بخش ۶ - در صفت معراج حضرت محمّد علیه الصّلوة و التسلیم فرماید
شبی آمد برش جبریل از دور
سراسر کرده عالم را پر از نور
بُراق از لامکان آورده با خود
پر از نور و لگامش بود در یَد
ز حضرت سوی سیّد شد که برخیزد
دمی زین رخش زیبا پیکر آویز
گذر کن مهترا از هر دو عالم
که تا بینی عیان سرّ دمادم
بدارالملک روحانی سفر کن
ز شش جهات و هفت اخگر گذر کن
در آنجائی که آنجا مرسلیناند
که درجنّت ستاده حور عیناند
فتاده غلغلی امشب در افلاک
تمامت اختران افتاده در خاک
همه بهر تو امشب در خروشند
ز جان و دل تمامت حلقه گوشند
تمامت آسمان را درگشادند
ز بهرت دیدهها بر ره نهادند
همه جویای دیدارِ تو گشته
بجان ودل خریدارِ تو گشته
ترا از جان و دلها دوستدارند
ستاده با طبقهای نثارند
قدم در نِه به بام عرش اعظم
که پیشت ارزنی باشد دو عالم
دو عالم در تو امشب کم نبودست
که حق امشب وصالت را نمودست
تمامت انبیا استاده در راه
که دریابند دیدار تو ای شاه
خدایت همچو ایشان دوستدار است
ترا امشب حقیقت وصل یار است
براقش پیش برد و برنشست او
طناب شش جهت را برگسست او
ز حق بگذشت وز جان هم گذر کرد
ز یکی در یکی، یکی نظر کرد
یکی میدید و میشد تا بر دوست
جدامغزی که بُد میکرد از پوست
گذشت از اوّل و در دو نماند او
سوم بگذاشت از چارم براند او
ز پنجم برگذشت و از ششم هم
ز هفتم نیز و آنجا دید آدم
ستاده انبیای کاردیده
گشاده از برای یار دیده
تمامت مصطفی آن شب بدیدند
ز شادی در بر سیّد دویدند
سلامش جملگی کردند از جان
شده در روی احمد جمله شادان
درآمد آدم و کردش سلامی
ز عین معرفت دادش پیامی
که ای فرزند پاک و نور دیده
تو امشب در حقیقت کل بدیده
شب امشب مرا از یاد مگذار
که بهر تو کشیدم رنج و تیمار
بخواه از حق تعالی امّتِ خویش
بنهشان مرهمی اندر دل ریش
درآمد نوح و گفتا ای ستوده
نمود تو مرا کلّی نموده
مرا نیز امشبی میدار در یاد
که جان من فدای روی تو باد
تمامت انبیا گفتند هر یَک
نمود خویش با او جمله بیشک
بداد آنجا بجمله دلخوشی را
بِراند از سدره و بر شد ببالا
بقدر آنجا که مهتر را محل بود
زُحَل آنجا بِنسبَت در وحل بود
چنان راند و بشد از سدره تا نور
که جبریل امین افتاد از دور
در آن منزل که بودِ بودِ بود او
امین را همچو گنجشکی نمود او
نمیگنجید آنجا لیس فی الدّار
اگر تو واصلی این سرنگهدار
نمیگنجید آنجا میم احمد
اَحَد شد در زمان بیخود محمّد
چو از خلوت به درگه او فرو رفت
درآمد نور ربّانی و او رفت
در آن وحدت زبانش رفت از کار
محمّد شد ز دید خویش بیزار
محمّد محو شد تا ماند اللّه
کجامانَد کسی آنجای آگاه
محمد دید خود را لا نموده
نمود دیده در الّا فزوده
یکی را دید آنجا سرّ بیچون
چو بیچون بود چون گویم که بد چون
ز بیچونی ز خود خود رهنمون یافت
نظر کرد وخدا را در درون یافت
همه حق دید خود در وی نهان دید
جمال دوست هم در خود عیان دید
عیان بُد در درونش عین دیدار
نداند این مگر جز مرد دیندار
جمال دوست پیدا دید و پنهان
محمّد بد حقیقت جان جانان
یکی را دید در خود آشکاره
ز خود در خود همی کردش نظاره
یکی را دید جمله خویشتن را
فکنده مر حجاب جان و تن را
حجاب از پیش رخ برداشته او
ز دید خود نظر نگذاشته او
همه او بود غیری را ندیدش
از آن حالت زمانی آرمیدش
چو نور ذات دیگر بار پیوست
نمود مصطفی در یار پیوست
عتابی کرد جانان در سلامش
نموداری نمود اندر کلامش
چو زان حالت دمی با خویشش آورد
سلامی و علیکی پیشش آورد
بپرسید و بخود بنمود رازش
که میداند که تا چون بود سازش
سه باره سی هزارش گفت اسرار
که بشنو در حقیقت سر نگدار
زهی خلوت که موسی در نگنجید
فلک در نزد او ذره نسنجید
زهی تو دیده اسرار کماهی
تو بشنفته همه راز الهی
ترا گفت او هر آنچه گفتنی بود
حقیقت گوش معنی تو بشنود
تو بشنودی حقیقت گفت دلدار
توئی خورشید و ماه و ذرّه کردار
حقیقت حق بدید او بر سر و چشم
اگرچه ناسزا گیرد از این خشم
معاینه خدا دیدست در خود
که پیدا کرد این جا نیک از بد
حقیقت او خدا را در خدا یافت
نه همچون ما همه چیزی جدا یافت
جدانزدیک او هرگز نباشد
که دید انبیا عاجز نباشد
چو خاصه مهتری او بود رهبر
طفیل نور او آمد سراسر
اگر دیده همی دیدار او یافت
شب معراج کل دیدار او یافت
نه بیند همچو او دیگر کسی یار
که پنهانست اسرارش ز انکار
کسی کانکار او کردست بیشک
بهست ازوی بصد باره دُمِ سگ
حقیقت سگ شرف دارد بر آنکس
بنزد اهل معنی هست ناکس
بدان گفتم که تا منکر شود کور
بماند تا ابد از جهل رنجور
اگرچه منکرانش پیش دیدند
همه از خویشتن دلریش دیدند
در آن دم گفت کای دانای اسرار
نمیبینم ترا من خود بدیدار
توئی جمله چه گویم اندر این کار
حقیقت نقطهٔ و عین پرگار
چنین گفت ای محمد این مگو باز
ترا دادیم این ترتیب و اعزاز
ترا بنمودهام این راز تحقیق
ترا بخشیدهایم این عین توفیق
ترا دادیم اسرار عیانی
تو از جمله حقیقت کاردانی
ترا دادیم و دیگر کس ندادیم
همه از بهر دیدارت نهادیم
طفیل تو همه کردیم پیدا
ز نور تست در تو جمله اشیا
حقیقت ما و تو هر دو یکیایم
بنزد مؤمنان ما بیشکیایم
ز نور شرع برگو آنچه دیدی
که دید ما ز دید خویش دیدی
من و تو دیگریم و هرچه کردم
من اندر ذات توآگاه و فردم
ز نور شرع برگو آنچه گوئی
بجز حکم و رضای ما نجوئی
ز نور شرع تو شرح و بیان کن
کنون کل روی با خلق جهان کن
ببخشم امّتت را من سراسر
که خواهی بود در رهشان تو رهبر
در آن شب چون همه در سیر خود یافت
ز دید احمدی دید خدا یافت
چو فارغ بود از کل نیک دید او
در آن معراج شد کلّی اَحَد او
یکی بود و یکی دانست ذاتش
وگر ره بازگشت اندر صفاتش
ز عین لامکان دید او نمودار
سجودی کرد در خور شاه هشیار
ز عین لامکان چون باز گردید
از آنجا صاحب اعزاز گردید
دگر ره گرم رو در قربت شاه
همی آید ز سرّ جمله آگاه
ز قربت همچنان با خود نه بی خَود
بچشم پاک او نیکی شده بَد
ز عزت همچنان بیهوش و باهوش
ز شوق باز هم گویا و خاموش
ز وحدت همچنان اندر یکی بود
همه حق در بر او بیشکی بود
گمان رفته یقین گشته پدیدار
چو برق گرم رو در عین دیدار
ز پرده پرده آمد در درون او
یکی گشته درون را با برون او
ز پرده راز بگشاده تمامت
بدانسته عیان سرّ قیامت
ز پرده پرده کلّی بر دریده
بجز معشوق خود غیری ندیده
همه یکسان او عین بشر بود
حقیقت رهنمای خیر و شر بود
درآمد آنچنان بر جای اشتاب
که بودش گرم بیشک جامه خواب
بداند پاک دین کین سرّ درستست
کسی راکاندر آن شکّست مست است
ز حالت هر دمی بودی وصالش
کسی دیگر کجا داند کمالش
نگه میداشت با خود سرّ اسرار
زبان در بند کرده دل به گفتار
نگه میداشت با خود راز در دید
که جز دیدش در آن محرم نمیدید
چو روز دیگر آن سلطان دوجان
بمسجد رفت پیش جمع یاران
وصال یار دیده او بغایت
ز حق دریافته عین هدایت
نماز صبح کرده از یقین را
دعا کرد او عبادالصالحین را
بگفت او راز چندی آشکاره
همه یاران بروی او نظاره
چنین گفت آن رسول برگزیده
که ای یارانِ رازِ ما شنیده
شب دوشین بَرِ دادار بودم
پیام او بگوش جان شنودم
همه اسرار خود با من عیان کرد
ز دید خود مرا شرح و بیان کرد
سه باره سی هزاران راز از آغاز
تمامت گفت با من دوش سرباز
هر آنچه گفتنی باشد بگویم
رضای دوست اینجا باز جویم
عیان دیدیم جمله دوش تحقیق
مرا بخشید آن دیدار توفیق
یکی دیدم زمین و آسمان را
گذشتم از مکین و از مکان را
حجاب نور و ظلمت را بریدم
جمال دوست من بیشک بدیدم
خدا دیدم بچشم سر یقین من
بدیدم اوّلین و آخرین من
ابوبکر نقی گفتا که صَدَّق
درستست این بیانِ دوست الحق
عمر گفتا که دیدی هست این راست
همه از بهر یک موی تو آراست
پس آنگه گفت عثمان صاحب راز
ترا باشد مسلّم جنّت و ناز
علی گفتا توئی اسرار جمله
ترامیدانم آن انوار جمله
چو یاران این چنین بودند جمله
عیانِ عین یقین بودند جمله
برغم آن مفسّر کو اثیم است
چراغش را ز باد تند بیم است
نیابد رافضی اسرار معنی
نمیگنجد بجنّت دار دعوی
نمودار خدا او هم نداند
که بیشک رافضی حیران بماند
نداند هیچکس اسرار یزدان
کجا داند حقیقت دیو قرآن
نداند عقل این معنی که یاد است
که راز او همه با اعتقاد است
نکو میدار بیشک اعتقادت
یقین میدار دائم در نهادت
یقین دریاب و برگرد ازگمان تو
که تا بینی جمال حق عیان تو
اگر داری یقین در خانهٔ دل
مشو چندین ز حس بیگانهٔ دل
یقین را پیش کن تا حق بیابی
دمادم سوی حق از جان شتابی
یقین بگذار از دست ای برادر
گمان را دان حقیقت عین آذر
گمان را دور گردان از برِ خویش
یقین را دان حقیقت رهبر خویش
یقین جوی و یقین ازدست مگذار
یقین بنمایدت ناگاه دیدار
یقین را کن طلب تا چند گوئی
که سرگردان صورت همچو کوهی
اگر تو مرد راه و پیش بینی
یقین را از گمان تو پیش بینی
همه اسرارِ جان عین الیقین است
یقین هم رهنما و پیش بین است
یقین گفتست بیشک جمله اسرار
ز عین جان یقینت را نگهدار
اگر تو در طلب هستی یقین شو
در این ظلمت یقین کل راه بین شو
ز سیّد بازجو اسرار معنی
مباش این جایگه در عین دعوی
یقین را پیشوا کن همچو سیّد
که تا کار تو باشد جمله جیّد
ترا او پیشوا و راه بین است
درون جانت او عین الیقین است
درون جانت او حق رهنمایست
که هم او عقل تست و جانفزایست
اگر از وی یقین خود بیابی
مجو چیزی به جز عین خرابی
از او کن مشکلات خویشتن حل
که او بگشایدت مر راز مشکل
درون جان برون دل گرفتست
چرا صورت ترا در گل گرفتست
بصورت ماندهٔ اندر وحل تو
کجا یابی عیانِ خویش حل تو
تو این دم در وحل مرجای داری
عجایب مسکن و ماوای داری
چرا مغرور جای دیو گشتی
از آنت غرقه شد در بحر شتی
چو اینجا نیست جز او رهنمایت
هم او را دان که باشد درگشایت
ترا معراج جان حاصل نبودست
از آن جان و دلت واصل نبودست
بخش ۵ - در نعت سیّد المرسلین علیه افضل الصّلوات و اکمل التحیّات فرماید: به بالا مصطفی سرو روانستبخش ۷ - در خطاب کردن با دل و دریافتن اسرار معانی فرماید: دلا معراج داری هست معراج
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبی آمد برش جبریل از دور
سراسر کرده عالم را پر از نور
هوش مصنوعی: در شب، فرشتهای به نام جبریل از دور آمد و تمام جهان را از نور پر کرد.
بُراق از لامکان آورده با خود
پر از نور و لگامش بود در یَد
هوش مصنوعی: بُراق از جایگاهی غیرمادی به زمین آمده و پر از نور است، و افسارش در دست اوست.
ز حضرت سوی سیّد شد که برخیزد
دمی زین رخش زیبا پیکر آویز
هوش مصنوعی: از جانب حضرت به سمت سید رفت که لحظاتی از این چهره زیبا و دلربا جدا شود.
گذر کن مهترا از هر دو عالم
که تا بینی عیان سرّ دمادم
هوش مصنوعی: ای محبوب، از هر دو جهان عبور کن تا به وضوح راز پنهان را ببینی.
بدارالملک روحانی سفر کن
ز شش جهات و هفت اخگر گذر کن
هوش مصنوعی: به مکان مقدسی برو و از تمام جهات و بسیاری از چالشها عبور کن.
در آنجائی که آنجا مرسلیناند
که درجنّت ستاده حور عیناند
هوش مصنوعی: در جایی که پیامبران حضور دارند و در بهشت حوریهای زیبا زندگی میکنند.
فتاده غلغلی امشب در افلاک
تمامت اختران افتاده در خاک
هوش مصنوعی: امشب در آسمان سر و صدای زیادی است، گویی همه ستارهها بر زمین افتادهاند.
همه بهر تو امشب در خروشند
ز جان و دل تمامت حلقه گوشند
هوش مصنوعی: امشب همه برای تو شور و هیجان دارند و از عمق جان و دل خود به تو توجه کرده و دور تو جمع شدهاند.
تمامت آسمان را درگشادند
ز بهرت دیدهها بر ره نهادند
هوش مصنوعی: تمام آسمان را به خاطر تو گشودهاند و چشمها به سمت تو راه گرفتهاند.
همه جویای دیدارِ تو گشته
بجان ودل خریدارِ تو گشته
هوش مصنوعی: همه در آرزوی دیدن تو هستند و با دل و جان دنبال تو میگردند.
ترا از جان و دلها دوستدارند
ستاده با طبقهای نثارند
هوش مصنوعی: تو را از صمیم دل دوست دارند و با احترام و محبت به تو هدیه میدهند.
قدم در نِه به بام عرش اعظم
که پیشت ارزنی باشد دو عالم
هوش مصنوعی: به سمت بالای آسمانها گام بردار، زیرا در مقابل تو، دو جهان ارزش چندانی ندارند.
دو عالم در تو امشب کم نبودست
که حق امشب وصالت را نمودست
هوش مصنوعی: امشب دو جهان در وجود تو حضور دارند و این که حق تو را به وصال خود رسانده، معنایی کم ندارد.
تمامت انبیا استاده در راه
که دریابند دیدار تو ای شاه
هوش مصنوعی: تمام پیامبران در این مسیر تلاش میکنند تا تو، ای پادشاه، را ملاقات کنند.
خدایت همچو ایشان دوستدار است
ترا امشب حقیقت وصل یار است
هوش مصنوعی: خدای تو همانند آنها به تو عشق و محبت دارد، امشب حقیقت ارتباط با محبوبت فراهم است.
براقش پیش برد و برنشست او
طناب شش جهت را برگسست او
هوش مصنوعی: براق او را پیش برد و او بر آن سوار شد و طناب شش جهتی را گسست.
ز حق بگذشت وز جان هم گذر کرد
ز یکی در یکی، یکی نظر کرد
هوش مصنوعی: از حق عبور کرد و از جان نیز گذشت. از یک چیز به چیز دیگری منتقل شد و به یک نگاه توجه کرد.
یکی میدید و میشد تا بر دوست
جدامغزی که بُد میکرد از پوست
هوش مصنوعی: یک نفر مشاهده میکرد و هر بار که از دوستش فاصله میگرفت، دلی را که از پوست جدا میکرد، احساس میکرد.
گذشت از اوّل و در دو نماند او
سوم بگذاشت از چارم براند او
هوش مصنوعی: او از آغاز گذشت و در دومی نماند، او سومین مرحله را هم پشت سر گذاشت و از چهارمین هم عبور کرد.
ز پنجم برگذشت و از ششم هم
ز هفتم نیز و آنجا دید آدم
هوش مصنوعی: از مرحله پنجم عبور کرد و از ششم نیز گذشت و در هفتم دید آدم را.
ستاده انبیای کاردیده
گشاده از برای یار دیده
هوش مصنوعی: پیامبران آگاه و بصیر به خاطر محبوب و یار خود، در انتظار و آمادگی ایستادهاند.
تمامت مصطفی آن شب بدیدند
ز شادی در بر سیّد دویدند
هوش مصنوعی: تمامی مخلوقات در آن شب خوشحال بودند و به دور سید دویدند.
سلامش جملگی کردند از جان
شده در روی احمد جمله شادان
هوش مصنوعی: همه به او سلام کردند و از دل شادمان شدند، زیرا دیدن چهره احمد باعث خوشحالی همه بود.
درآمد آدم و کردش سلامی
ز عین معرفت دادش پیامی
هوش مصنوعی: آدم وارد شد و با سلامی از روی شناخت، پیامی به او داد.
که ای فرزند پاک و نور دیده
تو امشب در حقیقت کل بدیده
هوش مصنوعی: ای فرزند عزیز و روشن چشم، امشب به راستی حقیقت را خواهی دید.
شب امشب مرا از یاد مگذار
که بهر تو کشیدم رنج و تیمار
هوش مصنوعی: امشب مرا فراموش نکن، زیرا به خاطر تو زحمات و دردهای زیادی را متحمل شدم.
بخواه از حق تعالی امّتِ خویش
بنهشان مرهمی اندر دل ریش
هوش مصنوعی: از خدا بخواه که برای ملت خود درمانی قرار دهد در دلهای پرآسیبشان.
درآمد نوح و گفتا ای ستوده
نمود تو مرا کلّی نموده
هوش مصنوعی: نوح به خدا گفت: ای ستایش شده، تو در من همه چیز را کامل کردهای.
مرا نیز امشبی میدار در یاد
که جان من فدای روی تو باد
هوش مصنوعی: امشب مرا به یاد داشته باش، چون جان من فدای زیبایی توست.
تمامت انبیا گفتند هر یَک
نمود خویش با او جمله بیشک
هوش مصنوعی: تمامی انبیا هر کدام به نوعی خود را با خداوند نشان دادند و به این واقعیت اعتراف کردند که آنچه میگویند و مینمایند حقیقتی است واضح و روشن.
بداد آنجا بجمله دلخوشی را
بِراند از سدره و بر شد ببالا
هوش مصنوعی: در آن مکان، تمام شادیها و خوشیها را به دور فرستاد و از درخت سدره به بالاتر رفت.
بقدر آنجا که مهتر را محل بود
زُحَل آنجا بِنسبَت در وحل بود
هوش مصنوعی: به اندازهای که مقام و جایگاه یک پیشوای عالی اهمیت دارد، سیاره زحل نیز به نسبت در جایگاه خود دارای فضیلت و ویژگیهایی است.
چنان راند و بشد از سدره تا نور
که جبریل امین افتاد از دور
هوش مصنوعی: او به گونهای فائق آمد و از درخت سدره فراتر رفت که جبرئیل، فرشتهای بزرگ، از دور به حیرت افتاد.
در آن منزل که بودِ بودِ بود او
امین را همچو گنجشکی نمود او
هوش مصنوعی: در خانهای که او را میشناختند و به او اعتماد داشتند، او را مثل یک گنجشک کوچک به تصویر کشیدند.
نمیگنجید آنجا لیس فی الدّار
اگر تو واصلی این سرنگهدار
هوش مصنوعی: اگر تو به آنجا برسی، نمیشود که این راز در این خانه گنجانده شود.
نمیگنجید آنجا میم احمد
اَحَد شد در زمان بیخود محمّد
هوش مصنوعی: به خاطر عظمتی که محمد (ص) داشت، او در آن مکان نمیگنجید و تنها به خاطر یک لحظه غیرعادی، همان میم نامش به وحدت و یگانگی تبدیل شد.
چو از خلوت به درگه او فرو رفت
درآمد نور ربّانی و او رفت
هوش مصنوعی: زمانی که او از تنهایی به درگاه خداوند قدم نهاد، نور الهی به او تابید و او نیز در این نور غرق شد.
در آن وحدت زبانش رفت از کار
محمّد شد ز دید خویش بیزار
هوش مصنوعی: در آن مرحله از اتحاد و یکدلی، صحبتهای پیامبر قطع شد و او از دیدن خود و این حالت احساس ناخوشایندی کرد.
محمّد محو شد تا ماند اللّه
کجامانَد کسی آنجای آگاه
هوش مصنوعی: محمّد به طور کامل در وجود خدایی غرق شد تا فقط خدا باقی بماند. در این حالت، کسی که به حقیقت وجود آگاه باشد، دیگر در آنجا جایی ندارد.
محمد دید خود را لا نموده
نمود دیده در الّا فزوده
هوش مصنوعی: محمد خود را در نما و صورت نشان داد و در عین حال، چشم و دیدش به غیر از خداوند بازتر شد و افزایش یافت.
یکی را دید آنجا سرّ بیچون
چو بیچون بود چون گویم که بد چون
هوش مصنوعی: در آنجا فردی را دید که راز عمیقی دارد. وقتی میخواهم دربارهی آن راز صحبت کنم، نمیدانم چطور بگویم چون خود آن راز بینهایت است و نمیتوان به راحتی بیانش کرد.
ز بیچونی ز خود خود رهنمون یافت
نظر کرد وخدا را در درون یافت
هوش مصنوعی: از نبودن خود متوجه شد و به درون خود نگاهی انداخت و خدا را در دل خود یافت.
همه حق دید خود در وی نهان دید
جمال دوست هم در خود عیان دید
هوش مصنوعی: هر کسی در وجود خودش، حقیقت و زیبایی را میبیند و جمال دوست را در وجود خود به وضوح احساس میکند.
عیان بُد در درونش عین دیدار
نداند این مگر جز مرد دیندار
هوش مصنوعی: در درون او حقیقت و معرفت وجود دارد، اما تنها کسی که دیندار و با ایمان باشد، میتواند به این شباهت واقعی دست یابد.
جمال دوست پیدا دید و پنهان
محمّد بد حقیقت جان جانان
هوش مصنوعی: زیبایی دوست را آشکار یافت و وجود محمد را که حقیقت جان جانان است، در خفا مشاهده کرد.
یکی را دید در خود آشکاره
ز خود در خود همی کردش نظاره
هوش مصنوعی: شخصی را دید که در درون خودش به وضوح آشکار بود و او در حال تماشای خود بود.
یکی را دید جمله خویشتن را
فکنده مر حجاب جان و تن را
هوش مصنوعی: شخصی را دید که تمام وجود خود را رها کرده و پردههای جسم و روحش را کنار زده است.
حجاب از پیش رخ برداشته او
ز دید خود نظر نگذاشته او
هوش مصنوعی: پرده از روی صورت او برداشته شده، اما او به خاطر خود نگاهی به دنیا ندارد.
همه او بود غیری را ندیدش
از آن حالت زمانی آرمیدش
هوش مصنوعی: همه چیز او بود و هیچ کس دیگری را ندید؛ به همین خاطر در آن لحظه آرامش پیدا کرد.
چو نور ذات دیگر بار پیوست
نمود مصطفی در یار پیوست
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که نور و وجود الهی، دوباره با هم پیوند خورده و پیامبر، مصطفی، در ارتباط و نزدیکی با یاران خود قرار گرفته است.
عتابی کرد جانان در سلامش
نموداری نمود اندر کلامش
هوش مصنوعی: معشوق با سلامش دلنشینی خاصی را به نمایش گذاشت و در سخنانش نشان داد که چقدر دوستداشتنی و دلبرانه است.
چو زان حالت دمی با خویشش آورد
سلامی و علیکی پیشش آورد
هوش مصنوعی: در آن زمان، هنگامی که او به آن وضعیت دچار شد، لحظهای به دیدار شخصی رفت و با او احوالپرسی کرد.
بپرسید و بخود بنمود رازش
که میداند که تا چون بود سازش
هوش مصنوعی: از او سوال کردند و او راز خودش را نشان داد، زیرا میدانست که حالا باید چگونه با آن کنار بیاید.
سه باره سی هزارش گفت اسرار
که بشنو در حقیقت سر نگدار
هوش مصنوعی: بارها و بارها سی هزار نکته را بیان کرد، که بخوان و در عمق حقیقت نگهدار.
زهی خلوت که موسی در نگنجید
فلک در نزد او ذره نسنجید
هوش مصنوعی: چه خلوت باعظمتی است که موسی در آن جا جا نمیشود و آسمان در برابر او همچون ذرهای بیاهمیت است.
زهی تو دیده اسرار کماهی
تو بشنفته همه راز الهی
هوش مصنوعی: تو چشمی داری که اسرار را میبیند، همچون ماهی که تمام رازهای الهی را درک کرده است.
ترا گفت او هر آنچه گفتنی بود
حقیقت گوش معنی تو بشنود
هوش مصنوعی: او به تو گفت هر چیزی که باید گفته میشد، و تو باید به معنای واقعی کلماتش گوش بدهی.
تو بشنودی حقیقت گفت دلدار
توئی خورشید و ماه و ذرّه کردار
هوش مصنوعی: تو شنیدی که حقیقت چیست؛ دلدار تو، هم خورشید است و هم ماه و هم ذرّهای از صفات.
حقیقت حق بدید او بر سر و چشم
اگرچه ناسزا گیرد از این خشم
هوش مصنوعی: حقیقت را خداوند به او نشان داد و او را در مسیر درست هدایت کرد، هرچند ممکن است از شدت خشم انتقادهایی به او وارد شود.
معاینه خدا دیدست در خود
که پیدا کرد این جا نیک از بد
هوش مصنوعی: خداوند در خود نگریسته و متوجه شده که در این جا خوبی از بدی نمایان شده است.
حقیقت او خدا را در خدا یافت
نه همچون ما همه چیزی جدا یافت
هوش مصنوعی: او حقیقت وجود خدا را در ذات او شناخت، نه مانند ما که همه چیز را جدای از یکدیگر میبینیم.
جدانزدیک او هرگز نباشد
که دید انبیا عاجز نباشد
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به او نزدیک شود، زیرا هیچکس مانند پیامبران نیست که از توانایی خود ناتوان شده باشد.
چو خاصه مهتری او بود رهبر
طفیل نور او آمد سراسر
هوش مصنوعی: چون آن بزرگوار مهربان رهبر و سرپرست است، به سبب نور وجود او، تمام خیرات و برکات به وجود آمدهاند.
اگر دیده همی دیدار او یافت
شب معراج کل دیدار او یافت
هوش مصنوعی: اگر چشمان تو توانایی دیدن او را پیدا کنند، اینگونه است که تمامی زیباییها و جلوههای او را مشاهده کردهای.
نه بیند همچو او دیگر کسی یار
که پنهانست اسرارش ز انکار
هوش مصنوعی: کسی مانند او را نمیتوان یافت که رازهایش بهقدری پنهان باشد که دیگران نتوانند آنها را انکار کنند.
کسی کانکار او کردست بیشک
بهست ازوی بصد باره دُمِ سگ
هوش مصنوعی: هر فردی که عمل بدی انجام دهد، بدون شک کمتر از کسی است که حتی بارها هم با ملاحظه و نیکفعالیاش به او کمک کرده باشد. در حقیقت، خوبی و نیکی اهمیت بیشتری دارد نسبت به کارهای ناشایست.
حقیقت سگ شرف دارد بر آنکس
بنزد اهل معنی هست ناکس
هوش مصنوعی: حقیقت و واقعیت ارزش بیشتری از آن کسانی دارد که نزد اهل معرفت و دانش، بیاصالت و بیمعنی هستند.
بدان گفتم که تا منکر شود کور
بماند تا ابد از جهل رنجور
هوش مصنوعی: به او گفتم که اگر انکار کند، برای همیشه از دانایی بیبهره و در جهل خود رنج خواهد برد.
اگرچه منکرانش پیش دیدند
همه از خویشتن دلریش دیدند
هوش مصنوعی: اگرچه کسانی که این حقیقت را انکار کردند، همه چیز را از منظر خودشان مشاهده کردند، اما در اعماق دل خودشان دچار پشیمانی و ناآرامی بودند.
در آن دم گفت کای دانای اسرار
نمیبینم ترا من خود بدیدار
هوش مصنوعی: در آن لحظه گفت: ای دانای رازها، من تو را نمیبینم، اما خودم به دیدار تو میروم.
توئی جمله چه گویم اندر این کار
حقیقت نقطهٔ و عین پرگار
هوش مصنوعی: تو را چه بگویم در این باره؟ حقیقت این است که تو نقطه و مرکز دایره هستی.
چنین گفت ای محمد این مگو باز
ترا دادیم این ترتیب و اعزاز
هوش مصنوعی: به این صورت است که میگوید: ای محمد، این سخن را نگو، ما به تو مقام و جایگاه ویژهای دادهایم.
ترا بنمودهام این راز تحقیق
ترا بخشیدهایم این عین توفیق
هوش مصنوعی: من به تو این راز را نشان دادهام و این هدیهای که به تو دادهام، همان موفقیتی است که حقیقیات را نشان میدهد.
ترا دادیم اسرار عیانی
تو از جمله حقیقت کاردانی
هوش مصنوعی: ما به تو اسرار گوناگون و حقایق مربوط به مهارت و دانش را آموختهایم.
ترا دادیم و دیگر کس ندادیم
همه از بهر دیدارت نهادیم
هوش مصنوعی: ما تو را به دیگران ندادیم و فقط برای دیدنت همه چیز را فدای تو کردیم.
طفیل تو همه کردیم پیدا
ز نور تست در تو جمله اشیا
هوش مصنوعی: ما همه موجودات را به خاطر تو آفریدیم، زیرا نور وجود تو در همه چیز نمایان است.
حقیقت ما و تو هر دو یکیایم
بنزد مؤمنان ما بیشکیایم
هوش مصنوعی: ما و تو در اصل یکی هستیم، اما در نظر مؤمنان، هر یک از ما ویژگیهای خاصی داریم.
ز نور شرع برگو آنچه دیدی
که دید ما ز دید خویش دیدی
هوش مصنوعی: از روشنایی قوانین دین، بر آنچه مشاهده کردی، بگذار بگذری؛ زیرا ما آنچه را تو دیدی، از دید خودت دیدهای.
من و تو دیگریم و هرچه کردم
من اندر ذات توآگاه و فردم
هوش مصنوعی: من و تو دو چیز متفاوت هستیم و هر کاری که انجام دادهام، ناشی از درک من از وجود توست و من فردی مستقل هستم.
ز نور شرع برگو آنچه گوئی
بجز حکم و رضای ما نجوئی
هوش مصنوعی: از نور دین بگو، فقط آنچه را که ما را راضی کند و حکم ما را برآورده سازد، نگو.
ز نور شرع تو شرح و بیان کن
کنون کل روی با خلق جهان کن
هوش مصنوعی: از نور شریعت تو، حالا شرح و توضیح بده و همهی جلوههای آفرینش را با مردم در میان بگذار.
ببخشم امّتت را من سراسر
که خواهی بود در رهشان تو رهبر
هوش مصنوعی: من تمام امّتت را میبخشم، زیرا تو در مسیر آنها رهبر خواهی بود.
در آن شب چون همه در سیر خود یافت
ز دید احمدی دید خدا یافت
هوش مصنوعی: در آن شب، وقتی همه در حال حرکت بودند، کسی به تماشای احمد رسید و از این دیدن، به درک خدا نائل آمد.
چو فارغ بود از کل نیک دید او
در آن معراج شد کلّی اَحَد او
هوش مصنوعی: زمانی که او از تمام امور دنیوی و نیکیها رها و آزاد شود، در آن حالت به اوج کمال و وحدت میرسد.
یکی بود و یکی دانست ذاتش
وگر ره بازگشت اندر صفاتش
هوش مصنوعی: یک نفر وجود داشت که فقط خودش را میشناخت و اگر به صفات خود برمیگشت، به ذات خود پی میبرد.
ز عین لامکان دید او نمودار
سجودی کرد در خور شاه هشیار
هوش مصنوعی: در جایی که هیچ چیزی وجود ندارد، او را به طور واضح و آشکار مشاهده کرد و همچون سجدهای برای شاهی هوشیار طاهر و خالص را به نمایش گذاشت.
ز عین لامکان چون باز گردید
از آنجا صاحب اعزاز گردید
هوش مصنوعی: وقتی از جایی که هیچ محدودیتی ندارد بازگردی، به درجهای از احترام و ارجمندی دست پیدا خواهی کرد.
دگر ره گرم رو در قربت شاه
همی آید ز سرّ جمله آگاه
هوش مصنوعی: با انرژی و شوق به سوی نزدیک شدن به مقام و موقعیت عالی برو، زیرا آنچه را که در دل همه پنهان است، به زودی برایت نمایان خواهد شد.
ز قربت همچنان با خود نه بی خَود
بچشم پاک او نیکی شده بَد
هوش مصنوعی: به خاطر دوری از وطن، همچنان به خودم میاندیشم و نه به بیخود بودن. با دیدن پاکی او، نیکی به بدی تبدیل شده است.
ز عزت همچنان بیهوش و باهوش
ز شوق باز هم گویا و خاموش
هوش مصنوعی: از شوق و محبت، هم غافل و هم آگاه هستم؛ در عین حال که بیهیچ حرفی لب خاموش دارم، گویی حالاتم به وضوح نشان میدهد.
ز وحدت همچنان اندر یکی بود
همه حق در بر او بیشکی بود
هوش مصنوعی: از آنجا که همه چیز در اصل واحد است، تمامی حق در وجود او جمع شده و بیتردید در آن واحد تجلی یافته است.
گمان رفته یقین گشته پدیدار
چو برق گرم رو در عین دیدار
هوش مصنوعی: احساسات و باورها در یک لحظه ناگهانی نمایان میشود، مانند درخششی برقآسا که در زمان دیدار به وجود میآید.
ز پرده پرده آمد در درون او
یکی گشته درون را با برون او
هوش مصنوعی: از پس پردهها، در درون او موجودی نمایان شده است که درون و بیرون او یکی شدهاند.
ز پرده راز بگشاده تمامت
بدانسته عیان سرّ قیامت
هوش مصنوعی: از پرده رازها پردهبرداری شده و تمامی آنچه را که در روز قیامت است، بهوضوح درک کردهای.
ز پرده پرده کلّی بر دریده
بجز معشوق خود غیری ندیده
هوش مصنوعی: از پردهای که همه چیز را پنهان میکند عبور کردم و جز معشوق خود هیچکس دیگری را نداشتم که ببینم.
همه یکسان او عین بشر بود
حقیقت رهنمای خیر و شر بود
هوش مصنوعی: تمام انسانها در ذات خود شبیه یکدیگرند و او به عنوان حقیقتی که هدایتگر خیر و شر است، شناخته میشود.
درآمد آنچنان بر جای اشتاب
که بودش گرم بیشک جامه خواب
هوش مصنوعی: به معنای این است که او به طور ناگهانی و با شتاب از خواب بیدار شد، به طوری که لباس خوابش هنوز بر تنش باقی مانده بود.
بداند پاک دین کین سرّ درستست
کسی راکاندر آن شکّست مست است
هوش مصنوعی: کسی که ایمان و پاکی دین را درک کند، میداند که حقیقت درست چیست و هر کسی که در این موضوع دچار شک و تردید باشد، در واقع در حالت غفلت و نادانی به سر میبرد.
ز حالت هر دمی بودی وصالش
کسی دیگر کجا داند کمالش
هوش مصنوعی: هر لحظه که به وصال او نزدیک میشوم، کسی نمیداند به کجا میتوانم برسم یا چه عظمتی در آن وجود دارد.
نگه میداشت با خود سرّ اسرار
زبان در بند کرده دل به گفتار
هوش مصنوعی: او رازهای عمیق را در دلش نگه میداشت و به همین خاطر، احساسات و افکارش را با احتیاط بیان میکرد.
نگه میداشت با خود راز در دید
که جز دیدش در آن محرم نمیدید
هوش مصنوعی: او راز خود را در نگاهش نگه میداشت و هیچکس جز خود او نمیتوانست آن را درک کند.
چو روز دیگر آن سلطان دوجان
بمسجد رفت پیش جمع یاران
هوش مصنوعی: در روز بعد، آن پادشاه دو جان به مسجد رفت تا در حضور دوستانش باشد.
وصال یار دیده او بغایت
ز حق دریافته عین هدایت
هوش مصنوعی: ملاقات با یار به او این امکان را داده که به حقیقت واقعیات پی ببرد و راه هدایت را بشناسد.
نماز صبح کرده از یقین را
دعا کرد او عبادالصالحین را
هوش مصنوعی: او که با باور و یقین نماز صبح را به جا آورد، از خداوند برای بندگان خوب دعا کرد.
بگفت او راز چندی آشکاره
همه یاران بروی او نظاره
هوش مصنوعی: او چند راز را فاش کرد و تمامی دوستان به او نگاه کردند.
چنین گفت آن رسول برگزیده
که ای یارانِ رازِ ما شنیده
هوش مصنوعی: آن پیامبر منتخب گفت: ای دوستان، شما رازهای ما را شنیدهاید.
شب دوشین بَرِ دادار بودم
پیام او بگوش جان شنودم
هوش مصنوعی: در شب گذشته، به نزد خالق خود بودم و پیام او را با تمام وجودم شنیدم.
همه اسرار خود با من عیان کرد
ز دید خود مرا شرح و بیان کرد
هوش مصنوعی: او تمام رازهایش را با من روشن کرد و از دیدگاه خود، به من توضیح داد و بیان کرد.
سه باره سی هزاران راز از آغاز
تمامت گفت با من دوش سرباز
هوش مصنوعی: در شب گذشته، سرباز به من گفت که سه بار سی هزار راز از ابتدای همه چیز را برایم بازگو کرد.
هر آنچه گفتنی باشد بگویم
رضای دوست اینجا باز جویم
هوش مصنوعی: هر چیزی که لازم باشد بگویم، برای خشنودی دوستم اینجا خواهم گفت.
عیان دیدیم جمله دوش تحقیق
مرا بخشید آن دیدار توفیق
هوش مصنوعی: دیشب به وضوح تمام حقیقت را مشاهده کردم و آن دیدار باعث موفقیت من شد.
یکی دیدم زمین و آسمان را
گذشتم از مکین و از مکان را
هوش مصنوعی: یک نفر را دیدم که از زمین و آسمان عبور کرده و از مکان و جایی فراتر رفته است.
حجاب نور و ظلمت را بریدم
جمال دوست من بیشک بدیدم
هوش مصنوعی: من مانع نور و تاریکی را کنار زدم و چهره زیبای دوست خود را بدون شک دیدم.
خدا دیدم بچشم سر یقین من
بدیدم اوّلین و آخرین من
هوش مصنوعی: من با چشمان خود به حقیقتی رسیدم که خدا را دیدم؛ او را در آغاز و پایان همه چیز یافتم.
ابوبکر نقی گفتا که صَدَّق
درستست این بیانِ دوست الحق
هوش مصنوعی: ابوبکر نقی میگوید که گفتههای دوست کاملاً راست و درست است.
عمر گفتا که دیدی هست این راست
همه از بهر یک موی تو آراست
هوش مصنوعی: عمر گفت: آیا نمیدانی که همه این زیباییها و تزیینات به خاطر خوشحالی تو و عشق به یک مو از توست؟
پس آنگه گفت عثمان صاحب راز
ترا باشد مسلّم جنّت و ناز
هوش مصنوعی: پس عثمان گفت، تو را به یقین میتوان یک راز سپرد و مسلماً بهشتی و نازپروردگی برایت فراهم خواهد شد.
علی گفتا توئی اسرار جمله
ترامیدانم آن انوار جمله
هوش مصنوعی: علی میگوید تو تمامی اسرار را میدانی و من نیز نورها و روشناییهای همه آنها را میشناسم.
چو یاران این چنین بودند جمله
عیانِ عین یقین بودند جمله
هوش مصنوعی: وقتی دوستان اینگونه هستند، همه چیز به وضوح و به حقیقت مشخص است.
برغم آن مفسّر کو اثیم است
چراغش را ز باد تند بیم است
هوش مصنوعی: با وجود اینکه مفسری بیدین وجود دارد، اما او نگران است که باد تند، نور چراغش را خاموش کند.
نیابد رافضی اسرار معنی
نمیگنجد بجنّت دار دعوی
هوش مصنوعی: هرکس که به حقایق عمیق و اسرار معنوی دست نیابد، نمیتواند در باغ دعوی و ادعاها وارد شود.
نمودار خدا او هم نداند
که بیشک رافضی حیران بماند
هوش مصنوعی: خداوند به راستی زیباییها و نشانههای خود را به نمایش میگذارد، اما حتی خود او نمیداند که چگونه برخی از افراد به شدت گیج و بلاتکلیف باقی میمانند.
نداند هیچکس اسرار یزدان
کجا داند حقیقت دیو قرآن
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیداند که اسرار الهی در کجا نهفته است و حقیقت شیطانی که در قرآن آمده است را نیز نمیشناسد.
نداند عقل این معنی که یاد است
که راز او همه با اعتقاد است
هوش مصنوعی: عقل نمیتواند به درستی درک کند که این موضوع یادآوری است، چرا که راز آن تنها با ایمان و باور قابل فهم است.
نکو میدار بیشک اعتقادت
یقین میدار دائم در نهادت
هوش مصنوعی: به خوب بودن اعتقاداتت اهمیت بده و به آن اطمینان داشته باش. این باور را همیشه در درون خود نگهدار.
یقین دریاب و برگرد ازگمان تو
که تا بینی جمال حق عیان تو
هوش مصنوعی: به یقین توجه کن و از گمانهای خویش دور شو، تا وقتی که زیبایی خدا را به روشنی ببینی.
اگر داری یقین در خانهٔ دل
مشو چندین ز حس بیگانهٔ دل
هوش مصنوعی: اگر در دل خود به یقین رسیدهای، پس دیگر دلیلی برای نگرانی از احساسات و افکار بیرونی وجود ندارد.
یقین را پیش کن تا حق بیابی
دمادم سوی حق از جان شتابی
هوش مصنوعی: ایمان خود را تقویت کن تا به حقیقت دست پیدا کنی. پیوسته با شتاب و اراده به سمت حقیقت و اهداف والا حرکت کن.
یقین بگذار از دست ای برادر
گمان را دان حقیقت عین آذر
هوش مصنوعی: ای برادر، مطمئن باش که گمان و شک را کنار بگذار و به حقیقت واقعی ایمان بیاور.
گمان را دور گردان از برِ خویش
یقین را دان حقیقت رهبر خویش
هوش مصنوعی: افکار و گمانهای بیپایه را از خود دور کن و به جای آن، به حقیقت و واقعیات اطمینان کن که آنها راهنمای درست زندگیات هستند.
یقین جوی و یقین ازدست مگذار
یقین بنمایدت ناگاه دیدار
هوش مصنوعی: برای دستیابی به یقین تلاش کن و این یقین را از دست نده. ناگهان، یقین میتواند به تو نمایان شود و تو را با حقیقت آشنا کند.
یقین را کن طلب تا چند گوئی
که سرگردان صورت همچو کوهی
هوش مصنوعی: یقین را جستجو کن و دیگر برای چه بگویی که مانند کوه، در این دنیای پرآشوب گمراهی.
اگر تو مرد راه و پیش بینی
یقین را از گمان تو پیش بینی
هوش مصنوعی: اگر تو فردی با تجربه و دانا هستی، باید بتوانی آینده را به طور دقیقتر از حدس و گمان خود پیشبینی کنی.
همه اسرارِ جان عین الیقین است
یقین هم رهنما و پیش بین است
هوش مصنوعی: تمام رازهای وجود انسان به یقین روشن و مشخص است، و این یقین مانند راهنما و پیشبینی کننده عمل میکند.
یقین گفتست بیشک جمله اسرار
ز عین جان یقینت را نگهدار
هوش مصنوعی: به طور قطع گفته شده است که همه اسرار، ناشی از حقیقت و عمق جان تو هستند؛ پس آن حقیقت را حفظ کن.
اگر تو در طلب هستی یقین شو
در این ظلمت یقین کل راه بین شو
هوش مصنوعی: اگر در جستجوی چیزی هستی، باید مطمئن باشی و در این تاریکی، به روشنی و درک درست دست پیدا کنی.
ز سیّد بازجو اسرار معنی
مباش این جایگه در عین دعوی
هوش مصنوعی: از شخص ممتاز و با نفوذی که به دنبال کشف رازهای عمیق است، سوال نکن. در این مکان، حتی در حال بحث و جدل، به طور آشکار نمیتوان به همه چیز پرده برداشت.
یقین را پیشوا کن همچو سیّد
که تا کار تو باشد جمله جیّد
هوش مصنوعی: یقین را همچون یک رهبر در نظر بگیر، مثل یک آقا و سرور که تمام کارهای تو را به خوبی به انجام برساند.
ترا او پیشوا و راه بین است
درون جانت او عین الیقین است
هوش مصنوعی: تو را رهبری میکند و به تو راهنمایی نشان میدهد. در حقیقت، او درون وجود توست و از حقیقتی واضح و آشکار برخوردار است.
درون جانت او حق رهنمایست
که هم او عقل تست و جانفزایست
هوش مصنوعی: در باطن وجود تو، حقیقتی وجود دارد که تو را هدایت میکند. او هم منبع عقل توست و هم جانت را سرشار میکند.
اگر از وی یقین خود بیابی
مجو چیزی به جز عین خرابی
هوش مصنوعی: اگر یقین و دانش واقعی را از او به دست بیاوری، دیگر هیچ چیز جز خود ویرانی را جستجو نکن.
از او کن مشکلات خویشتن حل
که او بگشایدت مر راز مشکل
هوش مصنوعی: برای حل مشکلات خود از او کمک بگیر، چرا که او میتواند رازهای دشوار را برایت روشن کند.
درون جان برون دل گرفتست
چرا صورت ترا در گل گرفتست
هوش مصنوعی: چرا دل و جان من از وجود تو پر است، اما تصویر تو را در گل و خاک قرار دادهاند؟
بصورت ماندهٔ اندر وحل تو
کجا یابی عیانِ خویش حل تو
هوش مصنوعی: به صورت تو ماندهام، حالا در کجا میتوانی خود واقعیات را پیدا کنی؟
تو این دم در وحل مرجای داری
عجایب مسکن و ماوای داری
هوش مصنوعی: در این لحظه، تو در مکانی قرار داری که عجایب و زیباییها در آن وجود دارد و اینجا خانه و پناهگاه تو است.
چرا مغرور جای دیو گشتی
از آنت غرقه شد در بحر شتی
هوش مصنوعی: چرا به خودشان مغرور شدند و جایگاه شیطانی را اختیار کردند، در حالی که وجودشان در دریای بلا و سختی غرق شده است؟
چو اینجا نیست جز او رهنمایت
هم او را دان که باشد درگشایت
هوش مصنوعی: وقتی در اینجا تنها او وجود دارد، پس به او اعتماد کن، زیرا اوست که درهای هدایت را برای تو باز میکند.
ترا معراج جان حاصل نبودست
از آن جان و دلت واصل نبودست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو به بالاترین درجات روح و جان نرسیدهای، زیرا هنوز قلب و روحت به وصل و اتحاد نرسیده است.
حاشیه ها
1395/07/13 17:10
غلامحسین آتشی
سه باره سی هزارش گفت اسرار
که بشنو در حقیقت سر نگدار
که بشنو در حقیقت سر نگهدار