بخش ۵۶ - در خطاب کردن با دل در اعیان کل و گذرکردن از تقلید فرماید
دلا بگذر ز خود وندر فنا شو
عیان انبیا و اولیا شو
ز دیده گوی وز تقلید مگرو
دگر اسرار آدم نیز بشنو
توئی آدم بحوّا بازماندی
عجب در عزّت و در ناز ماندی
بحوّا گر بمانی باز اینجا
یقین چون او تو جان درباز اینجا
چو میدانی که خواهی رفت آخر
دمی مگذر تو از معنی ظاهر
ز حق یک دم مشو دور ای دل و جان
وگرنه از بهشتت زود جانان
کند بیرون بیک ره همچو ابلیس
بگو تا چند خواهی کرد تلبیس
چو بیرون گرکند اینجا بزاری
سزد گر این زمان شرمی بداری
بدان میگویمت تا گوش دل تو
گشائی این حجاب آب و گل تو
نمودِ آدم و حوّا بخوانی
ز تفسیر عیان اسرار خوانی
چوآدم آن چنان صورت عیان دید
ز شادی در میان یک دم بنازید
چو حوّا دید پیش خود نشسته
در غمها بروی او ببسته
که پیش و پس همه خیل فرشته
همه از فیض ربّانی سرشته
ستاده جبرئیل و جمله حوران
همه در پیش آدم با قصوران
خطابی کرد حق آنگه ابا او
که چون میبینی آدم گفت نیکو
توئی دانا و رحمانی چگویم
در این میدان که سرگردان چو گویم
صفات تست اینجا آشکاره
مرا اینجا رسد عین نظاره
تو بینائی و راز جمله دانی
تو پیدا کردهٔ راز نهانی
همه مانده عجایب اندر این حال
زبانم گشته اندر صنع تو لال
تو آوردی در اینجا سرّ بیچون
نمیدانم که این احوال مر چون
نه خوابست اینکه میبینم عیانی
و یا پندار این سرّ نهانی
منم اندر بهشت لایزالت
شده اندر تجلّی جمالت
ز وصفت واله و شیدا شدستم
ز جام عشق تو حیران و مستم
ز صنعت عقل من حیران بماندست
خرد انگشت در دندان بماندست
ز صنعت ماندهام در عین خوابی
که در پهلوی من یک آفتابی
نشاندستی کنون این از کجا بود
که ما را اندر این پیدا لقا بود
کجا بد اول و این از که آمد
که عقل و هوش آدم جمله بستد
مرا برگوی تا خود این چه بود است
که صنع تو مرا پیدا نمودست
تعالی اللّه زهی دیدار یکتا
که گردی اندر این جنّت هویدا
تعالی اللّه زهی قدرت نمودی
در این صنعت چنین نمودی
تعالی اللّه زهی انوار بیچون
که پیدا کردهٔ از کاف وز نون
تعالی اللّه زهی نقاش مطلق
ترا باشد چنین راز اناالحق
تعالی اللّه که آدم گشت حیران
جلالش را در اینجا وصف نتوان
تعالی اللّه که آدم آفریدی
ورا در عین جنّت آوریدی
نمودی این زمانش جوهر خویش
حجابم بر گرفتی جمله از پیش
حجابم این زمان برداشتی باز
که دیدم من در این انجام و آغاز
حجابم این زمان رفته بیکبار
که آمد راز جانانم پدیدار
حجابم این زمان شد جملگی دور
که میبینم ورا نور علی نور
حجابم دور شد از روی دلدار
چو دیدم گشتهام از جنگ بیزار
حجابم دور شد تا راز دیدم
نمودش اندر اینجا باز دیدم
حجابم دور شد تا روی یارم
حقیقت گشت اینجاگه شکارم
حجابم دور شد میبینمش روی
نشسته این دمم جانان بپهلوی
حجابم دور شد از عین جنّات
که میبینم کنون مستور ذرّات
جمال یار رویاروی دیدم
نمود دوست در پهلوی دیدم
جمال یار آنگاهی چنانم
ندانم تا که وصفش من چه خوانم
جمال یار این حوران که باشند
به پیش رویت اینان خود که باشند
جمال روی ما حور و قصورست
جمال جان آدم پر ز نورست
جمال یار عین جاودانست
که این از پیش آدم رایگان است
جمال یار و دیدار نکوئی
که وصفش مینگنجد از نکوئی
جمال یار آنگه پرلقایست
که درد جان آدم را دوایست
جمال یار میبینم کنونم
در این جنّات اندر رهنمونم
جمال یار میبینم بشادی
مرا این عین جاویدان تو دادی
جمال یار میبینم عیانی
توآوردی تو کردی و تو دانی
جمال یار بی برقع پدیدست
ولی اندر لطافت ناپدیدست
جمال یار روح جان فروزست
که در جنّات جانم رخ نمودست
جمال یار دیدم رایگانی
تو گویائی در این شرح و معانی
جمال یار بس زیبا و خوبست
ولی در ذات ستّار العیوبست
نمودی این زمان از پردهٔ راز
مرا پیدا شده انجام و آغاز
نمودی این زمان دیدار خویشت
عجب برداشتی ای جان زپیشت
چو برقع برگرفتی ای دل و جان
ندارم طاقت خورشید رخشان
ندارم طاقت خورشید رویت
از آن چون ذرّهام حیران ببویت
ندارم طاقت عکس جمالت
اگرچه دیدهام عین وصالت
وصالت رخ نمود اینجامرا بین
دل شیدای ما از جان ما بین
وصالت میرباید جان آدم
که بنمودی چنین اعیان آدم
وصالت میرباید جوهر جان
نمییارم که بینم رویت ای جان
شدستآدم در این جنّات بیهوش
زبان اینجا نیارم کرد خاموش
دل و جان واله و حیران چه گویم
در اینجا گاه ای جانان چه گویم
توئی صانع درون جان آدم
تو هم حوّائی و جانان آدم
بخش ۵۵ - در پیدا آوردن حوّا از پهلوی چپ آدم در نمودار سیر کل فرماید: ز پهلوی چپ آدم عیان شدبخش ۵۷ - در مباح شدن حوّا بر آدم و عقد و نکاح بستن ایشان بصد بار صلواة فرماید: خطاب آمد که آدم چندگوئی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلا بگذر ز خود وندر فنا شو
عیان انبیا و اولیا شو
هوش مصنوعی: عزیزم، از خودت فراتر برو و در نابودی خود، به حقیقت و وجود انبیا و اولیا پی ببر.
ز دیده گوی وز تقلید مگرو
دگر اسرار آدم نیز بشنو
هوش مصنوعی: از چشمها بگوی و از تقلید دوری کن، و به رازهای دیگر آدم نیز توجه کن.
توئی آدم بحوّا بازماندی
عجب در عزّت و در ناز ماندی
هوش مصنوعی: تو مانند آدم و حوا هستی که در ابهت و زیبایی خود باقی ماندهای و این جای شگفتی است.
بحوّا گر بمانی باز اینجا
یقین چون او تو جان درباز اینجا
هوش مصنوعی: اگر در اینجا بمانی، مانند او که جانش را در اینجا قرار داده، سرانجام با یقین به حقیقت زندگی پی خواهی برد.
چو میدانی که خواهی رفت آخر
دمی مگذر تو از معنی ظاهر
هوش مصنوعی: وقتی میدانی که در نهایت باید بروی، لحظهای از شناخت و درک واقعیات غافل نشو.
ز حق یک دم مشو دور ای دل و جان
وگرنه از بهشتت زود جانان
هوش مصنوعی: ای دل و جان، از حق هرگز دور نشو، وگرنه زودتر از آنچه فکر کنی، بهشتت را از دست خواهی داد.
کند بیرون بیک ره همچو ابلیس
بگو تا چند خواهی کرد تلبیس
هوش مصنوعی: از مسیر خود بیرون برو مثل ابلیس و بگو تا کی میخواهی فریب بدهی؟
چو بیرون گرکند اینجا بزاری
سزد گر این زمان شرمی بداری
هوش مصنوعی: اگر در اینجا از خودت بیرون رفتهای، شایسته است که این زمان قدری شرم کنی.
بدان میگویمت تا گوش دل تو
گشائی این حجاب آب و گل تو
هوش مصنوعی: بدان که من به تو میگویم تا دل تو آمادگی شنیدن را پیدا کند و این مانعها و مشکلات دنیوی را کنار بزند.
نمودِ آدم و حوّا بخوانی
ز تفسیر عیان اسرار خوانی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی درباره ظهور آدم و حوا بخوانی، از تفسیر روشن میتوانی به رازهای پنهان پی ببری.
چوآدم آن چنان صورت عیان دید
ز شادی در میان یک دم بنازید
هوش مصنوعی: وقتی آدم صورت جمال را به وضوح مشاهده کرد، از خوشحالی ناگهان لحظهای به خود بالید و مغرور شد.
چو حوّا دید پیش خود نشسته
در غمها بروی او ببسته
هوش مصنوعی: وقتی حوا، غمها را در برابر خود مشاهده کرد، غمناک و پریشان شد.
که پیش و پس همه خیل فرشته
همه از فیض ربّانی سرشته
هوش مصنوعی: همه فرشتگان، چه در گذشته و چه در آینده، از نعمت و فیض خدایی ساخته شدهاند.
ستاده جبرئیل و جمله حوران
همه در پیش آدم با قصوران
هوش مصنوعی: جبرئیل و همه حوران در برابر آدم ایستادهاند، در حالی که آدم انسانهای ناتوان و کاستیها را به همراه دارد.
خطابی کرد حق آنگه ابا او
که چون میبینی آدم گفت نیکو
هوش مصنوعی: خداوند به آدم گفت که وقتی تو را میبیند، بگو و نشان ده که ویژگیهای نیکو در تو وجود دارد.
توئی دانا و رحمانی چگویم
در این میدان که سرگردان چو گویم
هوش مصنوعی: تو دانشمند و مهربانی، پس چگونه میتوانم بگویم در این شرایط که در گمراهی و سردرگمی هستم؟
صفات تست اینجا آشکاره
مرا اینجا رسد عین نظاره
هوش مصنوعی: نشانهای تو به وضوح در اینجا قابل مشاهده است و من اینجا به وضوح تو را میبینم.
تو بینائی و راز جمله دانی
تو پیدا کردهٔ راز نهانی
هوش مصنوعی: تو آگاهی و همهی اسرار را میدانی، تو به حقیقت پنهان دست یافتهای.
همه مانده عجایب اندر این حال
زبانم گشته اندر صنع تو لال
هوش مصنوعی: همه ما در این وضعیت عجایب زیادی را تجربه کردهایم، به طوری که زبانم در برابر آفرینش تو از گفتن درمانده شده است.
تو آوردی در اینجا سرّ بیچون
نمیدانم که این احوال مر چون
هوش مصنوعی: تو را به اینجا آوردهاند، اما من نمیدانم که این وضعیت و حال و احوال چرا و چگونه به وجود آمده است.
نه خوابست اینکه میبینم عیانی
و یا پندار این سرّ نهانی
هوش مصنوعی: آنچه میبینم خواب نیست و واقعی است، و یا اینکه این تصور من از یک راز پنهان است.
منم اندر بهشت لایزالت
شده اندر تجلّی جمالت
هوش مصنوعی: من در بهشتی بیپایان غرق در زیبایی تو هستم.
ز وصفت واله و شیدا شدستم
ز جام عشق تو حیران و مستم
هوش مصنوعی: از توصیف تو دیوانه و شیدا شدم، و به خاطر عشق تو، حیرتزده و سرمست هستم.
ز صنعت عقل من حیران بماندست
خرد انگشت در دندان بماندست
هوش مصنوعی: از توانایی عقل من حیرت به وجود آمده و به قدری شگفتانگیز است که خرد و اندیشهام در حیرت و تأمل فرو رفته و انگشتش را به دندان گزیده است.
ز صنعت ماندهام در عین خوابی
که در پهلوی من یک آفتابی
هوش مصنوعی: من در حالی که خوابم برده، از هنرها و مهارتهایم هیچ کم و کاستی ندارم؛ در کنارم یک نور درخشانی وجود دارد.
نشاندستی کنون این از کجا بود
که ما را اندر این پیدا لقا بود
هوش مصنوعی: اکنون که ما در این ملاقات قرار داریم، بگو از کجا بود که ما به اینجا رسیدیم؟
کجا بد اول و این از که آمد
که عقل و هوش آدم جمله بستد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نمیدانیم آغاز و منبع عقل و فهم انسان از کجا شروع شده است، و به نظر میرسد همه چیز از آنجا به دست آمده است.
مرا برگوی تا خود این چه بود است
که صنع تو مرا پیدا نمودست
هوش مصنوعی: به من بگو که چه چیزی باعث شد تا خلقت تو در وجود من نمایان شود؟
تعالی اللّه زهی دیدار یکتا
که گردی اندر این جنّت هویدا
هوش مصنوعی: خداوند بسیار والا و بزرگ است، و دیدار او همچون تجلیای روشن در این بهشت جلوهگر است.
تعالی اللّه زهی قدرت نمودی
در این صنعت چنین نمودی
هوش مصنوعی: عظمت و قدرت خداوند را ستایش میکنم که در این آفرینش و هنر بهخوبی نمایان شده است.
تعالی اللّه زهی انوار بیچون
که پیدا کردهٔ از کاف وز نون
هوش مصنوعی: خداوند برتری دارد و جلوههای بینظیری از نور را نمایان کرده است که از حروف "کاف" و "نون" به وجود آمدهاند.
تعالی اللّه زهی نقاش مطلق
ترا باشد چنین راز اناالحق
هوش مصنوعی: تعالی خداوند، چه زیباست هنرمند بزرگ که تو را با چنین راز "من هستم حق" آفریده است.
تعالی اللّه که آدم گشت حیران
جلالش را در اینجا وصف نتوان
هوش مصنوعی: عظمت خداوند باعث شده که آدمی در شگفتی و حیرت از جلال و زیبایی او بماند و هیچ کلامی نمیتواند آن را به درستی توصیف کند.
تعالی اللّه که آدم آفریدی
ورا در عین جنّت آوریدی
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ، تو انسان را خلق کردی و او را در بهشت قرار دادی.
نمودی این زمانش جوهر خویش
حجابم بر گرفتی جمله از پیش
هوش مصنوعی: در این لحظه، خودت را به نمایش گذاشتی و تمام موانع را از میان برداشتید.
حجابم این زمان برداشتی باز
که دیدم من در این انجام و آغاز
هوش مصنوعی: این لحظه پردهبرداری کردی و وقتی نگاه کردم، متوجه شدم که در پایان و آغاز همه چیز هستم.
حجابم این زمان رفته بیکبار
که آمد راز جانانم پدیدار
هوش مصنوعی: این زمان، پردههای پنهانی از میان رفته و راز عشق و معشوقم به وضوح نمایان شده است.
حجابم این زمان شد جملگی دور
که میبینم ورا نور علی نور
هوش مصنوعی: این زمان، پردهای که بر من بود، به کلی کنار رفته است و اکنون چیزی جز نور، که نور برتر از آن است، نمیبینم.
حجابم دور شد از روی دلدار
چو دیدم گشتهام از جنگ بیزار
هوش مصنوعی: وقتی که دیدم از درگیری و جنگ خستهام، حجاب و مانع از روی محبوبم کنار رفت.
حجابم دور شد تا راز دیدم
نمودش اندر اینجا باز دیدم
هوش مصنوعی: حجاب و مانع از بین رفت و توانستم رازی را ببینم. در اینجا دوباره آن راز را مشاهده کردم.
حجابم دور شد تا روی یارم
حقیقت گشت اینجاگه شکارم
هوش مصنوعی: حجاب و موانع از بین رفت و من توانستم واقعیت عشق و زیبایی یارم را ببینم و اینجا لحظهای شد که من به دام عشق افتادم.
حجابم دور شد میبینمش روی
نشسته این دمم جانان بپهلوی
هوش مصنوعی: پردهای که بین من و محبوبم بود کنار رفت و اکنون او را میبینم که به آرامی نشسته است. در این لحظه، جانم در کنار اوست.
حجابم دور شد از عین جنّات
که میبینم کنون مستور ذرّات
هوش مصنوعی: حجاب و مانع از دیدن زیباییها و جلوههای بهشتی دور شده و اکنون میتوانم به روشنی و بهطور کامل تجلیات و نازکیهای موجود در جهان را ببینم.
جمال یار رویاروی دیدم
نمود دوست در پهلوی دیدم
هوش مصنوعی: بنده چهره زیبای یار را رو در رو مشاهده کردم و در کنار او دوست را نیز دیدم.
جمال یار آنگاهی چنانم
ندانم تا که وصفش من چه خوانم
هوش مصنوعی: زیبایی محبوب به قدری من را مدهوش کرده که نمیدانم چطور باید آن را توصیف کنم.
جمال یار این حوران که باشند
به پیش رویت اینان خود که باشند
هوش مصنوعی: زیبایی معشوق آنچنان خیرهکننده است که حتی دختران بهشتی هم در برابر او رنگ میبازند. آنها در مقایسه با جمال او چه اهمیتی دارند؟
جمال روی ما حور و قصورست
جمال جان آدم پر ز نورست
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلربای ما همچون حوریان و قصرهاست، اما زیبایی روح آدمی سرشار از نور است.
جمال یار عین جاودانست
که این از پیش آدم رایگان است
هوش مصنوعی: زیبایی معشوق، همانند یک نعمت ابدی است که از زمان آفرینش انسان به رایگان به دست آمده است.
جمال یار و دیدار نکوئی
که وصفش مینگنجد از نکوئی
هوش مصنوعی: زیبایی محبوب و دیدار دلپذیری که وصف آن به هیچوجه نمیتواند تمام زیباییاش را بیان کند.
جمال یار آنگه پرلقایست
که درد جان آدم را دوایست
هوش مصنوعی: زیبایی معشوق زمانی واقعی و دلنشین است که بتواند برای دردهای عمیق و رنجهای روحی انسان درمانی باشد.
جمال یار میبینم کنونم
در این جنّات اندر رهنمونم
هوش مصنوعی: در حال حاضر زیبایی محبوب را در این باغها مشاهده میکنم و به وسیله آن راهنمایی میشوم.
جمال یار میبینم بشادی
مرا این عین جاویدان تو دادی
هوش مصنوعی: زیبایی معشوق را میبینم و این شادی را که به من بخشیدهای، برای همیشه در قلبم باقی خواهد ماند.
جمال یار میبینم عیانی
توآوردی تو کردی و تو دانی
هوش مصنوعی: من زیبایی محبوبم را به وضوح میبینم، این زیبایی را تو به من نشان دادی و خود تو خوب میدانی.
جمال یار بی برقع پدیدست
ولی اندر لطافت ناپدیدست
هوش مصنوعی: زیبایی معشوق به وضوح نمایان است، اما در لطافت و ظرافتش به سختی میتوان او را دید.
جمال یار روح جان فروزست
که در جنّات جانم رخ نمودست
هوش مصنوعی: زیبایی محبوب چون نوری جانبخش است که در باغهای وجودم جلوهگر شده است.
جمال یار دیدم رایگانی
تو گویائی در این شرح و معانی
هوش مصنوعی: من زیبایی محبوبم را دیدم، که در این توصیف و معانی نیازی به گفتن نیست.
جمال یار بس زیبا و خوبست
ولی در ذات ستّار العیوبست
هوش مصنوعی: زیبایی معشوق بسیار دلربا و دلنشین است، اما او در ذات خود پوشاننده عیوب است.
نمودی این زمان از پردهٔ راز
مرا پیدا شده انجام و آغاز
هوش مصنوعی: این زمان، تو پردهٔ راز من را به نمایش گذاشتی؛ حالا آغاز و پایان من مشخص شده است.
نمودی این زمان دیدار خویشت
عجب برداشتی ای جان زپیشت
هوش مصنوعی: این زمان که با خودت مواجه شدی، تعجب برانگیز است که چگونه از خودت دور شدهای.
چو برقع برگرفتی ای دل و جان
ندارم طاقت خورشید رخشان
هوش مصنوعی: ای دل و جان، وقتی که نقاب را کنار میزنی، من طاقت روشنایی چهرهی تابان تو را ندارم.
ندارم طاقت خورشید رویت
از آن چون ذرّهام حیران ببویت
هوش مصنوعی: من نمیتوانم تحمل کنم که چهرهی زیبای تو مانند خورشید است، به همین دلیل مانند ذرات ریز در جستجوی عطر تو سردرگمم.
ندارم طاقت عکس جمالت
اگرچه دیدهام عین وصالت
هوش مصنوعی: من طاقت دیدن تصویر محبتت را ندارم، با اینکه خودت را به خوبی ملاقات کردهام.
وصالت رخ نمود اینجامرا بین
دل شیدای ما از جان ما بین
هوش مصنوعی: دیدار معشوقه در اینجا روشن شده است، ببین که دل عاشق ما چگونه از جانمان سرچشمه میگیرد.
وصالت میرباید جان آدم
که بنمودی چنین اعیان آدم
هوش مصنوعی: دستیابی به وصال، روح آدمی را میرباید، زیرا تو چنین جلوههایی از انسانیت را به نمایش گذاشتی.
وصالت میرباید جوهر جان
نمییارم که بینم رویت ای جان
هوش مصنوعی: دیدن روی تو برایم بسیار ارزشمند است، اما برای رسیدن به وصالت و همنشینی با تو، جانم را نمیتوانم فدای این تنها آرزو کنم.
شدستآدم در این جنّات بیهوش
زبان اینجا نیارم کرد خاموش
هوش مصنوعی: آدم در این باغها در حالت بیهوشی به سر میبرد و به همین دلیل زبانش را خاموش نگهداشته است.
دل و جان واله و حیران چه گویم
در اینجا گاه ای جانان چه گویم
هوش مصنوعی: دل و جان من در عشق تو به شدت مارا شگفتزده و گیج کردهاند، نمیدانم در این لحظه چه سخنی باید بگویم ای محبوبم.
توئی صانع درون جان آدم
تو هم حوّائی و جانان آدم
هوش مصنوعی: تو سازندهی روح و درون انسان هستی، و تو خود آن محبتی هستی که در جان آدم وجود دارد.