گنجور

بخش ۶۰ - بر پرگرفتن جبرئیل(ع)آدم علیه السّلام را و تقریر کردن جنّات عدن

بهرجایی روان کز عشق میشد
دمی کآنجای آدم را همی شد
تماشای بهشتش هر زمان بود
که آدم ز آفرینش جان جان بود
چو آدم سوی عدن آمد ز شادی
بدو جبریل گفتش یا عبادی
ببر فرمان حق بنیوش از من
که قول حق چو خورشیدست روشن
مخور تو زین درخت ای آدم و باش
ز عشق او توئی اسرار کل فاش
مکن تا شاه باشی جاودانه
وگرگیرد از این حق را بهانه
بمانی جاودانه تو گنه کار
شوی عاصی تو اندر حکم جبّار
تو را من پند دادم رایگانی
ز حق گفتم ترا باقی تو دانی
فرود آمد دلش اینجای آدم
که بد جنات او از عین آدم
بهر جانب همی آب روان دید
معظّم قصرهای رایگان دید
بشد جبرئیل ز آنجا تا بمسکن
گرفت آدم بسوی عدن با من
دلش مستغرق فرمان شه بود
چو آن اسرار از جبریل بشنود
بخود اندیشهٔ میکرد آدم
که با جنات او از عین آن دم
بهر جانب همی آب روان دید
معظّم قصرهای حوریان دید
همه جنّات پر حور و قصورست
زمین و آسمانم غرق نورست
ولی این صورت زیبا در اینجا
بپرسم یک سخن او را در اینجا
چو حق این را برایم آفریدست
ز بهر من در اینجا آوریدست
همه میل دلش در سوی او بود
که حوا پیش چشمش بس نکو بود
همه میل دلش سویش گرفته
بجز او جمله در خاطر گرفته
بجز او در دلش چیزی نگنجید
جهان نزدیک او موئی نسنجید
بحوّا گفت کای جان جهانم
توئی مر نور چشم دیدگانم
بتو روشن شده نور دو دیده
توئی از آفرینش برگزیده
من و تو هر دو دیدار بهشتیم
که از حضرت بدان صورت بهشتیم
من و تو هردو از اعیان اصلیم
دمی خوش کاندر این دم عین وصلیم
من و تو هر دو مانندیم اللّه
که پیدا آمدیم از حضرت شاه
من و تو هر دو دیدار الهیم
کنون بر جزو و بر کل پادشاهیم
کنون خوش باش با ما یک زمانی
که خواهد ماند از ما داستانی
چنین کان مرهمی بینم نهانی
خدا را خوش بود ما را تو دانی
که جز دیدار حق چیز دگر نیست
ترا حوّا از این معنی خبر نیست
کنون ای جان و ای دل نزد من آی
گره از کار من یکباره بگشای
جوابش داد حوّا نیز آن دم
که ای جان جهان و یار آدم
جوابش داد آن دم نیز حوّا
که ای جان جهان کم کن تو غوغا
مرا جانی و تو هم زندگانی
ولی سرّ خدا جمله تو دانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بهرجایی روان کز عشق میشد
دمی کآنجای آدم را همی شد
هوش مصنوعی: در هر جایی که دل به عشق بسپاری، لحظاتی از آن عشق آگاه می‌شوی که روح آدمی را متحول می‌کند.
تماشای بهشتش هر زمان بود
که آدم ز آفرینش جان جان بود
هوش مصنوعی: هر زمانی که آدم از خالقش وجود داشت، می‌توانست بهشت او را تماشا کند.
چو آدم سوی عدن آمد ز شادی
بدو جبریل گفتش یا عبادی
هوش مصنوعی: زمانی که آدم به بهشت (عدن) آمد، از خوشحالی جبرئیل به او گفت: «ای بنده خدا».
ببر فرمان حق بنیوش از من
که قول حق چو خورشیدست روشن
هوش مصنوعی: به دستور الهی توجه کن که وعده حق مانند خورشید روشن و واضح است.
مخور تو زین درخت ای آدم و باش
ز عشق او توئی اسرار کل فاش
هوش مصنوعی: ای آدم، از این درخت نخور و به عشق او، تو اسرار را به روشنی می‌شناسی.
مکن تا شاه باشی جاودانه
وگرگیرد از این حق را بهانه
هوش مصنوعی: تلاش نکن که همیشه مقام بلندی داشته باشی، زیرا ممکن است از همین موضوع بهانه‌ای برای تضعیف حق به دست آوری.
بمانی جاودانه تو گنه کار
شوی عاصی تو اندر حکم جبّار
هوش مصنوعی: اگر بمانی که همیشه باقی بمانی، تو با گناه‌کاریت عاصی و نافرمان در برابر فرمان خداوند قدرتمند خواهی بود.
تو را من پند دادم رایگانی
ز حق گفتم ترا باقی تو دانی
هوش مصنوعی: به تو بدون هیچ چشم‌داشتی نصیحت کردم و از حقیقت برایت صحبت کردم، اما تو خود می‌دانی که این موضوع برایت باقی می‌ماند.
فرود آمد دلش اینجای آدم
که بد جنات او از عین آدم
هوش مصنوعی: دلش به زمین آدمی فرود آمد، زیرا او به دلیل ویژگی‌های خوبش از عین انسانیت دور شده است.
بهر جانب همی آب روان دید
معظّم قصرهای رایگان دید
هوش مصنوعی: در هر سو، آب زلال روان را می‌دید و قصرهای بزرگ و زیبایی را که بدون هزینه و رایگان به نظر می‌رسید، مشاهده می‌کرد.
بشد جبرئیل ز آنجا تا بمسکن
گرفت آدم بسوی عدن با من
هوش مصنوعی: جبرئیل از آنجا به سوی آدم آمد و او را به منزلش در بهشت عدن برد.
دلش مستغرق فرمان شه بود
چو آن اسرار از جبریل بشنود
هوش مصنوعی: دلش غرق در فرمان و دستورات پادشاه بود، مانند کسی که آن اسرار را از جبرئیل بشنود.
بخود اندیشهٔ میکرد آدم
که با جنات او از عین آن دم
هوش مصنوعی: آدم در فکر و اندیشه بود که در آن لحظه، چگونه می‌تواند به باغ‌های بهشت دست یابد.
بهر جانب همی آب روان دید
معظّم قصرهای حوریان دید
هوش مصنوعی: نهرهای جاری را از هر طرف دید و قصرهای بزرگ و زیبا را که متعلق به حوریان بودند مشاهده کرد.
همه جنّات پر حور و قصورست
زمین و آسمانم غرق نورست
هوش مصنوعی: تمام باغ‌ها پر از حوری و کاخ است، و زمین و آسمان من غرق در نور و روشنی است.
ولی این صورت زیبا در اینجا
بپرسم یک سخن او را در اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا می‌خواهم از او درباره یک موضوع صحبت کنم و بپرسم.
چو حق این را برایم آفریدست
ز بهر من در اینجا آوریدست
هوش مصنوعی: چون خداوند این نعمت را برای من خلق کرده، آن را در اینجا به من عطا کرده است.
همه میل دلش در سوی او بود
که حوا پیش چشمش بس نکو بود
هوش مصنوعی: دل همه به سمت او بود، زیرا حوا جلوی چشمش بسیار زیبا و خوش‌سیمای بود.
همه میل دلش سویش گرفته
بجز او جمله در خاطر گرفته
هوش مصنوعی: همه دل‌ها به سمت او جذب شده‌اند، جز خودش که در هیچ‌کجای فکرش نیست.
بجز او در دلش چیزی نگنجید
جهان نزدیک او موئی نسنجید
هوش مصنوعی: غیر از او، هیچ چیز در دلش جا نمی‌شود و جهان در کنار او به اندازه یک مو هم اهمیت ندارد.
بحوّا گفت کای جان جهانم
توئی مر نور چشم دیدگانم
هوش مصنوعی: به حوا گفت: ای جانِ جهان من، تویی روشنایی چشمانم.
بتو روشن شده نور دو دیده
توئی از آفرینش برگزیده
هوش مصنوعی: تو همچون نوری هستی که از چشمانت می‌درخشد و از میان آفرینش انتخاب شده‌ای.
من و تو هر دو دیدار بهشتیم
که از حضرت بدان صورت بهشتیم
هوش مصنوعی: من و تو هر دو به نوعی بهشتی هستیم که در اینجا فقط به شکل ظاهری آن نمادین هستیم.
من و تو هردو از اعیان اصلیم
دمی خوش کاندر این دم عین وصلیم
هوش مصنوعی: من و تو هر دو از نژاد اصیل و با ارزش هستیم و لحظه‌ای خوش در این دنیا داریم که نشان‌دهنده اتصال و پیوند ما است.
من و تو هر دو مانندیم اللّه
که پیدا آمدیم از حضرت شاه
هوش مصنوعی: من و تو هر دو یکسان هستیم، خداوند را شکر که از مقام عالی به وجود آمدیم.
من و تو هر دو دیدار الهیم
کنون بر جزو و بر کل پادشاهیم
هوش مصنوعی: من و تو هر دو در حال حاضر در دیدار خداوندی هستیم و در هر دو صورت، چه به‌صورت جزئی و چه به‌صورت کلی، قدرت و سلطنت داریم.
کنون خوش باش با ما یک زمانی
که خواهد ماند از ما داستانی
هوش مصنوعی: اکنون با ما خوش بگذران چرا که پس از گذشت زمان، یادگاری از ما باقی خواهد ماند.
چنین کان مرهمی بینم نهانی
خدا را خوش بود ما را تو دانی
هوش مصنوعی: من در دل خود از خداوند دارویی را می‌بینم که برای ما خوب است و تو به خوبی می‌دانی.
که جز دیدار حق چیز دگر نیست
ترا حوّا از این معنی خبر نیست
هوش مصنوعی: جز دیدار خدا چیزی دیگری برای تو نیست و حوا از این مفهوم بی‌خبر است.
کنون ای جان و ای دل نزد من آی
گره از کار من یکباره بگشای
هوش مصنوعی: دوست عزیزم، حالا که نزد من هستی، لطفاً به من کمک کن تا مشکل‌هایم را یک‌باره حل کنی.
جوابش داد حوّا نیز آن دم
که ای جان جهان و یار آدم
هوش مصنوعی: حوّا در آن لحظه پاسخ داد که ای جان جهان و محبوب آدم.
جوابش داد آن دم نیز حوّا
که ای جان جهان کم کن تو غوغا
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به این که حوا در پاسخ به کسی که از او خواسته آرامش بیشتری داشته باشد، می‌گوید: «ای جان جهان، کمی سر و صدا را کم کن.» این نشان‌دهنده‌ی درخواست برای آرامش و کاهش جنجال است.
مرا جانی و تو هم زندگانی
ولی سرّ خدا جمله تو دانی
هوش مصنوعی: تو روح منی و من هم به تو زندگی می‌کنم، اما راز خدا را تنها تو می‌دانی.