گنجور

بخش ۵۴ - در معنی و هو معکم اینما کنتم و حقیقت کل فرماید

ندا آمد درون جسم و جانش
ورا بنمود کل راز نهانش
که ای آدم چرا هستی تو تنها
که من باتودرم اینجای یکتا
چو من با تو درون جسم و جانم
در این جنّت ترا عین العیانم
چرا تنها همی گوئی که هستم
که با تو در درون جان نشستم
ایا آدم در ایندم شاد میباش
بجز من از همه آزاد میباش
ایا آدم درون ما را نظر کن
نظر در جسم و جان مختصر کن
ایا آدم منم در بود جانت
که بنموده همه راز نهانت
ایا آدم چو تو دُرّ نفیسی
همی خواهی در اینجا هم جلیسی
دلت تنگ آمده است اینجا بیکبار
که جز ما نیست اینجا هیچ دیّار
ولیکن من خداوند کریمم
عیان صانع وحی رحیمم
منم دانا، منم بینا بهر حال
همی دانم درونت کل احوال
منت بخشم بفضل خویش اینجا
نمود عشق هم در دیدن ما
منت بخشم در اینجا دیدن خَود
که پیش ما نگنجد هیچ از بد
حجاب آنگه ز پیش روی برداشت
چو آدم در نمود او جسم بگماشت
میان بیخودی حق را یکی یافت
خدا وز خویشتن او بیشکی یافت
چنان مست لقا شد او بیکبار
که آن سرّ دید چون اوّل دگربار
نمیدانست آدم او سر از پای
بمانده واله و حیران و شیدای
نمیدانست آدم هیچ بیخویش
حجاب جملگی برداشت از پیش
چنان مست لقای جان جان بود
که آدم در نهان حق عیان بود
چنان مست لقا بد در جلال او
که در حیرت عجب بُد گنگ و لال او
چنان مست لقا بد در عیانش
که بیرون بود از کون و مکانش
چنان مست لقا بد بیخبر او
که جز یکی ندیدش سر بسر او
چنان مست لقا بد آدم آنجا
که در اعیان نمیآمد دم او را
دم آدم ز جزو و کل برون بود
که آدم سرّ کل نایافت چون بود
دم او آن دم اوّل رو نمودش
که از بود تمامت در ربودش
دم او حق تعالی بد در آن دم
بخود پیوست بشنو سرّ آدم
چنان بد آندم و آدم نگنجید
که در عین العیان آن دم نگنجید
چو آدم مست حیرت شد ز عالم
بهشت جان بدید و سرّ اعظم
در آن دم کرد او را عشقبازی
من این اسرار میگویم ببازی
بدان اسرار حق بازی و در یاب
در این اسرارها این دم تو بشتاب
خطاب حق سوی جبریل امین شد
مر او را در زمین عین الیقین شد
سوی جنّت شتافت از قوت حق
که تا پیدا شود کل قدرت حق
خطابی کرد حق در سوی جبریل
که هان از پهلوی چپ زود تبدیل
کنی آدم در اینجا آشکارا
که تا بیند حقیقت صنع ما را
در آن دم عقل کل آمد مشهّر
ز من بشنو تو این اسرار بی مر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ندا آمد درون جسم و جانش
ورا بنمود کل راز نهانش
هوش مصنوعی: صدایی از درون جسم و جان او برآمد که تمامی اسرار نهانش را نمایان کرد.
که ای آدم چرا هستی تو تنها
که من باتودرم اینجای یکتا
هوش مصنوعی: ای انسان، چرا تنها هستی؟ من در اینجا کنار تو هستم.
چو من با تو درون جسم و جانم
در این جنّت ترا عین العیانم
هوش مصنوعی: من در این دنیا با تو هم جسم و هم جان هستم و در این بهشت، تو را به وضوح می‌بینم.
چرا تنها همی گوئی که هستم
که با تو در درون جان نشستم
هوش مصنوعی: چرا فقط به من می‌گویی وجود دارم در حالی که من در عمق وجود تو نشسته‌ام؟
ایا آدم در ایندم شاد میباش
بجز من از همه آزاد میباش
هوش مصنوعی: آیا آدم در آینده شاد خواهد بود؟ جز من، دیگران همه در آزادی به سر می‌برند.
ایا آدم درون ما را نظر کن
نظر در جسم و جان مختصر کن
هوش مصنوعی: آیا به شخصیت و وجود درونی خود توجه کرده‌ای؟ به ظواهر بدن و روح خود کمتر اهمیت بده و به عمق درونت بپرداز.
ایا آدم منم در بود جانت
که بنموده همه راز نهانت
هوش مصنوعی: آیا من همان آدمی هستم که در وجود تو هستم و همه رازهای پنهانت را به نمایش گذاشته‌ام؟
ایا آدم چو تو دُرّ نفیسی
همی خواهی در اینجا هم جلیسی
هوش مصنوعی: آیا تو، آدمی با ارزش و گرانبها، در اینجا هم به دنبال دوستی و همراهی هستی؟
دلت تنگ آمده است اینجا بیکبار
که جز ما نیست اینجا هیچ دیّار
هوش مصنوعی: دل تو برای اینجا تنگ شده است، اما بدان که در این مکان هیچ کس جز ما وجود ندارد.
ولیکن من خداوند کریمم
عیان صانع وحی رحیمم
هوش مصنوعی: اما من خداوند بخشنده‌ام و آفریننده‌ای هستم که وحی را به وضوح نازل می‌کنم و رحمت دارم.
منم دانا، منم بینا بهر حال
همی دانم درونت کل احوال
هوش مصنوعی: من انسان آگاه و بینایی هستم که به هر حال از تمام احوال درون تو باخبرم.
منت بخشم بفضل خویش اینجا
نمود عشق هم در دیدن ما
هوش مصنوعی: من از سر لطف خودم عشق را در اینجا نشان دادم و به خاطر دیدن ما این نعمت را ارزانی داشتم.
منت بخشم در اینجا دیدن خَود
که پیش ما نگنجد هیچ از بد
هوش مصنوعی: من از اینکه خود را در اینجا می‌بینم، خوشحال و شاکرم، چرا که هیچ کدام از بدی‌ها در حضور ما جایی ندارند.
حجاب آنگه ز پیش روی برداشت
چو آدم در نمود او جسم بگماشت
هوش مصنوعی: زمانی که حجاب از جلوی دید برداشته شد، آدم به شکل جسمی ظاهر شد.
میان بیخودی حق را یکی یافت
خدا وز خویشتن او بیشکی یافت
هوش مصنوعی: در حالت بیخودی و خاموشی، انسان خدا را می‌یابد و در این حالت از خود فراتر می‌رود و وجود خود را فراموش می‌کند.
چنان مست لقا شد او بیکبار
که آن سرّ دید چون اوّل دگربار
هوش مصنوعی: او به قدری از دیدن محبوب خوشحال و سرمست شد که آن راز و حقیقت را به گونه‌ای دوباره تجربه کرد.
نمیدانست آدم او سر از پای
بمانده واله و حیران و شیدای
هوش مصنوعی: آدم نمی‌دانست که بی‌خبر از همه چیز، سرگردان و مجذوب به چه حالتی دچار شده است.
نمیدانست آدم هیچ بیخویش
حجاب جملگی برداشت از پیش
هوش مصنوعی: آدم نمی‌دانست که هیچ‌کس در غیاب او نمی‌تواند از پرده‌ها و موانع خود عبور کند و همه چیز را کنار بزند.
چنان مست لقای جان جان بود
که آدم در نهان حق عیان بود
هوش مصنوعی: انسان به قدری از دیدار جان جان سرمست و خوشحال بود که در درون خود به وضوح وجود حق را درک می‌کرد.
چنان مست لقا بد در جلال او
که در حیرت عجب بُد گنگ و لال او
هوش مصنوعی: او به قدری از زیبایی و جلال معشوقش مست و شگفت‌زده شده است که در برابر عظمت او چنان حیران و فاقد کلام است که نمی‌تواند چیزی بگوید.
چنان مست لقا بد در عیانش
که بیرون بود از کون و مکانش
هوش مصنوعی: آنچنان شیفته و مدهوش حضور او بود که از تمام هستی و مکان خود خارج شده بود.
چنان مست لقا بد بیخبر او
که جز یکی ندیدش سر بسر او
هوش مصنوعی: او در دیدار محبوبش چنان غرق در شوق و شادی است که هیچ چیز دیگری را نمی‌بیند و فقط او را در تمام وجودش حس می‌کند.
چنان مست لقا بد آدم آنجا
که در اعیان نمیآمد دم او را
هوش مصنوعی: انسان در آنجا چنان شگفت‌زده و شادمان بود که حتی وجود او را نمی‌توانستند در میان افرادی که در آنجا بودند، ببینند.
دم آدم ز جزو و کل برون بود
که آدم سرّ کل نایافت چون بود
هوش مصنوعی: انسان تنها بخشی از وجود خود را درک می‌کند و از کلیت وجودش بی‌خبر است، زیرا او هنوز اسرار تمامیت خود را نیافته است.
دم او آن دم اوّل رو نمودش
که از بود تمامت در ربودش
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که او ظاهر شد، لحظه‌ای بود که تمام وجودش را از اوست گرفت.
دم او حق تعالی بد در آن دم
بخود پیوست بشنو سرّ آدم
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که دم خداوند در آدم دمیده شد، آدم به خود شناسانده شد. به این نکته گوش کن که راز وجود انسان در همین جا نهفته است.
چنان بد آندم و آدم نگنجید
که در عین العیان آن دم نگنجید
هوش مصنوعی: در آن لحظه، چنان حالتی بر من حاکم بود که حتی در آن زمان کاملاً واضح و هویدا نیز نتوانستم در خودم جا بگیرم.
چو آدم مست حیرت شد ز عالم
بهشت جان بدید و سرّ اعظم
هوش مصنوعی: وقتی آدم از زیبایی‌های بهشت شگفت‌زده و مدهوش شد، جانش را دید و به راز بزرگ پی برد.
در آن دم کرد او را عشقبازی
من این اسرار میگویم ببازی
هوش مصنوعی: در آن لحظه او را به عشق ورزی مشغول کردم و این رازها را با تو در میان می‌گذارم تا به بازی بپردازیم.
بدان اسرار حق بازی و در یاب
در این اسرارها این دم تو بشتاب
هوش مصنوعی: به این نکته توجه کن که در دنیای حقایق و رازهای الهی بازی کن و سعی کن در این رازها درک عمیق‌تری پیدا کنی. اکنون زمان آن است که با جدیت به این موضوعات بپردازی.
خطاب حق سوی جبریل امین شد
مر او را در زمین عین الیقین شد
هوش مصنوعی: خدای متعال به فرشته جبریل پیامی فرستاد و او در زمین به حقیقت مطمئنی دست یافت.
سوی جنّت شتافت از قوت حق
که تا پیدا شود کل قدرت حق
هوش مصنوعی: به سوی بهشت رفت به خاطر قدرت حق تا تمام قدرت حق آشکار شود.
خطابی کرد حق در سوی جبریل
که هان از پهلوی چپ زود تبدیل
هوش مصنوعی: خداوند به جبرئیل پیامی داد که به سرعت از سمت چپ به انسان تبدیل شود.
کنی آدم در اینجا آشکارا
که تا بیند حقیقت صنع ما را
هوش مصنوعی: در اینجا، فردی به وضوح به وجود می‌آید تا بتواند واقعیت آفرینش ما را ببیند.
در آن دم عقل کل آمد مشهّر
ز من بشنو تو این اسرار بی مر
هوش مصنوعی: در آن لحظه، تمام عقل و دانش به من ظهور کرد. از من بشنو این رازهای بی‌نهایت.