گنجور

بخش ۵۲ - در صفت جان و اثبات توحید کل فرماید

چو آدم در بهشت جان نظر کرد
نمود خویشتن زیر و زبر کرد
بهشت و حور را میدید و رضوان
طلب میکرد بود بود جانان
بهشتش پیش همچون ارزنی بود
بر صورت مثال گلشنی بود
نمیگنجید او در عین جنّات
طلب میکرد اینجا دیدن ذات
نمود اوّلش در دیده مانده
که گردستی بده بر گل فشانده
لقا پیوسته بد تا دید صورت
نمیگنجید اندر وی کدورت
کدورت رفته بود و عین ارواح
ورا رخ باز بنموده در اشباح
چنان آدم ز ذاتش بی نشان بود
که کلّی در بهشت جاودان بود
همه دیدار بود و عین فانی
چگویم تا که این معنی بدانی
همه دیدار بود و حق یقین بود
که آدم اولین و آخرین بود
همه دیدار بود و عین رحمت
بقا اندر بقاءُ عین قربت
خوشا آن دم که آدم یافت اینجا
ز دید دید شه در خویش یکتا
خوشا آن دم که آدم در نگنجد
جهان موئی در آن لحظه نسنجد
خوشا آن دم که دم فانی نماند
بجز اعیان ربّانی نماند
خوشا آن دم که بنماید لقایش
نموداری کند کلّ بقایش
خوشا آن دم که فانی گردد آفاق
بهشت یار باشد در جهان طاق
یکی باشد دوئی برخیزد از پیش
شود ذرّات ابی روحش ابی خویش
یکی باشد جمال بی نشانی
بود آن دم عیان جاودانی
یکی باشد خدائی باز بینی
چو آدم زینت و اعزاز بینی
یکی باشد حجاب تن نماند
در آن دیدار ما و من نماند
یکی باشد نمودت تا نمودار
نمود صورت هم نقطه پرگار
یکی باشد بهشت و ناربینی
نمود دوست بی اغیار بینی
عیان بینی جمال یار و جنّت
چو آدم اوفتی در عین قربت
عیان بینی همه نور حضورش
بهشت جاودان حور و قصورش
بتو جاوید باشد جملگی دان
بجان دریاب از من سرّ پنهان
بتو جاوید من بینم سراسر
چگویم چون نداری این تو باور
بتو جاوید باشد تا بدانی
همی گویم ترا راز نهانی
بتو جاوید تو کلّی فنائی
درون جنّت و عین بقائی
زهی بشناخته خود را به بیچون
فتاده اندر این افعال بیچون
بدوزخ گشته قانع چون شیاطین
برو بگشای چشم دل تو خود بین
چو خود را مینبینی کیستی تو
در این معنی بگو تا چیستی تو
صفتهایت صفتهای خدائی است
نمودت همچو آدم ابتدائی است
صفات حق تو داری در صفاتت
بخواهی بُرد ره در سوی ذاتت
صفات او ترا موجود آمد
نمود تو عیان معبود آمد
توئی آیینه سّر الهی
نمودتست هر چیزی که خواهی
بخواه از خویشتن تا باز بینی
بخلوتگاه با جانان نشینی
چو جانان در درون داری بخلوت
چرا یکدم نیابی عین قربت
چو جانان در درون داری ندیدی
اگرچه سّر اسرارم شنیدی
تو جانان شو که جانان مر ترایست
در این دیدار تو اینجا به پیوست
ترا جانان نموده رخ در اینجا
نمیبینی درونت عین یکتا
همه در تو نموده رخ بیکبار
تو هستی نقطهٔ دیدار جبّار
بهشت جاودانی و قصوری
نکو بنگر که در دیدار حوری
توداری اوّلین و آخرین دوست
توئی اینجایگه هم مغز هم پوست
نظر کن اوّلین و آخرینش
توئی اینجا فتاده از یقینش
چوآدم باش در عین لقا تو
درون جنّتی بنگر بقاتو
چو آدم باش بگشا در بهشتش
که او خاک تنت اینجا سرشتش
چو آدم باش اینجا آشکاره
که بهر تست حوران را نظاره
چو آدم باش در جنّات و در ذات
ز خاطر در گذر زین جمله ذرّات
مبین خود تا بهشت آید پدیدار
عیان بنمایدت دلدار رخسار
مبین خود تا خدا بینی حقیقت
نماند هیچ از اجسام طبیعت
مبین خود تا بمانی جاودانی
که بی خویش است عین جاودانی
مبین خود تا حیاتی یابی ازنو
مر این اسرار ربّانی تو بشنو
مبین خود تا بمانی در عیان نور
بتو پیدا شود نور علی نور
مبین خود تا شوی واصل در آیات
یکی گردی عیان تو جوهر ذات
که آدم جوهر ذاتست بیشک
نمود تو ز خود در عین یک یک
تمامت آدمند و در بهشتند
ولی حق را ز دید خود بهشتند
نمیدانند ذرّات دو عالم
که یک چیز است اینجا عین آدم
نمیدانند در خود اوفتاده
سراندر راه بی خویشی نهاده
نمیدانند در عین طبیعت
فتاده دور گشته از حقیقت
نمیدانند سرّ دوست اینجا
فرو مانده همه در پوست اینجا
نمیدانند سرّ جان و جانان
چنین مانده تمامت زار و حیران
نمیدانند ایشان خود چه چیزند
که ایشان جوهر ذات عزیزند
نمیدانند از آن غافل بماندند
عجایب نیز بیحاصل بماندند
نمیدانند و اندر ره فتادند
ز ناگاهی درون چه فتادند
نمیدانند چون بیخویش هستند
از آن پیوسته کل دلریش هستند
نمیدانند نادانند جمله
که این معنی نمیدانند جمله
که حق بشناس او خود چیست اینجا
خوشا آنکس که با او زیست اینجا
چو حق را میندانی خود که باشی
سزد گر در جهان هرگز نباشی
تو قدر خود نمیدانی که چونی
که هستی در درون و در برونی
نمود اوّلش در دیده مانده
اگرچه دست بد بر گل فشانده
ز خود بگذشته بد او راز دریافت
عیان انجام از آغاز دریافت
تجلّی جلالش آن چنان کرد
که ناپیدائیش عین عیان کرد
تجلّی دید و نور حق عیان دید
نمود خویشتن راز نهان دید
چو آدم یافت خود را باز در بر
درون جان بدید او یار و رهبر
شد او واصل که حاصل دید دلدار
در این معنی زمانی هوش و دل دار
عیان واصلان زین منکشف بین
نمود عشق در خود متّصف بین
چنانش مست کرد اندر تجلّی
که در خود دید آدم سرّ اولی
نظر میکرد جمله خویشتن دید
اگرچه خویشتن بیخویشتن دید
ز نور علّم الاسما درون یافت
خدا را هم درون وهم برون یافت
خدا بشناخت آدم در درون او
اگرچه سیر میکرد از برون او
برون بگذاشت و سرّ اندرون دید
چوحق در اندرون او رهنمون دید
ز شوقش در همه جنّت نگنجید
جهان پیشش بیک حبّه نسنجید
جمال جاودانی دید بیشک
همه در خویش دید و خویش در یک
یکی بد اوّلش در آخر کار
بگرد خویش گردان دید پرگار
بگرد خویشتن کون و مکان دید
ولی خود برتر از کون و مکان دید
بگرد حق ستاده دید حوران
نمود خویشتن دید از قصوران
چوآدم در عیان اسرار کل یافت
خدا را هم درون و هم برون یافت
چو عرش و فرش و کرسی دید و جنّت
نثار نور دید از عین قربت
تمامت انبیا در خویشتن یافت
نمود اولیا هم تن به تن یافت
زمین و آسمان گردان خود دید
همه ذرات سرگردان خود دید
ملایک دید گردش ایستاده
همه دیده سوی آدم نهاده
طبقها پر ز نور اندر کف دست
گرفته جمله و اندر هستیش مست
نشسته آدم اندر نقش کل دید
بدید او را ز جانش خوش بنازید
دمی در خلوت معنی درآمد
غم و اندوه او جمله سرآمد
بجز جانان نمیگنجید پیشش
کجا گنجید اینجا کفر و کیشش
ز روح و راحت محبوب خوش دید
که جانان دم به دم دیدار خود دید
چنان بد آدم از ذوق وصال آن
که پیشش بود گوئی مر خیال آن
خیالی بود پیشش لیک بیخویش
حجاب جسم و جان برخاست از پیش
یکی میدید و مست جاودان شد
در اینجا بی زمین و بی زمان شد
زمین و بی زمان شد در یکی گم
که از دم بود اندر عین قلزم
فنا را در بقا دید و فنا شد
در آن عین فنا کلّی بقا شد
بقای جاودانی در فنا دید
نظر بگشاد و خود را در بقا دید
تو ذاتی در صفات اینجای موجود
بتو پیدا شده دیدار معبود
بتو پیداست اینجا هرچه دیدی
دریغا چون جمال خود ندیدی
ندانستی تو خود را من چگویم
که درمان ترا اینجا بجویم
ندانستی تو خود را این زمان یاب
از این معنی بهشت جاودان یاب
ندانستی تو خود را تا ببینی
که در راز نهان عین الیقینی
ندانستی تو خود را جوهر اصل
که دریابی تو از دلدار خود وصل
بتو پیداست دیدار خداوند
نمییابی تو اسرار خداوند
بتو پیداست جسم و جان حقیقت
مرو بیخود چنین اندر طبیعت
بتو پیداست هم در تو نهانست
که ذات تو همه دیدی جهان است
توئی بنموده رخ ازکاف و ز نون
درونِ جان گرفتستی و بیرون
تو بنمودی رخ و اعزاز دیدی
وجود خود بهم تو باز دیدی
تو بنمودی حقیقت عین هستی
عیان خود ساختی و خود شکستی
تو خود بنمودی و خود راز دیدی
وجود خود تو با هم باز دیدی
تو خود بنمودی و خود دیدی اینجا
بخود گفتی و خود بشنیدی اینجا
تو خود بنمودی وغوغا فکندی
همه در عین این سودا فکندی
تو خود بنمودی و خود در ربودی
تو بودی آدم اینجا بود بودی
تو خود دیدی جمال خویش از خود
نهادی در شریعت نیک با بد
تو اصل کلّی و جزوی در اینجا
حقیقت جانی و عضوی در اینجا
تو اصل کلّی و اینجا فتادی
ز چار ارکان و پنج حس در نهادی
تو اصل اصل کل بود وجودی
ز بودی تا بدانی کی نبودی
تو اصل کلّی و دانائی ای جان
تو دانی سرّ پیدائی و پنهان
ز اصل کل تو داری در صفاتت
ز فعل اینجا نمودی کائناتت
ز اصل کل بدیدی خویشتن تو
که بنمودی عجائب جان و تن تو
ز اصل کل تو داری تا بدانی
رموز علم مر صاحب قرانی
ندانی قدر خود ای جزو کل تو
بصورت درنمودی رنج و ذل تو
تو داری جمله تو در خود بماندی
ز عین معرفت چیزی نخواندی
ز علم کل کنون بوئی نبردی
تو در میدان خود گوئی نبردی
بزن گوئی در این میدان افلاک
که داری جان جان در مرکز خاک
بزن گوئی که این میدان تو داری
برخش معنوی جولان تو داری
بزن گوئی که شاهی در حقیقت
گذر کن تا ز میدان حقیقت
بزن گوئی که شادان دل شوی تو
اگر این راز جانان بشنوی تو
بزن گوئی کنون چون حکم داری
که بر ملک وجودت شهریاری
بزن گوئی که داری هر دو عالم
در این میدان جنّت همچو آدم
بزن گوئی تو بر مانند عطار
که خواهی گشت ناگه ناپدیدار
بزن گوئی در این میدان معنی
بکن بر رخش دل جولان معنی
بزن گوئی کزین گوی فلک تو
بخواهی رفت ناگاهی به تک تو
بزن گوئی و چون گوئی روان شو
از این عالم بسوی آن جهان شو
بزن گوئی و چون گوئی در این خاک
بشو غلطان توخوش بر روی افلاک
بزن گوئی تو ای شاه حقیقت
گِرو بر تو زمیدان طریقت
بزن گوئی تو در میدان وحدت
گذر کن از نمود عین کثرت
بزن گوئی و آنگاهی فنا شو
عیان ابتدا و انتها شو
بزن گوئی چو تو دلدار داری
کنون خوشخوش دل بیدارداری
بزن گوئی که اکنون کامرانی
در این میدان سزد گر کامرانی
بزن گوئی و کام دل ببین تو
دمادم با خدا شو همنشین تو
بزن گوئی که ناگه گوی بردی
نظر اینجا مکن آخر نه خوردی
بزن گوئی که بروی مینماید
حذر کن زین ترا کاندر رباید
چو میدان داری و جولان ترا به
میان جان یقین جانان ترا به
در این میدان ببین خود را تو ای شاه
که گوی چرخ داری در میان ماه
چوگوی چرخ گردان تو باشد
در این میدان ببین گردان تو باشد
چو گوی چرخ داری نیز گردان
توئی شاه حقیقت کن تو جولان
زهی معنی که هر دم رخ نماید
در این میدان عجب گوئی بیاید
زهی معنی که روشن میکند جان
دمادم میکند اینجای جولان
بمعنی گوی وحدت برد عطار
که میدان دارد و شاهی و اسرار
بمعنی گوی چرخش هست گردان
که او دارد نمود جمله مردان
بمعنی گوی برد از جمله دلدار
که او شاهست اندر کل اسرار
بمعنی گوی دل گردان نمودست
که گوی چرخ سرگردان نمودست
ندارد مثل در اسرار گفتن
کسی کو داند این اسرار سفتن
خراباتی شو و عین خرابی
که از عین خرابی این بیانی
خراباتی شو و تو آدمی باش
در آن عین خرابی شاه میباش
خراباتی شو و سجّاده بفکن
خم پر درد آنگاهی تو بشکن
خراباتی شو و تسبیح با دلق
بسوزان دردمی اندر بر خلق
خراباتی شو و از نام بگذر
پس آنگه نام وننگ خویش بنگر
خراباتی شو و جام دمادم
فرو کش نه جهان نی عین آدم
خراباتی شو و دُردی بهر جام
فروکش تا چه باشد مر سرانجام
خراباتی شو اندر عین هستی
شکن بتهای نفس خودپرستی
خراباتی شو ای یار دل افروز
مراین طاعات عشق از من تو آموز
خراباتی شو اندر کوی عالم
که جز هستی نباشد عین آدم
خراباتی شو وکلّی برافکن
گذر کن هم ز ما و هم ز تو من
خراباتی شو و دلدار خود بین
مشو نزدیک هم در عشق خود بین
خراباتی شو و کامی از او یاب
دگر ره از کفش جامی ازو یاب
ستان جامی که جام جم چه باشد
برِ آن، هر دو عالم مرچه باشد
ستان آن جام و فارغ از جهان شو
زمانی نیز بین و بیزمان شو
ستان آن جام ودرکش رایگانی
گذر کن هم ز صورت هم معانی
ستان آن جام و دربود فنا شو
عیان عین معبود لقا شو
ستان آن جام از هستی اللّه
دمی زن همچو مردان از هواللّه
چو آن میدرکشی نابود گردی
درون جزو و کل معبود گردی
چو آن میدرکشی جان جهانی
ولی گر قدر خود آن دم بدانی
چو آن میدرکشی درلاشوی تو
نمود عشق الّا اللّه شوی تو
چو آن میدرکشی از جام وحدت
کجا بینی تو مر دیدار کثرت
چوآن میدرکشی بینی یقین تو
که خاک پاک را عین الیقین تو
چو آن میدرکشی خمخانه بشکن
نمود عقل این دیوانه بشکن
چو آن میدرکشی عشّاق یابی
همه کون و مکان عین خدائی
شود ز آن می ترا مقصود حاصل
شوی چون واصلان اینجای واصل
شود زان می ترا اسرارها فاش
حقیقت نقش گردد عین نقاش
شود زان می ترا کون و مکان پیش
چو خر دل دانهٔ این سرّ بیندیش
شود زان می دو عالم همچو ارزن
قدم بربوده ونابوده برزن
نمیبینم کسی بر های و هوئی
کزین میدان برد ناگاه گوئی
همه ترسان و شاه استاده اینجا
نهاده چشم اندر کوی شیدا
شده لرزان ز بیم شاه جمله
نمییارند کرد اینجای جمله
کسی باید که گستاخی نماید
که گوی شاه از میدان رباید
که باشد در حقیقت هم بر شاه
ز سرّ شاه مر او باشد آگاه
در این میدان یکی گوی فکنداست
عجائب های و هوئی در فکنداست
در این میدان نیارد برد کس گوی
اگر داری عیان اللّه بس گوی
که برخوردار شاه از گوی باشد
نداند هرکه این پرگوی باشد
نبردی هیچ گوئی ای دریغا
بمانده ماه شادی زیر میغا
ببردی گوی اینجا تا بدانی
نظر کردی در این گوی معانی
تو سرگردان چو گوئی ای دل و جان
ندانم تا چه گوئی ای دل و جان
مترس از شاه و گستاخی کن آخر
بباطن باش و بگذر تو ز ظاهر
که شاه این کوی در میدان فکندست
فلک از ترس او چوگان فکندست
چو گوئی شو در این ره همچو مردان
که خدمتکار تست این گوی گردان
چو گوئی باش گر بتوانی این را
ببینی خویشتن عین الیقین را
چو گوئی بی سر و بی پا همی گرد
چو مردان اندر این میدان پردرد
چو گوئی پیش شه تسلیم او باش
براه شرع ترس و بیم او باش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آدم در بهشت جان نظر کرد
نمود خویشتن زیر و زبر کرد
هوش مصنوعی: از آنجا که آدم در بهشت زندگی می‌کرد، وقتی به خود و وجودش نگاهی انداخت، مشاهده کرد که چگونه می‌تواند خود را تغییر دهد و دگرگون کند.
بهشت و حور را میدید و رضوان
طلب میکرد بود بود جانان
هوش مصنوعی: او بهشت و حورهای بهشتی را می‌دید، اما به دنبال رضوان و رضایت محبوبش بود.
بهشتش پیش همچون ارزنی بود
بر صورت مثال گلشنی بود
هوش مصنوعی: بهشت او مانند رودی است که در کنار باغی زیبا و دل‌انگیز قرار دارد.
نمیگنجید او در عین جنّات
طلب میکرد اینجا دیدن ذات
هوش مصنوعی: او در جنت‌ها و نعمت‌های بهشتی نمی‌گنجید و می‌خواست که در اینجا وجود واقعی و ذات الهی را ببیند.
نمود اوّلش در دیده مانده
که گردستی بده بر گل فشانده
هوش مصنوعی: ظاهر اولیه‌ی او در ذهن باقی مانده است، مانند دستی که بر گل‌ها می‌پاشد.
لقا پیوسته بد تا دید صورت
نمیگنجید اندر وی کدورت
هوش مصنوعی: دیدار مداوم با محبوب چنان حالتی ایجاد کرد که دیگر نمی‌توانستم در چهره‌اش به راحتی غم و ناراحتی را پنهان کنم.
کدورت رفته بود و عین ارواح
ورا رخ باز بنموده در اشباح
هوش مصنوعی: کدورت و تیرگی کنار رفته و چهره‌ی واقعی او مثل یک روح در میان دیگران نمایان شده است.
چنان آدم ز ذاتش بی نشان بود
که کلّی در بهشت جاودان بود
هوش مصنوعی: انسان به اندازه‌ای از ماهیت و مشخصات خود دور شده بود که بهشتی دائمی به او تعلق داشت.
همه دیدار بود و عین فانی
چگویم تا که این معنی بدانی
هوش مصنوعی: تمامی ارتباطات و ملاقات‌ها وابسته به فانی بودن ماست. چگونه می‌توانم توضیح دهم تا این مفهوم را درک کنی؟
همه دیدار بود و حق یقین بود
که آدم اولین و آخرین بود
هوش مصنوعی: همه ملاقات‌ها و ارتباطات بود و بر حق واضح بود که آدم، هم اولین و هم آخرین است.
همه دیدار بود و عین رحمت
بقا اندر بقاءُ عین قربت
هوش مصنوعی: همه چیز به دیدار و توجه مرتبط بود و در دل بقا، رحمت و نزدیکی به وجود آمده است.
خوشا آن دم که آدم یافت اینجا
ز دید دید شه در خویش یکتا
هوش مصنوعی: خوشا آن لحظه که انسان در این مکان به خود نگاه کرد و توانست دیدگاه و نظاره‌ی یکتای پادشاه را در خود بیابد.
خوشا آن دم که آدم در نگنجد
جهان موئی در آن لحظه نسنجد
هوش مصنوعی: خوشا زمانی که آدمی در دنیا نمی‌گنجد و برای آن، جهان به اندازه‌ای کوچک می‌شود که حتی یک مو را هم نمی‌توان اندازه‌گیری کرد.
خوشا آن دم که دم فانی نماند
بجز اعیان ربّانی نماند
هوش مصنوعی: خوشا آن لحظه‌ای که چیزی از دنیا باقی نماند جز وجودهای الهی.
خوشا آن دم که بنماید لقایش
نموداری کند کلّ بقایش
هوش مصنوعی: خوشا زمانی که محبوب خود را نشان دهد و پیوند محبت را برای همیشه برقرار کند.
خوشا آن دم که فانی گردد آفاق
بهشت یار باشد در جهان طاق
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که دنیاهای فانی و گذرا ناپدید شوند، خوشا به حال کسی که بتواند در این دنیا با وجود محبوب خود زندگی کند و لحظاتش را با او سپری کند.
یکی باشد دوئی برخیزد از پیش
شود ذرّات ابی روحش ابی خویش
هوش مصنوعی: اگر یکی باشد، دوگانگی از بین می‌رود و روح او به مانند ذراتی می‌شود که به خویشتن واقعی‌اش نزدیک‌تر است.
یکی باشد جمال بی نشانی
بود آن دم عیان جاودانی
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای خاص، زیبایی‌ای وجود دارد که نشانه‌ای ندارد و در آن زمان، جاودانگی به وضوح نمایان می‌شود.
یکی باشد خدائی باز بینی
چو آدم زینت و اعزاز بینی
هوش مصنوعی: خداوند یکی است و اگر دوباره به انسان نگاه کنی، به زیبایی و ارزش او پی خواهی برد.
یکی باشد حجاب تن نماند
در آن دیدار ما و من نماند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در مقام دیدار و ملاقات با معشوق، هیچ چیز نباید مانع ارتباط عمیق و واقعی شود. آنچه که به عنوان جسم و ظاهر فرد شناخته می‌شود، دیگر مهم نیست و در این لحظه خاص، مفهوم "من" و "تو" نیز از بین می‌رود. در واقع، تمامی تفکرات و حواشی باید کنار گذاشته شود تا تنها حضور خالص عشق و ارتباط معنا پیدا کند.
یکی باشد نمودت تا نمودار
نمود صورت هم نقطه پرگار
هوش مصنوعی: یک نفر باید در زندگی‌ات بواسطه‌ی حضورش به تو کمک کند، تا تو هم بتوانی با او به شکلی کامل و زیبا ظاهر شوی. رابطۀ شما باید به‌گونه‌ای باشد که هر کدام به دیگری عمق و معنا ببخشد، مانند نقطه‌ای که پرگار را در مرکز نگه می‌دارد.
یکی باشد بهشت و ناربینی
نمود دوست بی اغیار بینی
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره می‌شود که وقتی انسان به محبت و دوستی با خداوند می‌رسد، تمامی لذایذ و خوشی‌ها بهشت مانند می‌شود و در این حال فرد هیچ چیز دیگری را جز محبت او نمی‌بیند. یعنی وقتی به خدا نزدیک می‌شوی، تمام چیزهای دیگر بی‌اهمیت می‌شود.
عیان بینی جمال یار و جنّت
چو آدم اوفتی در عین قربت
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی یار را به وضوح می‌بینی و در بهشت عشقی مانند آدم در نزدیکترین حالت خود قرار می‌گرفتی.
عیان بینی همه نور حضورش
بهشت جاودان حور و قصورش
هوش مصنوعی: چشم‌هایت را باز کن و ببین که جلوه‌های نورانی او چگونه بهشتی جاویدانی و زیبایی‌های بسیاری را به تصویر می‌کشد.
بتو جاوید باشد جملگی دان
بجان دریاب از من سرّ پنهان
هوش مصنوعی: به تو به طور جاودانه تمام دانش‌ها تعلق دارد، پس با جانت اسرار نهفته‌ای که در دل دارم را درک کن.
بتو جاوید من بینم سراسر
چگویم چون نداری این تو باور
هوش مصنوعی: من همیشه تو را در نظر دارم و می‌خواهم بگویم که چطور می‌توانم احساساتم را بیان کنم وقتی که تو به این موضوع اعتقادی نداری.
بتو جاوید باشد تا بدانی
همی گویم ترا راز نهانی
هوش مصنوعی: تو تا ابد در خاطر من خواهی بود تا بدانی که من به تو یک راز پنهان را می‌گویم.
بتو جاوید تو کلّی فنائی
درون جنّت و عین بقائی
هوش مصنوعی: تو جاودانه‌ای و همیشه در حال زندگی هستی، در حالی که در عمق بهشت قرار داری و ذاتت همیشه پایدار است.
زهی بشناخته خود را به بیچون
فتاده اندر این افعال بیچون
هوش مصنوعی: ای کاش کسی که خود را شناخته است، به این آزادگی و عدم وابستگی در کارها برسد.
بدوزخ گشته قانع چون شیاطین
برو بگشای چشم دل تو خود بین
هوش مصنوعی: به جهنم راضی شده است، مانند شیاطین. حالا چشمان دل خود را باز کن و خود را ببین.
چو خود را مینبینی کیستی تو
در این معنی بگو تا چیستی تو
هوش مصنوعی: وقتی به خودت نگاه می‌کنی، چه کسی هستی؟ در اینجا به خودت بگو که چه چیزی هستی.
صفتهایت صفتهای خدائی است
نمودت همچو آدم ابتدائی است
هوش مصنوعی: شما ویژگی‌هایی دارید که به خداوند نسبت داده می‌شود و ظاهر شما مانند انسان اولیه است.
صفات حق تو داری در صفاتت
بخواهی بُرد ره در سوی ذاتت
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، می‌توانی در صفات خود به خصلت‌های حق اشاره کنی و از آن طریق، به ذات خود نزدیک شوی.
صفات او ترا موجود آمد
نمود تو عیان معبود آمد
هوش مصنوعی: خصوصیات او تو را به وجود آورد، و تجلی خود را به شکل معبود به تو نشان داد.
توئی آیینه سّر الهی
نمودتست هر چیزی که خواهی
هوش مصنوعی: تو آینه‌ای هستی که نشان‌دهنده رازهای الهی است و هر آنچه را که بخواهی می‌توانی در آن ببینی.
بخواه از خویشتن تا باز بینی
بخلوتگاه با جانان نشینی
هوش مصنوعی: از خودت بخواه که به عمق وجودت نگاهی بیندازی و در خلوتی با محبوبت بنشینی.
چو جانان در درون داری بخلوت
چرا یکدم نیابی عین قربت
هوش مصنوعی: وقتی که محبوب را در دل خود داری، چرا در خلوت لحظه‌ای از حضورش بهره‌مند نمی‌شوی؟
چو جانان در درون داری ندیدی
اگرچه سّر اسرارم شنیدی
هوش مصنوعی: اگر در درون خود معشوقی داری، اگرچه رازها و اسرار من را شنیده‌ای، اما او را ندیده‌ای.
تو جانان شو که جانان مر ترایست
در این دیدار تو اینجا به پیوست
هوش مصنوعی: در این دیدار، تو محبوب من باش؛ زیرا محبوب واقعی در نزد من، تو هستی که در اینجا حضور داری.
ترا جانان نموده رخ در اینجا
نمیبینی درونت عین یکتا
هوش مصنوعی: تو محبوب خود را در اینجا مشاهده نمی‌کنی، زیرا در درونت حقیقتی یگانه وجود دارد که پنهان است.
همه در تو نموده رخ بیکبار
تو هستی نقطهٔ دیدار جبّار
هوش مصنوعی: همه چیز در وجود تو نمایان است و تو به‌طور یکجا مرکز توجه و دیدگاه بزرگ‌ترین نیروها هستی.
بهشت جاودانی و قصوری
نکو بنگر که در دیدار حوری
هوش مصنوعی: بهشت ابدی و کاخ زیبا را خوب نگاه کن که در آن ملاقات با حوریان وجود دارد.
توداری اوّلین و آخرین دوست
توئی اینجایگه هم مغز هم پوست
هوش مصنوعی: تو برای من هم دوست اولی و هم آخرینی، در اینجا هم از نظر باطن و هم از نظر ظاهر با منی.
نظر کن اوّلین و آخرینش
توئی اینجا فتاده از یقینش
هوش مصنوعی: نگاه کن، تویی که آغاز و پایان همه چیز را در اینجا به وضوح مشاهده می‌کنی.
چوآدم باش در عین لقا تو
درون جنّتی بنگر بقاتو
هوش مصنوعی: مثل آدم باش و در هنگام دیدار، به درون بهشت خود نگاه کن.
چو آدم باش بگشا در بهشتش
که او خاک تنت اینجا سرشتش
هوش مصنوعی: انسان باید مانند آدم باشد و در بهشت خود را بگشاید، زیرا جسم او از خاک این دنیا شکل گرفته است.
چو آدم باش اینجا آشکاره
که بهر تست حوران را نظاره
هوش مصنوعی: وقتی در اینجا به آدم وارد می‌شوی، به وضوح مشخص است که برای تو، تماشای حوریان معنا دارد.
چو آدم باش در جنّات و در ذات
ز خاطر در گذر زین جمله ذرّات
هوش مصنوعی: مثل آدم باش در بهشت‌ها و در ذات خودت، از یاد این ذرات و جزئیات بگذر.
مبین خود تا بهشت آید پدیدار
عیان بنمایدت دلدار رخسار
هوش مصنوعی: برای اینکه زیبایی دلبر خود را به بهترین شکل ببینی و تجربه کنی، باید خود را از هرآنچه که تو را به دنیا ربط می‌دهد، جدا کنی. وقتی به این مرحله برسی، حقیقت و زیبایی واقعی برایت روشن و نمایان خواهد شد.
مبین خود تا خدا بینی حقیقت
نماند هیچ از اجسام طبیعت
هوش مصنوعی: برای اینکه به حقیقت نزدیک شوی و خدا را ببینی، باید از خودت بگذری. در غیر این صورت، هیچ چیز از مواد دنیوی و جسمانی باقی نمی‌ماند.
مبین خود تا بمانی جاودانی
که بی خویش است عین جاودانی
هوش مصنوعی: خودت را بشناس تا بتوانی به بقا و ابدیت نائل شوی، زیرا حقیقت جاودانگی در نداشتن خود و غیبت خویشتن است.
مبین خود تا حیاتی یابی ازنو
مر این اسرار ربّانی تو بشنو
هوش مصنوعی: برای اینکه به حیات واقعی دست پیدا کنی، باید به عمق این اسرار الهی گوش بسپاری و آنها را درک کنی.
مبین خود تا بمانی در عیان نور
بتو پیدا شود نور علی نور
هوش مصنوعی: اگر خود را بشناسی و در روشنایی حقیقت باقی بمانی، آنگاه نور بر تو نمایان خواهد شد و روشنایی بر روشنایی افزوده خواهد گشت.
مبین خود تا شوی واصل در آیات
یکی گردی عیان تو جوهر ذات
هوش مصنوعی: برای اینکه به حقیقت وجودی خود پی ببری و به شناخت عمیق‌تری از ماهیت وجود برسی، باید خود را بشناسی و در آیات و نشانه‌ها به روشنی هویت واقعی‌ات را دریابی.
که آدم جوهر ذاتست بیشک
نمود تو ز خود در عین یک یک
هوش مصنوعی: آدم به حقیقت ذات خود همان جوهر است و نشانه‌های او از خودش در هر فردی آشکار است.
تمامت آدمند و در بهشتند
ولی حق را ز دید خود بهشتند
هوش مصنوعی: همه انسان‌ها در بهشت قرار دارند، اما فقط حق را از دید خود به عنوان بهشت می‌دانند.
نمیدانند ذرّات دو عالم
که یک چیز است اینجا عین آدم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ذرات جهان، یعنی همه چیزهای موجود، نمی‌دانند که در این دنیا همه چیز به نوعی به هم مرتبط و یکپارچه است و در واقع، وجود انسان نیز از همین ارتباط نشأت می‌گیرد.
نمیدانند در خود اوفتاده
سراندر راه بی خویشی نهاده
هوش مصنوعی: آنها نمی‌دانند که در درون خودشان چه اتفاقی افتاده و در مسیر بی‌هویتی، قدم گذاشته‌اند.
نمیدانند در عین طبیعت
فتاده دور گشته از حقیقت
هوش مصنوعی: این افراد نمی‌دانند که در حالتی طبیعی و عادی گرفتار شده‌اند و از واقعیت اصیلی که باید درک کنند دور شده‌اند.
نمیدانند سرّ دوست اینجا
فرو مانده همه در پوست اینجا
هوش مصنوعی: کسانی که در اینجا هستند، از راز دوستی که در دل این مکان، نهفته است، اطلاعی ندارند و همه تنها در ظاهر و سطح قضایا مانده‌اند.
نمیدانند سرّ جان و جانان
چنین مانده تمامت زار و حیران
هوش مصنوعی: آن‌ها نمی‌دانند که راز روح و محبوب چگونه است که تمام وجودم در این حال و حیرانی باقی مانده است.
نمیدانند ایشان خود چه چیزند
که ایشان جوهر ذات عزیزند
هوش مصنوعی: آنان نمی‌دانند که در واقع چه وجودهایی هستند و اینکه خودشان از بهترین و ارزشمندترین ذات‌ها هستند.
نمیدانند از آن غافل بماندند
عجایب نیز بیحاصل بماندند
هوش مصنوعی: آنها از مسائل مهم و شگفت‌انگیز غافل هستند و به همین دلیل، این شگفتی‌ها نیز بی‌فایده باقی می‌مانند.
نمیدانند و اندر ره فتادند
ز ناگاهی درون چه فتادند
هوش مصنوعی: آن‌ها نمی‌دانند و در راهی افتاده‌اند که از نادانی به آنجا رسیده‌اند و نمی‌دانند که درون این مسیر چه بر سرشان آمده است.
نمیدانند چون بیخویش هستند
از آن پیوسته کل دلریش هستند
هوش مصنوعی: آن‌ها نمی‌دانند که چون خود را فراموش کرده‌اند، بنابراین همیشه دل‌شکسته و غمگین‌اند.
نمیدانند نادانند جمله
که این معنی نمیدانند جمله
هوش مصنوعی: همه نادانان نمی‌دانند که حقیقت این موضوع را نادانسته درک نمی‌کنند.
که حق بشناس او خود چیست اینجا
خوشا آنکس که با او زیست اینجا
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در اینجا با حقیقت آشناست و می‌داند که حقیقت چیست.
چو حق را میندانی خود که باشی
سزد گر در جهان هرگز نباشی
هوش مصنوعی: اگر نمی‌دانی حق چیست، بهتر است که در این دنیا وجود نداشته باشی.
تو قدر خود نمیدانی که چونی
که هستی در درون و در برونی
هوش مصنوعی: تو به ارزش واقعی‌ات آگاه نیستی و نمی‌دانی که چگونه‌ای هم از نظر درونی و هم از نظر ظاهری.
نمود اوّلش در دیده مانده
اگرچه دست بد بر گل فشانده
هوش مصنوعی: اگرچه او بار اول در چشم ما نمایان شد، اما دستش که بر گل‌ها گذاشته، اثرش را باقی گذاشته است.
ز خود بگذشته بد او راز دریافت
عیان انجام از آغاز دریافت
هوش مصنوعی: از خود فراتر رفته و به راز او پی برد، و نتیجه را از ابتدا شناخته است.
تجلّی جلالش آن چنان کرد
که ناپیدائیش عین عیان کرد
هوش مصنوعی: ظهور و نمایان شدن جلال و عظمت او به گونه‌ای است که نامرئی بودنش به وضوح و روشنی آشکار می‌شود.
تجلّی دید و نور حق عیان دید
نمود خویشتن راز نهان دید
هوش مصنوعی: او در تجلی و نور حق، حقیقت خود را به وضوح مشاهده کرد و رازهای نهفته در وجودش را شناخت.
چو آدم یافت خود را باز در بر
درون جان بدید او یار و رهبر
هوش مصنوعی: وقتی آدم خود را شناخت و به عمق وجود خود نگریست، دوستان و راهنمایان را در دل خود مشاهده کرد.
شد او واصل که حاصل دید دلدار
در این معنی زمانی هوش و دل دار
هوش مصنوعی: او به حقیقت رسید، وقتی به عشق معشوقش پی برد. در این معنا، زمان به او هوش و دل را بخشید.
عیان واصلان زین منکشف بین
نمود عشق در خود متّصف بین
هوش مصنوعی: آشکارا به دیدن حقیقت واصلان نگاه کن و عشق را در وجود خود شناسایی کن.
چنانش مست کرد اندر تجلّی
که در خود دید آدم سرّ اولی
هوش مصنوعی: او را چنان مسحور و شگفت‌زده کرد که در پرتو نور خدا، آدم راز نخستین را در خود مشاهده کرد.
نظر میکرد جمله خویشتن دید
اگرچه خویشتن بیخویشتن دید
هوش مصنوعی: نگاه می‌کرد و به تمام وجودش توجه داشت، هرچند که در این نگاه، خود را بدون هیچ تعریفی از خود مشاهده کرد.
ز نور علّم الاسما درون یافت
خدا را هم درون وهم برون یافت
هوش مصنوعی: با نور علم اسماء، خدا را در درون خود و همچنین در بیرون خود پیدا کرد.
خدا بشناخت آدم در درون او
اگرچه سیر میکرد از برون او
هوش مصنوعی: خدا شخصیتی را که آدم در درون خودش دارد، درک می‌کند، حتی اگر او در ظاهر و رفتار خود به گونه‌ای دیگر عمل کند.
برون بگذاشت و سرّ اندرون دید
چوحق در اندرون او رهنمون دید
هوش مصنوعی: او از دنیای بیرون کناره‌گیری کرد و به درون خود نگریست و در آنجا نشانه‌ای از حقیقت را مشاهده کرد که او را هدایت می‌کرد.
ز شوقش در همه جنّت نگنجید
جهان پیشش بیک حبّه نسنجید
هوش مصنوعی: به خاطر عشق او، هیچ چیز در تمام بهشت نمی‌تواند جای او را پر کند و دنیا حتی با یک دانه نیز او را نمی‌تواند اندازه‌گیری کند.
جمال جاودانی دید بیشک
همه در خویش دید و خویش در یک
هوش مصنوعی: آدم زیبایی ابدی را مشاهده کرد و مطمئناً همه چیز را در درون خود یافت و خود را در همان زیبایی شناخت.
یکی بد اوّلش در آخر کار
بگرد خویش گردان دید پرگار
هوش مصنوعی: در ابتدا با یک فرد بد در ارتباط هستی و در پایان کار، خودت را وادار می‌کنی که به دور او بچرخی و از دور او به تماشا بنشینی.
بگرد خویشتن کون و مکان دید
ولی خود برتر از کون و مکان دید
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و در جستجوی ذات خود باش. تو در این جستجو متوجه می‌شوی که خودت بالاتر از جسم و مکان هستی و ارزش‌هایی فراتر از وجود مادی داری.
بگرد حق ستاده دید حوران
نمود خویشتن دید از قصوران
هوش مصنوعی: به دنبال حقیقت بگرد و ببین که حوران (زنان بهشتی) چگونه خود را نشان می‌دهند. در این دیدار، نقص‌ها و کمبودهای خود را نیز خواهی دید.
چوآدم در عیان اسرار کل یافت
خدا را هم درون و هم برون یافت
هوش مصنوعی: انسان مانند آدم که در حقیقت به رازهای بزرگ پی برد، خدا را هم در درون خود و هم در بیرون از خود یافته است.
چو عرش و فرش و کرسی دید و جنّت
نثار نور دید از عین قربت
هوش مصنوعی: وقتی نگاهش به آسمان و زمین و تخت سلطنت افتاد و به بهشت نگاهی انداخت، نور قربت و نزدیکی را مشاهده کرد.
تمامت انبیا در خویشتن یافت
نمود اولیا هم تن به تن یافت
هوش مصنوعی: تمامی پیامبران در درون خود به حقیقت و اصالت وجودی خود پی برده‌اند و همچنین اولیا نیز در درون خود به همان حقیقت و جوهر خویش دست یافته‌اند.
زمین و آسمان گردان خود دید
همه ذرات سرگردان خود دید
هوش مصنوعی: زمین و آسمان را به گردش درآورده و همه ذرات را که سردرگم هستند مشاهده کرد.
ملایک دید گردش ایستاده
همه دیده سوی آدم نهاده
هوش مصنوعی: فرشتگان به تماشای زمین ایستاده‌اند و همه توجه‌شان به آدم متمرکز است.
طبقها پر ز نور اندر کف دست
گرفته جمله و اندر هستیش مست
هوش مصنوعی: دست او پر از نوری است و او در حالتی شاداب و سرمست به سر می‌برد.
نشسته آدم اندر نقش کل دید
بدید او را ز جانش خوش بنازید
هوش مصنوعی: آدم در تصویر گلی نشسته و با دیدن آن، به خود می‌بالد و از جانش خوشحال و شاداب می‌شود.
دمی در خلوت معنی درآمد
غم و اندوه او جمله سرآمد
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در تنهایی، مفهومی از غم و اندوه او آشکار شد و تمامی نگرانی‌ها و ناراحتی‌هایش پایان یافت.
بجز جانان نمیگنجید پیشش
کجا گنجید اینجا کفر و کیشش
هوش مصنوعی: جز محبوب حقیقی، هیچ چیز دیگری در نزد او جا نمی‌گیرد؛ پس اینجا با وجود کفر و نفاق، چگونه می‌تواند جایی برای آن چیزها باشد؟
ز روح و راحت محبوب خوش دید
که جانان دم به دم دیدار خود دید
هوش مصنوعی: محبوب با روح و آرامش خود، به زیبایی دیدار جانان را هر لحظه تجربه می‌کند.
چنان بد آدم از ذوق وصال آن
که پیشش بود گوئی مر خیال آن
هوش مصنوعی: آدمی تا این حد تحت تأثیر لذت و شوق وصال قرار گرفته که گویی تمام تصورات و خیالاتش در مقابل او ظاهر شده‌اند.
خیالی بود پیشش لیک بیخویش
حجاب جسم و جان برخاست از پیش
هوش مصنوعی: این تصویر تنها یک خیال بود، اما خود شخص تحت تأثیر حجاب جسم و روح، از این خیال فاصله گرفت و از آن دور شد.
یکی میدید و مست جاودان شد
در اینجا بی زمین و بی زمان شد
هوش مصنوعی: یک نفر در اینجا به حالت حیرت و شگفتی دست یافته و به گونه‌ای عمیق و همیشگی به وجد آمده است، به طوری که حس می‌کند از زمان و مکان جدا شده است.
زمین و بی زمان شد در یکی گم
که از دم بود اندر عین قلزم
هوش مصنوعی: زمین و زمان در هم گم شدند، به گونه‌ای که از نفس و زندگی جاری در عمق دریا سرچشمه می‌گرفتند.
فنا را در بقا دید و فنا شد
در آن عین فنا کلّی بقا شد
هوش مصنوعی: او زوال و فانی بودن را در ماندگاری و بقا مشاهده کرد و خود را در آن حقیقت فانی گردانید، به‌طوری که تمام وجود فانی او به ماندگاری تبدیل شد.
بقای جاودانی در فنا دید
نظر بگشاد و خود را در بقا دید
هوش مصنوعی: دیده‌اش به راز جاودانگی باز شد و در حالی که به فنا نگاه می‌کرد، توانست خود را در حالت بقا ببیند.
تو ذاتی در صفات اینجای موجود
بتو پیدا شده دیدار معبود
هوش مصنوعی: در وجود موجودات، صفات و ویژگی‌ها به گونه‌ای جلوه‌گر شده‌اند که نهایتاً به درک معبود می‌انجامند.
بتو پیداست اینجا هرچه دیدی
دریغا چون جمال خود ندیدی
هوش مصنوعی: اینجا هر چیزی که دیده‌ای، افسوس که نتوانستی زیبایی خودت را ببینی.
ندانستی تو خود را من چگویم
که درمان ترا اینجا بجویم
هوش مصنوعی: تو خود نمی‌دانی که چه هستی، پس من چگونه می‌توانم بگویم که راه بهبودی تو را در اینجا پیدا کنم؟
ندانستی تو خود را این زمان یاب
از این معنی بهشت جاودان یاب
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که در این زمان چگونه باید خود را بشناسی و از این معنا به بهشت ابدی دست یابی.
ندانستی تو خود را تا ببینی
که در راز نهان عین الیقینی
هوش مصنوعی: تو هنوز خود را نشناخته‌ای تا بتوانی در عمیق‌ترین رازها، واقعیت را به وضوح ببینی.
ندانستی تو خود را جوهر اصل
که دریابی تو از دلدار خود وصل
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که حقیقت و وجود اصلی تو چیست؛ اگر می‌خواهی به وصلی از طرف معشوقت برسی، ابتدا خود را بشناس.
بتو پیداست دیدار خداوند
نمییابی تو اسرار خداوند
هوش مصنوعی: برای تو آشکار است که نمی‌توانی به ملاقات خدا برسی و رازهای او را درک کنی.
بتو پیداست جسم و جان حقیقت
مرو بیخود چنین اندر طبیعت
هوش مصنوعی: تو به خوبی می‌دانی که جسم و جان چه هستند، پس بیهوده در این دنیا و طبیعت سرگردان نباش.
بتو پیداست هم در تو نهانست
که ذات تو همه دیدی جهان است
هوش مصنوعی: برای تو مشخص است که در درون تو نیز وجود دارد، زیرا ذات تو همه جهان را در خود دارد.
توئی بنموده رخ ازکاف و ز نون
درونِ جان گرفتستی و بیرون
هوش مصنوعی: تو با نمایانی چهره‌ات از کاف و با نون درون جان، وجود واقعی‌ات را در جهان نشان داده‌ای و به بیرون آمده‌ای.
تو بنمودی رخ و اعزاز دیدی
وجود خود بهم تو باز دیدی
هوش مصنوعی: تو چهره‌ات را نشان دادی و به احترام و بزرگی وجود خود پی بردی، اما خودت دوباره خودت را مشاهده کردی.
تو بنمودی حقیقت عین هستی
عیان خود ساختی و خود شکستی
هوش مصنوعی: تو حقیقت ذات خود را نمایان کردی و به وضوح نشان دادی که چگونه خود را متلاشی ساختی.
تو خود بنمودی و خود راز دیدی
وجود خود تو با هم باز دیدی
هوش مصنوعی: تو خود را به نمایش گذاشتی و خود را درک کردی، وجودت را به‌ طور همزمان مشاهده کردی.
تو خود بنمودی و خود دیدی اینجا
بخود گفتی و خود بشنیدی اینجا
هوش مصنوعی: تو خود در اینجا خودت را نشان دادی و خودت را دیدی، در اینجا خودت با خودت صحبت کردی و خودت را شنیدی.
تو خود بنمودی وغوغا فکندی
همه در عین این سودا فکندی
هوش مصنوعی: تو خود نشان دادی و هیاهو به پا کردی، همه چیز را در میان این عشق به هم ریختی.
تو خود بنمودی و خود در ربودی
تو بودی آدم اینجا بود بودی
هوش مصنوعی: تو خود به ما نشان دادی و خود ما را جذب کردی، تو در اینجا بودی و آدم به همین شکل بود.
تو خود دیدی جمال خویش از خود
نهادی در شریعت نیک با بد
هوش مصنوعی: تو خود شاهد زیبایی خود هستی و بر اساس آن، در قوانین خوب و بد قرار گرفته‌ای.
تو اصل کلّی و جزوی در اینجا
حقیقت جانی و عضوی در اینجا
هوش مصنوعی: تو در اینجا تمامیت هستی و جزئی از آن، مثل اینکه در اینجا واقعیت وجود و وجود فیزیکی را تجربه می‌کنی.
تو اصل کلّی و اینجا فتادی
ز چار ارکان و پنج حس در نهادی
هوش مصنوعی: تو اصل و بنیاد همه چیز هستی و اینجا در دنیای مادی و با استفاده از حس‌های پنج‌گانه‌ات قرار داری.
تو اصل اصل کل بود وجودی
ز بودی تا بدانی کی نبودی
هوش مصنوعی: تو بنیاد و اصل همه موجودات هستی، از آنجا که موجودی، تا زمانی که بدانی نبودن چه معنایی دارد.
تو اصل کلّی و دانائی ای جان
تو دانی سرّ پیدائی و پنهان
هوش مصنوعی: تو اساس همه چیز و دانش هستی، جانِ من، تو به رازهای آشکار و نهان آگاهی.
ز اصل کل تو داری در صفاتت
ز فعل اینجا نمودی کائناتت
هوش مصنوعی: تو از اصل وجود خود، ویژگی‌هایی داری که از کارهایت در اینجا جلوه‌گر می‌شود.
ز اصل کل بدیدی خویشتن تو
که بنمودی عجائب جان و تن تو
هوش مصنوعی: از اصل و بنیاد خود آگاه شدی، آن‌چنان که شگفتی‌های جان و جسم خود را به نمایش گذاشتی.
ز اصل کل تو داری تا بدانی
رموز علم مر صاحب قرانی
هوش مصنوعی: از منبع اصلی خود، تو باید درک کنی تا بتوانی اسرار علم را بفهمی، همانطور که صاحب قرآن درک می‌کند.
ندانی قدر خود ای جزو کل تو
بصورت درنمودی رنج و ذل تو
هوش مصنوعی: ای انسان، تو نمی‌دانی چه جایگاهی داری. تو بخشی از کل هستی و در ظاهر به شکل خاصی درآمده‌ای، اما در واقع در رنج و ذلت خود غرق شده‌ای.
تو داری جمله تو در خود بماندی
ز عین معرفت چیزی نخواندی
هوش مصنوعی: تو در خودت مانده‌ای و از حقیقت آگاهی پیدا نکرده‌ای و چیزی درباره‌ی معرفت نیاموخته‌ای.
ز علم کل کنون بوئی نبردی
تو در میدان خود گوئی نبردی
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده که اگرچه شما در زمینه دانش و علم پیشرفت کرده‌اید، اما در واقعیت و عمل، آنچه را که فراگرفته‌اید به کار نبسته‌اید و در میدانی که باید نشان دهید، اقدامی نکرده‌اید.
بزن گوئی در این میدان افلاک
که داری جان جان در مرکز خاک
هوش مصنوعی: در این بیتی اشاره به این است که با قدرت و شور و شوق در زندگی، به گونه‌ای عمل کن که گویی در میدان بزرگ هستی. چرا که تو در نهایت زندگی‌ات، با وجود تمام چالش‌ها و سختی‌ها، در مرکز وجود خود و خاکی که بر روی آن ایستاده‌ای، جان و هستی‌ات را داری.
بزن گوئی که این میدان تو داری
برخش معنوی جولان تو داری
هوش مصنوعی: بزن، گویی این میدان مال توست و در این عرصه معنوی، آزادی کامل داری.
بزن گوئی که شاهی در حقیقت
گذر کن تا ز میدان حقیقت
هوش مصنوعی: این شعر به ما یادآوری می‌کند که با قاطعیت و با اعتماد به نفس وارد عمل شویم، همانند یک شاه که با قدرت و اراده برخورد می‌کند. اشاره به این دارد که باید از موانع و چالش‌ها عبور کنیم و به سمت درک عمیق و حقیقت زندگی حرکت کنیم.
بزن گوئی که شادان دل شوی تو
اگر این راز جانان بشنوی تو
هوش مصنوعی: اگر این راز محبوب را بشنوی، گویی که دل شاد و خوشحال خواهی شد.
بزن گوئی کنون چون حکم داری
که بر ملک وجودت شهریاری
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که اکنون که تصمیم به فرمانروایی بر وجود خود داری، به عمل بپرداز و قدرت را به دست بگیر.
بزن گوئی که داری هر دو عالم
در این میدان جنّت همچو آدم
هوش مصنوعی: بزن انگار که در این دنیا، هر دو جهان را در دست داری، مانند آدم در بهشت.
بزن گوئی تو بر مانند عطار
که خواهی گشت ناگه ناپدیدار
هوش مصنوعی: به خودت بزن و تلاش کن مانند عطار، چرا که ممکن است ناگهان ناپدید شوی.
بزن گوئی در این میدان معنی
بکن بر رخش دل جولان معنی
هوش مصنوعی: در این میدان جـا دارد که با کلمات خود تأثیر بگذاریم و احساسات عمیق را به نمایش بگذاریم. دل می‌خواهد تا همواره در این فضا به رقص و شادمانی بپردازد.
بزن گوئی کزین گوی فلک تو
بخواهی رفت ناگاهی به تک تو
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در زندگی، گاهی اوقات ناگهانی و بدون پیش‌بینی می‌توانی به خواسته‌های خود برسی. برای این کار، تنها به تلاش و عزم خود وابسته‌ای و باید آماده‌ی مواجهه با تغییرات و فرصت‌ها باشی.
بزن گوئی و چون گوئی روان شو
از این عالم بسوی آن جهان شو
هوش مصنوعی: به خودت انگیزه بده و با کلامت، از این دنیا دل بکن و به سمت دنیای بهتر و بالاتر برو.
بزن گوئی و چون گوئی در این خاک
بشو غلطان توخوش بر روی افلاک
هوش مصنوعی: در این جهان، بی‌پروا زندگی کن و با شجاعت به پیش برو. هرچند که در زمین به مشکل بربخوری، دست از تلاشت برندار و همچنان در آسمان‌ها درخشان و موفق بمان.
بزن گوئی تو ای شاه حقیقت
گِرو بر تو زمیدان طریقت
هوش مصنوعی: ای شاه حقیقت، همچون زمین‌داری که در مسیر حقیقت قدم برمی‌دارد، بزن!
بزن گوئی تو در میدان وحدت
گذر کن از نمود عین کثرت
هوش مصنوعی: در میدان وحدت، وارد شو و از ظاهر تنوع و کثرت عبور کن.
بزن گوئی و آنگاهی فنا شو
عیان ابتدا و انتها شو
هوش مصنوعی: بزن این کار را با آگاهی و سپس به وضوح نابود شو، به گونه‌ای که آغاز و پایان را درک کنی.
بزن گوئی چو تو دلدار داری
کنون خوشخوش دل بیدارداری
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که وقتی تو کسی را که عاشقش هستی در کنار داری، دل شاد و خوشحالی داری. از این لحظه لذت ببر و به خاطر دلتنگی‌ها نگران نباش.
بزن گوئی که اکنون کامرانی
در این میدان سزد گر کامرانی
هوش مصنوعی: بزنید و شادی کنید، زیرا در این لحظه، موفقیت و شادمانی در این میدان برایتان شایسته است.
بزن گوئی و کام دل ببین تو
دمادم با خدا شو همنشین تو
هوش مصنوعی: بزن به دل و به شادی مشغول باش، چرا که در هر لحظه می‌توانی با خداوند هم‌صحبت شوی و از او بهره‌مند گردی.
بزن گوئی که ناگه گوی بردی
نظر اینجا مکن آخر نه خوردی
هوش مصنوعی: بزن، انگار ناگهان تو توجه مرا جلب کردی. اینجا نیا، چون آخرش چیزی به دست نخواهی آورد.
بزن گوئی که بروی مینماید
حذر کن زین ترا کاندر رباید
هوش مصنوعی: مواظب باش، چون گویی باید به جلو بروی، اما در واقع ممکن است خطراتی وجود داشته باشد که تو را گرفتار کند.
چو میدان داری و جولان ترا به
میان جان یقین جانان ترا به
هوش مصنوعی: وقتی که تو در عرصه میدان داری و در میان زندگی خود به روشنی ظاهر می‌شوی، بدون تردید عشق و روح تو تجلی خواهد یافت.
در این میدان ببین خود را تو ای شاه
که گوی چرخ داری در میان ماه
هوش مصنوعی: ای پادشاه، در این عرصه نگاهی به خودت بینداز، چرا که تو در اینجا مانند گوی چرخ در میان نور ماه می‌درخشی.
چوگوی چرخ گردان تو باشد
در این میدان ببین گردان تو باشد
هوش مصنوعی: در این میدان زندگی، تو مانند یک چرخ گردان هستی که باید به اطراف خود نگاه کنی و حرکت کنی. باید توجه داشته باشی که چه چیزهایی اطرافت در حال تغییر و چرخش هستند.
چو گوی چرخ داری نیز گردان
توئی شاه حقیقت کن تو جولان
هوش مصنوعی: اگر تو گوی گردان را در دست داری، پس خود تو هم همانند آن گوی در چرخش و حرکت هستی. بنابراین، ای پادشاه حقیقت، باید حقیقت را به نمایش بگذاری و در آن جستجو کنی.
زهی معنی که هر دم رخ نماید
در این میدان عجب گوئی بیاید
هوش مصنوعی: چه زیباست که هر لحظه در این میدان معنی تازه‌ای جلوه‌گر می‌شود، انگار که شگفتی به وجود آمده است.
زهی معنی که روشن میکند جان
دمادم میکند اینجای جولان
هوش مصنوعی: بسیار خوب! این بیان به طرز شگفت آوری اشارتی به روشنی و حیات دارد که به طور مداوم جان را زنده و فعال می‌کند. در واقع، این موضوع را به تصویر می‌کشد که وجود این معنی باعث تحرک و نشاط در زندگی می‌شود.
بمعنی گوی وحدت برد عطار
که میدان دارد و شاهی و اسرار
هوش مصنوعی: عطار در اینجا به اهمیت و عمق وحدت اشاره می‌کند؛ او به عنوان یک عالم و محقق، درک عمیقی از این مفهوم دارد و با تسلطش بر آن، به گونه‌ای مانند یک پادشاه به اسرار آن پی برده است.
بمعنی گوی چرخش هست گردان
که او دارد نمود جمله مردان
هوش مصنوعی: این جمله به موضوع چرخش و گردش گوی اشاره دارد که به نوعی نماد و نماینده تمامی مردان است. در واقع، به تغییرات و حرکاتی که در زندگی و در میان انسان‌ها وجود دارد، پرداخته شده است.
بمعنی گوی برد از جمله دلدار
که او شاهست اندر کل اسرار
هوش مصنوعی: در این شعر به این موضوع اشاره شده که دلبر و محبوب، درک و دانش بالایی دارد و به نوعی همه رازها و اسرار را در اختیار خود دارد. او به عنوان یک شخصیت برتر و با توانایی‌های خاص، در میان دیگران درخشان و برجسته است.
بمعنی گوی دل گردان نمودست
که گوی چرخ سرگردان نمودست
هوش مصنوعی: دل به گرداب گردشی تبدیل شده که همچون گوی سرگردان است.
ندارد مثل در اسرار گفتن
کسی کو داند این اسرار سفتن
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند مانند کسی که به رازی آگاه است، در مورد آن راز صحبت کند. تنها کسی که این اسرار را می‌داند، می‌تواند آن‌ها را به درستی بیان کند.
خراباتی شو و عین خرابی
که از عین خرابی این بیانی
هوش مصنوعی: به یک شخص بی‌پروا و آزاداندیش تبدیل شو و همانند او زندگی کن، چرا که حقیقت در همان حالت بی‌پروایی و آزادی نهفته است.
خراباتی شو و تو آدمی باش
در آن عین خرابی شاه میباش
هوش مصنوعی: در زندگی خود، مانند یک خراباتی بیندیش و احساس کن، اما در همان حال، با رفتار و ویژگی‌های یک فرد بزرگوار و مهم همانند یک شاه رفتار کن.
خراباتی شو و سجّاده بفکن
خم پر درد آنگاهی تو بشکن
هوش مصنوعی: به دنیای نابسامان و بی‌قید و شرط وارد شو و از معیارهای معمولی زندگی فاصله بگیر، زیرا زمانی که بار سنگین درد به دوش داری، ممکن است به یک شکستن و تحول نیاز داشته باشی.
خراباتی شو و تسبیح با دلق
بسوزان دردمی اندر بر خلق
هوش مصنوعی: در میان مردم، به سادگی و بی‌پروایی زندگی کن و به خاطر دردها و مشکلاتت، عواطف و احساساتت را با شور و شوق نشان بده.
خراباتی شو و از نام بگذر
پس آنگه نام وننگ خویش بنگر
هوش مصنوعی: خراباتی شو و از شهرت دوری کن، سپس به آنچه خود هستی و خوبی و بدی‌ات نگاه کن.
خراباتی شو و جام دمادم
فرو کش نه جهان نی عین آدم
هوش مصنوعی: در زندگی، عشق و شادی را در اولویت قرار بده و از زوایای مختلف به آن‌ها نگاه کن. به دنبال لذت‌های دنیوی نباش، چرا که انسان‌ها می‌توانند به آرامش و خوشبختی دست یابند.
خراباتی شو و دُردی بهر جام
فروکش تا چه باشد مر سرانجام
هوش مصنوعی: به خودت بیندیش و آغوش خود را به روی لذت‌ها و تجربه‌های زندگی باز کن، زیرا نمی‌دانی که سرنوشتت چه خواهد شد.
خراباتی شو اندر عین هستی
شکن بتهای نفس خودپرستی
هوش مصنوعی: در زندگی خود از محدودیت‌ها و خواسته‌های نفس خود که به خودپرستی منجر می‌شوند، رها شو و به یک انسان آزاد و بی‌خود بگرای.
خراباتی شو ای یار دل افروز
مراین طاعات عشق از من تو آموز
هوش مصنوعی: ای دوست دل‌انگیز، خراباتی باش و از من بیاموز چگونه می‌توان عشق را با طاعات و عبادت‌ها درآمیخت.
خراباتی شو اندر کوی عالم
که جز هستی نباشد عین آدم
هوش مصنوعی: به دنیای سرشار از لذات و عشق بپیوند که در آن چیزی جز وجود انسان واقعی و فراموش‌نشده نیست.
خراباتی شو وکلّی برافکن
گذر کن هم ز ما و هم ز تو من
هوش مصنوعی: برای دستیابی به شادی و آزادی، لازم است از همه چیزهایی که شما و من را محدود می‌کند، رها شویم و از محدودیت‌ها عبور کنیم.
خراباتی شو و دلدار خود بین
مشو نزدیک هم در عشق خود بین
هوش مصنوعی: به عاشق و شوریده‌دل تبدیل شو و به محبوب‌ات ننگر. در عشق، خود را نزدیک هم ببینید.
خراباتی شو و کامی از او یاب
دگر ره از کفش جامی ازو یاب
هوش مصنوعی: به زندگی لذت ببخش و از آن بهره‌مند شو، دیگر بر آنچه از دست رفته است، افسوس مخور و از لحظات خوب استفاده کن.
ستان جامی که جام جم چه باشد
برِ آن، هر دو عالم مرچه باشد
هوش مصنوعی: بگیر جامی که اگرچه جام جم هم باشد، در برابر آن جام، هر دو جهان مانند یک مورچه هستند.
ستان آن جام و فارغ از جهان شو
زمانی نیز بین و بیزمان شو
هوش مصنوعی: جام را بگیر و از دنیا بی‌خیال شو، مدتی هم که شده به لحظه‌ای خالی از زمان نگاه کن.
ستان آن جام ودرکش رایگانی
گذر کن هم ز صورت هم معانی
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که برای به دست آوردن شادی و لذت، باید از دنیای مادی و ظاهری جدا شویم و به عمق مفاهیم و معانی بپردازیم. به عبارتی، برای تجربه واقعی زندگی و حقیقت، باید از قید و بندهای ظاهری رها شویم و به سیر و سلوک معنوی بپردازیم.
ستان آن جام و دربود فنا شو
عیان عین معبود لقا شو
هوش مصنوعی: آن جامی را بگیر و در آن محو شو، به وضوح به ذات معبود نزدیک شو و با او ملاقات کن.
ستان آن جام از هستی اللّه
دمی زن همچو مردان از هواللّه
هوش مصنوعی: آن جام را از وجود خدا بگیر و لحظه‌ای مانند مردان به یاد خدا پرچم‌دار شو.
چو آن میدرکشی نابود گردی
درون جزو و کل معبود گردی
هوش مصنوعی: زمانی که از می عشق می‌نوشی و خودت را از آن آزاد می‌کنی، در درونت به مقام و مرتبه‌ای والا دست پیدا می‌کنی و به محبوبی آسمانی تبدیل می‌شوی.
چو آن میدرکشی جان جهانی
ولی گر قدر خود آن دم بدانی
هوش مصنوعی: زمانی که در حال لذت بردن از شراب هستی، جان جهان را نیز به دوش می‌کشی، اما اگر ارزش و اهمیت خود را در آن لحظه درک کنی، می‌توانی از این تجربه بهره‌مند شوی.
چو آن میدرکشی درلاشوی تو
نمود عشق الّا اللّه شوی تو
هوش مصنوعی: وقتی که آن می در درون تو تجلی می کند، عشق جز معشوق تو را در بر نمی گیرد.
چو آن میدرکشی از جام وحدت
کجا بینی تو مر دیدار کثرت
هوش مصنوعی: زمانی که آن شراب وحدت را بنوشی، دیگر چگونه می‌توانی دیدار کثرت را ببینی؟
چوآن میدرکشی بینی یقین تو
که خاک پاک را عین الیقین تو
هوش مصنوعی: وقتی می‌دانی که در زندگی چه ارجی دارد، به روشنی درمی‌یابی که زمین پاک و مقدس برای تو از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است و این را به خوبی می‌فهمی.
چو آن میدرکشی خمخانه بشکن
نمود عقل این دیوانه بشکن
هوش مصنوعی: وقتی تو می‌نوشی، انگار همه چیز را خراب می‌کنی، عقل این مجنون را هم بشکن.
چو آن میدرکشی عشّاق یابی
همه کون و مکان عین خدائی
هوش مصنوعی: وقتی که تو از دل می‌پردی، همه عاشقان را جلب می‌کنی، به طوری که تمام کائنات و موجودات به تو شبیه می‌شوند.
شود ز آن می ترا مقصود حاصل
شوی چون واصلان اینجای واصل
هوش مصنوعی: اگر از آن می بنوشی، به هدف خود می‌رسی و مانند کسانی که به حقیقت رسیده‌اند در اینجا حاضر خواهی شد.
شود زان می ترا اسرارها فاش
حقیقت نقش گردد عین نقاش
هوش مصنوعی: از آن شراب، رازهای زیادی پدیدار می‌شود و حقیقت به شکل عینی و روشن نمایان می‌گردد.
شود زان می ترا کون و مکان پیش
چو خر دل دانهٔ این سرّ بیندیش
هوش مصنوعی: وقتی که از آن نوشیدنی می‌نوشی، تمام وجودت تحت تأثیر قرار می‌گیرد و باید مانند یک خر، دانه‌های این راز را در دل خود بیندیشی.
شود زان می دو عالم همچو ارزن
قدم بربوده ونابوده برزن
هوش مصنوعی: از نوشیدن آن شراب، صلح و آرامش دو جهان به دست می‌آید، همچون دانه‌ای کوچک از ارزن که نه تنها وجود دارد، بلکه تمام مشکلات را از میان برمی‌دارد.
نمیبینم کسی بر های و هوئی
کزین میدان برد ناگاه گوئی
هوش مصنوعی: من کسی را نمی‌بینم که در این شلوغی و سر و صدا ناگهان از میدان خارج شود.
همه ترسان و شاه استاده اینجا
نهاده چشم اندر کوی شیدا
هوش مصنوعی: همه نگران و در اضطراب هستند و شاه در اینجا ایستاده و چشمش به کوچه و خیابان شیدا دوخته شده است.
شده لرزان ز بیم شاه جمله
نمییارند کرد اینجای جمله
هوش مصنوعی: همه به خاطر ترس از شاه به حالت لرزانی افتاده‌اند و هیچ‌کس جرأت نمی‌کند اینجا چیزی بگوید.
کسی باید که گستاخی نماید
که گوی شاه از میدان رباید
هوش مصنوعی: کسی باید باشد که با جرأت و جست‌وخیز وارد میدان شود و بتواند مقام و اعتبار برتر را از دیگران بگیرد.
که باشد در حقیقت هم بر شاه
ز سرّ شاه مر او باشد آگاه
هوش مصنوعی: هر کسی که در واقعیت با شاه ارتباط داشته باشد، از رازهای او نیز مطلع خواهد بود.
در این میدان یکی گوی فکنداست
عجائب های و هوئی در فکنداست
هوش مصنوعی: در این میدان، چیزی شگفت‌انگیز و پرهیاهو وجود دارد که همه چیز را تحت تأثیر قرار می‌دهد و جلب توجه می‌کند.
در این میدان نیارد برد کس گوی
اگر داری عیان اللّه بس گوی
هوش مصنوعی: در این میدان، کسی نمی‌تواند برنده شود، مگر اینکه به وضوح نشان دهنده خداوند باشد.
که برخوردار شاه از گوی باشد
نداند هرکه این پرگوی باشد
هوش مصنوعی: آن کسی که در مقام و موقعیت بالایی قرار دارد، باید بداند که این سخنان پرحرف و ادعاها به چه معنی است.
نبردی هیچ گوئی ای دریغا
بمانده ماه شادی زیر میغا
هوش مصنوعی: ای کاش می‌گفتی که جنگی در کار نیست و ماه شادی همچنان زیر ابرها پنهان مانده است.
ببردی گوی اینجا تا بدانی
نظر کردی در این گوی معانی
هوش مصنوعی: تو این جا بازی را می‌نگری و اگر به خوب نگاه کنی، در این بازی رازها و معانی پنهان را درک خواهی کرد.
تو سرگردان چو گوئی ای دل و جان
ندانم تا چه گوئی ای دل و جان
هوش مصنوعی: تو در حال سردرگمی هستی و نمی‌دانی باید چه بگویی یا چه احساسی داشته باشی.
مترس از شاه و گستاخی کن آخر
بباطن باش و بگذر تو ز ظاهر
هوش مصنوعی: از ترس شاه نترس و جسورانه عمل کن، زیرا درون خود را بشناس و به سادگی از ظواهر عبور کن.
که شاه این کوی در میدان فکندست
فلک از ترس او چوگان فکندست
هوش مصنوعی: شاه این محله در میدانی قهرمانانه ایستاده است، به طوری که آسمان از ترس او دمی چوگان را به زمین انداخته است.
چو گوئی شو در این ره همچو مردان
که خدمتکار تست این گوی گردان
هوش مصنوعی: وقتی که می‌گویی قدم در این راه بگذار، مانند مردان عمل کن و بدان که مسئولیت و خدمت به توست که این گوی را به گردش در آورد.
چو گوئی باش گر بتوانی این را
ببینی خویشتن عین الیقین را
هوش مصنوعی: اگر بتوانی خود را به درستی بشناسی، می‌توانی واقعیت وجود خود را به وضوح مشاهده کنی.
چو گوئی بی سر و بی پا همی گرد
چو مردان اندر این میدان پردرد
هوش مصنوعی: وقتی می‌گویی که بدون سر و پا هم در حال گردش هستی، همانند مردان در این میدان پُر درد هستی.
چو گوئی پیش شه تسلیم او باش
براه شرع ترس و بیم او باش
هوش مصنوعی: اگر گفتی که در برابر پادشاه تسلیم شو، باید به قوانین شرع و رسالت او احترام بگذاری و از او بیمناک باشی.