک و خوبی را پیدا کنی.
بوقت صبحدم ذرّات عالم
زنند هر لحظه اینجاگه از آندم
هوش مصنوعی: در صبحگاه، ذرات جهان در هر لحظه در این مکان به حرکت درمیآیند و زندگی تازهای را آغاز میکنند.
کند زنده همه ذرّات دنیا
کسی باید که باشد عین مولا
هوش مصنوعی: برای زنده نگهداشتن تمام ذرات دنیا، کسی باید باشد که خود مظهر وجود و ذات الهی باشد.
شود آدم در آن دم عین جنّات
ببیند در زمان او جوهر ذات
هوش مصنوعی: انسان در آن لحظه، مانند بهشتها را میبیند و در زمان او، ذات و وجود خود را درک میکند.
هوای دوست آرد در دل و جان
ببیند هم به از صد راز پنهان
هوش مصنوعی: احساس عشق و دوستی در دل و جان انسان، ارزش و اهمیت بیشتری دارد از صد راز مخفی و پنهان.
بجز جانان نگنجد در ضمیرش
که جانان باشد اینجا دستگیرش
هوش مصنوعی: فقط محبوب در دل او جا میگیرد، زیرا فقط محبوب میتواند در اینجا به او کمک کند.
بقول و فعل شیطان سر نتابد
که تا آن دم بهشت کل بیابد
هوش مصنوعی: تا زمانی که در کارها و سخنان شیطان بیپروا باشی، به بهشت واقعی نخواهی رسید.
مخور بل کم خور ای بیچاره مانده
درون خانه و آواره مانده
هوش مصنوعی: ای بیچاره، درون خانهات ماندهای و آواره شدهای، نخور که کم بخوری!
مگو تا چند اندر خورد باشی
از آن حق را نه اندر خورد باشی
هوش مصنوعی: نگو که تا کی باید به دنبال حق باشی، زیرا درک حقیقت تنها با تلاش و یادگیری به دست میآید و نه با نشستن و انتظار کشیدن.
چنین از بهر یکتا نان گندم
کنی خود را تو اندر جان جان گم
هوش مصنوعی: برای یک نان گندم، خود را در جان و زندگیات گم میکنی.
کند زنده همه ذرات دنیا
کسی باید که باشد عین تقوی
هوش مصنوعی: زندگی تمام جوانب جهان را باید کسی به عهده بگیرد که تجسم واقعی تقوا باشد.
چنین از بهرنفست سرنگونی
فرومانده چنین زارو زبونی
هوش مصنوعی: به خاطر نفس خود، به این حال و روز افتادهای و به شدت زار و ناتوانی.
هوا و نفس تو از بهر شهوت
ترا انداختند از بهر قربت
هوش مصنوعی: هوا و نفس تو به خاطر میل و خواستههای دنیایی تو را از نزدیکی و نزدیکی به حقیقت دور کردهاند.
ز بهر نان شود ننگ دو عالم
کز این اسرار یابی سرّ آدم
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن نان، انسان به زشتی و ننگ هر دو جهان تن میدهد، چرا که از این رازها به آگاهی میرسد که حقیقت آدمی چیست.
بگو تا چند تو دیوانه باشی
از آن حضرت همی بیگانه باشی
هوش مصنوعی: بگو تا کی میخواهی دیوانهوار زندگی کنی و از آن حقیقت دور بمانی؟
بگو تا چند خود را بشکنی تو
که چون ابلیس در ما ومنی تو
هوش مصنوعی: بگویید تا چه زمانی خود را به زحمت میاندازی، در حالی که مانند ابلیس در وجود من و تو هستی.
چو شیطان بر در جنّت مقیم است
حذر کن ز آنکه شیطان رجیم است
هوش مصنوعی: مراقب باش که شیطان در بهشت نیز حضور دارد، پس باید از او حذر کنی زیرا او همواره فریبدهنده است.
تو اندر خلوتی و عین جنّات
نمود حور بنگر جمله ذرّات
هوش مصنوعی: تو در خلوت و تنهایی خود هستی و در عین حال زیباییهای بهشت را با دقت و تمام جزئیات مشاهده میکنی.
ترا معشوقه خوش در بر نخفته
ترا اسرار از خاطر برفته
هوش مصنوعی: تو محبوبی که در آغوش کسی پنهان نیستی و رازهایت از یاد رفته است.
دیت پیدا بکرده حق تعالی
مکن چندین بخود اینجا جفا را
هوش مصنوعی: خداوند با وجود نعمتها و رحمتهایش، تو را در این دنیا رنج میدهد. دیگر به خودت سختی و درد نرسان.
چه گفتست و چگویم تا بدانی
که داند سرّ این راز نهانی
هوش مصنوعی: چه چیزی گفته شده و چه بگویم تا بفهمی که تنها اوست که راز این موضوع پنهان را میداند.
برون شرع هرگز تو نیابی
اگر از نور در شرعش شتابی
هوش مصنوعی: اگر کسی خارج از دستورات و قوانین صحیح حرکت کند، هرگز به حقیقت واقعی نخواهد رسید، مگر اینکه با نور و بصیرت در آن مسیر حرکت کند.
بنور شرع و نور حق قرآن
بیابی این معّما سخت آسان
هوش مصنوعی: با نور و هدایت شرع و حقیقت قرآن، میتوانی این معما را که به نظر دشوار میرسد، به سادگی درک کنی.
ولیکن این بیان واصلانست
کسی کین سرّ بداند واصل آنست
هوش مصنوعی: اما این سخن مربوط به کسانی است که به حقیقت نزدیک شدهاند؛ فقط کسی که این راز را بداند، به آن حقیقت دست یافته است.
کسی کین سر بدید و این صفا یافت
بنورِ شرعِ پاکِ مصطفی یافت
هوش مصنوعی: کسی که رنج و سختی را تحمل کرد و بعد از آن، آرامش و زیبایی را تجربه کرد، به سبب نور و روشنی قوانین پاک پیامبر مصطفی به این حالت رسید.
نیامرزاد یزدانش بعقبی
که گوید فلسفه زین شیوه معنی
هوش مصنوعی: خداوند نیاکانش را نخواهد بخشید، زیرا او میگوید که فلسفه این راه را معنی میکند.
چو او برخاست ز آنجا با عدم شد
چه افزود اندر آن کوه و چه کم شد
هوش مصنوعی: زمانی که او از آن مکان بلند شد، دیگر وجود نداشت و در آن کوه نه چیزی به آن افزوده شد و نه چیزی کم شد.
از آنجاکین همه آمد بصدبار
بدآنجا باز گردد آخر کار
هوش مصنوعی: هرچقدر که انسانها به جایی بروند و از آنجا دور شوند، در نهایت باز هم به همان جا برمیگردند.
همه آنجا به رنگ پوست آید
ولی اینجا برنگ دوست آید
هوش مصنوعی: همه جا افراد بر اساس ظاهر و رنگ پوستشان قضاوت میشوند، اما در اینجا ارزش و اهمیت بر اساس محبت و دوستی مشخص میشود.
کلام اللّه اینجا صدهزارست
ولی آنجا بیک رنگ آشکارست
هوش مصنوعی: در اینجا، سخن خداوند به شکلهای گوناگونی وجود دارد و بسیار متنوع است، اما در آن طرف، حقیقتی واحد و روشن وجود دارد که به وضوح قابل درک است.
همه آنجا برنگ خویش باشد
ولی اینجا هزاران بیش باشد
هوش مصنوعی: در آنجا همه چیز به حالت خودشان است، اما اینجا هزاران چیز بیشتر وجود دارد.
همه اینجایگه یکسان نماید
که هر اینجایگه شد آن نماید
هوش مصنوعی: همه جا مثل هم به نظر میرسد و در هر جایی که باشی، همانطور که هست، به نظر میآید.
اگرچه جمله یک، گر صد هزارست
بجز یک چیز آنجا آشکارست
هوش مصنوعی: هرچند که ممکن است تعداد چیزهایی که وجود دارند بسیار زیاد باشد، اما در آنجا تنها یک حقیقت روشن و واضح است.
اگر گوئی عدد بس چیست آخر
شد و آمد برای کیست آخر
هوش مصنوعی: اگر بگویی تعداد در چه حدی است، باید بگویی که این تعداد برای چه کسی آمده و حاصل چیست؟
جواب تو بس است این نکته پیوست
که کوران فیل میسودند با دست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که پاسخ شما کافی است، و توضیح اضافی این است که افرادی که بینا نیستند، با دست خود به تشخیص و فهم میپردازند، همانطور که کوران فیل را تجربه کرده و هر یک به نحوی آن را توصیف میکنند.
یکی خرطوم سود و دیگری پای
همه یک چیز را سودند یکجای
هوش مصنوعی: دوتن از افراد، هر کدام با تواناییهای متفاوت، در حال بررسی و ارزیابی یک چیز مشترک هستند. یکی از آنها به جنبههای مالی و سود آن توجه دارد و دیگری به وضعیت و عملکرد فیزیکی آن. در واقع، هر دو بر جنبهای از آن چیز تمرکز کردهاند، اما از زوایای متفاوتی به آن نگاه میکنند.
چو وصفش کرد هر یک مختلف بود
ولیکن فیل در کل متّصف بود
هوش مصنوعی: هر کس به شیوهای متفاوت از دیگری درباره ویژگیهای او صحبت کرد، اما در نهایت، همه بر این نکته توافق داشتند که او به طور کلی صفت مشخصی دارد.
اگر یک چیز گوناگون نماید
عجب نبود چو بوقلمون نماید
هوش مصنوعی: اگر چیزی رفتار یا ویژگیهای متفاوتی از خود نشان دهد، جای تعجب نیست، مانند بوقلمون که رنگ پوستش را دایماً تغییر میدهد.
عدد گر مینماید تو مبین آن
که توحیدست در عین الیقین آن
هوش مصنوعی: اگر عددی به چشم میآید، بدان که حقیقتی عمیقتر در پس آن نهفته است؛ این نشاندهندهی وحدت در عین یقین است.
تو هم یک جزوی و هم صد هزاری
دلیل از خویش روشنتر نداری
هوش مصنوعی: تو هم بخشی از وجودی و نمیتوانی دلیلی قاطعتر از خودت برای وجودت بیاوری.
عدد گر غیر خود گوئی روایست
ولی چون عیب خود بینی خطایست
هوش مصنوعی: اگر عددی را به جز خودت بگویی، روایت درستی است، اما اگر عیب خودت را ببینی، اشتباهی بزرگ است.
هزاران قطره چون در چشمم آید
اگردریا نبینم چشمه آید
هوش مصنوعی: اگر هزاران قطره اشک از چشمانم بریزد، ولی دریا نبینم، حتماً چیزی شبیه چشمه در من جوانه خواهد زد.
ز باران قطره گر آید نماید
چو در دریا رود دریانماید
هوش مصنوعی: اگر قطرهای از باران بیفتد، وقتی به دریا برسد، همانند یک رودخانه بزرگ به نظر میرسد.
اگر تو آتش و گر برف بینی
همه قرآنست گر صد حرف بینی
هوش مصنوعی: اگر تو آتش باشی و برف ببینی، در حقیقت همه چیز، حتی آیات قرآن، تنها یک مفهوم و معنای واحد است، حتی اگر فقط یک کلمه از آن را ببینی.
اگرچه بر فلک صد گونه شمعند
برنگ آفتاب آن جمله جمعند
هوش مصنوعی: هرچند که در آسمان انواع مختلفی از شمعها وجود دارد، ولی همه آنها در برابر نور خورشید ناچیز و جمع شده به حساب میآیند.
مراتب کان در ارواحست جاوید
چو صد شمعست پیش قرص خورشید
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که روحها و نشانههای آنها به طور دائمی وجود دارند، مثل تعدادی شمع که در برابر خورشید قرار دارند و نوری که از خورشید میآید، آنها را تحتالشعاع قرار میدهد. در اینجا به اهمیت و عظمت روحها اشاره شده که در مقایسه با نور خورشید، کمتر به چشم میآیند، اما همچنان وجود دارند.
اگر روحی بود معیوب مانده
بباشد همچنان محجوب مانده
هوش مصنوعی: اگر روحی دچار نقص باشد، همیشه در خفا و عدم روشنایی باقی میماند.
ز جای دیگر است اینگونه اسرار
ندارد فلسفی با این سخن کار
هوش مصنوعی: این رازها از جایی دیگر ناشی میشود و یک فیلسوف نمیتواند با این نوع سخنها کاری انجام دهد.
کسی کین دید هم از مصطفی دید
در اینجا جملگی عین لقا دید
هوش مصنوعی: هر کسی که اتحاد و محبت مصطفی (پیامبر اسلام) را مشاهده کند، در واقع همه چیز را به صورت واقعی و محسوس درک کرده است.
ولی گر ره کنی در پردهٔ راز
همه ذرّات را بینی تو آغاز
هوش مصنوعی: اگر به رازها پی ببری و از پردهها عبور کنی، میتوانی تمام ذرات را ببینی که چگونه آغاز میشوند.
همه مانند تو درگفتگویند
همه همچون تو اندر جستجویند
هوش مصنوعی: همه انسانها در حال گفتگو هستند و همه به دنبال رسیدن به چیزی هستند مانند تو.
همه اسرار در اینجا طلبکار
همه کارش شده در عین پرگار
هوش مصنوعی: همه رازها در اینجا در انتظار درخواستهای خود هستند و در عین حال همه چیز تحت کنترل و اندازهگیری قرار دارد.
همه جویا و در جانان رسیده
جمال روی جانان خود بدیده
هوش مصنوعی: همه در پیِ یافتن زیبایی محبوب خود هستند و آن زیبایی را با چشمان دل میبینند.
همه ذرات درجانان رسیدند
تمامت روی جانان باز دیدند
هوش مصنوعی: تمامی موجودات به معشوق رسیدند و تمام زیبایی و جلوه آن معشوق را مشاهده کردند.
ولی نایافتند آن راز اوّل
که بودند اندر اینجاگه معطّل
هوش مصنوعی: اما آن راز اولیه را نیافتند، در حالی که در این مکان معطل مانده بودند.
جمال روی جانان را کسی دید
که او از خود طمع اینجای برید
هوش مصنوعی: کسی زیبایی چهره محبوب را دید که از خود هیچ امیدی به اینجا ندارد.
چو من با او نماندش زین صور او
نظر کردش ابی زیر و زبر او
هوش مصنوعی: وقتی که من با او نماندم، او به چهرهام نگاه کرد و متوجه تغییرات درون و برون من شد.
درون جان رسید و بعد از آن یار
نمودش روی بی دیدار هر چار
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر حالتی است که در آن شخصی به عمق وجود خود میرسد و پس از آن، یار یا معشوقش، بدون اینکه او را ببیند، چهرهاش را برای او نمایان میکند. به عبارتی، این ارتباط عاطفی و روحی به حدی عمیق است که هر چند دیدار فیزیکی وجود ندارد، اما احساس نزدیکی و شناخت درونی برقرار است.
طبایع محو شد از دیدن او را
گذشت از پردهٔ دل تو بتو را
هوش مصنوعی: طبیعتها از دیدن او محو شدهاند و پردهی دل تو از او عبور کرده است.
یکایک محو کرد و برفکند او
رهائی یافتست از عین بند او
هوش مصنوعی: هر یک از قیدها و موانع را از بین برد و به آزادی رسید، از بند و اسارت خود خلاصی یافت.
یکایک برفکند و گشت واصل
وِرا در بی نشانی گشت حاصل
هوش مصنوعی: هر کسی که از خود بگذرد و دل به خدا بسپارد، در نهایت به حقیقت و مقصد نهایی خود دست پیدا میکند و در شرایطی که دیگر نشانی از خود ندارد، به تحقق خواستههایش میرسد.
عیان یار را کُل بی نشان دید
نه آن کو جسم و جان را در میان دید
هوش مصنوعی: ببین یار را که بی هیچ نشانی حضور دارد، نه آن که فقط جسم و جانش را میتوان دید.
چو ظلمت رفت نور آید پدیدار
درون جان حضور آید پدیدار
هوش مصنوعی: وقتی تاریکی برطرف شود، نور نمایان میشود و در درون جان، وجودی روشن و نمایان پیدا میکند.
چو ظلمت رفت و آمد صبحگاهی
بیابی آن زمان سرّ الهی
هوش مصنوعی: زمانی که تاریکی برطرف شود و صبح فرابرسد، آنگاه میتوانی اسرار خداوندی را درک کنی.
وجودت ظلمت آباد جهانست
ولکین آفتاب عین جانست
هوش مصنوعی: وجود تو ظلمت را در جهان پر کرده است، اما نور خورشید همانند جان انسان، روشنایی بخش و حیاتآفرین است.
از این ظلمت گذر کن تو بیکبار
حجاب ظلمتت از پیش بردار
هوش مصنوعی: از این تاریکی عبور کن و یک بار برای همیشه حجاب تاریکی را از چهرهات کنار بزن.
ز ظلمت دور شو تا نور گردی
تو چون آدم ز حق مشهور گردی
هوش مصنوعی: از تاریکی دور شو تا به نور و روشنی برسی، مانند آدم که به خاطر حق و راستی شناخته شده است.
از این ظلمت سرای حُسن فانی
گذر کن تا شوی سوی معانی
هوش مصنوعی: از این دنیای تاریک و فانی که زیباییهایش زودگذرند عبور کن تا به معانی و حقیقتهای والاتر دست پیدا کنی.
بمعنی نور بینی در دو عالم
ز معنی برگشائی سرّ آدم
هوش مصنوعی: دیدن نور حقیقت در دو جهان نشانهای از فهم عمیق و درک رازهای وجود انسان است. وقتی به عمق معانی فکر میکنیم، به سرّ آفرینش و فلسفهی زندگی پی میبریم.
ز معنی از صور تو دور افتی
عیان در عالم پرنور افتی
هوش مصنوعی: وقتی از معانی و عمق وجود تو دور شویم، در دنیای روشن و روشنایی قرار خواهیم گرفت.
ز معنی کاملان ره باز دیدند
حقیقت سوی آن حضرت رسیدند
هوش مصنوعی: کاملان به عمق معانی دست یافتند و حقیقت را به آن وجود بزرگ و والا رساندند.
ز معنی فاش شد اسرار ز ایشان
ز معنی بازدانی جان جانان
هوش مصنوعی: از مفهوم عمیق آنها اسرار روشن شد، از معانی میتوانی جان عاشق را شناخته و درک کنی.
ز معنی روشنی جان ببینی
درون خورشید جان رخشان ببینی
هوش مصنوعی: از عمق معنای زندگی میتوانی در درخشش خورشید روح، روشنی جان خود را ببینی.
ز معنی بازیابی ابتدایت
ز معنی گر شوی از انتهایت
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت وجود خود پی ببری، در آغاز همه چیز را بهتر درک میکنی و اگر از انتها به این موضوع نگاه کنی، به عمق معنی آن پی خواهی برد.
ز معنی فاش گردانی همه راز
حجاب از ذات اندازی عیان باز
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و معنای عمیق بپردازی، تمام رازها را مشخص خواهی کرد و پوششهای پنهان را کنار خواهی زد تا آنچه را که نهان است، به روشنی ببینی.
ز معنی دان اگر دانی صفاتت
عیان گرداند اینجا نور ذاتت
هوش مصنوعی: اگر به مفهوم واقعی چیزها آگاه باشی، ویژگیهای تو به وضوح نمایان خواهد شد و نور وجودت در اینجا تابیده میشود.
به معنی حق تعالی با تو پیوست
ز معنی بود اجسان تو بربست
هوش مصنوعی: وجود تو با حقیقت الهی ارتباطی نزدیک پیدا کرده و از این رو، معانی عمیق و روحانی به تو پیوند خورده است.
ز معنی این همه آمد پدیدار
کسی کو هست معنی را طلبکار
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال فهم و درک معانی عمیق است، در حقیقت به وجود آمده تا به رازهای این معانی پی ببرد.
به معنی کو شد و معنی بیابد
اگر از جان سوی معنی شتابد
هوش مصنوعی: اگر کسی از دل و جان به جستجوی معنا بپردازد، به حقیقتی عمیق و ارزشمند دست خواهد یافت.
به معنی هر دو عالم باز بیند
عیان او سرّ آدم باز بیند
هوش مصنوعی: او به وضوح به معنا و حقیقت هر دو جهان را مشاهده میکند و به راز خلقت انسان نیز دست پیدا میکند.
به معنی زنده شو درعالم کل
که اینجاگه توئی مر آدم کل
هوش مصنوعی: به زندگی و معنای واقعی خود در جهان آگاه شو، زیرا این مکان، جای تو و تحقق روح توست.
به معنی از همه افلاک بگذر
ز جان اعیان عین ذات بنگر
هوش مصنوعی: از تمام آسمانها بگذر و به ذات حقیقی خود نگاه کن.
به معنی بگذر از خورشید و انجم
که در دریای ذات آئی عیان گم
هوش مصنوعی: از نور خورشید و ستارهها عبور کن، چرا که در عمق وجود خود، حقیقتی آشکار نهفته است که باید آن را بیابی.
به معنی بگذر از بود وجودت
بحق بنگر حقیقت بود بودت
هوش مصنوعی: از تعلقات و مسائل دنیوی خود رها شو و به حقیقت و ماهیت وجودیات نگاهی عمیقتر انداز.
هزاران نقش بر یک ظل هستند
ولی چون زان نبد در هم شکستند
هوش مصنوعی: هزاران طرح و شکل زیر یک سایه وجود دارند، اما زمانی که از هم جدا شدند، زیبایی و انسجام خود را از دست میدهند.
در آنوحدت دوعالم راشکی نیست
که موجود حقیقت جز یکی نیست
هوش مصنوعی: در آنجا که وحدت وجود دارد، هیچ شک و تردیدی درباره دو دنیا وجود ندارد؛ زیرا حقیقت موجود تنها یک چیز است.
چه گویم چون نمیدانم دگر هیچ
همه اوست و همه اوست و دگر هیچ
هوش مصنوعی: نمیدانم چه باید بگویم، چون هیچ چیز دیگری وجود ندارد و همه چیز فقط اوست.
نمیآمد اَحَد در دیدهٔ تو
عَدَد اندر اَحَد در دیدهٔ تو
هوش مصنوعی: هیچکس به چشم تو نمیآمد، همانطور که هیچکس به چشم تو نمیآمد.
چو تو بر قدر دید خویش بینی
یکی را صد هزاران بیش بینی
هوش مصنوعی: وقتی تو خودت را به اندازه واقعیات میباشی، در مورد دیگران نیز به راحتی میتوانی از آنها بیشتر از آنچه که هستند ببینی.
اگر اَحوَل عَدَد را در اَحَد دید
غلط دیدست اوچون در احد دید
هوش مصنوعی: اگر کسی عددی را در عدد یک ببیند و فکر کند که اشتباه دیده، در واقع خطا کرده است، چون در حقیقت عدد یک را دیده است.
ترا خوانم اگر خوانی دگر نه
ترا دانم اگر دانی دگر نه
هوش مصنوعی: اگر تو را صدا کنم، اگر دیگری هم صدایت کند، تو را نمیشناسم. اگر تو چیزی را بدانی و کسی دیگر هم بداند، من نمیتوانم تو را بشناسم.
هم از خود سیرم و از هر دو عالم
ترا میبایدم واللّه اعلم
هوش مصنوعی: من از خودم خستهام و از هر دو جهان به تو نیاز دارم، خدا عالمتر است.
به معنی بگذر از کون و مکان تو
ببین اعیان جانان رایگان تو
هوش مصنوعی: از دنیای مادی فاصله بگیر و با قلب خود به تماشای حقیقت و زیباییهای عالی بپرداز، که اینها به طور رایگان در دسترس توست.
به معنی گر خدا را باز بینی
وجود انجام با آغاز بینی
هوش مصنوعی: اگر خدا را با دقت و درستی بنگری، میتوانی ببینی که هر چیزی در دنیا از یک آغاز معین و مشخص برخوردار است و وجود هر چیز نتیجهای از آن آغاز است.
به معنی جمله مردان ره سپردند
ز بود خود بیکباره بمردند
هوش مصنوعی: مردان به یک باره از زندگی و وجود خود جدا شده و به سوی مقصدشان حرکت کردند و به طور ناگهانی از دنیا رفتند.
به معنی جملگی دیدار دیدند
نظر کردند خود را یار دیدند
هوش مصنوعی: همه به یکدیگر نگاه کردند و در این دیدار، خود را در کنار یکدیگر یافتند.
به معنی تن عیان با جان شد اینجا
عیانشان جملگی جانان شد اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، معنای جسم و روح به وضوح نمایان شده است و همهی محبوبان در این مکان به روشنی نشان داده شدهاند.
به معنی در صفات اینجایگه ذات
بدیدند بی یکی در دید ذرّات
هوش مصنوعی: در اینجا به ویژگیهای ذاتی و حقیقی اشاره شده که در جزئیات و آنچه به چشم میآید قابل مشاهده نیست. به این معنا که افراد نمیتوانند حقیقت واقعی و صفات اساسی وجود را تنها با مشاهدهی ظواهر درک کنند.
به معنی گر کلاه عشق خواهی
بدان ای جان که اینجاگه تو شاهی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در دامان عشق کلاه بگذاری، باید بدانی که در این مکان تو سلطانی و در جایگاه بالایی قرار داری.
به معنی گر شوی از جمله آزاد
ز تو باشد حقیقت جمله آباد
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و معنای واقعی زندگی دست پیدا کنی، از تمام قید و بندها آزاد خواهی بود و در این آزادی، همه چیز به خوبی و سرسبزی خواهد رسید.
به معنی باز بین ذات حقیقی
نظر کن عین آیات حقیقی
هوش مصنوعی: به عمق وجود و واقعیت خود بنگر و به ظهورات و نشانههای حقیقی توجه داشته باش.
به معنی ذات شو در سینهٔ خویش
از این معنای روحانی بیندیش
هوش مصنوعی: در درون خود به عمق وجودت فکر کن و تلاش کن که به حقیقت روحانی و معنوی پی ببری.
که حق در سینهٔ دل بازیابی
از این معنی نظر دل بازیابی
هوش مصنوعی: قلب خود را بازکن و حقیقت را در درونت جستجو کن، زیرا از طریق درک عمیق، به حقیقت وجودی خود پی خواهی برد.
خدا در بود جان داری بیندیش
حجاب آخر دمی بردار از پیش
هوش مصنوعی: به خداوندی فکر کن که همیشه در نزدیکی توست. لحظهای حجاب یا مانع را کنار بزن و به او نزدیکتر شو.
نمیبینی تو آدم در درونت
خدادر عقل کل شد رهنمونت
هوش مصنوعی: تو در درون خودت یک انسان را نمیبینی که خدا در عقل کلی تو را راهنمایی میکند.
ز فرمان خدا دوری گزیدی
از آن عین حقیقت میندیدی
هوش مصنوعی: اگر از فرمان خدا دوری کنی، از حقیقت واقعی چیزی نخواهی دید.
زهی عاقل که خود عاقل شماری
برو کز عقل کل بوئی نداری
هوش مصنوعی: بسیار خوب است کسی که خود را عاقل میداند، اما بداند که از حکمت و دانایی کامل چیزی نمیداند.
چرا دم میزنی مانند مردان
نداری هیچ بوئی تو از ایشان
هوش مصنوعی: چرا مانند مردان صحبت میکنی، در حالی که هیچ نشانهای از مردانگی در تو دیده نمیشود؟
نشان صادقان هم بی نشانیست
که بی نقشی عیان جاودانی است
هوش مصنوعی: علامت راستگویان حتی بدون نشانه هم مشخص است، زیرا وجود بدون شکل و نقشی، همواره پایدار و جاودان است.
ترا بوئی از ایشان نیست پیدا
چرا تو میکنی بسیار غوغا
هوش مصنوعی: چرا تو اینقدر سر و صدا میکنی در حالی که بویی از آنان در تو نیست و مشخص نیست که چرا این همه هیاهو میکنی؟
براه عزت مردان نرفتی
چوحیوان دائماً خوردی و خفتی
هوش مصنوعی: به راه عزت و شرافت مردان نروی و مانند حیوان همواره در پی خوردن و خوابیدن باشی.
براه راستان رو دائما هان
وجودت از بلا و رنج برهان
هوش مصنوعی: به راه راستی همواره قدم بگذار و تلاش کن تا وجودت را از درد و رنج آزاد کنی.
براه راستان آئی بمنزل
چرادرماندهٔ در عین این گِل
هوش مصنوعی: اگر به راه راست بروی، چرا در این گِل و تنگنا ماندهای؟
براه راستان سوی بهشت آی
گره یکبارگی از خویش بگشای
هوش مصنوعی: به راه راست برو و به سوی بهشت برو. یک بار برای همیشه، از قید و بندهای خود رها شو.
براه راستان صافی شوی زود
اگر بزدائی اینجا زنگ دل زود
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به راه راست و روشن هدایت شوی، باید به سرعت دل خود را از آلودگیها پاکسازی کنی.
دلت آئینه است و جمله در وی
نمودارست این آئینه را هی
هوش مصنوعی: دل تو همچون آینهای است که تمام تصاویر و احساسات در آن نمایان است. این آینه را از غبار و آلودگی دور نگهدار.
مکن آلوده از زنگ گنه آن
که ناکامی کنی اینجا تبه هان
هوش مصنوعی: هرگز به گناه آلوده مشو، زیرا این کار موجب ناامیدی و تباهی تو خواهد شد.
همیشه دار این آئینه صافی
تو آدم باش هر آئینه صافی
هوش مصنوعی: همیشه سعی کن همچون آینهای صاف و بیعیب باشی، باطن و دلپاکی را حفظ کن.
تو صافی باش همچون آینههان
در آئینه ببین هر آئینه جان
هوش مصنوعی: تو باید مثل یک آینه پاک و صاف باشی. در آینه، هر کس میتواند آیینه روح خود را ببیند.
تو صافی باش مر مانند آدم
که صافی جان شوی اینجا دمادم
هوش مصنوعی: قصدمان این است که مانند آدمی خالص و پاک باشیم، تا روح و جانمان در این دنیا همیشه تازه و زنده بماند.
تو صافی باش تا در بند دردی
خوری اینجا از آن بوئی نبردی
هوش مصنوعی: اگر پاک و بیآلایش باشی، در اینجا زحمت و درد را تحمل نخواهی کرد و از آنچه باعث رنج میشود، بویی نخواهی برد.
تو صافی باش بر مانندهٔ آب
مکن ای دوست همچون آب اشتاب
هوش مصنوعی: ای دوست، مانند آب صاف و زلال باش و از بیتابی و شتاب پرهیز کن.
تو صافی باش همچون شعلهٔ نار
بسوزان سر بسر این نقش زنار
هوش مصنوعی: تو باید مانند شعلهٔ آتش پاک و صادق باشی و تمامی زوایای شخصیتت را بسوزانی تا این علامت را به نمایش بگذاری.
تو صافی باش همچون صورت خاک
که بنماید در اینجا صورت پاک
هوش مصنوعی: تو باید مانند خاک صاف و خالص باشی، که در آن، صورت زیبایی نمایان میشود.
تو صافی باش بر مانندهٔ باد
کندشان آفرینش جمله آباد
هوش مصنوعی: تو باید در طبیعت خود، مانند نسیم ملایم و دلپذیر باشی که به همه جا خوشبو و زندگی میبخشد. با این کار، میتوانی به شکوفایی و آبادانی جهان کمک کنی.
تو صافی باش بر مانند ذرّات
ز فیض وصل اعیان باش در ذات
هوش مصنوعی: تو همچون آب زلال باش و مانند ذرات نور، از فیض وجود همه چیز بهرهمند شو.
تو صافی باش بر مانند خورشید
که نور توست اندر جمله جاوید
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید صاف و شفاف باش، زیرا نور تو در همه جا و برای همیشه تابیده است.
تو صافی باش همچون عین مهتاب
بر خورشید جان آور دمی تاب
هوش مصنوعی: تو باید پاک و خالص باشی مانند نور ماه، که میتواند به خورشید جان تازهای ببخشد.
تو صافی باش بر مانند افلاک
نمودش نار و باد و آب با خاک
هوش مصنوعی: تو باید همانند آسمانها صاف و پاک باشی، با این حال، دنیای اطرافت پر از آتش، باد و آب و خاک است.
تو صافی باش همچون جان مزّین
که تا یابی همه اسرار روشن
هوش مصنوعی: مانند جان پاک و زینتیافته باش که بتوانی تمام اسرار روشن را کشف کنی.
تو صافی باش و جان را گل برافشان
دمی از جملگی بین نور جانان
هوش مصنوعی: شما باید پاک و خالص باشید و در لحظهای از دل و جانتان زیبایی و عشق را منتشر کنید تا همه بتوانند زیبایی و نور حقیقی را ببینند.
درون جنّتی ز ابلیس پرهیز
زمانی از طبایع زود برخیز
هوش مصنوعی: در دل بهشت، از وسوسههای شیطان دوری کن و به زودی از خواستهها و تمایلات نفس خود دور شو.
جواهر باش صافی در حقیقت
بسوزان سر بسر عین طبیعت
هوش مصنوعی: در زندگی خود باید به純 و خالص بودن تلاش کنیم و تمام جنبههای ناپاکی را کنار بگذاریم تا به درک واقعی طبیعت و وجود خود برسیم.
چو آدم باش صافی در نهادت
که از صافی بود اینجا گشادت
هوش مصنوعی: انسانی باش که در باطن خود پاک و خالص است، زیرا از پاکی و صداقت میتوانی در اینجا بهرهمند شوی.
دل و جان صاف گردان تا بدانی
که معنای خداوند جهانی
هوش مصنوعی: دل و جان خود را پاک کن تا بفهمی که حقیقت خداوند چیست و چگونه است.
کرا میگوئی ای عطّار اسرار
که جوهر میفشانی تو ز گفتار
هوش مصنوعی: ای عطّار اسرار، به چه کسی اشاره میکنی که تو از کلامت جوهر و حقیقت میافشانی؟
زهی صافی دلِ آئینه جان تو
که پیدا کردهٔ رازِ نهان تو
هوش مصنوعی: عجب دل پاک و شفافی داری که رازهای پنهان تو را به وضوح نشان میدهد.
زهی صافی دلِ آئینه رخسار
که کردی فاش معنی را بیکبار
هوش مصنوعی: چه دل صاف و روشنی دارد آن کسی که چهرهاش به وضوح معنا را در یک نگاه نشان میدهد.
حجاب از پیش کلّی برگرفتی
ترا زیبد که کلّی راه رفتی
هوش مصنوعی: حجاب را کنار زدی و از آن فاصله گرفتی، حال شایستهات است که به خوبی و به راحتی حرکت کنی.
تو در منزل دری در صورت گل
گشادستی در اینجا راز مشکل
هوش مصنوعی: تو در مکانی هستی که در دلش درب زیبا و گشادهای وجود دارد؛ در اینجا یک راز دشوار نهفته است.
تو اندر منزلی بیشک رسیده
یقین تو بیگمان دل باز دیده
هوش مصنوعی: تو در جایی زندگی میکنی که مطمئناً به حقیقت رسیدهای و بدون شک دلت کاملاً باز و آماده است.
تو اندر منزلی فارغ نشسته
در از گیتی بروی خلق بسته
هوش مصنوعی: تو در محلی نشستهای و بیخیال از دنیای بیرون، در حالی که مردم از مشکلات و سختیهای زندگی رنج میبرند.
تو اندر منزل جانان رسیدی
حقیقت روی جانان باز دیدی
هوش مصنوعی: تو به خانه محبوب رسیدی و واقعیت چهرهی او را دوباره مشاهده کردی.
تو اندر منزل و عین بقائی
بکل پیوسته در عین لقائی
هوش مصنوعی: تو در مکانی هستی ولی همیشه به ارتباط و پیوند با من ادامه میدهی، به گونهای که در هر لحظه در کنار من هستی.
تو اندر منزلی ای جان نظر کن
همه ذرّات دیگر را خبر کن
هوش مصنوعی: ای جان، در این خانه بایست دقت کن و به باقی اجزای آن توجه کن.
تو اندر منزلی جان داده و دل
که میبینی حقیقت خویش واصل
هوش مصنوعی: تو در جایی قرار داری که جان و دل خود را به دست دادهای، و چیزی که مشاهده میکنی، حقیقت واقعی خودت را نشان میدهد.
توئی اندر میان واصلان طاق
گرفتی از معانی جمله آفاق
هوش مصنوعی: تو در میان آدمهای درکی و فهمی، از همه معانی و مفاهیم جهان بهره بردهای.
در آخر اوّل خود باز دیدی
نظر بگشادی و کل راز دیدی
هوش مصنوعی: در پایان، تو دوباره به ابتدا نگاه کردی و پرده از اسرار برداشت کردی.
در آخر روشنت کز کجائی
حجابت رفت در عین لقائی
هوش مصنوعی: در پایان، تو در روشنی خود و در دیدار، جایی را که حجابت از بین رفته است، نشان میدهی.
در آخر بیگمان گشتی بیکبار
گرفته جان و دل جانان بیکبار
هوش مصنوعی: در پایان، قطعاً یک بار جان و دل محبوب را به دست آوردی.
در آخر بیگمانستی چو منصور
شده در جملهٔ آفاق مشهور
هوش مصنوعی: در نهایت، بی شک تو مانند منصور، در سطح جهان شناخته شدهای.
در آخر بیگمان جانان شدی تو
در آخر دیدن جان بُدی تو
هوش مصنوعی: در نهایت، بیتردید تو به محبوب میرسی و در پایان، دیدن محبوب تو را به زندگی باز میگرداند.
در آخر چون حجابت شد تو اوئی
ولی از وی کنون در گفتگوئی
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی حجاب و محدودیتها را کنار میزنی، تو همان حقیقت هستی، اما اینک در گفتوگو و بحث با او درگیر هستی.
ترا این گفت کلّی راز گویست
شب و روزت از او این گفتگویست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که راز و حقیقتی که همیشه و در همه حالات به تو گفته میشود، چیزی است که شب و روز با تو در ارتباط است. این گفتوگو نشاندهنده پیامی عمیق و مستمر از آن رازی است که در درون تو وجود دارد.
تمامت سالکان از جان بدیدند
که تامعنی ذات تو بدیدند
هوش مصنوعی: تمامی سالکان و کسانی که در مسیر عرفان و سیر و سلوک قدم گذاشتهاند، جان خود را فدای شناخت و درک حقیقت تو کردند، زیرا که به تمام مفهوم و ذات تو پی بردند.
تمامت سالکان عالم اینجا
ترا ازجان و دل دیدند یکتا
هوش مصنوعی: تمام مسیرجویان و عارفان در اینجا تو را با تمام وجود و عاشقانه دیدهاند.
زهی معنی که اینجا گه تو داری
در این عالم دل آگه توداری
هوش مصنوعی: چه زیباست که تو در این دنیا معنی را میدانی و دل آگاه از حقیقت داری.
زهی معنی که داری در حقیقت
همه دیدی تو در عین شریعت
هوش مصنوعی: شگفتا که تو به معنای عمیق تمام چیزها آگاه هستی، در حالی که به ظاهر تمام اصول و قوانین را نیز رعایت میکنی.
زهی شوق تو اندر عالم جان
که بنمودست اینجا جان جانان
هوش مصنوعی: عشق و شوق تو در این دنیا چقدر زیبا و نمایان است که جان محبوب را در اینجا به نمایش گذاشتهای.
عجائب جوهری بس پر بهائی
که در عین العیان انبیائی
هوش مصنوعی: در وجود هر یک از انبیاء، ویژگیهای شگفتانگیزی وجود دارد که ارزش و قیمت بالایی دارند و این ویژگیها به وضوح قابل مشاهدهاند.
عجائب جوهری هستی عجائب
که اسرارت نمودست این غرایب
هوش مصنوعی: عجایب و شگفتیهای وجود، رازهایی دارند که با زیبایی خود، دل هر بینندهای را مجذوب میکنند.
مترس اکنون که نزدیکست داند
که در کشتن وجودت وارهاند
هوش مصنوعی: نگران نباش، چون او به زودی خواهد دانست که در نابود کردن وجود تو، فقط دست از کار میکشد.
سرت خواهد بریدن همچو گوئی
که تا تو بیش از این سرّش نگوئی
هوش مصنوعی: سرت را خواهیم برید، انگار که تا زمانی که راز بیشتری نگوئی، از تو بگذریم.
سرت خواهد برید و هم تو دانی
که اکنون پیش بینی در معانی
هوش مصنوعی: تو میدانی که سر تو خواهد برید، اما اکنون میدانی که نمیتوانی همه چیز را پیشبینی کنی.
ترا بعد از وفات این سرّ اسرار
شود با صاحب دردی پدیدار
هوش مصنوعی: پس از مرگ تو، رازهایی که در دل داری، برای کسی که درد را میشناسد، نمایان خواهد شد.
مر این اسرار افتد در کفِ او
که او باشد ابا خلق اینت نیکو
هوش مصنوعی: تنها کسی میتواند به درک این رازها دست یابد که از میان مردم، ویژگیهای نیکویی داشته باشد.
کسی باشد که او را درد جانان
میان جان بود پیوسته جانان
هوش مصنوعی: کسی وجود دارد که همیشه به یاد محبوبش در دلش درد و احساس عمیقی حس میکند.
بسی بیند ملامت او در آفاق
کمینه باشد او در نزد عشاق
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم نقد و سرزنش او را در دنیا کم اهمیت میدانند، اما در نظر عاشقان، او جایگاه والایی دارد.
میان آفرینش فرد باشد
از آنکو عاشق پردرد باشد
هوش مصنوعی: در بین تمام موجودات، فردی وجود دارد که به خاطر عشقش، دچار رنج و سختیهای زیادی است.
ز رسوائی که یابد بیش از بیش
شود واصل از این آن مرد درویش
هوش مصنوعی: هرچه رسوایی و بدنامی بیشتر شود، تأثیر آن نیز بیشتر خواهد بود و این موضوع به نوعی به زندگی آن مرد درویش برمیگردد.
ایا بیچاره چون این سر ندانی
شود فاشت همه سرّ معانی
هوش مصنوعی: آیا بیچاره، چون این موضوع را نمیدانی، متوجه همه رازهای معانی نخواهی شد؟
میان جان نظر کن و ندر آن باز
ببین و خویشتن یکباره درباز
هوش مصنوعی: به درون خود نگاهی بینداز و تنها به ظاهر نگاه نکن، بلکه حقیقت وجودت را به صورت کامل شناسایی کن.
چنانت فاش گردانم بعالم
که بینی تو مرا سرّ دمادم
هوش مصنوعی: به گونهای به تو میگویم که همه بفهمند و درک کنند، تا تو همواره و پیوسته من را بشناسی و راز من را بدانی.
تو نیز این کن بعالم همچو خود فاش
که اینجا آفریده نقش نقاش
هوش مصنوعی: تو نیز مانند خودت این کار را در جهان انجام بده و به وضوح نشان بده که اینجا اثر هنرمند به تصویر کشیده شده است.
اگر پنهان کنی اینجا کتیبم
ببینی در همه عالم نهیبم
هوش مصنوعی: اگر در اینجا راز و حقیقت خود را پنهان کنی، در تمام جهان صدای من را خواهی شنید.
کنی مر فاش این و راز یابی
بآخر عزّت اندر ناز یابی
هوش مصنوعی: اگر این موضوع را به روشنی بیان کنی، در نهایت به رازی دست مییابی که به عزت و خودپسندی منجر خواهد شد.
شود این سرّ بصد سال دگر فاش
بدست سالکان افتد نه اوباش
هوش مصنوعی: این راز در صد سال آینده آشکار خواهد شد و تنها کسانی که در جستجوی حقیقت هستند، به آن دسترسی خواهند یافت و نه افراد بیخبر و سطحی نگر.
ببین از پیش و دل با خویش میدار
نمود خویش را در پیش میدار
هوش مصنوعی: نگاه کن که از گذشته چرا باید دل خود را با خودت درگیر کنی، باید خودت را در آینده نگهداری و به جلو بروی.
زهی صاحب یقین گر رازیابی
که سرّ جمله مردان بازیابی
هوش مصنوعی: ای انسان با ایمان و یقین، چه خوب است اگر بتوانی در دل دیگران رازها را کشف کنی و اسرار همه مردان و حقیقت وجودشان را درک کنی.
ز خود بگذشتی و با حق شدستی
خداوند جهان مطلق شدستی
هوش مصنوعی: وقتی از خودتان عبور کردید و به حقیقت پیوستید، به خداوندی که در همهجا موجود و بینهایت است تبدیل شدید.
شدستی واصل از دیدار مردان
بکردی فاش مر اسرار مردان
هوش مصنوعی: با دیدار و ارتباط با مردان بزرگ، به حقیقت و رازهای آنها پی بردی و آنرا به روشنی بیان کردی.
شدستی واصل و حق بینی اینجا
حقیقت راز مطلق بینی اینجا
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت نزدیک شوی و به درک عمیقتری از واقعیت برسی، میبینی که همه چیز در عمق خود به یک حقیقت مطلق و راز نهفته وابسته است.
شدستی واصل و در حق فنائی
در این اعیان تو دیدار خدائی
هوش مصنوعی: در اینجا به حالتی اشاره شده که شخص به مقام هدایت و حقیقت رسیده است و در این حالت، او به دیدار خداوند نائل شده است. این تجربه چنان عمیق و شگفتانگیز است که تمام وجود او را در برمیگیرد و او را با معنای واقعی آشنا میسازد.
شوی کشته تو بعد سال و نیمی
مپندار این ز بازی و ز بیمی
هوش مصنوعی: این ابیاتی بیانگر این است که نباید فکر کنی که بعد از گذشت یک سال و نیم، عشق تو تنها یک بازی یا ترس بیمعنا بوده است. عشق واقعی و عمیق میتواند در دل انسان باقی بماند و هرگز به سادگی فراموش نمیشود.
دی فارغ شو از اسرار گفتن
ترا یک دم در اینجا مینخفتن
هوش مصنوعی: از رازها و سخن گفتن دست بردار و برای یک لحظه در اینجا آرام بگیر.
شب و روزت بباید گفت اینجا
دُر اسرار باید سفت اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که باید همواره به این نکته توجه داشته باشی که در این مکان، گنجینهای از رازها وجود دارد که باید به دقت و با احتیاط به آن پرداخته شود.
زمانی نیز خوش منشین بدنیا
که خواهی رفت بیشک سوی عقبی
هوش مصنوعی: در زمانی که زندگی میکنی، فراموش نکن که خوشگذرانیهای موقتی نمیتوانند مانع از رفتن به دنیای بعدی شوند.
یکی خواهی شدن با جمله اشیا
از این پس چون شوی در جمله یکتا
هوش مصنوعی: از این پس، زمانی که بخواهی با تمامی موجودات یکی شوی، باید به یکتایی و بیهمتایی خودت پی ببری.
چو در اینجا تو سرّ کار دیدی
ز دنیا و ز صورت در رمیدی
هوش مصنوعی: وقتی در اینجا به حقایق عمیق زندگی پی بردی و از ظواهر دنیوی دور شدی، به آرامش و آزادگی رسیدی.
بر تو جمله عالم خاکدانیست
به همت مر ترا این خاکدانیست
هوش مصنوعی: تمام عالم برای تو همچون خاکی است، ولی با تلاش و همت تو، این خاک میتواند به چیزی بزرگتر تبدیل شود.
چو سرّ واصلانی ذات کلّی
چرا اکنون تو اندر بند ذلّی
هوش مصنوعی: چرا که تو که به مقام والای انسانیت و اتصال به حقیقت رسیدهای، اکنون در چنگال ذلت و انقلال قرار داری؟
بهمّت بگذر ازکون و مکان تو
رها کن با کسان این خاکدان تو
هوش مصنوعی: با عزم و اراده از دنیای مادی بگذر و با افرادی همنشین شو که تو را از این دنیای خاکی رها کنند.
ز دنیا هیچ شادی میندیدی
در این صورت تو آزادی ندیدی
هوش مصنوعی: اگر در دنیا هیچ شادیای نمیدیدی، در آن صورت نمیتوانستی آزادی را تجربه کنی.
بدنیا شادی و تو گاه بیگاه
از آن باشد که داری حضرت شاه
هوش مصنوعی: شادی دنیا گاهی به خاطر این است که تو دارای مقام والای سلطنت هستی.
توداری حضرتی مر اینچنین تو
دمی مگذار از عین الیقین تو
هوش مصنوعی: حضرتی را در دل داری، پس هرگز از یقین واقعی خود دور نشو.
چو داری حضرتی بی وصف و ادراک
چرا دل مینهی بر این کف خاک
هوش مصنوعی: وقتی هرگز نتوانی عظمت و مقام آن موجود بینظیر را درک کنی، چرا دل خود را به این خاک و دنیای مادی مشغول میکنی؟
تو اینجا سرّ اوّل باز دیدی
میان جمله این اعزاز دیدی
هوش مصنوعی: تو در اینجا راز اولیه را دیدی و در میان همهی این احترامها و تجلیلها، آن را شناختهای.
عجایب جوهری دریافتی تو
درون خاک آن دُر یافتی تو
هوش مصنوعی: عجایب باارزشی که تو از درون خاک کشف میکنی، همانند پیدا کردن گوهری ارزشمند است.
بسی گفتند اسرار صفاتش
ولیکن این چنین در نور ذاتش
هوش مصنوعی: بسیاری از صفات و ویژگیهای او را بیان کردند، اما حقیقت او در نور وجودش فراتر از آن است.
نگفتند این چنین شرح و بیانها
کجا یابد چنین اسرار جانها
هوش مصنوعی: هیچ کس نگفته که این توضیحات و حرفها چه جایی میتوانند به این رازهای عمیق روحها پی ببرند.
کسی کاین در زند در برگشایند
مر او را راه اینجاگه نمایند
هوش مصنوعی: کسی که در اینجا در را بگشاید، راه را برای او نشان خواهند داد.
رهِ بود از ازل راهِ درازست
نشیب افتادهٔ وقت فرازست
هوش مصنوعی: راهی که از نخست وجود دارد، راهی طولانی است و در این مسیر، زمان بالا و پایین دارد.
فرازی جوی اینجاگاه شیبست
که اینجا گاه جای پر نهیبست
هوش مصنوعی: در این مکان، جوی آبی وجود دارد که به سمت پایین میرود و اینجا محلی است که پر از صدا و جنب و جوش است.
بهیبت باش از این ره تا توانی
که بتوان شد سوی حق با معانی
هوش مصنوعی: از این مسیر با احترام و احتیاط پیش برو، تا جایی که بتوانی به سوی حقیقت و معانی عمیقتر هدایت شوی.
دمی خالی مباش از خود بحالی
که تا هر ساعتی گیری کمالی
هوش مصنوعی: لحظهای از خودت غافل نباش و از حال خوب خود خارج نشو، زیرا هر لحظه میتوانی به کمال و رشد بیشتری دست یابی.
دمی خالی مباش از جوهر قدس
نظر میکن دمادم جانب انس
هوش مصنوعی: هرگز از ذات مقدس غفلت نکن و همیشه به جنبه انسانی خود توجه داشته باش.
زمانی خودشناس و در مکان باش
بهمّت برتر از کون و مکان باش
هوش مصنوعی: به خودت آگاه باش و در هر جا که هستی، با تلاش و پشتکار به اوج قلههای وجود و معنویت برسی.
کناری گیر از این دنیای دون تو
چوداری آدم اینجا رهنمون تو
هوش مصنوعی: از دنیا و زندگی پایینرده دوری کن، چون انسان واقعی نیستی که در اینجا راهنمایی کنی.
بهشتت حاصلست اینجا چو آدم
تماشا میکنی سرّ دمادم
هوش مصنوعی: بهشت تو همینجا و در همین لحظه است که وقتی آدم به اطرافش نگاه میکند، راز زیباییها و لحظات را درک میکند.
بهشت نقد داری شاد دل باش
میان جملگی آزاد دل باش
هوش مصنوعی: بهشت را در حال حاضر در اختیار داری، پس با دل شاد زندگی کن و در کنار دیگران آزادانه بیندیش.
بهشت نقد داری حکم ظاهر
توئی بر کلّ معنی جمله قادر
هوش مصنوعی: بهشت را هم اکنون در دست داری و همه چیز به وسیله تو معنی پیدا میکند و تو هستی که بر همه چیز تسلط داری.
بهشت نقد داری در برابر
زمانی چند تو زینجای مگذر
هوش مصنوعی: بهشت واقعی را در حال حاضر در اختیار داری، پس چه نیازی به رفتن به زشتیها و مشکلات زندگی است؟
مباش اینجا زمانی فارغ از خود
براه شرع میکن نیک با بد
هوش مصنوعی: در اینجا نگو که به خودت فکر نمیکنی، بلکه زمانی را به کار خوب و بر اساس اصول اخلاقی اختصاص بده و با بدیها مبارزه کن.
قناعت کن گذر کن از خور و خواب
گذشته عمر اکنون ذات دریاب
هوش مصنوعی: راحت باش و از لذتهای زودگذر زندگی مثل خوردن و خوابیدن بگذر. عمرت را از دست نده و به عمق وجود خود توجه کن.
زمانی فارغ ازگفتار منشین
نمود جزو و کل بر خویشتن بین
هوش مصنوعی: زمانی در آرامش و سکوت به خودت نگاه کن و به ارتباط بین جزئیات و کل وجودت توجه کن.
ز خود جوئی چه مرآن کرده هر کس
چوداری سر صبح بی تنفّس
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که فردی که به جستجوی خود میپردازد، در واقع خود را به زحمت میاندازد. مثل کسی که در اوایل صبح، بدون اینکه به خود فشار آورد، در حال دوندگی است و تلاش بیمورد میکند.
خوشا آن صبح کین جان دردمیدست
نمود عشق اینجا شد پدیدست
هوش مصنوعی: چه صبح خوشی که جان من در درد و رنج خود را نشان داد و عشق در اینجا آشکار شد.
خوشا آن صبح کآدم کرد پیدا
ز ذات خود در این دنیا هویدا
هوش مصنوعی: خوشا به حال صبحی که آدم از وجود خویش در این دنیا نمایان شد و آشکار گردید.
خوشا آن صبح کاندر خاک باشیم
نمود عشق و جان پاک باشیم
هوش مصنوعی: خوش به حال آن صبحی که در خاک خواهیم بود و نشان عشق و روح پاکی خواهیم داشت.
خوشا آن صبح کاینجا کس نباشد
جهان طبع و پیش و پس نباشد
هوش مصنوعی: خوب است آن صبحی که هیچکس در اینجا نباشد و نه دنیای فکر و اندیشه وجود داشته باشد.
خوشا آن صبح کاندر عین اشیا
محیط آئیم پنهانی و پیدا
هوش مصنوعی: خوشا آن صبحی که در آن همه چیز را به صورت واضح و در عین حال پنهان مشاهده کنیم.
خوشا آن صبح چندانی که یابی
بجز دیدار او چیزی نیابی
هوش مصنوعی: خوش به حال آن صبحی که تنها چیزی که میبینی، دیدن او باشد و هیچ چیز دیگری در آن روز برایت اهمیت نداشته باشد.
خوشا آن صبح کاندر جان جان تو
شوی در ذات یک کلّی نهان تو
هوش مصنوعی: خوشا آن صبحی که در وجود تو، روح تو با ذات واحد و نهان گره میخورد.
خوشا آن صبح کاینجا بود باشی
مکان و لامکان معبود باشی
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن صبح که تو در اینجا حضور داشته باشی و معبودی که نه در مکان مشخصی است و نه هیچ جا، در دلها و جانها حاضر باشد.
خوشا آن صبح کاندر جان جانت
نماند هیچ از نفحات جانت
هوش مصنوعی: صبحی خوشحالکننده است که در آن، اثرات زندگی و روحنوازی در وجود تو باقی نمیماند.
در آن دم دم نباشد جمله دم دان
وجود جمله اشیا را عدم دان
هوش مصنوعی: در آن لحظه، هیچچیز وجود ندارد، همه چیز را باید به عنوان عدم بشناسیم.
در آن دم دم نماند نیز آدم
یکی بینی همه سرّ دمادم
هوش مصنوعی: در آن لحظه، دیگر آدمی نخواهد ماند و همه چیز به وضوح زائل خواهد شد.
در آن دم دمدمه کلّی تو باشی
بوقتی کاندر این صورت نباشی
هوش مصنوعی: در آن لحظه که تو حضور داری، دیگر هیچ چیزی در این حالت وجود ندارد.
در آن دم هر دو عالم هیچ بینی
نه نقش صورتِ پرپیچ بینی
هوش مصنوعی: در آن لحظه، هر دو دنیا را تنها به صورت خالی و بدون جزئیات خواهید دید و هیچ شکلی را پرپیچ و جالب نخواهید یافت.
در آن دم چو نظر داری وجودت
نباشد مر یکی بین بود بودت
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به خودت توجه میکنی، دیگر وجود حقیقیات در میان نیست و فقط یک وجود ظاهری باقی میماند.
در آن دم هشت جنت در نگنجد
همه کون و مکان موئی نسنجد
هوش مصنوعی: در آن لحظه، هشت بهشت در هیچ کجا نمیتواند جا بگیرد و تمام هستی و مکان نمیتواند به اندازه یک مو اندازهگیری شود.
در آن دم محو گردد جمله آفاق
نمود ذات باشد درعیان طاق
هوش مصنوعی: در آن لحظه، تمامی دنیا ناپدید میشود و فقط ذات حقیقی نمایان میشود.
در آن دم گر بدانی خود تو اوئی
که در جمله زبانها گفت و گوئی
هوش مصنوعی: اگر در آن لحظه خود را بشناسی، متوجه خواهی شد که تو همان کسی هستی که در همه زبانها صحبت میکند و گفتوگو مینماید.
همه حکم تو باشد بیخود آنجا
یکی باشد نمود ذات در لا
هوش مصنوعی: همه چیز تحت فرمان توست، و بیجود آنجا فقط یک چیز وجود دارد که نشاندهندهی ذات حقیقت در عمق بینهایت است.
نگنجد آن زمان موئی در افلاک
یکی باشد نمود ذات با خاک
هوش مصنوعی: در آن زمان، هیچ چیز به اندازه یک مو در آسمانها نمیگنجد، زیرا ذات و ماهیت او یکی با خاک است.
نمود عقل اینجا باز بینی
از او این زینت و اعزاز بینی
هوش مصنوعی: در اینجا نشان عقل را میتوان دید و از آن میتوان زیبایی و احترام را دریافت کرد.
چو عقل کل نمودار صفاتست
به پیوسته عیان با نور ذاتست
هوش مصنوعی: عقل کامل، نماد ویژگیها و خصوصیات است که به صورت واضح و روشن، با روشنی وجود خود را نشان میدهد.
ز عقل سفل چه گفت و چه گویست
نمود صورتست و گفتگویست
هوش مصنوعی: عقل پست چه حرفی برای گفتن دارد؟ آنچه میگوید فقط ظاهری است و گفتگوهایی که در آن وجود دارد، در واقع تنها به صورت است و عمق ندارد.
ز عقل سفل پیدا گشت غوغا
ولی از عشق گردد زود شیدا
هوش مصنوعی: غوغای زیادی از عقل سست به وجود آمد، اما عشق به سرعت انسان را دیوانه میکند.
ز عقل سفل اگر یابی نمودار
در اینجا فاش گردد جمله اسرار
هوش مصنوعی: اگر از عقل ناتوان و پایین برخوردار باشی، در اینجا همهٔ رازها و اسرار آشکار خواهد شد.
ز عقل سفل بینی جمله افعال
که او انداخت اینجا قیل با قال
هوش مصنوعی: اگر به عقل پایین توجه کنی، تمام کارها و اعمال را مشاهده میکنی که او در اینجا به بحث و جدل پرداخته است.
ز عقل سفل آدم گشت صورت
کزو بد دید جمله بی ضرورت
هوش مصنوعی: به دلیل کمعقلی انسان، او دچار مشکلاتی شد که دیگران نیز آن را دیدند و به آن اذعان کردند، بدون اینکه نیازی به این مسئله باشد.
ز عقل سفل افعال جهانست
که نورش در زمین و در زمانست
هوش مصنوعی: اعمال جهان نتیجهی اندیشههای سطحی و نازل است، که نور و مفهوم آن در زمین و زمان قابل مشاهده است.
ز عقل سفل دیدن باشد ای جان
ولیکن در نگنجد جان جانان
هوش مصنوعی: ای جان، دیدن از عقل پایین است، اما جان جانان در این افکار نمیگنجد.
ز عقل سفل بینی کلّ احوال
ولیکن در نگنجد عقل عقال
هوش مصنوعی: عقل پایینتری میتواند تمام وضعیتها را ببیند و درک کند، اما نمیتواند همهی اینها را در خود جای دهد و نگهداری کند.
ز عقل سفل چیزی مینیاید
کجاکارت از آنجاگه گشاید
هوش مصنوعی: از عقل پست و پایین چیزی به دست نمیآید، جایگاه تو از آنجا روشن خواهد شد.
ز عقل کل شود اسرار پیدا
نمود جسم و جان گردد هویدا
هوش مصنوعی: با رسیدن به درک کامل، رازها آشکار میشوند و وجود جسم و روح به وضوح نمایان میگردد.
ز عقل کل ببینی هر چه پیداست
که نور عشق اندر وی مصفّاست
هوش مصنوعی: اگر به خرد کل نگاه کنی، میبینی که هر آنچه وجود دارد، نشان از روشنی عشق در آن است.
ز عقل کل اگر ره بردهٔ تو
چرا اندر درون پردهٔ تو
هوش مصنوعی: اگر تو از عقل کل بهرهمند شدهای، پس چرا در باطن خود هنوز در پردهای؟
ز عقل کل اگر یابی نشانی
ترا خواهند اینجاگه بیانی
هوش مصنوعی: اگر نشانی از عقل جامع پیدا کنی، در این مکان به تو صحبت خواهند کرد.
محمد(ص) عقل کل دیدست تحقیق
ز خود دریافتست این سرّ توفیق
هوش مصنوعی: محمد(ص) به عنوان نماد عقل و درایت، به درستی درک کرده که این راز موفقیت از وجود خودش سرچشمه میگیرد.
محمّد عقل کل دان وگر هیچ
در این اسرار نیست ای دوست مر هیچ
هوش مصنوعی: محمد، دانای کل است و اگرچه هیچیک از این اسرار برای ما روشن نیست، ای دوست، نباید نگران باشی.
از او بُد عقل کل یکذرّهٔ دان
که دیدست او حقیقت جان جانان
هوش مصنوعی: عقل کامل و بینقص تنها یک ذره از دانایی است که حقیقت وجود و روح محبوب را دیده و درک کرده است.
از او دریاب سرّ جمله اشیا
از اوگردان تو جان و دل مصفّا
هوش مصنوعی: از او بپرس راز همه چیز را؛ زیرا اوست که جان و دل تو را پاک و زلال میکند.
از او دید آدم صافی تحیّات
نمود عشق اندر عزّت ذات
هوش مصنوعی: آدم با مشاهده او، به او سلام و احترام گذاشت و عشق را در مقام والای او تجربه کرد.
ز صلواتش تمامت کام دل یافت
چنان عزت میان آب و گل یافت
هوش مصنوعی: با درود و صلوات به او، تمامی آرزوها و خواستههای قلبیام برآورده شد و این طور سرافراز شدم که در بین مردم و جهان، به جایگاه و عزت ویژهای دست یافتم.
تمامت انبیاش از جان مریدند
که به زو مر کسی دیگرندیدند
هوش مصنوعی: تمام پیامبران از جان خود برای مریدان خود گذشتند، زیرا غیر از آنها کسی را در مراتب بالای روحانی ندیدند.
تمامت انبیا مقصودشان اوست
تمامت واصلان معبودشان اوست
هوش مصنوعی: تمامی پیامبران هدفشان رسیدن به اوست و همه کسانی که در مسیر حقیقت قرار دارند، معبودشان اوست.
ندانی این بیان تا جان نبازی
کسی کو مصطفا داند ببازی
هوش مصنوعی: نمیدانی این را تا زمانی که جانت را فدای کسی نکنی که پیامبر را میشناسد و برای او فداکاری میکند.
کسی کو به بود صد باره در دین
که او بُد در حقیقت راز کل بین
هوش مصنوعی: کسی که در دین بارها نیکو عمل کرده و به حقیقت رسیده است، در واقع به رازهای بزرگ و عمیق آگاهی دارد.
حقیقت او چه داند آشکاره
که اینجا بود از بهر نظاره
هوش مصنوعی: حقیقت او چه میداند که در اینجا فقط برای تماشا بوده است.
حقیقت او عیان جان حق دید
که خود بر انبیا اینجا سبق دید
هوش مصنوعی: حقیقت او به وضوح مشاهده شد و جان حق دید که خودش بر پیامبران پیشی گرفته است.
خدا بنمود او در من رَآنی
بجمله واصلان راز معانی
هوش مصنوعی: خداوند در من تجلی کرد و مرا به کل و کامل نشان داد، و به این ترتیب رازهای معانی را به من آموخت.
گشود او مرکز و واصل نگردد
نمود جان او حاصل نگردد
هوش مصنوعی: او به مرکز خودش دست یافت، اما روح او به نتیجهای نرسید و به حقیقت نپیوست.
کسی کو وصل خواهد اصل اویست
نمود ذات کل را اصل اویست
هوش مصنوعی: کسی که به وصال و نزدیکی میرسد، در واقع تجلی و ظهور حقیقت اصلی است. وجود و ماهیت کلی همه چیز در او و از اوست.
چو حق در جمله اشیا رخ نمودست
نمود ذات او گفت و شنودست
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت در تمام موجودات نمایان شده است، نشاندهنده این است که ذات او بر فهم و گفتوگو است.
چو حق باشد همه غیری نباشد
به پیش واصلان دیری نباشد
هوش مصنوعی: اگر حق وجود داشته باشد، هیچ چیز دیگری در برابر آن نیست و به زودی به حقیقت میرسیم.
همه محوست در حق گر بداند
وگر بیند دلش حیران بماند
هوش مصنوعی: اگر کسی به حقیقت وجود تو پی ببرد یا تو را ببیند، دل او در شگفتی و حیرت باقی میماند.
همه محوست در حق جمله عالم
ولی اینجایگه سرّ دمادم
هوش مصنوعی: همه جهان در عشق تو غرق شدهاند، اما اینجا راز پنهانی وجود دارد که پیوسته در حال آشکار شدن است.
ز بود فعل میآید پدیدار
بدان این سرّ اگر هستی تو هشیار
هوش مصنوعی: از وجود چیزی به وجود میآید، به همین دلیل اگر تو آگاه هستی، این راز را درک کن.
صفات و فعل پیوستند با هم
نگنجد ذرّهٔ از بیش وز کم
هوش مصنوعی: ویژگیها و رفتارها به یکدیگر وابستهاند و هیچ چیزی نمیتواند بینهایت بزرگ یا کوچک باشد.
قضا رفتست از اوّل تا بآخر
ز باطن او نموده سر بظاهر
هوش مصنوعی: از آغاز تا پایان، تقدیر و سرنوشت او مشخص شده و از درونش، حقیقتش بر روی ظاهرش نمایان شده است.
قضا رفتست از ذرّات اوّل
از آن کردند از اینجاگه معطّل
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر از زمانهای دور رقم خورده است و از آن زمان به بعد، دیگر هیچ چیزی نمیتواند مانع پیشرفت و حرکت شود.
قضا رفتست اینجا هر کسی را
فتاده سیر آن اینجا بسی را
هوش مصنوعی: هر کسی در اینجا سرنوشت خود را تجربه میکند و برای او اتفاقاتی پیش آمده است. برخی در اینجا دچار مشکلات و چالشها هستند.
قضا رفتست وجمله سالکان راست
نموده راز هم پنهان و پیداست
هوش مصنوعی: سرنوشت رقم خورده و همهی رهروان به یک راز آگاهاند که هم پنهان است و هم آشکار.
قضا رفتست و بنوشتست از پیش
تو پیش اندیش اینجا بد میندیش
هوش مصنوعی: سرنوشت از قبل نوشته شده و هیچ چیزی را نمیتوان تغییر داد. بنابراین، در اینجا بیهوده فکر نکن و خود را درگیر اندیشههای منفی نکن.
قضا رفتست تن در ده بمردی
ببین آخر که در مهلت چه کردی
هوش مصنوعی: سرنوشت به سرانجام خود رسیده و حالا باید به شرایط موجود نگاه کنی و ببینی در زمانی که فرصت داشتی چه کارهایی انجام دادهای.
قضا را آدم از جنّت برانداخت
قدر هم سرّ ربّانی نه بشناخت
هوش مصنوعی: آدم به دلیل سرنوشت، از بهشت رانده شد و قدرت هم، به دلیل عدم شناخت راز خدایی به این سرنوشت دچار شد.
قضا آدم چنان اعزاز بخشید
نمود عشق اول باز بخشید
هوش مصنوعی: سرنوشت به آدمی عزت و احترام خاصی بخشید و عشق نخستین نیز دوباره به او بخشیده شد.
قضا در آخرش خوار و زبون کرد
ز جنّاتش بخواری او برون کرد
هوش مصنوعی: سرنوشت در نهایت فرد را ناتوان و ذلیل میسازد و او را از بهشت خود بیرون میکند.
قضا ابلیس را از طوق لعنت
بگردن بر فکندش بهر نفرت
هوش مصنوعی: سرنوشت باعث شد که ابلیس از زنجیر لعنت آزاد شود و این اقدام به خاطر نفرتی بود که نسبت به او وجود داشت.
قضا ابلیس را در جنت انداخت
ورا مانند موم از نار بگداخت
هوش مصنوعی: سرنوشت ابلیس را به گونهای رقم زد که او را به بهشت فرستاد و مانند موم از آتش نرم و ذوب کرد و به طوری تحت تأثیر قرارش داد.
قضا ابلیس را سجده بفرمود
که خود او لایق این طوق کل بود
هوش مصنوعی: قضا به شیطان دستور داد که سجده کند، زیرا او خود سزاوار این زنجیر و محدودیت بود.
بیان او در اینجا گه شود راست
ز من بشنو که این معنی بود راست
هوش مصنوعی: آنچه او در اینجا میگوید، گاهی درست به نظر میرسد. از من بشنو که این مفهوم حقیقت دارد.
نمود قصّهٔ ابلیس بشنو
عیان او بر تلبیس بشنو
هوش مصنوعی: قصهٔ ابلیس را به روشنی بشنو، او را در حال فریب و نیرنگ بشناس.
چنان بُد قصّهٔ اوّل که دیدی
در آن اسرار کز اوّل شنیدی
هوش مصنوعی: قصهای که در آغاز شنیدی، به قدری جالب و پررمز و راز بود که نمیتوانی جذابیت آن را فراموش کنی.
چنانم ذوق معنی دورم انداخت
که کلّم در میان نورم انداخت
هوش مصنوعی: من به شدت از زیبایی معنا شگفتزده شدهام که کلامم را در روشنایی و نور قرار داده است.
بهر معنی که میآید دمادم
همان رازست اگر دانی دمادم
هوش مصنوعی: به هر دلیلی که به ذهنت میرسد، همیشه یک حقیقت عمیق و پنهان وجود دارد، اگر به آن پی ببری.
تمامت قصّهٔ او هست زاری
اگر مانند او تو پایداری
هوش مصنوعی: تمام داستان او از ناله و شکایت است، اگر تو هم همچون او استقامت داشته باشی.
کنون با قصّهٔ آدم شوم باز
در این دم مربدان همدم شوم باز
هوش مصنوعی: اکنون دوباره به یاد داستان آدم میافتم و در این لحظه میخواهم از مربیانی که با من هستند، یاری بگیرم.
عیان قصّه آدم بگویم
نمود غصّه او هم بگویم
هوش مصنوعی: میخواهم داستان آدم را بگویم و همچنین غصههای او را نیز بیان کنم.
که تا چه بر سر آمد آدم او را
که بُد در حرف کل حق همدم او را
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به این موضوع اشاره دارد که انسان به سرنوشت و تغییراتی که بر او گذشته، توجه میکند و به دنبال درک دلیل وجودی خود و ارتباطش با حقیقت و خداوند است. به عبارتی، تحولات زندگی و تأثیرات آن بر روح و شخصیت انسان را مورد بررسی قرار میدهد.
ز ابلیس آن همه کارش تبه شد
عزازیل از بدی رویش سیه شد
هوش مصنوعی: از ابلیس، به خاطر تمام کارهایی که کرد، همه چیزش خراب شد و به همین دلیل، عزازیل به خاطر زشتیهایش، چهرهاش سیاه شد.
سیه کاری نه نیکو باشد اینجا
که جان بَدرَوِش بهراسد اینجا
هوش مصنوعی: کار بد و ناپسند در اینجا جایی ندارد، زیرا که روح و جان در این محیط از خطر و آسیب میترسد.
سیه کاری مکن مانند ابلیس
که نزد حق نگنجد هیچ تلبیس
هوش مصنوعی: بد نکن مانند شیطان، زیرا که هیچ فریب و نیرنگی در برابر خداوند جا نمیگیرد.
سیه کاری مکن با رو سپیدی
بود فردا ترا زو ناامیدی
هوش مصنوعی: با کارهای ناپسند و زشت خود، به چهرهات آسیب نزن. فردا ممکن است ناامیدت کند، پس بهتر است به خودت افتخار کنی.
نباشد صبح ابلیست قیامت
نباشی روز محشر در ملامت
هوش مصنوعی: صبح قیامت مانند صبح ابلیس نخواهد بود، در روز محشر، هیچ کسی زیر بار سرزنش نخواهد رفت.
کسی کو دائماً فرمان شه برد
چو مردان راه مردان زود بسپرد
هوش مصنوعی: کسی که همیشه به فرمان پادشاه عمل میکند، مانند مردانی است که به سرعت به کارهای بزرگ و شجاعانه میپردازند.
همه عمرش به جز نیکی نبُد کار
نمودی یافت او و دید دلدار
هوش مصنوعی: تمامی زندگی او جز خوبی و نیکی گذشت و در این مسیر، دلدارش را پیدا کرد.
ز وسواس عزازیل ارشوی دور
نباشی ظلمت و دائم بوی نور
هوش مصنوعی: اگر از وسواس و وسوسههای شیطانی دور بمانی، در دل ظلمت و تاریکی باقی نخواهی ماند و همیشه عطر نور و روشنی را احساس خواهی کرد.
ز وسواس عزازیل ای بردار
مکن تأخیر وز افعال بگذر
هوش مصنوعی: از وسوسههای شیطان دوری کن و در کارهای نیک تأخیر نداشته باش و از اعمال منفی بگذر.
ز فعل او خطر باشد دل و جان
خداگفتست این معنی بقرآن
هوش مصنوعی: از عمل او (خدا) دل و جان انسان ممکن است در خطر باشد، و این معنی در قرآن آمده است.
عزازیل است دائم در حسد او
احد طغرا زده اندر حدِ او
هوش مصنوعی: عزازیل همیشه به خاطر حسادتش در حال زیر نظر گرفتن اوست، و این فرد در مقام و مرتبهای است که هیچ کس نمیتواند به او برسد.
عزازیل است ذرّه راه برده
که او دارد درون هفت پرده
هوش مصنوعی: عزازیل به عنوان یک موجود اسرارآمیز و غیبی شناخته میشود که در دل هفت پرده و درون دنیای پنهان قرار دارد. او در اینجا به صورت نمادین به مسائلی اشاره دارد که فراتر از درک و فهم ما هستند و چرخشهای زندگی را تحت تأثیر قرار میدهند.
عزازیل است سرّ کار دیده
ز بهر دوست این لعنت گزیده
هوش مصنوعی: عزازیل، به عنوان نماد ناآرامی و طرد، به خاطر دوستانش دچار مصیبت شده و سرّی در کار دارد.
عزازیل است رویاروی دلدار
ستاده مست و زار از غصّه افکار
هوش مصنوعی: عزازیل، که نمادی از ناامیدی و غم است، در برابر محبوب ایستاده و تحت تأثیر احساسات و افکار ناراحتکننده خود به شدت مست و دلزده به نظر میرسد.
عزازیل است اندر خون روانه
همی جوید دمادم او بهانه
هوش مصنوعی: عزازیل در حال جاری شدن در خون است و دائماً به دنبال چیزی برای توجیه کارهایش میگردد.
عزازیل است مر آرایش تن
کز او پیدا شدست آلایش تن
هوش مصنوعی: عزازیل به معنای زینت و زیبایی بدن است که به واسطه آن ناپاکیهای جسمی نمایان میشود.
عزازیل است تن را درگرفته
ره ناپاکی اندر برگرفته
هوش مصنوعی: عزازیل بدی و گناه را در وجود انسان فراگرفته و او را به مسیر نادرست هدایت کرده است.
عزازیل است اندر تن فتاده
درون پرده اندر تن فتاده
هوش مصنوعی: عزازیل در وجود انسان پنهان شده و در عمق وجود او قرار دارد.
عزازیل است دیده اوّل کار
نمودش نقطه است و دیده پرگار
هوش مصنوعی: در ابتدای کار، چشم به وجود آمده و نقطهای را پدید آورده است که مانند پرگاری است که همه چیز را به دقت اندازهگیری میکند.
عزازیل است اینجا لعنت دوست
امیدی بسته اندر رحمت دوست
هوش مصنوعی: در اینجا، اشاره به این است که شیاطین و مشکلات در اطراف هستند، ولی در عین حال، محبت و رحمت دوست ما را امیدبخش میکند. نگران عوامل منفی نباشید، زیرا محبت دوست میتواند نجاتدهنده باشد.
حسددارد ز آدم شد رسیده
که او بد اوّل آخر باز دیده
هوش مصنوعی: حسادت دارد از دیگری که او در ابتدا و انتها به بدیها پی برده و آنها را دیده است.
حسد دارد بسی در جان و دل او
از آن گشته است اینجاگه خجل او
هوش مصنوعی: او در جان و دلش حسد زیادی دارد و به همین دلیل اینجا خجالتزده و شرمنده است.
حسد دور افکند مرد از ره حق
کجا باشد دل او آگه از حق
هوش مصنوعی: حسد باعث میشود که انسان از مسیر حقیقت دور شود، زیرا دل او دیگر از حق و واقعیت آگاه نیست.
حسد دور افکند جان و دلت را
بسوزاند عیان آب و گلت را
هوش مصنوعی: حسد باعث میشود که جان و قلبت در آتش بسوزند و آشکارا زندگی و زیباییات را تباه کند.
حسد دور افکند مرد از خداوند
ز من بشنو تو ای اسرار وین پند
هوش مصنوعی: حسد انسان را از خداوند دور میکند، پس ای دوست، از من این حکمت را بپذیر.
حسد هرگز مبر بر هیچکس تو
که مانی همچو شیطان باز پس تو
هوش مصنوعی: به هیچکس حسادت نکن، زیرا وجود تو همچون شیطان است که در نهایت به خود ضرر خواهد زد.
حسد هرگز مبر بر هیچ دنیا
وگرنه در بلا مانی بعقبی
هوش مصنوعی: از حسد ورزیدن به دیگران پرهیز کن، زیرا این کار در نهایت تو را به دردسر میاندازد و عواقب بدی به دنبال خواهد داشت.
حسد گر بر نهادت رخ نماید
نمود عقل و دینت در رباید
هوش مصنوعی: اگر حسد بر چهرهات ظاهر شود، عقل و دین تو را ربوده و از تو دور خواهد کرد.
حسد دور افکند از جوهر پاک
حسد گرداندت در جهل ناپاک
هوش مصنوعی: حسد میتواند باعث دور شدن انسان از ماهیت پاکش شود و او را در جهل و نادانی غرق کند.
حسد بر دست شیطان بر ملایک
از آن در راه حق افتاد هالک
هوش مصنوعی: حسادت شیطان به فرشتگان باعث شد که او در مسیر درست گمراه شود و سقوط کند.
شب و روز از فراق درد میسوخت
بهر لحظه دو میدانش بر افروخت
هوش مصنوعی: در شب و روز به خاطر دوری عشق، دلش به شدت ناراحت و سوخته است و هر لحظه این احساس درد، او را بیشتر تحریک میکند.
شب و روز از حسد اینجا چنان بود
که همچون موم در آتش نهان بود
هوش مصنوعی: شب و روز به خاطر حسادت، وضعیتی داشت که مانند موم در آتش پنهان و آسیبپذیر بود.
شب و روز از حسد چاره همی کرد
بسی در ذرّه نظّاره همی کرد
هوش مصنوعی: او شب و روز تلاش میکرد تا از حسد خود رهایی یابد و در هر ذرهای به تماشای زیباییها مشغول بود.
که تا یابد بآدم دستبرد او
که آدم پیش چشمش بود خُرد او
هوش مصنوعی: به دنبال فرصتی است تا به انسان آسیبی بزند، در حالی که انسان برای او بسیار کوچک و ناچیز به نظر میرسد.
اگرچه خُرد بود آدم بصورت
بزرگی داشت اندر عین نورت
هوش مصنوعی: هرچند که انسان از نظر جثه کوچک است، اما در دل خود نور و عظمت بزرگتری دارد.
اگرچه خرد بد حق بد بزرگیش
نمیگنجید در جنّت چو خوردیش
هوش مصنوعی: هرچند که عقل و دانایی، نمیتوانند عظمت و بزرگی حق را در بهشت درک کنند، هنگامی که با وجود حق مواجه میشوند.
چنان ابلیس از غیرت همی سوخت
برفت و مار دربان را بیاموخت
هوش مصنوعی: ابلیس آنقدر از حسادت و غیرت ناراحت شد که رفت و به مار دربان یاد داد چگونه باید عمل کند.
ببرد از راه آنجا مار و طاوس
برافکندش پریشان نام وناموس
هوش مصنوعی: از آنجا ماری را میبرد و طاووسی را بههم میریزد، که نام و آبرویش دچار پریشانی میشود.
چنانشان برد از راه آن ستمکار
که ایشان گم شد آنجا بیکبار
هوش مصنوعی: به قدری آن ستمکار آنها را از مسیر خود منحرف کرد که ناگهان در جایی گم شدند.
چنانشان مکر کرد از راه بفکند
گشاد از کار خود اینجایگه بند
هوش مصنوعی: آنها را به گونهای فریب داد که از مسیر خود منحرف شدند و در نتیجه، کارشان در اینجا مختل شد.
برفت و در دهان مار پنهان
شد آن ملعون پر از مکر و دستان
هوش مصنوعی: آن فرد بدطینت و مکار از نظرها پنهان شد و به درون دهان مار رفت.
اگرچه حسن طاوس همایون
مر او را رهنمونی کرد اکنون
هوش مصنوعی: با وجود اینکه زیبایی مانند طاوس او را هدایت کرد، اما اکنون…
چو چاره نیست کاینجا کار رفتست
قضا در نکتهٔ پرگار رفتست
هوش مصنوعی: چون چارهای نیست و کار به تقدیر افتاده، باید بدانیم که همه چیز به دقت زیر نظر و حساب است.
چنان ابلیس ایشان را زبون کرد
که همچون خود مر ایشان را برون کرد
هوش مصنوعی: شیطان آنقدر روی آنها تأثیر گذاشت که مانند خودش، آنها را از مقام و منزلتشان دور کرد.
قضا پوشیده کرده چشم ایشان
در این معنی کجا آید به آسان
هوش مصنوعی: سرنوشت به گونهای آنها را نادیده گرفته که در این موضوع به آسانی به درک و فهم نمیرسند.
ندانی یافت این اسرا رچون من
که اینجاگه کنم اسرار روشن
هوش مصنوعی: نمیدانی که این اسیران مانند من چه کسی هستند و من اینجا در مورد رازهای روشن صحبت میکنم.
چو مار و نفس ابلیست زبونست
ز بهر خویشتن او رهنمونست
هوش مصنوعی: همچون مار، نفس انسان نیز از خودخواهی رنج میبرد و به نوعی راهنمای او در دنیا است.
چنانت حُسن طاوس معانی
ببردست از تو و تو میندانی
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند طاوسی است که معانی را به خود جذب میکند، اما خودت از این زیبایی خبر نداری.
که خواهی رفت اندر سوی جنّت
که تا آدم بیندازی ز قربت
هوش مصنوعی: اگر قصد داری به سوی بهشت بروی، باید آدم را از دوری و فاصلهاش بیندازی.
چو توامروز هم محکوم اوئی
به پیش حق تو فردا می چگوئی
هوش مصنوعی: امروز تو تحت تأثیر او هستی و در مقابل حق، اما فردا ممکن است در مورد او صحبت کنی.
ببرد از راه باز مانده عاجز
نخواهد یافت آن اعزاز هرگز
هوش مصنوعی: هر که از راهی که مانده است، دور بماند، هرگز نخواهد توانست به مقام بزرگ و ارجمندی دست یابد.
ببرد از مکر پرّ حُسن طاوس
بیفکندت بیکره نام وناموش
هوش مصنوعی: اگر در دام فریب و زیبایی پرندهسان بیفکنی، نام و نشانت را به کلی فراموش میکنی.
اسیر او شدی در هشت جنّت
که تا ویران کند هم جان و تنّت
هوش مصنوعی: در هشت بهشت اسیر او شدی و او میتواند هم جان و هم بدن تو را ویران کند.
اسیر او شدی شد در بهشتت
که تا ویران کند بوم سرشتت
هوش مصنوعی: اگر در دام عشق او افتادهای، بهشتی که داشتی، باید منتظر خراب شدن و نابودی طبیعت و خصیصههای خودت باشی.
تو هستی بیخبر مانند آدم
عجائب ماندهٔ اینجا دمادم
هوش مصنوعی: تو در اینجا شاید بیخبر از عجایب و شگفتیهایی هستی که همیشه در اطرافت وجود دارد.
چنان مستغرق حوّا شدستی
که درجنات جانت بت پرستی
هوش مصنوعی: چنان در عشق و شوق غرق شدهای که فراموش کردهای به چه چیزی میپرستی و در کدام بهشت زندگی میکنی.
چو حوّایت گرفتی کافری تو
ز گندم خوردن اینجا غم خوری تو
هوش مصنوعی: هنگامی که حالت خلوص و روحانیات را به دست آوردی، باید بدانی کهعقبنشینی و دنیاطلبی، باعث کفر میشود. بنابراین، در این دنیا از خوراک و مادیات خود بسیار نگران نباش.
جوابت چون گرفتی دور گردی
میان جزو و کل معذور گردی
هوش مصنوعی: وقتی جوابی را دریافت کردی، باید بدانید که بین جزئیات و کلیات در چرخش هستید و درک میکنید که در این میان غفلت از یکدیگر ممکن است.
طبیعت این زمان کز حق جدا کرد
همه کارت عجب بی اقتضا کرد
هوش مصنوعی: زمانه طبیعتی دارد که از حقیقت جدا شده و همه کارها را بدون دلیل و منطقی انجام میدهد.
چو شد کارت تبه آدم نباشی
در این جنّات حق همدم نباشی
هوش مصنوعی: زمانی که کار تو خراب شود، دیگر آدمی در این بهشتها نخواهی بود و در اینجا محبتی از حق نصیبات نخواهد شد.
دمادم کن نظر در سرّ گندم
که در هر گندمی غرقست قلزم
هوش مصنوعی: هر لحظه به دقت نگاه کن به راز گندم، زیرا در هر دانه گندم دریایی از حقیقت نهفته است.
اگر اسرار گندم باز دانی
تو اندر جسم خود حیران بمانی
هوش مصنوعی: اگر از رازهای گندم آگاهی یابی، در درون خود شگفتزده خواهی شد.
اگر اسرار گندم دیدهٔ باز
حجاب صورتست ازدیدهٔ باز
هوش مصنوعی: وقتی که چشمها باز باشد و حجاب صورت کنار برود، رازهای گندم خود را بیشتر نشان میدهند. در حقیقت، با روشن شدن دید و کنار رفتن موانع، میتوان به حقیقت و عمق مسائل پی برد.
اگر اسرار گندم هم نبودی
وجود کس در این عالم نبودی
هوش مصنوعی: اگر اسرار گندم وجود نداشت، هیچکس در این دنیا نمیبود.
ز سرّ گندم آگه نیستی هین
نظر بگشا و عین صورتت بین
هوش مصنوعی: اگر از راز و خاصیت گندم آگاهی نداری، پس انگشتت را باز کن و به خودت نگاه کن تا ببینی چه شکلی هستی.
ز سر تا پای خود اینجا نظر کن
دل خود از نمود جان خبر کن
هوش مصنوعی: به تمام وجودت نگاه کن و در اینجا دل خود را از نشان جلوه جان آگاه بساز.
توئی آن نقطهٔ افتاده زین راز
که اینجا میندیدی اوّلت باز
هوش مصنوعی: تو آن نقطهای هستی که از این راز دور افتاده و تو نمیتوانی آغاز خود را در اینجا ببینی.
ز سرّ گندم آگاهی نداری
که بودی فرّ درگاهی نداری
هوش مصنوعی: تو از راز گندم بیخبری، زیرا که به مقام و مرتبهای که شایستهات باشد، نرسیدهای.
یقین دان گندم اینجا عین دیدار
نمود عشق از وی شد پدیدار
هوش مصنوعی: بدان که گندم در اینجا به وضوح خود را نشان میدهد و عشق از آن ظاهر میشود.
یقین دان گندم اینجا صورت خود
که پیدا شد از او هر نیک و هر بد
هوش مصنوعی: بدان که در اینجا، گندم به معنای واقعی خود را نشان میدهد و از آن، هر خوبی و بدی نمایان میشود.
یقین دان گندم اینجا سرّ فانی
اگر ترکیب اوّل بازدانی
هوش مصنوعی: بدان که در اینجا راز فنا نهفته است، اگر بتوانی به ساختار اولیه و اصل آن پی ببری.
ز صورت در نگر عین حقیقت
که در اعیان تو کردستی طریقت
هوش مصنوعی: به چهرهات نگاه کن تا حقیقتی را ببینی که در وجودت به وجود آوردهای.
بصورت درنگر تا راز یابی
تو گم کردی و هم تو باز یابی
هوش مصنوعی: به چهرهی افراد نگاه کن تا رازهای آنها را درک کنی؛ تو چیزی را گم کردهای، اما خودت میتوانی دوباره آن را پیدا کنی.
بصورت در نگر ترکیب صورت
که معنی داری و انواع نورت
هوش مصنوعی: به چهرهی خود تماشا کن، تا ببینی که چگونه زیبایی و مفهوم در آن با هم ترکیب شدهاند و نورهای مختلفی که در آن وجود دارد.
بهشتت ای ندیده هیچ درخود
فروماندی عزازیل تو در سد
هوش مصنوعی: بهشت تو که هیچگاه ندیدهای بر تو پر از حیرت و شگفتی است، همانطور که عزازیل در برابر موانع و مشکلات دچار سردرگمی شده است.
بهشتت دردگشت و جان نمودار
حجاب گندمت از پیش بردار
هوش مصنوعی: بهشت تو، دردی است که به جانت میرسد. پوشش گیاهی دنیای مادی را از جلوی چشمانت بردار تا حقیقت را ببینی.
تو داری صورت و معنی ابلیس
کند هر لحظه در ذات تو تلبیس
هوش مصنوعی: تو هر لحظه در درون خود حالتی از ابلیس را نشان میدهی که هم ظاهری فریبنده و هم معنایی پنهان دارد.
اسیر اوشدی در هشت جنت
که تا ویران کند هم جان و تنت
هوش مصنوعی: در هشت بهشت دچار آن عشق شدهای که میخواهد هر دو جان و بدنت را ویران کند.
بیندیش و فرو بشناس آگاه
شو اینجا تا نیندازدت از راه
هوش مصنوعی: به طور عمیق فکر کن و با دقت به موضوعات توجه کن. آگاه و هشیار باش، زیرا ممکن است در این مسیر دچار اشتباه و انحراف شوی.